كلام

با سلام من خیلی ساده سوالی دارم با اینکه همیشه فکر میکنم خیلی راحت می توانم خدا را قبول کنم اما برای کسسی که باور به خدا نداره نمیتونم جوابی بدم که قانع بشه وقتی از من 3 سوال ذیل پرسیده میشه 1 ) خدا چیست ؟ منظور چه جوری به وجود امده ؟ خودبخود؟ قبل از خدا چی بود؟ چرا دنیا که انقدر حساب کتاب دقیق داره ، خداش که نظم را پدید اورده خودش بی نظم و قانون پدید امده ؟؟؟؟ 2 ) در رابطه با سرنوشت اینکه هر کی هر کاری میکنه در لوح نا نوشته ( یا نوشته شده ) محفوظ است یعنی اینکه خدا میدونه سرنوشت هرکی چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟ اینجوری معنی عدل خدا از بین میره اگر تو لوح از اول نوشته شده یزید امام حسین را بشهادت میرسانه ، یزید چرا متولد شد وقتی چنین سرنوشتی داشت ؟؟؟ دقت کنید منم میدونم سرنوشت را میتوان از سر نوشت اما هر چند بارم که از سرنوشته بشه بازم خدا از سرنوشت و عاقبت بندهاش اطلاع داشته و اونها را افریده پس چرا یکی پیامبر شد یکی یزید ؟؟؟؟ چرا اگر میونه من در نهایت میرم جهنم من را افرید ؟ اگر میدونست چون حتما میدونه وگرنه علم نامتناهیش خدشه دار میشه 3 ) در رابطه با اینکه گفته میشه مرد مومن تو بهشت کنار حوری های خوش چهره است ایا این برای لذت بردن جنسی عنوان شده ؟؟؟ اگر جواب منفیه پس چرا پاداش را حوری و زنان خوشگل و ....... در نظر میگیرند و ایا برای زنان مومنه هم مردان خوشگل و ..... در بهشت وجود دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خواهش میکنم با دقت به تمامی این سوالات پاسخ دهید بند به بند با تشکر فراوان

پرسش: خيلي راحت مي توانم خدا را قبول کنم اما براي کسسي که باور به خدا نداره نمي تونم جوابي بدم که قانع بشه .وقتي از من 3 سوال ذيل پرسيده مي شه 1 ) خدا چيست ؟ منظور چه جوري به وجود آمده ؟ خود بخود؟ قبل از خدا چي بود؟ چرا دنيا که آن قدر حساب کتاب دقيق داره ، خداش که نظم را پديد آورده ،خودش بي نظم و قانون پديد آمده ؟ 2 ) در رابطه با سرنوشت اينکه هر کي هر کاري مي کنه در لوح نا نوشته ( يا نوشته شده ) محفوظ است يعني اينکه خدا مي دونه سرنوشت هرکي چي مي شه؟ اين جوري معني عدل خدا از بين مي ره. اگر تو لوح از اول نوشته شده يزيد امام حسين را به شهادت مي رسانه ، يزيد چرا متولد شد وقتي چنين سرنوشتي داشت ؟ دقت کنيد منم مي دونم سرنوشت را مي توان از سر نوشت اما هر چند بارم که از سرنوشته بشه، بازم خدا از سرنوشت و عاقبت بندهاش اطلاع داشته و اون ها را افريده ،پس چرا يکي پيامبر شد يکي يزيد ؟چرا اگر ميدونه من در نهايت مي رم جهنم من را آفريد ؟ اگر مي دونست چون حتما مي دونه وگرنه علم نامتناهيش خدشه دار مي شه 3 ) در رابطه با اينکه گفته مي شه مرد مومن تو به
پاسخ:
2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دغدغه ديني شما را مي ستاييم . از اين كه به صورت صريح سوالات خود را مطرح كرده ايد تشكر مي كنيم . در حد توان به جزئيات سوال شما اشاره مي نماييم و پاسخ آن را مي دهيم.
1.ابتدا ببينيم خدا چيست و چگونه به وجود آمده است؟
اگر مقصود شما از چيستي، آگاهي از ماهيت خدا است، ماهيت خداوند به اين معنا كه مثلاً از چه چيز به وجود آمده يا ساخته شده اصلاً صحيح نمي‏باشد ، زيراچنين فرض هايي، نشانه نقص و كمبود است و در ذات الهي راه ندارد. از چيز ساخته شدن به اين معنا است كه خداوند در وجود خود به آن ها نياز دارد و اين با ذات بي نياز الهي سازگار نيست . نيز به اين معنا خواهد بود كه آن چيز ها قبل از وجود خداوند ، وجود داشته تا خداوند از آن ها به وجود آمده باشد ، در حالي كه همه چيز آفريده او است . نيز ازلي است و هيچ چيز قبل از وجود او نيست تا از آن ساخته شده باشد.
خداوند چيز جز هستي و وجود نامتناهي نيست . هيچ چيز وجود او را محدود نمي كند . حقيقت ذات نامحدود الهي براي ما كه موجودات محدود هستيم قابل درك نيست . به همين جهت در روايات آمده كه در ذات الهي تفكر نكنيد ، بلكه در صفات خداوند تأمل كنيد.
هم چنين خدايي كه ما در تصور و خيال خود بياوريم ، خدا نيست . خداوند در تصور و خيال ما در نمي‏آيد .عقل نيز به ذات الهي راه نمي‏يابد چون لازمه آن، احاطه به خداوند است .خداي نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمي‏شود.
خداوند داراي جا ومكان خاصي نيست زيرا مكان و زمان داشتن از خواص جسم است , مكان براى چيزى تصور مى شود كه داراى حجم و امتداد باشد . نيز هر چيز زماندارى از نظر امتداد و عمر زمان ,قابل تجزيه مى باشد .اين نيز نوعى امتداد و تركيب از اجزا به شمار مى رود ؛ پس نمى توان براى خداى متعال مكان و زمان در نظر گرفت و هيچ موجود مكاندار وزماندارى واجب الوجود نخواهد بود .
اگر براي خدا جا و مكان خاصي فرض شود ، علاوه بر اين كه او را نيازمند به زمان و مكان دانستيم ، او را محدود نيز كرده ايم ، در حالي كه وجود الهي ، نامحدود و نامتناهي است . هم چنين بودن او در مكان خاص و زمان خاص ، بدان معنا است كه در زمان و مكان هاي ديگر حضور ندارد و اين هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد.
او هستي و وجود نامحدود است كه نمي توان او را در زمان و مكاني خاص محصور و محدود كرد . حقيقت وجود نامتناهي او در ذهن انسان محدود و متناهي داخل نمي شود ، اما آثار وجود او در همه جا نمايان است .انسان با عمق جان خويش او را در مي يابد.
خدا چگونه به وجود آمده است؟
اين سؤال از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجود نياز به علت دارد، در حالي جمله درست و فرض صحيح اين است كه هر پديده به علت نياز دارد، يعني چيزي كه نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودى نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكى از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟ بلكه هر آفريده‏اى آفريدگار مى‌خواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملاً روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريده و علت نيز نخواهد داشت.
پاسخ سؤال را به بيان ساده‏تر مى توان بيان كرد:
اگر كسى سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخى به آن مى دهيد:
رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟
چربى همه غذاها از روغن است، چربى روغن از چه و از كجا است؟
شورى همه چيز از نمك است، شورى نمك از چيست؟
وقتى به اتاق كار خود يا منزل مسكونى خود نگاه مى كنيد و مى بينيد روشن است، از خود مى پرسيد آيا روشنايى از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفى مى دهيد، زيرا اگر روشنى اتاق از خود مى جوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالى كه پاره‏اى از اوقات تاريك و گاهى روشن است. پس روشنى آن از جاى ديگر است. به اين نتيجه مى‌رسيم كه روشنى اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال مى كنيم روشنى خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشنى نور از خود آن است.
نيز به سؤال‏هاى قبلى پاسخ مى دهيم كه رطوبت آب، چربى روغن و شورى نمك از چيز ديگرى نيست.
اين خاصيت طبيعى و ذاتى آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نمى­توانيم نورى پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن‌اند و روشنى جزء ذات آن‏ها است.
روشنايى ذرات نور از چيز ديگر و عاريتى نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولى ممكن نيست موجود باشند، ولى تاريك! بنابراين اگر كسى بگويد روشنايى هر محوطه‏اى از جهان، معلول نور است، پس روشنايى خود نور از كجا است، فوراً مى گوييم روشنايى نور جزء ذات آن است.
هم چنين هنگامى كه سؤال شود هستى هر موجودى از خدا است، پس هستى خدا از كيست، پاسخ مى دهيم هستى خدا ذاتى او و از خود او است و از جاى ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل
وجود و هستى از چه چيزى به وجود آمده است؟ مبدأ اصل وجود چيست ؟ معلوم است كه اصل وجود و هستى از چيزى به وجود نمى آيد، چون هر چيز ديگرغير از وجود، عدم و نيستى است و وجود و هستى از عدم و نيستى به وجود نمى آيد.
به عبارت ديگر وجود حق تعالي مساوي با وجود مطلق و اصل و حقيقت وجود است . همان گونه كه بي معنا است كه سؤال كنيم اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست ؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده است؟ چون فرض چنين سؤالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سؤال مي‌كنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين كه خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سؤال از چگونگي به وجود آمدن اصلا نمي رسد.
در مورد مثال‌هاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتى بودن رطوبت براى آب، شورى براى نمك، چربى براى روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتى آن است، پس آفريدگارى ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طورى كه هرگز نمى توان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نمي توان از خداوند جدا فرض كرد .اين مثال‏ها براى نزديك كردن مطلب به ذهن زده مى شود وگرنه بين اين مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادى است، زيرا وقتى مى گوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعنى آفريده كسى نيست و وجود و هستى، ذاتى او است.
اما وقتى مى گوييم روشنايى همه چيز از نور است و روشنايى نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگارى ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايى جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.
جهت آگاهي بيش تر به كتاب «علل گرايش به ماديگري»، بحث ريشه نيازمندي اشيا به علت مراجعه فرمائيد.
********************************
2. علم الهي به سرنوشت ما با عدل الهي در تعارض است؟
درست است كه خدا قبل از اينکه ما را بيافريند ، از سرنوشت ما آگاهي دارد ،ولي خدا از انتخاب هاي ما آگاه است، نه اينکه براي ما نوشته که بايدحتما اين کار را انجام دهيم .
آگاهي خدا از كردار ما ، ما را وادار به انجام كاري نمي كند. آگر خدا مي داند فلان شخص در اثر تصادف يا در اثر خوردن سمّ در فلان روز خواهد مرد، معنايش اين نيست كه خدا او را كشته يا او مجبور بر اين كار بوده است، مانند اين كه پزشك مي داند بيمار خواهد مرد و راه علاجي نيست. وقتي آن شخص فوت كرد، آيا مي توان گفت اختياري از خود نداشت يا پزشک او را کشت؟
بنابراين آگاهي خدا منافاتي با اختيار انسان ندارد. خداوند انسان را صاحب اراده آفريد و آدمي خودش مي تواند راه صلاح يا فساد را انتخاب كند. خداوند در نامه اعمال انتخاب هاي ما را نوشته ،نه اينکه سرنوشتي رقم زده که مجبور به پذيرش آن باشيم. اينکه در نامه اي انتخاب هاي ما پيش بيني و ثبت شده باشد ،غير اين است که در آن نامه براي ما وضعيتي تعيين شده باشد که حتي اگر ميل مان هم نباشد ، مجبور به انجام آن باشيم.
اما سرنوشتي که خدا براي ما ديده ،غالب اوقات قطعي و تغيير ناپذير نيست، بلکه به اراده ما تغيير پذير است . عوامل تغيير دهنده سرنوشت در دست ما است و ما مي توانيم سرنوشت ها را تغيير دهيم.
اراده خداوند قابل تغيير نيست، ولي اراده خداوند نيز قانوني جدا از قوانين و سنّت هاي عالم هستي نيست . خدا عوامل تغيير را تقدير کرده و قرار داده است. دعا و تأثير آن، يكي از سنت ها و قوانين عالم هستي است كه خداوند مقرر كرده است. علت هاي حاكم بر جهان به دو قسم مادي و معنوي تقسيم مي شود. دعا از علت هاي معنوي شمرده مي شود.
بنابراين دعا در مجموعة ارادة الهي تحقق مي گيرد، به اين معنا كه دعا نيز جزئي از اراده خدا است، پس اگر دعايي تأثير گذار باشد، به اين معنا نيست كه اراده خداوند در آن دخالت نداشته يا بر خلاف اراده خدا باشد.
اگر در روايات آمده كه دعا، قضا و قدر را بر مي گرداند:.
"الدّعا يردّ القضا المبرم فاتخذوه عدة؛(1) دعا قضاي استوار را باز مي گرداند، پس آن را ساز و برگ خود گيريد".
بدين معنا است که دو نوع تقدير دارد:
1- قضا و قدر حتمي.
2- قضا و قدر غير حتمي.
قضا و قدر حتمي آن است كه اگر علم الهي و اراده مطلق الهي به وقوع فعل خاصي تعلق بگيرد (بر اساس مصلحت و حكمتي خاص) حتماً آن كار واقع خواهد شد و هيچ ترديدي در آن نيست . هيچ عاملي توانايي تغيير آن را ندارد . حتماً آن كار به وقوع خواهد پيوست. دعا نيز در زير مجموعه همين نوع قضا و قدر است.
قضا و قدر غير حتمي آن است كه اراده الهي به انجام كاري تعلق گرفته، ولي در شرايطي خاص، قابل تغيير و تبدّل است. آن تغيير در قضا و قدر حتمي ثبت و ضبط شده است. براي روشن‏تر شدن مثالي مي‏زنيم:
دو نوع اجل داريم: اجل حتمي و اجل معلّق. اجل حتمي براي هر انساني مشخص و معلوم است و قابل تغيير نيست، ولي اجل معلق قابل تغيير مي‏باشد . انسان با اراده خود زمان آن را به تأخير مي‏اندازد و يا اين كه به سبب بعضي اعمال در اجل معلّق شتاب مي‏شود. در روايات دعا عاملي براي رفع قضا شمرده شده است. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: "قضا را جز دعا دفع نمي كند".(2) در روايات، صدقه و صله رحم عامل طول عمر، زنا و قطع رحم عامل كوتاهي عمر معرفي شده‏اند. اين‏ها همه مربوط به قضا و قدر غير حتمي و اجل معلّق مي‏باشد. تمام اين مسائل (قضا قدر حتمي و غير حتمي) جزء سنّت‏هاي الهي بوده و طبق قضا و قدر الهي مي‏باشد.
بين اراده حتمي الهي با اراده و اختيار انسان تفاوت و تضاد وجود ندارد؛ زيرا معناي اراده حتمي الهي اين است كه اراده الهي تعلّق گرفته بر اين كه آدمي با اختيار خويش يا گناه نموده و كارهايي انجام دهد كه اجلّ معلّق زود او را دريابد (مثلاً جوانمرگ شود) و يا اين كه با انجام اعمال خير از قبيل صله رحم و توبه و نيايش به درگاه الهي و خيرات، زمينه عمر طولاني را براي خويشتن فراهم نمايد.
از ابتداي خلقت خداوند عالِم است كه فلاني با انجام كارهاي خير عمري طولاني خواهد داشت .اگر بلايي هم براي او مقرّر شده باشد، با انجام خير بر طرف مي‏شود.
علم الهي به هيچ عنوان باعث مجبور بودن آدمي در كارها نمي‏شود، مثلاً شخصي در ساعتي معيّن آب مي‏خورد و خدا آگاه است، ولي خدا به چه چيز آگاه است؟ خداوند بدين موضوع آگاه است كه اين شخص با اراده و اختيار خويش اقدام به اين كار مي‏نمايد و همان را نيز اراده فرموده است.
پس مي‏بينيم اراده و اختيار آدمي نقشي اساسي در راه سعادت و شقاوت ايفا مي‏كند . دعا و نيايش نقشي بسيار مهم در رفع قضا و بلا دارد.
اگر قوانين كلي در نظام خلقت را بررسي كنيد، مي‏يابيد كه تمامي انسان‏ها بر اساس اراده خود، قضا و قدر خويش را تنظيم مي‏نمايند.
براي كسب اطلاعات بيش تر توصيه مي‏شود به كتب ذيل مراجعه نماييد:
1- انسان و سرنوشت، استاد شهيد مرتضي مطهري.
2- اصول فلسفه و روش رئاليسم، استاد مطهري، مقاله نهم، بحث قضا و قدر.
3- آموزش عقايد و معارف قرآن، آيت اللَّه مصباح يزدي.
4- علم پيشين الهي و اختيار انسان، از سعيدي مهر.
پي نوشت ها:
1. صدوق، الخصال، ج 2، ص 620.
2. علامه محمّد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 93، ص 289.
**********************
گفته مي شه مرد مومن تو بهشت کنار حوري هاي خوش چهره است ،آيا اين براي لذت بردن جنسي عنوان شده ؟ اگر جواب منفيه، پس چرا پاداش را حوري و زنان خوشگل و ....... در نظر مي گيرند و براي زنان مومنه هم مردان خوشگل و ..... در بهشت وجود دارد ؟
در بهشت هم لذت هاي جسمي هست و هم لذات روحي . يكي از نعمت هاي بهشتي همسران بهشتي است كه هم براي مردان و هم براي زنان بهشتي وجود دارد . هم مي توان از ان استفاده جسمي كرد و هم مي توان ازآن لذت روحي و معنوي برد .نبايد فقط نگاه جنسي به نعمت هاي بهشتي داشته باشيم زيرا مي توان به اين نعمت هاي نگاه معنوي نيز داشت.

آیا در آفرینش انسان خود انسان نیز دخیل بود؟یعنی ما خودمان خواستیم که آفریده شویم؟ما آمدیم که فقط به آن جهان روانه شویم؟یا به قرب ربوبی برسیم؟چون خدا ما را خلق ک

آیا در آفرینش انسان خود انسان نیز دخیل بود؟یعنی ما خودمان خواستیم که آفریده شویم؟ما آمدیم که فقط به آن جهان روانه شویم؟یا به قرب ربوبی برسیم؟چون خدا ما را خلق کرد باید او را ستایش کنیم یا چون ما عاشق معبودمان هستیم؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
قبل از آفرينش ما نبوده ايم كه در خلقت و به وجود آمدن خودمان نقشي داشته باشيم. بنا بر اين در به وجود آمدن خود نقشي نداشته ايم اما اين كه هدف از خلقت ما انسان ها چه بوده است؟
در مورد فلسفه آفرينش انسان ديدگاه‏هاي مختلفي وجود دارد:
1ـ عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلي نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلي است. (1)
2- فلاسفه اسلامي گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصي در او نبوده و بي نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودي ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودي از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فياضيت و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشي و بخشندگي كند، در نتيجه بايد جهاني زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستي از خداوند واجب است.(2)
3- ديدگاه قرآن: در يكي از آيات قرآني به صراحت هدف از خلقت انسان، عبوديت و بندگي خدا ذكر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا ليعبدون".(3)
البته منظور از عبوديت تنها به جا آوردن نماز و روزه نيست، زيرا اين‏ها جزئي از عبادت‏اند، بلكه مراد، تسليم و اطاعت بي چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسيدن به وجود لايتناهي است. امام صادق(ع) مي‏فرمايد: "خداوند بندگان را نيافريد مگر براي اين كه او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمايند و چون عبادت كنند، از بندگي غير او بي نياز مي‏شوند".(4)
البته قرآن مجيد در اين باره تعبيرات مختلفي دارد. در يك آيه هدف از خلقت انسان را امتحان مي‏داند.(5)
در آيه ديگر علم از قدرت و دانش خداوند ذكر شده،(6) در آيه ديگر رحمت الهي هدف اصلي آفرينش انسان قلمداد شده است.(7) مي‏توان گفت هدف اصلي همان عبوديت است و مسئله دانش و امتحان هدف متوسط به شمار مي‏روند. البته چون انسان گل سر سبد موجودات است، جهان براي او خلق شده است، همان طوري كه قرآن مي‏فرمايد: "خلق لكم ما في الارض جميعاً".(8)
بنابراين خداوند هدف را براي ما مشخص نموده است.

پي‌نوشت‌ها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.
3. ذاريات (51) آيه 56.
4. الميزان، ج 18، ص 360، چاپ بيروت.
5. ملك (67) آيه 2.
6. طلاق (65) آيه 12.
7. هود (11) آيه 119.
8. بقره (2) آيه 29.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

جراايه5 سوره علق سجده دار است؟ جرا عدد 40 مقدس است؟

پرسش: قراني شرح : چرا آيه5 سوره علق سجده دار است؟

پاسخ: با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
در آيات قرآن گاهي اوصاف مؤمنان شمرده مي شود و از جمله آن ها سجده به درگاه خدا نامبرده مي شود که با توجه به اين که در ادبيات عرب ، خبر دادن در بسياري از مواقع دلالت بر امر دارد و با توجه به روايات وارد ذيل اين آيات، اين اخبار به معناي امر است . تلاوت کننده يا شنونده اين آيات بايد سجده کند.(آيه 15 سوره سجده(32) اين گونه است.
در مواردي نيز امر صريح به سجده است که امر، دلالت آشکار بر وجوب دارد مگر اين که قرينه اي بر اراده غير واجب، در بين باشد.(آيات 37 فصلت(41)؛ 63 نجم(53)؛و 19 علق(96) اين گونه اند.
در مواردي ديگري هم توصيف يا امر به سجده هست که با توجه به روايات و قرائن دلالت بر استحباب دارد که موارد سجده مستحب نيز ده آيه به شرح زير است:
: اعراف، آيه 205؛ رعد، آيه 15؛ نحل، آيه48؛ اسراء آيه 106؛ مريم، آيه 57؛ حج، آيه 18و 77؛ فرقان، آيه 59؛ نمل، آيه 24؛ ص، آيه 23؛ انشقاق، آيه20 .
در سوره علق بعد از تشريح حال کافران ستيزه جو و تکذيب کننده آيات حق، به رسول خدا و تلاوت کنندگان قرآن امر صريح به سجده شده ، هر کس آيه آخر اين سوره را که امر صريح به سجده در آن است، بخواند يا بشنود بايد سجده کند.

پرسش: جرا عدد 40 مقدس است؟
پاسخ: در آيات و روايات روي اين عدد تکيه خاصي شده است از جمله:
1. 40 سالگي اوج رشد شمرده شده است.(1)
2. حضرت موسي 40 شبانه روز در ميقات بود.(2)
3. بني اسرائيل به کيفر سرپيچي از فرمان حضرت موسي چهل سال در بيابان سرگردان شدند.(3)
4. پيامبر در چهل سالگي به رسالت مبعوث شد.(4)
5. روايت شده که هر کس چهل حديث براي سود رساندن به امت اسلام حفظ کند، خدا او را در قيامت فقيه و عالم محشور مي سازد.(5)
روايات فراوان ديگري که عدد چهل در آن ها موضوعيت دارد و اين نشان مي دهد که در اين عدد اسراري است که ما از آن بي خبريم.
پي نوشت ها:
1. احقاف(46)آيه 15.
2. بقره(2)آيه 51.
3. مائده(5)آيه26.
4. احتجاج،ج1،ص32.
5. امالي صدوق،ص306.

چرا پیامبر اکرم فقط می تواند زن مومنی که خود را به او بخشیده بدون عقد با وی ازدواج نماید؟ علت ازدواج پیامبر با عایشه چه بود؟و عایشه چند ساله بود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يکي از اختصاصات پيامبر گرامي اسلامي اين بود که زنان مؤمن، حق داشتند که بدون مهر، خود را به پيامبر(ص) ببخشند و پيامبر حق داشت که ، آنان را به عنوان همسر انتخاب نمايد. اين عمل در صورتي صحيح بود که آن زن مؤمن بدون شوهر باشد.
در کافي آمده که زني از انصار خدمت پيامبر آمد و گفت: هرچند رسم نيست که زن به خواستگاري شوهر برود، ولي چون من زني هستم که سال‌هاست بي‌شوهر مي‌باشم و فرزند نيز ندارم، آيا ميل داريد که مرا بگيريد؟ اگر حاجتي به من داشتيد، خود را به تو مي‌بخشم، رسول خدا دربارة وي دعا کرد. آن گاه پيامبر فرمود: اي خواهر انصاري، خدا از ناحيه رسول خود به همة شما انصار جزاي خير دهد، مردان شما مرا ياري کردند و زنان شان به من رغبت نمودند... برگرد، خدا رحمتت کند، خدا بهشتش را بر تو واجب کرد، به جهت اينکه به من اظهار تمايل کردي، به زودي خير من به تو خواهد رسيد.
به دنبال اين ماجرا اين آيه نازل شد:(1)
«وامراة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبيّ إن أراد أن يستنکحها خالصة لک من دون المؤمنين؛(2)
زن مؤمن، اگر خودش را به پيامبر ببخشد و پيامبر هم بخواهد، مي‌تواند با او ازدواج نمايد، و اين نکاح بدون مهر فقط براي توست، نه ساير مؤمنان».
ما فلسفه و علت واقعي آن را نمي‌دانيم، ولي چون قرآن با صراحت فرموده و همه مسلمانان قبول کرده‌اند حتماً داراي حکمت و فلسفه‌هايي بوده
که ممکن است يکي از آن ها، توجه به تقاضاي زن انصاري باشد که همان طور که خود پيامبر مي‌فرمايد: انصار، از پيامبر حمايت فراوان نمودند و پيامبر مي خواست دل آن ها را به دست آورد که اين کار موجب خوشنودي آنان و توجه بيش ترشان به اسلام مي‌شد.
البته گر چه مورد مخصص نيست، ولي اين گونه موارد در زندگي پيامبر بسيار کم بوده و برخي گفته‌اند که گرچه چنين حکمي بوده، ولي عملاً حتى يک مورد هم واقع نشده است.(3)
روشن است که اين گونه ازدواج‌ها اگر انجام شده باشد، هدف و انگيزه اين بانوان مسائل معنوي و افتخاري همسري رسول خدا بوده، که آنان به دنبال مهريه نبودند . يک نوع مساعدتي بوده براي چنين بانواني که رغبت زيادي داشتند که به افتخار همسري پيامبر برسند.
پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير الميزان، ج 16، ص 513، ذيل آيه 50 احزاب.
2. احزاب (33) آيه 50.
3. تفسير نمونه، ج 17، ص 407.
سن عايشه وعلت ازدواج حضرت با وي
اولا شرايط سني که در فرهنگ ما ايرانيان امروزه متداول است، در آن عصر و نزد عرب_هاي آن زمان متداول نبود. بسا اتفاق مي_افتاد دختران نو رسيده به عقد مردان کهنسال در مي_آمدند. در اين گونه ازدواج_ها هيچ گونه خرده گيري و ملامتي وجود نداشت. مانند اين که در تاريخ آمده است که عمر از عثمان خواست که دخترش حفصه را به عقد خود در بياورد، در حالي که عثمان حدود بيست سال از عمر بزرگ تر بود . نيز به ابو بکر که حدود ده سال از عمر بزرگ تر بود، پيشنهاد ازدواج با حفصه را داد . آري اين گونه ازدواج ها در آن فرهنگ پذيرفته شده بود.
ثانيا : اين يکي از دروغ هاي روزگار است که عايشه در هنگام ازدواج کم سن و سال بود در اين مورد گفته اند: پيامبر (ص) عايشه شش يا هفت ساله را به عقد خود درآورد و در نه سالگي با او عروسي کرد ؛ هم سن عايشه در هنگامي که به عقد پيامبر درآمد، بيش از شش يا هفت سال بود؛ هم در هنگام عروسي بيش از نُه سال داشت.
داده هاي تاريخي مي گويد: سن عايشه در هنگام عقد، خيلي بيش از مقدار مذکور بود.
عالمان اهل سنت از پيامبر دو روايت نقل کرده اند:
يکي اين که فرمود: دخترش فاطمه سرور تمام بانوان جهان است .
ديگر اين که درمورد عايشه فضيلتي را بيان داشت که ديگر زنان آن فضيلت را ندارند.
چگونه مي شود وقتي حضرت فاطمه سرور تمام بانوان جهان باشد، عايشه فضيلتي داشته باشد که ديگر زنان حتي حضرت فاطمه از آن محروم باشند؟! بين دو جمله اي که عالمان اهل سنت نقل کرده اند ، ناسازگاري وجود دارد. برخي از آنان همانند «طحاوي» که ناقل آن حديث هستند، براي رفع ناسازگاري چاره انديشي کرده و گفته اند: جمله دوم که درباره عايشه فضيلتي را برشمرده است که ديگر زنان حتي فاطمه از آن محروم اند، مربوط به زماني است که فاطمه کوچک و نابالغ بود؛ يعني در هنگامي از فضيلت عايشه ياد شد که حضرت فاطمه خردسال بود و آن فضيلت مربوط به افراد بالغ بود. همو مي گويد : فاطمه در بيست و پنج سالگي درگذشت(1).
از اين دو جمله استفاده مي شود که حضرت فاطمه دو سال پيش از بعثت ولادت يافت و عايشه چند سال از حضرت فاطمه بزرگ تر بود. با اين وجود اگر عايشه را دست کم سه سال از فاطمه (س) بزرگ تر فرض کنيم، مي توان فهميد ولادت عايشه پنج سال پيش از بعثت بود، در اين صورت زماني که به عقد پيامبر درآمد، حدوداً پانزده ساله بود.
همچنين برخي از سيره نويسان همانند «ابن اسحاق» و «ابن هشام» که پيشگامان سيره نويسي هستند، مي نويسند: عايشه بيستمين فردي بود که به پيامبر ايمان آورد. اينان مي افزايند : پيش از عايشه خواهرش اسماء و پس از عايشه «خبّات بن اَرَّت» مسلمان شدند. (اين امر در حدود سال چهارم بعثت و بعد از علني شدن دعوت پيامبر رخ داد)، چنان که مي افزايند: عايشه در اين هنگام به سن تکليف نرسيده و صغيره بود(2).
صغيره بودن به چه معناست؟ قطعاً به اين معنا نيست که دورة شيرخواري را طي مي کرده، چرا که در اين دوره معقول نيست گفته شود اسلام آورد؛ بايد در اين هنگام سن عايشه حدي باشد که بتوان اين نسبت را به او داد.
سن حضرت علي (ع) را در هنگامي که اسلام آورد، ده تا سيزده سال گفته و يادآور شده اند حضرت در اين هنگام صغير بود، «رجل» نبود. حال درباره عايشه هم مي بايست طوري سخن گفت که معقول باشد؛ يعني سنش به اندازه اي باشد که بتواند اسلام بياورد تا بگويند بيستمين مسلمان است ، اگرچه کم تر از سن بلوغ باشد. اگر بلوغ دختران نه سال است، ايشان در هنگام پذيرش اسلام مثلاً هشت ساله باشد. در اين صورت هنگامي که به عقد پيامبر درآمد، حدوداً پانزده ، يا شانزده ساله بود، نه شش ، يا هفت ساله.
توجه داريد که در زمان پيامبر (ص) سن ازدواج دختران در همين حدود، معمولي و متعادف بود. عرب هاي شبه جزيره خوش نداشتند دختر دير ازدواج کند و مدت ها در خانة پدر بماند. بلکه مي کوشيدند دختران شان را زودهنگام شوهر دهند و به خانة همسر بفرستند، تا خيال شان آسوده شود. بنابراين ازدواج دختران در سنين کم در ان عصر و زمان پسنديده و متعادف بود و هيچ اشکالي نداشت. اگر پيامبر در اين مورد مرتکب اشتباهي مي شد و کاري غيرمتعارف انجام مي داد، بدون شک دشمنان حضرت سوء استفاده مي کردند و آن را برضد رسالت پيامبر به کار مي گرفتند. در تاريخ هيچ نشاني نيست که دشمنان قسم خوردة حضرت از اين ازدواج براي کوبيدن شخصيتش بهره گرفته باشند، که دليل است ازدواج حضرت با عايشه برخلاف عرف نبود.
اما در مورد جمله دوم ( سن عايشه در هنگام عروسي) مي گوييم:
به نوشتة همه مورخان و سيره نويسان عايشه در سال دوم هجري و پس از جنگ بدر به خانه پيامبر راه پيدا کرد و مراسم عروسي برگزار شد. نيز نوشته اند: عقد عايشه در ماه شوال سال دهم بعثت، سه سال پيش از هجرت و عروسي او در ماه شوال در سال دوم هجري رخ داد(3)؛ يعني بين عقد عايشه با عروسي اش پنج سال فاصله بود. بنابراين اگر عقد عايشه در نه سالگي جاري شد، عروسي اش در چهارده سالگي صورت گرفت اما اگر عقدش در پانزده سالگي بوده، ازدواجش دربيست سالگي رخ داد. بنابراين به هيچ وجه نمي توان پذيرفت در نه سالگي همسر پيامبر شد!
اما در مورد ازدواج هاي متعدد پيامبر (ص) و از جمله ازدواج عايشه با پيامبر بايد دانست که اصولا هدف آن حضرت ، مسئله شهوت جنسي نبود ؛ زيرا پيامبر در اوج جواني و کشش جنسي با زني بيش از سن خود ازدواج مي کند و تا 55 سالگي ، همان يک همسر را دارد؛بنابراين بايد هدف پيامبر را در چيز هاي ديگر جستجو کرد.
يكي از آن ها هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي و سياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكني‌هاي آنان وحفظ سياست داخلي وايجاد زمينه مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.
در راستاي اين اهداف پيامبر با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگِ «تيم»، با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدي»، با ام‌حبيبه دختر ابوسفيان از قبيله نامدار بني‌اميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بني‌اسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.
در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير «ابن‌خلدون» جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود،(4) بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر با قبايل بزرگ قريش، وصلت نمود .
پي نوشت ها :
1.مشکل الآثار، ج 1، ص 47و52؛ سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، ج 3 ،ص 286
2 . سيره ابن هشام، ج1،ص234.
3 .طبقات الکبري، ج 8، ص 58.
4 . مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.

چرا مردها در دین اسلام می توانند چندین زن اختیار کنند و فلسفه به وجود آمدن صیغه چه بوده است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نيست، بلکه دين اسلام آن را در چارچوب ضرورت‏هاي زندگي انسان محدود ساخته و براي آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاي واقعي بشراست، وقتي مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مي‏شود. هيچ کس نمي‏تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگي، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلي را آن‏ها تشکيل مي‏دهند.
نيز نمي‏توان انکار کرد که بقاي غريزه جنسي مردان از زنان طولاني‏تر است، زيرا زنان در سن معيني، آمادگي جنسي خود را از دست مي‏دهند، در حالي که در مردان چنين نيست.
همچنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتي از دوران حاملگي، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالي که در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زناني هستند که به علل گوناگوني همسران خود را از دست مي‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براي هميشه بدون همسر باقي بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (که تعادل ميان مرد و زن به هم مي‏خورد) ناچاريم يکي از سه راه ذيل را انتخاب کنيم.
أ) مردان تنها به يک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقي بمانند و تمام نيازهاي فطري و خواسته‏هاي دروني و احساسي خود را سرکوب کنند.
ب) مردان فقط داراي يک همسر قانوني باشند، ولي روابط آزاد و نامشروع جنسي را با زناني که بي شوهر مانده‏اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.
ج) کساني که قدرت دارند بيش از يک همسر را اداره کنند و از نظر جسمي و مالي و اخلاقي مشکلي براي آن‏ها ايجاد نمي‏شود، نيز قدرت بر اجراي کامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بيش از يک همسر انتخاب کنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب کنيم، بايد گذشته از مشکلات اجتماعي که به وجود مي‏آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاي روحي و جسمي بشر به مبارزه برخيزيم. به فرض که اين طرح عملي بشود، جنبه‏هاي غير انساني آن بر هيچ کس پوشيده نيست.
اگر راه دوم را انتخاب کنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زناني که به عنوان معشوقه مورد بهره برداري جنسي قرار مي‏گيرند، نه تأمين دارند و نه آينده‏اي. چنان که شخصيت آن‏ها پايمال شده است. اين‏ها اموري نيست که انسان آگاه آن را تجويز کند.
بنابراين تنها راه سوم مي‏ماند که هم به خواسته‏هاي فطري و نيازهاي غريزي زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابساماني زندگي اين دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
اما در خصوص فلسفه صيغه و عقد موقت:
اين موضوع را نمى‏توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرائز انسانى است، تا آن جا كه پاره‏اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى‏دانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز مى‏گردانند.
اين يك قانون كلى و عمومى است كه اگر به غرائز طبيعى انسان به صورت صحيحى پاسخ گفته نشود ،براى اشباع آن ها متوجه طريق انحرافى خواهد شد، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرائز طبيعى را نمى‏توان از بين برد، فرضا هم بتوانيم از بين ببريم، چنين اقدامى عاقلانه نيست زيرا اين كار يك نوع مبارزه با قانون آفرينش است.
بنابراين راه صحيح آن است كه آن ها را از طريق معقولى اشباع و از آن ها در مسير سازندگى بهره‏بردارى كنيم. " ازدواج دائم" نه در گذشته و نه در امروز به تنهايى جوابگوى نيازمندى‏هاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نيست.
در بسيارى از شرائط و محيط ها، افراد فراوانى در سنين خاصى قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متاهل در مسافرت‏هاى طولانى و يا ماموريت‏ها با مشكل عدم ارضاى غريزه جنسى روبرو مى‏شوند.با اين وضع چه بايد كرد؟
بر سر دو راهى قرار داريم يا بايد" فحشا" را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آن ها كه با ازدواج موقت و فحشا مخالفند ،چه جوابى براى اين سؤال فكر كرده‏اند؟!
طرح ازدواج موقت، نه شرائط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيان هاى فجايع جنسى و فحشا را در بر دارد. (1)
با توجه به اين نکات و ضرورت براي ازدواج موقت اسلام ازدواج موقت را مشروع و جايز دانسته است.
همان طور که در جواب اول اشاره شد اسلام راه چاره را مطرح کرده است.
پي نوشت:
1. تفسير نمونه ،ج3 ،ص341.

با سلام دلایل حرام بودن ازدواج با خواهر خاله عمه و... در چه چیزی است همانگونه که می گویند خوک حیوان کثیف است و حرام است چون بخاطر میکرب است که دارد این دلیلی است قانع کننده دلیلی برای این سئوال چیست با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است و هر نهى شرعى ناشى از مفسده‏اى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است . براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهيى.
مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمت‏ها به گونه‏اى است كه اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، عقل نيز همان حكم را مى‏كند كه شرع بيان كرده است.
براين اساس، هيچ حکمي از احکام شرع بدون حکمت نيست هرچند ما نتوانيم به تمام حکمت هاي احکام آگاهي پيدا کنيم.
در مورد حرمت خوك نيز معلوم نيست كه دقيقاً حكمت آن همين چيزي باشد كه در سوال آورده ايد. چون كسي مي تواند بگويد ما مي توانيم با روش هاي علمي، ميكروب هاي آن را از بين مي بريم، حال‌ آيا مي توان گفت در اين صورت حلال است؟ شايد علت حرمت آن به جهات ديگر باشد، مثلاً‌ فرض كنيد، علاوه بر ضرر جسمي، در روحيه و اخلاق انسان نيز تأثير گذار باشد. امروزه تأثير برخي از غذاها بر روي روح و روان و اخلاق اثبات شده و شايد در آينده حقاق بسيار بيش تري نيز كشف شوند كه ما امروز از آن ها خبر نداريم.
با در نظر گرفتن اين مقدمه به بيان پاسخ سؤال شما مي پردازيم:
1- در مورد حرمت ازدواج با محارم نيز حکمت ها ي وجود دارد از جمله:
ا: ازدواج افراد همخون با يكديگريا ازدواج با محارم خطرات فراوانى دارد ،يعنى بيمارى نهفته و ارثى را آشكار و تشديد مى‏كند (نه اين كه خود آن توليد بيمارى كند) حتى بعضى، گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبتاً دورتر را مانند عموزاده‏ها را با يكديگر خوب نمى‏دانند و معتقدند خطرات‏ بيمارى‏هاى ارثى را تشديد مى‏نمايد، ولى اين مسئله اگر در خويشاوندان دور مشكلى ايجاد نكند (همان طور كه غالباً نمى‏كند) در خويشان نزديك كه «همخونى» شديدتر است ،مسلماً توليد اشكال خواهد كرد.
ب: در ميان محارم جاذبه و كشش جنسى معمولًا وجود ندارد زيرا محارم غالباً باهم بزرگ مى‏شوند و براى يكديگر يك موجود عادى و معمولى هستند . موارد نادر و استثنائى نمى‏تواند مقياس قوانين عمومى و كلى گردد . مى‏دانيم كه جاذبه جنسى، شرط استحكام پيوند زناشوئى است، بنابراين اگر ازدواجى در ميان محارم صورت گيرد، ناپايدار و سست خواهد بود(1).
ج: ممکن است ازدواج با محارم مفسده هاي ديگري نيزداشته باشيد که هنوز براي ما روشن نشده باشد، مثلآً بعيد نيست كه با اخلاق انساني در تضاد باشند، يا با روحيات و روان انسان سازگار نباشند، همان طور كه در مورد بسياري از حيوانات وجود دارد كه با مادر خود به هيچ روي نزديكي نمي كنند.
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص 529.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ساختن ضريح و حرم براي قبور رهبران مذهبي، به عنوان يک رسم و سنتي است که در جامعه به وجود آمده ، منظور از کساني که اين کار انجام مي‌دهند، يک نوع احترام به آن امام يا امام‌زاده است . طلا و جواهراتي که داده مي‌شود، توسط خود مردم است، مردم اختيار اموال خود را دارند که در راهي که خوب مي‌دانند، هزينه کنند . اين عمل تجمل‌گرايي به حساب نمي‌آيد، چون معناي تجمل‌گرايي خرج‌هاي بيهوده و غير ضروري و از بين بردن اموال و استفاده بهينه نکردن از امکانات خدادادي است، مانند اينکه لباسي را خريداري کند و بعد از چند مرتبه پوشيدن آن را کنار بگذارد و لباس ديگري بخرد يا يخچال خود را بدون جهت منطقي کنار بگذارد و مدل جديد بخرد.
ساختن ضريح از طلا و نقره و جواهرات، تجمل‌گرايي مذموم به حساب نمي‌آيد، چون اين جواهرات موجود است و بر ارزش آن افزوده مي‌شود . گذشته از اين، سبب مي‌شود تا مردم با سهولت بيش تري براي زيارت بروند . هرچه ضريح زيباتر و جذاب‌تر باشد، در جذب مردم عادي مؤثرتر است، موجب رفتن بيش تر مردم به زيارت مي‌شود که انسان به خدا و امام و معنويات توجه بيش تري مي نمايد.
اگر جلسه سخنراني در محلي برگزار شود، هرچه با شکوه تر و جذاب‌تر باشد، افراد بيش تري جذب مي‌شوند. سبب مي‌شود که سخنان حقّي به گوش مردم برسد، پس گاهي برخي خرج‌ها و تجملات، در واقع يک نوع تبليغ شعائر ديني به حساب مي‌آيد . مي‌توان گفت: ساختن ضريح يک نوع تعظيم و تقويت شعائر ديني است.
اما اين كه مردم فقيرتر هستند ، حرف درستي است اما فكر مي كنيد اگر طلاهاي ضريح امامان به افراد فقير داده شود ،مشكل فقر بر طرف مي شود؟ مگر طلاهاي ضريح امامان چقدر مي شود، با توجه به اين كه چهار نفر از امامان بقيع كه اصلا ضريح و طلايي ندارند . برخي نيز بسيار كم، گذشته از اين كه مشكل فقر را در جاهاي ديگري بايد جستجو كنيد ، نه در ضريح امامان كه مردم از روي عشق و علاقه آن ها را به امامان خود هديه كرده اند.

نظرتان در مورد تکبیر(الله اکبر ،الله اکبر،الله اکبر ،خامنه ای رهبر ....)که در بعضی از مساجد بعد از نماز گفته می شود چیست ؟ ( لطفا نظرتمامی مراجع را بگویید . )

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گفتن تکبير بعد از نماز به نظر تمام مراجع به عنوان ذکر تعقيب بعد از نماز مستحب است. مستحب است نماز گزار بعد از نماز تکبير بگويد يا صلوات بفرستد و يا تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها را بگويد(1) . مواظبت بر شعارهاى اسلامى و شعار انقلاب اسلامى كه يادآور رسالت و اهداف بلند انقلاب اسلامى است، هم مطلوب است؛ بنابراين گفتن خامنه اي رهبر نيز اشکال ندارد ، چون بعد از سلام نماز گفتن سخن و کلامي که ذکر هم نباشد ،اشکال ندارد .
لطفا هرگاه سوال شرعي مي پرسيد ،نام مرجع تقليد خود را ذکر کنيد تا بر اساس نظر مرجع شما پاسخ بدهيم .
پي نوشت:
1. توضيح المسائل مراجع، ج1، مسأله 1122 ؛ مفاتيح الجنان،ص28 ،اول تعقيبات مشترکه ؛شرح لمعه ج1،ص285؛عروه الوثقي ،ج2،ص615.

باسلام میخواستم ببینیم از نظر یک نفر که مسلمان نیست. چرا در اسلام ، یا باید انسان در این دنیا اذیت شود، یا در آن دنیا و یا در هر دو. چرا راهی نیست که انسان در هر دو دنیا با آسایش و آرامش زندگی کند. تنها حضرت سلیمان را می تون گفت که در هر دو دنیا کم اذیت شده. تمامی پیامبران و امام ها در این دنیا اذیت شده اند. و حدیث هم داریم که دنیا زندان مومن است و ... . با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
از نظر اسلام به هيچ وجه بنا براين نيست كه انسان ها در آخرت اذيت شوند، بلكه اصولا همه تلاش ها بر اين اساس شكل گرفته كه انسان در سايه زندگي دنيا و حوادث و اتفاقات آن و عملكردهاي گوناگون خود به سعادت و راحتي ابدي در آخرت برسد ؛ اما در خصوص دنيا هم راهي وجود دارد كه انسان در آسايش كامل زندگي كند و در حقيقت سختي و رنج نبيند .
در حقيقت ماهيت دنيا به نوعي با محدوديت هاي گوناگون همراه است. هر محدوديتي خواسته يا ناخواسته به جايي منتهي مي شود كه هر حادثه اي براي بخشي از انسان ها ناخوشايند باشد . در نتيجه از اين امور دچار رنج و سختي گردند . مثلا بر اساس ضوابط عالم ماده باراني مي بارد و رودخانه ها پرآب مي شود ، در اين موقعيت بخشي از انسان ها خوشحال شده ازاين امر بهره مي برند ، اما برخي دچار مشقت و سيل زدگي و مانند آن مي گردند و... .
ساختار عالم ما به نوعي با سختي و رنج و محدوديت و مشكل عجين شده ، زيرا ماهيت عالم براي آماده شدن و تكامل يافتن انسان در مسير رسيدن به زندگي ابدي اش است ، پس عملا زندگي بي مشقت و بي دردسر ناممكن است ؛ اصولا فلسفه اصلي وجود مشکلات عالم را بايد در سنت امتحان و آزمون الهي بررسي کرد.
سنّت امتحان و آزمايش بندگان، يكي از سنّت‏هاي رائج و متداول الهي است كه همه انسان‏ها به نوعي در معرض آن قرار مي‏گيرند. شكل آزمايش به فراخور زمان مختلف بوده است. گروهي به وسيله مال و ثروت، برخي با فقر و تنگدستي ، برخي توسّط دشمنان بي رحم يا انواع بلايا و مصيبت هاي ديگر آزموده مي‏شوند تا ثمرات گوناگون آزمون ها آشکار شود،مانند بيداري انسان ها و ترك غفلت هاي فرصت سوز ؛ توجه به حقايق عالم و خداوند ، ضرورت رسيدن به كمال كه توان آن در وجود انسان نهادينه شده است ،زدودن رذايل اخلاقي مانند غرور و تكبر و ... و در نهايت تعيين مرتبه متفاوت روحي انسان ها نسبت به هم در محاسبه مراتب آن ها در قيامت. همه از فوائد اين آزمون هاست كه بدون سختي و مشقت امكان پذير نيست .
البته در مصائب و مشكلات ، انسان نقش مستقيم درگرفتار شدن دارد. در صورتي كه به خودي خود گرفتار غفلت و بي توجهي و ترك وظايف نشود و در مسير كمال لايق خود گام بردارد و با اشتباهات خود زمينه بلا ها را براي خود فراهم نياورد ، بسياري از مشكلات و سختي ها گريبانگير او نخواهد شد . اما همه اين ها بدان معنا نيست كه در دنيا هيچ مشكل و سختي بر او عارض نشود .
اما در عين حال پيامبران الهي تلاش نموده اند تا با دستورات الهي ، نگرش انسان را نسبت به خود و عالم و مصائب و مصيبت ها به گونه اي تغيير دهند تا ديگران در مسير قرب خداوند و رسيدن به سعادت ابدي و دست يابي به كمالات انساني ، هيچ يك از سختي ها را سختي نبينند و دشواري ندانند ، بلكه هر آنچه از جانب دوست براي كمال آن ها مي رسد، عين نعمت و لطف او مي شمارند . در نتيجه در دنيا روح آن ها گرفتار درد و رنج نمي گردد .
البته با اين همه با توجه به سعادت ابدي و لذت محضي كه در بهشت در انتظار مومن است، دنيا براي او زندان محسوب مي گردد .

صفحه‌ها