كلام

به نام خدا با سلام آيا دين اسلام دين نيازمند هاست زيرا افراد نياز مند زياد دارد؟ اين سوالات را مي پرسم كه ايمانم بيشتر شود و شناخت بيشتري پيدا كنم خيلي ممنون

با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
متأسفانه يكي از آسيب هاي دين شناسي آن است كه برخي خاستگاه چالش ها و نارسايي هاي مربوط به مسلمانان را دين و آموزه هاي آن مي دانند، حال آن كه عقب ماندگي و مشكلات مسلمانان مربوط به خود آنان بوده و اسلام چيزي است و مسلمان بودن چيزي ديگر.(1)
در اسلام مسلمانان به فعاليت هاي اقتصادي فرا خوانده شده ، از فقر و هر گونه تن پروري و بيكاري نهي شده اند، تا آن جا كه كار در راه تأمين هزينه زندگي اعضاي خانواده، ارزش جهاد در راه خدا را پيدا كرده است. (الكاد علي عياله كالمجاهد في سبيل الله). (2)
يكي از نويسندگان در ذيل تفسير آية 20 مزمل مي نويسد: "در آيه تلاش براي زندگي در كنار "جهاد في سبيل الله" قرار داده شده ، اين نشان مي دهد كه اسلام براي اين موضوع اهميت زيادي قائل است. چرا چنين نباشد، در حالي كه يك ملّت فقير و گرسنه و محتاج به بيگانه، هرگز استقلال و عظمت و سربلندي نخواهد يافت؟! اصولاً "جهاد اقتصادي" بخشي از "جهاد با دشمن" است.(3)
امام صادق(ع) در خصوص اهميت كسب روزي فرمود: "لا تكسلوا في طلب معايشكم فأنّ آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها؛(4) در تحصيل روزي تنبلي نكنيد، زيرا پدران ما در اين راه مي كوشيدند و روزي را طلب مي كردند".
بر اين اساس، اسلام مسلمانان را نه تنها به دوري از فقر فرا خوانده، بلكه آن را مانند جهاد دانسته است. اما فقر مسلمانان ريشه در عوامل ديگر دارد. يكي از علل مهم، سياست هايي است كه در طول تاريخ توسط حاكمان ستمگر به كار گرفته شده و دشمنان نيز از آن حمايت مي كردند. دشمنان مي دانند كه استقلال اقتصادي مسلمانان، با منافع آنان در تضاد است.
آنان ذلت و وابستگي جهان اسلام را مي خواهند.
داده هاي تاريخي نشان از آن دارد كه يكي از وابستگي هايي كه شديداً جامعه اسلامي را آسيب پذير نمود، وابستگي اقتصادي به كشورهاي استعمار گر است.
علل گسترش فقر در جهان اسلام عبارتند از :
1-برداشت هاي انحرافي از دين:
يكي از علل گسترش فقر در جهان اسلام برداشت هاي انحرافي از دين مي باشد. برخي تصور مي كنند كه دين انسان ها را به آخرت فرا خوانده و از تلاش و فعاليت در دنيا بر حذر داشته، كه غلط بودن اين پندار كاملاً روشن است.
در برخي از روايات يكي از مؤلفه هاي جامعة آرماني امام زمان(عج) پيشرفت هاي اقتصادي و علمي بيان شده است. اين نشان مي دهد كه يكي از اهداف مهم اسلام فقر زدايي و فرا خواني به فن آوري و پيشرفت هاي اقتصادي است. پيامبر اسلام و ائمه به فعاليت هاي اقتصادي مي پرداختند و در صدد تشكيل جامعة بدون فقر بودند. امام علي(ع) يكي از وظايف حاكمان را فقر زدايي دانست.(5)
البته در اسلام همان گونه كه به فعاليت هاي اقتصادي سفارش شده، به تقوا و معنويت گرايي نيز سفارش شده است، زيرا همه خوشبختي ها در داشتن مال و ثروت ظهور نمي كند.
اين كه تصور مي شود ملت هاي فاقد ايمان و پرهيزگاري، غرق در ناز و نعمت هستند، اشتباره بزرگي است؛ زيرا اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم، دردهاي جانكاهي (كه روح و جسم آن ها را درهم مي كوبد) مي بينيم و قبول خواهيم كرد كه بسياري از آن ها از بيچاره ترين مردم روي زمين هستند،(6) زيرا معنويت مهم ترين سرمايه زندگي است.
اگر در اسلام از درآمدها و ثروت اندوزي غير مشروع نهي شده، بدين جهت است كه مردم از معنويت فاصله نگيرند و عدالت اجتماعي گسترش يابد.
2-خود باختگي :
يكي از علل مهم فقر جوامع اسلامي خود باختگي است، بدين معنا كه امروزه مسلمانان توانايي ها و قابليت هاي خويش را فراموش كرده و تصور مي كنند فقط ديگران توان اقتصادي و خلاقيت هاي علمي دارند. روحيه خود باختگي موجب شده است كه در جوامع اسلامي از نيروهاي انساني كشورهاي بيگانه استفاده شده و اين رويكرد فقر اقتصادي و وابستگي را در پي دارد.
پي نوشت ها:
1. تفسير نمونه، ج 6، ص 270.
2. وسائل الشيعه، ج 12، ص 43
3. تفسير نمونه، ج 25، ص 200.
4. وسائل الشيعه، ج 12، ص 28.
5. نهج البلاغه، نامة 53.
6. تفسير نمونه، ج 6، ص 268.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

به نام خدا با سلام مي خواستم بدانم آيا دين اسلامي ديني احساسي است؟؟ ممنون

با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
دين اسلام دين كاملي است . تمام مسائل و نيازهاي بشري در آن لحاظ شده ، به تمام ابعاد انساني توجه كرده است. بنابراين دين اسلام هم عقلاني است و هم احساسي. زيرا عقل و احساس هر دو جنبه از بشر هستند و دين اسلام منطبق با فطرت بشري است.
در برخي موارد به ما توصيه مي كند كه تعقل كنيم و از فكر و انديشه خود استفاده كنيم مثلاً در مورد شناخت دين اسلام و مبدأ و معاد به ما توصيه كرده است كه با عقل و انديشه خود آن ها را فراگيريد. اسلام عقل را موهبت الهي مي‌داند . براي آن ارزش زيادي قائل است. اسلام دين احساسات و عواطف است چرا كه انسان داراي احساسات و عواطف است، بنابراين اسلام به اين بُعد انساني هم توجه كرده، مثلاً توصيه كرده است كه كانون خانواده، كانون عواطف باشد. زن به شوهر محبت كند . علائق و احساسات او را احترام بگذارد. همچنين به مرد هم توصيه مي كند به زن خود محبت كرده و بيش تر از توان او چيزي نخواهد. اسلام به عواطف و احساسات مادر نسبت به فرزند و برعكس ارزش زيادي قائل است.
اسلام ميان عقل و احساسات مرز قائل است، يعني اينكه در مواردي توصيه كرده است كه احساسات نبايد مانع از تعقل و فكر و انديشه شود و بر عكس. مثلاً قرآن مي گويد وقتي مجرمي را به خاطر جرمش تأديب مي كنند، احساساتي نشويد و نسبت به او رأفت نشان ندهيد.

در این آیات ادعای یهود در مورد تخفیف در مجازات آنها بخواطر مذهبشان رد شده است و بیان شده که هر کس را به آنچه کسب کرده است پاداش میدهیم حال آیا با توجه به َاین آیات میتوان نتیجه گرفت که ادعای بعضی شیعیان در مورد تخفیف مجازات شیعیان نیز اشتباه میباشد؟ با تشکر.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شخص پرسشگر بر مبناي آيات متعدد در پاسخ، سوال خود را مطرح كرده، يعني اين‌ آيات را مي داند و قبول دارد و سوال از تطبيق ادعاي شيعه با اين آيات است. بنابراين ضرورتي به بيان دوباره آن همه آيات نيست.
در واقع پاسخ اصلي همان پاراگراف آخر است كه به اختصار آمده و ابعاد مختلف آن به خوبي تشريح نشده، مانند صفت مغفرت و رحمت خدا كه تخفيف مجازات(مورد اصلي سوال) بر اساس آن صفت جريان مي يابد . توبه، شفاعت، توسل و... همه در دايره اين صفت است.
خداي متعال با کسي قوم و خويش نيست . ملاک پاداش يا عقوبت؛ ايمان و عمل است ،چه شخص شيعه باشد يا سني و يا اهل کتاب فرقي نمي کند.
در قرآن فرموده:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً .(1)
ملاک ثواب و عذاب گمان ها و آرزو ها و تمنيات شما و اهل کتاب نيست بلکه هر که کار بد کند ( هر کسي باشد) کيفر آن را خواهد ديد و هيچ کسي را جز خدا يار و ياور نخواهد ديد .
اين خود يک قانون کلي است که خدا در هميشه تاريخ براي مؤمنان به توحيد و نبوت و معاد قرار داده و اختصاص به مسلمانان يا شيعيان ندارد.
در واقع اين موضوع تجلي صفت عدل الهي است كه به هر كسي به اندازه ايمان و عمل نيك او پاداش مي دهد، اما علاوه بر آن خداوند داراي صفت رحمت است . اين صفت الهي طبق مباني خاص خود جريان دارد و براي آن نيز آيات متعدد بيان شده است.
مثلاً خداوند از پذيرش توبه بندگان سخن گفته و اين بدان معنا است كه حتي بر فرض عمل گناه و نادرست، اين عمل مي تواند مورد مواخذه نباشد و صاحب آن عذاب نشود، در صورتي كه توبه نمايد. هم چنين موارد ديگري كه به عنوان تخفيف مجازات يا رفع مجازات در آيات قرآن مطرح مي شود كه بر اساس قاعده و قانون خاص الهي جريان مي يابد.
بر همين اساس توبه و تکفير و پوشاندن گناهان با اعمال صالح و امثال آن همه قانون عمومي اند و اختصاص به شيعيان يا مسلمانان ندارد.
بله متاسفانه بعضي از عوام شيعه و روحانيون عوام زده خيال مي کنند همين که ادعاي شيعه بودن دارند و دوستدار اسمي امامان و علي بن ابي طالب هستند و مثلا در عزاي اهل بيت شرکت مي کنند و اشکي مي ريزند ، ديگر از هفت دولت آزادند و شفاعت شامل حال شان مي شود و گناهان شان آمرزيده مي گردد و ...
در حالي که علاوه بر آيات قرآن، روايات امامان صراحت دارد که شفاعت يک راه فرار و پارتي بازي بيجا نيست . افراد در گرو اعمال شان هستند و شفاعت نصيب هر محب ادعايي نمي شود . محبت علامت هايي دارد از جمله همرنگي با محبوب و... که با توجه به آن آيات و روايات معلوم مي گردد اين خوش خيالي ها از سنخ همان خوش خيالي هاي اهل کتاب و از تسويلات(فريب) شيطان براي گمراه کردن آدميان است.
شيعيان نيز مانند بقيه انسان ها حساب و کتاب دارند، ولي طبيعي است کساني که به يگانگي خدا ايمان آورده و نبوت رسول را پذيرفته اند . به امر رسول خدا محب و مطيع و پيرو اهل بيت شده ، جان و مال خود را براي صرف در راه مرام آنان در طبق اخلاص نهاده اند ، محبوب خدايند و خدا از لغزش هاي گاه و بيگاه آنان به آساني مي گذرد . اين جزيي از پاداش آنان به خاطر تسليم خدا و رسول خدا بودن در امر محبت و ولايت اهل بيت است . کساني که به اهل بيت عداوت نورزيده ،ولي به خاطر جهل و ناداني و...( نه عداوت و انکار) تسليم اين خاندان نبوده ، محبت و ولايت آنان را سرلوحه عمر و عمل خود قرار نداده اند، از اين امتياز و پاداش محرومند.
پي نوشت:
1.نساء(4)آيه 123.

ضمن عرض سلام و خسته نباشید یکی از سه گروهی که شهادت به یگانگی خداوند میدهد فرشتگانند. ما شهادت خدا و صاحبان دانش را مستقیم یا با واسطه درک میکنیم اما درک شهادت فرشتگان چگونه باید صورت بگیرد؟ در صورت عدم درک آیا این شهادت برای ما کاربردی دارد؟ با تشکر

انتخاب همسر و ازدواج با شهربانو که نمي تواند دليلي براي اتهام به شهوت راني گردد. شهوتران به کسي مي گويند که مدام در پي ارضاي غريزه جنسي باشد، نه آن که با فردي ازدواج کند که صاحب عنوان باشد. داشتن عنوان دختر پادشاه در اين باره دخالتي ندارد. در هر حال در باره اين امرکه آيا امام حسين با شهربانو ازدواج کرد يا نه، محل ترديد است. در اين باره مطالبي را براي شما ارسال مي نماييم.
با رجوع به منابع مختلف شيعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيش ترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جايى‏كه برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام(1)و برخى ديگر تا شانزده‏(2).نام براى مادر حضرت(ع) ذكر كرده‏اند(3).مجموع اين نام‏ها چنين است:
1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.
با آن كه در منابع تاريخى اهل سنّت روى نام‏هايى چون سلافة، سلامة، غزاله بيش تر مانور داده شده است،(4).اما در منابع شيعى و به خصوص منابع روايى آن ها، نام شهربانو بيش تر مشهور شده است. بنا به نوشته برخى از محققان(5).: اولين بار اين نام در كتاب «بصائر الدرجات» محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) ديده شده است.(6) بعدها محدّث معروف شيعى يعنى كلينى (م 329 ق) روايت همين كتاب را در كتاب كافى آورد.(7).بقيه منابع يا از اين دو منبع بهره گرفته و يا آن كه رواياتى ضعيف و بدون سند معتبر را در نوشته‏هاى خود آورده‏اند.(8)
در اين روايت چنين آمده است:
«چون دختر يزدگرد را نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سر مى‏كشيدند و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت. عمر به او نگريست، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز (واى، روزگار هرمز سياه شود)! عمر گفت: اين دختر مرا ناسزا مى‏گويد و بدو متوجه شد! اميرالمؤمنين(ع) به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى که به او آسيبي برساني، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمانان را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن. عمر به او اختيار داد. دخترآمد و دست خود را روى سر حسين(ع) گذاشت. اميرالمؤمنين على(ع) به او فرمود: نام تو چيست؟ گفت: جهان شاه. حضرت فرمود: بلكه شهربانويه باشد.
سپس به حسين(ع) فرمود: اى اباعبدالله! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد مى‏شود و على بن حسين(ع) از او متولد گشت. حضرت را ابن الخيرتين (پسر دو برگزيده) مى‏گفتند؛ زيرا برگزيده خدا از عرب «هاشم» بود و از عجم «فارسى».(9)
اين روايت از دو جهت سند و متن محل بحث واقع شده است. از جهت سند در آن افرادى مانند ابراهيم بن اسحاق احمر(10) و عمرو بن شمر وجود دارند كه متهم به غلو شده و از سوى علماي شيعه مورد تأييد واقع نشده‏اند.(11)
اما از جهت متن اشكالاتي دارد بدين شرح :
- اسارت دخترى از يزدگرد، به شدّت محل ترديد است.
- اسارت چنين دخترى در زمان عمر و به ازدواج امام حسين(ع) درآمدن در اين زمان نيز غيرقابل قبول است.
- در هيچ‏يك از منابع معتبر شيعى به جز اين روايت، لقبى با عنوان «ابن الخيرتين» براى امام سجاد(ع) نقل نشده است.
آيا در اين جا نمى‏توان نوعى ايرانى‏گرايى افراطى را ديد كه به خيال خود به جهت پيوند خوردن نسل ساسانيان با نسل پيامبر(ص) در امام سجاد(ع)، خواسته‏اند حضرت(ع) را به عنوان «خير اهل الارض» معرفى كنند؟
اين‏گونه نقدها بر گزارش‏هاى حاوى نام شهربانو باعث مى‏شود تا اين گزارش‏ها را از ساحت ائمه(ع) به دور و آن را ساخته دست حديث‏پردازان بدانيم و نام شهربانو را براى مادر حضرت نفى كنيم.
درباره نَسَب مادر امام سجاد(ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته‏اند. برخى مانند يعقوبى (متوفى 284 ق)(12) ، محمد بن حسن قمي(13) ، كلينى (متوفى 329 ق)(14) ، محمد بن حسن صفار قمى (متوفى 290 ق) علامه مجلسي(15) ، شيخ صدوق (متوفى 381 ق)(16) و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)(16) او را دختر يزدگرد دانسته‏اند، هر چند در نام او اتفاق نظر ندارند.
اين نَسَب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را باز كرده؛ به گونه‏اى كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.(17)
در مقابل اين قول، برخى از منابع متقدم و متأخر ديدگاه‏هاى ديگرى مانند سيستانى ، سِندى ، و ياكابلى بودن او را متذكر شده ، بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده‏اند. (18)برخى نام‏هاى بزرگان ايرانى هم چون سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.(19)
براى نقد و بررسى اين نَسَب نمى‏توانيم به بحث‏هاى سندى اين گزارش‏ها تكيه كنيم؛ زيرا هيچ‏يك از اقوال داراى سند مستحكمى نيست. علاوه بر آن كه بيش تر كتاب‏هاى تاريخى همانند تاريخ يعقوبى، مطالب خود را بدون ذكر اسناد نقل مى‏كنند.
بنابراين بايد فقط از راه محتوا به بررسى آن ها پرداخت كه در اين راستا اشكالات زير خود را نشان مى‏دهد:
1. مهم‏ترين اشكال اختلاف اين گزارش‏ها در ذكر نام او است كه منابع مختلف پيش گفته اسامى گوناگونى همانند شهربانو، سلاخه، غزاله براى او نقل كرده‏اند. اين نشان مى‏دهد كه اين مطالب، سازندگان مختلف با انگيزه‏هاى يكسانى داشته كه تعصب ايرانى‏گرى وارتباط دادن ميان ايرانيان و امامان(ع) از راه نَسَب بوده است تا به خيال خود فره ايزدى را از ساسانيان به امامان شيعه منتقل سازند.
2. اختلاف گزارش‏ها در زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است كه برخى آن را در زمان عمر، برخى ديگر در زمان عثمان و برخى مانند شيخ مفيد آن را در زمان خلافت حضرت على(ع) دانسته‏اند.( 20)
3. اصولاً كتاب هايى مانند تاريخ طبرى و الكامل ابن اثير كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده‏اند، در هيچ موردى به ذكر اسارت فرزندان او نمى‏پردازند؛ با آن كه اين مسأله، بسيار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آن ها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى‏كند.
4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه اولاً با هيچ‏يك از نام‏هايى كه براى مادر امام سجاد(ع) گفته شده، هماهنگى ندارد . ثانياً خبرى از اسارت آن ها در تمام نوشته‏هاى خود به ميان نمى‏آورد.(21)
5. از مهم‏ترين اسناد تاريخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود.
در يكى از اين نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخاريه نَسَب خود را داده چنين مى‏نگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من على بن الحسين و هو لِاُم ولد».(22) يعني، بعد از رحلت پيامبر ميان شما شخصيتى برتر از على بن حسين (امام سجاد) ظهور نكرده، در حالى‏كه او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود.
جالب آن است كه هيچ اعتراضى - نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران - به اين فقره شنيده نمى‏شود كه على بن حسين(ع) فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده‏اى ايرانى بود! در حالى‏كه اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد.
مجموعه اين قرينه‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد(ع) دخالت داشته ، عمداً ديدگاه‏هاى ديگر درباره مادر حضرت(ع) - بويژه ديدگاه‏هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند سند مى‏داند - ناديده گرفته است. در حالى‏كه تا قبل از اواخر قرن سوم بيش تر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مى‏دانستند.
اظهار نظر قطعي در باره ايراني بودن امام سجاد مشکل است. دلا يل و قراين خلاف آن را اثبات مي نمايد . پي نوشت ها:
1- ملاآقا دربندى، اكسير العبادات فى اسرار الشهادات، ج 3، ص 110.
2- همان.
3- شهيدى، سيدجعفر، زندگانى على بن الحسين(ع).
4- ‏زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 10 و 11.
5- مقاله «حول السيدة شهربانو» نوشته شيخ محمد هادى يوسفى، مندرج در مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع‏الاول 1412
6-بحارالانوار، ج 46، ص 8-13
7- افتخارزاده، محمودرضا، شعوبيه ناسيوناليسم ايران، ص‏305 كه از منابعى چون انساب الاشراف بلاذرى، طبقات ابن‏سعد، المعارف ابن‏قتيبه دينورى و الكامل مبرّد اسامى فوق را نقل مى‏كند
8- ‏ زندگانى على بن الحسين(ع)، ص 12
9- بحارالانوار، ج 46، ص 9، ح 20.
10 - اصول كافى، ج 2، ص 369
11- شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، ص 289-337.
12- با استفاده از ترجمه حاج سيد جواد مصطفوى (اصول كافى، ج 2، ص 369).
13 - آيت الله خويى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202 و ج 13، ص 106.
14- همان.
15- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 303.
16 -‏تاريخ قم، ص 195
17- اصول كافى، ج 2، ص 369.
18- بحارالانوار، ج 46، ص 9
19- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128
20- الارشاد، ص 492
21- زندگانى على ابن الحسين(ع)، ص 12.
22- شعوبيه، ص 305.

در تفسیر نمونه امده است که مولکولی که در بدن دو نفر شرکت داشته در روز رستاخیز به بدن شخص اول باز میگردد,ایا در این صورت امکان ناقص بودن بدن شخص دوم نیست؟ و ایا اصلا اصل این موضوع بدین شکل صحیح است؟ با تشکر و خسته نباشید.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اين پرسش به عنوان شبهه آکل و مأکول از دير زمان در مباحث اعتقادي مطرح بوده است.
اصل شبهه: ممکن است بدن يک شخصي به دو طريق (مستقيم و غيرمستقيم) جزو بدن ديگري شود.
1- مستقيم: مثلا در زمان قحطي انسان گرسنه اي از بدن يک انسان ديگر تغذيه کرده باشد.
2- غير مستقيم: پس از مردن بدن انسان به خاک تبديل شود و گياهان و درختان از آن خاک استفاده کنند و انسان ديگر از سبزي و ميوه درختان مذکور استفاده کرده باشد.
در بحث معاد جسماني (يعني زمان بازگشت روح به بدن) اجزاي منتقل يافته جزو کدامين بدن است تا به جزاي خود برسد؟
حقيقت انسان به روح او است و آن چه او را از ديگران متمايز مي‌گرداند، صورت شخصي او است، مواد تشکيل دهنده سلول ها مي‌تواند مشترک باشد؛ زيرا همه سلول ها از فرآورده‌هاي غذائي و طبيعي تشکيل مي‌يابند. گاهي تعداد زيادي ميهمان از مواد غذائي يک سفره استفاده مي‌کنند، اما وقتي جذب بدن افراد سر سفره مي‌شود، جذب صورت‌هاي مختلف آن ها مي‌شود، در حالي که ماده غذائي مشترک بود. در قيامت نيز آنچه براي حسابرسي مهم است، تمايز افراد و صورت ها و سيرت‌ها و قابل شناخت بودن هر کدام است. حال ماده آن از هر چه باشد ،مهم نيست. به ويژه آن که، بدن انسان در قيامت متناسب با نظام آخرت است.
از آيات و روايات نيز استفاده مي‌‏شود که در قيامت روح به بدني جسماني در مي‌‏آيد که همانند بدن دنيايي اوست. در عالم دنيا هر چند پس از مدّتي بدن انسان‌ها تغيير مي‌‏کند، وقتي دو دوست پس از مدّت ها به هم مي‌‏رسند، يکديگر را مي‌‏شناسند، در حالي که شايد تمام سلول‌هاي بدن آن ها تغيير کرده باشد، اما اين تغيير کلّي در جسم، باعث بيگانگي نمي‌‏گردد؛ تغييري که در جسم دنيايي و اخروي حاصل مي‌‏گردد، نيز چنين است.
بنابراين آنچه در اثر تغيير بدن انسان‌ها و وارد شدن در بدن ديگري، انجام مي‌پذيرد، تنها جسم انسان‌ها است و آنچه در قيامت عذاب مي‌بيند، جسم انساني به همراه روح شخص است و روح انسان‌ها در اثر تغيير جا به جا نمي‌شود و براي هر شخصي ثابت است. در واقع اين روح انسان است که از طريق جسم عذاب مي‌بيند، حال هر جسمي که باشد و روح ها قابل انتقال و تغيير و دگرگوني نيستند.
وانگهي، جسم دنيايي براي دنيا آفريده شده که محل درد و رنج و خستگي و بيماري و گذر عمر است، در حالي که براي جسم اخروي ديگر رنج و بيماري و خستگي مطرح نيست. بنابراين، بايد جسم اخروي در عين شباهت کامل به جسم دنيوي، لطيف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا براي استفاده از نعمت هاي آخرت آمادگي داشته باشد. پس بدن اخروي انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنيوي است، نه دقيقا همان بدن مادي دنيوي که تغيير و جا به جا شده؛ زيرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادي برچيده مي‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادي دنيوي در آخرت باشد؛ در عين حال که مي‌دانيم همان بدن دنيوي در طول مدت رشد خود در دنيا بارها تغيير يافته و ثابت نمانده است.

چرا همه پیامبران از منطقه بین االنهرین در خاور میانه مبعوث شده اند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكي از مشكلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛.مکان ظهور پيامبران از مسايل تاريخي است كه ابهام دارد و قضاوت دربارة آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهاي وحياني مي گوييم:ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد . طبق آموزه هاي اسلامي همه امت ها از خود پيامبر داشته اند:
« و ان من امّة الا خلافيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشدار دهنده اي وجود دارد »نيز:
« لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) كه خدا را بپرستيد و از پرستش بت دوري كنيد».
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلكه در خود قرآن تصريح شده است كه بسيارى از پيامبران بوده‏اند كه نامى از ايشان در قرآن به ميان نيامده است:
« و رسلاً لم نقصصهم عليك». (3)
بنابراين نمى‏توان گفت كه همه پيامبران در يك منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلكه طبق احاديثى كه در مورد تعداد آنان رسيده است ؛ يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست .
اين احتمال نيز بعيد نيست که بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريكا و ... نيز در گذشته هاي دور كه امكان ارتباط وجود نداشته، بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند. شواهد تاريخي گواه اين معناست ، مثلا بودا گر چه نامش را به عنوان پيامبر نمي برند، ولي وقتي زندگي او بررسي مي شود، بسياري از خصوصيات پيامبران را در زندگي او و شكل تماس وي با جهان غيب مشاهده مي¬كنيم.
از نظر عقلى نيز منطقه جغرافيايى پيامبر مهم نيست؛ بلكه مهم ، تسليم حقيقت شدن است، چنان كه گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنيا بوده و هستند.
اما ازاين نکته غافل نشويم که پيامبران بزرگ در منطقه خاور ميانه ظهور نموده اند. البته پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست و مركز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود، و به مصر و حجاز نيز سفر كرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسكونى عمده انسان‏ها مناطق آسيايى بود و خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي كنند كه مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است ؛ منطقه اي كه به نام هلال خصيب است.
تمدن مصر باستان كه قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن هاي معروف بشري هستند ... قدمت تمدن انساني در اين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي گردد. از سوي ديگر، رابطه نزديكي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان هاي متمدن نياز بيش تري به آيين هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين كرده، جلو تجاوز و مفاسد را بگيرد، و هم فطرت الهي آن ها را شكوفا سازد. به همين دليل مي گوييم نياز بشر امروز مخصوصاً كشورهايي كه از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
بعيد نيست ادعا شود كه هبوط حضرت آدم(ع) و ثقل جمعيت بشري در منطقة خاوري بوده و انسان ها از اين منطقه به ديگر مناطق کوچ کرده اند . اگر چنين باشد مي گوييم : بين ثقل جمعيت و تمدن و بعثت پيامبران ارتباط منطقي برقرار است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند كه پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش ها و صنعت، بيش تر زمينة كمال انسان ها فراهم مي شود و بيش تر آماده پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مينويسد: حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و ما خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت كه پيامبران بايد از نظر خلقت، كامل ترين افراد باشند تا پيامي كه از جانب خدا مي آورند، مورد قبول واقع شود.(4)
پي نوشت:
1. فاطر(40) آيه 24.
2. نحل(16)آيه 36.
3. نساء(4) آيه 124.
4. جعفر سبحاني، منشور جاويد ،ج10ص100- 105؛
ناصر مکارم ،پيام قرآن، ج7 ،ص396-398.

باسلام . آیا اهل سنت عصمت پیامبر اکرم (ص) را قبول دارند یا فقط بخشی از آن را قبول دارند ؟ در مورد ائمه چطور؟ آیا عصمت آنها را قبول دارند ؟ چه شبهاتی در مورد عصمت امام حسین و حضور ایشان در کربلا وارد شده است و چجه جوابی دارد؟(اینکه ایشان میدانسته که شهید میشوند یا نمیدانسته؟)

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اهل سنت جز به عصمت پيامبران الهي، به عصمت شخص ديگري اعتقاد ندارند؛ بنابراين فرقه هاي گوناگون اهل سنت به عصمت هيچ يك از امامان يا حتي خلفاي راشدين معتقد نيستند. اما در خصوص اعتقاد ايشان به عصمت انبيا با توجه به وجود فرقه هاي متعدد در ميان اهل سنت ،طبعا عقيده آن ها در اين موضوع نيز متعدد است.
متکلمان مذاهب اسلامي غير شيعه گرچه به اصل عصمت پيامبران اعتقاد دارند اما در قلمرو و گسترده آن تفاوت نظرهايي دارند كه اين ديدگاه ها به طور مختصر از اين قرار است :
1ـ اشاعره :
اين گروه معتقدند که پيامبر بعد از بعثت از هر گونه گناه کبيره و صغيره معصوم است . همچنين صغاير ناچيز را عمداً انجام نمي‌دهد، گرچه سهواً ممکن است انجام دهند.
2ـ معتزله :
برخي‌ از آن ها مي‌گويند پيامبران قبل از بعثت لازم نيست از گناه کبيره مصون باشند،‌ ولي بعد از بعثت از انجام گناه کبيره معصوم‌اند ؛ اما برخي ديگر از اين طايفه بر آن‌اند که انبيا چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت از گناه کبيره کاملاً مصون‌اند، ولي از گناه صغيره به خصوص صغيره جزئيه لازم نيست معصوم باشد.
3ـ حشويه :
ايشان مدعي‌اند که انجام کبيره از سوي انبيا قبل از بعثت و بعد از آن منعي ندارد.
******************
2- مي توان گفت مهم ترين شبهه و اشكالي كه در خصوص قيام حضرت دركربلا و عصمت ايشان مطرح است، همان چيزي است كه اشاره كرده ايد ،يعني آن كه با آگاهي حضرت از شهادت خود و نتيجه قيام ، آيا انجام حركت برخلاف حكم خداوند در لزوم حفظ جان خود و نهي خداوند از به هلاكت انداختن خود نبوده است ؟
اين اشكال بر فرض علم حضرت بر شهادت است، اما اگر بگوييم حضرت به اين امر علم نداشتند، اشكال ديگر آن است كه اگر ايشان داراي عصمت مطلقه هستند ، چگونه در درك نتيجه اين حركت و محاسبه عاقبت اين قيام دچار اشتباه شدند و خود و خانواده و اصحاب خود را به كام مرگ كشاندند؟
البته به شكل منطقي اين مساله به بحث علم امام و آگاهي او از آينده و رابطه بين علم امام و اعمال او بر مي گردد، نه مساله عصمت امام ؛ اما در هر حال پاسخ اين دو سوال كاملا روشن و واضح است . جواب هاي گوناگوني به آن ها داده شده است ؛ در اين خصوص بايد گفت :
با توجه به شواهد و قرائن گوناگون ما معتقديم كه امام حسين عليه السلام از سرانجام قيام خويش آگاه بودند اما اين حركت را به شكلي كاملا خود خواسته به پيش بردند و از انجام آن به دنبال نتايج معيني نيز بودند كه همه اين امور با عصمت امام منافاتي ندارد ؛ توضيح دقيق اين امر نيازمند تبيين درست مساله علم امام است .
در تحليلي دقيق تر مي توان گفت: امام حسين از نتيجه اين حركت آگاه نبود و يا نتيجه آن را به درستي مي دانست ، چون ما معتقديم كه معصومين از دو نوع علم بهره مي بردند :
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است.(1) از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبر خبر مي‌دهد.(2) نيز از آيات برداشت مي‌شود که بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و ارادة اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد که اراده و مشيت الهي بر آن است که پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي کنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نکنند.
پيامبر و امام بر اساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌کردند. رفتارشان مانند افرادي بود که هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل کردن بسيار دشوار است و توان،‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از کرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب کارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌کردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان کاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌کردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌کردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌کردند.
در کتاب شريف کافي، بابي با عنوان «الائمة اذا شاؤوا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده که بيانگر آن است که امامان هر گاه اراده دانش کنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آن ها بر اساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌کردند و اراده استفاده از غيب در اين امور نمي کردند.
بر اين مبنا مي توان گفت مردم کوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي کردند. هنگامي که حضرت از مکّه حرکت کردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلکه با حضور او در مکه، بيش تر احتمال خطر و کشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حرکت به سمت کوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حرکت به سوي کوفه را انتخاب کرد تا اين که در کربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد که حرکتش به سمت کوفه، کشته شدن باشد.
2 - علم الهي:
اما معصومين با منبع علم الهي مرتبط بودند و از بسياري از حقايق آينده آگاهي داشتند ، بر اين اساس امام حسين(ع) بر اساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند چنان كه شواهد و قرائن بسياري در تاييد اين نظريه وجود دارد .اما آيا امام با اين حرکت، خود و خاندان و اصحاب خود را هلاکت انداخت؟
اين شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌کند و نه تکليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند که امام به وظيفة ظلم ستيزي اقدام مي‌کند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد که در شأن يک مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا که امام بهترين اقدام را واگذار و کار ديگر کند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم کرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود؛ علم به اينکه مرگ عاقبت کارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امکان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آن ها قرار گيرد. قدرت و حکومت و ثروت در دست آنان بود و با مکر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اکنون امام که مي‌داند حرکتش از مکه به کربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه کار ديگري مي‌توانست بکند؟ تقدير و شرايط و عوامل را که نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل کننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي کند. خارج شدن يا نشدن از مکه و رفتن يا نرفتن به سوي کربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌کرد.
در هر حال تا زماني که تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه کربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌کرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (که از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌کرد و شهيد مي‌شد، که امام به حکم ايمان،‌گزينة دومي را انتخاب کرد.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يکي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛ ديگري برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد و امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد:
«ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد رکزني بين اثنتين بين السلّة و الذلّة هيهات منّ الذلّة؛ ناپاکزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر کرده اما ذلت از ما بسيار دور است».(3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاکت افکنده است؟! او در سخنان خود به اين نکته مهم اشاره مي‌کند که اين وظيفه، خاص او نيست، بلکه وظيفه هر مؤمني، همان است که امام انجام داده است:
«ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛
آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد».(4)
کساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود که امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه که خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاکت و نابودي.

پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. احتجاج، شيخ طبرسي، ج2، ص 24؛ اهل البيت في الکتاب و السنة، محمد ري‌شهري، ص 312.
4. تحف العقول، ابن شعبة بحراني، ص 245؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان المغربي، ج3، ص 150؛ بحارالانوار،‌ج44، ص 381؛ تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ترجمة الامام الحسين(ع)، ابن عساکر، ص 315.

با سلام در جواب اين پرسش گفته بوديد كه نوعي هديه مردم از روي رضا به امامان و احترام به آنها ست. سوال من اينجاست كه چرا مردم مرده پرستند ؟ خودتان بهتر مي دانيد اكثر افرادي كه بقول شما هديه به امامان مي دهند امام خود را نشناخته اند حتي يك حديث از ان نمي دانند ولي بر حسب بي خردي و عادت اين هديه را مي دهند. من فكر مي كنم پاسخ سوالم تنها بي سوادي است كه در جامعه وجود دارد خصوصا در مساجد/ من خودم بچه مسجدي هستم / توي مساجد مختلفي كه مي رم آنقدري كه اسم گودي قتلگاه روشنيدم و سر بريده حسين و مردم بدون دليل سرشان پايين و باصطلاح خودشان گريه مي كردند يه حديث يا خلاصه اي از زندگاني امامان نشنيده ام/ اصلا من يه سوال ديگه دارم ؟ چه كسي بايد روي كار آخوند هاي مساجد رسيدگي كنه ؟ چون اكثرا همين ها هستند كه باعث ظاهر بيني مردم ساده و كم خرد مي شوند. هر آدمي اشتباه مي كنه چه جوري مي توان اشكالات آخوند هاي مساجد كه تا بحال هيچ كس به انها ايراد نگرفته /ايراد گرفت و حتي اگر انها دوباره اشتباه كردند انها را بركنار كرد(چون اكثر انها دچار خودشيفتگي شده اند آنها بايد بدانند اگر انسانند پس اشتباه نيز مي كنند)/ از شما مي خوام اگه در اين افكارم اشتباهي وجود داره آنرا بمن تذكر دهيد و اگر درست مي گم راهكاري براي ان پيشنهاد بدين. ممنون از وقتي كه مي گذارين.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ايجاد بارگاه و حرم براي امامان از مصاديق شعاير ديني محسوب مي‌شود . در اسلام نيز بدان سفارش شده است. اين امر نه تنها مرده‌گرايي نيست بلکه نوعي احترام به جايگاه و مقام صاحبان علم و انديشه و شخصيت‌هايي الهي است. امروزه در جهان براي حفظ ياد و خاطره قهرمانان و شخصيت‌هاي شان مجسمه مي‌سازند . خيابان‌ها را به نام آنان نامگذاري مي‌نمايند. اين امررا هيچ کدام از خردورزان مرده‌گرايي نمي‌دانند، بلکه اين امر را نوعي خردورزي مي دانند.
کمک‌هاي مردمي براي ساختن بارگاه و حرم امامان نه تنها ناشي از جهل آنان به مقام امامان نيست، بلکه ناشي از ايمان اعتقاد وعلاقه آنان نسبت به امامان مي‌باشد، زيرا آناني که براي ساخت حرم امامان کمک و هديه مي کنند، مي‌دانند که امامان براي مردم و جامعه چه خدمت هايي کرده اند. افزون بر آن اينان مي دانند که با اين امر به پاداش و ثواب الهي مي رسند. البته در اين ميان ممکن است عده‌ محدودي از افراد در اثر ناآگاهي و يا اهداف ديگر، به ساختن حرم امامان کمک کنند، ولي اين امر موجب نمي گردد که کمک هاي اکثر مردم را زير سوال ببريم و بگوييم آنان ناآگاهانه براي ساخت حرم امامان کمک مي‌کنند.
اما اين که در برخي از مساجد سخني از کشته شدن امام حسين به ميان مي‌آيد بايد گفت: کليت اين حرف نيز قابل قبول نيست، زيرا در برخي از مساجد و حسينه ها، عزاداري هاي هدفمند و مبتني بر آموزه‌هاي ديني انجام مي‌شود. سخنرانان و مداحان -ضمن بيان جنايات دشمن و بيان مظلوميت امام حسين (ع)- به بيان شجاعت، فداکاري و دين مداري .. ياران امام حسين نيز مي‌پردازند. در اين جلسات معارف اسلامي و فلسفه قيام امام حسين (ع) نيز بيان مي‌شود. البته در اين ميان - متاسفانه- برخي عزاداري- همان گونه برگزار مي‌گردد- که شما هم به آن اشاره کرده‌ايد. در چنين مواردي انتظار مي رود مداحان و سخنرانان آداب و اخلاق اسلامي را رعايت ، از بيان مطالب و عزاداري هايي که موجب توهين و اهانت به اسلام و امامان مي شوند پرهيز نمايند. از مردم نيز انتظار مي رود که در عزاداري‌ها آموزه‌هاي ديني را رعايت کنند. از سوي ديگر از نهادهاي مربوطه مانند وزارت ارشاد انتظار مي رود از عزاداري هاي آسيب‌زا و غير مشروع جلوگيري نمايند و در اين باره راهکارهاي مفيد ارائه دهد.
درباره اين که چگونه مي‌توان از اشکالات روحانيت - که در مساجد و حسينه‌ها سخنراني مي کنند- جلوگيري نمود، بايد گفت:
اولا روحانيون که از سوي نهادهاي مربوط مانند دفتر تبليغات اعزام مي‌شوند، به آنان تذکر و آموزش داده مي‌شود که چگونه سخنراني و عزاداري نمايند. به نظرمي رسد بيش تر آنان اخلاق اسلامي را در بيان وقايع عاشورا رعايت مي کنند.
ثانيا اگر روحاني و طلبه‌اي در بيان وقايع عاشورا دستورات اسلام را رعايت نکرد، مي‌توانيد به خود ايشان- محترمانه- تذکر دهيد. در صورت عدم تاثيرگذاري مي‌توانيد به دفتر تبليغات و يا سازمان تبليغات گزارش دهيد. البته اين امر مبتني بر آن است که خود شما و ديگران درست تشخيص دهيد که روحاني فلان مسجد به مطالب غير واقع مي‌پردازد. ممکن است يک روحاني مطالب مطابق با واقع را بيان کند ،ولي مخاطبان در فهم آن دچار مشکل شوند و مطالب را خوب متوجه نشوند.

هدف از آفرینش چیست؟خداوند چرا مرا آفریده ؟اینکه بعد از اینکه روح از جان جداشد چه صحنه ای را مشاهده میکند وچگونه رندگی خواهیم داشت وبعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چون شنیده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بیرون میاید ودنیا برایش ناشناخته است ما هم اینگونه وارد آن دنیا میشوییم وچرا حدیث میگوید که انسان بیناتر وشنواتر میشود؟اینکه چرا رقص وموسیقی حرام است ؟آیا سندی است که حرام بدانیم چون از بچگی به موسیقی گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اینکه مدام به خاطر همین حرفها احساس گناه دارم ؟دیگراینکه من قبلا در مورد وسواس فکری پرسیده ام اما میخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسی من درست باشدومن کسی را در گذشته کشته باشم با وجود اینکه اطرافیان همه میگویند فکر است هیچ راه بازگشتی با توبه امکان ندارد؟در ضمن اگر کتاب مفیدی در مورد آفرینش وراههای رسیدن به خداوند برایم بنوسید ممنون میشوم چون من مدام برای خود میخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر به کجا

پرسش 1:
سوالات مختلف شرح : هدف از آفرينش چيست؟خداوند چرا مرا آفريده ؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط با اين مركز
آفرينش هر يك از ما جزيي از آفرينش همه عالم و مخلوقات خداوند است ، در نتيجه فلسفه حقيقي خلقت ما نيز در خلال تبيين فلسفه اصلي آفرينش تعريف مي شود ؛ پرسش از فلسفه آفرينش از آنجا نشأت مي گيرد كه تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد .
هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .اما خداوند چطور ؟،او كه هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. پس چرا مي آفريند ؟
در پاسخ بايد گفت در حقيقت خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است و هر وجودي خير است و لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «و ما كان عطاء ربك محظورا؛(1) و عطاي پروردگارت منع نشده است»، .
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد! بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
از اين رو خلقت جهان هستي ، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، چون لازمه اين صفات آن است كه اولا جهان را بيافريند .
از سوي ديگر به حكم عقل خلقت خداوند بايد بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد و هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت مانند شهوات وشيطان قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او به همراه وسوسه هاي شيطان هم قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است و از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ، ابزار و راهکاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،در نظر گرفته ؛ مقصدي است که در برابر خلقت حکيمانه خداوند ترسيم شده، نه هدف اصلي خلقت وآفرينش انسان .
در نتيجه خلقت هريك از ما بر اساس همين هدف بلند به شكوه و زيبايي اين مجموعه مي افزوده و بودن هريك از ما باارزش تر و مهم تر از نبوندما بوده و بر فرض تحقق شرايط و عوامل خلقت هر يك از ما، خداوند اين خير و نعمت وجود را از ما دريغ ننموده است .

پي‌نوشت:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

پرسش 2:
اينکه بعد از اينکه روح از جان جداشد چه صحنه اي را مشاهده ميکند و چگونه رندگي خواهيم داشت

پاسخ:
هنگامي كه روح از بدن جدا مي‏شود، پيش از آن كه بار ديگر در قيامت به بدن اصلي باز گردد، در عالمي كه ميان اين دو عالم است و برزخ ناميده مي‏شود، قرار خواهد داشت..
قرآن مي‏فرمايد: "تازماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي‏گويد: "پروردگارا! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهي نمودم، عمل صالحي انجام دهم (به او مي گويند) چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند".(1)
آيه فوق به وضوح اشاره به وجود چنين عالمي ميان دنيا و آخرت مي‏كند.
در روايتي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم: "من از برزخ درباره شما مي‏ترسم". راوي گفت: برزخ چيست؟ فرمود: "برزخ قبر است از زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت"(2)
بنابراين انسان پس از مرگ در عالم برزخ مي‏ماند، منتها منظور از قبر يا عالم برزخ محل دفن فرد نيست، بلكه عالم ويژه اي است كه روح انسان بر اساس اعمال و رفتار خود آمن را در وضعيت هاي گوناگون تجربه مي كند . به همين خاطر در روايات گفته شده كه قبر(برزخ) يا باغي از باغ‏هاي بهشت يا جايگاهي از جهنم خواهد بود.
در نتيجه انسان ها پس از مرگ و قبل از آغاز قيامت و حضور در صحراي محشر و انتقال به بهشت يا جهنم در عالم برزخ مي مانند و عالم ديگري را تجربه نمي كنند ، اما ممكن است براي همين عالم برزخ مراحل و عقبه ها و درجه هايي فرض شود كه انسان در طول حيات برزخي آن ها را بگذراند ، در مورد مواقف و حسابگاه هايي كه در آن به اعمال او رسيدگي مي شود، روايات بسيار نقل شده كه مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب "منازل الآخره" به طور كامل به آن ها اشاره نموده است .
انسان در برزخ نوعي تجربه كمرنگ و موقت از حيات اخروي و زندگي پس از قيامت را پشت سر مي گذارد . چه بسا تكاليف و وظايف ديني و اخلاقي و كمالات و ملكات روحي در آن عالم به شكل گردنه هايي در برابر او متجلي گردند كه بسته به وضع رفتاري خود در دنيا به آساني يا دشواري از اين مراحل خواهد گذشت يا در آن ها متوقف خواهد ماند .
در واقع اگر فرد اهل خوبي و پاكي دل و بندگي خدا بود و گرفتار مشكلات روحي و اخلاقي و رفتاري نبود يا چنين مراحلي را از اساس تجربه نكرده و يا به آساني از آن ها عبور خواهد نمود ، اما اگر از اهل شقاوت و بدي بود ، منزلگاه هاي بسيار و سخت را خواهد ديد .چه بسا عبور از هريك ساليان سال برايش طول كشيده ،رنج هاي بسيار در آن ها متحمل شود و در نتيجه زندگي بد و دردناكي را تجربه نمايد .

پي نوشت ها:
1. مؤمنون (23)، آيه 99.
2 .کافي ،ج3 ص 243 ؛ ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 446 و 447.

پرسش 3:
بعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقي خواهد افتاد؟ چون شنيده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بيرون ميايد ودنيا برايش ناشناخته است ما هم اينگونه وارد آن دنيا ميشوييم وچرا حديث مي گويد که انسان بيناتر وشنواتر ميشود؟

پاسخ:
در اين باره مفسر حکيم علامه طباطبايي بر اساس آموزه‌هاي وحياني بيان کامل و دقيق دارد و گفته است: طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده مي‌شود، انسان بعد از مرگ و قبل از قيامت ،يک زندگاني محدود و موقتي دارد که برزخ و واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است، انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتي که داشته و اعمال نيک و بدي که در دنيا انجام داده، مورد بازپرسي خصوصي قرار مي‌گيرد . پس از محاسبه اجمالي طبق نتيجه‌اي که گرفته شد، به يک زندگي شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محکوم گرديده، با همان زندگي در انتظار روز رستاخيز عمومي به سر مي‌برد. (1) طبق اين بيان معلوم مي‌شود که انسان بعد از مرگ، بدون تاخير بازپرسي شده ، جايگاه او در برزخ مشخص مي‌گردد يا در جوار پاکان و صالحان قرار مي‌گيرد يا در کنار ناپاکان و ناصالحان، اما اين يك جايگاه موقتي است . جايگاه اصلي در آخرت مشخص مي شود.
درباره فراز دوم پرسش بايد گفت هر دو مطلب خاستگاه قرآني دارد، زيرا قرآن کريم به صراحت فرمود: «و ننشکم في ما لا تعلمون» (2) و شما را در جايي که از آن بي‌خبريد آفرينشي دوباره بخشيم. در اين آيه تصريح شده که آدمي در جهان آخرت با عالم نوين و اشکال و شرايط تازه آفريده مي‌شود که از آن خبر ندارد. چون آن اصول و نظامات را که بر آن حاکم است نمي‌داند و حتي بيان حقيقت آن در قالب الفاظ نمي‌گنجد تنها... ازآن دور مي‌بينم. (3)
و در آيه ديگر فرمود: «لقد کنت في غفله من هذا فکشفنا عنک عطاک فبصرک اليوم حديد» (4) تو اي انسان از اين رو که نادان بودي سخت در غفلت بودي تا آن که ما پرده را از چشم تو بر انداختيم، و امروز چشم بصيرت تيز بين است. از اين آيه معلوم مي شود که در قيامت جشم آدميان باز مي‌گردد و پرده از جلو ديد او کنار مي‌رود و حقايق را بالعيان مشاهده مي‌کنند.
اما در مقام جمع بين اين دو رويکرد بايد گفت: آيه اول ناظر بدين حقيقت است که عالم آخرت براي آدمي و واقعا يک جهان ناشناخته است و همان طور که کودک بعد از تولد جهان برايش نشئه جديد است و او از آن شناختي پيش ندارد، عالم آخرت نيز براي آدمي چنين است و او عملا شناختي از آن ندارد گر چه بر اساس آموزه‌هاي وحياني اجمالا بدان اعتقاد دارد و چيزهاي کلي از آن را باورد دارد، ولي به طور عيني نشئه نوين براي اوست.
اما آيه دوم ناظر بدين مسئله است در قيامت وقتي حقايق بر انسان عرضه شد آنها را بالعيان مي بيند و جاي ترديد و انکار در آن جا نيست و پرده از جلو چشم انسان کنار مي‌رود. در نتيجه تعارض بين اين دو رويکرد نيست بلکه هر کدام ناظر به حقيقتي خاص است.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيعه در اسلام ،ص 100 و 101.
2. واقعه، 61.
3. ر. ک: تفسير نمونه، ج 23، ص 244، الميزان ج 19، ص 230.
4. ق (50) آيه 22.

پرسش 4:
اينکه چرا رقص وموسيقي حرام است ؟آيا سندي است که حرام بدانيم چون از بچگي به موسيقي گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اينکه مدام به خاطر همين حرفها احساس گناه دارم ؟

پاسخ:
موسيقي آهنگي است که از نواختن آلات موسيقي مثل ساز توليد مي شود و دو قسم است.
1 ـ موسيقى که به نظر عرف مردم، مطرب، و متناسب با مجالس لهو و لعب و عياشي وعيش و نوش باشد. چنين مجالسي غالبا همراه با هرزه گي ها است. درچنين مجالسي معمولا انسان از ياد خدا غافل است و آلوده به گناه ومعصيت مي شود.
اين نوع موسيقي به سبب ويژگي که دارد، انسان را ازخداوند متعال وفضائل اخلاقي دور نموده ،به سمت بي بند وباري وگناه سوق مي دهد .چنين موسيقي حرام است . منظور از حال عادي خارج شدن حال رقص پيدا کردن نيست ،بلکه غافل شدن از ياد خدا است که معمولا منجر به گناه مي وشود.
2 ـ موسيقى غير مطرب و معمولى كه انسان را به هيجان شهوى وادار نمي‌كند، مانند آهنگ هاي معروفي که اشعار مذهبي ، مرثيه ها و موزيک هاي نظامي و ورزشي با آن نواخته مي شود، حرام نيست.
مصاديق مشکوکي هم وجود دارد که به درستي شناخته نمي شود که آيا ازقسم اول است،يا ازقسم دوم .اينها اشکالي ندارد، گرچه خوب است که انسان احتياط کند . (1)
ترانه و موسيقي که حرام است، زيان هاي زيادي دارد که به خاطر آن مفاسد و مضرات حرام شده است.
در بررسي كوتاه‌، در موسيقي حرام به مفاسد زير برمي‌خوريم:
ا) تشويق به فساد اخلاق‌:
تجربه نشان داده است كه بسياري افراد، تحت تأثير آهنگ‌ها و غنا، پرهيزكاري را رها كرده‌، به شهوات و فساد روي مي‌آورند. مجلس غنا و موسيقي، معمولاً مركز انواع مفاسد است .آنچه به مفاسد دامن مي‌زند، غناست . چيزي كه پديد آورنده عوامل سوء باشد، نمي‌تواند در شريعت آسماني حلال شود: فاجتنبوا الرجس‌َ من الأَوثَان واجتنبوا قول الزور; از بت‌هاي پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد".(2) يكي از مواردباطل كه حرام است، موسيقي و غنا است كه افراد را به سوي مفاسد سوق مي‌دهد.
ب‌) غافل شدن از ياد خدا:
غنا و موسيقي‌، انسان را مست شهوت‌ها و او را از ياد خدا غافل مي‌كند. قلبي كه از نغمه‌هاي شهوت‌انگيز عاشقانه پر شد، ديگر جايي براي ياد خدا در آن باقي نمي‌ماند .در قرآن از اين امر تعبير به لهو شده و آمده است‌:
"و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل‌ّ عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا. (3)
بعضي از مردم‌، سخنان بيهوده را مي‌خرند تا مردم را از روي جهل و ناداني گمراه سازند، آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند، براي آن ها عذاب خوار كننده است‌" يكي از موارد "لهوالحديث‌" موسيقي و غنا است كه از عوامل ضلالت از "سبيل‌اللّه‌" شمرده شده و موجب "عذاب اليم‌" است‌.
ج‌) داشتن زيان‌هاي جسمي و اثرات شوم روي دستگاه اعصاب و روان‌:
موسيقي يكي از عوامل مهم تخدير اعصاب است كه تخدير از مجراي گوش صورت مي‌پذيرد . وقتي تحت نفوذ زير و بم آهنگ موسيقي قرار گرفت‌، نوعي رخوت و سستي بر اعصاب چيره شده ، از مفاهيم انساني‌، جز شهوتراني‌، عشقبازي و جمال‌پرستي چيزي در برابر ديدگان بي فروغ عقل وي مجسم نمي‌شود. چنان روي ادراك و نيروي خرد سرپوش گذارده مي‌شود كه مفاهيم مقدسي به نام‌: رحم‌، مروت‌، عفت‌، حيا، امانت‌، مساوات‌، برادري و مبارزه‌، و استقامت در راه هدف به فراموشي سپرده مي‌شود.
د)موسيقي وغنا، يكي از ابزار استعمار:
استعمارگران جهان‌، هميشه از بيداري مردم‌، مخصوصاً نسل جوان‌، وحشت داشته‌اند; به همين دليل‌، بخشي از برنامه‌هاي گسترده آن ها براي ادامه استعمار، فرو بردن جامعه‌ها در غفلت بي‌خبري‌، نا آگاهي و گسترش انواع سرگرمي‌هاي نا سالم است‌. امروز توسعه غنا و موسيقي‌، يكي از مهم ترين ابزاري است كه آن ها براي تخدير افكار مردم از آن استفاده مي‌كنند.(4)
اما در مورد رقص بايد بگوييم : مبناي حرمت رقصي که حرام است ، تحريک شهوت، يا دوري از ذکر و ياد خدا، اشتغال به لهو ذکر شده است و شايد كساني كه فتوا به حلال بودن در نزد شوهر داده اند، همان مبناي تحريك شهوت را لحاظ كرده اند كه براي شوهر اشكال ندارد.
اما اينکه شما از بچگي به موسيقي گوش داده ايد و به آن عادت داريد در صورتي که موسيقي از قسم دوم باشد اشکالي ندارد و چنانچه علاقه به هر نوع موسيقي، از جمله موسيقي حرام داريد، آن را كم كم به سوي موسيقي حلال كه باعث آرامش اعصاب و روان مي شود، هدايت كنيد.
پي نوشت ها:
1. سؤال تلفني از دفتر حضرت آيت الله سيستاني.(7741415).
2. حج(22)آيه 30.
3.لقمان(31)آيه 6.
4 تفسير نمونه، ج17 ،ص24.

پرسش 5:
ديگراينکه من قبلا در مورد وسواس فکري پرسيده ام اما ميخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسي من درست باشدومن کسي را در گذشته کشته باشم با وجود اينکه اطرافيان همه ميگويند فکر است هيچ راه بازگشتي با توبه امکان ندارد؟

پاسخ:
به هيچ وجه افکار وسواسي شما درست نيست و گناهي نکرده ايد تا توبه لازم باشد.
پرسش 6:
در ضمن اگر کتاب مفيدي در مورد آفرينش و راههاي رسيدن به خداوند برايم بنوسيد ممنون ميشوم چون من مدام براي خود ميخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا ميروم آخر به کجا
پاسخ:
خوش بختانه كتاب هايي در مورد خداشناسي چاپ و منتشر شده است كه مي تواند براي دانش آموزان مفيد و مؤثر باشد, كه بعضي را معرفي مي كنيم :
1 آموزش عقايد, ج 1ـ 3 از آقاي مصباح ;2 همه بايد بدانند, از آقاي اميني ;3 آفريدگار جهان , از آقاي مكارم ;4 پيام قرآن , در ده جلد, از آقاي مكارم ;
5 منشور جاويد, در ده جلد, از آقاي سبحاني ;6 بهترين راه شناخت خدا, از آقاي ري شهري ;7 مجموعه آثار استاد مطهري ;8 معارف اسلامي , چاپ دانشگاه ;9 درس هايي از قرآن , آقاي قرائتي .

صفحه‌ها