كلام

در مقاله ي شما با عنوان هدف از خلقت آسمانها و زمين به اين موضوع بر خوردم : "" براساس فرموده الهيِ (احببت ان اعرف), خاستگاه خلقت از سوي خداي متعال, همان معرفت الهي است. يعني خداوند با مسئله خلقت در صدد برآمد که خود را بنماياند."" حال سوالي برايم پيش آمده : مگر خداوند متعال نيازمند توجه و نماياندن است که بخواهد خود را به انسان بنماياند؟ اگر نيازمند نيست چرا مي خواهد خود را بنماياند؟

اين حديث ،خبر واحد است و در مسائل عقيدتي خبر واحد كارساز نيست . به همين خاطر نمي توان چندان به آن اعتنا كرد.
دوم : عرفا كه به اين حديث در آفرينش جهان تمسك مي كنند ، معتقدند كه حقيقت وجود جز يكي نيست و همه عالم مظاهر و نمود همان يك وجود هستند. حال اين وجود واحد دو مرتبه دارد: يكي مرتبه غيب و ديگر مرتبه آشكار شدن. خداوند در مرتبه غيب اراده مي كند كه به مرتبه آشكار در آيد و به همين خاطر بر اسما و صفات خود تجلي مي كند و جهان پديدار مي شود.
در اينجا دوستي به آشكار شدن ، حب ذاتي است نه خارج از ذات ، يعني آشكار شدن ذات در تجلي به اسما و صفات است و اسما و صفات چيزي خارج از ذات و حتي غير از ذات نيست. بنابراين نياز به خارج از ذات نيست تا با غني مطلق بودن خداوند ناسازگار باشد.
آنها مي گويند كه همه عالم با حب ذات الهي آشكار شد و آغاز آفرينش عشق و حب ذات خداوند به ذات خويش و اسما و صفات خود است ؛ پس همه عالم به عشق خداوند به ذات خود نمايان شد.
طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري
يا در اين شعر:
ناگهان پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
اما در عين حال در شعري ديگري از حافظ كه ظاهرا اشاره به همين حديث و روايت باشد ، اين عشق و حب براي علت آفرينش همچنان مخفي است.
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه مست از خانه برون تاخته اي يعني چه
شاه خوباني و مقصود گدايان شده اي قدر اين مرتبه نشناخته اي يعني چه
برخي ديگر براي توجيه حديث گفته اند :شناخت خداوند براي خلق، وسيله تكامل آنها است ، يعني من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بگيرد ، به همين جهت خلائق را آفريدم ، و براي سير كمالي آنها ، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم ، چرا كه معرفت و شناخت من رمز تكامل آنها است .
آري بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند ، خود را با كمالات او تطبيق دهند ، و پرتوي از آن را در وجود خويش فراهم سازند ، تا جرقه‏اي از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق آراستگي به اخلاق او ممكن نيست ، و اين آراستگي فرع بر شناخت است.
از طرف ديگر نيز مي توان گفت كه شناخته شدن خداوند به وسيله مخلوقات، از معلولات و نتايج عالم آفرينش است نه علت پديد آمدن موجودات. پس اگر هم روايت صحيح باشد و مقصود شناخت انسان و مخلوقات باشد ، اينها همه پس از آفرينش و نتيجه آن است، نه علت و هدف آن . درحالي كه علت مقدم است و نتيجه متأخر از آن.
استاد محمدتقي جعفري معتقد است كه اساساً اين حديث معتبر نيست و نمي‌توان آن را به عنوان يك حديث قدسي معتبر دانست. استاد در اين باره مي‌نويسد:
از حديث قدسي نقل شده كه خداوند مي‌فرمايد:
كنت كنزاً مخفيّاً فأحببت أن اُعرف فخلتُ الخلقَ لكي اُعرف.(1)
اهل حديث در سند اغلب احاديث قدسي اشكال كرده‌اند. به اين جهت، حديث مزبور را نمي‌توان معتبر دانست. با در نظر گرفتن اينكه از نظر قواعد عربي هم كلمه مخفي صحيح نيست، زيرا ماده خفي لازم است و مفعول از آن ساخته نمي‌شود و به كتاب‌هاي لغت كه از نظر وثوق كاملاً معتبر مي‌باشد، رجوع كرديم، حتي استعمال کميابي را نقل نكرده بودند.(2)
علامه جعفري درباره محتواي حديث مي‌گويد:
كنز مخفي يعني چه؟ بديهي است كه خفا و پنهاني در برابر آشكار و پيدايي است (اين دو مفهوم متضايفين مي‌باشند) و مانند دو مفهوم پدر و فرزند و برادر و خواهر . بنابر اين معناي اين كه خداوند نخست يك كنز مخفي بوده است، چنين مي‌شود كه واقعياتي آشكار بوده و خداوند از آن واقعيات پنهان بوده است! پس آن واقعيات ارتباطي با وجود خداوندي نداشته‌اند! ممكن است گفته شود كه خفاي وجود خداوندي مستلزم آن نيست واقعياتي كه وجود داشته‌اند، ارتباطي با خدا نداشته‌اند، چنان كه عرش حقيقتي است كه نيرو يا بنياد كل هستي است اما نسبت به نمودها و پديده‌هاي هستي مخفي است. اين اعتراض صحيح نيست، زيرا مقايسه عرش با خدا درست شبيه به مقايسه كائنات با خداست، كه قطعاً غلط است و عرش عالم هستي مانند جوهر و بنياد آن بوده و امري است ممكن و حادث. بنابراين اعتقاد به خفاي نخستين خداوندي به اضافه اينكه واقعياتي را به وجود خداوندي فرض مي‌كند كه آشكار بوده‌اند و خدا از آنها مخفي بوده است، و ظهور آن وجود اقدس با خلقت كائنات داراي درك، شروع شده است! در نتيجه،‌ باطن بودن خداوندي بر ظهور او سبقت داشته است.(3)

پي‌نوشت‌ها:
1ـ بحار الانوار، ج 84، ص 198.
2ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 2، ص 356.
3ـ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 11، ص 48 ـ 49.

چرا حضرت مهدی به عنوانه پیامبر آخر نشد و کلا چرا ۱۲ امام پس از پیامبر آمدن و چرا خودشان پیامبر نبودند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سوال شما در واقع از ضرورت امامت است . در اين باره هم دليل عقلي داريم و هم دليل نقلي، ولي در پاسخ فقط به دليل عقلي بسنده مي كنيم:
تمام دلايل عقلي که بر ضرورت نبوت دلالت مي‌کند، بر ضرورت امامت بعد از رحلت پيامبر گواهي مي‌دهد.(1)
بر اساس قاعده لطف، نصب امام از سوي خداوند لطف است، زيرا بي‌ترديد حضور امام از جانب خدا در جامعه اسلامي زمينه را براي روي‌آوردن مردمان به اطاعت الهي و پرهيز از گناهان و معاصي آمده‌تر مي‌سازد. با استقرار عدالت در جامعه، مقدمات صلاح و رستگاري فراهم‌تر مي‌شود.
از سوي ديگر به حکم عقل، لطف بر خداوند لازم است، بنابر اين با انضمام دو مقدمه فوق ثابت مي‌شود که نصب امام بر خداوند واجب است.
از اين گذشته، جاي ترديد نيست بقا و استمرار مطلوب آيين اسلام در گرو نصب جانشين شايسته براي پيامبر(ص) است .
از اين رو عدم نصب امام از سوي خداوند با حکمت الهي ناسازگار خواهد بود، زيرا موجب نقض غرض خداوند از بعثت پيامبر و انزال قرآن است. تقرير اين استدلال عقلي بدين صورت است:
پيامبر گرامي اسلام در کنار مسئوليت خطير دريافت و ابلاغ وحي، وظايف ديگري نيز بر عهده داشته است که از آن جمله مي‌توان به امور زير اشاره کرد:
ا: تفسير آيات قرآن و بيان رموز و اسرار آن.
ب: بيان وظايف ديني مسلمانان در حوزه احکام فردي و اجتماعي.
ج: پاسخگويي به شبهات دشمنان اسلام و رد اعتراضات آنان بر حقانيت آيين اسلام.
د: پاسداري از کيان آموزه‌هاي اسلامي و جلوگيري از وقوع تحريف در آن.
از سوي ديگر، واقعيت‌هاي تاريخي حاکي از آن است که نياز جامعه اسلامي به اين امور، پس از رحلت پيامبر همچنان ادامه داشت، اختلاف شديد مفسران در تفسير پاره‌اي آيات قرآن، اختلاف شديد مسلمانان در احکام عملي و حتى در تفسير سنت.
پيامبر، هجوم بي‌امان شبهات و يرانگر به عقايد اسلام از سوي غير مسلمانان ، شيوع ده‌ها هزار حديث مجعول پس از رحلت پيامبر همگي گوياي اين حقيقتند که امت اسلامي از يک سو، نيازمند آن بود که عمل به وظايف ياد شده پس از وفات رسول خدا تداوم يابد . از سوي ديگر، خود (بدون امداد الهي) قادر به پاسخگويي به اين نياز نبود.
حال با دو احتمال رو به رو هستيم:
اول اينکه خداوند با علم به ناتواني امت اسلامي از رفع نياز خود، امر آنان را به خودشان واگذار کرده باشد،‌
اين احتمال آشکارا باطل است، چون لازم مي‌آيد خداوند حکيم غرض خويش از ارسال پيامبر و تشريع آيين اسلام را نقض کند، حال آن که نقض غرض از سوي حکيم محال است.
احتمال دوم آن که خداوند، شخصي شايسته‌اي را به عنوان جانشين پيامبر تعيين کند و او را به مردم بشناساند تا از پس وفات رسول اکرم امت گرد وجود او جمع شده، نيازهاي ديني خود را از ناحية تفسير قرآن، بيان احکام عملي، پاسخگويي به شبهات و جلوگيري از وقوع تحريف در تعاليم اسلامي ، برطرف سازند.
با توجه به بطلان احتمال اول، احتمال دوم متعين مي‌شود . نتيجه آن است که حکمت الهي اقتضا دارد براي حفظ شريعت اسلامي و مصونيت آن از تحريف و نيز براي استمرار هدايت مردم، شخصي شايسته از سوي خداوند و پيامبرش به مردم معرفي گردد تا پس از پيامبر عهده‌ادر مسئوليت‌هاي ياد شده گردد و حافظ شريعت باشد.(2)

پي‌نوشت‌ها:
1. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 119.
2. آموزش فلسفه اسلامي، ج 2، ص 137 و 138.

سلام در مورد مسئله صلوات که ما میگوییم خداوند بر پیامبر و آلش درود فرست ، پیامبر که فرزند پسری نداشته که نسل او را ادامه دهد و ائمه ما از نسل حضرت علی هستند در این مورد هم توضیحاتی بدهید با سپاس از شما

پرسش 1:
در مورد آل پيامبر توضيح دهيد شرح

پاسخ:
1)@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شيعه وسني در باره آل پيامبر (ص) اختلاف نظردارند. بيش تر اهل سنت مي گويند آل پيامبرعلاوه برفاطمه (س)امام علي، امام حسن، امام حسين(ع)، زنان حضرت را نيز شامل مي شود ، حال اينكه شيعيان باور دارند آل پيامبر(ص) ،حضرت فاطمه(س) وامام علي، امام حسن و امام حسين(ع) مي باشند.
صالح‏ترين فرد براي معرفي اهل بيت(ع) پيامبر(ص)است. حضرت طي روايات متعدد اهل بيت خود را بيان كرده است. اين روايات بيش تر بعد از نزول آيه تطهير بيان شده است، از جمله اين روايت كه پيامبر به مدت شش يا هشت ماه- بعد از نزول آيه تطهير-همه روزه از كنارخانه فاطمه (س) مي‏گذشت و به اهل آن خانه (علي، فاطمه، حسن و حسين سلام مي‏داد و مي‏فرمود: «السلام عليكم يا اهل البيت».(1)
علي (ع) در ذيل آيه " سلام علي آل ياسين :مي‏فرمايد: ياسين محمد است و ما آل ياسين هستيم.
هيچ يك از همسران پيامبر حتي عايشه كه همواره خود را امّ المؤمنين مي‏خواند، ادعا نكرده‏اند كه جزو اهل بيت(ع)مي‏باشند.(2)
در برخي كتاب هاي اهل سنت نيزآمده : پنچ تن آل عبا اهل بيت رسول خدا است. مسلم از عايشه نقل مي کند: رسول خدا صبحگاهي در حالي که بر دوش او کسايي خياطي نشده بود خارج شد. در آن هنگام حسن بن علي وارد شد، او را داخل کسا کرد، سپس حسين آمد، او را نيز داخل آن نمود، سپس فاطمه آمد. او را نيز داخل کسا کرد، سپس علي(ع) آمد، او را نيز در آن داخل نمود، سپس آيه تطهير را تلاوت کرد: " إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيرًا "(3)
ترمذي در صحيحش از عمربن ابي سلمه نقل مي کند: هنگامي که آيه تطهيردر خانه ام سلمه نازل شد پيامبر، فاطمه و حسن و حسين و علي را دعوت کرد . سپس کسا را روي آن ها کشيد و عرض کرد: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند، پس رجس و پليدي را از آنان دور فرما و پاک شان گردان. ام سلمه مي گويد: عرض کردم اي نبيّ خدا! آيا من نيز از آن ها هستم؟ فرمود: تو در مقام خود هستي(4)
هم چنين احمد بن حنبل نقل مي کند: هنگامي که آيه مباهله نازل شد، رسول خدا(ص)علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) را دعوت نمود و فرمود: بارخدايا! اينان اهل بيت من هستند(5)

پي نوشت ها:
1.معالم المدرسين ،سيد مرتضي عسكري .
2.احقاق الحق، ج 14، ص 361.
3.صحيح مسلم ج 7 ص 1303
4.صحيح ترمذي ، ج 5 ص 328- 327.
5.مسند احمد ، ج 1 ص 185.
پرسش 2:

در مورد مسئله صلوات که ما مي گوييم خداوند بر پيامبر و آلش درود فرست ، پيامبر که فرزند پسري نداشته که نسل او را ادامه دهد و ائمه ما از نسل حضرت علي هستند .
پاسخ:
2@@
کلمه "آل تنها" به فرزند پسراطلاق نمي شود، بلکه اين کلمه بر فرزندان- اعم از دختر و پسر و بستگان - اطلاق مي گردد. به اعتبار اينکه فاطمه زهرا(س) فرزند رسول خدا و امام حسن وحسين (ع) از نوادگان حضرت و امام علي (ع) هم از بستگان وشوهر دخترش مي باشد ، به آنان آل پيامبر گفته مي شود. البته هر گاه آل پيامبر گفته مي شود، مقصود آن نيست که همه بستگان حضرت از آل وي محسوب مي شوند.آل پيامبر که سفارش شده براي آنان درود فرستاده شود، پنچ تن آل عبا هستند،
پي نوشت :
1.معالم المدرسين ،سيد مرتضي عسكري .
؛احقاق الحق، ج 14، ص 361.

 

امام على عليه‏السلام : علمِ بدون عمل وزر و وبال است؛ وعملِ بدون علم گمراهى است. غرر الحكم : 1587 ، 1588 منتخب ميزان الحكمة : 402

 

پرسش 1:
ولايت مطلقه فقيه شرح با توجه به مسايل جديد پيش آمده و وضعيت ملتهب جامعه و از آن جهت که گروه خواستار انقلاب سبز قصد کمتر کردن قدرت رهبري و ولايت هستند ، در مورد ولايت مطلقه فقيه و اختلاف بين مراجع در اين امر توضيح دهيد؟
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
از نظر عالمان شيعي اصل ولايت فقيه ، امرى مسلم و قطعى است. اختلاف آنان در محدوده و اختيارات ولايت فقيه مي باشد.
اختلاف در قلمرو و اختيارات فقيه موجب شده است که برخي تصور نمايند بعضي از فقها ولايت فقيه را قبول ندارند ، در حالي که اصل ولايت يك مسئله مقوله است و اختيارات ولايت فقيه مساله اي ديگر مي باشد. اين اختيارات همان چيزي است که امروز در بحث از ولايت مطلقه فقيه مطرح مي شود. ولايت مطلقه مورد تأييد همه فقها نبوده واکنون نيز نيست.
حدود اختيارات ولي فقيه:
در مورد حدود اختيارات ولي فقيه ، در بين فقهاي شيعه سه نظريه عمده وجود دارد که عبارتند از:
1- ثبوت ولايت براي فقيه جامع الشرائط در تمام شئون امت و جميع امور مربوط به حکومت، به گونه اي که از جهت اختيارات حکومتي هيچ فرقي بين او و پيامبر و ائمه وجود ندارد. البته عملکرد ولي فقيه در محدوده احکام و مصلحت اسلام و امت اسلامي است . اين همان معناي ولايت مطلقه فقيه است که با عناوين مختلف مانند ولايت عامه ، ولايت مطلقه ، نيابت عامّه فقيه، ولايت عامّه فقيه، ولايت مطلقه فقيه، ولايت کليه الهيه، و يا مبسوط اليد بودن فقيه، از آن ياد کرده اند. امام خمينى نيز، همين ديدگاه را پذيرفته و از آن با عنوان: ولايت مطلقه فقيه ياد کرده است.
اين نظريه مورد پذيرش حضرت امام خميني و بيشتر فقها است.
2- فقيه جامع الشرائط داراي حق افتا و قضا و تصرف در بعضي از امور حسبيه است .
3- تصرفات فقيه تنها در امور حسبيه نافذ است . اين نظريه تعداد محدودي از فقهاست .
ديدگاه حضرت آيت الله صانعي پيرامون ولايت فقيه:
ايشان در کتاب ولايت فقيه خود مشروعيت ولايت فقيه را به خدا نسبت داده و راي مردم را همانند بيعت مردم با امام علي عنوان کرده و نوشته است که قانون اساسي در خصوص حدود اختيارات ولي فقيه کوتاهي نموده و ولي فقيه رياست جمهور را « نصب» مي کند و نه تنفيذ.(1) اين نظريه فراتر از چيزي است كه در قرآن آمده و مطابق با نظريه ولايت مطلقه فقيه و آن هم به نحو حداكثري است ، اگر چه ممكن است امروزه در مورد شخص ولي فقيه (نه اصل ولايت فقيه) ايشان نظرات ديگري داشته باشند.
در مسائل علمي خصوصا فقهي اختلاف ديدگاه فقها امري كاملا طبيعي است حتي گاهي يك فقيه در ابتدا داراي ديدگاهي است و از آن ديدگاه دفاع هم مي كند اما پس از چندي تغيير رأي حاصل مي شود . نظير آن كه امام خميني در ابتدا قائل به عدم جواز اقامه نماز مستحبي عيد فطر و قربان به جماعت بودند ولي بعدا از ديدگاه سابقشان برگشت و قائل به جواز آن شد.
مي توانيد در اين مورد با دفتر معظم له تماس داشته باشيد و اطلاعات دقيق تري به دست آريد.
پي نوشت:
1.ولايت فقيه، ايه الله يوسف صانعي، انتشارات بنياد قرآن، تاريخ نشر 1366 ،ص 150.

پرسش: علت مجازات اعدام، براي شخص مرتد چيست؟

پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ براي پي بردن به فلسفه اين حکم الهي بايد خاستگاه وضع اين حکم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد: «جمعي از اهل کتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز کافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1) دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يکديگر تباني کردند که صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي که از علت کارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديک مشاهده کرديم و هنگامي که به کتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت کرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبيق نمي‌کند و از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود که عده‏ اي بگويند اين‏ها که به کتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏ اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2) مکر و نيرنگ کفار به وسيله خداوند آشکار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. بايد توجه داشت که اين ترفند مختص زمان رسول خدا نمي‌باشد، بلکه در همه زمان‏ها امکان اجراي آن وجود دارد. اسلام با وضع چنين حکمي جلوي مفاسد احتمالي (که برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است که در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌کنيم: 1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلکه برخي افراد در ايمانشان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حکم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد. 2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت و کفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين که مسلمانان را دلسرد مي‌کردند، باعث دلسرد شدن افرادي که گرايش به اسلام داشتند، مي‌شدند. 3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است. در جامعه اسلامي که اسلام و احکام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين کننده رفتار انسان‏ها با يکديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته و التزام به احکام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌کند و ارکان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد. همچنين گسترش افکار انحرافي در جامعه که از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت کمّي و کيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممکن خواهد بود. با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مي‌شود که حکم ارتداد، يک حکم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حکم ارتداد بيان شده، در زماني است که انکار دين اسلام از روی جحد باشد، يعني شخصي به رغم حقانيت دين اسلام به جهت انگيزه‏هاي نادرست از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر کسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررّسي و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني که به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام و تهديد آن در نيايد. به همين خاطر، ارتداد تضادي با آزادي عقيده (که در اسلام محترم شمرده شده است) و انتخاب ندارد. البته احترام به آن، به معناي حقانيت و درستي هر عقيده‏ اي نمي‌باشد. حکم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و اختصاص به اسلام ندارد. طبيعي است که هر ديني براي محافظت از کيان خود، راهکارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد. در مورد اديان ديگر و از جمله مسيحيت بايد توجه داشت که: اين دين دقيقاً آن نيست که حضرت مسيح آورده باشد. آنچه به نام انجيل امروزه در دست مسيحيان قرار دارد، کتاب آسماني حضرت مسيح نيست. اين مطلب را مسيحيان نيز اذعان دارد. در انجيل موجود، جملاتي وجود دارد که به آمدن پيامبري پس از مسيح بشارت داده و به پيروي از او فرمان داده است. اگر کسي پس از تحقيق و بررسي به اين نتيجه برسد که پيامبر پس از مسيح، حضرت محمد است و به او ايمان آورد، به پيام انجيل و حضرت مسيح گوش فرا داده است و حتي از جهت دين آن‏ها نبايد مرتد محسوب شود. اگر به فرض بپذيريم که هيچ گونه تحريفي در اين دين صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دين اسلام خود را تکميل کننده دين مسيحيت مي‌شناسد و به آن به عنوان ديني که در زمان خود صحيح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگريسته مي‌شود، هم چنين چون دين اسلام آخرين پيام الهي است شخص مؤمن به خداوند بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهد. مسيحي اگر به خدا ايمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقي است که به دين اسلام و کامل‏ترين پيام آسماني اعتقاد داشته باشد. با وجود پيام کامل الهي، تبعيت از پيامي که زمان آن سپري شده و نسبت به آخرين پيام، کامل نيست، غير منطقي است. در موردحکم ارتداد و آزادي عقيده اضافه مي‌کنيم که دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏ آورد. قرآن مي‏گويد: «لا اکراه في الدين؛ در پذيرش عقيده اکراه نيست». اصولاً عقيده با اکراه سازگار نيست. اين سخن درستي است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(3) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشکار است، دليلي براي اکراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذيرا است. اما انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده کند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد و امنيت فکري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد.و حکم ارتداد نيز براي چنين موردي است. اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است. حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد که دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب کند، اما در جامعه‏ اي که براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شکل گرفته که هر يک از اين موارد کارکردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آنها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت که افکار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏کند، اظهار آن روا و شايسته نيست، و با وجود يک سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فکري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نکرد، به او کاري ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقيده‏ اش نزد خودش محترم است. اين که خدا با او چگونه برخورد مي‏کند، تنها خدا مي‏داند که وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد.
پي‌نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 614.
3. بقره (2) آيه 256.

آیا خداوند صدا فیزیکی ایجاد می کند؟

 

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم : اگـر از خـدا ، چنان كـه سـزد ، مى‏ترسيديد علمى به شما آموخته مى‏شد كه جهل و نادانى با آن همراه نبود . كنزالعمّال : 5881 منتخب ميزان الحكمة : 406

 

پرسش 1:
آيا خدا صداي فيزيکي هم دارد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
خداوند جسم و نيست تا صدا فيزيكي آن گونه كه از لبان خارج مي شود ، داشته باشد ، اما مي تواند صداي فيزيكي را در هر چيزي ايجاد كند و بيافريند. مي تواند سنگ را به صدا در آورد يا درختي را به صدا در آورده و با موسي (ع) سخن گويد.
صدا به مفهومي که مي شناسيم ، يکي از راه هاي انتقال پيام است ، در عين حال که هدف اصلي نيز انتقال پيام مي باشد . اين هدف مي تواند به شکل هاي مختلف تأمين شود. خداوند راه هاي مختلف را براي رساندن پيام به انجام رسانده است ؛ بنابراين :
اولاً صدا به مفهوم الفاظ که بر اثر تموّج هوا در فضا پخش مي‌شود و انسان آن را مي‌شنود، از صفات امور جسماني است و بر اثر خروج الفاظ از دهان و لبان آدمي و يا حيوانات و يا بر اثر اصطکاک اجرام به وجود مي‌آيد و خداوند از آن منزّه است.
دوم: صداي خداوند همان کلام وحي آسماني است که آدمي از طريق پيامبران ، آن را مي‌تواند بشنود، چون آنچه از بين لبان رسول خدا براي مردم بيان شده ،کلام خدا است. مولوي مي‌گويد:
گرچه قرآن از لب پيامبر است هر کي گويد حق نگفت، او کافر است(1)
اين همه آوازها از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود(2)
سوم: به يک لحاظ همه عالم هستي کلام خدا و صداي حق تعالى است ،چون جلوه اوست. کلام و صدا هم جلوه متکلم و صاحب صدا است.
امير مؤمنان(ع) فرمود:
«يقول لمن أراد کونه کن فيکون لا بصوتٍ يقرع ولا بنداءٍ يُسمع وإنّما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه؛(3)
خداوند چيزي را که مي‌خواهد ايجاد کند مي‌گويد: باشد، پس ايجاد مي‌شود اما اين گفتن آوازي نيست که گوش‌ها را بکوبد، و يا صدايي نيست که شنيده شود، بلکه سخن خدا کاري است که ايجاد کرده است».
بنابر اين عالم خلقت همه صدا و آواز خدا است . ما آدميان با اين که هم جزء مخلوقات و در واقع کلام و صداي حق تعالى هستيم، پيوسته با صدا و کلام حق تعالى يعني موجودات عالم سر و کار داريم و آن‌ها مي‌بينيم و از آنها استفاده مي‌کنيم، پس صداي خدا را پيوسته مي‌شنويم ولي توجه نداريم.
صداي خدواند را در تمام عالم مي توان شنيد ، اما بايد گوشي متناسب با اين صدا داشت. صداي خدا را مي توان در ترنم آب ، آواز پرندگان ، صداي ورزش باد ، يا نوازش نسيم و... شنيد.
پي‌نوشت‌ها:
1. مثنوي معنوي، دفتر 4، ص 643.
2. همان، دفتر اول، ص 88.
3. نهج البلاغه، خطبه 186.

پرسش 2:
آيا مقربين و اوليا و انبياي خدا صداي فيزيکي خدا را مي شنوند؟
پاسخ:
با توجه به سوال اول پاسخ روشن است صدا به معناي اينكه خداوند جسمي داشته باشد تا صداي او را بشنوند ندارد ، اما مي تواند صدا را در اشياي مختلف ايجاد كرده تا اولياي الهي بشنوند.
هم چنين صدا به مفهوم وسيله انتقال پيام كه ممكن است گونه هاي مخلتفي غير از موردي كه در بالا گفتيم داشته باشد ، مثل تمام موجودات عالم كه همه آنها گويا و منادي اين هستند كه ما را خدا خلق كرده و همه بيانگر صفات خداي متعالند ، براي خدا قابل فرض است و انبياي الهي و هر كس ديگري مي تواند اين صدا را بشنود .
وحي الهي كه خدا به وسيله آن با پيامبرانش حرف ميزند و مفاهيم و علومي را به وسيله آن به آنها انتقال مي دهد ، گونه هاي مختلفي دارد كه نوعي از آن ايجاد صدا از طرف خدا در يك موجود ديگر است كه به وسيله اين صدا خدا وحي را به پيامبر انتقال مي دهد . مثل وحي اي كه خدا به وسيله درختي در كوه طور به حضرت موسي رساند و از طريق آن درخت با او صحبت كرد. اين نوع از كلام الهي مخصوص انبيا است و كس ديگري غير از آنان حتي اولياء الله و امامان اين نوع از كلام خدا را قادر به شنيدن نيستند بلكه غير پيامبران الهي مي توانند از طريق آنها به محتواي اين گونه كلام پي ببرند . اين صدا هر چند كه مي تواند فيزيكي باشد ولي صدائي نيست كه مستقيما از خدا به گوش پيامبر خدا برسد بلكه صدائي است كه خدا در شيئ ايجاد مي كند و پيامبر آن صدا را مي شنود .
پرسش 3:
آيا فکر کردن به اين قبيل مسائل (كه خدا صداي فيزيكي دارد و مقربان درگاهش صداي او را مي شنوند) گناه است؟
پاسخ:
سوال از اين گونه امور و تحقيق و تفكر پيرامون آنها نه تنها گناه نيست. اگر براي رسيدن به حقيقت باشد ، خدا شناسي محسوب مي شود كه بالاترين عبادات است . تفكر در صفات خدا و اسما و صفات و آيات الهي بالاتر از هر عبادتي است . امام صادق عليه السلام مي فرمايد: تفكر ساعة خيرٌ من عبادةِ سنة (1)نيز در آيه :« انّما يتذكر اولوالالباب» (2).

در تحقيق بايد به منابع اصيل اسلامي مراجعه كرد و يا از افراد مطلع و داراي تخصص در اين گونه امور راهنمائي خواست .

پي نوشت ها :
1 . بحارالانوار، ج 71، ص 327.
2. سوره زمر (39) آيه 9.

پرسش:  در زمان جاهليت مردم به بتها سجده مي کردند، ما هم به خانه خدا سجده مي کنيم، چه تفاوتی میان بت و خانه کعبه وجود دارد؟

 

 

 

پرسش 1: کعبه شرح در زمان جاهليت مردم به بتها سجده مي کردند، ما هم به خانه خدا سجده مي کنيم؟(تفاوت بت و کعبه در چيست؟) پاسخ: سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ با سلام ؛ سوال شما در واقع ناشي از اشتباهي است كه در مورد حقيقت سجده و قبله در ذهن داريد ؛ بر اساس دستور صريح قرآن ما مسلمانان موظفيم در وقت نماز به سوي خانه خدا كه قبله ماست به نماز بايستيم و اجزائ نماز را چنان كه به ما گفته شده، به جا بياوريم؛ يكي از اجزا نماز سجده است . در فرهنگ اسلام سجده تنها بر خداوند جايز است .نمي توان بر ديگري سجده نمود . تفاوت ميان دو چيز ( به سمت كعبه يا براي كعبه ) كاملاً روشن است. هيچ مسلماني براي كعبه يا به كعبه سجده نمي كند ، بلكه به سمت كعبه و براي خدا سجده مي كند ، در حالي كه بت پرست براي بت و به بت سجده مي كرد. خداوند همان گونه كه براي كيفيت سجده در نماز جزئيات و شروطي را ذكر فرموده ، براي سمت و جهت فرد سجده كننده هم جهت خاصي را معين نموده است كه سمت خانه خدا وكعبه باشد. البته فلسفه اين امر را بايد در حقيقت قبله و ويژگي هاي كعبه و ابعاد توحيدي آن دانست ، اما نبايد فراموش كرد همه اعمال ما به دستور خداوند و از سر تسليم در برابر خواست اوست . روزي ما را دستور به نماز و سجده به سمت بيت المقدس و روزي ديگر به سمت كعبه فرمان داده است ، اما همه اين عبادات بايد براي خدا و براي اطاعت از دستور او انجام شود. پرسش 2: اصلا چرا کعبه خانه خدا شد، مگر خدا خانه هم دارد؟ پاسخ: خداوند سبحان بي نياز است و جسم نيست تا در خانه‏اي نياز به سكني داشته باشد. اگر به "كعبه"، "بيت الله" گفته مي‏شود، به جهت شرافت و قداست اين مكان است. نيز چه به اين جهت كه مهم‏ترين مكان براي عبادت خدا است، همان گونه كه تمام مساجد و عبادتگاهي كه خداوند را در آن جا عبادت كنند، خانه خدا است. بنابراين خانه خدا اختصاص به كعبه ندراد ، بلكه هر جا كه ذكر و ياد خدا شود ، خانه خدا است و به همين خاطر مساجد نيز خانه خدا هستند ، اما مهم ترين مكان در روي زمين كه توسط پيامبران الهي و فقط براي عبادت خدا ساخته شده و بناي توحيدي است ، كعبه است و به همين خاطر هر گاه كه خانه خدا گفته شود ، كعبه مقصود است. خداوند بزرگ با در نظر گرفتن مصالح انسان‏ها به حضرت ابراهيم و اسماعيل دستور ساخت و تجديد بناي آن را صادر نمود، تا مردم برگرد آن جمع شوند و خداي واحد را عبادت كنند و انسان‏ها از اين طريق به تعالي و رشد نايل گردند. مناسك حج و زيارت خانه خدا از آثار و فوايد اخلاقي، سياسي و فرهنگي گوناگوني برخوردار است و به خاطر همين فوايد است كه خداي متعال دستور زيارت آن را به مردم داده است : 1 - در بُعد اخلاقي: مهم‏ترين فلسفه حج، دگرگوني اخلاقي است كه در انسان‏ها به وجود مي‏آورد. مراسم "احرام" انسان را از تعلقات مادي و امتيازات ظاهري و لباس‏هاي رنگارنگ و زر و زيور بيرون مي‏برد. با تحريم لذائد و پرداختن به خودسازي (كه از وظايف محرم است) او را از جهان ماده جدا مي‏كند و در عالمي در نور و روحانيت و صفا فرو مي‏برد. آنان را كه در حال عادي، بار سنگيني امتيازات موهوم مانند درجه و مدال را بر دوش خود احساس مي‏كنند، به يك باره سبكبال مي‏گرداند. مراسم حج يكي پس از ديگري آدمي را از علاقه‏هاي مادي و گذشته‏اي تاريك و گناه آلود بريده و به آينده‏اي روشن و پرصفا و نور پيوند مي‏دهد. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه بسياري از اعمال و اذكار حج حكايت از خاطرات ابراهيم، اسماعيل و هاجر است. حاجي مجاهدت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان را لحظه به لحظه در برابر چشمان خود مجسم مي‏كند و آن‏ها را به صورت سمبليك انجام مي‏دهد. نيز با توجه به اين كه در سرزمين مكه عموماً و مسجدالحرام و خانه كعبه و محل طواف خصوصاً يادآور خاطرات پيامبر اسلام(ص) و پيشوايان بزرگ و مجاهدت‏هاي مسلمانان صدر اسلام است، در هر گوشه‏اي از مسجدالحرام و سرزمين مكه چهره پيامبر(ص) و علي(ع) و ديگر پيشوايان بزرگ را مي‏نگرد و آواي حماسه‏هاي آنان را مي‏شنود. اين‏ها همه دست به دست هم مي‏دهند و زمينه يك انقلاب و دگرگوني بزرگ اخلاقي را در دل‏هاي آماده فراهم مي‏كنند، كه مايه تعالي و رشد فردي مي‏گردد. بدين جهت در روايت امام صادق(ع) آمده است: "كسي كه حج را به طور كامل انجام دهد، از گناهان خود بيرون مي‏آيد، همانند روزي كه از مادر ولادت يافته است". (1) 2 - در بُعد سياسي: مراسم حج در عين حالي كه خالص‏ترين و عميق‏ترين عبادت‏ها را عرضه مي‏كند، مؤثرترين وسيله براي پيشبرد اهداف سياسي اسلام است. در اين اعمال روح عبادت كه توجه به خدا است، با روح سياست كه توجه به خلق خدا است، درهم آميخته است. حج عامل مؤثري براي وحدت اسلامي، عامل مبارزه با تعصبات ملي و نژادپرستي و رهايي از حصار مرزهاي جغرافيايي است. آشنايي و آگاهي مسلمانان بدين جهت است كه امام علي(ع) درباره حج فرمود: "الحج تقويه للدين؛ مراسم حج براي تقويت دين تشريع شده است".(2) 3 - در بُعد فرهنگي: ارتباط قشرهاي مسلمانان در ايام حج مي‏تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله فرهنگي و انتقال فكرها درآيد، خصوصاً با توجه به اين كه اجتماع با شكوه حج نماينده طبيعي و واقعي همه قشرهاي مسلمانان جهان است. بدين جهت است كه در روايت در مورد فلسفه حج آمده است. "خداوند اين بندگان را آفريد و فرمان هايي در طريق مصلحت دين و دنيا به آن‏ها داد، از جمله اجتماع مردم شرق و غرب را در آيين حج مقرر داشت، تا مسلمانان به خوبي يكديگر را بشناسند و از حال هم آگاه شوند و هر گروهي سرمايه‏اي تجاري را از شهري به شهر ديگر منتقل كنند نيز براي اين كه آثار پيامبر و اخبار او شناخته شود و مردم آن‏ها را به خاطر آورند و هرگز فراموش نكنند".(3) اما اين كه خانه خدا يكي از مظاهر بت پرستي است چنين نيست، بلكه خانه خدا خانه توحيد است و اعمال حج با تمامي اذكار و اركانش يكي از مظاهر زيبايي توحيد و يگانه پرستي است. مسلمانان در اين اعمال با سخن و عمل، توحيد و يگانه پرستي را ابراز مي‏دارند. بيان داشته‏ ايد كه با رفتن به حج مال خود را از دست مي‏دهيم، پاسخ: رفتن به حج را نمي‏توان از دست دادن مال تلقي كرد، بلكه خرج كردن در راه خدا همانند خمس و زكات است كه مايه بركت دنيوي و ذخيره آخرت آدمي مي‏گردد. تعرض به نواميس مردم: به نواميس مردم در ايام حج تعرض نمي‏شود، مگر آن كه زني از خود ضعف نشان دهد و حريم اسلامي را رعايت نكند و خود موجبات طمع و چشمداشت نامحرم را فراهم نمايد. اگر در برخي موارد تعرضي اتفاق افتد، اين در همه جا وجود دارد. پي‏نوشت‏ها: 1 . مجلسي، بحارالانوار، ج 96، ص 26. 2 . نهج‏البلاغه، كلمات قصار، ش 252. 3 . شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 109.

چرا در جنگ زنان را اسیر می کنند؟

 

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم: - وقتى به ايشان عرض شد : دوست دارم داناترين مردم باشم- : از خدا پروا داشته باش ، تا داناترين مردم باشى . كنز العمّال : 44154 منتخب ميزان الحكمة : 406

 

پرسش 1:
چرا مسلمانان در جنگ زنان را اسير مي کردند؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر منظورتان اين است كه فقط مسلمانان در جنگ زنان را اسير مي كنند، اين طور نيست، زيرا در جنگ ها و خصوصاً در قديم مرسوم بوده كه زنان را علاوه بر مردان به اسارت مي گرفته اند و اختصاصي به اسلام ندارد.
فرض كنيد دولتي كافر به جامعه اسلامي حمله كرده و در نتيجه نبرد افرادي از سپاه دشمن به اسارت در آمدند ؛ مسلما در بين آنها اقشار گوناگوني از زن ومرد مي توانست حضور داشته باشد كه همه به عنوان مقابله با اسلام و كمك به سپاه كفر به حكومت اسلامي حمله كرده اند ؛ حال تكليف اين عده چيست و حكومت اسلامي چگونه بايد با آنها برخورد كند؟
جواب از چند مورد بيرون نيست ؛ يا بايد آنها را از دم تيغ بگذراند يا در زندان اسير كرده و يا آنها را آزاد نمايد ؛ اگر دقت كنيم همه اين موارد دچار مشكلات عديده اي است ؛زنداني كردن اسرا علاوه بر همه مفاسدي كه اصل قانون زندان در پي دارد، بار مالي سنگيني را بر دولت اسلامي تحميل مي كرد .جداي آن كه با نياز مالي بسيار مسلمانان در آن مقطع زماني وكمبودهاي فراوان و حجم زياد اسرا اين امر امكان پذير نبود . اصولاً در آن زمان چنين راهكاري وجود نداشت ، بلكه با تأمين مخارج زندگي بردگان ، از آنها استفاده كاري مي كردند.
كشتن همه اسرا هم نتايج مثبتي در پي نداشت زيرا بسياري از اين افراد شناخت كاملي از اسلام نداشتند .چه بسا با آشنايي درست به اسلام مي گرويدند . به علاوه كشتن بيشتر افراد آثار و نتايج سوء فرهنگي و رواني در پي داشت كه با فلسفه اسلام همخواني نداشت .
از طرف ديگر آزادي همه اسرا هم كاري بسيار نامعقول بود زيرا اين افراد كساني بودند كه با اسلام و مسلمانان به جنگ برخاسته ،حتي برخي از آنان را كشته بودند . به علاوه آزادي آنها همان و بازگشت به آغوش كفار و آمادگي براي شركت در نبرد بعدي همان ؛ پس ناچار لازم بود بدون آن كه نگهداري آنها هزينه و فشاري بر جامعه اسلامي وارد كند، اين افراد در متن جامعه به نوعي وارد شوند كه هم آثار مثبت اقتصادي و رفاهي براي جامعه در پي داشته باشند و هم زمينه آشنايي آنها با حقايق اسلام و بستر ميل وگرايش به اسلام در آنها فراهم گردد و اين همان قانون برده داري مورد امضا وتجويز اسلام بود كه اعمال شد .
هرچند علاوه بر همه اينها نبايد از ياد برد كه اين نوع برده ها در نهايت ندرت بودند ،زيرا چنان كه در تاريخ ذكر شده، بسياري از اسرا با تبادل با اسراي مسلمان يا با دادن فديه و يا با تعليم خواندن و نوشتن به مسلمانان آزادي خود را به دست مي آوردند ، به علاوه اكثر اين افراد اسير خود بردگان و كنيزاني در جامعه كفر بودند ، يعني قبل از اسارت نيز خود برده و كنيز محسوب مي شدند و در حقيقت كساني بودند كه توسط دلالان و تجار برده از مناطق ديگر اسير مي شدند و در مناطق مختلف دنيا به فروش مي رسيدند .
در مورد به اسارت گرفتن زنان مي توان اضافه كرد :
گاهي اوقات نيز فقط مردان به جنگ مي رفتند مانند جنگ بدر که دراين صورت زنان اسير نمي شدند . گاهي كه زنان به صورت مستقيم و غير مستقيم در جنگ حضور داشتند ، اسير مي شدند. نيز ممكن بود كه در يك قبيله تمام مردان در جنگ باشند كه يا كشته و يا اسير شوند‌، در اين صورت زنان نيز به اسارت در مي آمدند و اين موضوع در آن عصر ، امري متعارف و معمولي بلکه تا حدي ضروري به حساب مي‌آمد، زيرا بعد از کشته شدن مردان جنگجوي سپاه دشمن يا يک طايفه،‌ اگر زنان و کودکان به عنوان اسارت برده نمي‌شدند و از آنان مراقبت و نگهداري نمي‌شد و هزينه زندگي آنان تأمين نمي‌گرديد،‌مشکلات زيادي براي خود ‌آنها به وجود مي‌آمد، چون زنان نمي‌توانستند امور زندگي خود و نيازهاي خانواده را تأمين کنند، بنابر اين ضرورت اجتماعي آن زمان چنين اقتضا مي‌کرد که زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند تا هم از نظر معيشت تأمين گردند، هم از نظر اخلاقي و فرهنگي و تربيت داراي سرپرستي باشند که به آنان رسيدگي نمايد و هم در جامعه اسلامي رشد كرده و با فرهنگ اسلامي آشنا شوند.
آن عصر زنان کاملاً وابسته به مردان بودند و به شدت نياز به سرپرست داشتند . سرپرستي هم بايد توسط مردان انجام مي‌شد، همچنين اگر زنان و کودکان را رها مي‌کردند، مورد حمله و تجاوز طايفه‌ها و گروه‌ها و افراد قدرتمند ديگر قرار مي‌گرفتند.
البته اسلام بعد از به اسارت گرفتن زنان و کودکان و افراد ديگر زمينه‌هاي زيادي براي آزادي تدريجي آنان فراهم کرده که در کتاب‌هاي فقهي آمده است.
براي آگاهي بيشتر به کتاب‌‌هايي مانند:
1) نگاهي به بردگي، از محمدعلي گرامي؛ 2) اسلام و مسأله آزادي بردگي،‌از موسوي زنجاني؛ 3) بردگي در اسلام، ‌از صادق ايرجي، مراجعه نماييد.

 

امام باقر عليه ‏السلام : يـك سـاعت مـذاكره علمى ، بهتر از يك شب عبادت است . الاختصاص : 245 منتخب ميزان الحكمة : 398

 

پرسش 1:
دين همه اسلام خواهد شد يا نه؟

پاسخ:
سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پاسخ در چند محور ارائه مي‌شود:
1ـ آن دسته ‌از رواياتي که مسئله دعوت و فراخوان حضرت مهدي(ع) را نسبت به اهل کتاب مطرح کرده، با آيات مربوطه به اخذ جزيه و روايات مربوط به اين مسئله هيچ گونه تعارض ندارد و به آساني قابل جمع است، زيرا ترديد نيست که حضرت مهدي(ع) به دليل رسالت و مأموريت جهاني براي هدايت بشر، پيروان همه اديان را و حتى افراد غير اين باور را به سوي ايمان و پذيرش اسلام دعوت مي‌کند . تلاش‌هاي لازم را براي گسترش اسلام و ايمان آوردن مردم در سراسر جهان به کار مي‌بندد حتى در برخي موارد از طريق جهاد براي رفع موانع و رساندن پيام نوراني اسلام استفاده خواهد کرد (چه که در اين باره روايات بسياري نقل شده است) ولي با اين وصف اجباري در کار نخواهد بود. پذيرش اسلام را بر کسي تحميل نخواهد کرد، بلکه در حل رفع موانع جهاد مي‌کند تا مردم بدون هيچ گونه ترس و هراسي در پذيرش حقايق اسلام آزاد باشند. بتوانند با شناخت کامل اسلام را بپذيرند و ايمان بياورند.
اما در اين بين ممکن است عده‌اي از روي عناد و لجاجت و عدم لياقت همچنان از پذيرش اسلام خودداري نموده و بر باورهاي پيشين خود پافشاري کنند و در دين خود باقي بمانند، با چنين افراد نيز حضرت از روي رحمت و رأفت اسلامي رفتار خواند کرد . امنيت و رفاه زندگي آنان را در ساحات مختلف تأمين نموده و در برابر کار از آنها به جاي ماليات جزيه خواهند گرفت . آن دسته افراد به اصطلاح «اهل ذمه» محسوب مي‌شوند که شرايط و احکام خاص خود را دارند. بنابر اين بين آن دو گروه روايات که در پرسش اشاره شده هرگز تعارضي نيست و از طريق ياد شده به آساني قابل جمع است.
2ـ اما درباره آيات ياد شده و نحوة جمع آنها بايد گفت:
اولاً: با ظهور حضرت مهدي حقايق همه چيز را از جمله حقيقت اديان و پيام آسماني آنها آشکار خواهد شد .حضرت عيسى از آسمان فرود مي‌آيد و پشت سر حضرت مهدي نماز مي‌خواند. يکي از مسايل که در اديان پيشين مطرح شده ،بشارت به دين اسلام است. در قرآن کريم از قول عيسى(ع) آمده که خطاب به امت خود فرمود:
«إنّي رسول الله... و مبشّراً برسولٍ يأتي من بعدي اسمه احمد؛(1) فرستاده خدا هستم و مژده دهنده به رسول بزرگواري هستم که بعد از من بيايد و نامش در انجيل من احمد است».
اين حقايق دين عيسى در زمان ظهور مهدي(ع) آشکار و به مردم اعلام خواهد شد . خود حضرت عيسى آن را ابلاغ خواهند نمود، بنابر اين مراد بقاي دين مسيحيت و يا ساير اديان در آيات مطرح شده در سؤال ممکن است چنين حقايق از آنها باشد، پس تهافتي با ظهور تمام دين الهي ندارد.
دوم: از دقت در روايات روشن مي‌شود که هيچ خانه‌اي در شهر و بيابان نمي‌ماند مگر اين که توحيد در آن نفوذ مي‌کند، يعني اسلام به صورت آيين رسمي همه جهان را فراخواهد گرفت و حکومت به صورت يک حکومت اسلامي درمي‌آيد . غير از قوانين اسلام چيزي بر جهان حکومت نخواهد داشت، ولي هيچ مانعي ندارد که اقليتي از اديان ديگر نظير يهود و نصارا در پناه حکومت مهدي با شرايط اهل ذمه وجود داشته باشد، زيرا مي‌دانيم حضرت مهدي(ع) مردم را از روي اجبار به اسلام نمي‌کشاند، بلکه با منطق پيش مي‌رود و توسل او به قدرت و نيروي نظامي براي بسط عدالت و برانداختن حکومت‌هاي ظلم و قرار دادن جهان در زير پرچم عدالت اسلام است، نه براي اجبار به پذيرفتن اين آيين.(2)
معناي آن حاكم شدن دين اسلام در تمام جهان مي شود . در ادامه آيه 39 انفال اين معنا روشن مي شود ، زيرا در ادامه آيه دو طرف را مطرح مي كند كه هر دو طرف با حاكميت دين الهي سازگار است ،
يكي آنكه از كفر يا دشمني خود باز ايستند و
ديگر آنكه از دين الهي يا حاكميت آن روي برتابند ، يعني در عين حال كه دين تمام براي خدا مي شود ، باز عده اي مي توانند از آن روي برتابند، پس روي برتافتن عده اي از دين الهي ، يا حتي از حاكميت دين خدا ، منافاتي با حاكميت دين الهي و تمام شدن دين براي خدا نيست.
پي‌نوشت‌ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 433 و ج 4، ص 319.

توضیح بیشتر آنکه آیا انسان در پذیرش دین مختار است ؟ و اینکه به انسانی که اقوال را شنیده و بهترین آنها را برمیگزیند بشارت می دهد آیااین موضوع برای تحقیق در دین هم صدق می کند؟

پاسخ:
با سلام و تشكر از ارتباطتان با اين مركز
يك بار ديگر اين سوال را براي ما ارسال كرده ايد و جواب رابراي شما ارسال كرده ايم . دوباره همان سوال را تكرار كرده ايد. لطفا از ارسال سوالات تكراري خودداري كنيد .همان پاسخ را براي شما ارسال مي كنيم.
اجبار و اكراه در پذيرش دين نيست. دين بايد با اختيار و انتخاب خود شخص صورت گيرد. اصولاً دين به عنوان يك مقوله ايماني و قلبي چيزي نيست كه اجبار پذير باشد . اگر در آيه دقت كنيد، متوجه مي شويد كه‌ با زبان نفي سخن گفته، نه نهي، يعني فرمود: در دين اجبار نيست، نه اينكه نبايد اجبار كرد، يعني اجبار پذير نيست، نمي توان كسي را به زور انسان معتقد و مومن كرد، چون مربوط به اعتقاد و دل او و انتخاب او مي شود.
اما دين پذيرفته نزد خدا فقط اسلام است، يعني فقط دين حق مورد پذيرش خدا است.
مثل آن است كه بگويد انسان ها در انتخاب نيك و بد اختيار دارند. انسان مي توان راه درستي و پاكي را انتخاب، يا راه گمراهي و ضلالت و گناه را برگزيند. هيچ كدام اجباري نيست، اما خدا فقط نيكي و خوبي را مي پذيرد و مورد قبول است. خداوند فقط به نيكوكاران پاداش مي دهد.‌ اين دو با هم تناقض دارند؟ خداوند راه هدايت و ضلالت را معرفي و به انسان ها نشان داده و دستور و فرمان به سوي هدايت كرده، اما انسان ها را در انتخاب راه آزاد گذاشته كه هر كدام را بپذيرند و هر راه را خواستند، بپيماند، اما به آن ها فرمود كه تنها نيكوكاران و شاكران را پاداش مي دهد . همين موضوع در مورد دين حق و باطل نيز هست. اجباري بر پذيرش حق نيست، اما تنها حقيقت نزد خدا پذيرفته است. اين دو اصلاً با هم تناقض ندارند.
بنابراين آزاد بودن انسان‌ها در پذيرش دين، يعني اختيار داشتن در انتخاب دين حق و باطل، يا خوب و بد. بدين معنا که راه انسان براي انتخاب باز است و انسان مجبور نيست، اما در عين حال حکم خدا اين است که راه حق را برگزينند و از باطل دوري کنند؛‌ بنابر اين بين اين دو آيه هيچ گونه تعارضي وجود ندارد؛ زيرا عدم اجبار بر پذيرش دين خاصي، دليل بر حق بودن تمام اديان و مسلک‏ها نمي‏باشد، بلکه دليل بر احترام به آزادي انسان در انتخاب دين و حق انتخاب آزاد و ثمربخش نبودن اجبار در گرايش به دين خاص مي‏باشد، نه به معناي درست بودن هر گونه انتخاب انسان.
از سوي ديگر، حق بودن اديان و شريعت‏ها در طول تاريخ، دليلي بر حقيقت‏جو بودن پيروان آن‏ها، پس از ظهور شريعت کامل‏تر و تجلي آشکارتر حق نخواهد بود.
بنابراين، حقيقت جوي واقعي کسي است که به تمام مظاهر حق در طول تاريخ ايمان داشته باشد و به کامل‏ترين شريعت عمل کند. "مسلمان حقيقي" در طول تاريخ کسي است که به پيامبر عصر خود و تمام پيامبران پيشين ايمان داشته باشد و در برابر آخرين شريعت و فرمان‏هاي خداوند "تسليم" باشد. (اين مطلب به استناد به آيه‏ 285، سوره‏ بقره تأييد مي‏شود) براي توضيح بيش‏تر به نقل آن‏چه مرحوم شهيد مطهري در اين‏باره گفته (1)مي‏پردازيم:
"درست است که در دين، اکراه و اجباري نيست( لا إِکراهَ فِي اَلدِّينِ) ولي اين سخن به اين معنا نيست که دين خدا در هر زماني متعدد است و ما حق داريم هر کدام را که بخواهيم انتخاب کنيم. چنين نيست، در هر زماني يک دين حق وجود دارد و بس. هر زمان پيغمبر صاحب شريعتي از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده‏اند که از راهنمايي او استفاده کنند و قوانين و احکام خود را چه در عبادات و چه در غير عبادات از او فراگيرند تا نوبت به حضرت خاتم‏الانبياء رسيده است.
در اين زمان اگر کسي بخواهد به سوي خدا راهي بجويد بايد از دستورهاي دين او راهنمايي بجويد.
قرآن کريم مي‏فرمايد: "وَ مَنْ يبْتَغِ غَيرَ اَلْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخاسِرِينَ(2) هر کس غير از اسلام ديني بجويد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از جمله زيانکاران خواهد بود".
اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلکه منظور، تسليم خدا شدن است پاسخ اين است که البته اسلام همان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شکلي داشته و در اين زمان، شکل آن، همان دين گرانمايه‌اي است که به دست حضرت خاتم‏الانبياء ظهور يافته است و قهراً کلمه‏ي اسلام بر آن منطبق مي‏گردد.
به عبارت ديگر، لازمه‏ تسليم خداشدن، پذيرفتن دستورهاي او است و روشن است که همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل کرد و آخرين دستور خدا همان چيزي است که آخرين رسول او آورده است".
در نتيجه، اگر چه نبايد شريعت اسلام را بر پيروان اديان ديگر تحميل کرد امّا اين به معناي امضاي حقانيت اديان به موازات هم‏ديگر نيست بلکه بايد با گفت‏گو و تبليغ آنان را به سوي جلوه‏ي کامل حق، در اين عصر و زمان- يعني شريعت اسلام- دعوت کرد. روش پيامبر در صدر اسلام و ديگر امامان و بزرگان دين در طول تاريخ اسلام اين‏گونه بوده است.
در پذيرفتن شريعت اسلام هيچ‏گونه اجباري نيست و مسلمانان نبايد ديگران را مجبور سازند. اما عدم اجبار دليل بر حقانيت پيروان اديان ديگر نيست، بلکه اگر با آگاهي به حقانيت پيامبر اسلام، به انکار بپردازند و کفر بورزند، در "قيامت" جايگاه آنان در جهنم خواهد بود.
در قرآن مجيد مي‏خوانيم: "اِنَّ اَلَّذِينَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ اَلْکتابِ وَ اَلْمُشْرِکينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها(3) کساني از اهل کتاب که به آن‏چه پيامبر اسلام آورده است( 4) کفر ورزيده‏اند و نيز مشرکان در آتش دوزخند و در آن همواره مي‏مانند".
از اين آيه‏ به خوبي آشکار مي‏شود که مراد از آياتي که پيروان اديان ديگر را اهل نجات دانسته‏اند(5) يقيناً منکران حقانيت اسلام و صف‏آرايان در مقابل شريعت اسلام نيستند، حتي چه بسا کساني که توانايي شناخت حقانيت اسلام را داشته‏اند ولي به آساني از کنار شناخت حق گذشته‏اند نيز در قيامت عذري نداشته‏باشند.
پيروان اديان الهي هم به حکم کتاب خودشان که در آن به آمدن پيامبر اسلام اشاره شده، نيز به حکم عقل که بايد به آخرين پيام الهي گوش فرا دهند، بايد دين اسلام را بپذيرند.
بنابراين کفار و پيروان ساير اديان الهي وظيفه دارند درباره دين خود و دين اسلام تحقيق کنند و دستورهاي اديان را با هم مقايسه کنند. پس از تحقيق دقيق و علمي، به حقيقت اسلام و حقانيت اين دين پي خواهند برد. حال اگر پس از تحقيق به اين نتيجه رسيدند که دين خودشان بر حق است و از طرفي به محتواي دين خود عمل کردند و بر کسي ظلم نکردند، چون حجت و دليل و برهان بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمي‏کند، ولي اگر تحقيق نکردند و با لجاجت بر دين خود پاي فشاري کردند و با اين که احتمال مي‌دادند دين اسلام دين حقي باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظيفه خود کوتاهي کرده، در نتيجه خداوند آنان را عذاب خواهد کرد.
شهيد مطهري(ره) در اين باره مي‏گويد: "اگر کسي در روايات دقت کند، مي‏يابد که ائمه(ع) تکيه‏شان بر اين مطلب بوده که هر چه بر سر انسان مي‏آيد، از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطي باشد که مي‏بايست تحقيق و جستجو کند، نکند اما افرادي که ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطي به سر مي‏برند که مصداق منکر و يا مقصر به شمار نمي‏روند، آنان در رديف منکران و مخالفان نيستند.
ائمه اطهار بسياري از مردم را از اين طبقه مي‏دانند. اين گونه افراد داراي استضعاف و قصور هستند و اميد عفو الهي درباره آنان مي‏رود.
وي از مرحوم علامه طباطبايي نقل مي‏کند: "همان طوري که ممکن است منشأ استضعاف، عدم امکان تغيير محيط باشد، ممکن است اين جهت باشد که ذهن انسان متوجه حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد".(6)
پي‏نوشت‏ها:‏
1. مجموعه آثار، ج 1 (عدل الهي).
2. آل‏عمران (3) آيه‏ 85.
3.‏ بينه (98) آيه‏ 6.
4. همان، آيه‏ 5.
5. مائده(5)آيه‏ 69.
6. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 1، ص 320 به بعد.

صفحه‌ها