كلام

 

امام باقر عليه السلام: راستى كه سوگند دروغ وقطعِ رحم ، خانه‏ها را از اهلش تهى مى ‏گذارد (ويرانى به بار مى‏ آورد) . تحف العقول

 

پرسش 1:
جثه انسان شرح سلام. كوچكتر شدن تدريجي جثه انسانها عذاب خداست؟ مستند بفرماييد

پاسخ:
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
کوچک شدن قد و يا جُثه انسان‌ها عوامل غير از آنچه در پرسش آمده دارد، و علت آن با بايد در علوم طبيعي و زيست شناسي جستجو کرد، چون بر اساس نظريات زيست شناسي و تجربي، عوامل چون ژن‌ها، محيط‌هاي زندگي، تغذيه، فشارهاي گوناگون روحي و جسمي و عللي نظير اينها موجب کوچک شدن جثة انسان‌ها مي‌شود.
به هر حال بايد جواب اين مسئله در علوم تجربي جستجو کرد و ربطي به مسايل ديني ندارد . کوچک شدن جثه و قد کسي، نشانه کيفر و عذاب الهي تلقي نمي‌شود، چه اين که افرادي صالح بوده و هستند که قد و جثه‌اي نسبتاً کوچک داشته است ولي به لحاظ مقام معنوي سرآمد زمانش بوده است. در هر صورت کوچکي جثه و قد افراد هرگز نشانه عذاب نيست و در آموزه‌هاي ديني در اين باره سخني به ميان نيامده است. از طريق اينترنت مي‌توانيد عوامل ژنتيکي آن را مطالعه و از تحقيقات و گفته‌هاي دانشمندان در اين باره اطلاعاتي را به دست بياوريد.

 

امام باقر عليه السلام: راستى كه زودْ پاداش‏ ترين طاعت ، صله‏رحم است. تحف العقول

 

پرسش 1:
آيا در پذيرش دين اجباري وجود دارد؟ شرح

پاسخ:
در اين که در پذيرش دين اجباري نيست ،جاي ترديد نيست . قرآن کريم فرمود: «لا اکراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغي؛ در دين هيچ اجباري نيست، و راه از بيراهه بخوبي آشکار شده است.»(1) البته معناي دقيق اين آيه چيزي غير از آنچه گفته مي شود است كه به آن اشاره خواهيم كرد اما در هر حال اسلام اجبار در دين را قبول ندارد ؛ بنابر اين جنگ ها و برخي فشارها در برابر کفار و... براي تحميل دين و وادار کردن آنها به پذيرش اسلام نبوده است.
شاهد اين سخن آن است که در تاريخ اسلام ديده مي شود مسلمانان هنگامي که شهرها را فتح مي کردند ،پيروان مذاهب ديگر را همانند مسلمانان آزادي مي دادند،حتى نويسنده کتاب «تمدن اسلام و عرب» که يک مسيحي است ،نوشته است:
رفتار مسلمانان با جمعيت هاي ديگر به قدري ملايم بود که رؤساي مذهبي آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشکيل دهند. در برخي تواريخ آمده : جمعي از مسيحيان که براي گزارش‌ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر رسيده بودند ،مراسم نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند.
اصولاً در اسلام در سه مورد به قدرت نظامي توسل جسته شده است:
1ـ در مورد محو آثار شرک و بت‌پرستي، زيرا از نظر اسلام بت‌پرستي دين و آيين نيست بلکه انحراف، بيماري و خرافه است . هرگز نبايد اجازه داد جمعي در يک مسير غلط و خرافي پيش روند و به سقوط کشانده شوند . اسلام متوسل به زور شد و بتخانه‌ها را در هم کوبيد.
2ـ در برابر کساني که نقشة نابودي و حمله به مسلمانان را مي‌کشند ،دستور جهاد دفاعي و توسل به قدرت نظامي داده شده است . شايد بيشتر جنگ‌هاي اسلامي در زمان پيامبر(ص) از همين قبيل باشد ،به عنوان نمونه جنگ احد، احزاب و حنين را مي توان نام برد.
3ـ براي کسب آزادي در تبيلغ، زيرا هر آييني حق دارد به طور آزاد به صورت منطقي خود را معرفي کند . اگر کساني مانع از اين کار شوند ،مي تواند با توسل به زور اين حق را به دست آورد.(2)
اگر خوب دقت كنيد حمله به مكه به نوعي هر سه مورد را دارا بود ؛ در واقع مكه نماد كامل شرك وبت پرستي در زمان خود شده بود ، مكتبي كه هيچ يك از اديان آسماني آن را نمي پذيرفت و آنها نيز هيچ يك از مومنان به اديان آسماني را قبول نداشتند .
به علاوه، اهل مكه بر خلاف اصول انساني حتي بر خلاف تعهدات متقابل بارها دست به توطئه و حمله به هدف نابودي اسلام ومسلمانان زده بودند. بر اساس تعهدات بين خود نيز مستحق مقابله و حمله از طرف سپاه اسلام بودند ؛ همچنين به شكل هاي گوناگون جلوي آزادي هاي مذهبي مسلمانان را گرفته و مسلمانان مكه را كشته يا مجبور به ترك مكه نمودند .بر خلاف بندهاي صلح حديبيه جلوي فعاليت مبلغان ديني اسلام را گرفته ،برخي را به شهادت رساندند .
بر اساس همه اين موارد حمله به مكه به امر الهي انجام شد اما اصرار به ايمان آوردن همه اهل مكه بدان خاطر بود كه رسما همه مظاهر شرك و بت پرستي از مكه زدوده شود . بساط بت و بت پرستي به طور كامل برچيده گردد ؛اگر اين گونه نمي شد و برخي مخالفان اسلام اسلام نمي آوردند ، يا لازم بود كشته شوند و يا از مكه اخراج گردند . در اين صورت جنگ ها و كشتارهاي زياد و فتنه هاي عميق و تبعات بيشتري دامنگير اسلام ومسلمانان مي شد و جنگ ها و نزاع ها ادامه مي يافت و بت پرستي وشرك هم رسماً ولي در جاي ديگري ادامه حيات مي داد .
مردم مكه به اجبار اسلام نياوردند ولي شرايط در برابر آنها به شكلي قرار گرفت كه اسلام آوردن را بر گزينه هاي ديگر ترجيح دادند . اين نوع عملكرد نادرست نيست ؛ نكته دقيق در اينجا به نوع تفسير ما از آيه «لا اكراه في الدين »بر مي گردد ،زيرا نفي اكراه در آيه به اين معنا نيست كه اكراه و اجبار در دين ممكن بود اما اسلام آن را درست ندانست ؛ بلكه آيه اشاره مي كند كه اصولا در دين كه امري باطني ودروني است ، اكراه و اجبار شدني و ممكن نيست ؛ بر اين اساس نمي توان كسي را به زور مسلمان نمود ، چنان كه نمي توان به زور به هيچ دين ديگري درآورد .
اما اگر شرايط به گونه اي رقم بخورد كه فردي در يك فرايند مشخص به اسلام متمايل شود ،حال يا جذابيت هاي اسلام او را به سمت خود بكشاند و يا مشكلات ومضرات احتمالي ايمان نياوردن باعث اين گرايش شود ، يا هزينه هاي اسلام نياوردن بيشتر شود و به اين خاطر اسلام را انتخاب كند ، كار نادرستي نيست زيرا بسياري از حقايق ديني تا قبل از ورود در اين دين ،بر فرد متجلي نمي شود . با ورود در حوزه ايمان ، در اكثر قريب به اتفاق موارد نتيجه به تمايل عميق قلبي و باور عقيدتي منتهي مي گردد . نتيجه در جمع بندي از نظر عقل وشرع مقبول است .
در مورد مردم مكه هم مساله به همين شكل رقم خورد ، يعني پس از سال ها جنگ و مقابله ناجوانمردانه اهل مكه با اسلام و مسلمانان و نقض تعهدات ، سپاه اسلام به مكه حمله برد اما شرايط را به گونه اي رقم زد كه امر به جنگ وجدال و خونريزي وتبعات منفي آن منتهي نگردد . زمينه اسلام آوردن همه اهل مكه فراهم گردد ؛
ابوسفيان به رغم آن که در راه اندازي جنگ و توطئه‌ها عليه پيامبر و مسلمانان نقش داشت، ولي به صورت ظاهر پيش از فتح مکه با خانواده‌اش اسلام آورد.يعني خود به اردوگاه اسلام وارد شده ،در پناه عباس عموي پيامبر به خيمه رسول خدا رفته اسلام آورد . به علاوه روز بعد هم مردم مكه مجبور به اسلام نشدند بلكه هر كه مخالف اين امر بود ، اسير مي شد و يا مي توانست مكه را ترك كند و اسلام نياورد .
اسلام آوردن ابوسفيان زمينه اسلام آوردن بسياري از مردم مكه را فراهم آورد . همچنين موجب شد که گذشته او ناديده گرفته شود. البته آثار و تبعات زيانبار اسلام ظاهري افرادي چون ابوسفيان هرچند قابل انكار نيست ، اما بايد در نظر گرفت كه نتيجه هر برخورد ديگري با وي و اسلام نياوردن وي چه مي توانست باشد ؛ به نظر مي رسد اين نتايج بسيار ناگوارتر از وضع رخ داده مي بود ؛
اسلام نياوردن او مساوي بود با تداوم شرك و بت پرستي و جنگ خونيني كه معلوم نبود در روز فتح مكه به پايان مي رسيد ؛ به علاوه هر جنگي به دنبال خود تبعات روحي وفرهنگي بسياري را در ميان خانواده هاي زيان ديده به همراه داشت . مي توانست فتح مكه را به خاطره اي بسيار منفي براي مردم حجاز بدل نمايد ؛ در حالي كه آنچه در روز فتح مكه رخ داد ،يكي از درخشان ترين تجلي هاي چهره نوراني اسلام در تاريخ محسوب مي گردد و عفو و بخشش پيامبر را نيز به نمايش گذاشت.
در اين روز پيامبر به قريشيان فرمود: «شما مردم ،هموطنان بسيار نامناسبي بوديد. رسالت مرا تکذيب نموديد و مرا از خانه‌ام بيرون کرديد، ولي با اين حال همه جرايم شما را بخشيده و بند و بردگي را از پاي شما باز و اعلام مي‌کنم که دنبال زندگي خود برويد، همه آزاديد.»(3) کلمات پيامبر هرچند بيانگر اذيت شدن وي توسط قريشيان است،اما در عين حال بيانگر آن است که اسلام دين انتقامجويي نيست، بلکه آن چه در اسلام محوريت دارد، صلح و رأفت است، از اين رو در قرآن از پيامبر به عنوان «رحمه للعالمين»(4) ياد شده است .همين مسايل در رشد بي نظير اسلام پس از اين واقعه بسيار موثر بود .
پذيرش اسلام ابوسفيان با اسلام آوردن ديگر افراد تفاوتي ندارد ؛آن چه که در اسلام ملاک است، وضعيت فعلي انسان‌ها است. هرگاه شخصي اسلام را پذيرفت، در زمره مسلمانان قرار مي‌گيرد و احکام اسلامي شامل او مي‌گردد ، زيرا راهكاري براي كشف اسلام حقيقي از ظاهري وصوري وجود ندارد . در اين صورت هر فرد تازه مسلماني مي توانست متهم به دروغگويي و تظاهر شود. اين خود مهم ترين عامل پرهيز افراد از ورود در اسلام مي شد .
پيامبر(ص) و ائمه(ع) در جنگ و حکومتداري و اجراي احکام الهي طبق ظواهر عمل کرده ، مأمور به بررسي باطن و ماهيت انسان‌ها نبودند بلكه مأمور بودند طبق ظواهر عمل نمايند. در ظاهر هم با گفتن شهادتين نمي شد فرد را كشت يا متهم به شرك كرد ؛ در نتيجه راهي براي نپذيرفتن اسلام اين عده وجود نداشت .

اما در خصوص اسلام آوردن ايرانيان
1. مسئله ايرنيان با مشرکان مكه كاملاً‌ متفاوت بود. آنها پيمان بسته بودند و پيمان خود را شكستند.‌آنان مشرك و بت پرست بودند ، در حالي كه ايرانيان زرتشتي بودند كه به عنوان اهل كتاب به رسميت شناخته شدند ؛ بنابراين اجباري كه گفتيد ، در اينجا مطرح نبود . به همين خاطر تا ساليان و قرن هاي بسيار و حتي امروز نيز زرتشتيان در ايبن كشور زندگي كرده و مي كنند و گروهي مسيحيت را قبول کرده‏اند. عده‏اي نيز يهودي هستند.
3. مردم ايران در برابر مسلمانان، مقاومت نکردند . به اين جهت، دين اسلام زود در ايران پيشرفت کرد. علت شکست نيروهاي نظامي حکومت ايران، ناتواني نظامي آنان و يا تنها روحيه قوي مسلمانان نبود، بلکه علت اصلي شکست نيروهاي جنگي ايران در برابر هجوم مسلمانان، ناراضي بودن مردم ايران از حکومت و آيين خود بود. آنان نخواستند بجنگند و حتي گاهي با مسلمانان همکاري مي‏کردند. (5).
3. مردم ايران، در زمان بعثت و حيات حضرت رسول(ص)، به اسلام توجه کردند و به تدريج و با ميل و رغبت آن را پذيرفتند. اولين کسي که از ايرانيان اسلام آورد، سلمان فارسي بود (6) كه يک فرد عادي نبود. از پيشوايان ديني محسوب مي شد و اسلام آوردن وي به طور طبيعي در ديگر ايرانيان نيز اثر داشت ؛
4. حتي مردم برخي مناطق ايران كه هيچ گاه توسط سپاه اسلام فتح نشد مانند منطقه طبرستان و شمال ايران قبل از بسياري از مناطق ديگر به اسلام و حتي تشيع گرايش پيدا كرده ،با طيب خاطر مسلمان شدند و بر اين عقيده باقي ماندند .
5. هرچند امكان دارد در جريان جنگ و نبرد سپاه اسلام كه توسط غاصبين خلافت هدايت مي شد ،اشتباهاتي رخ داده باشد ، اما مسلم است تا سال ها بعد يعني در زمان خلافت حضرت علي عليه السلام غير مسلمانان زيادي در ايران زندگي مي كردند. حضرت به واليان خود در مورد چگونگي برخورد با آنها دستور اخلاقي و قانوني ارائه مي داد . اين نمونه ها با اجبار به اسلام اوردن مردم ايران منطبق نيست .

داستان كيفيت اسلام آوردن مردم ايران مفصل است اما در مجموع بايد دانست : اسلام آوردن ايرانيان آن گونه که بر خي نوشته­اند ،به زور شمشير نبود. اين گونه تاريخ‏نگارى شيوه مستشرقان است و هدف از آنان اين است که اسلام را آيين شمشير معرفى کنند. حقيقت آن است که ايرانيان به جهت حقانيتي که در اسلام مشاهده نمودند ،مسلمان شدند. بسياري از آنان که به شدت تحت ستم نظام ساسانى قرار داشتند و دنبال دگرگوني وضعيت موجود بودند ،از سپاه اسلام استمداد نمودند و يک نظام سلطه‏گر و تحميلى را برانداختند و آزادى را براى مردم ايران به ارمغان آوردند.
به نوشته برخي از مورخان: وقتى سپاه اسلام وارد ايران شد ، ايرانيان به نفع سپاه عدالت خواه اسلام و برضد دولت ستم پيشه ساساني کوشيدند از جمله :چهار هزار سرباز ايرانى از ديلم با پيمودن صدها کيلومتر راه خود را به سپاه اسلام رساندند و به يارى آنان شتافتند . شاه ايران را يک آسيابان ايرانى به قتل رساند.
پيروزى مسلمانان در جنگ‏هاى صدر اسلام به دليل برترى نظامى و تسليحاتى نبود. آن چه که موجب بسط و گسترش سريع اسلام در آن عصر گرديد، شعارها و برنامه‏هاى اسلام بود که به سرعت بر عقايد خرافى و جامعه طبقاتى آن روز چيرگي مى‏يافت . مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مى‏گرويدند. قبل از آن که مرزهاى جغرافيايى ايران و يا روم فتح گردد، دل هاى مردم به واسطه تعاليم برحق و فطرى اسلام فتح شده بود . آن چه پيشرفت اسلام را تسهيل مى‏کرد ، فتح دل ها بود.
يكي از نشانه هاي حقانيت پذيرش اسلام توسط ايرانيان و عدم اجبار آنان ، تلاش هاي بسياري است كه توسط ايرانيان براي گسترش اسلام به بسياري از نقاط جهان انجام شد ، مانند كشورهاي آسياي جنوب شرقي و برخي مناطق آفريقا . ملتي كه به زور دين و عقيده يا را بپذيرد ، هيچ گاه براي گسترش آن تلاش نمي كند. بسياري از علوم و دانش هاي اسلامي توسط ايرانيان پايه گذراي يا گسترش يافت.
مطالب بيشتر در اين زمينه را در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران مطالعه فرماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2) آيه 256.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 282، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران 1379ش.
3. فروغ ابديت، ج 1 - 2 ، ص 337 - 338 .
4. انبيا (21)، آيه 107.
5 . خدمات متقابل ايران و اسلام، شهيد مطهري، ص 76
6 . الأعلام، زرکلي، ج 7 ص 194

پرسش 1: طلب حاجت شرح آيه يا حديثي را در مورد"طلب حاجت از معصومين عليهم السلام يا درخواست حاجت از غير خدا بيان كرده.... پاسخ: درخواست از غير خدا همان توسل است .ت

 

امام باقر عليه السلام: خداوند ، خوش دارد كه از او خواهش شود و از آنچه نزد اوست ، درخواست گردد. تحف العقول

 

پرسش 1: طلب حاجت شرح آيه يا حديثي را در مورد"طلب حاجت از معصومين عليهم السلام يا درخواست حاجت از غير خدا بيان كرده.... پاسخ: درخواست از غير خدا همان توسل است .توسّل يعني كسي را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دادن، البته آدمي مي‏تواند و مجاز است كه مستقيماً از خداوند حاجت خود را بخواهد، ولي اگر بتواند در مسير دعاي ديگران- به خصوص مقرّبان درگاه الهي را نيز همراه خود سازد، احتمال تأثير فزون‏تري در كار خواهد بود. اگر خداوند به طور كلي فراموش گردد و تنها وسايط ديده شوند، اين امر با آموزه‏هاي ديني و قرآني سازگاري ندارد. توسل به اولياي الهي موجب شرك نيست؛ ‌زيرا كساني كه توسل به اولياي الهي پيدا مي‌كنند، هيچ گونه استقلالي براي ايشان قائل نمي‌شوند . فرق توسل به ائمه (ع) و معبودهاي ساختگي آن است كه: توسل جويندگان به معبودها آنها را عوامل مستقل و تصميم گيرنده در عرض خداوند به حساب مي‏آورند و اين شرك است. به اعتقاد ما نقش ائمه و انبيا (ع) و اولياي الهي شفاعت اذني است. يعني آنان با اذن خدا و طبق خواست او به مدد مددجويان مي‏شتابند. چنين ديدگاهي هرگز مستلزم شرك نيست. زيرا اراده ائمه (ع) را در طول اراده خدا و مجراي همان قرار مي‏دهد، نه مستقل از آن. از توضيح فوق اشتباه وهابيون كه شيعه را در اين زمينه متهم به شرك مي‏كنند ،به خوبي روشن مي‏شود. به دلائل ذيل به اولياي الهي متوسل مي‌شويم: اولاً: خداوند در قرآن فرموده است: «وَ اِبْتَغُوا إِلَيهِ اَلْوَسِيلَةَ ؛به سوي خداوند وسيله برگيريد»(1) اين وسيله مي‏تواند اعمال صالح باشد و مي‏تواند شخص صالح و وجيهي باشد. زيرا انسان آلوده و گنهكار چون از ساحت قرب الهي دور است، با توسل به محبوبين درگاه خدا تضمين بهتري براي درخواست خود مي‏يابد. در قرآن نيز آياتي در مورد توسل به اوليا آمده است. فرزندان يعقوب هنگام پشيماني از گناه خود گفتند: «يا أَبانَا اِسْتَغْفِرْ لَنا؛ اي پدر ! براي ما طلب آمرزش نما»،(2) در آيه ديگر مي‏فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اَللَّهَ وَ اِسْتَغْفَرَ لَهُمُ اَلرَّسُولُ لَوَجَدُوا اَللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً ؛اگر به هنگام ستم برخويش نزد تو آيند "اي پيامبر" و استغفار كرده و تو نيز براي آنان استغفار كني ،خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت»،(3). دوم: خداوند عنايت دارد كه در مراحل گوناگون و به راه هاي مختلف، انسان‏ها به افراد برگزيده و الگوهاي راستين توجه يابند تا از اين طريق راهي به سوي تربيت درست بيابند و توسل يكي از همان راه‏هاست. بنا براين متوسلان، با معرفت بر اين اسباب‌ها و وسائل، نه اصالتي قائلند و نه استقلالي، بلكه وسيله اي مي‌انديشند كه خداي سبب ساز آن‌ها را مجراي فيض و طريق رحمت خود قرار داده و مومنان را بر آن امر نموده است. توسل و درخواست حاجت به دو صورت انجام مي شود : يک - خواندن خدا به حق اولياي او: 1-1. پيامبر اكرم: «خداوند مي‏فرمايد: اي بندگان ! گرامي‏ترين خلق و پرفضيلت‏ترين آنان نزد من، محمد و برادرش علي و امامان بعد از وي هستند. اينان «وسيله»ها به سوي من مي‏باشند. هر كسي حاجتي دارد و نفعي را طالب است و يا دچار حادثه‏اي سخت و زيان بار گشته و برطرف شدن آن را مي‏خواهد، مرا به محمد و آل طاهر طاهرينش بخواند تا به نيكوترين وجه حاجت او را بر آوردم».(4) 2-1. امام موسي كاظم: «هر گاه حاجتي به درگاه خداوند داشتي، بگو: «اللهم اني أسألك بحق محمد و علي...»؛ يعني خدايا! به حق محمد و علي تو را مي‏خوانم. نزد تو شأن و منزلت والايي دارند. پس به حق اين منزلت و رتبه از تو مي‏خواهم بر محمد و آل محمد درود فرستي و حاجت مرا برآورده سازي.(5) 3-1. سمهودي از علماي اهل‏سنّت، در فصلي از كتاب خود تحت عنوان «توسّل زائر به رسول خدا و شفيع قرار دادن وي به پيشگاه خدا» مي‏نويسد: «بدان كه استغاثه از پيامبر اكرم و جاه و منزلت او را به درگاه خداوند شفيع قرار دادن، كار انبيا و مرسلين و سيره صالحان پيشين بوده است؛ قبل از خلقت آن حضرت و بعد از آن، چه در حال حيات و چه بعد از رحلت، چه در عالم برزخ و چه در عرصه قيامت...» عمر بن خطاب مي‏گويد: «پس از اينكه آدم ابوالبشير مرتكب ترك اولي شد، در مقام توبه به پيشگاه خداوند عرضه داشت: «يا ربّ أسئلك بحق محمد(ص) لمّا غفرت لي»؛ يعني، پروردگارا به حق محمد از تو مي‏خواهم كه مرا بيامرزي... .(6) 4-1. توسّل عمر بن خطاب به عباس در كتاب‏ها و مدارك معتبر اهل‏سنّت آمده است: زماني قحطي و خشكسالي پيش ‏آمد، عمر از طريق توسّل به عباس عموي پيامبر، طلب باران كرد و گفت: «هذا والله الوسيلْ الي الله و المكان منه؛ به خدا سوگند! عباس وسيله به درگاه الهي و داراي قرب و منزلت نزد او است» و «اللهم انّا نتوسّل اليك بعمّ نبيّنا فاسقنا؛ خدايا! به وسيله عموي پيغمبرمان به تو روي مي‏آوريم، پس سيرابمان كن»(7) و يا مي‏گفت: «اللهم انّا نستقيك بعمّ نبيّك و نستشفع اليك بشيبه;(8) خدايا! ما به وسيله عموي پيامبرت از تو باران مي‏خواهيم و موي سفيد او را به درگاه تو شفيع مي‏آوريم». 5-1. تعليم توسّل به اصحاب عثمان بن حنيف مي‏گويد: روزي در محضر پيامبر بودم، حضرت به شخصي كه مشكل خود را به ايشان عرضه مي‏كرد، شيوه دعا و توسّل را چنين تعليم فرمود: برو وضو بساز و دو ركعت نماز به جا آور . پس از آن خداوند را با اين جملات بخوان: «اللهم اني اسألك و اتوجه اليك بنبيّك نبي الرحمْه يا محمد انّي اتوجّه بك الي ربّي في حاجتي لتقضي، اللهم شفّعه فيّ;(9) بار خدايا! از تو در خواست مي‏كنم و به تو روي مي‏آورم به پيامبرت، پيامبر رحمت. اي محمد! به حق تو به سوي خدايم روي آورده‏ام تا حاجتم بر آورده شود. خدايا! پيامبرت را در مورد من شفيع قرار ده» 6-1. توسل پيامبر به انبياي گذشته انس بن مالك مي‏گويد: روزي كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر دستور داد قبري را حفر كنند. آن گاه حضرت وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين ادعا كرد:«اللهم اغفر لامي فاطمه بنت اسد، و وسع عليها مدخلها، بحق نبيك و الانبيأ الذين من قبلي؛ خدايا! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش، به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من».(10) 7-1. توسل امام حسين(ع) امام حسين(ع) در دعاي معروف عرفه، چنين با خداوند مناجات مي‏كند: «اللهم انا نتوجه اليك في هذه العشيْ التي شرفتها و عظمتها بمحمد نبيك و رسولك...؛ بار خدايا! ما دراين شامگاه كه به آن شرف و عظمت بخشيده‏اي، به وسيله محمد(ص) پيامبرت و رسول و برگزيده ات، رو به درگاه تو مي‏آوريم».(11) دو. درخواست دعا از اولياي الهي در خواست دعا همجنان كه از برادر و خواهر مؤمن امري صحيح و پسنديده است، از اولياي الهي و آبرومندان درگاه او، به طريق اولي بجا و پسنديده است و ريشه قرآني دارد كه‌ايات آن پيش تر بيان شد. سه. در خواست حاجت از اولياي الهي به طور مستقيم حاجت خود را از اولياي الهي طلب كنيم؛ مثلاً بگوييم: اي پيامبر رحمت! مريض ما را شفا بده؛ همان گونه كه صحابي خطاب به ايشان عرض كرد:«اسألك مرافقتك في الجنه؛ از تو مي‏خواهم در بهشت همنشينت باشم».(12) پي‏نوشت‏‌ها: 1. مائده(5) آيه 25. 2. يوسف (12) آيه 97. 3. نساء (4) آيه 64. 4.بحارالانوار، ج 94، ص 22، ح 20 5.همان، ج 94، ص 22، ح 19 6.مستدرك صحيحين، ج 2، ص 615 7.اسدالغابه، ج 3، ص 165 8.شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 7، ص 274؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 16 و ج 4، ص 209؛ صحيح ابن خزميه، ج 2، ص 338؛ صحيح ابن جبان، ج 7، ص 111 9.مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 138؛ حاكم نيشابوري، مستدرك صحيحين، ج 1، ص 313؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 441، ح 138؛ التاج الجامع (صحاح خمسه 9)، ج 1، ص 286؛ سمهودي، وفأ الوفأ، ج 4، ص 1373؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 229، ح 3649 10. كنز العمال، ج 12، ص 148، ح 34425؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 352 11.سيد بن طاووس، اقبال، ج 2، ص 85 12.صحيح المسلم، ج 2، ص 52، سنن ابي داوود، چ 1، ص 297، ح 2320؛ شرح نهج البلاغه اين ابي‏حديد، ج 10، ص 207

همچنین عارفان در گذشته مبنای بندگی را در ترس از خدا می دیدند اما در مدت زمان مبنا عشق به خدا قرار داده شد، کدام راه مناسب تر است؟عشق یا ترس یا بیم و امید؟

پرسش: صوف بهتر است يا عرفان؟ شرح : همچنين عارفان در گذشته مبناي بندگي را در ترس از خدا مي ديدند اما در مدت زمان مبنا عشق به خدا قرار داده شد، کدام راه مناسب تر است؟عشق يا ترس يا بيم و اميد؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در روايات، مومنان و آن هايي كه بندگي خدا مي كنند، به سه دسته تقسيم شده اند:
1) گروهي كه از ترس، خدا را بندگي مي كنند. آن ها از آتش جهنم بيمناكند . به دليل فرار از گرفتار آتش جهنم، سر به آستان الهي مي سايند.
2) گروهي كه از روي شوق خدا را مي پرستند. آن ها مشتاق بهشت جاودانه هستند، به همين دليل زندگي زاهدان در دنيا را بر مي گزينند.
3) گروهي نه ترس و نه شوق آنان را وادار به بندگي نمي كند. آن ها خدا را شناخته و دانسته اند كه حضرت دوست شايسته پرستش است. عبادت آن ها، بندگي عاشقانه است. و به اصطلاح قرآن درد آن ها لقاء الله و ديدار يار است.
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائيم(مولوي - ديوان شمس)
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت من چرا ملك جهان را به جوي نفروشم(حافظ)
ما در اين مجال، به چند روايت اشاره مي كنيم:
1ـ امام صادق(ع) مي فرمايند: «ان الناس يعيدون الله عزوجل علي ثلاثه اوجه؛ فطبقه يعيدونه رغبه في ثوابه: فتلك عباده الحرمناء و هو الطميع و اخرون يعيدونه خوفا من النار، فتلك عباده العبيد و هي رهبه. ولكني اعبده حباله عزوجل، فتلك عباده الكرام و هو الامن لقوله عزوجل «و هم من فزع يومئذ آمنون، قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم» (1). فمن احب الله عزوجل احبه الله و من احبه الله عزوجل كان من الآمنين» . ( 2)
مردم، خدا را بر سه گونه بندگي مي كنند. گروهي او را به ميل رسيدن به ثوابش مي پرستند كه اين بندگي اصل حرص است و طمع و آز نام دارد. گروهي ديگر از ترس آتش او را مي پرستند، اين بندگي بردگان است و ترس نام دارد اما من او را عاشقانه از روي محبت مي پرستم و اين بندگي بزرگواران و همان امنيتي است كه در كلام خداوند آمده است : « ايشان در آن روز(قيامت ) از ترس در امنيت هستند. بگو اگر خدا را دوست داريد ، مرا تبعيت كنيد تا خدا شما را دوست داشته باشد و گناهان شما را بيامرزد».
آن كه خدا را دوستدار است، خدا دوستدار اوست .كسي كه خدا، دوستش بدارد، در امنيت است.
بله آن كه به مقام محبت نائل آمد، در قيامت در امنيت كامل به سر مي برد. زيرا نزد خداوند مقيم است و هيچ ترس وبيمي در وجود آن ها راه ندارد،اصولاً آن ها چنان در محبت الهي غرق هستند كه چيز ديگري را نمي بينند و صدايي جز صداي او را نمي شنوند.
از صداي سخن عشق نديدم خوش تر يادگاري كه در اين گنبد دوار باشد
2ـ در روايت است كه حضرت شعيب پيامبر بسيار گريه مي كرد. پس از گريه فراوان به او وحي رسيد كه : «ان يكن هذا خوفا من النار فقد اجرتك، و ان يكن شوقاً الي الجنه فقد ابحتك. قال: الهي و سيدي انت تعلم اني ما بكيت خوقاً من نارك و لاشوقاً الي جنتك ولكن عقد حبك علي قلبي فلست اصبر او اراك. (3)؛
[ اي شعيب] اگر گريه تو از ترس آتش است . آن را از تو دور ساختم . اگر به شوق بهشت است. آن را به تو بخشيدم. عرض كرد: خداي من! آقاي من! تو مرا آموزش داده اي كه از ترس آتشت و به شوق بهشتت گريه نكنم. بلكه دوستي و عشق تو قلب مرا گرفته است. بدين سان توان صبر ندارم تا تو را ببينم.
ملاحظه مي فرماييد كه اهل الله . گريه شان ، گريه عاشقانه است . آن ها به دنبال ديدار يار هستند و بهشت و جهنم نزد آن ها مطرح نيست. جالب است كه اين آموزش الهي است كه در قلب و جان آنان جاي گير شده است.
3ـ اميرمومنان (ع) مي فرمايند: «الهي ما عبدتك خوفا من عقابك و لارعبه في ثوابك ولكن و جدتك اهلاً فعبدك» (4) ؛ خداي من! تو را نه از ترس عذابت و نه به ميل در ثوابت بندگي نمي كنم. بلكه تو را شايسته پرستش يافتم و به اين دليل عبادتت مي كنم.
بهشت و جهنم نعمت الهي هستند زيرا بسياري به شوق بهشت يا از ترس جهنم بندگي خدا را بر خود هموار مي كنند. چه بسيار از مردم كه روزه در گرماي تابستان را تنها به اين دليل بر خود هموار مي كنند كه از آتش سوزان جهنم بيم دارند يا دل خوشي به آب گواراي بهشت الهي هستند . آن ها نفس خود را مكلف به مشقت چند روزه دنيا مي كنند تا در سعادت ابدي باشند. اما اهل الله و عاشقان كوي دوست ؛ بندگي را تشريف مي دانند. آن ها را فكر بهشت و جهنم نيست. بلكه خود را مفتخر مي دانند كه به آستان حضرت دوست بار يافته اند و بندگي را افتخاري بر خود مي شمارند.
به بندگي و صغيرت گرت قبول كنند سپاس دار كه فضلي بود كبير از دوست
به جاي دوست گرت، هر چه در جهان بخشند رضا مده كه متاعي بود، حقير از دوست
جهان و هر چه در او هست يا نعيم بهشت نه نعمتيست كه باز آورد فقير از دوست
مرا كه ديده به ديدار دوست بر كردم حلال نيست كه بر هم نهم بتر از دوست(سعدي)
آري آن كه به مقام محبت نائل آمده ،ديگر به بهشت و جهنم كاري ندارد. او به دنبال دوست است و بهشت و جهنم براي او بهانه است. به تعبير سعدي:
داني حيات كشته شمشير عشق چيست؟ سيبي گزيدن از رخ چون بوستان دوست
پس نبايد از خدا ترسيد بلكه چنين خدايي جر عشق و محبت را نشايد. پرستش عاشقانه و گريه عاشقانه تنها مناسبته مقام الهي است. اما متاسفانه اكثريت مردم به اين مقام و معرفت نمي رسند. آن ها تاجر صفت هستند و براي مزد كار مي كنند يا همانند بردگان، از ترس تنبيه فرمانبرداري مي نمايند. دليل اين مطلب عدم معرفت است. آن كه خدا را ببينند، ديگر حاضر نيست كه در محضر او كاري خلاف رضاي او بكند. بنابراين حتي ترس و شوق او نيز عاشقانه است. او بيم جهنم و آتش ندارد. بلكه بيم دارد كه در محضر دوست خلاف ادب از او سر بزند. همچنين او به بهشت شوق و ميلي ندارد. بلكه ميل او به ديدار يار و جنت لقا است. بنابراين ترس از خدا، مرحله پايين و اول بندگي است. شوق به بهشت نيز از مراحل پاييني بندگي است. اما مرحله بالاي آن عبادت عاشقانه است. منطق ترس، منطق بردگي است ، اما منطق عاشق، منطق سوختن و جانبازي است.
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست ريش باد آن دل كه با درد تو خواهد مرهمي (حافظ)
عاشق نيز از خدا مي ترسد. اما نه از خداي منتقم كه عذاب مي كند. بلكه از خداي مهربان كه نكند در محضر و پيشگاه او خلاف ادبي مرتكب شود و بر خلاف مقتضاي عشق رفتاري از او سر بزند. او به تعبير اميرمومنان خدا را با چشم دل مي بيند.
پرسشگر از امام (ع) پرسيد: «هل رأيتك ربك يا اميرالمومنين؟ فقال : أفأ عبد مالا اري؟ قال: و كيف تراه؟ لاتراه العيون بمشاهده العيان ولكن تدركه القلوب بحقايق الايمان. (5) ؛
اي فرمانده ايمان ! آيا پروردگارت را مي بيني؟ فرمود: چگونه آن كه را نمي بينم بندگي كنم؟ عرض كرد: چگونه او را مي بيني؟ فرمود: چشم او را نمي بينند ، بلكه دل ها با حقيقت ايمان او را ادراك مي كند.
اين علم شهودي، منبع و مركز عبادت عاشقانه است. به همين دليل است كه در اولين سوره اي كه بر قلب مبارك پيامبر(ص) كه نازل شد ، سخن نه از ترس بود و نه از شوق به بهشت. بلكه سخن از حيا بود كه انسان بداند كه خدا او را مي بيند و در محضر و پيشگاه او حيا كند: «الم يعلم بان الله يري؛ آيا نمي داني كه خدا مي بيند؟» (6)
بله اگر كسي اين گونه خدا را مراقب خود ببيند، هيچ گاه خلاف نمي كند اما نه از ترس يا شوق؛ بلكه از روي دوستي و حيا. در اين صورت به مقام امن و آسايش نائل شده است . مقصد و مقصود ناب پيامبران و اولياي الهي نيز دعوت مردم به اين نوع بندگي است.
بنابراين اگر مبناي بندگي عشق باشد ،با ارزش تر است اما شايد در آغاز راه براي افراد مبتدي که به معرفت کامل نرسيده اند ،ممکن نباشد و براي آن ها راه ترس و اميد مناسب تر است.
پي نوشت ها:
1. آل عمران(3) آيه 21.
2. علل الشرايع شيخ صدوق ،ج 1 ،ص 12.
3. علل الشرايع ،ج 1 ،ص 57.
4. بحارالانوار ،ج 41 ،ص 14.
5. نهج البلاغه ،كلام 179 شرح عبده ، ج 2 ،ص 99.
6. علق(96) آيه 14.

سلام. سوال اول: مگر حجاب برای زنان فقط در مقابل نامحرمان نیست؟ مگر فلسفه حجاب پوشش و مصون ماندن از نگاه ناپاک نیست. چه کسی محرم تر از خدا است به انسان ها؟ چرا زنان در نماز باید حجاب داشته باشند . باید چادر و مقنعه بپوشند. باید فقط گردی صورت و مچ و کف دست و پایشان بیرون باشد. ؟؟؟؟؟ سوال دوم : در وضو گردی صورت و روی پا و دست از آرنج تا نوک انگشتان شسته می شوند ، هنگام نماز هم گردی صورت و آن مقدار از پا که در وضو شسته شده است می تواند حجاب نداشته باشد . پس چرا دست از آرنج نمی تواند بی حجاب باشد و باید تا مچ پوشانده شود؟

پرسش 1:
جاب در نماز شرح مگر حجاب براي زنان فقط در مقابل نامحرمان نيست؟ مگر فلسفه حجاب پوشش و مصون ماندن از نگاه ناپاک نيست. چه کسي محرم تر از خدا است به انسان ها؟ چرا زنان در نماز بايد حجاب داشته باشند ؟ در وضو گردي صورت و روي پا و دست از آرنج تا نوک انگشتان شسته مي شوند ، هنگام نماز هم گردي صورت و آن مقدار از پا که در وضو شسته شده است مي تواند حجاب نداشته باشد . پس چرا دست از آرنج نمي تواند بي حجاب باشد و بايد تا مچ پوشانده شود؟

پاسخ:
@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
1- در مورد حجاب زنان در نماز، در روايات، به دليل و روايت خاصي که حکمت آن را بيان کند برخورد نكرده ايم، در حالي كه اصل وجوب پوشش زنان در آن ها بيان شده است. در عين حال كه مي­دانيم و اطمينان داريم احكام دين اسلام بر اساس مصالح واقعي است كه خداوند عالَم به تمام اسرار آن­ها آگاهي داشته و بر بندگان مقرر و معين كرده تا به مصالح واقعي احكام دست يافته و به سعادت و كمال برسند.
همچنين به عنوان يك حكمت عام در احكام دين اسلام مي­دانيم كه مقررات الهي سنجشي براي ميزان تعبد و تسليم انسان در مقابل پروردگار است كه چقدر اهميت و ارزش به رضاي الهي مي­نهد. اگر خواسته دل بر خلاف رضاي الهي باشد، چگونه عمل خواهد كرد و ميزان تعبد و تسليم او در مقابل آفريدگار جهان و عالِم به تمام اسرار هستي چگونه خواهد بود.

حكمت پوشش بدن و رعايت حجاب اسلامي بر زن در حال نماز پنهان كردن و مستور نمودن خود از خدا نيست؛ زيرا چيزي از علم خدا پنهان نيست و خداوند بر همه چيز در همه حالات آگاه است. لکن حکمت هاي ديگري در کار است که ممکن است موارد زير نيز از حکمت هاي حجاب در هنگام نماز باشد :
رعايت ادب:
يكي از حكمت هاي اين حكم رعايت ادب است، يعني بدون ستر عورت و پوشش لازم هنگام نماز خواندن نوعي بي احترامي به حساب مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آيد. اين مسئله در تمام اديان در هنگام عبادت وجود داشته و حفظ حجاب براي زنان داراي اهميت ويژه بوده است.
حضور قلب :
حكمت ديگر اين است كه رعايت حجا ب و آداب ديگر در نماز مانند پاك بودن بدن و لباس درتحصيل حضور قلب مؤثر است . رعايت اين برنامه ها شخص را از غياب به حضور مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند .پرده ها و حجاب هايي را كه ميان بنده و خدا ايجاد شده است كنار مي‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند.
در دين اسلام براي نماز و ايستادن در مقابل پروردگار و راز و نياز با او، آداب و احكامي قرار داده شده تا انسان آمادگي لازم براي حضور در مقابل پروردگار را پيدا كند. مانند طهارت رعايت قبله و امثال اين امور، حجاب نيز يکي از آداب لازم براي نماز است که با رعايت و توجه به حجاب آمادگي لازم براي نماز خواندن را پيدا نمايد.
پي بردن به ارزش و اهميت حجاب:
حكمت ديگري براي پوشش در هنگام نماز تأكيد در موضوع پوشش و حجاب بانوان است، و اين كه حجاب و پوشيده بودن بدن زن پسنديده و محبوب خدا است . اين حكم به زنان مسلمان مي فهماند كه حجاب مطلوب خداوند است به گونه اي كه حتي در نماز از زن مسلمان خواسته با حفظ حجاب با خداوند سخن گويد چون او بنده اش را اين گونه مي پسندد . نيز مي تواند تمريني براي زنان با ايمان باشد كه در حفظ حجاب به هنگام برخورد با نامحرمان كوشا باشند. حفظ حجاب در ميان جامعه اهميت بسيار دارد.
چه بسا حكمت‏هاي ديگري نيز وجود داشته باشد كه از آن‏ها آگاهي نداشته باشيم.
2- از آنچه در پاسخ سؤال اول شما بيان شد، پاسخ سؤال دوم نيز روشن مي شود، چون حکم خدا در مورد پوشش زن در مقابل نامحرم آن است که دست ها در برابر نامحرم از مچ به بالا بايد پوشيده باشد، در مسئله نماز نيز همان مسئله که در هنگام حضور در برابر نامحرم لازم است ،بايد رعايت گردد . اين مسئله که در وضو صورت شسته مي شود ،ولي پوشاندن آن از نامحرم لازم نيست، پس پوشاندن دست ها هم از آرنج به پايين واجب نباشد، قياس باطل است . ملاک حکم شرعي حکمت و مصلحت احکام است ،نه قياس کردن. اگر اين قياس صحيح باشد ،بايد بگوئيم که پوشاندن قسمت جلوي سر که مسح کشيده مي شود نيز واجب نباشد درحالي که پوشاندن موها براي زن در هرحال در برابر نامحرم و در نماز واجب مي باشد.
ضمناً اجازه باز بودن گردي صورت به اندازه وضو به معناي آن نيست كه وضو علت براي اين حكم است تا بگوييم كه شستن دست هم مربوط به وضو است، پس آن هم باز باشد. اين اشتباه در تصور است، بلكه براي آن گفته شده تا مقدار باز بودن را مشخص كنند. يعني اصل باز بودن صورت حكم شرعي است، اما براي اينكه بدانيم چه مقدار باز باشد، گفته اند همان اندازه كه شسته مي شود.

سلام میبخشید سوال من اینه که اگه اولین انسان افریده شده حضرت ادم هست پس انسانهای نخستین غار نشین که بودند؟ اگه اونها از اول قبل از حضرت ادم بوده اند پس ماها از نسل کدوم هستیم؟ حضرت ادم یا اونها؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
درخصوص اينکه قبل ازحضرت آدم (ع) انسان هايي بوده اند يانه ، ديدگاه هاى متعدد وجود دارد از جمله:
1. پيش از حضرت آدم، هيچ موجود با شعور و مختاري ( از آدم يا شبيه آدم ) وجود نداشت .حضرت آدم يك دفعه و به طور مستقل خلق شد.
2. پيش از حضرت آدم(ع) موجوداتى شبيه آدم و جن بودند.سپس يا از بين رفتند و يا هنوز هم وجود دارند. ‌در حديثى از امام علي(ع) آمده است كه پيش از خلقت آدم موجودى شبيه بشر به نام "‌نسناس" وجود‌ داشت.(1)
3. پيش از حضرت آدم، موجودي همانندآدم وجود داشت ، ولى تكامل نايافته بود و به هر دليل از ميان رفت . آن گاه حضرت آدم بدون ارتباط با آدم هاى گذشته به طور كامل مستقل آفريده شد.
4. پيش از حضرت آدم، موجودي همانندآدم وجود داشت .آن تكامل نايافته بود، اما از ميان نرفت ، بلكه در بستر تكامل خود به مرحله انسانيت رسيد . حضرت آدم نخستين انسان و نخستين پيامبر است و يك باره خلق نشده است.(2)
برخى از دانشمندان اسلامي- بر اساس برخي روايات- معتقدند كه آدم (ع) نخستين انسانى نبود كه خلق شده باشد ، بلكه قبل از او انسان هاى ديگرى بودند كه به دلايل نامعلومى نسل شان منقرض شده است(3)
گرچه وضعيت و خلقت انسان هاي غار نشين دقيقا معلوم نيست و ما نمي توانيم درباره آن ها قضاوت نماييم،اما- بر اساس اين مبنا که قبل ازحضرت آدم (ع) انسان هاي بودند، شايد بتوان گفت: انسان هاي غار نشين همان انسان ها قبل ازآدم و يا از نسل آنان بودند ،اما انسان هاي بعد از آدم، از نسل حضرت آدم (ع) و انسان هاي امروز نيز از نسل حضرت آدم (ع) هستند.
پي نوشت ها :
1 .بحار ،ج58،ص298.
2 .حسن يوسفى اشكورى ،بازخوانى خلقت انسان ؛ محمد تقى جعفرى، آفرينش و انسان ؛ مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 3.
جعفر سبحانى، منشور جاويد، ، ج 4، ص 94 ؛قاموس قرآن، سيد على اكبر قريشى، ج 1، و 2، ص 94؛ترجمه الميزان، ج‏4، ص 2312 ، ترجمه الميزان، ج‏18، ص 535.

باسمه تعالی سلام من یک سوال برایم مطرح است آنهم اینکه مسئله دید نسبی به مسائل و جهان از دید اسلام و مذهب شیعه چگونه است آیا همه چیز نسبی است ؟ آیا بجز ذات مقدس الله که مطلق است بقیه مسائل و افراد حتی ائمه و انبیا هم نسبی هستند ؟ محبت بفرمائید پاسخ روشنی به این سوال مرحمت بفرمادید . التماس دعا یا علی

پرسش: ديد نسبي به مسائل و جهان از ديد اسلام و مذهب شيعه چگونه است ،آيا همه چيز نسبي است ؟ آيا جز ذات مقدس الله که مطلق است بقيه مسائل و افراد حتي ائمه و انبيا هم نسبي هستند ؟
پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نسبي بودن در خصوص امور اعتباري تا حد زيادي قابل فهم است اما در امور خارجي و عيني و به خصوص اشخاص تعبير نسبي بودن چندان روشن نيست ؛ در تفكر ديني امور مطلق و ثابت بسياري وجود دارد كه به هيچ وجه در برابر شرايط و اقتضائات و حوادث و ديگرعلل و عوامل تغييري در ساحت آن ها راه ندارد .
نمونه اين امور عقايد و باورها يي هستند كه همانند امور رياضي و ديگر بديهيات عقلي در تحت هيچ موقعيت و وضعيتي خاصي تغيير نيافته ، همان ثبات و استواري را دارند ؛ حتي در خصوص بسياري از فروع فكري و عقيدتي حتي مباني رفتاري و عملي هم امر به همين نسبت است و اين امر انحصار در ذات خداوند ندارد .
اما اموري هم هستند كه در گيرو دار شرايط و احوالات گوناگون اوضاع متفاوت و متغيري مي يابند . تا حدي وضعيت نسبي به خود مي گيرند كه البته اين امور بسيار كم تر از امور بخش اول محسوب مي گردند . نسبي بودن تنها درحوزه هاي خاصي مطرح است .
مثلا در مصاديق بسياري از اخلاقيات و تكاليف فقهي اقتضائات زمان و مكان دخيل بوده ، در تبيين مصاديق تاثيرگذار است . به اين اعتبار اين تكاليف تاحدي نسبي است ؛ به عنوان مثال در اسلام نسبت به احترام و حفظ شان جايگاه والدين تاكيد بسيار شده ، هر نوع بي حرمتي در خصوص آن ها منع و نهي شده است ، اما اين امر در اوضاع واحوال گوناگون متفاوت است.تفاوت هاي فرهنگي و اجتماعي در جزييات اين مساله و حدود و ثغور آن نقش بسزايي دارد .
فرض كنيد بسياري از امور در كشورما به خصوص در برخي مناطق سنتي تر ،بي حرمتي و توهين به پدر ومادر محسوب مي شود ،مانند آن كه فرزند در ماه يك بار به آن ها سرنزند ، اما در شهرهاي بزرگ و يا كشورهاي ديگر اصولا چنين رفتاري بي حرمتي محسوب نمي شود و توهين تلقي نمي گردد . بر اين اساس تا حدودي اين تكليف نسبي مي شود . نسبت به موقعيت هاي گوناگون شرايط متفاوتي پيدا مي كند .
بسياري از پوشش ها در مناطق اسلامي پوشش شهرت و موجب جلب توجه و حرام محسوب مي گردند اما همين نوع پوشش در يك منطقه غير اسلامي پوشش كامل و جايز محسوب مي گردد ، همين حكم در بحث قمار و آلات آن يا غنا و موسيقي هاي حرام نيز به نوعي مطرح است .
چنان كه مشاهده نموديد غالب اين امور مرتبط با امور فقهي و عملي هستند، نه مباني فكري و عقيدتي مثلا متصور نيست كه در موقعيت و شرايط خاصي اصل امامت بعد از انبيا را يك اصل ضروري بدانيم اما در شرايطي ديگر ،آن را اصلي غير ضروري تلقي كنيم . همين طور است اعتقاد به بداء ، عصمت ، علم مطلق الهي ، اعجاز قرآن و... .
در هر حال نسبيت به معنايي كه امروزه به شدت براي متزلزل نشان دادن مباني فكري و عملي اديان ترويج مي شود، در حريم دين اسلام راه ندارد و قابل قبول نيست .نمي توان گفت همه چيز حتي ائمه هم نسبي هستند، بلكه همه امور حقيقي و واقعي در عالم اموري ثابت و نامتغيرند.تنها ملاك اعتباري و عملي در برخي شرايط تغيير يافته و عنوان ديگري غير از عنوان قبل پيدا مي كنند .

هر موجودی که تصور کنیم یا نیاز به علت دارد و یا نیاز به علت ندارد. آن را که نیاز به علت ندارد را علت العلل بنامیم، وجود حداقل یک خدا اثبات می شود. اما این که بتوانیم بگوییم فقط و فقط یک خدا وجود دارد. چند راه داریم. یکی از این راه ها این است که بگوییم علت العلل باید بی نیاز و نامحدود باشد. بی نیاز بودن و بی نقص بودن علت العلل چگونه اثبات می شود؟ چرا علت همه چیز باید بی نقص باشد و چه اشکالی ایجاد می شود اگر دارای نقص باشد و همچنین علت تمامی موجودات باشد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نقص مساوي با فقدان است. چيزي را ندارد ؛ پس ناقص است. نقص هميشه در نسبت با يك كمال مطرح مي شود ؛ چون آن كمال نيست ، پس ناقص است. اما چرا خداوند و علت العلل نمي تواند ناقص باشد :
معنايش اين است كه كمالي در وجود است كه او ندارد. اين فرض به چند دليل نادر ست است.
1- كمال وجودي از كجا آمده و‌آفريده كيست؟
آيا مگر آفريدگار ديگري هم غير خدا هست؟
در حالي كه خداوند آفريده تمام عالم هستي است.
2- خداوند مركب از وجود چيزي و عدم چيزي خواهد شد. در حالي كه خداوند وجودي بسيط و غير مركب است. مركب به اجزاي خود نياز دارد و خداوند بي نياز است.
3- خداوند با نداشتن كمال مفروض به آن نياز خواهد داشت ، پس نقص نشانه نياز است . نياز صفت موجودات ممكن الوجود است و خداوند بي نياز مطلق است.
4- نقص نشان محدوديت است. چون وقتي چيزي را ندارد ، يعني محدود به آن چيز است. اين مقدار را دارد ، آن مقدار را ندارد ، يعني محدود شده است. اما خداوند موجود بي نهايت و نامحدود است. هيچ چيز نمي تواند وجودش را محدود نمايد.
از نگاه فلسفي موجودات عالم هستى از حدود و اندازه هاى وجودى برخوردار هستند كه از اين حدود به «ماهيّت» نيز تعبير مى شود. ماهيّت، حكايت كننده چگونگى و چيستى موجود است. اين حدود علاوه بر اين كه چگونگى و ماهيّت موجود را ترسيم نموده و آن را از ديگر موجودات متمايز مى سازد ، در عين حال حكايت از محدوديّت وجودى آن موجود نيز مى كند. همين محدوديّت دايره كمال وجودى موجود را محدود نموده، باعث نقص وجودى او مى شود.
تمامى موجودات عالم امكان، از اين محدوديّت و نقص برخوردارند امّا برخى نقص كم تر و برخى نقص بيش ترى دارند.
اين موجودات ناقص و محدود و فقير در وجود خويش، به موجودى كامل و غير محدود و غنى، نيازمندند، كه او خداوند غنى مطلق است. سلسله موجودات فقير(فقر وجودى) از آن جا كه وجود دارند، در هستى خويش، به موجودى كه بى نياز مطلق است، يعنى خداوند متعال وابسته اند.
از سوى ديگر نقص و محدوديّت با يكتائى و توحيد ناب كه مستلزم كمال مطلق و بى كرانگى ذات است، هرگز سازگار نيست. چون يكتايى خداوند، از نوع وحدت عددى نيست كه با نقص و دوگانگى سازگار باشد. وحدت خداوند، وحدت حقّه است كه از مبرّا و منزه بودن ذات خداوند از هرگونه حدّ و نقصى حكايت دارد.
در واقع اگر خداوند ناقص باشد ، همانند موجودي از موجودات و مخلوقات ديگر خواهد بود . هيچ تفاوتي بين او كه آفريدگار بي همتا است و آفريده هاي او نخواهد بود.

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند

با سلام و خسته نباشید خدمت شما میخواستم ببینم نظر کارشناسان محترمتون در مورد اهل حق چیه؟ و فرق اهل حقهایی که در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلخچی و ... زندگی میکنند چیه؟ و فرق تیره های چهل تنان و هفت تنان و آتش بیگی و ... چیه؟؟ با تشکر از زحماتتون

پرسش 1: هل حق شرح : نظر کارشناسان در مورد اهل حق چيه؟ فرق اهل حق هايي که در قسمت هايي از کرمانشاه و ايلخچي و ... زندگي مي کنند چيه؟ فرق تيره هاي چهل تنان و هفت تنان و آتش بيگي و ... چيه؟؟ پاسخ: 2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز جواب دادن به همه مطالب که شما- درباره فرقه اهل حق- خواسته ايد، نياز به فرصت ديگر دارد . در يک نامه نمي توان به آن پر داخت. افزون برآن ماهيت ،عقايد و مکان برخي ازگروهاي اهل روشن نيست ،از اين رو نمي توان درباره همه اهل حق ها اظهار نظر و اطلاعاتي را ارئه داد، در عين حال در اين جا به مطالب زير اشاره مي شود : فرقه اهل حق از جمله آيين‏هاى مخلوطى از عقايد باستانى و نيز اديان مسيحيت، اسلام و... مى‏باشد. در حال حاضر، اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده‏اند. 1- شيطان پرست ها ؛اين گروه شيطان را تقديس و با طهارت مخالف‏اند. بيش تر پيروان اين گروه در كرند، سرپل‏ذهاب و نواحى مجاور آن سكونت دارند.( 1 ) 2- على اللهى‏ها : اين گروه مى‏پندارند كه حضرت على(ع) خدا است و دين خود را از اسلام جدا مى‏دانند. اين گروه نيز عمدتا در شمال غرب ايران و در برخى نواحى ديگر پراكنده‏اند. 3- گروه اهل حق مسلمان ؛اين گروه خود را شيعه مى‏دانند، ولى در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند. عمده آثار در دست از اين فرقه، مربوط به گروه سوم است؛ چون دو گروه اول، اساسا فاقد هرگونه پايه فكرى بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كوركورانه مى‏كنند و تقريبا آيين و يا معتقدات قابل توجهى ندارند. در باره اهل حق مي توان گفت : اهل حق، علي‌اللهي مذهب و مسلکي است با گرايش هاي عرفاني و آداب و متون مذهبي خاص که در موارد زيادي با اعتقادات و سنن اسلامي مطابقت ندارد. اين مسلک در ميان طوايفي از کردها، لرها، ترک ها، پيرواني دارد. آنان نسبت به حضرت علي(ع) غلو مي کنند و براي او مقام خداوندگاري اعتقاد دارند. آنان به جز سلطان اسحاق، که پايه‌گذار اين مذهب به حساب مي آيد، مهم‌ترين مظهر خدا روي زمين را حضرت علي(ع) مي دانند. در بسياري از آثار اهل حق بر الوهيت حضرت علي(ع) تأکيد شده است. در واقع اهل حق، علي(ع) را مظهر ذات الهي و حضرت محمد(ص) را مظهر صفات الهي به حساب مي آورند. اهل حق، هنگام برخورد با يکديگر به جاي «سلام» «يا علي» مي گويند. تراشيدن يا کوتاه کردن شارب (سبيل) را گناهي بزرگ و حرام مي دانند.از شعائر مخصوص ديگر آنان، گرفتن روزه مخصوص است، آنان روزه ماه رمضان را ممنوع مي دانند و بر اين باورند که هر کس روزه يک ماه رمضان را به جا آورد، از اين طايفه خارج شده است. سه روز پياپي روزه مي گيرند . زمان آن مصادف با چله زمستان کُردي مي باشد، پس از سه روز، روزه مداوم ،روزه چهارم را که مصادف با پانزدهم ماه است ، جشن مي گيرند که آن را «عيد خاوندگاري» مي نامند و نام اين روز، روز «غار» است . براي اهل حق مقدس‌ترين جايگاه و کعبه مقصود «پرديوَر» مي باشد. در روستاي شيخان، کنار رودخانه «سيروان» در اورامان کردستان، قطعه سنگ بزرگي است که جايگاه سلطان اسحاق و يارانش را مشخص مي کند. اين محل را «پرديوَر» مي‌نامند که زيارتگاه و محل دعا و نياز آنان است. گويند سلطان اسحاق، در همين مکان با يارانش پيمان بست. اهل حق معتقدند که خداوند به صورت انسان در زمان هايي تجلي يافته است .به تصور آنان، سلطان اسحاق، برترين مظهر تجلي خدا در روي زمين است. آنان بعد از سلطان اسحاق به هفت تن که برخي جزء مريدان سلطان اسحاق بوده‌اند، اعتقاد دارند و اين هفت تن را جزئي از ذات سلطان اسحاق مي دانند.(2) آنان داراي عقائد خاص و پيچيده‌اي هستند که خيلي از عقائد خود را به ديگران نمي‌گويند. راه و روش اهل حق نادرست و باطل است چون آنان خيلي از معارف و احکام غير منطقي را باور دارند .همچنين آنان حضرت علي(ع) را خدا دنسته و به قيا مت به صورتي که اسلام و قرآن مي گويد، عقيده ندارند. با دقت در افکار و عقائد آنان به خوبي روشن مي گردد که مسلک و مذهب آنان بي‌پايه و اساس و باطل است. البته ممکن است برخي از افراد اهل حق اين عقايد را نداشته باشد ، اما عقايد مشهور آن ها همان چيزهايي است که بيان شد. درباره براي آگاهي بيش تر از عقائد و افکار آنان به دائره المعارف بزرگ اسلامي، جلد 10 و کتاب سخن با اهل حق، سيد عباس طباطبايي‌فر پي نوشت‏ها: 1 . دايره المعارف تشيع ،ج2 ،ص613 . 2 . دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 10، ص 467 ـ 474.

در مقاله ي شما با عنوان هدف از خلقت آسمانها و زمين به اين موضوع بر خوردم : "" براساس فرموده الهيِ (احببت ان اعرف), خاستگاه خلقت از سوي خداي متعال, همان معرفت الهي است. يعني خداوند با مسئله خلقت در صدد برآمد که خود را بنماياند."" حال سوالي برايم پيش آمده : مگر خداوند متعال نيازمند توجه و نماياندن است که بخواهد خود را به انسان بنماياند؟ اگر نيازمند نيست چرا مي خواهد خود را بنماياند؟

اين حديث ،خبر واحد است و در مسائل عقيدتي خبر واحد كارساز نيست . به همين خاطر نمي توان چندان به آن اعتنا كرد.
دوم : عرفا كه به اين حديث در آفرينش جهان تمسك مي كنند ، معتقدند كه حقيقت وجود جز يكي نيست و همه عالم مظاهر و نمود همان يك وجود هستند. حال اين وجود واحد دو مرتبه دارد: يكي مرتبه غيب و ديگر مرتبه آشكار شدن. خداوند در مرتبه غيب اراده مي كند كه به مرتبه آشكار در آيد و به همين خاطر بر اسما و صفات خود تجلي مي كند و جهان پديدار مي شود.
در اينجا دوستي به آشكار شدن ، حب ذاتي است نه خارج از ذات ، يعني آشكار شدن ذات در تجلي به اسما و صفات است و اسما و صفات چيزي خارج از ذات و حتي غير از ذات نيست. بنابراين نياز به خارج از ذات نيست تا با غني مطلق بودن خداوند ناسازگار باشد.
آنها مي گويند كه همه عالم با حب ذات الهي آشكار شد و آغاز آفرينش عشق و حب ذات خداوند به ذات خويش و اسما و صفات خود است ؛ پس همه عالم به عشق خداوند به ذات خود نمايان شد.
طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري
يا در اين شعر:
ناگهان پرتو حسنت ز تجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
اما در عين حال در شعري ديگري از حافظ كه ظاهرا اشاره به همين حديث و روايت باشد ، اين عشق و حب براي علت آفرينش همچنان مخفي است.
ناگهان پرده بر انداخته اي يعني چه مست از خانه برون تاخته اي يعني چه
شاه خوباني و مقصود گدايان شده اي قدر اين مرتبه نشناخته اي يعني چه
برخي ديگر براي توجيه حديث گفته اند :شناخت خداوند براي خلق، وسيله تكامل آنها است ، يعني من دوست داشتم كه فيض رحمتم همه جا را بگيرد ، به همين جهت خلائق را آفريدم ، و براي سير كمالي آنها ، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم ، چرا كه معرفت و شناخت من رمز تكامل آنها است .
آري بندگان بايد ذات خداوند را كه منبع همه كمالات است بشناسند ، خود را با كمالات او تطبيق دهند ، و پرتوي از آن را در وجود خويش فراهم سازند ، تا جرقه‏اي از آن صفات كمال و جلال در وجودشان بدرخشد كه تكامل و قرب به خدا جز از طريق آراستگي به اخلاق او ممكن نيست ، و اين آراستگي فرع بر شناخت است.
از طرف ديگر نيز مي توان گفت كه شناخته شدن خداوند به وسيله مخلوقات، از معلولات و نتايج عالم آفرينش است نه علت پديد آمدن موجودات. پس اگر هم روايت صحيح باشد و مقصود شناخت انسان و مخلوقات باشد ، اينها همه پس از آفرينش و نتيجه آن است، نه علت و هدف آن . درحالي كه علت مقدم است و نتيجه متأخر از آن.
استاد محمدتقي جعفري معتقد است كه اساساً اين حديث معتبر نيست و نمي‌توان آن را به عنوان يك حديث قدسي معتبر دانست. استاد در اين باره مي‌نويسد:
از حديث قدسي نقل شده كه خداوند مي‌فرمايد:
كنت كنزاً مخفيّاً فأحببت أن اُعرف فخلتُ الخلقَ لكي اُعرف.(1)
اهل حديث در سند اغلب احاديث قدسي اشكال كرده‌اند. به اين جهت، حديث مزبور را نمي‌توان معتبر دانست. با در نظر گرفتن اينكه از نظر قواعد عربي هم كلمه مخفي صحيح نيست، زيرا ماده خفي لازم است و مفعول از آن ساخته نمي‌شود و به كتاب‌هاي لغت كه از نظر وثوق كاملاً معتبر مي‌باشد، رجوع كرديم، حتي استعمال کميابي را نقل نكرده بودند.(2)
علامه جعفري درباره محتواي حديث مي‌گويد:
كنز مخفي يعني چه؟ بديهي است كه خفا و پنهاني در برابر آشكار و پيدايي است (اين دو مفهوم متضايفين مي‌باشند) و مانند دو مفهوم پدر و فرزند و برادر و خواهر . بنابر اين معناي اين كه خداوند نخست يك كنز مخفي بوده است، چنين مي‌شود كه واقعياتي آشكار بوده و خداوند از آن واقعيات پنهان بوده است! پس آن واقعيات ارتباطي با وجود خداوندي نداشته‌اند! ممكن است گفته شود كه خفاي وجود خداوندي مستلزم آن نيست واقعياتي كه وجود داشته‌اند، ارتباطي با خدا نداشته‌اند، چنان كه عرش حقيقتي است كه نيرو يا بنياد كل هستي است اما نسبت به نمودها و پديده‌هاي هستي مخفي است. اين اعتراض صحيح نيست، زيرا مقايسه عرش با خدا درست شبيه به مقايسه كائنات با خداست، كه قطعاً غلط است و عرش عالم هستي مانند جوهر و بنياد آن بوده و امري است ممكن و حادث. بنابراين اعتقاد به خفاي نخستين خداوندي به اضافه اينكه واقعياتي را به وجود خداوندي فرض مي‌كند كه آشكار بوده‌اند و خدا از آنها مخفي بوده است، و ظهور آن وجود اقدس با خلقت كائنات داراي درك، شروع شده است! در نتيجه،‌ باطن بودن خداوندي بر ظهور او سبقت داشته است.(3)

پي‌نوشت‌ها:
1ـ بحار الانوار، ج 84، ص 198.
2ـ تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 2، ص 356.
3ـ ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 11، ص 48 ـ 49.

صفحه‌ها