پرسش وپاسخ

چگونه می توان از سردرگمی معنوی رها شد؟
امام صادق(ع) كه می فرمایند: "نیّت برتر از عمل است و آگاه باشید كه نیّت، حقیقت عمل است".

 چگونه می توان از سردرگمی معنوی رها شد؟چطور باید احساس پاكی و خلوص نیت پیدا كرد؟ با تشكر

از اینكه سعی و تلاش دارید كارهای خویش را خالصانه انجام دهید، جای تبریك دارد؛ زیرا اخلاص، اساس عبادت و حقیقت آن می باشد. اخلاص روح عبودیّت و بندگی است و عبادت جز با اخلاص مفهومی ندارد. به تعبیر امام صادق(ع) كه می فرمایند: "نیّت برتر از عمل است و آگاه باشید كه نیّت، حقیقت عمل است".(1)

انسان باید همیشه از خدا بخواهد كه به او توفیق دهد تا پایان كار خلوص خود را حفظ كند، چرا كه گاهی در میان راه به موانعی برخورد می كند كه ادامه راه بسیار دشوار است. اما نكته مهم در راه بودن است، حتی اگر به آخرین مراحل و بالاترین مراتب دست نیابیم.

پیامبراكرم(ص) می فرماید: "إنّ الله تبارك و تعالی لا ینظر إلی صوركم و لا إلی أموالكم و لكن ینظر إلی قلوبكم و أعمالكم؛ خداوند متعال به اموال و صورت های شما نگاه نمی كند، بلكه به قلوب و اعمال شما نگاه می كند".(2)

در خصوص سوال اول باید عرض كنیم: هنگامی كه انسان زندگی اش را با أهداف عالیه برنامه ریزی كند و در ذهن داشته باشد كه هدف از خلقتش چه بوده؛ و آگاه به این باشد كه از كجا آمده و آمدنش بهر چه بود؛ و از طرفی خود را مقید به ترك محرمات و انجام واجبات قرار دهد، به معیار كلی اسلام و رسیدن به معنویات دست می یابد.

در منابع روایی ما، نشانه ها و اسبابی برای به دست آوردن اخلاص ذكر شده است كه به بعضی اشاره می نماییم:

1-پاك بودن دل: پیامبر گرامی (ص) فرمود: "علامت انسان مخلص چهار چیز است: دل پاك، اعضا و جوارح سالم،خیر مبذول و شرّ مأمون( یعنی مردم از خیرش بهره مند و از شرّش در امانند )".(3)

2- دوری از گناه: امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود: "كمال اخلاص اجتناب از گناهان است".(4)

3- از غیر خدا توقع نداشتن: امام صادق(ع) فرمود: "عمل خالص آن است كه نخواهی كسی جز خدا تو را برای انجام آن ستایش كند".(5)

 نیز فرمودند: "هیچ بنده ای به حقیقت اخلاص نمی رسد مگر آن كه دوست نداشته باشد. مردم او را برای كارهایی كه برای خدا انجام دهد،ستایش كنند".(6)

4- فقط به خدا امید داشتن: سرآغاز اخلاص نا امیدی از غیر الله است.

اعمال انسان  در سایه اخلاص،عنوان عبادت پیدا می كند و كامل می شود. به علاوه اسلام به كیفت عمل بیش تر اهمیّت می دهد تا به كمیّت آن، زیاد بودن عمل موجب تقرّب نمی شود، بلكه خلوص نیّت مهم است. اگر می خواهی به مرحله ای برسی كه بدانی كارهای شما با اخلاص بوده، باید مدّتی در رفتار و حركات و سكنات خود دقّت كنی. خفایای قلب خود را تفتیش نموده و از آن حساب شدیدی بكشی،همانند این كه انسان از شریك خود حساب

می كشد. حتی اگر دیدی عملی را در ظاهر و علن نمی توانید خالصانه انجام دهید، آن را در خفا انجام دهید.

 باید با جدیّت كامل قلب خویش را از لوث شرك و ریا پاك كنید تا ان شاءالله كارهای شما با اخلاص انجام شود. البته مراقب باشید كه در این زمینه عجله نكنید و به خود فشار نیاورید.

 اگر نیّتی جز رضای خدا نداشتید،و كار شما از ریا و خودنمایی خالص بود و طمعی از حیث دنیا و یا ترس از كسی جز خدا در كار شما دخیل نبود، بدانید كه عمل شما مخلصانه انجام گرفته، گرچه ممكن است گاهی انسان،كاری را به قصد ثواب، یا كسب بهشت الهی و حتی بر آورده شدن حاجتی،انجام دهد،كه این منافاتی با اخلاص ندارد.

سخن را با این روایت شریف به پایان می بریم كه: "آرزوهایت را كم كن تا اعمالت خالص شود".

توصیۀ پایانی:

نكتۀ خیلی مهمی كه نباید از آن غفلت ورزید، این است كه: دغدغه اخلاص نباید به گونه ای شود كه در شما وسواس بیافریند و موجب شود كه از راه و هدف خود باز بمانی. گاهی شیطان برای سردرگم كردن و بازداشتن انسان از هدف، با وسوسه ریا و ناخالص بودن عمل، انسان را از هدف باز می دارد.

لازم نیست كه اهداف را آن قدر بلند در نظر گیری كه رسیدن به آن در مراحل ابتدایی ناممكن جلوه كند تا همه چیز را به یك باره كنار گذاری.

چنین نیست كه باید عمل 100% خالص  باشد، اگر سعی نمایی كه حتی اخلاص نسبی در كارت داشته باشی و آن را به تدریج افزایش دهی، به نوبه خود مهم و ارزشمند است.

در صورتی هم كه با انجام برخی كارهای خوب و شایسته، مورد تشویق مردم قرار گرفتید، به اخلاصتان خدشه ای وارد نمی شود؛ البته باید توجه داشت كه كارهای نیك را به خاطر تشویق و ستایش دیگران نباید انجام دهید.

پی نوشت ها:

1. شیخ كلینی، اصول كافی،ج 2،ص 16، حدیث 4، دارالكتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.

2. محمد محمدی ری شهری، میزان الحكمه، ج 3، ص 2601، حدیث 16917، دارالحدیث، قم، 1375ش.

3. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 16. جامعه مدرسین، قم، 1404ق.

4. علامه مجلسی،بحارالانوار، ج 74، ص 213، موسسه الوفاء، بیروت، 1404ق.

5. اصول كافی، ج 2، ص 16، حدیث 4، دارالكتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.

6. مشكوه الانوار، ص 11،به نقل از اخلاق عملی، آیت الله مهدوی كنی،ص 421.

چرا گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود؟
در تعارض‏هايي كه طرفين آن از درجه اهميت و الزام بيشتري برخوردارند ...

گاهي انسان در عمل دچار تعارضات اخلاقي مي شود، چرا؟ لطفا پاسخ جامع و كامل دهيد؟

در تعارض‏هايي كه طرفين آن از درجه اهميت و الزام بيشتري برخوردارند، با زير پا گذاشتن هر طرف، هزينه زيادي پرداخته مي‏شود و فرد در هر صورت احساس عذاب وجدان شديدي مي‏كند.

هر يك از ما همه روزه با اين‏گونه تعارض‏ها مواجه مي‏شويم، ولي به دليل كم‏اهميت انگاشتن آنها، به آساني يك طرف آنها را انتخاب مي‏كنيم و چندان احساس ناراحتي و ندامت هم نداريم و از كنارشان مي‏گذريم.

- تعارض اخلاقي، چرا؟

تعارضات اخلاقي يا به تعبير بهتر دو راهي هاي اخلاق، زماني پيش مي آيد كه تنها  دو راه -به لحاظ اخلاقي- خلاف وجود داشته باشد. اگر اين دو راه به لحاظ اخلاقي ارزش مثبت داشته باشند، مي توان با تبديل كردن اين گزاره ها به نقيض، آن ها را به گزاره هاي خلاف تبديل كرد و از اين راه توصيه شده براي حل اين تعارضات بهره جست.

نمونه اي از تعارض اخلاقي: گفتن راز كسي(كار اخلاقاً خلاف و زشت) يا راز داري پيشه كردن كه متضمن خيانت به دوست يا سازماني است، چرا كه آگاهي از اين راز، فايده هايي براي آن دوست يا سازماني كه در قبالش تعهد داريم خواهد داشت.

- اهميت تعارضات اخلاقي:

اما مسئله تعارض اخلاقي به اندازه‏اي مهم است كه عده‏اي، تعارض‏هاي اخلاقي را محل تجلّي عقلانيت انسان و آشكار شدن جوهره انساني او مي‏دانند.

دليل محكم ديگري كه نشان مي‏دهد انسان‏ها موجودات استدلال‏گري‏اند، آن است كه مفاهيم اخلاقي‏شان را در موقعيت‏ها و زمينه‏هاي خاص به صورت انعطاف‏پذيري به كار مي‏برند. افراد نوعاً در وقت اتخاذ تصميم و در نتيجه‏گيري‏ها، با در نظر گرفتن ويژگي‏هاي هر موقعيت، ملاحظات مختلفي را مي‏سنجند و (درجه اهميت و اولويت آن را) مقايسه مي‏كنند.

- حال چه بايد كرد؟

دو راه حل براي اين گونه تعارضات شنيده ايم:

۱- مي گويند يكي از دلايل نياز به رسالت پيامبران همين تعارضات اخلاقي است، يعني بايد براي پيدا كردن راه حل اينگونه تعارضات به دين و تعليمات ديني مراجعه كرد.

۲- راه دوم كه علم اخلاق حرفه اي مي آموزد، در اين گونه موارد پيدا كردن راه سوم است.

اما اگر پيدا كردن راه سوم محال بود، براي حل اين بلا تكليفي، راه حل ارسطو استفاده مي شود كه معتقد است بايد بين بد و بدتر دست به انتخاب زد. يعني از قاعدۀ دفع افسد به فاسد بهره برد. قاعده هايي كه ارزشش در بين علماي طراز اول همچون علامه مجلسي همچون ارزش حديث و سخن معصوم تعبير مي شود.

- توجه به اين نكته ضروري است:

اگر راه سوم وجود داشت، نبايد به سراغ دفع افسد به فاسد رفت! زيرا استفاده از اين قاعده باعث رواج همۀ بي اخلاقي هاي موجود در جامعه مي شود. همۀ آن ها كه براي اولين دفعه مي خواستند دستشان را به كار خلاف آلوده سازند، رشوه بگيرند، دزدي كنند و ... از اين قاعده استفاده كردند و بعد هم كه ديگر قبح آن گناه در نظرشان از بين رفته و تكرارش برايشان كاملا رايج شده، گناه و فسق وفجور در سطح جامعه رواج مي يابد.

بنابراين استفاده از قاعده دفع افسد به فاسد مشروط به دو شرط است.

1- محال بودن راه سوم.

2- اينكه افسد و فاسد به علم يقيني و عيني، افسد و فاسد باشد. يعني آنچه را كه بد و  بدتر مي دانيم واقعاً بد و بدتر باشند.

- براي اطلاعات بيشتر به اين كتاب مراجعه فرماييد:

«دين در ترازوي اخلاق»، نويسنده: دكتر ابوالقاسم فنايي

نفس لوامه چیست؟
از ملامتگر درونی انسان به نفس لوامّه تعبیر گردیده است. قرآن مجید به آن قسم می‏خورد: «لا اقسم بیوم القیمْ و لااقسم بالنفس اللوامه

  نفس لوامه چیست؟

انسان بر اثر طغیان غرائز گاهی دچار اشتباه می‏شود. اما با اندك تاملی پشیمان گشته و از درون خویش با ملامت و سرزنش روبرو می‏گردد. از ملامتگر درونی انسان به نفس لوامّه تعبیر گردیده است. قرآن مجید به آن قسم می‏خورد: «لا اقسم بیوم القیمْ و لااقسم بالنفس اللوامه؛ سوگند به روز رستاخیز و سوگند به نفس سرزنشگر»(1)

 گر چه در قرآن كریم خداوند به نفس لوامّه قسم یاد نموده اما الف و لامی كه بر نفس در آمده، الف و لام قسم نمی‏باشد، بلكه برای تعظیم است. نشانگر بزرگی و عظمت نفس می‏باشد زیرا این نفس یكی از نعمت­های الهی و الطاف خداوند می‏باشد. قسم خداوند به نفس لوامّه با كلمه لااقسم است. (2) بنابراین نفس لّوّامه نفسی است كه انسان را در دنیا بر معصیت ملامت می‏كند. قسم خداوند به این نفس از كلمه لااقسم به دست می‏آید، و جهت بزرگی این نعمت الهی است.

نفس لوامه وجدان اخلاقی است. كار نفس لوامه، قبل از عمل خیر و نیك، تشویق و در حین عمل، ترغیبب و بعد از آن تحسین است. كار آن در قبل از عمل بد، تهدید و در حین عمل، خویشتن داری و جلوگیری و بعد از عمل ملامت وسرزنش است.

پی نوشت ها :

1. مجمع البیان ج10 ص 193.

2. روح البیان، ج 10، ص 243؛المیزان، ج20، ص 113

چرا با توجه به وجود فطرت در انسان، انسان ها باز هم گناه مي كنند؟
درست است كه فطرت خدا شناسي و توحيد در همه انسان ها هست ولي نيرو هاي ديگري نيز در انسان هست كه او را به گناه دعوت مي كند

چرا با توجه به وجود فطرت در انسان، انسان ها باز هم گناه مي كنند؟

پرسش گر گرامي درست است كه فطرت خدا شناسي و توحيد در همه انسان ها هست ولي نيرو هاي ديگري نيز در انسان هست كه او را به گناه دعوت مي كند منشأ و انگيزه دروني گناهان، سه نيروي نفس مي باشد:

1. شهوت، 2. غضب و 3.وهم.

نيروي شهوت، انسان را به افراط در لذت خواهي نفساني مي كشاند و سرانجامش، غرق شدن در فحشا و زشتي هاست.

نيروي غضب، انسان را به ظلم، طغيان، آزار رساني و تجاوز، وادار مي كند.

نيروي وهم، روح برتري طلبي، انحصارجويي، تكبر و خودخواهي را در انسان زنده مي كند و او را به گناهان بزرگي وارد مي كند.

به اين مثال توجه كنيد: آب، در عين حال كه مايه حيات تمامي جانداران مي باشد، اگر مهار نشود، به صورت سيلابي جريان مي يابد و باعث نابودي حيات بشر مي شود. بنابراين، اين پديده حيات بخش نيز نياز به سد سازي و مهار دارد و در صورتي براي بشر مفيد خواهد بود كه به هنگام نياز، در كانال كنترل شده خاصي قرار گيرد و از دريچه مخصوصي، به مقدار نياز، جريان يابد و در غير اين صورت، طغيان مي كند و به باغ ها، كشتزارها و خانه ها سرازير شده، همه را ويران خواهد ساخت.

در مورد انسان نيز نيروي غضب، براي دفاع و شهوت، براي بقاي نسل، لازم است؛ ولي اگر اين دو غريزه بر اثر افسار گسيختگي طغيان كنند، موجب بروز جنايات ويران گر و انحرافات جنسي و بي عفتي خواهند شد.

در نتيجه اگر بخواهيم  وجود خويش را از آلودگي گناه حفظ كنيم،فطرت كافي نيست، بلكه كنترل و تعديل غرايز و تمايلات نفساني نيز لازم است.

در ضمن از خارج هم موجودي به نام شيطان وجود دارد كه انسان را وسوسه مي كند و به گناه و ظلم و فحشا امر مي كند:«ِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر(1)هر كس پيرو شيطان شود (گمراهش مى‏سازد، زيرا) او به فحشا و منكر فرمان مى‏دهد.

در ضمن نقش ذكر و ياد خدا بسيار مهم است ،ذكر خدا، آثار مثبت فراواني دارد. ذكر، از آن جهت كه با ذاكر اتحاد وجودي مي يابد و باعث حضور خداوند در دل و جان مؤمن است، موجب مي شود كه ذاكر، خود را در محضر خدا حاضر ببيند و از كمال قرب او بهره مند شود و در نتيجه، بر محور حيا، از بسياري از افكار پليد، اخلاق زشت و اعمال نكوهيده، پرهيز كند.

در ضمن اعمال و كارهايي ديگري نيز وجود دارد كه انسان را به گناه متمايل مي كند.

1. زمينه گناه مانند نگاه هاي چشم، بنابراين، انسان بايد تا حد امكان، از حضور در مجالس مختلط يا برخورد با نامحرم پرهيز كند.

كنترل گوش؛ بايد از شنيدني هايي كه ممكن است به حرام منجر شوند و زمينه ساز حرام هستند، پرهيز شود؛ مانند موسيقي حرام، صداي شهوت انگيز نامحرم و... .

ترك هم نشيني با دوستان ناباب؛ دوستاني كه باعث مي شوند انسان گناه را مزمزه كند، در واقع دشمن هستند و بايد از آنها پرهيز كرد.

2-فكر گناه يكي از اسباب تحريك انسان به گناه و فراموشي فطرت و خداوند است ، بايد سعي شود كه فكر گناه را به ياد خدا تبديل كرد.

مي بينيد با اين همه محرك و ابزار و اسباب گناه، انسان ها گناه مي كنند ،البته در اين گناه كردن عذري ندارند، چون خداوند و فطرت نيز كمك هايي دارند و آن قدر در زندگي راه براي دوري از گناهان وجود دارد، كه براي گناه كار عذري باقي نمي گذارد.

پي نوشت:

1. سوره نور (24) آيه 21

چگونه مي توانم به خود شناسي و خدا شناسي برسم؟
قرآن كريم و روايات معصومين(ع) توجّه خاصي به خودشناسي دارند و براي نفس انسان حساب جداگانه اي را باز كرده اند.

چگونه مي توانم به خود شناسي و خدا شناسي برسم؟

در ابتدا بايد گفت: قرآن كريم و روايات معصومين(ع) توجّه خاصي به خودشناسي دارند و براي نفس انسان حساب جداگانه اي را باز كرده اند. در سورة مائده آمده است: " اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زياني نمي‏رساند.(1)

 پيامبر گرامي(ص) خودشناسي را راه خداشناسي معرّفي فرموده اند:"من عرف نفسه فقد عرف ربّه؛ هر كس نفس خويش را شناخت، خداي خويش را شناخت".(2)

تا انسان از شناخت صفات و ملكات خود غافل باشد،نمي تواند به اصلاح خويش بپردازد، تا با اين شناخت بتواند خدا را بشناسد. خويشتن شناسي مراتب مختلفي دارد: يك مرتبه آن خويشتن شناسي نوعي است كه در آن مباحث مربوط مي شود به شناخت خويش از نظر استعداد ها و سرمايه هاي خاصّي كه در هر يك از زن و مرد وجود دارد. نوع ديگر خويشتن شناسي اخلاقي است، كه شناخت خويشتن در اين مرتبه مربوط مي شود به شناخت صفات، استعداد ها و ملكات اخلاقي.

از ديدگاه ديني خودسازي منوط به خدا شناسي است و خداشناسي در پرتو خودشناسي قابل تبيين است: خودشناسي، خداشناسي، خودسازي.

شناخت انسان از ابعاد شخصيتي اش، منجر به كسب اطلاع از اموري مي شود كه به نحوي خارج ازوجود او در عين حال مرتبط با او است. براي انسان (در خودشناسي)، سه وضعيّت متصوّر است:

1ـ سرآغاز و اين كه از كجا آمده است.

2ـ وضعيت كنوني و اين كه چه بايد بكند.

3ـ سرانجام و اين كه به كجا خواهد رفت.(3)

منظور از اين كه انسان بايد خود را بشناسد،اين است كه: بايد وضعيّت هاي حاكم بر وجودش را بررسي كند. البته وضعيت هاي مذكور خارج از وجود انسان و در مقابل آن نيست، بلكه در واقع سير رو به تحول وجود خود انسان است. اگر بخواهد و موضع وجودي خويش را در اين عالم مشخّص كند، ناچار است ابتدا تا انتهاي سير وجود خويش را بشناسد. شناخت مراحل سه گانة حاكم بر سير و جودي انسان دو فايده دارد:

1ـ شناخت كلّوجود خويش.

2- تأثير هريك از مراحل در شناخت مراحل ديگر.

در ديدگاه و آموزه هاي ديني،شناخت مراحل تكويني بُعد مادي انسان، ديدگاه او را نسبت به خود متحوّل مي كند. تعابيري كه قرآن مجيد براي بيان جنبة مادّي انسان به كار برده است، عبارتند از: خاك،(4) گل،(5) گل چسبنده،(6) لجن متعفّن،(7) نطفه،(8) آب جهنده(9) و لخته خون.(10)

آگاهي انسان از وضعيت ابتدايي اش او را واقع بين و ديدگاه او را معقول مي كند و وي را از غرور و تكبّر و خود بزرگ بيني باز مي دارد. از نظر قرآن يكي از عوامل كفر، شرك و انحراف، بي اطّلاعي از سر آغاز خلقت و قدرت خداوند در آفرينش موجودات است.(11)

به اين جهت قرآن ما را به تفكر در وضعيت آفرينش انسان ترغيب مي كند.(12) تا خود را بشناسيم و براي انجام تكاليف محوّل در دنيا آماده شويم.

با توجه به اين كه بعضي آيات دلالت بر عظمت انسان دارد و او را برگزيده و خليفه خداوند و مسجود فرشتگان بر مي شمرد، اما آياتي ديگر آدمي را ضعيف، عجول و حريص توصيف مي كند، آگاهي و شناخت انسان از چگونگي خلقت و جايگاه خويش كه هم استعداد ترقي و رشد در او وجود دارد و هم امكان انحراف و طغيان، باعث مي شود دست به انتخاب صحيح بزند. اين خودشناسي، شناخت استعداد و توانايي يا خودشناسي خلقتي است. خودشناسي خلقتي مقدّم بر خداشناسي و خداشناسي مقدّم بر خودسازي است.

پس از آگاهي از سرآغاز و مرحله اوليه سير وجودي خود مي توانيم به معرفت آفرينندة خود دست يابيم، زيرا انسان وقتي خود را موجودي ضعيف و حقير دانست و وابستگي خويش را به قدرتي لايزال احساس كرد، راهي به سوي معرفت خدا فراروي او باز مي شود. بنابراين خودشناسي از اين جهت (از جنبة ارتباط با مبدأ و شناخت آن)، مقدمه و زمينه اي براي خداشناسي است. اين دو پشتوانه اطلاعاتي (شناخت خود و خدا)، توشة راه انسان در وضعيّت كنوني است و او را براي خودسازي آماده مي كند. بنابراين خودسازي به طور مستقيم بر شناخت وضعيّت موجود و اطلاع از انگيزه ها، حالات و رفتار انسان در اين وضعيّت موقوف است. اما زماني خودشناسي ضامن خودسازي خواهد بود كه با شناخت مرحلة سوم سير وجودي يعني معاد و سرانجام زندگي، كامل شود.

در اين صورت، هيچ نقطه ابهام و ضعفي در فراهم كردن زمينه براي خودسازي و بناي شخصيت معنوي وجود نخواهد داشت و چنانچه ضعفي وجود داشته باشد، از ناحيه گرايش ها و دل بستگي ها است، نه از ناحية شناخت ها.

پی­نوشت­ها:

1. مائده (5) آيةو سوره هاي فضلت (41) آية 53 و ذاريات (51) آيةو حشر (59) آية 19.

2. مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الاحياء التراث العربي بيروت، 1403 ق، ج 2،ص 32، حديث 22.

3. ر.ك: دكتر رضا زارعي. درآمدي بر تعليم و تربيت، دفتر همكاري حوزه و دانشگاه،چاپ تهران. 1390 ش .  ص 110،

4. حج (22) آية 5.

5. انعام(6) آية 2.

6. صافات (37) آية 11.

7. حجر (15) آية 26.

8. فاطر(35) آية 11.

9. طارق (86) آية5 و 6.

10. علقه (96) آية 1 و 2.

11. انفطار (82) آية 6 و 7.

12. يس (36) آية 77

چرا بايد ازدواج كرد؟ چه آثار خوب و چه آثار بدي دارد؟ ...
می بایست به اهداف ازدواج و ثمراتی كه ازدواج به دنبال دارد نظری بیفكنیم و آثار خوب و بد آن را از لابه لای آن جستجو كنیم.

چرا بايد ازدواج كرد؟ چه آثار خوب و چه آثار بدي دارد؟ سن ازدواج در آقايان و دختران بايد چقدر باشد؟

برای پاسخ به این پرسش كه چرا باید ازدواج كرد می بایست به اهداف ازدواج و ثمراتی كه ازدواج به دنبال دارد نظری بیفكنیم و آثار خوب و بد آن را از لابه لای آن جستجو كنیم. از نظر اسلام اهداف اساسي ازدواج عبارتند از:

1 - رسيدن به آرامش:

در نظام الهي و فرهنگ قرآني، هدف اصلي از ازدواج رسيدن به آرامش روان و آسايش خاطر، پيمودن طريق رشد، دستيابي به كمال انساني و نزديكي به ذات اقدس احدیت است. ترديدي نيست كه از تنهايي به درآمدن، همسر و همراه شدن، خانواده مستقل تشكيل دادن، ارضاي كششهاي نفساني و غرايز طبيعي و فرزند آوري از نتايج قهري ازدواج، همه این ها از مهمترين عوامل مؤثر در آرامش روان، آسايش فكر و جان و احساس رضامندي دروني انسان است. خداوند در قرآن كريم سوره روم، آيه 21 در معرفي فلسفه ازدواج ميفرمايد: «وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة؛ و يكي (ديگر) از نشانه هاي خدا اين است كه از جنس خودتان همسراني براي شما آفريد تا در كنار آنها آرامش پيدا كنيد». خداوند در اين آيه و آيه 189 سوره اعراف، ضمن آن كه حقيقت زن و مرد را يك گوهر دانسته و هيچ امتيازي از لحاظ مبدأ آفرينش بين آنها قايل نشده، آرامش خاطر و روان را هدف ازدواج و زن را محور آرامش معرفي كرده است.

2 - بقاي نسل:

يكي از اهداف جانبي ازدواج، فرزند آوري و بقاي نسل است كه حس پدری و مادری و فرزندپروری انسان را ارضا می كند و به آن پاسخی درخور می دهد. ازدواج باعث تداوم و بقای نسل انسانی می شود و در غیر این صورت نسل انسانی منقرض و نابود می گردد.

3 - پاسخ به نداي فطرت:

ازدواج پاسخي خداپسندانه به نداي فطرت است. زيرا يكي از نيازهاي طبيعي انسان در هنگام بلوغ، رابطه با جنس مخالف و ازدواج است. اصل وجود اين نياز و احساس طبيعي، در همه انسان ها نهاده شده تا دختر و پسر انگيزه لازم را براي تشكيل زندگي مشترك داشته باشند. از طرف دیگر خداوند غريزه جنسي را براي برآوردن هدف خاصي در وجود انسان نهاده و او را براي برآوردن اين غريزه از راه درست (كه ازدواج است) راهنمايي كرد، تا نسل انسان گسترش يافته و نوع بشر حفظ شود، نيز در سايه ازدواج به آرامش دست يابد و عنصر آزمايش انسان قرار گيرد.

4 - حفظ عفت جامعه:

از هدف مهم ازدواج، حفظ پاكدامني زنان و مردان و جلوگيري از لغزشهاي گوناگون و انحرافات اخلاقی است، زيرا ازدواج تنها راه مطمئن ارضاي طبيعي تمايلات جنسي است كه در حفظ عفت زن و مرد نقش اساسی دارد.

5- ارضای صحیح غریزه جنسی:

تنها در بستر ازدواج می توان نیاز جنسی و تمایلات جنسی را به بهترین شیوه و بدون دغدغه و اضطراب ارضا نمود. راه های دیگر انحرافی بوده و نه تنها انسان را به آرامش نمی رساند، بلكه اضطراب فزاینده و مشكلات پیچیده ای را تولید می كند.

با بررسی هر یك از این اهداف می توان به آثار مثبت و خوبی های ازدواج دست یافت. اما شاید آثار منفی و بدی برای خود ازدواج نتوان از این حیث پیدا نمود و اگر جایی آثار منفی و بدی برای ازدواج بیان می كنند، بیشتر به خاطر ازدواج نكردن و یا ازدواج دیر هنگام و زودهنگام و ازدواج نامناسب می باشد، البته ازدواج به خودی خود، ایجاد مسئولیت می كند و وظایفی كه به گردن فرد می گذارد و ممكن است برخی از آزادی های ظاهری انسان را سلب كند ولی آثار و نتایج مثبت و بی شمار ازدواج چنان آسایش و لذتی به انسان عطا می كند كه این گونه مسئولیت ها و محدودیت ها در مقابل آن هیچ است. در مقابل انسان هایی كه ازدواج نمی كنند و زیر بار مسئولیت نمی روند و در ظاهر آزادی بیشتری دارند، چنان گرفتار آثار و تبعات ناخوشایند بی همسری می گردند كه آزادی مختصر آنها كلاً تحت الشعاع قرار می گیرد. بنابراین می توان نتیجه گرفت كه ازدواج به هنگام و به موقع دارای آثار مثبت فراوانی است كه ثمرات مثبت آن هم بر خود فرد و هم بر جامعه سایه می گستراند.

مطرح نمودن مسأله «سن مناسب برای ازدواج» از این جهت ضرورت مییابد كه ازدواج زودهنگام فاقد پختگی لازم بوده و موجب بروز مشكلاتی در زندگی می گردد؛ از سویی دیگر، ازدواج دیرهنگام نیز فاقد نشاط  و شادابی خواهد بود. اصولاً نمی توان یك سن مشخصی را برای ازدواج همه افراد معین كرد چرا كه افراد باهم تفاوت دارند و این تفاوت ها باعث می شود كه زمینه های ازدواج در افراد، متفاوت و مختلف گردد به نحویی كه در یك سنی برخی افراد زمینه ها و شرایط ازدواج را دارند و برخی دیگر ندارند به همین خاطر نمی توان برای همه افراد یك نسخه واحد پیچید و بر فرض مثال گفت كه همه باید در فلان سن مشخص ازدواج كنند البته اگرچه نمی توان سن مشخصی را برای ازدواج مشخص كرد ولی از آنجا كه هر چیزی فصلی دارد برای ازدواج هم فصلی معین نموده اند و آن را دهه سوم زندگی تعیین كرده اند یعنی فصل ازدواج بین 20 تا 30 سالگی است و بهتر است ازدواج در این فصل واقع شود چون اولاً شور و حال جوانی در این فصل بیشتر است و ثانیاً از لحاظ پزشكی ثابت شده است كه باوری و تولید مثل در این سنین بهترین نتیجه را دارد و همسران و فرزندان از سلامت بیشتری برخوردارند.

بر اساس یك معیار عمومی و تحقیقات انجام شده در ایران، می‌توان سنّ مناسب برای ازدواج دختران را به طور متوسط 20 تا 24 سال و برای پسران 24 تا 28 سال دانست. این استاندارد با معیارهای نظام‌های تحولی شناختی همخوانی بیشتری دارد و با توجه به بلوغ جنسي، بلوغ روانی، بلوغ اجتماعي و بلوغ عقلي و اقتصادی آنان اتخاذ شده است.

آيا اخلاق از دين گرفته شده يا انسان ها در طي چندين هزار سال زندگي . .
دين و اخلاق از مسائلي است كه از ابتداي خلقت انسان وجود داشته

 آيا اخلاق از دين گرفته شده يا انسان ها در طي چندين هزار سال زندگي در كنار يكديگر دريافتند براي زندگي مسالمت آميز در كنار هم بايد اصولي را رعايت كنند و اينها برگشت يافته و روز به روز فني تر و دقيق تر شده است؟

دين و اخلاق از مسائلي است كه از ابتداي خلقت انسان وجود داشته يعني از همان ابتدا وقتي به انسان نگريسته مي شود ديده مي شود كه داراي دين و اصول اخلاقي بوده؛ موضوع رابطه دين و اخلاق نخستين بار در آثار دانشمندان غرب مورد بحث واقع شده، هر چند كه موضوعات آن به طور غير منسجم نظير بحث حسن و قبح عقلي در آثار دانشمندان مسلمان نيز وجود داشت، ولي به طور منسجم تحت عنوان رابطه دين و اخلاق در نيم قرن اخير مطرح شده است.

 درباره رابطه دين و اخلاق نظريه هاي متفاوتي بيان شده مانند: استقلال دين و اخلاق از يكديگر، تباين دين و اخلاق، نظريه استنتاج اخلاق از دين؛ اما رابطۀ دين و اخلاق از جمله مسائلي است كه در گفتمان اخلاقي فيلسوفان عصر حاضر سهم ويژه اي را به خود اختصاص داده است.

در دورۀ جديد تاريخ فلسفۀ غرب و با شيوع تفكّر اومانسيتي و انسان محورانه بر تفكر فلاسفۀ آن، تلاش بر آن شد تا اخلاق از انحصار اديان خارج شده و مباني و اصولي كاملاً بشري براي آن دست و پا شود.

شايد بتوان گفت رايج ترين تصور در ارتباط دين و اخلاق اين است كه: اخلاق جزء انفكاك ناپذير دين است.

دين اسلام به عنوان مجموعه­اي كه دربرداندۀ برنامۀ كامل و جامعۀ زندگي بشر براي رسيدن به سعادت است، متشكّل از سه حوزۀ كلي احكام، عقايد و اخلاق مي باشد. يعني از سوئي حقايق موجود در عالم پرده بر مي دارد و انسان را از وقايع كه در پيرامونش وجود دارد و يا در آينده با آن مواجه خواهد شد آگاه مي سازد و از سوي ديگر متناسب با اين هست ها و حقايق، قوانين و احكامي را براي رفتار و عمل فردي و اجتماعي انسان وضع مي كند و در حوزۀ اخلاق و صفات نفساني نيز دستورالعمل هاي اخلاقي را ارائه مي دهد.

در مورد مسيحيّت و يهوديّت عقيده بر اين است كه چنين نسبتي بين اخلاق و دين برقرار است. «ده فرمان» و «قاعدۀ ذرين» كه به عنوان دو منشور كلّي احكام و قوانين در اين دو دين شمرده مي شود حاوي بندهايي است كه همگي دستورات و قواعدي اخلاقي شمرده  مي شود.از اينرو مي توان گفت كه «دين و اخلاق يك نوع اتحاد دارند و يا يك نوع وحدت بين آنها برقرار است و يا به تعبير امروز يك رابطه‌ي ارگانيك بين آنها وجود دارد...

 دين مجموعه­اي از عقايد، احكام و اخلاق است، پس طبعاً اخلاق جزئي از مجموعه‌ي دين مي­شود و رابطه­اش با دين رابطه‌ي يك جزء با كل است مثل رابطه‌ي سر با كل پيكر انسان. اگر دين را به يك درخت تشبيه كنيم، اين درخت داراي ريشه­ها و تنه و شاخه است. عقايد ريشه­هاست و اخلاق تنه‌ي درخت است و شاخه وبرگ و ميوه‌ي درخت نيز همان احكام است. رابطه‌ي تنه با خود درخت رابطه‌ي دو شيئ نيست، بلكه تنه هم خود جزء درخت است(1) ظرافتي كه در اين تشبيه وجود دارد اين است كه علاوه بر نشان دادن رابطۀ هر جزء با كل دين، رابطۀ هر يك از اجزاء با يكديگر را نيز به نمايش گذاشته است. توضيح اينكه هر چند هر يك از بخش­هاي دين از جمله اخلاق، جزئي از مجموعۀ كلي دين را تشكيل مي­دهند امّا اينگونه نيست كه اين اجزاء كاملاً از يكديگر بيگانه بوده و با هم هيچ ارتباطي نداشته باشند. به عكس نظام ديني يك نظام در هم تنيده ايست كه همۀ بخش­هاي آن اعم از احكام و اخلاق با يكديگر مرتبط بوده و بر يكديگر استوارند. كما اينكه اخلاق ديني نيز كاملاً مبتني بر  جهان­بيني آن استوار بوده و در حوزه­هاي مختلفي نيازمند آن است.

-توصيه مي كنيم براي اطلاع كافي و وافي به مقالاتي كه در ذيل آورده شده مراجعه فرماييد:

1. رابطۀ دين و اخلاق؛ جعفر سبحاني،نشريه: فلسفه، كلام و عرفان « كلام اسلامي » بهار 1378 - شماره 29،(از ص 4 تا 15)

2. رابطۀ دين و اخلاق؛ نويسنده: كيا،علي

نشريه: فلسفه، كلام و عرفان «درسهايي از مكتب اسلام » مرداد 1343، سال پنجم - شماره 11، (از صفحۀ  33 تا 36)

3. رابطۀ اخلاق و دين؛ نويسنده: محمدنژادعمران، مرتضي

نشريه: فلسفه، كلام و عرفان » كلام اسلامي » پاييز 1387 - شماره 67، (از ص 19 تا 34)

4. دين و اخلاق

نويسنده: جي.مو،ريچارد مترجم امين، محمد رضا

نشريه: علوم انساني «معرفت » اسفند 1381 - شماره 63، (از ص 30 تا 37)

5. دين و اخلاق

نويسنده: ايان مارخام مترجم: بوروني،علي

نشريه: فلسفه، كلام و عرفان «حوزه اصفهان» زمستان 1383 - شماره 14، (از ص  128 تا 155)

6.  رابطه دين و اخلاق از ديدگاه امام خميني ؛

پايگاه اطلاع رساني حوزه، http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/4385/6085/63791

7. رابطه دين و اخلاق از نظر علامه طباطبايي (ره)

نويسنده: اميد،مسعود

نشريه: زبان و ادبيات « دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز » تابستان 1374 - شماره 155،(از ص1 تا 16)

 پي نوشت:

‌  1. مصباح يزدي، محمد تقي، دروس فلسفه ي اخلاق، تهران انتشارات اطلاعات، 1367، ص 197- 199

آیا امامت از اصول دین هست؟ آیا كسی منكر امامت شود كافر می شود؟ ...
اصولا حكم ارتداد مربوط به نوعی تغییر دین و انكار اصول دین می شود نه معتقد شده به هر باور خاص و غیر مشهور...

آیا امامت از اصول دین هست یا نه؟ آیا كسی منكر امامت شود كافر می شود؟ مثلا كسی كه منكر نماز شود كافر میشود آیا امامت نیز چنین می باشد؟

اصولا حكم ارتداد مربوط به نوعی تغییر دین و انكار اصول دین می شود نه معتقد شده به هر باور خاص و غیر مشهور؛ به عبارت روشن تر مرتد كسی است كه از دین خارج شده و كفر را انتخاب كند. براین‏اساس نمی توان كسانی كه مثلا امامت را قبول ندارند یا پیامبر و ائمه را معصوم نمی دانند، ولی خداوند و پیامبر و ضروریات اسلام را انكار نكرده‏اند را به آسانی مرتد دانست و از اسلام بیرون تلقی نمود .

مرتد كسی است كه بعد از ایمان كافر می شود و كافر یعنی كسی كه منكر خدا است، یا برای خدا شریك قرار می‏دهد، یا پیغمبری حضرت خاتم‏الانبیا - محمد بن عبدالله (ص) را قبول ندارد. هم چنین است اگر كسی در یكی از این ها شك داشته باشد. نیز كسی كه ضروری دین (یعنی چیزی را كه مثل نماز و روزه، مسلمانان جزء دین اسلام می‏دانند) منكر شود (كه انكار آن ها به انكار خدا و پیامبر برمی‏گردد)...". (1)

با این تعریف روشن می شود كه بسیاری از تردیدها و انكارهای روشنفكران امروزی در مقوله انكار ضروری دین یا انكار اصل مهمی كه به انكار خداوند و نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم منتهی گردد نیست. به علاوه انكار نماز و مانند ان هم در صورتی كه به انكار نبوت منتهی گردد مستلزم كفر است و الا بسیارند كسانی كه خواندن نماز را لازم نمی دانند و نماز نمیخوانند اما منشا این نظر آن ها نادرستی كلام پیامبر و قرآن نیست و اصولا می گویند كه این دستور در دین اسلام نیامده نه این كه نعوذ بالله پیامبر نفهمیده و یا دروغ گفته است.

البته اگر در مواردی خاص فردی به صراحت و بدون تردید و تامل و شبهه رسما از اسلام بر گردد یا اصول دین را به طور قطع و یقین انكار نماید و یا ضروریات دینی مانند عبادات قطعی و یا اصولی مانند امامت را نفی كند به گونه ای كه این انكار به انكار توحید و نبوت منتهی گردد و این امر به تایید كارشناسان مربوطه برسد، چنین فردی مرتد و كافر محسوب می شود.

 

پی‏نوشت‏ها:

1. توضیح‏المسائل مراجع، دفتر انتشارات اسلامی، قم 1385، ج 1، مساله 106 .

چرا وحي خطا ناپذير است؟
به نظر مي رسد حقيقت اين امر را بايد در مساله عصمت جستجو كرد گوهر اصلي انسان كه ...

چرا وحي خطا ناپذير است و چرا در گرفتن و ابلاغ وحي خطايي پيش نميآيد؟

به نظر مي رسد حقيقت اين امر را بايد در مساله عصمت جستجو كرد گوهر اصلي انسان كه نفس ناطقهاوست، به گونه اي آفريده شده كه اگر بخواهد، با تامين برخي شرايط به آساني مي تواند به قله بلند عصمت برسد، زيرا نفس انسان با حركت جوهري و تكامل معنوي از قوه به فعليت رسيده و مي تواند از آفتهاي سهو، نيسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاكي مصون باشد، چون محدوده اي نفوذ شيطان تنها محصور به مراحل وهم و خيال است كه وابسته به نشئه طبيعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب كاملا از قلمرو و نفوذ شيطان مصون است. سهو، نسيان، غفلت و جهل و هر ناپاكي ديگر در آن ساحت قدسي راه نمييابد. بنابراين چون شوون هستي انسان محدود به مراتب طبيعي، خيالي وهمي نيست، اگر كسي به مرتبه عقل خالص و قلب سليم راه يافت، مي تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش هاي علمي و عملي مصون بماند.(1)

 اما در خصوص عصمت پيامبر در همه مراحل از جمله دريافت و ابلاغ وحي بايد گفت بر اساس روايات عقل و وحي هر دو حجت خداوند است(2) اين دو حجت الهي همواره معاضد و مؤيد همديگرند، اين گونه حقايق را به روشني درك ميكند، زيرا عقل ميداند كه اگر پيامبر و ائمه مصون از خطا و اشتباه نباشد و گفتهها و كردار پيامبر آن ها معصومانه نباشد، احتمال لغزش و خطا در گفتههاي آنان وجود داشته باشد، نه تنها اعتبار و اعتمادي به سخن آن ها نخواهد بود، بلكه دعوت به ضد آنچه ميگويند و عمل ميكند، تلقي خواهد شد. در نتيجه هدف و غرض دعوت آن ها به دست نميآيد و اين بر خلاف حكمت و عقل است.(3)

از اين رو گفته شده: يكي از اهداف ارسال پيامبران تربيت و تزكيه مردم است. اين اهداف به صورت كامل محقق نميشود، مگر آن كه پيامبر سرمشق علمي و عملي و عيني باشد، حال اگر پيامبري اهل فسق و فجور و ارتكاب معاصي و دروغ باشد، نه تنها نقش يك مربي الهي را از دست ميدهد، بلكه عملاً سبب تشويق مردم به گناهكاري ميشود. جواز و امكان دروغ و گناه از سوي آن ها نه تنها با غرض بعثت ناسازگار است، بلكه با حكمت متعالي الهي سازگاري ندارد. عقل در درك و اثبات اين مسئله كاملاً توانا است و به آساني ثابت ميكند كه پيامبرو ائمه از هر گونه عيب ونقص معصوماند.(4)

پس عقل سليم در اين مسئله به قاطعيت حكم ميكند كه پيامبر در دريافت وحي و ابلاغ آن از هر گونه خطا منزه است، بنابراين معلوم مي شود كه ايشان در رساندن وحي امين بوده است. زيرا پيامبر در همه ساحات از هر نظر معصوم بوده است. چون عصمت و مصونيت از خطا، لغزش و خيانت در ابلاغ وحي، يكي از شرايط نبوت است و بدون آن غرض از بعثت تحقق نمي پذيرد. از اين رو، در اصل لزوم عصمت پيامبران الهي، ميان علماي اديان و مذاهب اختلافي نيست.

 عصمت در دريافت و حفظ و ابلاغ وحي مراعات امانت در آن، در واقع خمير مايه نبوت است. بدون آن، نبوت و ارسال پيامبران بي فايده خواهد بود. بنابراين، همان دليلي كه بر ضرورت نبوت اقامه شده است، دليل بر لزوم عصمت در تبليغ الهي امانت داري در رساندن وحي نيز هست.

پينوشتها:

1. جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن نشر مركز اسرا ، قم، 1381 ش، ص 201.

2. كليني، كافي، نشر دار الكتبالاسلاميه تهران 1380 ق،  ج 1، ص 16، حديث 12.

3. علامه طباطبايي، شيعه در اسلام، نشر دارالكتب الاسلاميه، 1348 ش، ص 85.

4. محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، نشر طه، قم، 1383ش، ج 2، ص 75

ضرورت نبوت چیست؟
به رغم وجود عقل در نهاد بشر ، ضرورت وحی برای زندگی بشر در ساحات مختلف فردی ،اجتماعی ...

دلایل ضرورت نبوت را بيان نماييد؟

ما معتقدیم به رغم وجود عقل در نهاد بشر ، ضرورت وحی برای زندگی بشر در ساحات مختلف فردی ،اجتماعی ،دنیایی ،اخروی ، معرفتی و عملی  مسأله ای است كه با رویكردهای مختلف عقلانی، وحیانی و عرفانی قابل اثبات است .عقل به تنهایی هیچ گاه نمی تواند  نیاز بشر را تامین كند .

انسان  ناگزیر از زندگی جمعی و اجتماعی است تا از رهگذر آن نیازهای گوناگون زندگی خود را تأمین كند، از طرف دیگر آدمی به وضوح نگران آینده خود و مراحل احتمالی حیات كه ممكن است در پس این عالم داشته باشد، است . و هم در پی پذیرفتن زندگی اجتماعی با تمام وجود احساس می كند كه نیازمند قانون است تا از طریق عمل به قانون و اجرای آن سعادت همه جانبه خود را به دست آورد. و نیز برای رسیدن به وضعیت مطلوبی كه در آینده در برابر او قرار می گیرد ، به دنبال هدایت و راهكار بهره مندی از شرائط ایده آل است .

 بشر به دلیل چنین احساس نیازی همواره خواهان قانون و جویای آن بوده ، و داشتن قانونی جامع و كامل كه سعادت همه جانبه ای برایش رقم بزند را در سر لوحه آرزوهای خود داشته است؛ اما تجربه چند هزار ساله بشر به خوبی روشن ساخت قانونی كه بشر پیوسته در آرزوی آن است ، چیزی نیست كه از طریق عقل جزئی و منفعت اندیش و یكسو نگر  آدمیان به دست آید.

 به علاوه تدوین قانونی جامع و كامل برای این هدف بزرگ نیازمند داشتن شناختی كامل و همه جانبه از انسان، جهان هستی و عوالم پیش رو و ناشناخته ای است كه احیانا به آن ها قدم خواهد گذاشت .

در نتیجه برای تدوین چنین قانون و طرح برنامه هدایت و سعادت انسان مبدئی فرا بشری لازم است كه با شناخت كامل از همه خواستهای ظاهری و باطنی و دنیایی و آخرتی و نیازهای فردی و اجتماعی، قانونی را وضع نماید كه سعادت بشر را در تمام عرصههای یاد شده، بدون كم و كاست و بر اساس عدالت برآورده سازد. چنین قانونی تنها از رهگذر فرایند وحی و داستان نبوت قابل دستیابی است.(1)

 نبوت و قانون وحی برای اداره زندگی اجتماعی و تأمین سعادت در ابعاد مختلف برای بشر ضرورتی انكارناپذیر دارد، اما این آغاز راه و یا حداكثر هدف میانه است . هدف نبوت بسی فراتر از امور یاد شده است و آن عبارت از فراهم نمودن زمینه برای دستیابی بشر به مقام قرب الهی و حاكم شدن توحید بر همه شئون آدمیان در دنیا و آخرت است كه با هدایتگری فردی كامل، امكان پذیر است تا هم خود راه هدایت را بداند و هم چگونگی هدایت كردن دیگران به این مسیر را شناخته باشد .(2)

با این دلایل به درستی می توان ضرورت قرارگرفتن ساختار نبوت و راهكار ارتباط خاص بین انسان با عالم غیب را دریافت . در غیر این صورت به شكل واضحی زندگی انسان و حیات او دستخوش نابسامانی و بی هدفی و بی سرانجامی تلقی می گردد كه از خدای حكیم چنین خلقی محال است . معقول نیست كه خداوند این همه هزینه برای ایجاد موجودی با این مقدار توانمندی و قابلیت نماید اما در عین حال راه و مسیر تعالی و تكامل و سعادت وی را هموار نسازد .

 این مستدلترین و سادهترین شكل اثبات ضرورت وحی و نبوت است . اما عمیقتر از هر دلیل عقلی و عرفانی، سخن نورانی امام صادق(ع) است كه درباره ضرورت نبوت فرمود:

 «چون ثابت كردیم كه آفریننده و سازندهای داریم كه برتر از ما و از همه آفریدههاست و این صانع، حكمت مدار و بلند مقام است و هیچیك از آفریدگان شایسته و سزاوار آن نیستند كه از نزدیك با او گفتوگو نمایند،  معلوم می شود كه خداوند حكیم میان خلق خود، سفرایی دارد كه میان او و بندگانش واسطاند . پیامهای خالق را به مخلوق می رسانند . آدمیان را به مصالح و منافع و وسایل بقای آنان و موجبات فنای شان آگاهی می دهند. پس ثابت می شود كه  میان آفریدگان، كسانی هستند كه از سوی خدای حكیم و علیم مأموریت امر و نهی دارند، و آن ها پیامبران و برگزیدگان اویند.

 حكیمانیاند كه حكمت الهی را آموخته و با آن مبعوث شدهاند.  در خلقت جسمانی با سایر مردم فرقی ندارند، ولی در حالات معنوی اخلاقی و صفات و كمالات وجودی كاملاً متمایز هستند. از طرف خداوند به حكمت و متانت تأیید شدهاند. افزون بر آن ها (بعد از انبیا) در هر دوره زمانی رهآورد نبوت از طریق دلایل و براهین آن ها به وسیله اوصیا حفظ شده است تا زمین از حجتی كه نشانه صدق عدالت را همراه دارد ، خالی نباشد».(3)

در این كلام نورانی كه  خاستگاه تحلیلهای فلسفی، كلامی و عرفانی ضرورت نبوت است ،بر این نكته تأكید گردیده كه خداوند حكیم چون برتر از مشاهده دیگران است، حكمت او ایجاب می كند كه از طریق انبیا و سفیران خود، راه كمال و سعادت و قرب الهی را به بندگان  نشان دهد.(4) 

پینوشتها:

1. محمد سعیدی مهر،  آموزش كلام اسلامی، ج 2، ص 27، نشر طه، قم 1383ش.

2. سید محمد حسین طبا طبایی، شیعه در اسلام، ص 82، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران 1348ش.

3. همان، ص 80.

4. محمد امین صادقی،  پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 224،نشر مؤسسه آثار امام، 1386ش

صفحه‌ها