دانش تاريخ

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته
نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد...

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته ميتواند محب اهل بيت (ع) باشد؟ تعريف و تمجيد هايي كه از خلفاي اهل سنت كرده اين تقيه بوده يا واقعا سني بوده؟

به اين گفتار توجه نمائيد:

نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد. از سوي ديگر با توجه به شرايط زمان به گونه اي رفتار شده است كه گويا هم سني هستند و هم شيعه. از اين رو برخي با دلايل و شواهد اثبات نموده اند كه مولوي سني بود، به دليل اينكه وي در اشعار متعددي از خلفا يعني ابوبكر و عمر عثمان و حتي معاويه ستايش كرد. افزون بر آن اساتيد و پدر وي سني بودند. در اين ميان عده اي وي را شيعه دانسته اند. آنان نيز با دلايل و شواهدي بيان نموده اند كه وي گرايش شيعي داشت. زيرا به مدح اهل بيت به ويژه امام علي (ع)پرداخت. به رهبري حضرت تصريح كرد. به دوازده امام شيعيان اشاره كرده آنان را ستايش نموده است.

اگر برخي از خلفا را ستايش كرد، بر اساس تقيه بود. شرايط زمان اقتضا مي كرد كه وي چنين رويكردي داشته باشد.

حساسيت هايي كه امروزه در باره شيعه و سني بودن افراد مطرح مي باشد، در آن عصر مطرح نبود. اين طيف شخصيت ها به گونه اي رفتار مي نمودند كه شيعه و سني بودن آنان مشخص نباشد، ولي نمي توان از مولوي به عنوان انسان گمراه ياد نمود. وي انسان عارف بود و نسبت به اهل بيت(ع) عشق مي ورزيد. اگر برخي از منابع از وي به عنوان انسان گمراه ياد كرده اند، نبايد اعتنا كرد. جهت آگاهي بيش تر به ديدگاه برخي طرفداران سني و شيعه بودن مولوي پر داخته مي شود.

مدعيان سني گري مولوي گفته اند: مولوي با اينكه از گروه صوفيه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بود، در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيز عقب ماند تا آن جا كه دشمنان اهل بيت چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داد و براي آن ها انواع كرامت ها تراشيد. در حالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي بود، درمورد معاويه مي گويد:

داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

شواهد و قرائني براي سني بودن مولوي:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد ـ اولين استاد و مربي او ـ سني حنفي بود.

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشتند، سني بودند.

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه نبود و ارتباطي با مكتب تشيع نداشت.

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشتند و نزديك به عصر وي بودند، مولوي را فقيه حنفي معرفي كردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آوردند.

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند. سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد.

تسنن و حنفي بودن (همچنين تصوف) ميراث خانوادگي مولوي است. تا آن جا پيش رفتند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.

نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري وجود دارد. مبني بر اينكه مولوي سني مي باشد. مانند مدح وي از عمر و ابوبكر . وي تصريح مي كند:

چون ابوبكر آيت توفيق شـــــد

با چنان شه صاحب و صديق شد

چون عمر شيداي آن معشوق شد

حق و باطل را چو دل فاروق شد

در جاي ديگر مولوي پا را فراتر مي گذارد و در مجالس سبعه مي گويد: «امير المؤمنين عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شريعت ،آن عادل اصل مسند طريقت،آن مردي كه چون در ره عدل دست در امضاي اقتضاي عقل گرفت،ابليس را زهره آن نبود كه در بازار وسوسه خويش دست به طراري و دزد جيب ولي بشكافد،عاشقي بود بر حضرت.» بعد در كمال ناباوري حديثي سراسر كذب جعل مي كند كه:«لو لم ابعث لبعثت يا عمر(يعني رسول فرمود :اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم، تو مبعوث مي شدي)».

اي مخاطب خطاب حسبك...اگر مرا كه محمدم به حكم پيغامبري از حجره«لولاك لما خلقت الافلاك »بيرون نفرستادندي، تو را كه عمري به حكم عدل اهليت آن بودي كه يا منشور بلغ به ميدان رسالت آخر زمانيان فرستادندي. (مجالس سبعه، ص 50)

مدعيان شيعه گري مولوي

در مقابل عده اي نيز به شدت از گرايش شيعي مولوي دفاع كرده و مدعي هستند كه وي شيعه بود. طرفداران اين مبنا به اثبات اين مطلب پرداخته و ادله مخالفان را نقد نموده اند. از جمله دلايل تشيع او اين است كه اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل است. در ادبيات عرفاني معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت و اعتقاد به اصل تولي و تبري جايگاه ويژه اي دارد. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي و آلعلي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.

در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي و آل علي تأكيد شده است. از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأكيد بسيار دارد.

مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق است. پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از اركان عرفان به شمار ميرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است. در جاي جاي مثنوي مولوي سخن از عشق و محبت علي و آل علي است.

مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه شيعه و سني، آن را روايت كردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت حضرت علي را مطرح كرده است.

مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميكند؛ سپس به لقب حضرت علي، يعني «مرتضي» اشاره ميكند و امام را مولاي قوم مينامد:

«مرحبا يا مجتبي يا مرتضـــــي

ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا

انت مولي القوم من لا يشتهـي

قد ردي كلا لئن لم ينته»

مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي به عنوان مصداق ولي سخن ميگويد. در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي طرح كرده، در مورد ولايت حضرت ميگويد:

گفت هركو را منم مولا و دوست

ابن عـــم من علي مولاي اوست

به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد.

مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي گويد:

«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين

آفتابــش آن زمـــــان گــردد معــين

اين جــنين در جنبــش آيــد ز آفتاب

كافتابـــش جـــان همي بخشد شتاب »

وي در ابيات 790ـ 792 عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.

روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرنـي به است

پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤمن ماتم آن روح پاك

شهرهتر باشد ز صد توفان نوح

مولانا در ادامه، روح امام حسين را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند.

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه درانيم و چون خاييم دست

چون كه ايشان خسرو دين بودهاند

وقت شادي شد چو بشكستند بند

به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه(رهبران فقهي سنيان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است.

هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.

استاد مطهري در باره وي گويد:

ايشان از عارفان بزرگ مي باشد. اكثر اشعار وي بوي و رنگ عرفاني داشته،در بيان مضامين بلند عرفاني موفق است. البته مولوي از آن دسته صوفيان هستند كه مباني و انديشه هاي آنان مطابق معيارها و ارزش هاي اسلامي است. متأسفانه برخي از انسان ها خود را عارف مي دانند و حال آن كه با الفباي عرفان آشنايي نداشته، در تفسير تصوف دچار مشكل شده اند. مي توان از آن ها به عنوان مدعيان تصوف ياد نمود؛ از اين رو هر گاه به مولوي صوفي گفته مي شود، تصوف به معناي مثبت آن است. اگر مقصود از صوفي، معناي اسلامي آن باشد كه شاخه اي از عرفان است.(1)

مطالب ارائه شده، استقصا و استقراي كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، و گرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.

پي نوشت:

1. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 70 - 71. نشر صدرا 1378 ش.

برگرفته از :www.pasokhgoo.ir/node/87829

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه موصل
همين كه مردم چنين فهميدند ،چهار هزار نفر از قبيله اَوس و خَزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند، لشكر يزيد كه چنين دانستند ...

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه موصل را بيان نماييد

چون  عامل موصل با خبر شد كه بناست اهل بیت (ع)از آن جا عبور كنند، امر كرد شهر را زينت بستند . خود با مردم بسيار تا شش ميل به استقبال ايشان رفت ، بعضي گفتند: مگر چه خبر است ؟ گفتند: سر خارجي مي آورند كه به نزد يزيد ببرند، مردي گفت : اي قوم ! سر خارجي نيست بلكه سر حسين بن علي عليهماالسّلام است. همين كه مردم چنين فهميدند ،چهار هزار نفر از قبيله اَوس و خَزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند، لشكر يزيد كه چنين دانستند ،داخل موصل نشدند و از تلّ اعفر عبور كردند. پس به جبل سنجار رفتند.(1)

برخی نقل كرده اند كه اهل موصل راضی نشدند كه اهل بیت را وارد شهر كنند .در یك فرسخی موصل متوقف شدند كه برای آنان  آذوقه و علوفه فرستادند . در آن جا منزل كردند . سر مقدّس را بر روي سنگي نهادند. قطره خوني از حلقوم مقدس به آن سنگ رسيد . بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ مي آمد . مردم اطراف آن جا مجتمع مي شدند و اقامه مراسم تعزيه مي كردند . همچنين بود تا زمان عبدالملك مروان كه امر كرد آن سنگ را از آن جا كندند و پنهان نمودند . مردم در محل آن سنگ گُنبدي بنا كردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند. (2 )

 

پی نوشت ها:

1. منتهی الامال ، عباس قمی ،ج 1، ص773، انتشارات هجرت ، قم، 1378 ، چاپ سیزدهم .

2. همان ، ص 775 .

امام حسين (ع) چند فرزند داشت و نام مادران آنان چه بود؟
طبق نقل شیخ مفید، امام شش فرزند داشت : ...

امام حسين (ع) چند فرزند داشت و نام مادران آنان چه بود؟

طبق نقل شیخ مفید، امام   شش فرزند داشت :

1. علی بن الحسین الاكبر یا امام سجاد(ع) كه كنیه اش ابومحمد و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ـ می باشد.

2 . علی بن الحسین الاصغر، مادرش لیلا ـ دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است.

3. جعفر، مادر او قضاعیة بود. جعفر در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رفت.

4. عبدالله  بن حسین (ع)كه با پدرش در كربلا به شهادت رسید.مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ می باشد.

5.سكینه، مادر او نیز رباب است.

6. فاطمه: مادرش ام اسحاق بوده است.(1 )

علی بن عیسی الاربلی در «كشف الغمة» گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشته اند. دختران او زینب و سكینه و فاطمه بودند. (2 ) البته قول قوی و قریب به صحت  نظر شیخ مفید است.

در اینكه مادر امام سجاد چه كسی بوده ، اختلاف است . به كتاب زندگانی علی بن حسین (ع) از سید جعفر شهیدی ،مراجعه نمائید .

در لباب الانساب از دختری به نام رقیه نیز نام برده شده است.(3) 

پی نوشت ها :

1   .ارشاد ،ج 2  ،ص137 ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه ؛

 بحارالانوار، ج 45، ص 329 ؛ اعیان الشیعه ,ج2 ص389.

2 .  منتهي الآمال، ج1،ص 854 شیخ عباس قمی ،قم ، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه ش ، چاپ سیزدهم .

3باب الانساب، ابن فندق، بي تا ، ج 1، ص 355.

چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟
براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

 چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟

درباره اطلاق كلمه  ثار الله به امام حسین (ع) وچرایی آن می توان گفت :«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناي انتقام و خونخواهي و نیز به معناي خون است.(1)

  براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

الف) گروهی ثارالله را به معنای كسی كه انتقام خونش را خداوند میگیرد میدانند.(2) خداوند، وليّ دم حضرت است . او خونبهای آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ریختن خون سیدالشهدا در كربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بیت(ع) «آلالله» هستند، شهادت امامان، ریخته شدن خونِ خداوند است.(3)

اگر چه این واژه در قرآن نیامده است، اما مي‏توان آن را با آیات این گونه توجیه نمود. خداوند مي‏فرماید: «مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي ولیّ‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».

هر كسي (صرف نظر از مسلك و مذهبش)، اگر مظلومانه كشته شود، اولیاي دم او، حق خون‏خواهي دارند. از آن رو كه اهل بیت به ویژه امام حسین(ع) مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند كشته شده‏اند، در واقع «ولیّ دم» و خونخواه آنان، خداوند است.

بنابراین «ثارالله» به این معنا است كه خونبهاي امام حسین(ع) از آنِ خدا است . اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت. این واژه حاكي از شدت همبستگي و پیوند سیدالشهدا(ع) با خداوند است .شهادتش همچون ریخته شدن خوني از قبیله خدا مي‏ماند كه جز با انتقام‏گیري و خونخواهي خدا، تقاص نخواهد شد.(5)

ب) بعضی لفظ اهل را در تقدیر گرفتهو گفتهاند ثارالله یعنی اهل ثارالله؛ اهل خونخواهی الهی كه خداوند انتقام خونش را میگیرد.(6)

ج) برخی گفته‌‌اند: ثارالله یعنی كسی كه در دوران رجعت میآید و انتقام خونش را میگیرد.(7)

د) گروهی ثارالله را به معنای خون خدا دانستهاند.(8)

اگر «ثار» به معناي خون باشد، مراد از «ثارالله» معناي حقیقي نیست؛ بلكه یك نوع تشبیه، كنایه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نیست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ یعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حیاتي دارد، وجود مقدس امام حسین(ع) نسبت به دین خدا چنین نقشي دارد و احیاي اسلام با نهضت عاشورا بوده است.

پی نوشت ها : 

1.  الطریحي، مجمع البحرین، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علی سعادتپرور، فروغ شهادت، ص 305.

3.  جواد محدثي، درسهایي از زیارت عاشورا، ص 14؛ اصغر عزیزي تهراني،  شرح زیارت عاشورا، ص 35.

4.  اسراء (17) آیه 33.

5.  فرهنگ عاشورا، جواد محدثی ، واژه «ثار».

6. بحار الانوار، ج 99، ص 151.

7. همان.

8. سید احمد میرخانی، شرح زیارت عاشورا، ص 308.

شيخ بهايي چه كسي بود ؟
شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد ...

 شيخ بهايي چه كسي بود ؟ تفسيري از كارهاي وي را شرح دهيد؟

شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد شيخ بهايي به كشورهاي مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيدمتعدد در رشته هاي مختلف را درك كـرده، و بـه عـلاوه داراي اسـتـعداد و ذوقي سرشار بوده است، مردي جامع بوده و تاليفات مـتـنوعي دارد هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضي دان و هم فقيه و هم مفسر از طـب نـيـز بـي بهره نبوده است. او اولين كسي است كه يك دوره فقه غير استدلالي به صورت رساله عـمـليه به زبان فارسي نوشت كه به نام جامع عباسي معروف است. شيخ بـهـايـي چون فقه رشته اختصاصي و تخصصي اش نبوده، از فقها طراز اول به شمار نمي رود، ولي شـاگـردان زيـادي تـربـيـت كـرده اسـت مـلا صـدراي شـيرازي و ملا محمد تقي مجلسي اول (پـدرمجلسي دوم، صاحب كتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آيات الاحكام ازشاگردان اويند، منصب شيخ الاسلامي ايران پس از محقق كركي به شيخ علي منشار پدر زن شـيخ بهايي رسيد و پس از او به شيخ بهايي رسيد همسرشيخ بهايي كه دختر شيخ علي منشار بـوده اسـت، زن فاضله و فقيهه بوده است. شيخ بهايي مردي جهانگرد بود، به مصر، شام، حجاز، عراق، فلسطين، آذربايجان وهرات مسافرت كرده است.

 شيخ بهايي نه تنها درفقه و حكمت و رياضيات و لغت و حـديـث دسـت داشـتـه است، بلكه او واجد كمالات و  علوم معقول و منقول بود. اطلاعات وسيعي كه او در رشته هاي مختلف داشته، به شهرت وي كمك بسياري كرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نيستند كه او را مي شناسند، بلكه توده مردم هم با اسم او آشنايي كامل دارند.

 شيخ بهايي، در سال 953 در بعلبك از توابع جبل عامل در يك خاندان علم و دانش كه تبار ونسب خود را به حارث همداني  مـي رسـانـنـد، به دنيا آمد. پدر عاليقدر او، (متوفي 984 ه ق)، يكي از شاگردان مبرز فقيه نامدار شيعه، مرحوم شهيد ثاني (مستشهد 966 ه ق) است او كه خود صاحب نظر بوده و كتبي در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است، پس از شهادت شهيد ثاني در ايام جواني، در اثرسختگيريها و كارشكنيهايي كـه در امـور شيعه در جبل عامل پيش آمده بود، به ايران منتقل گرديد كودك نوپا نيز همراه پدر بـود در عـهد حكومت صفويه كه حركت سياسي با تز دفاع از اهل بيت (ع) و دوستي و مودت آل عـصـمـت (ع) شـروع شـده بـود، به حكومت صفوي پيوست و با خاندان بزرگ منشار كه عنوان شيخ الاسلامي حكومت را داشت، وصلت نمود.

شـيـخ بـهـايـي در اثـر ذكاوت و استعداد فطري كه داشت، با بهره گيري از پدر ومحيط علمي و فضيلتي اصفهان توانست در علوم و دانشهاي متداول عصر تبحري به دست آورد، تا آنجا كه برخي در توصيف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دين در قرن حادي عشر كه رياست مذهب و ملت به او منتهي گرديد.

وي محضر اساتيد متعددي را در رشته هاي گـونـاگـون درك كـرده ، موفق به آفرينش تاليفات متنوع و گوناگوني شد. او هم اديب بوده و هم شاعر، فيلسوف و هم رياضي دان و منجم و مهندس، و هم فقيه اصولي و هم مفسر، و از طب و پزشكي بي بهره نبوده است.

 وفات شيخ در دوازدهم شوال سال1030 يا 1031 ه.ق.  ه ق در شهراصفهان روي داده است. (1)

پي نوشت:

1. عقيقي بخشايشي - تلخيص از كتاب فقهاي نامدار شيعه، ص 209.

برگرفته از:

www.andisheqom.com/Files/olama.php?level=4scid=30977

چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

آیا صحیح است كه بگوییم امام حسین علیه السلام برای شهادت به كربلا رفت؟ این گفته چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

سخن در این است كه آیا امام حسین (ع) آگاهانه در این راه قدم نهاد یا این كه واقعه كربلا و عاشورا اتفاقی غیر منتظره بود كه پیش آمد و امام احتمال این سرانجام را نمی داد؛ وگرنه در این راه قدم نمی نهاد؟

شك نیست كه هیچ عاقلی بدون دلیل موجه عقلی و شرعی خود را در معرض مرگ و كشته شدن و  خاندان خویش را در معرض اسیر شدن و... قرار نمی دهد. امام حسین (ع) پایبندترین فرد به احكام عقل و شرع بود؛ ولی همین عقل و شرع حكم می كنند كه اگر هدف والا باشد، ارزش قربانی شدن خود و یاران و اسارت خانواده را دارد و سخن این است كه امام اعلام سزاوار نبودن یزید برای خلافت و اعلام شایستگی منحصر به فرد خود برای خلافت را هدفی والا می دانست و از فرجام بیعت نكردن با یزید آگاه بود و می دانست كه در این صورت، بنی امیه به یقین شدیدترین برخورد را با او خواهند داشت و او را با یارانش خواهند كشت و خانواده اش را به اسارت خواهند برد.

این عاقبت، نه تنها برای امام حسین (ع)، بلكه برای هر كسی كه از اندك شمّ سیاسی برخوردار بود، عیان و آشكار بود و امام با علم و یقین به این سرانجام، از بیعت با یزید سر باز زد و راه مكه را در پیش گرفت و در اجابت دعوت كوفیان، رهسپار عراق شد و به اجبار در كربلا فرود آمد و در آن جا هم ابن زیاد و عمر سعد او را بین شمشیر آخته دشمن و بیعت مخیر ساختند و ایشان كه پذیرش بیعت را به حكم دین و ایمان محال می دید، به ناچار شمشیر آخته دشمن را برگزید و به دفاع برخاست و در دفاعی مظلومانه، جان خویش بر سر آرمان خود نهاد و برای آن آرمان والا، اسارت خانواده را پذیرا شد.

البته كه امام از همان لحظه اول تا آخرین لحظه، كاملا متدینانه، عاقلانه و سیاستمدارانه عمل كرد و سعی در تشخیص وظیفه شرعی و عمل به آن را داشت و به هیچ وجه، به دشمن بهانه نداد و این گونه شد كه در تاریخ، بنی امیه در نگاه همه مسلمانان و همه عاقلان و منصفان جهان، محكوم و امام حسین نزد همه سربلند شد.

بنا به تاریخ قطعی كه شیعه و سنی نوشته اند، در سال 60 هجری معاویه هلاك شد و بر خلاف صلح و پیمانی كه با امام حسن بسته بود، فرزند سگ باز، شرابخوار و فاسق خود را به عنوان خلیفه تعیین كرد و به زور از مردم برای او پیمان گرفت و به حكم یزید، حاكم مدینه موظف شد امام و دو تن دیگر را قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه به دارالاماره بخواند و از آن ها بیعت گرفته و در صورت خودداری، گردن آن ها را بزند. امام وقتی به دارالاماره احضار شد، با سی تن از مردانش روانه دارالاماره شد تا جرأت تعرض به او را نداشته باشند و روز بعد، از مدینه به سوی حرم امن الهی هجرت كرد؛ چون در مدینه امان نداشت. در مدتی كه امام در مكه بود، خبر خودداری او از بیعت با معاویه به سراسر كشور اسلامی پخش شد و نامه های كثیری از مردم كوفه به سوی ایشان سرازیر شد كه با رغبت فراوان او را به امامت و رهبری خویش فرامی خواندند و امام برای اطمینان از درستی نامه ها عموزاده اش مسلم را روانه كوفه كرد تا وضع كوفه را بررسی كرده و به اطلاع او برساند كه نامه مسلم مبنی بر آماده بودن كوفه برای پذیرایی از او، مورد تأیید قرار گرفت. امام كه از توطئه ترور خود در حرم امن الهی در ایام حج خبردار شده بود، در روز هشتم ذیحجه از مكه خارج شد و به سوی كوفه رهسپار گردید.

ابن زیاد كه از طرف یزید مأمور مهار كوفه شده بود، با حیله وارد شهر شد و با سیاست ارعاب و تهدید و تطمیع، كوفیان را آرام كرد و مسلم را كشت و همان كوفیان را به مقابله با امام مجبور كرد و امام وقتی با سپاه كوفه مواجه شد، از آنان خواست تا اگر از دعوتش منصرف شده اند، اجازه دهند امام به مكه یا مدینه یا... باز گردد و سپاه بر خلاف میل امام، او را به اجبار به كربلا آورد و در آن جا بین بیعت یا كشته شدن مخیر كرد و امام مرگ سربلند را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد و خود و یارانش جوانمردانه دفاع كردند و شهید شدند. آیا تاریخ و شیعه، غیر از این می گوید؟

بنابراین، امام نمی خواست كشته گردد؛ بلكه می خواست به وظیفه شرعی و خداپسندانه خود عمل كند؛ اما به حكم نشانه ها و قراین فراوان و یقین آور می دانست كه این راهی كه برگزیده، به مرگ او و اسارت خاندانش منجر می شود و نه تنها او، بلكه هر كس دیگر هم كه اندكی بینش سیاسی داشت، این سرانجام را می دید و به همین جهت، بارها از طرف افراد دیگر به این سرانجام هشدار داده و تحذیر شد؛ ولی او هدفش را آن قدر والا می دانست كه پذیرفتن چنین سرانجامی را برای او آسان می كرد.

 

آري حضرت امام حسين (ع) از بي وفايي كوفيان در بين راه مطلع شد و بعد از شهادت مسلم بن عقيل از وضع كوفه آگاه شدند، ولي برنگشتند. هدف اساسي آن بزرگوار امر به معروف و نهي از منكر و قيام عليه دستگاه جبار بود، كه فسق و فجور آن آشكار بود و در عين حال مدّعي جانشيني رسول خدا بود.حضرت حركت كرده بود تا به دنيا بفهماند كه يزيد و امثال او لياقت و شايستگي خلافت را ندارند. او، براي اصلاح امور جامعه اسلامي و از بين بردن بدعتها و زنده كردن سنتها قيام كرد.(1)

امام بر خود واجب مي دانست عليه دستگاه قيام كند، هر چند منتهي به شهادت او شود. امام (ع)مي دانست تا خود و ياران و خاندانش ـ حتي بچة شيرخواره او ـ شربت شهادت ننوشند، اسلام پا برجا نخواهد ماند و خدا و رسول و دين و آثار آن از بين خواهند رفت.

امام براي شهادت حركت كرده بود. با اين حساب هيچ چيز نمي توانست مانع حركت حضرت به سمت كربلا گردد، حتي شهادت مسلم و بي وفايي و عهد شكني مردم كوفه.

هرگاه دين دستخوش تصرف و تغيير و تبديل شده و آداب آن توسط دشمنان از بين برود، واجب است مسلمانان به ياري دين برپاخاسته و خطرات را از آن دفع نمايند، حتي اگر منتهي به مرگشان شود.

واضح است حكومت مردي شرير و مشهور به فساد و ميگساري و سگ بازي مانند يزيد براي اسلام بزرگ ترين خطر بوده، اگر بدون اعتراضي، زمان جلو ميرفت و توسط كسي حكومت وي مورد اعتراض قرار نميگرفت ، مفاسد آن جبران ناپذير بود و سبب محو آثار اسلام مي شد.

تكيه زدن چنين رجّاله اي بر مسند خلافت پيامبر(ص)، افكار عمومي را متزلزل كرده و عقايد را منحرف مي ساخت. چه بسا كساني روي اين اصل و با ديدن اعمال و حركات يزيد به ساحت قدس پيامبر(ص) و برنامه هاي اسلام بدبين مي شدند. اگر شخصيتي مانندامام حسين (ع)بر او اعتراض نمينمود و خلافت او را باطل اعلام نميكرد، اين اشتباه در دلها قوّت مي گرفت . وانگهي سبب مي شد اكثر افراد جامعه به سمت و سوي افكار و عقايد و اعمال يزيد سوق داده شوند.

 چون كه رب البيت دف گيرد به دست                     بيت و ما في البيت رقاصي كنند

با اين وجود امام بر خود فرض دانست اداي وظيفه نمايد و عليه دستگاه قيام كند.

كشته شدن او در راه خدا و اسارت خاندانش مطلوب و محبوب خداوند بود. البته امر به شهادت در حقيقت امر به ايستادگي و استقامت بود.(2)

سخن از باز گشت توسط امام حسين

شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

امام حاضر به بيعت و تسليم نشد، خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد؛ پس از يأس از ياوري كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه‏هاي داغش را پس از برخورد با «حر» و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد.

اما اعلام انصراف امام، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر.(3)

از اين رو امام پس از مذاكره با حر مسير خويش را تغيير داد و وراه چپ عذيب و قادسيه را در پيش گرفت سپاه حر نيز در تعقيب كاروان حركت كرد و....(4)

برای اطلاع از اسناد بی شمار این مطلب، به كتب تاریخ و سخنان امام حسین (ع) از مدینه تا كربلا مراجعه كنید. (5)

پي نوشتها:

1. مقتل‏الحسين، (ع) عبدالرزاق موسوي مقرم، چاپ پنجم، قم، دارالكتاب الاسلامي، ص 141.

2.شهيد آگاه، آيت الله لطف الله صافي ،تهران- بي نا، ص 34ـ 37 با تلخيص .

3. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، صدرا، ج‏17، ص534.

4. تاريخ طبري، قاهره، 1358ق، ج4، ص305.

5. محمد صادق نجمی، سخنان امام حسین از مدینه تا كربلا، قم، انتشارات اسلامی؛ یوسفی غروی، نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه جواد سلیمانی، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1377ش؛ انصاری شیرازی و مصطفی آخوندی، تاریخ واقع كربلا، قم، گنج معرفت؛ معهد تحقیقات باقر العلوم، موسوعه كلمات الامام الحسین، قم، دار المعروف، 1415ق.

سرهای شهیدان كربلا چه شد؟
اقدام شنيع، سرها را ميان قبايل تقسيم كرد تا آنان بدين وسيله به ابن زياد تقرّب جويند...

سرهای شهیدان كربلا چه شد؟

اقدام شنيع، سرها را ميان قبايل تقسيم كرد تا آنان بدين وسيله به ابن زياد تقرّب جويند. قبيله كنده سيزده سر، به رياست «محمد بن اشعث كندی»، قبيله هوازن دوازده سر، به رياست «شمر بن ذی الجوشن»، تميم هفت سر، بنیاسد شانزده سر و بقيه قبايل تعدادی را كه در مجموع به 71 سر بريده میرسيد، حمل كردند و وارد كوفه شدند.

عبيدالله دستور داد تمامی سرها را از جلویِ كاروان اسرا حركت دهند و به شام ببرند. در شب اول ماه صفر، كاروان به دمشق رسيد. قبل از ورود آن، به دستور حكومت يزيد، شهر را آراستند. زنان و مردان، هلهلهكنان ايستاده و پس از آن كه اهل بيت پيامبر(ع) را در كربلا به خاك و خون كشيدند، عمر بن سعد دستور داد سرهای شهدا را قطع كنند.

پس از اين سرهای مقدس را بر نيزهها و كاروان مصيبت ديدگان اهل بيت را به دنبال آن مینگريستند. سر مقدس عباس بن علی(ع) جلوتر از همه و سر مقدس امام حسين(ع) در آخر سرها و در جلو زنان بر نيزه افراشته بود؛ گويی هنوز عباس بن علی(ع) جلودار و علمدار كربلا بود.

امّ كلثوم از رئيس قافله خواسته بود. سرها را جلوتر از كاروان وارد شهر كنند تا مردم متوجه سرها شده وبه حرم اهل بيت نگاه نكنند. هنگام طلوع آفتاب سرهای مقدس شهدا و كاروان اسرا از «باب الساعات» وارد مسجد اموی شد.

آنگاه به دستور يزيد لعنة الله، تمامی سرها به مدت سه روز بر دروازههای شهر و مسجد اموی آويزان گرديد. امام زين العابدين(ع) پس از چندی، موافقت يزيد را گرفت تا سرها را به بدنها ملحق سازد و لذا سر امام حسين(ع) و ساير شهدا را به كربلا برد و به اجساد مطهرشان ملحق كرد.

در عين حال، چند سر از شهدا را در پيرامون «باب الصغير» به خاك سپردند. امروز اين مكان كه حدود پنجاه متر بالاتر از درِ اصلی قبرستان باب الصغير و سمت چپ كوچه و در حقيقت خارج از قبرستان است، دارای محوطهای بزرگ است كه در وسط آن حجرهای كوچك بوده و سرهای مقدس در اين حجره دفن شدهاند.

بر اساس كتبيه سنگی بالای حجره، ضريح قبلیِ آن را كه از نقره بوده، فرمانده سپاه فاطمی مصر؛ يعنی جوهر صقلی ساخته كه متعلق به قرن چهارم است. اما در سالهای اخير به جای آن، ضريحی از نقره ساختهاند. هر چند كه بر سقف اين حجره، اسامی شانزده تن از شهدای كربلا نوشته شده، ليكن به احتمال قوی تنها سر سه تن از شهدای كربلا در اين مكان به خاك سپرده شدهاند.(1)

اين سرها عبارتاند از: 1. سر مقدس حضرت ابوالفضل العباس(ع) 2. سر مقدّس حضرت علی اكبر(ع) 3. سر مقدس حبيب بن مظاهر(ع).

سيد محسن امين ، در 1321ق . كتيبهای بر بالای درِ ورودی اين مقام، با اين عبارت ديده است: «هَذَا رأس عباس و علی بن الحسين(ع) و حبيب بن مظاهر.» (2)

پی نوشت ها:

1 . http://www.iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=386495

2 . اعیان الشیعه،. سید محسن امین ، بیروت ،دار التعارف للمطبوعات ،1418 ه ق ،چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین . ج 2، ص 495 .

آیا امام سجاد علیه السلام با یزید لعنت الله علیه بیعت كردند؟
امام با یزید بیعت نكرد . ظاهر و قراین نیز نشان می دهد كه چنین مسئله اتفاق نیفتاده است ...

پس از واقعه كربلا  آیا امام سجاد علیه السلام یا سایر اسرا علیهم السلام با یزید لعنت الله علیه بیعت كردند یا آزاد رها شدند؟

با تحقیقاتی كه انجام شد به این مورد كه امام سجاد (ع) و اهلبیت امام حسین (ع) با یزید بیعت كرده باشد، دست نیافتیم . آنچه كه از منابع معتبر تاریخی و متون دینی استفاده می شود این است كه:

 امام با یزید بیعت نكرد . ظاهر و قراین نیز نشان می دهد كه چنین مسئله اتفاق نیفتاده است ،زیرا بیعت امام مبتنی بر این بود كه دشمن نسبت به امام سجاد حساس باشد، و حال این كه دشمن به بیعت امام زیاد حساس نبود ، زیرا دشمن تصور می كرد كه بعد از شهادت امام حسین مشكلات رفع و مانعی بر سر راه حكومت وجود ندارد ، افزون بر آن امام سجاد نیز یزید را می شناخت و با ظلم و جنایات وی آشنا بود ، با این وضع امام با یزید بیعت نمی كرد، همان گونه كه امام حسین با یزید بیعت نكرد.

 درا ین جا برخی از جملات امام حسین درباره یزید را می آوریم تا مشخص شود كه امام سجاد با چنین شخصی بیعت نمی كرد.

امام حسین خطاب به والي مدينه فرمود: " ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانيم ... در حالي كه يزيد مردي است، فاسق، مي‏گسار، قاتل بي‏گناهان؛ او كسي است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مي‏شود. بنا بر اين، هرگز شخصي همانند من، با مردي همانند وي بيعت نخواهد كرد". (1)

همچنين امام در پي اصرار مروان بن حكم براي بيعت با يزيد، با قاطعيّت فرمود: «وَ عَلَي الْإِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ أَبِي سُفْيانَ ؛ (2) هنگامي كه امّت اسلامي به زمامداري مثل يزيد گرفتار آيد، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنيدم كه مي‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است!».

امام در سخن ديگري خطاب به برادرش محمّد حنفيّه مي‏فرمايد: " اي برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه‏اي از دنيا، هيچ پناهگاه و جاي امني نداشته باشم ، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد! ". (3)

گرچه شرایط قیام مسلحانه برای امام سجاد فراهم نشد و حضرت قیام نكرد ، (4) اما امام با بیان جایگاه اهلبیت ،مظلومیت امام حسین و جنایات دشمن علیه حكومت مبازه كرد. مبارزه امام در قالب عزاداری ، خطبه خواندن ،سخنرانی و دعا ظهور نمود . (5)

پی نوشت ها:

1. بحار الانوار، ج 44، ص 325 .

2. عاشورا ، سعید داوری و مهدی رستمی ، ص 255-256 ، مدرسة الامام علی بن ابی طالب (ع) ، قم ، 1384 به نقل از بحار الانوار ،ج1، ص 184.

3. بحار، ج44، ص 329 . 

4. سیره پیشوایان ، مهدی پیشوای ، ص239، موسسه امام صادق ، قم، 1379 .

5. همان، ص 259 .

جنگ تحملیی چگونه شروع شد؟
جنگ تحمیلی زماني شروع شد كه ايران اسلامي به دليل وقوع انقلاب، حوادث و مشكلات داخلي و بين‏المللي، به هيچ وجه آماده‏ درگير شدن در اين هجوم گسترده نبود.

جنگ تحملیی چگونه شروع شد؟ چرا امام خميني رحمه الله عليه گفت كه من جام زهر مي نوشم و اين قطعنامه را مي پذيرم؟

جنگ تحميلي زماني شروع شد كه ايران اسلامي به دليل وقوع انقلاب، حوادث و مشكلات داخلي و بين‏المللي، به هيچ وجه آماده‏ درگير شدن در اين هجوم گسترده نبود. در اين صورت تنها راه منطقي، دفاع با قدرت عليه متجاوز و بيرون راندن و تنبيه آن و حصول اطمينان از عدم تجاوز ديگر بود. اين مبناي استراتژي ايران در طول جنگ تحميلي بود و به رغم هزينه‏هاي زياد جنگ، تا آخرين روز آن تعقيب مي‏شود.

درباره‏ به طول انجاميدن جنگ، دو سؤال مطرح مي‏شود:

1. آيا امكان نداشت جنگ تحميلي، در مدت زمان كوتاه‏تري خاتمه يابد؟ به عبارت ديگر در بعضي از زمان‏ها كه موازنه‏ نظامي و سياسي به نفع ايران بود، چرا دولت ايران اقدام به پايان دادن جنگ نكرد؟

2. چه مؤلفه‏هاي جديدي در پايان هشتمين سال جنگ وارد معادلات سياسي و نظامي شد كه منجر به آتش‏بس رسمي شد؟

گفتني است كه از ديدگاه كارشناسان و صاحب‏نظران، تنها مقطعي كه مي‏توانست جنگ به پايان برسد، بعد از فتح خرمشهر بود. اما به دلايل ذيل اين امر محقق نشد و جنگ تا سال 1367 (زمان پذيرش قطعنامه‏ي 598 شوراي امنيت) ادامه يافت.

الف. بررسي چرايي تداوم جنگ بعد از فتح خرمشهر اگر صلح را مجموعه‏اي از آتش‏بس، عقب‏نشيني، تعيين متجاوز، تأمين خسارت‏هاي وارده و... بدانيم، بايد بگوييم كه در آن زمان، هيچ گونه پيشنهاد صلحي ارائه نشد و شوراي امنيت و ديگران، تنها آتش بس ـ و در واقع حالت نه جنگ نه صلح ـ را توصيه مي‏كردند. در آن زمان طرحي كه متضمن صلح واقعي باشد و شناسايي متجاوز و پرداخت غرامت را نيز شامل شود و تضمين براي عدم تعرض مجدد داشته باشد، وجود نداشت و پيشنهادهاي ارائه شده، تنها در حد آتش بس و مذاكره طرفين بود. اين امر با توجه به پشتيباني يك طرفه و آشكار دولت‏هاي بزرگ و نهادهاي بين المللي از عراق، هيچ گاه نمي‏توانست شرايط ايران را براي يك صلح واقعي و شرافت‏مندانه محقق سازد. به اين ترتيب ايران، دلايل منطقي و عقلاني براي ادامه جنگ داشت. اين دلايل عبارت بود از:

1. شرايط ايران براي صلح (شناسايي و تنبيه متجاوز، پرداخت غرامت از سوي عراق)؛

2. مرزهاي ايران تأمين نداشت. نقاطي در شلمچه، طلائيه، فكه و قصر شيرين در اشغال عراق بود. شهرهاي سومار، نفت‏شهر و مهران عملاً در اشغال دشمن بود و امكان آزادسازي اين نقاط از راه مذكور، غيرمعقول به نظر مي‏رسيد و راهي جز ادامه جنگ وجود نداشت.

3. در حالي كه نيروهاي خودي، پيروزي‏هاي زيادي كسب مي‏كردند، توقف در جنگ و چانه‏زني در پشت ميز مذاكره، براي آزادي نقاط مرزي آزاد شده صحيح نبود.

4. شهرهاي آزاد شده (همچون خرمشهر) به علت حضور دشمن در شلمچه، همچنان مورد تهديد بود.

5. ارتش عراق ترميم شده و با كمك‏هاي همه جانبه دول بزرگ افزايش هم يافته بود.

6. تنها چيزي كه ارتش عراق از دست داده بود، روحيه بود كه با توجه به روحيه فرماندهي آن (شخص صدام)، اين مسأله نيز پس از مدتي قابل ترميم بود.

7. در حالي كه نيروهاي جمهوري اسلامي در نوار پيروزي قرار داشتند، توقف  در فراز قدرت و دادن فرصت مجدد به عراق، زيان‏هايي به بار مي‏آورد. اگر آن روز جنگ متوقف مي‏شد و تجربه‏اي چون مذاكرات سوريه و اسرائيل، بر سر ارتفاعات جولان، فراروي ما قرار مي‏گرفت و ما ناچار مي‏شديم بر سر ساير مناطق تحت اشغال، پشت ميز مذاكره با عراق چانه‏زني بي‏حاصل كنيم؛ امروز جامعه، مسؤولان وقت را شماتت مي‏كرد.

8. عراق در نظر داشت با برگزاري اجلاس سران جنبش غير متعهد در بغداد و كسب رياست دوره‏اي اين جنبش، براي تحقق خواسته‏هاي نامشروع خود، به ايران فشار آورد؛ ولي ايران با حمله به داخل خاك عراق در عمليات رمضان، اين امتياز مهم و حياتي را از عراق گرفت.

9. به همين منظور در مورخ 20 خرداد 1361 جلسه‏اي در حضور امام خميني در جماران تشكيل گرديد و موضوع به شور گذاشته شد. از نظر نظاميان شركت كننده در آن جلسه، امكان پدافند با توقف روي خط مرزي وجود نداشت، زيرا در اغلب نقاط مرزي هيچ گونه مانع طبيعي وجود نداشت و ايجاد استحكامات جديد نيز يكسال به طول مي‏انجاميد و طي اين مدت احتمال حمله مجدد عراق جدي بود. مهم‏تر اينكه با تكيه بر اصل متعارف نظامي «تعقيب دشمن» هرگونه توقف پس از فتح خرمشهر يك حركت غيراصولي بود. به همين دليل امام خميني پس از ترديد اوليه در مورد تداوم جنگ در خاك عراق با استماع دلايل نظاميان و نا اميدي از پذيرش شرايط ايران توسط دولت عراق، به ادامه جنگ و ورود نيروهاي ايران به خاك عراق موافقت نمودند.

در هر صورت علاوه بر مطالب فوق، توجه شما را به نكاتي در اين زمينه جلب مي‏نماييم.

1-  از همان آغاز كه جنگ تحميلي برضد ايران شروع شد تنها راه منطقي دفاع با قدرت عليه متجاوز و بيرون راندن و تنبيه متجاوز و حصول اطمينان از عدم تجاوز مجدد او بود با فتح خرمشهر ما توانستيم قسمت‏هاي عمده‏اي از خاك كشور عزيزمان را از دست عراق پس بگيريم، اما شرايط بين‏المللي و منطقه‏اي و كشور عراق حاكي از اين بود كه تمام علل و عواملي كه در شروع جنگ توسط عراق نقش داشتند هنوز به قدرت باقي است و مطرح نمودن صلح توسط عراق و فشار عليه ايران براي پذيرش آن صرفا يك نوع تاكتيك براي خروج عراق از وضعيت پيش آمده بود.

عوامل شروع جنگ توسط عراق

الف) سيستم بين‏الملل: در سطح ابرقدرت‏ها ايالات متحده آمريكا كه بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و به دنبال آن جريان گروگان‏گيري و شكست مفتضحانه عمليات طبس ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود نه تنها از هر حركتي كه متضمن ضربه زدن به ايران مي‏بود استقبال مي‏كرد، بلكه خود در صدد چاره‏جويي براي انتقام و جبران شكست‏هاي قبلي بود. شواهد و دلايل بسياري وجود دارد كه آمريكا مشوق و ترغيب كننده رژيم عراق در جنگ بود. در سطح قدرت‏هاي بزرگ مانند فرانسه و انگليس كه روابط عميق و منافع قابل توجهي در عراق داشتند و از وقوع انقلاب اسلامي نيز شديدا ضرر خورده بودند. بنيه نظامي عراق را تقويت نمودند. دولت‏هاي منطقه خاورميانه (دولت‏هاي عربي به استثناء سوريه، ليبي و الجزاير) نه تنها به نفع عراق موضع‏گيري كرده بودند. بلكه از هر نوع كمك ممكن به عراق خودداري نكردند. آنها وجود انقلاب اسلامي در ايران را خطر بزرگي براي ادامه حكومت نامشروع خود مي‏دانستند.

ب ) شخصيت تصميم‏گيرنده صدام: صدام در آغاز تجاوز به ايران داراي سه انگيزه عمده شخصي بود:

1- تلاش براي كسب رهبري جهان عرب.

2- با استفاه از سقوط شاه كه براساس دكترين نيكسون به عنوان ژاندارم منطقه انتخاب شده بود، بتواند با شكست ايران، خلأ سقوط شاه را پرنموده و نقش ژاندارم منطقه را در حفظ منافع غرب بازي كند.

ج ) عامل اجتماعي: پيروزي انقلاب اسلامي ايران موج جديدي از ناآرامي‏هاي شيعيان را در عراق به وجود آورد كه شامل اكثريت مردم عراق مي‏باشند و خواستار حكومت اسلامي در عراق بودند. نگراني‏هايي كه دولت صدام از

بازتاب انقلاب اسلامي به عراق داشت عامل مهمي در آغاز جنگ بود.

در زمان فتح خرمشهر نه تنها اين عوامل از بين نرفته بود بلكه به خاطر پيروزي‏هاي چشمگير ايران در جبهه‏ها، شدت نيز بخشيده شده بود. قدرت‏هاي بزرگ و عراق در مقابل خود انقلاب اسلامي را شاهد بودند كه توانسته بود در بدترين شرايط بحران داخلي در جبهه‏ها نيز به پيروزي برسد.

2-  بعد از فتح خرمشهر تلاش‏هاي زيادي بين مجامع بين‏المللي و برخي كشورهاي همسايه براي متوقف نمودن پيشروي ايران به داخل خاك عراق و جلوگيري از شكست كامل ارتش متلاشي شده رژيم بعث صورت گرفت. ولي همچنان كه گفته شد اين تلاش‏ها صرفا براي خروج از بن‏بست پيش‏آمده بود، زيرا هيچ‏گونه مكانيزم حقوقي مطمئن براي دستيابي به صلحي همه‏جانبه را ارائه ندادند.

قطعنامه 514 شوراي امنيت جوري طراحي شده بود كه خواسته‏هاي مشروع ايران را در بر نداشت. به عبارت ديگر شوراي امنيت نشان داد كه آنها در صدد مديريت بحران مي‏باشد نه حل آن ولي در پايان جنگ مجامع بين‏المللي با مشاهده قدرت اعجازآميز رزمندگان اسلام در گرفتن دژ تسخيرناپذير «فاو» عزم راسخ بر اتمام جنگ نمودند و به ناچار قطعنامه 598 را به نحوي تدوين كردند كه دربرگيرنده برخي از خواسته‏هاي مشروع ايران بود. بنابراين مجاهدت‏هاي رزمندگان پس از فتح خرمشهر تا ورود به «فاو» تنها عامل به رسميت شناخت حقوق ايران و صدور قطعنامه 598 است.

3-  از آنجا كه بعد از فتح خرمشهر هنوز بخش‏هايي از خاك ايران  در دست عراق بود لازم بود ما نيز بخش‏هايي از عراق را در دست داشته باشيم تا در موقع مذاكره با دست پر حاضر باشيم.

4-  از دلايل ديگر داخل شدن نيروهاي ايران به خاك عراق، خارج ساختن شهرهاي آبادان و خرمشهر از برد توپخانه عراق و فراهم كردن زمينه بازگشت مردم به اين شهرها بود.

5-  جلوگيري از استمرار استراتژي هجومي عراق در دريا و هوا، زيرا گرچه نيروي زميني عراق در زمين متوقف و به عقب رانده شده بود ولي حملات عراق در دريا و هوا ادامه داشت.

6-  قوي بودن اين احتمال كه با فشار به صدام، زمينه سرنگوني او و نجات مردم عراق و ايران از اين حكومت تبهكار فراهم گردد.

7-  عدم اطمينان به حكومت بعث عراق و شخص صدام. همچنان كه اين موضوع در آخر جنگ هم ثابت شد زماني كه ايران آتش‏بس و قطعنامه 598 را پذيرفت عراق به دليل قدرت گرفتن نيروهاي نظاميش دوباره بخش‏هايي از سرزمين ايران را به اشغال خود درآورد.

در پايان مي‏توان گفت كه پس از فتح خرمشهر شرايط براي اتمام جنگ مهيا نبود. بعد از بازپس‏گيري خرمشهر، منطقه با حمله اسرائيل به جنوب لبنان روبرو شد و وقفه‏اي در ادامه جنگ پيش آمد و نيروي ايران متوجه جنوب لبنان بود، اما زماني كه احساس شد فتح خرمشهر به تنهايي براي ريشه‏كن كردن تجاوز و به دست آوردن حقوق ايران كافي نيست. شعار ادامه «عمليات و دفاع» تا تنبيه متجاوز و ريشه كردن تجاوز مطرح شد.

علل و عوامل پايان جنگ

در پايان جنگ هر چند ويژگي‏هاي رواني و شخصيتي صدام هنوز موجود بود، چنان كه در حمله به كويت دوباره بروز كرد ولي شرايط بين‏المللي و منطقه‏اي ديگر به هيچ وجه موافق ادامه جنگ نبودند، بنابراين در قطع‏نامه 598 شوراي امنيت بسياري از خواسته‏هاي مشروع و بر حق جمهوري اسلامي ايران را لحاظ كرده و عزم خود را بر پايان يافتن جنگ نمايان ساختند.

در اين جا به صورت اختصار به بعضي از مهم‏ترين زمينه‏هاي آن اشاره مي‏شود:

در سال‏هاي پاياني جنگ، با احساس جهاني پيروزي‏ نظامي ايران شرايط به نفع جمهوري اسلامي ايران تغيير كرده بود و اينك در كارنامه‏ نظامي ايران، نقاط درخشاني (همچون بازپس‏گيري) خرمشهر، تصرف جزاير مجنون، فتح فاو، و نقاطي در كردستان عراق) به چشم مي‏خورد. در عرصه سياسي نيز جمهوري اسلامي ايران موفق شده بود، دوبار تلاش عراق براي رياست بر جنبش غيرمتعهدها را، خنثي سازد و با برنامه‏ها و اقدامات تبليغي ـ سياسي خود، حقيقت متجاوز بودن عراق و واقعيت تساهل و تسامح جهاني را نشان دهد. از اين رو ادامه‏ جنگ و منازعه به خصوص به شكلي كه در ماه‏هاي آخر (حمله به نفتكش‏ها و مختل شدن امنيت خليج فارس و...) به ضرر برخي قدرت‏هاي بزرگ بود. از سوي ديگر پيروزي‏هاي نهايي ايران در جنگ و محقق شدن شعارها و آرمان‏هاي ايران در مورد عراق، نشانه‏ شكست كامل سياست‏هاي غرب در حمايت از عراق به شمار مي‏آمد. كشورهاي حامي عراق به وحشت افتاده بودند. و خود عراق نيز، بعد از سالها جنگ و متحمل شدن شكست‏هاي پي در پي، دريافته بود كه در آن شرايط نه تنها امكان پيروزي بر ايران را ندارد؛ بلكه بايد به هر ترتيب ممكن و با تمسك به هر وسيله‏اي، از شكست خود جلوگيري كند و به جنگ اشغالگرانه پايان دهد.

در چنين فضايي و پس از يأس قدرت‏هاي بزرگ از شكست ايران، باعث شد آنان قطعنامه‏ 598 را ـ كه بر خلاف قطعنامه‏هاي پيشين تا اندازه متضمن نظريات و حقوق مسلّم ايران بود ـ به تصويب برسانند. اما اين قطعنامه به رغم نقاط مثبت خود، داراي نقاط ضعف و ابهامات زيادي بود، (1). و ترديدهايي را در پذيرش اين قطعنامه از سوي ايران به وجود آورده بود. لذا قدرت‏هاي بزرگ ـ كه مصمم بر پايان جنگ بودند ـ فشارهاي نظامي و سياسي زيادي را براي قبول قطعنامه، به ايران وارد آوردند. اين فشارها، عبارت بود از، دخالت مستقيم آمريكا در جنگ و حمله به هواپيماي مسافربري ايران، تشديد حملات و حضور آمريكا در خليج فارس، بمباران سكوهاي نفتي ايران، بمباران شيميايي مناطق مسكوني و جبهه‏ها از سوي عراق و... و سرانجام بر اثر اين عوامل، ايران تصميم به پذيرش قطعنامه‏ 598 و قبول آتش بس گرفت. البته قبول آن در چنين شرايطي، به فرموده امام(ره) به منزله نوشيدن جام زهر بود.

مقاومت دفاع بي‏نظير ايران در طول هشت سال جنگ تحميلي، در مقابل هجوم قدرت‏هاي بزرگ ـ به رغم همه‏ مشكلات و ناملايمات ـ انقلاب نوپاي اسلامي را بيمه و بسياري از حقوق مسلّم ايران را تأمين نمود. هم­چنين استقلال و تماميت ارضي كشور را تضمين كرد و به مظلومان و مستضعفان جهان، درس مقاومت در مقابل استكبار جهاني داد.(2)

پينوشتها:

1. علي‏اكبر ولايتي، تاريخ سياسي جنگ تحميلي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1376، ص 243.

2. جهت مطالعه بيشتر ر.ك: جنگ تحميلي (مجموعه مقالات، ص 51 و 232 )؛ تاريخ سياسي جنگ تحميلي، ص 137، علي‏اكبر ولايتي؛ آغاز تا پايان، سيري در جنگ ايران و عراق، محمد دروديان، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه؛ پس از بحران، هاشمي رفسنجاني كارنامه و خاطرات، 1361؛ عليرضا لطف الله زادگان، پاسخ به ابهامات، مركز مطالعات و تحقيقات جنگ، 1379.

حضرت آدم چندسال عمركرده وقبرش كجاست؟
در برخي منابع، عمر او را حدود هزار سال وقبرش در نجف كنار مرقد مطهر حضرت علي (ع)ذكر شده است.

حضرت آدم چندسال عمركرده وقبرش كجاست؟

 در برخي منابع، عمر او را حدود هزار سال وقبرش در نجف كنار مرقد مطهر حضرت علي (ع)ذكر شده است.(1)

پي نوشت:

1. سيد هاشم رسولي محلاتي، تاريخ انبيا، تهران ،انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص28-29

صفحه‌ها