فلسفه احكام

سلام خانمی گفته که ((من دوست دارم با حجاب شوم و به خودم قول دادم اگه فلسفه حجاب برای من روشن بشه باحجاب خواهم شد )) به نظر شما جواب من به این خانم چه باید باشد که ایشون رو متقاعد به محجبه شدن کنم؟

در مورد راهكار هدات اين گونه افراد هيچ ابزاري بهتر و كارسازتر از ارائه منصفانه و درست حقيقت نيست، در نتيجه بهترين كار شما معرفي حقيقت و فلسفه درست حجاب به ايشان از طرق مختلف مانند معرفي كتاب فلسفه حجاب شهيد مطهري به ايشان است؛ ما هم در اين بخش پاسخي كوتاه در اين مورد ارائه مي دهيم:
ابتدا بايد توجه داشت كه از برخي متون استفاده مي‌شود «اصل حجاب» زنان در ميان اقوام و ملل مختلف مطرح بوده و سابقه طولاني دارد، گرچه نحوه بهره ‏گيري از حجاب، حدود و احكام آن بر حسب سنت و آداب جوامع متفاوت بوده است.(1)
در واقع حجاب نه دستوري خاص در شريعت اسلام بلكه دستور عمومي براي همه شرايع قبلي نيز بوده است و در اديان يهود و مسيحيت صراحتا به مسئله حجاب اشاره شده است.
حجاب در شريعت موسي(ع):
«ويل دورانت» راجع به قوم يهود و قانون تلمود مي‌نويسد: «اگر زني به نقض قانون يهود مي‌پرداخت، مثلاً بي آن كه چيزي بر سر داشت، به ميان مردم مي‌رفت و يا در شارع عام نخ مي‌ريسيد يا با هر سخني از مردان درد دل مي‌كرد يا صدايش آن قدر بلند بود كه چون در خانه‏اش تكلّم مي‌كرد، همسايگانش مي‌توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد».(2)
از كتاب مقدس نيز بر مي‌آيد كه در عهد سليمان(ع) زنان علاوه بر پوشش بدن، «بُرقَعْ» (روبند) به صورت مي‌انداختند.(3) همين سنت در زمان ابراهيم(ع) رايج بود و در متون تاريخي نقل شده نامزد اسحق «رِفْقه» ابتدا كه اسحق را ديد، برقع به صورت انداخت.(4)
حجاب در شريعت عيسي(ع):
آن چه از حجاب در شريعت موسي(ع) بيان شد، در شريعت حضرت عيسي(ع) نيز وجود دارد، چون عيسي گفت:«فكر نكنيد كه من آمده‏ام تا تورات و نوشته‏هاي پيامبران را منسوخ نمايم، بلكه آمده‏ام تا آن‏ها را به تحقق برسانم».(5)
زن‏ها در قرن‏هاي اوليه مسيحيت تنها با چادر مي‌توانستند در مراسم عبادي شركت كنند، زيرا گيسوان شان فريبنده به شمار مي‌رفت و مي‌گفتند حتي فرشتگان ممكن است در موقع اجراي نماز از ديدن آن‏ها حواس شان پرت شود!(6) «پاولوس» فرمان داد زنان بايد حجاب داشته و سر خود را بپوشاند.(7)
با آمدن اسلام، حكم حجاب كه در اديان ديگر نيز بوده، مورد تائيد و تاكيد قرار گرفته است.
اما براي روشن شدن فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان، توجه به مطالب ذيل لازم است:
1- توجه به رابطه پوشش با فرهنگ ديني:‏
بر اساس فرهنگ اسلامي، انسان موجودي است كه براي رسيدن به كمال و معنويت خلق گرديده است. اسلام با تنظيم و تعديل غرايز به ويژه غريزه جنسي و توجه به هر يك از آن‏ها در حدّ نياز طبيعي، سبب شكوفايي همه استعدادهاي انسان شده و او را به سوي كمال سوق داده است.
پوشش مناسب براي زن و مرد عامل مهمي در تعديل و تنظيم اين غريزه است.
2- توجه به ساختار فيزيولوژي انسان‏:
نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه‏اي مستقيم با تفاوت‏هاي جسمي و روحي زن و مرد دارد.
در تحقيقات علمي در مورد فيزيولوژي و نيز روان‏شناسي زن و مرد ثابت شده كه مردان نسبت به محرّك‏هاي چشمي شهوت‏انگيز حساس‌ترند و چون تأثير حس بينايي زيادتر است و چشم از فاصله دور و ميدان وسيعي قادر به ديدن است، از سوي ديگر ترشّح هورمون‏ها در مرد صورتي يكنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتي گسترده تحت تأثير محرّك‏هاي شهواني قرار مي‏گيرند. اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس‌ترند و به محرّك‏هاي حسي پاسخ مي‏دهند. حس لامسه بروز زيادي ندارد و فعاليتش محدود به تماس نزديك است.
از اين گذشته چون هورمون‏هاي جنسي زن به صورت دوره‏اي ترشح مي‏شوند و به طور متفاوت عمل مي‏كنند، تأثير محرّك‏هاي شهواني بر زن صورتي بسيار محدود دارد و نسبت به مردان بسيار كمتر است.
استاد مطهري زمينه وجوب پوشش زنان مي‌فرمايد: «اما علت اين كه در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان يافته، اين است كه ميل به خود نمايي و خودآرايي مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب‏ها و دل‏ها مرد شكار است و زن شكارچي، همچنان كه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچي. ميل زن به خود آرايي از حس شكارچي‏گري او ناشي مي‏شود.
در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه مردان لباس‏هاي بدن نما و آرايش‏هاي تحريك كننده به كار برند. اين زن است كه به حكم طبيعت خاص خود مي‏خواهد دلبري كند و مرد را دل باخته و در دام علاقه خود اسير سازد. بنابراين انحراف تبرّج و برهنگي، از انحراف‏هاي مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براي آنان مقرر گرديده است».(8)
به عبارت ديگر: جاذبه و كشش جنسي و زيبايي خاص زنانه و تحريك پذيري جنس مردانه، يكي از علت‏هاي اين حكم است.
البته اين بدان معنا نيست كه مردان با هر وضعيتي و با هر نوع پوششي مي‌توانند درون جامعه ظاهر شوند، بلكه براي آنان نيز محدوديت در نظر گرفته شده، اما همان گونه كه بيان شد مقدار آن در حد پوشش زنان نيست.
با توجه به مطالب فوق مي‏توان گفت: حجاب در اسلام از يك مسئله كلّي و اساسي ريشه گرفته است. اسلام مي‏خواهد انواع التذاذهاي جنسي (چه بصري و لمسي و چه نوع ديگر) به محيط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص يابد و اجتماع تنها براي كار و فعاليت باشد، بر خلاف سيستم غربي كه حضور در جامعه را با لذت جويي جنسي به هم مي‏آميزد و تعديل و تنظيم امور جنسي را به هم مي‏ريزد.
اسلام قائل به تفكيك ميان اين دو محيط است و براي تأمين اين هدف، پوشش و حجاب را توصيه نموده است، زيرا بي بند و باري در پوشش به معناي عدم ضابطه در تحريك غريزه و عدم محدوديت در رابطه جنسي است كه آثار شوم آن بر كسي پوشيده نيست.
3- آثار و فوايد رعايت حجاب و پوشش ديني‏:
1- بهداشت رواني اجتماع و كاهش هيجان‏ها و التهاب جنسي كه سبب كاهش عطش سيري ناپذيري شهوت است.
2- تحكيم روابط خانوادگي و برقراري صميميت كامل زوجين.
با رواج بي حجابي و جلوه گري زن، جوانان مجرد، ازدواج را نوعي محدوديت و پايان آزادي‏هاي خود تلقّي مي‏كنند و افراد متأهل هر روز در مقايسه‏اي خطرناك ميان آن چه دارند و ندارند، قرار مي‏گيرند. اين مقايسه‏ها، هوس را دامن زده و ريشه زندگي و پيوند خانواده را مي‏سوزاند.
3- استواري اجتماعي و استيفاي نيروي كار و فعاليت‏
دختر و پسري كه در محيط كار و دانشگاه تحريك شهواني شوند، از تمركز و كارآيي آن‏ها كاسته مي‏شود و حكومت شهوت بر اجتماع سبب هدر رفتن نيروي فكري و كاري است.
4- بالارفتن ارزش واقعيت زن و جبران ضعف جسماني او
حيا، عفاف و حجاب زن مي‏تواند در نقش عاطفي او و تأثيرگذاري بر مرد مؤثر باشد. لباس زن سبب تقويت تخيل و عشق در مرد است و حريم نگه داشتن يكي از وسائل مرموز براي حفظ مقام و موقعيت زن در برابر مرد است.
حجاب موجب مي‌شود كه زنان تنها از نگاه جنسيتي و زيبائي جسمي نگريسته نشوند و اين مسئله موجب احياء حيثيت و حرمت زن و توجه بيشتر به شايستگي اخلاقي و روحي و استعداد‌هاي ديگر در وجود زنان مي‌شود.
اسلام حجاب را براي محدوديت و حبس زن نياورده، بلكه براي مصونيت او توصيه كرده است، زيرا اسلام راضي به حبس، ركود و سركوبي استعدادهاي زن نيست، بلكه با رعايت عفاف و حفظ حريم، اجازه حضور زن را داده، امّا از سوء استفاده شهواني و تجاري و استفاده ابزاري از زنان را منع كرده است.
در واقع حجاب موجب محدوديت، مردان هرزه مي‏باشد كه در صدد كام جويي‏هاي آزاد و بي حد و حصر هستند و مصونيت و حفظ شخصيت زنان از دست اين گروه از مردان منظور است.
در عين حال در اسلام براي مردان نيز پوشش در حد معقول قرار داده و مردان نيز آزادي بي حد و حصر در پوشش ندارند. از طرف ديگر آن ها را بر حفظ نگاه از نامحرم و كنترل شهوت در نگاه تكليف كرده است كه كنترل نگاه براي مردان در نسبت با زنان سخت تر است.
پي‌نوشت‌ها:
1. مجله پيام زن، ش 19، ص 69 - 71؛ ش 20، ص 80 - 83.
2. ويل دورانت، تاريخ و تمدن؛ انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1378 ش، ج 4، عصر ايمان.
3. كتاب مقدّس، عهد قديم، سفر نشيد الاناشيد،ترجمه وليم گلن، دار السلطنه لندن، 1856ميلادي، باب 5.
4. همان، سفر تكوين، باب 24.
5. همان، عهد جديد، انجيل متي، باب 20.
6. تاريخ تمدن، همان، ج 9، ص 242، به نقل از مجله پيام زن، ش 20، ص 80 - 83.
7. جلال الدين آشتياني، تحقيق در دين مسيح، نشر نگارش تهران، 1379 ش، ص 286.
8. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374 ش، ج19، ص 436- 437.
موفق باشید.

چرا بدن انسان بعد از جماع ، مردن ، استمنا و... نجس محسوب مي شود؟ اگر پاسخ اين باشد كه چون مني انسان نجس است بعد از خارج شدن بدن نجس مي شود ؛ بايد گفت : پس چرا بعد از مردن يا جماع (بدون خروج مني) ، چرا بدن انسان نجس محسوب مي شود؟؟

پاسخ:
ابتداء توجه داشته باشيد كه بدن انسان صرفاً بعد مردن نجس محسوب مي شود. اما بعد جماع يا خروج مني، نجس نيست گرچه غسل واجب است و وجوب غسل، دليل بر نجاست بدن نيست.
اما فلسفه نجس بودن ميت در حقيقت، همان فلسفه نجاست مردار است كه ميت جزيي از آن است و براي آن دلائل احتمالي متعددي مي توان مطرح كرد از جمله آنكه پس از مرگ و خروج روح از بدن، ميكربها و باكتريهايى به خون وارد شده، شروع به رشد و نمو مى نمايند و يا خود بدن در اثر عدم فعاليت، يك رشته فعل و انفعالات شيميايي از جمله تجزيه‌ خود به خود سلول‌ها و...در جسد شروع مي‌شود كه حاصل تغييرات فيزيكي، شيميايي و ميكروبي است و در نتيجه بدن داراي ميكروب و باكتريهاي متعددي مي شود.
بنابراين همه اين آلودگيها،ممكن است با لمس افراد ديگر، به آنها منتقل شده و باعث انتشار ميكروب در سطح جامعه شود كه اسلام براي جلوگيري از چنين امري، آن را نجس دانسته كه حداقل بخش اعظمي از اين ميكروبهاي ظاهري، با غسل ميت مرتفع مي شود.
اما در مورد فلسفه غسل جنابت بايد گفت : غسل جنابت داراى دو فايده و فلسفه مهم است:
1.طبق تحقيقات دانشمندان، در بدن انسان دو سلسله اعصاب نباتى وجود دارد كه تمام فعاليت‏هاى بدن را كنترل مى‏كنند (اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك). اين دو رشته اعصاب در سراسر بدن انسان گسترده‏اند. وظيفه اعصاب سمپاتيك «تند كردن» و وظيفه اعصاب پاراسمپاتيك «كند كردن» فعاليت دستگاه‏هاى مختلف بدن است. گاهى جريان‏هايى در بدن رخ مى‏دهد كه اين تعادل را به هم مى‏زند، از جمله آنها مسئله «ارگاسم و اوج لذت جنسى» است.
از جمله امورى كه مى‏تواند اعصاب سمپاتيك را به كار وا دارد و تعادل از دست رفته را تأمين كند، تماس آب با بدن است و از آنجا كه تأثير «ارگاسم» روى تمام اعضاى بدن به طور محسوس ديده مى‏شود، دستور داده شده كه بعد از آميزش جنسى يا خروج منى، تمام بدن با آب شسته شود.(1)
البته دلائل ديگري نيز مطرح است كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري مي كنيم اما نكته مهم در اين زمينه آن است كه به صورت كلي احكام الهي داراي ملاكات بوده و وجوب، حرمت، استحباب و كراهت آن ها بر اساس مصالح و مفاسدي است كه اگر مصلحتي در امري باشد، حكم آن واجب و يا مستحب؛ اگر داراي مفسده اي باشد، حكم آن حرام و يا مكروه خواهد بود.
حال از آن جا كه احكام بر خلاف اعتقادات توقيفي‌ و تعبدي است، هيچ گاه نبايد انتظار داشت به تمامي حكمت ها و مصالح يك حكم پي ببريم؛ چرا كه ممكن‌ است‌ در مجموع، از مصالح‌ يا مفاسد يك‌ حكم‌، برخي‌ را درك و برخي ديگر را درك‌ نكنيم،‌ يا در برخي مواقع، به هيچ عنوان نتوان به حكمت هاي آن پي برد.
بنابراين اگر چه براي نجاست بدن ميت ، و فلسفه غسل دلائل و حكمت هايي به صورت حدس و گمان بيان كرده ايم اما به هيچ وجه ادعا نمي كنيم فلسفه نجاست و غسل ، به همان مورد بيان شده ختم مي شود، چرا كه شايد اين دلائل به هيچ عنوان فلسفه نجاست آن نبوده و خداوند در نجاست آن ده ها دليل ديگر قرار داده كه ما بي خبريم.
لذا منطقي ترين دليل ما بر پذيرش حكم آن است كه اين دستور به عنوان تكليفي ديني از مجاري منطقي و قابل اعتماد شريعت به ما رسيده است. در نتيجه، عمل به اين دستور همانند هر دستور ديگر تعبدي شرعي، لازم و منطقي و معقول است.
پي نوشت:
1. ر.ك مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، چ دار الكتب الاسلاميه، تهران،1374 ه ش، ج 4، ص 293.
موفق باشید.

چرا شهادت دو زن با یک مرد مساوی است؟

پاسخ:
شهادت در قوانين قضايى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نيست، تا بگوييم با دو تا يا يكي شدن به شاهد ظلم مي شود و يا در نتيجه آن مرد برتر از زن تلقي مي شود، بلكه شهادت اداي يك تكليف است، يعنى انسان وظيفه دارد براى احقاق حقوق ديگران شهادت بدهد. قرآن كتمان شهادت را حرام اعلام نموده است.(1)
بر اين اساس اگر شهادت برخى در دادگاه پذيرفته نمى‏ شود، يا كم تر پذيرفته مى‏ شود، اين امر گوياى سهل تر بودن تكليف و مسئوليت آنان است، نه تضييع حقوق آنان؛ در واقع از آن جا كه مكانيسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يك جور نيست، مسئوليت هاي زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. در نتيجه تفاوت روحيات و مسئوليت ها تكاليف فرع بر اين امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى كه خداوند از زن دارد، با توقعى كه از مرد دارد، يكى نيست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد كه شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقايع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بيش تر از زنان دست اندر كار هستند زيرا مردان به خاطر كار و تلاش و وظيفه به دست آوردن مخارج زندگي با رخدادها و وقايع اجتماعى بيش تر مأنوس اند. اگر واقعه­ اى رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد و در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كمتر از مردان خواهد بود.
از طرف ديگر نبايد فراموش كرد كه مساله عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است در حالي كه دليل مهمتر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحيه لطيف تر برخوردارند و احساسي تر هستند. بنابراين سريع تر مطالبي را قبول مي كنند و زودتر تحت تاثير قرار مي گيرند و به علاوه از آن جا كه شهادت دادن افراد مي تواند به شدت در برخورداري ديگران از برخي حقوق كارساز باشد، خطر راضي كردن يك شاهد براي شهادت دروغ يا مجبور كردن او براي اين امر از طريق تهديد و فشار و ... نسبت به زنان بسيار بيش تر بوده، هر فرد ظالمي با حاضر كردن دو زن حق ديگران را پايمال مي نمود، مسأله اي كه در شهادت چهار زن بسيار سخت تر اتفاق مي افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمايت كننده، از ويژگى‏ هاى زنانه است. در برابر اين امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاكميت را از ويژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (2)
به علاوه زنان به جهت اين كه از نيروى احساس و عاطفه بيش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بيش تر متأثر مى‏ شوند و به هيجان مى‏ آيند. (3) در مجموع در ظرفيت وجودى زنان دو چيز بيش از مردان جلوه گر است: يكى بُعد عاطفى و ديگرى شرم و حيا و عفت.
وقتى كه در ساختار وجودي زن اين ويژگى‏ هاي پسنديده قوت بيشتري دارد، به تبع اين امور در حوزه قوانين و مسئوليت هاي اجتماعي (به ويژه در امورى كه مربوط به حقّ النّاس است) هم تاثير گذار مي شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضايع نگردد.
به عبارت روشن تر با توجه به همه موارد بيان شده مي توان سه رويكرد متفاوت در مساله شهادت زنان تصور نمود:
1- رويكرد افراطي: شهادت زنان را به كلي فاقد ارزش بدانيم: يعني با توجه به اين كه اولا: جنبه عاطفي در آنها غلبه دارد ثانيا:عفت و حيا و شرم و شور و هيجان نوعا در زنان بيشتر است كه مي تواند زمينه ساز عدم توجه دقيق به حوادث اجتماعي و يا فراموشي برخى امور هيجانى را فراهم نمايد و ثالثا:با توجه به حسن ظن بيشتر و روحيه احساسي قوي تري كه در زنان وجود دارد زنان زودتر به حالت اطمينان در يك مسئله دست مى ‏يابند و زودباورترند و راحت‏ تر تحت تأثير قرار مى‏ گيرند و در نتيجه بيشتر ممكن است مورد سوء استفاده و فشار و تهديد و تطميع قرار بگيرند و... لذا در مجموع براي پيشگيري از تضييع حقوق ديگران به كلي شهادت دادن را از عهده زنان خارج نمائيم .
اين پيشنهاد قابل قبول نيست زيرا ممكن است از جهت ديگر موجب پايمال شدن حقوق ديگران شود و آن جايى است كه شهادت در انحصار زنان باشد يا در برخي حوادث و محيط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، يا در بين شهود يك واقعه تنها يك مرد باشد كه به تنهايي شهادتش اثري نخواهد داشت.
2- رويكرد تفريطي: بگوييم شهادت زنان كاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. اين سخن نيز موجب مى‏ شود كه به جهت موارد مذكور از اعتبار قضا كاسته شود و به نوعى حقوق مردم تضييع گردد و زنان خود تحت فشار حضور مكرر در محاكم و منازعات كه با روحيه آن ها همخواني ندارد و تبعات منفي بسياري را نيز مي تواند به دنبال داشته باشد قرار گيرند.
3- رويكرد معتدل: خداوندى كه انسان‏ها را آفريد و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى كه مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، ليكن به جهت محكم كارى دو شاهد زن در امورى كه يك شاهد مرد لازم است، يا چهار شاهد زن در امورى كه دو شاهد مرد لازم است، با شرايطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر مي رسد اين عين عدل و منطبق با منطق و عقلانيت است.

پى‌نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 283.
2. جيمز دبليو و وندر زندن، ترجمه: دكتر حمزه گنجي، روانشناسى رشد، انتشارات سمت، تهران 1375ش، ج 1، ص 330.
3. كتاب نقد، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ش 12، ص 59.
موفق باشید.

باسلام وخسته نباشید و تشکر پیشاپیش از پاسخ شما. می خواستم بپرسم چرا عمل استمنا حرام است وبرای بدن ضرر دارد اما توسط همسر ایراد ندارد؟

پاسخ:
ابتداء توجه داشته باشيد معيار براي درك درستي يا نادرستي يك عمل از منظر شرع قواعد و اصول و مباني معرفي شده از جانب شريعت است نه درك خاص و جزئي ما مانند ضررداشتن يا نداشتن يك عمل در نتيجه حتي اگر از نظر پزشكي اثبات شود كه خود ارضايي هيچ ضرر جسمي جدي هم ندارد، باز اين عمل حرام است.
در خصوص حرمت استمناء مباني كشف حرمت اين عمل منابع ديني و نقلي ماست؛ در واقع حرمت چنين عملي از آيه 5 تا 7 سوره مومنون به دست مي آيد: «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانهُُمْ فَإِنهَُّمْ غَيرُْ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى‏ وَرَاءَ ذَالِكَ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْعَادُون»؛ (1) و آن ها كه دامان خود را (از آلوده‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏كنند، تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند، كه در بهره‏گيرى از آنان ملامت نمى‏شوند و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند».
پس هر نوع ارضاي جنسي خارج از اين محدوده عدوان و معصيت و مورد ملامت است. به همين دليل هنگامي كه از حضرت صادق (ع) در مورد استمنا مى پرسند، مى فرمايد: گناه بزرگى است كه خداوند در قرآن مجيد از آن نهى فرموده، استمنا كننده مثل اين است كه با خودش نكاح (زنا) كرده باشد. اگر كسى را كه چنين كارى مى كند، بشناسم، با او هم خوراك نخواهم شد. (2)
البته از آنجا كه ما معتقديم قوانين اسلام از طرف خداوند«حكيم» است. «حكيم» بودن خداوند اين پيام را دارد كه هيچ فرمان و حكمي را بدون«حكمت» و دليل و برهان صادر نمي كند. بنا بر اين هر چيزي را كه «ممنوع و حرام» اعلام كرده، قطعاً انجام آن مفاسد و ضرر و خسارت هايي داشته كه مي تواند جسمي، روحي، فردي يا اجتماعي و .... باشد، كه ناديده گرفتن آن، اثرات تخريبي و منفي شكننده اي در كوتاه مدت يا دراز مدت خواهد داشت.
همان گونه كه در خصوص استمناء همين مساله مورد تاكيد انديشمندان قرار مي گيرد كه بخشي از آنها عبارتند از:
1ـ تحريك زياد هيپوتالاموس و در نتيجه تحريك افراطي غدد جنسي كه سبب پركاري و نامتناسب آن‏ها مي‏شود، بلوغ زودرس را به دنبال دارد.
2ـ كاهش و تخليه مكرر قواي جسمي و روحي به ضعف عمومي بدن و بالاخره پيري زودرس مي‏انجامد.
3ـ به علت افزايش جريان خون در اعضاي تناسلي، مغز و مراكز حساس، پيوسته دچار كاهش نسبي جريان خون مي‏شود، همچنين تخليه‏هاي مكرر عصبي و عدم ارضاي روحي در دراز مدت، موجب ضعف عصبي و عوارض روحي مي‏گردد.
4ـ ركود فكري، اختلاف و ضعف حافظه، كاهش اراده در كساني كه استمنا مي‏كنند، ديده مي‏شود.
5ـ ضعف بينايي و بي‏اشتهايي، و در صورت افراط، ضعف استخواني و ناراحتي مفصلي در اين افراد شايع است.
6ـ فرد از نظر فكري نوعي توجه نسبتاً مداوم به موضوع‏هاي جنسي پيدا مي‏كند كه اين امر مانع تفكر آزاد مي‏شود و بنا براين، از عوامل ركود فكري به حساب مي‏آيد.
7ـ در مراحل افراطي به ضعف جنسي و انزال زودرس منجر مي‏شود.
8ـ به علت ارضاي ناقص و غيرطبيعي و اختلال‏هاي حاصله، بعد از ازدواج غالباً امور زناشويي به طور طبيعي صورت نمي‏گيرد و گاه شخص در روابط زناشويي شكست خواهد خورد.
9ـ گوشه‏گيري، يأس و بي‏تفاوتي نسبت به مسائل مهم حياتي، غم و كدورت رواني و عوارض ديگر آن است.
10ـ در موارد بسياري به شدت آزارطلبي يا خودآزاري در اين عمل ديده مي‏شود. (3)
اما ارتباط جنسي با همسر هر چند از غير آميزش و به صورت استمناء توسط بدن او باشد، هرگز چنين پيامدهايي را نخواهد داشت. در نگاه دقيق تر، تفاوت هاي ظريفي بين اين دو روش ارضاي نياز جنسي وجود دارد كه در اين جا به سه مورد اشاره مي كنيم:
1. استمنا، آميزش با خود است. تحريك كننده و تحريك پذير، يك نفر است. همين طور ايجاد كننده شرايط اوج لذت (گرم شدن، تصور لذت و...) توسط خود ارضا شونده فراهم مي شود. در اين جا تمام وجود فرد (در عين وحدت و يكپارچگي) بايد دو پاره شود: يكي ارضا شونده و ديگري تحريك كننده. دو پاره شدن، آسيب هايي در پي دارد، از جمله اختلال در سيستم توجه و تمركز. در مراتب بالاتر، به نوعي توهم منجر خواهد شد .
2. آن گاه كه بدن انسان تأمين كننده نياز جنسي او گردد، چون بدن هميشه همراه او است، كم كم او را در يك حالت تحريك جنسي دائم قرار مي دهد؛ چون از خودش لذت مي برد. اين فاصله رواني اندك، وي را به سوي حالت تحريك دائمي سوق مي دهد. تحريك پذيري سريع، زود و دائم جداي از آثار مخرب اجتماعي، پيامدهاي جسمي زيانباري خواهد داشت.
3. چون در استمنا ارضاي جنسي فقط از طريق انزال مني بدون هيچ گونه ارضاي عاطفي، ديداري، شنيداري، لمسي و... حاصل مي شود، ارضا به شدت ناقص، ناكام كننده و بدون معادل خارجي مي باشد. ارضاي ناقص، يعني آزاد شدن 100 واحد انرژي و هزينه كردن فقط 20 تا 30 درصد آن كه باقي مانده انرژي، زمينه ساز اختلالات رواني مثل اضطراب و ... مي شود؛ در حالي كه در ارضا توسط همسر، همه اين موارد تقريبا منتفي مي باشد.
پي نوشت ها:
1. مومنون (23)، آيه 5-7.
2. عاملي، شيخ حر، وسايل الشيعه، چ موسسه آل البيت، قم، 1409 ه.ق، ج 18، ص 575.
3. ر.ك محمديان، محمود، بلوغ تولدي ديگر، چ انجمن اولياء و مربيان، تهران، بي تا، ص 85.

موفق و موید باشید

با سلام با توجه به اینکه استمنا می تواند عامل بازدارنده قوی در مقابل آسیب های اجتماعی مرد از جمله نگاه به نامحرم ، عدم توجه زیاد به دختران و زنان در محیط اطراف و محیط کار و نرفتن دنبال این مسایل باشد ( البته نه بصورت صد در صد و تضمینی بلکه بصورت نسبی )چرا در دین مقدس اسلام بر پرهیز از آن تاکید زیادی شده و حرام اعلام شده؟ با تشکر

پاسخ:
مبانی حرمت این عمل منابع دینی و نقلی ماست و چنان كه در روايات تصريح شده اين حكم به روشني در قرآن نیز بيان شده است؛ در واقع حرمت چنین عملی از آیه 5 تا 7 سوره مومنون به دست می آید: «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانهُُمْ فَإِنهَُّمْ غَيرُْ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغَى‏ وَرَاءَ ذَالِكَ فَأُوْلَئكَ هُمُ الْعَادُون»؛ (1) و آن ها كه دامان خود را (از آلوده‏شدن به بى‏عفتى) حفظ مى‏كنند، تنها آميزش جنسى با همسران و كنيزانشان دارند، كه در بهره‏گيرى از آنان ملامت نمى‏شوند و كسانى كه غير از اين طريق را طلب كنند، تجاوزگرند». پس هر نوع ارضاي جنسي خارج از اين محدوده عدوان و معصيت و مورد ملامت است.
هنگامی که از حضرت صادق (ع) در مورد استمنا مى پرسند، مى فرماید: گناه بزرگى است که خداوند در قرآن مجید از آن نهى فرموده، استمنا کننده مثل این است که با خودش نکاح (زنا) کرده باشد. اگر کسى را که چنین کارى مى کند، بشناسم، با او هم خوراک نخواهم شد.(2)
قوانین اسلام از طرف خداوند«حکیم» است. «حکیم» بودن خداوند این پیام را دارد که هیچ فرمان و حکمی را بدون«حکمت» و دلیل و برهان صادر نمی کند. بنا بر این هر چیزی را که «ممنوع و حرام» اعلام کرده، قطعاً انجام آن مفاسد و ضرر و خسارت های جسمی، روحی، فردی یا اجتماعی ویژه ای دارد؛ اما هر چیزی را «واجب» دانسته، حتماً انجام آن در بردارنده رشد روحی و روانی، جسمی و معنوی، مادی و فردی و یا اجتماعی است، که نادیده گرفتن آن، اثرات تخریبی و منفی شکننده ای در کوتاه مدت یا دراز مدت خواهد داشت.
ما اگر به حكيم بودن خداوند و عالم مطلق بودن او ايمان داشته باشيم، بايد اذعان كنيم كه قوانين خداوند از روي علم و حكمت صادر شده است و به آن گردن نهد و نسبت به آن تعبد داشته باشد. خودارضایی نیز یکی از موضوعاتی است که اسلام آن را مجاز ندانسته، چون انجام آن آثار منفی و شکننده ای بر جسم و روح و روان مرتکبان آن می گذارد که در ذیل به برخی از آن پیامدها اشاره می شود.
اگر بخواهیم زیان‏های استمنا را به طور خلاصه ذکر کنیم، فهرست ‏وار به زیان‏هایی که در کتاب بلوغ آمده، بسنده می‏کنیم. اگر به جای ده ضرری که برخواهیم شمرد، یکی از آن‏ها هم وجود داشته باشد، کافی است که دین آن را حرام کند و انسان هم مرتکب آن نشود. این زیان‏ها عبارتند از:
1ـ تحریک زیاد هیپوتالاموس و در نتیجه تحریک افراطی غدد جنسی که سبب پرکاری و نامتناسب آن‏ها می‏شود، بلوغ زودرس را به دنبال دارد.
2ـ کاهش و تخلیه مکرر قوای جسمی و روحی به ضعف عمومی بدن و بالاخره پیری زودرس می‏انجامد.
3ـ به علت افزایش جریان خون در اعضای تناسلی، مغز و مراکز حساس، پیوسته دچار کاهش نسبی جریان خون می‏شود، همچنین تخلیه‏های مکرر عصبی و عدم ارضای روحی در دراز مدت، موجب ضعف عصبی و عوارض روحی می‏گردد.
4ـ رکود فکری، اختلاف و ضعف حافظه، کاهش اراده در کسانی که استمنا می‏کنند، دیده می‏شود.
5ـ ضعف بینایی و بی‏اشتهایی، و در صورت افراط، ضعف استخوانی و ناراحتی مفصلی در این افراد شایع است.
6ـ فرد از نظر فکری نوعی توجه نسبتاً مداوم به موضوع‏های جنسی پیدا می‏کند که این امر مانع تفکر آزاد می‏شود و بنا بر این، از عوامل رکود فکری به حساب می‏آید.
7ـ در مراحل افراطی به ضعف جنسی و انزال زودرس منجر می‏شود.
8ـ به علت ارضای ناقص و غیرطبیعی و اختلال‏های حاصله، بعد از ازدواج غالباً امور زناشویی به طور طبیعی صورت نمی‏گیرد و گاه شخص در روابط زناشویی شکست خواهد خورد.
9ـ گوشه‏گیری، یأس و بی‏تفاوتی نسبت به مسائل مهم حیاتی، غم و کدورت روانی و عوارض دیگر آن است.
10ـ در موارد بسياري به شدت آزارطلبی یا خودآزاری در اين عمل دیده می‏شود. (3)
در کتب معتبر علمی مثل مجموعه‏ی DSM که اختلال‏های روانی را مورد بحث و بررسی قرار می‏دهد، این عمل (خودارضایی) را از جمله‏ی اختلال‏ها شمرده‏اند و دستور العمل‏هایی برای پیشگیری و یا حذف آن در رفتار کودک و نوجوان بیان داشته‏اند .
البته در بسیاری از موارد، علم و تجربه علی‏رغم تمام پیشرفت‏هایی که داشته و دارد نتوانسته‏اند علت ممنوعیت و یا لزوم برخی اعمال و اشیا و آن چه مربوط به انسان است، درک کند و بفهمد. چرا که هنوز دانش بشر به اندازه‏ای رشد نکرده است که به تمام مصالح و مفاسد فوائد و ضررهای استمنا و اعمال مربوط به انسان را درک کند و بشناسد، هرچند ما در اينجا به برخي از اين موارد اشاره كرده ايم.
در نهايت بايد گفت اين عمل لذت يك زندگي طبيعي و متعادل و لذت بخش را از فرد خواهد گرفت و اين خود زمينه بروز انواع مشكلات مادي و معنوي و جسمي و روحي براي فرد خواهد بود . اين ها همه امور ظاهري و مادي قابل درك در مورد حرمت اين عمل هستند و امور پنهان و غير مادي حقيقتي ديگر است كه روايات ذكر شده به نوعي بيان گر وجود مفاسد غير مادي و معنوي اين عمل ناپسند هستند که چه بسا علت اصلی این حکم حرمت محسوب شوند.
اما در مورد فوائد این عمل باید عرض کنیم که:
اولا با درستی این ادعا مخالفیم که خود ارضایی به عنوان یک عامل بازدارنده قابل قبول عمل می کند. زیرا این عمل نوعی تجربه لذت جنسی و پاسخگویی آسان به نیازی قوی است که با این عمل بیدارتر و قوی تر گشته و در نتیجه این پاسخگویی نادرست تحریک پذیری فرد بالا رفته و به دفعات زودتر و بواسطه محرک های جزئی تر تحریک می شود و در بسیاری از موارد و به مرور زمان چنین فردی به دنبال تنوع در پاسخگویی به این نیاز یا اعتیاد در رفتارهای جنسی و انواع انحرافات جنسی دیگر منتهی می گردد.
در واقع هر چند ممکن است درکوتاه مدت با استمناء نیاز جنسی کوتاه مدت فرد تخلیه گردد. اما در دراز مدت این مساله به شدت بیش از وضعیت قبل گریبان گیر او می شود و قدرت کنترل را از او سلب می کند و او را به انحرافات جنسی دیگر و یا خودارضایی اعتیاد گونه و بسیار خطرناک می کشاند که در هر صورت بسیار مضر و خطرناک است .
ثانیا مشکل انحرافات جنسی تنها در عنوان آسیب اجتماعی بودن آن ها نیست که در این عنوان استمناء به عنوان عملی شخصی و خصوصی مستثنا شود، بلکه مشکل اصلی این رفتارها گناه آلود بودن آن ها و اطلاق معصیت بر آن هاست که در این عنوان استمناء یا ارتباط های حرام و نامشروع دیگر مشترک است و معنا ندارد که فرد برای بی توجهی به افراد نامحرم و نیفتادن در این گناه به گناه دیگری متوسل شود، این همانند آن است که بخواهیم فردی معتاد را برای تحریک نشدن برای مصرف مواد مخدری که به آنها اعتیاد دارد با مواد مخدر جدید آرام کنیم.
ثالثا : بر فرض که استمناء چنین فوائد و ثرماتی هم داشته باشد و مانع بروز رفتارهای پر خطر اجتماعی گردد، اما آیا در این مقایسه آسیب ها و پیامدهای گوناگون جسمی و روحی خود اشتمانء هم مورد ملاحظه قرار گرفته است ؟ آیا وجود یک یا چند فائده احتمالی دلیلی موجه برای ارتکاب عملی می شود که دهها پیامدمنفی و خطرناک جسمی و روحی را به دنبال دارد و به علاوه موجب صدمات جدی در سعادت اخروی فرد می گردد و ممکن است آخرت او را بر باد دهد؟
به نظر می رسد حتی برفرض وجود این آثار مثبت - که ما اصلا آن را قبول نداریم - با یک مقایسه اجمالی و سنجش جوانب مساله عقل پیامدهای منفی این عمل را بسیار بسیار بیشتر از این آثارمثبت احتمابی می بیند و حکم اسلام در حرمت این عمل کاملا منطقی و قابل دفاع خواهد بود.
پي نوشت ها:
1. مومنون (23) آيه 5-7.
2. عاملي، شيخ حر، وسایل الشیعه، موسسه آل البيت، قم،1409 ه.ق، ج 18، ص 575.
3. محمديان، محمود، بلوغ تولدي ديگر، انجمن اولياء و مربيان، تهران، 1384ه ش.

چرا وقتی یک مسلمان مسیحی میشه، حکمش اعدامه ولی یه کافر مسلمون باشه کاری نمی کنند؟

پاسخ:
اسلام هم دین رحمت و رأفت و مهربانی است و هم دین عقل و تأمل و بینش؛ از نظر جهان بینی اسلامی همه انسان ها از آزادی، اختیار و قدرت بر تصمیم گیری برخوردارند. خودشان سرنوشت خویش را رقم می زنند.
اسلام از راه های گوناگون می کوشد اندیشه بشر را از اسارت باطل برهاند. آدمی با دید باز و وسعت نظر بیندیشد و داوری کند و دین و آیین حق را برگزیند. این سخن قرآن است که می گوید:
«به آن بندگانی مژده باد که همه سخنان را می شنوند و بهترین را برمی گزینند».(1)
« چون به ایشان گفته شود که از آن چه از سوی خدا فرود آمده است، پیروی کنید، گویند: نه، به همان راهی می رویم که پدران ما می رفتند. حتی اگر پدران شان بی خرد و گمراه بوده اند!»(2)
آیه اخیر، انسان ها را توبیخ می کند که چگونه به راه پدران و تقلید از آنان رفتند، شاید پدران آن ها درک نمی کردند. پس تقلید در دین از نظر قرآن محکوم است. در روایات تصریح شده که تقلید در دین، نه فقط از پدر و مادر مردود است، حتی تقلید در عقاید از شخصیت های بزرگ هم جایز نیست.(3)
البته بدان معنا نیست که باید دینی غیر از دین پدران انتخاب نمود، بلکه چه بسا راه و دین پدران حق باشد، اما در هر صورت انتخاب دین باید با استدلال و آگاهی و تحقیق باشد، پس اسلام خود سفارش به تحقیق و تأمل و بررسی می نماید و از این امر هیچ پرهیز و إبایی ندارد.
بالاتر از همه این ها اسلام به صراحت هر نوع اجبار و اکراه در تحمیل دین را رد کرده می فرماید :« لَا اِکرَاهَ فِی الدِّینِ (4) در دین اکره و اجباری نیست»، زیرا اصولاً دین و اعتقاد به عنوان یک امر درونی، قابلیت اجبار و تحمیل کردن یا اجباری شدن ندارد؛ دین و اعتقاد مربوط به قلب و درون انسان است و حوزه درون و قلب و دل انسان اصلاً اجبار بردار نیست.
به همین خاطر دین حقیقی هر انسانی همان چیزی است که در اعماق قلب خود بدان پایبند است و آن را حق می داند و با عقل و جان خود به حقانیت آن رسیده است. اسلام همه افراد را به ضرورت رسیدن به چنین دینی تشویق نموده است. از هر نوع تقلید کورکورانه در اصول و مبانی معرفتی و دینی مذمت نموده است.
آنچه در مورد برخورد حكومت اسلامي با مسلماناني كه دين خود را تغيير مي دهند مطرح است مربوط به مسأله ارتداد است، اما ارتداد اصلاً ارتباطی با حوزه اعتقاد فردی ندارد، بلکه حقیقتی اجتماعی است؛ به همین خاطر اولین شرط ارتداد، اظهار کردن ارتداد است. معنای دقیق تر آن موضع گیری در مقابل اسلام در جامعه است؛ بنابراین مساله ارتداد مربوط به جامعه می شود و یک جرم اجتماعی و سیاسی در جامعه اسلامی است.
در نتيجه هر فردی پس از رسیدن به بلوغ فکری و جسمی، به حکم عقل و البته به تصریح اسلام، موظف است که دین حق را یافته و مبانی فکری و اعتقادی خود را بر اساس استدلالات عقلی و برهانی پایه ریزی نماید؛ البته این بدان معنا نیست که لازم باشد انسان تفکرات قبلی خود و باورهای مبتنی بر فطرت درونی خود را به کناری نهاده، آن ها را انکار نماید، بلکه به مقتضای رشد فکری و عقلی لازم است برای دفع شبهات و اشکالات عقلی، پایه های فکری خود را بر اساس تفکر و برهان و استدلال استوار نماید.
شرط لازم در این مسیر بهره مندی از ابزار لازم برای شناخت حقیقت و برخورداری از راهکارهای درک حقیقت و دور کردن ذهن و فکر از هر نوع پیش داوری و معیار قرار دادن انصاف و حقیقت جویی است؛ بر این اساس اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین اسلام بر حق نیست، مى‏ تواند -بلکه باید- به حکم عقل و طبق دیدگاه اسلام، دین دیگری را انتخاب کند و در این زمینه هیچ مشکلی برای او پیش نخواهد آمد.
اما در جامعه‏ اى که بر اساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسان‏ ها و ارزش‏ هاى اخلاقى شان شکل گرفته که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دین و اعتقادات عمومی جامعه موضع‏ گیرى نموده و درصدد تخریب آن ها باشد، زیرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و اجتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد.
آری، پذیرش دین به عنوان یک مسئله فردی امری انتخابی است. انسان در انتخاب آن آزاد است و با دليل يا بي دليل مي تواند براي خود ديني انتخاب نمايد، این نکته ای است که در قرآن نیز مورد تأیید و تأکید قرار گرفته، اما انسان حق ندارد از آزادی سوء استفاده کند. به بهانه آزادی، اعتقادات جامعه را تهدید نماید. امنیت فکری و فرهنگی اجتماع را متزلزل و مختل کند. حکم ارتداد برای چنین موردی است و این سخن مورد پذیرش عقل و عرف است.
ضرورت این مطلب آن گاه روشن تر می شود که بدانیم اعتقادات دینی در افراد گوناگون جامعه وضعیتی متفاوت دارد. بسیاری از افراد در همه جوامع اعتقادات خود را بر اساس باورهای عمومی و فضای اجتماعی و انطباق آن ها با دریافت های فطری خود بنا نموده اند. چندان قابلیت و امکان بررسی و تحلیل عمیق عقلی و منطقی برای آنان فراهم نیست، در نتیجه این گونه تخریب فکری و عقیدتی بیش ترین اثرمنفی را در آنان گذاشته، بدون آن که زمینه رسیدن آنان به حقیقت را فراهم سازد.
بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را متزلزل مى‏ کند، اظهار آن روا و شایسته نیست، به همین خاطر با وجود یک سرى شرایط اسلام با مرتد برخورد مى‏ کند. اما اگر فرد باور خود را رواج نداده و به امنیت فکرى و فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، حکومت اسلامی به او کارى نداشته و حکم ارتداد هم بر او جاری نمی شود و عقیده‏اش نزد خودش محترم است.
توجه به این نکته هم سودمند است که حکم ارتداد در ادیان آسمانى دیگر (مسیحیت و یهود) نیز وجود داشته، به صراحت در کتب مقدس آنان بیان شده (5) زیرا طبیعى است که هر دینى براى محافظت از کیان خود، راهکارهایى را براى وحدت پیروانش و جلوگیری از زمینه سازی برای تردید و ابهام و تشکیک در آن اندیشیده باشد؛ این حکم و سخت گیری در این خصوص کاملا عقلانی و عرفی و متناسب با توجه به مجموعه افراد جامعه و در مسیر نگاه رحیمانه به همه انسان ها است .
حكم مرتد حقيقي تنها در برخي مواردِ خاص بسيار سخت بوده و اعدام است (6) اما نه هر انکار و تشکیکی در دین اسلام ارتداد محسوب می شود و نه هر فردی به صرف تغییر دین ،خونش مباح شده ،اعدام می شود؛ بلکه حكم زنان مرتد و همچنين كساني كه ابتدا مسلمان نبوده و بعد مسلمان شده اند كه مرتد ملي ناميده مي شوند اعدام نيست .
در نتيجه از چهار قسم مرتد ملی و فطری (كساني كه مسلمان زاده اند) از زنان و مردان، تنها مرتد فطری مرد به اتفاق بسیاری از فقها، آن هم در شرایط خاص و با حصول شرايط متعدد مستحق مرگ است. در خصوص دیگر گروه ها رفتار و برخوردهای متفاوت دیگری اعمال می شود (7).

پى‏ نوشت‏ها:
1. زمر (39) آیه 18.
2. بقره (2) آیه 170؛ مائده(5) آیه 104.
3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق، ج 23، ص 103.
4. بقره (2) آیه 256.
5. کتاب مقدس، تورات، سفر تثنیه، فصل 13؛ عهد جدید (انجیل)، نامه‏ای به مسیحیان عبرانی، بند 10.
6. خمينى، تحرير الوسيلة، مؤسسه دار العلم‏ ، قم بيتا، ج 1، ص 118.
7. عبد الکریم موسوی اردبیلی، فقه الحدود و التعزیرات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1413 ق، ص 840.

با سلام، 
در مورد تفاوت هایی که در قرآن برای زن و مرد ذکر می شود، در مورد بحث شهادت دادن که زن ها باید 4 نفر باشند برای شهادت اما مردها باید 2 نفر باشند و یا 1 مرد ولی زن 2 نفر،آیا این کمی غیرعقلانی نیست، چون از لحاظ دیدن، شنیدن، و سایر خصوصیاتی که برای شهادت دادن نیاز است به نظر می رسد مرد و زن برابر باشند، آیا این امر متأثر از فرهنگ عرب جاهلی در برتری دادن مرد بر زن نبوده؟

پاسخ:
شهادت در قوانین قضایى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نیست، تا بگوییم با دو تا یا یکی شدن به شاهد ظلم می شود و یا در نتیجه آن مرد برتر از زن تلقی می شود، بلکه شهادت اداي یک تکلیف است، یعنى انسان وظیفه دارد براى احقاق حقوق دیگران شهادت بدهد. قرآن کتمان شهادت را حرام اعلام نموده است. (1)
بر این اساس اگر شهادت برخى در دادگاه پذیرفته نمى‏ شود، یا کمتر پذیرفته مى‏ شود، این امر گویاى سهل تر بودن تکلیف و مسئولیت آنان است، نه تضییع حقوق آنان؛ در واقع از آن جا که مکانیسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحیات و اخلاق زن و مرد با هم یک جور نیست، مسئولیت های زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. در نتیجه تفاوت روحیات و مسئولیت ها تکالیف فرع بر این امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى که خداوند از زن دارد، با توقعى که از مرد دارد، یکى نیست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهیت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد که شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نیست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقایع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بیش تر از زنان دست اندر کار هستند زيرا مردان به خاطر کار و تلاش و وظیفه به دست آوردن مخارج زندگی با رخدادها و وقایع اجتماعى بیش تر مأنوس اند. اگر واقعه­ اى رخ داد، بیش تر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد و در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كمتر از مردان خواهد بود.
از طرف ديگر نبايد فراموش كرد كه مسأله عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است در حالي كه دليل مهمتر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحیه لطیف­ تر برخوردارند و احساسی­ تر هستند. بنابراین سریع تر مطالبی را قبول می کنند و زودتر تحت تأثیر قرار می گیرند و به علاوه از آن جا که شهادت دادن افراد می تواند به شدت در برخورداری دیگران از برخی حقوق کارساز باشد، خطر راضی کردن یک شاهد برای شهادت دروغ یا مجبور کردن او برای این امر از طریق تهدید و فشار و ... نسبت به زنان بسیار بیش تر بوده، هر فرد ظالمی با حاضر کردن دو زن حق دیگران را پایمال می نمود، مسأله ای که در شهادت چهار زن بسیار سخت تر اتفاق می افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمایت کننده، از ویژگى‏ هاى زنانه است. در برابر این امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاکمیت را از ویژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (2)
به علاوه زنان به جهت این که از نیروى احساس و عاطفه بیش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بیش تر متأثر مى‏ شوند و به هیجان مى‏ آیند.(3) در مجموع در ظرفیت وجودى زنان دو چیز بیش از مردان جلوه گر است: یکى بُعد عاطفى و دیگرى شرم و حیا و عفت.
وقتى که در ساختار وجودی زن این ویژگى‏ هاي پسنديده قوت بيشتري دارد، به تبع این امور در حوزه قوانین و مسئولیت های اجتماعی (به ویژه در امورى که مربوط به حقّ النّاس است) هم تأثیر گذار می شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضایع نگردد.
به عبارت روشن تر با توجه به همه موارد بيان شده مي توان سه رويكرد متفاوت در مسأله شهادت زنان تصور نمود:
1- رويكرد افراطي: شهادت زنان را به كلي فاقد ارزش بدانيم: يعني با توجه به اين كه اولا: جنبه عاطفي در آنها غلبه دارد. ثانيا:عفت و حيا و شرم و شور و هيجان نوعا در زنان بيشتر است كه مي تواند زمینه ساز عدم توجه دقيق به حوادث اجتماعي و يا فراموشي برخى امور هیجانى را فراهم نمايد. ثالثا: با توجه به حسن ظن بيشتر و روحيه احساسي قوي تري كه در زنان وجود دارد زنان زودتر به حالت اطمینان در یک مسئله دست مى‏ یابند و زود باورترند و راحت‏ تر تحت تأثیر قرار مى‏ گیرند و در نتيجه بیشتر ممکن است مورد سوء استفاده و فشار و تهدید و تطمیع قرار بگیرند و... لذا در مجموع براي پيشگيري از تضييع حقوق ديگران به كلي شهادت دادن را از عهده زنان خارج نمائيم.
این پیشنهاد قابل قبول نیست زیرا ممکن است از جهت دیگر موجب پایمال شدن حقوق دیگران شود و آن جایى است که شهادت در انحصار زنان باشد یا در برخی حوادث و محیط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، یا در بین شهود یک واقعه تنها یک مرد باشد که به تنهایی شهادتش اثری نخواهد داشت.
2- رويكرد تفريطي: بگوییم شهادت زنان کاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. این سخن نيز موجب مى‏ شود که به جهت موارد مذکور از اعتبار قضا کاسته شود و به نوعى حقوق مردم تضییع گردد و زنان خود تحت فشار حضور مکرر در محاکم و منازعات که با روحیه آن ها همخوانی ندارد و تبعات منفی بسیاری را نیز می تواند به دنبال داشته باشد قرار گیرند.
3-- رويكرد معتدل: خداوندى که انسان‏ها را آفرید و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى که مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، لیکن به جهت محکم کارى دو شاهد زن در امورى که یک شاهد مرد لازم است، یا چهار شاهد زن در امورى که دو شاهد مرد لازم است، با شرایطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر می رسد این عین عدل و منطبق با منطق و عقلانیت است.
لذا در مجموع و با عنايت به اين نكته كه خداوند دين اسلام را با رسالتي جهاني (4) و جهت هدايت همه انسانها با فرهنگ ها و زبان ها و نژادهاي مختلف قرار داده است نمي توان احكام دين را تنها مربوط به فرهنگ جاهلي قبل از اسلام در بين اعراب دانست به ويژه كه اسلام خود در مبارزه با هر گونه آداب و فرهنگ جاهلي نادرست كه در بين اعراب جاهلي وجود داشت مثل جنگ هاي قبيله اي و خونريزي ها و غارت كردن ها و كينه ورزي ها دشمني هاي ديرينه و (5) ... پيشتاز بود

پى‌نوشت‏ها:
1. بقره (2) آیه 283.
2. جیمز دبلیو و وندر زندن ، ، ترجمه: دکتر حمزه گنجی ، روانشناسى رشد، انتشارات سمت. تهران 1375ش ، ج 1، ص 330 .
3. کتاب نقد، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، ش 12، ص 59.
4.فرقان (25) آيه 1
5.آل عمران(3) آيه 103.

سلام یکی از علتهایی که در مورد عده زن گفته اند مخلوط نشدن آبها می باشد اما حال با پیشرفتی که علوم داشته اند میتوان فهمید که آیا بعد از نزدیکی انعقاد نطفه صورت گرفته هست یا نه ؟ دیگر علت عده چه میتواند باشد ؟؟

امروزه خیلی از جوانها دنبال جوابهای عقلایی هستند لطفا جوابی عقلایی بدهید

فلسفه عده نگه داشتن در مساله طلاق یا با اتمام دوره عقد موقت یا حتی بعد از مرگ شوهر هر چند بی ارتباط با مقوله شناخت وجود فرزند نیست؛ اما ارتباط صد در صد و قطعی هم با این مساله ندارد و نمی توان تنها دلیل و حکمت این دستور دینی را آگاهی از وجود فرزند تلقی نمود.
قبل از ورود در توضیح بیشتر توجه به این اصل کلی لازم است که ما هر چند معتقد به برخورداري همه دستورات ديني از حكمت ها و علل خاص خود هستيم. اما اين دليل نمي شود كه بتوانيم با تحليل عقلي، فلسفه اصلي همه احكام يا انحصار تشريع اين دستورات را در اين حكمت خاص به دست بياوريم. در نتيجه در مورد محدوده مد نظر شارع در اين احكام اظهار نظر كرده، رعايت برخي از دستورات را در موارد خاصي غيرلزومي بخوانيم.
البته در موارد خاصي نتيجه گيري و استنباط حكم آن گونه كه تحليل نموده ايد اتفاق مي افتد. اما اين امر نيازمند تامل و دقت و بررسي كارشناسان فن است،نه تحليل هاي جزء نگر و سطحي.
دستورات ديني بر دو گونه است:
1- مستنبط العلة، که علت حکم در حکم بیان نشده و مجتهد آن را استنباط می کند.
2- منصوص العلة که علت حکم در حکمی که از طرف معصوم بیان می شود، ذکر شده است .
در مورد احكام مستنبط العلة نمي توان بر اساس قياس و تحليل عقلي يا استحسان، حكم را محدود در موارد خاص نمود يا آن را به موارد ديگري تعميم داد. اين از نظر تفكر فقهي شيعه كاملا مردود است. اين نوع قياس ها و تحليل هاي عقلاني و استحساني در روايات هم به شدت انكار شده است. (1)
در مورد احكام منصوص العلة اکثر فقهای شیعه رعايت كردن محدوده علت را در لزومي و يا غير لزومي بودن حكم با حفظ برخي شروط صحيح مي دانند، مثلا قياس در آن را حجت مي شمارند. اگر در روایتی آمد که: "الخمر حرام لانه مسکر" چون علت حرمت خمر (شراب) مسکریت (مست کنندگی) است، می‏توانیم بگوییم هر چیز دیگری هم که مسکر باشد، حرام است.
اما در مورد عده چنين دليل روشن و قطعي در مورد فلسفه لزوم عده بيان نشده است تا بگوييم به مجرد يقين به عدم وجود فرزند، ضرورتي براي عده نگه داشتن زن نيست. البته ممکن است عدم بیان صریح در این خصوص بدان جهت بوده باشد که در گذشته اصولا راهکار قطعی و روشنی برای تشخیص حاملگی یا عدم حاملگی زنان وجود نداشت و در هر حال احتمال می رفت که زن حتی اگر سال ها نازا بوده، اما اکنون حامله باشد؛ اما چه بسا مساله منحصر در این فقدان راهکار علمی نباشد و حکمت های دیگری در این مساله نهفته باشد، در نتیجه نمی توان در این زمینه استحسانات و قیاس های شخصی را مبنا قرار داد و مثلا در مورد زنی که یقین به عدم حمل او وجود دارد حکم به عدم نیاز به نگاه داشتن عده کرد.
اين نوع تحليل عقلاني، نوعی استنباط شخصي علت حكم است كه نمي تواند حجت شرعي محسوب گردد. به علاوه كه شواهد و قرائن ديگر نادرستي این تحليل را ثابت مي سازد كه در ادامه برخی از آن ها را بيان خواهيم نمود.
در مورد فلسفه عده نگه داشتن زن به نظر می رسد که این امر در موارد مختلف لزوم عده مختلف باشد؛ مثلا در مورد فلسفه عده بعد از طلاق به نظر می رسد :
از آن جا که فروپاشی خانواده، ضربه جبران ناپذیرى بر پیکر اجتماع وارد مى‏کند، اسلام مقرراتى وضع کرده که تا آخرین مرحله امکان، از گسستن خانواده جلوگیرى به عمل آید يا به نوعي زمينه بازگشت و ترميم مجدد خانواده در آن وجود داشته باشد.
از یک طرف، در روایات، طلاق را «منفورترین حلال‏ها» شمرده (2) و از طرف دیگر، با ارجاع اختلافات زناشویى به دادگاهى که به وسیله بستگان تشکیل مى‏شود، و فراهم آوردن وسایل آشتى به وسیله نزدیکان طرفین، جلوى این کار گرفته شود:
«فَابْعَثوا حَکَماً مِّنْ أهْلِهِ و حَکَماً مِنْ أهْلِها؛ (3) از خانواده دختر و پسر قاضى انتخاب کنید و بین آن دو حکم کنید».
در اين ميان یکى از این مقررات که عامل تأخیر طلاق يا منصرف شدن افراد از آن مى‏گردد، نگه داشتن عدّه است که مدت آن سه قرء تعیین شده ؛ یعنى سه مرتبه پاک شدن زن از حیض. گاهى در اثر عوامل مختلف، وضعى پیش مى‏آید که پدید آمدن یک اختلاف جزئى و نزاع کوچک، حس انتقام را چنان شعله ور مى‏سازد که فروغ عقل و وجدان را خاموش مى‏کند. غالباً تفرقه‏هاى خانوادگى در همین حالات رخ مى‏دهد. اما مدتى اندک بعد از کشمکش، زن و مرد به خود آمده، پشیمان مى‏گردند. این جاست که آیه مورد بحث مى‏گوید: زن ها باید مدّتى عده نگه دارند. صبر کنند تا این امواج زود گذر بگذرد و ابرهاى تیره نزاع و دشمنى از آسمان زندگى آنان پراکنده شود.
اما در مورد عده فوت همسر یا عده بعد از پایان زمان عقد موقت مي توان احتمال داد كه در عده نگاه داشتن، نوعي احترام زندگي قبلي و ايجاد زمينه اي براي آمادگي روحي فرد براي بازگشت به شرايط ايده آل و گسستن تعلقات قبلي و رسيدن به شرايط مطلوب روحي و جسمي براي ورود به زندگي جديد مطرح است. در نتيجه در ازدواج هايي كه رابطه جنسي در آن اتفاق نيفتاده ،اين امور چندان لازم نيست و شارع مقدس دستور به نگه داشتن عده نداده است.
البته چنان که ذکر کردیم مي توان احتمال داد كه یکى دیگر از فلسفه‏هاى «عدّه»، روشن شدن وضع زن از نظر باردارى است و چون یک بار دیدن عادت ماهیانه، معمولاً دلیل قطعی بر عدم باردارى زن نیست، و گاه دیده شده که زن در عین باردارى، عادت ماهیانه را در آغاز حاملگی مى‏بیند. از این رو، براى رعایت کامل این موضوع دستور داده شده که زن سه بار، عادت ماهیانه ببیند و پاک شود تا به طور یقین، عدم باردارى از شوهر سابق روشن گردد و بتواند مجدداً ازدواج کند.
اما در مقابل نمونه هايي وجود دارد كه نشان مي دهد اين امر يا از فلسفه هاي اصلي عده نيست و يا تنها علت و فلسفه اين حكم محسوب نمي شود، زيرا عده در خصوص وفات هم لحاظ شده، حتي اگر مدت ها امكان رابطه جنسي بين زوجين وجود نداشت يا در مورد زني كه شوهرش سال هاست غايب شده و مواردي از اين قبيل كه طلاق به طور غيابي و از طرف حاكم شرع جاري مي شود، باز زن موظف به نگه داشتن عده است. در اين خصوص روايات بسيار متعددي نقل شده است. (4)
در جمع بندی باید گفت تصمیم گیری قطعی و نهایی در مورد این قبیل احکام آسان نیست و نمی توان به صرف برخی احتمالات لزوم نگه داشتن عده و مانند آن را منتفی دانست و فقها نیز به همین دلیل این کار را لازم می دانند.

پی نوشت‏ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، اسلاميه، تهران ،بي تا، ج 10، ص 220.
2. ابوالقاسم پاينده‏، نهج الفصاحة -مجموعه كلمات قصار حضرت رسول ، نشر دنياى دانش‏، تهران، 1382 ش‏، ص 158.
3. نساء (4) آيه 35.
4. ثقة الاسلام كلينى، الكافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش، ج 6، ص 112.

چرا خداوند ارثیه، شهادت و ... یک زن را نصف مردان قرار داده است؟

پاسخ:
هریک از این موارد دارای توجیهات و توضیحات خاص خود بوده و با تأمل در آن ها روشن می شود که این نوع قانون گذاری نزدیک تر به عدالت و منطق صحیح حیات اجتماعی بشر محسوب می شود نه دلیلی بر نگاه انسانی درجه دو اسلام به زن؛ در واقع تفاوت در ویژگی های جسمی و روحی زن و مرد حقیقتی غیر قابل انکار است که این امر تفاوت در مسئولیت ها و تکالیف فردی و اجتماعی و در نتیجه تفاوت در برخی حقوق را در پی دارد.
بر این اساس تامل و دقت در مساله ارث، راز اين تفاوت سهم را آشكار سازد؛ در واقع از نظر اسلام ، ارث نوعي انتقال منطقي ثروت هاي نسل پيشين به نسل هاي بعدي است كه ضابطه و قانون خاص و دقيقي را براي خود دارد:
اسلام دارای نظام اقتصادی است که یک مجموعه است. بررسی عادلانه یا ظالمانه بودن آن، زمانی نتیجه صحیح می دهد که کلیت و مجموعه آن نظام با هم ملاحظه شود. جزئی نگری و بریدن یک حکم از کل مجموعه و بررسی مجرد آن، قطعا نتیجه صحیح به بار نخواهد آورد؛ مثلا حکم نفقه یا ارث باید در مجموعه حقوق و احکام اقتصادی -که بعضی به سود و بعضی به ضرر زن است-مورد توجه قرار گیرد ،نه به صورت مجرد و جدا از بقیه.
اینک با توجه به اين اصل کلی به بررسی ارث می پردازیم:
در زمان ظهور اسلام و نزول قرآن کریم، محرومیت زنان از ارث میان همه اقوام و ملل بشری در سطح دنیا وجود داشت. زن به هیچ یک از عناوین همسر، مادر، دختر و یا خواهر ارث نمی‌برد. اسلام در زمینه ارث، انقلاب به وجود آورد . اولین نظام حقوقی جهانی بود که به زنان حق ارث عطا کرد. تمام قوانین ظالمانه دوران جاهلیت را که بر پایه اعتقادات و آداب و رسوم قبیله ای بود، منسوخ نمود. در دوران جاهلی نه تنها به زن ارث نمی‌دادند، بلکه او را همانند دیگر اموال متوفی، به ارث می‌بردند. این قانون جاهلی به وسیله قرآن کریم منسوخ شد. (1)
اسلام برای اولین بار زن را به عناوین دختر، خواهر، مادر و...، وارث شمرد و به عنوان قانون کلی اعلام کرد:
مردان را از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به جای می گذارند، بهره ای است. زنان را [نیز] از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به جای می گذارند، بهره ای است؛ چه کم باشد یا فراوان و این بهره ای قطعی و واجب شده است.(2)
در شأن نزول این آیه نقل شده که شوهر زنی از دنیا رفت و برادرانش اموال وی را به ارث تصاحب کردند. به همسر و دخترش که تنها بازماندگان نزدیک او بودند، چیزی ندادند. زن به محضر رسول خدا شکایت برد و برادران متوفی در رد تقاضای ارث بردن زن به پیامبر عرض کردند:
او که نمی تواند [برای جنگ و دفاع] سوار اسب شود. در مقابل دشمن بایستد. ملاک ارث بردن نیز قدرت جنگ و دفاع داشتن است؛ پس او ارث نمی برد.
این آیه نازل شد و این بنیان را باطل اعلام کرد.(3)
در آیه ارث فرزندان نیز به ارث بردن دختر تصریح شده، بلکه ارث او محور سهم گذاری واقع گردیده تا بر رد عقاید گذشتگان بر محروم بودن فرزندان دختر از ارث، تصریح کرده باشد.(4)
به دلیل عدم دقت کافی و یک سویه نگری و جزءبینی، ارث از دیر باز محل ایراد بوده، به خصوص در باره آیه بالا که سهم پسر را دو برابر سهم دختر دانسته و یا سهم شوهر را دو برابر سهم زن اعلام کرده است. ابن ابی العوجاء از شبهه پردازان زمان امام صادق(ع) می گفت:
چرا باید زن ضعیف و بی چاره یک سهم ببرد و مرد دو سهم؟(5)
برای این که به راز تفاوت حقوقی ارث بهتر پی ببریم، در چند نکته باید دقت کنیم:
1.ارث بر مبنای خویشاوندی نسبی(رَحِم) و سببی(ازدواج) است. در مبنای رَحِم -که اصلی ترین و فراگیرترین مبنای ارث است- زن و مرد هر دو سهیم اند؛ مثلا پدر و مادر، دختر و پسر یا دایی و خاله و... هر دو با هم در یک طبقه جای می گیرند و ارث می برند. این گونه نیست که مادر ارث نبرد و پدر ببرد یا پسر ارث ببرد و دختر نبرد.
2.در مبنای رَحِم و قرابت نسبی ،خویشاوندان همه در یک رتبه نیستند، بلکه آنان که به متوفی نزدیک ترند، خواه زن باشند یا مرد، اولویت دارند؛ مثلا پدر و مادر و دختر و پسر متوفی نزدیک ترین افراد به اویند. با وجود آنان، دیگران که خویشاوندان دورترند، از متوفی ارث نمی برند. بنا بر این اگر متوفی یک دختر داشته باشد و چند برادر، ارث را دختر می برد و به برادرها چیزی نمی رسد. پس در این مبنا هم جنسیت دخالتی ندارد.
3.از مبانی مهم ارث، رعایت سود و زیان (غنم و غرم) است که کاملا عقلانی و عادلانه است. مرد دارای مسئولیت های اقتصادی متعددی است که زن از آن ها معاف است، بلکه بعضی از آنان در قبال زن می باشد؛ مثلا مرد باید مهریه و نفقه به همسرش بدهد، نفقه فرزندان را بپردازد. در پرداخت دیه قتل خطایی مردان خاندان باید شرکت کند. زن علاوه بر این که از پرداخت همه این ها به عنوان تکلیف معاف است، نفقه و مهریه هم می گیرد؛ پس لازم است این بار سنگین که بر عهده مرد گذاشته شده با اختصاص فایده ای به او، جبران گردد.(6)
4.در بحث ارث زنان، این گونه نیست که همیشه سهم زن از سهم مرد کم تر باشد، بلکه گاهی مساوی و گاهی سهم زن بیش تر است. دو مورد دوم به فراموشی سپرده می شود، مثلا:
- در مواردی زن و مرد همتا و مساوی ارث می‌برند، مثلا در صورتی که میت فرزند داشته باشد، پدر و مادرش هر کدام به طور یکسان (یک ششم) ارث می‌برند. سهم پدر به عنوان مرد بودن بیش از سهم مادر نیست.
- در مواردی سهم زن بیش از سهم مرد می‌باشد، مانند موردی که میت غیر از پدر و دختر، وارث دیگری نداشته باشد . در این جا پدر یک ششم می‌برد. دختر یک دوم و بقیه به همین نسبت بین آن دو تقسیم می شود. نیز مانند موردی که میت دارای نوه باشد و فرزندان او در زمان حیات وی مرده باشند که در این جا نوه پسری سهم پسر را می‌برد. نوه دختری سهم دختر را، یعنی اگر نوه پسری دختر باشد و نوه دختری پسر باشد، دختر دو برابر پسر ارث می‌برد. (7) نیز در مواردی زن سهم بیش تری می برد مانند زمانی که تعداد فرزندان زیاد باشد که سهم زن (یک هشتم) از سهم تک تک فرزندان پسر بیش تر می شود.
بنابراین به صورت کلی نمی‌توان ادعا کرد که ارث زن همیشه کم تر از مرد است، زیرا در مواردی ارث زن و مرد، مساوی و در موارد دیگر ارث زن از مرد بیش تر است. البته در بیش تر موارد ارث زن از ارث مرد کم تر است،
5.اصل کلی بر تقسم ارث به نسبت دو بر یک بین دختر و پسر و .. است. اما اسلام برای موارد خاص هم راهکار قرار داده است. مثلا ممکن است دختران فردی واقعا به ضعف مالی و... گرفتار باشند، در حالی که پسران او مشکلی نداشته باشند . در چنین جایی رسیدن سهم بیش تر به دختران واقعا مشکل گشا باشد، در چنین جایی پدر و مادر که می خواهند اموال خود را به عنوان ارث برای فرزندان بگذارند، می توانند تدبیری بیندیشند که دختران سهم بیش تر ببرند، مثلا قبل از مرگ مقداری از اموال خود را به دختران هبه کنند یا نسبت به ثلث مال که حق وصیت کردن دارند، وصیت کنند که همه اش یا سهم مهمی از آن به دختران برسد. به این صورت در تحقق یافتن عدالت موردی کمک کنند، چون احکام را باید با توجه به موارد کلی وضع کرد و موارد جزیی را باید راهکار گذاشت. با توجه به آنچه گفته شد، فلسفه تفاوت زن و مرد در ارث روشن می گردد.
بنابراین در غالب موارد ارث مرد بیش از ارث زن است. آن هم در نظام کلی اقتصاد اسلام و با توجه به مبانی آن نظام و مبانی ارث، اقدامی کاملا عادلانه و به سود زن و مرد است.
اما در مساله شهادت زنان در دادگاه باید گفت:
شهادت در قوانین قضایى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نیست، تا بگوییم با دو تا یا یکی شدن به شاهد ظلم می شود، بلکه تکلیف است، یعنى انسان وظیفه دارد براى احقاق حقوق دیگران شهادت بدهد. قرآن کتمان شهادت را حرام اعلام نموده است. (8)
اگر شهادت برخى در دادگاه پذیرفته نمى‏ شود، یا کم تر پذیرفته مى‏ شود، این امر گویاى سهل تر بودن تکلیف و مسئولیت است، نه پایمالی حقوق آنان؛ در واقع از آن جا که مکانیسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحیات و اخلاق زن و مرد با هم یک جور نیست، مسئولیت های زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. درنتیجه تفاوت روحیات و مسئولیت ها تکالیف فرع بر این امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى که خداوند از زن دارد، با توقعى که از مرد دارد، یکى نیست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهیت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد که شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نیست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقایع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بیش تر از زنان دست اندرکار هستند، زيرا مردان به خاطر کار و تلاش و وظیفه به دست آوردن مخارج زندگی با رخدادها و وقایع اجتماعى بیش تر مأنوس اند. اگر واقعه­اى رخ داد، بیش تر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد، دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد. در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كم تر از مردان خواهد بود.
عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است، در حالي كه دليل مهم تر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحیه لطیف­ تر برخوردارند و احساسی­ تر هستند. بنابراین سریع تر مطالبی را قبول می کنند و زودتر تحت تاثیر قرار می گیرند. به علاوه از آن جا که شهادت دادن افراد می تواند به شدت در برخورداری دیگران از برخی حقوق کارساز باشد، خطر راضی کردن یک شاهد برای شهادت دروغ یا مجبور کردن او برای این امر از طریق تهدید و فشار و ... نسبت به زنان بسیار بیش تر بوده، هر فرد ظالمی با حاضر کردن دو زن حق دیگران را پایمال می نمود، مسأله ای که در شهادت چهار زن بسیار سخت تر اتفاق می افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمایت کننده، از ویژگى‏ هاى زنانه است. در برابر این امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاکمیت را از ویژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (9)
به علاوه زنان به جهت این که از نیروى احساس و عاطفه بیش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بیشتر متأثر مى‏ شوند و به هیجان مى‏ آیند. (10) در مجموع در ظرفیت وجودى زنان دو چیز بیش از مردان جلوه گر است: یکى بُعد عاطفى و دیگرى شرم و حیا و عفت. از طرف دیگر به نظر روانشناسان فراموشى با میزان احساسات و هیجانات، نیز با میزان شرم و حیا رابطه مستقیم دارد.
وقتى که در ساختار وجودی زن این ویژگى‏ ها وجود دارد، به تبع این امور در حوزه قوانین و مسئولیت های اجتماعی (به ویژه در امورى که مربوط به حقّ النّاس است) هم تأثیرگذار می شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضایع نگردد.
به عبارت روشن تر در این جا سه صورت متصوّر است:
1- به جهت غلبه عاطفه، عفت و هیجانات در زنان که زمینه ساز فراموشى در برخى امور هیجانى است و این که گفته شده زنان زودتر به حالت اطمینان در یک مسئله دست مى‏ یابند و زود باورترند و راحت‏ تر تحت تأثیر قرار مى‏ گیرند و همچنین بیش تر ممکن است مورد سوء استفاده و فشار و تهدید و تطمیع قرار بگیرند، بگوییم شهادت زنان فاقد ارزش است، تا حقوق از طریق شهادت زنان تضییع نگردد.
این پیشنهاد قابل قبول نیست، زیرا ممکن است از جهت دیگر موجب پایمال شدن حقوق دیگران شود و آن جایى است که شهادت در انحصار زنان باشد یا در برخی حوادث و محیط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، یا در بین شهود یک واقعه تنها یک مرد باشد که به تنهایی شهادتش اثری نخواهد داشت.
2- بگوییم شهادت زنان کاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. این سخن موجب مى‏ شود که به جهت موارد مذکور از اعتبار قضا کاسته شود و به نوعى حقوق مردم پایمال گردد و زنان خود تحت فشار حضور مکرر در محاکم و منازعات که با روحیه آن ها همخوانی ندارد و تبعات منفی بسیاری را نیز می تواند به دنبال داشته باشد، قرار گیرند.
3- راه حل معتدل: خداوندى که انسان‏ ها را آفرید و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى که مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، لیکن به جهت محکم کارى دو شاهد زن در امورى که یک شاهد مرد لازم است، یا چهار شاهد زن در امورى که دو شاهد مرد لازم است، با شرایطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر می رسد این عین عدل و منطبق با منطق و عقلانیت است.

پی‌نوشت‌ها:
1.نساء(4) آیه 19.
2.همان،آیه7.
3.ترجمه المیزان،موسوى همدانى ، ج4،ص323 ، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه ‏ ، قم‏ 1374 ش‏.
4.،نساء(4)آیه11.
5.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4 ،ص 351 ،انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هجرى قمرى.
6.امام صادق(ع) در پاسخ به شبهه ابن ابی العوجاء به همین موارد استدلال می کند.
7. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جمال و جلال، ص 346، انتشارات اسراء ، 1377 ش.
8. بقره (2) آیه 283.
9. جیمز دبلیو و وندر زندن ، ج اوّل، ص 330، ترجمه: دکتر حمزه گنجی ، روانشناسى رشد، انتشارات سمت. تهران 1375ش .
10. کتاب نقد، ش 12، ص 59. سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی .

چرا مردوزن باید ارتباط جنسی برقرار کنند برای اینکه آدم وحوا ارتباط جنسی برقرار کردند؟ بیشتر توضیح دهید.

ارتباط جنسی زن و مرد یک نیاز همگانی است و نه میراث به جا مانده از آدم و حوا . انسان
نیازهای زیستی و روانی دارد . اگر نیازها تأمین نشود ، هم ادامه‏ حیات او ممکن است دچار مشکل شود و هم در صورت زنده بودن از رشد و کمال واقعی بهره‏مند نخواهد شد. نیازهای زیستی از این دسته هستند مانند نیاز به آب، هوا، غذا و... اگر نیازها تأمین نشود، قطعا ادامه زندگی برای انسان و هیچ موجود زنده دیگر امکان‏پذیر نیست. به این نیازها، نیازهای نخستین یا اولیه می‏گویند .
علاوه بر نیازهای اولیه، نیازهای دیگری دارد که بیش تر جنبه‏ روانی دارند. قطعاً اگر نیازها از طریق صحیح تأمین نشود، انسان به آرامش واقعی نمی‏رسد . اگر انسان آرامش روانی نداشته باشد، نمی‏تواند به سوی رشد و کمال و شکوفایی گام بردارد. از جمله‏ نیازها مهرطلبی و مهرورزی نسبت به دیگران است. انسان دوست دارد که به او مهر بورزند، چنان که دوست دارد به دیگران مهر بورزد. با دیگران ارتباط و دوستی برقرار کند.
یکی دیگر از نیازهای انسان نیاز به یک جفت جنسی است، یعنی برای تأمین نیازهای جنسی و غریزی خود نیاز به فردی دارد که کفو و همتای او باشد.
هیچ انسانی به تنهایی کامل نیست .پیوسته در جهت جبران کمبود خویش تلاش می‏کند. جوان در پی رسیدن به استقلال فکری است؛ برای جبران نواقص و تأمین نیازهای بی شمار خود به سوی ازدواج سوق داده می‏شود . با گزینش همسری مناسب و شایسته، موجبات رشد و تکامل خویش را فراهم می‏کند. مرحوم شهید مطهری در این باره می‏فرماید:
«تشکیل خانواده یعنی یک نوع علاقه‏مند شدن به سرنوشت دیگران.... و یکی از علل این که در اسلام ازدواج یک امر مقدس و عبادت تلقی شده است ، همین است... ازدواج اولین مرحله خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است... پختگی ای که در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده ایجاد می‏شود، در هیچ جای دیگر نمی‏توان به آن رسید. و آن را فقط در ازدواج و تشکیل خانواده باید به دست آورد.»(1)
شخصیت انسان پس از ارتباط جنسی از طریق ازدواج که تنها راهکار مورد تاید شرع و عقل است ، به یک شخصیت اجتماعی تبدیل می‏شود؛ زیرا در پرتو ازدواج و زندگی مشترک، خود را مسؤول حفظ همسر و تأمین وسائل زندگی و تربیت فرزندان آینده تلقی می‏کند .تمام هوش، ابتکار و استعدادهای خود را به کار می‏گیرد. احساس مسؤولیت اجتماعی در او شکل می‏گیرد . بسیاری از شایستگی‏ها و توانمندی‏های نهفته در درونش را شکوفا می‏سازد.
بنا بر این، می‏توان ازدواج را مایه رشد و کمال یافتن انسان دانست. در واقع خداوند انسان را به گونه‏ای آفریده که بدون جنس مخالف ناقص است . با جنس مخالف کامل می‏شود. مرد به زن نیازمند است و زن به مرد. هر کدام از دو جنس از نظر روحی و جسمی به هم وابسته‏اند . با قرار گرفتن در کنار هم یکدیگر را تکمیل می‏کنند.
مهم‏ترین نیازی که بر اثر ارتباط جنسی از طریق ازدواج تأمین می‏شود، نیاز به آرامش و احساس امنیت و آسودگی است. این نیاز که در سرشت آدمی ریشه دارد، چنان مهم است که خداوند در بیان فلسفه ارتباط جنسی و ازدواج می‏فرماید: «از آیات و نشانه‏های خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی قرار دادیم تا در کنار آنان
آرامش یابید.»(2)
بنا بر این، همسر موجب آرامش و امنیت خاطر و محیط خانه وسیله آرامش روحی زن و مرد قرار داده شده است. در اوایل جوانی احساس تنهایی، بیهودگی و نداشتن پناهگاه انسان را فرا می‏گیرد. ازدواج و قرار گرفتن در کنار همسری شایسته و دلسوز این احساس را از بین می‏برد و او را به آرامش روحی می‏رساند. احساس آرامش به ثبات فکری و روحی، وقار، احساس ارزشمند بودن و لذت می‏انجامد. در واقع دست آفرینش نوعی کشش درونی میان زن و مرد به ودیعت نهاده تا هر کدام در سنین خاص خواهان یکدیگر شوند . اضطراب و پریشانی‏شان از طریق ازدواج به
آرامش تبدیل گردد. دانشمندان علوم تجربی و انسانی نیز ارضای صحیح و به موقع غریزه جنسی و ترشح معتدل غدد جنسی را برای سلامت جسم و روان آدمی لازم دانسته، عدم آن را سبب پاره‏ای از بیماری‏های روانی و گاه جسمانی شمرده‏اند. چه این یکی از دلایل ضرورت ارتباط جنسی زن و مرد که در متن خلقت زن و مرد نهفته شده،
وجود فرزند و بقای نسل آدمی است.
تولید و تکثیر نسل را نباید کوچک و بی اهمیت شمرد؛ زیرا هدف آفرینش جهان وجود انسان و پرورش و تکامل او است. تولید و پرورش انسان‏های خداپرست و نیکوکار و صالح، مطلوب خدای جهان آفرین است. از دیدگاه اسلام، وجود فرزند صالح برای پدر و مادر یک عمل صالح شمرده می‏شود و در سعادت دنیا و آخرت آن‏ها مؤثر است، به همین جهت، معصومان تولید و تکثیر نسل را از اهداف ازدواج خوانده‏اند. پیامبر اکرم(ص) می‏فرماید:
«چه مانع دارد که مؤمن برای خودش همسری برگزیند. شاید خدا فرزندی به او عطا کند که با گفتن لااله الاالله زمین را سنگین سازد.» زوج‏ها از طریق فرزندان خود رشته پیوند میان اعضای یک نسل را به وجود می‏آورند. این امر از اهداف اساسی ازدواج است؛ وجود فرزندان به گرمی، پویایی و صفای کانون خانواده می‏انجامد و انگیزه ادامه زندگی را در انسان تقویت می‏کند.
البته روشن است که در پرتو ازدواج یکی از نیازها و غرایز مهم انسان (غریزه جنسی) تأمین و به روشی درست ارضا می‏شود.
با تأمین نیاز جسمانی، فرد از نظر روانی، ذهنی و اخلاقی به آرامش می‏رسد . مسیر بسیاری از انحرافات جنسی و اخلاقی و اجتماعی بسته می‏شود . زمینه را برای خوشبختی یک جوان فراهم می‌کند.(3) تفصیل این بحث را در منبع ذیل جویا شوید. (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. شهید مرتضي مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام ،ص 252،نشر صدرا، 1382 ش.
2. روم (30) آیه 21.
3. سید محمد حسین طباطبایی ،المیزان، ج16،ص 173 ،نشر جامعه مدرسین قم، 1378 ش ،با ترجمه سید محمد باقر همدانی.
4. محمد امین صادقی ارزگانی، زن در آینه عرفان ،ص 170 ،نشر بوستان، قم، 389 ش.

صفحه‌ها