كلام

سلام و خسته نباشيد با مراجعه به چه مراكزي امكان تغيير دين براي افراد فراهم ميشود؟ چرا تغيير دين براي مسلمان ها مجازات دارد مگر نميگويند اسلام دين آزادي است پس چرا نه ميتوانم دينم را خودم انتخاب كنم نه شيوه ي تشييع جنازه ام را!!!!؟؟؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
چنين مراكزي وجود ندارد يا حداقل ما اطلاعي نداريم .
لازم است كه بيان شود حكم ارتداد براي كسي نيست كه صرفا از دين خارج شود، بلكه شرايط و ويژگي‌هايي دارد كه از آن سخن خواهيم گفت.
براي پي بردن به فلسفه اين حكم الهي بايد خاستگاه وضع اين حكم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن نقل مي‌نمايد:
«جمعي از اهل كتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تباني كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي كه از علت كارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديك مشاهده كرديم.هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت كرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است، تطبيق نمي‌كند . از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي‌شود كه عده‏اي بگويند اين‏ها كه به كتب آسماني از ما آگاه‌ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي‌گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي‌گردد.(2)
مكر و نيرنگ كفار به وسيله خداوند آشكار گرديد و حدّ ارتداد را وضع شد. اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي‌باشد، بلكه در همه زمان‏ها امكان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حكمي جلوي مفاسد احتمالي (كه برخي نيز به وقوع پيوسته) را گرفته است كه در ذيل به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي‌كنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلكه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي‌دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي‌دارد. حدّ و حكم شرعي ارتداد مي‌تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي‌گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي‌گرفت . كفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين كه مسلمانان را دلسرد مي‌كردند، باعث دلسرد شدن افرادي كه گرايش به اسلام داشتند مي‌شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است.
در جامعه اسلامي كه اسلام و احكام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي و تعيين كننده رفتار انسان‏ها با يكديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، التزام به احكام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي‌كند .اركان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي‌دهد.
همچنين گسترش افكار انحرافي در جامعه كه از طرف افراد مرتد ايجاد مي‌شود، نيروي مسلمانان را از جهت كمّي و كيفي مورد تهديد قرار مي‌دهد، از اين جهت هر گونه برنامه‌ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممكن خواهد بود.
حكم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده ، طبيعي است كه هر ديني براي محافظت از كيان خود، راهكارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.
از طرف ديگر با رجوع به آيات قرآن متوجه مي‌شود كه امنيت جاني و عقيده در قرآن مورد توجه قرار گرفته است.
برخي از احكام جزايي قرآن با هدف تأمين امنيت جاني فرود آمده است. براي نمونه بعضي آيات از خودكشي و ديگر كشي و صدمه رساندن به ديگران منع مي‏كند.
اين آيات براي آنان كه ديگران را مصدوم مي‏سازند و به قتل مي‏رسانند، مجازات سنگين قرار مي‏دهد و اين مجازات‏ها را عامل مهم تأمين امنيت ديگران مي‏خواند.(3)
امنيت شناسان، امنيت جاني را بسيار درخور اهميت مي‏دانند . ناامني جاني و احساس ناامني را زمينه آسيب پذيري اجتماعي مي‏دانند. در قرآن امنيت جاني بسيار اهميت دارد . كشتن يك فرد مانند كشتن تمام انسان‏ها دانسته شده است. (4)
هر چند امنيت جاني در قرآن بسيار پر اهميت گفته شده است اما اين امنيت مطلق نيست.
امنيت جاني تا زماني حق هر شهروند است كه امنيت ديگران را محترم شمارد و از تجاوز به حقوق ديگران خودداري كند.
در مورد امنيت عقيده بايد گفت كه تمامي انسان‏ها از جهت باورها و انديشه‏ها داراي امنيت هستند . نمي‏توان ايشان را به سبب باورهايي كه دارند، تهديد كرد و در ناامني قرار داد.
قرآن، تهديد و ارعاب صاحبان عقيده را برنمي‏تابد.با هر شكل تهديد مخالفت مي‏كند، چه اين كه اولاً از انسان رهايي از تقليد (به عنوان يك عامل دروني بر اكراه) را مي‏طلبد و تقليد كنندگان را نكوهش مي‏كند،(5)
دوم: انسان را به بهره‏گيري از عقل فرا مي‏خواند . از ايشان تأمل و تدبر در آفرينش و آفريدگار را خواسته است.
سوم: عقيده را امري دروني و اختياري و جبرناپذير معرفي مي‏كند.(6)
چهارم: ناسازگاري‏هاي عقيدتي و ديني را خواست خداوند مي‏داند: «و لو شاء ربك لامن من في الارض كلّهم؛ اگر پروردگار تو مي‏خواست همه كساني كه روي زمين هستند، (به اجبار) ايمان مي‏آوردند».(7)
پنجم: وظيفه پيامبران را تبليغ، بيم و بشارت مي‏شناسد . اجبار مردم بر پذيرش دين را وظيفه ايشان نمي‏خواند.(8)
ششم: مسلمانان را به مدارا با مخالفان دعوت مي‏كند . ايشان را از درگيري با كافران باز مي‏دارد . مخالفان را (به شرط عدم تعرض به مسلمانان و اعلام بي طرفي) در امنيت مي‏داند.(9)
طبق آيات قرآن هيچ كس را نمي‏توان بر پذيرش عقيده‏اي اجبار كرد يا فردي را از باورهايش جدا نمود، زيرا عقيده (دين، مذهبي، سياسي و...) امري اختياري و قلبي است و به هيچ روي اجبار و اكراه نمي‏پذيرد.
بعد از اين مقدمه به پاسخ مي‏پردازيم: دين اسلام فطري است. اگر فردي به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انكار نداشته باشد، به صورت طبيعي و معمولي به آن ايمان مي‏آورد.
قرآن مي‏گويد: «لا اكراه في الدين؛(10) در پذيرش عقيده اكراه نيست». اصولاً عقيده با اكراه سازگار نيست. اين سخن درستي است، ولي نبايد از اين گزاره، تفسير ناروا نمود و گفت: هر كه هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقايد ديگران را به بازي بگيرد، بلكه قرآن به دنبال سخن مذكور مي‏گويد: «قد تبيين الرشد من الغي؛ راه راست از راه‏هاي انحرافي و نادرست روشن است».(11) يعني وقتي راه رشد و حقيقت آشكار است، دليلي براي اكراه و اجبار وجود ندارد، زيرا عقل سليم بدون داشتن انكار و عناد آن را پذيرا است. بنابراين، انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده كند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگيرد و امنيت فكري و فرهنگي اجتماع را متزلزل و مختل نمايد.
اين سخن نيز مورد پذيرش عقل و عرف است.
حال اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد كه دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعه‏اي كه براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين، رفتارهاي اجتماعي و فردي، اميال و آرزوهاي انسان‏ها ارزش‏هاي اخلاقي شكل گرفته كه هر يك از اين موارد كاركردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد، حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و ا جتماعي ايجاد خواهد كرد . باعث تزلزل اركان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏كند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يك سري شرايط اسلام با مرتد برخورد مي‏كند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فكري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نكرد، به او كاري ندارند .حكم ارتداد نداشته و عقيده‏اش نزد خودش محترم است.
اين كه خدا با او چگونه برخورد مي‏كند، تنها خدا مي‏داند كه وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت و هواي نفس و... به اين عقيده روي آورده است.
با تو ضيحات داده شده در موضوع ارتداد، روشن است كه صرف خارج شدن از اسلام، موجب اجراي حكم اعدام نمي‌شود، بلكه اين حكم با شرايط و ضوابط خاص در صورت كه امنيت جامعه را مختل كند و امنيت اعتقادي افراد جامعه را مورد هجوم يا تمسخر و استهزا قرار دهد، جاري مي‌شود .
پي‏نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آيه 73.
2. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
3 . نساء (4) آيه 29 و بقره(2) آيه 195.
4 . مائده (5) آيه 32.
5 . بقره ، آيه 170.
6 . همان، آيه 256 و يوسف (12) آيه 108 نيز انسان (76) آيه 3 و كهف (18) آيه 29.
7 . يوسف (12) آيه 99 و انعام (6) آيه 149 و 35.
8 . آل عمران،آيه20 ، مائده، آيه 92، يونس(10) آيه 41.
9 . انفال (8) آيه 61.
10. بقره ، آيه 256.
11. اسراء (17) آيه 15.

آیا در اسلام زن برای خروج از منزل باید از شوهر خود اجازه بگیرد؟ در قانون جمهوری اسلامی چطور؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
نظام خانواده مانند ساير نظام‏ها، نياز به مدير دارد، اسلام از ميان اعضاي خانواده، شوهر را به عنوان مدير انتخاب كرده ، تأمين هزينه و مايحتاج زندگي و مسئوليت فرزندان را در بسياري از موارد برعهده او قرار داده است.
از اين رو، رضايت شوهر در خروج از منزل براساس مديريت شوهر و در قبال پرداخت هزينه همسر و تحكيم نظام خانواده و حفظ حقوق مردان و فرزندان است. ثمرات اين مديريت اسلامي در خانواده‏هاي متدين مشهود است.(1)
اضافه بر اين كه وجود زن براي بيگانگان و نامحرمان حساس تر از وجود مرد است، چنان كه از لحاظ جسمي، زن ضعيف تر است.
بنابراين، زن ممكن است مورد تعرض قرار بگيرد كه آمارهاي موجود در اين باره كاملاً گويا است.
مرد به خاطر حفظ ناموس خويش اجازه نمي‏دهد همسرش بدون اطلاع او از خانه خارج شود. مرد براي اطمينان خاطر خويش و براي مصونيت زن بايد در جريان آمد و شد خانمش به خانه و خارج از آن قرار گيرد. با توجه به آسيب پذيري زن در محافل و همنشيني‏ها به مرد اين حق داده شد كه براي كنترل همسر خويش به او اجازه خروج از خانه را بدهد يا ندهد.
خروج زن از خانه همواره نيازمند اذن شوهر نيست، بلكه در مواردي خروج زن از خانه جايز است، از جمله:
1 - كسب علوم واجب و يا انجام تكاليفي كه مستلزم خروج از خانه است.
2 - احقاق حق مانند دادخواهي و شكايت به دادگاه يا اداي شهادت .
3 - براساس برخي از فتاوا در صورتي كه قبل از ازدواج زن در كاري استخدام بوده است، پس از ازدواج نيز به خاطر سابقه استخدام مي‏تواند سر كار خود برود و ازدواج مانع آن نيست.
4 - در صورتي كه به صورت شرط ضمن العقد به هنگام ازدواج، جواز خروج از خانه را شرط كرده باشد.(2)
همچنين در قانون جمهوري اسلامي نيز که بر پايه احکام شرع پي ريزي شده است، اين حکم وجود دارد.
براي آگاهي بيش تر به رجوع كنيد به‏:
1 - نظام حقوق زن در اسلام، شهيد مطهري‏.
2 - زن از ديدگاه اسلام، رباني خلخالي‏.
3 - زن در اسلام، علامه طباطبايي‏.
4 - احكام روابط زن و مرد، سيد مسعود معصومي‏.
پي‏نوشت‏ها:
1 . آيت اللَّه فاضل لنكراني، جامع المسائل، ج 1، ص 462.
2 . همان، س 1632.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

برای چندمین بار می پرسم لطفاپاسخ را بفرمایید با استناد به سخن علما معتبر اثبات بفرمایید که آیا ولی فقیه نایب امام زمان است؟

خواهر گرامي پاسخ شما در تاريخ 30/4/1389 به ايميل شما ارسال گرديده و جهت اطلاع شما از سوال و جواب دوباره براي شما ارسال مي گردد.
پرسش: ولايت شرح : لطفا با استناد به نظر علماي معتبر اثبات کنيد که آيا ولي فقيه نايب امام زمان هست يا خير؟
پاسخ: 2@@پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
بعد از غيبت صغرى، نيابت خاص تمام شد، ولي با آغاز غيبت کبرى، نيابت عام آغاز شد؛ بدين معنا که فقهاي واجد شرايط به طور عام از نائبان امام زمان(عليه السلام) هستند.
در زمان غيبت کبرى همه فقهاي واجد شرايط نائبان حضرت مي‌باشد، چنان که در روايات متعددي به اين مطلب اشاره شده است، حضرت در يکي از توقيعات خود از فقها به عنوان حجت‌هاي خود ياد کرد.
در اين نامه حضرت ولي عصر (عج) به اسحاق بن يعقوب فرمود: " در مورد رويدادهاي زمان ( مسايل سياسي و اجتماعي، فقهي و فرهنگي و غير آن) به راويان‏ حديث‏ها( حديث شناسان و آگاهان به احكام خدا و دستورهاي الهي) رجوع كنيد ،زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم".(1)
اين جمله كه آنان "حجت من" بر شما هستند و من "حجت خدا" بر فقها مي‏باشم، دليل خوبي بر نيابت فقها و مراجع از امام مي‌باشد .
فقها نيز در طول تاريخ غيبت کبرى ، پاسخگوي مسايل دين و معارف اسلام بوده ، به مشکلات مردم رسيدگي مي‌نمايند. نيابت براي تمام فقهاي شيعه ثابت است . چنانچه يکي از آنان رهبري جامعه را به دست گيرد، بر او نيز صدق خواهد کرد ؛ بنابراين بي‌ترديد رهبري معظم انقلاب يکي از فقهاي واجد شرايط مي‌باشد، از اين رو وي نيز نائب عام امام زمان مي‌باشد.
پي‌نوشت‌:
1. كمال الدين، ج 2، ص 484.

چرا نماز صبح 2ركعتي ولي نماز ظهر و نماز مغربوعشا نيست ؟ چرا به تبليغات ميليوني و وسيع صهيونيستي جوابهاي محكمي داده نمي شود. مثلا :چرا نماز صبح 2ركعتي ولي نماز ظهر و نماز مغربوعشا نيست ؟ والبته براي تبليغ سايت بسيار مفيد خود مي توانيد از طريق join كه file درآي دي قرار دارد بكنيد .

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
دليلش حکم و دستور خدا و پيامبر(ص) است.
يکي از مسلّمات اسلامي اين است که احکام شرعي تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعي است، يعني هر امر شرعي به علت مصلحت ضروري است و هر نهي شرعي ناشي از مفسده‏اي است که بايد ترک شود. خدا براي اين که بشر را به مصالح واقعي که سعادت او در آن است برساند، اموري را واجب يا مستحب کرده؛ براي اين که بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اي کارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امري بود و نه نهي. مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حکمت‏ها به گونه‏اي است که اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، همان حکم را مي‏کند که شرع کرده است.(1) منتهي عقل انسان قادر به کشف همه ملاکات احکام الهي نيست.
عقل انسان حکم کلي را (که هر حکم الهي و شرعي داراي ملاکي و معيار است) درک مي‏کند، ولي در همه موارد حکم جزئي را که در فلان مورد مثلاً ملاک واقعي چيست، نمي‏تواند درک کند، يعني مي‏داند آن حکم فلسفه‏اي دارد، ولي نمي‏داند آن فلسفه چيست و چون شرع دستور داده، آن را تعبداً مي‏پذيرد.
ذکر اين مقدمه براي اين است که به طور کلي در تمام موارد احکام بدانيم که هر حکمي حکمتي دارد، گرچه ممکن است بر اثر کمي اطلاع و عدم احاطه بر تمام مسايل نتوانيم آن را کشف کنيم، ولي تعبداً آن را مي‌پذيريم.
اصولا گاهي خداوند دستوري به بشر مي‌دهد که ريشه وفلسفه اش براي بشر کاملا روشن و معلوم نيست.گاهي چون براي فهم آن ها به گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش بشري نياز است، يا نمي‌تواند علت و فلسفه محدود در امور خاصي باشد، يا چون اهداف معنوي در آن ها وجود دارد که انسان نتواند همه آن ها را درک نمايد، يا ممکن است با بيان فلسفه واقعي، انسان‌ها دست به تشبيهات و توجيهاتي براي خود زده و از اهداف واقعي دور شوند و در احکام الهي تغيير ايجاد کنند. گاهي اصلا براي آزمايش انسان‌ها و ميزان تعبد و تسليم آن ها در مقابل پروردگار است. امير مومنان علي(ع) فرمود: «ابتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله تمييزا بالاختبار لهم؛
خدا مخلوقاتش را با بعضي از اموري که به اصل آن جاهلند، يعني فلسفه‌اش را نمي‌دانند،ريشه را نمي‌دانند و به حکمت و نکته‌هايش توجه ندارند آزمايش مي‌کند»، چرا اين کار را مي‌کند؟ براي اين که خوب‌ها از بدها، اطاعت کنندگان از معصيتکاران جدا شوند.(2)
اين که چرا در شبانه روز 17 رکعت نماز واجب شده و يا چرا نمازها همه در تعداد رکعات يک‌جور نيستند و يا چرا حمد و سوره در بعضي از نماز‌ها بلند و در بعضي آهسته خوانده مي‌شود و يا چرا قنوت و تشهد در رکعت دوم است و يا در سال يک ماه روزه واجب شده، نه بيش تر و نه کم تر، تعبد است و فلسفه اش براي ما کاملاً روشن نيست. اگر چه رواياتي در اين زمينه وارد شده، اما نمي‌توان چندان به آن ها استدلال کرد.

پي‌نوشت‏ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. نهج البلاغه، خطبه 192.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سايت هاي متعددي مانند تبيان ، بلاغ ، آويني و... معمولا دااي كتاب خانه هاي خوبي هستند كه امكان مطالعه و دانلود كتاب هاي‌ آن ها وجود دارد ؛ اما در عين حال براي يافتن مجموعه كتاب خانه هاي اينترنتي مذهبي به موتور جستجوي www.shiasearch.com مراجعه نماييد ؛ در ادامه برخي از آدرس ها معرفي مي گردد :
www.tebyan.net
www.pajoohe.com
www.andisheqom.com
www.porsojoo.com

آیا ایشان قبل از اسلام خادم بت قبیله قریش بوده؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مشرکان بت‌پرست معتقد به خداوند نيز بوده‌اند. از اين رو به آن ها مشرک گفته مي‌شود. به خداوند به عنوان ربّ الارباب معتقد بودند . خالقيت را به او نسبت مي‌دادند، ولي از آن رو که معتقد بودند راه‌يابي به پيشگاه او و برقراري ارتباط با او براي انسان‌ها امکان ندارد، و بايد با واسطه‌اي با خداوند ارتباط برقرار کنند، اشيائي از قبيل ماه، ستارگان و بت‌ها را مي‌پرستيدند، ولي در عين حال به الوهيت خداوند (الله) نيز معتقد بودند، همان گونه که اين مطلب در قرآن آمده:
«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى».(1)
همه مشركان به خدا(الله) به عنوان‌ آفريدگار تمام عالم هستي(آسمان و زمين) اعتقاد داشتند .اين صريحاً‌ در يكي از آيات قرآن آمده :
و لئن سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ الله؛(2)
اگر از ايشان سؤال كنيد كه چه كسي آسمان ها و زمين را خلق كرده است، در پاسخ مي گويند خدا (الله) .
بنابراين باور و اعتقاد به خداي عالم هستي داشتند، اما بت ها را واسطه و نماينده پروردگار عالم مي دانستند. روشن است چرا نام پدر پيامبر عبدالله است.الله چيز نامعلومي براي عرب قبل از اسلام نبود. او پرودگار تمام عالم هستي بود . همان خداي آفريدگار بود . چون خاندان پيامبر بر دين حنيف و يكتاپرست بودند، نامگذاري نام فرزند به عبدالله نيز روشن مي شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. زمر (39) آيه 3.
2. همان، آيه 38.

پرسش: چرا حضرت علی علیه السلام با انکه می دانست اگر به مسجد برود به شهادت می رسد به مسجد رفت؟

دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1ـ علم هايي كه از راه هاى عادى فراهم مى آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2ـ علومى كه از راه هاي غير عادي و غير معمولي ‌نظير (علم لدنى = وحى و الهام) حاصل مى گردد.
پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى كه از راه هاى غير عادي حاصل مى شد ،عمل كنند، بلكه تكاليف دينى آنان طبق علومى بود كه از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حكومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند . مى دانستند كه آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمى كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احكام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي كردند.
هم چنين هنگامي كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حكم مى كردند . از علم خداداى خود استفاده نمى كردند. در موردى كه دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تكيه بر علم غيب، حكم قصاص صادر نمى كرد.
قضاى كلى الهى بر اين است كه در زندگي مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي كردند .از دارو استفاده مى نمودند . درد را تحمل مى كردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
امام صادق(ع) فرمود: "خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز باشد، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين كه مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده كند، ولى اين كار را نمي كند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل) به برادرش عقيل كه در نسب شناسى وارد بود مي‌فرمايد: از قبيله اى شجاع براى من دخترى خواستگارى كن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه:حضرت علي(ع) در جريان شهادت خود طبق عادي عمل نمود؛ زيرا موظف بود كه طبق علم عادي عمل نمايد، نه علم غيب. در چنين مواردي اراده علم غيب نمي كرد. بر اساس علم عادي نيز ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود . از اين امر كسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى كه علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى كه دلالت كند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت.
از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامة نماز جماعت به مسجد تشريف برد.بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود.(3)
امام حسين طبق تكليف الهى عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد ، پيش از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنابراين آن ها وظيفه داشتند كه در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده كنند و طبق آن عمل نمايند . علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احكام الهي و هدايت مردم به كار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگرآن است امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، برآن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانند غيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند .
در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود . مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند. بنابراين آن ها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند . در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آن ها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند . در آن موارد اراده علم غيب نمي کردند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد تا به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ،نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏كند ، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمى‏بيند و خود نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و تنها مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله سازگار نيست.
علم ائمه(ع) به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مى‏شود ،خود را در هلاكت انداختن و خودكشي نيست. اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن به آن از طريق تحمل بلاها و مصائب مى‏باشد. آنچه در آيه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است . كسى كه در راه خدا و براى او قدم بر مى‏دارد و در مرحله‏اى شهادت را وظيفه خود مى‏داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى‏رود .
پا نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛
در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛
ابراهيم اميني، مسايل كلى امامت، ص 324؛
بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

پرسش: چرا خدا انسان را آفريد؟در قرآن گفته شده براي لطف به بشر ولي وقتي بشري نباشد عنايت به او هم معنا ندارد هم چنين خدا هم به هيچ چيز نياز ندارد پس به لطف كردن به يك موجود هم نياز ندارد لطفا كامل و جامع توضيح دهيد

در جايي از قرآن وجود ندارد كه خدا براي لطف كردن به انسان آن را خلق كرده است اما اين نكته نبايد از ذهن دور داشت كه:
تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد . به همين خاطر تصور مي کنيم هرکاري که از هر فاعلي سر بزند، بايد به منظور رفع نياز او باشد و يا براي به دست آوردن سودي ( البته به دست آوردن سود ، حاکي از وجود نوعي نياز و ميل به بر طرف کردن آن است) اين قاعده را حتي در مورد خداوند نيز جاري مي کنيم ؛ در حالي که خداوند موجود نامحدود ، کامل و بي نياز مطلق است .
آري هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .
اما خداوند، هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. بلكه خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است .هر وجودي خير است . لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است:
«و ما كان عطاء ربك محظورا؛ عطاي پروردگارت منع نشده است»، (1).
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
از اين رو خلقت جهان هستي ، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، چون لازمه اين صفات آن است كه اولا جهان را بيافريند .
دوم: خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد و هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت مانند شهوات وشيطان قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او به همراه وسوسه هاي شيطان هم قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است و از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ، ابزار و راهکاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،در نظر گرفته ؛ مقصدي است که در برابر خلقت حکيمانه خداوند ترسيم شده، نه هدف اصلي خلقت وآفرينش انسان .

پي‌نوشت:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي ...

پرسش: آیا امامان مي دانستند كه چه سرنوشتي دارند كه مانند يك روبات از قبل برنامه ريزي شده عمل كرده اند؟...مي شود در اين مورد براي من توضيح مفصل تري ارايه كنيد... 

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز) اين اشكال از چند جهت وارد نيست.
اولاً‌از جهت عدم آگاهي از نوع معرفت و علم امام .
دوم از جهت عدم اطلاع درست از منشأ علم امام .
سوم از جهت عدم دخالت عنصر اختيار و اراده در اين تعريف(آمده در سوال) از علم انساني.
اما در پاسخ به سوال مي گوييم:
امامان از دو علم برخورد بودند.
علمي و دانشي كه خود تحصيل كرده اند.
علم و دانشي كه به جهت شايستگي مقام شان به‌آن ها تفويض مي شد.
در مورد عادي مربوط به خود از علم عادي بهره مند مي شدند و طبق آن عمل مي كردند. در رفتار با مردم، در معاملات، در قضاوت ها و... طبق علم عادي عمل مي كردند. اما علم الهي آن ها و علم غيب، علم شأني بود، يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند ؛خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد:
«اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك ؛هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد»(1)
در اين موضوع روايات بسياري در کافي وارد شده ، باب مستقلي نيز براي آن وجود دارد که بيش تر روايات بيانگر همين مسئله اند.
علم غيب امام (ع) شأني است ،نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت، يا سرنوشت آينده خود علم فعلي نداشته‏اند ،چون اراده نكرده‏اند كه بدانند.(2) در واقع آنان مطيع خواست الهي هستند . خواست الهي آن است که اينان در چنين اموري علم غيب را اراده نکنند.
آنان در مورد سرنوشت خود طبق علم عادي عمل مي كردند.
توضيح مفصل پاسخ از نظر علامه و با عبارات فني و تخصصي چنين است:
نكته اصلي در اين پاسخ شناخت چگونگي علم غيب امام (ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است:
ا) قضا و قدر الهي:
قدر به معناي حد و اندازه است . مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است . تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي‏گرداند. يعني پديد آمدن يك شي‏ء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي‏هاي وجودي خاص، قدر آن شي‏ء است. حد و اندازه وجودي آن شي‏ء است كه خداوند براي آن قرار داده است. تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده‏اي معلول علت خاصي است . قهرا اوصاف و خصوصيات وجودي‏اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است . مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده‏اي پس از تحقق علت تامه‏اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول، به دنبال تحقق علت تامه، قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مي‏توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهي:
علم الهي به قضا و قدر پديده‏هاي عالم هستي تعلق مي‏گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديده‏اي با چه اوصاف و ويژگي‏هايي تحت تأثير علت تامه‏ اش موجود است . علم خداوند به پديده‏هاي هستي علم با واسطه يعني علم به صورت آن‏ها نيست بلكه خود پديده‏ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند.
بنابراين علم خداوند تعلق مي‏گيرد به حقايق عالم هستي ،همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد ،علم او به پديده‏هاي عالم هستي در بستر زمان نيست ،بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم و تحقق عيني حوادث و پديده‏ها را از دريچه زمان مي‏نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد .بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه:
حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آن ها نمي‏تواند باشد ،چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خداست؛ يعني علم خداوند تعلق مي‏گيرد به مخلوقات و پديده‏هاي هستي، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده‏هاي عالم هستي است كه بر اساس نظام علت و معلولي كه حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه‏اش محقق مي‏شود. يكي از اجزاي علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي‏گيرد . به همين جهت موجب جبر نيست ؛يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي‏شود ،علم دارد. ،علم الهي تعلق مي‏گيرد به اين واقعيات عيني ،همان گونه كه در خارج موجودند . به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه‏اش) نمي‏شود.
ج) علم امام:
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي به سرچشمه علم الهي متصل مي‏شود و از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي‏شود ؛يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است .
همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم علم به واقع عيني است و معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام همراه با علت تامه‏اش كه علم عادي واراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است. اين حضور، حضور بي‏واسطه‏ي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي‏نگرد. به همين جهت از آن‏جا كه علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد .به همين علت، اين علم براي امام تكليف آور نيست چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي‏رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي‏كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي‏بيند و خود نمي‏پسندد، فقط خدا را مي‏بيند و تنها مشيت الهي را مي‏پسندد. خواسته‏اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي‏يابد ،خواسته‏اي بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث، از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
در زمينه اين پاسخ مي‏توانيد به آثار زير مراجعه كنيد:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74 و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايي، مقاله علم امام، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رشاد، ص 121.
پي ‏نوشت‏‌ها:
1. همان، باب ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا، علموا؛ بحارالانوار، ج 26، ص 56، حديث 117 و 611.
2. محمدرضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علي شيرواني، ص 73،
علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي‏كند ،ولي آن را نمي‏پذيرد.

صفحه‌ها