كلام

استاد مطهری یکی از عوامل انحطاط وتباهی مسلمانان درعصر حاضر راغرور بیجایی میدانندکه دردوره های متاخردرعده زیادی از مسلمانان خصوصا اکثریتی ازشیعیان پدید آمده است که برای عمل ارزشی قایل نیستند وخیلی دچار شعار زدگی میباشند آیا میتوان گفت که هنوز هم این عامل کماکان عامل عقب ماندگی و مهمترین آنها است لطفا نظر خود را برایم بنوبسید . باتشکر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
با تحقيقاتي که در آثار شهيد مطهري انجام شده، به اين مطلب دست نيافتيم. اگرآدرس و منبع اين مطلب را در اختيار داريد، به اين مرکز ارسال نماييد تا توضيحات لازم ارائه شود، در عين حال مي توان گفت : يکي از علل عقب ماندگي مسلمانان غرور بيجا و شعار زدگي مي باشد. امروزه نيز شعار زدگي وغرور بيجا از علل عقب ماندگي مسلمانان به حساب مي آيد. برخي از مسلمانان به جاي اين که به کار و تلاش بپردازند ،شعار مي‌دهند و دچار غرور مي‌شوند و حال اينکه تلاش و کار زمينه خلاقيت و ابتکار را فراهم مي‌کند . نتيجه آن تمدن و پيشرفت است. در اسلام نيز به تلاش و کار و خلاقيت توجه خاصي شده است: «و ان ليس للانسان الا ما سعي». در برخي روايات آمده است که اگر حکمت و علم در چين (کنايه از جاهاي دور) باشد، بايد درپي آن رفت، زيرا علم و حکمت آموزي مرز جغرافيايي نمي‌شناسد. اين روايت و روايات ديگر به ما مي آموزد که در ياد گيري علوم از غيرت هاي بيجا اجتناب نماييد.در پي آن برويد، گرچه علم و حکمت در اختيار غير مسلمان باشد.
بر اين اساس اگر مسلمانان مي خواهند دوباره جايگاه بلند و رفيع خود را کسب نمايند، بايسته است از شعار زدگي و غرور بيجا پرهيز نمايند. زيرا غيرت ورزي‌هاي بيجا ثمره اي جز عقب ماندگي ندارد.
در خصوص علل عقب ماندگي مسلمانان و پيشرفت آنان بايد گفت :
اسلام همواره مسلمانان را به فراگيري علوم و فتح قله هاي رفيع پيشرفت و ترقي فرا خوانده است. اسلام اين قدرت را نيز داشت که تمدن سازي نموده و افکار عمومي را جذب نمايد. بنا بر اين علل عقب ماندگي مسلمانان اسلام نيست.
در صدر اسلام مسلمانان آن چنان پيشرفت نمودند که بخش وسيعي از جهانيان را تحت تأثير تمدن و فرهنگ خود قرار دادند .
يكي از علل سرعت پيشرفت مسلمانان اين بود كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمي¬ورزيدند . علم را در هر نقطه و در دست هر كس مي¬يافتند، از آن بهره مي¬گرفتند.
در احاديث به اين نكته توجه داده شده است كه علم و حكمت را هر جا هستند فرا گيريد. رسول اكرم فرمود ؛" همانا دانش راستين گمشده مومن است، هر جا آن را بيابد ،خودش به آن سزاوارتر است."(1)
در نهج?البلاغه آمده است:" دانش راستين گمشده مؤمن است، پس آن را فراگير و بياموز گرچه از مردم منافق"(2). "حكمت را بياموزيد گرچه از مشركان. "(3)
در روايات ديگر نيز به اين امر تاکيد شده است. (4)
در انحطاط وعقب ماندگي مسلمين عوامل متعدد از جمله عوامل زير موثر مي باشند :
1.برداشت هاي انحرافي از آموزه هاي اسلام
يكى از علل مهم عقب ماندگى مسلمانان برداشت‏هاى انحرافى از آموزه‏هاى دينى است، يعني برخى تصور كرده‏اند كه دين با علم و تكنولوژى مخالف است .بر اين اساس مسلمانان به جاى پرداختن به علم و نوآورى‏هاى تكنولوژى، به مسايل فردى پرداختند. اين رويكرد موجب شد كه مسلمانان از قافله علم و تمدن و عقب بمانند، حال آن كه اسلام- همان گونه که اشاره شد- نه تنها با علم و تكنولوژى و علم مخالف نيست، بلكه همگان را به يادگيرى علم فرا خوانده ، براى يادگيرى علوم، مرز جغرافيايى نشناخته (5) ، از علم وحكمت به عنوان «گمشده مؤمنان» ياد كرده است.(6) يادگيرى برخى از علوم را واجب شمرده است.(7)
2. ترك جهاد وعدم تلاش براي توانمندى نظامى مسلمانان
قرآن با نگاهى جامع مسلمانان را فرا خواند كه از قوّت و قدرت نظامى برخوردار باشيد . سلاح‏هاى همسو با شرايط زمان را داشته باشيد:" در برابر آن‏ها (دشمنان) آنچه توانايى داريد، از نيرو آماده سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد." (8)
اسلام مسلمانان را به جهاد در زمينه‏هاى مختلف فرا خواند(9) ولى مسلمانان جهاد و تلاش را را فراموش كردند . يكى از نويسندگان مى‏نويسد: ... آرى جهاد در صحنه‏هاى علمى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده ، حُبّ نفس و عشق به دنيا و راحت‏طلبى و كوته نگرى و اغراض شخصى بر آن‏ها چيره شده، تا آن جا كه كشتگان شان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آن‏ها قربانى مى‏گيرد.
3 . تلاش هاي تخريبي دشمنان
يكى از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان، دشمنان مسلمانان مى‏باشند. قدرت‏هاى بزرگ كه تمدن و پيشرفت‏هاى مسلمانان را بر نمى‏تابيدند، سعى كردند كه با بهره‏گيرى از ابزار مختلف، عقب ماندگى را به مسلمانان ديكته‏ كنند. چنين وانمود کنند که مسلمانان توان پيشرفت و فتح قله هاي علم را ندارند. تلاش تخريبي دشمنان از يک سو و روحيه عدم خود باورى مسلمانان از سوي ديگر زمينه عقب ماندگى مسلمانان را افزايش داد.
4. حكومت‏هاى ‏ کشورهاي اسلامي وابسته
يكى از عوامل مهم عقب ماندگى مسلمانان حكومت‏ها اسلامي هستند كه تحت تأثير دشمنان خارجى قرار گرفته اند.اين امر موجب شد كه مسلمانان از پيشرفت‏هاى علمى و صنعتى محروم شوند، زيرا برخى از حكومت‏هاى جهان اسلام بقا و دوام خويش را در عقب ماندگى فرهنگى و تضعيف استعداد و قابليت‏هاى مسلمانان جستجو مي کنند.
5. اختلافات و چند دستگى‏ها ي مسلمانان
جنگ هاي داخلي و اختلافات مسلمانان در كشورهاى اسلامى نيز موجب شد كه مسلمانان از پيشرفت‏هاى علمى و صنعتى بى بهره شوند.
براي توضيح بيش تر مراجعه نماييد:
1. تمدن اسلام و عرب، گوستاولوبون
2. تاريخ تمدن، ويل دورانت
3. تمدن اسلامى از زبان بيگانگان، محمد تقى صرفى
4.تاريخ تمدن اسلام، جرجى زيدان
5. نقش مسلمانان در پيشرفت علوم
6.رمز عقب ماندگى ما، شكيب ارسلان
7 .اسرار عقب ماندگى شرق، ناصر مكارم شيرازى
8. احياى تفكر اسلامى، شهيد مطهرى.
پى‌نوشت‏ها:
1. بحارالانوار ،چاپ آخوندي، ج 2، ص 99.
2. نهج البلاغه ،حکمت 80.
3. بحار، ج 2، ص 97.
4. همان، ج 4، ص 96.
5 . محجة البيضاء، ج 1، ص 91؛ بحار الانوار، ج 1، ص 177.
6 . بحار الانوار، ج 1، ص 168.
7 .همان، ص 177؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 174.
8 . انفال (8)، آيه 60؛ تفسير نمونه، ج 7 ، ص 220.
9 . تفسير نمونه، ج 16، ص 350 - 351.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در ابتدا لازم است تعريف از جهاني شدن ارائه شود ، زيرا دانستن اين مطلب که عکس العمل مسلمانان دربرابرآن چه بايد باشد ، مبتني بر اين است که بدانيم جهاني شدن چيست؟ از جهاني شدن تعاريف مبهم و متضادي ارائه شده است.
1ـ برخي جهاني شدن را فرايندي دانسته اند كه از آغاز تاريخ بشر اين حركت آغاز شده و تأثيرات آن با گذشت زمان افزايش يافته، ليكن الآن به نحو گسترده‌اي در جريان است.
2ـ برخي آن را همزاد با مدرنيته و مدرنيزاسيون مي دانند كه از چند قرن گذشته با توسعه سرمايه داري رشد و توسعه يافته است.
3ـ برخي جهاني شدن را فرايندي متأخر و متعلق به ربع پاياني قرن بيستم دانسته اند كه با موج سوم تجدد؛ يعني فرا تجدد يا پست مدرنيسم همزاد است.
معناي اوّل و دوم مورد بحث نيست، بلكه سخن در معناي سوم است .طبق اين اصطلاح جهاني شدن مرحله اي از تاريخ بشر است كه در آن روابط اجتماعي انساني كيفيتي «بدون مرز» و «بدون زمان» به خود مي گيرد؛ به گونه اي كه زندگي انسان ها در سطح كره خاكي به مثابة مكاني واحد شكل گرفته و در نهايت با يك نوع نگرش و نگاه به زندگي انسجام مي يابد. چون امروزه ابزارهاي قدرت و تبليغات در دست نظام سرمايه داري است، جهاني شدن،‌ در واقع پيروزي نظام سرمايه داري در جهان است.
بنابراين معنا، بهتر است به جاي جهاني سازي از اروپايي سازي،‌غربي سازي يا آمريكايي سازي سخن گفته شود؛ چون كه در جهاني سازي رواج الگوهاي اقتصادي،‌سياسي و فرهنگي جهان سرمايه داري است.
نظام كاپيتاليستي پس از فروپاشي كمونيسم با سرعت هرچه تمام تر جهان را مي‌نوردد. از آن زمان تا كنون در روند جهاني سازي كنسرسيوم هاي بزرگ صنعتي غرب،‌بانك ها و بازارهاي مالي با سرعت روز افزوني ادامه دارد؛‌تصميم هايي كه مديران و رؤساي بزرگ و صاحب قدرت در نيويورك، فرانكفورت، پاريس و لندن اتخاذ مي كنند، حتي در دور افتاده ترين نقاط آسيا، افريقا و امريكاي لاتين تأثير مي‌گذارد.
جهاني شدن؛ يعني سير و روند طبيعي و غير ارادي ناشي از تمدن و پيشرفت علمي و صنعتي بشر به ويژه در عرصه ارتباطات. بنابراين در پرتو جهاني شدن افتصاد يك كشور محدود به توليد، توزيع و مبادلات در محدوده كوچك نخواهد ماند، بلكه با گسترش ارتباطات جهان دهكده كوچكي خواهد شد كه همه در توليد و استحصال و توزيع و بازيافت آن شريكند و داراي منافع مي‌باشند . همين طور در عرصه فرهنگ و سياست و ... اين سير و روند طبيعي واقعيتي است كه واكنش در برابر آن شايد غير ممكن باشد.
اما اگر قرار باشد عده‌اي تئوريسين سياسي و فرهنگي مغرب زمين به ويژه آمريكايي براي همه جهانيان فكر كنند و تصميم بگيرند و آن را به جهان تحميل نموده و اسمش را جهاني سازي بگذارند، توطئه‌اي است برخاسته از روحيه استكباري و بيماري رواني خودبرتربيني و تأمين منافع خويش به قيمت به خاك مذلت نشاندن ملت ها. اين خطري است جدي که به نفع جهان اسلام وکشور هاي جهان سوم نيست زيرا جهاني سازي يك نوع مستعمره گرايي به شكل جديد است .پيامدهاي منفي متعددي را براي كشورهاي جهان سوم و در حال رشد به وجود مي‌آورد، از جمله: تسلط قدرت‌هاي بزرگ بر روند اقتصاد جهاني و منابع توليد و مبادلات مالي و تجاري؛ سلطه آمريكا بر ابزارها و فناوري اطلاعات؛
تحقير كشورهاي كوچك و جلوگيري از توان رشد آن ها؛ دخالت در قانونگذاري امور داخلي ملل ديگر؛ شبيخون فرهنگي سراسري و كوشش در ريشه كن سازي فرهنگ هاي ديگر؛كاستن از نقش و اثر گذاري محافل بين المللي و بهره گيري از آن ها به سود سلطه قدرت هاي بزرگ و بحران هويت ملت ها. لازمة جهاني شدن تهاجم فرهنگي به كشورهاي ضعيف و در حال رشد و تسلط فرهنگي و اقتصادي بر آن ها است كه فروپاشي باورها و اعتقادات و فرهنگ هاي بومي را در بر دارد. نيز شكست اقتصادي كشورهاي ديگر را موجب مي گردد. بدين جهت است كه بسياري از روشنفكران جهان سوم بر اين باورند كه جهاني شدن با امريكايي شدن درهم تنيده شده است و در اين حركت هويت فكري و فرهنگي ملت هاي كوچك به خطر مي افتد. جهاني شدن زيان هايي را در پي دارد از جمله:
1 . نبود رهبري واحد وتأثيرگذار در عرصه بين‏الملل وفزوني رقابت‏ها وستيزه‏جويي‏ها.
2 . ترويج فساد، بي بند وباري، فحشا وفرهنگ منحط غربي و از بين رفتن آموزه‏هاي اخلاقي و معنوي در پرتو اين فرآيند.
3 . به وجود آمدن نابرابري‏هاي اقتصادي در برخي از كشورها.
4 . افزوده شدن بر معضل بيكاري به جهت رشد سريع فنّ آوري و مكانيكي شدن بسياري از امور زندگي.
5 . جهاني شدن جرايم و خلاف‏ها از قبيل قاچاق مواد مخدّر، قاچاق زنان وكودكان و... ونيز شيوع بيماري‏هايي از قبيل ايدز و...
6 . تسلّط فرهنگ غربي بر ديگر فرهنگ‏ها به شكل تلاش براي مسخ كردن هويّت فرهنگي ملّت‏هاي ديگر ومطرح كردن فرهنگ غربي به عنوان جايگزين. (1)
ازآنچه که گذشت مي توان نتيچه گرفت که جهاني سازي به معناي غربي آن مو رد قبول اکثر مسلمان و برخي کشور هاي جهان سوم نيست. جهان اسلام بايد در برابر اين پديده سياست منطقي اتخاذ نمايد .از جهاني شدن هر چه به نفع آن است ، اخذ كند و هر آنچه که به نفع نيست، رها کند .
پي نوشت :
1. خبرنامة دين پژوهان، ش 11، ص 33 و 32؛ هفته نامه پگاه،‌ش 49، ص 6 - 8.

1 اگر بدن انسان،عضوی از آن به بدنِ انسانِ ديگرى پیوند زده شود و جزء بدنِ او گردد، در اين صورت، تكليف معاد انسانِ نخست (مأكول) چيست؟ 2. اگر بدن انسانى، به طور كامل، از سوى ديگرى خورده شد، كيفيّت حشر اين دو، چگونه است؟ 3. اگر انسانِ مأكول، فرد مؤمنى باشد و جزء بدن انسانى كافر شود، در اين صورت، نحوه عذاب و پاداش آنان، چگونه خواهد بود؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين پرسش به عنوان شبهه آکل و مأکول از دير زمان در مباحث اعتقادي مطرح بوده است.
اصل شبهه: ممکن است بدن يک شخصي به دو طريق (مستقيم و غيرمستقيم) جزو بدن ديگري شود.
1- مستقيم: مثلا در زمان قحطي انسان گرسنه اي از بدن يک انسان ديگر تغذيه کرده باشد.
2- غير مستقيم: پس از مردن بدن انسان به خاک تبديل شود و گياهان و درختان از آن خاک استفاده کنند و انسان ديگر از سبزي و ميوه درختان مذکور استفاده کرده باشد.
در بحث معاد جسماني (يعني زمان بازگشت روح به بدن) اين اجزاء منتقل يافته جزو کدامين بدن است تا به جزاي خود برسد؟
حقيقت انسان به روح او است . آن چه او را از ديگران متمايز مي‌گرداند، صورت شخصي او است، مواد تشکيل دهنده سلول ها مي‌تواند مشترک باشد؛ زيرا همه سلول ها از فراورده‌هاي غذائي و طبيعي تشکيل مي‌يابند. گاهي تعداد زيادي ميهمان از مواد غذائي يک سفره استفاده مي‌کنند، اما وقتي جذب بدن افراد سر سفره مي‌شود، جذب صورت‌هاي مختلف آن ها مي‌شود، در حالي که ماده غذائي مشترک بود. در قيامت نيز آنچه براي حسابرسي مهم است، تمايز افراد و صورت ها و سيرت‌ها و قابل شناخت بودن هر کدام است. حال ماده آن از هر چه باشد مهم نيست. به ويژه آن که، بدن انسان در قيامت متناسب با نظام آخرت است.
از آيات و روايات نيز استفاده مي‌‏شود که در قيامت روح به بدني جسماني در مي‌‏آيد که همانند بدن دنيايي اوست. در عالم دنيا هر چند پس از مدّتي بدن انسان‌ها تغيير مي‌‏کند، وقتي دو دوست پس از مدّت ها به هم مي‌‏رسند، يکديگر را مي‌‏شناسند، در حالي که شايد تمام سلول‌هاي بدن آن ها تغيير کرده باشد، اما اين تغيير کلّي در جسم، باعث بيگانگي نمي‌‏گردد؛ تغييري که در جسم دنيايي و اخروي حاصل مي‌‏گردد، نيز چنين است.
بنابراين آنچه در اثر تغيير بدن انسان‌ها و وارد شدن در بدن ديگري، انجام مي‌پذيرد، تنها جسم انسان‌ها است و آنچه در قيامت عذاب مي‌بيند، جسم انساني به همراه روح شخص است و روح انسان‌ها در اثر تغيير جا به جا نمي‌شود و براي هر شخصي ثابت است. در واقع اين روح انسان است که از طريق جسم عذاب مي‌بيند، حال هر جسمي که باشد و روح ها قابل انتقال و تغيير و دگرگوني نيستند.
وانگهي، جسم دنيايي براي دنيا آفريده شده که محل درد و رنج و خستگي و بيماري و گذر عمر است، در حالي که براي جسم اخروي ديگر رنج و بيماري و خستگي مطرح نيست. بنابراين، بايد جسم اخروي در عين شباهت کامل به جسم دنيوي، لطيف‌‏تر و کامل‌‏تر باشد تا براي استفاده از نعمت هاي آخرت آمادگي داشته باشد. پس بدن اخروي انسان‌ها صورت کامل شده همان بدن دنيوي است، نه دقيقا همان بدن مادي دنيوي که تغيير و جا به جا شده؛ زيرا در جهان آخرت به طور کامل نظام مادي برچيده مي‌شود؛ پس معنا ندارد همان بدن مادي دنيوي در آخرت باشد؛ در عين حال که مي‌دانيم همان بدن دنيوي در طول مدت رشد خود در دنيا بارها تغيير يافته و ثابت نمانده است.

سلام سوال اینجانب در مورد عصمت امامان و پیامبر اسلام از اشتباه و گناه هستش همونطور که آفرینش انسان در قران ذکر شده و مسئله اشتباه آدم در بهشت و خوردن میوه ممنوعه و... دلیل اصلی نزول انسان از بهشت به این دنیا اشتباه وی بود نتیجه اینکه ما انسانها همگی گناهکاریم شایدم بشه گفت اگه هر کدوممون به جای حضرت آدم تو اون لحظه بودیم همون اشتباه رو می کردیم تولد انسانها تو این دنیای خاکی پر از درد و رنج می تونه دلیلی بر این مدعا باشه.. بهشت کجا این دنیا کجا.. با این اوصاف به نظرتون نمی شه نتیجه گرفت هر انسانی که در این دنیا متولد می شه به نوعی گناهکار بوده؟ وگرنه تولد کسانی مثل امامان و پیامبر اسلام که ما میگیم معصومند تو این دنیای درد و رنج در حالی که اونا هیچ اشتباه و گناهی نکردند و نمی کردند اگر به جای حضرت آدم بودند نمی تونه ظالم بودن آفریدگار رو برسونه؟؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اولا در باب عصمت توجه بدين نکته ضروري است که بر خلاف آنچه در پرسش آمده ،گوهراصلي انسان که نفس ناطقه‌اي اوست، به گونه اي آفريده شده که اگر بخواهد با تامين برخي شرايط به آساني مي توان به قله بلند عصمت برسد، زيرا نفس انسان با حرکت جوهري و تکامل معنوي از قوه به فعليت رسيده و مي تواند از آفت‌هاي سهو، نيسان، غفلت، جهالت و هر گونه ناپاکي مصون باشد، چون محدوده اي نفوذ شيطان تنها محصور به مراحل وهم و خيال است که وابسته به نشئه طبيعت انسان است، اما مراتب عقل و قلب کاملا از قلمرو و نفوذ شيطان مصون است . سهو، نسيان، غفلت و جهل و هر ناپاکي ديگر در آن ساحت قدسي راه نمي‌يابد. بنابراين چون شوون هستي انسان محدود به مراتب طبيعي، خيالي وهمي نيست، اگر کسي به مرتبه عقل خالص و قلب سليم راه يافت ،مي تواند همچون فرشتگان از گزند لغزش هاي علمي و عملي مصون بماند. (1)
دوم: گر چه جناب آدم در پي خوردن از درخت ممنوعه از بهشت اخراج شد، ولي بايد توجه داشت اين کار به معناي سلب عصمت او نيست، آنچه با عصمت منافات دارد، مخالفت با تشريع الهي است، يعني جايي که محيط تکليف و تشريع باشد و پيامبران الهي احکام خدا را اعلان کنند، خودشان نيز مکلف به تمام آن احکام و مقررات است، اما محيطي که آدم در آن زندگي مي‌کرد، اساسا محيط تکليف به صورت متداول نبود، زيرا حکم شرعي هنوز تصويب نشده بود و منع از خوردن آن درخت در شرايطي متوجه آدم شده بود که هنوز نتايج اطاعت و مخالفت تکليفي را به خوبي لمس نکرده و کاملا با آن آشنا نشده بودند، زيرا آدم در بهشت زندگي مي‌کرد، بي‌ترديد در چنين شرايطي عمل نکردن به آن دستور هرگز معصيت و گناه به شمار نمي آمده و با عصمت منافات ندارد. (2) تفصيل اين مسئله را در منبع ذيل جويا شويد. (3)
سوم: بر خلاف آنچه در پرسش اشاره شده آدمي گناه کارمتولد نمي‌شوند، بلکه با فطرت پاک توحيدي به دنيا مي‌آيد از اين رو در روايتي آمده: «کل مولود يولد علي فطره» (4) هر زاده شده به فطرت توحيد زاده است. به گفته امام خميني فطرت پاک اختصاص به توحيد ندارد، بلکه همه معارف الهي از اموري است که حق تعالي بندگان خود را فطرتا با آن مي آفريند، ولي شرايط خانوادگي و محيطي چه بسا باعث مي گردد که از آن فطرت خارج شده و به گناه آلوده گردد.(5)
بنابراين انسان ذاتا پاک است ، ولي به دليل نيروهاي بالقوه در وجود او با وسوسه شيطان به گناه آلوده مي‌شود.
چهار: اما در خصوص پيامبر و ائمه بايد گفت: خداوند در قران کريم به صراحت فرموده که آن ها از هر گونه آلودگي بر اساس اراده تکوين خداوند مصون اند. فرمود: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» (6) خدا فقط مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را از هر عيب پاک گرداند .بنابراين اگر ما معتقد به عصمت آنان هستم ،به دليل آيات قرآن کريم است، ولي بايد توجه داشت که آمدن آن ها در عالم پر درد و رنج دنيا نه تنها نشانه ظلم خدا نسبت به آن ها نيست بلکه دليل عدل اوست، زيرا در پي بيرون آمدن آدم ابوالبشر قرار شد که همه انسان ها که از نسل او به دنيا مي‌آيند ،در روي زمين زندگي کنند. حضرات معصومين (پيامبر و اهل بيت) به دليل اين که بالاخره از نسل آدم اند، از اين قاعده استنثا نشدند . تبعيض درباره آن ها نسبت به ساير مردم اعمال نگرديد . در همين دنيا که زمينه رنج و زحمت فراهم است ،به وجود آمدند . با اختيار خود عصمت الهي خويش را حفظ کردند . بدون هيچ گونه آلودگي عالم دنيا ترک نمودند. اين نشانه عدل الهي است و نه دليل ظلم او.
آن ها به عنوان آموزگاران بشرند که تا برپايي رستاخيز عمومي از فيض وجودشان اين همه انسان بهره مند مي شوند . به سعادت ابدي مي رسند،اگر آن ها در عالم دنيا نمي آمدند و در بهشت به وجود آمده و تا آخر همان جا مي ماندند، اين همه فيض به بشر نمي رسيد . بشر از فيض وجود آنان محروم مي شدند، اين دليل عدل و لطف الهي به بشر است، چه اين که حضرات نيز از طريق عبادت خداوند در اين نشئه به مقاماتي بار يافتند که براي انسان عادي قابل وصف نيست.
پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، وحي و نبوت در قرآن ص 201.
2. آيت الله سبحاني، منشور جاويد، ج 5، ص 73؛ الميزان، ج 14، ص 220.
3. پاسخ به پرسش هاي عصمت، ص 120؛ نشر مرکزمطالعات و پژوهش‌هاي فرهنگي حوزه علميه، قم، 1388 .
4.عوالي اللئالي ج 1 ص 35.
5. چهل حديث ،ص 180.
6. احزاب (33) آيه 33.

به نام خدا اعوذ بالله علامه زين العابدين گلپايگاني كيست؟؟؟ در كتاب انوار الولاية صفحة 440 آورده كه هر كس بول و غائط و خون ائمة را بنوشد آتش بر وي حرام و بهشت بر او واحب مي شود. با تشكر

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
راجع به ايشان اطلاع خاصي نداريم و کتابش هم شناخته شده نيست. البته اين گمنامي دليل کوچک يا کم اهميت بودن او هم نيست.
اما راجع به پاک ويا نجس بودن خون و بول و غائط امامان مي گوييم:
کمال يک فرد و بودن او در بالاترين درجه عصمت با جاري بودن احکام بر او منافاتي ندارد. دليلي بر خارج بودن معصوم از احکام انساني که در قرآن و سنت بيان شده، نداريم و به همين جهت روايت شده که رسول خدا و امامان غسل جنابت مي کردند و از نجاسات خود را پاک مي ساختند و اين که بول يا خون و غائط آنان نجس باشد، با طهارت ذاتي آنان منافات ندارد.
اعتقاد به پاک بودن خون و بول و غائط امام نه جزو اصول اعتقادي است و نه جزو ضروريات مذهب و بهتر است در مورد پاک يا نجس بودن خون و بول و غائط امامان سخن نگوييم و امر آن را به خود امام واگذاريم.(1)
در هر حال اگر خون و بول و غائط امامان هم پاک باشد به نظر نمي رسد آن بزرگواران افراد را به خوردن آنها دعوت کرده و بر آن وعده پاداش داده باشند. عرض ارادت به امامان راه هاي فراواني دارد که همگي آنها در نظر عاقلان مخالف و موافق پسنديده و محترمانه است و لازم نيست نوعي از ارادت را اعلام و ترويج کنند که در نظر مخالفان زشت و مخالف کرامت انساني به نظر برسد و هم دعوت کننده و هم اجابت کننده مورد ايراد مخالفان واقع گردند.
پي نوشت ها:
1. ترجمه با مختصر تغيير. 1.الأنوار الإلهية ، (رسالة في لبس السواد) ص: 201-202.

سلام.من چند سوال داشتم اول اینکه خواهشا در مورد احکام ارتداد یعنی اینکه چرا اگر یک مسلمان بعد از سن تکلیف اگر مسیحی شود او را میکشید؟او که به اختیار خود اسلام را انتخاب نکرده است خانواده ی او مسلمان بوده و او به ناچار مسلمان شده است /مگر این خلاف اختیار و آزادی نیست؟خدا انسان را آزاد آفریده/البته این حکم فقط در نظام جمهوری اسلامی ایران اجرا میشود حتی در لبنان که مسیحیان زیاد هستند(مسلمانان لبنان هم خیلی هستند) و به راحتی تبلیغ میکنند تا شاید مسلمانان را مسیحی کنند اجرا نمیشود.سوال دیگر من این است که چرا در ایران مسیحیان اجازهی تبلیغ دین ندارند؟ شما مسلمانان اگر فکر میکنید دین شما برتر است اجازه دهید تا ما هم تبلیغ کنیم ببینیم طرفدار کدام بیشتر است؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر براي هر فرد به تبعيت از والدينش ديني فرض مي شود ، مربوط به قوانين و مقررات اجتماعي است كه مي تواند در جامعه اي وجود داشته باشد و در جامعه ديگر نباشد ، اما اين مسئله ربطي به اعتقاد ديني ندارد و نمي توان از آن نتيجه گرفت كه افراد در انتخاب دين آزادي دارند ، يا ندارند ؛ زيرا اعتقاد و عدم اعتقاد به يك دين ، مربوط به خود انسان وعقل و دل او است .
درست است كه از نظر فقهى بچه ‏هاى پدر و مادر مسلمان به تبعيت از والدين‏شان مسلمان هستند. از نظر حقوقى مسلمان محسوب مى‏شوند . از مزاياى اجتماعى در جامعه به عنوان يك مسلمان برخوردار هستند اما اين موضوع، غير از اعتقاد به اسلام است. اعتقاد به اسلام، نمى‏تواند سنتى و تقليدى باشد؛ بنابراين فرزندان وقتى به مرحله رشد عقلى و تكليف رسيدند، پذيرش اسلام‏شان بايد به سبب دليل باشد، نه از روى تبعيت و تقليد محض .
از اين رو تمام مراجع تقليد در اول توضيح‏ المسائل مى‏نويسند: تقليد در اصول دين جايز نيست. بنابراين فرزندان مسلمانان، دين را خود انتخاب مى‏كنند. دين و ايمان به آن كه يك اعتقاد قلبى و درونى است، ممكن نيست تحميلى باشد. و به همين جهت قرآن مى‏فرمايد: «لا اكراه فى الدين؛ در دين اجباري نيست». سپس مي افزايد: راه راست، انديشه راستين و آيين درست و نجات بخش، از انديشه دروغين و آيين باطل واضح و روشن است ( قد تبين الرشد من الغي). (1) حال اگر راه درست و دين حق، از راه نادرست نمايان است، پس چه دليلي براي تحميل و اجبار است؟!
از نظر جهان بيني اسلامي همه انسان ها از آزادي، اختيار و قدرت بر تصميم گيري برخوردارند و خودشان سرنوشت خويش را رقم مي زنند.اسلام از راه هاي گوناگون مي كوشد. انديشه بشر را از اسارت باطل برهاند و آدمي با ديد باز و وسعت نظر بيانديشد و داوري كند و دين و آيين حق را برگزيند. اين سخن قرآن است :
«به بندگاني مژده باد كه همه سخنان را مي شنوند و بهترين را برمي گزينند».(2)
« چون به ايشان گفته شود كه از آن چه از سوي خدا فرود آمده است، پيروي كنيد، گويند: نه، به همان راهي مي رويم كه پدران ما مي رفتند. حتي اگر پدران شان بي خرد و گمراه بوده اند!»(3)
آيه اخير، انسان ها را توبيخ مي كند كه چگونه به راه پدران و تقليد از آنان رفتند ، شايد پدران آن ها درك نمي كردند . پس تقليد در دين از نظر قرآن محكوم است. در روايات تصريح شده که تقليد در دين، نه فقط از پدر و مادر مردود است ، حتي تقليد در عقايد از شخصيت هاي بزرگ هم جايز نيست.(4)
البته اين بدان معنا نيست كه بايد ديني غير از دين پدران انتخاب نمود ، بلكه چه بسا راه و دين پدران حق باشد، اما در هر دو صورت اين گزينش دين بايد با انتخاب و از روي تحقيق و تامل و بررسي خود انسان باشد.
پس ديدگاه اسلام در مورد انتخاب دين روشن شد ؛ حال مي پرسيم : اگر دين امري انتخابي است ، پس حکم ارتداد براي چيست؟
ارتداد اصلاً مسئله اي اعتقادي نيست ، بلکه يک موضوع سياسي و اجتماعي است ؛ براي فهم اين كه مسلمان مي تواند به آئين ديگر در آيد يا نه و موضوع ارتداد و شرايط آن چيست، بايد خاستگاه وضع اين حكم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن حقيقت اين مساله را اين گونه نقل مي نمايد:
"جمعي از اهل كتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد و (باز گرديد) شايد آن‏ها (از دين خود) باز گردند".(5)
دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشه ‏اي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تباني كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر برسند و در ظاهر ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي كه از علت كارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت كرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است، تطبيق نمي كند و از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي شود كه عده‏اي بگويند اين‏ها كه به كتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مي گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي گردد.(6)
مكر و نيرنگ كفار به وسيله خداوند آشكار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. بايد توجه داشت كه اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي باشد، بلكه در همه زمان‏ها امكان اجراي آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنين حكمي جلوي مفاسد احتمالي را (كه برخي نيز به وقوع پيوسته) گرفته است كه در زير به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي كنيم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلكه برخي افراد در ايمان شان سست هستند. اين گونه تبليغات، افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي دهد و آن‏ها را از مسير حق باز مي دارد. حدّ و حكم شرعي ارتداد مي تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي گرفت و كفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين كه مسلمانان را دلسرد مي كردند، باعث دلسرد شدن افرادي كه گرايش به اسلام داشتند مي شدند.
3- مهم‏ترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است. در جامعه اسلامي كه احكام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي مي باشد، نيز تعيين كننده رفتار انسان‏ها با يكديگر و ارزش‏هاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهي‏ها، در رفتارها تأثير گذاشته ، پاي بندي به احكام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي كند ، نيز اركان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي دهد.
همچنين گسترش افكار انحرافي در جامعه كه توسط افراد مرتد ايجاد مي شود، نيروي مسلمانان را از جهت كمّي و كيفي مورد تهديد قرار مي دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممكن خواهد بود.
با توجه به موارد برشمرده مشخّص مي شود حكم ارتداد، يك حكم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حكم ارتداد بيان شده، در زماني است كه انكار دين اسلام "جاحدانه " و مغرضانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيّت دين اسلام، به جهت انگيزه ‏هاي نادرست، از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گيري نمايد؛ بنابراين اگر كسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررسي و به دور از هر گونه دوستي و دشمني و مشكلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني كه به صورت موضع‏گيري در مقابل اسلام در نيايد ، يا به صورت سخنراني و تحريك ديگران در مقابل اسلام جبهه گيري نكند.
نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه حكم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و طبيعي است كه هر ديني براي پاسداري از كيان خود، راهكارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.همان گونه كه دين يهود در زمان خود اجازه ارتداد نمي‏داد و با شدّت برخورد مي‏كرد،(7) نيز در زمان حقانيت دين حضرت عيسي(ع) قانون ارتداد وجود داشت.(8)
آري پذيرش دين به عنوان يک مسئله فردي امري انتخابي است و انسان در انتخاب آن آزاد است و اين نکته اي است که در قرآن نيز مورد تأييد و تأکيد قرار گرفته ، اما انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده كند . به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را متزلزل نمايد . امنيت فكري و فرهنگي اجتماع را سست و مختل كند. حكم ارتداد براي چنين موردي است . روشن است كه اين سخن مورد پذيرش عقل و عرف است.
در نتيجه اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد دين اسلام بر حق نيست، مي‏تواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعه‏اي كه براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين و رفتارهاي اجتماعي و فردي، نيز گرايش ها و آرزوهاي انسان‏ها و ارزش‏هاي اخلاقي شكل گرفته (كه هر يك از اين موارد كاركردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد) حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضع‏گيري نموده و درصدد تخريب آن ها باشد، زيرا اين امر آثار نامطلوب در زندگي فردي و اجتماعي ايجاد خواهد كرد و باعث تزلزل اركان اجتماعي خواهد شد.
بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومي و ايمان مردم را متزلزل مي‏كند، اظهار آن روا و شايسته نيست. با وجود يك سري شرايط، اسلام با مرتد برخورد مي‏كند. اما اگر فرد باور خود را رواج نداد و به امنيت فكري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نكرد، به او كاري ندارند . عقيده‏اش نزد خودش محترم است . به حكم عقل بايد بر اساس همان عقيده رفتار نمايد . بنابراين تغيير دين‌ بدون اعلام ، تبليغ ، يا موضع گيري در مقابل اسلام و تخريب آن ، حكم اعدام ندارد.
چنان كه روشن شد مساله رعايت كيان جامعه اسلامي و برخورد با مرتدان و مخالفان با اين قانون در فرض وجود جامعه اسلامي معنا پيدا مي كند . در غير اين صورت عملا مجازات و محكوميت مرتد بي معناست ، زيرا برخورد با مرتد با حاكم جامعه اسلامي است. در نتيجه در كشورهايي كه داراي حكومت اسلامي نيستند، چنين فرضي معنا ندارد .پيروان اديان مختلف در اين كشورها به تبليغ و ترويج دين خود مي پردازند .
براي اطلاع بيش تر در موضوع ارتداد، به كتاب احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر، تأليف سيف الله صرامي مراجعه فرماييد.
اما این که چرا در ايران بر خلاف برخی کشورها، مسيحيان اجازه تبليغ دين ندارند؟ باید گفت هرکشوري درباره اقليت‌هاي مذهبي قوانين خود را دارد که چگونه با آن ها رفتار نمايد. ايران اسلامي نيز در اين زمينه قوانين خود را دارد. از جمله اين که مسيحيان در انجام مراسم عبادي خود آزاد، اما در تبليغ دين آزاد نيستند. اين امراختصاص به ايران ندارد، در برخي کشور هاي ديگرنيز اقليت هاي مذهبي حق ندارند از دين خود تبليغ نمايند ،حتي در برخي کشور ها اقليت هاي مذهبي حق ندارند آزادانه مراسم مذهبي خود را برگزار نمايند. از جمله در فرانسه دختران مسلمان - هنگام حضور در مدارس - حق ندارند حجاب داشته باشند.
عدم اجازه تبليغ از دين مسيحيت- در ايران - نه بدان است که اين دين جذابيت دارد و موجب گرايش مردم به اين آن مي شود،زيرا اين دين داراي تناقضات و تعاليم غير معقول مي باشد، اين در حالي است که امروزه در دنيا- علي رغم اينکه عليه اسلام تبليغات مي‌شود- اما محبوبيت اسلام افزايش يافته . به گونه‌اي که غرب خواستار مقابله با آن شده است.
عدم اجازه تبليغ از دين مسيحيت در ايران ، بدان جهت مي باشد که ممکن است برخي مسيحيان از اين آزادي سوء استفاده کنند .به مباني حکومت صدمه بزنند،چنان که برخي از اقليت ها ي مذهبي ديگراين کار را کرده اند . اين امر با مصالح جامعه در تضاد وحکو مت اسلامي چنين اجازه را نمي دهند ، عدم اجازه تبليغ از مسيحيت به خاطر بعد سياسي آن است.

پى‏نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 256.
2. زمر (39) آيه 18.
3. بقره ، آيه 170 - مائده، آيه 104.
4. ميزان الحکمه، ح 6296 ؛ بحارالانوار، ج 23، ص 103.
5. آل عمران (3) آيه 73.
6. تفسير نمونه، ج 2، ص 466.
7. كتاب مقدس، تورات، سفر تثنيه، فصل 13.
8 .عهد جديد (انجيل)، نامه‏اي به مسيحيان عبراني، بند 10.

می خواستم بدونم که آیافردی مثل ادیسون دارای مقامی والانزد خدا است یاامامان ومعصومین.اصلا جایگاه دانشمندانی که کارشون خدمت به خلق بود چیست. ازنظر من فردی مثل ادیسون فرستاده خدابود.

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
خودتان هم خوب مي دانيد كه افرادي مثل اديسون فرستاده خدا نبوده اند . خودشان هم چنين ادعايي را ندارند . نبايد كاسه داغ تر از آش باشيم اما به هر حال با اختراعي كه انجام داده ،خدمت خوبي به بشر انجام داده است و مي توان اين سوال را اين طور اصلاح كرد كه چنين افرادي وارد بهشت مي شوند ؟
دربارة وضع غير مسلمان (مبني بر اين كه بهشت مي‌روند يا نه) سه ديدگاه عمده وجود دارد:
1ـ نظر افراط.
برخي از روشنفكران عقيده دارند كه بين مسلمان و غير مسلمان در پاداش و رفتن به بهشت فرقي وجود ندارد. شهيد مطهري مي‌نويسد:
" معمولاً كساني كه داعيه روشنفكري دارند، با قاطعيت مي‌گويند هيچ فرقي ميان مسلمان و غير مسلمان، بلكه موحد و غير موحد نيست. هر كس عمل نيكي انجام دهد! خدمتي از راه تأسيس يك مؤسسة خيريه و يا اكتشاف و اختراع و يا از راه ديگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. مي گويند خداوند عادل ميان بندگان خود تبعيض نمي‌كند. . . ". (1)
طرفداران اين نگرش هم به دليل عقل استدلال كرده‌اند و هم به دليل نقل. دليل عقلي آنان بر دو مقدمه استوار است:
يكم: خداوند با همه موجودات نسبتي مساوي داشته. . . بندگان و مخلوقات براي او يكسان هستند .با هيچ‌كس خويشاوندي و رابطة خصوصي ندارد؛ بر اين اساس به افعال و عملكرد همگان پاداش و ثواب مي‌دهد؛ چون نسبت خداوند به همة موجودات يكسان است، دليلي ندارد كه عمل نيك از يك نفر مقبول باشد و از يك نفر ديگر مقبول نباشد. (2)
دوم: خوبي و بدي اعمال، قراردادي نيست، بلكه واقعي است، يعني حسن و قبح افعال ذاتي بوده و هر كدام آثار خود را دارد؛ از اين رو پاداش و ثواب آن در راستاي حسن ذاتي آن است. هر گاه اعمالي به ‌وجود آمد كه حسن ذاتي داشته باشد، ثواب دارد.
شهيد مطهري مي‌نويسد: ". . . از اين دو مقدمه چنين نتيجه مي‌گيريم كه چون خداوند اهل تبعيض نيست و چون عمل نيك از هر كس نيك است، پس هر كس كار نيك بكند، ضرورتاً و الزاماً از طرف خدا پاداش نيك خواهد داشت. . . ". (3)
دليل نقلي نيز دليل عقل را تأييد و تأكيد مي كند؛ زيرا در آيات و روايات تصريح شده است كه عمل نيك پاداش و عمل بد عذاب را در پي دارد: " فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره". (4): "انا لا نضيع اجر من احسن عملاً". (5)
از اين آيات استفاده مي‌شود كه پاداش و عذاب بر اعمال مترتب بوده ، مسلمان بودن در اعطاي پاداش شرط نشده، همان‌طوري كه در عذاب شدن غير مسلمان بودن شرط نشده است.
2ـ نظر تفريط.
برخي ديگر عقيده دارند كه به فعاليت‌هاي نيكوي غير مسلمانان پاداش داده نشده و به بهشت نمي‌روند. اين نگرش معمولاً از سوي مقدس مآب ها ابراز شده است. طرفداران اين نگاه نيز به دليل عقل و نقل استدلال نموده‌اند. دليل عقلي اين است كه اگر بنا باشد اعمال غير مسلمان و يا مسلمان غير شيعه مقبول درگاه خداوند باشد، پس فرق ميان مسلمان و غير مسلمان چيست؟ اصولاً اگر تفاوت مسلمانان با غير مسلمانان در پاداش ظهور نكند، اسلام و تشيع لغو خواهد بود. در برخي از آيات آمده كه عمل كافر غير مقبول است. در آيه 18سورة ابراهيم اعمال كفار به خاكستري تشبيه شده است كه به وسيلة تند بادي پراكنده شود:
"مثل الّذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شيء ذلك هو الظلال البعيد"؛(6)
اعمال كساني كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكستري است در برابر تندباد، در يك روز طوفاني، آن‌ها توانايي ندارند كم ترين چيزي از آن چه را انجام داده‌اند، به دست آورند و اين گمراهي دور و درازي است.
شهيد بعد از بررسي آيات مي‌نويسد: ". . . از ضميمه ساختن اين آيه با آيه قبل چنين استنباط مي‌كنيم كه اعمال نيك كافران با همه ظاهر فريبا، سرابي بي واقعيت است اما اعمال بد ايشان شر اندر شر و ظلمت روي ظلمت است". (7)
3ـ ديدگاه اعتدال.
ديدگاه اعتدال از آيات و روايات استفاده مي‌شود. شهيد مطهري و برخي از نظرية سازان اسلامي، طرفداران اين ديدگاه هستند. بر اساس اين نگرش فعاليت و خدمات مخترعان و مكتشفان کافر كه با انگيزه انسان دوستي شكل مي‌گيرد، پاداش داشته و در عذاب آن‌ها تخفيف داده مي‌شود.
شهيد مطهري بعد از بررسي آيات و روايات دربارة وضع مخترعان و مكتشفان غير مسلمان مي‌نويسد:" افرادي اين‌چنين كه البته در همة زمان‌ها كم يا بيش پيدا مي‌شوند، حداقل اين است كه در عذاب آن‌ها تخفيف داده مي‌شود و يا عذاب آن‌ها به كلي برداشته مي‌شود ". (8)
در تفسير نمونه مي خوانيم :
از نظر جهان بيني اسلام مطالعة نفس عمل به تنهائي كافي نيست، بلكه عمل به ضميمة، محرک و انگيزة آن ارزش دارد، بسيار ديده شده كساني بيمارستان يا مدرسه يا بناي خير ديگري مي‌سازند و تظاهر به اين هم دارند كه هدف شان صد در صد خدمت انساني است به جامعه‌اي كه به آن مديونند، در حالي كه زير اين پوشش مطلب ديگري نهفته شده، حفظ مقام يا مال و ثروت يا جلب توجه عوام، و تحكيم منافع مادي خود، و يا حتي دست زدن به خيانت هائي دور از چشم ديگران است!. ولي به عكس ممكن است كسي كار كوچكي انجام دهد، با اخلاص تمام و انگيزه‌اي صد درصد انساني و روحاني. اكنون بايد پروندة اين مردان بزرگ را، هم از نظر عمل، هم از نظر انگيزه و محرك، مورد بررسي قرار داد، و مسلّماً از چند صورت خارج نيست:
ا) گاهي هدف اصلي از اختراع صرفاً يك عمل تخريبي است (همانند كشف انرژي اتمي كه نخستين بار به ‌منظور ساختن بمب هاي اتمي صورت گرفت) سپس در كنار آن منافعي براي نوع انسان نيز به‌وجود آمده كه هدف واقعي مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجة دوم قرار داشته، تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است.
ب) گاهي مخترع يا مكتشف، هدفش بهره‌گيري مادي و يا اسم و آوازه و شهرت است. در حقيقت، حكم تاجري دارد كه براي درآمد بيش تر تأسيسات عام المنفعه­اي به ‌وجود مي‌آورد. براي گروهي ايجاد كار و براي مملكتي محصولاتي به ارمغان مي آورد، بي آن كه هيچ هدفي جز تحصيل درآمد داشته باشد. اگر كار ديگري در آمد بيش­تري داشت، به سراغ آن مي‌رفت.
البته چنين تجارت يا توليدي اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامي نيست، ولي عمل فوق العادة مقدسي هم محسوب نمي‌شود.
از اين‌گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانة اين طرز تفكر همان است كه اگر ببينند آن درآمد يا بيش تر از آن از راه هايي كه مضرّ به حال جامعه است، تأمين مي‌شود (مثلاً در صنعت داروسازي بيست درصد سود مي‌برند و در هروئين سازي 50 درصد) اين دسته خاص دومي را ترجيح مي‌دهند. تكليف اين گروه نيز روشن است. آن‌ها هيچ گونه طلبي نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش آن‌ها سود و شهرتي بوده كه مي‌خواسته ‌و به آن رسيده‌اند.
ج) گروه سومي هستند كه مسلماً انگيزه‌هاي انساني دارند و يا اگر معتقد به خدا باشند، انگيزه‌هاي الهي، و گاهي ساليان دراز از عمر خود را در گوشة لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مي‌برند، به اميد اين كه خدمتي به نوع خود كنند، و ارمغاني به جهان انسانيت تقديم دارند، زنجيري از پاي دردمندي بگشايند و گرد و غباري از چهرة رنجديده­اي بيفشانند.
اين گونه افراد اگر ايمان داشته باشند و محرك الهي، بحثي در آن‌ها نيست. اگر نداشته باشند اما محرك شان انساني و مردمي باشد، پاداش مناسبي از خداوند دريافت خواهند داشت. پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد،
مسلماً خداوند عالم عادل آن ها را محروم نمي كند، اما چگونه و چطور ؟ جزئياتش بر ما روشن نيست، همين اندازه مي توان گفت "خداوند اجر چنين نيكوكاراني را ضايع نمي‌كند" (البته اگر آن‌ها در مورد پذيرش ايمان، مصداق جاهل قاصر باشند، مسئله بسيار روشن تر است).
دليل بر اين مسئله علاوه بر حكم عقل، اشاراتي است كه در آيات و يا روايات آمده است.
هيچ دليلي نداريم كه جملة «ان الله لا يضيع اجر المحسنين» شامل اين‌گونه اشخاص نشود، زيرا محسنين در قرآن فقط به مؤمنان اطلاق نشده است. برادران يوسف هنگامي كه نزد او آمدند، بي آن كه او را بشناسند و در حالي كه او را عزيز مصر مي‌پنداشتند، به او گفتند:« انا نراك من المحسنين ؛ تو را از نيكوكاران مي‌دانيم».
از اين گذشته آية «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره؛ هر كس به اندازة سنگيني ذره اي كار نيك كند، آن را مي‌بيند و هر كس به مقدار ذره اي كار بد كند، آن را خواهد ديد» به وضوح شامل اين‌گونه اشخاص مي‌شود.
در حديثي از علي بن يقطين از امام كاظم(ع) مي‌خوانيم : " در بني اسرائيل مرد با ايماني بود كه همساية كافري داشت. مرد بي ايمان نسبت به همساية با ايمان خود نيك رفتاري مي كرد. وقتي كه از دنيا رفت، خدا براي او خانه‌اي بنا كرد كه مانع از گرماي آتش شود. . . به او گفته شد: به سبب نيك رفتاريت نسبت به همساية مؤمنت مي‌باشد".
نيز از پيامبر اكرم(ص) دربارة عبدالله بن جدعان كه از مشركان معروف جاهليت و از سران قريش بود، نقل شده : " كم عذاب ترين اهل جهنم ابن جدعان است، سؤال كردند : چرا؟ فرمود : گرسنگان را سير مي‌كرد".
پيامبر به عدي بن حاتم (فرزند حاتم طائي ) فرمود: دفع عن ابيك العذاب الشديد بسخاء نفسه ؛خداوند عذاب شديد را از پدرت به خاطر جود و بخشش او برداشت".
در حديث ديگري از امام صادق(ع) مي‌خوانيم: گروهي از يمن براي بحث و جدال خدمت پيامبر آمدند. ميان آن‌ها مردي بود كه از همه بيش تر سخن مي‌گفت و خشونت و لجاجت خاصي در برابر پيامبر مي‌نمود.
پيامبر چنان عصباني شد كه آثارش در چهرة مباركش كاملاً آشكار گرديد، در اين هنگام جبرئيل آمد و پيام الهي را ‌چنين به پيامبر ابلاغ كرد: خداوند مي‌فرمايد اين مردي است سخاوتمند. پيامبر با شنيدن اين سخن خشمش فرو نشست، رو به سوي او كرد و فرمود: پروردگار به من چنين پيامي داده است. اگر به خاطر آن نبود، چنان بر تو سخت مي‌گرفتم كه عبرت ديگران گردي.
مرد پرسيد: آيا پروردگارت سخاوت را دوست دارد، فرمود: بلي، عرض كرد: شهادت مي‌دهم كه معبودي جز "الله" نيست و تو رسول و فرستادة او هستي. به خدائي كه تو را مبعوث كرد سوگند كه تا كنون هيچ كس را از نزد خود محروم بر نگردانده‌ام". (9)
پي نوشت ها:
1. عدل الهي، ص 335.
2. همان، ص 337 ـ 338.
3. همان، ص 339.
4. زلزال (99) آية 7 ـ 8.
5. كهف (18) آيه 30.
6. ابراهيم (14) آية 18 و تفسير نمونه، ج 10، ص 308.
7. عدل الهي، ص 347.
8. همان، ص 377.
9. تفسير نمونه، ج 10، ص 312ـ 317.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و آرزوی قبولی طاعات بنده سوالی اعتقادی دارم که امیدوارم لطف فرموده در اسرع وقت پاسخش را برای بنده بفرمائید چرا که مر کلافه کرده است؟ 1- چرا وجود واجب الوجود واحد در جهان هستی واجب است؟مگر نمی شود این دنیا را به قسمتهای مختلفی تقسیم کرد که اداره هریک از دیگری مجزا و توسط یک موجود انجام گیرد؟که آن موجود هم ممکن الوجود باشد؟مرزبندی بقدری دقیق باشد که دخالتی در قسمت دیگر رخ ندهد و آن ممکن الوجود هم اداره قسمت خود را بعد از خود به ممکن الوجود دیگری بسپارد ولی این ممکن الوجود ها سطحشان از ممکن الوجود های دیگر زیر دستشان بالاتر باشد؟ 2- به نظر بنده دلیل اینکه جهان را یک مجموعه بدانیم و بگوییم چون ممکن الوجودها با هم در ارتباطند و مستقل نیستند در نتیجه باید یک مدبر کلی روی کل جهان نظارت کند دلیل قابل قبولی نیست چرا که ما نسبت به جهان کاملا بی اطلاعیم شاید اداره هر کهکشان در اختیار یک مدبر باشد...

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
نبايد از اين گونه شبهات به قول شما «کلافه» شد، خداوند جواب آن را به صراحت در قرآن بيان فرمود: «لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا؛ (1) اگر در جهان غير از ذات خداوند، خدايان ديگر بود، جهان تباه و نابود مي گرديد». تحليل عميق اين کلام نوراني جواب پرسشگر را به آساني و روشن بيان مي‌کند و آن اين که:
اگر دو واجب الوجود يا بيش تر وجود داشته باشد، با توجه اين که هر موجودي که امکان وجود پيدا مي‌کند و شرايط وجودش تحقق مي‌يابد، از طرف واجب افاضه وجود به او مي شود، بايد به اين موجود افاضه وجود بشود . البته همه واجب‌ها در اين نسبت مساوي دارند با آن موجود، اراده همه آن ها به طور مساوي به وجود او تعلق مي‌گيرد، پس از طرف همه واجب ها بايد به آن افاضه وجود بشود.
از طرف ديگر با توجه به اين که وجود هر معلول و انتساب آن معلول به علتش يکي است، پس دو ايجاد مستلزم دو وجود است و چون معلول مورد نظر، امکان بيش از يک وجود ندارد، پس امکان انتساب به يک وجود دهنده ندارد، در اين صورت انتساب معلول به يکي از واجب ها،نه واجب ديگر، با اين که هيچ امتيازي و رجحاني به فرض ميان آن ها نيست، ترجيح بدون مرجح است. انتساب او به همه آن ها مساوي است با تعدد وجود آن معلول به عدد واجب الوجودها .اين نيز محال است، زيرا فرض اين است آن چيزي که امکان وجود يافته و شرايط وجودش محقق شده، يکي بيش نيست.
اگر فرض کنيم امکان وجودهاي متعدد در کار است، درباره هر يک اين اشکال وجود دارد ،يعني هر يکي از آن متعددها بايد متعدد شود . هر يک از اين متعددها نيز بايد متعدد شود . هم چنين تا بي‌نهايت و هرگز به واحدهايي که متعدد شوند منتهي نگردد، پس نتيجه اين که هيچ چيز وجود پيدا نکند، پس به فرض تعدد وجود واجب الوجود لازم مي‌آيد که هيچ چيزي وجود پيدا نکند، زيرا وجود آن موجود محال مي شود. صحيح است که اگر واجب الوجود متعدد بود، جهان نيست و نابود بود. (2)
با توجه به تحليل ياد شده، اگر شرايط در صورت تعدد دو يا چند واجب الوجود چنين است، پس اگر مديريت عالم را به چند ممکن الوجود که سراپا نقص و عيب، نياز، خودخواهي و صدها مشکل ديگر است، داده مي‌شد، معلوم بود که چه مي شود!!
پاسخ قسمت دوم سؤالتان:
اين ادعا صحيح است كه نظم و نظام موجود در عالمي كه ما ادارك مي كنيم ، بيانگر وحدت و يگانگي واجب الوجود نيست ، زيرا چه بسا عالم ديگري كه اصلا در وسعت فكري ما نمي گنجد ، وجود داشته باشد كه آن خود خالق مدبر و حكيم خود را دارد و... .
اما مساله اصلي آن است كه بر اساس اصول عقلي نمي توان براي عالم دو واجب الوجود تصور نمود . چنين تصوري داراي مشكلات عديده اي است ؛ در حقيقت واجب الوجود يعني موجودي كه در نهايت كمالات وجودي باشد . هيچ نقص و محدوديتي در حريم او راه نداشته باشد ، بر اين اساس تصور هر موجود واجب دومي به معناي محدود شدن واجب اول خواهد بود .هريك از اين دو موجود ديگري را محدود مي نمايند . محدوديت هم عين امكان و عدم وجوب است .
البته بحث مدبر اصولا از بحث ما جداست زيرا در اعتقاد اسلامي هم تدبير عالم در اختيار مخلوقات الهي خوانده مي شود و خداوند مدبر حقيقي و رب الارباب محسوب مي گردد ؛ اما در مورد رابطه خلق و اداره حقيقي عالم و رابطه علّي و معلولي حق همان است كه بيان شد .

پي‌نوشت‌ها:
1. انبياء (21) آيه 22.
2. شهيد مطهري، مجموعه آثار 6، ص 1021 و 1022.

سلام چرااكثرپيامبران درناحيه  بيت المقدس وعرب زبان ها مي باشندوماپيامبري براي سرخ پوستان نداشتيم لطفانگوييدكه داشتيم ولي نام انهاذكرنشده چون اگراينگونه بودحتمادرتاريخشان ذكرميشدياچراپيامبري براي مردم چين نداريم؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اين گونه نيست که اگر پيامبري براي سرخ پوستان بود، حتما نام او ذکر ودر تاريخ ثبت مي شد، تعداد زيادي از پيامبران مبعوث شدند بودند، وحال اينکه معلوم نيست که در کدام سرزمين بودند وبراي کدام از مردم وقوم مبعوث شده اند. نمي توان گفت: اگر پيامبري براي سرخ پوستان وچين بودند، حتما نام آن ها درتاريخ بود. افزون برآن از آيات وروايات استفاده مي شود براي هر امتي پيامبر و يا هادي بوده. و همه امت‌ها از خود پيامبر داشته وظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد:" و ان من امّة الا خلافيها نذير: (1 )؛ در هر امتي نذير و هشداردهنده اي وجود دارد: " لقد بعثنا في کلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت"؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) که خدا را بپرستيد و از بت اجتناب کنيد .
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودي از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست که تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ در خود قرآن تصريح شده که بسياري از پيامبران بوده‏اند که نامي از ايشان در قرآن به ميان نيامده است:" ورسلاً لم نقصصهم عليک" (3)
بنابراين نمي‏توان گفت که همه پيامبران در يک منطقه خاص ظهور نموده ‏اندويا همه پيامبران عرب بودند، بلکه طبق احاديثي که در مورد تعداد آنان رسيده ؛يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست.
اين احتمال نيز بعيد نيست که بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريکا و... در گذشته‌هاي دور که امکان ارتباط وجود نداشته، بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند. شواهد تاريخي بشر گواه اين معناست. مثلا" بودا گر چه نامش را به عنوان پيامبر نمي‌برند، ولي وقتي زندگي او بررسي مي‌شود ،بسياري از خصوصيات پيامبران را در زندگي او و شکل تماس وي با جهان غيب مشاهده مي‌کنيم.
از نظر عقلي نيز منطقه جغرافيايي پيامبر مهم نيست؛ بلکه آن چه مهم است، تسليم حقيقت شدن است، چنان که گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنيا بوده و هستند.البته ازاين نکته غافل نشويم که پيامبران بزرگ در منطقه خاور ميانه ظهور نموده اند. پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و کتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست . مرکز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود، به مصر و حجاز نيز سفر کرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسکوني عمده انسان‏ها مناطق آسيايي بود . خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي‌کنند که مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است و منطقه اي که به نام هلال خصيب است.
تمدن مصر باستان که قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن‌هاي معروف بشري هستند... قدمت تمدن انساني در اين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي‌گردد. از سوي ديگر، رابطة نزديکي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان‌هاي متمدن نياز بيش تري به آيين‌هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين کرده، جلو تعديات و مفاسد را بگيرد، هم فطرت الهي آن‌ها را شکوفا سازد. به همين دليل مي‌گوييم نياز بشر امروز مخصوصاً کشورهايي که از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند که پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش‌ها و صنعت، بيش تر زمينة کمال انسان‌ها فراهم مي‌شود و بيش تر آمادة پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مي‌نويسد: حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت که پيامبران بايد از نظر خلقت، کامل ترين افراد باشند تا پيامي که از جانب خدا مي‌آورند، مورد قبول واقع شود.(4)
پي‌نوشت‌ها:
1. فاطر (35) آيه 24.
2. نحل (16) آيه 36.
3. نساء (4)آيه 124.
4. براي اطلاع بيش تر ر.ک: جعفر سبحاني، منشور جاويد ج10، ص100- 105وناصر مکارم، پيام قرآن ،ج7 ،ص396-398.

صفحه‌ها