كلام

با عرض سلام و خسته نباشید. دین پیامبر قبل از اسلام چه بود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نظريات متعددي در پاسخ به اين پرسش وجود دارد که مهم­ترين آن ها عبارتند از:
1- پيامبر به هيچ شريعتي عمل نکرد و پيرو هيچ ديني نبود؛
2- پيرو دين مسيحيت بود؛
3- پيرو دين حضرت ابراهيم (ع) بود؛
4- پيرو دين خود (اسلام) بود.(1)
اما نظريه نخست را نمي‏توان پذيرفت، زيرا اولاً حضرت پيش از بعثت به کارهاي مختلفي از قبيل عبادات، معاملات و ساير کارها مي‏پرداخت .هرگز نمي‏توان پذيرفت که اين اعمال تابع هيچ يک از شرايع و اديان آسماني نبود.
نظريه دوم نيز قابل قبول نيست، زيرا اگر ايشان تابع دين مسيحيت بودند، مسيحيان و دشمنان اسلام اين مطلب را به رخ مسلمانان مي‏کشيدند .مي‏گفتند که پيامبر شما تا ديروز مسيحي بود و از دين ما پيروي مي‏کرد، اما امروز آمده ادعاي پيامبري مي‏کند!
اين سرزنش را آن­قدر ادامه مي‏دادند که به گوش ما نيز مي‏رسيد، چنان ­که يهود به مسلمانان و پيامبر (ص) اعتراض مي‏کردند و مي‏گفتند: اگر تو پيامبري، پس چرا به سوي قبله ما (بيت المقدس) نماز مي‏خواني ؟!
آن­قدر اين سخن را تکرار کردند تا موجب ناراحتي حضرت شدند، آنگاه به دستور الهي، قبله مسلمانان از بيت المقدس به سمت کعبه تغيير کرد.(2)
نبود چنين اعتراض و سرزنشي از سوي مسيحيان مي‏تواند شاهد خوبي بر عدم تابعيت پيامبر اسلام از دين مسيحيت باشد.
دوم: فرضيه مذکور فرع بر اين است که جهاني و فرا منطقه‏اي بودن دين مسيحيت ثابت شود تا اينکه بگوييم اين دين شامل تمام اقوام از جمله قوم عرب و سرزمين مکه و اطراف آن بود، در نتيجه پيامبر را تابع اين دين بدانيم اما اثبات چنين مطلبي کار آساني نيست.(3)
سوم: عمل به شريعت مسيح (ع) در گرو آگاهي از احکام آن است. آگاهي يا از طريق خواندن کتاب­هاي مسيحيت (از جمله انجيل) امکان‏پذير است و يا از طريق معاشرت با مسيحيان؛
فرض اول که با امي بودن پيامبر و عدم قدرت بر خواندن و نوشتن ايشان باطل است.
فرض دوم نيز صحت ندارد چون حضرت در طول زندگي خود با مسيحيان معاشرتي نداشته ، در مکه نيز اَحبار و رُهباني وجود نداشتند که پيامبر به طور مستمر احکام و دستورهاي دين مسيحيت را از آنان فرا بگيرد.
چهارم: تابع هر ديني - به حکم عقل - مقامش کم تر و پايين‏تر از مقام صاحب آن دين است. اگر
پيامبر تابع دين مسيح (ع) بود، لازمه‏اش برتري عيسي (ع) بر پيامبر اسلام خواهد بود اما اين مطلب خلاف ضروريات اسلام است ، زيرا پيامبر که خاتم پيامبران است، از تمامي آنان برتر و مقامش والاتر است.
اما نظريه سوم را نيز نمي‏توان پذيرفت، زيرا قائلان به اين نظريه به برخي از آيات قرآن تمسک کرده‏اند که دلالت آن ها بر مدعاي مذکور ناتمام است. آياتي مانند:
«ثُمَ اُوحَينا اِلَيک اَنِ اتَّبَع مِلَةَ اِبْراهيمَ حَنِيفاً وَ ما کانَ مِنَ المُشرِکينَ؛(4) سپس به تو وحي فرستاديم که از آيين ابراهيم که خالي از هرگونه انحراف بود و از مشرکان نبود، پيروي کن.» و آيه:
»قُلْ اِنَّني هَداني رَبّي اِلي صِراطٍ مُستَقيمٍ ديناً قيماً مِلَةَ اِبراهيمَ حنيفاً وَ ما کانَ مِن المُشرِکين؛(5)بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده، آيين پابرجا (و ضامن سعادت دين و دنيا)، آيين ابراهيم، همان کسي که از آيين­هاي خرافي محيط خود روي گردانيد و از مشرکان نبود.»
مراد از اين آيات چيزي غير از ديدگاه سوم است؛ زيرا اولاً: اين آيات شريفه بعد از بعثت نازل شده و مربوط به دين حضرت قبل از بعثت نيست.
دوم: بر اساس معارف اسلامي ، دين حضرت ابراهيم پس از آمدن تورات موسي (ع) ترک شده ،نيز دين يهود پس از آمدن انجيل عيسي (ع) متروک و دين مسيحيت پس از آمدن قرآن محمّد (ص) منقرض گشته است. پس حضرت نمي‏تواند تابع ديني باشند که چند مرحله قبل توسط اديان ديگر ترک شده است.(6)
سوم: مفسران گفته‏اند که مراد از تبعيت حضرت از دين و ملت ابراهيم حنيف اين است که مشترکاتي در احکام ميان اين دو دين وجود دارد که منشأ ظهور آن دين ابراهيم (ع) است . مراد از تبعيت پذيرفتن آن مشترکات در احکام است؛ احکامي از قبيل: گرفتن شارب و گذاشتن ريش و غسل جنابت و طهارت گرفتن با آب و ديه مرد و...(7)
تفسيرهاي ديگري در مورد آيات ياد شده وجود دارد که مجالي براي ذکر آن ها نيست.(8)
پس از ابطال سه نظريه مذکور مانعي براي پذيرفتن ديدگاه چهارم باقي نمي‏ماند، يعني اينکه بگوييم حضرت پيش از بعثت از کامل­ترين دين يعني دين اسلام پيروي مي‏کرد اما احکام اسلام و وظايف خود را به صورت وحي دريافت نمي‏کرد بلکه به صورت‏هاي ديگر مانند الهام‏هاي قلبي، تحديث (سخن گفتن با فرشته) و رؤياهاي صادق دريافت مي‏نمود.(9)
اميرالمؤمنان (ع) در اين باره مي‏فرمايد: «از روزي که پيامبر از شير گرفته شد، خدا او را با بزرگ ترين فرشته قرين و همراه ساخت تا به وسيله آن فرشته بزرگواريي‏ها را بپيمايد و به نيکوترين اخلاق، آراسته گردد.»(10)
بنابراين حضرت قبل از بعثت، مراحلي از نبوت را دارا بود . با جهان غيب به گونه‏اي ارتباط داشت.همان طور که حضرت يحيي و حضرت عيسي (ع) در دوران کودکي به مقام نبوت رسيدند و با جهان غيب ارتباط داشتند؛(11) پيامبر اسلام نيز از همان آغاز با عالم غيب ارتباط داشت . در چهل سالگي به مقام رسالت و ابلاغ و اظهار پيام خدا به مردم برانگيخته شد.
روايات متعددي اين ديدگاه را تأييد مي‏کند؛ حضرت مي‏فرمايد: «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين؛(12) زماني پيامبر بودم که آدم (ع) هنوز در ميان آب و گل بود.»
يهودي‏ها به رسول خدا (ص) عرض کردند: آيا شما از اول پيامبر نبودي؟ فرمود: بلي. گفتند: پس چرا در گهواره سخن نگفتي و نطق نکردي همان گونه که عيسي (ع) چنان کرد؟ فرمود: خداوند متعال، عيسي را بدون پدر آفريد . اگر او در گهواره سخن نمي‏گفت، عذري براي مريم نبود تا سرزنش ديگران را پاسخ دهد، اما من از پدر و مادر متولد شده‏ام.(13)
عده‏اي از بزرگان، نسبت به ديدگاه اخير ادعاي اجماع و اتفاق نظر شيعه را نموده‏اند.(14)
اما اين که در غار حرا اعمال عبادي پيامبر چگونه بود و از چه ديني پيروي مي کرد، با آن چه گفتيم، پاسخ اين پرسش نيز روشن مي شود که حضرت به دين خود عمل مي کرد.
پي‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج 18، ص 271.
2. بقره (2)آيه 144 - 143.
3. استاد جعفر سبحاني، مفاهيم القرآن ،ج 3، ص 73 به بعد.
4. نحل(16)آيه 123.
5. انعام(6) آيه 161.
6. محمد بن يعقوب کليني، اصول کافي (تهران، اسلاميه، چاپ 3، 1388 ق)، ج 2، ص 17.
7. آيت الله محمد مظفري، پرسش‏ها و پاسخ‏ها (قم، ام ابيها، چاپ اول، 1420 ق) ص 12.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 276.
9. همان، ج 18، ص 266.
10. همان، ص 278.
11. مريم (19)آيه 12 و 13.
12. بحارالانوار، ج 18، ص 278.
13. همان، ص 200.
14. محمد حسين مظفر، کتاب علم امام (ع)، ترجمه محمد آصفي ، ص 76 به بعد.

با سلامو احترام مي خواستم بدانم چرا مسائلي مانند اعداد ركعات نماز و يا زمان دقيق آنها در قران ذكر نشده است و اين تعداد و زمان جاري بر چه اساسي بوجود آمده و چگونه مي توان منبع تاييد آن را بر اساس قران تعيين كردد به طور ثال اگر بر مبناي سنت پيامبراست در كجاي قران خواسته شده كه بر اساس سنت پيامبر عمل كنيم با تشكر

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
برخي از احکام شرعي در سنت و روايات آمده ، چون سنت و عمل پيامبر و اهل بيت ، بيانگر و مفسر قرآن است . دليل قرآني آن آيه شريفه «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (1) است (آنچه را که پيامبر براي شما آورد بگيريد و از آنچه نهي کرده پرهيز کنيد ) آيه ديگر« اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم ؛(2) از خدا و از پيامبر و از اولي الامر اطاعت کنيد »و آيات فراوان ديگر که همه بيان مي کنند که سنت پيامبر و اهل بيت (ع) به عنوان حجت الهي براي بيان احکام مي باشد .
اما اينکه چرا جزييات احکام در قرآن نيامده ،شايد به اين جهت باشد :که موارد جزئي بسيار فراوان است و اگر قرار بود در قرآن همه بيايد، بايد قرآن حدودا 20 تا 30 جلد کتاب قطور مي شد .
پي نوشت ها :
1 . حشر (59)آيه 7 .
2 . نساء (4)آيه 59 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مثلا زمانی که امام حسین به دنیا امد همه میدانستند که او در کجاو به دست کی به شهادت میرسند؟خوب یعنی فقط افراد میآیند برای تجربه کردن سرنوشتشان؟

پرسش 1:
اگر خدا به انسان اختيار داده ،چرا زماني که بيامبر به معراج رفت، نام تمامي امامان را ديد ،يعني اين ها از قبل انتخاب شدند ؟ شرح : مثلا زماني که امام حسين به دنيا آمد ،همه مي دانستند که او در کجا و به دست کي به شهادت مي رسند.خوب يعني فقط افراد مي آيند براي تجربه کردن سرنوشت شان؟

پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اختيار داشتن معنا و مفهوم خاصي دارد و منافات با آنچه در پرسش آمده ندارد. از اين رو در ابتدا درباره مفهوم اختيار بايد اشاره گردد:
مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او انجام پذيرد ،به گونه اي که بتواند به ترک آن نيز اقدام کند،
فعل اختياري آن است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او واقع شود. (1)
با توجه به مفهوم اختيار و قلمرو آن، هيچ منافاتي بين آن و اين که ائمه از قبل از سوي خداوند به عنوان منصب امام برگزيده شده‌اند ندارد. يا آن حضرات چگونه به شهادت مي‌رسيدند ،وجود ندارد. چون قلمرو اختيار افعال خود انسان است ،يعني مفهوم اختيار اين است که انسان با اراده و اختيار خود کارش را انجام مي‌دهد. و اين منافات ندارد با اين که خداوند علم دارد که آن ها به عنوان امام و در مقام منصب امامت قرار مي‌گيرد، چون اين که در علم الهي و مخازن علمي او اسامي ائمه ثبت بوده و رسول خدا در شب معراج آن ها را ديده، بدين معناست که علم الهي به فعل انسان با تمام خصوصيات آن تعلق مي‌پذيرد، اين که خداوند از پيش مي‌داند که فعلي اختياري مانند ايستادن، راه رفتن از انسان سر مي‌برند،يعني خداوند مي‌داند شخصي خاص در زمان و مکان خاصي،كار مزبور را با بهره گيري از اختيار خويش انجام مي‌دهد. بديهي است که دراين صورت وقوع فعل مزبور ضروري خواهد بود،اما ضرورت هيچ گونه منافاتي با اختياري بودن آن ندارد، زيرا معناي ضرورت آن است که فعل مورد بحث در ظرف تحقق علت تامه‌اش که مشتمل بر اختيار فاعل نيز است، ضرورت يافته است، چنان که هر معلولي در فرض وجود علت تامه‌اش ضرورت مي‌يابد. (2) بنابراين تعارض بين اختيار و آنچه در پرسش آمده وجود ندارد.
هيچ محذوري ندارد آدمي براي تجربه سرنوشت اختياري خود به دنيا بيايد . آنچه در علم الهي درباره سرنوشت او ثبت شده ،با اراده و اختيار خود عينيت بخشد و از رهگذر آن حيات ابدي خود را رقم بزند.
پي‌نوشت ها:
1- آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص344.
2- همان، ص 340.

با سلام می خواستم بدونم در بهشت شهوت یا لذت جنسی وجود دارد یانه. اگر نه رابطه با زنان بهشتی عاطفی است؟یا نه. با تشکر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
هر چند درك ما از بهشت و حقايق عالم آخرت چندان كامل نيست و نمي توانيم به طور دقيق در خصوص وضعيت آن جهان اظهار نظر نماييم، اما در حالت كلي مي توان گفت كه از قرائن نقلي درآيات و روايات بر مي آيد كه در بهشت جنسيت و لذت هاي جنسي مطرح است . به همين خاطر وعده همسران بهشتي به مومنان داده شده است. مردان و زنان بهشتي با اراده و اختيار خود از يكديگر يا همسران بهشتي بهره مند خواهند شد .
البته نمي توان به طور قطع گفت كه فرايند اين روابط به طور كامل از سنخ لذت هاي جنسي دنيايي است و فرايند ازدواج و توالد و تناسل و مانند آن در بهشت هم وجود دارد ، اما در هر حال آنچه مسلم است، نوعي رابطه متناسب با قوانين و شرايط آن عالم بين زنان و مردان بهشتي وجود خواهد داشت. و جنسيت در آن عالم مطرح خواهد بود . بحث تنها درعاطفه محض نيست ؛ هرچه هست ، در لذت بخشي هزاران بار بالاتر از روابط جنسي و عاطفي دنيايي است تا جايي كه تصور آن براي دنياييان ممكن نيست .

با سلام بنده علاقه مند به مطالعه پیرامون انسان وانسان شناسی از منظر اسلام و دانشمندان غربی می باشم خواهشمندم در این زمینه مرا راهنمایی کنید و منابع مفیدی معرفی کنید با تشکر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
چند كتاب مفيد ارائه مي شود :
1- انسان كامل ، شهيد مطهري
2- انسان و سرنوشت ،همو
3- معارف قرآن (1-3) استاد محمد تقي مصباح يزدي(خداشناسي ، كيهان شناسي ، انسان شناسي)
4- خداو انسان در فلسفه ياسپرس ، دكتر عبدالله نصري
5- انسان شناسي ، محمود رجبي.

باسلام من در مورد كلمه سيد يا كلا سادات سوال داشتم ايا كلا ميتوان به اين قضيه اعتقاد داشت با توجه به اينكه پيغمبر از خود فرزند ذكوري نداشته پس چطور ميشه كه به يك شخص ميگويند سيد يا اولاد پيغمبر. ممنون ميشم بنده رو راهنمايي كنيد با تشكر

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
سيادت عنوانى است براى مردان و زنانى كه در طول نسب خويش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ رسول اللَّه) مى‏رسند. هر كس سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب مى‏شود.(1)
اصطلاحاً به فرزندان هاشم، بنى هاشم مى‏گويند. برخى از اينان به عموهاى پيامبر مثل ابوطالب و ابولهب، عباس و حمزه مى‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموى پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بنى عباس مى‏گويند، سيد محسوب مى‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاى طالب و عقيل و جعفر طيار و على(ع) و نسل آنان (تا كنون هر چه هستند) سيدند. پيامبر اسلام از جهت پسرانش (طيب و طاهر و قاسم و ابراهيم) چون در كودكى از دنيا رفتند، نسلى ندارد و فقط از طريق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پيدا كرد كه فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاى حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان على(ع) سيد بودند.
تمامى ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق على(ع) به هاشم مى‏رسند و سيد هستند. بنابراين سيادت تنها انتساب به پيامبر نيست، بلكه از جهت انتساب به طالب و على و عقيل و جعفر (فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه (عموهاى پيامبر) نيز سيادت حاصل شده و حضرت على(ع) سيد بوده است و فرزندان او نيز سيد هستند.
اما انتساب برخي از سادات به پيامبر خود شرافت مضاعفي براي آنان است كه از طريق دختر ايشان حضرت فاطمه (س)حاصل شده است . اينکه سادات فعلي ذريّه پيامبر ناميده شدند، از اين جهت مي باشد. اگر چه غالباً فرزندان و نسل از طريق پسر به جد منتسب مي شوند، اما به جهت روايات متعدد که از پيامبر نقل شده، حضرت فرزندان فاطمه را فرزندان خود دانسته ، انتساب آنان را به خود مورد تأکيد قرار داده است. اين موضوع در برخي تفاسير از آيات سوره کوثر نيز آمده است.

پى نوشت‏:
1. عروه الوثقى، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

همانطور كه مي دانيد اهل الحديث معتقدند ((الهيات بالمعني الاخص)) مسايلي آسماني است و خبر آسمان را منحصرا از خود آسمان بايد شنيد و مبناي اسلام در اين گونه مسايل بر تعبد است نه بر تحقيق و تفكر و هرگونه چون و چرايي در اين گونه مسيل از نظر اسلامي بدعت و حرام است. درخواست بنده ارايه پاسخي استدلالي است در رد اين عقيده ي اشاعره و حنابله، با اين توضيخ كه هم اكنون دو پاسخ كلي يعني (1) آسماني بودن خود عقل و (2) حجم انبوه توصيه و دعوت به تحقيق و تفكر موجود در منابع دين را مي دانم. با تشكر فراوان (در صورت امكان چند استدلال ارايه فرماييد)

پرسش 1:
استدلال ورود عقل به حوزه الهيات بالمعني الاخص در پاسخ به اشاعره و حنابله (اهل الحديث) شرح : اهل الحديث معتقدند ((الهيات بالمعني الاخص)) مسايلي آسماني است و خبر آسمان را منحصرا از خود آسمان بايد شنيد و مبناي اسلام در اين گونه مسايل بر تعبد است، نه بر تحقيق و تفكر و هرگونه چون و چرايي در اين گونه مسايل از نظر اسلامي بدعت و حرام است. درخواست بنده ارايه پاسخي استدلالي است در رد اين عقيده اشاعره و حنابله، با اين توضيخ كه هم اكنون دو پاسخ كلي يعني (1) آسماني بودن عقل و (2) حجم انبوه توصيه و دعوت به تحقيق و تفكر موجود در منابع دين را مي دانم.
پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اولا عقل همانند وحي حجت خداوند است . همان طور که انسان مکلف است از حکم وحي پيروي و بر اساس آن عمل نمايد، ملزم است که از حکم عقل اطاعت و بر اساس آن رفتار کند. از اين رو امام صادق (ع) فرمود:
«ان الله علي الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظهاره فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول؛ (1)
براي خداوند دو حجت و دليل بر مردم است، يکي حجت ظاهري و ديگري باطني، اما حجت ظاهري پس انبيا و فرستادگان و ائمه اند اما حجت باطني عقل ها هستند». از اين روايت به روشني به دست مي آيد که عقل همانند شرع معتبر و حجت الهي است.
دوم: چنان که در جاي خود به تفصيل بيان شده (2) عقل مثل چراغ است . شريعت و وحي مثل راه، کسي به کمال مي رسد که هم چراغ دارد و هم راه، انسان که چراغ دارد ،ولي راه ندارد يا راه را نمي داند ،چگونه مي‌تواند به هدف و مقصود برسد؟
از اين رو برخي از بزرگان حکمت ضمن تحليل مبسوط رابطه شريعت و عقل، در برخي امور عقل را معيار و در برخي ديگر مصباح و در بعضي مسايل مفتاح و کليد خوانده ، در مجموع عقل را در همه محورهاي سه گانه وامدار و نيازمند وحي دانسته و اظهار داشته اند، گر چه معيار و ميزان بودن عقل نسبت به برخي از امور و اصول و عقايد و قواعد به گونه‌اي است که انسان به کمک آن ها ضرورت شريعت وحي را اثبات مي کند، ولي عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحي از تمام غبارهايي که او را تيره و تار نمايد، پاک مي شود .
در پرتوي درخشش وحي حقيقت خود را نيز درمي يابد، بنابراين در اين محور هم نيازمند وحي است. مصباح و چراغ بودن عقل نسبت به حقايق و ره آوردهاي دروني شريعت است .حضور عقل در دامن شريعت همانند وجود چراغي است که آدمي را به جريان جاودان رسالت و چشمه جوشان شريعت هدايت مي کند . با تمسک به اين چراغ است که احکام شريعت مشخص مي گردد، مفتاح و کليد بودن عقل نسبت به شريعت به اين معناست که عقل بعد از آن که به عنوان مصباح وظيفه خود را نسبت به شناخت قوانين و مقررات شريعت انجام داد و احکام شريعت را در افق هستي خود به صورت مفاهيم کلي اظهار نمود، با اين مقدار از بضاعت به رغم شناخت احکام شريعت هرگز قادر بر تحقيق پيرامون اسرار آن احکام نيست ،زيرا اسرار آن احکام مربوط به جهان غيب است . از دسترسي استنباط عقل که جز کلياتي از عالم غيب نمي‌داند، خارج است . آنچه را که عقل مستقلا مي تواند درباره احکام شرع و ره آورد وحي درک نمايد، عدم مخالفت آن احکام با همان اصول کافي است، اما موافقت عقل با جزئيات احکام چيزي است که از عهده عقل خارج است . آن مقدار نيز که عقل از خصوصيات احکام الهي درک مي كند ،به برکت استناد به وحي است. (3)
سوم: برخي از مسايل ديني حق عقل است . قبل از عقل وحي و شرع زمينه اي براي اظهار نظر درباره آن ندارد مثلا نبوت و ضرورت وجود نبوت تنها از طريق عقل قابل اثبات است و گرنه از طريق وحي موجب دور يا تسلسل مي‌گردد زيرا اگر قرار باشد نبوت از طريق وحي ثابت گردد و اين دو متوقف بر همديگر خواهد بود، بايد نبوت با نبوت قبلي ثابت گردد و اين موجب تسلسل است. در نتيجه ضرورت نبوت به وسيله عقل ثابت مي‌شود و ساير آموزه‌هاي اعتقادي به وسيله ره آورد وحي و نبوت .
پي‌نوشت ها:
1- اصول کافي، ج 1، ص16.
2- جلوه هاي قرآني در نگاه امام خميني، ص68.
3- استاد جوادي آملي، معرفت در آينه شريعت، ص 211.

تا الان جواب هایی که به من داده شده اینه که علت تولد این بچه ها اینه که پدر و مادر ها باید یه سری مسائل بهداشتی و غیره را باید رعایت کنند و وقتی رعایت نمی کنند بچه هاشون عقب مونده می شه.این یعنی رابطه طبیعی بین عمل و جزا یا پاداشش.حالا حرف من اینه که مثلا اگه من درس نخونم نمره صفر می گیرم و این نتیجه طبیعی عمل منه اما این نمره نه جو.ن داره و نه احساس که حقی به گردن من داشته باشه اما این بچه ای که به دنیا میاد یه انسانه احساس داره دلش میخواد مثل بقیه آدما خودش سرنوشتش رو تعیین کنه و بهشت و جهنم رفتنش رو خودش بسازه نه کس دیگه.و دیگه اینکه اگر اینطوری باشه پس نقش خداوند این وسط چیه؟؟؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز .
. خداوند، عالم هستي را بر اساس نظام علت و معلول (اسباب و مسببات) استوار كرده است. هيچ پديده‏اي بدون علت به وجود نمي‏آيد، هر آنچه در عالم هستي محقق مي‏شود ،ناشي از علت و سبب خاصي است. آتش علت سوزاندن است، پيدايش درخت ميوه معلول قرار گرفتن نهال درون خاك با شرايط و كيفيت خاص و آب و هواي مناسب است. پيدايش انسان سالم و زيبا نيز معلول اموري است ،همچون شرايط خاص هنگام انعقاد نطفه، كيفيت تغذيه مادر در هنگام بارداري، نوع مواد و غذاها و داروهاي مصرفي هنگام بارداري، حركات فيزيكي مادر در هنگام بارداري و...
هر يك از امور فوق در پيدايش نوزاد سالم و زيبا مؤثر است. بينا و نابينا تولد يافتن يك فرد لازمة حتمي مجموعة عواملي است كه در به وجود آمدن وي مؤثر بوده‏اند.
2. اراده‏ حكيمانه‏ي خداوند كه تحقق هر پديده‏اي را معلول علت خاصي قرار داده، موجب قوام زندگي موجودات و از جمله انسان است. اگر اصل علّيت بر جهان هستي حكمفرما نبود،هيچ كاري نمي‏توانستيم انجام دهيم و هيچ تصميمي براي انجام كاري نمي‏توانستيم بگيريم. در آن صورت، پديد آمدن هر چيزي از هر امر نامربوطي ممكن و محتمل بود. به تعبير معروف، اگر قانون عليت نبود، سنگ روي سنگ نمي‏ايستاد.
3. لازمه‏ نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي، تحقق پديده‏ها به دنبال علت آن هاست. يعني همان گونه كه بر اساس نظام علت و معلولي، استفاده‏ بيمار عفوني از آنتي‏بيوتيك موجب سلامت يافتن و بهبود بيمار است، استفاده از اين دارو در هنگام بارداري روي جنين اثر مي‏گذارد و موجب اخلال در آن و ناقص‏الخلقه شدن نوزاد خواهد شد. همان گونه كه قانون جاذبه زمين موجب آسايش انسان ها و ساختن بناهاي بلند و زندگي و حركت روي كره زمين است، قانون جاذبه باعث مي‏شود كه اگر كسي از ارتفاع بپرد، با زمين برخورد كند و بميرد. همان طور كه آتش علت سوزاندن است و براي انسان منافعي مانند روشن كردن كوره‏هاي ذوب آهن و يا پختن غذا دارد، اگر آتش به خانه يا بدن انسان برسد علت و سبب سوزاندن و از بين رفتن آن ها مي‏شود و...
4. اينكه همه‏ آنچه را در جهان هستي رخ مي‏دهد، به خداوند استناد مي‏دهيم ،از جمله تولد نوزاد را بدين جهت است كه خداوند جهان را بر اساس نظام علت و معلول و اسباب و مسببات استوار كرده، به علّت، وجود و قدرت تأثيرگذاري داده است . هر آن و هر لحظه وجودِ علت و قدرت تأثيرگذاري آن، از خداوند و وابسته و قائم به اوست. بنابراين پيدايش افراد ناقص الخلقه مستند به علل و اسباب خاص آن است . کاملاً همخوان با حکمت الهي است زيرا اگر قرار باشد همه رفتارها واعمال ما به نتايج خوب ومطلوب ختم شوند، ساختار عالم به هم مي خورد . ارزش نيکي وخير از بدي واشتباه شناخته نمي شود ؛يا بايد بپذيريم قوانين منظم و معيني در عالم وجود داشته باشد و معلول ها نتيجه علت هاي شان باشند و يا همه چيز در عالم متغير و بدون پيش بيني خواهد بود.
در نتيجه انتظار اينکه خداوند نتيجه علت هايي را که به تولد يک نوزاد معلول منجر مي شود،به تولد نوزادي سالم دگرگون کرده يا اساسا موجب مرگ آن کودک گردد، نامعقول است، زيرا هم با اصل عليت منافات دارد و هم با حکمت هاي الهي، چون اين کار، مانع شدن از امکان رشد و بالندگي و رسيدن به کمال ممکن،در يک انسان است.
اما حال كه وجود چنين ساختار علّي و معلولي ضروري اين عالم بوده ، در نتيچه چنين تفاوت و تبعيض شديدي در داشته ها و ساختار وجودي افراد وجود دارد ، تكليف اين فرد معلول و ناقص الخلقه با زندگي خود و سعادتي كه در پيش رو است و تفاوت و تبعيضي كه در قبال او به كار رفته چيست ؟
معتقديم دنيا محلي براي آزمودن انسان ها و تجلي كمالات دروني آن ها و رسيدن آن ها به كمالي است كه امكان رسيدن به آن را داشتند تا در آخرت نتيجه اين تلاش ها و تكامل به افراد داده شود و آن ها زندگي واقعي و حقيقي خود را در آن جهان داشته باشند. اما تفاوت هاي موجود بين افراد يقينا نتايج مختلفي را رقم خواهد زد . يك فرد ناقص امكان رسيدن به درجاتي از كمال و رشد كه براي يك فرد كاملا سالم فراهم است ندارد .
به هيچ وجه اين گونه نيست . تفاوت ها به شكلي كاملا دقيق و حساب شده مورد محاسبه قرار مي گيرد . انسان ها از اين جهت وضعيتي كاملا مساوي را پيش رو دارند .به اين شكل كه ميزان توانايي هاي ذاتي و روحي و جسمي و تفاوت هاي محيطي و زماني و مكاني افراد و همه عواملي كه ممكن است به شكلي در سعادت و رشد فرد موثر باشد ،به شكلي دقيق حساب شده و بر اساس ميزان فرصت افراد براي رسيدن به موفقيت براي آنان مسئوليت و تكليف در نظر گرفته مي شود .
در نتيجه فردي كامل براي رسيدن به كمال و سعادتي كه از او انتظار مي رود ،به مراتب تلاشي بيش تر نسبت به فردي كه داراي نقص و ناتواني هاي گوناگون و يا مشكلات محيطي و فرهنگي و تربيتي و... است، بايد به خرج دهد تا در نتيجه با هم برابر باشند . در نهايت همه اين تفاوت ها در نحوه چيدمان مسئوليت ها و تكاليف و ميزان تاثيرگذاري اعمال آن ها در تحقق كمال انساني شان و در نحوه محاسبه اعمال و پاداش دهي در قيامت به شكلي رقم مي خورد كه عدالتي بي بديل حاصل مي شود .
در عين حال فردي كه دردنيا دچار مصدوميت و معلوليت هايي هم بود، از اجر و پاداش عظيم تحمل اين درد و رنج نيز بهره مند خواهدبود،تا جايي كه افراد ديگر به حال او غبطه خواهند خورد ؛ پس يک فرد معلول هم مي تواند به اندازه توان خود به وظايف و مسئوليت هاي انساني خويش پرداخته، كمال انساني خو.د را به دست آورده، آخرت آبادي را براي خود فراهم آورد. به علاوه که مي تواند در سايه تلاش وکوشش هايش، دنياي زيبايي را نيز براي خود به وجود آورد ،چنان که بسياري از معلولان چنين کرده اند.
البته همه آنچه گفته شد، در خصوص افراد ناقص الخلقه جسمي و داراي توانايي عقلي قابل قبول است.اگر فردي از توانايي عقلي مناسبي برخوردار نبود ، تكليفي نداشته ،درنتيجه سعادت ابدي به آساني و در نهايت با برخي آزمون هاي ساده در برزخ يا قيامت برايش رقم مي خورد و نياز به طي كردن مراحل سخت آزمون هاي دنيا را ندارد .
براي آگاهي بيش تر ر.ك: عدل الهي، شهيد مطهري، بحث راز تفاوت‏ها.

آن کسانی را که ما اهل بیت میدانیم با معنی کلمه اهل بیت پیامبر فرق دارد .چرا سایر همسران و فرزندان پیامبر جزء اهل بیت نیستند در صورتی که از لحاظ لغوی آن چیزی را که ما اهل بیت پیامبر میگوییم بیشتر به اهل بیت علی میخورد

پرسش 1:
سوال شرح : آن کساني را که ما اهل بيت مي دانيم، با معني کلمه اهل بيت پيامبر فرق دارد .چرا ساير همسران و فرزندان پيامبر جزء اهل بيت نيستند ،در صورتي که از لحاظ لغوي آن چيزي را که ما اهل بيت پيامبر مي گوييم بيش تر به اهل بيت علي مي خورد.

پاسخ:
باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
اولا واژه اهل بيت (ع) خاستگاه قرآني دارد، قرآن کريم در اين باب فرمود: «انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهر کم تطهيرا؛ (1) خدا فقط مي‌خواهد پليدي را از شما اهل بيت و خاندان نبوت ببرد و شما را از هر عيب پاک گرداند». در ذيل اين آيه روايات متعدد نقل شده که مصداق اهل بيت را مشخص نموده‌اند، از جمله رسول خدا فرمود: «آيه تطهير در حق پنج نفر نازل شده :من، علي، فاطمه، حسن، حسين »(2) و در روايت ديگر آمده که ام سلمه مي گويد: آيه تطهير درحالي بر پيامبر نازل شد که حضرت در خانه من بود . علي، فاطمه، حسن وحسين حضور داشتند . من که در منزل ايستاده بودم، به پيامبر عرض کردم:
يا رسول الله !آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود :تو عاقبت بخيري، تو از همسران پيغمبري. (3) بر اساس اين روايات معلوم مي‌شود که اهل بيت پيامبر، دوازده امام و فاطمه زهرا اند. همسران پيامبر جزء اهل بيت او نيستند.
دوم: اصطلاح اهل بيت (ع) که بر خاندان پيامبر در آموزه‌هاي ديني اطلاق شده، معناي خاصي دارد . به مفهوم آنچه در عرف مردم اين عصر متداول است که بر همسر و فرزندان او اطلاق مي‌گردد نمي‌باشد، بلکه مفهوم و معناي خاصي دارد که بر اساس روايات تنها بر پيامبر و فاطمه زهرا و دوازده امام معصوم اطلاق مي‌گردد.
سوم: اهل علي و اهل بيت از نظر مصداق يکي هستند. علي (ع) نيز اولين عضو از اهل بيت پيامبر مي‌باشد، از اين رو وقتي آيه تطهير نازل شد رسول خدا، علي، فاطمه، حسن، و حسين را زير کسا قرار داد و فرمود: «اللهم هولاء اهل بيتي و خاصيتي فاهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؛ (4) بار خدايا اين ها اهل بيت من هستند. آنان را از هر گونه ناپاکي حفظ کن و پاکيزه بدار».
پي‌نوشت‌ها:
1- احزاب (33) آيه33.
2- الدر المنثور، ج 5، ص 198.
3- همان، ص 198.
4- الميزان، ج 16، ص 229.

صفحه‌ها