كلام

ما امامان را به استناد آيات قرآن و روايات فراوان از پيامبران ديگر برتر مي دانيم .

سوال:آيا امامان از پيامبران بالاتر هستند؟چرا؟ وآيا آيه59نساء كه ميفرمايد:"ياايهاالذين امنوا اطيعوا الله واطيعوالرسول واولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردّوه الي الله و الرسول و ان كنتم..." مي بينيم كه اگر مردم در موردي با هم منازعه كردند پس كافي است به خدا و پيامبر رجوع كنيم و نيازي به رجوع به امام نيست. كما اينكه در نهج البلاغه اميرالمومنين با اين مضمون مي فرمايد اي مردم اگر در موردي با من مخالفيد پس به آيات قرآن و رسولش مراجعه كنيد. پس آيا معلوم مي شود كه احتمال خطا هم در امامان است؟ پاسخ: ما امامان را از پيامبران ديگر برتر مي دانيم به استناد آيات قرآن و روايات فراوان كه شرح همه وقت زياد مي خواهد و به يك موارد اشاره مي كنيم: در اين كه رسول اكرم خاتم پيامبران است و افضل مخلوقات خداست و بر همه انسان ها از پيامبران و غير پيامبران برتر است، شكي نيست و در قرآن حضرت امير ، "نفس رسول خدا" خوانده شده (1) همچنان كه پيامبر حضرت زهرا و امامان را "بضعه" (2) و پاره تن خود مي خواند و اين دلالت دارد كه آنان هم پايه پيامبر و برترين خلايق بعد از پيامبرند. اما آيه 59 سوره نسا چنين است: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردوه الي الله و الي الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر». در آيه بالا مؤمنان به اطاعت از خدا و اطاعت از رسول و اولوالامر موظف شده اند. اگر در آيه بالا دقت عقلي كنيم ،بسياري از مطالب روشن مي شود. 1- ابتدا به اطاعت از خدا و اطاعت از پيامبر و اولي الامر دستور مي دهد تا بعد نتيجه بگيرد كه بايد در موارد نزاع به حكم خدا و پيامبر گردن نهند. 2- پيامبر دو حيثيت و جنبه دارد: يكي تشريع گري كه جزئيات احكام را تشريع مي كند ،همان كه خدا فرمود: «انا انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم». (3) دوم حكومت و قضاوتي كه خدا به او داده است و دستوري كه به اين جهت صادر مي كند: «لتحكم بين الناس بما اراك الله». (4) با كمي توجه معلوم مي شود كه چرا كلمه "اطيعوا " تكرار شده است. اندكي تامل ما را متوجه مي كند كه اطاعت از پيامبر در مواردي كه ايشان جزئيات احكام را تشريع مي كند، اطاعت از خداست. اگر منظور از اطاعت پيامبر، اطاعت از بيانات تفسيري و تبييني ايشان بود، احتياج به تكرار لفظ " اطيعوا " نداشت. اما اطاعت از ايشان در موارد احكام حكومتي و قضايي غير از اولي است و گرچه آن هم به امر خدا واجب شده و اطاعت از خداست، ولي جا دارد كه با امر جداگانه واجب شود. اگر كسي گمان كند كه منظور از تكرار فقط تاكيد است، نه توجه دادن به اين دو حيثيت، مي گوييم ترك تكرار بيشتر مفيد تاكيد بود و بايد مي فرمود :"اطيعوا الله و الرسول...". با توجه به همين نكته است كه وجه عطف اولي الامر به رسول معلوم مي شود،چون اطاعت از اولي الامر و رسول يك گونه است و هر دو در امور حكومتي و قضايي است، زيرا اولي الامــــر ( هر كه باشند) سهمي از وحي و تشريع ندارند. 3- اولي الامر در وحي و تشريع سهمي نداشت ،ولي رسول خدا، هم شان تشريعي داشت و هم شان حكومتي. به همين جهت مسلمانان موظف شدند موارد نزاع را به خدا و پيامبر كه صاحبان وحي و تشريع هستند بر گردانند. اولي الامر حق ندارند حكم جديد تشريع كنند يا حكم ثابتي از قرآن و سنت را نسخ نمايند. اگر اولي الامر را چنين حقي بود، بايد مومنان را در هر عصر براي حل نزاع به ولي امر آن عصر ارجاع مي داد. خدا مي فرمايد: «ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم ومن يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا بعيدا». (5) بنا بر اين جز خدا و پيامبر ،هيچ كس حتي اولي الامر حق جعل حكم تشريعي ندارد .اولي الامر فقط حق دارند در مواردي كه ولايت دارند ،حكم كنند يا در قضايا و موضوعات حكم خدا و رسول را بيان نمايند. به همين جهت هنگام تعيين تكليف مرجع مومنان براي رفع اختلاف ، رد حكم را به شارع يعني خدا و رسول واجب شمرد و نامي از اولوالامر نبرد. 4- "اولو الامر " هر كه باشند، بايد معصوم باشند، زيرا اطاعت از آنها در رديف اطاعت از رسول خدا قرار گرفته, پس همچنان كه اطاعت از رسول خدا مطلق است و هيچ قيدي بر نمي دارد، اطاعت از آنان هم هيچ قيدي برنمي دارد و اطاعت بي قيد و شرط فقط از معصوم جايز است. ممكن است گفته شود در اين جا اطاعت از اولو الامر مقيد به قيد عقلي است؛ يعني عقل حكم مي كند اطاعت از اولو الامر در مواردي كه حكمشان مخالف قران و سنت نباشد، واجب است ،همچنان كه رسول خدا هم به عنوان يك قاعده كلي فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق». (6) در رد اين توهم عرض مي شود : اطلاق وجوب اطاعت از اولي الامر ،نه در اين آيه و نه در هيچ آيه ديگري قيد نخورده و مشروط به شرطي نشده است، با اين كه خدا در مواردي كه به مراتب از اهميت كمتري برخوردار بوده ،اگر امر به اطاعت كرده ، از جمله روايتي كه گذشت، قيد آن را هم ذكر كرده و به تقييد عقلي يا تقييد به عمومات قرآن و سنت ، بسنده نكرده است. مثلا وقتي وجوب اطاعت از پدر و مادر را بيان مي كند ، مي فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما». (7) آن وقت چگونه ممكن است در موردي به اين اهميت به تقييد عقلي و عمومات قران و سنت اكتفا كند؟! علاوه بر اين، اولي الامر به رسول عطف شده كه عصمت او قطعي است. اگر اولو الامر معصوم نباشد، هم عطف پسنديده نيست و هم لزوم ذكر قيد و شرط بيشتر است تا توهم عصمتي را كه از عطف حاصل شده ، بزدايد.بنا بر اين امر به اطاعت از اولو الامر مطلق است. آنان نيز همانند رسول معصوم هستند. 5- مخاطب آيه مومنان هستند. آنان مامور شده اند كه مطيع خدا و رسول و اولي الامر باشند. ضمير در "تنازعتم" به مومنان بر مي گردد؛ يعني اگر بين شما(نه بين شما و اولي الامر) در امور اجتماعي يا در تفسير قرآن و سنت اختلاف افتاد و نزاع در گرفت، براي حل، آن را به خدا و رسول يعني حكم صاحب شريعت بر گرديد. اما نزاع آنان با اولي الامر معنا ندارد، زيرا اطاعت از اولي الامر به طور مطلق واجب است. اگر اولوالامر در امور اجتماعي و حكومتي امري مي كند يا در تفسير قران و سنت رايي مي دهد، اطاعت از او واجب بوده و نزاع با او با وجوب اطاعت سازگاري ندارد. بنا بر اين وقتي اولو الامر بگويد حكم خدا و رسول در اين مسئله اين است، كسي حق نزاع و مخالفت با او را ندارد ،زيرا واجب الاطاعه است. اين وجوب به هيچ قيدي مقيد نشده است.پس گفتار اولو الامر قطعا به كتاب و سنت بر مي گردد و او از خود چيزي بر آن نمي افزايد. 6- موضوع مورد اختلاف ، مي تواند همين موضوع اولوالامر باشد، بنابراين كاملاً منطقي است كه در تعيين اولو الامر به خدا و پيامبر مراجعه شود و نه به اولو الامر ؛ زيرا اين كه "اولو الامر كيست؟"، محل اختلاف است، پس نمي شود به خود اولو الامر مراجعه شود. به اين معنا، خود اولو الامر نيز در اين نزاع حضور دارند اما نه از آن جهت كه در عصمت آنها خدشه است، بلكه از آن جهت كه تعيين مصداق نزد مسلمانان مجهول است، بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنند. 7- ممكن است كه گفته شود خدا تصريح دارد اولو الامر از شما هستند (منكم)، يعني آنان افراد معمولي هستند كه گاهي خطا و اشتباه مي كنند. در جواب مي گوييم "منكم " مثل همان تصريحايي است كه در مورد پيامبر آمده: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم ». (8) «ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم». (9) يعني پيامبر و اولي الامر مانند شما انسانند، نه اينكه فرشته باشند، ولي نفي عصمت آنان را نمي كند. 8- بسياري از علماي اهل سنت تصريح كرده اند كه آيه بر عصمت اولي الامر دلالت دارد. چون به نظرشان بعد از پيامبر افراد معصوم را يافت نكرده اند، آن را بر "اهل حل و عقد"تطبيق كرده اند؛ يعني گفته اند منظور از اولي الامر مجموع اهل حل و عقد در هر زمان است؛ يعني مجموعه افراد موجه امت. ولي مجموعه اي كه تك تك افراد آن غير معصوم باشند ،به هيچ وجه مجموعه معصوم نمي شود زيرا مجموعه چيزي جز تك تك افراد نيست و وجودي جدا از وجود افراد ندارد. اگر بخواهند بگويند خدا به لطف و اعجاز چنين مجموعه اي از جامعه اسلامي را از خطا در امان مي دارد و حديث "لا تجتمع امتي علي خطاء" (10) به اين عنايت دلالت دارد، مي گوييم اين حديث به فرضي كه از پيامبر صادر شده باشد، بر مطلب شما دلالت ندارد، بلكه ناظر بر اين است كه هيچ گاه همه افراد امت بر امر خطا و امر اشتباهي اجتماع نمي كنند. هميشه گروهي هر چند كم _ حتي يك نفر _ بر حق پافشار و استوارند. ديگر اين كه امت به معناي همه افراد است ،نه گروه خاص. علاوه بر آن اهل حل و عقد به خودي خود معصوم نيستند،مگر اينكه لطف خاص خدا شامل امت اسلام شده، آنان را نگه دارد؛ اگر چنين لطف و كرامتي در حق امت اسلام صورت گرفته ، چرا خدا و پيامبر ،وظيفه اين هيات و افراد آن و حوزه نفوذ راي و نظر آنان را معين نكرده اند؟ مسلمانان هم بايد اين مسائل را از پيامبر پرسيده و سؤال و جواب ها ثبت شده باشد، ولي چرا از آنها خبري نيست، در حالي كه كتب روايي پر است از سوال هاي اصحاب از امور كم اهميت ؛ بايد بعد از رسول خدا براي حل امور به اين عنوان متمسك مي شدند و در احتجاج ها بدان احتجاج مي كردند، در حالي هيچ سخني از اين عنوان و احتجاج بدان نيست؟! بنا بر اين مردم بايد مطيع اولي الامر باشند و نزاع با اولي الامر با اطاعت از آنها منافات دارد. البته اولي الامر در امور اجتماعي مثل پيامبر حاكم است و در امور دين فقط بيان كننده قرآن و سنت پيامبر مي باشد و ما بيان قرآن و سنت را بايد از اولي الامر بگيريم نه از غير و اگر تفسير كسي از قرآن و سنت با تفسير اولي الامر متفاوت بود ، تفسير اولي الامر معتبر است. اينها همه از لوازم وجوب اطاعت بدون قيد و شرط است كه در آيه بدان تصريح شده است. در آخر متذكر مي شويم كه يكي از موارد مهم نزاع كه شديدا هم اتفاق افتاده نزاع راجع به مصداق اولي الامر است؛ آيا در اين نزاع صحيح است به خود اولي الامر مراجعه شود ؟ يقينا خير از اين رو مي فرمايد به خدا و رسول مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. آل عمران (3) ايه 61. 2. قاضي نعمان مغربي ، قاهره ، دار المعارف ، ج2، ص 214؛ صدوق ، امالي، بيروت، اعلمي ، ص 119. 3. نحل (16) آيه 44. 4. نساء (4) آيه 105. 5. احزاب (33) آيه 36. 6. شيخ صدوق ،الفقيه، قم ، انتشارات اسلامي ، ج4، ص381. 7. عنكبوت (29) آيه 8. 8. جمعه (62) آيه 2. 9. بقره (2) آيه 129. 10. ابن ماجه ، سنن ، بيروت ، دار الفكر ،ج2،ص 1303.

جايگاه و نقش اهل‏بيت (ع) در ترويج و توسعه فرهنگ قرآني همزمان با نقش تاثيرگذار رسول خدا (ص) در تفسير آيات قرآن و تربيت مفسران گران‏قدري از صحابه، از حضرت علي (ع) به عنوان صدرالمفسرين و آگاه‏ترين اشخاص به ظاهر و باطن قرآن، شروع مي‏شود. علي‏ بن ابي‏طالب (ع) به عنوان يك شاگرد ويژه رسول خدا، چنان كه خود فرمود :« عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَتَحَ لِي كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَاب‏ (1) ؛ پيامبر هزار باب علم به من آموخت كه از هر باب، هزار باب ديگر گشوده مي‏شود» .
كه تمام مسائل وحي و شريعت را از رسول خدا (ص) آموخته بود، به تربيت مفسران پرداخت و به گونه‏ اي در فرهنگ و دانش آن عصر نفوذ نمود كه هيچ‏ يك از صحابه داراي هر دانش و منصبي كه بودند، خود را بي‏ نياز از وي نمي‏ديدند.
بزرگ‏ترين مفسران صحابه پس از حضرت علي (ع) مانند ابن عباس، ابن مسعود و ابي بن كعب، به علم بي‏نظير آن حضرت اعتراف كرده‏ اند، بلكه در بسياري از موارد، علم تفسير خود را وامدار ايشان مي‏دانند.
ابن عباس مي‏گويد: تمام آنچه را از تفسير فرا گرفتم، از علي بن ابي‏طالب (ع) است.(1)
ابن مسعود با اتصال معنوي و رابطه فكري با علي (ع)، آموزه‏ هاي خود را متاثر از دانش و معلومات او مي‏داند و مي‏گويد: «من تفسير را از علي (ع) برگرفتم و از او استفاده بردم و معلوماتم را بر او خواندم. بي‏شك علي (ع) بهترين و دانشمندترين مردم پس از پيامبر خداست.»(2)
افزون بر آن، اين شيوه در خاندان اهل‏بيت (ع) ادامه يافته و پس از عصر صحابه، در دوران‏هاي بعد نيز اين تلاش‏ها ادامه مي‏يابند و پيشوايان اهل‏بيت (ع) به گسترش فرهنگ قرآني مي‏پردازند. خانواده علي بن ابي‏طالب نيز اين كار را انجام مي‏دادند و حتي حضرت زينب (س) به بانوان قرآن مي‏آموخت. امام سجاد و امام باقر و ساير امامان (ع) ادامه‏دهنده اين راه بوده‏اند، نمونه هايي ازتفسيرهاي معتبر نقل شده از اهلبت (ع) مي پردازيم كه شيعيان بخصوص به آن استناد مي كنند،مثل،233سوره بقره كه مي فرمايد: وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ ، و آيه 15 سوره احقاف، كه مي فرمايد: وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً ، امير مؤمنان بين اين دو آيه جمع كرده و استفاده كرده كه حداقل دوران بارداري بانوان شش ماه است ، و بر همين اساس حكم رجم راكه براثر اتهام به بزهكاري به آن متهم شده بود برداشتند، وهمچنين حضرت جواد(ع) با ضميمه كردن آيه، وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ .... (3) به آيه وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (4) حد سارق را قطع انگشتان دست دانسته اند در حالي كه افراطيون از خوارج با استناد به خصوص آيه دوم استناد مي كردند و معتقد بودند كه دست دزد را بايد از شانه قطع شود. و نيز آيه وضو، آيه قصر در سفر، آيه خمس، آيه تحريم خمر، آيه كيفرقتل مؤ من، سه طلاقه كردن زن، متعه حج، رجعت وبداء، از اين امور است. (5)
گفتني است چند تفسير هم كنون منسوب به امامان معصوم (ع) از جمله امام صادق(ع) به ما رسيده است كه به دليل طولاني شدن جاي ذكر آن نيست. براي اطلاع بيشتر به ترجمه تفسير الميزان ج 1 ص 19. و تفسير تسنيم ج 1 ص 69 مراجعه نماييد .
پي نوشت ها:
1.محمد هادي معرفت، تفسير و مفسران،قم ، ذوي القربي،سال 1385. ج 1، ص 467.
2. المتقي الهندي، كنز العمال،بيروت، مؤسسه الرساله ،سال 1409. ج 13،ص 114.
3. جن ،(74) آيه 18.
4. مائده (5) آيه 38.
5. عبدالله جوادي، تفسير تسنيم ، قم ، نشر اسراء ج 1، ص 69.

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم

وقتي از برتري دو چيز نسبت به يكديگر سخن به ميان مي آوريم. بايد جهت برتري را هم ذكر كنيم. يعني بايد مشخص كنيم كه اگر يكي از اين دو چيز بر ديگري برتري دارد اين برتري از چه جهت مي باشد. زيرا اين دو چيز ممكن است ابعاد مختلفي داشته باشند كه هر يك از اين ابعاد نياز به مقايسه و نسبت سنجي داشته باشد. مثلا وقتي مي پرسيم طلا برتر است يا انسان؟! بايد مشخص كنيم كه از كدام جهت بدنبال برتري هستيم؟ آيا از جهت ارزش مالي بحث مي كنيم؟ يا از جهت زيبايي و يا جهت ماندگاري و يا از ساير جهات مقايسه بين قرآن و عترت نيز همين حالت را دارد. يعني قرآن و عترت جنبه ها و جهات مختلفي دارند كه مي توان به نسبت هر يك از اين جهات مقايسه نمود و ممكن است از بعضي جهات قرآن و از برخي جهات ديگر اهل بيت برتر از قرآن باشند. بررسي تفصيلي همه جهات و جنبه هاي قرآن و عترت فرصت ديگري را مي طلبد و در اينجا به اين سخن آيت الله جوادي آملي اشاره مي كنيم كه در تفسير تسنيم فرموده اند: « عترت طاهرين گرچه به لحاظ مقام هاي معنوي و در نشئه باطن از نظر بزرگان دين مانند صاحب جواهر و كاشف الغطاء از قرآن كمتر نيستند و سخن بلند اميرالمؤمنين(ع)« مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏»(1) نيز گواه اين مدعاست. اما از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دين قرآن كريم ثقل اكبر و آن بزرگواران ثقل اصغرند و در اين نشئه جسم خود را نيز براي حفظ قرآن فدا مي كنند.»(2) بنابراين اگر از جهت ظاهري و در مدار تعليم و تفهيم، قرآن و عترت را مقايسه كنيم. قرآن كريم ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر است و ممكن است اين برتري بدان سبب باشد كه طبق حديث ثقلين(3)، مسلمانها به تمسك و پيروي از ثقلين (قرآن و عترت) دعوت شده اند و روشن است كه تبعيت از كلام و فعل خالق و خدا بر تمسك و پيروي از كلام و فعل ولي خدا از لحاظ رتبه تقدم و برتري دارد. و حقيقت قرآن نيز، كلام و فعل خداست. لذا بر كلام و فعل ولي خدا و عترت پيامبر (ص) برتري دارد. اما از لحاظ اينكه كداميك از اين دو آيه و نشانه برتر پروردگار هستند. بايد بگوييم كه همانطور كه كلمات و جملات قرآن آيه و نشانه وجود پروردگار هستند رفتار و سيره عترت نيز نشانه وجود پروردگار هستند آن هم نشانه و علامتي ناطق و لذا به قرآن ناطق مشهور شده اند و طبق عبارتي كه حضرت علي (ع)‌فرموده (4) عترت مي تواند آيه و نشانه برتري نيز باشد. پي نوشت ها: 1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ ق‌، ج‏1، ص 207. 2. آيت الله جوادي آملي، تفسير تسنيم، قم، انتشارات اسراء، 1371ش، ج 1، ص 76. 3. « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ » (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج 27، ص 34). « من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شود كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.» 4. « مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي‏» «آيه و نشانه اي بزرگ تر از من براي خدا نيست.»

ما در كار خدا و رسول نمي توانيم چون و چرا كنيم

ما در كار خدا و رسول نمي توانيم چون و چرا كنيم. خداوند آگاه مطلق است و بر همه چيز علم دارد و احكامش ناشي از علم مطلق او و بر اساس عدل و حكمت است و رسول هم تابع علم مطلق خداست.
حديث كساء در صدد تبيين آيه تطهير است. در آيه تطهير خداوند از پاكي و طهارت مطلق روحي و عملي افرادي از وابستگان پيامبر خبر مي دهد كه آنها را "اهل البيت" و بنا بر روايات "عترت" ناميده است:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (1)
خداوند فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.
اين افراد كساني اند كه پاكي طلب بوده و از رجس و پليدي و گناه فراري اند و خداوند آنها را به واسطه اين شايستگي برگزيده و در كنف حمايت خود قرار داده و مدافع طهارت و پاكي آنان از هر پليدي شده است.
اين افراد در قرآن فقط با عنوان "اهل البيت" معرفي شده اند و "اهل البيت" هم عنواني است كه افراد مختلفي را مي تواند در بر بگيرد. از طرفي فرزند آدمي كه ظاهر ترين مصداق اهل بيت مي تواند باشد، در مورد نوح پيامبر از اهل بيت او شمرده نشده بلكه طرد شده(2) و از طرف ديگر همسر فرد كه ممكن است از او طلاق بگيرد و از خانه او برود و ديگر ارتباطي بين آنها نباشد، در مورد حضرت ابراهيم از اهل بيت او شمرده شده است.(3)
بنا بر اين آيه از لحاظ مصداق مجمل است و پيامبر به عنوان مبين و مفسر قرآن موظف است مصداق ها و افراد اين آيه را روشن كند و همه فرزندان و دختران پيامبر با وجود ايمان و تقواي بالايي كه داشتند، اما به درجه اي نرسيدند كه برگزيده شوند و مشمول عنوان "اهل البيت" شوند. همچنان كه همسران ايشان كه بعضي در درجات بالاي ايمان و تقوا بودند، مشمول اين عنوان نمي شدند و پيامبر به آنها اجازه حاضر شدن به زير عبا را نداد. (4)
پس چون پيامبر به امر خدا در صدد بيان مصداق هاي آيه تطهير بود و اين مصداق ها منحصر در اين افراد بودند، پيامبر غير آنها را نام نبرد و به زير عبا راه نداد. گرچه آنان افراد با ايمان و خوبي بوده باشند همچنان كه وقتي موظف شد براي مباهله خود با زنان و فرزندانش بيايد، فقط دخترش زهرا و فرزندانش حسن و حسين و پسرعمويش امام علي را با خود برد در حالي كه عنوان "زنان" مي توانست شامل همسرانش، ديگر دخترانش و زنان مؤمن به او باشد.
پيامبر اينجا موظف بود برگزيدگاني كه عنوان اهل بيت سزاوار آنان بود را معرفي كند و آنان همين جمع محدود بودند و غير آنان مشمول اين عنوان نمي شدند.
زينبين (س) اگرچه داراي مقام ويژه و بالايي هستند اما يقينا به جايگاه پنج تن نمي رسند.
پي نوشت ها:
1. احزاب(33) آيه33.
2. هود(11) آيه46.
3. همان، آيه73.
4. طبري، جامع البيان، بيروت، دار المعرفه، 1412ق، ج12، ص8؛ و ... .

ما شيعيان امامان را واسطه هاي بين پيامبر و امت و تعليم يافته هاي خدايي مي دانيم

ما شيعيان امامان را واسطه هاي بين پيامبر و امت و تعليم يافته هاي خدايي مي دانيم كه بعد از پيامبر به امر و تعليم خدايي مبين و مفسر قرآن و سنت مي باشند و بيان و تفسير آنان را بر ديده مي گذاريم. اين بيان و تفسير اگر به صورت روايت متواتر در مباحث اعتقادي و غير فقهي باشد، برهان است و اگر روايات معتبر غير متواتر در مباحث فقهي باشد، حجت تعبدي است و روايات غير متواتر در غير مباحث فقهي به قرآن عرضه شده و به عنوان بيان قرآن در صورت نبودن منافات، پذيرفته مي گردد و حجت دانسته مي شود.
اما اهل سنت روايات امامان را به عنوان رأي و اجتهاد امامان مي دانند و با رأي ديگر امامانشان كم و بيش هم سطح دانسته و مثل ما متعبّد به آنها نيستند. بله آنان امامان اهل بيت را عالماني برتر يا در رديف ديگر عالمان صحابي و غير صحابي مي شمارند و اما مثل ما نسبت به امامان قائل به عصمت و و علم افاضي نيستند تا سخن آنها را بيان و تفسير خدايي وحي و حجت و برهان در اعتقادات و حجت در احكام بدانند.

پرسشگر محترم هيچ كدام از دو سخن فوق به صورت كلي درست نيست.

غالب اهل سنت امامان شيعه را به عنوان عالمان اهل بيت و برتر از ديگر عالمان اسلام يا در رديف آنان قبول دارند و بسياري از موارد سخن آنان را بر سخن ديگر عالمان ترجيح مي دهند.
البته آنان مثل شيعه امامان اهل بيت را تعليم يافته خدايي و در امان از خطا و اشتباه نمي شمارند از اين رو سخن امامان شيعه را غالبا در رديف ديگر عالمان و امامان خودشان مي دانند و گاهي آنها را ترجيح مي دهند و گاهي امامان شيعه را.
شيعيان نيز بسياري از سخناني كه از عايشه نقل شده قبول دارند و سخناني از عايشه كه با سخن امامان معصوم منافات داشته باشد، پذيرفتني نمي دانند. شيعيان امامان را معصوم و معيار حق مي دانند و سخن ديگران را تا زماني كه همراستا با سخن امامان باشد، مي پذيرند و هر گاه منافات داشته باشد، سخن آنان را نمي پذيرند.

آیا برای این مطلب دلیلی وجود دارد؟

قرآن كريم در برخي از آيات خود، هدف از خلقت آسمانها و زمين و نعمتهاي در آن را، آزمايش و إمتحان بشر بيان مي‌كند چنانكه مي‌فرمايد:
« وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَي الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا...»؛ (1)
«او كسي است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران‏] آفريد و عرش (حكومت) او، بر آب قرار داشت (بخاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كداميك عملتان بهتر است!».
در آيه اي ديگر رسماً بيان مي‌كند كه اين عالم طبيعت از آسمانها و زمين و موجودات و نعمتهاي الهي در آن،‌همه براي شما انسانها آفريده شده‌اند تا شما بهره مند گرديد يعني همه اين موجودات و نعمتها در خدمت بشرند و زمينه ساز رشد و تعالي و كمال بشر مي‌‌باشند چنانكه فرموده: « وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ ... » (2)
« و آنچه در آسمان‏ها و آنچه در زمين است را، در حالي كه همگي از اوست، براي شما مسخر ساخت‏»
همچنين در آيه ديگر مي فرمايد: « هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا...» (3) « او كسي است كه همه آنچه در زمين است را براي شما آفريد...»
امير المؤمنين (ع) در تفسير آيه مي‌فرمايد: «او خدايي است كه خلق كرد براي شما تمام آنچه در زمين است براي اينكه عبرت بگيرد و به وسيله آن به بهشت و رضوان الهي برسيد و از عذاب او دور شويد»(4)
بنابراين انسان نزد خدا ارجمندترين مخلوقات است (5) و همه‏ي جهان براي خدمت به انسان آفريده شده است. برخي انسان‏ها اين مقام و ارزش را مي‏شناسند و خداشناس‏تر مي‏شوند و از نعمت‏هاي الهي در راستاي تكامل خويش استفاده مي‏كنند. اما برخي انسان‏ها نيز ناسپاسي مي‏كنند و قدر خود را نمي‏شناسند و با سوء استفاده از نعمت‏هاي الهي، به كژراهه مي‏روند؛ البته هدف نهايي آفرينش، گروه اول هستند نه گروه دوم، هر چند هر دو گروه از نعمت‏هاي الهي استفاده مي‏كنند.
بنابراين اگر خلقت آسمان ها و زمين براي شناسايي بهترين عمل كنندگان و نيكوكاران است بايد ببينيم كه چه كسي داراي بهترين عمل است و آيات متعددي كه در قرآن كريم درباره اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده دلالت بر برتري و فضيلت ايشان بر ساير انسان ها دارد. چنانكه در سوره دهر كه در شأن علي بن ابي طالب (ع) و حضرت زهرا (س) و حسنين (عليهم السلام) نازل شده اين بزرگواران ابرار خطاب شده اند و طبق آيه تطهير (6) ايشان از عصمت بهره مند هستند و طبق آيه ولايت (7) ولايت بر ساير مردم دارند و طبق آيه إطاعت (8) همانند خدا و رسول خدا واجب الاطاعه هستند و ساير آياتي كه دلالت بر برتري و فضيلت ايشان دارد حكايت از اين دارد كه ايشان به سبب اينكه در اوج كمالات انساني هستند لذا غايت همه موجوداتي هستند كه در راستاي شكل گيري انسان كامل خلق شده اند.
پي نوشت ها:
1. هود (11) آيه 7.
2. جاثيه (45) آيه 13.
3. بقره(2) آيه 29.
4. عروسي حويزي، عبد علي بن جمعه، نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، ج‏1، ص 46.
5. « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلي‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً ». (إسراء(17) آيه 70)
« و بيقين فرزندان آدم را گرامي داشتيم؛ و آنان را در خشكي و دريا، (بر مركب‏ها) سوار كرديم؛ و آنان را از پاكيزه‏ها روزي داديم؛ و ايشان را بر بسياري از كساني كه آفريديم، كاملًا برتري داديم».
6. « إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(أحزاب(33) آيه 33)
« فقط مي‏خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد».
7. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (مائده (5) آيه 55) «سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند».
8. «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْليِ الْأَمْرِ مِنكمُ‏ْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فيِ شيَ‏ْءٍ فَرُدُّوهُ إِليَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ». (نساء(4) آيه 59)
«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را و هر گاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد».

درباره وظايف و ويژگي هاي خادمين حرم هاي امامان در قرآن و روايات مطلبي نيامده است

درباره وظايف و ويژگي هاي خادمين حرم هاي امامان در قرآن و روايات مطلبي نيامده است و آنچه كه در باب زيارت ائمه معصومين(ع) در روايات ذكر شده مربوط به آداب و شرايطي است كه زائر هنگام زيارت بهتر است رعايت كند و ادعيه و زيارتنامه هايي كه براي هر امامي رسيده است و زائرين بهتر است آنها را بخوانند. خادمي مكان هاي مقدس مثل مسجد و حرم ها از گذشته وجود داشته و حتي در اديان ديگر مثل مسيحيت خادم كليسا وجود داشته و دارد و در قرآن كريم در مورد مادر حضرت مريم آمده كه وقتي كه به او حامله بود نذر كرد فرزندش را در خدمت خدا قرار دهد و به اصطلاح خادم كليسا و محل عبادت شود:
« اذ قالت امرات عمران رب اني نذرت لك ما في بطني محررا فتقبل مني انك انت السميع العليم»(1)؛ آنگاه كه زن عمران گفت پروردگارا من عهد كردم فرزندي كه در رحم دارم در راه خدمت تو آزاد گردانم اين عهد من بپذير كه تويي شنوا و آگاه.
و وقتي حضرت مريم به دنيا آمد به نذر خود وفا كرد و او را در خدمت خدا و بندگان خدا قرار داد و حضرت زكريا هم كفالت و نگهباني از او را به عهده داشت.
پيامبر اكرم و ائمه در زمان حياتشان نيز افرادي به عنوان خادم در محضرشان بودند اما آنجه كه در زمان ما معروف و مشهور است در باب خادم، همين خادمين حرمهاي مطهر اهل بيت(ع) است كه افرادي با عنوان خادم حرم خدمت مي كنند و كار و وظيفه آنها رسيدگي به امور زائران و آماده كردن فضاي بهتر و آسوده تر و با معنويت تر براي ايشان و برخي هم نظافت و پاكيزگي اين مكان هاي مقدس را به عهده دارند.
پي نوشت:
1. آل عمران(3)، آيه35.

وآيا رواياتي كه ازائمه(ع)درباب احترام به ذريه شان آمده است شامل اين دسته افرادهم ميشود؟

اگر مراد از سيادت، انتساب به خاندان نبوت باشد، تفاوتي ندارد كه از جهت پدر انتساب صورت گرفته باشد، يا از جهت مادر.

بنابراين حتي اگر يكي از اجداد مادري از سادات باشند، شرافت سيادت براي همه فرزندان و نوادگان آن سيده محفوظ است. همان گونه كه امام حسن و امام حسين(ع) و ديگر امامان(ع) از طريق مادري به پيامبر(ص) منتسب هستند. ديگران نيز اگر از طريق مادر به پيامبر منتسب باشند، مشمول شرافت اين انتساب مي‏باشند و رواياتي كه در باب احترام به سادات آمده، آنان را نيز شامل مي شود زيرا مانند ديگر سادات از نوادگان هاشم مي باشند، نواده اي كه واسطه اش با هاشم نواده دختري او است و نواده دختري و پسري هر دو به يك سان نواده فرد شناخته مي شوند و احكام محرميت و شرافت و احترام به يك سان بر هر دو صادق است. نواده دختري حضرت زهرا(س) با هر تعداد واسطه كه باشد به حضرت محرم است همچون نواده پسري او به هر تعداد واسطه كه باشد.

امّا اگر مراد از سيادت، احكام فقهي آن باشد، بنا به نظر مشهور فقيهان هر كسي كه از طريق پدري به هاشم، جدّ دوم پيامبر منتسب باشند، احكام ويژه سيادت شامل او مي‏شود. (1) يعني اگر فقير باشد، مي توان به او خمس داد و گرفتن زكات بر او حرام است ولي كسي كه از طريق مادر منتسب به هاشم است، نمي تواند خمس دريافت نمايد بلكه مي توان زكات به او داد.

يكي از احكام ديگر هم انتساب است كه فرد فقط به پدر منسوب مي شود و فاميل پدر را مي گيرد و الآن قانون جمهوري اسلامي هم بر اين منوال مي باشد.

آيت الله مكارم شيرازي به اين پرسش: "كساني كه تنها از طرف مادر سيّد هستند، چه امتيازاتي دارند؟" جواب مي دهد:

از جهاتي حكم سيّد دارند، و از جهاتي ندارند. خمس نمي‏توانند بگيرند، از لباس مخصوص سادات نمي‏توانند استفاده كنند؛ امّا از جهاتي [حرمت و احترام] شرافت سيادت دارند. (2)

پي نوشت‏ ها:

1. عروة الوثقي، كتاب خمس، اصناف مستحقين.

آيت الله بهجت: كساني كه مادرشان سيد است،در آثار اخروي از ذريه هستند. ر.ك:استفتا آت، ج3، سوال 3783.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، استفتائات جديد، ج‏3، ص 113، س 341.

اگر مراد از سيادت، انتساب به خاندان نبوت باشد، تفاوتي ندارد كه از جهت پدر انتساب صورت گرفته باشد، يا از جهت مادر.

بنابراين حتي اگر يكي از اجداد مادري از سادات باشند، شرافت سيادت براي همه فرزندان و نوادگان آن سيده محفوظ است. همان گونه كه امام حسن و امام حسين(ع) و ديگر امامان(ع) از طريق مادري به پيامبر(ص) منتسب هستند. ديگران نيز اگر از طريق مادر به پيامبر منتسب باشند، مشمول شرافت اين انتساب مي‏باشند و رواياتي كه در باب احترام به سادات آمده، آنان را نيز شامل مي شود زيرا مانند ديگر سادات از نوادگان هاشم مي باشند، نواده اي كه واسطه اش با هاشم نواده دختري او است و نواده دختري و پسري هر دو به يك سان نواده فرد شناخته مي شوند و احكام محرميت و شرافت و احترام به يك سان بر هر دو صادق است. نواده دختري حضرت زهرا(س) با هر تعداد واسطه كه باشد به حضرت محرم است همچون نواده پسري او به هر تعداد واسطه كه باشد.

امّا اگر مراد از سيادت، احكام فقهي آن باشد، بنا به نظر مشهور فقيهان هر كسي كه از طريق پدري به هاشم، جدّ دوم پيامبر منتسب باشند، احكام ويژه سيادت شامل او مي‏شود. (1) يعني اگر فقير باشد، مي توان به او خمس داد و گرفتن زكات بر او حرام است ولي كسي كه از طريق مادر منتسب به هاشم است، نمي تواند خمس دريافت نمايد بلكه مي توان زكات به او داد.

يكي از احكام ديگر هم انتساب است كه فرد فقط به پدر منسوب مي شود و فاميل پدر را مي گيرد و الآن قانون جمهوري اسلامي هم بر اين منوال مي باشد.

آيت الله مكارم شيرازي به اين پرسش: "كساني كه تنها از طرف مادر سيّد هستند، چه امتيازاتي دارند؟" جواب مي دهد:

از جهاتي حكم سيّد دارند، و از جهاتي ندارند. خمس نمي‏توانند بگيرند، از لباس مخصوص سادات نمي‏توانند استفاده كنند؛ امّا از جهاتي [حرمت و احترام] شرافت سيادت دارند. (2)

پي نوشت‏ ها:

1. عروة الوثقي، كتاب خمس، اصناف مستحقين.

آيت الله بهجت: كساني كه مادرشان سيد است،در آثار اخروي از ذريه هستند. ر.ك:استفتا آت، ج3، سوال 3783.

2. آيت الله مكارم شيرازي ، استفتائات جديد، ج‏3، ص 113، س 341.

فرزند پيامبر بودن به خودي خود فضيلت نيست و باعث نجات اخروي نمي گردد

 فرزند پيامبر بودن به خودي خود فضيلت نيست و باعث نجات اخروي نمي گردد. فردي حتي اگر فرزند بلاواسطه پيامبر باشد و در اعتقاد و عمل و اخلاق تابع و همرنگ پدرش نباشد، در عالم معنا و در آخرت فرزند او به حساب نمي آيد و اهليت فرزندي را از دست داده است همچنان كه فرزند نوح اين اهليت را از دست داد و خداوند در مورد وي فرمود:

يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح(1)

اي نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحي است [فرد ناشايسته‏ اي است‏].

اما گرامي داشتن فرزندان و نسل يك فرد (خوب باشند يا بد، بدون اين كه اين گرامي داشت ظلم در حق ديگري باشد) نوعي احترام گذاشتن به آن فرد است و ما چون به پيامبر علاقه داريم و به حكم خداوند بايد او را گرامي بداريم، مناسب است فرزند و نسل او را به خاطر او گرامي بداريم حتي اگر او فرزند خلفي هم نباشد.

اين تكليف ما است و اما اين حرمت گذاري براي سادات نه يك مزيت بلكه يك تكليف مضاعف ايجاد مي كند. زيرا در مقابل هر نعمتي شكر و در مقابل هر تكليفي وظيفه اي است و وقتي مردم فردي را به عنوان انتساب به پيامبر حرمت مي گذارند او بايد همرنگي بيشتري با پيامبر داشته باشد و شكر اين نعمت به همرنگي بيشتر است.

اگر بعضي سادات به اين جهت خود را برتر بشمارند و تكبر كنند، ناشكري كرده و گناهكار شده اند، ولي تكليف ما سر جاي خودش باقي است.

اما مقدس بودن قبر سادات كلي و عمومي نيست، بلكه در همه جا مردم فقط به سادات مؤمن و صالح متوجه مي شوند و به حرمت آنان از خدا حاجت مي طلبند و قبر هر سيدي را مقدس نمي شمارند.

تقدس مخصوص خدا است و پيامبر خدا و امامان كه بندگان خاص خدا هستند و هر انسان مؤمني كه با آنان همرنگ شده باشد، خواه سيد باشد يا غير سيد. تقدس حاصل ايمان و عمل صالح است و در هر كس كه ايمان و عمل صالح داشته باشد، به تناسب درجه ايماني اش حاصل مي گردد.

در قرآن در مورد زنان پيامبر به خاطر انتسابي كه با پيامبر(ص) داشتند آمده:

يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللَّهِ يَسيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً (2)

 اي همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براي خدا آسان است و هر كس از شما براي خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهيم ساخت، و روزي پرارزشي براي او آماده كرده‏ايم.

فردي خطاب به امام سجاد فرمود: شما از خانواده اي هستيد كه گناهانتان آمرزيده شده است( و بهشت براي شما مهيا شده )؛ امام خطاب به او فرمود:

اين گونه كه تو مي گويي، نيست. ما از زنان پيامبر سزاوار تريم كه خدا به نيكوكارمان دو پاداش و به بدكارمان دو كيفر دهد.(3)

پس سيد بودن گر چه آنان را در جامعه عزيز كرده، ولي به همان نسبت هم تكليف آنان را سنگين تر كرده و اگر آنان همرنگي با رسول خدا را كسب نكنند و قدر اين نعمت را ندانند، كيفر سنگين تري در انتظارشان است.

اما اين كه بدن فرزندان پيامبر بر درندگان حرام شده است،  در مورد فرزندان زهراي مرضيه وارد شده است كه خون و گوشتشان بر آتش حرام شده است و امام رضا خطاب به برادرش "زيد النار" كه متاسفانه از همرنگي با پيامبر فاصله گرفته بود، فرمود: گويا تو را پست هاي كوفه با اين حديث كه خداوند گوشت و خون فرزندان فاطمه را بر آتش حرام كرده، غره كرده اند در حالي كه اين سخن ناظر به فرزندان بلافصل ايشان يعني امام حسن و امام حسين است. (4)

معلوم مي شود حرام بودن گوشت و خون فرزندان حضرت زهرا هم بر درندگان ناظر به فرزندان بلافصل اوست(و فرزنداني كه همرنگي كامل با آنان داشته باشند) از همين رو وقتي در دوران متوكل زني ادعا كرد كه زينب دختر فاطمه زهرا (س) است امام هادي (ع) فرمود براي اين كه دروغش را معلوم كنيد، او را نزد درنگان وحشي بيندازيد زيرا درندگان به فرزندان فاطمه زهرا تعرض نمي كنند و همين راهكار امام آن زن را وادار كرد به دروغگويي خود اعتراف كند و متوكل فرصت را مناسب ديد و خواست امام را از بين ببرد و او را در معرض درندگان قرار داد و ديد كه آنها به امام ادب كردند و پابوسي امام نمودند.(5)

بنا بر اين نظر شما در مورد سادات درست است اما  سادات خوب و مؤمن و صالح به خاطر ايمان و صالح بودنشان شايسته احترامند و تو اگر از آنان نفرت داشته باشي، بايد در سلامت روحي خود شك كني، ولي حرمت گذاري به ساداتي كه در ايمان و صالح بودن زبده نشده اند و به ذات خودشان شايستگي احترام ندارند، حرمت گذاري به پيامبر است و شما بايد به اين نكته توجه كني تا نفرتت از بين برود و به خاطر جدشان آنان را دوست بداري.

البته اين دوست داشتن نبايد حقي را ناحق كند يا ما را به ظلم سوق دهد كه خدا با آن راضي نيست.

پي نوشت ها:

1. هود(11) آيه 46.

2. احزاب(33) آيه30-31.

3. بحراني، البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج4، ص441.

4. مجلسي، بحارالانوار، بيروت، الوفا، 1404ق، ج43، ص231.

5. همان، ج50، ص205.

صفحه‌ها