كلام

 

امام على عليه‏السلام : با كودكان خانواده‏ات مهربان باش و بزرگان خانواده‏ات را احترام گذار . أمالي المفيد : 222 / 1 منتخب ميزان الحكمة : 232

 

پرسش 1:
آيا آياتي در قرآن مبني بر وجود هميشگي معصوم و حجت خداوند در زمين وجود دارد؟

پاسخ:

بله ، چنين آياتي وجود دارد از جمله:
1- حضرت ابراهيم وقتي به امامت منصوب شد ، از خداوند خواست اين امامت را در فرزندان صالح او هم قرار دهد و خداوند در اجابت تقاضاي او فرمود: لا ينال عهدي الظالمين(1)
و خداوند اجابت کرد اين امامت در فرزندان او تداوم داشته باشد البته اعلام کرد فقط کساني به امامت مي رسند که هيچ گاه مرتکب ظلم و بزرگترين ظلم يعني شرک(2) نشده باشند و اين آيه دلالت دارد در بين ذريه ابراهيم هميشه تا قيامت انسان هايي هستند که معصوم اند و به امامت منصوب مي شوند.
در آيات 26-28 سوره زخرف تصريح شده که خداوند توحيد و بيزاري از شرک را در نسل ابراهيم تا قيامت استمرار داده است:
«و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه انني براء مما تعبدون الا الذي فطرني فانه سيهدين و جعلها کلمة باقيه في عقبه لعلهم يرجعون»
بنا به اين آيه حضرت ابراهيم از همه مظاهر شرک بيزاري جسته و به خدا رو آورده و از او هدايت طلب کرده ، خدا هم اورا هدايت کرده و به امامت رسانده، هدايت و امامت را در ذريه او تا قيامت استمرار بخشيده است.
2-در آيه 7 سوره رعد مي فرمايد : و لکل قوم هاد؛ هر قومي هدايتگر و امامي دارد.
اين آيه نيز دلالت بر استمرار امامت تا قيامت دارد.
3- آيات قرآن دلالت دارد که هر عصري بنده اي از بندگان برگزيده خدا که پيامبر يا معصوم است ،به اذن و اراده خدا بر اعمال بندگان شاهد است و اين شهادت تا قيامت ادامه دارد.: سيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون و ستردون الي عالم الغيب و الشهاده فينبئکم بما تعملون(3)
اين آيه دلالت دارد خدا و رسول و مومنان واقعيت اعمال بندگان را مي بينند و معلوم است که بعضي اعمال را غير از خود فرد و خدا نمي بيند، چون از اعمال دروني است و هيچ گاه هم آشکار نمي گردد . پس معلوم است منظور از مؤمنان در اين آيه بعضي انسان هاي برگزيده هستند که علاوه بر پيامبر به اذن و اراده خدا بر حقيقت اعمال بندگان آگاه شده و در قيامت شاهد بربندگان خواهند بود.
حضرت عيسي که از اين شهدا است در قيامت مي فرمايد:
«کنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتني کنت انت الرقيب عليهم و انت علي کل شيء شهيد»
در اين آيه حضرت عيسي مي فرمايد من تا زنده بودم شاهد بر قوم بودم.
4-در آيه شريفه خطاب به مشرکان قريش مي فرمايد:
کيف تکفرون و انتم تتلي عليکم آيات الله و فيکم رسوله (4) اين آيه مشرکان را توبيخ مي کند که چگونه به خدا کفر مي ورزيد، در حالي که هم آيات بر شما خوانده مي شود و هم رسول بين شما هست ؟ از اين بيان معلوم مي شود براي اتمام حجت و در امان ماندن مردم حق خواه و حق جو از کفر دو عامل لازم است : کتاب خدا و رسول خدا تا کتاب را تفسير و تبيين کند و تعليم دهد . اگر بعد از رسول، وصي و جانشين معصوم او در جامعه نباشد ، مردم حق جو در امان از گمراهي نخواهند بود. پس بايد خط عصمت تا قيامت ادامه داشته باشد.
5-آيات قرآن به کساني که از کفر و شرک توبه کرده و ايمان آورده و عمل صالح کرده باشند ، وعده نجات و هدايت و بهشت داده است ولي در آيه 82 سوره طه آمده:
« اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي»
در اين آيه علاوه بر توبه و ايمان و عمل صالح ، اهتدا را هم به عنوان شرط مغفرت و نجات بيان کرده و نجات را مختص مهتديان شمرده است . اهتدي يعني هدايت پذيري و تحت هدايت امام قرار گرفتن ، پس معلوم مي شود نمي توان به دين سرخود و مطابق فهم و درک خود عمل کرد بلکه بايد تحت هدايت امام و رهبر خدايي بود ، پس لازم است امام و رهبر خدايي هميشه در جامعه باشد.
هم چنين از آيه «اني جاعل في الارض خليفه....» و برخي آيات ديگر نيز استفاده كرده اند كه هميشه حجت الهي و انسان كامل در روي زمين خواهد بود.

پي نوشت
1-بقره(2)،آيه 124.
2-لقمان(31)،آيه 13.
3- توبه(9)،آيه 105.
4- آل عمران(3)،آيه 101.

 

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم : كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد . الكافي : 6 / 49 / 3 منتخب ميزان الحكمة : 612

 

پرسش 1:
عقائد
شرح باسلام مي خواستم اين متن رو و توجيهاتش رو در باره حديث اثنا عشري برسي و جوابش رو براي من بفرستيد، مثلا عام گفتن و اراده خاص كردن كه بنا بر ادعا نگارنده با فصاحت و بلغت پيامبر سازگاري ندارد. اين متن: الفاظ ديگري هم وجود دارد که ما اين الفاظ را با ذکر مصا درشان مي آوريم. (ان هذا الامر لا ينقضى حتي يضى فيهم اثناعشر خليفه کلهم من قريش ) (1) (اين دين به پايان نمي رسد تادر ميان آنها دوازده خليفه نيايد وهمه آنها از قريش اند. ) (لايزال الاسلام عزيزأن الي اثني عشر خليفه کلهم من قريش ) (2) (اسلام همچنان تا دوازده خليفه که همه از قريش اند، عزيز است). (لايزال الدين قائمأ حتي تقوم الساعه او يکون عليکم اثناعشر خليفه کلهم من قريش ) (3) (دين همچنان پابر جاست تا قيامت برپا شود يا بر شما دوازده خليفه بيايند که همه شان از قريش است) (لايزال هذا الدين عزيزاً مينعاً الي اثني عشر کلهم من قريش ) (4) (اين دين همچنان غالب و مستحکم است تا دوازده خليفه بيايند و همه آنها را قريش اند ) خواننده گرامي: حتما شما دو مطلب ملاحظه نموديد: (1) اختلاف لفظي که ميان روايت مسلم ونقل شيعان وجود دارد. (2) درهيچ يک ا
پاسخ:
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
اين مركز در صدد پاسخگوئي به شبهاتي كه در سايت هاي اينترنتي مطرح مي شود نيست، ولي با اين وجود جواب اجمالي به نامه شما داده شد كه برشي بود از اين مقاله كه با اين نامه فرستاده ايد .
يكي از اشكالاتي كه مطرح كرده اند، اين است كه حضرت رسول اين گونه نيست كه عام را ذكر كند و خاص را اراده كند . اين اشكال بيشتر به نظر مي رسد ريشه در فقر علمي مستشكل دارد، چرا كه ابتدائي ترين موارد معاني بياني را مورد انكار قرار داده است . ذكر عام و اراده خاص مانند ذكر خاص و اراده عام يكي از مجازهاي مورد استفاده در کلام عرب به صورت عموم و در قرآن کريم به صورت خصوص است. قران کريم پر است از مجازات مرسل و غير مرسل .(1)
اما در مورد الفاظ حديث اثني عشر خليفه که اين نويسنده ادعا کرده که اختلاف بين روايت شيعه و سني وجود دارد و روايت سني نزديک به هم مي باشد وبا روايت شيعه در اختلاف است ،چرا که در روايت اهل سنت « کلهم من قريش » آمده و در روايت شيعه « کلهم من بني هاشم » آمده و اين عبارت در روايات اهل سنت وجود ندارد و شيعيان از جيب خود در آورده اند و به دروغ نقل کرده اند .
نويسنده به نظر مي رسد يا از نقل علماي مذهب خود خبر ندارد و جاهل نسبت به کتاب هاي روائي خودشان است و يا اينکه خبر دارد و به عمد کتمان حقيقت مي کند .
در کتاب ينابيع المودة که نوشته عالم بزرگ اهل سنت شيخ سليمان بن ابراهيم الحنفي القندوزي است، در باب سابع و سبعون (77) بحث مستوفائي در باره اين حديث شريف آمده است . ايشان اين حديث را از کتاب هاي متنوع اهل سنت آورده حتي رواياتي را که در آنها به اسم شريف امامان مورد ادعاي شيعه تصريح شده ، آورده و استدلال کرده است که اين حديث جز بر امامان اهل بيت عصمت و طهارت نمي تواند بر افراد ديگري مثل خلفاي راشدين و خلفاي اموي و عباسي دلالت کند ،چرا که يا تعداد آنها با اين حديث سازگار نيست و در برخي موارد کمتر و در برخي موارد بيشتر از اين تعداد هستند يا اينکه تعداد کثيري از آنان مرتکب مفاسد بسياري شده اند و شانيت اين خطاب و مطابقت با اين حديث شريف را ندارند .
در اين کتاب به روايتي اشاره شده است از کتاب « مودة القربي » در موده دهم : عبد الملک بن عمير از جابر بن سمرة روايت کرد : با پدرم نزد پيامبر اکرم بودم ،پس شنيدم : بعد ازمن دوازده خليفة خواهند بود ، پس صدايش را پائين آورد ، پس گفتم به پدردم که رسول خداچه فرمود ؟ پدرم گفت که ايشان فرمود : کلهم من بني هاشم ، يعني تمام آنها از بني هاشم خواهند بود .
برخي روايات که به صراحت اسم ائمه دوازده گانه را مطابق آنچه که شيعه اعتقاد دارد، آورده است .براي اطلاع از آنها مي توانيد به اين کتاب مراجعه کنيد .
بقيه تهمت هاي اين نويسنده هم با مراجعه به اين روايات و مشاهده حق پاسخ داده مي شود و نيازي به تکرار در اين جا نيست .
همچنين مي توانيد در اين مورد به کتاب شريف عبقات الانوار از مير حامد حسين هندي ، ج 20 ص 236 مراجعه کنيد و مفصل تر از ينابيع المودة در آن جا بحث را دنبال کنيد .
در مورد تعدد فرقه هاي شيعه هم جواب همان است که در نامه قبلي داده شده است .
در مورد اين احاديث و سند آنها هم اگر دقت کنيد ،خواهيد ديد که اين احاديث نه از شيعيان دويست يا سيصد سال بعد از پيامبر و از ائمه ايشان است ،بلکه از صحابه و يا از تابعين مورد اعتنا و اعتماد اهل سنت مي باشد. در آنها اسم ائمه دوازده گانه آمده است ؛ بنابراين شيعه ( آن هم شيعه متاخر ) مطابقت بين ائمه خود و اين حديث را انجام نداده ،بلکه شيعه اعتقاد به ائمه دوازده گانه خويش دارد ، چون روايات از پيامبر اکرم در مورد امامت ايشان دارد و به حق پيروي از پيامبر کرده است ،نه اينکه حرف ايشان را به خاطر عمل برخي از صحابه و تطهير عملكرد و چهره آنان ، پشت گوش بياندازد و نشنيده بگيرد .
مطالب بسياري به اشتباه ، يا به عمد نادرست در اين نوشته است كه با تأمل و دقت بر هر صاحب انديشه اي آشكار مي شود‌، مانند ترجمه كردن خليفه ، به حاكم و امير ، در حالي كه خليفه و جانشين پيامبر مي تواند در علم و فضليت و... نيز باشد كه البته اين به نظر ما ارزشمند است ، نه آنچه را به دروغ و نيرنگ و زور و تزوير (بدون داشتن شايستگي و لياقت) تصاحب كردند كه هيچ سنخيتي با پيامبر ندارد.
بايد خلفه و جانشين ، سنخيت با صاحب اصلي داشته باشد . سنخيت در فضايل بيشتر نمودار است تا آنچه را به زور و تزوير و يا هر روش ديگر گرفتند.
نويسنده تنها به مطالب سلبي پداخته است و هيچ گاه سعي نكرده ، آن دوازده تن را مشخص نمايد.
مطالبي كه پاسخ آن در نامه قبلي نوشته شده ، نيازي به توضيحات دوباره نيست.
پي نوشت :
1. به شرح المختصر المعاني در موضوع معاني و بيان و بديع در ادبيات عرب مراجعه کنيد.
2. بقره، آيه 140.

پرسش 2:
- اين گفته شيعه که رسول اکرم درباره نام هاي ائمه تصريح نموده و آنها را ذکر کرده ، دروغي آشکار است.........

پاسخ:
آن چه به عنوان سوال مطرح كرده ايد ،كپي سايت هاي اهل سنت است . ما در صدد پاسخ به شبهه پراكني به چين سايت هايي نيستيم. فقط به سوالات واقعي كاربران پاسخ مي دهيم ولي چون سوال را ارسال كرده ايد و به نظر كاربران اهميت مي دهيم، به سوال شما پاسخ مي دهيم .در ضمن دسترسي به كتاب آقاي خويي نداشتيم تا از صحت و سقم آن اطلاع پيدا كنيم ، ولي ظاهرا منظور ايشان اين است كه به صورت متواتر اشاره اي به نام امامان نشده است ، يعني ذكر نام امامن در روايات به صورت متواتر نيست ، نه اينكه هيچ روايتي در اين اين زمينه در منابع شيعي نيامده باشد. بر اين اساس ، ايجاد فرقه هاي مختلف در ميان شيعه ، نيز شك و ترديد در مورد امام لاحق نيز قابل توجيه است ، چون نام امامان در روايت به صورت متواتر نقل نشده، تنها در چند روايت آمده و به همين خاطر اختلاف مي تواند صورت گيرد.
اما برخي رواياتي كه نام امامان آمده ، چنين است:
رسول خدا(ص) فرمود: «وصي و خليفه بعد از من علي بن ابي طالب، بعد از او دو نواده ام حسن و حسين است. که بعد از حسين نُه نفر از صلب حسين، امام هستند که نام آنان عبارتند از: علي، بعد از فرزندش محمد، بعد از او فرزندش جعفر، بعد از او فرزندش موسى، بعد از او فرزندش علي، بعد از فرزندش محمد، بعد از فرزندش علي، بعد از او فرزندش حسن، بعد از او فرزندش حجت بن الحسن، اين دوازده نفر امامان بعد از من هستند».(1)
مرحوم کليني در کتاب اصول کافي، ج 1، ص 291 در چندين باب مستقل براي هر کدام از ائمه رواياتي نقل کرده است. هر کدام از ائمه امام بعد از خود را با اسم و تمام مشخصات نام برده و معرفي کرده ، امانت الهي را به او تحويل داده است.
بنابراين در منابع معتبر شيعي از تعداد و اسامي هر يک از ائمه سخن به ميان آمده ، اگر چه اين منابع براي اهل سنت قابل قبول نيست ؛ بنابراين در سخن با اهل سنت به همان عنوان دوازده امام متمركز مي شويم.
اما در رابطه به روايت دوازده خليفة قريش که در پرسش بدان اشاره شده و با طرح روايات متعدد از منابع اهل سنت سعي شده که آن روايات را به لحاظ معناي تحريف کند ، بايد گفت :
در اين باره ما تنها به ذکر تحليل و بيان منصفانه يکي از علماي بزرگ اهل سنت جناب حافظ سليمان قندوزي اکتفا مي‌کنيم :
احاديثي که دلالت مي‌کند جانشينان پيامبر دوازده نفرند ، از راه هاي فراوان نقل شده و به حد شهرت رسيده است . با گذشت زمان دانسته شد که مقصود رسول خدا از اين سخن خود، امامان دوازده‌گانه از اهل بيت و عترت اويند، زيرا نمي‌توان اين حديث را بر جانشيان پس از او از اصحابش حمل کرد، چرا که تعداد آنان از دوازده نفر کمتر است. هم‌چنين نمي‌توان آن را برحکّام اموي تطبيق کرد، زيرا آنان از دوازده نفر بيشترند و غير از عمر بن عبدالعزيز، همه آنان مرتکب ظلم آشکار بودند. نيز آنان از بني هاشم نيستند، در حالي که پيامبر(ص) فرموده است:
«آنان همگي از بني هاشم‌اند» و نمي‌توان آن را بر حکّام بني عباس حمل کرد، زيرا تعداد آنان نيز از دوازده نفر بيشتر است، بنابر اين راهي جز اين نيست که بر امامان دوازده‌گانه از اهل بيت پيامبر(ص) حمل شود، چرا که آنان داناترين، بزرگوارترين و با تقواترين مردم اهل زمان خود بودند و نَسَب آنان از همه برتر بود و نزد خدا گرامي‌تر بودند.(2)
اين تحليل و بررسي و جمع‌بندي و نتيجه‌گيري توسط يکي از بزرگان اهل سنت دربارة رواياتي مطرح شده در سؤال است، بنابر اين اگر سخنان علماي شيعي از نظر پرسشگر محترم مورد قبول نيست، انصاف نيست که از نظريه يکي از علماي بزرگ اهل سنت با بهانه‌جويي فرار کند و حقايق را نپذيرد. خصومت و نپذيرفتن حقيقت پيامد کيفرهاي شديد در قيامت دارد.
اما دربارة اينکه شيعه گروه‌هاي مختلف‌اند، بايد گفت:
اولاً: اگر اين تعدد مذاهب و گرايش مختلف دليل بر عدم حقانيت تلقي شود، اهل سنت نيز به لحاظ فقهي و کلامي گروه‌هايي به مراتب بيشترند حتى برخي از آنها برخي ديگر را به کفر متهم کرده و براي نابودي آنان نسل کشي راه انداخته‌اند، مثلاً وقتي انديشه اشعري بر جهان اسلام مسلط شد، از سني‌هاي معتزله چنان کشتار کردند که آن سال به نام «عام الحزن» در تاريخ اسلام ثبت شد.
ده‌ها گروه و انشعابات ديگر که ميان اشعري‌ها و اهل حديث و معتزلي‌ها وجود دارد . مذاهب مختلف حنفي، حنبلي، شافعي و مالکي همه و همه دليل اختلاف‌هاي عميق ميان اهل سنت‌‌اند. آيا اين مي توان دليل بر بطلان همه آنها باشد و اين دليل را آنها مي پذيرند؟
دوم: آنچه از نظر شيعه معتبر است و در اصطلاح شيعه محسوب مي‌شود و اكثر جامعه شيعي را در بردارد ، مذاهب اماميه‌است .
پي‌نوشت‌ها:
1. بحار الانوار، ج 36، ص 282، ح 106.
2. ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوزي، ص 446.

 

امام على عليه‏السلام : آن كه بداخلاق باشد خانواده‏اش از او دلتنگ و بيزار شوند . غرر الحكم : 8595 منتخب ميزان الحكمة : 184

 

پرسش 1:
با توجه به نبود عبارت «أشهد أن عليا ولي الله » در صدر اسلام ، آيا گفتن اين عبارت از طرف شيعيان بدعت نيست؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي باسلام و تشکراز ارتباطتان با اين مرکز
«اشهد أنّ علياً ولى اللَّه» چه در زمان پيامبر(ص) و چه بعد از آن و چه در زمان كنونى جزء اذان و اقامه نبوده و نيست. بندهاى اذان نزد شيعه هجده تا است؛ در آغاز چهار اللَّه‏اكبر، سپس اشهد ان لااله الاّاللَّه، اشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، حى على الصلاة، حى على الفلاح، حى على خير العمل، اللَّه‏اكبر و لااله الاّ اللَّه، هر كدام دوبار و بندهاى اقامه هفده تا است ،مانند بندهاى اذان با اين تفاوت كه لااله الاّ اللَّه آخر يكى است و «قد قامت الصلاة» دوبار اضافه شده و «اللَّه‏اكبر» دوبار گفته مى‏شود.
يكي از اتهاماتي كه به شيعه نسبت مي دهند، اين است كه مي گويند: شيعه جمله اشهد ان عليا اميرالمؤمنين را جزو اذان و گفتن آن را واجب مي دانند. اين ، اتهام و كذب است چون هيچ كدام از فقهاي شيعه نگفته اند كه اين جمله جزء اذان است و هيچ كدام گفتن آن را واجب نمي دانند. صاحب جواهر مي گويد:
ذكر جمله اشهد ان عليا امير المؤمنين در اذان ، اگر به قصد جزئيت نباشد، اشكالي ندارد و به موالات اذان ضرر نمي زند ،همان طوري كه ذكر جمله صلي الله عليه و آله بعد از اشهد ان محمد رسول الله به موالات اذان آسيب نمي رساند. (1)
آيت الله حكيم در مستمسك العروه مي گويد:
درباره شهادت به ولايت حضرت علي (ع )، شيخ طوسي در نهايه و مبسوط گفته است : روايات غيرقابل اعتمادي شهادت به ولايت را جزو اذان به حساب آورده است ولي نمي توان به آنها عمل كرد . اگر كسي اين جمله را بگويد، گناه نكرده است ولي بايد دانست كه اين جمله نه فضيلت اذان و اقامه است و نه از كمال اذان و اقامه است .
علامه در منتهي مي گويد: اخبار شاذي كه جمله «اشهد ان عليا اميرالمؤمنين» را جزء اذان و اقامه به حساب آورده ، قابل اعتماد نيستند. پس از اين آيه الله حكيم مي گويد:
اگر كسي اين جمله را به قصد استحباب مطلق بگويد ،اشكالي ندارد ،چون در حديثي آمده است : هر وقت كسي لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت ، بايد علي اميرالمؤمنين هم بگويد.
بعد مي گويد: در عصر حاضر، جمله اشهد ان عليا ولي الله از شعارهاي تشيع گرديده است . اگر كسي به اين خاطر آن را بگويد، اشكالي ندارد و حتي ممكن است گاهي ذكر اين جمله واجب باشد.(2)
در مستند العروه آمده است : ما براي گفتن جمله اشهد ان عليا ولي الله نيازي به ورود نص نداريم ،چون ولايت ، از متممات رسالت ، از مقومات ايمان و كمال دين است و به خصوص در اين عصر هيچ گونه نيازي به امر ديگري نيست ،چون اين جمله روشن ترين شعار شيعه و آشكارترين رمز تشيع است . بر اين اساس ذكر اين جمله ، چه در اذان و چه در غير اذان هيچ گونه اشكالي ندارد. البته اين جمله جزو اذان نيست و اگر كسي به قصد اين كه جزء اذان است ، آن را بگويد، كار حرامي كرده است. (3)
اصلا چرا اين جمله مطرح شد؟
بني اميه تمام تلاش خود را به كار بردند تا نام و آثار حضرت علي (ع) محو شود. شيعه براي زنده نگه داشتن نام علي و ولايت حضرت در طول تاريخ با همه تلاش ، با ذكر جمله اشهد ان عليا ولي الله ، مانع موفقيت دشمن شده است . فخر رازي در تفسير سوره فاتحه ، در مسأله فقهي جهر به بسم الله مي گويد:
علي (ع) بسم الله الرحمن الرحيم را در نمازها بلند مي گفت و بر بلند گفتن تأكيد داشت . وقتي كه حكومت و دولت به بني اميه رسيد، آنان از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ممانعت كردند و در اين ممانعت بسيار تأكيد داشتند . علت اصلي ممانعت آنها اين بود كه آنان سعي داشتند آثار علي (ع) را از بين ببرند.
بعد مي گويد: دلايل عقلي موافق نظر ما است و عمل حضرت علي هم كمك ما است.هر كس علي را امام دين خود كند، در دين و جان خود به زنجير ناگسستني چنگ زده است . (4)
در آن زمان كه امويان حاكم بودند، در برخي از مناطق كشور اسلامي ياران مخلص حضرت علي(ع) را مي كشتند. حضرت را سب و نفرين مي كردند و حتي نمي گذاشتند كسي نام علي را براي بچه هاي خود انتخاب كند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه چه بلاهاي از سوي امويان و عباسيان بر آل علي و سادات علوي رسيد. شيعه در برابر اين فشارها مقاومت كرد و علي را فراموش نكرد . به اين ترتيب علي ، ياد علي و مكتب علي زنده ماند.
پي نوشت:
1. جواهر الكلام ، ج 9، ص 86، چاپ بيروت.
2. مستمسك العروه ، ج 5، چاپ بيروت ، ص 544.
3. مستند العروه ، ج 2، ص 287.
4. تفسير كبير، ج 1، ص 160.

پيامبر خدا صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلّم :
كسى كه شكم خود را پر كند ، به ملكوت آسمانها و زمين وارد نشود . تنبيه الخواطر : 1 / 100 منتخب ميزان الحكمة : 22

پرسش 1:
اسارات زنان شرح در برخي بحث هاي اسلامي اين مطلب مطرح مي شود که گاهي زنان در جنگ ها شرکت مي کردند و در نتيجه آنها هم اسير مي شدند. اما گاهي بدون توجه به شرکت يا عدم شرکت زنان در جنگ اسارت صورت مي گيرد، مثل نبرد بني مصطلق يا بني قريظه...........
پاسخ:
پرسشگر ارجمند و گرامي..
در عصر پيامبر(ص) شرائط حاکم بر جامعه به صورتي متفاوت با عصر ما بود، در آن جامعه آن زمان، موضوع اسير شدن زنان و کودکان، امري متعارف و معمولي بلکه تا حدي ضروري به حساب مي‌آمد، زيرا بعد از کشته شدن مردان جنگجوي سپاه دشمن يا يک طايفه،‌اگر زنان و کودکان به عنوان اسارت برده نمي‌شدند و از آنان مراقبت و نگهداري نمي‌شد و هزينه زندگي آنان تأمين نمي‌گرديد،‌مشکلات زيادي براي خود ‌آنها به وجود مي‌آمد، چون زنان نمي‌توانستند امور زندگي خود و نيازهاي خانواده را تأمين کنند، بنابر اين ضرورت اجتماعي آن زمان چنين اقتضا مي‌کرد که زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند تا هم از نظر معيشت تأمين گردند، هم از نظر اخلاقي و فرهنگي و تربيت داراي سرپرستي باشند که به آنان رسيدگي نمايد .
اين عمل نه تنها به ضرر و زيان آنان، در آن عصر نبود، بلکه نوعي خدمت به آنان به حساب مي‌آمد . در مورد اسلام نيز با تربيت و‌آگاهي از احكام و قواعد و آداب و اخلاق اسلامي نيز نوعي خدمت به آنها به حساب مي آمد.
آن عصر زنان کاملاً وابسته به مردان بودند و به شدت نياز به سرپرست داشتند . سرپرستي هم بايد توسط مردان انجام مي‌شد، همچنين اگر زنان و کودکان را رها مي‌کردند، مورد حمله و تجاوز طايفه‌ها و گروه‌ها و افراد قدرتمند ديگر قرار مي‌گرفتند.
البته اسلام بعد از به اسارت گرفتن زنان و کودکان و افراد ديگر زمينه‌هاي زيادي براي آزادي تدريجي آنان فراهم کرده که در کتاب‌هاي فقهي آمده است.
براي آگاهي بيشتر به کتاب‌هاي‌هايي مانند:
1) نگاهي به بردگي، از محمدعلي گرامي؛ 2) اسلام و مسأله آزادي بردگي،‌از موسوي زنجاني؛ 3) بردگي در اسلام،‌از صادق ايرجي، مراجعه نماييد.

امام صادق عليه‏السلام : براى قلب مؤمن چيزى زيانبارتر از پرخورى نيست . پرخورى موجب دو چيز مى‏شود : سنگدلى و تحريك شهوت . مستدرك الوسائل : 12 / 94 / 13615 منتخب م

 

امام صادق عليه‏السلام : براى قلب مؤمن چيزى زيانبارتر از پرخورى نيست . پرخورى موجب دو چيز مى‏شود : سنگدلى و تحريك شهوت . مستدرك الوسائل : 12 / 94 / 13615 منتخب ميزان الحكمة : 22

 

پرسش 1: امامت شرح 1. اشاره به آيه كرده ايد كه در آن به " اولو الامر " و اطاعت از آنها تاكيد شده است. چرا در اين آيه شريف يا ديگر آيات مستقسم به امامت كه مسئله بسيار مهمي است اشاره نشده؟ . پاسخ: نامه قبلي 9165-8802-8414-8564 چرا مساله مهمي مانند امامت به صراحت در قرآن نيامده ؟ اين طور نيست و اين مساله به صراحت و نص صريح در قرآن آمده ،همان گونه که نبوت و ديگر مسائل مهم اعتقادي در قرآن ذكر شده است . كلمه امام و ائمه كه به اصل مسئله امامت اشاره دارد به طور صريح در آيات متعدد آمده است. اما اگر منظور تصريح به اسم شخصي به عنوان امام بعد از پيامبر است‌،‌آري اين موضوع ، صراحتاً در قرآن نيامده است ، در عين حال به موضوع امامت بعد از پيامبر در آياتي اشاره شده است ، از جمله آيه اولوا الامر.و نيز آيه ولايت و ديگر آيات كه مساله امامت را بيان كرده و وجوب اطاعت از امام و ولي را به تصريح ( حتي با اشاره به برخي از صفات امام مانند عصمت ) بيان كرده است . وقتي كه خداي متعال امر مي كند به اطاعت از اولوالامر در كنار اطاعت از خدا و نبي و همان اطاعت مطلق و بدون قيد و شرطي را كه براي نبي ثابت مي كند، براي ولي امر هم ثابت مي كند ، وقتي از حاكم اسلامي بعد از پيامبر به عنوان ولي امر ياد مي شود و محدوده زماني هم براي آن تعيين نمي شود ، آيا اين آيه هيچ پيامي در مورد اصل امامت ندارد؟ امام و ولي هم در آيه ولايت به صراحت و به نص ذكر شده است : « انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه و هم راكعون »(1) اين صراحت به ابلغ وجه خود در مي باشد ،يعني نص به صفت خاص كه از نص به اسم روشن ترو بليغ تر و نافذتر است . اين آيه به تصريح تمام مفسران شيعه و سني در شان علي بن ابيطالب عليه السلام نازل شده است . اين خصوصيت در تاريخ اسلام در مورد ايشان محقق شده كه در حال ركوع انفاق به مستحق داشته است . اسم علي در قرآن نيامده و دليلي هم بر لزوم اين مطلب موجود نيست . امر امامت بايد ذكر مي شد كه شده است ،آن هم به تصريح ابلغ ، فرد بايد مشخص مي شد ،كه مشخص شده است، به صفت خاص كه ابلغ من التصريح بالاسم العلم مي باشد (2) اما اينكه اسم بيايد كه مثلا علي بن ابيطالب امام است، ديگر لزومي ندارد ، كسي كه قبول نكند اين تصريحات و تنصيصات روشن را ،اگر اسم هم مي امد، اشكال مي كرد كه از كجا معلوم كه اين علي ، علي بن ابيطالب بن عبد المطلب بن هاشم است و علي بن ابيطالب ديگر نيست كه در تاريخ هم اين اسم بسيار بوده است. همان گونه كه صريح اسم پيامبر در كتاب هاي آسماني مانند تورات و انجيل تحريف شد. اما اين كه فرموده ايد بر فرض كه اين ولايت مورد بحث در آيه ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام باشد ولي چه ربطي به امامت دارد ؟ نامفهوم بود ؛ چرا كه ارتباط اين دو امر معلوم است چرا كه طرفداران ولايت علي ، امامت علي را گفته و قبول مي كنند و منكران ولايت هم همين امامت علي را منكرند و اين دو دو امر جداي از هم نيستند .كسي از مسلمين هم ( چه سني چه شيعه ) هم چنين تلقي از اين دو مساله ندارد . اما تداوم امامت دلائل خود را دارد ، علاوه بر اطلاقي كه در آيه اولو الامر آمده كه باز زماني مشخصي را تعيين نفرموده است . چرا خداوند كه مي گويد دين را كامل كردم ،باز با امامت آن را ادامه مي دهد ؟ امامت جزو دين و بلكه پايه و ركن اساسي دين است . اتمام دين در آيه مورد اشاره به روشن شدن امر امامت و ولايت مي باشد ،نه اينكه امامت و ولايت امري خارج از دين باشد و بعد اشكال كنيد كه خدا كه دين را كامل نموده، چرا امامت را دوباره وارد بحث كرده است. در واقع با وجود ابلاغ مسئله امامت بود كه دين كامل شد ، نه اينكه امامت يك مسئله خارج از دين باشد و دين كامل شده ديگر نيازي به امامت نداشته باشد. اكمال دين به معني بيان تمام آنچه كه بايد بيان مي شد و روشن شدن آنچه كه از اركان دين براي انسان بايد روشن مي شد ، مي باشد و امامت هم جزو همين اركان دين است . اكمال دين محدوده مشخص دارد كه خدا در عرض بيست و سه سال از عمر مبارك رسول اكرم اين امر را به انجام رساند ، لكن امامتامري مستمر است چرا كه فلسفه امامت در استمرار مي باشد كه عبارت است از حفاظت از كليت و بيان و تبيين اجزاي عقيدتي ، حقوقي و اخلاقي دين و اجراي احكام الله . اينكه گفتيد خدا مي ترسد كه امامت را طرح كند ، پاسخ آن را در سوال خودتان بيان شد كه ظاهراً‌ توجه نكرديد. گفتيد كه خدا به پيامبر گفته كه ترس نداشته باشد و بعد ترس خدا را عنوان كرديد ، آيا متوجه تناقض نشديد؟! وقتي سخن از ترس (نگراني) پيامبر است و خدا به او‌ارامش مي دهد ، ديگر عنوان كردن ترس خدا چه معنايي دارد!! اين كه مي فرمائيد خدا بي واسطه در عالم كاري را انجام داده و مي دهد ،با مشاهدات ما از سنت الهي در اين عالم و با نظر خود دين متفاوت است ؛ چرا كه هر آنچه ديده ايم، اعمال نفوذ خدا بود در اين عالم به واسطه وسائطي و اصلا اين مساله قانون خدا وسنت الهي است كه در حديث بيان شده است: « ابي الله ان يجري الامور الا باسباب و جعل لكل شيء سببا و ... »(3) بنا براين هرچيزي در عالم سببي دارد كه خدا به واسطه آن اعمال نفوذ در شي ديگر مي كند ( 4) حفظ دين هم اسبابي دارد كه يكي از اسباب مهم و اصلي و بلكه مهم ترين سبب آن وجود امام و حجت است كه به بيان و تبيين معارف دين بپردازد.نيز اجراي حدود و احكام الهي در جامعه بكند . ا تبيين معارف و اجراي حدود و احكام الهي در جامعه هميشه محتاج به امام است ،چه زماني كه نبي باشد ،چه نباشد لكن در زمان حضور نبي چه بسا نبي ،امام هم هست .چه بسا نيست، مثل زمان حضرت موسي عليه السلام كه هم نبي بود و هم امام و حضرت خضر در زمان ايشان و همين طور حضرت هارون عليهما السلام نبي بودند ولي امام نبودند . در مورد پيامبر اكرم هم نبي بودند و هم امام ، يعني هم وظايف نبوت كه گرفتن وحي و رساندن به مردم است ،انجام مي دادند و هم وظايف امامت را كه تبيين معارف و احكام و اجراي احكام و حدود الهي در جامعه مي باشد . به دليل نص صريح قرآن كريم ،نبوت ختم شده است، بنا به دلائلي كه دارد ( مثل اكمال دين كه بيان اصول و كليات دين است كه تا آخر عمر شريف حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به انجام رسيد ) اما امامت و ملاك نياز به امامت يعني تبيين معارف دين و اجراي احكام و حدود الهي همچنان ادامه دارد كه اين امر به عقيده شيعه در امامت علي و يازده امام بعد از او متبلور شده است . به عقيده اهل سنت ( تمام اهل سنت ) در افراد ديگري متبلور شده است . بنابراين بنابر قاعده لطف امامت ادامه دارد ولي نبوت قطع شده است چرا كه لطف در امامت با لطف در نبوت فرق مي كند و اين به نوع كاري كه در جامعه بر عهده دارند برمي گردد ، پس اين گونه نيست كه اگر لطف هم ادامه داشته باشد ، لطف به طريق نبوت ادامه يابد . پس قانون لطف تغيير نكرده، بلكه نوع لطفي كه در نبوت است، با نوع لطفي كه در امامت است ( هر چند كه در اصل و ريشه يكي هستند ) فرق مي كند . نياز بشر به نبي به دليل اكمال دين كه وظيفه نبي رساندن دين به مردم بود ، رفع شده است ولي نياز بشر به امام هنوز به قوت خود باقي است ،پس ادامه دارد . امامت از اصول مذهب شيعه است و اگر كسي به‌ان اعتقاد ندارد ، از مذهب شيعه بيرون است ، نه از دين اسلام. هيچ فقيه يا متكلم شيعه بيان نكرده كه غير شيعه مسلمان نيست. اگر چه رواياتي از پيامبر در مورد حتي خروج از دين نيز نقل شده ، مانند كسي كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد ، به مرگ جاهليت مرده است كه در منابع اهل سنت نيز اين روايت آمده و در منابع شيعي روايات بيشتر و متنوع تر آمده است. امامت به عنوان يك اصل و پايه اي است كه بسياري از احكام و دستور و باورهاي ديني به آن پيوند خورده ، با تفاوت بينادي در آن ، تفاوت هاي بسياري در مراتب ديگر به وجود آمده است كه بخش احكام ديني تنها ، يك بخش از آن است. پي نوشت ها: 1- مائده، آيه 55 2- در اين رابطه مي توانيد به كتاب هائي كه در باب معاني و بيان و بديع در ادبيات عرب نوشته شده مثل كتاب المطول و شرح مختصر المعاني مراجعه كنيد . 3- اصول كافي ،ج 1 ،ص 183 4- حتي در مثالي هم كه شما فرموديد ،همين طور است لكن سبب و واسطه در هر موردي با مورد ديگر فرق مي كند كه در مثال شما اسباب حفظ كعبه ( دقت كنيد حفظ كعبه ،نه دين ) به واسطه پرندگاني بود كه سنگ هائي را حمل مي كرند . نيز به واسطه دعائي بود كه عبدالمطلب كرد و از خدا درخواست ياري نمود . اين طور هم نيست كه هميشه خدا از همين نوع از اسباب در همه جا استفاده كند كه حالت شبيه به معجزه دارند ،چرا كه در چندين مورد ديگر خدا چنين كاري را در همين مثال يعني حفظ كعبه نكرد و كعبه به دست دشمنان خدا با منجنيق ويران شد و در مواردي به آتش كشيده شد.

1. هدف از بوجود آمدن دنيا چيه ؟ 2. چرا انسان بوجود مياد رشد مي كنه ميميره ميره اون دنيا پاسخ اعمالش رو مي گيره ؟ كه چي بشه ؟ به چه دردي مي خوره اين كار ؟ 3. چرا بندگان خدا اختلاف طبقاتي دارن ؟ يكي خوشبخته يكي بدبخت ؟ اون آدم بدبخت كه اينطوري انتخاب نكرده .. حالا كه نا خواسته وارد اين بازي شده و خدا خواسته كه اينطوري بشه چرا خدا نمي خواد اون كه بدبخته خوشبخت باشه ؟ سخته ؟ عين اينه كه من به زور يكي رو دعوت كنم به مهموني بعد تو مهموني عذابش بدم .. غير عادلانه نيست ؟ 4. اگه خدا از سرنوشت انسان آگاهه و همه چيز رو مي دونه پس اختيار چيه ديگه كه انسان داره ؟ يه جورايي انسان ميشه بازيگر يه زندگينامه ي مشخص ديگه 5. توليد مثل چه كاريه ؟ اگه توليد مثل با شهوت و لذت هاي جنسي كه رابطه ي مستقيم داره هيچ رابطه اي نداشت باز انسانها توليد مثل مي كردن ؟ منظورم اينه كه آيا اگه يكي بشينه فكر كنه خوب ، دليلي واسه توليد مثل پيدا مي كنه ؟ اگه پيدا مي كنه چه دليلي ؟ براي چي بايد اين كار انجام بشه ؟ چرا بايد نسل انسان ماندگار باشه ؟ مگه جز اهداف دنيوي و اخروي دليل ديگه اي هست كه يه انسان زندگي كنه ؟ اگه نيست پس چرا انسانها تمايل به زيستن دارن ؟ اهداف دنيوي و اخروي به چه دردي مي خوره مگه ؟ يه آدم سعادتمند بشه تو اين دنيا و اون دنيا چي ميشه ؟ چه اتفاق خاص و مهم و مفيدي ميفته ؟ كه چي بشه ؟ 6. معجزات قرآن دقيقا چيه ؟ يه فرد كه هيچ ديني نداره بر چه اساسي بايد تورات انجيل يا قرآن رو به عنوان يه كتاب آسماني قبول كنه و بينشون انتخاب كنه ؟ چرا بايد فكر كنه اين كتابها كلام خداوند هستند ؟ بر چه استنادي ؟ اگه بر استناد معجزه هست چه معجزه اي ؟ ( من معجزه رو اينجا دارم تكذيب نمي كنم . دارم سوال مي كنم كه دقيقا متوجه بشم ) 7. اين دنيا كه بر اساس علمي كامل و جامع برنامه ريزي و ساخته شده چرا بعضي چيزها توش از لحاض علمي اثبات نداره و به همين دليل از شاخه هاي متافيزيك به شمار مي ره ؟ مثل وجود خدا ( البته من بهش اعتقاد دارم ) . روح . جن و ... اگه بجز احساسات دروني و منطق و استدلال مي شد با علم هم خدا رو اثبات كرد ، اين رشته ي اتصال انسان به خدا مستحكم تر نمي شد ؟ 8. بر چه اساس و مبنا و استنادي بايد معاد و زندگي پس از مرگ رو قبول كرد و به اون اعتقاد داشت ؟ فقط قرآن ؟ اگه فقط قرآن باشه پس بايد به سوال شماره 6 دقيقا پاسخ قابل قبول و كامل داده بشه لطفا 9. آيا انسانها مثل فردي كه هيپنوتيزم شده و حرف ها و دستوراتي در ضمير نا خود آگاهش تحميل شده و اونم داره همينطور به اونا عمل مي كنه نيست ؟ درک و فهم و اخلاق و رفتار و اعتقادات و علم و اینجور چیزا اكتسابيه . در اين دوره از زمان و ميشه گفت در هر دوره اي از زمان ، همه ي اينا تحميلي شدن . يعني فرد كه به دنيا مياد تا به دوران بلوغ برسه بسته به مكان زندگيش و فرهنگ و اعتقادات مردم اون منطقه اينقدر رو مغزش كار مي كنند كه مي كشنش طرف خودشون و فرد هم كه مثل يه فرد هيپنوتيزم شده عمل مي كنه همينطور پيش مي ره .. اينطور نيست ؟ چرا اينطوره ؟

پرسش 1:
9 سوال اساسي و پايه شرح
1. هدف از بوجود آمدن دنيا چيه ؟

پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد:
1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلى است.(1)
2- فلاسفه اسلامى گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)
اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم مي­شود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات).
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست، به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ همانطور كه نمي شود نور باشد اما روشنايي نداشته باشد. به همبن نسبت ممكن نيست كه رحمت باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد . لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند . چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد ، پس جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعدادها و توانمندي هايش، جلوه گر جلال و جمال خدا و ناشي از اين صفات كامل الهي است .
در نتيجه هدف از خلقت عالم، رفع نقص و برطرف نمودن نياز يا رسيدن به كمالي تازه نبوده كه همه اين امور از ساحت خداوند به دور است .بلكه كائنات با همه شكوه و عظمتي كه دارند ،نتيجه و لازمه صفات خداوند متعال هستند . اين صفات نيز عين ذات الهي هستند ، پس خداوند به خاطر آن كه خداست مي آفريند ؛ به همين خاطر فلاسفه تاكيد مي كنند كه در افعال الهي علت فاعلي همان علت غايي و هدف محسوب مي شود .

پى‌نوشت‏ها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسى، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.

پرسش 2:
چرا انسان بوجود مياد رشد مي كنه ميميره ميره اون دنيا پاسخ اعمالش رو مي گيره ؟ كه چي بشه ؟ به چه دردي مي خوره اين كار ؟

پاسخ:

بر اساس آيات و روايات در زمينه حكمت و فلسفه آفرينش انسان گفته مى شود :
آدمى براى آزمايش خلق شده است. او به اين جهان آمده كه در صحنه‏هاى مختلف زندگى دنيوى و بر سر دو راهى‏ها با اختيار خود خوبى و زيبايى را انتخاب كند و از زشتى و پليدى دورى نمايد تا نتيجه آزمايش را در سراى ديگر مشاهده كند. در سراى ديگر نيكوكاران كه از عرصه‏هاى آزمون سرافراز بيرون آمده‏اند ، در نعمت‏هاى بهشتى اند و بدكاران در جهنم و عذاب الهى به سر مى برند. پس در حقيقت انسان به دنيا آمده است كه آزمايش شود و نتيجه آزمون را ببيند.
دوم: انسان در دنيا براى عبادت خلق شده، يعنى آمده است كه عمرى عبادت خدا كند و پس از آن به سوى معشوق و معبود حقيقى سفر كند.
سوم: انسان براى پيمودن سير تكامل خويش پا به اين جهان گذارده . او آمده است كه پله‏هاى ترقى و كمال را يك به يك طى كند و خود را به كمال نهايى برساند.
روشن است كه راه اوّل و دوم يعنى آزمايش و عبادت بازگشت به راه سوم خواهد بود، يعنى مى توان گفت انسان پس از آن كه از امتحان سربلند بيرون آمد و عمرى را به عبادت و بندگى خدا گذراند، كمال پيدا مى كند و پله‏هاى ترقى را پشت سر مى گذارد.
در قرآن كريم به فلسفه آفرينش انسان اشاره شده است. در حقيقت سه جوابى كه در پاسخ گفته شد، برگرفته از مضامين آيات بود. در سوره ص مى خوانيم:
«ما خلقنا السّماء و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الّذين كفروا؛ ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن‏ها است بيهوده نيافريديم واين گمان (كه جهان را بيهوده و بى هدف آفريده‏ايم) گمان انسان‏هاى كافر است».(1)
اين آيه صراحتاً اعلام مى كند، خلقت جهان كه انسان جزئى از آن است بى هدف نيست. در سوره ملك مى خوانيم:
«الّذى خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً؛ او است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتر هستيد».(2) در اين آيه هدف از خلقت انسان آزمودن او دانسته شده، در سوره ذاريات آمده است:
«و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون؛ و ما جن و انسان را نيافريديم مگر براى آنكه عبادت خدا را به جاى آورند».(3)
از آنچه گفته شد به روشنى معلوم مى شود كه هدف از خلقت انسان آن است كه در فرصت محدود زندگى دنيوى از سرمايه‏هاى وجودى خود بهره گيرد و بيش ترين سودها را به دست آورد، زيرا انسان بيهوده آفريده نشده است.
پس زندگي انسان و ورود و خروج او از اين عالم و رقم خوردن سرنوشتي كه با اعمال خود به دست مي آورد، بر اساس مسيري معين و مشخص و هدفمند تنظيم شده است ، البته چنان كه گفتيم اين آفرينش در راستاي صفات الهي تعريف مي شود، يعني خداوند از آن جا كه «علم» و «قدرت» و «فضل» و «جود» بى نهايت دارد ،جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعنى در مجموعه هستى اگر وجود مخلوقى، زيبايى و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند.
دليل اين امر ان است كه عدم خلقت آن موجود، يا ناشى از عدم اطلاع و آگاهى از زيبايى آن مى باشد، يا در اثر ضعف و ناتوانى از خلقت آن است. چنان که خدا با توجه به علم و قدرت بى نهايت، باز آن زيبايى را خلق نكند ،ناشى از عدم «فضل» و «جود» و بخشندگى است اما خدا از بخل منزه است و «جود» و رحمت و بخشندگى او بى نهايت است. پس جهانى كه خدا خلق مى كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد.
در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مى شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، فرشتگان بودند كه موجوداتى نورانى و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مى كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهى قرار نمى گرفتند كه با اختيار خويش (در حالى كه ميل باطنى آن‏ها به جهت ديگرى تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مى كنند و در مقابل آن همه عظمت راهى جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستى، مى توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودى وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهى و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعى پيش روى او براى برگرداندن وى از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است.
او خدا و عظمتش را بى واسطه مى بيند . از سوى ديگر گرچه فطرت الهى او همواره در درونش وى را به سوى خوبى‏ها و پاكى‏ها دعوت مى كند ، ولى اميال حيوانى و شهوانى او قدرت فراوانى دارند. وى اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهوانى و حيوانى رو به رو است . از سوى ديگر فطرت الهى اش و راهنمايى‏هاى پيامبران او را به سوى خوبى‏ها فرا مى خواند.
او در عرصه‏هاى مختلف زندگى مى تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهى‏ها عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايى از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جوانى و زيبايى در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براى هر كسى در طول زندگى پيدا مى شود. همواره چنين صحنه‏هايى در طول تاريخ حيات بشرى تكرار مى شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاى زيبايى از تجلّى محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوى او مى آيند ،فراهم نمى كرد، باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و «جود» مطلق خداوند كه اقتضاى آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نمى بود؟ آيا جاى اين سؤال از خدا باقى نمى ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردى؟!
پس از خدا، خلقتى چنين لازم و ضرورى است و گرنه خداوند نيازى به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايى شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازى را از خدا بر طرف نمى كند ،زيرا اصولاً ذات الهى بى نياز مطلق است.

پى نوشت‏ها:
1. ص (38) آيه 27.
2. ملك (67) آيه 2.
3. ذاريات (51) آيه 56.
پرسش 3:
3. چرا بندگان خدا اختلاف طبقاتي دارند ؟
پاسخ:
هرچند در خصوص حقيقت خوشبختي و بد بختي و مصاديق آن سخن بسيار داريم و اين نوع تحليل سطحي و تقسيم بندي افراد به خوشبخت و بدبخت را دور از حقيقت مي دانيم ،اما يقينا بين فردي كه با سلامت جسمي و يا در خانواده اي مرفه به دنيا مي آيد، با فردي كه در حال بيماري و نقص جسمي و يا در خانواده اي فقير و دردمند متولد مي شود ،تفاوت هاي بسياري وجود دارد؛ يقينا در زندگي انسان ها تفاوت ها واختلافات گوناگوني به چشم مي خورد ؛ يقينا اختلاف طبقاتي در همه جوامع بشري امري غير قابل ترديد است ، اما آيا تفاوت ها نشانه بي عدالتي است ؟
براي روشن شدن اين امر ابتدا بايد ببينيم منظور دقيق از عدالت چيست و آيا آنچه در عالم وجود دارد ،بي عدالتي است يا چيزي ديگر .
عدالت در مشهورترين معناي خود قرار دادن هر چيز در جاي خود است ، يعني هر حقيقتي كه بايد در جاي مناسب خود باشد، اگر در همان جا قرار داده شود، عدالت شكل گرفته ، در غير اين صورت ظلم كه مقابل عدالت است ،تحقق پيدا كرده است .
بر اين اساس گفته مي شود كه صدق واژه عدالت فرع وجود "حق" است ، يعني اگر چيزي مستحق قرار گرفتن در مكان و جايگاهي باشد ، لازم است كه در همان جايگاه قرار بگيرد و گرنه اگر حقي در ميان نباشد ، عنوان عدالت و ظلم معنا ندارد .
فرض كنيد تصميم گرفتيد در جشن عاطفه ها به چند نيازمند كمك كنيد و اتفاقا به يك فقير 2000 تومان و به ديگري 1000 تومان داديد ؛ آيا فقير دومي مي تواند اعتراض كند كه چرا به او 2000 تومان دادي و به من هزار تومان ؟ مسلما خير ، زيرا او و فرد اول هيچ حقي به گردن شما نداشتند و شما از روي ميل دروني و به اختيار خود خواستيد كمكي به آن ها بكنيد ، حال با دليل يا بي دليل در كمك تفاوتي قايل شديد ، اين امر هيچ ربطي به عدالت و يا ظلم بر نمي گردد . نه تنها در حق فرد دوم بلكه در حق كسي هم كه هيچ به او نداديد، ظلمي نكرديد ، چون حقي در ميان نبود .
رابطه ما و همه موجودات با خداوند از همين قبيل است. هيچ حقي بر خداوند نداريم تا حق مطالبه آن را داشته باشيم و در نحوه اعطاي نعمت ها به خداوند گله كرده ، از او ناراضي باشيم و عدالت او را زير سوال ببريم .
البته نحوه توزيع نعمت ها در بين بندگان هرچند با عدالت ارتباطي ندارد ، اما با حكمت خداوند در ارتباط است ، همان طور كه كمك شما به فقير از همين قبيل است ؛ در واقع اگر دليل معقولي براي تفاوتي كه بين دو فقير قايل شديد نحوه رفتار شما حكيمانه خواهد بود. اگر بي هيچ دليلي چنين تفاوتي را مرتكب شديد ، كار نيك شما دچار صفت منفي بي تدبيري و بي حكمتي خواهد بود.مي شود گفت كه در نحوه انجام كار نيك تان حكيمانه برخورد نكرديد .
در مورد خداوند هرچند عدالت و ظلم در مورد اعطاي نعمت ها به بندگان بي معناست ، اما تفاوت ها كه به شكل هاي گوناگون وجود دارد ، تنها در صورتي قابل قبول و منطقي و منطبق بر حكمت الهي هستند كه دليل قانع كننده اي داشته باشند و گرنه مي توان گفت خداوند در نعمت دادن به بندگان حكيمانه برخورد ننموده و نوعي تبعيض بي دليل را در عالم محقق كرده است ؛ اما در حالت كلي ابتدا بايد ديد كه اختلافات ناشي از چيست و اختلاف بين مردم از نظر نعمت‏هاي ظاهري به چه تناسب و معياري است؟
با تامل و دقت در اختلافات و تفاوت ها مي توان دريافت كه اصولا اين موارد جهات مختلفي دارد:
1- بعضي از تفاوت‏ها معلول ستم و تجاوز افراد نسبت به حقوق ديگران است.
تفاوت‏ها ظالمانه و غير منطقي است و با از بين رفتن نظام طبقاتي و گسترش عدالت اجتماعي از ميان خواهد رفت. هيچ گاه اسلام و قرآن اين گونه تفاوت‏ها را تأييد نکرده است، زيرا بر اساس استعمار و استثمار صورت گرفته و آن‏ها را نمي‏توان به حساب دستگاه آفرينش گذارد. مشكلات مالي بسياري از خانواده ها ناشي از ظلمي است كه در گذشته برآن ها يا پدران آن ها شده است . اگر ظلم ها نبود ، وضع كنوني يك خانواده و خاندان حتي يك جامعه متفاوت بود .
خداوند نخواسته ظلم ها باشد و راهكار برطرف شدن آن ها را هم با ارسال پيامبران ارائه داده اما راهكار هيچ گاه به طور كامل به نتيجه نرسيده ، زيرا خداوند نظام عالم را بر اساس سنت هاي معيني بنيان نهاده ، از علت و معلول در عالم تخطي نمي نمايد .بنا ندارد كه به طوري اعجاز گونه ظلم ها را از بين ببرد و عدالت را در همه جا حاكم نمايد ، يا ظالمان را مجبور كند كه ظلم ننمايند و جلوي تلاش هاي انبيا را نگيرند؛ بلكه بشر بايد با همت و تلاش خود مانع ظلم ظالمان شوند و عدالت كامل را محقق سازند .
2- تفاوت بهره مندي انسان‌ها در برخي موارد ديگر معلول کار و تلاش انسان‌ها است .
قانون خلقت بر آن نهاده شده که هر کسي به اندازه سعي و تلاش خود بهره­مند شود. مطمئنا کسي که به تنبلي خو کرده باشد ، به دنبال کسب روزي حلال بر نيايد يا تصميمات اقتصادي درستي اتخاذ نكرده باشد و مقدمات صحيح موفقيت اقتصادي را فراهم ننموده باشد ، نمي‌تواند مانند ديگران از نعمت‌هاي دنيوي بر خوردار شود . هر چند كاملا اهل عبادت و بندگي خدا باشد؛ کسي که کار و تلاش بيش تري مي‌کند ، بهره بيش تري خواهد داشت گرچه اهل معصيت و گناه باشد .
3- قسمتي ديگر از تفاوت‏ها، طبيعي و لازمه آفرينش انسان است، يعني هر قدر اصول عدالت در جامعه انساني رعايت شود، باز همه انسان‏ها از نظر استعداد و هوش و انواع ذوق و سليقه‏ها يکسان نخواهند بود. مسلما بهره مندي از نعمت هايي مانند مال و ثروت هم رابطه مستقيمي با استعداد و توان كار اقتصادي و مانند آن دارد كه اين امور در همه افراد يكسان نيست؛ اين همان حقيقتي است كه از آن به تقدير روزي خداوند نام برده مي شود .
استاد مطهري مي‏گويد: "معناي عدالت اين نيست که همه مردم از هر نظر در يک حد و يک مرتبه و يک درجه باشند. جامعه خود به خود مقامات و درجات دارد و در اين جهت مثل پيکر است.
وقتي که مقامات و درجات دارد، بايد تقسيم بندي و درجه بندي شود. راه منحصر، آزاد گذاشتن افراد و زمينه مسابقه را فراهم کردن است. همين که پاي مسابقه به ميان آمد، خود به خود به موجب اين که استعدادها در همه يکسان نيست و به موجب اين که مقدار فعاليت‏ها و کوشش‏ها يکسان نيست، اختلاف و تفاوت به ميان مي‏آيد. يکي جلو مي‏افتد و يکي عقب مي‏ماند".(1)
اساسي ترين نكته اي كه در اين زمينه وجود دارد، آن است كه در عالم همه چيز بر اساس يك قانون عام و فراگير طراحي شده و آن اصل عليت است.
بر اساس اين اصل اصيل، هر معلولي از علت خاص خودش به وجود مي‌آيد ، يعني در جهان هستي هر چيزي که مقتضاي علت خاصي بود ، محقق مي شود ،چه ما بدانيم و بخواهيم و چه نه ؛ دقت در برکات و ثمرات اين اصل بنيادين ضرورت وجود و استواري آن در نظام خلقت را بر هر انسان عاقلي روشن مي کند . حال بعد از برقراري اين اصل عمومي آيا مي توان در موارد خاصي درخواست جاري نشدن آن را داشت ؟يقيناً خير زيرا اين برخلاف عموميت يک قانون و مبناي ثابت که امور بر اساس آن تنظيم مي گردد است .
بر اساس همين قانون بيماري هاي موجود در والدين يا ژن معيوب پدر و مادر يا نارسايي هاي خاص دوران حاملگي مادر عامل تولد فرزند ناقص مي شود . در نتيجه در خانواده اي خاص فرزندي نابينا متولد مي شود و در خانواده اي ديگر فرزندي سالم و تندرست ؛ آيا مي توان توقع داشت كه بر خلاف قانون عليت با وجود اختلال ژنتيكي والدين فرزندي بينا متولد شود و قانون عليت نقض گردد ؟ مسلما همه ارزش يك قانون به فراگير بودن و عموميت آن است كه اين امر با اولين استثنا مخدوش مي شود .
البته اين تفاوت ها خود ناشي از حكمت هاي متعدد خداوند است كه فعلا در مقام بيان آن ها نيستيم ؛ اما حال كه چنين اختلافات و تفاوت هاي ناخواسته اي وجود دارد ، آيا برابر دانستن همه اين انسان ها كه داراي توانمندي ها و استعداد ها و شرايط متفاوتي هستند، در برابر تكاليف و دستورات الهي بي عدالتي نيست ؟
در پاسخ به اين سوال مهم بايد بگوييم: بله ، بي عدالتي است ، اما خداوند به هيچ وجه همه انسان ها همانند هم و به طور مساوي در نظر نمي گيرد . با همه افراد به طور كاملا متفاوتي برخورد مي نمايد تا كم ترين ظلم و بي عدالتي در اين زمينه روا داشته نشود .
در حقيقت راز اصلي تفاوت ها را بايد در حقيقت عالم يعني آزمودن انسان دريافت ؛به عبارت روشن تر تفاوت‏هاي موجود در بين انسان ها براي اين است که معلوم شود انسان چگونه از امکانات خدادادي بهره برداري مي‏کند. اگر نابرابري‏ها نبود، زمينه امتحان در شكلي مهم و جدي از ميان مي‏رفت.
البته شكل آزمون هاي الهي داراي تفاوت هاي بسياري است . بعضي افراد با مال و نعمت و گروهي ديگر با تنگدستي و نقمت . گروهي با بيماري و درد جسمي و گروهي با سلامتي و تندستي آزمايش مي‏شوند؛ اما نكته مهم در اين ميان آن است كه همه اختلافات به شكلي دقيق و عادلانه در نحوه تكاليف انسان ها و محاسبه اعمال شان در قيامت مورد محاسبه قرار مي گيرد .
مطمئناً آنان که در دنيا از نعمات بيش تري برخوردار بودند، بيش تر مورد سؤال و درخواست هستند و بايد بيش تر پاسخگو باشند . كساني كه آزمون هاي سخت فقر و بيماري و ... را گذراندند، شرايط بسيار بهتر و آسان تري را پيش رو خواهند داشت. خدا را به خاطر اين تقدير شكر خواهند كرد كه در برابر سختي كوتاه دنيا سعادت ابدي را نصيب آن ها نموده است .
از نگاه معارف ديني اسلام، نحوه اجراي عدالت خداوند در برابر بندگانش لااقل در سه محور تشريع و مسئوليت ها ، تكوين و توانايي ها و بالاخره محاسبه و بررسي عملكردها تجلي مي يابد . با حساب همه اين موارد نوعي عدالت شگفت انگيز و غير قابل تصور براي ما رقم خواهد خورد .
يعني خداوند بسته به موقعيت هاي فردي و اجتماعي و توانمندي هايي كه به هر فردي داده ،توقعات و مطالباتي را نيز از او داشته، انجام وظايف و مسئوليت هايي را نيز از او مي طلبد . به علاوه نمره قبولي اين افراد كاملا متفاوت بوده ،در نحوه محاسبه و بررسي نتايج افراد همه عوامل و موانع موفقيت يا عدم موفقيت كامل يا نسبي فرد به طرز دقيقي محاسبه مي شود تا معين گردد يك فرد در چه موقعيت و جايگاهي در قيامت برخوردار است .
خداوند هرگز نگفته موقعيت هايي كه براي شماست، نسبت هاي مساوي دارند؛ بلكه نسبت ها با توجه به نتايج نسبت هايي كاملا عادلانه است. اگر ظهر تابستان و در كنار تنور، يك نانوا روزه بگيرد؛ روزه اش با روزه فردي كه از اذان صبح تا اذان مغرب خوابيده؛ يكسان نيست. فردي كه براي شركت در نماز جماعت، به مسجد كنار منزل مي رود؛ با فردي كه براي شركت در نماز جماعت بايد نصف شهر را بپيمايد؛ هرگز مزد و پاداش مساوي نخواهد داشت.
مهم تر از همه اين ها شرايط روحي و فرهنگي و خانوادگي كه براي افراد رقم مي خورد، آن ها را در برابر تصميمات زندگي در شرايط كاملا متفاوتي قرار مي دهد ؛ در نظر بگيريد در يك شب، دو فرزند به دنيا مي آيند. يكي در خانه فردي دزد و معتاد و ديگري در خانه يك مرجع تقليد؛ ما بايد بدانيم براي خداوند مهم نيست . يك فرد در يك خانواده معتاد و دزد به دنيا مي آيد، يا در خانه يك مرجع تقليد. بلكه براي خداوند مهم اين است كه براي هر دو نفر، امتحاناتي متفاوت، با ارزش واقعي يكسان قرار دهد؛ تا بتوانند جوهره خويش را نشان دهند.
تصور كنيد فرزند مرجع تقليد به خاطر آبروي پدر و مثلاً از ترس او نماز مي خواند. اين نماز صوري او، در راه تكامل و انسان شدن، او را سانتيمتر سانتيمتر جلو مي برد. اما فرزند آن فرد معتاد براي نماز خواندن، بايد پنهان از چشم پدر نماز بخواند؛ تا كتك نخورد. اين نماز او، در راه تكامل و انسان شدن، او را كيلومتر كيلومتر جلو مي برد.
ظاهرا ماده امتحاني يكسان است(نماز). امتحان دهنده هم يكسان هستند (انسان) اما نمره اين ماده امتحاني، يكسان نيست. برخلاف امتحانات ما در مدارس كه مثلاً سوال 5 براي همه دانش آموزان دو و نيم نمره دارد.
اين گوشه اي كوچك از آن چيزي است كه از تبلور عدالت الهي مي فهميم ، در حالي كه تجلي حقيقي عدالت خداوند هزاران باز عظيم تر و دقيق تر از اين مسايل و تحليل هلي ماست؛ فارغ از شكل آزمون هاي الهي ، از آن جا كه برخي از اين آزمون ها در قالب ناتواني هاي مالي يا جسمي و يا دشواري هايي اين گونه بسيار طاقت فرسا و دشوار هستند ،خداوند در قيامت كاملا متفاوت و عادلانه با افرادي كه دچار چنين مشكلاتي بودند ،برخورد مي نمايد .
در روايات متعددي نقل شده كه در قيامت آن گاه كه خداوند به افراد دچار بلا و سختي و مصيبت در دنيا به محاسبه نشسته، پاداش هاي بي نظيري به آن ها عطا مي كند . كساني كه در دنيا از نعمت رفاه و سلامتي و ... برخوردار بودند ،آرزو مي كنند در دنيا دچار سخت ترين و سهمگين ترين مشكلات و رنج ها بودند كه در قيامت به پاداش تحمل ان رنج ها مي رسيدند .
با اين توضيحات روشن مي شود که خداوند بر اساس شرايط، توانمندي هاي فكري و محيطي و... تکاليف و آزمون هاي بندگان را تعيين مي كند، نيز بر اساس اندازه اختيار و حق انتخاب و امكان انتخاب درست ، جزا و پاداش افراد را مي دهد و هيچ گونه بي عدالتي و تبعيضي در اين زمينه محقق نمي گردد .

پي‌نوشت‌:
1. استاد مطهري، بيست گفتار، ص 109.
پرسش 4:
. اگه خدا از سرنوشت انسان آگاهه و همه چيز رو مي دونه ،پس اختيار چيه ديگه كه انسان داره ؟ يه جورايي انسان مي شه بازيگر، يه زندگينامه مشخص .

پاسخ:
با كمي دقت و تامل معلوم مي شود كه آگاهي خداوند از سرنوشت انسان ها ربطي به جبري بودن عالم و بي اختيار بودن انسان در اعمال و رفتار خود ندارد . علم و آگاهي خدا از آينده انسان و ساير موجودات عالم هيچ تفاوتي در اصل اختيار و آزادي داشتن انسان بر تعيين سرنوشت خود ايجاد نمي كند .
در واقع اين كه خدا مي‏داند در آينده فلان شخص چه خواهد كرد و چه نخواهد كرد،به معني رقم خوردن سرنوشتي غير قابل تغيير و حتمي در زندگي بشر نيست و تأثيري در عمل فرد ندارد، مانند پزشكي كه مي‏داند فلان بيمار در آينده دچار فلان وضعيت جسمي خواهد شد يا بهبود خواهد يافت؛ مسلما دانستن او تأثيري در به وجود آمدن يا نيامدن بيماري و يا حاصل شدن بهبودي ندارد . اگر معلمي قبل از امتحان بداند که کدام دانش آموز در امتحان نمره بدي مي آورد و كدام يك نمره ممتاز مي گيرد ، در امتحان آن ها تاثيري خواهد داشت؟
آگاهي خدا از كردار ما ، ما را وادار به انجام كاري نمي كند. اگر خدا مي داند فلان شخص در اثر تصادف يا در اثر خوردن سمّ در فلان روز خواهد مرد، معنايش اين نيست كه خدا او را كشته يا او مجبور بر انجام اين كار بوده است.
خداوند انسان را صاحب اراده آفريد و آدمي خودش مي تواند راه صلاح يا فساد را انتخاب كند ؛ اينکه در علم خداوند انتخاب هاي ما معين و ثبت شده باشد ،غير اين است که از قبل براي ما وضعيتي تعيين شده باشد که حتي اگر ميل مان هم نباشد ،مجبور به انجام آن باشيم ؛ يعني عوامل تغيير دهنده سرنوشت در دست ما است و ما مي توانيم سرنوشت ها را تغيير دهيم.

پرسش 5:

توليد مثل چه كاريه ؟ اگه توليد مثل با شهوت و لذت هاي جنسي كه رابطه مستقيم داره هيچ رابطه اي نداشت باز انسان ها توليد مثل مي كردن ؟ اگه يكي بشينه فكر كنه خوب ، دليلي واسه توليد مثل پيدا مي كنه ؟ اگه پيدا مي كنه چه دليلي ؟ براي چي بايد اين كار انجام بشه ؟ چرا بايد نسل انسان ماندگار باشه ؟ مگه جز اهداف دنيوي و اخروي دليل ديگه اي هست كه يه انسان زندگي كنه ؟ اگه نيست پس چرا انسان ها تمايل به زيستن دارن ؟ اهداف دنيوي و اخروي به چه دردي مي خوره ؟ يه آدم سعادتمند بشه تو اين دنيا و اون دنيا چي مي شه ؟ چه اتفاق خاص و مهم و مفيدي مي فته ؟

پاسخ:

بر اساس يك تحقيق ميداني ساده مي توان دريافت كه تنها دليل براي توليد مثل نيازهاي شهواني نيست ، هرچند اين نياز قدرتمند اساس خانواده و زندگي مشترك و پيوند زناشويي را تشكيل مي دهد ، اما در حقيقت اصل نياز به فرزند داشتن و تربيت كردن يك انسان و باقي گذاردن فردي از نسل خود ،يكي از مهم ترين نيازهاي روحي انسان هاست.
در زمان كنوني كه روش هاي گوناگون جلوگيري از بارداري وجود دارد و افراد از راه هاي گوناگون روابط زناشويي خود را تنها به قصد لذت شهواني انجام مي دهند ، ديده مي شود كه اكثريت قاطع خانواده ها در يك مقطع زماني تصميمي به بچه دار شدن مي گيرند . اگر دچار ناتواني توليد مثل و ناباروري باشند، با هزينه هاي بسيار و تحمل مشقات گوناگون درمان ، تلاش مي كنند كه به اين هدف برسند ؛ در نتيجه يقينا ماهيت فرزند دار شدن لذت جنسي نيست .
البته طبيعي است كه اگر نياز جنسي مطرح نبود، از اساس ميل به ازدواج و پيوند زناشويي بسيار كم تر بود . در نتيجه توليد مثل بسيار كاهش مي يافت ، اما همه اين ها به اين معنا نيست كه انسان به نيازي دروني تحت عنوان فرزند داشتن و تجربه عاطفي پدر يا مادر بودن پاسخ ندهد و از اين مساله بي تفاوت بگذرد .
زندگي انسان در دنيا در محدوده نيازهاي جسمي و روحي و مديريت اين نيازها از منظر عقل تبيين شده است ؛ در واقع در منطق اسلام انسان بايد به همه نيازهاي روحي و جسمي خود كه در زمره نيازهاي طبيعي و انساني اوست پاسخ دهد ، اما در محدوده و كميت و كيفيت اين پاسخگويي مديريت عقل و دور انديشي عقل مدارانه را معيار و مبنا قررا دهد . عقل دين مدار نيز در اين مديريت اراده خداوند و بستر رسيدن به سعادت ابدي فرد را اصلي ترين مبنا و معيار مي داند .
خداوند مي خواهد انسان در برابر نيازهاي گوناگون و مديريت عقل در نحوه پاسخگويي به نيازها به كمال حقيقي خود برسد . نحوه برخورد عقلاني و شريعت مدارانه انسان با نيازها مهم ترين عامل كمال و رشد روحي انسان محسوب مي شود. اسلام زمينه پاسخگويي درخور به همه نيازها را هم فراهم آورده است .
يكي از مهم ترين نيازهاي روحي انسان نياز به فرزند دار شدن و تجربه تربيت انساني ديگر و تلاش در مسير رشد و نمو و سعادت اوست كه نوعي رفتار خداگونه است .انسان را بيش از پيش به معرفت و شناختي مهم نسبت به خود و كيفيت رشد و شكوفايي خودش مي رساند. در كنار همه اين ها نوعي بقاي دنيايي نيز براي انسان رقم مي زند . ميل به اين امر نشأت گرفته از ميل انسان به جاودانگي و بقاي ابدي است .
تمايل به توليد مثل در نهاد بشر در كنار تمايل به همسر گزيني و نيازهاي حنسي نهاده شد تا اين اصل مهم در بقاي حيات انساني در كامل ترين شكل خود ادامه يابد .نسل هاي آينده بشر هم امكان حضور در آزمون مهم دنيا و به دست آوردن نعمت حيات و بستر دستيابي به سعادت ابدي را داشته باشند .
نفع مستقيم و غير مستقيم سعادتمند شدن انسان ها به خود آن ها بر مي گردد. ما هستيم كه در اين مسير معين ، مي توانيم با انتخاب هاي درست به بهره مندي تمام از لذت ها و زيبايي ها و اوج دستاوردهاي روحي در زندگي دنيا و آْخرت برسيم . مهم ترين اتفاقي كه در اين راستا مي افتد ، بهره مندي ما از همه آنچه مي توان در اهداف كوتاه مدت يا بلند مدت به دنبال آن بود است .
پرسش 6:
معجزات قرآن دقيقا چيه ؟
پاسخ:

معجزه ابزاري است براي كشف اين حقيقت كه فرد مدعي نبوت در ادعاي ارتباط خود با عالم غيب راستگوست . خداوند و قدرت ماورايي عالم او را ياري مي كند ؛ بر اين اساس هر پيامبري معجزه يا معجزاتي به فراخور نياز و ضرورت زمان و مكان بعثت خود ارائه مي كرد تا اين حقيقت را براي مردم به اثبات برساند . در عين حال پس از پذيرش ادعايش توسط مردم ، معارف و مفاهيمي آسماني را براي هدايت توده مردم اارئه مي نمود .
در اين مسير اگر مبلغ پيامبران صاحب شريعت قبلي بود، مفاهيم بلند الهي كه به آن ها وحي شده بود ، ارائه مي داد . اگر صاحب كتاب و شريعت بود، وحيي را كه به خود او مي رسيد ،دراختيار مردم مي نهاد . بدين صورت از انبياي پيشين تنها چندين كتاب تحت عنوان وحي الهي به بشر منتقل شد كه اين كتاب ها غير از اعجاز نبوت و اثبات ادعاي نبي بود .
اما در خصوص پيامبر اسلام اين دو امر به نوعي در هم تلفيق شد و مهم ترين معجزه پيامبر كتاب آسماني و وحيي كه براو نازل مي شد تعيين گشت . بدين ترتيب قرآ ن كتابي كامل و جامع و داراي ابعاد گوناگون شد كه هم ادعاي پيامبري حضرت محمد را به اثبات مي رساند ؛ هم معارف و مفاهيم بلند الهي كه ضامن سعادت بشر در زندگي دنيا و آخرتش بود ، در خود جاي مي داد .
در خصوص ساير كتاب هاي آسماني هيچ دليلي منطقي بر آسماني بودن آن ها وجود ندارد ، زيرا به تصريح غربيان تورات و انجيل فعلي كتاب هاي نازل شده بر موسي و عسيي عليهما السلام نيستند ، بلكه روايت و تصويري از آن حقايق محسوب مي شوند كه البته ابهام و تناقضات گوناگون داخلي آن ها ترديد در قابل قبول دانستن اين مفاهيم را به شدت دچار ترديد مي كند .
اما در خصوص كتاب قرآن ما ادعا داريم كه اين معجزه معجزه اي جاويدان و هميشگي است . با دقت در ابعاد اعجاز آن مي توان به حقيقت وحياني و آسماني بودن آن رسيد ؛ اصولا وحي بودن كتاب هايي همچون تورات و انجيل بلكه وجود انبيايي به نام حضرت موسي و عيسي و... هم براي ما قابل اثبات نيست مگر از طريق قرآن كريم كه صحت مطالب آن را پذيرفتيم .
اما اينكه يك فرد بي دين برچه اساسي بايد تورات و انجيل و قرآن را به عنوان كتاب آسماني انتخاب كند ؟
سوال ريشه در امر پيشين دارد و آن اينكه قبل از اينكه يك فرد در برابر چنين گزينه هايي قرار بگيرد ، ابتدا در برابر اين گزينه قرار گرفته كه آيا اصولا خدايي وجود دارد و افرادي كه در طول تاريخ ادعاي ارتباط با خدا وعالم غيب داشته و از وجود عالم ديگري خبر داده اند، در ادعاي خود راستگو بوده اند ؟
در گيرو دار همين دست سوالات است كه عقل انسان اولين نتيجه را در اين مسير مي گيرد و مي گويد ، بر فرض صحت چنين ادعاهايي، خطر بي توجهي و ناديده انگاشتن آن ها مي تواند بسيار سنگين و غير قابل تحمل باشد . نبايد به آساني از كنار آن گذشت ؛ در واقع حكم صريح عقل در خصوص «دفع ضرر محتمل» انسان را به تامل و دقت در اين ادعاها فرا مي خواند. ضرورت تحقيق در خصوص اصل وجود خداوند را لازم مي نمايد .
بر اين اساس فرد به دنبال اثبات اين حقيقت مي رود .در نتيجه يا صحت اين ادعاها را قبول مي كند و يا نه به اين نتيجه مي رسد كه از اساس وجود خدا و عالم غيب و نبوت و رسالت نادرست است. در اين صورت انتخابي هم براي او در بين تورات و انجيل و قرآن معنا ندارد ؛ اما اگر اساس اين ادعا ها را پذيرفت و وجود خداوند و ارسال رسولان و وحي و شريعت الهي برايش امري لازم و ضروري و البته عقلاني شد ، ناچار است به دنبال دين و شريعت حق در زمان كنوني بگردد . وظيفه تبعيت از يك گزينه را براي خود روشن سازد .
در اين وضعيت اثبات معجزه بودن قرآن مشكل را حل كرده ، فرد را به سرمنزل مقصود مي رساند، زيرا حتي اگر نبوت حضرت عيسي و آسماني بودن انجيل برايش ثابت شود، اين به معناي لزوم تبعيت از انجيل در زمان كنوني نيست ،مگر آن كه ادعاي رسالت و شريعت جديد بعد از مسيح و انجيل رد شود ؛ در نتيجه بررسي و تحقيق در خصوص معجزه بودن قرآن و نبوت حضرت محمد در هر حال امري لازم و ضروري است .
در خصوص اعجاز قرآن معتقديم كه اين كتاب داراي ابعاد گوناگوني است كه در مجموعه آن ها بي همتايي و معجزه بودنش شكل مي گيرد؛ در حقيقت قرآن در ابعاد و وجوه مختلفي معجزه محسوب مي گردد كه به صورت فهرست وار آن ها را ذكر مي كنيم :
1. شخصيت و پيشينه آورنده آن.
2. فصاحت و بلاغت (اعجاز بيانى).
3. آموزه‏ها و معارف عالى (اعجاز معانى).
4. هماهنگى و عدم وجود اختلاف.
5. خبرهاى غيبى (مانند خبر پيروزى روميان بر ايرانيان، خبر پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، وعده بازگشت پيروزمندانه به مكه و...).
6. طرح مسائل دقيق علمى.
7. آفرينش‏هاى هنرى.
هرچند در خصوص همه اين موارد كتاب هاي مفصل و مقالات گوناگوني نگاشته شده ، اما ما تنها به ذكر نكاتي كلي بسنده مي كنيم :
اين حقيقت از مسلمات تاريخي است كه در زمان نزول قرآن، نخستين چيزى كه چشم جهان عرب و استادان سخن و بلاغت آن زمان را گرفت، زيبايى كلمات، شگفتى و تازگى تركيب، و برترى معانى قرآن بود كه از مجموع آن به فصاحت و بلاغت تعبير مى‏آورند. اين ويژگى بر عرب آن روز (و امروز) كاملا مشهود بوده ، از همين رو پيامبر با تلاوت پى‏در پى آيات و دعوت مكرر به تحدى(مبارز طلبي)، قهرمانان عرصه سخن و استادان بلاغت را به خضوع و خشوع وامى‏داشت . وادارشان مى‏كرد كه در برابر عظمت كلام او انگشت‏حيرت به دندان گرفته، به فوق بشرى بودن آن اذعان كنند.
در منابع تاريخي نقل شده كه وليد بن مغيره، استاد سخن و شعر قريش، پس از شنيدن آياتى چند درباره آن چنين داورى كرد:
«به خدا سوگند، ‏اكنون از محمد سخنى شنيدم كه نه به سخن انسان ها، و نه به سخن جنيان مى‏ماند. سخنى است داراى شيرينى و زيبايى خاص. شاخه‏هاى كلام وى پربار، و ريشه آن پربركت است؛ سخنى است والا كه هيچ سخنى برجسته تر از آن نيست، يعنى هرگز قابل رقابت نمى‏باشد». (1)
تنها وليد بن مغيره نيست كه در برابر جمال ظاهرى و شكوه معنوى قرآن سر تعظيم فرود آورده است، بلكه ديگر بلغاى عرب نيز نظير عتبة بن ربيعة و طفيل بن عمرو نيز اظهار عجز كرده ، به اعجاز ادبى قرآن اعتراف كرده‏اند. البته، عرب جاهلى به علت پايين بودن سطح فرهنگ خويش، از قرآن جز اين جنبه از اعجاز را درك نمى‏كرد، اما همين امر آن قدر واضح و عميق بود كه قابل انكار نبود.
حتي اگر اوج زباني و ادبياتي براي ما قابل درك نباشد، اما وجود چنين اثر خاص رواني در كارشناسان زبان عرب و توده عرب زبانان در مهم ترين مقطع تكامل ادبيات نثر و نظم زبان عربي ، قابل انكار نيست.اگر در حد بسيار ضعيف امكان انكار آسماني و ادعاي بشري بودن چنين جملات و تعابيري ممكن بود، هيچ گاه بزرگان مخالفان پيامبر اسلام راهكارهاي ديگر را براي مقابله و مبارزه با ايشان برنمي گزيدند و يا لااقل نمونه اي مشابه براي رد قرآن مي آوردند . زحمت جنگ هاي عظيم و هزينه هاي گزاف مادي و معنوي را بر خود هموار نمي نمودند .
البته اگر اعجاز ادبى قرآن، تنها براى كسانى قابل درك است كه در زبان عربى مهارت كافى داشته باشند، خوشبختانه ديگر جلوه‏هاى اعجاز قرآن براى ديگران نيز قابل فهم است.
ا) آورنده قرآن، يك فرد امى و درس ناخوانده؛ نه مدرسه‏اى رفته، نه در برابر استادى زانو زده، نه كتابى را خوانده است. قرآن در خصوص رسول خدا مي فرمايد :«ماكنت تتلوا من قبله من كتاب ولا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (2)؛ پيش از اين نه كتابى مى‏خواندى. نه با دست چيزى مى‏نوشتى، كه اگر غير از اين بود، باطل گرايان [در حقانيت رسالت تو] ترديد مى‏كردند».
ممكن است گفته شود« اين قبيل آيات اثبات نمي كند كه حضرت درس خوانده نبود، زيرا هنوز آسماني بودن قران ثابت نشده » ؛ در حالي كه روشن است كه اگر اين آيات نادرست و خلاف واقع بود ، مايه انكار دشمنان و دستاويزي بر دروغگويي قرآن توسط مخالفان قرار مي گرفت ، چون اكثر دشمنان رسول خدا خويشان و نزديكان وي بودند كه تا چهل سالگي او را كاملا مي شناخته و از سوابق او اطلاع دقيق داشتند ؛ اما در هيچ كجا نقل نشده كه دشمنان اين آيه را نفي كرده ، دروغ بخوانند .
از طرف ديگر قرآن طى مدت بيست و سه سال در شرايط گوناگون (صلح و جنگ، سفر و حضر، و...) توسط پيامبر تلاوت شده است. طبيعت‏ چنين سخن گفتنى ايجاب مى‏كند كه در گفتار گوينده نوعى دوگانگى بلكه چندگانگى پيش آيد. مؤلفانى كه كتاب خود را در شرايطى يكسان و با رعايت اصول هماهنگى مى‏نويسند، چه بسا دچار اختلاف و ناهماهنگى در كلام مى‏شوند، چه رسد به كسانى كه سخنى را به تدريج، و در اوضاع و احوال مختلف، القا مى‏كنند.
قرآن كريم درباره موضوعات گوناگون از الهيات، تاريخ، تشريع و قانونگذارى، اخلاق، طبيعت سخن گفته،از ابتدا تا انتها داراى عالي ترين نوع هماهنگى و انسجام از نظر محتوا، و سبك سخن گفتن است. قرآن اين جنبه از اعجاز را يادآور شده :
‹‹افلا يتدبرون القرآن و لو كان‏ من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا». (3)
همچنين قرآن در آيات مختلف به مناسبت هاى گوناگون اسرار جهان آفرينش را كه بشر آن روز از آن آگاهى نداشت،‏بيان كرده است. كشف اين اسرار براى فرد درس نخوانده كه در يك جامعه بى‏خبر از همه چيز زندگى مى‏كند، جز از طريق وحى امكان پذير نيست. كشف قانون جاذبه از افتخارات علم جديد به شمار مى‏رود و اينك استوارى كاخ آفرينش را برپايه آن تفسير مى‏كنند. قرآن در جمله بسيار كوتاهى پرده از اين قانون برداشته و مى‏فرمايد:‹‹الله الذي رفع السموات بغير عمد ترونها؛ (4) خدايى كه آسمان ها را بدون ستون مرئى برافراشته است».
كشف قانون زوجيت عمومى يكى ديگر از دست‏آوردهاى علم جديد است. قرآن كريم در روزگارى كه كم ترين اطلاعى در اين باره موجود نبود، از آن خبر داده:‹‹و من كل شي‏ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون؛ (5) از هرچيزى جفت آفريديم، باشد كه متذكر شويد».
البته مطالب و ابعاد ديگري در مورد اعجاز قرآن ذكر شده كه از بيان آن صرف نظر مي كنيم ، اما تنها همين نشانه هاي تاريخي كافي است كه انسان به يقين برسد با ادعايي كذب و آوردن كتابي ساختگي ، آن هم در بين سخت ترين و قدرتمند ترين دشمنان و مخالفان ، نمي توان در مدت زمان كوتاهي بر آنان پيروز شد. نه تنها كشور و سرزمين خود ، بلكه سرزمين هاي اطراف را نيز در تحت سيطره تفكرات اين كتاب درآورد و آن را به عنوان يك سند قطعي و قانون همه گير در طول قرن ها ثابت و متقن نگاه داشت .
در مجموع اين بيانات مي توان به اعجاز قرآن ايمان پيدا كرد ، البته به غير از اين راهكارهاي مرسوم و مشهور مي توان از طريق ديگري نيز معجزه بودن قرآن را ثابت نمود و آن اينكه :
يقينا قرآني كه امروز در دست ماست، همان قرآني است كه پيامبر آن را به مردم زمان خود عرضه كرده است زيرا پس از گذشت 1400 سال هنوز هيچ اختلاف نسخه اي در آن ديده نمي شود .نسخه هاي امروز مسلمانان در همه مناطق دنيا با نسخه هاي قديمي در مناطق گوناگون دنيا كه قدمت برخي به عصر صحابه مي رسد يكسان و مطابق است .
همين بقاي بي كم و كاست در كتابي مبسوط و مفصل و داراي آيات مشابه و مكرر و سبكي تو در تو و قابل تغيير به درستي نشان مي دهد كه ممكن نيست يك كتاب عادي يا يك اثر ديني و مقدس پس از گذشت اين همه سال دست نخورده و بي تغيير و تحريف بماند حتي در هيچ دين و آيين ديگري نظير اين سلامت متون ديني ديده نمي شود . مي توان ديد كه كتاب هاي ادبي و علمي كه البته مورد توجه نيز بوده و هست، با گذشت كم تر از دو قرن از تاريخ تاليف دستخوش تغيير و تفاوت مي شوند . از يك ديوان ساده نسخه هاي گوناگوني برجاي مي ماند ، ولي اين امر در خصوص قرآن به هيچ وجه به چشم نمي خورد .اين خود دليلي اجتماعي و عرفي بر معجزه بودن قرآن است .

پى‏نوشت‏ها:
1. مجمع البيان،ج 5،ص387.
2. عنكبوت(39) آيه 108.
3. نساء(4) آيه 82.
4. رعد(13) آيه 2.
5. ذاريات(51) آيه 49.

پرسش 7:
7. اين دنيا كه بر اساس علمي كامل و جامع برنامه ريزي و ساخته شده چرا بعضي چيزها توش از لحاظ علمي اثبات نداره و به همين دليل از شاخه هاي متافيزيك به شمار مي ره ؟ مثل وجود خدا ( البته من بهش اعتقاد دارم ) . روح . جن و ... اگه جز احساسات دروني و منطق و استدلال مي شد با علم هم خدا رو اثبات كرد ، اين رشته اتصال انسان به خدا مستحكم تر نمي شد ؟

پاسخ:
اشكال شما اين است كه علم را منحصر در علوم تجربي مي دانيد . بر اين مبنا بسياري از امور طبيعي هم چندان امكان اثبات و احساس ندارد ؛ دانش امروزه بشر هنوز اجزاي اتم مانند الكترون ها و يا هسته اتم را نديده است، چه رسد به اجزاي كوچك تر مانند كوارك ها ، اما در عين حال با استدلال و بررسي عملكردها و آثار اتم دريافته است كه يقينا چنين چيزي وجود دارد ؛ نظير همين مساله در علوم مختلف وجود دارد مانند سياه چاله ها در علم نجوم يا ماده سياه در مباحث كوانتوم و... .
پس اثبات پذيري همه حقايق از طريق حسيات امري نادرست است ؛ اما اگر حقيقت علوم را همان دانش و معرفت جزمي بشر بدانيم، به خوبي مي توان دريافت كه بخش عظيمي از دانش بشري در حوزه امور غير محسوس و غير جربي تعريف مي شود ،مانند مباحث گسترده علوم رياضي محض كه تنها درحوزه امور ادراكي خالص تعريف مي شود . نمي توان براي آن ها ظرفي محسوس و قابل تجربه پيدا نمود .
موجوداتي مانند روح و جن و... هرچند در حالت عادي قابل احساس نيستند اما به دلايل گوناگون مي توان به وجود آن ها ايمان داشت و به باور عقلي يقيني در مورد وجود آن ها رسيد .اين امر از راه هاي گوناگون قابل انجام است .
هيچ وقت جريان برق درون سيم را نمي بينيد ، اما از طريق آثار آن به وجودش يقين پيدا مي كنيد ، موجودات نامرئي هم از همين قبيلند . اولا عقل امكان وجود آن ها را در مي يابد . انكار وجود اين موجودات را غير عاقلانه مي انگارد .در نهايت با درك برخي شواهد و قرائن مستدل در خصوص اثبات وجود اين موجودات ، به وجود آن ها يقين مي كند .
اما امور ماورائي محض مانند خداوند هرچند به هيچ شكل قابل احساس نيستند، اما از طريق استدلالات عقلي مي توان به وجود آن ها يقين پيدا نمود ؛يقيني كه از طريق استدلالات محض و تشكيل يافته از مقدمات بديهي و يقيني شكل مي گيرد، به مراتب باارزش تر و قطعي تر از باوري است كه از طريق تجربه و علوم حسي به دست مي‌آيد ، زيرا باور در علوم حسي معمولا بر مبناي استقرا حاصل مي شود، ولي باور در بديهيات محض از طريق استدلال غير قابل تغيير سامان مي يابد .
خداوند را جداي از طريق فطرت و ادراك دروني از طريق علم هم ثابت مي كنيم ، اما علوم انساني و استدلالات شبه رياضي و عقلي مانند فلسفه . در عين حال نبايد ازياد برد كه بسيارند دانشمنداني كه از طريق شواهد تجربي و تلاش هاي مستمر در علوم تجربي به خدا رسيده اند . وجود خداوندي را در اوج كمال و صفات كمالي از طريق داده هاي علوم تجربي اثبات نموده اند .
در اين زمينه مطالعه كتاب "خدا و علم " اثر ژان گيتون و برادران بوگدانف توصيه مي شود .
پرسش 8:
8. بر چه اساس و مبنا و استنادي بايد معاد و زندگي پس از مرگ رو قبول كرد ؟

پاسخ:
يقينا قرآن و پذيرش اعجاز آن يكي از مهم ترين راه هاي اثبات باورهايي مانند معاد است ، اما از راهكارهاي ديگري نيز معاد و عالمي ديگر را اثبات مي نماييم كه مهم ترين آن راهكار عقل و استدلالات عقلي است ؛ دلايل مختلفي نيز براي اثبات عقلي معاد اقامه مي شود كه برخي از آن ها ارائه مي گردد :
نظام آفرينش بيهوده و بي هدف نيست.خدا جهان را به گونه‌اي آفريده است که بيش ترين خير و کمال ممکن بر آن مترتب شود . بدين ترتيب صفت حکمت اثبات مي‌شود که مقتضاي آن اين است که مخلوقات را به غايت و کمال لايق به خودشان برساند، ولي از آن جا که جهان مادي داراي تزاحمات است و خيرات و کمالات موجودات مادي با يکديگر تعارض پيدا مي‌کند، مقتضاي تدبير حکيمانه‌اي الهي اين است که به صورتي آن ها را تنظيم کند که مجموعاً خيرات و کمالات بيش تري بر آن ها مترتب شود.
جهان داراي نظام احسن مي باشد، به همين جهت است که انواع عناصر و کميت و کيفيت و فعل و انفعالات و حرکات آن ها طوري تنظيم شده که زمينه آفرينش گياهان و جانوران و در نهايت زمينه آفرينش انسان که کامل‌ترين موجودات جهان است، فراهم شود . اگر جهان مادي طوري آفريده شده بود که پيدايش و رشد موجودات زنده را ناممکن مي‌ساخت ،خلاف حکمت بود.
با توجه به اين که انسان، داراي روح قابل بقا است و مي‌تواند واجد کمالات ابدي و جاوداني گردد، آن هم کمالاتي که از نظر مرتبه و ارزش وجودي، قابل مقايسه با کمالات مادي نيست، اگر حيات او منحصر به حيات دنيوي محدود باشد، با حکمت الهي، سازگار نخواهد بود، مخصوصاً با توجه به اين که حيات دنيوي، توأم با رنج‌ها و سختي‌ها و ناگواري‌هاي فراوان است .
غالباً تحصيل يک لذت بدون تحمل اين همه رنج و زحمت فراهم نمي‌شود ،به طوري که حسابگران را به اين نتيجه مي‌رساند که تحمّل اين همه رنج و ناخوشي براي دستيابي به لذايذ محدود نمي ارزد . از همين محاسبات است که گرايش به پوچي و بيهودگي پديد مي‌آيد حتى کساني را که با وجود علاقة شديد فطري به زندگي به سوي خودکشي مي‌کشاند.
اگر زندگي انسان جز اين نبود که پيوسته زحمت بکشد و با مشکلات طبيعي و اجتماعي دست و پنجه نرم کند تا لحظاتي را با شادي و لذت بگذراند و آن گاه از فرط خستگي به خواب رود تا هنگامي که بدنش آمادگي فعاليت جديد را پيدا کند و مجدداً تلاش کند تا مثلاً لقمة ناني به دست آورد و لحظه‌اي از خوردن آن لذت ببرد ، چنين تسلسل زيان‌بار و ملال‌آوري را عقل نمي‌پسنديد و به گزينش آن فتوا نمي‌داد.
نتيجه منطقي چنين نگرشي به زندگي انسان جز پوچ‌گرايي نخواهد بود. يکي از غرايز اصيل انسان، حبّ به بقا و جاودانگي است که دست آفرينش الهي در فطرت او به وديعت نهاده است . حکم نيروي محرک فزاينده‌اي را دارد که او را به سوي ابديت سوق مي‌دهد . همواره بر شتاب حرکتش مي‌افزايد، اکنون اگر فرض شود که سرنوشت چنين متحرکي جز اين نيست که در اوج شتاب حرکت به صخره‌اي برخورد کند و متلاشي شود، آيا ايجاد آن نيرو فزاينده با چنين غايت و سرنوشتي متناسب خواهد بود؟
پس وجود چنين ميل فطري، هنگامي با حکمت الهي سازگار است که زندگي ديگري جز اين زندگي محکوم به فنا و مرگ در انتظار او باشد.
با توجه به اين دو مطلب به اين نتيجه مي‌رسيم که مي‌بايد زندگي ديگري براي انسان وراي اين زندگي محدود دنيوي وجود داشته باشد تا مخالف حکمت الهي نباشد . مي‌توان ميل فطري به جاودانگي را مقدمة ديگري قرار داد .به ضميمة حکمت الهي آن را برهان ديگري به حساب آورد.
دليل ديگر در اين باب برهان عدالت است. در اين جهان انسان‌ها در انتخاب و انجام کارهاي خوب و بد آزادند،‌از يک سو کساني يافت مي‌شوند که تمام عمر خود را صرف عبادت خدا و خدمت به بندگان او مي‌کنند . از سوي ديگر تبهکاراني ديده مي‌شوند که براي رسيدن به هوس‌هاي شيطاني خودشان، بدترين سمت و زشت‌‌ترين گناهان را مرتکب مي‌گردند. هدف از آفرينش انسان در جهان و مجهز ساختن او به گرايش‌هاي متضاد و به نيروي اراده و انتخاب و به انواع شناخت‌هاي عقلي و نقلي و فراهم کردن زمينه براي رفتارهاي گوناگون و قرار دادن وي بر سر دو راهي‌هاي حقيقت و باطل و خير و شرّ اين است که در معرض آزمايش‌هاي بي‌شمار، واقع شود . مسير تکامل خود را با اراده و اختيار برگزيند تا به نتايج اعمال اختياري و پاداش و کيفر آن ها برسد. سراسر زندگي دنيا براي انسان، آزمايش و ساختن و پرداختن هويت انساني خويش است حتى در آخرين لحظات زندگي هم معاف از آزمايش و تکليف و انجام وظيفه نيست.
اما مي‌بينيم که در جهان، نيکوکاران و تبهکاران به پاداش و کيفري که درخور اعمال‌شان باشد نمي‌رسند . چه بسا تبهکاراني که از نعمت‌هاي بيش تري برخوردار بوده و هستند. زندگي دنيا ظرفيت پاداش و کيفر بسياري از کارها را ندارد، مثلاً کسي که هزاران شخص بي‌گناه را به قتل رسانيده است، نمي‌توان او را جز يک بار قصاص کرد و ساير جناياتش بي‌کيفر مي‌ماند، در صورتي که مقتضاي عدل الهي اين است که هر کس کوچک ترين کار خوب يا بدي انجام دهد ،به نتيجة آن برسد.
پس همچنان که جهان، سراي آزمايش و تکليف است ،بايد جهان ديگر باشد که سراي پاداش و کيفر و ظهور نتايج اعمال باشد . هر فردي به آنچه شايسته است، نايل گردد تا عدالت الهي تحقق عيني يابد.(1)
پي‌نوشت‌:
1. محمد تقي مصباح، آموزيش عقايد، ص 264 ـ 266، نشر بين الملل، 1381ش.

پرسش 9:
9. آيا انسان ها مثل فردي كه هيپنوتيزم شده و حرف ها و دستوراتي در ضمير نا خود آگاهش تحميل شده و اونم داره همين طور به اونا عمل مي كنه نيست ؟ درک و فهم و اخلاق و رفتار و اعتقادات و علم و اين جور چيزا اكتسابيه . در اين دوره از زمان و مي شه گفت در هر دوره اي از زمان ، همه اينا تحميلي شدن . يعني فرد كه به دنيا مياد تا به دوران بلوغ برسه ،بسته به مكان زندگيش و فرهنگ و اعتقادات مردم اون منطقه اين قدر رو مغزش كار مي كنند كه مي كشنش طرف خودشون و فرد هم كه مثل يه فرد هيپنوتيزم شده عمل مي كنه همين طور پيش مي ره .. اين طور نيست ؟ چرا اين طوره ؟
پاسخ: يقينا امور اجتماعي و ويژگي هاي ژنتيكي و شرايط خاص تربيتي و فرهنگي و ديگر امور تاثير گذار فرهنگي و اجتماعي بر روح و روان انسان، تاثيرات خاصي را در نحوه انديشيدن و عمل كردن انسان ها مي گذارد ، اما همه اين ها به اين معنا نيست كه انسان تحت تاثير اين عوامل تاثيرگذار تا بدان جا قرار بگيرد كه عملا اختيار و انتخاب آزادانه خود را از دست بدهد و همانند فردي هيپنوتيزم شده مقهور هدايت اين عوامل گردد .
نمونه بارز اين آزادي واختياردر همه جوامع و فرهنگ ها و كشورها ديده مي شود كه در يك خانواده فرزنداني كه در محيط مساوي تربيتي رشد يافتند، داراي تمايلات و گرايش ها و جهت گيري هاي متفاوتي هستند و گاهي كاملا متفاوت و مختلف رفتار و عمل مي كنند .
در اندازه هاي وسيع تر هم بسيار مشاهده مي شود كه يك نسل تفاوت فاحش رفتاري و عملكردي نسبت به نسل قبل داشته، كاملا متفاوت از نسل قبل از خود و بر خلاف تلقي و توقع و مسير مورد تمايل جامعه سنتي خود مي انديشد و رفتار مي كند .
نمونه ديگر اين قدرت و تجلي اختيار و انتخاب و آزادي فكري و رفتاري انسان تغيير دين و مذهب است كه توسط افراد گوناگون درمذاهب و اديان مختلف رخ مي دهد . ديده مي شود كه بسياري از افراد در مذاهب و اديان مختلف در اثر تحقيق و مطالعه و بررسي هاي علمي ، با وجود همه مخالفت ها و انتقادها دين و آيين خود را تغيير داده ، مسير فكري و عملي زندگي خود را دستخوش تغييري فاحش مي كنند ؛ اگر انسان تحت تاثير عوامل بيروني بود ،چنين تفاوت هاي رفتاري ممكن نبود .

آیا ظهور امام زمان(عج) طبق گفته ی آیت الله بهجت(ره) نزدیک است؟ باتشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
وقت ظهور امام زمان (عج ) راکسي نمي داند و کسي حق ندارد که وقت ظهور را معين نمايد . اگرفردي زمان ظهور را معين کرد ، وظيفه داريم او را تکذيب نماييم. هر زمان که تمام شرايط فراهم شد وخدا مصلحت دانست، حضرت ظهور مي کند. بنا بر اين کسي نمي تواند بگويد که وقت ظهور نزديک است .
نمي‌توان براي ظهور امام زماني را معيّن نمود و گفت: ظهور حضرت نزديک يا دور است. زمان ظهور امام از اسرار الهي است که خداوند مي‌داند. هر گاه خدا اراده نمود، حضرت ظهور مي‌نمايد.
افزون بر آن ظهور امام مبتني بر شرايط و نشانه‌هايي است. هر گاه زمينة ظهور امام فراهم شود و نشانه‌هاي ظهور محقق گردد، حضرت ظهور مي‌نمايد. نمي‌دانيم که اين شرايط فراهم شده و نشانه‌هاي ظهور محقق گرديده است يا نه؟
البته نشانه‌هاي ظهور در برخي کتاب‌ها (که درباره امام زمان نوشته شده) موجود است، ولي تا اين زمان نشانه‌هاي حتمي ظهور تحقق نيافته است.
افزون بر اين ظهور حضرت نيازمند علل و عواملي گوناگوني است، که يکي از آن ها علامت‌هايي است که در کتاب‌هاي حديثي نقل شده، بنابر اين هيچ کس نمي‌تواند ادعا کند که ظهور حضرت نزديک است، يعني مثلاً تا ده يا بيست يا پنجاه سال ديگر قطعاً امام زمان ظهور مي‌کند.
براي آگاهي بيش تر به کتاب دادگستر جهان از آيت الله ابراهيم اميني، مراجعه کنيد.

طبق حدیث معروف ذیل از امام زمان (روحی فداک) خمس در دوران غیبت مباح است لطفا بنده را از اشتباه رهایی بخشید با ادله بحارالأنوار ۵۳ ۱۸۰ باب ۳۱- ما خرج من توقیعاته ع ..... ج، [الإحتجاج‏] مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَ التَّوْقِیعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ ع أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أَرْشَدَکَ اللَّهُ وَ ثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِینَ لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنَا وَ بَنِی عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ مَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وَ سَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنِ نُوحٍ وَ أَمَّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِیلُ إِخْوَةِ یُوسُفَ ع وَ أَمَّا الْفُقَّاعُ فَشُرْبُهُ حَرَامٌ وَ لَا بَأْسَ بِالشَّلَمَابِ وَ أَمَّا أَمْوَالُکُمْ فَمَا نَقْبَلُهَا إِلَّا لِتَطَهَّرُوا فَمَنْ شَاءَ فَلْیَصِلْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَقْطَعْ فَمَا آتَانَا اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتَاکُمْ وَ أَمَّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَی اللَّهِ وَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ أَمَّا قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْحُسَیْنَ ع لَمْ یُقْتَلْ فَکُفْرٌ وَ تَکْذِیبٌ وَ ضَلَالٌ وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِیهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِی وَ کِتَابُهُ کِتَابِی وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ الْأَهْوَازِیُّ فَسَیُصْلِحُ اللَّهُ قَلْبَهُ وَ یُزِیلُ عَنْهُ شَکَّهُ وَ أَمَّا مَا وَصَلْتَنَا بِهِ فَلَا قَبُولَ عِنْدَنَا إِلَّا لِمَا طَابَ وَ طَهُرَ وَ ثَمَنُ الْمُغَنِّیَةِ حَرَامٌ وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ شَاذَانَ بْنِ نُعَیْمٍ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ أَمَّا أَبُو الْخَطَّابِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی زَیْنَبَ الْأَجْدَعُ فَإِنَّهُ مَلْعُونٌ وَ أَصْحَابُهُ مَلْعُونُونَ فَلَا تُجَالِسْ أَهْلَ مَقَالَتِهِمْ فَإِنِّی مِنْهُمْ بَرِی‏ءٌ وَ آبَائِی ع مِنْهُمْ بِرَاءٌ وَ أَمَّا الْمُتَلَبِّسُونَ بِأَمْوَالِنَا فَمَنِ اسْتَحَلَّ شَیْئاً مِنْهَا فَأَکَلَهُ فَإِنَّمَا یَأْکُلُ النِّیرَانَ وَ أَمَّا الْخُمُسُ فَقَدْ أُبِیحَ لِشِیعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِی حِلٍّ إِلَی وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنَا لِتَطِیبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَا تَخْبُثَ وَ أَمَّا نَدَامَةُ قَوْمٍ شَکُّوا فِی دِینِ اللَّهِ عَلَی مَا وَصَلُونَا بِهِ فَقَدْ أَقَلْنَا مَنِ اسْتَقَالَ وَ لَا حَاجَةَ لَنَا إِلَی صِلَةِ الشَّاکِّینَ وَ أَمَّا عِلَّةُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَةِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
رواياتي در مورد تحليل خمس وارد شده كه مضمون آن ها اين است كه خمس را به شيعيان خويش حلال كرده ايم تا اين كه ولادت آنان حلال و طيب باشد و دچار خباثت در ولادت نشوند و نسل آنان پاكيزه باشد .
جند نمونه از روايات :
1 - حضرت مهدي (ع ) به محمد بن عثمان عمري كه از نواب خاص ايشان بود نوشت : اما الخمس فقد ابيح لشيعتنا و جعلوا منه في حل الي وقت ظهور امرنا لتطيب ولادتهم و لا تخبث؛
خمس را براي شيعيان خود مباح كرديم و براي آنان آن را حلال كرديم ( يعني خمس را به آنان بخشيديم ) تا ولادت فرزندان آنان پاكيزه باشد و از حرام خواري كه باعث خباثت در نسل مي شود، پاكيزه بمانند يا اگر با پولي كه خمس آن پرداخت نشده، كنيز خريدند و داراي فرزند شدند، فرزندان آنان حرام زاده نباشند .
در تفسير علي بن ابراهيم قمي در ذيل آيه ( و سيق الذين اتقوا.... ) از امير المومنين (ع ) نقل كرده : فلاني و فلاني حق ما را غصب كردند . با آن كنيز خريدند و يا ازدواج كردند. آگاه باشيد ما از حق خويش نسبت به شيعيان گذ شت كرديم تا مواليد و نسل آنان پاكيزه بماند .(1)
2 - مرحوم صاحب وسائل الشيعه ، حدود 21 روايت در اين زمينه نقل كرده است.
در توجيه اين گونه روايات بايد گفته شود كه از قرائن و شواهدي كه در روايات است، از جمله كلمه ( الناس) در مقابل ( الشيعه ) و ( پاكيزه ماندن نسل ) و غيره به دست مي آيد كه منظور ائمه ، تحليل انفال بوده، چون يكي از مواردي كه به نص قرآن كريم از مختصات پيامبر شمرده شده و طبيعتا بعد از پيامبر به امامان اختصاص پيدا مي كند، انفال است .
انفال به ثروت هاي عمومي از قبيل معادن, نفت , بيشه زارها , جنگل ها , درياها و ..... گفته مي شود كه اختيار آن ها به دست حاكم اسلامي (امام عادل ) است . بعد از رسول خدا و وقوع حادثه سقيفه و غصب خلافت , اين ثروت ها به دست غير ائمه افتاد ، از طرفي شيعيان و پيروان اهل بيت خواه نا خواه در جامعه اسلامي ناگزير از استفاده آن ها و تصرف در آن ها بودند. بر اساس اين روايات ائمه اين اموال را نسبت به شيعيان تحليل كردند تا دچار مشكل نشوند .
صاحب وسائل الشيعه كه از محدثان عالي قدر بوده و در حديث شناسي يد طولايي داشته، اين روايات را در باب انفال آورده است .(2) عنوان آن را ... جواز تصرف الشيعة في الانفال و الفئ وسائرحقوق الامام مع الحاجة و تعذر الايصال مطرح نموده است .
عناويني كه صاحب وسائل ذكر مي كند، فتوا و نظريه علمي خود او در برداشت از روايات بوده ، نظريه ايشان در مورد روايات تحليل خمس اين مي شود كه امامان (ع) سهم خود را از انفال و ثروت هاي عمومي در صورتي كه شيعيان نتوانند به امام برسانند ،بخشيده اند . آنان را از پرداخت خمس انفال نسبت به آن ها معاف كرده اند .
احتمال دوم اين است كه روايات تحليل گرچه در مورد خمس باشد، اذن خصوصي امامان نسبت به تصرفات در خمس مي باشد، چون مضمون روايات اين است كه تصرف در مال متعلق خمس جائز نيست مگر به اجازه و اذن امام . بنابراين روايات تحليل در حقيقت اذن در تصرف است در مواردي كه شيعيان از پرداخت انفال يا ازپرداخت خمس داراي مشكل بودند ، نه اينكه از روايات تحليل استفاده شود كه شيعيان مطلقا از پرداخت هر گونه خمسي معاف شده باشند، بنابراين پرداخت خمس واجب و لازم است، مگر در موارد خاصي، از جمله اينكه مثلا حكومت در دست ظالمان و طاغياني باشد كه بر تمامي اموال مسلمين تسلط دارند . آنان يا اصلا معتقد به خمس نيستند و يا از پرداخت آن امتناع مي ورزند .انفال را به صاحبان اصلي آن نمي پردازند .
در چنين مواردي ائمه (ع) براي سهولت و راحتي شيعيان خمس و انفال را بر شيعيان تحليل كرده باشند . امير المومنين (ع) بعد از غصب خلافت به همسرش فاطمه زهرا (س) فرمود :
احلي نصيبك من الفئ لاباء شيعتنا ليطيبوا (3) نصيب و حصه خود را از انفال نسبت به شيعيان حلال كن تا دچار حرام خواري و خباثت و حرمت فرزند نشوند .
پيامبر (ص) به علي (ع) موقعي كه از وضعيت آينده پرسيده بوده و علي گفته بود : حصه خود را خواهم بخشيد , پيامبر فرمود : بخشش شما نسبت به شيعيان بهترين صدقه و عطيه است ( ما تصدق احد افضل من صدقتك ) هيج صدقه اي برتر از صدقه تو نيست . (4)
جنگ هايي كه بين مسلمانان و كفار رخ مي داد ، غنايمي به دست آنان مي افتاد كه بايستي خمس آن غنايم را به ائمه و ذوي القربي پيامبر مي دادند، ولي چون حكومت ها با ائمه سر ستيز داشتند ، حق آنان را پرداخت نمي كردند . اين اموال خواه نا خواه در دست مسلمانان قرار مي گرفت . شيعيان نيز مانند بقيه مسلمانان درآن اموال تصرف مي كردند. ائمه براي اينكه براي شيعيان شان مشكلي پيش نيايد ، حق و مال خود را نسبت به آنان حلال شمردند .
در اين گونه موارد در صورتي كه رساندن خمس يا انفال به ائمه متعذر باشد يا پرداخت آن به ائمه به خاطر مسايل سياسي دچار مشكل باشد ،آن بزرگواران از حق خود گذشت كرده و به شيعيان حق و مال خود را تحليل كرده اند . بنابراين با اين توجيه ها مي گوييم روايات تحليل خمس از جمله روايت توقيع، ناسخ حکم خمس نيست و حکم خمس همچنان بر قوت خود باقي است .
پي نوشت ها :
1 . بحار الانوار ،ج96 ، ص 186 روايت 6 .
2 . وسائل الشيعه ، ج 6 ، ص 378 .
3. همان ، ص 381 ، حديث 10 .
4 . همان و سيد محسن حکيم ، مستمسک العروه الوثقي ، ج 9 ص 591 تا 607 .

چرا به چیزهایی که علاقه پیدا می کنیم(چیزی یا کسی)آنها از ما گرفته می شوند؟یا آیا خدا آنها را از ما میگیرد؟ بسیار ممنون از سایت عالیتون پیروز و سربلند باشید

پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
دنيا سراي فاني زودگذر و تغيير پذير و نابود شدني است. علاقه و تمايلات انسان نيز از اين امر مستثنا نيست. هيچ چيزي در اين سرا باقي نماند،‌حتي لذّت ها و خوشي هاي آن در دنيا باقي نمي ماند، تا چه رسد به سراي ديگر و جهان آخرت. "ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق؛ آنچه نزد شما (در دنيا) است،‌از بين مي رود و آنچه نزد خدا است باقي مي ماند".(1)
جبرئيل به پيامبر (ص) گفت :احبب ما أحببت فانّك مفارقه، و عش ما شئت فانّك ميّت، و اعمل ما شئت فانّك تلاقيه؛
هر چه را مي خواهي دوست بدار اما از آن جدا خواهي شد .هر چه مي خواهي زندگي کن اما روز ي خواهي مرد . هر کاري مي خواهي انجام ده که روزي نتيجه آن را خواهي ديد.(2)
(دنيا) وسيله اى بيش نيست ; كه انسان با آن به آخرت مى رسد. خصوصيات مهم اين وسيله :
1- فانى است , نه باقى ; (3)
2- بسيار كوتاه است ;(4)
3- جاى رفتن است , نه ماندن ;(5)
4- محل امتحان و ابتلا است , زيرا اميرمؤمنان فرمود: «خداى سبحان دنيا را مقدمه زندگىِ پس از آن قرار داده و آن را براى مردم بوتة آزمونى كرد تا آن كه را نيكوكارتر است , باز شناسد .براى دنيا آفريده نشده ايم و مأموريّت مان تلاش در جهت آن نيست , بلكه براى آزمايش در دنيا نهاده شده ايم».(6)
5- بيش و كمى , صحت و سلامت , مرگ و زندگانى و... در آن مقرر شده است .
اميرمؤمنان در اين باره كلامى نغز دارد: «...خداوند دنيا را با راحت گشائى ها و سختى هاى تنگدستى , سلامت را با آفات كوبنده و بيمارى هاى فاجعه آفرين ......... آميخت و مرگ را بيافريد».(7)
خاصيت دنيا اين است كه پر از اضداد باشد . خواص را جز خداوند متعال , معيّن نفرمود. امير مؤمنان در شعر زيبايى مى فرمايد:
«و ما الدهر الا كماترى رزيةُ مال او فراق حبيب ٍ(8)؛دنيا هميشه همين طور بوده است : يا عزيزى را از دست مى دهى يا مالى را!».
گرفتن آن چه را که به آن دل بسته ايم ،جنبه امتحان دارد . خداوند براي پرورش شخصيت افراد آن ها را به انواع مختلف امتحان مي کند که مهم ترين آن ازدست دادن مال و فرزند و قطع علاقه ها مي باشد.
يكي از مهم ترين سنت هاي الهي، امتحان و آزمايش الهي است. انسان ها در هر لحظه از زندگي خود در حال گذراندن آزمون هاي متفاوت هستند، در دوره گذار به سر مي‏برند .آزمون ها هميشگي، دائمي و فراگير مي‏باشند. هنگامي كه چشم انسان در معرض نگاه حرام است، آزمايشي الهي است . زماني كه در معرض مال حرامي است، آزموني را پيش رو دارد . زماني كه در مقابل امر و نهي الهي است، باز هم آزمون برقرار است. هم چنين در مقابل دوست، مردم جامعه، افراد خانواده، همسر و... كه يا سربلند بيرون مي‏آيد و يا اينكه سر بزير و سرافكنده. از لحظه‏اي كه تكليف متوجه انسان است تا زماني كه مرگ انسان را فرا مي‏گيرد، چنين است .صرف گفتن شهادتين و ايمان آوردن كافي نيست كه انسان دين دار واقعي باشد . بايد ايمان از مرحله زبان به اعماق جان رسوخ نمايد. خدا در سوره عنكبوت مي‏فرمايد:
"آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مي‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزموديم، (و اين ها را نيز امتحان مي‏كنيم) (9)
مفهوم آزمايش خداوند با آزمايش هاي ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاي ما براي شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهي "پرورش و تربيت" است.
در قرآن بيش از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است. اين يك قانون كلّي و سنّت دائمي پروردگار است كه براي شكوفا كردن استعدادهاي نهفته و پرورش دادن بندگان،‌آنان را مي آزمايد؛ به اين معنا كه انسان‌ها را به ميدان عمل مي كِشد تا ورزيده و آزموده و پاك شوند و لايق قرب خدا گردند.
امتحان خدا به كار باغبانيِ پر تجربه اي شبيه است كه دانه هاي مستعد را در زمين هاي آماده مي پاشد. دانه‌ها با استفاده از مواهب طبيعي شروع به رشد مي كنند . با مشكلات مي جنگند . با حوادث پيكار مي نمايند . در برابر طوفان هاي سخت و سرماي كشنده وگرماي سوزان، ايستادگي به خرج مي دهند تا شاخة گلِ زيبايي، يا درختي تنومند و پرثمري بار آيد كه بتواند به زندگي و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد. اين رمز آزمايش هاي الهي است.
قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده : "او آنچه را شما در سينه داريد،‌ مي آزمايد تا دل هاي شما كاملاً خالص گردد . او به همة اسرار درون شما آگاه است".(10)
اگر آزمايش الهي نبود، استعداد‌ها شكوفا نمي شد .ميوه هاي اعمال بر شاخسار نمايان نمي گشت. معلوم است كه امتحان براي پاداش و كيفري است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.(11)
علامه طباطبائي (ره) مي فرمايد: امتحان الهي صرفاً براي اين است كه صلاحيت باطني انسان از نظراستحقاق ثواب و يا عذاب به منصّه ظهور برسد (12). اين يك شيوه كلي و سنت دائمي پروردگار است كه براي شكوفا كردن استعدادهاي نهفته و از قوه به فعل رساندن آن‌ها را مي آزمايد، يعني همان گونه كه فولاد را براي استحكام بيش تر در كوره مي گذارند تا به اصطلاح آبديده شود، فلز خالص تر به دست آيد، آدمي را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مي دهند تا مقاوم و خالص گردد. (13)
علي عليه السلام مي فرمايند: گرچه خداوند بزرگ به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است، ولي آن‌ها را امتحان مي كند تا كارهاي خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است، از آن‌ها ظاهر گردد. (14)

پي نوشت ها :
1. نحل (16) آيه‌96.
2. المحجةالبيضا،ج2 ،ص 184.
3. غررالحكم , ج 4،ص 1205.
4. تحف العقول , ص 396.
5. نهج البلاغه , حكمت 128.
6.همان , نامه 55.
7.همان , خطبه 91.
8.شرح ديوان امام علي (ع) قاضي مير حسين ميبدي , ص 321.
9. عنكبوت(29) 2 و 3.
10. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 93.
11. ترجمة تفسير الميزان، ج 20، ص 5 - 10؛ تفسير نمونه،‌ج1، ص 526 - 530 و ج 24، ص 314 - 318، با اقتباس و تلخيص.
12. تفسير نمونه، ج 4،ص 61.
13. نهج البلاغه فيض الأسلام ، كلمات قصار، جمله 90 .
14. اصول كافي، ج 4، ص 148.

سلام من ،مهدی ، 23 ساله ، دانشجوی سال 6 پزشکی ؛ نظر اسلام شیعی راجع به مسئله تقدیر و قضا و قدر را میخواستم؟ لطفا کتاب معرفی بفرمایید؛اگر کتابی در رابطه با فقط ت

سلام من ،مهدی ، 23 ساله ، دانشجوی سال 6 پزشکی ؛ نظر اسلام شیعی راجع به مسئله تقدیر و قضا و قدر را میخواستم؟ لطفا کتاب معرفی بفرمایید؛اگر کتابی در رابطه با فقط تقدیر باشه که چه بهتر ولی اگه مثلا یک بخش از فلان کتاب هم باشه اشکالی نداره. ممنون میشم کمکم بفرمایید.

با سلام و سپاس از مكاتبه شما
قضا: يعني حكم و قطع و حتميت. در نظام آفرينش،‌موجودات مادي از چندين راه ممكن است به وجود بيايند، مثلاً اگر به خانة شما از چند كوچه راه باشد، ورود به خانة شما از چند راه ممكن است. حال اگر از ميان چندين راه ممكن، علل و اسباب پيدايش يكي از آن‌ها فراهم شد و تنها همان يكي تحقق يافت،‌اين مرحله از تحقق را قضا مي نامند.
قدر: يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حدّ و حدود چيزي و در اصطلاح به اين معنا است كه خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.
خداوند براي هر چيزي علت ها و اسباب هايي قرار داده كه هستي و مشخصات آن بستگي به آن‌ها دارد. اين طور نيست كه هر چه در جهان پديد مي آيد، بدون رابطه با قبل و بعد و صرفاً اتفاقي و بي حساب باشد. همان گونه كه در بارش برف و باران و ... علل و عواملي دخالت دارد . هرگز چنين كاري بي علل و اسباب انجام نمي پذيرد، همچنين كارهاي بشر از روي تصادف و اتفاق از او سر نمي زند، بلكه نخست چيزي را تصور مي كند، سپس به آن مي انديشد و پس از آن كه فايدة واقعي يا پنداري آن را پذيرفت،‌به انجام آن مي كوشد. پس انجام هر حادثه اي در جهان علت و سببي دارد و اين نظامي است تخلف ناپذير و خداوند نيز اين چنين مقرّر كرده است.
براي اطلاع بيش تر به كتاب آموزش كلام اسلامي نگارش محمد سعيدي مهر، جلد دوم، ص326-334 مراجعه نماييد.

صفحه‌ها