كلام

آیا در آفرینش انسان خود انسان نیز دخیل بود؟یعنی ما خودمان خواستیم که آفریده شویم؟ما آمدیم که فقط به آن جهان روانه شویم؟یا به قرب ربوبی برسیم؟چون خدا ما را خلق ک

آیا در آفرینش انسان خود انسان نیز دخیل بود؟یعنی ما خودمان خواستیم که آفریده شویم؟ما آمدیم که فقط به آن جهان روانه شویم؟یا به قرب ربوبی برسیم؟چون خدا ما را خلق کرد باید او را ستایش کنیم یا چون ما عاشق معبودمان هستیم؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
قبل از آفرينش ما نبوده ايم كه در خلقت و به وجود آمدن خودمان نقشي داشته باشيم. بنا بر اين در به وجود آمدن خود نقشي نداشته ايم اما اين كه هدف از خلقت ما انسان ها چه بوده است؟
در مورد فلسفه آفرينش انسان ديدگاه‏هاي مختلفي وجود دارد:
1ـ عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلي نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلي است. (1)
2- فلاسفه اسلامي گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصي در او نبوده و بي نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودي ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودي از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فياضيت و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشي و بخشندگي كند، در نتيجه بايد جهاني زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستي از خداوند واجب است.(2)
3- ديدگاه قرآن: در يكي از آيات قرآني به صراحت هدف از خلقت انسان، عبوديت و بندگي خدا ذكر شده است: "و ما خلقتُ الجنّ و الإنس إلا ليعبدون".(3)
البته منظور از عبوديت تنها به جا آوردن نماز و روزه نيست، زيرا اين‏ها جزئي از عبادت‏اند، بلكه مراد، تسليم و اطاعت بي چون و چرا از خدا به منظور تقرّب به او و رسيدن به وجود لايتناهي است. امام صادق(ع) مي‏فرمايد: "خداوند بندگان را نيافريد مگر براي اين كه او را بشناسند و چون شناختند، عبادتش نمايند و چون عبادت كنند، از بندگي غير او بي نياز مي‏شوند".(4)
البته قرآن مجيد در اين باره تعبيرات مختلفي دارد. در يك آيه هدف از خلقت انسان را امتحان مي‏داند.(5)
در آيه ديگر علم از قدرت و دانش خداوند ذكر شده،(6) در آيه ديگر رحمت الهي هدف اصلي آفرينش انسان قلمداد شده است.(7) مي‏توان گفت هدف اصلي همان عبوديت است و مسئله دانش و امتحان هدف متوسط به شمار مي‏روند. البته چون انسان گل سر سبد موجودات است، جهان براي او خلق شده است، همان طوري كه قرآن مي‏فرمايد: "خلق لكم ما في الارض جميعاً".(8)
بنابراين خداوند هدف را براي ما مشخص نموده است.

پي‌نوشت‌ها:
1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسي، ص 115 و 114.
2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.
3. ذاريات (51) آيه 56.
4. الميزان، ج 18، ص 360، چاپ بيروت.
5. ملك (67) آيه 2.
6. طلاق (65) آيه 12.
7. هود (11) آيه 119.
8. بقره (2) آيه 29.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

جراايه5 سوره علق سجده دار است؟ جرا عدد 40 مقدس است؟

پرسش: قراني شرح : چرا آيه5 سوره علق سجده دار است؟

پاسخ: با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
در آيات قرآن گاهي اوصاف مؤمنان شمرده مي شود و از جمله آن ها سجده به درگاه خدا نامبرده مي شود که با توجه به اين که در ادبيات عرب ، خبر دادن در بسياري از مواقع دلالت بر امر دارد و با توجه به روايات وارد ذيل اين آيات، اين اخبار به معناي امر است . تلاوت کننده يا شنونده اين آيات بايد سجده کند.(آيه 15 سوره سجده(32) اين گونه است.
در مواردي نيز امر صريح به سجده است که امر، دلالت آشکار بر وجوب دارد مگر اين که قرينه اي بر اراده غير واجب، در بين باشد.(آيات 37 فصلت(41)؛ 63 نجم(53)؛و 19 علق(96) اين گونه اند.
در مواردي ديگري هم توصيف يا امر به سجده هست که با توجه به روايات و قرائن دلالت بر استحباب دارد که موارد سجده مستحب نيز ده آيه به شرح زير است:
: اعراف، آيه 205؛ رعد، آيه 15؛ نحل، آيه48؛ اسراء آيه 106؛ مريم، آيه 57؛ حج، آيه 18و 77؛ فرقان، آيه 59؛ نمل، آيه 24؛ ص، آيه 23؛ انشقاق، آيه20 .
در سوره علق بعد از تشريح حال کافران ستيزه جو و تکذيب کننده آيات حق، به رسول خدا و تلاوت کنندگان قرآن امر صريح به سجده شده ، هر کس آيه آخر اين سوره را که امر صريح به سجده در آن است، بخواند يا بشنود بايد سجده کند.

پرسش: جرا عدد 40 مقدس است؟
پاسخ: در آيات و روايات روي اين عدد تکيه خاصي شده است از جمله:
1. 40 سالگي اوج رشد شمرده شده است.(1)
2. حضرت موسي 40 شبانه روز در ميقات بود.(2)
3. بني اسرائيل به کيفر سرپيچي از فرمان حضرت موسي چهل سال در بيابان سرگردان شدند.(3)
4. پيامبر در چهل سالگي به رسالت مبعوث شد.(4)
5. روايت شده که هر کس چهل حديث براي سود رساندن به امت اسلام حفظ کند، خدا او را در قيامت فقيه و عالم محشور مي سازد.(5)
روايات فراوان ديگري که عدد چهل در آن ها موضوعيت دارد و اين نشان مي دهد که در اين عدد اسراري است که ما از آن بي خبريم.
پي نوشت ها:
1. احقاف(46)آيه 15.
2. بقره(2)آيه 51.
3. مائده(5)آيه26.
4. احتجاج،ج1،ص32.
5. امالي صدوق،ص306.

چرا پیامبر اکرم فقط می تواند زن مومنی که خود را به او بخشیده بدون عقد با وی ازدواج نماید؟ علت ازدواج پیامبر با عایشه چه بود؟و عایشه چند ساله بود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يکي از اختصاصات پيامبر گرامي اسلامي اين بود که زنان مؤمن، حق داشتند که بدون مهر، خود را به پيامبر(ص) ببخشند و پيامبر حق داشت که ، آنان را به عنوان همسر انتخاب نمايد. اين عمل در صورتي صحيح بود که آن زن مؤمن بدون شوهر باشد.
در کافي آمده که زني از انصار خدمت پيامبر آمد و گفت: هرچند رسم نيست که زن به خواستگاري شوهر برود، ولي چون من زني هستم که سال‌هاست بي‌شوهر مي‌باشم و فرزند نيز ندارم، آيا ميل داريد که مرا بگيريد؟ اگر حاجتي به من داشتيد، خود را به تو مي‌بخشم، رسول خدا دربارة وي دعا کرد. آن گاه پيامبر فرمود: اي خواهر انصاري، خدا از ناحيه رسول خود به همة شما انصار جزاي خير دهد، مردان شما مرا ياري کردند و زنان شان به من رغبت نمودند... برگرد، خدا رحمتت کند، خدا بهشتش را بر تو واجب کرد، به جهت اينکه به من اظهار تمايل کردي، به زودي خير من به تو خواهد رسيد.
به دنبال اين ماجرا اين آيه نازل شد:(1)
«وامراة مؤمنة إن وهبت نفسها للنبيّ إن أراد أن يستنکحها خالصة لک من دون المؤمنين؛(2)
زن مؤمن، اگر خودش را به پيامبر ببخشد و پيامبر هم بخواهد، مي‌تواند با او ازدواج نمايد، و اين نکاح بدون مهر فقط براي توست، نه ساير مؤمنان».
ما فلسفه و علت واقعي آن را نمي‌دانيم، ولي چون قرآن با صراحت فرموده و همه مسلمانان قبول کرده‌اند حتماً داراي حکمت و فلسفه‌هايي بوده
که ممکن است يکي از آن ها، توجه به تقاضاي زن انصاري باشد که همان طور که خود پيامبر مي‌فرمايد: انصار، از پيامبر حمايت فراوان نمودند و پيامبر مي خواست دل آن ها را به دست آورد که اين کار موجب خوشنودي آنان و توجه بيش ترشان به اسلام مي‌شد.
البته گر چه مورد مخصص نيست، ولي اين گونه موارد در زندگي پيامبر بسيار کم بوده و برخي گفته‌اند که گرچه چنين حکمي بوده، ولي عملاً حتى يک مورد هم واقع نشده است.(3)
روشن است که اين گونه ازدواج‌ها اگر انجام شده باشد، هدف و انگيزه اين بانوان مسائل معنوي و افتخاري همسري رسول خدا بوده، که آنان به دنبال مهريه نبودند . يک نوع مساعدتي بوده براي چنين بانواني که رغبت زيادي داشتند که به افتخار همسري پيامبر برسند.
پي‌نوشت‌ها:
1. تفسير الميزان، ج 16، ص 513، ذيل آيه 50 احزاب.
2. احزاب (33) آيه 50.
3. تفسير نمونه، ج 17، ص 407.
سن عايشه وعلت ازدواج حضرت با وي
اولا شرايط سني که در فرهنگ ما ايرانيان امروزه متداول است، در آن عصر و نزد عرب_هاي آن زمان متداول نبود. بسا اتفاق مي_افتاد دختران نو رسيده به عقد مردان کهنسال در مي_آمدند. در اين گونه ازدواج_ها هيچ گونه خرده گيري و ملامتي وجود نداشت. مانند اين که در تاريخ آمده است که عمر از عثمان خواست که دخترش حفصه را به عقد خود در بياورد، در حالي که عثمان حدود بيست سال از عمر بزرگ تر بود . نيز به ابو بکر که حدود ده سال از عمر بزرگ تر بود، پيشنهاد ازدواج با حفصه را داد . آري اين گونه ازدواج ها در آن فرهنگ پذيرفته شده بود.
ثانيا : اين يکي از دروغ هاي روزگار است که عايشه در هنگام ازدواج کم سن و سال بود در اين مورد گفته اند: پيامبر (ص) عايشه شش يا هفت ساله را به عقد خود درآورد و در نه سالگي با او عروسي کرد ؛ هم سن عايشه در هنگامي که به عقد پيامبر درآمد، بيش از شش يا هفت سال بود؛ هم در هنگام عروسي بيش از نُه سال داشت.
داده هاي تاريخي مي گويد: سن عايشه در هنگام عقد، خيلي بيش از مقدار مذکور بود.
عالمان اهل سنت از پيامبر دو روايت نقل کرده اند:
يکي اين که فرمود: دخترش فاطمه سرور تمام بانوان جهان است .
ديگر اين که درمورد عايشه فضيلتي را بيان داشت که ديگر زنان آن فضيلت را ندارند.
چگونه مي شود وقتي حضرت فاطمه سرور تمام بانوان جهان باشد، عايشه فضيلتي داشته باشد که ديگر زنان حتي حضرت فاطمه از آن محروم باشند؟! بين دو جمله اي که عالمان اهل سنت نقل کرده اند ، ناسازگاري وجود دارد. برخي از آنان همانند «طحاوي» که ناقل آن حديث هستند، براي رفع ناسازگاري چاره انديشي کرده و گفته اند: جمله دوم که درباره عايشه فضيلتي را برشمرده است که ديگر زنان حتي فاطمه از آن محروم اند، مربوط به زماني است که فاطمه کوچک و نابالغ بود؛ يعني در هنگامي از فضيلت عايشه ياد شد که حضرت فاطمه خردسال بود و آن فضيلت مربوط به افراد بالغ بود. همو مي گويد : فاطمه در بيست و پنج سالگي درگذشت(1).
از اين دو جمله استفاده مي شود که حضرت فاطمه دو سال پيش از بعثت ولادت يافت و عايشه چند سال از حضرت فاطمه بزرگ تر بود. با اين وجود اگر عايشه را دست کم سه سال از فاطمه (س) بزرگ تر فرض کنيم، مي توان فهميد ولادت عايشه پنج سال پيش از بعثت بود، در اين صورت زماني که به عقد پيامبر درآمد، حدوداً پانزده ساله بود.
همچنين برخي از سيره نويسان همانند «ابن اسحاق» و «ابن هشام» که پيشگامان سيره نويسي هستند، مي نويسند: عايشه بيستمين فردي بود که به پيامبر ايمان آورد. اينان مي افزايند : پيش از عايشه خواهرش اسماء و پس از عايشه «خبّات بن اَرَّت» مسلمان شدند. (اين امر در حدود سال چهارم بعثت و بعد از علني شدن دعوت پيامبر رخ داد)، چنان که مي افزايند: عايشه در اين هنگام به سن تکليف نرسيده و صغيره بود(2).
صغيره بودن به چه معناست؟ قطعاً به اين معنا نيست که دورة شيرخواري را طي مي کرده، چرا که در اين دوره معقول نيست گفته شود اسلام آورد؛ بايد در اين هنگام سن عايشه حدي باشد که بتوان اين نسبت را به او داد.
سن حضرت علي (ع) را در هنگامي که اسلام آورد، ده تا سيزده سال گفته و يادآور شده اند حضرت در اين هنگام صغير بود، «رجل» نبود. حال درباره عايشه هم مي بايست طوري سخن گفت که معقول باشد؛ يعني سنش به اندازه اي باشد که بتواند اسلام بياورد تا بگويند بيستمين مسلمان است ، اگرچه کم تر از سن بلوغ باشد. اگر بلوغ دختران نه سال است، ايشان در هنگام پذيرش اسلام مثلاً هشت ساله باشد. در اين صورت هنگامي که به عقد پيامبر درآمد، حدوداً پانزده ، يا شانزده ساله بود، نه شش ، يا هفت ساله.
توجه داريد که در زمان پيامبر (ص) سن ازدواج دختران در همين حدود، معمولي و متعادف بود. عرب هاي شبه جزيره خوش نداشتند دختر دير ازدواج کند و مدت ها در خانة پدر بماند. بلکه مي کوشيدند دختران شان را زودهنگام شوهر دهند و به خانة همسر بفرستند، تا خيال شان آسوده شود. بنابراين ازدواج دختران در سنين کم در ان عصر و زمان پسنديده و متعادف بود و هيچ اشکالي نداشت. اگر پيامبر در اين مورد مرتکب اشتباهي مي شد و کاري غيرمتعارف انجام مي داد، بدون شک دشمنان حضرت سوء استفاده مي کردند و آن را برضد رسالت پيامبر به کار مي گرفتند. در تاريخ هيچ نشاني نيست که دشمنان قسم خوردة حضرت از اين ازدواج براي کوبيدن شخصيتش بهره گرفته باشند، که دليل است ازدواج حضرت با عايشه برخلاف عرف نبود.
اما در مورد جمله دوم ( سن عايشه در هنگام عروسي) مي گوييم:
به نوشتة همه مورخان و سيره نويسان عايشه در سال دوم هجري و پس از جنگ بدر به خانه پيامبر راه پيدا کرد و مراسم عروسي برگزار شد. نيز نوشته اند: عقد عايشه در ماه شوال سال دهم بعثت، سه سال پيش از هجرت و عروسي او در ماه شوال در سال دوم هجري رخ داد(3)؛ يعني بين عقد عايشه با عروسي اش پنج سال فاصله بود. بنابراين اگر عقد عايشه در نه سالگي جاري شد، عروسي اش در چهارده سالگي صورت گرفت اما اگر عقدش در پانزده سالگي بوده، ازدواجش دربيست سالگي رخ داد. بنابراين به هيچ وجه نمي توان پذيرفت در نه سالگي همسر پيامبر شد!
اما در مورد ازدواج هاي متعدد پيامبر (ص) و از جمله ازدواج عايشه با پيامبر بايد دانست که اصولا هدف آن حضرت ، مسئله شهوت جنسي نبود ؛ زيرا پيامبر در اوج جواني و کشش جنسي با زني بيش از سن خود ازدواج مي کند و تا 55 سالگي ، همان يک همسر را دارد؛بنابراين بايد هدف پيامبر را در چيز هاي ديگر جستجو کرد.
يكي از آن ها هدف سياسي - تبليغي بود؛ يعني با ازدواج موقعيتش در بين قبايل مستحكم گردد و بر نفوذ سياسي و اجتماعيش افزوده شود و از اين راه براي رشد و گسترش اسلام استفاده نمايد.
حضرت به خاطر دست يابي بر موقعيت هاي بهتر اجتماعي و سياسي، در تبليغ دين خدا و استحكام آن و پيوند با قبايل بزرگ عرب و جلوگيري از كارشكني‌هاي آنان وحفظ سياست داخلي وايجاد زمينه مساعد براي مسلمان شدن قبايل عرب، به برخي ازدواج ها رو آورد.
در راستاي اين اهداف پيامبر با عايشه دختر ابوبكر از قبيله بزرگِ «تيم»، با حفصه دختر عمر از قبيله بزرگ «عدي»، با ام‌حبيبه دختر ابوسفيان از قبيله نامدار بني‌اميه، ام سلمه از بني مخزوم، سوده از بني اسد، ميمونه از بني هلال و صفيه از بني‌اسرائيل پيوند زناشويي برقرار نمود. ازدواج مهم ترين پيوند و ميثاق اجتماعي است، به ويژه در آن فرهنگ تأثير بسياري از خود به جا مي گذارد.
در آن محيطي كه جنگ و خونريزي و غارتگري رواج داشت، بلكه به تعبير «ابن‌خلدون» جنگ و خونريزي و غارتگري جزو خصلت ثانوي آنان شده بود،(4) بهترين عامل بازدارنده از جنگ ها و عامل وحدت و اُلفت، پيوند زناشويي بود. به همين جهت پيامبر با قبايل بزرگ قريش، وصلت نمود .
پي نوشت ها :
1.مشکل الآثار، ج 1، ص 47و52؛ سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، ج 3 ،ص 286
2 . سيره ابن هشام، ج1،ص234.
3 .طبقات الکبري، ج 8، ص 58.
4 . مقدمه ابن خلدون(ترجمه)، ج 1، ص 286.

چرا مردها در دین اسلام می توانند چندین زن اختیار کنند و فلسفه به وجود آمدن صیغه چه بوده است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نيست، بلکه دين اسلام آن را در چارچوب ضرورت‏هاي زندگي انسان محدود ساخته و براي آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاي واقعي بشراست، وقتي مصلحت تمام جامعه درنظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مي‏شود. هيچ کس نمي‏تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگي، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلي را آن‏ها تشکيل مي‏دهند.
نيز نمي‏توان انکار کرد که بقاي غريزه جنسي مردان از زنان طولاني‏تر است، زيرا زنان در سن معيني، آمادگي جنسي خود را از دست مي‏دهند، در حالي که در مردان چنين نيست.
همچنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتي از دوران حاملگي، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالي که در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زناني هستند که به علل گوناگوني همسران خود را از دست مي‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براي هميشه بدون همسر باقي بمانند.
با درنظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (که تعادل ميان مرد و زن به هم مي‏خورد) ناچاريم يکي از سه راه ذيل را انتخاب کنيم.
أ) مردان تنها به يک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقي بمانند و تمام نيازهاي فطري و خواسته‏هاي دروني و احساسي خود را سرکوب کنند.
ب) مردان فقط داراي يک همسر قانوني باشند، ولي روابط آزاد و نامشروع جنسي را با زناني که بي شوهر مانده‏اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.
ج) کساني که قدرت دارند بيش از يک همسر را اداره کنند و از نظر جسمي و مالي و اخلاقي مشکلي براي آن‏ها ايجاد نمي‏شود، نيز قدرت بر اجراي کامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بيش از يک همسر انتخاب کنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب کنيم، بايد گذشته از مشکلات اجتماعي که به وجود مي‏آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاي روحي و جسمي بشر به مبارزه برخيزيم. به فرض که اين طرح عملي بشود، جنبه‏هاي غير انساني آن بر هيچ کس پوشيده نيست.
اگر راه دوم را انتخاب کنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زناني که به عنوان معشوقه مورد بهره برداري جنسي قرار مي‏گيرند، نه تأمين دارند و نه آينده‏اي. چنان که شخصيت آن‏ها پايمال شده است. اين‏ها اموري نيست که انسان آگاه آن را تجويز کند.
بنابراين تنها راه سوم مي‏ماند که هم به خواسته‏هاي فطري و نيازهاي غريزي زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابساماني زندگي اين دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
اما در خصوص فلسفه صيغه و عقد موقت:
اين موضوع را نمى‏توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرائز انسانى است، تا آن جا كه پاره‏اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى‏دانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز مى‏گردانند.
اين يك قانون كلى و عمومى است كه اگر به غرائز طبيعى انسان به صورت صحيحى پاسخ گفته نشود ،براى اشباع آن ها متوجه طريق انحرافى خواهد شد، زيرا اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرائز طبيعى را نمى‏توان از بين برد، فرضا هم بتوانيم از بين ببريم، چنين اقدامى عاقلانه نيست زيرا اين كار يك نوع مبارزه با قانون آفرينش است.
بنابراين راه صحيح آن است كه آن ها را از طريق معقولى اشباع و از آن ها در مسير سازندگى بهره‏بردارى كنيم. " ازدواج دائم" نه در گذشته و نه در امروز به تنهايى جوابگوى نيازمندى‏هاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نيست.
در بسيارى از شرائط و محيط ها، افراد فراوانى در سنين خاصى قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متاهل در مسافرت‏هاى طولانى و يا ماموريت‏ها با مشكل عدم ارضاى غريزه جنسى روبرو مى‏شوند.با اين وضع چه بايد كرد؟
بر سر دو راهى قرار داريم يا بايد" فحشا" را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آن ها كه با ازدواج موقت و فحشا مخالفند ،چه جوابى براى اين سؤال فكر كرده‏اند؟!
طرح ازدواج موقت، نه شرائط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيان هاى فجايع جنسى و فحشا را در بر دارد. (1)
با توجه به اين نکات و ضرورت براي ازدواج موقت اسلام ازدواج موقت را مشروع و جايز دانسته است.
همان طور که در جواب اول اشاره شد اسلام راه چاره را مطرح کرده است.
پي نوشت:
1. تفسير نمونه ،ج3 ،ص341.

با سلام دلایل حرام بودن ازدواج با خواهر خاله عمه و... در چه چیزی است همانگونه که می گویند خوک حیوان کثیف است و حرام است چون بخاطر میکرب است که دارد این دلیلی است قانع کننده دلیلی برای این سئوال چیست با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است و هر نهى شرعى ناشى از مفسده‏اى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است . براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهيى.
مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمت‏ها به گونه‏اى است كه اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، عقل نيز همان حكم را مى‏كند كه شرع بيان كرده است.
براين اساس، هيچ حکمي از احکام شرع بدون حکمت نيست هرچند ما نتوانيم به تمام حکمت هاي احکام آگاهي پيدا کنيم.
در مورد حرمت خوك نيز معلوم نيست كه دقيقاً حكمت آن همين چيزي باشد كه در سوال آورده ايد. چون كسي مي تواند بگويد ما مي توانيم با روش هاي علمي، ميكروب هاي آن را از بين مي بريم، حال‌ آيا مي توان گفت در اين صورت حلال است؟ شايد علت حرمت آن به جهات ديگر باشد، مثلاً‌ فرض كنيد، علاوه بر ضرر جسمي، در روحيه و اخلاق انسان نيز تأثير گذار باشد. امروزه تأثير برخي از غذاها بر روي روح و روان و اخلاق اثبات شده و شايد در آينده حقاق بسيار بيش تري نيز كشف شوند كه ما امروز از آن ها خبر نداريم.
با در نظر گرفتن اين مقدمه به بيان پاسخ سؤال شما مي پردازيم:
1- در مورد حرمت ازدواج با محارم نيز حکمت ها ي وجود دارد از جمله:
ا: ازدواج افراد همخون با يكديگريا ازدواج با محارم خطرات فراوانى دارد ،يعنى بيمارى نهفته و ارثى را آشكار و تشديد مى‏كند (نه اين كه خود آن توليد بيمارى كند) حتى بعضى، گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبتاً دورتر را مانند عموزاده‏ها را با يكديگر خوب نمى‏دانند و معتقدند خطرات‏ بيمارى‏هاى ارثى را تشديد مى‏نمايد، ولى اين مسئله اگر در خويشاوندان دور مشكلى ايجاد نكند (همان طور كه غالباً نمى‏كند) در خويشان نزديك كه «همخونى» شديدتر است ،مسلماً توليد اشكال خواهد كرد.
ب: در ميان محارم جاذبه و كشش جنسى معمولًا وجود ندارد زيرا محارم غالباً باهم بزرگ مى‏شوند و براى يكديگر يك موجود عادى و معمولى هستند . موارد نادر و استثنائى نمى‏تواند مقياس قوانين عمومى و كلى گردد . مى‏دانيم كه جاذبه جنسى، شرط استحكام پيوند زناشوئى است، بنابراين اگر ازدواجى در ميان محارم صورت گيرد، ناپايدار و سست خواهد بود(1).
ج: ممکن است ازدواج با محارم مفسده هاي ديگري نيزداشته باشيد که هنوز براي ما روشن نشده باشد، مثلآً بعيد نيست كه با اخلاق انساني در تضاد باشند، يا با روحيات و روان انسان سازگار نباشند، همان طور كه در مورد بسياري از حيوانات وجود دارد كه با مادر خود به هيچ روي نزديكي نمي كنند.
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ ص 529.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
ساختن ضريح و حرم براي قبور رهبران مذهبي، به عنوان يک رسم و سنتي است که در جامعه به وجود آمده ، منظور از کساني که اين کار انجام مي‌دهند، يک نوع احترام به آن امام يا امام‌زاده است . طلا و جواهراتي که داده مي‌شود، توسط خود مردم است، مردم اختيار اموال خود را دارند که در راهي که خوب مي‌دانند، هزينه کنند . اين عمل تجمل‌گرايي به حساب نمي‌آيد، چون معناي تجمل‌گرايي خرج‌هاي بيهوده و غير ضروري و از بين بردن اموال و استفاده بهينه نکردن از امکانات خدادادي است، مانند اينکه لباسي را خريداري کند و بعد از چند مرتبه پوشيدن آن را کنار بگذارد و لباس ديگري بخرد يا يخچال خود را بدون جهت منطقي کنار بگذارد و مدل جديد بخرد.
ساختن ضريح از طلا و نقره و جواهرات، تجمل‌گرايي مذموم به حساب نمي‌آيد، چون اين جواهرات موجود است و بر ارزش آن افزوده مي‌شود . گذشته از اين، سبب مي‌شود تا مردم با سهولت بيش تري براي زيارت بروند . هرچه ضريح زيباتر و جذاب‌تر باشد، در جذب مردم عادي مؤثرتر است، موجب رفتن بيش تر مردم به زيارت مي‌شود که انسان به خدا و امام و معنويات توجه بيش تري مي نمايد.
اگر جلسه سخنراني در محلي برگزار شود، هرچه با شکوه تر و جذاب‌تر باشد، افراد بيش تري جذب مي‌شوند. سبب مي‌شود که سخنان حقّي به گوش مردم برسد، پس گاهي برخي خرج‌ها و تجملات، در واقع يک نوع تبليغ شعائر ديني به حساب مي‌آيد . مي‌توان گفت: ساختن ضريح يک نوع تعظيم و تقويت شعائر ديني است.
اما اين كه مردم فقيرتر هستند ، حرف درستي است اما فكر مي كنيد اگر طلاهاي ضريح امامان به افراد فقير داده شود ،مشكل فقر بر طرف مي شود؟ مگر طلاهاي ضريح امامان چقدر مي شود، با توجه به اين كه چهار نفر از امامان بقيع كه اصلا ضريح و طلايي ندارند . برخي نيز بسيار كم، گذشته از اين كه مشكل فقر را در جاهاي ديگري بايد جستجو كنيد ، نه در ضريح امامان كه مردم از روي عشق و علاقه آن ها را به امامان خود هديه كرده اند.

نظرتان در مورد تکبیر(الله اکبر ،الله اکبر،الله اکبر ،خامنه ای رهبر ....)که در بعضی از مساجد بعد از نماز گفته می شود چیست ؟ ( لطفا نظرتمامی مراجع را بگویید . )

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گفتن تکبير بعد از نماز به نظر تمام مراجع به عنوان ذکر تعقيب بعد از نماز مستحب است. مستحب است نماز گزار بعد از نماز تکبير بگويد يا صلوات بفرستد و يا تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها را بگويد(1) . مواظبت بر شعارهاى اسلامى و شعار انقلاب اسلامى كه يادآور رسالت و اهداف بلند انقلاب اسلامى است، هم مطلوب است؛ بنابراين گفتن خامنه اي رهبر نيز اشکال ندارد ، چون بعد از سلام نماز گفتن سخن و کلامي که ذکر هم نباشد ،اشکال ندارد .
لطفا هرگاه سوال شرعي مي پرسيد ،نام مرجع تقليد خود را ذکر کنيد تا بر اساس نظر مرجع شما پاسخ بدهيم .
پي نوشت:
1. توضيح المسائل مراجع، ج1، مسأله 1122 ؛ مفاتيح الجنان،ص28 ،اول تعقيبات مشترکه ؛شرح لمعه ج1،ص285؛عروه الوثقي ،ج2،ص615.

باسلام میخواستم ببینیم از نظر یک نفر که مسلمان نیست. چرا در اسلام ، یا باید انسان در این دنیا اذیت شود، یا در آن دنیا و یا در هر دو. چرا راهی نیست که انسان در هر دو دنیا با آسایش و آرامش زندگی کند. تنها حضرت سلیمان را می تون گفت که در هر دو دنیا کم اذیت شده. تمامی پیامبران و امام ها در این دنیا اذیت شده اند. و حدیث هم داریم که دنیا زندان مومن است و ... . با تشکر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
از نظر اسلام به هيچ وجه بنا براين نيست كه انسان ها در آخرت اذيت شوند، بلكه اصولا همه تلاش ها بر اين اساس شكل گرفته كه انسان در سايه زندگي دنيا و حوادث و اتفاقات آن و عملكردهاي گوناگون خود به سعادت و راحتي ابدي در آخرت برسد ؛ اما در خصوص دنيا هم راهي وجود دارد كه انسان در آسايش كامل زندگي كند و در حقيقت سختي و رنج نبيند .
در حقيقت ماهيت دنيا به نوعي با محدوديت هاي گوناگون همراه است. هر محدوديتي خواسته يا ناخواسته به جايي منتهي مي شود كه هر حادثه اي براي بخشي از انسان ها ناخوشايند باشد . در نتيجه از اين امور دچار رنج و سختي گردند . مثلا بر اساس ضوابط عالم ماده باراني مي بارد و رودخانه ها پرآب مي شود ، در اين موقعيت بخشي از انسان ها خوشحال شده ازاين امر بهره مي برند ، اما برخي دچار مشقت و سيل زدگي و مانند آن مي گردند و... .
ساختار عالم ما به نوعي با سختي و رنج و محدوديت و مشكل عجين شده ، زيرا ماهيت عالم براي آماده شدن و تكامل يافتن انسان در مسير رسيدن به زندگي ابدي اش است ، پس عملا زندگي بي مشقت و بي دردسر ناممكن است ؛ اصولا فلسفه اصلي وجود مشکلات عالم را بايد در سنت امتحان و آزمون الهي بررسي کرد.
سنّت امتحان و آزمايش بندگان، يكي از سنّت‏هاي رائج و متداول الهي است كه همه انسان‏ها به نوعي در معرض آن قرار مي‏گيرند. شكل آزمايش به فراخور زمان مختلف بوده است. گروهي به وسيله مال و ثروت، برخي با فقر و تنگدستي ، برخي توسّط دشمنان بي رحم يا انواع بلايا و مصيبت هاي ديگر آزموده مي‏شوند تا ثمرات گوناگون آزمون ها آشکار شود،مانند بيداري انسان ها و ترك غفلت هاي فرصت سوز ؛ توجه به حقايق عالم و خداوند ، ضرورت رسيدن به كمال كه توان آن در وجود انسان نهادينه شده است ،زدودن رذايل اخلاقي مانند غرور و تكبر و ... و در نهايت تعيين مرتبه متفاوت روحي انسان ها نسبت به هم در محاسبه مراتب آن ها در قيامت. همه از فوائد اين آزمون هاست كه بدون سختي و مشقت امكان پذير نيست .
البته در مصائب و مشكلات ، انسان نقش مستقيم درگرفتار شدن دارد. در صورتي كه به خودي خود گرفتار غفلت و بي توجهي و ترك وظايف نشود و در مسير كمال لايق خود گام بردارد و با اشتباهات خود زمينه بلا ها را براي خود فراهم نياورد ، بسياري از مشكلات و سختي ها گريبانگير او نخواهد شد . اما همه اين ها بدان معنا نيست كه در دنيا هيچ مشكل و سختي بر او عارض نشود .
اما در عين حال پيامبران الهي تلاش نموده اند تا با دستورات الهي ، نگرش انسان را نسبت به خود و عالم و مصائب و مصيبت ها به گونه اي تغيير دهند تا ديگران در مسير قرب خداوند و رسيدن به سعادت ابدي و دست يابي به كمالات انساني ، هيچ يك از سختي ها را سختي نبينند و دشواري ندانند ، بلكه هر آنچه از جانب دوست براي كمال آن ها مي رسد، عين نعمت و لطف او مي شمارند . در نتيجه در دنيا روح آن ها گرفتار درد و رنج نمي گردد .
البته با اين همه با توجه به سعادت ابدي و لذت محضي كه در بهشت در انتظار مومن است، دنيا براي او زندان محسوب مي گردد .

سلام چند وقت قبل ایمیلی دریافت کردم در مورد واقعه عاشورا که چند سوال مطرح شده بود.خواهشمندم با پاسخگویی به این سوالات در رفع ابهام کمک نمایید.متن ایمیل را عینا کپی کردم و برایتان ارسال می کنم. به عکس زیر که نقشه پوشش طبیعی عراق است توجه کنید: منطقه کربلا را بنگرید، اینجا همان صحرای جهنمی کربلا است؟ از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ 10 ام محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است.البته 21 مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته ی جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند. باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايه‏بانى براى آنان قطع كنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39 قبر شريف آن حضرت مورد تعرض‏و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397) سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانه‏هاى‏اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر که می کند نمی رباید؟ دوم هرمله و گردن علی اصغر: این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم. نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. به عکس زیر توجه کنید تا بهتر متوجه شوید: پس تیر حرمله به کجا خورده است؟ تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید. دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته. چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟ سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد. داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟ به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
قبلا همين سوال را مطرح نموده بوديد و جواب آن ارسال نيز شد. شايد جواب به دست شما نرسيده است. مجددا همان جواب را ارسال مي نمايم:
متاسفانه برخي بدون در نظر گرفتن معيارها و بدون مدرک واقعيت‌هاي تاريخي را افسانه مي‌خوانند.
از جمله در اين مقاله نويسنده بدون در نظر گرفتن معيارها و بدون اينکه به تجزيه و تحليل وقايع عاشورا بپردازد، برخي مسايل حادثه کربلا را افسانه خوانده است .
نويسنده مقاله سعي کرده است با طرح پرسش‌هائي مبني بر اينکه که فلان مساله واقعيت ندارد، حال اينکه ، صحت و سقم مسايل تاريخي مبتني بر آن است, که فلان مساله تاريخي در منابع معتبر آمده است يا نه؟ اگر يک حادثه در منابع معتبر آمده باشد، ديگر افسانه نيست. نويسنده ادعا نموده که در کربلا آب بوده است ، زيرا کربلا در کنار رودخانه فرات بوده. هر جا که رود باشد، اطراف آن سرسبز مي‌باشد.
اين گونه نيست که در کنار هر رودخانه اي ، فضاي سبز و جلگه وجود داشته باشد و همه اطراف آن سرسبز باشد. خيلي از زمين‌ها در کنار رودخانه هستند ،ولي سرسبز نيستند. سرسبزي اطراف رودخانه بستگي دارد که از نظر جغرافيايي در کجا قرار گرفته باشد و مقدار فاصله رودخانه چقدر باشد، به کلي نمي توان گفت هر جا که رود خانه باشد، کنارش جلگه و اطراف آن سر سبز مي باشد .
کربلا به رغم اينکه در کنار رودفرات بود، با اين رود فاصله داشت ، از اين رو بيا بان بود. بعضي جغرافي دانان نيز همين عقيده را دارند. ياقوت حموي در ذيل واژه کربلا مي‌نويسد:
اما مبدا اشتقاق اين کلمه (کربلا) يا کربله به معناي سستي پاهاست، بدين جهت که سرزمين کربلاست و شن‌زار است يا از «کربلت الحنطه» يعني گندم از کاه و کثافات پاک کردم مي باشد، بدين مناسبت که آن زمين از ريگ‌هاي درشت و درخت پاک بوده است. (1)در فرهنگ معين مي‌خوانيم: کربلا يکي از شهرهايي است که در کنار رودخانه فرات قرار داشت و در سال 61 هجري بيابان بود. (2)
لغت شناسان تصريح مي‌کنند که کربلا در سال 61 بيابان بوده است.اين که گفته مي‌شود کربلا سرزمين بدون علف و بياباني بوده ، معنايش اين است که در سال 61 در آن جا کسي زندگي نمي‌کرد و اين سرزمين خالي از سکنه بود، نه اين که درآن سرزمين آب وجود نداشته است.
معناي عدم وجود آب در کربلا آن است که آب را به روي اهل بيت و ياران امام بستند.تهيه آب براي امام مشکل بود. دربرخي متون آمده است که ياران امام چند بار آب آوردند . حضرت عباس (ع) نيز رفت که آب بياورد. از سوي ديگر هوا بسيار گرم بود که سخت اهل بيت را رنج مي داد .متاسفانه برخي افراد که به نقد مسايل تاريخ مي پر دازند ،متون تاريخي را با دقت نمي خوانند مثلا نويسنده مدعي شده است که حادثه کربلا در مهر ماه اتفاق افتاده است ودر اين ماه هوا گرم نيست .در کدام منبع معتبر تاريخي اين مطلب آمده است؟ آنچه در متون تاريخي معتبر آمده، اين است که حادثه کربلا در ماه محرم اتفاق افتاد و هوا گرم بود.
مطالبي که در برخي سايت ها قرار مي گيرند ، در صدد تحريف مسايل ديني به ويژه حادثه عاشورا است. از اين رو نبايد به اين سايت ها اعتماد کرد .
پي نوشت ها:
1. معجم البلدان، کلمه «کربله».
2. فرهنگ معين، واژه کربلا.

صفحه‌ها