كلام

سوال 1:چرا در اديان و عموم مكاتب بشري بر سكوت تاكيد شده است؟ سوال 2:نقش و كاركرد انبياي الهي در عالم چيست؟

پاسخ:

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز

سکوت به خاطر فضيلت و اهميتي که دارد، در اديان الهي مورد تاکيد قرار گرفته است .فوايد سكوت را مى‏توان به طور فشرده در امور زير خلاصه كرد:

1- سكوت انسان را در مقابل بسيارى از گناهان بيمه مى‏كند. پيامبر اكرم در جمله كوتاه و پرمعنى خود مى‏فرمايد:

«مَنْ صَمَتَ نَجا؛( 1) آن‏كس كه سكوت كند، نجات مى‏يابد».

بسيارى از گناهان به وسيله زبان انجام مى‏گيرد. چنان كه پيامبر مى‏فرمايد: «انَّ اكْثَرَ خَطايَا ابْنِ آدَمَ فِي لِسانِه؛( 2)بيش تر اشتباهات انسان در زبان است».

در حديث ديگر از حضرت نقل شده: «اخْزُنْ لِسانَكَ الّا مِنَ الْخَيْرِ فَانَّكَ بِذلِكَ تَغْلِبُ الشَّيْطانَ؛ ( 3) زبانت را جز از سخن نيك نگاهدار كه به اين وسيله بر شيطان پيروز مى‏شوى».

2 - سكوت، انسان را به فكر و انديشه كه سرچشمه حيات معنوى اوست دعوت مى‏كند. افراد ساكت نوعاً فكور و پرمايه و اهل عملند، برعكس افراد پرحرف كه غالباً كم‏مايه‏اند . كم تر از خود عمل نشان مى‏دهند.در حديثى از پيغمبر اكرم نقل شده:

«اذا رَأَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً وَقُوراً فَادْنُوا مِنْهُ فَانَّهُ يُلْقِي الحِكَمَةَ؛ ( 4)هنگامى كه مؤمن را ساكت و با وقار يافتيد با وى تماس بگيريد كه حكمت تعليم مى‏دهد».

نيز از على عليه السلام نقل شده: «اذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلامُ ( 5)؛هنگامى كه عقل انسان كامل شد، سخنش كم مى‏شود».

سكوت بهترين وسيله براى زنده كردن نيروى انديشه است. هنگام سخن گفتن نيروهاى فراوان فكرى مصرف مى‏شود، اگر انرژي ها ذخيره گردد ،نيروى عظيمى را تشكيل خواهد داد كه به وسيله آن حقايق بزرگى را مى‏توان درك نمود؛ به علاوه سكوت، آرامبخش روح و تعديل كننده احساسات است.

3- پرحرفى كه نقطه مقابل سكوت است، انسان را لاابالى بار مى‏آورد، زيرا لغزش هاى انسان را زياد و حيا را كم مى‏كند. با شكسته شدن سدّ حيا كه نتيجه كثرت لغزش هاست، اعمال خلاف را براى شخص ساده مى‏نمايد ،چنان كه اميرمؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد:

«مَنْ كَثُرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطَأُهُ، وَمَنْ كَثُرَ خَطَأُهُ قَلَّ حَياؤُهُ وَ مَنْ قَلَّ حَياؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّارَ ( 6)؛

آن‏كس كه زياد سخن مى‏گويد ، زياد اشتباه مى‏كند.آن‏كس كه زياد اشتباه كند، حياى او كم مى‏شود. كسى كه حيايش كم شد ، پارساييش نقصان مى‏گيرد.كسى كه پارساييش نقصان گيرد، قلبش مى‏ميرد. كسى كه قبلش بميرد ،داخل آتش دوزخ مى‏شود».

شايد به همين ملاحظه است كه «سكوت» يكى از عبادات مهم شمرده شده است:

«الْعِبادَةُ عَشَرَةُ اجْزاءٍ تِسْعَةٌ مِنْها فِي الصَّمْتِ؛ ( 7) عبادت ده جزء دارد كه نُه جزء آن در سكوت است».

اشتباه نشود، سكوت از قبيل عزلت و كناره‏گيرى كه موضوع گناه را از بين مى‏برد نيست، بلكه يك نوع خوددارى از گناه است. در مواردى كه ميل به بعضى از گناهان از قبيل غيبت، دروغ و... پيدا مى‏كند، هرگاه خويشتن‏دارى و سكوت اختيار نمايد، فضيلتى را علاوه بر سلامت براى خود كسب كرده است.

سكوت در مواردى كه سخن گفتن لازم است، يكى از بزرگ ترين معايب محسوب مى‏گردد . نشانه ضعف و زبونى و ناتوانى و عدم شهامت روحى و ترس از غير خداست.

همان طور كه بيش تر گناهان با زبان انجام مى‏شود، قسمت مهمى از عبادات و اعمال نيك از قبيل ذكر خدا، ارشاد مردم، تعليم و تربيت، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد با سخن و... با زبان انجام مى‏گيرد.(8)

پي نوشت ها:

1. فيض كاشانى ،محجّة البيضا،ج 5 ،ص 192.

2.همان ،ص 194.

3.همان ،ص 194.

4. همان ،ص 195.

5.نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 71.

6.همان، شماره 349.

7. محجّة البيضا، ج5 ،ص 196.

8.زندگى در پرتو اخلاق، ص 68.

پرسش 2:

نقش و كاركرد انبياي الهي در عالم چيست؟

پاسخ:

2@@

پرسش از نقش و كاركرد انبيا در حقيقت پرسش از جايگاه و ضرورت اصل نبوت است . با تبيين ضرورت و اهميت اين مقام جايگاه و كاركرد صاحبان اين منصب و دارندگان اين مسئوليت در عالم نيز روشن مي گردد .

انسان به رغم روح حقيقت جو و طالب درك واقعيت هاي وجودي خود و عالم ، ناگزير از زندگي جمعي و اجتماعي است تا از رهگذر آن نيازهاي گوناگون زندگي خود را تأمين کند، به علاوه رسيدن به سعادت و قرار گرفتن در حد نهايت كمال انساني ، همواره آرزو و مطلوب انسان بوده ؛ با وجود اين مسائل انسان با تمام وجود احساس مي کند که نيازمند قانون جامع و كاملي براي رفتار و عمل است تا از طريق عمل به اين قانون و دستورعمل و اجراي آن سعادت همه جانبة خود را به دست آورد.

اما در عين حال اگر خوب دقت شود روشن خواهد گشت، قانوني که بشر پيوسته در آرزوي آن است و با نهاد خداداي لزوم آن را براي تأمين سعادت خود درک مي کند، چيزي نيست که از طريق عقل جزئي و منفعت انديشي و يکسو نگر آدميان به دست آيد، بلکه مبدئي فرا بشري لازم است که با شناخت کامل از همه خواست‌هاي ظاهر و باطني و دنيايي و آخرتي و نيازهاي فردي و اجتماعي، هم شناخت جامع و كاملي به انسان در مورد خود و عالم پيرامون او بدهد؛ هم قانوني را وضع نمايد که سعادت بشر را در تمام عرصه‌هاي ياد شده، بدون کم و کاست و در بهترين مسير و كم ترين زمان برآورده سازد. چنين قانوني تنها از رهگذر نبوت و فرايند وحي قابل دستيابي است.(1)

بر اين اساس نبوت و قانون وحي براي اداره زندگي اجتماعي و تأمين سعادت در ابعاد مختلف براي بشر ضرورت انکارناپذير دارد، اما اين آغاز راه و يا حداکثر هدف ميانه است . هدف نبوت بسي فراتر از امور ياد شده است و آن عبارت از فراهم نمودن زمينه براي دست‌يابي بشر به مقام قرب الهي و حاکم شدن توحيد بر همه شئون آدميان در دنيا و آخرت است.(2)

امام صادق(ع)بر همين اساس درباره ضرورت نبوت مي فرمايد :

«چون ثابت کرديم که آفريننده و سازنده‌اي داريم که برتر از ما و از همه آفريده‌هاست و اين صانع، حکمت مدار و بلند مقام است و هيچ‌ يک از آفريدگان شايسته و سزاوار آن نيستند که از نزديک با او گفت‌وگو نمايند، معلوم مي شود که خداوند حکيم ميان خلق خود، سفرايي دارد که ميان او و بندگانش واسط‌ اند . پيام‌هاي خالق را به مخلوق مي رسانند . آدميان را به مصالح و منافع و وسايل بقاي آنان و موجبات فناي شان آگاهي مي دهند .پس ثابت مي شود که ميان آفريدگان، کساني هستند که از سوي خداي حکيم و عليم مأموريت امر و نهي دارند، و آن ها پيامبران و برگزيدگان اويند.

آن ها حکيماني‌اند که حکمت الهي را آموخته و با آن مبعوث شده‌اند. آن ها در خلقت جسماني با ساير مردم فرقي ندارد، ولي حالات معنوي اخلاقي و صفات و کمالات وجودي کاملاً از آن ها متمايز هستند، از طرف خداوند به حکمت و متانت تأييد شده‌اند. افزون بر آن ها (بعد از انبيا) در هر دوره زماني ره‌آورد نبوت از طريق دلايل و براهين آن ها به وسيله اوصيا حفظ شده است تا زمين از حجتي که نشانه صدق عدالت را همراه دارد خالي نباشد».(2)

در نتيجه مهم ترين كاركرد انبيا رساندن پيام هاي معرفتي خداوند براي بشر ، تبيين حقايق عالمي كه در آن به سر مي برد ، مسيري كه در پيش رو دارد و به علاوه تشريح قانون جامع و كاملي كه موجب سعادت و رستگاري او در دنيا و آخرت شده ، كمال انساني او را به دنبال دارد است .

در عين حال انبيا جز ابلاغ پيام الهي به هدايت و دستگيري عملي و كمك به آحاد جامعه براي التزام عملي به اين دستورات هم مي پرداختند . تنها به بيان حقايق بسنده نكرده ،در مقام عمل هم در حد توان به افراد مختلف براي تبعيت عملي از دستورات ياري مي رساندند .

در كنار ابلاغ پيام و هدايت فردي ، انبيا موظف بودند در صورت ايجاد شرايط مناسب ،زمينه عملي تشكيل حكومت و برقراري كامل دستورات الهي را بر عهده گرفته، با موانع تحقق دستورات به مبارزه برخيزند . عملا بستر اجراي فرامين خداوند و شكل گيري جامعه اي بر اساس دستورات خداوند را فراهم سازند .

پي‌نوشت‌ها:

1. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص 224.

2. اصول کافي، ج 1، ص 168، ح 1، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران 1367ش.

چرا باید نماز بخؤانیم

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نماز مي خوانيم چون خدا واجب کرده ،خدا واجب کرده، چون مي دانسته بندگانش براي رسيدن به سعادت وخوشبختي واقعا نياز به خواندن نماز دارند. عبوديت و پرستش يكي از نيازهاي اساسي روح انسان است. و هيچ چيزي جاي آن را پر نمي‌كند،
انسان موجودي است مرکب از جسم و روح . همان گونه که انسان براي رشد جسمش نياز به غذا دارد، براي رشد و تکامل روحش هم نياز به غذا دارد . غذاي روح و آن چه سبب رشد و تکامل آن مي گردد ، اطاعت وعبادت پروردگار است .
فلسفة نماز و عبادت در همة ابعاد، قابل درك براي بشر نمي باشد . در آيات و روايات تنها بخشي از آثار و حكمت هاي نماز و ساير عباد ات بيان شده است. اصولاً معلوم نبودن فلسفه احكام در برخى موارد فقط به خاطر اين است كه آدم‏هاى متعبد و پذيراى امر الهى از آدم‏هاى متكبّر و صاحب نخوت شناخته شوند. حضرت على(ع) مى‏فرمايد:
«و لكنّ اللَّه سبحانه ابتلى خلقَه ببعض ما يجهلون اصله...؛ خداوند بعضى از دستورهايى را به بشر مى‏دهد كه ريشه و فلسفه‏اش براى بشر معلوم نيست، تا اين كه حالت تسليم در مردم پيدا شود . خوب‏ها از بدها تميز داده شوند، اطاعت كنندگان از معصيتكاران شناخته گردند».(1)

در ذيل به برخي از آثار نماز اشاره مي شود .
1 - قرب معنوي
يکي از آثار بسيار مهم نماز قرب به خداوند است. اين اثر روح عبادت و نماز را تشکيل مي‏دهد . در يکي از آيات قرآن هدف آفرينش انسان عبادت بيان شده (2) که حکايتگر بعد معنوي نماز و اهميت آن است، امام علي(ع) فرمود: "الصلوة قربان لکل تقي (3)، نماز وسيله تقرب هر پرهيز کاري به خداوند است". در برخي از روايات از نماز به عنوان معراج مؤمن ياد شده که اشاره به آثار معنوي آن مي‏باشد.
2 - ياد خدا و آرامش رواني
در قرآن آمده است: "اقم الصلوة لذکري(4)، نماز را بر پا دار تا به ياد من باشي".
يکي از نويسندگان در تفسير اين آيه مي‏نويسد: "روح و اساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز ياد خدا است. "ذکر اللَّه" است که در آيه فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است"(5) ذکر و ياد خداوند نقش تعيين کننده در آرامش رواني دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسان‏هاي نماز گذار آرامش مي‏دهد، "ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب(6)، آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان است".
3 - عامل باز دارنده از گناه
يکي از آثار مهم نماز جلوگيري از گناه است: "إنّ الصلوة تنهي عن الفحشا و المنکر"(7). طبيعت نماز از آن جا که انسان را به ياد خدا نيرومندترين عامل بازدارنده ، يعني اعتقاد به مبدأ و معاد مي‏اندازد، داراي اثر بازدارندگي از فحشا و منکر است. انسان که به نماز مي‏ايستد و تکبير مي‏گويد، خدا را از همه چيز بالاتر مي‏شمرد... بدون شک در قلب و روح چنين انساني، جنبشي به سوي حق و حرکت به سوي پاکي و جهشي به سوي تقوا پيدا مي‏شود..."(8)
4 - گناه زدايي
يکي از آثار بسيار مهم نماز گناه زدايي است. نماز وسيله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهي است(9). پيامبر(ص) از ياران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه يکي از شما نهري از آب صاف و پاکيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهيد، آيا چيزي از آلودگي و کثافت در بدن او مي‏ماند؟ در پاسخ عرض کردند،نه. حضرت فرمود: نماز درست همانند اين آب جاري است. هر زمان که انسان نماز مي‏خواند، گناهاني که در ميان دو نماز انجام شده است، از بين مي‏رود."(10)
5 - غفلت زدايي‏
بزرگ‏ترين مصيبت براي رهروان راه حق آن است که هدف آفرينش خود را فراموش کند. غرق در زندگي مادي و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم اين که در فواصل مختلف در هر شبانه روز پنج بار انجام مي‏شود، مرتباً به انسان اخطار مي‏کند و هشدار مي‏دهد و هدف آفرينش او را خاطر نشان مي‏سازد... و اين نعمت بزرگي است که انسان وسيله‏اي در اختيار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بيدار باش گويد.(11)
6 - تکبر زدايي‏
يکي از عوامل مهم تکبر زدايي نماز است، زيرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پيشاني بر خاک در برابر خدا مي‏گذارد و خود را ذره کوچکي در برابر عظمت او مي‏بيند، از اين رو پرده‏هاي غرور و خودخواهي را کنار مي‏زند. از اين رو علي(ع) بعد از بيان فلسفه عبادت، يکي از آثار نماز را تکبر زدايي بيان نمود: "خداوند ايمان را براي پاکسازي انسان ها از شرک واجب کرده است و نماز را براي پاکسازي از کبر"(12).
7 - عامل پرورش فضائل اخلاقي
نماز روح اخلاص و خداباوري را در انسان افزايش مي‏دهد و نتيجه آن پرورش فضايل اخلاقي است، انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار ديوار طبيعت بيرون مي‏برد و به ملکوت آسمان‏ها دعوت مي‏کند و با فرشتگان همصدا مي‏شود و خدا را درهمه حال حاضر و ناظر مي‏داند.
8 - همگرايي
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار خودي نماز محسوب مي‏شوند، يکي از آثار مهم اجتماعي و سياسي نماز، همگرايي است، برگزاري نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمايش مي‏گذارد ،زيرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سياسي و اجتماعي جهان آگاهي پيدا مي‏کنند. خطيب جمعه با بيان احکام و طرح مسايل سياسي و اجتماعي به نمازگزاران رشد سياسي مي‏دهد .شايد به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزه‏هاي ديني به اين دو فريضه اهميت خاصي داده شده است.(13) پيامبر اسلام(ص) فرمود:
"خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است. هر کس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روي سبك شمردن يا انکار ترک کند، خداوند او را پريشان مي‏کند . به کار او برکت نمي‏دهد. بدانيد نماز او قبول نمي‏شود، بدانيد زکات او قبول نمي‏شود، بدانيد حج او قبول نمي‏شود،..، تا از اين کار توبه کند..."(14).
9 - نفي طاغوت و ايستادگي در مقابل ستم‏
انساني که فقط خداوند را عبادت نمايد، در مقابل او سر تعظيم و تسليم فرود آورد، هر چه غير خداوند است، براي او حقير و کوچک مي‏شود . کسي نمي‏تواند با ظلم و ستم بر او چيره شود. در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسليم فرود نمي‏آورد . با طاغوت کنار نمي‏آيد. خداوند اين مسئله را يکي از اهداف بعثت پيامبر(ص) دانسته : "و در ميان هر امتي، پيامبري را مبعوث کرديم تا خداوند را عبادت نماييد . از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهيز کنيد.(15)
پي‌نوشت‏ها:
1. ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج9 ، 45.
2. ذاريات(51)، آيه 56.
3. نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسير نمونه، ج 16، ص 292.
4. طه(20)، آيه 14.
5. تفسير نمونه، ج 16، ص 289.
6. رعد(13)، آيه 28.
7. عنکبوت (29)، آيه 45.
8. تفسير نمونه، ج 16، ص 284.
9. همان، ص 290.
10. وسايل الشيعه، ج 3، ص 7.
11. تفسير نمونه، ج 16، ص 290 - 291.
12. نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
13. جمعه (62) آيه‏ 9، تفسير نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
14. وسايل الشيعه، ج 5، ص 7.
15. نحل (16)، آيه 36.

هدف از آفرینش این جهان و انسان ها چیست ؟

سلام و خسته نباشید من سوالم را در چند بخش مطرح میکنم . 1-هدف از آفرینش این جهان و انسان ها چیست ؟ 2-انسان در آفریده شدنش هیچ انتخاب و اختیاری نداشته ، ارتباط این مساله با عدل الهی چگونه است ؟شاید اگه انتخاب با من بود تمایلی به زندگی در این دنیا نداشتم. 3-آیا بین توانایی های انسان ها و شرایط حاکم بر زندگی آنها با رسیدن به کمال مورد نظر الهی تناسبی وجود دارد ؟ گاهی فکر میکنم راه رسیدن به کمال فقط برای تعداد معدودی از انسان ها مثل آیت ا.. بهجت عزیز وجود دارد و همه این فرصت و شرایط را ندارند. شاید هم از هرکسی به اندازه وسعش انتظار میرود و لازم نیست همه به آن کمال انتهایی برسن. ممنون

اسخ:

1پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز

در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد:

1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديده‏ها ظهور و تجلى است.(1)

2- فلاسفه اسلامى گفته‏اند: چون خداوند داراي همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2)

اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم مي­شود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات).

جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست، به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .

هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود روغن باشد اما چربي نداشته باشد. رحمت باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد!

بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد . لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند . چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد.

از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توانمنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست . شايسته است که ما سپاس گزار خدا و قدر شناس او باشيم.

خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.

چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است اما خدا از بخل منزه است . "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد .

در نتيجه هدف از خلقت كائنات رفع نقص و برطرف نمودن نياز يا رسيدن به كمالي تازه نبوده كه همه اين امور از ساحت خداوند به دور است .بلكه كائنات با همه شكوه و عظمتي كه دارند ،نتيجه و لازمه صفات خداوند متعال هستند . اين صفات نيز عين ذات الهي هستند ، پس خداوند به خاطر آن كه خداست مي آفريند ؛ به همين خاطر فلاسفه تاكيد مي كنند كه در افعال الهي علت فاعلي همان علت غايي و هدف محسوب مي شود .

پى‌نوشت‏ها:

1. سيد حسن ابراهيميان، انسان‏شناسى، ص 115 و 114.

2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.

پرسش 2:

انسان در آفريده شدنش هيچ انتخاب و اختياري نداشته ، ارتباط اين مساله با عدل الهي چگونه است ؟شايد اگه انتخاب با من بود تمايلي به زندگي در دنيا نداشتم.

پاسخ:

1)@@

عدل آن است كه هر چيزي در جاي خود قرار گيرد. طبق اين معنا آفرينش انسان و همه موجودات عالم طبق نظام عدل است؛ زيرا بر اساس علت هايي كه در جهان قرار داده شده و بر اساس اينكه هر چيزي كه در عالم، امكان وجود و تحقق داشته باشد، از طرف خداوند فيض وجود را دريافت مي كند؛ چون انسان به طور عام امكان وجود دارد و چون شخص من و شما بر اساس علت هاي طبيعي در اين عالم، امكان خلقت و تولد از ناحيه علل داشته ايم، بايد وجود را دريافت نموده و از فيض وجود محروم نباشيم . اگر غير اين بود، عدالت خداوند دچار اشكال بود.

اما اينكه دوست نداشتيد به دنيا بياييد، اگر چه شايد به عنوان يك ميل دروني امكان پذير است، اما بر اساس واقعيت ها، اين تمايل مطابق با سلسله علل و نظم آفرينش نيست. اين امر واقعيت ها را تغيير نمي دهد ، مثلا بنده دوست دارم كه زمستان گرم باشد و تابستان سرد ، يا اصلا فصل سردي نباشد ، يا در برابر ويروس ها بيمار نشوم و... اما قوانين و قواعدي در عالم برقرار است كه بر اساس اصول خود عمل مي كند .ميل وخواسته من و شما در عملكرد آن ها تاثيري نخواهد داشت .

اصل به دنيا آمدن ما هم از همين قبيل است ؛در واقع بر اساس يك رابطه علٌي و معلولي و در نتيجه ازدواج و پيوند والدين مان خلق شده و به دنيا آمديم ، همانند ولادت همه موجودات ديگر و رخ دادن همه حوادث ريزو درشت عالم كه تابع علل است ؛ چنان كه نسل هاي بعدي هم از نتيجه ازدواج ما به وجود خواهند آمد ، اين يك قانون عام در عالم است كه به صورت حتمي و جبري در عالم حضور ما در اين عالم حضوري اختياري نيست و نمي توانست اختياري باشد.

قبل از اينكه انساني متولد شود، نبوده تا اختيار و حق انتخاب او معنا داشته باشد. هر معلولي وجود خود را از ناحيه علت دريافت مي كند و اين اختصاص به انسان ندارد.

اما ممكن است كه فرد يا افرادي چون شما -در ظاهر- از اصل آفرينش و طراحي اين ساختار ناراحت باشند و آرزو كنند اي كاش به دنيا نمي آمدند ، قرار گرفتن چنين ساختار علت و معلولي را برنتابند.

اكثر انسان ها چه تصريح كنند و چه نكنند ، وجود خود را بر نبود و عدم شان ترجيح مي دهند ؛ حتي اگر چنين قضاوتي عملا صورت نپذيرد ، عقل انسان ها بر برتري و ارزش وجود بر عدم گواهي مي دهد.

اگر چه به اختيار خود در اين عالم قرار نگرفته ايم، اما حال كه‌آمده ايم ،مي توانيم بهترين و لذت بخش ترين زندگي را براي خود رقم بزنيم و اين در اختيار و اراده ما قرار دارد.

پس مسلماً به دنيا آمدن ما جبري و به دور از اختيار ماست، اما بايد دانست كه هر جبري مذموم و ناپسند نيست؛ اختيار داشتن ما نيز (بنابر قانون عليت) در اختيار ما نيست. چه بخواهيم يا نخواهيم، موجود داراي اختيار آفريده شديم، اما مي توانيم از اختيار داشتن استفاده نيک يا بد داشته باشيم .

اگر از زاويه ديگر بررسي كنيم مي بينيم اگر موجودي امكان و شرايط به وجود آمدن را داشته باشد ، اما خداوند اين فرصت را از او دريغ كرده ،او را به وجود نياورد ، قدرت و فياضيت مطلق خود را زير سوال برده است ؛ پس ايجاد بستر به وجود آمده هر موجودي كه لياقت خلقت را دارد ، به واسطه صفات الهي لازم بوده و كمال و ارزش محسوب مي گردد . پس اساس اين ساختار كلي در عالم و حقيقت خلقت موجودات و جريان دادن نظام علي و معلولي در آن امري مطلوب و قابل قبول بلكه مورد خواست و مطالبه عقل است و عدم آن امري نادرست شمرده مي شود .

اما در اينكه در نگاهي جزيي و مصداقي ،جبري كه بر تك تك افراد وارد مي شود ،چه توجيهي دارد ؟ بايد گفت : اصولا دو نوع حيات براي انسان متصور است :

1- حيات حيواني و مادي:

اين نوع حيات بين انسان و حيوان مشترك است . اموري از قبيل خوردن، آشاميدن و راه رفتن جزء اين حيات است. در اين گونه حيات اختيار راه ندارد، زيرا چنين سوالي بي معنا و ناممكن است و برخوردار شدن از اين حيات معلول علل خاص و طبيعي خود است كه در آن ها دخالتي نداريم .

2- حيات انساني و معنوي كه حيات فكري و عقلاني است و از مختصات آدمي است.

از ديدگاه معرفتي اسلام ، به خاطر اين نوع از خلقت خداوند او را بر ساير مخلوقات برتري داده است. اين حيات اختياري بوده و انسان چنان آفريده شده كه با اختيار خويش توانايي آن را دارد كه در مسير تكامل قدم نهاده و به جايي رسد كه جز خدا نبيند، يا آن قدر سقوط كند كه مانند حيوان بلكه بدتر شود . دعوت اسلام هم به سمت همين حيات اختياري است: "يا ايّها الّذين آمنوا استجيبوا للَّه و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم؛ (1)اي كساني كه ايمان آورديد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد، هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خوانند كه مايه حيات تان است".

بنابر اين درست است كه انسان به اختيار خود نيامده اما بدين معنا نخواهد بود كه هيچ اختياري در كيفيت زندگي خود و به جائي كه خواهد رسيد ،نداشته باشد ؛ جمادات، گياهان، حيوانات و ملائك و انسان هر كدام در مرتبه‏اي از كمال قرار دارند . اشرف مخلوقات انسان مي­باشد كه تمامي كمالات در وجود او به ظهور رسيده و يا به صورت بالقوه موجود مي­باشد كه با سعي و اختيار خويش به آن‏ها فعليّت مي بخشد. هر كدام از موجودات به فراخور مرتبه وجودي خويش به وجود آمده‏اند. در نتيجه جماداتي مثل سنگ قابليت حيوان شدن را ندارند، چنان كه براي حيوانات قابليّت انسان شدن نيست.

بشر در کارهاي ارادي خود مانند سنگ و گياه و حيوان نيست که به حکم غريزي کارهايي را انجام دهد. انسان هميشه خود را در سر چهار راه هايي مي بيند . هيچ گونه اجباري ندارد که فقط يکي از آن ها را انتخاب کند ؛ ساير راه ها بر او بسته نيست. انتخاب يکي از آن ها به نظر، فکر، اراده و خواست شخصي او مربوط است. يعني طرز فکر و انتخاب او است که يک راه خاص را معين مي کند.(2)

بنابراين انسان مانند هر موجود ديگر در آفرينش خود اختيار نداشت ، اما در چگونگي زندگي اختيار دارد . بهشت و جهنم به انسان دادني نيست ، بلكه بهشت و جهنم ساختني است. انسان آن را مي سازد و در ساختن از اختيار برخوردار است. اصل‌آمدن اگر چه اختياري نبود ، اما چگونه زندگي كردن و چگونه ساختن خواستني انسان است.

نظام عالم هستي كه برپايه روابط بي تخلف علي و معلولي است، اين گونه رقم خورده كه در مجموعه اين عالم هستي به شرف وجود نايل شويم ؛ حال چه از اين امر راضي باشيم و چه نباشيم. با توجه به درك جايگاه و موقعيتي كه در آن به سر مي بريم و موقعيت هاي گوناگوني كه در برابر ماست ، مي توانيم بهترين سرنوشت و آينده را براي زندگي حقيقي خود در دنيا و آخرت رقم بزنيم .همه اين ها بسته به ميزان شناخت و معرفت ما در خصوص خداوند عالم و حقايق ديگر اين نظام عظيم است تا در سايه اين شناخت درست و قدم زدن در مسير بندگي خداوند هم از زندگي زيباي دنيايي لذت ببريم و هم در شرايط ممكن انتخاب و اختياري كه داريم ، بهترين حيات را براي آينده مان رقم بزنيم .

پي نوشت‏ها:

1. انفال (8) آيه 24.

2. شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج1، ص386.

پرسش 3:

آيا بين توانايي هاي انسان ها و شرايط حاکم بر زندگي آن ها با رسيدن به کمال مورد نظر الهي تناسبي وجود دارد ؟

پاسخ:

2@@

اين مسئله با دو رويکرد قابل تحليل است:

از نظر تکليفي و تحليل مسئله بر محور تکليف بايد اشاره گردد که قرآن کريم در اين باره به روشني سخن گفته:

«لا يکلفه الله نفسا الا وسعها؛ (1) خدا هيچ کس را مگر به قدر توانايي او تکليف نکند».

در آيه ديگر نيز فرمود: «لا تکلف نفس الا وسعها؛(2) هيچ کس را جز به اندازه طاقت تکليف نکند».

بر اساس اين گونه آموزه ها معلوم مي‌شود که خداوند هر فردي را به اندازه توانش تکليف داده است . بديهي است که کمال لايق او از رهگذر همين تکاليف او تامين خواهد شد. بيش تر از توان تکليفي متوجه او نيست و استعداد او به اندازه عمل به آن تکليف بوده ، از طريق عمل به آن به کمال لايق خود بار يافته ، استعداد خود را شکوفا مي‌کند . چون از آن بيش تر استعداد و توان نداشته ، تکليفي بيش تر از آن متوجه او نشده ، در اين باب اين سخن عطار نيشابور شنيدني است:

جهد هر کس قدر حال او بود سير هر کس تا کمال او بود

گر مگس پران کند چندان که هست کي کمال سر سرش آيد بدست

تحليل مسئله بر اساس سير و سلوک عرفاني و آموزه‌هاي وحياني ناظر به جنبه هاي فرا تکليفي و اخلاقي و عرفاني :

در آموزه‌هاي وحياني و عرفاني بر اين مطلب تاکيد شده که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند، به کمالات بالاتري دست پيدا خواهد نمود .خواستن توانستن است، انسان مي تواند با تلاش و جديت به بالاترين قله کمال ممکن دست يابد. قرآن کريم فرمود:

« و ان ليس للانسان الا ما سعي؛ (3) اين که براي آدمي جز سعي و کوشش او نخواهد بود».

در اين آيه سعي و تلاش در رسيدن انسان به کمال بيش تر موثر دانسته شده، چه اين که خداوند در آيه ديگر تصريح فرموده که اگر کسي در راه او تلاش کند ،خداوند او را کمک و هدايت خواهد کرد:

«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا؛ (4) کساني که در راه ما تلاش مي‌کنند ، ما او را در راه خود هدايت مي‌کنيم». بر اساس اين گونه آموزه‌ها معلوم مي‌شود که انسان هر اندازه بيش تر تلاش کند و در مسير تکامل حرکت کند ، کمالات بيش تري نصيب او خواهد شد. هيچ گاه خداوند راه تکامل را به روي کسي نبسته و رسيدن به کمال وقف عده‌اي خاص نيست بلکه همگان مي‌توانند اين مسير را بروند و به اندازه تلاش خود به کمالات مطلوب خود نايل آيد. از اين رو بزرگان اهل عرفان با تدوين و تنظيم آثاري نظير «منازل السالکين» راهکار ترقي معنوي و تکامل روحي و الهي آدميان طرح و تبيين کرده ،مولوي در اين باب با استناد به حديثي از پيامبر مي‌گويد:

سايه حق بر سر بنده بود عاقبت جوينده يابنده بود

گفت پيغمبر که چون کوبي دري عاقبت زآن در برون آيد سري

چون نشيني بر سرکوي کسي عاقبت بيني تو هم روي کسي(5)

گر چه تکليف هر کس به اندازه توان اوست، ولي راه کمال و رسيدن به بالاترين قله معنويت اختصاصي نيست بلکه همگان مي‌توانند با تلاش به بالاترين کمال ممکن برسند . راه براي همه باز است . به گفته استاد حسن زاده آملي : «در گشاده است صلا در داده خان آراسته»

پي‌نوشت‌ها:

1.بقره (2) آيه 286.

2.همان، آيه 233.

3.نجم (53) آيه 39.

4.عنکبوت (29) آيه 69.

5.مثنوي معنوي (دفتر سوم) ص 554.

سلام و خسته نباشید من یک سوال دارم از خدوتتون : میخواستم بدونم تاثیر خدا در زندگی ما انسان ها چگونه است ؟ آیا خدا مستقیما " در زندگی آدم ها دخالت میکند یا اینکه این کار را به عهده قوانینی گذاشته که بر جهان حاکم کرده ؟ اصولا" تاثیر خدا در زندگی آدمها چگونه است ؟ ممنون

اسخ:

2پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز

سوال شما به توحيد افعالي بازگشت دارد كه به دوشاخه توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت قابل تقسيم است. توحيد در خالقيت يعني در جهان يك خالق و آفريننده بيش تر نداريم . كسي كه به خالق هاي متعدد معتقد باشد، مشرك است. توحيد در ربوبيت يعني اين كه گرداننده و مدير همة جهان، خالق واحد است.

در يك تفسير ساده و روشن مفهوم توحيد افعالي اين است كه سراسر جهان فعل خدا است .تمام كارها، حركت ها ، تأثيرو تأثيرها به ذات پاك او منتهي مي شود و به او قائم است . در حقيقت "لا مؤثر في الوجود الا الله، هيچ موجودي تأثير مستقل ندارد جز خدا" . حتي اگر كارد مي برد و آتش مي سوزاند و آب سرد مي كند، همه به اراده و فرمان او است .خلاصه اينكه دراين عالم هر موجودي داراي هر اثري است، از ناحية خداوند است.

البته اين امر هرگز به معني نفي عالم اسباب و مسببات و حاكميت قانون عليت نيست، زيرا خداوند خودش خواسته كه همة كارها از طريق علل و اسباب طبيعي و عادي آن جاري گردد.يعني اراده و قصد ما در انجام كارها در اختيار خودمان است . ما هستيم كه قصد مي كنيم در بين كارهاي ممكن كدام يك را انجام دهيم و مجبور به انتخاب يك گزينه معين نيستيم .

اما در عين حال ما همانند همه موجودات عالم همان طوري كه در ذات خود استقلال نداريم، در تأثيرگذاري و تحقق كارها هم استقلال نداريم. به عبارت ديگر همه موجودات موجودند به وجود خدا و مؤثرند به تأثير خداوند.در نتيجه اعمال و افعال ما منافات با توحيد افعالي ندارد ، پس هم خداوند تاثير در انجام همه اموردارد و هم به شكلي كلي و مطلق مانع اراده و اختيار ما نمي شود .

با اين بيان روشن شد كه خداوند نحوه تاثير گذاري خود برعالم را در نگاهي كلي بر تاثيرگذاري علل و اسباب و استفاده موجودات مختار از اختيارو آزادي عمل شان بنا نهاده است . قوانين و سنت هاي الهي و رابطه علت و معلول هاست كه بر اساس قانون گذاري خداوند چگونگي تاثير و تاثرات را در مجموعه عالم رقم مي زند . خداوند معمولا -جز مواردي مانند نبريدن چاقوي حضرت ابراهيم يا نسوختن آتش نمرود و...در اين قوانين دخالت نمي نمايد. قدرت و تاثير گذاري خود را به واسطه همين عوامل متجلي مي سازد .

البته تاثيرات خداوند در زندگي ما انسان ها و در اداره عالم بسيار وسيع تر از امور مادي و روابط ساده علي و معلولي يا قوانين حاكم بر جهان ماده است . بدون تاثير مستقيم خداوند و اراده تمام و هميشگي او در بقاي عالم ، با لحظه اي عدم التفات خداوند اثري از عالم و موجودات آن باقي نخواهد ماند ، اما در خصوص همين مسايلي كه مورد سوال تان بوده ، نحوه تاثير گذاري خداوند در موارد كلي با واسطه علل و وسايط گوناگون اعم از موجودات مختاري چون انسان ، يا علل و عوامل طبيعي يا سنت هاي جاري در عالم و يا توانايي موجوداتي چون ملائكه صورت مي پذيرد .

آیا در اسلام مقوله مصلحت وجود دارد؟

با سلام، سوال آورده شده را قبلاً نیز مورد پرسش قرار داده بودم، اما متاسفانه بدلیل عدم دریافت پاسخ (با گذشت بیش از یک هفته از زمان پرسش)، مجددا آن را عیناً مطرح می کنم. امید است پاسخ لازم داده شود. سوالی پیرامون مقوله "مصلحت" در اسلام داشتم. آیا لفظاً چنین لغتی در اسلام علوی موجود است یا همان گفته علی شریعتی که مصلحت را امری اضافی در اسلام صفوی نامید، صحت دارد؛ و یا حالت سومی وجود دارد که مصلحت در بعضی امور اسلام وارد شده و در سایر امور جایگاهی ندارد؟! اینگونه بنظر می رسد که پیش نیاز بررسی مقوله مصلحت در اسلام، تبیین مطلق یا نسبی بودن امور زندگی انسان می باشد. یعنی در صورتی که رأی به نسبی بودن امری بدهیم، می توان در مواجهه با آن، مصلحت پیشه گرفت و بر مبنای شرایط و مکان و زمان تصمیم گرفت. اما با مطلق فرض نمودن امری، دیگر نمی توان شرایط را در تصمیم گیری دخیل نمود و می بایست بطور مطلق رفتار کرد. از خصوصیات رفتاری که از یک اصل مطلق الهام گرفته باشد این است که برای تمامی انسان ها و در هر زمانی مشابه خواهد بود. بطور خلاصه هر فردی در هر زمانی در مواجهه با امری که مرتبط با آن اصل مطلق در نظر گرفته شده، قرار گیرد، می بایست بدون سنجش شرایط و به صورت کاملاً از پیش مشخص شده عمل نماید. بعبارت دیگر پیش از پاسخ به سوال نخست می بایست این سوال پاسخ داده شود که آیا اموری مطلق در زندگی بشر حاکم هستند و آنها کدامند؟! در زندگی انسان که تمامی جوانب آن در سیطره زمان و مکان است که خود وابسته به میزان رشد عقل و معرفت وی نسبت به جهان می باشد و نیز در جهانی که همه علوم تجربی آن که بطور تجربی و فیزیکی اثبات و گسترش می یابند، اثری از امور مطلق مشاهده نمی شود، باز هم می توان مدعی وجود اموری مطلق در رفتار زندگی بشر بود؟! یا به تعبیر مرتضی مطهری یک سری مفاهیم مطلق بعنوان مفاهیم انتزاعی موجود بوده ولی هنگامی که به عرصه عمل در می آیند خرقه نسبیت به تن می کنند؟!؛ بعبارت دیگر مفاهیم انتزاعی مطلقی وجود دارند که با گذر از عالم معنا به عالم ماده، ناگریز از پوشش نسبیت هستند. مثلاً اخلاق بعنوان یک مفهوم انتزاعی مطلق است ولی با اجرایی شدن آن در رفتار یک انسان اخلاقی، می تواند خروجی های متفاوتی برای شرایط متفاوت داشته باشد. اگر این جواب را بپذیریم، آنگاه تمامی رفتارهای انسان جنبه نسبی بخود می گیرند و نمی توان هیچ انسانی را در مورد رفتارش مؤاخذه نمود. زیرا هر فرد از جایگاه خود و از منظر خود امور پیش رو را بررسی و تصمیم به انجام کاری می گیرد. اگر این تعبیر را بپذیریم، اینگونه بنظر می رسد که یقین و اطمینان دیگر جایگاهی در حوزه روانی انسان نخواهد داشت. در مقابل اگر قائل به مطلق بودن یک سری از مفاهیم علاوه بر عالم انتزاع بلکه در حوزه عمل نیز باشیم، آنگاه شاید بتوان امیدوار به حصول اطمینان خاطر و کسب معرفت همراه با یقین بود. اصلی ترین موضوعی که بنده قصد پرداختن به آن را دارم، مقوله حقیقت و حقیقت گرایی است. آیا حقیقت در حوزه ذهن و عمل مطلق است یا نه؟! بدون در نظر گرفتن جواب سوال فوق، و بدون توجه به معنی و واقعیت هستی که آیا حقیقت درک شدنی است یا نه، این سوال روانشناسانه را از دیدگاه اسلامی داشتم که آیا پایبندی به حقیقت می بایست در حوزه رفتاری انسان حالت مطلق و ثابتی داشته باشد، یا می توان در شرایطی به آن پایبند بود و در حالاتی دیگر نه؟! با وجود اعتقاد به نسبیت در حوزه رفتاری، با مقوله حقیقت گویی چگونه باید رفتار کرد؟! آیا اینگونه به نظر نمی رسد که قائل شدن به نسبیت برای حقیقت گویی منجر به تلاطم و هرج و مرج روانی و نیز رشد سوء ظن افراطی در جامعه می شود؟! اگر قائل به نسبی بودن برخورد با حقیقت در عرصه رفتاری و گفتاری انسان باشیم، آنگاه مفهوم صداقت را چگونه می توان تعریف کرد؟ هنگامی که یک فرد با گزاره هایی مواجه می شود که می بایست صدق آنها را بیان و یا در اعمال خود بروز دهد، آیا دیدگاه اسلامی به او این اجازه را می دهد که در هنگام ارائه صدق یا کذب بودن یک گزاره بر اساس دانسته های خود، نسبی برخورد کند و ابتدا به سنجش و تحلیل موقعیت بپردازد و در صورتیکه اوضا را مناسب دید بر صدق آنها صحه بگذارد و در غیر این صورت گزاره های را که در عین صدق بودنشان به عینیت رسیده است را کذب معرفی نماید؟! به عقیده بنده از آنجاییکه میزان آگاهی های انسان محدود و نسبی است، گریز از بیان صدق گزاره های صادق، هرچند با توجیهات درونی مقدسی همراه باشد، بدلیل عدم اشراف اطلاعاتی وی بر کل حقایق مرتبط با آن گزاره، هیچ تضمینی برای این نخواهد بود که فرد به مقدس ترین راه و اخلاقی ترین و یا مذهبی ترین روش عمل نموده است. بعبارت دیگر فرار از صداقت با دلیل مغایرت ظاهری آن با سایر مفاهیم اخلاقی برای فرد در یک شرایط خاص، می تواند مجوزی اخلاقی و دینی برای این کار فرد باشد؟! اگر دین این اجازه را به انسان بدهد که وی در حوزه رفتاری و گفتاری، با همه امور (حتی پایبندی به صداقت) به طور نسبی برخورد کند، آیا در بعد روانی جامعه سوءظن رشد نمی کند؟! آیا از منظر جامعه شناختی کار را برای آن جامعه به جایی نمی رساند که هیچ دو فردی حتی یک پدر و فرزند دیگر اعتمادی به یکدیگر نمی توانند داشته باشند؟! فرزند علی رغم اینکه می داند پدرش هیچ دشمنی و عنادی با وی ندارد، از طرف دیگر نیز می داند که پدر در بیان گفته هایش نسبی برخورد می کند؛ لذا ممکن است پسر اینگونه بیندیشد که هیچ بعید نیست که پدر حتی در گفتن جملات ساده و محبت آمیز که صرفاً برای ابراز صمیمیت ادا می شوند، نیز خلاف میل درون خود و به فراخور مصلحت و صلاح فرزند، اینگونه بیان کرده باشد. اینجاست که مفهوم اعتماد مورد حمله و نابودی قرار می گیرد و هر گونه اعتمادی صرفاً صوری و سطحی شکل می گیرد. در صورت اعتقاد به رد برخورد نسبی با صداقت که مثال آن در بالا ذکر شد، با فرض مطلق بودن امری همچون صداقت رفتاری و گفتاری برای انسان، آیا امور اخلاقی دیگری نیز در ادیان الهی می توان یافت که بطور مطلق برای امر به انجام آن دستور صادر شده باشد؟ مثالی که گاهاً برای نسبی بودن رفتاری مفهوم صداقت بیان می شود، بیان کننده زندانی است که تحت شکنجه قرار گرفته است و وی بر سر انتخاب دو راه قرار می گیرد که یا اطلاعات مربوط به عده ای بیگناه را در اختیار حکومت جور قرار دهد و موجبات ظلم و ستم بیشتر را فراهم کند و یا برای فرار از شکنجه و حتی مرگ به ذکر خلاف آنچه واقعیت است بپردازد. در ظاهر امر منطق اخلاقی حکم می کند که وی می بایست راه دوم را برگزیند که خود موجب اثبات ظاهری نسبیت رفتاری صداقت می شود. اما سوال مهمی که بنده قصد مطرح کردنش را دارم اینست که آیا نمی شود گفت که وی با توجه به دستورات دینی اجازه انتخاب هیچ کدام از دو مسیری که بر سر راهش قرار گرفته را ندارد؟! بعبارت دیگر به نظر بنده راه دینی مقابله با این مسئله این می بایست باشد که وی نه به بیان آنچه می داند به پردازد و نه در مقابل کذب ماجرا را بیان کند. صرفاً سکوت اختیار کند. در اینجا ممکن است بواسطه این رفتارش در معرض خطر جانی قرار گیرد که آن را نیز بواسطه دستور دیگری از مذهب که همان نترسیدن از مرگ می باشد، می بایست بپذیرد. اما اگر حالتی را در نظر بگیریم که وی تنها درصورتی می تواند از مرگ رهایی یابد که صرفاً به بیان اطلاعات بپردازد و پیش از مشخص شدن صحت و سقم آن اطلاعات، فرد مزبور از زندان نجات می یابد. حال در اینجا ظاهراً منطقی ترین راه القای گزاره های کاذب بجای انواع صادق آنهاست. اما سوالی که پیش میآید این است که پس ظاهراً می بایست از لحاظ اخلاقی خط بطلانی بر اعتقاد و پایبندی به صداقت کشید، زیرا هر انسانی توجیهاتی خواسته یا ناخواسته برای عدم اجرای صداقت برای خود خواهد داشت؛ و ظاهراً در حوزه رفتاری، صداقت مقوله ای نسبی است؟! پس اگرچنین باشد و به نسبیت در این حوزه برسیم، همان عدم اعتماد حقیقی بین افراد در جامعه رخ می نماید. واقعاً حقیقت ماجرا چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
هرچند اين مباحث در حوزه علومي مانند فلسفه اخلاق مورد بحث و بررسي بسيار است و در خصوص نسبيت امور و انديشه ها و رفتارها بحث هاي گوناگوني مطرح است كه مجال بيان آن ها نيست ، اما به نظر مي رسد در مورد تبيين دقيق مفهومي تعابيري مانند مطلق ، نسبي ، مصلحت و مانند آن دچار ابهام و اشتباه هستيد .
عالم ما عالم حقايق مطلق و غير نسبي است . در امور واقعي و حقيقي عالم كه دائره اشيا و موجودات و قواعد و قوانين را در بر مي گيرد، همه چيز مطلق و غير قابل تغييرند و نسبيت در آن ها بي معناست .
نسبي بودن امور تنها به بُعد اعتباري و مفهومي و انتزاعي امور بر مي گردد. در حوزه عقل عملي يعني خوب و بايستني ها و بد و نبايستني ها تعريف مي شود .
همچنين مقوله مصلحت كه تنها بخش بسيار كوچكي از رفتارهاي اجتماعي انسان را، آن هم در شرايطي خاص در حوزه روابط فردي و اجتماعي شامل مي شود ، به هيچ وجه در چنين وسعتي كه تصور كرده ايد نيست .
در پرسش تان گفته ايد : "در زندگي انسان که تمامي جوانب آن در سيطره زمان و مکان است که خود وابسته به ميزان رشد عقل و معرفت وي نسبت به جهان مي باشد و نيز در جهاني که همه علوم تجربي آن که به طور تجربي و فيزيکي اثبات و گسترش مي يابند، اثري از امور مطلق مشاهده نمي شود" .
در اين عبارت هرچند ابهام و نابساماني گزاره ها درك صحيح ارتباط آن ها را دشوار ساخته ، اما واقعا براي ما روشن نيست كه ارتباط جوانب زندگي انسان با زمان و مكان ، تفاوت ميزان معرفت افراد نسبت به جهان و گسترش علوم تجربي بشر چه ارتباطي با غير مطلق بودن امور اين عالم دارد ؟
نسبي بودن در خصوص امور اعتباري تا حد زيادي قابل فهم است اما در امور خارجي و عيني نسبي بودن امري كاملا دور از ذهن است كه نيازمند توضيح است ؛ عالم ما را فارغ از حجم ادراكات بشر در خصوص آن و تفاوتي كه اوضاع و احوال زماني و مكاني در حجم اين معرفت و نوع نگرش بشر به عالم ايجاد مي كند ، حقايق مطلق و غير قابل تغيير فراگرفته اند .
اصولا حقيقت عنوان عامي است كه در تعبير دقيق خود به نوعي مساوي و مساوق با عنوان وجود است و هرچيز موجود حق است ، بر اين اساس در خصوص امور اعتباري و انتزاعي هم حقيقت به كار برده مي شود تا مفهومي دقيق از ماهيت درستي و انطباق مفاهيم با وقعيات را تداعي نمايد ؛ پس تعبير حقيقت تنها منحصر در امور رفتاري انسان ها و مفاهيم و اعتباريات و مانند آن ها نيست .
اما در هر حال يكي از مشهورترين كاربردهاي حقيقت در حوزه رفتارهاي انساني و امور بايسته است كه در اين راستا هرچند حقايق و اصول كلي مفاهيم چندان تغييري نمي يابند ، اما مصاديق و موارد اين مفاهيم وامور كلي آن ها داراي تفاوت ها و تغييراتي مي گردند و به نوعي نسبيت پذيرند .
اما در اين ميان اخلاقيات و آنچه در حوزه عقل عملي تعريف مي شود، بيش ترين ارتباط را با اين مقوله دارد ؛ اما در عين حال نبايد اين نكته كليدي را از ياد برد كه نسبيت هم داراي اصول مطلق و قواعد ثابتي است . در نتيجه نسبي بودن امور و مفاهيم حالتي شناور و كاملا غير ثابت پيدا نمي كند بلكه براي خود داراي ضوابط و اصول معيني است تا به حوزه ادراكات و بينش ها و معرفت هاي فردي تسري نيابد .
در واقع ماهيت نسبي بودن اخلاق خود به نوعي مطلق است، يعني اين گونه نيست كه نحوه ادراك هر فرد از درستي و نادرستي يك رفتار يا اخلاقي و غير اخلاقي بودن يك عمل قابل قبول باشد و همين شناوري ادراك و مصاديق را بتوان پذيرفت، بلكه اگر به نوعي نسبيت در اين حوزه معتقديم ، تنوع و تغيير مصاديق و نحوه برخوردها ناشي از چند اصل و الگوي ثابت مانند شرايط فرهنگي و اجتماعي و مانند آن است، نه جميع امور دخيل در اين تحليل حتي ادراكات و گرايش هاي كاملا شخصي .
پس در پاسخ سوال شما مي توان گفت كه برخورد با حقيقت دقيقا جنبه اي مطلق و غير نسبي دارد ، اما مصاديق برخورد در موقعيت هاي گوناگون تا حدي متفاوت مي گردند ، از منظر دين در حوزه رفتارهاي فردي نوعي تكليف مداري نقش اساسي را ايفا مي نمايد و همه حقيقت نيز با همين ماهيت تكليفي سنجيده مي شود .
وقتي گفته مي شود كه موظف به انجام برخي تكاليف هستيم، اين امر هرچند داراي اصول و تعاريف پايه اي و ثابتي است ، اما درعين حال نحوه تبيين و تشخيص اين تكاليف در فروع مختلف رفتاري و در موقعيت هاي گوناگون شرايطي متفاوت پيدا كرده تا حدودي نسبي مي شود .
در واقع تكليف بر اساس درستي عمل با توجه به همه جوانب آن سامان مي يابد ؛ بر اساس قبول حسن و قبح عقلي درست آن چيزي است كه از منظر عقل عملي خوب خوانده مي شود كه منشا اين امر به دو اصل كلي يعني حسن عدل و قبح ظلم برمي گردد كه امري كاملا عقلي است . همه اصول و مباني و مصاديق ديگر به نوعي از فروع و شاخه هاي اين دو اصل محسوب مي شوند، يعني خوب بودن صداقت تا جايي كه مصداق عدالت است، عقلاني است . اگر قرار باشد با راستگويي جان ديگري در خظر قرار بگيرد، صداقت حسن نيست ، چون ظلم است، نه عدل .
البته تشخيص دقيق خوب و امر حَسَن در مواردي نيازمند تبيين درست و كامل برخي اصول و كليات است كه مجاري گوناگوني مانند برخي دستورات شرعي اين خلأ را جبران كرده ،تشخيص تكليف را براي انسان آسان مي نمايند ؛ مثلا در همين داستان زنداني و وضعيتي كه در آن قرار گرفته ، منطق دقيق اخلاقي مي گويد كه وي نبايد با راستگويي جان ديگران را به خطر بيندازد . در نتيجه تكليف او در آن موقعيت خاص كاملا روشن است .
البته در برخي از موارد ، موقعيت داراي ابعاد گوناگون و پيچيدگي هايي مي شود كه تشخيص تكليف در آن موقعيت خاص دشوار است ، اما اين بدان معنا نيست كه در واقع بر اساس اصول و قواعد كلي تعريف شده نتوان تكليف و وظيفه درست را درآن موقعيت خاص تشخيص داد ؛ البته در ضوابط شرعي قاعده معيني براي اشتباهات افراد در تشخيص تكليف و وظيفه و رفتار درست تعريف شده كه اثرات رواني اشتباه در انتخاب اين امر را مي كاهد ، اما در عين حال در همان مواقع تكليف صحيح تنها يك چيز است .

آیا بدون دلیل نپذیرفتن به معنی کافر شدن است؟

به نام ( ) اینجانب اعلام میکنم که آقا جان یه جورایی کافر دارم میشم!!! شاید هم اصلا شدم! خب دردم چیه؟ آقا من به پوچی رسیدم! یعنی چی؟ یعنی این که من دیگه هیچ چیز رو بدون دلیل و مدرک قبول ندارم. مثلا غیب اصلا تو دهنت داری میگی غیب! کی دیده؟ هر کی دیده واسه خودش دیده! اگه چیزی وجود داره و هست منم میخوام ببینم چرا من نباید ببینم؟ مگه اونایی که میگن فلانه چی از ما بیشتر دارن؟ مگه اونا هم ادم نیستن؟ مگه اونا هم به قول معروف اشرف مخلوقات نیستن؟ اگه راهی هست که به یه درجه ای برسیم که واقعاَ بفهمیم قضیه چیه اصلا واقعیت چیه؟ نشونم بده هر چی باشه من جونمم پاش میدم که به اون حقیقته برسم میخوام ببینم این خلیفهّ الله که گفته شده اینه؟ یا چی...؟ آیا اینقدر ضعیفه؟ اگه نیست چرا تا حالا اینجوری بوده؟ اگه میگید یکی قراره بیاد همه چی رو درس کنه پس کو؟ وعده ی سر خرمن؟ آقا دلم پره با یه نامه دو نامه نمیشه! اگه جواب درست و درمون بدید بقیش و هم میپرسم

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
شدت ناراحتي و دغدغه ها باعث شد تا حد اقل مشكلات و شبهات خود را نتوانيد در نامه مختصرتان منتقل كنيد ؛ اي كاش پس از فروكش كردن ناراحتي تان توضيح در خصوص مشكل و ابهام هاي تان مي داديد و ريشه اصلي درد را روشن تر بيان مي كرديد .
تحقيق و پي جويي حقيقت و ترديد در بسياري از اموري كه به زعم ديگران عين حقيقت و غير قابل انكار است ، نه نشانه كفر و كافري ،كه بهترين زمينه و بستر رسيدن به ايمان حقيقي است .نبايد از اينكه در برخي مباني و اصول ترديد كرديد ،تا اين حد نگران باشيد ، اما به قول شهيد مطهري شك پل خوبي است اما منزلگاه خوبي نيست ؛ يعني بايد از ترديد و سردرگمي پلي بسازيد براي رسيدن به حقيقت آرامش بخشي كه نتيجه ايمان كامل و يقيني ناب است.
گفتيد هيچ چيز را بدون دليل ومدرك قبول نداريد ؛ مگر شرط عقلاني و انساني زيستن غير از اين است كه انسان با كمك تعقل و منطق به پذيرش يا رد عقايد و افكار بپردازد ؟ اين امر يكي از ضروري ترين لوازم و شرايط حقيقت جويي و انصاف است و به هيچ وجه نشانه به پوچي رسيدن نيست .
اما در مورد غيب ؛ گفتيد كه: " كي ديده ؟ هركي ديده واسه خودش ديده !"
دوست عزيز اگر بنا بر عقلانيت و دليل محوري است، نبايد اين تعابير عاميانه و غير علمي را به كار ببريد ؛ غيب تعبيري است در برابر شهود ، در واقع غيب به هر چيزي اطلاق مي شود كه از حواس و ادراكات ظاهري از جمله حس باصره پنهان باشد ؛ با اين وضعيت تعبير "كي غيب را ديده" قدري عوامانه نيست ؟ اگر قرار بود كسي غيب را ببيند، ديگر اطلاق غيب به آن امر مجازي و غير حقيقي بود .
از طرف ديگر مگر ديدن و درك حسي تنها عامل اثبات وجود داشتن و تحقق يك چيز است ؟ آيا درد و ناراحتي و شادي و سرور و ديگر حالات دروني خود و ديگران را مي بينيد ؟ پس چطور به وجود اين حالات در ديگران باور پيدا مي كنيد ؟ آثار و پيامدهاي اين امور به شما نشان مي دهد كه فلاني درون خود درد دارد يا ديگري سرور و شادي وجودش را در بر گرفته است .
حتي در امور مادي مانند الكتريسيته كم نيستند حقايقي كه تنها از طريق برخي آثار و پيامدها و لوازم و نتايج به وجود آن پي مي بريم . تفاوت بين سيمي كه جريان الكتريسيته در آن جريان دارد ،با سيمي كه خالي از اين جريان است ،با هيچ يك از حواس ظاهري ما درك نمي شود ، بلكه تنها با اتصال آن به بدن و آثاري كه بر سيستم عصبي بدن ايجاد مي كند ، يا آثاري مشابه مي توان به وجود اين جريان پي برد .
اين كه در اين عالم چيزي هست كه فعلا از نظر ما پنهان است، احتمالي است همچون احتمال اينكه هيچ چيز در پس عالم وجود ندارد ؛ در واقع تنها در برابر دو گزينه قرار داريم :
وجود غيب يا ماوراء طبيعت و عدم آن ؛ در اين ميان عده اي در طول تاريخ ادعا كرده اند كه جهان هستي منحصر در جهان ماده نمي شود و حقيقت عالم داراي ابديتي است كه در ماوراء ماده ادامه مي يابد .براين امر دلايل گوناگوني آورده اند ؛ در عين حال عده اي ديگر نيز با دليل يا بي دليل اين امر را انكار كرده اند .
به نظر مي رسد داوري در خصوص اين امور ،امري كاملا عقلاني و به دور از احساسات باشد . تنها لازم است به دلايل افرادي كه به وجود خداوند و عالم آخرت و ديگر امور غيبي معتقدند ، مراجعه كرده، به طور كاملا عقلاني و منصفانه و به دور از احساسات به تحليل و بررسي آن ها بپردازيد .نتيجه اين امر هر چه شد، بدان ملتزم و معتقد شويد .
فراموش نكنيد افرادي چون پيامبران و امامان هم كه به وجود غيب ايمان داشتند و وجود آن را ترويج مي نمودند ، اصرار نداشتند كه بدون دليل و منطق و تنها با تعبد محض اين امر را براي ما اثبات نمايند .به همين خاطر انبيا همواره مردم را به تعقل و فكر و انديشه فرا مي خواندند .
خليفه الله يعني انسان هم برخلاف آنچه تصوير كرده ايد، به واسطه بهره مندي از نعمت عقل ، نه تنها ضعيف و حقير نيست ،بلكه دارا ترين مخلوقات خداوند است كه مي تواند بالاترين حقايق را به كمك اين قوه ارزشمند به دست آورده، از نتايج اين معارف و ادراك ها بهترين بهره برداري ها را بنمايد .
نه قرار است ايمان ما بر اساس آنچه گذشتگان گفته اند، سامان اساسي بيابد و نه اينكه بناست فردي در آينده بيايد و همه چيز را همچون ديدن يك فيلم براي ما مشهود و ملموس كند ، باز انسان است و اختيار و قوه عاقله اش كه حقيقت را به كمك عقل و فطرت الهي دريابد و به آن ايمان آورد . براي شما و ديگران هم راهي جز اين نيست ؛ پس بدون تشويش و ناراحتي و رفتارهاي احساسي گام به گام در مسير رسيدن به حقيقت پله هاي لازم را يك يه يك بپيماييد . همراهي دوستان تان در اين مركز را هم غنيمت بدانيد .
منتظر سوالات اساسي و منطقي و روشن شما هستيم .

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
‏شيعيان با توجّه به ويژگي هاي امام معتقدند که انتخاب امام و پيشواي بر حق از عهده مردم ساخته نيست. امام خليفه مردم نيست بلکه خليفه خدا و رسول اوست و بايد از جانب خدا و پيامبر معين گردد.
از ويژگي هاي امام، «عصمت» است، يعني امام بايد معصوم از خطا و نسيان باشد . اين مقام يک صفت روحي و دروني است و مردم قادر به تشخيص آن نيستند. حتي اگر مردم به پاکي و امانت يک فرد اعتقاد هم داشته‏ باشند و جملگي بر اين رأي اتفاق کنند که از وي در طول زندگي خلافي سر نزده‏است، باز هم دليل بر عصمت او نمي تواند باشد. زيرا عصمت امري است که بايد تضمين شده‏ باشد ،يعني فرد معصوم بايد از مصونيت مادام‏العمر نسبت به خطا و گناه بهره‏مند باشد . يقين به چنين مقامي در مورد يک فرد جز به اتکاي بيان پيامبر که از علم و وحي الهي سرچشمه مي‏گيرد امکان‏پذير نيست.
همچنين امام بايد به تمام احکام و معارف ديني احاطه و معرفت کامل داشته ‏باشد. هيچ نکته‏اي از دقائق معارف الهي نيست که از دايره علم امامت فراتر باشد. ولي مانند عصمت تشخيص چنين مرتبه رفيعي از علم و دانش هم کار مردم نيست. بلکه تشخيص اين مقام علمي خاص، از کسي بر مي‏آيد که داراي همان حد از علم و دانش باشد . اين موضوع باز به خدا و رسول برخواهد گشت .بنابراين علم و عصمت ايجاب مي‏کند که امام منصوص باشد، يعني از جانب خدا انتخاب گردد . پيامبر هم وي را به مردم معرفي نمايد.
بحث تعيين امام صرف نظر از محتواي فکري و عقيدتي آن يک جنبه تاريخي نيز دارد و موضوع آن هم امامت حضرت علي عليه السلام است. چنانچه براي حضرت چنين مقامي به ثبوت برسد ،براي بقيه ائمه عليهم السلام به نصّ امام قبلي تمسک مي‏شود.

پرسش 2:
وحي الهام يا از قبل جايي مكتوب بوده؟
پاسخ:
2@@
بر اساس آموزه‌هاي وحياني نه تنها وحي و الهام بلکه همه چيز قبل از خلقت و يا قبل از تنزل، در جاي ديگر که خزائن علم الهي‌اند ثبت بوده است و اندکي از آن فرو فرستاده شده، از اين رو در قرآن کريم فرمود:
«و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما تنزله الا بقدر معلوم؛ (1) خزينه‌هاي همه چيز تنها نزد ما است، ولي ما جز قدر معين آن را (از عالم امر به عالم خلق) نمي‌فرستيم».
در خصوص وحي و الهام نيز آيات و رواياتي بسياري است که مي‌رساند آيات و معارف قلبي قبل از تنزل به چهره جان آدمي در فراتر از اين نشئه و در عوالم غيبي بوده و از آن جا به اين عالم تنزل يافته است. به عنوان مثال در قرآن کريم درباره آيات الهي فرمود:
«انه لقران کريم، في کتاب مکنون، تنزيل من رب العالمين؛ (2) آن قرآن کتابي گرامي است که در کتاب محفوظه مقام دارد و اين کتاب از سوي پروردگار عالميان نازل شده است».
در آيه ديگر با اشاره به اين که آورنده وحي جبرئيل است که آن را از عالم بالا بر قلب پيامبر فرود آورده فرمود: «.... فانه نزله علي قلبک باذن الله؛ (3) جبرئيل آن قران را به فرمان خدا بر قلب تو نازل کرده است».
روشن‌تر از همه فرمود: «بل هو قرآن مجيد في لوح محفوظ؛ (4) بلکه اين کتاب قرآن بزرگوار است که در لوح محفوظ حق نگاشته است». بر اساس اين گونه آموزه‌هاي وحياني معلوم مي‌شود که وحي قبل از تنزل در عالم دنيا در عوالم غيبي در گنجه‌هاي علوم الهي بوده و جلوه‌اي از آن تنزل يافته است. حقيقت آن هم اکنون در آن جا است. حکيم و وحي شناس بزرگ معاصر امام خميني در اين باره نکته‌هاي بسياري گفته (5) : خداوند متعال اين کتاب را از مقام قرب و قدس خود نازل فرموده و به حسب تناسب عوالم تنزل داده تا به اين عالم طبيعت رسيده و به کسوه الفاظ و صورت حروفي درآمده است. (6)
تنزل وحي به صورت تجلي بوده است و نه تجافي، يعني در عين حال که تنزل کرده و در عالم طبيعت در مراتب بالاتر نيز وجود و حضور دارد و مثل باران نيست که نزولش به صورت تجافي است، يعني وقتي پايين آمد ،ديگر در بالا حضور ندارد. (7)
الهام که مرتبه پايين‌تر از وحي و نوعي معرفتي شهودي و قلبي و عرفاني است. از فراسوي عالم غيب فرود مي‌آيد . نصيب برخي قلب هاي پاک مي‌شود .قبل از تنزل و افاضه در خزائن علمي غيبي ثبت و ضبط بوده است.
پي‌نوشت‌ها:
1. حجر (15) آيه 21.
2. واقعه (56) آيه 77، 78- 79.
3. بقره (2) آيه 97.
4. بروج (85) آيه 21-22.
5. جلوه‌هاي قرآني در نگاه امام خميني ص 23 تا 70.
6. اداب الصلاه ،ص 184.
7. جلوه‌هاي قرآني در نگاه امام خميني، ص 41.

به نام خدا تقريري بر اثبات كمال مطلق بودن واجب الوجود بنويسيد. با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
كمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.
خداوند بايد کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنايش اين است که نسبت به کمال يا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد يک صفت کمالى است. آن گاه بايد گفت که ذات واجب الوجود، واجد يک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات ديگر است. مفهوم چنين مطلبى اين است که واجب الوجود - به حسب تحليل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; يعنى، مرکب از داشتن يک سلسله کمالات و نداشتن يک سلسله کمالات ديگر، و چيزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحليل عقلى مرکب از اجزايى باشد) نيازمند به اجزايش خواهد بود و لازمه احتياج، امکان است; يعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آن که چنين مطلبى، در ذاتى که ما فرض کرديم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما اين که واجب الوجود حتى از ترکيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّاست; به اين دليل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيث ماهيت و وجود - که بيان ديگرى از ممکن الوجود است تحليل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد و تحليلى را از آن ارائه نمايد. بر اين اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکيب، حتى ترکيب از اجزاى تحليلى عقل نيز مبرّا است.
بنابراين، با دقت در مفهوم واجب الوجود بايد اذعان کنيم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
به چنين کراهتي( انداختن انگشتر به انگشت شست)دست نيافتيم . آنچه زياد تأکيد شده ، انگشتر را به دست راست نمودن است؛ انگشتر به دست چپ کردن نيز تنها در صورت استنجا و طهارت اگر اسماي متبرکه داشته باشد، نهي شده است.(1)
درارتباط هاي بعدي نام مرجع خود را ذکر کنيد.
پي نوشت:
1.حليه المتقين،ص 31.

من یک دختر مسلمانم و به تازگی احساس میکنم که ایمانم ضعیف شده و علت ان را نداشتن شناخت خداوند میدانم. باتشکر از راهنمایی شما

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز2
راه‏هاي پيش روي بشر براي خداشناسي سه قسم است:
ا) راه دل يا فطرت ،يعني هر انساني به مقتضاي خلقت و ساختمان اصلي روح خود خدا را مي‏شناسد ،بدون اين كه نيازمند به اكتساب و تحصيل علوم مقدماتي داشته باشد.
منظور از فطرت، فطرت عقل نيست، بلكه مقصود فطرت دل است. عرفا از آن جا كه به نيروي عشق فطري ايمان و عقيده دارند، در تقويت اين نيرو مي‏كوشند. اگر بخواهيم بدانيم آيا چنين احساسي در آدمي هست ، دو راه در پيش داريم:
1- دست به آزمايش در وجود خود و ديگران بزنيم.
2- ببينيم دانشمنداني كه ساليان دراز در زمينه روان آدميان از جنبه مسائل معنوي مطالعه و تحقيق كرده‏اند چه نظر داده‏اند.
ب) راه حس و علم يا راه طبيعت.
اين راه سه راه ديگر دارد:
1- راه تشكيلات و نظاماتي كه در ساختمان جهان به كار رفته است.
2- راه هدايت و راهنمايي مرموزي كه موجودات در مسير خويش مي‏شوند.
3- راه حدوث و پيدايش عالم.
ج) راه عقل يا راه استدلال و فلسفه.
اين راه گرچه سخت و پر پيچ و خم است و پيمودن آن و فهماندن و فهميدنش نياز به مقدمات زيادي دارد، ولي بهترين و محكم‏ترين طريق خداشناسي و معرفت به حضرت ربوبي است.
هر يك از سه راه فوق از وجهي بر راه‏هاي ديگر رجحان دارد: راه دل و فطرت از نظر شخصي كامل‏ترين راه‏ها است ؛يعني، براي هر فرد بهتر و لذت‏بخش‏تر و مؤثرتر اين است كه از راه دل به معرفت خداوند راه يابد، ولي نمي‏توان آن را به صورت يك علم قابل آموزش براي عموم درآورد.
راه مطالعه حسي و علمي خلقت از نظر سادگي و روشني و عموميت بهترين راه‏ها است اما اين راه تنها ما را به وجود قوه عليم و حكيم و مدبري كه طبيعت را مي‏گرداند و اداره مي‏كند، معتقد مي‏كند اما آيا آن قوه خدا است و مصنوع صانع ديگري نيست؟ علوم حسي بشر از اثبات آن عاجز است.
راه عقل تنها راهي است كه خداشناسي را به صورت يك علم مثبت، منسجم و منطقي درمي‏آورد،(1).
در مورد اثبات وجود خداوند دلايل متعددي اقامه شده كه برخي وجداني (مانند برهان فطرت) برخي علمي (مانند برهان نظم) و برخي عقلي و فلسفي است (مانند برهان محرك اول ارسطو، برهان وجوب و امكان، برهان وسط و طرف، براهين استحاله تسلسل، علل هستي بخش، برهان مشروطيت و اطلاق فارابي، قاعده الشي‏ء ما لم يجب لم يوجد از خواجه نصيرالدين طوسي، برهان صديقين صدرايي و.).
هر يك از براهين مذكور مبتني بر مباني و مبادي عقلي و فلسفي ويژه‏اي است كه در يك نامه مجال پرداختن به هيچ يك از آنان نيست.
در اين جا به طور فشرده به ذكر يكي از روشن‏ترين آن ها بسنده نموده و براي تحقيق بيش تر كتاب‏هايي را معرفي كنيم. اين برهان ضمن آن كه قدمت بسياري دارد، يكي از استوارترين ادله خداشناختي است .از جهان اسلام به تئولوژي غربي نيز راه يافته ، نزد تئولوژيست‏ها و فيلسوفان دين غرب تحت عنوان (from Contingency Argument ) به عنوان خدشه ناپذيرترين برهان- كه تاكنون انديشه بشر بدان راه يافته- مورد پذيرش واقع گرديده است.
سير پيدايش و سپس ورود اين برهان در انديشه‏هاي كلامي غرب طبق نمودار زير است: فارابي--- ابوعلي‏سينا--- غزالي--- ابن رشاندلسي--- ابن ميمون--- الهيات نوين غرب .
اصل برهان به طور فشرده از قرار زير است:
1- بدون شك جهاني واقعي نه وهمي صرف وجود دارد (رئاليسم و نفي سفسطه).
2- آنچه در جهان است ،همه ممكن‏الوجودند. يعني وقتي نظر به ذات آن ها كنيم، هيچ يك بالذات اقتضاي وجود ندارند. بلكه همه موجوداتي هستند كه مي‏شود وجود داشته و مي‏شود وجود نداشته باشند. در مرتبه ذات و بدون علت هيچند .
3- تمام جهان يك واحد ممكن‏الوجود است. زيرا وقتي اجزاي جهان همه ممكن‏الوجود باشند ،كل جهان- كه يك واحد ارگانيك است- نيز ممكن‏الوجود است .از مجموعه موجودات ممكن‏الوجود واجب‏الوجود پديدار نمي‏شود. پس جهان يك واحد ممكن‏الوجودي بيش نيست .
4- هر ممكن الوجودي در تحقق و بقاي خويش نيازمند و وامدار ديگري است.
اگر جهان بي‏نهايت پديده هم باشد، از بي‏نهايت صفر هيچ چيز درست نمي‏شود . اگر وراي سلسله موجودات امكاني واجب بالذاتي دركار نباشد، جهان هيچ اندر هيچ خواهد بود.براي توضيح مطلب در اين جا مي‏توان مثالي از فارابي در برهان مشروطيت ذكر كرد:
فرض كنيد لشكري انبوه از سربازان براي حمله آماده باشند. ليكن به هركس فرمان حمله دهند آن ها بگويند: تا زماني كه ديگري حمله نكند ،من نيز حمله نخواهم كرد. يعني هر كسي حمله رامشروط به آغاز تهاجم توسط ديگري كند. در اين صورت كاملا روشن است كه اگر هيچ كس حاضر نشود بدون شرط حمله را آغاز كند ،هرگز تهاجمي صورت نخواهد گرفت حتي اگر عدد سربازان به بي‏نهايت برسد.
همين طور از بي‏نهايت ممكن‏الوجود- كه هستي‏اش وامدار متعلق وابسته و مشروط به ديگري است- بدون وجود يك موجود ناوابسته نامشروط و غير متعلق به ديگري (خدا) هيچ موجودي امكان تحقق ندارد و چون مي‏بينيم جهاني از ممكنات تحقق يافته است، پس قطعا درمي‏يابيم كه آن موجود واجب وجود دارد.
برهان وجوب و امكان به اشكال ديگري نيز گزارش يافته و در اين‏جا تنها يكي را ذكر نموديم. در اين باره مي‏توانيد از نگارش‏هاي زير استفاده كنيد:
1- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، علامه طباطبايي- شهيد مطهري
2- علل گرايش به مادي، شهيد مطهري 3
- آموزش فلسفه، ج 2، محمد تقي مصباح يزدي
4- كليات فلسفه، آوروم استرول، ريچارد پاپكين، ترجمه: دكتر سيد جلال‏الدين مجتبوي.

صفحه‌ها