كلام

مدير محترم مركز ملي پاسخگوئي حجه الاسلام و المسلمين مخدوم به بيان اهم فعاليتهاي مركز دربخشهاي تلفني، كتبي و اينترنتي ازبدو تاسيس تاكنون پرداخته وبه اين مطلب اشاره نمودند كه طي سه سال گذشته در بخش هاي مختلف مركزبه بيش از 6 ميليون پرسش ، پاسخ داده شده است و همچنين از نگارش جديد سايت در بخش اينترنتي و افزودن پاسخگوئي در شيفت شب به صورت تلفني خبر دادند ودر پايان با رويكرد كنوني چشم انداز و آينده روشني را براي اهداف و فعاليتها مركز در عرصه هاي جديد برشمردند. بعد از پايان سخنان رياست مركز ، مدير بخش تلفني مركز حجه الاسلام و المسلمين روشن تن به معرفي و بيان اهم فعاليتهاي بخش تلفني پرداختند كه از جمله پاسخگوئي تخصصي و محققانه وارتباط زنده و مستقيم و ارتباط كم هزينه و دسترسي آسان با عث اعتماد و اميد و دلگرمي نسبت به مراكز ديني وفرهنگي و جمع شدن به آموزه هاي مدهبي واحساس ارامش به جهت رفع دغدغه ذهني از جنله وي‍‍ژگيهاي پاسخگوئي تلفني بود و همچنين به تعدادي از پرسشهاي مطرح شده خبرنگاران در رابطه با فعاليت بخش تلفني پاسخ دادند و اشاره نمودند كه بيش از 610 هزار پرسش هموطنان عزيز پاسخ دادند. در ادامه نشست خبري مدير بخش اينترنتي جناب آقاي جعفري به بيان مطالبي پيرامون فعاليتهاي انجام گرفته در بخشهاي مختلف اينترنتي از جمله بخش آنلاين ، جوامع مجازي ،انجمن (اسك دين ، اسك قرآن)... پرداختند و از عوامل موفقيت مركز در امر پاسخگوئي را بهره گيري از فن آوري روز و استفاده از فضاي وب دانستند ،ايشان همچنين به دامنه و گستره فعاليتهاي بخش اينترنتي مركز به خارج از مرزهاي ايران اشاره نمودند و حيطه فعاليتها اينترنتي مركز را جهاني دانستند واز پيشرفت در اين عرصه خبر دادند. در پايان نشت خبري ، خبرنگاران پرسشهاي از فعاليتهاي مختلف مركز را مطرح نمودند كه توسط رياست و مديران مركز به سوالات مطرح شده پاسخ داده شد.

پرسش 1:
اگر مي گوييم در غدير دين کامل شد،آيا قبل از آن دين ناقص بوده است.پاسخ را با عنايت به قضيه يوم الدار بنويسيد؟ شرح
پاسخ:
@@ اين تعبير در کلام خداوند در قرآن کريم آمده :
«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا؛(1) امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت‏خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما به عنوان آيينى برگزيدم».
بر اساس منابع روايي و تاريخي اين آيه در جريان غدير خم نازل شد، وقتي پيامبر امير مؤمنان را به خلافت بعد از خود منصوب و به مردم براي آخرين بار ولايت او را اعلام نمود. هنوز مردم متفرق نشده بود که آيه ياد شده نازل گرديد. بعد رسول فرمود:
«اللهُ أکبر على إکمال الدين واتمام النعمة ورضي الربّ برسالتي و ولاية علي من بعدي؛(2) الله اکبر بر کامل کردن دين و تمام کردن نعمت و خشنودي پروردگار از رسالت من و ولايت علي پس از من».
بنابر اين معلوم مي‌شود گرچه احکام الهي تا آن روز فراوان بر پيامبر نازل و به وسيله ايشان به مردم ابلاغ شد، ولي آخرين پيام وحي که به دستور خداوند از سوي پيامبر(ص) به مردم ابلاغ شد، وصي و خليفه بعد از خود به عنوان آخرين بار بود که موجب تکميل دين شد. با تعيين سرپرست و خليفه بعد از پيامبر ،دين اسلام به کمال مطلوب خود رسيد.
اما درباره اين که در پرسش آمده اين مسئله با توجه به قصه يوم‌الدار پاسخ داده شود، بايد گفت: در جريان «يوم الدار» شايد اولين نوبت بود که پيامبر خلافت بعد از خود را به مردم اظهار نمود . در روز غدير آخرين بار بود که در جمع عمومي آن گونه به صراحت از خليفة بعد از خود سخن گفت. روز يوم الدار سرآغاز اظهار رسالت و ولايت بود. روز غدير سرانجام ابلاغ رسالت و ولايت بود. يوم الدار در جمع اقوام و بزرگان قريش از خليفه بعد از خود سخن گفت . در روز غدير در جمع هزاران مسلمان از مناطق و اقوام مختلف درباره خليفه بعد از خود سخن گفت.
در جريان يوم الدار گرچه خلافت و وزارت امير مؤمنان از سوي پيامبر ابلاغ شد، ولي چون آغاز کار بود، نه تنها ولايت علوي، بلکه رسالت محمدي نيز مورد قبول حاضران قرار نگرفت . همه با تمسخر به آن پيام برخورد کردند، ولي در روز غدير هزاران مؤمن و مسلمان با اعتراف به اين که خدا و پيامبر او از خود آنان بر سرنوشت‌شان سزاوارتر است، به پيام رسول خدا گوش دادند و آن را پذيرفتند حتى خليفه دوم عمر بن خطاب حضور علي بن ابي طالب عرض کرد:
بخٍ بخٍ لک يا ابن ابي طالب، أصبحت مولاي و مولا کلّ مؤمن ومؤمنة؛(3) گوارا باد بر تو اي پسر ابو طالب که مولاي من و مولاي همه مؤمنان و مؤمنات شد.
گرچه اين سخن‌ها بعداً از سوي عده‌اي از جمله خود عمر بن خطاب به فراموشي و انکار سپرده شده، ولي در آن روز همه بالاتفاق اين سخن را شنيدند و نقل کردند.
اعلام ولايت و سرپرست براي احکام دين و مجري قوانين الهي به عنوان آخرين پيام وحياني دين کامل اسلام را کامل‌تر نمود و نعمت الهي را به اتمام رسانيد . دين قبل از آن رخداد گرچه به لحاظ احکام و قوانين کامل شده بود ،ولي به لحاظ تعيين سرپرست و مجري با حادثه غدير به کمال نهايي و حد نصاب خود رسيد .مراد از تکميل دين اين حقيقت است و نه کامل در مقابل ناقص.

پي‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آيه 3.
2. الغدير، ج 2، ص 34.
3. همان، ص 43.

نچه که ما به صورت آکادمیک از دين می خوانيم محدود می شود به درس های دبيرستان و دانشگاه سال سوم دبيرستان بود یا پیش دانشگاهی که بحث قضا و قدر مطرح شد توی بینش مان به صورت خیلي ساده : قدر ان چيزی است که حتمی است و قضا آنست که با اختیار ما صورت می گیرد بعد هم مثال های در مورد روابط طولي و عرضي و اراده خدا که در طول است و...راستش الان خیلی یادم نیست ولی يادم هست بحث شد توی کلاس در مورد اینکه ما اصلا مختار نیستیم مثالش هم قضايای بهشت و جهنم سوال اول : مسئله بهشت و جهنم واضح ترش کنم من به بچه ام می گویم تو می توانی درس بخواني یا نخواني اگر درس بخواني مي برمت شهربازی و برات دوچرخه می خرم و روزي 4 ساعت هم مي تواني با پلي استيشن بازی کنی اگر درس نخوانی اول یک کتک حسابي مي خوري با کمر بند و بعد هم توی زیر زمين زندانی می شود و تا یک هفته فقط نان خشک و آب به نظر شما من به بچه ام اختیار داده ام واقعا؟ بحث اعمال نیک و بد و بهشت و جهنم هم همین است اگر کار خوب کنی بهشت و گرنه آتش جهنم...خوب اسمش اختیار نیست که. من از ترس هم شده کار بد نمی کنم يک جواب این است که ماهیت کار بد اتش است و اصالتش در واقع همین است و اين جزای بیرونی خداوند نيست اما این جواب باز هم رضايت بخش نیست اما باز يک جای دیگر گیر دارد سوال دوم: تضاد مسئله ی اختیار انسان با موضوع علم خداوند و آن تضادی است که این مسئله با علم خداوند دارد ما معتقدیم برگ درخت زمين نمی افتد مگر آنکه خدا عالم باشد به آن پس يعني خداوند به ریزترین اعمال حال و آینده ما واقف است پس یعنی تمام کارهای ما از لحظه ی تولد تا مرگ توی يک بسته اي است که خدا از محتویاتش خبر دارد یعنی این بسته "از قبل" تعيين شده و مهر و موم شده و خلاص اين مسئله با اختیار در تضاد است استاد دانشگاه ما براي حل کردن این تضاد جواب داد که نه خیر اگر ما از علم خدا آگاه بودیم آن وقت اسمش می شد جبر ولی ما که نمی دانیم توی آن بسته چیست پس مختاريم ولی من باز هم راضی نمی شوم من مجبورم اينکه خودم آگاهي داشته باشم از این جبر یا نه، تفاوتي در اصل قضیه ندارد مثال می آورم من اگر درس ریاضی 1 را پاس نکنم نمي توانم معادلات دیفرانسیل بگیرم من این قانون دانشگاه را نمی دانم و حالا ریاضی ام را می شوم 5 پس "بالاجبار" نمي توانم معادلات بگيرم آیا اگر من از این قانون خبر داشتم در اصل ماجرا تفاوتی داشت؟ البته که نه در هر دو صورت مجبور بودم دوباره رياضي بخوانم اعمال ما هم همین است مهم نیست که "ما" نمی دانيم در آینده چه اتفاقی می افتد مهم آنست که این اتفاق ها از قبل تعیین شده دانستن و ندانستن ما اثری ندارد آنچه که باید بشود می شود حتی در مورد مسئله قضا پس این وسط اختیار انسان چه معني مي دهد؟ امیدورام قضیه جا افتاده باشد لطفا پاسخ را ساده شرح دهيد و با مثال

پرسش 1:
جبر و اختيار شرح : آنچه که ما به صورت آکادميک از دين مي خوانيم، محدود مي شود به درس هاي دبيرستان و دانشگاه سال سوم دبيرستان يا پيش دانشگاهي که بحث قضا و قدر مطرح شد. توي بينش مان به صورت خيلي ساده : قدر چيزي است که حتمي است و قضا آنست که با اختيار ما صورت مي گيرد .بعد هم مثال هاي در مورد روابط طولي و عرضي و اراده خدا که در طول است و.. يادم هست بحث شد توي کلاس در مورد اينکه ما اصلا مختار نيستيم .مثالش هم قضاياي بهشت و جهنم : مسئله بهشت و جهنم را واضح ترش کنم. به بچه ام مي گويم :تو مي تواني درس بخواني يا نخواني .اگر درس بخواني ،مي برمت شهربازي و برات دوچرخه مي خرم و روزي 4 ساعت هم مي تواني با پلي استيشن بازي کني. اگر درس نخواني، اول يک کتک حسابي مي خوري با کمر بند و بعد هم توي زير زمين زنداني مي شود و تا يک هفته فقط نان خشک و آب .
به بچه ام اختيار داده ام واقعا؟ بحث اعمال نيک و بد و بهشت و جهنم هم همين است. اگر کار خوب کني ،بهشت و گرنه آتش جهنم...خوب اسمش اختيار نيست که. من از ترس هم شده کار بد نمي کنم .يک جواب اين است که ماهيت کار بد اتش است و
پاسخ:
2@@باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
درباره سوال اول بايد گفت: اگر معنا و مفهوم جبر و اختيار به خوبي روشن گردد ،جواب بهتر و کامل‌تر به دست خواهد آمد .از اين رو مي گويم:
مقصود از اختيار آن است که رفتار انسان بر اساس آگاهي، قدرت و اراده او است که بر اساس انتخاب و گزينش فاعل و از روي عزم و تصميم او واقع شود، البته اختياري بودن يک عمل لزوما به اين معنا نيست که با ميل و رغبت انجام پذيرد زيرا چه بسا انسان مانند بيماري است که بر خلاف تمايل خويش به خوردن داروي تلخ مبادرت مي کند. (1)
بنابراين همه کارهاي انسان ها چون از روي اراده و اختيار و انتخاب خودش صورت مي گيرد، گر چه ترس دورزخ و شوق بهشت در آن انگيزه ايجاد کند و نقش ايفا نمايد، باز هم کارش اختياري و به دور از جبر است، چون جبر آن است که انسان بدون خواست و اراده خود کاري را انجام دهد . خود هيچ نقشي در انتخاب کارهايش نداشته باشد. در حالي که انسان ها در انجام کارش کاملا با اراده و اختيار است. ترس از دوزخ يا طعم در بهشت منافات با اختيار آدمي ندارد.
از اين رو در مثالي که در پرسش آورده شده، گر چه ممکن است از روي ترس يا شوق جايزه درس‌هاي خود را خوب بخواند، ولي اين کار با اراده و اختيار او صورت مي گيرد . جبر در آن نقش ندارد. گر چه ممکن است انسان برخي کارها را از روي به اصطلاح ناچاري، نظير جبر اجتماعي، نياز اقتصادي و يا فقر فرهنگي و در يک جمله از روي اکراه انجام دهد، ولي اين به معناي جبر به معناي خاص که در مقابل اختيار مطرح است ،تلقي نمي شود، پس برخي گر چه مکره اند، ولي مجبور نيستند.
اما در باره سوال دوم بايد گفت: علم ازلي خداوند به همه امور ما و کارها و آينده ما نيز هرگز موجب جبر نمي شود . آنچه پرسشگر محترم از استادش نقل کرده ،پاسخ مسئله نيست ،بلکه پاسخ دقيق مسئله اين است: علم الهي به فعل انسان با تمام خصوصيات آن تعلق مي پذيرد، بنابراين معناي اين که خداوند از پيش مي داند که فعلي اختياري مانند ايستادن، راه رفتن و مانند آن از انسان سر مي زند، آن است که خداوند مي داند شخصي خاصي در زمان و مکان خاصي فعل مزبور را با بهره گيري از اختيار خويش انجام دهد، بديهي است که در اين صورت وقوع فعل ياد شده را با بهره گيري از اختيار خويش انجام مي دهد، در اين صورت وقوع فعل مزبور ضروري خواهد بود، اما ضرورت هيچ گونه منافاتي با اختياري بودن آن ندارد، زيرا معناي ضرورت آن است که فعل مورد بحث، در ظرف تحقق علت تامه اش که مشتمل بر اختيار فاعل نيز هست، ضرورت يافته است ،چنان که هر معلولي در فرض وجود علت تامه اش ضرورت مي‌يابد. (2)
طبق اين تحليل کاملا روشن مي گردد که علم پيشين الهي نسبت به اعمال انسان ها هرگز موجب جبر نمي‌شود.
پي‌نوشت‌ها:
1- آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص344.
2- صدر المتالهين، اسفار، ج 6، ص 318، تعليقه 2؛آموزش کلام اسلامي، ج 1، ص 340.

در جنگ جمل حق با علی بود یا عایشه؟چرا؟

در مورد پرسش فوق تنها به بيان برخي از حقايق تاريخي مي پردازيم . با دقت درآن پاسخ پرسش خود را به روشني دريافت مي نماييد.
بعد از قتل عثمان، گروه زيادي از مهاجر و انصار که طلحه و زبير هم جزو آنان بودند، ‌خدمت علي(ع) رسيدند و گفتند: مردم نياز مبرم به امام و رهبر دارند و اکنون بر شماست که رهبري را عهده‌دار شوي. حضرت فرمود:
«مرا رها کنيد و به سراغ ديگري برويد». جماعت همگي گفتند: به غير شما راضي نمي‌شويم، هيچ کس شايسته‌تر از شما نيست، چون مردم اصرار کردند، حضرت فرمود:
«در مسجد بيعت انجام شود، چون من بيعت پنهاني را قبول ندارم». مردم در مسجد اجتماع کردند و اولين فردي که بيعت کرد، طلحه بود، زبير نيز بيعت کرد، علي(ع) به آن دو فرمود:
«اگر دوست داريد، با شما بيعت مي‌کنم و اگر دوست داريد با من بيعت کنيد، اشکالي ندارد». آن دو گفتند: با شما بيعت مي‌کنيم. (1)
بعد از مدتي طلحه و زبير خدمت علي(ع) رسيدند و انتظار داشتند که علي(ع) حکومت عراق و يمن را به آن دو واگذار کند، ولي به مقصود خود نرسيدند. در زمان ديگر که با حضرت ملاقات کردند، با صراحت گفتند: اکنون که خدا خلافت را نصيب تو کرده، ما را به عنوان حاکمان کوفه و بصره انتخاب کن، امام پاسخي داد که آن دو متوجه شدند به هدف خود نمي‌رسند، ‌آن دو از مدينه رهسپار مکه شدند.
عايشه که در زمان قتل عثمان در مکه بود، و سخت با عثمان مخالفت مي‌کرد و مردم را به کشتن عثمان تحريک مي‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدينه شد. در بين راه که متوجه شد مردم علي(ع) را به عنوان خليفه معين کرده‌اند، بسيار ناراحت شد و گفت: اي کاش آسمان بر سرم فرو مي‌ريخت ( و چنين چيزي نمي‌شنيدم ). مرا به مکه بازگردانيد. او را به مکه بازگرداندند و مکه به صورت پايگاه مخالفان حکومت علي(ع) درآمده بود.
طلحه و زبير، عايشه را راضي کردند تا با همديگر عليه علي(ع) شورش و قيام نمايند و کشته شدن عثمان را بهانه قرار دادند. عايشه موافقت کرد، در حالي كه خود مشوق قتل عثمان بود.(2) سخنگوي شورشيان به مردم مکه اعلام کرد: آگاه باشيد که ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر کس مي‌خواهد اسلام را عزيز گرداند و با کساني که خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد کند و آن کس که مي‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با اين گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزينه رفتن ندارد، وسائل سفر براي او آماده است. (3)
شورشيان با گروه زيادي از بني اميه و افراد فريب خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله کردند و گروهي از مردم بي‌گناه را کشتند و عثمان بن حنيف استاندار علي(ع) را دستگير کردند. او را مورد ضرب و هتک قرار دادند و موهاي سر و محاسنش را کندند. دربارة قتل او مشورت کردند، ‌ولي چون از نفوذ برادرش سهل بن حنيف واهمه داشتند، او را رها کردند. (4)
سرانجام جنگ جمل به سرکردگي عايشه و طلحه و زبير و دسيسه معاويه و بني اميه ميان دو گروه از مسلمانان رخ داد که چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفين کشته شدند و کينه و اختلاف شديد ميان مسلمانان ايجاد شد. (5)
براي آگاهي بيش تر به کتاب فروغ ولايت از آيت الله سبحاني مراجعه نماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. الکامل، ابن اثير، ج 3، ص 190 ـ 191.
2. فروغ ولايت، ص 367 ـ 372.
3. تاريخ طبري، ج 3، ص 167.
4. فروغ ولايت، ص 387؛ کامل، ابن اثير، ج 3، ص 217.
5. فروغ ولايت، ص 417؛ الجمل، شيخ مفيد، ص 223.

سلام علیکم . در کتاب سیری در سیره ی نبوی (شهید مطهری) در صفحات 184 تا 185 (کتاب من کمی قدیمی است ممکن است این صفحات دقیق نباشند) شهید مطهری مطلبی را از پیامبر اکرم نقل می کنند : ای جابر ! با خودت مدارا کن ! ای جابر ! آن آدم هایی که خیال می کنند با فشار آوردن بر روی خود و سختگیری بر خود زود تر به مقصد می رسند ، اشتباه می کنند ، آنها اصلا به مقصد نمی رسند . ----------- خب مشکل من اینجاست که نمی توانم بین این مطلب و ریاضات شرعی وجه اشتراکی کنم . یعنی در ذهن من تصوری به وجود آمده که پس چرا روزه می گیریم و گرسنگی می کشیم ؟ پس چرا علی(ع) کرباس(نمی دانم املایش درست است یا نه؟) می پوشید ؟ پس چرا و چرا ...؟ احساس می کنم درست متوجه فرمایش نبی مکرم اسلام نشدم و دارم راه را بیراهه می روم . لطفا کمکم کنید ...

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
در روايات معصومين (ع) به رفق و مداراي با خود پرداخته شده است. منظور از رفق و مداراى با خود، در نظر گرفتن ظرفيت و طاقت خويش و پرهيز از فشار و تحميل است. اين، موضوع مهمى است كه متأسفانه گاهى از آن غفلت مى‏شود. بعضى از جوانان كه تشنه چشمه زلال معارف دين و معنويت ناب‏اند، اين اصل مهم را ناديده گرفته ، تكاليف و برنامه‏هاى طاقت‏فرسايى را بر خود تحميل مى‏كنند، در حالى كه نهادينه كردن عقايد و عواطف و ملكه شدن صفات پسنديده در جان، زمان مى‏طلبد . بايد به ظرافتى خاص انجام گيرد. با شتاب و عجله نمى‏توان به جايى رسيد و با كم طاقتى و خشونت چيزى حاصل نمى‏شود.
رسول اكرم (ص) در وصيت خود به امير مؤمنان (ع) فرمودند: «يا علىّ ان هذا الدين متين فأوغل فيه برفق و لا تبغّض الى نفسك عبادة ربّك انّ المنبتّ (المفرط) لا ظهراً ابقى و لا ارضاً قطع؛(1) على جان! اين دين، متانت و قوّت دارد (نيازى به اعمال سخت و گران ندارد)، پس با رفق و مدارا، در آن سير كن . جانت را نسبت به عبادت پروردگارت دشمن مكن، زيرا انسان زياده‏رو نه مركب سالمى براى خود مى‏گذارد و نه مسافتى مى‏پيمايد.»
امام صادق (ع) مى‏فرمايد: روزى در ايام جوانى، در حال طواف بودم . با تلاش بسيار عبادت مى‏كردم . از شدت فشارى كه در اين‏باره بر خود وارد كرده بودم ،عرق از بدنم سرازير بود. در همين حال پدرم مرا اين‏گونه مشاهده كرد و فرمود: فرزندم جعفر! وقتى خداوند بنده‏اى را دوست بدارد، وارد بهشتش مى‏كند و به عمل كم او خرسند است.(2)
اين روايات با انجام تکاليفي مانند نماز وروزه منافاتي ندارد.روايات ناظر به سخت گيري و تحميل عبادت بر خود و افراط در عبادت است .
اما در مورد لباس امام علي (ع) بايد گفت:
ساده‏زيستى براى پيشوايان و مديران جامعه، يك ضرورت است. امام على (ع) مى‏فرمايد: «ان الله تعالى فرض على ائمة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره؛(3) خداى متعال بر پيشوايان دادگر واجب كرده است كه خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا رنج فقر، مستمندى را ناراحت نكند». حضرت در جايى ديگر مى‏فرمايد: خداوند مرا پيشواى خلقش قرار داده و بر من واجب كرده است كه درباره خودم و خوراك و پوشاكم مانند مردمان ناتوان عمل كنم تا اين‏كه فقير به سيره فقيرانه من تأسى كند . ثروتمند به وسيله ثروتش سركشى و طغيان نكند.»(4)
ساده‏زيستى رهبران و زمام‏داران، دو نتيجه مثبت و رعايت نكردن آن، دو خطر بزرگ در پى دارد. تحمل فقر و عدم طغيان ثروت‏مندان، دو پى‏آمد مثبت ساده‏زيستى، و عدم صبر و تحمل محرومان و گستاخى ثروت مندان، دو خطر تجمل‏گرايى رهبران است.
وقتى به امام على (ع) خبر مى‏رسد كه كارگزار او «عثمان بن حنيف» در بصره به مهمانى يكى از ثروتمندان آن شهر رفته كه در آن مهمانى، غذاهاى رنگارنگ تدارك ديده شده و جاى فقرا خالى بوده است، او را سخت سرزنش كرده و به وى گوشزد مى‏كند كه گمان نمى‏كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندان شان به جفا رانده شده‏اند.(5)
پي نوشت ها:
1- اصول كافى، ج 2، ص 87.
2- همان، ص 86.
3- نهج البلاغه صبحى صالح، ، خطبه 209.
4- الكافى، ج 1، ص 410.
5- نهج البلاغه، نامه 45.

سلام علیکم . در عرفان می دانیم که انسان به جایی می رسد که می تواند ارواح مردگان را ببیند و با آنها سخن بگوید . و لذا آیت الله قاضی وقتی که پسر جوانش از دنیا رفت و مادرش خیلی گریه می کرد ، او گفت : چرا گریه می کنید ؟ پسرم تازه پیش من بود . از طرفی می دانیم که معصومین ما از نظر معنوی و غیره از سایر مردم خیلی قوی ترند . پس چرا زهرای اطهر آنگونه گریه می کرد ؟ مگر ایشان مقام پدر را نمی دانست و هر وقت که می خواست نمی توانست با ایشان ارتباط برقرار کند ؟ دیگر گریه بر فراق پدر چه معنا داشت ؟ تشکر ...

پرسش 1:
چرا اوليا براي مرگ عزيزان گريه مي کردند ؟ شرح : در عرفان مي دانيم که انسان به جايي مي رسد که مي تواند ارواح مردگان را ببيند و با آن ها سخن بگويد . آيت الله قاضي وقتي که پسر جوانش از دنيا رفت و مادرش خيلي گريه مي کرد ، او گفت : چرا گريه مي کنيد ؟ پسرم تازه پيش من بود . از طرفي مي دانيم که معصومين ما از نظر معنوي و غيره از ساير مردم خيلي قوي ترند . پس چرا زهراي اطهر آن گونه گريه مي کرد ؟ مگر ايشان مقام پدر را نمي دانست و هر وقت که مي خواست نمي توانست با ايشان ارتباط برقرار کند ؟ ديگر گريه بر فراق پدر چه معنا داشت ؟
...

پاسخ:
2@@باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مرکز.
گريه تجسم عيني تأثرات دروني و عاطفي است . بر اين اساس گريه معصومين و اولياي الهي براي عزيزان شان با ارتباط معنوي منافاتي ندارد . در حقيقت از دو مقوله متفاوت هستند.
پيامبر اسلام(ص) در مرگ فرزندش ابراهيم گريه كرد و دليلش را چنين فرمود: "قلب محزون مي شود و اشك از چشمم جاري مي گردد، ولي چيزي نمي گويم كه خدا را غضبناك كند".(1) پيامبر (ص) بشر بود و عاطفه داشت . طبيعي است که در فراق فرزندش بگريد. در حقيقت گريه ايشان بر فراق فيزيکي از فرزند است و نه فراق معنوي . همچنين است گريه حضرت زهرا بر فرق پدر.
هرکسي و نه فقط معصومين و يا اولياي الهي مي تواند از طريق معنوي با عزيزان خود ارتباط برقرار کند . اما به خوبي روشن است که ديدار معنوي جاي فراق فيزيکي را پر نمي کند .
بنابراين گريه نشانه عطوفت و مهرباني و تأثر يك انسان از فقدان عزيز است . در اثر يک واکنش طبيعي در فراق فيزيکي عزيزان از ديدگان جاري مي شود . فرقي هم نمي کند کسي که مي گريد، چه کسي باشد ،معصوم باشد و يا غير معصوم . زيرا که معصومين از دايره بشر بودن فرا تر نيستند : " قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ" (2) من هم بشرى مانند شمايم .
پي نوشت :
1. وسائل الشيعه، ج 1، ص 921، حديث 4.
2. کهف (18) آيه 110.

سلام در عصر امام زمان همه خوبند یا نه وچه جوری ممکن است که همه خوب باشند چون نسل ما زیاد ادمها جالب نیستند

طبق ظاهر روايات و دلايل عقلي ، نه همه انسان ها در عصر ظهور اصلاح مي شوند و نه همه مجرمان از بين مي روند. بلکه در آن عصر مشوق هاي هدايت فراوان است و انسان ها با اختيار خود هدايت مي شوند .
طبيعي است که برخي راه هدايت را نپذيرند.در اين ميان كسانى پيدا مى‏شوند كه با ايده‏هاى مختلف انقلاب امام را برنمى‏تابند و با حضرت مخالفت مى‏كنند و در انقلاب ايشان كارشكنى مى‏نمايند.
طبيعى است كه بايد با آنان با قاطعيت برخورد شود تا جامعه براى هميشه از شر آنان مصون بماند؛(1)
مفاد روايات اين است كه سياست و استراتژى امام در برابر مخالفان و گناهكاران اين است كه نخست به هدايت و ارشاد آنان پرداخته ، با ايشان مدارا مى‏كند اما در صورت عدم تأثير با آنان با قاطعيت برخورد مى‏كند.
تذكر چند نكته :
1- دشمنان و مخالفان حضرت از گروه‏هاى مختلف هستند، از قبيل: اهل كتاب، فرقه‏هاى باطل و منحرف، مقدس نماها، ناصبى‏ها و منافقان.
2- برخورد حضرت با دشمنان يكسان نيست. عده‏اى را مى‏كشد، برخى را تبعيد مى‏كند و بر بعضى حد جارى مى‏كند و از عده‏اى جزيه مى‏گيرد. (2)
محمد بن مسلم روايت كرده است: به محضر امام باقر (ع)شرفياب شدم تا درباره قائم آل محمد )عج) از حضرت بپرسم، پيش از آن كه حرفى بزنم، حضرت فرمود: « قائم آل محمد (ص) شباهت هايى به پنج تن از پيامبران دارد....شباهت او به جدش مصطفى(ص) ظهور او با شمشير و كشتن دشمنان خدا و رسول خدا و ستمكاران و طاغوت‏ها است».
امام باقر(ع)فرمود: «هنگامى كه قائم(ع)قيام كند، ايمان را بر تمام ناصبيان عرضه مى‏كند. اگر ايمان را در حقيقت و واقع بپذيرند، آنان را رها مى‏سازد و گرنه گردن آنان را مى‏زند يا همان گونه كه امروز اهل ذمه جزيه مى‏پردازند، از آنان جزيه مى‏گيرد و آنان را از شهرها به روستاهاى دور دست تبعيد مى‏كند». (3)
امام صادق(ع)فرمود: حضرت قائم(ع)در وقت ظهور درباره بيش تر منافقان حد خدا را جارى مى‏كند.(4)
البته امام زمان حساب و كتاب و ميزان را كه در قيامت بر پا مى‏شود، در دنيا بر پا نمى‏كند، يعنى اين گونه نيست كه اگر كسى در خانه خود گناه كند يا عبادت خدا را به جا نياورد، در دنيا به مجازات برساند. هم چنين اين گونه نيست كه هيچ كس دچار گناه و معصيت نشود و هيچ گناهكارى وجود نداشته باشد، بلكه مقصود اين است كه تمام حدود و مقررات و احكام الهى را در جامعه پياده مى‏كند.
پي نوشت ها:
1- چشم اندازى به حكومت مهدى، نجم الدين طبسى، بوستان كتاب، قم، ص 148،147.
2-همان.
3-كمال الدين و تمام النعمه، صدوق، ، جزء 1، ص372، ح(7.
4- تهذيب الأحكام، محمد بن الحسن الطوسى، ج6، ص 172، ح 335.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
نماز مي خوانيم چون خدا واجب کرده ،خدا واجب کرده، چون مي دانسته بندگانش براي رسيدن به سعادت وخوشبختي واقعا نياز به بندگي خدا دارند كه يكي از شيوه هاي بندگي همين نماز است. عبوديت و پرستش يكي از نيازهاي اساسي روح انسان است. و هيچ چيزي جاي آن را پر نمي‌كند،
انسان موجودي است مرکب از جسم و روح . همان گونه که انسان براي رشد جسمش نياز به غذا دارد، براي رشد و تکامل روحش هم نياز به غذا دارد . غذاي روح و آن چه سبب رشد و تکامل آن مي گردد ، اطاعت وعبادت پروردگار است .
فلسفة نماز و عبادت در همة ابعاد، قابل درك براي بشر نمي باشد . در آيات و روايات تنها بخشي از آثار و حكمت هاي نماز و ساير عباد ات بيان شده است. اصولاً معلوم نبودن فلسفه احكام در برخى موارد فقط به خاطر اين است كه آدم‏هاى متعبد و پذيراى امر الهى از آدم‏هاى متكبّر و صاحب نخوت شناخته شوند. حضرت على(ع) مى‏فرمايد:
«و لكنّ اللَّه سبحانه ابتلى خلقَه ببعض ما يجهلون اصله...؛ خداوند بعضى از دستورهايى را به بشر مى‏دهد كه ريشه و فلسفه‏اش براى بشر معلوم نيست، تا اين كه حالت تسليم در مردم پيدا شود . خوب‏ها از بدها تميز داده شوند، اطاعت كنندگان از معصيتكاران شناخته گردند».(1)
در ذيل به برخي از آثار نماز اشاره مي شود .
1 - قرب معنوي
يکي از آثار بسيار مهم نماز قرب به خداوند است. اين اثر روح عبادت و نماز را تشکيل مي‏دهد . در يکي از آيات قرآن هدف آفرينش انسان عبادت بيان شده (2) که حکايتگر بعد معنوي نماز و اهميت آن است، امام علي(ع) فرمود: "الصلوة قربان لکل تقي (3)، نماز وسيله تقرب هر پرهيز کاري به خداوند است". در برخي از روايات از نماز به عنوان معراج مؤمن ياد شده که اشاره به آثار معنوي آن مي‏باشد.
2 - ياد خدا و آرامش رواني
در قرآن آمده است: "اقم الصلوة لذکري(4)، نماز را بر پا دار تا به ياد من باشي".
يکي از نويسندگان در تفسير اين آيه مي‏نويسد: "روح و اساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفه نماز ياد خدا است. "ذکر اللَّه" است که در آيه فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است"(5) ذکر و ياد خداوند نقش تعيين کننده در آرامش رواني دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسان‏هاي نماز گذار آرامش مي‏دهد، "ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب(6)، آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان است".
3 - عامل باز دارنده از گناه
يکي از آثار مهم نماز جلوگيري از گناه است: "إنّ الصلوة تنهي عن الفحشا و المنکر"(7). طبيعت نماز از آن جا که انسان را به ياد خدا نيرومندترين عامل بازدارنده ، يعني اعتقاد به مبدأ و معاد مي‏اندازد، داراي اثر بازدارندگي از فحشا و منکر است. انسان که به نماز مي‏ايستد و تکبير مي‏گويد، خدا را از همه چيز بالاتر مي‏شمرد... بدون شک در قلب و روح چنين انساني، جنبشي به سوي حق و حرکت به سوي پاکي و جهشي به سوي تقوا پيدا مي‏شود..."(8)
4 - گناه زدايي
يکي از آثار بسيار مهم نماز گناه زدايي است. نماز وسيله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهي است(9). پيامبر(ص) از ياران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه يکي از شما نهري از آب صاف و پاکيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهيد، آيا چيزي از آلودگي و کثافت در بدن او مي‏ماند؟ در پاسخ عرض کردند،نه. حضرت فرمود: نماز درست همانند اين آب جاري است. هر زمان که انسان نماز مي‏خواند، گناهاني که در ميان دو نماز انجام شده است، از بين مي‏رود."(10)
5 - غفلت زدايي‏
بزرگ‏ترين مصيبت براي رهروان راه حق آن است که هدف آفرينش خود را فراموش کند. غرق در زندگي مادي و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم اين که در فواصل مختلف در هر شبانه روز پنج بار انجام مي‏شود، مرتباً به انسان اخطار مي‏کند و هشدار مي‏دهد و هدف آفرينش او را خاطر نشان مي‏سازد... و اين نعمت بزرگي است که انسان وسيله‏اي در اختيار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بيدار باش گويد.(11)
6 - تکبر زدايي‏
يکي از عوامل مهم تکبر زدايي نماز است، زيرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پيشاني بر خاک در برابر خدا مي‏گذارد و خود را ذره کوچکي در برابر عظمت او مي‏بيند، از اين رو پرده‏هاي غرور و خودخواهي را کنار مي‏زند. از اين رو علي(ع) بعد از بيان فلسفه عبادت، يکي از آثار نماز را تکبر زدايي بيان نمود: "خداوند ايمان را براي پاکسازي انسان ها از شرک واجب کرده است و نماز را براي پاکسازي از کبر"(12).
7 - عامل پرورش فضائل اخلاقي
نماز روح اخلاص و خداباوري را در انسان افزايش مي‏دهد و نتيجه آن پرورش فضايل اخلاقي است، انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار ديوار طبيعت بيرون مي‏برد و به ملکوت آسمان‏ها دعوت مي‏کند و با فرشتگان همصدا مي‏شود و خدا را درهمه حال حاضر و ناظر مي‏داند.
8 - همگرايي
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار خودي نماز محسوب مي‏شوند، يکي از آثار مهم اجتماعي و سياسي نماز، همگرايي است، برگزاري نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمايش مي‏گذارد ،زيرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سياسي و اجتماعي جهان آگاهي پيدا مي‏کنند. خطيب جمعه با بيان احکام و طرح مسايل سياسي و اجتماعي به نمازگزاران رشد سياسي مي‏دهد .شايد به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزه‏هاي ديني به اين دو فريضه اهميت خاصي داده شده است.(13) پيامبر اسلام(ص) فرمود:
"خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است. هر کس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روي سبك شمردن يا انکار ترک کند، خداوند او را پريشان مي‏کند . به کار او برکت نمي‏دهد. بدانيد نماز او قبول نمي‏شود، بدانيد زکات او قبول نمي‏شود، بدانيد حج او قبول نمي‏شود،..، تا از اين کار توبه کند..."(14).
9 - نفي طاغوت و ايستادگي در مقابل ستم‏
انساني که فقط خداوند را عبادت نمايد، در مقابل او سر تعظيم و تسليم فرود آورد، هر چه غير خداوند است، براي او حقير و کوچک مي‏شود . کسي نمي‏تواند با ظلم و ستم بر او چيره شود. در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسليم فرود نمي‏آورد . با طاغوت کنار نمي‏آيد. خداوند اين مسئله را يکي از اهداف بعثت پيامبر(ص) دانسته : "و در ميان هر امتي، پيامبري را مبعوث کرديم تا خداوند را عبادت نماييد . از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهيز کنيد.(15)
پي‌نوشت‏ها:
1. ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج9 ، 45.
2. ذاريات(51)، آيه 56.
3. نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسير نمونه، ج 16، ص 292.
4. طه(20)، آيه 14.
5. تفسير نمونه، ج 16، ص 289.
6. رعد(13)، آيه 28.
7. عنکبوت (29)، آيه 45.
8. تفسير نمونه، ج 16، ص 284.
9. همان، ص 290.
10. وسايل الشيعه، ج 3، ص 7.
11. تفسير نمونه، ج 16، ص 290 - 291.
12. نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
13. جمعه (62) آيه‏ 9، تفسير نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
14. وسايل الشيعه، ج 5، ص 7.
15. نحل (16)، آيه 36.

میخواستم بدونم این عدل خداوند که بعضی از دخترا ازدواج نمیکنن با این وجود که هم خودشون هم خانواده اون دختر هیچ مشکلی ندارن،چرا دخترهای هرزه زود میتونن ازدواج کنن اما کسایی که سرشون به کار خودشون و هیچ مشکلی ندارن اینطوری نیستن؟چرا هر شب از خدا میخوام که یه بخت خوب نصیبم کنه اینکارو نمیکنه؟اگه من امسال ازداوج نکنم خودکشی میکنم 5 سال از خدا میخوام اما آرزوم براورده نشده چه حکمتی میتونه داشته باشه؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
خواهر گرامي!نداشتن خواستگار يکي از مشکلات رايج در ميان دختران امروزي است. اين مشکل بسيار فراگير شده و اختصاصي به شما ندارد. چرا که همه ما در پيرامون خود شاهد دخترهايي بسيار شايسته‌اي هستيم که به هر دليلي حتى يک خواستگار نداشته‌اند.
لازم است به نکات زير توجه کنيد :
1- هنوز فرصت براي ازدواج موفق را خواهم داشت. اين نکته را به هيچ‌ عنوان خود فريبي قلمداد نکنيد . به يادآوري هر روزه اين نکته ملتزم باشيد. باور کنيد که « كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور».
2- هميشه زود ازدواج کردن به معني زودتر به خوشبختي رسيدن نيست. اگر در زندگي بسياري از كساني كه زود ازدواج كردند - به خصوص در مواردي كه آشنايي‏ها از طريق‏هاي غير مشروع انجام گرفته - دقت و تأمل كافي صورت گيرد، آشكار مي‏گردد زود ازدواج كردن هميشه به صلاح دختر و زندگي‏اش نبوده ، بلکه گاهي زود ازدواج کردن شرّي است كه گريبانگير فرد مي گردد . مدت‏ها زندگي مشترك دختر و خانواده‏هاي دو طرف را تلخ مي سازد.
پس زود به خانه بخت رفتن هميشه به معناي خوشبختي نيست. اگر به حفظ پاكي و عفت خود استمرار بخشيد و در امتحان الهي موفق و سرافراز شويد، خداوند از طريقي كه هيچ كسي نمي‏داند، فرد صالح و شايسته و لايقي را ان شاء الله به سراغ شما مي‏فرستد.
3- خانه بخت را منحصر در ازدواج ندانيد . همه تخم مرغ هاي خوشبختي را در سبد ازدواج نچينيد . همه برگه هاي زندگي را در موضوع ازدواج خرج نکنيد .چه بسا زنان بسيار تأثيرگذاري در جامعه بوده اند که در پرتو تحصيل ، کار و اشتغال مولد،و ... به خانه خوشبختي و بخت واقعي خود راه يافته اند. بنا براين ،تمرکز ذهني خود را تا زمان مقتضي، و تا زمانى كه كسى به خواستگارى شما نيامده، از مسئله ازدواج به امور مثبت ديگر ببريد. به هيچ عنوان اجازه ندهيد ازدواج تمام فضاي ذهني شما را اشغال کند.
4- در ناکامي‌ها به جاي بغرنج سازي به ساده‌سازي و عادي سازي بپردازيد، چرا که ناکامي‌ها آن قدر هم فکر مي‌کنيم ناکامي نيستند. بر عکس کامروايي‌هاي ما هم آن قدر هم کامروايي محسوب نمي‌گردد. نمونه‌اش همه دختران ازدواج کرده‌اي است که با هزار اميد و آزرو راهي خانه بخت مي شوند، ولي ديري نمي پايد که چيزي جز طلاق قانوني يا عاطفي و عملي نصيب آنان نمي‌گردد . آرزو مي كنند كه اي كاش تن به ازدواج نمي دادند.
5 - مطمئن باشيد که دعا و مناجات هاي شما نزد خداوند براي هميشه و تا ابد محفوظ مانده ، موجب سعادت دنيوي و اخروي شما خواهد بود .
دعا براى فراهم شدن زمينه ازدواج با همسري شايسته از کارهاي خوب ، مستحب و مورد ترغيب است .
امّا اجابت دعا هميشه آن نيست که خواسته انسان به همان گونه و در همان زماني که توقع دارد، برآورده شود . گاهي انسان‌خواسته‌هايي دارد که برآورده شدني نيست، يا اگر مستجاب شود، به ضرر او يا ديگران است، و او نمي‌داند، يا اجابت دعا به مقدمات و شرايطي نياز دارد که فراهم نيست، يا زمان آن هنوز فرا نرسيده و ده‌ها دليل و احتمال ديگر. بنا بر اين :
اولا - ذهن تان را به سمت بسته شدن بخت يا سحر و مانند آن نبريد . علت تأخير ازدواج را به آن يا گناه منحصر نکنيد.
ثانيا - لازم است به نکات مهم زير توجه نماييد و در آن تأمل کنيد:
1- چه بسا اتفاق مي افتد که انسان برآورده شدن حاجتي و رسيدن به هدف و مقصدي را ايده آل و به نفع خويش مي­پندارد .او چنان به پندار خود ، به خير و مصلحت بودن خواسته و دعايش يقين دارد که آن را همانند دو، دو تا چهارتا واضح مي داند، حال آن که واقعيت امر غير از پندار ماست. عکس آن نيز صادق است، يعني چه بسا امري را زشت و به ضرر خود مي پنداريم، ولي از آثار و عواقب آن بي اطلاعيم . نمي­دانيم آن چه رُخ داده، از الطاف خفيِّه و پنهان پروردگار است. قرآن کريم در اين خصوص مي فرمايد
« چه بسا مي شود که از امري اکراه داشته باشيد و انجام آن را نا گوار و به ضرر خود بپنداريد، در حالي که خير و صلاح شما در آن است، يا چيزي را دوست داشته باشيد( و انجام و اجابت آن را از خدا بخواهيد) و حال آن که بدبختي و شر شما در آن نهفته است. خدا (عواقب و نتايج کارها را )مي داند و شما نمي دانيد.»(1)
پس اي عزيز گرامي ! از خداي مهربان و عالم به همه چيز و آگاه از ظاهر و باطن ، و پيدا و پنهان انسان، بخواه که ان شاء الله همسري شايسته و لايق و با کمال نصيب شما شود . کسي را که او مي پسندد، همسرتان گرداند.
2- گاهي ميزان ايمان و باور ،صداقت ، «اعتماد » و «حُسن ظن» انسان به خدا از طريق تأخير استجابت و يا عدم استجابت دعا ها مورد آزمايش قرار مي گيرد، يعني تأخير در استجابت دعا براي اين هدف است که فرد«حقيقت ايمان » و جوهر وجودي خود و ميزان «حُسن ظن» خود به خدا را آشکار نمايد. ميزان دلبستگي و علاقه و ايمانش به حقانيت خدا را نشان دهد. آيا تا آن جا با خداست و او را قبول دارد که خدا تابع او باشد و دعا ها و خواسته هايش را اجابت کند ؟ امام صادق (ع) مي فرمايد
« اصل و اساس حُسن ظن به خدا، ريشه در «حُسن ايمان» و «سلامت دل» دارد . علامت و نشانه اش اين است هر چيزي را که مي بيند(و هر راحتي و گرفتاري به او مي رسد) با چشم بصيرت و پاک، و نگاهي ارزشمند به آن نگرد.»(2)
چه بسا يكي از مهم ترين آزمايش هاي خداوند براي بندگان خوبي چون شما تاخير در اجابت ها و سنجش ميزان صبر و حسن ظن شما به خدا باشد.
اگر به اوصاف الهي توجه كنيم و به صفات پروردگار ايمان بياوريم و بدانيم خداوند رئوف و رحيم است، در مي‌يابيم كه اگر خواسته‌هاي انسان بر آورده نمي‌شود، دليلش بخل نيست. خداوند با توجه به كمال و سعادت و مصلحت انسان خواسته‌هاي او را اجابت مي‌كند. در دعاي افتتاح مي‌خوانيم :
« خدايا! اگر حاجتم را دير برآوردي، از سر ناداني بر تو عتاب و اشکال كردم (که چرا حاجتم را بر آورده نکردي يا دير اجابت کردي)، در صورتي كه تأخير در اجابت حاجتم (يا عدم اجابت دعا ) برايم بهتر بوده است، زيرا تو به فرجام امور آگاهي».
البته شيطان در يكي از مواردي كه وسوسه مي‌كند، تأخير اجابت دعا است. از اين راه انسان را مأيوس مي‌كند تا او به خدا بدبين شود. ائمه اطهار(ع) به اين نكته توجه داشته و همگان را از افتادن به دام بدبيني و سوء ظن به خدا برحذر داشته‌اند.
اميرمؤمنان(ع) مي‌فرمايد «دير اجابت نمودن خدا، ‌تو را نااميد نكند كه بخشش، ‌بسته به مقدار درخواست است. چه بسا در اجابت دعاي تو تأخير رخ دهد تا درخواست تو طولاني‌تر گردد و بخشش خدا كامل‌تر شود. چه بسا چيزي را از خدا خواسته‌اي آن را به تو نداده ،ولي بهتر از آن را در دنيا يا آخرت به تو داده است و يا بهتر آن بوده كه آن را از تو باز دارد. چه بسا چيزي را طلب نمودي كه اگر به تو مي‌داد، ‌تباهي دين و دنياي خود را در آن مي‌ديدي». (3).
3- هيچ دعايي بي اثر نيست. هر دعايي در دنيا و آخرت تأثير مناسب خود را دارد. اما گونه‌هاي استجابت آن مختلف است.
امام سجاد(ع) مي‌فرمايد «دعاي مؤمن يكي از سه فايده را دارد :
براي او ذخيره مي‌گردد، يا در دنيا بر آورده مي‌شود، يا بلايي را كه مي‌خواست به او برسد، ‌از وي مي‌گرداند». (4)
عدم اجابت ظاهري داراي آثار و بركات بسياري براي او خواهد بود. اگر کسي بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنيا، چه پاداشي براي او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز از آن ناراضي نمي‌شود. امام صادق(ع) مي‌فرمايد :
«روز قيامت خداوند مي‌فرمايد: اي بنده من!‌مرا خواندي و اجابتت را به تأخير انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنين و چنان است. پس مؤمن آرزو مي‌کند که کاش هيچ دعايي از او در دنيا اجابت نمي‌شد، اين براي ثواب و پاداش نيکي است که مي‌بيند». (5)
خودكشي راه درستي براي رويارويي با مشکلات نيست، بلكه بدترين شيوه براي مقابله بامسائل به حساب مي آيد و به جاي حل مسئله ، صورت مسئله را پاك مي كند. كسي كه به خودكشي مي انديشد، بيش از هر چيز ناتواني خود را در برابر حوادث و مسائل به ظهور مي رساند، و اين نهايت ضعف و درماندگي است.اين سخن شما که اگه من امسال ازداوج نکنم ،خودکشي مي کنم، حرف نادرستي است.مومن در هر حال به خدا تکيه مي کند و نا اميد نمي شود.
اسلام خودكشي را در هيچ وضعي تجويز نمي كند، بلكه روش هاي مثبت و حيات آفرين را مورد توجه قرار مي دهد تا انسان هر چه بهتر بتواند از زندگي لذت ببرد و به حيات خود ادامه دهد. اسلام، خودكشي را قتل نفس مي داند كه از گناهان بسيار بزرگ است. همان گونه كه كشتن ديگران گناه عظيم است، خودكشي مانند آن است كه انسان شخص ديگري را بكشد و او را از زندگي محروم كند.بايد بدانيم كمال انسان در سختي ها است . خلقت آدمي به تعبير قرآن از آغاز با رنج آميخته بوده است ، نيز سختي ها و مشكلات، شلاق تكامل است . سنگ وجود انساني تنها در كوره آزمايش و سختي ها به طلاي ناب تبديل مي شود.هر چه حرارت بيش تر باشد، عيار بالاتري به دست مي آيد.در اين صورت خود را در مقابل اين گونه مسائل آماده مي كنيم . خم به ابرو نمي آوريم حتي از آن بهره گرفته و استفاده مي كنيم، از مشكلات استقبال مي كنيم چون آنان را زمينه ساز رشد و پيشرفت و تكامل بشر به حساب مي آوريم.
پي­نوشت­ها:
1. بقره(2)آيه 216.
2.مستدرک الوسايل، ج2، ص110.
3.نهج البلاغه، نامه 31.
4.تحف العقول، ص 202.
5 . اصول كافي، ج 4، ص 247 .

سلام - در حدیث شریف کسا خطاب به پیامبر آمده است: اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛ آیا به این معنا است که پیامبر و اهل بیت از هر گونه ناپاکی و گناه به اذن پروردگار پاک شده اندو مصون هستند؟ اگر اینطور باشد که گناه نکردن ائمه مزیتی برایشان محسوب نمی شود؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
گر چه اين اشکال متوجه اصل مساله عصمت انبيا نيست، بلکه فضيلت بودن آن را زير سوال مي‌برد، با اين حال توجه به چند نکته مي‌تواند جواب اين سوال را روشن سازد.
1- کساني که اين اشکال را مطرح مي‌کنند ، توجه به ريشه‌هاي عصمت انبيا ندارند. آن ها مي‌پندارند که مقام عصمت مانند مصونيت در برابر بعضي از بيماري هاست که از طريق تزريق بعضي از واکسن‌ها انجام مي‌شود، هر کس چنان تزريقي در مورد او انجام شود، مبتلا به آن بيماري نمي گردد ،چه بخواهد و چه نخواهد.
مصونيت معصومين در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقواي آن ها سرچشمه مي‌گيرد، درست همانند پرهيز از پاره‌اي از گناهان براي فرد فرد ما که به خاطر علم و آگاهي و ايمان و معرفت آن را ترک مي کنيم، مثلا هرگز با بدن لخت قدم در کوچه و خيابان نمي گذاريم، همچنين کسي که اطلاع کافي درباره آثار مخرب مواد مخدر دارد و به خوبي مي‌داند آلوده شدن به آن سبب قطعي براي مرگ تدريجي است، هرگز به سراغ آن نمي‌رود، مسلما ترک مواد مخدر براي او يک فضيلت است که از علم و آگاهي او سرچشمه مي‌گيرد، با داشتن اين علم هر چند آن را ترک مي‌کند، ولي اجباري در کار نيست و توانايي استعمال مواد مخدر را دارد.
به همين دليل سعي مي کنيم از طريق تعليم و تربيت سطح معرفت و آگاهي و تقوا را در افراد بالا ببريم، تا آن ها را حداقل در برابر گناهان بزرگ، و اعمال زشت و زننده بيمه نماييم.
آيا اگر افرادي به خاطر تعليم و تربيت، پاره‌اي از اعمال را ترک کنند، افتخار و فضيلت نيست؟
ترک گناه براي پيامبران محال عادي است، نه محال عقلي، مي‌دانيم محال عادي با اختياري بودن سازگار است، محال عادي است که شخص عالم و مومني شراب با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد، ولي مسلما اين يک محال عقلي نيست، بلکه محال عادي است.
سطح بالاي معرفت و ايمان انبيا که افتخار و فضيلت است، سبب افتخار و فضيلت ديگري که مقام عصمت است مي‌گردد .
اگر گفته شود آن ها اين ايمان و معرفت را از کجا آورده‌اند ،مي گوييم: اين از امدادات الهي است، ولي با اين قيد که امدادهاي الهي بي‌حساب نيست . لياقت‌هايي در اين ها وجود داشته است، همان گونه که قرآن درباره ابراهيم خليل مي‌فرمايد: او تا از عهده امتحانات مهم الهي برنيامد ، به مقام پيشوايي خلق نرسيد. «و اذا ابتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما» .
يعني ابراهيم پس از پيمودن اين مراحل با اراده و اختيار خود لايق آن موهبت عظيم الهي شد.
در مورد يوسف نيز مي‌فرمايد «هنگامي که به مرحله بلوغ و قوت و تکامل جسم و جان رسيد ( آمادگي براي پذيرش وحي پيدا کرد) حکم و علم به او داديم، و اين گونه نيکوکاران را پاداش مي‌دهيم.
اعمال صالح و شايسته يوسف او را آماده براي آن موهبت بزرگ الهي کرد. درباره موسي نيز تعبيراتي ديده مي‌شود که اين واقعيت را روشن مي‌سازد: «ما تو را بارها امتحان کرديم و سال ها در ميان مردم مدين توقف کردي ( بعد از آمادگي لازم و بيرون آمدن از کوره امتحانات با سرافرازي و پيروزي) داراي قدر و مقامي شدي ».
معلوم است که در وجود اين بزرگان لياقت‌ها و استعدادهايي بوده، ولي شکوفا ساختن آن ها هرگز جنبه اجبار نداشته، بلکه با اختيار و اراده خودشان اين راه را پيموده‌اند. بسيارند کساني که لياقت‌هايي دارند و هرگز آن را شکوفا نمي‌سازند و از آن استفاده نمي کنند.
اما اينكه در آيه مورد نظر از اراده خدا سخن گفته شده، اراده الهي بر اساس علم ازلي است كه خداوند نسبت به انسان ها، شايستگي و لياقت هاي آن ها دارد . اينكه مي داند چه انسان هايي با اراده و توان خود به چه نتايجي دست مي يابند، آيا به مقام پاكي و طهارت نفس و مقام عصمت مي رسند، يا به مقام هاي ديگر ، يا سقوط مي كنند.
بر اين اساس نه تنها عصمت ائمه به اراده الهي است، بلكه سرنوشت هر يك از ما نيز به اراده الهي است، با همان بياني كه ذكر شد.

naghshe khandane emam dar in harekat baram roshane.ebham injast ke emam ke az aval be ghasde karbala harekat nakard! amad makke ke amre be maroof konad. inja lozume hamrahie ahle beit chist?

پرسش:در جريان عاشورا نقش خانواده امام حسين دراين حركت برام روشنه ، امام كه از اول به قصد كربلا حركت نكرد. آمد به مكه كه امر به معروف كند .اين جا لزوم همراهي اهل بيت چيست ؟

پاسخ:
مشكل اصلي در خصوص همراه بردن خانواده در داستان قيام كربلا مربوط به حركت به سوي كوفه و رسيدن به كربلا مي شود . در همراه كردن اهل بيت به سمت مكه ابهام و سوالي مطرح نيست ، زيرا حركت حضرت از مدينه حركتي اعتراض آميز و به جهت مجبور نشدن براي بيعت با نماينده يزيد بود كه به شكل طبيعي به بازگشت زود هنگام منتهي نمي شد .همراه نبردن خانوداه در آن وضعيت معنايي نداشت .
از طرف ديگر حضرت به قصد انجام فريضه حج عازم مكه شدند تا در خلال ايام مناسك حج به امر به معروف پرداخته ، حقايق امور را براي توده مردم بيان نمايند . در اين زمينه همراه نبردن خانواده در سفري عبادي و چند ماهه نيازمند دليل است، نه همراه بردن آن ها ؛ به علاوه كه در كاروان هاي حج غالبا زنان هم از مناطق گوناگون حاضرمي شدند . حضور زنان بزرگي مانند حضرت زينب و ام كلثوم در كاروان امام ، مي توانست به هدايت و روشنگري در بين قشر بانوان جامعه اسلامي نيز بسيار كمك كند .
به علاوه حضرت كه از سرانجام اين حركت مطلع بودند و مي دانستند كه در نهايت حركت به مكه به كربلا منتهي مي شود و حضور خانواده در نتيجه بخشي قيام كربلا ضروري است ، در نتيجه طبيعي و منطقي بود كه از ابتداي حركت ايشان را به همراه خود ببرند .

صفحه‌ها