كلام

آیا ایشان قبل از اسلام خادم بت قبیله قریش بوده؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مشرکان بت‌پرست معتقد به خداوند نيز بوده‌اند. از اين رو به آن ها مشرک گفته مي‌شود. به خداوند به عنوان ربّ الارباب معتقد بودند . خالقيت را به او نسبت مي‌دادند، ولي از آن رو که معتقد بودند راه‌يابي به پيشگاه او و برقراري ارتباط با او براي انسان‌ها امکان ندارد، و بايد با واسطه‌اي با خداوند ارتباط برقرار کنند، اشيائي از قبيل ماه، ستارگان و بت‌ها را مي‌پرستيدند، ولي در عين حال به الوهيت خداوند (الله) نيز معتقد بودند، همان گونه که اين مطلب در قرآن آمده:
«وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى».(1)
همه مشركان به خدا(الله) به عنوان‌ آفريدگار تمام عالم هستي(آسمان و زمين) اعتقاد داشتند .اين صريحاً‌ در يكي از آيات قرآن آمده :
و لئن سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ الله؛(2)
اگر از ايشان سؤال كنيد كه چه كسي آسمان ها و زمين را خلق كرده است، در پاسخ مي گويند خدا (الله) .
بنابراين باور و اعتقاد به خداي عالم هستي داشتند، اما بت ها را واسطه و نماينده پروردگار عالم مي دانستند. روشن است چرا نام پدر پيامبر عبدالله است.الله چيز نامعلومي براي عرب قبل از اسلام نبود. او پرودگار تمام عالم هستي بود . همان خداي آفريدگار بود . چون خاندان پيامبر بر دين حنيف و يكتاپرست بودند، نامگذاري نام فرزند به عبدالله نيز روشن مي شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. زمر (39) آيه 3.
2. همان، آيه 38.

پرسش: چرا حضرت علی علیه السلام با انکه می دانست اگر به مسجد برود به شهادت می رسد به مسجد رفت؟

دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1ـ علم هايي كه از راه هاى عادى فراهم مى آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2ـ علومى كه از راه هاي غير عادي و غير معمولي ‌نظير (علم لدنى = وحى و الهام) حاصل مى گردد.
پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى كه از راه هاى غير عادي حاصل مى شد ،عمل كنند، بلكه تكاليف دينى آنان طبق علومى بود كه از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حكومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند . مى دانستند كه آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند كفار برخورد نمى كردند، بلكه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احكام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي كردند.
هم چنين هنگامي كه در مسند قضاوت و حل و فصل مشكلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حكم مى كردند . از علم خداداى خود استفاده نمى كردند. در موردى كه دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تكيه بر علم غيب، حكم قصاص صادر نمى كرد.
قضاى كلى الهى بر اين است كه در زندگي مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي كردند .از دارو استفاده مى نمودند . درد را تحمل مى كردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
امام صادق(ع) فرمود: "خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد".(1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز باشد، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين كه مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده كند، ولى اين كار را نمي كند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل) به برادرش عقيل كه در نسب شناسى وارد بود مي‌فرمايد: از قبيله اى شجاع براى من دخترى خواستگارى كن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه:حضرت علي(ع) در جريان شهادت خود طبق عادي عمل نمود؛ زيرا موظف بود كه طبق علم عادي عمل نمايد، نه علم غيب. در چنين مواردي اراده علم غيب نمي كرد. بر اساس علم عادي نيز ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود . از اين امر كسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى كه علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى كه دلالت كند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت.
از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامة نماز جماعت به مسجد تشريف برد.بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان كه در قضاوت و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود.(3)
امام حسين طبق تكليف الهى عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد ، پيش از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنابراين آن ها وظيفه داشتند كه در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده كنند و طبق آن عمل نمايند . علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احكام الهي و هدايت مردم به كار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگرآن است امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، برآن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانند غيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند .
در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود . مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند. بنابراين آن ها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند . در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آن ها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند . در آن موارد اراده علم غيب نمي کردند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد تا به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ،نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى كمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏كند ، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام خود نمى‏بيند و خود نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و تنها مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين كه تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله سازگار نيست.
علم ائمه(ع) به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى كه منجر به شهادت آنان مى‏شود ،خود را در هلاكت انداختن و خودكشي نيست. اضافه بر اين كه درجات و كمالاتى براى ائمه(ع) مقدر شده بود كه راه رسيدن به آن از طريق تحمل بلاها و مصائب مى‏باشد. آنچه در آيه منع شده، انداختن خود در ورطه هلاكت است . كسى كه در راه خدا و براى او قدم بر مى‏دارد و در مرحله‏اى شهادت را وظيفه خود مى‏داند، اصلاً به سوى هلاكت نمى‏رود .
پا نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛
در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛
ابراهيم اميني، مسايل كلى امامت، ص 324؛
بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

پرسش: چرا خدا انسان را آفريد؟در قرآن گفته شده براي لطف به بشر ولي وقتي بشري نباشد عنايت به او هم معنا ندارد هم چنين خدا هم به هيچ چيز نياز ندارد پس به لطف كردن به يك موجود هم نياز ندارد لطفا كامل و جامع توضيح دهيد

در جايي از قرآن وجود ندارد كه خدا براي لطف كردن به انسان آن را خلق كرده است اما اين نكته نبايد از ذهن دور داشت كه:
تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد . به همين خاطر تصور مي کنيم هرکاري که از هر فاعلي سر بزند، بايد به منظور رفع نياز او باشد و يا براي به دست آوردن سودي ( البته به دست آوردن سود ، حاکي از وجود نوعي نياز و ميل به بر طرف کردن آن است) اين قاعده را حتي در مورد خداوند نيز جاري مي کنيم ؛ در حالي که خداوند موجود نامحدود ، کامل و بي نياز مطلق است .
آري هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .
اما خداوند، هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. بلكه خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است .هر وجودي خير است . لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است:
«و ما كان عطاء ربك محظورا؛ عطاي پروردگارت منع نشده است»، (1).
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد!
بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
از اين رو خلقت جهان هستي ، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، چون لازمه اين صفات آن است كه اولا جهان را بيافريند .
دوم: خلقت خداوند بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد و هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت مانند شهوات وشيطان قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او به همراه وسوسه هاي شيطان هم قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است و از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ، ابزار و راهکاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،در نظر گرفته ؛ مقصدي است که در برابر خلقت حکيمانه خداوند ترسيم شده، نه هدف اصلي خلقت وآفرينش انسان .

پي‌نوشت:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي ...

پرسش: آیا امامان مي دانستند كه چه سرنوشتي دارند كه مانند يك روبات از قبل برنامه ريزي شده عمل كرده اند؟...مي شود در اين مورد براي من توضيح مفصل تري ارايه كنيد... 

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز) اين اشكال از چند جهت وارد نيست.
اولاً‌از جهت عدم آگاهي از نوع معرفت و علم امام .
دوم از جهت عدم اطلاع درست از منشأ علم امام .
سوم از جهت عدم دخالت عنصر اختيار و اراده در اين تعريف(آمده در سوال) از علم انساني.
اما در پاسخ به سوال مي گوييم:
امامان از دو علم برخورد بودند.
علمي و دانشي كه خود تحصيل كرده اند.
علم و دانشي كه به جهت شايستگي مقام شان به‌آن ها تفويض مي شد.
در مورد عادي مربوط به خود از علم عادي بهره مند مي شدند و طبق آن عمل مي كردند. در رفتار با مردم، در معاملات، در قضاوت ها و... طبق علم عادي عمل مي كردند. اما علم الهي آن ها و علم غيب، علم شأني بود، يعني هر گاه اراده كنند و بخواهند كه چيزي را بدانند ؛خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد:
«اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذالك ؛هر گاه امام اراده كند كه چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد»(1)
در اين موضوع روايات بسياري در کافي وارد شده ، باب مستقلي نيز براي آن وجود دارد که بيش تر روايات بيانگر همين مسئله اند.
علم غيب امام (ع) شأني است ،نه فعلي. بر اساس همين نكته ممكن است نسبت به نحوه شهادت، يا سرنوشت آينده خود علم فعلي نداشته‏اند ،چون اراده نكرده‏اند كه بدانند.(2) در واقع آنان مطيع خواست الهي هستند . خواست الهي آن است که اينان در چنين اموري علم غيب را اراده نکنند.
آنان در مورد سرنوشت خود طبق علم عادي عمل مي كردند.
توضيح مفصل پاسخ از نظر علامه و با عبارات فني و تخصصي چنين است:
نكته اصلي در اين پاسخ شناخت چگونگي علم غيب امام (ع) است كه متوقف بر ذكر چند مقدمه است:
ا) قضا و قدر الهي:
قدر به معناي حد و اندازه است . مقصود از قدر الهي اين است كه خداوند براي هر پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي خاصي قرار داده است . تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي‏گرداند. يعني پديد آمدن يك شي‏ء از علت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگي‏هاي وجودي خاص، قدر آن شي‏ء است. حد و اندازه وجودي آن شي‏ء است كه خداوند براي آن قرار داده است. تقدير الهي همان نظام علت و معلولي حاكم بر جهان هستي است كه هر پديده‏اي معلول علت خاصي است . قهرا اوصاف و خصوصيات وجودي‏اش نيز متناسب و بر آمده از همان علت است.
قضا به معناي قطعي كردن، فيصله دادن و به انجام رساندن كار است . مقصود از قضاي الهي اين است كه خداوند به هر پديده‏اي پس از تحقق علت تامه‏اش ضرورت وجود را اعطا كرده. تحقق حتمي معلول، به دنبال تحقق علت تامه، قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مي‏توان آن را به صفت خالقيت برگرداند.
ب) علم الهي:
علم الهي به قضا و قدر پديده‏هاي عالم هستي تعلق مي‏گيرد. خداوند از ازل عالم است به اين كه چه پديده‏اي با چه اوصاف و ويژگي‏هايي تحت تأثير علت تامه‏ اش موجود است . علم خداوند به پديده‏هاي هستي علم با واسطه يعني علم به صورت آن‏ها نيست بلكه خود پديده‏ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند.
بنابراين علم خداوند تعلق مي‏گيرد به حقايق عالم هستي ،همان گونه كه در متن واقع موجودند. علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر چون در مرتبه وجودي خداوند زمان و مكان معني ندارد ،علم او به پديده‏هاي عالم هستي در بستر زمان نيست ،بلكه گذشته و حال و آينده به صورت يك پارچه نزد او حاضر است اما براي ما كه موجودات زماني و محصور به زمان هستيم و تحقق عيني حوادث و پديده‏ها را از دريچه زمان مي‏نگريم، در گذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد .بنابراين علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست كه:
حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته و حال و آينده) به صورت يك جا نزد خداوند حاضرند. به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آن ها نمي‏تواند باشد ،چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خداست؛ يعني علم خداوند تعلق مي‏گيرد به مخلوقات و پديده‏هاي هستي، به همان صورت كه در متن واقع موجودند.
علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز بر همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يكي از پديده‏هاي عالم هستي است كه بر اساس نظام علت و معلولي كه حاكم بر جهان هستي، تحت تأثير علت تامه‏اش محقق مي‏شود. يكي از اجزاي علت تامه افعال انسان، اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلق مي‏گيرد . به همين جهت موجب جبر نيست ؛يعني خداوند از ازل به افعالي كه بر اساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي‏شود ،علم دارد. ،علم الهي تعلق مي‏گيرد به اين واقعيات عيني ،همان گونه كه در خارج موجودند . به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقق فعل اختياري به دنبال تحقق علت تامه‏اش) نمي‏شود.
ج) علم امام:
امام علاوه بر علم عادي كه براي نوع بشر قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره‏مند است. امام (ع) به حسب علو رتبه وجودي‏اش با لطف و اذن الهي به سرچشمه علم الهي متصل مي‏شود و از حقايق حوادث عالم همان گونه كه در متن واقع هستند، آگاه مي‏شود ؛يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع علم الهي است .
همان گونه كه در علم الهي بيان شد، اين علم علم به واقع عيني است و معني ندارد كه منشأ تغيير در حوادث عالم باشد. بر اساس علم غيب حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام همراه با علت تامه‏اش كه علم عادي واراده از اجزاء اين علت است، نزد امام حاضر است. اين حضور، حضور بي‏واسطه‏ي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است.
بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حركت به مسجد كوفه، از منظري بالاتر كه همان منظر علم الهي است، مي‏نگرد. به همين جهت از آن‏جا كه علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد .به همين علت، اين علم براي امام تكليف آور نيست چون علمي موجب تكليف است كه مكلف بتواند بر اساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد.
علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه اعلاي كمال و علو وجودي مي‏رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي‏كند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود نمي‏بيند و خود نمي‏پسندد، فقط خدا را مي‏بيند و تنها مشيت الهي را مي‏پسندد. خواسته‏اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلولي و قضاو قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاي هستي به دنبال علت تامه شان مي‏يابد ،خواسته‏اي بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براي تغيير اين حوادث، از جمله شهادت خود، با قطع نظر از اين كه تأثيري ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله نيز سازگار نيست.
در زمينه اين پاسخ مي‏توانيد به آثار زير مراجعه كنيد:
1- الميزان، ج 18، ص 192، ج 13، ص 74 و 72، ج 19، ص 92، ج 12، ص 144، ج 4، ص 28.
2- معنويت تشيع، علامه طباطبايي، مقاله علم امام، ص 215.
3- در محضر علامه طباطبايي، محمد حسين رشاد، ص 121.
پي ‏نوشت‏‌ها:
1. همان، باب ان الائمه اذا شاؤوا ان يعلموا، علموا؛ بحارالانوار، ج 26، ص 56، حديث 117 و 611.
2. محمدرضا مظفر، علم امام، ترجمه و مقدمه علي شيرواني، ص 73،
علامه مظفر اين پاسخ را به عنوان يك احتمال ذكر مي‏كند ،ولي آن را نمي‏پذيرد.

پرسش: در توجیه به اینکه آیا آدم دچار معصیت شد می گویند امر خداوند ارشادی بوده است نه مولوی. از طرفی ما در اصول فقه داریم که اگر در استخراج حکمی از نص ما دلیل یا مرجحی ندیدیم که امر به وجوب کاری شده است باید آن را واجب در نظر بگیریم و حکم به وجوب آن دهیم. سوال من این است که آیا حضرت آدم از این موضوع که امر خداوند امری ارشادی است نه مولوی اطلاع داشته است یا خیر؟ که اگر اطلاع نداشته است مهم نیست که امر خداوند ارشادی باشد یا خیر؟ در هر حالتی حضرت آدم دجار معصیت شده است.

پاسخ:
اين بحث که امر «لاتقربا هذه الشجره» (1) به اين درخت نزديک نشويد. آيا امر مولوي بوده يا ارشادي، در مقام تحليل علمي از عملکرد جناب آدم امروز مطرح است، و گرنه در آن عصر و شرايط که آدم بوده است شرايط براي تکليف فراهم نبوده تا امر مولوي متوجه او شده باشد بلکه از باب راهنماي خداوند او را به اموري در رابطه به شرايط زندگيش در بهشت راهنمايي کرده و گوش نموده که اگر بدين راهنمايي توجه نکند در زندگي دچار رنج و زحمت خواهد شد(2) از اين روز گفته شده: خداوند به آدم وحوا فرمود: اگر مي‌خواهيد در بهشت بمانيد و گرسنگي و تشنگي و گرما و سرما شما را رنج ندهد نبايد به اين درخت نزديک شويد وگرنه بر خود ستم کرده، به نشئه رنج و زحمت وارد مي‌شويد مانند اين که طبيب مي‌گويد: از اين غذا نخور وگرنه بيمار مي‌شوي، يا معلمي به شاگردش مي‌گويد: شب کمتر غذا بخور تا بتواني سحر براي مطالعه برخيزي در حالي که در نهي‌هاي مولوي غالبا سخن از جهنم و کيفرهاي اخروي آن است. (3) بنابراين بر خلاف آنچه در پرسش آمده حضرت آدم مصون از گناه بوده و معصيتي مرتکب نشده است.
پي‌نوشت‌ها:
1- بقره (2) آيه 35
2- طه (20) آيه 123 و 117
3- ر. ک: تفسير تسنيم ج 3، ص 340.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

 پرسش: اگر شما بخواهید به یک غیر مسلمان یک دلیل ارایه کنید مبنی بر حقانیت اسلام و باطل بودن دیگر دینها، آن یک دلیل چه خواهد بود؟ اساسا چه دلیلی ممکن است باعث شود تا کسی از دینی که دارد برگردد و به اسلام روی آورد؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دلايل حقانيت پيامبر اسلام (ص)
خداوند پيامبران را به عنوان راهنماي راه سعادت بشر برانگيخت و هر يک در زمان خود به ارشاد و هدايت مردم پرداختند. آنان معلم بودند و ديگران متعلم.
انسان‌ها در تعليمات انبيا مانند يك دانش آموزند كه از كلاس اوّل تا آخرين كلاس‌هاي بالا و بالاتر به تدريج گام برمي دارند. از اين رو بشر در هر دوره اي طبق مقتضيات زمان و پيش‌رفتي كه پيدا مي كند، نيازمند پيام نو و پيام آور نو است كه بدين لحاظ تجديد بعثت و ظهور پيامبران، نوسازي دائمي شرايع و نزول كتاب‌هاي آسماني انجام مي گرفت. روشن است كه تعاليم كلاس هاي بالاتر، كامل تر از كلاس هاي سال‌هاي پايين تر است. مقصود از كاملتر و بالاتر بودن دين اسلام نيز همين است كه آموزه هاي اسلام و تعاليم و احكامي كه درآن بيان شده ، به تناسب رشد فكري انسان ها و گسترش نياز هاي بشري و گستردگي روابط ميان انسان ها، به صورت كامل‌تر براي انسان ها عرضه شده است.
در عين حال هر ديني در زمان خود كامل بوده و به نيازهاي انسان ها در عصر خود پاسخ مي داد، اما با وجود دين بعدي كه صورت كامل شده دين قبلي است، دين قبل نسبت به دين بعد ناقص محسوب مي شود و به همين خاطر يهوديت نسبت به دين مسيحيت از نقص برخوردار بوده و دين حضرت مسيح كامل تر است.
بنابراين با تكامل انسان، دين هم متكامل مي شد، تا اين كه بشر به حدي مي‌رسد كه بتواند برنامه كامل سعادت را دريافت نمايد.
اين زمان كه دوره خاتميت است، توسط حضرت محمد(ص) كه آخرين پيامبر الهي است، دين اسلام به صورت كامل عرضه شد و با آمدن اسلام همه اديان گذشته منسوخ گرديد و همه بشر مكلف شدند از اسلام پيروي نمايند.(1) پس از آن جا كه اسلام آخرين دين آسماني و كامل‌ترين اديان است و با آمدن اين دين، اديان قبلي نسخ شده؛ زيرا با وجود كامل،‌نيازي به ناقص نمي باشد(2) تنها دين حق، اسلام است.
به بياني ديگر: ‌دين حق در هر زماني، يكي بيش نيست و بر همه كس لازم است از آن پيروي كنند. البته ميان پيامبران اختلاف و نزاعي وجود ندارد. پيامبران خدا همگي به سوي يك هدف و يك خدا دعوت مي كنند. آنان نيامده‌اند كه ميان بشر گروه‌هاي متناقضي به وجود آورند، ولي اين سخن به آن معني نيست كه در هر زماني چندين دين بر حق وجود داشته باشد و انسان مي تواند در هر زماني، هر ديني را كه مي‌خواهد بپذيرد. بر عكس معناي سخن اين است كه انسان بايد همه پيامبران گذشته را قبول داشته باشد و بداند كه پيامبران سابق، مبشّر پيامبران پسين خصوصاً خاتم و افضل شان و پيامبران بعدي مصدّق پيامبران سابق بودند، پس لازمه ايمان به همه پيامبران اين است كه در هر زماني تسليم شريعت همان پيامبري باشيم كه دوره ‌او است و قهراً لازم است در دوره خاتميت به آخرين دستورهايي كه از جانب خدا به وسيله آخرين پيامبر رسيده است عمل كنيم.
قرآن كريم مي‌فرمايد: « هر كس غير از اسلام ديني بجويد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در جهان ديگر از جمله زيانكاران خواهد بود».(3)
لازمه تسليم خدا شدن، پذيرفتن دستورهاي او است، و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان است كه آخرين رسول آورده است.(4)پس بعد از بعثت رسول اكرم(ص) تنها دين حق، اسلام است و اديان ديگر منسوخ و زمان آن‌ها سپري شده است. چنان كه پيامبر اسلام(ص) رسالت خود را جهاني اعلام نمود و يهود و نصارا و همه پيروان اديان ديگر را دعوت به اسلام كرد. قرآن خطاب به پيامبر(ص) مي‌گويد:‌«بگو اي مردم، من فرستاده خدا براي همه شما هستم».(5) «اي محمد، ما تو را براي همه مردم، بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم».(6)
« او است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حق و پايداري فرستاد، تا پيامبر خود و آيين او را بر تمام دين‌ها غالب سازد، اگر چه مشركان نخواهند».(7)
افزون بر اين مي‌توان گفت: پس از ظهور اسلام، غير از اسلام، دين واقعي كه بتوان گفت دين خدا است، وجود ندارد، زيرا كتاب‌هاي آسماني پيامبران صاحب شريعت كه در بردارنده قوانين الهي بودند و محتواي دين محسوب مي شدند، به مرور زمان به كلي محو شدند و يا دستخوش تحريف قرار گرفتند؛ چنان كه تورات موسي(ع) مورد تحريف هاي فراوان قرار گرفته و چيزي به نام انجيل عيسي(ع) باقي نمانده است، بلكه از دست نويس هاي افرادي كه از پيروان حضرت موسي و عيسي(ع) شمرده مي شدند، مجموعه هايي تهيه شد و به نام کتاب مقدس ( عهدقديم و عهد جديد ) معرفي گرديده است. هر شخص بي غرضي كه نظري بر عهدين (تورات و انجيل فعلي) بيفكند، خواهد دانست كه هيچ كدام از آنها كتابي كه بر موسي(ع) يا عيسي(ع) نازل شده، نيست. به عنوان مثال تورات خدا را به صورت انساني ترسيم مي‌كند كه نسبت به بسياري از امور آگاهي ندارد(8) و بارها از كار خود پشيمان مي‌شود،(9) با حضرت يعقوب كشتي مي گيرد و نمي تواند بر او غالب شود و سرانجام التماس مي كند كه از او دست بردارد تا مردم خدا را در چنين حالي نبينند.(10)
وضع انجيل از تورات مشکل تر است، زيرا اوّلاً چيزي به نام كتابي كه بر حضرت عيسي(ع) نازل شده، در دست نيست و مسيحيان چنين ادعايي ندارند كه انجيل فعلي كتابي است كه خدا بر حضرت عيسي(ع) نازل كرده، بلكه محتواي آن گزارش هايي است منسوب به چند تن از پيروان آن حضرت و علاوه بر تجويز شرب خمر، ساختن آن را به عنوان معجزه عيسي قلمداد مي‌كند.(11) در يك جمله: وحي‌هاي نازل شده بر اين دو پيامبر بزرگوار تحريف شده است و نمي تواند نقش خود در هدايت مردم را ايفا كند و نمي تواند به عنوان دين و وحي الهي تلقي شود، ولي وحي نازل شده بر پيامبر اسلام(ص) بدون هيچ تحريف موجود است و براي هميشه از تحريف مصون باقي خواهد ماند، چرا كه خدا مصونيت قرآن كريم از هر گونه تحريف را ضمانت كرده و فرمود: «ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آنيم».(12)
ضمن آنکه ما نيز همانند انسان هاي دوران پيامبر نياز به معجزه براي پذيرش دين حق داريم و تنها معجزه اي که از اديان آسماني باقي مانده ، قرآن است و هيچ آئين ديگر مانند اسلام ،مدعي معجزه بودن کتابش را ندارد ، در حالي که قرآن معجزه جاودان است ؛ پس آيا نبايد با ديدن اعجاز ايمان آورد ؟
افزون بر اين مي‌توان با مقايسه احكام و قوانين اسلام با مسايل طرح شده در ساير اديان هم به برتري و كامل¬تر بودن اسلام پي برد.
پي نوشت ها:
1. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، ص 181 و ج 3، ص 154.
2. علامه طباطبايي،‌ خلاصه تعاليم اسلام، ص 22.
3. آل عمران (3) آيه ‌85.
4. مرتضي مطهري، عدل الهي، ص 333.
5. اعراف (7) آيه 158.
6. سبا (34) آيه ‌28.
7. توبه (9) آيه 33.
8. تورات، سفر پيدايش، باب سوم، شماره 8 - 12.
9. همان، باب 6، شماره 6.
10. همان، باب 32، شماره 24 - 32.
11. انجيل يوحنا، باب دوم.
12. حجر(15) آيه 9.

برای آشنایی به فروع دین چه کتبی را باید مطالعه کرد و از کدام سایت آن ها را دانلود نمود؟ متشکرم

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکزدر اين خصوص معمولا بايد به طور مجزا و جدا از هم در مورد هريك از دستورات ديني و فروعات اسلامي به تحقيق پرداخت ،زيرا جمع آوري مطالب قابل استفاده در همه اين موضوعات كتاب هاي مبسوط و قطوري مي طلبد ؛ در نتيجه در هر يك از موضوعات مورد نظر، آن هم با رويكردهاي مختلف فقهي ، معرفتي ، اخلاقي و عرفاني كتاب هاي مختلفي نگاشته شده كه در صورت نياز مي توانيم به معرفي منابع بهتر در هر موضوع بپردازيم .
فروعات دين مجموعه رفتارهايي هستند كه يك مسلمان در زندگي خود انجام مي دهد . بخش عمده مباحث پيرامون آن ها در كتاب هاي فقهي و تحت عنوان كيفيت و چگونگي انجام صحيح اين اعمال و رفتارها بيان شده است كه رساله هاي عمليه مهم ترين منبع آشنايي با اين فروعات هستند .
در عين حال كتاب هاي متعدد ديگري هم در توضيح و تبيين فلسفه اعمال و حكمت و اسرار عبادات و كيفيت و مراتب استفاده بهتر و بهره برداري كامل تر از عبادات نگاشته شده به خصوص در مساله نماز و حج .
در هر صورت اگر علاقه مند به شناخت اجمالي در خصوص كيفيت و چگونگي فروع ديني هستيد ،سايت هاي ديني بهترين مرجع براي آشنايي با اين فروع هستند . در خصوص مطالعه هاي كامل هم سايت هايي كه داراي كتابخانه هاي ديني هستند كم نيستند مانند تبيان ، بلاغ ، آويني و... كه امكان مطالعه و دانلود كتاب هاي‌ آن ها وجود دارد ؛ اما در عين حال براي يافتن مجموعه سايت هاي مذهبي به موتور جستجوي www.shiasearch.com مراجعه نماييد ؛ در ادامه برخي از آدرس هاي مفيد معرفي مي گردد :
www.tebyan.net
www.pajoohe.com
www.andisheqom.com
www.porsojoo.com

با سلام.من هر وقت تصمیم جدی به ترک یک گناه می گیرم یااز روی مفاتیح اعمال مستحب انجام میدهم خیلی طول نمیکشد که مرتکب یک گناه کبیره میشوم.این موضوع وخیلی مسائل ازاین دست باعث این شده که من همیشه احساس کنم که حتما من جز ء اشقیا هستم ولابد بخاطر گناهانی که دانسته وندانسته از من سرزده ازچشم خداواهل بیت ع افتاده ام وجز کسانی هستم که خدا دوست ندارد صدایی از آنها بشنود البته این را هم میدانم که من راه چاره ای بجزآستان حضرت حق ندارم واین همه دست به دست هم دادند تامن در اجتماع یک فرد افسرده ای باشم البته من معلم هستم ومجبورم در اجتماع حفظ ظاهر کنم ولی درونم از این بابت غوغاست.به نظر شما آیااین فقط یک حس است یاباتوجه به مطالبی که درمنابع دینی داریم مبنی بر اینکه شقی از بطن مادرشقی است وسعادتمند ازبطن مادر سعادتمندواقعا اینها نشانه هایی ازاشقیاست ؟آیاذکر خاصی از طرف اساتیداخلاق در این موارد توصیه می شود؟

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
قرآن كريم، اختياري بودن اعمال آدمي را تصديق نموده، نظام عقل و بناي خرمندان و انسان‏ها را صحه نهاده است. در نظام خلقت الهي، انسان بعد از طي مراحل رشد از نطفه تا بلوغ، واجد موهبت عقل و بلوغ شده است، كه به اختيار خود عمل كند . قدرت تشخيص بين خوبي و بدي و خير و شر به او عطا شده است . اطاعت و گناه و ثواب و عذاب را با عقل خويش درك مي‏نمايد. هم چنين پيامبراني براي هدايت آنان و دعوت آن ها به كار خوب و دوري از افعال زشت و ناپسند فرستاده است. با توجه به اين مسائل، تكاليفي را بر او واجب نموده، پس اگر عقل خويشتن را پيروي نمود و امر و نهي الهي را گردن نهاد، اسباب خوشبختي را به اختيار خويش فراهم نموده ، بهترين پاداش به او عنايت مي‏شود، ولي اگر مخالفت عقل و شرع نمود، مقدمات بدبختي خويش را رقم زده .پس دنيا سراي امتحان و آزمايش است و انسان به دست خويشتن، عاقبت خود را رقم مي‏زند.(1)
حال با توجه به اشكالات متعدد شقاوت و سعادت ذاتي انسان كه بيان شد، معناي روايات شريفه رسول خدا (ص) که فرموده : "الشقي من شقي في بطن امه و السعيد من سعد في بطن امه؛ انسان بدبخت در شكم مادرش بدبخت است و انسان سعادتمند در شكم مادرش سعادتمند است". (2) اين است كه خدا با علم نامحدود خويش كه به تمامي عوالم وجودي تعلق مي‏گيرد، گذشته و حال و آينده انسان‏ها را مي‏داند . اصلاً براي خدا زمان معنا ندارد. او مي‏داند اين طفل كوچك كه در رحم مادر جا دارد، در آينده انساني خوشبخت است يا سيه روز. علم الهي با اختيار انسان هيچ منافاتي ندارد، چرا كه علم الهي به اين تعلق گرفته كه اين شخص با اختيار خويش انساني عابد و زاهد شده و نافرماني حق نكند . خوشبختي خويش را رقم زند. اين كه همين شخص با اختيار و انتخاب خود گناه و معصيت كند و عامل نگون بختي خويش را فراهم نمايد. سرشت و سرنوشت اين انسان در هر حال اين گونه معين شده كه با اختيار و انتخاب سعادتمند شود و يا شفاوتمند. پس اين تفسير از سعادت و شقاوت هيچ منافاتي با اختيار ندارد.
بنابرين آن چه گفته شده که احساس مي کنم از اشقيا هستم ،حرف درستي نيست و صرفا براي توجيه گناه است و نبايد به آن توجه نماييد.
براي ترک گناه ذکر خاصي نيست.
در اين زمينه بايد چند چيز را دقيقاً و حتماً بدون سهل‏انگاري عمل نماييد:
1- تصميم جدي و قاطع بر گناه نکردن؛
تا انسان عزم راسخ بر ترک گناه نداشته باشد، چندان توفيقي در عدم ارتکاب گناه به دست نمي‌آورد.
2- ترک زمينه گناه:
پيشگيري از گناه آسان‌ترين راه مبارزه با گناه است. جواني که مي‌خواهد گناه نکند بايد خود را از صحنه‌هاي گناه دور نگه دارد.
اين خود زير مجموعه‏اي دارد که مهم ترين آن عبارت از است:
* کنترل چشم:
دقيقا بايد مواظب چشم خود بود که مبادا به نامحرم و هر چه که شهوت‏انگيز است، نگاه شود. تا حد امکان انسان از حضور در مجالس مختلط يا برخورد با نامحرم پرهيز نمايد.
* کنترل گوش:
بايد از شنيدني‏هايي که ممکن است به حرام منجر شوند و زمينه‏ساز حرام هستند، پرهيز شود. مانند نوار موسيقي، صداي شهوت‏انگيز نامحرم و. . .
* ترک مصاحبت با دوستان ناباب:
دوستاني که باعث مي‏شوند انسان مزة گناه را مزمزه کند، در واقع دشمن هستند و بايد از آن ها پرهيز کرد.
3- ترک فکر گناه:
ترک زمينة گناه سهم به سزايي در ترک فکر گناه دارد. از اين‏ رو هر چه بيش تر و دقيق تر زمينة گناه ترک شود، فکر گناه کم تر به سراغ انسان مي‏آيد. اين فکر گناه است که شوق در انسان ايجاد مي‏نمايد .بعد از شوق ارادة عمل سپس خود گناه محقق مي‏شود. تا اراده و شوق و ميل نسبت به کاري نباشد، انسان مرتکب آن کار نمي‏گردد.
4- اشتغال به برنامة شبانه‏روزي:
بايد شبانه‏روز خود را با برنامه‏ريزي صحيح و متناسب وضع روحي و جسمي خود پر کنيد. هيچ ساعت بيکاري نداشته باشيد تا نفس شما را مشغول کند. در اوقات بيکاري وسوسه‏هاي نفس و شيطان به سراغ انسان مي‏آيد . او را به فکر گناه و سپس به خود گناه مي‏کشاند. اميرالمؤمنين علي(ع): «إنّ هذه النفس لامارة بالسوء، فمن أهملها، جمحت به إلي المآثم؛(3) نفس (انساني) پيوسته و مرتب به بدي امر مي‏کند. در نتيجه هر کس آن را به خود واگذارد (و به کاري نگمارد) نفس او را به سمت گناهان مي‏کشاند».
5- روزه گرفتن:
روزه گرفتن قواي حيواني و شهواني انسان را تضعيف مي‏کند. اگر قواي شهواني ضعيف گشت، فکر گناه هم کم‏رنگ مي‏شود. امام باقر: «اذا شبع البطن طغي؛(4) هرگاه شکم پر شود، طغيان مي‏کند». مفهومش اين است اگر شکم بر نشود، طغيان نمي‏کند. بهترين قسم جوع و گرسنگي همان روزه گرفتن است.
اولاً: روزه نبايد براي بدن ضرري داشته باشد و گرنه شرعاً حرام است.
دوم: براي کارهاي روزمره مخل نباشد.
سوم: اگر نه مضر بود و نه مخل فقط روزهاي دوشنبه و پنج‏شنبه باشد. در هر صورت اگر براي روزه گرفتن عذري است، مورد بعدي يعني ورزش دو برابر شود.
6- ورزش:
هر روز ورزش لازم است. البته آن ورزش‏هايي باشد که براي بدن ضرري ندارد مثل نرم دويدن و نرم طناب زدن و انجام حرکت‏هاي کششي. اگر براي روزه گرفتن عذري هست، زمان ورزشي دو برابر شود مثلاً از بيست دقيقه به چهل دقيقه افزايش يابد.
7- فکر مرگ:
يکي ديگر از چيزهاي بسيار مفيد است که فکر گناه را يا از بين مي‏برد و يا کم مي‏کند که به شدت و ضعف فرو رفتن در فکر مرگ بستگي دارد. اگر انسان با اين واقعيت انس بگيرد و مردن را باور دل سازد، نقشي سازنده و بالا برنده دارد. اميرالمؤمنين علي(ع) فرمود:
«اذکروا هادم اللذات و منغص الشهوات و داعي الشتات؛(5) ياد کنيد (مرگ را) درهم کوبنده لذات را و تيره و تلخ کننده شهوات را و دعوت کننده جدايي‏ها را».
ياد مرگ دل را از تعلق به شهوات جدا مي‏سازد و انسان را از گناه و فکر گناه باز مي‏دارد.
اولاً اين فکر هر روز و مستدام باشد. اگر شبانه‏روزي نيم ‏ساعت باشد ،کافي است.
دوم: در مکان خلوتي باشد، مخصوصا اگر آن مکان خلوت قبرستان باشد.
به هر گونه که اين فکر با جان عجين شود و باور دل گردد، بسيار مطلوب است. يکي از کيفيت‏هاي فکر مرگ را يکي از بزرگان چنين مي‏فرمود:
تمام خاطرات تلخ و شيرين گذشته را در حد امکان مثل يک فيلم از ذهن بگذراند. به خود بباوراند که همة اين ها گذشت و چند روز باقي مانده عمر هم مي‏گذرد. لحظات جان دادن، وقتي که خويشان و نزديکان را رها مي‏سازد و از تمام تلخ و شيريني‏ها وداع مي‏کند و. . . همه را به خوبي تأمل کند تا دل بلرزند و چشم بگريد.
8- توجه کامل به اين که خداوند در همة حالات آگاه و ناظر بر اعمال ما است حتي بر خطورات قلبي ما (در دل مي‌گذرد) احاطه دارد و از آن ها هم با خبر است. اگر انسان چنين يقيني داشته باشد، خجالت مي‌کشد گناه کند و از دستورهاي خالقش سرپيچي نمايد.
براي اين که انسان به چنين توجهي موفق شود، هميشه به ياد خدا بودن بسيار سودمند است. اين که گفته مي‌شود انسان بايد هميشه به ياد خدا باشد، بدين خاطر است که با ياد خدا انسان از مهلکات دور مي‌شود و به عوامل سعادت نزديک مي‌گردد. علي(ع) فرمود:
«خدا را در همه جا ياد کنيد، زيرا در همه جا با شما است». (6)
حضرت در حديث ديگر فرمود: «ذکر دو گونه است: ياد خدا به هنگام مصيبت و بهتر از آن ياد خدا در رويارويي با حرام است که اين ياد خدا مانع از ارتکاب حرام مي‌شود». (7)
قرآن فرموده است: «آيا (او که اهل گناه و شرک است) ندانست که خدا مي‌بيند». (8)
9- تفکر در عواقب زيانبار گناه:
اگر انسان توجه کامل داشته باشد که معصيت افزون بر آثار بد دنيوي، چه عذاب‌هاي غير قابل تحمل اُخروي به دنبال دارد، از گناه دوري مي‌جويد.
قرآن مي‌فرمايد:« هر کس به خداي خود با حالت گناه وارد شود، جزاي او جهنمي است که در آن جا نه مي‌ميرد و نه زنده مي‌ماند». (9) در آيه ديگر فرمود: «(در روز قيامت) گناهکار دوست دارد که فرزندان، زن، برادر، همة خويشان و همة اهل زمين را فدا مي‌کرد تا از عذاب نجات مي‌يافت، (ولي) چنين نيست، (بلکه) آن آتش شعله کش است و. . . ». (10) در جاي ديگر فرمود: «در روز قيامت کافر گويد: اي کاش خاک بودم». (11)
10- مقايسه بين بهشت و جهنم.
اگر انسان مطالعه اجمالي در آيات و روايات اهل بيت(ع) در مورد نعمت‌هاي بهشتي و عذاب‌هاي جهنمي داشته باشد، به بهشت شوق پيدا مي‌کند و از جهنم مي‌ترسد، در نتيجه مرتکب گناه نمي‌شود. در اين زمينه مطالعه جلد شش کتاب پيام قرآن اثر آيت الله مکارم شيرازي بسيار مفيد است. قرآن در مقايسه بين ثواب و عذاب اخروي مي‌فرمايد:
«وصف بهشتي که به پرهيزکاران وعده داده شده (چنين است) که در آن، جوي‌هايي از آب گوارا، و جوي‌هايي از شيري که مزه‌اش تغيير ناپذير است، و جوي‌هايي از شراب لذت بخش براي آشامندگان، و جوي‌هايي از عسل پاکيزه (وجود دارد) و براي‌شان در آن جا همه گونه ميوه هست، نيز آمرزشي از جانب پروردگارشان. (آيا چنين کسي) همانند کسي است که جاودانه در آتش است و به آنان آبي جوشان نوشانده مي‌شود که دل و روده‌هاي‌شان را پاره پاره مي‌کند؟!». (12)
اميرمؤمنان(ع) فرمود: «مغبون کسي است که بهشت عالي را به گناه پست بفروشد». (13)
11- باور کردن اين که شيطان و نفس امّاره، دشمن انسانند؛ وقتي انسان يقين پيدا کرد که اينان دشمن اويند، به حرف آنان گوش نداده و گناه نمي‌کند. قرآن مي‌فرمايد: «اي بني آدم، آيا با شما پيمان نبسته بودم که شيطان را نپرستيد که او دشمن آشکار شما است؟!». (14)
در آية ديگر فرمود: «نفس امّاره بسيار وادار کننده به بدي است». (15)
12- عمر انسان زودگذر است و در آينده بسيار نزديک به نتايج اعمالش خواهد رسيد؛ اگر انسان به اين مسئله
عنايت داشته باشد و فکر نکند که فعلاً خبري از سراي آخرت نيست، در عدم ارتکاب گناه مؤثر است، چرا که خيلي از افراد به خيال اين که عواقب وخيم معصيت دير به سراغ انسان مي‌آيد، مرتکب معصيت مي‌گردند. قرآن فرموده: «آن ها (کافران) آن (روز عذاب را) دور مي‌بينند، و ما آن را نزديک مي‌بينيم». (16)
13- زياد سبحان الله گفتن، که باعث مي‌شود شيطان از انسان دور شود.
وقتي شيطان از انسان دور شود، ديگر گناه نمي‌کند. امام صادق(ع) فرمود: «شيطان گفته است: پنج کس مرا بيچاره ساخته و راه به آن ها ندارم و بقيه مردم در اختيار منند:
کسي که با نيت صادق به خدا چنگ بزند و در تمام کارها به او توکل کند.
کسي که در شبانه روز زياد تسبيح گويد.
کسي که هر چه براي خود مي‌پسندد، براي برادر مؤمن خود نيز بپسندد.
کسي در وقت رويارويي با مصيبت ناله و فرياد نزند.
کسي که به آن چه خدا قسمتش کرده است راضي باشد». (17)
14- عقل؛
حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: فکرک يهديک الي الرشاد؛(18) افکار عاقلانه‌ات تو را به راه صواب و هدايت واقعي راهنمايي مي‌کند.
15- شناخت زيان‌ها و مفاسد گناه؛
جهل منشأ بسياري از لغزش‌ها است. علم به آثار و تبعات گناه انسان را ازارتکاب به آن باز مي‌دارد.
16- تربيت صحيح؛
تربيت صحيح در محيط خانواده و نيز ادامه آن تحت نظر مربيان اخلاق در جامعه انسان را با عفت و حيا درست مي‌کند، چنين فردي به راحتي بر غريزه‌هاي خودش مسلط مي شود. امام علي (ع) مي‌فرمايد: «کسي که به ادب‌آموزي وادار شود ،کار خلاف از او کم‌تر ديده مي شود». (19)
17- نماز؛
نماز آدمي را از کارهاي زشت و گناه باز مي‌دارد. (20)
18- محاسبه و مراقبه ؛
کسي که خواهان رشد و تکامل معنوي است، بايد مراقب اعمال خود باشد . هر روز خودش را محاسبه کند تا نقايص و کاستي‌هاي خود را جبران و نقاط قوتش را تقويت کند.
مردي خدمت حضرت حسين(ع) رسيده و عرض کرد: گناهکارم و صبر بر معصيت (استقامت در برابر آن) ندارم، مرا موعظه فرما. حضرت فرمود: «پنج عمل انجام ده، آن گاه هر گونه که خواستي گناه کن:
1ـ روزي خدا را نخور و هر چه مي‌خواهي گناه کن.
2ـ از ولايت خدا بيرون رو و هر چه خواستي گناه کن.
3ـ در جايي گناه کن که خدا تو را نبيند.
4ـ به هنگام مرگ نگذار حضرت عزرائيل جانت را بگيرد و هر چه خواستي گناه کن.
5ـ وقتي مالک دوزخ تو را به آتش مي‌اندازد، داخل آتش نرو، آن وقت هر گناهي خواستي انجام ده». (21)
در اين حديث حضرت مي‌خواهد بگويد: تو که بر هيچ يک از اين پنج چيز قادر نيستي، پس چگونه گناه انجام مي‌دهي و خود را بدبخت مي‌کني؟!
پي‌نوشت‌ها: .
1 - تفسير الميزان، ج 8، ص 96.
2 -اصول كافي، ج 1، ص 211.
3. غررالحکم، ج2 ،ص 220.
4. المحجة‏البيضاء، ، ج 5، ص 150.
5. غرر الحکم ،ج2 ،ص 270.
6. صادق احسان بخش، آثار الصادقين، ج 6، ص 295،
7. همان، ص 294، شمارة 8562.
8. علق (95) آيه 14.
9. طه (20) آيه 74.
10. معارج (70) آيه 11 ـ 15.
11. نبأ (78) آيه 40.
12. محمد (47) آيه 15.
13. غررالحکم، ج 1، ص 356.
14. يس (36) آيه 60.
15. يوسف (12) آيه 14.
16. معارج (70) آيه 6.
17. آثار الصادقين، ج 6، ص 290، شمارة 8543.
18. غررالحکم، ج 4 ص 415.
19. همان، ج 5 ص 263.
20. عنکبوت (29) آيه 45.
21. آثار الصادقين، ج 6 ص 349، شمارة 8789.

magar na inke zamani ke an hazrat namaz mikhand be noee motevajehe muhit atraf khod nemishod manand haman dastan maruf rajebe dar avardan tir az paye mobarakshan ke motevajeh an nashodand

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز مورخان و مفسران نوشته اند: روزي در مسجد پيامبر(ص) سائلي وارد شد و از مردم درخواست كمك نمود، امّا هيچ يك از مسلمانانِ حاضر در مسجد چيزي به او نداد؛ او دست خود را به سوي آسمان بلند كرد وگفت: خدايا، تو شاهد باش كه من در مسجد پيامبر و فرستادة تو از مسلمانان كمك خواستم، ولي هيچ يك به من پاسخ مساعد نداد. در همين حال حضرت علي(ع) كه در نماز و در حال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد و سائل نزديك شد و انگشتر را از دست حضرت بيرون آورد. به دنبال اين عمل خدا پسندانه، بر پيامبر اكرم(ص) وحي نازل شد و آية «انّما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون».(1) در عظمت و فضيلت امام علي(ع) بيان گرديد.(2)
از سوي ديگر نوشته اند: به پاي حضرت علي(ع) تيري اصابت نموده بود و از شدت درد نمي توانستند آن را از پاي حضرت بيرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: اين تير را در هنگام نماز از پاي حضرت علي(ع) در آورند؛ چون كه او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمي كند.(3) اين دو نكته چگونه قابل جمع است؟
پاسخ: در صورت صحت سند و صحت انتساب، آن روايتي كه مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت علي(ع) درآوردند و حضرت متوجه نشد، مي گوييم: اين حادثه و اعطاي انگشتر در نماز به فقير هيچ منافاتي ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون كه
اوّلاً: شنيدن صداي سائل و كمك به او، پرداختن به امور غير خدايي نيست. قلب پاك امام علي(ع) در برابر صداي سائلان حساس بود و به نداي آنان پاسخ مي گفت.
حضرت با اين كار عبادتي را با عبادت ديگر در مي آميخت. در حال نماز زكات داد و به فقير انفاق نمود. هر دو كار براي خدا و در راه تقرّب به او بود. اين عمل را قرآن به بهترين وجهي تأييد كرده و ستوده است.
اگر اين عمل نشانة غفلت و دوري از ياد خدا بود، قرآن آن را به عنوان يك كار با ارزش تلقي نمي كرد. از اين كه قرآن به آن ارج نهاده، خود دليل و گواه اين مطلب است كه پاسخ به نداي سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترين عبادت‌ها است.
دوم: حالات پيامبران، امامان و اولياي خداوند در نماز هميشه به يك حال و به يك منوال نيست. گاهي حال متوسطي دارند . با حفظ حضور قلب، به عالم كثرت و مظاهر مادي هم توجّه دارند .از آن‌ها غافل نيستند و اگر مسئله اي پيش آيد، در صورت لزوم واكنش نشان مي دهند. اعطاي انگشتر به فقير و مستمند توسّط امام علي(ع) در هنگام نماز يكي از نمونه هاي بارز همين حالت است. نظير اين حالت را از پيامبر گرامي اسلام(ص) و ديگر امامان اهل بيت(ع) هم نقل كرده اند:
شيخ صدوق در علل الشرايع و علامة مجلسي در بحارالأانوار مي نويسند: در يكي از روزها كه پيامبر گرامي اسلامي(ص) به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وي اقتدا كرده بودند، در هنگام نماز، كودكي شروع به گريستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پايان رسانيد، بعد از نماز علت اين كار را از حضرت جويا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبي؛(4) آيا فرياد بچه را نشنيديد؟!» يعني: من نماز را به سرعت به پايان رساندم تا اين كه مادر كودك هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساكت نمايد.
گاهي هم غرق در عالم ملكوت مي شوند و به جز ذات پاك كبريايي، چيزي نمي بينند و به آن چه در اطراف شان رخ مي دهد، هيچ توجهي ندارند؛ حتي از بدن خود غافل مي شوند. انگار كه دستگاه حواس ظاهري آنان در هنگامة جذبة عشق و عرفان رباني، از فعاليت خويش باز مي ماند و آن چه را مربوط به ابدان شان مي شود، احساس نمي كنند. بيرون كشيدن تير از پاي امام علي(ع) در هنگامة نماز از اين قبيل است.
در حالات عبادي امام سجاد(ع) نقل شده است: در يكي از شب‌ها فرزند امام سجاد(ع) از بلندي افتاد و دستش شكست . درون خانه فريادش بلند شد . همسايگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود .هيچ گونه توجهي به اين حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد كه دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسيد، گفتند: ديشب چنين اتفاقي پيش آمد.(5)
نيز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همين هنگام در گوشه اي از خانه آتش زبانه كشيد. اهل خانه فرياد زدند: « آتش! آتش» حضرت هم چنان سر بر سجده ساييده و به عبادت مشغول بود . به سر و صدا و آتش هيچ توجهي نداشت. آتش را خاموش كردند و سپس امام زين العابدين سر از سجده برداشت . با كمال آرامش و بي توجه به همة اين حوادث، نمازش را به پايان رساند.(6)
بنابراين اولياي الهي از حالات متفاوتي بهره مندند. گاهي غرق در ذات خداوندي‌اند . گاهي هم حالت متوسطي دارند. شبيه اين، جريان حضرت يعقوب پيامبر است كه فرزندش حضرت يوسف(ع) به جفاي برادران در چاه كنعان افتاد، حضرت يعقوب(ع) متوجّة اين امر نشد. بعد از گذشت سال هاي متمادي، حضرت يوسف عزيز مصر شد، برادران نزد يوسف رفتند، و از مصر پيراهن فرزند گمشدة يعقوب، يوسف را با خود آوردند، قرآن مي گويد:
«فلمّا فصلت العير قال أبوهم اني لأجدُ ريح يوسف؛(7) هنگامي كه كاروان فرزندان يعقوب از مصر حركت كرد، يعقوب كه در كنعان بود گفت: من بوي يوسف را استشمام مي كنم».
سعدي شاعر نامدار، اين دو حادثه را با هم مقايسه مي كند و مي پرسد كه چگونه شد حضرت يعقوب در هنگامي كه فرزندش يوسف را در نزديك محل زندگيش در كنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا پيراهن يوسف را از مصر استشمام نمود؟!
يكي پرسيد از آن گم گشته فرزند كه اي روش روان پير خردمند
ز مصـرش بوي پيـراهن شنيــدي چرا در چاه كنعــانش نديدي؟
سپس سعدي پاسخ را چنين مي دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهي پيدا و ديگر گه نهان است
گهـــي بر طارم اعلي نشينم گهـــي بر پشت بام خود نبينم(8)
در صورت صحت سند روايتي كه مي گويد: در هنگام نماز تير را از پاي حضرت امير(ع) بيرون كشيدند، منافاتي با اعطاي انگشتر به فقير در هنگام نماز ندارد، چون كه
اوّلاً: اعطاي انگشتري در نماز نوعي عبادت است.
دوّم: حالات اولياءالله در همه حال يكسان نيست.
اين‌ها پاسخي بود كه در صورت صحت سند آن روايت ارائه شد. ليكن با تحقيق و بررسي در سند اين روايت معلوم مي شود كه اين روايت سند درستي ندارد.
يكي از اسلام پژوهان معاصر در اين زمينه مي نويسد:
موضوع كشيدن تير از بدن علي(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاريخي است.
كهن ترين مأخذي كه اين موضوع در آن آمده است، كتاب «كشف اليقين في فضائل اميرالمؤمنين» از علاّمة حلي (648 ـ 726ق ) است. وي سند اين روايت تاريخي را ذكر نكرده و حتي نگفته است در كدام يك از جنگ‌ها تير به بدن آن حضرت رفته بود.
پس از آن، اين موضوع در كتاب «ارشاد القلوب ديلمي (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانيّة از سيد نعمت الله جزايري (ج2، ص 371) و المناقب المرتضوية از محمد صالح كشفي حنفي (ص 364) و حلية الابرار از سيد هاشم بحراني (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذيرش اين موضوع ـ كه فاقد سند است ـ جاي تأمّل دارد.
اين موضوع در كتاب منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة از ميرزا حبيب الله خوئي و منتهي الآمال از شيخ عباس قمي و جامع السعادات نراقي و ملحقات احقاق الحق و عروة الوثقي از سيد محمد كاظم يزدي و مستمسك العروة الوثقي از سيد محسن حكيم، و به تبع كتاب عروة الوثقي، در همة رساله هاي توضيح المسائل آمده است.
از گذشتگان: سنائي و عبدالرحمان جامي و حكيم شفائي اصفهاني اين موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته اين كتاب‌ها نمي‌تواند منبع براي اين موضوع تاريخي باشد.
به هر حال نويسنده براي اين موضوع منبعي مستند نيافت و احتمال مي رود كه از مشهورات بي پايه و از گفته هاي صوفيان باشد».(9)
پي‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آية 55.
2. تفسير نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فيض كاشاني در محجّه البيضاء بعد از ذكر اوصاف خاشعين مي نويسد: «اقول و قيل هذا ينسب الي مولانا اميرالمؤمنين(ع) انه وقع في رجله نصل فلم يمكن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه في حال صلاته فانه لا يمس لا يجري عليه حينئذٍ فاخرج و هو(ع) في الصلاة». (محجه البيظاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسي، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج 2، ص 40.
5. شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 2، ص 10.
6. همان، ج 2، ص 10.
7. يوسف (12) آية98.
8. كليات سعدي، ص 53.
9. محمد اسفندياري، بُعد اجتماعي اسلام، ص 155، پاورقي.

صفحه‌ها