پرسش وپاسخ

من مدتهاست که به یک زن شوهر دار علاقه دارم ولی آدمی هستم متعهد به مسائل دینی و نمی توانم به او این پیشنهاد را بدهم ولی این علاقه در من هر روز بیشتر و بیشتر می شود و هم نمی توانم با کسی در این باره صحبت کنم من جوانی 28 ساله هستم و مجرد وبا اون زن هم به مدت 4 سال در شرکتی همکار بودم در آن زمان او عقد کرده بود تا اینه ازدواج کرد در این مدت من علاقه من به او بیشتر و بیشتر می شد البته او هم به من ابراز محبت می کرد البته محبتی در چهار جوب اخلاق و دین . و این محبت او من را از هر گونه سوی نیت به او باز می داشت . این علاقه چنان بود که بعد از جداشدن ایشان و ازدواج کردن به شهر دیگری رفت و در انجا زندگی می کند بار ها به من زنگ می زند و حال مرا می پرسد و این مرا عذاب می دهد و از نگفتن این علاقه شدید به او . البته شاید بگوید این علاقه جنسی است چون من مجرد هستم .البته نمی توانم بگویم این طور نیست ولی او را خیلی دوست دارم و نمی توانم هز گز او را از دست بدهم و می خواهم حرمت بین او و من از بین برود و همچنین به نیاز روحی و جسمی خود پاسخ بدهم شما را به خدا مرا راهنمایی کنید و اگر راهکاری دارید به من بگویید ازدواج کردن هم برایم مقدور نیست تا بتوانم این نیاز روحی و جسمی را از این طریق جبران کنم چون مدتهاست که بیکارم و این بیکاری مرا غذاب میده حاضرم در یک رستوران نظافت کنم و تا شرایط خوبی را برای خودم فراهم کنم ولی این شرایط برایم پیدا نمی شو . شبی نیست که به یاد او نباشم یک سوال هم داشتم هیچ نیست که بتوا با ضیغه کنم

با سلام و تشکر از اعتماد شما نسبت به مرکز.
مي دانيد که نزديک شدن از نظر شرعي حرمت دارد؛ به ويژه اگر مستلزم آن باشد که اين فرد را به اين مسايل سوق دهيد. علاقه روز افزون تان به مرور زمان تعجب برانگيز نيست.
علاقمندي، نه يک اصل ماورايي و رمانتيک، بلکه ناشي از يک اصل بسيار ساده روان‌شناختي است. اين اصل ساده ، اصل مجاورت است. خواه ناخواه وقتي دو نفر براي مدتي در مجاورت يکديگر قرار مي‌گيرند، به تناسب و توافق ويژگي‌هاي شخصيتي طرفين و همچنين شرايط فيزيولوژيک آن دو، به هم علاقمند مي گردند. علاقمندي به جنس مخالف به شدت تحت تأثير انگيزه‌هاي ناهشيار يا هشيار جنسي مي‌باشد.
صرف علاقمند شدن نشانگر وقوع هيچ حادثه و رويداد خاصي نيست . به هيچ عنوان نمي توان روي آن حساب باز کرد (حتي براي امور پيش پا افتاده ،چه برسد به سرنوشت سازترين امر زندگي يعني ازدواج). ‌ماهيت عشق بسيار پيچيده است. اگر باعث کاهش عملکرد قابل توجهي در فرد گردد ، رنگ و بوي اختلال نيز به خود مي‌گيرد. در برخي علاقه‌هاي افراطي که فرد را براي مدت طولاني از روند زندگي روزمره‌اش جدا مي‌ گردد، رگه‌هايي از افسردگي، اضطراب بالا و همچنين رفتار وسواسي و... مشاهده مي‌شود.
چون فرد معناي خاصي در زندگي‌اش احساس نمي‌کند و به نوعي دلمردگي دچار گشته ، به معناي جديدي در زندگي‌اش به نام معشوق روي مي‌آورد و يا براي رهايي از اضطراب بالا به دنبال پناهگاهي (که در اکثر موارد در جنس مخالف جستجو مي‌کند) مي‌گردد يا مانند يک فرد وسواسي براي کاهش اضطراب خود مجبور است زود به زود به ديدار معشوقي که به صورت کاذب و موقتي اضطرابش را پايين مي‌آورد بشتابد.
اين گونه عشق‌ها از حالت سلامت که حاصل معرفت است ، جدا گشته و به صورت مرضي (افسردگي، اضطراب، وسواس و...) در مي‌آيد . انگيزه‌هاي ناهشيار جنسي سهم به سزايي در تداوم اين گونه علايق دارد. مـتأسفانه اين همه با وصال معشوق پايان نمي پذيرد و حکايت همچنان باقي است.
متاسفانه کم نيستند جواناني که با بي‌اعتنايي به يک سري اصول از جمله اصل مهم خويشتنداري و حفظ حريم نگاه پا در وادي عشق خام و بي‌حساب و کتاب مي‌نهند. چه بسا با حفظ حريم نگاه ساده، سرنوشت‌سازترين سال‌هاي عمر شما، هزينه وابستگي عاطفي تحت عنوان عشق رمانتيک نمي‌گشت.از نظر اسلام و روان‌شناسي اصل مهم پيشگيري يکي از اصول سرنوشت ساز زندگي است، چرا که پس از ابتلا، راه گريزي جز انتظار فرسايشي، فرصت‌سوزي‌هاي مکرر، سردرگمي، افسردگي و... وجود ندارد.
علاقه شديد و وابستگي عاطفي شما به ايشان به هيچ وجه امر مطلوبي قلمداد نمي‌گردد . از خلأهاي کوچک و بزرگ شخصيتي در درون شما حکايت دارد. هر فرد افسرده دلي مي‌تواند عاشق فرد ديگر گردد و سال‌ها در فکر وصال معشوق روزها به شب برساند.عزت نفس پايين، عدم استقلال رواني و انضباط فکري- رفتاري و همچنين عدم دورانديشي و همه جانبه‌نگري، نقاط تاريک پرونده شخصيتي شما محسوب مي‌گردد.
مطالبي كه عنوان شد، غالباً براي دختران و پسران مجردي كه به قصد ازدواج با كسي دوست مي شوند، بيان مي شود تا چه رسد به مورد شما كه طرف مقابل داراي همسر و خانواده است.
با اين وصف حتي اگر دورنمايي صحيحي مانند ازدواج نيز براي چنين رابطه اي متصور باشد، به جهاتي كه بيان شد، ادامه ارتباط به هيچ روي به صلاح نيست تا چه رسد به مورد خاص شما كه خانم مورد نظر داراي شوهر است.
بنابراين از منظر روان شناسي با مشكلات دروني متعدد روبرو هستيد، اما از نظر ديني منظور شما از محبت در چارچوب اخلاق و دين چه معنايي مي تواند داشته باشد, هنگامي که نيرويي بالقوه جنسي در پشت اين رفتارها ذخيره شده اند. محبت در حدَ اخلاق و دين تنها شامل موردي مي شود که شما و ما به همه افراد انساني داريم، آيا در مورد شما چنين است؟ قطعاً‌چنين نيست.
بسياري از افراد چون شما تصور مي كنند، كه ارتباط با جنس مخالف تنها در صورتي كه موجب ارتباط جنسي يا لمسي و مانند آن شود، خارج از حدود شرعي است، در حالي كه اين تصور اشتباه است.
در آيات قرآن دوستي هاي پنهاني، فارغ از هر گونه رابطه اي ممنوع اعلام شده است.
در مورد فراموش كردن روابط احساسي و عاشقانه هم توجه داشته باشيد كه اين مسايل مانند شماره تلفن و برخي اطلاعات غير ضروري ديگر نيستند كه در آينده با تغيير منزل و مانند آن از بين بروند. اين دسته از اطلاعات شامل محتواهاي احساسي هستند و عمدتاً ماندگارتر هستند. بنابراين به اين مسأله بستگي دارند كه ديدگاه ابتدايي شما نسبت به آن ها چه چيزي باشد. حال هرچه اين اطلاعات مهم‌تر و معنادارتر- خواه مثبت و خواه منفي- باشند، ماندگارتر خواهند شد.
كسي كه معتقد است نمي‌تواند آن را فراموش كند، يعني كه نمي‌خواهد آن ماده اطلاعات را كنار بگذارد و علاقمند است همچنان آن را حفظ كند؛ به ويژه هنگامي که يک فايدة عملي براي فرد داشته باشد؛ هرچند که در برخي جنبه‌هاي ديگر ناخوشايند باشد. حال اگر همين فرد واقعاً معتقد گردد كه با كمك روانشناس يا مشاور مي‌تواند آن را كنار بگذارد، احتمال كنار آمدن با اين جدايي(به اصطلاح مردم فراموشي) به زودي صورت خواهد گرفت.
نرسيدن به عشق خود، هرگز بدتر از از دست والدين نيست كه ميلياردها بار اتفاق افتاده است و ميلياردها نفر با آن كنار آمده‌اند؛ همين طور وقتي افراد معشوق يا معشوقة خود را از دست مي‌دهند، معمولاً پس از مدّتي با سادگي يا كمي دشواري خود را مجبور به ترك مي‌بينند و از آن عبور مي كنند و به فرد ديگري دل مي‌بندند .البته در كم ترين موارد(صرفاً موارد مرضي) فرد نمي‌تواند عبور كند. در واقع در تمام اين موارد افراد ابتدا مي‌خواهند و بعد مي‌شود! فراموشي چيزي جز اين نيست.
به هر حال همه چيز در انديشه خودتان است كه بخواهيد ترك كنيد يا نخواهيد؛ راه سومي وجود ندارد. بله؛ اگر خواستيد ممكن است به تنهايي نتوانيد كه در اين صورت از روانشناس كمك بگيريد. «نمي‌توانم» در کار نيست که نمي‌گذارد عبور کنيد بلکه «نمي‌خواهيد» فراموش کنيد؛ چون احتمالاً فوايدي وجود دارد يا تصور مي کنيد که وجود دارد. زمانه و تجربه به ما بارها و بارها نشان داده است که ما اغلب مجبور به پذيرش واقعيات هستيم و با آن کنار مي آييم. چون در بسياري موارد آنچه مي خواهيم نمي‌شود و آنچه مي‌خواهيم نمي‌شود. ضمن آنکه گاهي چيزهايي که ما مي‌خواهيم ،بر خلاف مصالح ما است.
به هر حال يك دختر يا پسر لازم است فرا بگيرد كه دنيا محل به دست آوردن و از دست دادن است؛ يعني همان طور که ياد مي‌گيريم كه چيزهايي را به دست آوريم ،بايد ظرفيت تحمل از دست دادن برخي چيزها را هم به دست آوريم. اين درست است كه ما چيزهاي زيادي داريم؛ اما همة آن ها همواره در معرض تهديد هستند و ممكن است هر آن هر يك از آن ها را از دست بدهيم. وضعيت شما در اين قبيل موقعيت ها همچون کسي است که در آخرين لحظه با ارزشمندترين کالاهاي خود را جهت غرق نشدن به آب بريزد. اين خانم مال شما نيست و همه اش هلاکت است . چيزي هم در آن نيست.تنها پردازش ذهني شماست که به آن بها داده است.
چه كسي به ما تضمين داده است كه تمام اين امكانات براي هميشه يا تا آخر عمر با ما همراه باشد؟ به همين دليل هم خداوند ظرفيت سازش با موقعيت هاي شكست و ناخوشايند را در انسان قرار داده است و فرد اندكي بعد با موقعيت سازگار مي‌شود. در اين بين نكتة مهم خواست قلبي فرد براي تغيير است.
جهت مشاوره بيش تر مي توانيد با سرويس تلفني مرکز با شماره تلفن 09640 تماس بگيريد.
والسلام خدانگهدار!

من دختری محجبه هستم ارتباط خوبی با خدای خودم داشتم اما از وقتی با این اقا که استاد بنده بودن مواجه شدم و بعد متوجه نگاهای

می خواهم برای روشن شدن مطلب توضیحی کوتاه خدمتتون عرض کنم: من دختری محجبه هستم ارتباط خوبی با خدای خودم داشتم اما از وقتی با این اقا که استاد بنده بودن مواجه شدم و بعد متوجه نگاهای سنگین ایشون شدم به خاطر اعتقاداتی که دارم سعی کردم سختتر با استادم بر خورد کنم اما در اثر بحث های سیاسی شاید بهتر بگم جدال سیاسی نگاهای ما بهم بیشتر شد طوری که حس کردم نتیجه داره به چیز دیگهای داره ختم میشه به جای بحث سیاسی خلاصه تا اینکه حتی چند تا از اطرافیان هم بهو گوشزد کردند که استاد نگاهش به شما طور دیگست و از این صحبت ها وکم کم خودمم یقین پیدا کردم و خودم هم بهش علاقه مند شدم اما دائم از خدا کمک گرفتم و خیلی جدی وسرسختانه با ایشون بر خورد کردم اما حالا که دیگه ایشون رو نمی بینم حس میکنم نمیتونم فراموششون منم واز خدا از ائمه از شهدا کمک گرفتم اما بشد ونمیشه حس میکنم دائم بهم پالس میده و اون هم داره بهم فکر می کنه که من نمیتونم فراموشش کنم خواهش می کنم کمکم کنید خیلی درگیرم کرده باید چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منتظرم خيلي ممنون شرح : مي خواهم براي روشن شدن مطلب توضيحي کوتاه خدمت تون عرض کنم: من دختري محجبه هستم. ارتباط خوبي با خداي خودم داشتم اما از وقتي با اين آقا که استاد بنده بودن مواجه شدم و بعد متوجه نگاهاي سنگين ايشون شدم ،به خاطر اعتقاداتي که دارم سعي کردم سخت تر با استادم بر خورد کنم اما در اثر بحث هاي سياسي شايد بهتر بگم جدال سياسي نگاهاي ما به هم بيش تر شد طوري که حس کردم نتيجه داره به چيز ديگه اي داره ختم مي شه به جاي بحث سياسي .خلاصه تا اينکه حتي چند تا از اطرافيان هم بهم گوشزد کردند که استاد نگاهش به شما طور ديگست و از اين صحبت ها وکم کم خودمم يقين پيدا کردم و خودم هم بهش علاقه مند شدم اما دائم از خدا کمک گرفتم و خيلي جدي وسرسختانه با ايشون بر خورد کردم اما حالا که ديگه ايشون رو نمي بينم حس مي کنم نمي تونم فراموششون منم و از خدا از ائمه از شهدا کمک گرفتم اما نمي شه .حس مي کنم دائم بهم پالس مي ده و اون هم داره بهم فکر مي کنه که من نمي تونم فراموشش کنم .خواهش مي کنم کمکم کنيد. خيلي درگيرم کرده. بايد چ
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
عشق از مفاهيم بسيار پيچيده است . از نظر روان‌شناسي امر مثبتي قلمداد نمي‌شود. آنچه که به ترويج و تشديد اين مقوله هزار تو دامن مي‌زند ، تعريف و تمجيدهاي بي‌حساب و کتابي است که از مفهوم عشق در سريال‌ها، فيلم‌ها، رمان‌ها، ترانه‌ها، شعرها، حکايت‌هاي تاريخي و... مي شود . انگيزه هاي دروني و عاطفي نيز به‌ آن دامن مي زند . اين مسئله باعث گشته ماهيت واقعي عشق در پس پرده خيال‌پردازي‌هاي رمانتيک مغفول بماند . بسياري از دختران و پسران اين مرز و بوم در وادي جانکاه آن گرفتار آيند.
قبل از ورود به بحث عشق اجازه مي‌خواهم نيم نگاهي به فرق بين دو مفهوم کليدي وابستگي و دلبستگي نماييم.
فرض کنيد به ميوه‌اي مانند آناناس علاقمند هستيد و به آن «دل بسته‌ايد» حال اگر روزها، ماه‌ها و سال‌ها به هر دليلي از خوردن آن محروم بمانيد، آيا در زندگي عادي و روزمره شما اختلالي ايجاد خواهد شد ، آيا عملکرد روزانه شما رو به کاستي مي‌گذارد؟ مسلّماً نه. شما سال‌ها از موضوع «دل‌بستگي» خود محروم مي‌مانيد ، ولي همه امور زندگي شما بر وفق مراد است.
اين نوع علاقه و تعلق را «دلبستگي» مي‌گويند ،حال اگر به جاي دلبستگي به آناناس به آن «وابسته» بوديد ، يک روز بدون آناناس نمي‌توانستيد سر کنيد. آدم وابسته به آناناس مثل فرد معتادي است که هر از گاهي براي به حد طبيعي رساندن سطح عملکرد خود نيازمند مصرف مواد است، پس وابستگي رواني نوعي اعتياد است. وابستگي رواني به چيزي يا کسي باعث کاهش عملکرد در فرد مي‌گردد و به نوعي فرد را از زندگي روزانه ‌و عادي خود خارج مي‌سازد .فرد وابسته رواني مثل فرد معتاد، دلش به موضوع وابستگي (مثل مواد مخدر يا محبت معشوق) خوش است ، در حالي که اين وابستگي عقلاً و منطقاً امري به شدت نکوهيده‌اي است.
در اسلام به شدت از وابستگي به غير خدا پرهيز داده شده است . وابستگي رواني يا به تعبيري عشق را اين گونه تصوير کرده است که وقتي بنده‌اي از خدا فاصله مي‌گيرد، خداوند عشق غير خود را در اين فاصله قرار مي‌دهد.
دلبستگي امري سالم و صد در صد خدايي است، ولي وابستگي رواني امري صد در صد مرضي و غير خدايي است .‌ آنچه متأسفانه گرفتار شديد ، وابستگي است.
اولياي خدا و ائمه معصومين به همسران و فرزندان خود دل بسته بودند، ولي سر سوزني به غير خدا وابسته نبودند.
آن چه که در زندگي هر فرد مؤمن در درجه اول اولويت قرار مي‌گيرد، استقلال رواني ـ عاطفي است . استقلال رواني-عاطفي سر منشأ بسياري از تحولات مثبت است. استقلال رواني ـ عاطفي در همه حوزه‌هاي عاطفي از قبيل پدر و مادر، شوهر و فرزند و دوستان بايد جاري باشد. وابستگي به هر کسي چيزي جز فرسودگي رواني، اشتغالات ذهني بي‌مورد، کاهش عملکرد، افول معنوي، افت تحصيلي و شغلي، فرصت‌سوزي‌هاي مکرر و... ندارد.
از سوي ديگر عشق به نوعي به نابودي عزت نفس فرد بازگشت مي‌کند. کسي که عزيز است ،هيچ‌گاه خود را در مقابل فردي از هم نوع خود حقير و کوچک نمي‌کند. اين آقا مثل ميليون‌ها خانم يا آقاي ديگر داراي نقاط ضعف و قوت عمده‌اي است . به هيچ وجه صلاحيت بت ،قبله يا خدا شدن براي شما ندارد. خضوع و خشوع فقط در مقابل عزيز مطلق يعني خداوند زيبنده است . هر نوع کوچک کردن بنده در نزد بنده ديگر مطرود است. فردي که ارزشمندي‌اش دروني است، نه بيروني، هيچ گاه به مقوله عشق گرفتار نمي‌آيد. اگر من از درون خود را ارزشمند بدانم ،چه نيازي دارم فرد بيروني به ارزش‌گذاري من اقدام نمايد؟ تحقير و تضعيف عاشق در برابر معشوق از نظر اسلام و روان‌شناسي محکوم است و با مقوله مهم عزت نفس و اعتماد به نفس منافات دارد.
افراد عاشق معمولاً از رگه‌هايي از افسردگي رنج مي‌برند .به تعبيري از بي‌معنايي و يکنواختي در زندگي به ستوه آمده‌اند. فرد افسرده مي‌کوشد معناي جديدي براي زندگي خود دست و پا کند. فرد افسرده پس از مدتي معشوقش به تنها معناي زندگي‌اش مبدل مي‌گردد و احساس مي‌کند که زندگي بدون معشوق فوق‌العاده بي‌معناست.
از نظر روان‌شناسي خصوصيات افراد عاشق هم‌پوشاني زيادي با خصوصيات افراد وسواسي دارد . همان گونه که فرد وسواسي براي حصول آرامش به ده بار شستن دست خود در روز عادت دارد ، فرد عاشق هم براي به دست آوردن آرامش خود نيازمندارتباط فكري، ذهني يا عملي با معشوق است.. به اين ترتيب عشق مرضي تحت عنوان رفتار وسواسي ـ اجباري طبقه‌بندي مي‌شود .
چرا انسان عاقل بهترين و سرنوشت‌سازترين لحظات عمرش را صرف يک امر موهوم و بي‌معنا کند؟ آيا سزاوار است که سرمايه عمرم را براي يک فرد فوق‌العاده معمولي تباه کنم؟
اين سؤال را همواره از خود بپرسيد که تا کي مي‌توانم به اين روند آسيب‌زا و خطرناک ادامه دهم: ده سال، بيست سال، سي سال، تا پايان عمر؟!
به نكاتي براي فراموشي عشق توجه فرماييد
1ـ فرايند فراموشي عشق زمانبر است . عشق چند ماهه را نمي‌توان چند روزه فراموش کرد. اگر قبول کنيم اين فرايند زمانبر است ،پس نبايد زود از آن خسته شويم يا با هر تداعي خاطره از ميدان به در رويم.
2-روند تدريجي فراموشي او را با روند حذف علائم و نشانه هاي تداعي گر خاطرات او تا جايي كه امكان دارد همراه سازيد. از تنهايي در اتاق يا مكان هايي كه ياد آور خاطره گذشته است، پرهيز كنيد.
3ـ وابستگي رواني يا عشق افراطي به اين جهت نابهنجار است که موجب کاهش عملکرد در زندگي روزمره شما مي‌گردد، پس اگر موفق به حذف نشان ها هم نشده باشيد ، چنانچه به هر طريقي به عملکرد طبيعي خود بازگرديد، باقيمانده آثار و عوارض عشق هيچ مشکلي براي شما به وجود نخواهد آورد. مهم اين است که فکر ايشان باعث کاهش عملکرد (مثل اختلال خواب، اختلال خوراک و...) در شما نگردد، پس با تمايز ميان اين دو هر گونه پيشرفت در زمينه ارتقاي سطح عملکرد خود را ارج بنهيد.
4-جايگزين كردن اهداف عالي تر مادي يا معنوي در زندگي خود به شما فرصت جايگزين كردن هدف ها با يكديگر مي دهد.
5- با برجسته كردن نقاط ضعف و كاستي هاي فرد مورد نظر ، درون خود را نيز براي فراموش كردن آماده سازيد. مطمئناً وقتي از روزنه نگاه عاشقانه نبينيد، ضعف هاي بسيار در او خواهيد ديد، چون هيچ انسان و هيچ موجودي جز خداوند پيراسته از عيب و نقص نيست.
6ـ وابستگي عاطفي ـ رواني مانند اعتياد، علاوه بر خوددرماني نيازمند کمک متخصصان روان‌شناسي و روانپزشکي مي‌باشد، پس به خود درماني اکتفا نکنيد . براي دارودرماني يا روان درماني احتمالي به نزد يک متخصص برويد.
7ـ با هرگونه اقدام جانانه جهت درمان تخصصي، زندگي (بدون عشق مرضي) رنگ و بوي تازه به خود خواهد گرفت، رنگ و بويي که به هيچ وجه در اين مدت نظير آن را نديده‌ايد.
8ـ در بازي زندگي خود را به هيچ وجه از پيش باخته و شکست خورده تلقي نکنيد. همه مي توانند و شما هم مسلماً يکي از همه هستيد.
9ـ ورزش سنگين، تنفس عميق و تفريحات سالم و توسعه روابط با دوستان همجنس را سر لوحه زندگي خود قرار دهيد.
10ـ همواره خود را در معرض آزمايش الهي بدانيد .با ديده عبرت ‌بين به همه پديده‌هاي پيرامون خود بنگريد.
موفق و سربلند باشيد.

چراشیعه نماز ظهر وعصر را همزمان می خواند ولی سنی جدا گانه میخواند در صورتیکه شیوه سنی نسبتا دورست است

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
جداخواندن نماز بهتر است و ثواب آن نيز به عقيده شيعه بيش تر است، اما تفاوت شيعه و اهل سنت در آن است كه اهل سنت خواندن نماز را در پنج وقت (غير از حالت اضطرار) واجب مي دانند ، اما شيعه آن را مستحب و داراي ثواب دانسته و خواندن در سه وقت را نيز در حالت عادي جايز مي داند.
دليل هر كدام آيات و روايتي است كه در اين زمينه وارد شده و تفسيرهاي متفاوتي ارائه مي دهند . شيعه به پيروي از اهل بيت خواندن در پنج وقت را مستحب ، نه اينكه واجب باشد ؛ بنابراين اگر كسي نماز را در پنج وقت فضليت بخواند ،‌ ثواب بسيار دارد كه در توضيح المسايل مراجع نيز تحت عنوان وقت هاي فضليت هر يك از نمازها بيان شده است.
به عقيده شيعه ، اجازه جمع نمازها در سه وقت فقط براي موارد اضطرار نبوده بلکه موارد غير اضطراري را هم شامل است.
اقامة نماز در پنج وقت و اداي هر نماز در وقت فضيلت خود، شيوة پيامبر و پيشوايان ديگر و عموم مسلمانان صدر اسلام بوده و آنان غالباً پنج نماز را در پنج وقت مي‌خواندند.
اما آيا «تفريق» و فاصله افکندن ميان نمازها ـ چنان که بسياري از فقهاي اهل تسنّن قائل هستند ـ واجب است يا اين که امري است مستحب و بسان ساير مستحبّات که انسان در فعل و ترک آن مختار است، اجباري بر يک طرف در کار نيست ـ اگر چه انجام آن ها به طور جداگانه بهتر مي‌باشد.
دانشمندان شيعه به پيروي از احاديثي که از عمل پيامبر حکايت مي‌کند و از رواياتي که از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده و به پيروي از ظواهر آيات قرآن، در تمام اعصار اسلام، ‌تفريق ميان نمازها را مستحب دانسته و به مردم مي‌گفتند که فاصله انداختن ميان نمازها و اقامه هر نمازي در وقت فضيلت خود مستحب و افضل است. در عين حال مي‌توان اين مستحب را ترک نمود و معني مستحب همين است.
البته جمع ميان دو نماز، نه به اين معنى است که يکي را در وقت ديگري مي‌خوانيم، مثلاً ‌اگر نماز مغرب و عشا را در سر شب خوانديم، چنين نيست که عشا را در غير وقت خود به جا آورده باشيم، بلکه هر دو نماز را در وقت مشترک خود گزارده‌ايم؛ زيرا از آغاز مغرب تا نيمه شب، وقت هر دو نماز است (جز اين که از اوّل مغرب به اندازه سه رکعت، به نماز مغرب اختصاص دارد. از آخر به اندازه چهار رکعت به نماز عشا؛ باقيمانده وقت ميان هر دو نماز مشترک است).هر موقع عشا را در کنار مغرب ـ‌ يعني اوّل شب ـ‌و يا مغرب را در آخر وقت کنار نماز عشا بخوانيم، ‌هر دو را در وقت به جا آورده‌ايم، ولي مستحب است که نمازگزار، نماز مغرب را سر شب و نماز عشا را پس از زوال شفق به جا آورد. اگر کسي اين شرط را رعايت نکند، ‌فقط يک مستحب را ترک کرده است.
چرا جمع ميان دو نماز جايز است؟
دليل و گواه ما بر جواز جمع ميان دو نماز احاديثي است که از پيشواي ششم حضرت صادق(ع) نقل شده و مرحوم شيخ حرّ عاملي اين احاديث را در کتاب خود گرد آورده است.
تنها محدّثان شيعه نيستند که احاديث را نقل نموده‌اند، بلکه محدّثان اهل تسنن نيز روايات مربوط به جواز جمع ميان نمازها را ـ حتى در مواقعي که عذري در پيش نيست ـ از پيغمبر نقل کرده‌اند. در حدود ده روايت در کتاب‌هاي معتبر خود از ابن عبّاس و معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر ذکر نموده‌اند:
1ـ محدّث معروف جهان تسنن، ‌احمد بن حنبل، در کتاب معروف خود از ابن عباس نقل مي‌کند:
«صلّى رسول الله(ص) الظهر و العصر جميعاً، والمغرب والعشاء جميعاً من غير خوف ولا سفر؛(1) رسول خدا نمازهاي ظهر و عصر، و مغرب و عشا را با هم در يک جا، بدون داشتن عذري مانند ترس از دشمن و مسافرت به جا آورد».
2ـ باز همان محدّث از طريق جابر بن زيد از ابن عبّاس نقل مي‌کند:
« با پيامبر هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را يک جا به جا آورده‌ام». اين حديث از ابن عباس به عبارت‌هاي گوناگوني نقل شده است.(2)
3ـ نيز در کتاب خود از عبدالله شقيق نقل مي‌کند:
«روزي ابن عباس براي مردم خطابه‌اي ايراد مي‌کرد و سخنراني او به اندازه‌اي طول کشيد که ستارگان در آسمان پيدا شدند، مردي از «بني‌تميم» برخاست و به عنوان اعتراض گفت:اکنون وقت نماز مغرب است و ادامه سخن سبب مي‌شود که وقت آن سپري گردد. ابن عبّاس به وي گفت: من به سنّت و روش پيامبر از شما آشناترم، مي‌ديدم که پيامبر خدا نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را با هم مي‌خواند. راوي مي‌گويد : در اين مطلب به شک و ترديد افتادم، جريان را به ابوهريره گفتم. او گفتار ابن عبّاس را تصديق کرد».(3)
4ـ محدّث معروف مسلم بن الحجاج القشيري ،متوفّاي سال 261 هجري قمري، يک باب در صحيح خود به عنوان «جمع نماز در حضر» منعقد نموده ، چهار روايت در اين زمينه نقل نموده است که سه روايت از آن به «ابن عباس» و يکي به «معاذ بن جبل» منتهي مي‌گردد ؛(4) مضمون اين چهار حديث با آنچه نقل کرديم ،يکي است. در اين روايات به نکته تازه‌اي اشاره شده است : وقتي راوي از علّت جمع مي‌پرسد، وي در پاسخ مي‌گويد:‌« خواست امّت خود را به زحمت و مشقّت نيفکند».
اين تعليل در روايات شيعه نيز وارد شده و در رواياتي که از امام صادق(ع) در اين باب نقل شده، اين نکته نيز موجود است.(5)
5ـ راويان اين مسأله (جمع ميان دو نماز) منحصر به ابن عبّاس و «معاذ» نيستند، «طبراني» از «عبدالله بن مسعود» نقل مي‌کند که پيامبر خدا ميان نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا را براي اين که امّت وي به زحمت نيفتند جمع نمود.(6)
عين اين مطلب از عبدالله بن عمر نيز نقل شده است: «پيامبر در حالي که مسافر نبود، ميان دو نماز جمع نمود تا امّت وي در مشقّت نباشند».(7)
اين ها قسمتي از احاديثي است که محدّثان اهل تسنن در کتاب‌هاي حديث و تفسير خود نقل کرده‌اند . همگي حاکي از اين است که جدا خواندن نمازها امري مستحبي است . اگر مراعات اين مستحب به اصل اداي فريضه لطمه مي‌زند، به دستور پيامبر مي‌توانيم ترک کنيم ـ يعني هر دو را با هم به جا آوريم.
امروز در بسياري از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده که مراعات اين استحباب، موجب مشقّت شده است . چه بسا سبب مي‌شود که گروهي از انجام اصل نماز سرباز زنند. در اين موقع با الهام گرفتن از راهنمايي پيامبر، مي‌توان براي مراعات «اهم» مسألة تفريق را ترک نمود. اکنون بسياري از فقهاي اهل تسنن همين نظر را دارند، ‌ولي به ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي‌کنند.(8)
پي‌نوشت‌ها:
1. وسائل الشيعه، کتاب الصلوة، ‌باب‌هاي مربوط به وقت نماز (باب 32 و 33).
2. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 221.
3. همان، ص 251 و قريب به اين مضمون را زرقاني شارح کتاب «موطأ مالک» در شرح خود، ج 1، ص 263، آورده است.
4. صحيح مسلم، ج 2، ص 151.
5. وسائل الشيعه، کتاب صلوة، ابواب وقت، باب 32، حديث‌هاي 2، 3، 4 و 7.
6. شرح موطأ زرقاني، صفحه 263.
7. کنز العمّال، ج ، ص 242.
8. رساله الاسلام، سال هفتم، شمارة 20، ص 156.

من به ماشین کسی خسارت وارد کردم.بعدا که صاحب ماشین رو پیدا کردیم فهمیدم از همسایه هاست.حالا اگه بریم سراغش چون هم همسایس هم بعد از مدتی پیدامون شده جنبه خوبی نداره.مبلغ خسارت وارد شده را هم میدونم.حالا خواستم ببینم من چه کاری باید انجام بدم که بدون اینکه خودمونو معرفی کنیم و طرف مارو بشناسه هم حق اونو تو دنیا داده باشم و هم اون دنیا بازخاست نشیم؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
گفتن به صاحب مال لازم نيست .حق صاحب مال به او رسانده شود,گرچه به وسيله فرستادن با پست،واريز کردن به حساب بانکي ،گذاشتن در جيبش. خلاصه از هر راهي انسان حق صاحب حق را به او برساند و بداند که مال او است که به دستش رسيده، کافي است.
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم ،استفتائات، ج1 ،س 1217.

با سلام با توجه به عادل بودن خداوند متعال وگوناگونی ادیان مختلف در حال حاضر. آیا میتوان گفت ملاک پرسش و پاسخ در آخرت دین اسلام است؟ اگر ملاک اسلام است خودخواهی نیست؟پس انسانهای خوب بقیهء ادیان چه میشوند؟ اگر اسلام نیست پس دین ما مقداری سخت گیر تر نسبت به ادیان دیگر نیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اگر مفهوم دين الهي و دينداري صحيح به خوبي روشن گردد، جواب مسئله روشن است، از اين رو بايد گفت:
بشر در طول تاريخ مثل دانش‌آموزاني بودند، که خداوند عده‌اي از برجسته‌ترين بندگان خود را به عنوان آموزگاران همراه با کتاب‌هاي آسماني براي تعليم و تربيت بشر فرستاده‌ . از سويي همگان را مامور کرده که در هر مقطعي از زمان با حضور در کلاس متناسب همان مقطع، متوني آسماني را فرا گرفته و بدان عمل کنند، بدين ترتيب در آخرين مقطع و عصر خاصي خداوند کامل‌ترين متن آسماني به نام قرآن را به دست آخرين فرستاده خود که بزرگ ترين آموزگار بشر است، ارسال نموده و به همگان فرموده چون اين متن از همه کتاب‌هاي پيشين کامل‌تر و اين معلم از ساير آموزگاران برتر است، از آن پيروي کنيد .در غير اين صورت مثل آن است که دانش‌آموز کلاس دانشگاه و مقطع پاياني تحصيل، به متن درسي مقطع ابتدايي قناعت کند .بديهي است که اين کار غير عاقلانه و قابل پذيرش نيست. از اين روست که خداوند در قرآن کريم وحينامه آسماني فرمود:
«و من يتبغ غير الاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين؛ (1) هر کس غير از اسلام ديني اختيار کند ،هرگز از وي پذيرفته نيست، و او در آخرت از زيانکاران است».
بنابراين آنچه نزد خداوند اعتبار دارد، آخرين دستور عمل اوست و اين نه از باب «سخت گيري» اسلام بلکه از باب فرمان خالق آدم و عالم است. گاهي فرمان مي‌دهد که از آن دين و گاهي دستور مي‌دهد که از اين دين اطاعت شود. هر چه او بخواهد و بگويد و فرمان دهد، همان است. حکم آنچه او فرمايد. و اين نه به معناي تحکم و يا سخت‌گيري است بلکه چون دستوراتش طبق مصلحت هست، بايد از او تبعيت کرد.
پي‌نوشت:
1. آل عمران (3) آيه 85.

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
فرقي در نجاست ادار فرزند پسر با غير پسر يا انسان بالغ نيست، تفاوت در تطهير و پاك كردن آن ها است.
بنابراين ادرار فرزند پسر كه هنوز غذا خور نشده ،پاك نيست، بلکه نجس است، ولي اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى كه دو سال او تمام نشده و غذاخور نشده ، نجس شود، چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند كه به تمام جاهاى نجس آن برسد ،پاك مى شود. ولى احتياط مستحب آن است كه يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند، در لباس و فرش و مانند اين ها فشار دادن لازم نيست.(1)
پي نوشت:
1.آيت الله فاضل لنکراني ،توضيح المسائل ،م 165.

می خواستم بدونم اگر خواب امامان رو ببینیم چه تعبیری داره؟ ایا امام چهره خود را نشان میدهد؟ من در خوابم چهره امام علی را دیدم می خواهم بدانم خوابم واقعی است؟ امام چهره خود را به چه کسانی نشان میدهد؟

باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
از رواياتي استفاده مي شود پيامبر(ص)را مي توان در خواب ديد. پيامبر(ص)فرمود:
"من رآني في امنام فقدر آني لان الشيطان لا يتمثل في صورتي و لا في صوره احد من اوصيائي و لا في صوره أحد من شيعته؛
هر كس مرا در خواب ببيند، خود مرا ديده است، چون شيطان هيچ گاه به صورت من يا به صورت اوصياي من يا يا به صورت مؤمنان در نمي‏آيد.(1)
به همين مضمون از طريق اهل سنت رواياتي نقل شده است.(2)بنابراين امام و پيامبر چهره خود را نشان مي دهد و خواب واقعي است.خواب ديدن ائمه(ع) در عالم خواب از توفيق هاي الهي است . تحقق اين امور به طهارت معنوي و صفاي نفس بستگي دارد، چون امامان معصوم(ع) كانون عصمت و پاكي و معنويت مي باشند . ارتباط با آن ها نيازمند وجود سنخيت و مشابهت با آن هاست.
تا انسان از نظر اعتقادات و نوع بينش و باور و تفكر و نيز از نظر اعمال و اخلاق با آن ها سنخيتي و مشابهتي پيدا نكند، ارتباط با آن ها ممكن نمي باشد. البته ديده شده كه گاه فردي كه چندان به احكام و دستورات شرعي و اخلاق اسلامي پايبند نيست ،در اثر كار خالصانه اي كه انجام مي دهد، امامي(ع) را در خواب مي بيند . اين نوع پاداش به خاطر اعمال خوب اوست ،ولي معمولا فردي كه در بيداري با ائمه(ع) ارتباط و پيوستگي ندارد و مشتاق ديدار آن ها و يا زيارت قبور پاك آن ها نمي باشد و به قول معروف سر و سري با آن ها ندارد و افكارش يكسره غرق دنيا و ماديات و شهوات و خودخواهي ها باشد، توفيق خواب ديدن آن ها و ارتباط با آن ها در عالم رؤيا نصيبش نمي گردد.
ايجاد سنخيت روحي با ائمه(ع) از طريق تهذيب نفس، ترك گناهان، انجام واجبات و نزديكي هر چه بيش تر به خداوند متعال و جلب خشنودي آن ها از طريق عمل به وظايف حاصل مي گردد.
به هر حال، خواب ديدن امامان(ع) و يا زيارتگاه آن ها، يا بيانگر وجود ارتباط با آن ها در بيداري و اشتياق به ديدار و زيارت قبر پاك آن ها و يا ثواب و نتيجه انجام عمل و يا اعمالي خالصانه كه مورد رضا و خشنودي آن هاست مي باشد.
پي نوشت‏ها:
1- بحار الانوار، ج 58، ص 237
2- همان.

انا الحق به چه معنی است؟ منصور حلاج خداست؟ درخت سرزمین طوبی خداست؟ صحبت درباره شخصیت های عرفانی از جمله منصور حلاج و متهم کردن آنها به تکفیر و نفرین آنها چگونه است؟ اگر اینگونه افراد بر حق بوده اند نفرین آنها چگونه است؟ رعایت احتیاط در مورد آنها چگونه است؟ تصدیق آنها محکوم به چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حلاّج، ابوعبدالله حسين بن منصور، عارف و صوفي مشهور اسلام، در حدود 244ق در بيضا نزديک استخر فارس به دنيا آمد. در کودکي به همراه پدر به شهر واسط رفت و در شانزده سالگي به حلقه شاگردي نخستين پير و مرشد خويش، سهل بن عبدالله تستري (م 283ق) درآمد و دو سال در خدمت سهل بود .پس از تبعيد او به بصره حلاج نيز با وي به بصره رفت. حلاج در حدود 262ق از بصره به بغداد رفت و در آن جا مدت هيجده ماه محضر عمرو مکي (م 297ق) را درک کرد و هم در اين شهر بود که با ام‌الحسين دختر ابويعقوب أقطع (يکي از اهل تصوف) ازدواج کرد. از او صاحب سه پسر و يک دختر شد. ازدواج حلاج با دختر ابويعقوب اقطع به مذاق استاد وي ـ عمرو مکي ـ خوش نيامد. از اين رو حلاج ناگزير او را ترک گفت و به شاگردي ابوالقاسم جنيد بغدادي درآمد.
حلاج پس از آن که چند سالي را در بغداد گذرانيد، بار ديگر به شوشتر رفت و از همين جا بود که سفرهاي تبليغي خود را آغاز کرد. حلاج به سال 270ق در بيست و شش سالگي نخستين حج خويش را به جاي آورد و سالي در آن جا به رياضت و عبادت و روزه‌داري پرداخت . چون از مکه به اهواز بازگشت ،به ارشاد مردم پرداخت و خود به عنوان اعتراض به رفتار ناپسند عمرو مکّي و تبليغات سوء او عليه وي، خرقه از تن درآورد و به سفر پرداخت و به خراسان، طالقان، بصره، واسط، شوشتر و بغداد سفر کرد.
دومين سفر خود را به قصد زيارت کعبه از بغداد همراه با چهار صد مريد آغاز کرد . پس از بازگشت به قصد ارشاد به هندوستان، ترکستان، گرجستان، افغانستان، کشمير و چين سفر کرد و بت‌پرستان آن ديار را به آيين اسلام راهنمايي نمود.
حلاّج در حدود 294ق سومين حجّ خود را که دو سال طول کشيد ،به جاي آورد . پس از بازگشت به بغداد بار ديگر به تبليغ خلق پرداخت. با پيش آمدن غائله خلع مقتدر خليفه عباسي و بيعت گروهي از سران حکومت با پسر معتزّ، بغداد گرفتار شورش و خونريزي شد. عده‌اي بر اين عقيده شدند که شورش و آشوب به اشارت حلاج و تدبير وي بوده است، بنابر اين حلاج از بغداد به شوش گريخت و مدتي در آن جا پنهان شد، ولي به سبب خيانت يکي از شاگردانش، نهان گاه او را کشف کردند و او را دستگير نمودند و سوار بر شتري به بغداد بردند. در سال 302ق نخستين محاکمه حلاّج در بغداد صورت پذيرفت که به شکنجه و هشت سال زنداني وي در زندان هاي بغداد انجاميد.
پس از آزادي به جهت تقرّبي که نزد مادر خليفه يافت، اندک اندک به کاخ خليفه راه يافت امّا سعايت کنان خليفه را از خطر حلاج بيمناک ساختند. از اين رو حلاج دوباره . در 309ق محاکمه شد که به مدت هفت ماه در حضور حامد وزير خليفه به طول انجاميد و سرانجام به تحريک مخالفان وي، گواهان بسياري، بر بطلان گفتار و عقايد حلاج گواهي دادند . بدين ترتيب در روز سه‌شنبه 24 ذي‌القعده 309ق حلاج را براي اعدام آوردند. ابتدا جلاد هزار ضربه تازيانه به او زد، آنگاه دست و پايش را بريدند و پيکره نيمه جانش را بر صليب آويختند . فرداي همان روز به فرمان خليفه سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشيدند و خاکسترش را به دجله سپردند.(1)
در برخي از نقل‌ها آمده که حلاّج ادعاي نيابت و سفيري از طرف امام زمان(ع) نيز نمود که توسط برخي از عالمان شيعه مانند علي بن بابويه (پدر شيخ صدوق) و ابوالحسن نوبختي (بزرگ خاندان بني‌نوبخت) مطرود گشت.(2)
درباره منصور حلاج نظرهاي متفاوتي بيان شده است، گروهي او را برحقّ دانسته و گروهي بر بطلان عقايد او قلم فرسايي نموده­اند. از اين رو نمي­توان درباره حق و ناحق بودن او اظهار نظر نمود. بيش­ترين اختلافات درباره وي مربوط به مباني عرفاني او مي باشد.
البته اختلاف نظر در باره عرفان و عرفا به منصور حلاج ختم نمي شود؛ اگر چه شايد بارزترين اختلاف نظر دربارة حق يا باطل بودن مذهب حلاج مطرح شده ، اما عرفان از روزي كه به عنوان راه و رسم خاصي شناخته شد، پيوسته در ميان متفكران اسلامي مورد رد و قبول واقع شده است. عدّه­اي چنان شيفته آن شده­اند كه تنها راه نجاتش دانسته­، گروهي ديگر آن­را بزرگ­ترين عامل تحريف و انحراف به شمار آورده­اند.
«عدّه اي در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حدّ خود بالاتر برده­ ؛ گروهي آن را نوعي لهو و لعب و بي مبالاتي نسبت به جهل و ناداني دانسته­اند. عدّه­اي ديگر عرفان را ناشي از تقوا و پرهيز و پشمينه­پوشي و سخت­گيري در روش سخن­گفتن و لباس پوشيدن و غيره مي دانند. جماعتي در طعن و بدگوئي زياده روي كرده، تاحدي كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند.»(3)
ردّ و انكار و تهاجم به عرفان و عرفا از طرف گروه هايي چون متشرعان و علماي مذهبي، فلاسفه و متفكران مذهبي، دانشمندان مادي، و ... مطرح بوده است.(4) كه از ميان همه آن ها اختلاف نظر ميان برخي علماي دين با عرفا و متصوفان،‌به نحو شديدتري به چشم مي خورد. موارد اختلاف اين دو گروه پيرامون مسائلي چون وحدت وجود و توحيد حق ...، مي باشد.
شايد علّت اصلي اختلافات، به نداشتن تصوري درست از اصطلاحات و عقايد عرفا باز گردد.
استاد مطهري در باره پيچيده بودن مفهوم وحدت وجود مي گويد : «وحدت وجود از انديشه­هايي است كه كم تر كسي به عمق آن پي برده و مي برد (اين را بدون تعارف بايد گفت) ... بسيار بسيار كمند افرادي كه بتوانند تصور صحيحي از وحدت وجودي كه عرفا دارند، داشته باشند، از مستشرقين گرفته تا غير مستشرقين؛ شما ببينيد هميشه مستشرقين ـ و عدّه اي از غيرمستشرقين خودمان ‌ـ اين وحدت وجود را چيزي تعبير مي كنند به نام حلول و اتحاد ...»(5)
اما اينکه منظور حلاج از« انا الحق »جلوه خدا بودن باشد که در وحدت وجود نيز همين مطرح مي شود ، ممکن است چنين باشد و عرفا نيز همين را اعتقاد دارند ،
اصولاً حقايقي وجود دارد که هر کس قادر بر درک آن ها نيست و نبايد هر سخن در هر جا گفته شود و چه بسا تلقي کفر و شرک از آن شود.
شايسته است در باره منصور حلاج و سخنانش ،احتياط را رعايت کرد .از اظهار نظر قطعي پرهيز نمود . مگر کساني که اهل فن باشند و با تحقيق و تخصص ،نظر بدهند .
پي‌نوشت‌ها:
1. دايرة المعارف تشيع، واژه حلاج، ص 481 ـ‌482.
2. شيخ صدوق، مصادقه الاخوان، ص 15؛ حيات علي بن بابويه، ص 46.
3. كتاب اللّمع، ابونصر سرّاج طوسي ص21.
4. فلسفه عرفان، دكتر سيد يحي يثربي، ص171.
5. عرفان حافظ، استاد مطهري، ص88.

با عرض سلام من دختري 18 ساله هستم من و پسرخاله ام به يكديگر علاقه مند شده ايم ما تقريبا هم كفو هم هستيم هم سن ، از نظر تربيت خانوادگي، شان اجتماعي ، عقايد مذهبي سياسي ، ولي از نظر اقتصادي آنها بالاتر هستند . ما هردو مي ترسيم به خانواده هايمان در اين زمينه چيزي بگوييم چون ممكن است دعوا پيش بيايد ويا از همه مهم تر ما را از هم دور كنند . ما فقط در بين خودمان درباره ي اين موضوع صحبت كرديم دلايلي هم كه پدرو مادرانمان دراين باره خواهند آورد سن كم ماست البته بيشتر درباره ي او اين ديدگاه صادق است نه من ! خواهشمندم مارا راهنمايي بفرماييد چگونه مي توانيم موضوع را با آنها در ميان بگذاريم ؟تا از راهنمايي هايشان استفاده كنيم چون ممكن است در صورت عدم ياوري آنها ما به گناه كشيده بشويم . با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
برقراري ارتباط بين دختر و پسر به هر عنوان که باشد، چيزي نيست که مشاور بتواند بر آن مهر تأييد بزند. در بيش تر موارد شاهد هستيم که طرفين بسيار زود به يکديگر وابسته شوند؛ در عين حال نمي توانند با همديگر ازدواج کنند و اين به عنوان يک مسأله آسيب زا مطرح گردد.
آشنايي قبل از ازدواج نه تنها گناه محسوب نمي شود، بلكه حتي لازم است؛ اما براي آن كه دختر و پسر مرتكب كار حرامي نشوند، لازم است اولاً اين نوع ارتباط (جهت آشنايي) با اطلاع خانواده باشد .
ثانياً دختر و پسر نامحرم جايي خلوت نكنند كه محل رفت و آمد ديگران نيست، چون خلوت كردن در صورتي كه ديگران اطلاع نداشته و به آن جا نتوانند رفت و آمد كنند، حرام است. هم چنين هرگونه تماس بدني مانند دست دادن نيز حرام است.
هر چه شناخت و آگاهي دختر و پسر از يكديگر قبل از ازدواج بيش تر باشد، ازدواج موفق‏تر خواهد بود. دختر و پسر بايد قبل از ازدواج از اخلاق و روحيات و صفات و شرايط يكديگر، نيز از شكل و شمايل يكديگر مطلع باشند.
يکي از توصيه‌هاي هميشگي ما مشاوران به همه دختر و پسرها اين است که پيش از قول جدي در حضور خانواده و متعهد شدن نسبت به همديگر بر اساس عرف، شرع و قانون به همديگر دل نبنديد. دليل آن هم روشن است چون بعد از وابستگي عاطفي از دست مشاوران هم کاري بر نمي آيد. مگر در جلسات مشاوره متعدد و تازه آن هم با قصد خود دختر يا پسر!
وضعيت بدتر از آن نيست که ما به گناه کشيده شويم يا مشکلاتي در وضعيت رواني ما به وجود آيد. معمولاً در اين موارد طرف بازنده دختر است که چون خودش را حراج کرده است، هرگز نمي‌تواند پس بکشد ، چون احساس مي‌كند كه خودش را بي بها كرده ، مفت فروخته است. به همين دليل تمام توان و تلاش خود را به كار مي‌گيرد تا اين وصلت سر بگيرد و لو به هرقيمت!
راه اصولي آن است که اين آقا مسأله را با خانواده خودش مطرح نمايد و بگويد که فعلاً قصد ازدواج ندارم. فقط مي خواهم نسبت به يکدگير متعهد شويم. سپس مسأله را با خانواده شما درميان بگذارند. به صورت رسمي تمام مسايل پيش برود. در صورت عمل نکردن به مقتضاي آنچه بيان شد، حتماً به روابط گناه آلوده سوق داده خواهيد شد. براي ارايه اطلاعات دقيق تر و دريافت راه حل هاي خاص تر با سرويس تلفني رايگان مرکز09640 تماس بگيريد و راهنمايي لازم را دريافت نماييد. والسلام خدانگهدارتان!

سلام در مورد آيات ابتدايي سوره عبس، به نظر مي رسد اگر فاعل «عبس» حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) دانسته شود مخالف خلق عظيم ايشان است و اگر فاعل را فرد ديگري بدانيم مخالف سياق آيه است! اگر ممكن است توضيحي در اين باره بفرماييد (البته بنده مطالبي در اين زمينه مطالعه كرده ام كه چندان قانع كننده نبوده) متشكرم

با عرض سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
اين آيات صرفا خبر مي دهد و صاحب خبر را معرفي نمي کند.
دو تفسير در مورد اين‌ آيه آمده :
يکي مشهور در ميان مفسران اهل سنت است و اين همان است که به آن اشاره کرده ايد که اين آيات خطاب به پيامبراست .
شأن نزول دومي هم از طريق شيعه نقل شده است که اين آيات در باره مردي از بني اميه نازل شده که نزد پيامبر نشسته بود. درهمان حال مرد فقيري به نام" عبد الله مکتوم "وارد شد .تا اين فرد چشمش به عبدالله افتاد ،قيافه خود را درهم کشيد وصورت خود را برگردانيد (1)
خداوند در اين آيات عمل او را تقبيح و مورد ملامت وسرزنش قرار داده، اين نظريه را برخي مفسران شيعه از جمله محقق بزرگ مرحوم سيد مرتضي وعلامه طباطبايي پذيرفته اند، سپس ايشان با ارائه دادن دلايل قانع کننده اي اثبات مي کنند که پيامبر چنين اخلاق و روشي در تمامي عمر شريف شان نداشتند .
دراين آيات شواهدي هست که دلالت دارد بر اينکه منظور غير رسول خداست ،چون همه مي دانيم که صفت عبوس از صفات حضرت نبوده ، حتي با کفار عبوس نبوده ،چه رسد به مؤمنان رشد يافته .
سيد مر تضي ادامه مي دهد و مي گويد:با عمده روايات سازگاري ندارد . که اصولا از اخلاق رسول خدا نبوده و در طول حيات شريفش سابقه نداشته که دل ثروتمندان را به دست آورد و از فقرا روي گرداند .
خدا اخلاق آن جناب را عظيم شمرده ومي فرمايد: "انک لعلي خلق عظيم "حال چطور ممکن است که در اول بعثتش اخلاقي عظيم داشته باشد و خدا او را به اين صفت به طور مطلق بستايد، بعدا برگردد و او را مذمت کند و چنين اخلاق نکوهيده اي رابه او نسبت دهد که به اغنيا متمايل هستي، هر چند کافر باشند و براي به دست آوردن دل آنان از فقرا روي مي گرداني ،هر چند که مومن باشد ؟
به صراحت خدا درسوره حجر آيه 88 به پيامبر دستور مي دهد :« هرگز چشم خود را به نعمت هايي که به گروهايي از کفار داديم، ميفکن . به خاطر آنچه آن ها دارند، غمگين مباش . بال و پر خود را براي مؤمنان فرود آور» .
در همين سوره آيه 94نيز دستور مي دهد : از مشرکان اعراض کند. حال چگونه ممکن است به جاي تواضع در برابر مؤمنان در برابر مشرکين تواضع کرده باشد؟
افزون برهمه اين دليل ها ، زشتي عمل مذکور است که عقل به زشتي آن حکم مي کند . هرعاقلي از آن متنفر است ،چه رسد به خاتم الانبيا، زيرا هرعاقلي تشخيص مي دهد که دارايي و ثروت به هيچ ملاک فضيلت نيست .ترجيح دادن يک ثروتمند به خاطر ثروتش بر جانب فقير و رو ترش کردن بر او رفتاري زشت و ناستوده است (2) .با دلائلي که اشاره شد ،تفسير اول در باره پيامبر بزرگ اسلام صحيح نيست . با روح و سابقه آن بزرگوار سازگار نمي باشد .تفسير دوم که فاعل شخص ديگري باشد، صحيح تر به نظر مي رسد ؛ زيرا هم با آيات ديگر قرآن که در توصيف پيامبر(ص)آمد است ،موافقت دارد .هم با روايات وعقل سليم و سياق آيات سوره دليل نمي شود که مورد خطاب شخص پيامبر باشد.
براي اطلاع بيش تر به ترجمه تفسيرالميزان ،ذيل آيه مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. تفسير الميزان ج 20،ص324 و330.
2.همان،ص 331.

صفحه‌ها