پرسش وپاسخ

1- وحی الهی به واسطه محدودیتهای زمانی و مکانی در طول تاریخ فقط به گروهی از انسانها رسیده است. در کثیری از ادوار تاریخ و در مکانهای مختلف، انسانهایی بوده اند که از وحی الهی محروم و با عقل ناقص و خطا کار خویش تنها بوده اند. این انسانها عمر را به پایان برده اند در حالیکه قطعا عقلشان نتوانسته در غیاب وحی، هدایتگر خوبی برای آنها باشد. اینان چگونه باید راه حقیقت را می شناخته اند و به سعادت می رسیدند؟ 2- اگر انسان آن عملی را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمی داد و در بهشت می ماند، آیا می توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاری انجام می داد که منجر به اخراجش از بهشت می شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و یا حتی اگر آدم (ع) و حواهم در بهشت می ماندند، بالاخره نسلهای بعدی عملی انجام می دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و یا به طور مشابه اگر شیطان به عنوان موجودی مختار مانند ملائکه بر انسان سجده می کرد، در این صورت از درگاه خدا رانده نمی شد و دیگر وسوسه گری نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براین آیا می توان گفت مساله خیر و شر و سعادت و شقاوت معنی نداشت و دیگربه عذاب الهی و دوزخ نیز نیازی نبود؟ 3- چه اشکالی وجود دارد اگر احکام حقوقی ، قوانین اجتماعی و دستورات بهداشتی دین و مانند اینها را مختص زمان و مکان نزول بدانیم وتنها در کلیات و مسائلی که از قلمرو عقل خارج است به دین مراجعه کنیم و پاسخ مسائل روزمره و فرعی را در عقل و علم بجوییم.به عبارت دیگر اگر بپذیریم پاسخ تمام مسائل را می توان در دین یافت و دین برای هر چیزی حکمی دارد، پس تلاشهای انسان در کشف حقایق و مسائل علمی چه جایگاهی دارد؟ ضمن اینکه در روی زمین انسانهایی وجود دارند که قوانین زندگی اجتماعی خود را نه از دین ،بلکه از عقل بشری استخراج کرده اند و سطح کیفی زندگی آنها به مراتب بهتر و مناسبتر از جوامعی است که قوانین زندگی اجتماعی خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آیا می توان گفت خداوند حکیم انسان را عاقل، تلاشگرو مختار آفرید تا به مدد عقل زندگی صحیح و مناسبی برای خود فراهم آورد و آنجا که بنا بر تشخیص الهی ، راهی برای عقل نیست ، وحی به یاری آمده است؟ 4- حکمت الهی از قرار دادن روحی ملکوتی در کالبدی حیوانی که سراسر نیاز است و هر نیازی برآورده شود نیاز دیگری سر بر می آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است آیا راه دیگری برای تکامل روح وجود نداشت؟

پرسش: 4 عنوان شرح : 1- وحي الهي به واسطه محدوديت هاي زماني و مکاني در طول تاريخ فقط به گروهي از انسان ها رسيده است. در کثيري از ادوار تاريخ و در مکان هاي مختلف، انسان هايي بوده اند که از وحي الهي محروم و با عقل ناقص و خطا کار خويش تنها بوده اند. اين انسان ها عمر را به پايان برده اند در حالي که قطعا عقل شان نتوانسته در غياب وحي، هدايتگر خوبي براي آن ها باشد. اينان چگونه بايد راه حقيقت را مي شناخته اند و به سعادت مي رسيدند؟

پاسخ: باعرض سلام و تشکر از ارتباط شما با اين مركز.
حقيقت يك دين ، باور عقلاني و نوعي عقيده دروني است . پذيرش و قبول يك فكر و عقيده نيازمند رسيدن به حقانيت آن از طريق خاص فكري و استدلالي و فطري است .
در نتيجه به زور و اجبار و فشار يا راهكارهاي ديگر نمي توان درستي و حقانيت يك فكر را به ديگران تحميل نمود ، به همين خاطر انبيا و اوليا همواره تلاش نمودند تا با حركت فكري و فرهنگي در صدد ترويج تفكرات و آيين خود برآيند . توده جامعه را به سمت تفكر آسماني خود بكشانند . اگر كوشش و مبارزه عملي هم در اين راه وجود داشت ،براي مقابله با ظالمان و مانعان اين مسير بود .
نتيجه تلاش و كوشش عملي و فكري و فرهنگي اين بزرگواران هم آن شد كه اكنون به رغم همه فشارها و تلاش هاي صورت گرفته در مسير تبليغ و ترويج اديان آسماني، اكثرت مردمان جهان پيرو انبيا و اديان آنان هستند حتي دين مبين اسلام به رغم همه فشارها و مقابله ها تبديل به دين دوم عالم شده ، بعد از مسيحيت مهم ترين دين مردمان جهان است .
نبايد فراموش كنيم كه عالم ما عالم علت ها و معلول هاست . خداوند ساختار عالم را بر اساس اراده و اختيار انسان ها بنا نموده است تا هركه هرگونه كه مي خواهد و مي تواند، عمل كند ، در نتيجه همين سنت هاي الهي اديان آسماني آن گونه كه لازم بود ،درعالم گسترش نيافت .
اگر مانعي در مسير تبليغ و هدايت هاي انبيا به وجود نمي آمد، ايشان پيام خداوند را به همه مردم عالم مي رساندند ، اما ظالمان و مستكبران و جباران مانع اين امر شده ،تلاش نمودند جلوي گسترش اديان و تعاليم انبيا را بگيرند . بناي خداوند هم بر گسترش طبيعي و تدريجي حقيقت دين و آيين حق در سراسر جهان از طريق رشد فكري و عقلي بشر است .شواهد و قرائن به روشني نشان مي دهد كه بشر در حال ورود به اين مرحله مهم از حيات خود است .
توقع آنكه خداوند از طريقي خاص و با قدرت الهي خود مانع قصد و نيت و عمل ظالمان در طول تاريخ بشود مثلا ظالمي كه عليه اسلام و پيامبر به قيام و مقابله برمي خيزد، با اعجاز الهي زمين گير شود ، غير قابل قبول بوده ، اين امر در سنت خداوند نادرست محسوب شده ،عملي نخواهد شد .همان گونه كه خداوند اجازه تلاش و تبليغ دين حق را به مومنان داده ، امكان و اجازه ممانعت و مخالفت و جلوگيري را به ظالمان و مخالفان هم داده ؛ نتيجه اين امر همين شده كه حقايق عالم به طور كامل به گوش همه جهانيان نرسيده است .
تنها راه رسيدن به حقيقت و درك واقعيت وحي و تعاليم وحياني نيست . اگر كسي به هر دليل دسترسي به معارف وحياني و هدايت هاي خاص آسماني نداشت، از هر نوع رهيافت به حقيقت بي بهره نيست .
بر اساس آموزه‌هاي وحياني انسان از دو طريق هدايت مي‌شود:
يکي از طريق بيروني که معارف وحياني است .
ديگري طريق دروني که عبارت از عقل آدمي است . عقل مثل آموزه‌هاي دين حجت خداوند بر بشر است . باعث اتمام حجت بر انسان مي‌شود. در روايت زيبايي آمده است:
«خداوند بر مردم دو نوع حجت دارند، يکي حجت ظاهري و ديگر حجت باطني، اما حجت ظاهر انبيا و ائمه‌اند، اما حجت باطني عبارت از عقل خرد آدميان است».(1)
بنابر اين به فرض مردمان کشورهاي غربي از فيض درک معارف وحياني بي‌نصيب مانده ، به اصطلاح حقايق اين دين بر آن ها عرضه نشده باشد، ولي به طور يقين از موهبت عقل و خرد برخوردارند . نقاط ابهام و يقيني البطلان تفكر سنتي خود يا اعمال و رفتارهايي كه در زندگي ممكن است انجام داد ، ادراك مي نمايند . دركي هرچند اجمالي از درستي و نادرستي دارند .
در نتيجه اين افراد هم به حكم عقل و منطق و فطرت انساني خود و هم به حكم دين و مذهب و آيين خود كه آن را درست و منطبق بر حقيقت فطري وعقل خويش يافتند ، مسئوليت داشته و مورد بازخواست الهي قرار مي گيرند.

پي‌نوشت‌:
1. اصول کافي، ج 1، کتاب العقل والجهل، ص 16، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، بي‌تا.

پرسش: 2- اگر انسان آن عملي را که باعث شد از بهشت اخراج گردد، انجام نمي داد و در بهشت مي ماند، آيا مي توان گفت با توجه به مختار بودن انسان و فعال بودن نفس اماره ،باز هم انسان کاري انجام مي داد که منجر به اخراجش از بهشت مي شد و سرنوشت محتوم انسان، باز هم اخراج از بهشت بود و يا حتي اگر آدم (ع) و حوا هم در بهشت مي ماندند، بالاخره نسل هاي بعدي عملي انجام مي دادند که باعث اخراج انسان از بهشت گردد. و يا به طور مشابه اگر شيطان به عنوان موجودي مختار مانند ملائکه بر انسان سجده مي کرد، از درگاه خدا رانده نمي شد و ديگر وسوسه گري نبود که انسان را به راه بد رهنمون شود . بنا براين آيا مي توان گفت مساله خير و شر و سعادت و شقاوت معني نداشت و ديگربه عذاب الهي و دوزخ نيز نيازي نبود؟

پاسخ: در خصوص پرسش فوق توجه به چندمطلب ضروري است :
1- در اينكه آيا بهشت آدم، بهشت زميني -دنيايي بود و يا بهشت آسماني دنيا و يا بهشت آخرتي، بين مفسران اختلاف است ؛ اما اين امر تقريبا مورد قبول محققان است كه منظور از اين بهشت ، بهشت آخرتي نبود، زيرا بيرون رانده شدن از بهشت حقيقي معنا ندارد . بهشت مورد نظر در اين آيات مكاني در زمين يا بهشتي برزخي بود كه وضعيتي موقتي و غير دائمي داشت .
2- حضرت آدم عليه السلام از ابتدا براي سكونت در زمين خلق شده بود ، زيرا در قرآن آمده كه خداوند در وقت خلقت انسان به فرشتگان فرمود :
«إذ قال ربّک للملائکة إنّي جاعل في الارض خليفه؛(1) هنگامي که پروردگارت به فرشتگان فرمود: روي زمين خليفه‌اي قرار مي‌دهم» يعني قبل از قرار گرفتن انسان در بهشت، اين گفتگو ذكر شده است. پس انسان از ابتدا با هدف قرار گرفتن در زمين آفريده شد، ولي در آغاز خداوند او را در بهشت که يکي از باغ‌هاي سرسبز پرنعمت جهان-و احتمالا در برزخ- بود، ساکن ساخت، محيطي که در آن جا براي آدم هيچ گونه ناراحتي وجود نداشت.
در خصوص دليل اين امر احتمالاتي داده شده اما به نظر مي رسد علت، آن بوده که آدم با زندگي کردن روي زمين هيچ گونه آشنايي نداشت، تحمل زحمت‌هاي آن بدون مقدمه براي او مشکل بود، در نتيجه لازم بود مدتي در وضعيتي بهتر و بدون رنج و مشقت زندگي كرده، از چگونگي کردار و رفتار در زمين اطلاعات بيش تري كسب كرده، آمادگي پيدا کند.
3- نمي توان به روشني در خصوص شكلي كه ممكن بود داستان بشر- بر فرض عدم لغزش آدم عليه السلام در خصوص درخت ممنوعه - پيدا كند ،اظهار نظر كرد ، زيرا براي سرنوشت بشر يك داستان نوشته نشده ، بلكه خداوند مي تواند به شكل هاي گوناگون اين مسير را رقم زده تا در صورت انجام هر عمل و انتخاب هر گزينه توسط موجود مختاري چون انسان ، داستان جديدي براي او رقم بخورد .
در هر حال داستان درخت ممنوعه آزمايشي بود براي حضرت آدم و حوا عليهما السلام. اگر آن اتفاق نمي‌افتاد، معلوم نبود حضرت آدم در برابر آزمايش هاي مشابه چه عکس العملي انجام مي داد . اصولاً چگونگي داستان آدم به طور کامل بر هيچ کس روشن نيست . فقط مي دانيم که خداوند بندگان خود را به آزمايش هاي مختلفي مي آزمايد تا جايگاه آن ها براي شان معين گردد . در اين ميان فرقي ميان حضرت آدم و ديگر انسان ها نيست.
4- بر هيچ کس معلوم نيست که در صورت اطاعت شيطان از دستور خداوند در سجده بر آدم، مسير تاريخ بشر و زندگي انسان ها به چه شکلي رقم خورده، سرنوشت ما چگونه مي‌شد؛ زيرا خداوند تعيين کنندة حوادث و وقايع عالم و نويسنده و کارگردان داستان بلند هستي است.
اما مسلم است چه شيطان به عنوان يک عامل انحراف در مسير زندگي انسان ها وجود داشت و چه نداشت، انسان به عنوان يک موجود صاحب اختيار مي توانست هر راهي را ،چه خير و سعادت و چه شر و شقاوت انتخاب کند، زيرا تنها عامل گرايش انسان به سمت بدي ها و انحرافات، شيطان نيست، بلکه شيطان در نقش محرک و تقويت کننده ميل ها و گرايش هاي نادرست دروني انسان ها عمل کرده، آن ها را به ورطة گناه و انحراف مي اندازد.
آنچه که انسان ها را به بدي وا مي دارد، نفس اماره در وجود انسان است. اگر هم شيطان بخواهد انسان را فريب دهد، از طريق نفس اماره است ؛ تا آمادگي دروني در انسان به سوي گناه نباشد، از شيطان کاري ساخته نيست.
با توجه به وجود اميال و هواهاي نفساني و غريزي در وجود انسان و آلوده بودن روح انسان ها به برخي رذائل اخلاقي، زمينه آلودگي و عامل گناه و انحراف در او وجود دارد. البته در اين راه وسوسه ها و مقدمه‌چيني‌هاي شيطان بي‌تأثير نبوده، لکن نه در آن حد که اگر شيطان نبود، انسان هيچ‌گاه ميل به گناه و خطا و انحراف پيدا نمي‌کرد.
نمي‌توان حدس زد اگر داستان شيطان و کينة او از انسان ها و فريب دادن آدم و حوا عليهما السلام پيش نمي‌آمد، وضع امروزي ما چگونه بود اما باز انسان بود و هزاران آزمون و انتخاب كه پيش رو داشت.باز انسان بود و اختيارش.
در نتيجه بر فرض همه احتمالات باز داستان سعادت و شقاوت و آزمون هاي الهي و محاسبه و دادگاه عدل خداوند و همچنين بهشت و دوزخ به قدرت و قوت خود باقي بود .
پي‌نوشت‌:
1. بقره (2) آيه 30.

پرسش: 3- چه اشکالي وجود دارد اگر احکام حقوقي ، قوانين اجتماعي و دستورات بهداشتي دين و مانند اين ها را مختص زمان و مکان نزول بدانيم وتنها در کليات و مسائلي که از قلمرو عقل خارج است ،به دين مراجعه کنيم و پاسخ مسائل روزمره و فرعي را در عقل و علم بجوييم؟ اگر بپذيريم پاسخ تمام مسائل را مي توان در دين يافت و دين براي هر چيزي حکمي دارد، پس تلاش هاي انسان در کشف حقايق و مسائل علمي چه جايگاهي دارد؟ ضمن اينکه در روي زمين انسان هايي وجود دارند که قوانين زندگي اجتماعي خود را نه از دين ،بلکه از عقل بشري استخراج کرده اند و سطح کيفي زندگي آن ها به مراتب بهتر و مناسب تر از جوامعي است که قوانين زندگي اجتماعي خود را از احکام شرع استخراج کرده اند. آيا مي توان گفت خداوند حکيم انسان را عاقل، تلاشگر و مختار آفريد تا به مدد عقل زندگي صحيح و مناسبي براي خود فراهم آورد و آن جا که بنا بر تشخيص الهي ، راهي براي عقل نيست ، وحي به ياري آمده است؟

پاسخ: با اين نگرش عملا چيزي به نام دين باقي نخواهد ماند و اسلام منحصر خواهد شد در بخش مختصري از امور عبادي و شخصي . نتيجه امر چيزي شبيه مسيحيت موجود خواهد شد كه كليسا مجبور است روز به روز از مباني و تفكرات خود به خاطر درخواست هاي جديد بشر عقب نشيني كند .
البته وضعيت اسلام را نمي توان با هيچ دين و آيين ديگري مقايسه نمود . جامعيت و عموميت دستورات اسلام چيزي نيست كه در فرض رعايت كامل آن، وضعيتي مشابه ديگر اديان براي آن رقم بخورد ، اما يقينا نوع نگرش و برخورد پيروان يك دين، در كاركرد و اثر بخشي آن دين تاثير مستقيم دارد پاسخ را در ضمن چند نكته بيان مي كنيم :
1- فلسفه فرستاده شدن انبيا و نزول شرايع آسماني و مقوله وحي ، بدان جهت بود كه بشر به تنهايي قادر به شناخت كامل خود و تدوين برنامه اي جامع و كامل( كه تامين كننده همه نيازهاي او و جامعه اش بوده و سعادت او در دنيا و آخرت را رقم بزند) نبود .اگر ممكن بود كه انسان به كمك عقل و دانش خود قادر به تدوين چنين برنامه اي باشد ، اين همه هزينه در مسير ارسال رسولان از جانب خداوند صورت نمي پذيرفت .
از طرف ديگر تمام تلاش پيامبر اسلام و امامان بعد از او و اصول عقلاني خاتميت بر اين اساس استوار است كه شريعت رسول خدا با همه دستورات و قوانين و مقرراتي كه در آن گنجانده شده، ابديت داشته و براي بشر درطول تاريخ وضع شده ؛ اگر بنا بر تغيير بود، باز لازم بود پيامبري جديد اين امر را بر عهده بگيرد ،نه آن كه بشر به تدوين قواعد و قوانين جديد دست بزند . به همين دليل است كه در روايات ما تاكيد شده كه حلال و حرامي كه پيامبر آورده است، تا روز قيامت برقرار خواهدبود .
2- اسلام ديني است جامع و همه جانبه متشكل از دستورات گوناگون در ابعاد مختلف زندگي انسان. دستورات به دسته هاي گوناگون اصول و مباني و فروع و جزييات و همچنين الزاميات و غير الزاميات تقسيم مي شود .بخش عمده اي ازدستورات اسلامي ، استحبابي و غيرالزامي است كه مي تواند در تحولات زماني متغير و متفاوت گردد . معنا ندارد كه مستحبات در خصوص مركب و چهارپا و اموري از اين قبيل با ابزارهاي حمل و نقل امروزي منطبق گردد .
اما بسياري از امور مندرج در دين اسلام ،قواعد و قوانيني كلي هستند كه به هيچ وجه اختصاص به زمان و مكان خاصي ندارند .تغيير و تبديل به اقتضاي شرايط زمان خاص در آن معنا ندارد . اين امور اختصاص به عبادات و امر فردي نداشته ،بخش عمده امور حقوقي و قانوني و اخلاقي در اين زمينه جاي مي گيرند . امكان تغيير و تبديل اين قبيل دستورات به نوعي به معني ناكارآمدي و نادرستي آن است .
در نتيجه پذيرش مقطعي بودن و اختصاص احكام گوناگون حقوقي و اجتماعي اسلام به زمان گذشته ، هم به نوعي با مقوله خاتميت در تنافي است و هم عهده دار شدن انسان در تدوين قوانيني جديد ، با فلسفه ارسال رسولان و پيش فرض عدم ادارك كامل بشر نسبت به همه مصالح و مفاسد خود و راهكار رسيدن به سعادت دنيا و آخرتش، هماهنگ و منطبق نيست .
3- در عين حال در اسلام دستورات و قوانين ماهيتي كلي داشته ،دربسياري از موارد بر اساس اصول و ضوابط و كيفيت زندگي بشر درعين حفظ روح كلي خود، قالبي جديد يافته، به اصطلاح به روز مي شوند . به همين خاطر در ساختار تفكر اسلامي مقوله اجتهاد و استنباط امري مداوم و مستمر است .
در حقيقت اقتضائات زمان و مكان و اموري از اين دست ، يكي از اصولي ترين مواردي است كه مورد نظر و توجه عالمان ديني و فقيهان بوده و هست كه در استنباط احكام جديد و سوالات نو به كار بسته مي شود . چه بسا به تغيير ظاهري برخي از نظرات و احكام ديني منجر گردد . اين قابليت و انعطافي است كه دين در خود نهادينه دارد .
مقوله پاسخگو بودن دين به همه سوالات هم از همين قبيل است ؛ در حقيقت اين جمله بدان معنا نيست كه عين پاسخ همه موضوعات و مسائل روز را مي توان به نوعي در منابع ديني يافت ، بلكه بدان معناست كه بر اساس اصول كلي و ضوابط تعيين شده در شريعت (كه بخشي عقل و دانش بشري است و براساس ضوابط كلي تعيين شده) مي توان حكم شرعي و ديني هر مورد و موضوعي را به دست آورد ؛ در نتيجه دانش بشري و پيشرفت هاي علمي هم مي تواند در اين مسير به كار آمده ،در فرايند اين تشخيص موثر واقع گردد .
4- دانش تجربي بشر در بخش عمده ابعاد و حوزه هايش هيچ ارتباط و اصطحكاكي با علوم و معارف و مفاهيم ديني نداشته، بين اين دو هيچ موضوع مشتركي وجود ندارد ؛ در برخي از ابعاد مانند علوم انساني و مباحث حقوقي هنوز هيچ وحدت نظري در بين اقوام و ملل گوناگون شكل نگرفته ، هنوز قانوني جامع كه مورد پذيرش همه افراد ملل و جوامع گوناگون باشد، در نتيجه عقل و دانش بشري شكل نگرفته است.
در اين حوزه محدود هم در برخي موارد اشتراكات و در برخي موارد افتراقاتي بين دستورات ديني و علوم تجربي بشر به چشم مي خورد. براي درستي و نادرستي آن ها بايد تامل و دقت كاملي به خرج داد كه فعلا در مقام بيان آن نيستيم ، اما بشر در زمان كنوني هنوز به درستي اين دستاوردها اذعان نكرده ،تغييرات روز به روز و تفاوت هاي چشمگيراين قبيل قوانين در كشورهاي گوناگون -حتي در بين ايالت هاي كشور به اصطلاح متمدني مانند آمريكا- نشان مي دهد كه نمي توان اين قوانين را جامع و كامل دانست .
5- آنچه تحت عنوان زندگي بهتر و قايل قبول تر در اين گونه كشورها بيان كرديد، داستان مفصلي است كه توضيح آن بحث بسيار در حوزه هاي اجتماعي ، فرهنگي و به علاوه جهان بيني مبنايي انساني مي طلبد .بايد آمارهاي مختلفي در اين زمينه ارائه داد ؛ اما بررسي دقيق بين اين دو دسته كشورها نشان مي دهد حقيقت به هيچ وجه آن گونه كه تصور كرده ايد نيست .در فرصتي ديگر مي توانيم به طور مبسوط دراين باره به گفتگو بپردازيم .
اگر طرح مورد نظر شما اعمال شود، اولا نمي توان به وحدت نظر و وحدت رويه اي در خصوص تدوين قوانين جديد رسيد . انسان ها در جوامع گوناگون مواجه با تغييرات و تحولات متعدد در قوانين زندگي خود خواهند بود . درستي و نادرستي اعمال ماهيتي متغيير و بي ثبات خواه داشت .به علاوه از آن جا كه بخش عمده ماهيت دستورات ديني بر اساس سعادت انسان در جهان ديگر رقم مي خورد و بشر آگاهي درستي در خصوص ويژگي هاي آن عالم ندارد ، تنها مي تواند در خصوص عوامل سعادت در دنيا نظر بدهد كه بسيار ناقص است.
از جانب ديگر عملا هويت دروني دين با پذيرش اين اصل از دست رفته ،از دين و شريعت و دستورات خداوند تنها نامي بي ارزش و دستوراتي محدود و فراموش شده باقي نخواهد ماند.
در دستورات اسلامي دستوري الزامي تحت عنوان دستورات بهداشتي نداريم ، هرچند بسياري از دستورات باب طهارت در اسلام نتايج بهداشتي كاملي را به همراه دارند .

پرسش: 4- حکمت الهي از قرار دادن روحي ملکوتي در کالبدي حيواني که سراسر نياز است و هر نيازي برآورده شود، نياز ديگري سر بر مي آورد، چه بوده است؟ اگر هدف تکامل روح است، آيا راه ديگري براي تکامل روح وجود نداشت؟
پاسخ: فرض تكامل، در وضعيت مادي و با پيش فرض وجود نياز سامان مي يابد . تا چنين موقعيتي وجود نداشته باشد، تكامل هم چندان معنا نخواهد داشت ، در هر حال داستان آفرينش بشر براي خداوند تنها منحصر در گزينه فعلي و وضعيت كنوني نبود ، اما اگر هر گزينه ديگري هم انتخاب مي شد، جاي همين سوال در آن مورد هم بود . در نتيجه اين امر به نتيجه اي ختم نخواهد شد .
البته ما معتقديم كه خداوند بهترين و كامل ترين خلق را انجام مي دهد. بر اين اساس عالم موجود را نظام احسن يعني بهترين و كامل ترين مي دانيم ، درنتيجه مي توان گفت اگر راه ديگري هم براي تكامل بشر وجود داشت ، يقينا بهتر از راه كنوني و وضعيت فعلي نبود .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

پرسش:

1-دلیل نقض این نظر چیست؟ موجودات عالم به مانند یک ماشین عمل می کنند که ساخته شده اند وبه راهشان ادامه می دهند از جمله انسان 

2-دلیل خواستن ماازخداچیست؟ چراماباید بخواهیم وداده بشود و آیا این طور است که مامی خواهیم .خداقبول می کند و می دهد؟

3-دلیل شکرگذاری چیست؟ خداکه نیازنداردوچراتاکید براین بحث شده مگرکسی که نعمت می دهد نعوذبالله می گوید تشکرکن !

4-گناه چیست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که باید مجازاتی داشته باشدوهمین طور ظلم به نفس .آیا گناه،همان ظلم به نفس امانتی خداونداست؟

5-دلیل وجود جهنم برای غیرازظلم به مخلوق ونفس چیست؟

پرسش 1:

ماشين-و... شرح 1-دليل نقض اين نظر چيست:موجودات عالم مانند يک ماشين عمل مي کنند که ساخته شده اند وبه راه شان ادامه مي دهند،من جمله انسان؟

پاسخ:
2@@ با تشكر از تماس تان با اين مركز.
يك نظريه تنها در صورتي قابل توجه است كه دليل و برهاني را به همراه داشته باشد . تاييد يا رد هر نظريه اي به دلايل و براهين آن مبتني است ؛ در نتيجه براي رد يك نظريه بايد دلايل آن را مورد توجه قرار داده، آن را نقض كرد كه در نظريه مورد نظر شما دليلي ارائه نشد .
اما در هر حال ما معتقديم كه اين فرضيه با تمام قدمت و سابقه اي كه در الهيات مسيحي دارد و به نظريه ساعت ساز لاهوتي معروف است، از اساس باطل و نادرست بوده ،قابل قبول از منظر عقل نيست ؛ براي توضيح اين امر بايد گفت :
در اين نظريه وجود يك سازنده و خالق انكار نشده و پذيرفته شده كه همه موجودات معلول علتي برتر و پيشين هستند، با اين تفاوت كه اين علت به مرور زمان از مجموعه حذف شده ، معلول هاي ساخته شده همانند ماشيني كه سال ها پس از سازنده اش باقي مانده كار مي كند يا ساعتي كه مدت ها پس از مرگ ساعت ساز همچنان فعال است ، به ادامه مسير خود بدون نياز به علت مي پردازد ، يا ساختماني كه سال ها بلكه قرن ها بعد از فوت بنا برقرار و استوار باقي مي ماند ؛ در نتيجه چه اشكالي دارد كه ديگر موجودي به نام خداوند در مجموعه عالم وجود نداشته باشد ولي مخلوقات او به ادامه حيات خود مشغول باشند؟
بر اساس مباني قطعي علم فلسفه نيازمندي معلول به علت نيازمندي دائمي و مستمر بوده ،منحصر در اصل ايجاد نمي شود . معلول در بقا و ادامه وجود و حيات هم دائما نيازمند علت خود است تا جايي كه لحظه اي بدون علت خود نمي تواند امكان بقا داشته باشد ؛ وجود معلول رابطه اي دائمي و لزومي با وجود علتش دارد . در هر موردي اگر رابطه علي و معلولي بين دو موجود برقرار باشد ، تنها تا زماني كه علت باشد ، معلول خواهد بود .اگر به هر دليلي علت نباشد ، معلول نيز يقينا نخواهد بود.
اما در مثال هاي ماشين و ساعت و ساختمان و... هم مغالطه اي صورت گرفته و فاعل حقيقي مد نظر قرار نگرفته ، در نتيجه چنين اشتباهي رخ داده است؛ مثلا در مثال ساختمان و بنّا ، بنّا علت ساختمان نيست تا بگوئيم چرا با وجود اينكه بنّا مي ميرد ، ساختمان باقي است. بلكه علت حقيقي ساختمان قدرت جذب مواد و مصالح ساختماني و كيفيت چيده شدن آن ها روي هم و اموري از اين قبيل هستند . معمار و بنا هم تنها زمينه ساز تحقق علت فاعلي و شكل گيري علت تامه در اين مجموعه است .
حركات دست بنّا تنها باعث چيده شدن آجرها كنار هم بوده است . وقتي حركت دست ها متوقف شد ، معلول (قرار گرفتن آجرها كنار هم) نيز تمام شد ، اما آنچه كه ساختمان را حفظ مي كند ، ديگر حركات دست سازنده نيست تا بگوييم چرا با وجود تمام شدن حركات دست و مردن سازنده ، هنوز ساختمان باقي است ، بلكه در اين جا علت شكل گيري ساختمان مانند كيفيت مصالح و نحوه قرار گرفتن آن ها در كنار هم و... باقي است و در نتيجه ساختمان هم باقي است .
خداوند هم علت حقيقي عالم است ، يعني نسبت او به جهان مانند بنّا نيست . در نتيجه با فرض فقدان خداوند يا عنايت او به عالم نمي توان وجودي براي عالم تصور كرد ؛ برخي از فلاسفه نحوه نيازمندي و ارتباط ما با خداوند را به تصورات و خيالات ذهني ما نسبت به خود ما تشبيه كرده اند كه وقتي در ذهن خود مشغول تصورات و خيالات هستيم ،با يك لحظه رها كردن تصورات و توجه به اطراف خودمان همه آنچه تاكنون درذهن تصور كرديم، محو و نابود مي گردند ؛ در واقع لحظه اي رها كردن جهان به حال خود از جانب خداوند مساوي است با نابودي و محو شده همه عالم .
در نتيجه همان طور كه مثلا سايه يك درخت بودن وجود درخت و پس از قطع شدن آن ديگر امكان وجود ندارد ، همه معلول ها مانند جهان و انسان بدون وجود خداوند امكان لحظه اي حيات و بقا ندارند و ادامه زندگي براي آنان بدون علت شان، از منظر عقل نامعقول است .

پرسش 2:
2-دليل خواستن ما از خداچيست؟چراما بايد بخواهيم و داده بشود وآيا اين طور است که ما مي خواهيم خدا قبول مي کند و مي دهد؟
پاسخ:
اكثر نعمت هاي خداوند به همه موجودات بودن هيچ درخواست و مطالبه اي اعطا مي شود . ما غرق در نعمت هايي هستيم كه حتي تصوري از آن ها نداشته و نداريم تا بخواهيم براي آن ها از خدا درخواست داشته باشيم .
اصولا خداوند از آن جا كه فياض و منعم مطلق و دائمي است، همواره انواع و اقسام نعمت ها را به مخلوقات خود عطا مي نمايد . درخواست هيچ اجر و مزدي هم ندارد ، چون نيازي به اين امور هم ندارد ، چنان كه در دعاي ماه رجب مي خوانيم :«يا من يعطي من لم يساله و من لم يعرفه تحننا منه و رحمه ؛ اي كسي كه نعمت را به كسي كه از تو درخواست نكرده و حتي تو را نمي شناسد ، از روي محبت و رحمت عطا مي نمايي » ؛ پس نعمت هاي خداوند بي منت و بدون درخواست به ما عطا مي شود .
اما درعين حال خداوند واسطه اي بين خود و بندگان قرار داده به نام دعا و درخواست بندگان از او كه در موارد عديده بندگان از اين راهكار براي ايجاد رابطه بين خود و خداوند بهره ببرند و از اين راهكار براي رسيدن به برخي از نعمات جديد استفاده كنند ؛ اما فلسفه دعا چيست ؟
فلسفه دعا و راز و نياز با معبود را بايد در هدف حقيقي خلقت انسان كه تكامل روحي او و رسيدن به مقامات انساني و در نتيجه درجات بالاي بهشت است جستجو نمود ؛ زندگي در دنيا جز محلي براي ارتقاي كمالات و درجات انساني ما نيست . در اين مسير عبوديت خداوند در همه ابعاد آن مهم ترين راهكار رسيدن به نتيجه است كه روح اين عبوديت ارتباط نزديك و مستمر با خداوند متعال است .
دستوراتي مانند دعا و راز و نياز و مناجات با خداوند همه راهكارهايي براي برقراري دائم و مستمر و كامل همين ارتباط با خداوند هستند و در همين مسير تعريف مي شوند و گرنه نه خداوند به درخواست ما نياز دارد و نه از آن لذت مي برد و نه لطف و عنايت او متوقف بر خواست و التماس ماست ، بلكه خداوند اعطاي برخي نعمات و عطايا را متوقف بر درخواست ما دانسته تا ما با اين عمل به سمت او كشيده شده، همواره به دليل نيازهاي خود متوجه او باشيم و دچار غفلت هاي دنياي مادي نگرديم .
به بيان ديگر تصور اشتباه در اين مساله آن است كه دعا تنها يك ابزار دانسته مي شود براي رسيدن به هدف كه همان خواسته و نياز است و گمان مي شود كه در اين ميان دعا هيچ نقشي جز بر آوردن هدف ندارد ، در حالي كه دعا نياز براي روح انسان است و خودش هدفي عالي است. هدف اتصال و پيوند با خدا است و دعا ، راهكار مهم شكل گيري اين اتصال و پيوند.
همدم شدن با خداوند و راز و نياز با دوست و در ميان نهادن دردِ دل با او، غم‏ها را سبك مي‏كند. دل‏ها را روشنايي و فروغ مي‏بخشد. لذت دعا و مناجات با ذات بي زوال خداوند، چون چاشني سحرانگيزي، همه تلخي‏ها را شيرين كرده، زندگي را باصفا و گوارا مي‏سازد.
در واقع ماهيت حقيقي دعا آن قدر بلند و والا است كه رسيدن به حاجت خاص مورد نظر در برابر حقيقت آن مقصود ناچيزي است كه به حساب نمي آيد . مي توان گفت نيازمندي هاي ما در حقيقت بهانه ايجاد اين رابطه و بهره گيري ما از حقيقت دعا محسوب مي شوند ؛ جان ناشكيبا و بي‏ طاقتي كه ديگر توان تحمل بار رنج و درد را ندارد، در پرتو دعا و راز و نياز و گريستن و خالي شدن از عقده‏ ها، گنجايش دريا گونه مي‏يابد و هجوم طوفان و بلا و غم را نسيمي دل‏ انگيز مي ‏انگارد.
هدف نهايي از دعا، تنها برآمدن حاجت و رفع گرفتاري و سختي و شفاي بيماران نيست؛ بلكه براي اهل حال و معرفت - كه شناختي درست از جهان و رويدادهاي آن دارند - انس با ذات پاك خداوندي است كه كانون همه نيكي‏ها و زيبايي‏ها است. از استجابت دعا با ارزش‏تر، روح اجابت است و در نزد آنان، پس دعا در عين حال كه وسيله است، هدف نيز مي‏باشد.
بنا بر اين دعا توجه انسان به سرچشمه وجود و پروردگار هستي است. در ميان همه عبادت‏ها عبادتي نيست كه چون دعا اين رابطه فرخنده را به شايستگي تحقق بخشد و آن را مداوم و جاودانه گرداند. دعا يك فرصت برتر و بدل‏ ناپذير است كه خداي تعالي به بندگانش عطا كرده تا آنان باسود جستن از آن به حضور يگانه هستي بخش خود بار يابند . از حضرتش براي پيمودن طريق كمال و دست سودن بر ستيغ سربلنديِ روح مدد خواهند. دعا چاره‏ساز دردها و گرفتاري‏هاي رواني و جسماني است.
شناخت انسان از نيازهاي بي ‏حد و مرز خود و بي ‏نيازي مطلق پروردگارش و اين كه او مبدأ هر خوبي و كمالي است، با روي آوردنِ وي به دعا رابطه مستقيم دارد. در اين ميان هر چه نيازهاي او بزرگ‏تر و دردهايش جانكاه‏ تر باشد، نيايش و تضرع كردنش به درگاه خداوند شدت و گرماي بيش‏تر خواهد يافت.
سرّ تأكيد و توجه ويژه‏اي كه در سنت و سيره پيامبران و پيشوايان الاهي بر دعا و پرداختن به آن شده است و نيز راز اشتياق بسيار آن بزرگان به دعا و گنجينه عظيم از معارف در دعاها در اين واقعيّت نهفته است.

پرسش 3:
-دليل شکرگذاري چيست؟خدا که نيازندارد و چرا تاکيد براين بحث شده مگرکسي که نعمت مي دهد مي گويد تشکرکن !
پاسخ:
در هر شكرگذاري دو طرف وجود دارد شاكر و مشكور ؛ در واقع در مساله شكرگذاري هر دو طرف ممكن است به نوعي از اين عمل بهره مند گردند كه در مناسبات بين انسان ها غالبا فرد شكر گذاري شده بيش تر از اين امر بهره مند مي گردد ، در حالي كه در رابطه بين انسان و خداوند اين فرد شگرگذاراست كه همه بهره را از اين عمل مي برد .
ما معتقديم كه دستور خداوند در لزوم شكرگذاري راهي براي بهره مندي انسان و استفاده خود اوست . شگرگذاري يا كفران انسان تفاوتي در ذات الهي ايجاد نمي كند ، چنان كه همين حقيقت در آيات متعدد قرآن بيان شده است .در نتيجه اگر هدف والايي در شكر كردن فرد نعمت داده شده باشد ، انسان مي تواند به او دستور شكر بدهد ،همان گونه كه پدري براي تربيت و آموزش تواضع و ادب ، به فرزندش مي گويد در برابر هرچه به تو دادم ،از من تشكر كن .
البته اگر كمي دقت كنيم مي بينيم كه اصل سوال فراتر از مساله شكرگذاري ، بلكه مربوط به اصل عبادت و بندگي خداوند است ، در نتيجه پرسش شما را اين طور اصلاح مي‌کنيم: خداوندي که بي‌نياز است،‌چگونه به ما دستور بندگي و عبادت و تسبيح خود را داده است؟
خداوند غني و بي‌نياز از همه چيز است، چون غير از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نيازمند به او. قرآن مي‌فرمايد :
«اي مردم! شما همگي نيازمند به خداييد. تنها خداوند است كه بي نياز و شايسته هر گونه حمد و ستايش است»(1)
بنابر اين خداوند بي نياز مطلق است .مخلوقات همه محتاج اويند. او است كه همه نيازهاي مخلوقاتش را بر طرف مي‌كند. ما انسان‌ها كه يكي از مخلوقات خداييم، سراسر وجودمان را نياز و احتياج فرا گرفته است، احتياجاتي كه ابعاد مختلفي دارد . بخشي مادي و جسمي است مانند نياز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود يكي از اين ها قادر به ادامه حيات نيستيم ؛ بخشي روحي و رواني .
بله يكي از نيازهاي ما نيازهاي روحي است مثل احتياج به محبت ، احترام اجتماعي ، اظهار عاطفه و احساسات و... ولي يكي از نيازهاي واقعي و اساسي روح بشر مسئله عبادت و پرستش است كه با توجه و دل دادن به حقيقتي برتر و كامل تر به آن پاسخ داده مي شود ؛ در نتيجه ضرورت عبادت و پرستش خداوند منشأي دروني براي ما دارد و از نياز ذاتي انسان ها نشأت مي گيرد .
چون خداوند انسان را براي تكامل در دنيا آفريده و تكامل او جز از راه عبادت و بندگي به دست نمي‌آيد ؛ بنابر اين محتاج به عبادت او هستيم كه با بندگي او به نعمت هاي جاودان نايل شويم. قرآن مي‌فرمايد: « هر كسي كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده است. خداوند از همه جهانيان بي نياز است».(2)
در آيه ديگر فرمود : «كسي كه جهاد و تلاش كند، براي خود جهاد مي‌كند؛ چرا كه خداوند از همه جهانيان بي نياز است». (3)
در جاي ديگر مي‌فرمايد: « كسي كه عمل صالحي به جا آورد، به سود خود به جا آورده است. كسي كه كار بدي انجام دهد، به زيان خود او است. سپس همه شما به سوي پروردگارتان باز مي‌گرديد».(4)
در آيه ديگر فرمود: «كسي كه پاكي گزيند، به نفع خود او است».(5)
انسان در پرتو اعمال صالح تكامل مي‌يابد . به آسمان قرب خدا پرواز مي‌كند .به خوشبختي هميشگي مي‌رسد. بر اثر جرم و گناه سقوط مي‌كند و بر بدبختي ابدي گرفتار مي‌شود. عبادت خداوند انجام هر عملي است كه انسان را به خدا نزديك ساخته واز زشتي ها دور نمايد .
در بينش اسلام و اديان توحيدي، انسان و مجموعه هستي، آفريده‏هاي خداوند و در مسير حركت به سوي او و معرفت مبدأ خويشند. در اين ديدگاه، هيچ غايتي جز معرفت خداوند براي انسان متصوّر نيست . كمال انسان، تنها در اين محدوده رقم مي‏خورد . تمامي جاذبه‏هاي ديگر، جملگي براي به حركت درآوردن آدمي و فراخوان وي به معرفت خداوند هستند.
در اين مسير است كه «عبادت» جايگاه خود را پيدا مي‏كند؛ آن هم به صورت عبادتي موزون و حساب شده كه بايد به صورت خاصي به جاي آورده شود. بدون اين عبادت، سرّ حيات بي‏رنگ خواهد شد . انسان در بيغوله جاذبه‏هاي ديگر، راه اصلي را به فراموشي خواهد سپرد.
همچنين اساسي‏ترين چيزي كه انسان در مسير عبادت و راه‏يابي به سوي خدا نياز دارد، دو چيز است:
اول : معبودشناسي؛يعني، ابتدا بايد معرفتي نسبتا درست از او داشته باشد و بداند كه با چه كسي روبه‏رو مي‏شود.
ديگري راه‏شناسي؛ يعني، بداند كه چگونه مي‏تواند با او رابطه برقرار كند . بهترين، نزديك‏ترين، پذيرفته‏ترين و سالم‏ترين راه به سوي او چيست. در مسير انجام عبادت خداوند انسان به اين معارف مبنايي و ارزشمند دست مي يابد كه هدايت كامل و همگاني او را در پي خواهدداشت . او را به سر منزل مقصود مي كشاند . همه اين ها تنها بخشي از ثمرات و بركات شكر و حمد و تسبيح خداوند براي بشر است .

پي‌نوشت‏ها:
1. فاطر (35) آيه15.
2. آل عمران (3) آيه97.
3 . عنكبوت (28) آيه 6.
4 . فجر (89) آيه 27-30.
5 . ذاريات (51) آيه 56.

پرسش 4:
4-گناه چيست؟ظلم به مخلوق، قبول ،که بايد مجازاتي داشته باشد و همين طور ظلم به نفس .آيا گناه، ظلم به نفس امانتي خداونداست؟
پاسخ:
گناه عبارت است از انحراف از جاده عدالت و عدول از كارى كه سزاوار است به كارى كه سزاوار نيست كه موجب مى‏شود شخص به منظور خويش نائل نگردد و بالاخره نوميد و زيانكار شود. مرحوم ملا احمد نراقى فرموده «ظلم به معنى كار بى جا كردن، و تعدى نمودن از حد وسط است. ظلم به اين معنى جامع همه رذايل و ارتكاب هر يك از قبايح شرعي و عقلي است. اين ظلم به معنى اعم است و معنى وسيعى را در بر مى‏گيرد كه انواع شرك و كفر و هر گونه گناهى را اعم از ظلم به نفس و ظلم به مردم ، را در بر مى‏گيرد.
براين اساس ظلم از ديدگاه قرآن سه گونه است:
يکي ظلم بين انسان وخدا که از بزرگ ترين ظلم ها است و آن عبارتست از کفر ، شرک و نفاق : «ان الشرک لظلم عظيم ؛(1) لقمان به فرزندش توصيه مي کند که فرزندم نسبت به خدا شرک نداشته باش زيرا که شرک گناه بزرگي است» .
دوم: ظلم بين انسان و مردم . اين مطلب درسوره شورا آمده : " إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلىَ الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فىِ الْأَرْضِ بِغَيرِْ الْحَقّ‏ِ أُوْلَئكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيم" (2)
ايراد و محكوميت فقط متوجه كسانى است كه به مردم ستم روا مى‏دارند . به ناحق در زمين سركشى مى‏كنند، اينانند كه براى آنان عذابى دردناك خواهد بود.
سوم: ظلم انسان به خود و اين مطلب درآيات متعدد قرآن آمده : " قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ ؛(3)
گفتند: اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و بر ما رحمت نياورى، از زيان‏ديدگان خواهيم بود.
با توجه به معناى لغوى واصطلاحى وكاربرد ظلم همراه با مشتقاتش در قرآن استفاده مي شود كه اين کلمه معنى وسيعى دارد كه انواع شرك و كفر وگناه وستمى را در برمى‏گيرد.
پس هر كسى كه کاري انجام دهد كه به عدالت او خدشه وارد شود، به تناسب فعل و آثارى كه برآن باراست، ظالم است. چون ظلم از امور نسبى است كه داراى مراتب است.انسان گاه با يك گناه نيز مصداق ظالم قرار مى‏گيرد، اين ظلم به نفس خويش است . گاه به مراتب بالاتر مي رسدكه به ديگران ستم روا دارد و اين ظلم به مخلوق است . در هر صورت انسان اگراز مسير حق و عدالت خارج شود، ظالم و در واقع گنهکار است و مجازات مي شود . فرقي نمي کند در اين کجروي به خود ظلم کند و يا به ديگران .

پي نوشت ها :
1.لقمان (31) آيه 13.
2. شوري (42) آيه 42.
3. اعراف (7) آيه 23.

پرسش 5:
5-دليل وجود جهنم براي غيرازظلم به مخلوق ونفس چيست؟
پاسخ:
دليل ديگري وجود ندارد و كسي كه وارد جهنم مي شود يا به خاطر ظلم به ديگري است و يا به خاطر ظلم به خود ؛ چون ظلم به خداوند در معناي حقيقي وجود ندارد . البته بازگشت ظلم به ديگران هم به ظلم به خود است، زيرا باز در نهايت اين عمل منتهي به بدبختي خود مي شود .
انسان اگر به دستورات الهي عمل نكرده ،خود را به كمال لايق انساني نرساند و به علاوه آلوده به زشتي هاي نفساني كه نتيجه اعمال ناشايست است نمايد ، امكان بهره مندي از خوبي ها و زيبايي هاي بهشت را از خود سلب نموده است .به اعمال نادرست خود جهنم برپا ساخته است كه خاموش كردن آن ممكن نيست .
جهنم هر فرد همان اعمال نادرست و ظلم هايي است كه او در مسير زندگي خود انجام مي دهد . در نتيجه جهنم علت ديگري غيراز ظلم خود فرد ندارد .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با عرض سلام آب جسبناکی(بی رنگ) که پس از نگاه به نامحرم از شرم گاه می آید چه حکمی دارد ؟ آیا در آن صورت غسل جنابت واجب می شود؟ لباسی که با آن برخورد کرده در نماز چه حکمی دارد آیا می توان با ان نماز خواند؟ حکم آن در روزه چگونه است؟ حکم خوردن آن چگونه است؟

پرسش 1:
احکام شرح :
آب جسبناکي(بي رنگ) که پس از نگاه به نامحرم از شرم گاه مي آيد چه حکمي دارد ؟ آيا در آن صورت غسل جنابت واجب مي شود؟

پاسخ:

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
با توجه به سوال، مايع شفافي که خارج مي شود ،مذي است، نه مني و پاک است .
نياز به غسل ندارد و وضو وغسل را باطل نمي کند.

پرسش 2:
لباسي که با آن برخورد کرده در نماز چه حکمي دارد ،آيا مي توان با آن نماز خواند؟
پاسخ:
لباس پاک است و مي توان با آن نماز خواند.
پرسش 3:
حکم آن در روزه چگونه است؟

پاسخ:
آن مايع پاک است و براي روزه ضرر ندارد.
پرسش 4:
حکم خوردن آن چگونه است؟

پاسخ:
خوردن آن مايع حرام است.
اگر منظور از سوال چيز ديگري است، لطفاً روشن تر بنويسيد.

پرسش: آیا خواهر و برادر ناتنی از پدر یا مادر محرم اند؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
خواهر و برادر ناتني مثل خواهر و برادر پدري و مادري با هم محرم هستند. (1)
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم، توضيح المسائل، مسئله 2042و 2108.

با توجه به اینکه در احادیث از قول پیامبر (ص) آمده است که دین خود را در راه دنیا به کار نبرید . اگر شخصی با نیت کسب درآمد جمله "بسم الله الرحمن الرحیم" یا مشابه آنرا به زبانهای مختلف بنویسد و در جایی قرار دهد که باعث جذب مردم شده و کالای دیگری را به صورت معامله شرعی به فروش برساند مرتکب گناه شده است یا مجاز به این کار می باشد ؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
چنين شخصي مرتکب گناه نمي شود و مي تواند چنين معاملاتي را انجام دهد

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
در موقع عقد، جنب بودن موجب ابطال صيغه نمي شود.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

 لطفا جوابی مستقیم و محکم در رابطه با اینکه آیا دین نقطه مقابل علم است یا خیر، به من بدهید ؟

با عرض سلام و تشکر از ارتباط تان با اين مرکز
ادعاي تقابل علم و دين از جانب هر كس مطرح شود ، به عنوان مدعي موظف به ارائه دليل و برهان است . در برابر ادعاي او و ادله اي كه ارائه مي دهد، موظف به پاسخگويي هستيم . شما هم در كناراين ادعا دليلي را بيان نكرديد تا جوابي داده شود ؛ اگر بنا بر ادعا باشد ،ما هم ادعا مي كنيم كه هيچ تقابلي بين دين و علم وجود ندارد .
درعين حال بحث رابطه علم و دين بحثي بسيار مفصّل و دقيق است كه نمي توان در نوشته اي مختصر بدان پرداخت اما به طور اجمالي مي توان گفت :
مشكل اصلي در بحث تقابل علم و دين در تعيين مصداق روشن و قابل قبول دين و علم است . به نظر مي رسد كه اگر علم و دين هريك به معناي درست خود در اين سنجش و داوري قرار گيرند ، به هيچ وجه نمي توان تناقض و تضاد مبنايي بين آن ها ديد . در واقع مشكل اين جاست كه معمولا در نمونه هاي تقابل علم و دين تفكرات مسيحي به عنوان دين ارائه مي شود ، حال آن كه اگر دين اسلام و به خصوص نگرش دقيق شيعي معيار قرار گيرد، چنين تقابل هايي ديده نمي شود ؛
اگر با دقت ويژگى‏هاى علوم تجربى مورد بررسى قرار گيرد، به خوبى مى‏توان فهميد كه اين دسته از علوم به دو بخش تقسيم مى‏شود:
أ) قوانين علمى، اين بخش از گزاره‏هاى علمى تا حدّى از قطعيت برخوردار است . تأثير پذيرى كم ترى از عوامل ظنى دارد. اين قضايا معمولاً با گزاره‏هاى قطعى دينى هيچ گونه برخورد و تعارضى ندارد.
ب) نظريات علمى، با توجه به اين كه از قطعيت برخوردار نيست و در موارد بسيارى اين نظريات دچار ابطال و دگرگونى مى‏شوند، نبايد انتظار داشت كه هميشه نظريات علمى با داده‏هاى دينى هماهنگ و كاملاً سازگار باشد، زيرا لازمه آن اين است كه دين مانند آراى ظنى و تجربى دانشمندان همواره دستخوش تفسير و دگرگونى شود.
بنابراين ممكن است برخى از گزاره‏هاى دينى با برخى از گزاره‏هاى علمى، در زمانى با هم تعارض داشته و در زمان ديگر تعارض نداشته باشند، به عنوان نمونه مىیتوان ديدگاه قرآن درباره پيوند بيولوژيك جنين با والدين را در نظر داشت، كه تا اواخر قرن نوزدهم، مغاير نگرش علمى رايج زيست‏ شناسى بود، ولى در نيمه دوم قرن نوزدهم نظريات مبتنى بر پيوند يكسويه فرزند با پدر و مادر منسوخ گرديد . علم جديد با ديدگاه قرآن دراين زمينه همسو شد.
كاروان علمى بشر هنوز در نيمه راه است . بسيارى از نظريات علمى موجود در آينده دگرگون خواهد شد. طبيعى است در اين ميان آرا و انديشه‏هاى صحيح و سقيم بسيارى وجود خواهد داشت. بنابراين انتظار هماهنگى كامل دين و علم به معناى دانش تجربى، انتظار نابجايى است، ولى مسلّم است كه بين قطعيات دين و علم تعارضى وجود ندارد.
البته مشكل گاهى اوقات در طرف ديگر تعارض مى‏باشد، يعنى گاهى فهم از دين اشتباه است. تعارض ميان فهم خاص از دين با علم، به عنوان تعارض علم و دين انگاشته مى‏شود، در حالى كه يك نوع فهم از گزاره دينى مانند فهم از ظاهر آيات، با علم تعارض يافته است، نه با خود دين. گاهى نيز آنچه دين انگاشته مى‏شود، دين نيست، يعنى برخى از رواياتى كه داراى سند صحيحى نمى‏باشند و به صورت مجعول بوده، به عنوان حديث معصوم نقل شده است. در چنين مواردى تعارض ظاهرى است و تعارض ميان علم و دين نمى‏باشد.
مسئله ديگرِ با اهميت، فهم رابطه عليّت الهى و عليت طبيعى در جهان ماده و طبيعت است. بسيارى از مردم و حتى دانشمندان توجيه مى‏كنند كه عليت الهى در عرض عليت طبيعى قرار دارد، يعنى عامل و علت يك پديده مانند سيل، زلزله و بيمارى در جهان طبيعت، يا خدا است و يا عامل طبيعى، پس هر جا كه عامل و علت طبيعى پاسخ داد، عليت الهى در كار نيست . هر جا كه با مشكل برخورد كرديم و نفهميديم كه علت طبيعى و مادى چيست، آن را به خدا يا علت ماوراء الطبيعى نسبت مى‏دهيم. اگر بيمارى پيش آمد، اگر كارى از دارو و درمان بر نيامد، به سراغ علت ماوراء الطبيعى مى‏ رويم.
در حالي كه اين فهم كاملاً اشتباه است.خداوند علت تمام پديده‏ هاى عالم هستى است، خواه در آن زمان كه دارو تأثير مى‏ گذارد و خواه در زمانى كه داروى خاص (و راه شناخته شده براى ما) تأثير نمى‏ گذارد . خداوند از راه ديگرى كه براى ما ناشناخته است (با حفظ قانوت عليت و بر اساس آن) درمان مى‏ كند. پس در هر دو صورت او شفا دهنده است.
در جمع بندي مي توان گفت كه در بسياري از امور اشتراكي بين موضوعات ديني و علوم تجربي وجود ندارد .اين دو مقوله داراي موضوعات كاملا متفاوت و متغايري هستند ، در نتيجه تقابل بدون وجود موضوع مشترك معنا نخواهد داشت .
در برخي موضوعات مشترك و ديدگاه هاي خاص هم يا درفهم دقيق منظور دين اشتباه وجود دارد يا در نظريات علمي به خاطر عدم قطعيت هر زمان امكان تغيير و تبديل وجود دارد . در نتيجه نمي توان به طور قطع گفت اين آيه قرآن در تضاد و تقابل كامل در برابر اين اصل متقن و بديهي علمي است ؛ به همين خاطر مقوله تقابل علم و دين بيش از آنكه مقوله اي مستند و واقعي باشد ، امري شعاري و مبهم است .
به عبارت روشن تر موضوعات در بحث علم و دين يا واقعا موضوعات داراي اشتراك نيستند يا مواردي از دو طرف (علم و دين) به عنوان موارد تقابل مطرح مي شود كه از هر دو طرف چندان قطعيت ندارند و يا گزاره هايي از اديان غير قابل دفاع محسوب مي شوند ، حال آنكه منظور ما از دين دين اسلام و تفكر خاص شيعي است ؛ در عين حال حتي در همين حوزه هم موارد ذكر شده اموري هستند كه در ديني بودن آن ها ترديد زيادي وجود دارد و مثلا استناد قطعي و جدي به منابع اصيل ديني ندارند .
البته چه بسا در اموري كاملا قطعي و مسلم هم از جانب علم و دين تقابل هايي ديده شود كه دراين صورت بايد بنا بر استنادات عقلاني اين تقابل را برطرف نمود . بسياري از گزاره هاي ديني همان گونه كه با توجه به برخي منابع نقلي ديگر از كليت خود افتاده ،تخصيص مي خورند و مقيد مي شوند ، همين گزاره ها با اصول يقيني و قطعي علوم تجربي هم مي توانند تقييد و تخصيص خورده يا از استناد بيفتند .
به عنوان مثال اگر فرض كنيم در منابع قطعي ديني بر فوائد گوناگون نمك تاكيد شود و مصرف آن همواره مورد سفارش قرار بگيرد ، در عين حال علوم تجربي نمك را براي افراد داراي فشار بالا بسيار بد و مضر بدانند ، به راحتي مي توان گفت دليل ديني تاييد مصرف نمك تنها مختص افرادي است كه به چنين عارضه اي گرفتار نيستند حتي اگر در علم تجربي به طور قطعي ضرر مطلق نمك تشخيص داده شود ، در مواردي مي توان صحت روايات مورد نظر را دچار ترديد ساخت .
البته نبايد فراموش كرد مواردي هم كه به واسطه گزاره هاي ديني براي عالمان علوم تجربي-البته باورمندان به دين- ترديد و شك در صحت گزاره هاي تجربي به وجود مي آيد ،كم نيست .براي يك انديشمند مسلمان رسيدن به يك نتيجه علمي كه با برخي منابع مسلم ديني در تضاد باشد، مي تواند ترديدها و تاملات جدي در درستي آن فرضيه و لزوم تحقيقات و بررسي هاي مجدد را به دنبال داشته باشد .

صفحه‌ها