پرسش وپاسخ

با توجه به اين مطلب چرا حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه براي ازدواج با ام‌البنين (س) به سراغ عقيل آمد كه علم انساب مي‌دانست؟

در مورد علم پيامبر و امام زياد بحث شده و آيات و روايات هم در اين زمينه فراوان است. شك نيست كه پيامبر و امام علم استقلالي به غيب ندارند .از پس پرده و منايا و بلايا و نسب و طهارت مولد افراد و ... كه جلوه هاي مختلف علم غيب است ، به خودي خود آگاهي ندارند.
رسول خداست كه به بيان قرآن مي فرمايد:
ُوَ لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ؛ (1)
اگر از غيب (بالاستقلال ) با خبر بودم ، سود فراواني براي خود فراهم مي‏كردم ، و هيچ بدي (و زياني) به من نمي‏رسيد.
از طرف ديگر شكي نيست كه خداوند عالم مطلق به جهان ملك و ملكوت است . همه اجزاي جهان در حضور اوست . هيچ ذره اي از محضر علمي خدا غايب نيست:
وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين؛ (2)
در هيچ حال (و انديشه‏اي) نيستي، و هيچ قسمتي از قرآن را تلاوت نمي‏كني، و هيچ عملي را انجام نمي‏دهيد، مگر اينكه ما گواه بر شما هستيم ،در آن هنگام كه وارد آن مي شويد! هيچ چيز در زمين و آسمان، از پروردگار تو مخفي نمي‏ماند حتّي به اندازه سنگيني ذرّه‏اي، و نه كوچك تر از آن و نه بزرگ تر، مگر اين كه (همه آن ها) در كتاب آشكار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!
خداوندي كه قاهر و مسلط بر جهان است و همه جهان محضر اوست ، مي تواند بندگاني را برگزيند. بر همه ملك و ملكوت يا بر حوزه هايي از ملك و ملكوت (كه خودش مصلحت مي داند) آگاه گرداند . بنا به آيات قرآن چنين برگزيدگي صورت گرفته و برگزيدگان خدا به اذن و اراده او بر همه جهان غيب يا بر حوزه هايي از آن مطابق اراده خدا آگاهي دارند:
ِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء؛ (3)
چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد. اين بر خلاف سنت الهي است) ولي خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند (و قسمتي از اسرار نهان را كه براي مقام رهبري او لازم است، در اختيار او مي‏گذارد.)
پس هيچ منعي ندارد كه امامان به اذن خدا بر اين علوم آگاهي داشته باشند . بنا بر روايات دارند ؛ اما اين علم كه به امامان داده شده ، بايد در راستاي رسالت هدايتي كه بر دوش آنان گذارده شده ، مورد استفاده قرار گيرد . اجازه ندارند جز در مواقع خاص كه خدا اجازه داده ، اين علم را به كار گيرند .
امام علي علاوه بر اين كه به افاضه خدايي از اين علوم بهره مند است ، مجاز نيست در امور شخصي از آن بهره بگيرد . بنا به بهره گيري در امور شخصي از اين علم هم ندارد . برادرش در اين زمينه تبحر خاصي دارد . امام كه مجاز نيست و ضرورتي ندارد در اين زمينه به علم امامت مراجعه كند ، از برادر كمك مي گيرد تا با توجه به آگاهي وسيعي كه به انساب عرب و ويژگي هاي هر قبله دارد ، فردي مناسب كه ويژگي هاي شجاعت و سخاوت و ... را در خود جمع دارد ، براي همسري او بر گزيند . اين گونه كمك گرفتن در زندگي پيامبران و معصومين بي شمار است . با علم غيب افاضي آنان هيچ منافاتي ندارد.
شبي كه حضرت علي (ع) در بستر پيامبر(ع) خوابيد، اگر مي دانست كه كشته نمي شود، فضيلتي براي حضرت نبود، در حالي كه هم در قرآن (4) و هم در روايت ذيل همين آيه ،اين كار را يكي از فضايل حضرت شمرده است، پس در اين جا هم حضرت به اذن الهي از آينده اين كار آگاه نبود.
خداوند متعال در برخي موارد به خاطر مصلحت هايي معصومان را به علم غيب آشنا نمي كند .
پي نوشت ها :
1. اعراف (7) ايه 188.
2. يونس (10) آيه 61.
3. آل عمران (3) آيه 179.
4.بقره (2) آيه 207

خداوند متعال به تمام جهان هستي احاطه دارد. غيب و شهود نسبت به او يكسان است.

خداوند متعال به تمام جهان هستي احاطه دارد. غيب و شهود نسبت به او يكسان است. اين زمان و آن زمان، اين مكان و آن مكان ندارد، چون وجودش غير محدود و برتر از زمان و مكان است و چيزي از او غايب نيست. همان طور كه به جهان مشهود احاطه دارد، به جهان غيب نيز احاطه دارد. امّا بايد ديد آيا غير از خدا كسي مي تواند علم به غيب پيدا كند؟ آيا تنها خدا است كه به جهان غيب احاطه دارد يا بشر هم مي تواند با آن جهان ناديدني تماس بگيرد؟
بعضي گفته‏اند: علم به غيب مخصوص خدا است . از ديگري حتي پيامبران ساخته نيست . دليل آنان آيه "و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو".(1) و نظائر آن است.
اين مطلب را قبول مي كنيم كه غيب مطلق و بالذات از مختصّات خدا است. او است كه وجودش غير محدود است . چيزي از او غايب نيست . بالذات بر جهان غيب و شهود احاطه دارد . در علومش احتياجي به غير ندارد. پيامبران گرچه از ديگران كامل ترند، ليكن به هر حال وجودشان محدود به زمان و مكان است.
بنابراين پيامبران به غيب مطلق دسترسي ندارند، ليكن چنان نيست كه ارتباط با جهان غيب به طور كلّي براي بشر محال باشد، بلكه خدايي كه مالك غيب و شهود است، مي تواند بعض افراد لايق را با آن جهان ارتباط دهد . دري از غيب را براي شان بگشايد . حقايقي را بر آينه صاف وجودشان افاضه و اشراق كند.
قرآن كريم نه تنها اين گونه علم غيب را از پيغمبران نفي نكرده، بلكه اثبات كرده است:
"عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً إلاّ من ارتضي من رسول فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً؛(2)
داناي غيب خدا است. پس هيچ كس را از غيب خويش مطلع نخواهد كرد مگر فرد برگزيده را مانند پيامير در جلو رو و پشت سرش نگهبان‏ها مي آورد".
در آيه مذكور مي فرمايد خدا عالم به غيب است. هيچ كس را بر غيبش مطلع نمي‏كند مگر افراد برگزيده مانند رسول را، معلوم مي شود رسول استثنا شده است. او مي تواند با تأييدات الهي با جهان غيب مرتبط گردد.
در بعضي از آيات مي فرمايد: اخبار غيب را در اختيار پيغمبر قرار مي دهيم:
"ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك؛(3) اين اخبار غيبي است كه به تو وحي مي‏كنيم".
در مورد حضرت عيسي :
أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُم؛‏(4)
من نشانه‏اي از طرف پروردگار شما، براي تان آورده‏ام . از گِل، چيزي به شكل پرنده مي‏سازم .سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد. به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسي‏] را بهبودي مي‏بخشم . مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم . از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم .
در اين آيه حضرت عيسي هم مدعي خلق است و هم مدعي شفا دادن و زنده كردن و خبر دادن از غيب . همه اين ها اختصاص به خدا دارد . ايشان به اذن و اراده خدا اين كارها را مي كند.
از اين قبيل آيات استفاده مي شود خداوند متعال پاره‏اي از حقايق و مطالب غيبي را به وسيله وحي بر پيغمبران نازل مي كند.
ترديد نيست كه بر پيغمبران وحي مي شود. وحي عبارت است از يك نوع ارتباط مخصوص و تماس مرموز و خارق العاده به واسطه افاضات پروردگار حكيم. دري از غيب به روي پيغمبر باز مي شود . پرتوي از عالم نوراني بر گوهر تابناك قلب او مي تابد . به وسيله چشم باطن گوشه‏اي از جهان را مشاهده مي كند. گرچه پيغمبران مي توانند با جهان غيب تماس بگيرند، ولي به غيب مطلق و نامحدود دسترسي ندارند . بيش از ظرفيت محدود وجودشان نمي‏توانند از آن عالم نامحدود استفاده كنند. به علاوه در اين مقدار از علم غيب هم استقلال ندارند . علوم شان بالذات نيست، بلكه به تأييدات و افاضات پروردگار جهان نيازمندند.
امام هادي (ع) فرمود:
إن الله تبارك و تعالي جعل قلوب الأئمة (عليهم السلام) موارد لإرادته، و إذا شاء شيئا شاءوه، و هو قوله تعالي: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ(5)؛
خداوند دل هاي ما را ظرف مشيت و اراده خود قرار داده است .هر گاه خدا چيزي را بخواهد، ما هم آن را مي خواهيم . اين است معناي كلام خدا كه فرمود: "و جز آنچه خدا بخواهد، نمي خواهيد".

پي‌نوشت‌ها:
1. انعام (6) آيه 59.
2. جن (72) آيه26-27.
3. آل عمران (3) آيه 44.
4.همان،آيه49.
5. انسان (76) آيه 30؛ البرهان، ج5،ص556؛
كافي، ج1، ص258، باب " ان الائمه اذا شاءوا ان يعلموا علّموا".

دقت كنيد كه آيه فرموده است: خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما دور گرداند و نفرموده خداوند مي‏خواهد شما را از پليدي دور گرداند. مطابق بيان قرآن ساحت آن ها آن قدر مقدس و متعالي است كه خداوند خود مدافع آن تقدس گشته و نمي‏گذارد رجس و پليدي بدان نزديك گردد. كسي كه طالب و خواستار رجس و پليدي بوده و دنبال آن برود ، ارزش اين كه برگزيده شود و تحت حمايت خاص قرار گيرد ، ندارد؛ ولي اگر كسي پاكي طلب بود و از رجس و پليدي گريزان و منزه بود ، ارزش دارد كه برگزيده شده و تحت حمايت قرار گيرد . مشابه اين تعبير و عنايت خاص در سوره يوسف نسبت به آن جناب نيز مطرح شده و علت آن عنايت نيز بيان گرديده است: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ اِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ؛(1) اين چنين (با يوسف عمل كرديم) تا سوء و فحشا را از او بگردانيم زيرا او از بندگان مخلَص ما بود». از مقايسه اين دو آيه معلوم مي‏گردد در اينجا نيز خداوند اهل بيت (ع) را به خاطر مخلص بودنشان مورد عنايت قرار داده و هر نوع پليدي را از ساحت آنان دور ساخته است. "مخلص" اسم مفعول يعني خالص شده ، كسي كه خدا او را براي خود خالص كرده و متولي وي شده و براي غير خودش در او نصيبي قرار نداده است. (2) مخلَصين آنانند كه پس از آن كه ايشان خود را براي خدا خالص كردند ( و مخلِص شدند)، خدا آنان را براي خود خاص گردانيده است. كساني كه به بندگي محض رسيده و نور و محبت و عشق به خدا تمام وجودشان را فرا گرفته و خدا هم دوستدار آنان شده و آنان را براي قرب خود بر گزيده است . برگزيدگان خدا از بين بندگان، كساني كه به مقام اصطفاء و اجتباء رسيده و خدا آنان را از بين بندگان دست چين كرده و بر گزيده ، مخلص و خالص شده و به خدا اختصاص يافته اند. كسي كه به بندگي محض رسيد و خدا او را بر گزيد و به خود اختصاص داد ، چنين كسي از "مخلَصين " مي شود .(3) در آيه تطهير هم سخن از اين نيست كه خدا مي خواهد شما را از ارتكاب پليدي و گناه و زشتي بازدارد؛ زيرا آنان از پليدي دور بودند. بلكه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد . ("ليذهب عنكم الرجس" نه ليذهبكم عن الرجس) البته پيامبران مانند ملائكه نيستند كه ذاتا اقتضاي گناه نداشته باشند. ملك ذاتا از نور است و اقتضا و اسباب و دعوت كننده به گناه ندارد؛ ولي امامان و معصومان بشر هستند و خلقتشان از خاك و ماده است كه از روح خدا در او دميده شده و به اين جهت مانند بقيه انسان ها خشم و شهوت و نياز جنسي و ... دارند. ولي آن ها نفس و گرايش هاي مادي را مهار كرده و در خدمت عقل و نورانيت خدايي خود گرفته اند. شيطان نفس و شيطان جن براي دعوت آنان به گناه و زشتي اقدام مي كنند ولي نورانيت آنان چنان قوي است كه شيطان ها راهي به اغواي آنان نمي يابند و به تسليم وا داشته و منصرف مي شوند. خلاصه آن كه مساله دفع نيست؛ رفع است . به عبارت ديگر درمان نيست پيشگيري است. پي نوشت ها: 1. يوسف (12) آيه 24. 2. طباطبايي، الميزان ، قم ، انتشارات اسلامي ، ج11، ص 79. 3. ر. ك. آيات:بقره،130؛آل عمران ،33 و 42 و 87؛ نمل، 59؛ يوسف، 6؛ نحل، 121؛ مريم، 58؛ طه، 122؛ حج، 75؛ نمل،59؛ ص، 47؛ قلم،50.

در اين كه احاديث بسياري از زبان پيامبر، امامان و اصحابشان جعل شده و در كتب روايي وارد شده، شك نيست به همين جهت پيامبر و امامان اعلام كرده اند رواياتي كه به ما منسوب است را به قرآن عرضه كنيد و در صورت منافات با قرآن، بدانيد آنها را ما نگفته ايم.
روايت مورد اشاره در كتاب استبصار شيخ طوسي آمده، ولي شيخ در همانجا به صحيح نبودن اين روايت تصريح دارد.
در باب مواردي كه اعاده نماز لازم است، سخن به نماز جماعتي مي رسد كه امام جماعت به سهو غسل يا وضو ندارد، در اين صورت اعاده لازم است يا نه؟
ابتدا روايتي از امام باقر نقل مي كند كه راوي مي پرسد اگر امام سهوا طهارت و وضو نداشته باشد، آيا اعاده نماز لازم است؟ امام مي فرمايد: خود امام كه بر طهارت نبوده بايد نمازش را اعاده كند و اعلام نداشتن طهارت به مأمومين لازم نيست و اعاده نماز هم بر آنها لازم نمي باشد :
عن زرارة عن أبي جعفر (ع) قال: سألته عن قوم صلي بهم امامهم وهو علي غير طهور يجوز صلاتهم أم يعيدونها فقال: لا إعادة عليهم تمت صلاتهم وعليه هو الإعادة وليس عليه ان يعلمهم، هذا عنه موضوع .
بعد شيخ به روايت بالا اشاره مي كند كه دلالت دارد بر امام لازم است اعلام نمايد و مأمومين هم بايد اعاده كنند و اين روايت را شاذ و مخالف احاديث معتبر شمرده و پذيرفتني نمي داند:
فأما ما رواه علي بن الحكم عن عبد الرحمن العرزمي عن أبي عبد الله (ع) قال : "صلي علي (ع) بالناس علي غير طهر وكانت الظهر فخرج مناديه ان أمير المؤمنين (ع) صلي علي غير طهر فأعيدوا وليبلغ الشاهد الغائب" . فهذا خبر شاذ مخالف للأحاديث، وما هذا حكمه لا يعمل عليه (1)
در رد اين روايت چند اشكال كرده اند:
1. روايت شاذ و مخالف روايات معتبر است و با توجه به ادله ترجيح ، روايات مخالفش پذيرفته شده و اين روايت را به كنار مي نهيم.
2. سند روايت مجهول است زيرا پدر عبدالرحمن عزرمي در كتب رجال توثيق نشده و معرفي نگرديده است. (2)
3. با ادله روايي و قرآني دلالت كننده بر عصمت و تطهير اهل بيت منافات دارد.
4. اگر چنين اتفاقي در دوران امامت حضرت افتاده بود و نماز امام بدون وضو اعلام شده بود، مخالفين كه چنين نقصي را در امامان خود فراوان نقل كرده اند و براي تطهير آنها و تنقيص امام، دنبال هر بهانه اي بودند، فراوان اين را نقل مي كردند و بدان احتجاج مي نمودند در حالي كه چنين اتفاقي نيفتاده و اين نشان مي دهد روايت بعد ها ساخته شده است. (3)
بنا بر اين روايت بالا را گر چه در كتب خود آورده اند ولي همگي به قبول نبودن آن تصريح كرده و علت آن را بيان كرده اند.
عصمت هم دو وجه دارد:
عصمت از گناه كه مهم است و خداوند كساني را براي نبوت و امامت برمي گزيند كه به اختيار و مجاهده به اين مرحله رسيده باشند.
عصمت از خطا و اشتباه كه اين مرحله به عنايت خداست و كساني كه به اختيار و مجاهده خود به مرحله اول رسيده باشند، مورد عنايت خدا قرار گرفته و از جانب خدا برگزيده شده و به عنايت او از خطا و اشتباه در امان شده و علم ناب به آنان افاضه مي گردد و بر چنين كساني كه مخلَصين و برگزيدگان خدايند ، شيطان هيچ تسلطي ندارد:
رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني‏ لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين (4)
پروردگارا! چون مرا گمراه ساختي، من (نعمتهاي مادّي را) در زمين در نظر آنها زينت مي‏دهم، و همگي را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را.
فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ (5)
به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو، از ميان آنها!
بنا بر اين امامان كه با مجاهده و اختيار از گناه و لغزش خوداري ورزيده و عبوديت پيشه كرده بودند ، از جانب خدا برگزيده شده و در كنف حمايت او از تصرف شيطان و از خطا و اشتباه در امان بودند.
پي نوشت ها:
1. شيخ طوسي، استبصار، تهران، اسلاميه، 1363 ش، ج 1، ص 432-433.
2. خويي، كتاب الصلاه، قم، علميه، 1412 ق ، ج 5، قسمت 2، ص 362.
3. همان.
4. حجر (15) آيه 39-40.
5. ص (38) آيه 82-83.

پاسخ پرسش اول : پيامبر اسلام (ص) و امامان، نه تنها از گناه معصوم هستند، بلكه از آنچه اصطلاحاً ترك اولي نام دارد نيز معصوم مي باشند؛ در حالي كه برخي انبياء ترك اولي داشتند. يعني چهارده معصوم به هيچ عنوان حتي در امور عادي نيز خطا و اشتباه نمي كنند و به تعبيري اگر واقعاً قصد كشتن مگسي داشته باشند، به هيچ عنوان خطا نمي كنند و ادله بر عصمت مطلق آنها دلالت دارد كه البته برخي از اين دلائل عقلي و برخي مانند آيه تطهير و...نقلي است و چه بسا دليلي صرفاً ناظر به بخشي از درجه عصمت باشد كه بخش ديگر آن بواسطه دليل ديگر اثبات شود. (1) اما پاسخ پرسش دوم : فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ: (2) پس (اي پيامبر!) صبر و شكيبايي پيشه كن كه وعده خدا حقّ است، و براي گناهت استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور! با توجّه به ادلّه قطعي و محكمي كه بر عصمت پيامبر ( و حتي عدم قبول پذيرش ترك اولي ) داريم ، گناهي كه در اين آيه به پيامبر (ص) نسبت داده شده ، ظاهرش قطعاً مراد نيست . بدين خاطر چاره نداريم كه از ظاهر آيه صرف نظر كرده و يكي از احتمالات زير را درباره آن قبول كنيم : 1 ـ پيامبر (ص) كارهايي را در ارتباط با خلق خدا انجام مي داد و به امور آنان رسيدگي مي كرد ، حتي گاهي دعوت كودكان را رد نمي كرد و به تقاضاهاي كودكانه آنان پاسخ مثبت مي داد، اين ها همه، گرچه عبادت عظيم و طاقت فرسايي براي حضرتش بود، امّا او آن ها را يك نوع فاصله و جدايي ، بين خود و خدايِ خويش مي ديد و از اين باب كه « حَسَناتُ الأَبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ (3) كارهاي خوب نيكان ، گناهان بار يافتگان حريم قدس است. آن توجّهات و رسيدگي ها را نوعي گناه و كوتاهي براي خود به حساب مي آورد . بدين جهت مقيّد بود روزي صد بار استغفار كند مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . و تا استغفار نمي كرد آرام نمي گرفت و خدا هم با توجّه به اين حالت پيامبر (ص) به او دستور استغفار براي آنچه او براي خود گناه مي داند، مي دهد .گرچه از نظر خدا گناهي به شمار نمي آمد. مي فرمودند: إِنَّهُ لَيُغانُ عَلي قَلْبي حَتَّي أَسْتَغْفِرَ فِي اليَوْمِ مِأَةَ مَرَّة : (4) تا روزي صد بار استغفار نگويم دلم آرام نمي گيرد و خاطرم آسوده نمي گردد . 2 ـ اين دستور به پيامبر (ص) از اين جهت بود كه امّت پيامبر(ص)، به اهميّت استغفار و نقش والاي آن در توفيقات مادّي و معنويِ خويش پي ببرند و با تأسّي به حضرتش براي گناهان و لغزش هاي خود استغفار كنند تا از عذاب خداوند در دنيا و آخرت نجات يابند و به سعادت ابدي دست پيدا كنند. مخصوصاً كه اكثر مردم مقيّد بودند كه هر كاري پيامبر (ص) مي كند آن ها هم همان را انجام دهند. لذا خدا به پيامبرش چنين خطاب مي كند تا ديگران از او درس بگيرند.(5) آن بزرگوار از برترين مصداق عباد صالح خدايند كه به اوج نهايي تقوا، دست يافته اند و تمام اوصافِ ممتاز بندگانِ مخلص و با تقوا در وجود پاكشان شكل گرفته است كه يكي از آن ها استغفارِ در سحرگاهان و مناجاتِ با خداي عالميان است. 3 ـ گناه يك جمعيتي كه معتقد به مكتب خاصّي هستند خواه ناخواه به نام صاحب آن مكتب تمام مي شود هر چند او آنان را از آن برحذر داشته باشد. خدا هم در اين آيه ، گناه امّت پيغمبرش را به او نسبت داده و مي فرمايد: « براي گناهت استغفار كن » يعني اي پيامبر اگر نجات امّتت را مي طلبي ، براي گناهان آنان طلب آمرزش نما تا به اين واسطه شفاعت تو را در حق ايشان بپذيريم. پي نوشت ها: 1. خميني، روح الله، آداب الصلوه، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بي تا، ص 60. 2. غافر(40 ) آيه 55. 3. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏ ، سال چاپ: مختلف‏، نوبت چاپ: مكرر، ج‏25، ص 205. 4. همان، ص 204. 5. مكارم شيرازي، تفسير نمونه،ناشر دار الكتب الإسلامية، تهران ، 1374 ش ، نوبت اول ، ج‏21، ص 453

دو آیه درقرآن است که یکی شفاعت را رد می کند یکی تایید لطفا توضیح دهید.

سوره مباركه بقره : أيه 48 وَاتَّقُواْ يَوْماً لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ و بترسيد از روزي كه هيچ جزا داده نشود شخصي بجاي شخصي ديگر و هيچ پذيرفته نشود شفاعت كسي ( در باره ديگري) و فدائي عوض شخص نخواهند گرفت و هيچ ياري كننده و فرياد رسي در آن روز نخواهد بود. سوره مباركه نساء : آيه 64 وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّاباً رَّحِيماً اي پيامبر!آنان كه به خويشتن ستم كردند، اگر نزد تو آيند و از خداوند آمرزش بخواهند و پيامبر هم براي آنان از خداوند مغفرت بطلبد، خدا را توبه پذير و مهربان خواهند يافت پاسخ: آيه 48 بقره خطاب به بي اعتقاد هاي به خدا است كه اميد هاي واهي دارند و خداوند اين اميد هاي واهي را نااميد مي كند و اعلام مي كند كه تنها با ايمان و عمل صالح مي توانيد به نجات برسيد: در آيه 39 به عنوان قانون كلي مي فرمايد: وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ كساني كه كافر شوند، و آيات خدا را تكذيب كنند خود اهل جهنّمند و جاودانه در آنجا خواهند بود. بعد خطاب را متوجه يهوديان كه نبوت پيامبر اسلام را با وجود يقين به آن انكار كرده و از گردن نهادن به اطاعت ايشان خودداري مي ورزيدند، كرده و آنان را به يادآوري نعمت هاي خدا و وفاي به عهدي كه سپرده اند (كه تابع حق بوده و پيامبران بعد را ياري دهند ) دعوت كرده و به ترس از خدا و تصديق قرآني كه مصدق تورات است فرا مي خواند و به اقامه نماز و دادن زكات دعوت كرده و ... و بالاخره مي فرمايد: وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون (1) و بترسيد از روزي كه هيچ كس ديگري را به كار نيايد و هيچ شفاعتي از كسي پذيرفته نگردد و از كسي عوضي نستانند و كسي را ياري نكنند. بنا بر اين پيام اين آيه نفي شفاعت در قيامت از كافران و انكار كنندگان حق و ستيز كنندگان با پيامبران و ... مي باشد. ما هم قبول داريم كه كسي كه كافر و مشرك از دنيا برود، شفاعت شامل او نمي شود. اما بودن شفاعت براي مؤمنان در قيامت با توجه به آيات قرآن قطعي است و آيات زير نمونه اي از آياتي است كه اين شفاعت را براي مؤمنان ثابت مي كند: فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعين (2) پس شفاعت شفاعت‏ كنندگان سودشان نبخشيد. اين آيه صراحت دارد كه شافعاني در قيامت هستند كه وجود آنان و شفاعتشان به تكذيب كنندگان حق، سودي نمي رساند . وَ لا يَمْلِكُ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُون(3) كساني سواي او را كه به خدايي مي‏خوانند قادر به شفاعت كسي نيستند. مگر كساني كه از روي علم، به حق شهادت داده باشند. اين آيه اثبات شهادت براي كساني مي دهد كه به يگانگي خدا به حق و و در كمال خلوص شهادت داده باشند. يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (4) در آن روز شفاعت سود ندهد، مگر آن را كه خداي رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد . اين آيه نيز صراحت دارد در قيامت كساني هستند كه خدا به آنان اجازه شفاعت داده و به سخن آنها راضي است. پس شفاعت شامل حال كساني مي شود كه در اين دنيا ايمان آورده و به اولياي خدا اظهار ارادت كرده و از آنان شفاعت طلب نموده اند و آنان در قيامت به اجازه خدا از اين گونه افراد شفاعت مي كنند. اما كسي كه ايمان نياورده و بر انكار و كفر اصرار ورزيده و تابع و محب اولياي خدا نشده و از آنان شفاعت در آخرت نطلبيده اند، در آخرت از شفاعت بهره اي نمي برد. شايد منظور شما هم اين باشد كه اگر اين گونه باشد، درست متوجه شده ايد. شفاعت هم مثل توبه است كه فقط به كساني كه قبل از مرگ بدان متوسل شده باشند، سود مي رساند و اگر كسي بر كفر و ظلم آگاهانه اصرار بورزد و قبل از تمام شدن فرصت توبه نكند و آمرزش نطلبد، توبه اين فرد در زمان احتضار و مشاهده طليعه آخرت و بعد از مرگ پذيرفته نخواهد شد: َ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّي إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَليماً (5) توبه كساني كه كارهاي زشت مي‏كنند و چون مرگشان فرا مي‏رسد مي‏گويند كه اكنون توبه كرديم، و نيز آنان كه كافر بميرند، پذيرفته نخواهد شد. براي اينان عذابي درد آور مهيا كرده‏ايم. خلاصه آنكه بت پرستان شفاعت مورد قبول قرآن را كه قائل نبودند، شفاعتها بتها را اميد داشتند و قرآن هم آن را رد مي كند. در مورد شفاعت كتاب هاي زيادي هست كه مي توانيد مراجعه كنيد از جمله به: جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، دار القرآن الكريم، 1369 ش، ج 8، ص 1-210 مراجعه كنيد. پي نوشت ها: 1. بقره (2) آيه 48. 2. مدثر (74) آيه 48. 3. زخرف (43) آيه 86. 3. طه (20) آيه 109. 5. نساء (4) آيه 18.

«إن الذين تدعون من دون الله عباد أمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين»

«إن الذين تدعون من دون الله عباد أمثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم إن كنتم صادقين»؛ (1) ( غير خدا هر آنكس را كه شما مي خوانيد به حقيقت همه مثل شما هستند اگر در دعوي خود راستگوييد از آنها بخواهيد تا مشكلات و حوائج شما را روا كنند.) يكي از روش هاي تفسير آيات قرآن توجه به سياق آيات مي باشد، يعني توجه به آيات قبل و بعد آن آيه اي كه در صدد فهم آن هستيم بكنيم و آيه را به تنهايي معنا و تفسير نكنيم و اين روش را مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان زياد بكار برده اند و در تفسير آيات توجه به سياق آيات داشته اند. در مورد اين آيه شريفه هم ما اگر اين آيه را با آيات قبل و بعدش ببينيم، دچار سوء فهم و برداشت نادرست نمي شويم؛ چرا كه يكي از آيات قبل اين آيه چنين است: « أ يشركون ما لا يخلق شيئا و هم يخلقون »؛ (2)( آيا براي خدا شريك قرار مي دهند چيزي را كه خلق نمي كند چيزي را و حال آنكه خود آنها خلق شده خدا هستند) و اين آيه ظاهر است در نهي مشركان از پرستش بتها و جمادات همانگونه كه مرحوم علامه مي فرمايند : « ذيل آيات ظاهر در اين است كه منظور شرك به بت و آلهه متخذه از جمادات است چون مي فرمايد اين بت ها قدرت ندارند كه خودشان را و پرستش كنندگان خود را ياري كنند و دعا كردن و نكردن ايشان را نمي فهمند».(3) بنا بر اين اولا اين آيه شريفه مربوط به بحث توسل به امامان و حاجت خواستن از آن ها نيست چرا كه منظور از « الذين تدعون من دون الله » جمادات و بت هاي سنگي هستند. ثانيا ما با حاجت خواستن و توسل به امامان معصوم از خدا خواسته ايم و آن ها را واسطه اي قرار داديم بين خود و خداوند (در حالي كه آيه مي فرمايد: اينها غير خدا را به نحو مستقل مي خوانند و از او طلب مي كنند) چرا كه توسل به ائمه نه تنها شرك نيست؛ بلكه خداوند خود آن ها را وسيله تقرب به خود قرار داده است « وابتغوا اليه الوسيله »؛ (4) مفسران شيعه در ذيل اين آيه شريفه آورده اند كه: مراد از وسيله در اينجا اهل بيت عليهم السلام هستند و اگر امامان معصوم حاجتي را برآورده مي كنند يا مريضي را شفا مي دهند، به اذن خدا انجام مي دهند؛ همانطور كه در آيات شريفه قرآن در مورد حضرت عيسي آمده كه به اذن خدا مريضان را شفا مي داد و مردگان را زنده مي كرد. (5) ثالثا : اگر قرار باشد با اين آيه توسل را زير سوال بيريم بايد بگوييم تمام انسان ها در طول تاريخ مشرك بوده اند!! چون همه آن ها در طول زندگي خود از غير خدا كمك گرفتند؛ مثلا حداقل براي مرض خود به پزشك مراجعه كرده اند. براي آشنايي بيشتر در مورد بحث توسل به امامان معصوم مطالب را در ذيل مي آوريم: در بسياري از مشكلات به اوليا متوسل شده، از اين طريق به دنبال حل مشكلات خود بر مي آييم؛ اما نتيجه گيري معمولا به دو شكل متصور است ؛ گاهي تنها اين بزرگواران را واسطه و شفيع بين خود و خدا قرار مي دهيم ، يعني از خداوند مي خواهيم كه به حق اين بزرگواران و به احترام ايشان مشكل ما را برطرف نمايد، چنان كه در ابتداي دعاي توسل مي گوييم : «اللهم اني اسئلك و اتوجه اليك بنبيك نبي الرحمه ..؛ خدايا ! از تو درخواست مي كنم و به تو توجه مي نمايم ،به حق نبيت كه پيامبر رحمت بود ... ؛ در اين صورت كه اغلب توسلات ما را در بر مي گيرد ، از خداوند درخواست حل مشكل مي كنيم و خداوند مشكلات را برطرف مي نمايد . اما در صورت ديگر از حضرات معصومين در خواست رفع مشكلات و برآورده شدن حاجات را مي نماييم. بارها ديده شده كه در اين توسلات بسياري از مشكلات برطرف مي گردد. افرادي كه مثلا به حرم امام رضا عليه السلام رفته، شفاي بيماريشان را از آن حضرت مي طلبند، شفا يافته و يا حاجات گوناگون خود را دريافت مي نمايند. اين گونه توسلات و حل مشكلات نظير شفاي بيماران و ... به وسيله امامان يا پيامبر در فرهنگ ديني ، معجزه يا كرامت محسوب مي­شود. آيا معجزه يا كرامت هايي اين گونه، فعل مستقيم خدا است يا فعل پيامبر يا امام به اذن خدا ؟ دو نظريه مطرح است كه به توضيح آن مي‌پردازيم: أ ) برخي بر اين باورند كه معجزه يا كرامت فعل مستقيم خدا است و اوليا تنها واسطه تحقق اين امر هستند. ب) در مقابل برخي ديگر معتقدند كه اين امر با قدرت و اراده پيامبر يا امام صورت مي‌گيرد، يعني داراي قدرت و اراده فوق العاده مي‌شود كه با قدرت و اراده، هر چه را كه بخواهد، انجام مي‌دهد، ولي با اذن خدا اين كارها را انجام مي­دهد. قدرت را خدا به او داده است و در نتيجه او اراده مي‌كند كه فلان كار انجام بگيرد و انجام هم مي‌گيرد. مانند اين كه خداوند اين اثر را در آتش قرار داد كه بسوزاند يا آب آتش را خاموش و سرد كند؛ بنا بر اين خداوند در نفس انسان كامل مانند امام معصوم يا پيامبر اين اثر را قرار داد كه بيمار را شفا دهد و در علت هاي عالم تأثير گذارد. اين گروه به آياتي استناد مي‌كنند كه قرآن اين معجزات را به پيامبر نسبت مي‌دهد، ولي همواره تكيه‌اش اين است كه اين كار باذن الله صورت مي‌گيرد. فعل پيامبر يا امام است، ولي با اذن الهي، زيرا در قرآن آمده است : هرگز نمي‌توانيم معجزه‌اي جز به فرمان خدا بياوريم. (6) نظريه دوم با رجوع به آيات و روايات صحيح تر به نظر مي­رسد. نيز با توجه به عقيده شيعيان كه امامان معصوم داراي ولايت تكويني هستند. معناي ولايت تكويني نيز اين است كه مي توانند در نظام و علل عالم تأثير بگذارند، اما هميشه اين مسئله به اذن خداوند صورت مي گيرد. بر اساس حقيقت توحيد فاعلي هر آنچه در عالم رخ مي دهد، به قدرت الهي و از منشا فاعليت او انجام مي پذيرد؛ اما همانند كارهاي عادي ما كه هر چند در حقيقت به خاطر اعطاي قدرت الهي به ما به خداوند منسوب است، ولي در عين حال فعل خود ما به حساب مي آيد. كرامات معصومين هم در عين اين كه ناشي از اعطاي قدرت الهي به آن ها و از طرف خداست؛ اما كار خود اين بزرگواران به حساب مي آيد. مي توان گفت: امام به اذن الهي از طريق قدرتي كه خداوند به او اعطا نموده ، مشكل ما را حل مي نمايد. براي توضيح بيشتر، ر. ك ،به: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 4، ص 484 - 464. پي نوشت ها : 1. اعراف (7) آيه 194. 2. همان آيه 191. 3. علامه طباطبايي، الميزان، انتشارات جامعه مدرسين قم، ج8، ص 377. 4. مائده (5) آيه 35. 5. همان آيه 110. 6. ابراهيم (14) آيه 11. پرسش: &&

سوال:

امام صادق عليه السلام فرمودند : بهشت و جهنم شيعيان همين دنياست ، ما از برزخ شما ميترسيم .

روزي يكي از دشمنان خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت : شيعيان شما به پشتوانه محبت شما گناه ميكنند ، تكليفشان چيست آيا باز هم به بهشت ميروند ؟ حضرت فرمودند : دراين دنيا به فقر ، به داغ ( مصيبت ) و به بيماري مبتلا مي شوند و به يك روايت ديگر فرموند به ( سلطان ستمگر )

دوباره از حضرت پرسيد اگر پاك نشدند چه ؟ حضرت فرموند : هنگام سكرات موت ، سختي جان كندن دارند .

گفت : اگر باز هم پاك نشدند چه ؟ حضرت فرمودند : شب اول قبر عذاب ميكشند .

پرسيد : اگر باز هم پاك نشدند چه ؟ حضرت فرمودند : مبتلا به عذاب قبر ميشوند .

دشمن مغرض باز پرسيد اگر انقدر گناهشان زياد بود و باز هم پاك نشدند چه ؟ حضرت فرمودند ؟ به كوري چشم شما ؛ ما شيعيانمان رو شفاعت ميكنيم .

آيا در اين حديث  لفظ "بهشت" واقعا وجود دارد؟حدیث اول برايم قابل هضم نيست. اگر صرفا گفته شود جهنم شما همين دنياست ?و واژه بهشت حذف شود?، مي‌توان از آن اينگونه نتيجه گرفت كه عذاب گناهانتان را همينجا خواهيد چشيد تا چيزي براي قيامت باقي نماند.

ولي وقتي گفته مي‌شود بهشتتان نيز همين دنيا است يعني چه؟

 

 

پاسخ:

 

رواياتي به اين مضمون هست كه توجه به چند نكته براي در امان ماندن از بدفهمي آنها لازم است:

1. روايات شفاعت براي ايجاد اميد در مؤمنان است تا گرفتار ياس نشوند و اگر گناهي از آنان سر زد با اميد به شفاعت توبه كنند و عشق به شافعان و حيا از آنان، مانع از گناه گردد و در صدد ايجاد جرأت بر گناه يا جسارت نيستند كه اين با دعوت به ايمان و همرنگي با شافعان و محبوبان خدا منافات دارد.

2. شفاعت مربوط به آخرت است و خداوند مؤمنان و شيعيان گناهكار را در دنيا با سختي ها و سكرات مرگ و عذاب برزخ و سختي هاي قيامت پاك مي كند و حتي مؤمنان فاسق جهنمي هم مي شوند و بعد از پاك شدن به شفاعت شافعان به بهشت مي روند. 

3. در مورد حقوق مردم تا رضايت صاحبان حقوق كسب نشود (در دنيا يا آخرت ) شفاعت شامل نمي شود.

4. اعمال انسان از حيث اهميت داراي مراتب هستند. مهمترين عمل ايمان به خدا و قيامت و نبوت و امامت است همچنان كه بزرگترين گناه شرك است. خداوند مشركان را به هيچ وجه نمي آمرزد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء(1)

خداوند (هرگز) شرك را نمي‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براي هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مي‏بخشد.

كسي كه به خدا و نبوت و امامت و معاد ايمان آورده باشد، اگر ايمانش واقعي باشد مرتكب گناه و ظلم به حق انسان ها نمي شود. زيرا ايمان واقعي اجازه اين كارها را نمي دهد و اگر هم در اثر غلبه شهوت و غضب و ... بلغزد و مرتكب شود، به زودي توبه مي كند و شايسته مغفرت و شفاعت مي گردد.

ايمان گلستاني است كه اگر هم  قذارتي در آن يافت شود، آن را به زيبايي و خوبي بدل مي كند. اما كفر و شرك منجلابي است كه اگر طلا هم در آن بيفتد، فاسد و متعفن مي شود و از چشم مي افتد.

كسي كه به توحيد و نبوت پيامبران و معاد ايمان آورده و نبوت خاتم پيامبران را پذيرفته و امامت عترتش را قبول كرده و ...، او وجود خود را گلستاني كرده كه اگر هم در اثر غلبه شهوت و غضب و ... مرتكب گناهي شود، در آن گلستان به زيبايي و خوبي استحاله مي شود. اما كسي كه خدا يا قيامت يا نبوت پيامبران يا نبوت پيامبر خاتم را انكار كند و با اين كه مي داند اينها حق هستند، نپذيرد، اين وجودش منجلاب فساد است و اگر هم زيبايي از او صادر شود در اين منجلاب متعفن شده و از چشم مي افتد.

5. كساني كه بعد از پيامبر به وصيت ايشان گوش دادند و امامت اهل بيت را پذيرفتند، بر ايمان پاي فشردند. ولي كساني كه انكار كردند و نپذيرفتند، كافر و مشرك شدند و شايستگي عفو، مغفرت و شفاعت را از دست مي دهند.

با توجه به توضيحات بالا معلوم شد مضمون احاديث فوق با مضمون آيه مغفرت كه در بالا آمد، يكي است و هر دو در صدد ايجاد شوق و رغبت و دور كردن ياس از مؤمنان هستند نه اين كه بخواهند مصونيت ظالمانه و تبعيض آميز براي گروهي ايجاد كنند.

كساني كه شيعه هستند، بر آداب بندگي و بر حقوق مردم عنايت خاص دارند و نه خلاف ادب پيشه مي سازند و نه به حقوق بندگان تجاوز مي كنند و حداوند هم غفلت ها و لغزش هاي گاه و بيگاه آنان را مي بخشد. آنان با تسليم در برابر خدا و پيامبر در اصول اعتقادي و پذيرش توحيد و نبوت و امامت استحقاق اين عفو و بخشش را يافته اند و لغزش هاي آنان هر چه هم زياد باشد در برابر ارزش ايمان آنان ناچيز است. اما آنان كه توحيد، معاد، نبوت يا امامت را با علم و آگاهي انكار مي كنند، اينان مشرك شده و هواپرست گرديده و در مقابل خدا قد علم كرده اند و اعمال مثبتي كه از آنان سر زند. هر چند هم زياد باشد در برابر گناه كفر و شركشان قابل خودنمايي نيست و در اين منجلاب محو و فاسد مي گردد و به چشم نمي آيد.

شيعيان هم بايد توجه داشته باشند كه گر چه به خاطر ايمان به نبوت و امامت شايستگي شفاعت يافته و بالاخره نجات مي يابند. اما بلاهاي دنيا و سكرات مرگ و برزخ و مواقف طولاني قيامت آن قدر طولاني و سخت است كه ظرفيت اعمال كيفر اعمالشان را دارد و به بيان امام از اين ظرفيت بسيار طولاني بترسند و خود را از گناه و ظلم نگه دارند.

اما رواياتي كه نوشته ايد چون آدرس نداده ايد، نيافتيم.

اين كه امام فرموده باشد، بهشت و جهنم شيعيان همين دنيا است، چنين حديثي نيافتيم و اگر چنين عبارتي باشد بايد در كل حديث ملاحظه شود تا معنايش روشن شود. معنايش اين نخواهد بود كه عذاب و پاداش خود را در اين دنيا مي بينند. بلكه شيعيان در اين دنيا در سختي و رنج هستند و برايشان جهنم است و در آن دنيا ديگر جهنم را نمي بينند و با شفاعت به بهشت مي روند.

پي نوشت ها :

1. نساء (4)، آيه 48. 

درموردشفاعت درقرآن توضیح دهید،آیا اهل بیت درقیامت می توانند شیعیان را شفاعت کنند یا خیر؟

در اين زمينه آيات الهي را مي توان به سه دسته تقسيم كرد:

دسته اول :

آيات مختلفي است كه در بعضي موارد اصل شفاعت و در بعضي موارد اثر آن را نفي مي‏كنند:

آيه اي كه اصل شفاعت را نفي مي كند اين است : يوم لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ ؛(1 )روزي بيايد كه در آن نه داد و ستدي باشد و نه دوستي و شفاعتي.  

و اما آياتي كه بي تاثير بودن شفاعت را بيان مي كنند:

 -و لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ ؛ (2 ) و هيچ شفاعتي از كسي پذيرفته نشود و به جاي او عوضي قبول نكنند

-وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ؛ (3 )و از هيچ كسي فدايي  پذيرفته نشود و شفاعت كسي سودمند نباشد.

- فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ؛ (4 )پس (در آن روز) شفاعت شيعيان (در حق آنان) هيچ سودشان نبخشيد.                                      

ازمجموع اين آيات معلوم مي‏شود شفاعت هست، ولي براي عده اي  فايده و نفع و اثري ندارد. اما راجع به ديگران نافع خواهد بود.

اما دسته دوم:

بر اساس برخي آيات، شفاعت از آن خداوند دانسته شده و از ديگران نفي گرديده است :

- لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ؛ (5 )جز خدا، آن ها را ياور و شفيعي نيست.    

- ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ ؛(6) هيچ سرپرست ( و ياور)  و شفاعت كننده‏اي براي شما جز او نيست. آيا متذكّر نمي‏شويد؟!»                

-"قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَميعاً ؛ (7) بگو اي پيامبر كه شفاعت همه از آن خداوند است.  

اما دسته سوم :

ولي قران كريم در آيات ديگر وجود شفيعان و دادرساني را ثابت مي كند كه با اجازه خدا شفاعت مي كنند :

- «ما مِنْ شَفيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِه ؛ (8) هيچ شفاعت كننده‏اي، جز با اذن او نيست». 

- «مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ؛(9)كيست كه نزد خدا شفاعت كند، مگر به اذن او.»   

نتيجه اين كه شفاعت براي بعضي غير ممكن است يا بي اثر است و اين مغاير با اين نيست كه  شفاعت به دست خود خداست يا شفاعت به وسيله بندگان برگزيده خدا كه به اذن و اجازه او براي كساني كه او مي پسندد و صلاحيت دارند، صورت مي گيرد.

البته شفاعت در روز رستاخيز بي حساب و بي قيد و شرط نيست؛ بلكه برنامه دقيقي دارد، هم در مورد شفاعت شونده و هم در مورد نوع جرمي كه فرد گنهكار مرتكب گرديده ؛ تا استحقاق و شايستگي در افراد براي شفاعت كردن و شفاعت شدن وجود نداشته باشد، شفاعت معنا نخواهد داشت. از اين رو طبق آيات قرآن كريم شفاعت شامل حال افرادي مي‌گردد كه راه حق را با تلاش و كوشش پيموده اند، ولي ممكن است در اين مسير گرفتار لغزش هايي شده باشند كه موجب يأس و نااميدي در آنان گردد. در نتيجه از ادامه راه حق باز مانند.

در منطق قرآن و اسلام، شفاعت به عنوان نيرويي محرك، انسان ها را ترغيب مي‌كند تا از ادامه راه حق مأيوس نگردند. به مؤمن گنه كار نويد مي‌دهد كه اگر لغزشي از شما سر زد، شفيعاني هستند كه به اجازه خداوند رحمان شما را شفاعت كنند. بنا بر اين اعتقاد به شفاعت اهل بيت هر گز با آيات قرآن در تنا قض نيست؛ بلكه كاملا هماهنگ است و اساسا دليل اين اعتقاد آموزه هاي وحياني است.

پي نوشت:

1. بقره(2)آيه 254.   

2. همان، آيه 48. 

3. همان،آيه 123.    

4. مدثر( 74)آيه 48 .   

5. انعام(6 ) آيه 51 .

6.سجده (32) آيه 4.

7.زمر (39) آيه 44.

8.يونس (10) آيه 3.

9.بقره(2)،آيه 255.

شيوه قرآن مجيد در رابطه با ائمه هدي (عليهم السلام) به ويژه اميرالمومنين(ع) اين است كه به معرفي« شخصيت» ممتاز آنان پرداخته نه به معرفي«شخص» و لذا به اصل امامت ايشان در قرآن كريم در آياتي مانند آيه ولايت(1)، آيه تبليغ(2)، آيه اكمال دين(3)، و اولي الامر(4) و ...اشاره شده، ولي نام ايشان ذكر نشده و اين شيوه حكمت‏هاي متعددي مي تواند داشته باشد كه به چهار مورد از آنها به اختصار اشاره مي شود.

1. بناي قرآن در اكثر موارد بر اين است كه مسائل را به صورت كلي و به شكل اصل و قاعده بيان كند و تبيين و تشريح جزئيات آن را بر عهده رسول خدا (ص) قرار دهد چنان كه خداوند متعال فرموده :« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»(5)

 «و ما اين ذكر [قرآن‏] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي»

در مسئله امامت هم گرچه به جزئيات مسئله امامت همانند نام و تعداد ايشان تصريح نشده و بر عهده رسول خدا (ص) قرار داده شده، ولي به اصل اين مسئله در آيات مذكور اشاره شده است. و اسامي و تعداد آنها توسط رسول اكرم (ص) در احاديثي همچون حديث منزلت(6)، حديث ثقلين(7)، حديث سفينه نوح(8)، حديث غدير(9) و ... تبيين شده است.

اين جوابي است كه امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال ابوبصير بيان داشتند و او را قانع كردند.

در اين حديث ابوبصير از امام صادق(ع) سؤال مي‌كند: آيه «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ » (10) درباره چه كساني نازل شد؟ امام(ع) فرمود: اين آيه در شأن علي(ع) و دو فرزندش حسن(ع) و حسين(ع) نازل شد. ابوبصير مي‌گويد: باز از حضرت سؤال كردم كه مردم مي‌گويند، از چه جهت خداوند نام علي(ع) و خاندانش را نبرده است؟ امام صادق(ع) فرمود: در پاسخ به مردم بگوييد: دستور نماز خواندن بر رسول خدا نازل شد، در حالي كه سخني از سه ركعت و چهار ركعت در ميان نبود، و اين رسول خدا(ص) بود كه ركعات نماز را تفسير كرد. دستور پرداخت زكات نازل شد، اما در آن نيامده بود كه از چهل درهم يك درهم بپردازيد، و اين رسول خدا(ص) بود كه نصاب زكات را تفسير كرد. دستور حج نازل شد در حالي كه در آن نيامده بود كه هفت نوبت طواف كنيد، و اين رسول خدا(ص) بود كه مراسم طواف را تفسير كرد.(11)

2. در مانند چنين مسأله‏اي كه احتمال مخالفت زياد است، مصلحت درآن است كه قرآن به صورت غير صريح مطلب را بيان كند؛ زيرا احتمال دارد كه دامنه مخالفت با مسأله امامت اميرالمؤمنين علي (ع) تا خود قرآن مجيد نيز كشيده شود و اين مسلماً به صلاح مسلمانان نمي‏باشد، و گرچه قرآن كريم مي‏فرمايد: « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون»(12) « به درستي كه ما قرآن را نازل كرديم و محققا خود حافظ آن هستيم.» اما بايد توجه داشت كه يكي از راه‏هاي صيانت قرآن از تحريف و كم و زياد شدن همين است كه به شكلي بيان شود كه انگيزه تحريف از منافقان مسلمان نما گرفته شود، تا فردي يا گروهي، به خاطر هوا و هوس و اختلاف و وجود انگيزه‏ي قوي براي تحريف يا تغيير، لااقل قرآن را طبق نظر و سليقه خود تغيير ندهد و از اين رهگذر ارزش و حرمت قرآن هتك نگردد.

3. در تشريع احكام الهي و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلي امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان ها با استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهي الهي ـ كه در نهايت به تكامل آنها منجر مي شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مي توانست از ابتدا به پيامبر اكرم (ص) بگويد كه به طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مي دهد و آن گاه پس از مدتي آن را تغيير مي دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد:

«وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي‏ كُنْتَ عَلَيْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلي‏ عَقِبَيْهِ»(13)

«و ما، آن قبله‏اي را كه قبلا بر آن بودي، تنها براي اين قرار داديم كه افرادي كه از پيامبر پيروي مي‏كنند، از آنها كه به جاهليت بازمي‏گردند، مشخص شوند.»

يعني اين آزمايشي الهي بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعي و كساني كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر(ص) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كساني تسليم امر و نهي خداوند هستند و چه كساني قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيري اند. 

از اين رو در بيان مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسياري از موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمي كند. طبيعت امتحان همين است كه بايد با اندكي ابهام توأم باشد و اگر تمام مسايل روشن و واضح باشد امتحان معنا پيدا نمي كند. در مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز حكمت امتحان اقتضا كرده تا اين مسأله كاملا صاف و بدون هيچ پيرايه نباشد، و اگر در آيات مربوط به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نام آن حضرت صريحاً ذكر مي شد با اين حكمت منافات داشت.(14)

4. پاسخ ديگر اين است پرسشگر تصور مي‌كند كه اگر نام امام و يا امامان در قرآن مي‌آمد، اختلاف از بين مي‌رفت، در حالي كه اين اصل كليّت ندارد؛ زيرا خود قرآن موردي را بيان مي كند كه در آنجا از سوي پيامبر آن عصر تصريح به نام شده بود ولي اختلاف نيز به وجود آمده بود.(15)

 بني‌اسرائيل، از پيامبر خود خواستند فرمانروايي براي آنان از جانب خدا تعيين كند تا تحت امر او به جهاد بپردازند و زمين‌هاي غصب‌شده خود را باز ستانند و اسيران خود را آزاد سازند. آنجا كه گفتند:

« إِذْ قَالُواْ لِنَبيِ‏ٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فيِ سَبِيلِ اللَّهِ»(16) « آنان به يكي از پيامبران خود گفتند: براي ما فرمان‌روايي معين كن تا به جنگ در راه خدا بپردازيم.»

پيامبر آنان به امر الهي فرمانروا را به نام معرفي كرده، گفت:

« وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً»(17)

« و پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را براي زمامداري شما مبعوث كرده است.»

با وجود اينكه نام فرمانروا به صراحت گفته شد، آنان زير بار نرفتند و به اشكال تراشي پرداختند و گفتند:

« قَالُواْ أَنيَ‏ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَ نحَْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَال»(18)

« گفتند: چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايسته‏تريم، و او ثروت زيادي ندارد؟!»

اين آيه، دلالت بر آن دارد كه صرف ذكر نام براي دفع و رفع اختلاف كافي نيست، و آنانكه قصد اختلاف افكني داشته باشند به هر نحو ممكن بهانه جوئي مي كنند و اگر  خداوند در قرآن نام ائمه (عليهم السلام) را نيز ‌آورده بود آيا‌ پيراوان سقيفه حاضر بودند كه بپذيرند ؟  آيا همان‌هايي كه به پيامبر اسلام (ص) نسبت هذيان دادند و گفتند: ان الرجل ليهجر.(19) اگر نام حضرت علي در قرآن هم آمده بود، نمي‌گفتند: ان جبرئيل قد هجر؟

ما معتقد هستيم كه حتي اگر نام امام علي (ع) هم در قرآن مي‌آمد، پيروان سقيفه حاضر نبودند كه بپذيرند؛ چنانچه در بار? بسياري از احكام ديگر همانند متعه نپذيرفتند، مگر دربار? متعه در قرآن آي? صريح نداريم كه فرمودند :« فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً»(20) « و زناني را كه متعه [ازدواج موقت‏] مي‏كنيد، واجب است مهر آنها را بپردازيد.»

آي? متعه در زمان رسول خدا نازل شد و مسلمانان در زمان رسول خدا به آن عمل مي‌كردند و آيه ديگري هم كه هم بر حرمت‌ آن نازل نگرديد و رسول خدا هم تا دم مرگ ما را از آن منع نكرد.  اما عمر بن خطاب با رأي و ميل خودش آن را تحريم كرد و اهل سنت مي‌گويند كه جناب عمر صلاح ديد كه متعه را حرام كند. اگر اسم ائمه (عليهم السلام) هم در قرآن مي‌آمد ، هيچ ضمانتي وجود نداشت كه اهل سنت آن را بپذيرند.

ابوبكر با آوردن حديثي كه تنها خود شاهد صدور آن از پيامبر اكرم (ص) بود بر خلاف آيات ‏شريفه « وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُد»(21) و « فَهَبْ ليِ مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا(*) يَرِثُنيِ وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوبَ»(22)  ارث بردن از پيامبران را انكار و فدك را از حضرت فاطمه(ص) ‏پس گرفت.‏

وي همچنين بر خلاف صريح آية 41 سورة انفال: « وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي‏ وَ الْيَتامي‏ وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيل»(23) از پرداخت خمس به حضرت فاطمه (س) و اولاد او سرباز زد و احدي بدو ‏اعتراض نكرد.

بنابراين چنانكه ملاحظه مي نمائيد موارد متعددي مشاهده شده كه خلفاي ‏سه گانه بر خلاف صريح قرآن عمل كرده اند و اگر به نام حضرت علي (ع) تصريح هم مي شد باز هم مي توانستند با ساختن احاديث جعلي قائل به نسخ آن آيات شده و به اهداف خود برسند.

پي نوشت ها:

1. «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (مائده (5) آيه 55) «سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند.»

2. «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس» (مائده(5) آيه 67) «اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملًا (به مردم) برسان! و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي! خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم، نگاه مي‏دارد»

3. «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا» (مائده(5) آيه 3) «امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم.»

4. «يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْليِ الْأَمْرِ مِنكمُ‏ْ  فَإِن تَنَازَعْتُمْ فيِ شيَ‏ْءٍ فَرُدُّوهُ إِليَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»(نساء(4) آيه 59.

«اي كساني كه ايمان آورده‏ايد: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را و هر گاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.»

5. نحل، (16) آيه 44.

6. « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏ » (شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش، ج2، ص 572.

« ‏اي علي منزلت تو نسبت به من همانند جايگاه و منزلت هارون است نسبت به موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود.»

7. « إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ » (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، سال 1409 هـ.ق، ج 27، ص 34).

 « من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مي گذارم كه اگر به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نمي شود كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در حوض كوثر بر من وارد شوند.»

8 .« إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق‏»( علامه مجلسي، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء بيروت، سال 1404 هـ ق، ج 23، ص 105).

« مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتي نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد»

9 .« مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاه‏»(شيخ صدوق، امالي، بيروت، اعلمي، 1400 ق، ص 574.

« هر كه من مولاي او هستم پس اين علي نيز مولاي اوست؛ بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار»

10 . نساء (4) آيه 59.

11 . كليني، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، ج 1، ص 286 .

12. حجر(15) آيه 9

13. بقره(2) آيه 143

14. محمدتقي مصباح يزدي، در پرتو ولايت، انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره)، 1383، ص 67.

15. آيت الله سبحاني، راهنماي حقيقت، تهران، مشعر، 1387ش، ص 295

16.  بقره(2) آيه 246.

17. همان، آيه 247.

18. همان.

19. وقتي كه حضرت رسول (ص) در هنگام ارتحال به عالم قدس بود دوات و قلم طلبيد كه نامه‏اي براي امّت بنويسد كه هرگز گمراه نشوند عمر بن خطاب گفت: «انّ‏ الرّجل ليهجر حسبنا كتاب اللّه» يعني: «اين مرد هذيان مي‏گويد، كتاب خدا ما را كافي است».

20. نساء(4) آيه 24.

21.  نمل(27) آيه 16 « و سليمان وارث داوود شد.»

22. مريم(19) آيه 5و6 « تو از نزد خود جانشيني به من ببخش (*) كه وارث من و دودمان يعقوب باشد.»

23. بدانيد هر گونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذي القربي و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از آنها) است.

صفحه‌ها