دانش تاريخ

در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت،و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شد.

پرسش:

چرا اصحاب شرکت کننده در بدر مورد توجه ویژه پیامبر(ص) و مسلمانان بودند؟

پاسخ: در تاريخ اسلام، كساني كه در جنگ « بدر» (نخستين جنگ مسلمانان با مشركان) شركت داشتند، همواره مورد احترام خاص مسلمانان بودند و به همين مناسبت سيره نويسان اسلامي، معمولا نام آنان را در ميان ياران پيامبر اسلام (ص) مشخص مي‌سازند چنانكه «محمد بن سعد» در كتاب معروف خود «طبقات الكبري» نام اين گروه را در ستون مخصوصي گرد آورده است.
رمز احترام و فضيلت شركت كنندگان در بدر، اين است كه آنان در روز‌هاي ضعف و ناتواني اسلام، در نخستين برخورد نظامي مسلمانان و بت پرستان که پیروزی در آن نقش تعیین کننده ای برای اسلام و مسلمین داشت، در ميدان جهاد حاضر شده و در راه دفاع از اسلام جان خود را فدا مي‌كردند. از اين رو شركت در جنگ «بدر»، مدال افتخاري بود كه عده‌اي از مسلمانان صدر اسلام به آن نايل شده بودند. 
روي همين اصل بود كه در جريان كشمكش ميان علي (ع) و معاويه، وزنه معنوي اميرمؤمنان (ع) بيش از حكومت معاويه بود، زيرا گروه زيادي از شركت كنندگان در جنگ «بدر» كه تا آن زمان در حال حيات بودند، در ركاب اميرمؤمنان (ع) شركت داشتند و وجود آنان در سپاه علي (ع) موجب تقويت موقعيت آن حضرت بود. به همين جهت، ياران اميرمؤمنان (ع) در مقام مناظره و احتجاج با معاويه و پيروان او، روي اين موضوع تكيه مي‌‌كردند چنانكه «قيس بن سعد» كه يكي از ياران برجسته و بسيار با وفا و دلير و با فضيلت اميرمؤمنان (ع)، و از گروه «انصار» بود، در احتجاج با «نعمان بن بشير» در جريان جنگ صفين، خطاب به وی گفت: « اي نعمان! نگاه كن ببين آيا جز عده‌اي آزاد شده و يك مشت مردم بيابان گرد، و گروهي از مردم «يمن» كه گول تبليغات معاويه را خورده‌اند، كسي در سپاه وي هست؟
ببين مهاجران و انصار كه خدا از آنها راضي بود، كجا هستند؟
ببين آيا از انصار جز تو و رفيقت «مسلمة بن مخلد» كسي در سپاه معاويه شركت كرده است؟ شما دو تن هم نه در جنگ بدر و احد شركت داشتيد، نه در پيمان عقبه، نه سابقة درخشاني در اسلام داريد و نه آيه‌اي در مدح شما نازل شده است. (1)
آري شركت در جنگ بدر و احد، تا اين حد نشانة فضيلت و موجب احترام بود كه در تعيين وزنة افراد نقش مؤثري داشت، و آیات زیادی از سوی خدواند تبارک و تعالی درباره جنگ بدر نازل شده است.
پی نوشت:
1. وقعةصفين، نصر بن مزاحم المنقرى (م 212)، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، الطبعة الثانية، 1382، ص:449.
 

حضرت خدیجه سلام‌الله علیها می‌توانستند با تکیه‌بر موقعیت خانوادگی و استعداد ذاتی خویش، به موقعیت ممتازی نسبت به دیگر زنان دست یابند.

پرسش: 
با توجه به اینکه در جاهلیت به زنان بها داده نمی شد چگونه حضرت خدیجه توانست چنان جایگاه اجتماعی پیدا کند و از تجار بزرگ شود؟ آیا گزارشی از اینکه ایشان شخصا هم به تجارت می پرداختند وجود دارد یا سرمایه خود را به دیگران واگذار می کردند؟
 

پاسخ:
اطلاعات تاریخی ما درباره زندگی حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله بسیار اندک است و آنچه در منابع تاریخی دراین‌باره آمده، مبهم و متناقض است و بر بسیاری از آن‏ها نمی‌توان اعتماد کرد؛ اما همین‌قدر می‌دانیم که در مکه، به پاک‌دامنی و زیبایی و ثروت و عقلانیت و حکمت و کیاست مشهور بود و به نام «سیده قریش» و «طاهره» خوانده می‌شده. (1)
در این هم شکی نیست که حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله ثروت فراوانی داشته و حتی گفته‌اند ثروت او از همه قریش بیش‏تر بوده و تمام مردان قریش در آرزوى آن بودند که اگر بتوانند با او ازدواج کنند و خواستگاری‌ها کرده بودند و حاضرشده بودند مهریه سنگین بپردازند. (2) اما او این ثروت را از کجا آورده بود؟ برخی، منشأ ثروت ایشان را ازدواج‌های قبلی او می‌دانند؛ ولی با توجه به تشکیک‌های جدی درباره بیوه بودن ایشان و قرائن دال بر عدم ازدواج قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله (3) این دیدگاه درست نیست و ازاین‌رو، این سخن درست‌تر به نظر می‌رسد که ثروت ایشان، ارث پدری بوده است. گفته‌شده که پدر او خُوَیلد بن اسد، تاجری برجسته بود و اموال بسیاری داشت که به خدیجه ارث رسید. این اموال چندان فراوان بوده که اموال ثروتمندانی مانند ابوجهل و عُقبه بن ابی مُعَیط و صلب بن ابی یهاب و ابوسفیان، در مقابل ثروت خدیجه بسیار ناچیز بوده است. (4)
فعالیت تجاری حضرت خدیجه
اما این‏که حضرت خدیجه شخصاً به سفر تجاری رفته باشد، در هیچ گزارشی نیامده است. آنچه هست، این است که ایشان مردانی را برای تجارت اجیر می‌کرده است. در گزارش ابن سعد آمده است: «چون پیامبر صلی‌الله علیه و آله به بیست‌وپنج‌سالگی رسید، ابوطالب به او گفت: من مردى فقیرم و روزگار هم بر ما سخت گرفته است و کاروان بازرگانى قریش آماده حرکت است و به شام مى‏رود، خدیجه دختر خویلد هم‌گروهی از مردان قوم تو را در کاروان‌هاى بازرگانى خود مى‏فرستد. اگر پیش او بروى و تقاضا کنى، حتماً فورى خواهد پذیرفت» و بعد که خبر به خدیجه رسید، حاضر شد با مزدی بیش ازآنچه به دیگران داده بود، مالی در اختیار پیامبر بگذارد و او را روانه سفر تجاری کند.‏(5)
تحلیل موقعیت حضرت خدیجه
حال باید پرسید: چگونه یک زن توانسته در جامعه‌ای زن‌ستیز، به این موقعیت برسد؟
در پاسخ باید گفت: جایگاه اجتماعی و مالی حضرت خدیجه البته شگفت‌انگیز است؛ ولی منافاتی با حقایق تاریخی ندارد و نمی‌توان آن را انکار کرد. این جایگاه برتر، از یک‌سو، نشانه بلوغ و نبوغ خدیجه است و از سوی دیگر، متکی بر شرافت خانوادگی خدیجه و موقعیت ممتاز خاندان پدرش خویلد است؛ اما آنچه شایان تأکید به نظر می‌رسد، تفاوت میان «فراگیری و عمومیت داشتنِ یک پدیده در جامعه» و «معمول بودن یا رواج آن پدیده» است. بی‌توجهی به این تفاوت، باعث سوء برداشت در تحلیل‌های تاریخی می‌شود.
برای نمونه، زنده‌به‌گور کردن دختران، در جامعه جاهلی، در حدّ وسیعی معمول بوده و قرآن کریم هم به آن اشاره‌کرده است؛ ولی این کار، مخالفانی هم داشت که مانع آن می‌شدند و حتی گاهی دختران را هنگام زنده‌به‌گور شدن از بیم فقر، از پدرانشان می‌گرفتند و نگهداری می‌کردند و گاه شترانی در برابر دختران به پدران آن‏ها می‌دادند. (6) پس مطمئناً همه پدران، دخترانشان را نمی‌کشتند وگرنه، نسل عرب جاهلی منقرض می‌شد!
وضعیت زنان در جامعه عرب جاهلی نیز همین‌گونه است. درست است که از جایگاه زنان عرب قبل از اسلام به‌عنوان پست‌ترین جایگاه یاد می‌شود و درمجموع، به زنان بها نمی‌دادند؛ ولی این‌طور نبود که زنان توانایی هیچ حرکت اجتماعی یا فعّالیت اقتصادی نداشته باشند. در تاریخ، در کنار نمونه‌های متعددی از تحقیر زنان جاهلی، نمونه‌هایی از دست‌یابی زنان به جایگاه والای اجتماعی نیز گزارش‌شده است که ازجمله می‌توان به ملکه تدمر، «زبّاء» دختر عمرو بن ظرِب اشاره کرد که در سده سوم میلادی، پس از کشته شدن پدرش، حکومت تدمر را به دست گرفت و به پادشاهی رسید. وی با ترفندی هوشمندانه توانست قاتل پدرش، جذیمه الابرش را که حاکم فرات عراق بود، به قتل برساند. (7)
خلاصه این‏که پژوهش‌های تاریخی و بررسی همه‌جانبه منابع حدیثی، نشان می‌دهد که علی‌رغم همه محدودیت‌‏ها، مالکیت زنان و حقّتصرّف در دارایی و مطلوب بودن حجاب و تلاش علمی و تساوی نسبی با مردان، اجمالاً در دوران جاهلیت به رسمیت شناخته شده بود. (8)
 نتیجه:
زنان جایگاه شایسته‌ای در دوران جاهلی نداشتند؛ ولی این بدان معنا نیست که هیچ زنی نمی‌توانست به جایگاه اجتماعی و یا برتری اقتصادی دست یابد. به تعبیر دیگر، بها ندادن به زنان و محروم کردن آنان از حقوق مادی و معنوی و اجتماعی، پدیده‌ای رایج بوده؛ ولی عمومیت نداشته و کسانی مانند حضرت خدیجه سلام‌الله علیها می‌توانستند با تکیه‌بر موقعیت خانوادگی و استعداد ذاتی خویش، به موقعیت ممتازی نسبت به دیگر زنان دست یابند.
کلیدواژه:
جاهلیت، زن در عصر جاهلی، حضرت خدیجه، فعالیت اقتصادی خدیجه.
پی‌نوشت‌‏ها:
1. ر.ک: امینی، محمد، «سیری در احوال ام‌المؤمنین حضرت خدیجه سلام‌الله علیها قبل از ازدواج با پیامبر صلی‌الله علیه و آله»، مجموعه مقالات همایش صدف کوثر حضرت خدیجه سلام‌الله علیها، قم، مرکز بین‌المللی ترجمه و نشر المصطفی صلی‌الله علیه و آله، چاپ اوّل، 1397 ھ.ش، ج 1، ص 75 _ 89.
2. ابن سعد از نفیسه بنت منیه نقل کرده است: «و هی یومئذ أوسط قریش نسبا؛ و أعظمهم شرفا؛ و أکثرهم مالا؛ و کل قومها کان حریصا على نکاحها لو قدر على ذلک. قد طلبوها و بذلوا لها الأموال‏». ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1410 ھ.ق/1990 م، ج ‏1، ص 105. نیز ر.ک: علی محمد علی دُخیّل، خدیجه سلام‌الله علیها (مجموعه زنان بزرگ اسلام، ش 1)، ترجمه دکتر فیروز حریرچی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1361 ھ.ش، ص 11.
3. ر.ک: تهرانی، حسین، «سن حضرت خدیجه هنگام ازدواج با پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله»، مجموعه مقالات همایش صدف کوثر حضرت خدیجه سلام‌الله علیها، ج 1، ص 237 ـ 266.
4. رضوی، سید معراج مهدی، «ویژگی‌های ام‌المؤمنین حضرت خدیجه در منابع اهل سنت هندوستان»، همان، ج 3، ص 108.
5. ابن سعد، همان، ج 1، ص 104؛ همو، همان، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374 ھ.ش، ج ‏1، ص 118.
6. روحانی، سیّد سعید، تاریخ اسلام؛ از جاهلیت تا رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله، ج 1، قم، انتشارات نجم الهدی، چاپ هفتم، 1386 ھ.ش، ص 30.
7. عودی، ستّار و زلیخا نجفی، «زبّاء بنت عمرو»، دانش‌نامه جهان اسلام، ج 1، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران، بنیاد دائره­المعارف اسلامی، چاپ اوّل، 1395 ھ.ش.
8. مهریزی، مهدی و مریم مشهدی علی پور، «نگاهی دوباره به ویژگی‌های زن در عصر جاهلیت»، نشریه بانوان شیعه، ش 23، بهار 1389 ھ.ش.
 

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید.
نحوه شهادت امام رضا علیه السلام

مأمون چگونه امام رضا علیه السلام را به شهادت رساند؟

امام رضا علیه‌السلام به واسطه خوردن میوه سمی که توسط مأمون عباسی برای حضرت تهیه شده بود به شهادت رسید. (1) شیخ مفید در مورد چگونه شهادت امام رضا علیه‌السلام از عبدالله بن بشیر نقل کرده است: «مأمون به من دستور داد که ناخن‌های خود را بلند کنم... سپس مرا خواست و چیزی به من داد که شبیه تمر هندی بود و به من گفت: این را به همه دو دست خود بمال... سپس نزد امام رضا علیه‌السلام رفت و به من دستور داد که انار برای ما بیاور، من اناری چند حاضر کردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار، من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانید و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار دو روز بیشتر زنده نماند». (2) شهید مطهری درباره علت شهادت می‌نویسد: «قرائن نشان می‌دهد که امام رضا علیه‌السلام را مسموم کردند و یک علت اساسی همان قیام بنی العباس در بغداد (علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا علیه‌السلام را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می‌رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می‌دادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا علیه‌السلام را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای اینکه زمینه رفتن آن جا را فراهم کند و به بنی‌عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد و آن علت اساسی که می‌گویند و قابل‌قبول هم هست و با تاریخ وفق دارد، همین جهت است». (3)
پی‌نوشت‌ها:
1. ابن حبان، الثقات، حیدرآباد، مطبعه مجلس دائره‌المعارف العثمانیه، ۱۴۰۲ ق، ج ۸، ص ۴۵۶-۴۵۷؛ جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۶۰.
2. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه سیده‌اشم رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ دوم، بی‌تا، ج 2، ص 262 ـ 261.
3. مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار علیهم‌السلام، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1384، ص 210.

اقدام نظامي و تداوم جنگ با معاویه فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود.

پرسش:

هدف اصلي از صلح  امام حسن علیه‌السلام چه بود؟

پاسخ:

اهداف و دست آوردهاي صلح امام حسن علیه‌السلام به‌صورت اختصار خدمتتان ارائه می‌شود.

1. بقاي نظام امامت:

اصلي‌ترين اثر صلح بقاي نظام امامت براي حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاري فرمود:« انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(1)

هنگامی‌که ديدم مردم جز عده‏اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، روي زمين فريادگري باقي بگذارم».

2. بقاي شيعيان:

امام به ابوسعيد عقيصا فرمود: «اگر صلح نمي‌كردم، روي زمين از شيعيان ما كسي نمي‌ماند.»(2)

3. حفظ دين و رعايت مصلحت امت پيامبر:

در آن موقعيت روم شرقي آماده حمله به نظام اسلامي بود و جنگ داخلي موجب وصول آنان به هدف و نابودي اساس اسلام مي‌شد.(3)

امام هم مي‌فرمود: «ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود... خواستم دين خدا حفظ شود.»(4)

هرچند اين سخن عام است و ممكن است منظور غير از خطر روم شرقي باشد، ولي اصل حفظ دين در آن لحاظ شده است. امام بارها اشاره مي‌كرد كه مصلحت و حكمت اين كار، هرچند پنهان، خيلي مهم است. ازجمله نزد معاويه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و... در اين كار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.»(5)

4. ترجيح امنيت بر اختلاف:

امام هنگام كوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگي و آشتي ميان مردم از جدايي، ناامني، كينه‌ورزي و دشمني كه شما خواهانيد، بهتر است.»(6)

5. تأمین عزت واقعي:

صلح هرچند در ظاهر عقب‌نشيني بود؛ اما به‌واقع عامل عزت شيعيان و شكست‌ناپذيري ابدي آنان شد؛ لذا امام در برابر سليمان بن صرد كه به‌عنوان مذل المؤمنين به امام سلام مي‌دهد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زیردست و در عافيت باشيد، نزد من محبوب‌تر است از اينكه عزيز باشيد و كشته شويد.»(7)

نتيجه آنكه اقدام نظامي و تداوم جنگ فاقد دستاورد معين و قابل‌اعتنا بود و صلح تاكتيكي (ترك مخاصمه) نسبت به جنگ راجح بود. همین‌طور در مقايسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به‌مراتب بيشتر بود؛ زيرا يكي از دستاوردهاي امام، از ترك مخاصمه حفظ اصل موجوديت نظام امامت و شيعيان بود و اگر چنين نمي‌كرد، این‌ها از بين مي‌رفت.

آنچه معاويه به دست آورد وصول به حكومت بود كه البته دوام چنداني هم نياورد و با قيام امام بعدي، به‌طورکلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجوديت شيعه، هرچند به‌گونه‌ای حداقلي، بقاي خود را تضمين كرد و شيعيان در فرصت‌هاي مناسب، به بازسازي خود پرداختند.

براي آگاهي بيشتر رك احمد زماني، حقايق پنهان و سايت ولی‌عصر به لينكhttp://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepadid=24

پی‌نوشت‌ها:

1. حياة الامام الحسن بن علي، باقر شريف قرشي، دارالبلاغة، بيروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقايق پنهان، ص 215.

2. علامة مجلسي، بحار الأنوار، بيروت – لبنان، ناشر: دار إحياء التراث العربي سال چاپ 1403 - 1983 م، ج 44، ص 1، و موارد ديگر. ر.ك.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلية الاوليأ، ج 2، ص 36؛ حياة الامام الحسن بن علي، ج 2، ص 178.

3. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق (ع)، 1379  ،چاپ يازدهم، ص 97.

4. احمد زماني، حقايق پنهان، دفتر تبليغات، 1378، چاپ دوم، ص 197؛ به نقل از حياة الامام الحسن، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 280.

5. بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ك. به: احتجاج، ج 2، ص 67.

6. كتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الكوفي (م 314)، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء، ط الأولي، 1411/1991، ج 3، ص 289 و 295.

7. ابن قتيبة الدينوري، الامامة و السياسة، تحقيق الزيني، ناشر مؤسسة الحلبي وشركاه للنشر والتوزيع، ج1، ص 141.

نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده است.

پرسش:

آیا ملکه سابق انگلیس(الیزابت دوم) از نسل امام حسن مجتبی (ع) است؟

پاسخ

مجله تایمز در دوازدهم آوریل 2018 در مطلبی با عنوان «شاید ملکه از فرزندان حضرت محمد باشد» از قول یک نشریه مراکشی مدعی شد که احتمال دارد نسب ملکه الیزابت دوم به پیامبر اسلام برسد.

این مطلب برای اولین بار در سال 1986 م. توسط نسب‌شناس به نام بَکس پیرِج (Burke's Peerage) مطرح شد. او شجره‌نامه‌ای ارائه کرد تا نشان دهد یکی از اجداد ملکه الیزابت دوم، از طرف مادر، از نسل پادشاهان مسلمان اسپانیا بوده که از نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) شمرده می‌شوند و بدین ترتیب، الیزابت دوم از نسل امام حسن مجتبی (ع) بوده و نسبش با 42 واسطه، به پیامبر اسلام می‌رسد؛ به این شکل که یکی از مادربزرگ‌های ملکه، خانمی به نام «زائده» یا «زیده» بوده و او دختر ابو القاسم محمد بن عباد(1) پادشاه اشبیلیه (سویل)(2) بوده است. روزنامه‌نگار مراکشی عبدالحمید العونی ادعا کرده که ابن عباد از نوادگان پیامبر اسلام بوده است.(3) شاهزاده خانم زائده (/زیده) که چهارمین همسر عموزاده‌اش المعتمد بن عباد بود، در جریان حمله آلمورایدها (Almoravids) از اشبیلیه به درگاه پادشاه اسپانیاییِ لئون می‌گریزد و به آیین مسیحیت کاتولیک می‌گراید و نام خود را به ایزابلا (Isabella) تغییر می‌دهد. با پسر پادشاه ازدواج می‌کند و صاحب فرزندی به نام سانچو (Sancha) می‌شود. دختری از نوادگان سانچو، با ارل (یا همان خان یا حاکم) منطقه کمبریج ازدواج می‌کند و حاصل این ازدواج، پیدایش نسلی مشترک میان خاندان سلطنتی انگلستان و سلاطین خاندان بنی عباد در اندلس است که پادشاهی کنونی بریتانیا از آن دودمان است. این مطالب در مارس 2018 بار دیگر در روزنامه «الاصبوح» در مراکش تکرار شد و این بار به کمک فضای مجازی، بسیار بازنشر شد. با همه تردیدهایی که در صحّت این نسب‌نامه وجود دارد، برخی ادّعا کرده‌اند که علی جمعه (علی گوما) مفتی اعظم سابق مصر، این نسب‌نامه را تأیید کرده است.(4)

در این باره، توجه به چند نکته، لازم است:

1 ـ اهمّیت ماجرا

نسل رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) از طریق دخترش فاطمه (سلام الله علیها) و دو نوه گرامی‌اش حسن و حسین (علیهما السلام)، در جهان گسترده شده است. گذشته از کسانی که نسبشان از پدر و پدرِ پدر… به امام حسن یا امام حسین (ع) می‌رسد و «سید» به معنای فقهی آن شمرده می‌شوند، بسیاری دیگر از افراد (که ظاهراَ سید نیستند) نیز ممکن است در میان اجداد خود، فردی از نسل پیامبر خدا داشته باشند و بدین ترتیب، نسبتی خونی با آن حضرت داشته باشند. آگاهی کامل از چنین نسبت‌هایی، فقط در اختیار خداوند متعال است و اثبات چنین چیزی برای پژوهش‎گران نیازمند ارائه دلایل روشن و اطمینان‎بخش است. از طرفی پرداختن به این موضوع، اهمّیت چندانی ندارد؛ زیرا نه اثری فقهی یا حقوقی بر آن مترتب می‌شود و نه به لحاظ معرفتی، صرف نسب، ملاک ارزشمندی فرد می‌شود. در منظومه معرفتی اسلام، ملاک اصلی، تقوا است(5) و از این رو، فرزندان بلافصل پیامبر خدا هم، اگر ایمان نداشته باشند، همچون پسر نوح خواهند بود که خداوند او را از اهل نوح به شمار نیاورد!(6) پس درستی یا نادرستی نسب‌نامه مذکور، اهمّیت چندانی ندارد و بیش‏تر به درد تبلیغات متراکم رسانه‌ای و یا کنجکاوی‌های سرگرم کننده و بی‌حاصل می‌خورد.

با این حال، نمی‌توان منکر شد که نفس توجه به این قضیه و این‏که بسیاری سعی می‌کنند نسب خود را به هر شکلی به پیامبر خدا (ص) و خاندان او برسانند، نشان از عظمت جایگاه آن حضرت دارد و حاکی از شکست توطئه‌های کسانی چون سلمان رشدی و کاریکاتوریست‌های دانمارکی و فرانسوی است که می‌خواستند با توهین به آن حضرت، جایگاه والای ایشان را متزلزل کنند.

2 ـ بررسی صحّت و سقم ماجرا

وجود پیوند زناشویی میان خاندان‌های بزرگ، امری رایج و طبیعی است و بعید نیست که چنین پیوندهایی میان شاهزادگان اندلس و اروپا نیز رخ داده باشد؛ ولی آیا این شجره‌نامه واقعاً معتبر است؟ آیا به راستی زنی به نام زائده یا زیده، از اجداد ملکه الیزابت بوده است؟ و بر فرض صحّت، آیا جدّ او عباد بن عمر بن اتلاف، از نوادگان امام حسن (ع) بوده است؟ پاسخ این سؤالات را به درستی معلوم نیست. از این رو، اظهار نظر قطعی در باره صحت این ادعا که الیزابت دوم از طریق یکی از مادربزرگ‌های خود، با رسول خدا ‏(صلّی اللّه علیه و آله) نسبت داشته، فعلاً ممکن نیست. ممکن است در آینده اسناد روشنی بر رد یا تأیید این ادعا پیدا شود.

به علاوه، در رده‌های بالای این نسب‌نامه، اشکالات و ابهاماتی به چشم می‌خورد؛ مانند این‏که ادعا می‌شود بنی عباد ـ که طبق این نسب‌نامه از اجداد الیزابت دوم‌اند ـ از طریق دختر «حسین بن حسن» معروف به «حسین اثرم» با امام حسن مجتبی (ع) نسبت داشته‌اند. در حالی که به گفته برخی از نسب‌شناسان، حسین اثرم فرزندی نداشته و برخی نیز گفته‌اند نسل او به زودی از بین رفت و ادامه پیدا نکرد.(7) بر فرض هم که نسلی داشته، در نسب‌نامه مذکور از «زهرا دختر حسین اثرم» به عنوان جده بنی عباد یاد شده؛ در حالی که همان کسانی که فرزندانی برای حسین اثرم نام برده‌اند، به دختری به نام زهرا اشاره نکرده‌اند؛ بلکه سه پسر به نام‌های علی و حسن و محمد(8) و دخترانی به نام‌های ام‌سلمه، کلثوم و فاطمه نام برده‌اند.(9)

3 ـ انگیزه طرح این ادعا

با صرف نظر از درستی یا نادرستی این ادعاها، ما نمی‌دانیم کسانی که این ادعا را نخستین بار مطرح کرده‌اند، چه انگیزه‌ای داشته‌اند. آیا به راستی هدفشان طرح مبحثی تاریخی و کنجکاوی در یک موضوع نسب‌شناسانه بوده است یا هدف دیگری داشته‌اند؟ اما گفته شده که مدیر انتشارات بورک، هارولد بی بروکس ـ بیکر ( Harold B Brooks-Baker)، در سال 1986 م. نامه‌ای به مارگارت تاچر، نخست وزیر وقت انگلستان نوشته و گفته: «مردم بریتانیا کم‌تر می‌دانند که خون محمد در رگ‌های ملکه جاری است. تشخیص این رابطه برای بسیاری شگفت‌انگیز خواهد بود. اما این، واقعیتی است که همه رهبران دینی مسلمان به آن افتخار می کنند» و سپس درخواست می‌کند که از این پس، حمایت بیش‌تری از خانواده سلطنتی صورت بگیرد؛ زیرا «برای محافظت از خانواده سلطنتی در برابر تروریست‌های مسلمان، همیشه نمی‌توان بر نسب مستقیم خاندان سلطنتی به حضرت محمد تکیه کرد».(10) مضمون این نامه، این احتمال را تقویت می‌کند که هدف اصلی از طرح این موضوع و دامن زدن به خبر یا شایعه مورد بحث، ایجاد چتر حمایتی برای ملکه و اطرافیان او بوده است.

توضیح این‏که استعمار بریتانیا تحت زعامت ملکه و اجداد او، جنایات بسیاری در سرزمین‌های اسلامی مرتکب شده و انگلیسی‌‏ها نزد اغلب مسلمانان، افرادی مکّار و چپاولگر شمرده می‌شوند و اعضای خاندان سلطنتی نیز متهم ردیف اوّل در جرائم این کشورند. اما آنان می‌دانند که عموم مسلمانان، به سبب احترام فوق العاده‌ای که برای پیامبر خود قائل‌اند، افراد از نسل او را نیز به صورت کلّی محترم می‌شمارند و معمولاً سادات در سرزمین‌های اسلامی، افرادی محبوب و مورد احترام‌اند. پس بعید نیست که گروهی با انتشار چنین خبری خواسته باشند نگاه مسلمانان به خاندان سلطنتی بریتانیا تلطیف شود تا از جانب مسلمانان، خطری متوجه اعضای این خانواده نشود.

نتیجه
خلاصه این‏که نسب‌نامه ادعایی که بر اساس آن، یکی از اجداد الیزابت دوم از طریق مادرش نوه پیامبر اسلام بوده، در منبع معتبری ارائه نشده و هرچند اصل این قضیه ممکن است درست باشد، دلایل کافی برای اثبات اعتبار این نسب‌نامه وجود ندارد. این ماجرا هرچند نشانه جایگاه والای پیامبر اسلام در جهان است؛ ولی بر فرض صحّت، اهمیت حقوقی و فقهی ندارد و از جهت معرفتی نیز منتسب بودن به پیامبر خدا، فی نفسه باعث کمال نیست؛ زیرا ملاک اصلی، ایمان به خدا و تقوا است. اما این‏که چرا کسانی به انتشار این مطلب پرداخته‌اند، در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و بعید نیست این مطلب را با هدف جلب نظر مسلمانان و کاستن از بدبینی آنان نسبت به خاندان سلطنتی بریتانیا مطرح کرده باشند.

کلیدواژه: الیزابت دوم، اجداد ملکه بریتانیا، نسب‌نامه الیزابت دوم، نسبت الیزابت دوم با پیامبر خدا، نسب ملکه انگلیس.

پی‌نوشت‌ها

1 ـ ظاهراً او همان «محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد» است که بعد از سرنگونی بنی امیه و در دورۀ ملوک الطوایفی در اندلس، در اشبیلیه قدرت را به دست گرفتند و خاندان «بنی عباد» به او منسوب‌اند. «در سال ۴۱۴ ھ.ق‌ ابوالقاسم‌ محمد بن‌ اسماعيل‌ بن‌ عباد قاضى‌ اشبيليه‌ با اتكا بر رؤسای‌ خاندان‌های‌ عربى‌ و تأييد مردم‌ شهر، قدرت‌ را يكسره‌ در دست‌ گرفت‌ و با مستقل‌ ساختن‌ آن‌، دولت‌ بنى‌ عباد را در آن جا (اشبیلیه) تأسيس‌ كرد». (ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل «اشبیلیه»)

2 ـ اشبیلیه یا همان سویل (seville) یا سویا، بخشی خودمختار در اندلس (اسپانیای کنونی) بوده است.

3 ـ https://www.thetimes.co.uk/article/queen-may-be-child-of-muhammad-k5xd9btcl

4 ـ https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

5-سوره حجرات آیه 13؛ «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ».

6 ـ ر.ک: سورۀ هود، آیۀ 46. «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ».

7 ـ ابن صوفی نسابه‏، المجدی فی أنساب الطالبیین‏، کتابخانه ایه الله مرعشی نجفی‏، قم‏، ۱۴۲۲، چاپ دوم‏، ص۲۰۲؛ ابن عنبه، عمدة الطالب: 68.

8 ـ بیهقی، علی بن زید، لباب الانساب، محقق مهدی رجائی، انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، قم، 1385، ج ۱، ص ۳۸۷.

9 ـ الزبیری، مصعب بن عبدالله، نسب قریش، دارالتعارف، قاهره، 1999ق، چاپ چهارم، 50 و 51.

10 ـ  https://www.opindia.com/2022/09/was-queen-elizabeth-2-head-of-the-church-of-england-a-descendant-of-prophet-muhammad/

خواست خداوند، مريض بودن، دفاع اهل بيت در خصوص زنده ماندن امام سجاد علیه‌السلام را می توان از عوامل شهید نشدن ایشان در واقعه عاشورا دانست.
شهید نشدن امام سجاد علیه السلام در کربلا

پرسش:

با اينكه يزيد و حاميان او در جريان كربلا، انسانهاي سنگدلي بودند، چرا امام سجاد علیه‌السلام را در واقعه كربلا شهيد نكرده و از كشتن ايشان اجتناب كرد؟

پاسخ:

استراتژي دشمن در كربلا از بين بردن همه‌مردان و اولاد و اصحاب امام حسين علیه‌السلام بود، از اين رو دشمن دستور قتل ياران امام را صادر نمود. در خصوص زنده ماندن امام سجاد علیه‌السلام ممكن است، علل زير تأثير گذار باشد.

1. خواست خداوند:

امام سجاد علیه‌السلام نقش بنيادي در صيانت و تحريف زدايي قيام امام حسين علیه‌السلام داشت و عامل مهم بقاي دين اسلام بود، زيرا با خطبه هاي غرا خود باعث هدايت و ارشاد مردم شده، و نقشي بنيادي در معرفي دين زدايي امويان و معرفي مظلوميت و حقانيت امام حسين علیه‌السلام و خاندان پيامبر داشته است.

از سوي ديگر آن حضرت به عنوان حجت خداوند بر زمين در فرهنگ سازي و احياي معارف دين نقش اساسي داشته و بنابر اعتقاد شيعه هيچگاه زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود.(1)

2. مريض بودن:

برخي عقيده دارند، كه امام سجاد علیه‌السلام در كربلا مريض بود و همين موجب شد، كه دشمن به حضرت توجه نكرده و شايد تصور مي كرد، حضرت در اثر مريضي از دنيا مي رود.

البته بايد توجه داشت، كه بيماري امام تنها در ايام حادثه عاشورا بوده، و اين تقدير الهي باعث شد، كه امام  زنده بماند و نسل امام حسين علیه‌السلام از اين طريق حفظ شود. همانگونه كه در تاريخ ثبت شده است، اين بيماري سبب نجات ايشان شد. زيرا چند بار تصميم گرفتند، حضرت را بكشند، اما چون بيماري او شديد بود، گفتند: بيماري او را مي‏كشد، چرا او را بكشيم.(2)

حميد بن مسلم اين جريان را چنين نقل مي كند: به اتفاق شمر بن ذي الجوشن در خيمه‏ها عبور مي‏كرديم، تا به علي بن حسين علیه‌السلام رسيديم، ديديم از شدت مرض در بستر غم و بيماري و ناتواني خوابيده است،  با شمر جماعتي از رجاله بودند، گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم؟ گفتم: چگونه بيرحم مردميد. همين مرض او را خواهد كشت. بدين وسيله شر ايشان را از  حضرت برگردانيدم. (3)

سبط ابن جوزي مي‌نويسد: علي بن الحسين چون بيمار بود، كشته نشد.(4) و بسياري از مورخين نيز بر اين نظر مي باشند.(5)

3. دفاع اهل بيت:

اهل بيت  به رغم آن كه اسير بودند و  شديداً اذيت مي شدند، ولي آنان به ويژه حضرت زينب سلام الله علیها به دفاع از امام سجاد علیه‌السلام پرداختند. در روز عاشورا هنگام غارت نمودن خيمه گاه، دشمن قصد قتل را داشت، اما حضرت زينب سلام الله علیها به دفاع از حضرت سجاد علیه‌السلام پرداخت. نيز هنگامي كه ابن زياد در كوفه امام سجاد علیه‌السلام را تهديد به قتل نمود، حضرت زينب سلام الله علیها به دفاع از امام سجاد علیه‌السلام پرداخت. و همچنين با خطبه هاي آتشين خود باعث افشا شدن ماهيت پليد بني اميه گرديد. فلذا براي يزيد نيز فرصتي نماند، تا آن حضرت را به شهادت برساند.

پی نوشت:

  1. كليني، الكافي، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1362ش، ج1، ص 177.
  2. مرتضي مطهري، حماسه حسيني، انتشارات صدرا، ج 1، ص 97 – 98.
  3. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، قم، دليل، چ اول، 1379ش، ج2، ص 914.
  4. سبط ابن جوزي‏، تذكرة الخواص، قم، منشورات الشريف الرضي، چ اول، 1418ق، ص 291.
  5. ابن جوزي، المنتظم، تحقيق محمد و مصطفي عبد القادر عطا، ج5، ص 345؛ مقدسي، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتبة الثقافة الدينية، بي تا، ج6، ص 11.

در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام،فراهم نبوده وچه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم وعدم یاری کوفیان،منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود
ترور امام حسین علیه السلام در راه کوفه

پرسش:
اگر قصد یزید کشتن امام حسین علیه السلام بود، چرا نیروهای او در میان راه مکه به کوفه ایشان را ترور نکردند؟
 

پاسخ:

قرائن و شواهد تاریخی حاکی از این است که خواست یزید از ابتدا، این بود که امام حسین علیه السلام یا باید بیعت کند و یا کشته شود؛ اما سیر حوادث و مجموع شرایط، به گونه‌ای رقم خورد که امام بیعت نکرد و کشتن او نیز تا چند ماه به تأخیر افتاد.

دستور کشتن امام:

بر اساس گزارش یعقوبی، در نامه‌ای که یزید برای ولید بن عتبه بن ابی سفیان حاکم مدینه فرستاد، ضمن اعلان خبر درگذشت معاویه، برای او نوشته بود: «هرگاه این نامه به دستت رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنان [ برای من] بیعت بگیر. اگر خودداری کردند، گردن آنان را بزن و سرشان را نزد من بفرست. از مردم نیز بیعت بگیر…». (1) در نقل خوارزمی نیز این تعبیر آمده است که «از حسین بن علی و… بیعت بگیر و هر کدام از آنان که خودداری کردند، گردنش را بزن و سرش را نزد من بفرست». (2) ابن اعثم نیز همین عبارت را در انتهای نامه یزید به ولید بن عتبه آورده است. (3)

اما امام حسین علیه السلام به شرحی که می‌دانیم، شبانه مدینه را ترک کرد و به مکه رفت و در آن جا به روشن گری بر ضد یزید پرداخت. مکه، خانه امن الهی شمرده می‌شد و تعرّض به امام در آن جا، به سادگی میسّر نبود؛ اما قرائن و شواهد تاریخی حاکی از آن است که یزید دست از سر امام بر نمی‌‌ داشت و در پی کشتن آن حضرت بود. تلاش مأموران یزید برای کشتن امام، در چندین گفت وگوی نقل شده از آن حضرت، انعکاس یافته است. از جمله این‏که درباره بنی امیه فرمود: «آنان مرا رها نخواهند کرد تا این‏که روحم را از بدنم جدا کنند و آن گاه که این کار را کردند، خداوند متعال کسی را بر آنان مسلط خواهد  کرد که آنان را ذلیل و خوار کند…». (4) به همین دلیل بود که امام در پاسخ فرزدق که پرسید چرا عجله داری و برای حج درنگ نمی‌‌ کنی؟ فرمود: «لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَأُخِذْت‏؛ اگر شتاب نکنم، دستگیر می‌شوم». (5)

 همچنین آن حضرت در پاسخ به پیشنهاد عبدالله بن زبیر برای ماندن در مکه فرمود: «به خدا سوگند اگر یک وجب بیرون حرم کشته شوم، برایم خوش تر از آن است که یک وجب داخل حرم کشته شوم. به خدا سوگند اگر من در سوراخ خزنده‌ای از خزندگان باشم، آنان مرا بیرون خواهند آورد تا به خواسته‌ای که درباره من دارند (گرفتن بیعت یا کشتن من) برسند. به خدا سوگند در حقّ من تعدّی خواهند کرد؛ همان گونه که یهود در روز شنبه [از حقّ خود] تجاوز کردند». (6)

 بعدها نیز ابن عباس در نامه‌ای به یزید نوشت: «من فراموش نمی‌‌ کنم که چگونه حسین را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله راندی و این ‏که به مأمورانت دستور دادی تا او را [در حرم] به قتل برسانند». (7)

اجرا نشدن حکم تا عاشورا:

اما چرا دستور یزید، در مکه و در میانه راه کوفه اجرا نشد و تا عاشورا به تأخیر افتاد؟

 برای یافتن پاسخ، باید به چند نکته توجه داشت:

1 _ همان شب اول که امام حسین علیه السلام را به خانه حاکم مدینه احضار کردند، تنها نرفت؛ بلکه «جمعی از موالی خود و اهل خاندان خود» را نیز همراه برد و به آنان فرمود: «من وارد خانه می‌شوم. اگر شما را فراخواندم یا صدای ولید را شنیدید که بلند شده، همه با هم به یاری من بیایید. وگرنه، همین جا بمانید تا نزد شما برگردم». (8) این نشان می‌دهد که آن حضرت از همان ابتدا، تدابیر امنیتی لازم را می‌اندیشیده و کشتن آن حضرت، کار ساده‌ای نبوده است. خروج شبانه ایشان از مدینه نیز حاکی از هم احتیاط و تدبیر است.

2 _ هرچند مأموران یزید در مکه نیز در پی کشتن امام حسین علیه السلام بودند؛ ولی به هر حال مکه حرم امن بود و عزیمت عبدالله بن زبیر به مکه نیز برای بهره مندی از همین محیط امن بود. پس کشتن امام در آن جا، برای حاکم مکه و همه دستگاه اموی سنگین و پر هزینه بود. از این رو، می‌بایست امام را مخفیانه بکشند و گویا تا پیش از مراسم حج، شرایط این کار، فراهم نبوده است.

3 _ هر کسی حاضر به اجرای دستور یزید و کشتن امام نبود. در منابع معتبر تاریخی آمده است که وقتی ولید بن عتبه حاکم مدینه، امام حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فرا خواند و امام آن شب را مهلت گرفت و رفت، مروان او را سرزنش کرد که چرا اجازه دادی برود و باید مجبورش می‌کردی و اگر نمی‌‌ پذیرفت، گردنش را می‌زدی! ولید در پاسخ گفت: « دوست ندارم همه آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند از آنِ من باشد در حالی که حسین را کشته باشم»؛ و به نقلی دیگر گفت: «سبحان الله! حسین را فقط به این خاطر بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌‌ کنم؟! به خدا سوگند، به پ ندار من، کسی که در روز قیامت، به خاطر خون حسین بازخواست شود، ترازوی عملش نزد خداوند سبک خواهد  بود». (9) این در حالی است که ولید، پسر عموی یزید و فردی از خاندان بنی امیه بود که کدورت و کینه آنان نسبت به اهل بیت آشکار بود و با این حال، حاضر به کشتن آن حضرت نشد. روشن است که در میان دیگر مردم نیز کم‏تر کسی حاضر بود دست به چنین کاری بزند. چنان که وقتی یزید، ولید را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را حاکم مکه و مدینه کرد، او برادرش یحیی بن سعید را مأمور کرد که جلوی خروج امام از مکه را بگیرد ؛ ولی او هم بعد از یک درگیری مختصر و رد و بدل شدن چند ضربه تازیانه، از ادامه درگیری با امام خودداری کرد و به اعتراض زبانی و سرزنش امام بسنده کرد. (10) گویا درگیری جدی و آشکار با امام را به صلاح نمی‌‌ دید.

4 ـ ممکن بود مأموران یزید در مکه بتوانند مخفیانه (مثلاً در لباس احرام) امام را ترور کنند؛ ولی با خروج امام از مکه، دیگر چنین فضایی فراهم نبود و کار کشتن ایشان سخت تر شد. به علاوه، تعداد همراهان امام در این مقطع، بیش‏تر بود و افزون بر آنان که از مدینه یا مکه با امام همراه شده بودند، گروهی از اعضای کاروان یمنی هم که امام کاروان‌شان را مصادره کرده بود، به امام پیوستند (11) و این نیز کار ترور امام را مشکل تر می‌کرد.

5 ـ افراد مختلفی امام حسین را از حرکت به سوی کوفه باز می‌داشتند. برای نمونه، ابوبکر بن عبدالرحمان مخزومی به امام گفت: «دیدی مردم عراق با پدر و برادرت چه کردند؟…». عبدالله بن جعفر نیز امام را از مردم کوفه بر حذر داشت و عبدالله بن عمر هم گفت: «به راستی که مردم عراق مردم بدی هستند و پدرت را کشتند و برادرت را [نیزه] زدند و چنین و چنان کردند». (12) از مجموع این نصایح، چنین برداشت می‌شود که آنان مردم کوفه را محرّک امام می‌دانستند و فکر می‌کردند اگر بدعهدی کوفیان را تبیین کنند، امام منصرف خواهد  شد. چه بسا حاکمان اموی نیز گمان می‌کردند امام حسین با شنیدن خبر شهادت مسلم و نومیدی از یاری کوفیان، از ادامه حرکت منصرف شود و تن به بیعت با یزید بدهد . این گزینه، برای آنان بسیار مطلوب بود؛ زیرا هم به خواستشان می‌رسیدند و هم دستشان به خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله آغشته نمی‌‌ شد. از این رو، بعید نیست که تعلّل عمدی هم داشته‌اند تا بلکه امام ناامید و تسلیم شود که هرگز نشد! مؤید این احتمال این است که عبیدالله بن زیاد نیز وقتی فهمید که مسلم وصیت کرده پیکی از سوی او نزد امام حسین علیه السلام برود و او را از آمدن به کوفه منصرف کند، مانع اجرای وصیت نشد؛ بلکه تلویحاً عمر سعد را به اجرای وصیت مسلم تشویق کرد و به نقل ابو مخنف گفت: « اگر حسین به سوی ما نیاید، با او کاری نداریم؛ ولی اگر بیاید، از او دست نخواهیم کشید». (13)

نتیجه:

خلاصه این‏که مأموران یزید دستور داشتند که در صورت خودداری امام حسین از بیعت، او را بکشند؛ ولی تدبیر امام در خروجِ به هنگام از مدینه و اقامت ایشان در مکه و رعایت تدابیر لازم، کار را برای آنان دشوار کرد؛ و چون با فرا رسیدن ایام حج، محیط مکه ناامن شد، امام به سرعت مکه را ترک کرد و به نظر می‌رسد در میانه راه نیز شرایط برای برخورد با امام، فراهم نبوده و چه بسا امیدوار بودند امام با شنیدن خبر شهادت مسلم و عدم یاری کوفیان، منصرف شود و به بیعت با یزید راضی شود.

 

کلید واژه:

سیره امام حسین علیه السلام، نهضت عاشورا، بیعت با یزید، ترور امام حسین، خروج امام حسین از مکه به کوفه.

 

پی نوشت ‏ها:

1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 241.

2. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180 (نقل در: یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 82، پاورقی 1).

3. ابن اعثم، ابو محمد احمد بن اعثم الکوفی، کتاب الفتوح، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 10.

4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387 ھ.ق/ 1967 م، ج 5، ص 394.

5. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ھ. ق، ج 2، ص 66.

6. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. این عبارات با اندکی تفاوت در منابع دیگر نیز آمده است. از جمله: بلاذری، احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417 ق/ 1996 م، ج 3، ص 164 (چاپ ‏زکار، ج ‏3، ص 375).

7. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفدهم، 1396 ش، ج 1، ص 858. (به نقل از: سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 128).

8. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 339.

9. یوسفی غروی، وقعه الطف لأبی مخنف لوط بن یحیی، قم، مرکز الدراسات التاریخیه، الطبعه الاولی، 1442 ھ.ق، ص 86، پاورقی 5.

10. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385. برای جزئیات بیش‏تر ماجرا، ر.ک: تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء، ج 1، ص 619 و 625 _ 626.

11. طبری، همان جا.

12. برای آگاهی از سخنان مخالفان حرکت امام به سوی عراق، ر.ک: ر.ک: محمدی ری‏شهری، محمد و همکاران، شهادت‏نامه امام حسین بر پایه منابع معتبر (برگرفته از: دانش نامه امام حسین علیه السلام)، با همکاری سیّد محمود طباطبایی نژاد و سید روح الله سیّد طباطبایی، گزینش: مرتضی خوش نصیب، سازمان چاپ و نشر دارال حدیث، تک جلدی، چاپ سوم، 1390 شمسی، ص 321 _ 332.

13. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 377.

امام حسین علیه السلام فرزندی به نام «عبدالله» داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد.
کنیه ابا عبدالله

پرسش:
کنیه اباعبدالله برای امام حسین(ع)به چه دلیل است؟
 

پاسخ:

احتمال می‌رود کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) برای امام حسین انتخاب کرده باشد ؛ زیرا از یک سو، بر اساس گزارش‌های متعدّد، نام امام حسین (علیه السلام) را جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد. (1) از سوی دیگر، این رسم هم وجود داشت که در همان هنگام تولّد و هم زمان با انتخاب نام، کنیه نیز برای نوزاد انتخاب می‌کردند؛ (2) چنان‏ که دیگر ائمه نیز از کودکی کنیه داشته‌اند و در موارد دیگری نیز انتخاب هم زمان نام و کنیه، در سیره اهل بیت گزارش شده است. برای نمونه، نقل شده که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ولادت محمد حنفیه را پیش گویی کرده، به امام علی (علیه السلام) فرموده بود: « اگر صاحب پسری شدی، نامش را هم نام من و کنیه‌اش را هم کنیه من انتخاب کن»؛ و امام علی نیز بعد از آن‏که از خوله حنفیه صاحب پسر شد، او را محمد نامید و ابوالقاسم کنیه داد و او همان محمد حنفیه معروف است. (3) شایان گفتن است که مرحوم مجلسی عبارتی را از زبان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خطاب به امام حسین نقل کرده که آن حضرت در روز هفتم ولادت وی و بعد از عقیقه و دیگر آداب روز هفتم نوزاد، «او را در دامن گذاشت گفت:‌ای اباعبدالله چه بسیار گران است بر من کشتن تو! پس بسیار گریست…». (4) این خبر که دلالت بر پیش گویی شهادت امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر دارد ، اگر دقیق نقل شده باشد ، آشکارا دلالت دارد بر این‏که کنیه «ابوعبدالله» را پیامبر برای امام حسین (علیه السلام) انتخاب کرده است. ولی خبر مذکور به این شکل، در منابع دیگر و حتی در دیگر آثار مرحوم مجلسی یافت نشد و ممکن است ایشان از باب نقل معنا این تعبیر را از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به کار برده باشد . به هر حال بعید نیست که انتخاب «ابوعبدالله» به عنوان کنیه امام حسین (علیه السلام) توسط پیامبر خدا بوده باشد ؛ اما وجه این انتخاب، چندان روشن نیست. شایان توجه است که انتخاب کنیه برای افراد، با انگیزه‌های مختلفی صورت می‌گیرد ؛ اما گاهی وجه روشنی برای انتخاب یک کنیه ذکر نشده و علّت استفاده از یک کنیه، نا معلوم می‌ماند. بسیاری از کنیه ‏ها، برگرفته از نام یکی از فرزندان فرد ـ و معمولاً پسر ارشد وی ـ هستند. امام حسین (علیه السلام) نیز فرزندی به نام عبدالله داشته که در کربلا به شهادت رسید (5) و ظاهراً همان طفل شیرخواری است که به «علی اصغر» شهرت یافته است. (6) منتها، این فرزند در روز عاشورا و یا چند ماهی قبل از عاشورا به دنیا آمده بود، در حالی که امام حسین از سال ‏ها قبل ـ و احتمالاً از دوران کودکی ـ، به این کنیه شهرت داشته است. پس نمی‌‌ توان کنیه امام حسین را برگرفته از نام این فرزند دانست؛ مگر این‏که بگوییم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) چون علم غیب داشت و می‌دانست که امام حسین در آینده صاحب فرزندی به نام عبدالله خواهد  شد و بر این اساس، کنیه «ابوعبدالله» را برای وی برگزید. اشاره به این نکته نیز بد نیست که برخی، کنیه «ابوعبدالله» را اشاره به مقام عبودیت و بندگی امام حسین (علیه السلام) دانسته و نوشته اند: «به جهت اوج و شکوه و عبودیت عاشقانه او است که با خون خویش ترسیم کرد». (7) این سخن، ظاهراً تأویلی ذوقی است و هیچ مستندی ندارد . در پایان، شایان گفتن است که برخی «ابوعبدالله» را تنها کنیه امام حسین (علیه السلام) دانسته اند؛ (8) ولی برخی دیگر «ابوعلی» را نیز کنیه خاصّ ایشان ذکر کرده‌اند (9) که اگر درست باشد ، به اعتبار فرزندان آن حضرت است که علی نام داشته اند. (10) کنیه‌های دیگری مانند «ابو¬الشهداء»، «ابو الاحرار»، «ابو¬المساکین» و «ابو¬ال ائمه» نیز برای آن حضرت ذکر شده که در واقع، اوصاف آن حضرت هستند و نه کنیه به معنای اصطلاحی.

نتیجه این‏که کنیه امام حسین (علیه السلام) «ابوعبدالله» بوده، از مسلمات تاریخ است و احتمالاً همان طور که نام ایشان را رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) انتخاب کرد، کنیه ایشان نیز به انتخاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است. ولی این‏که چرا این کنیه برای ایشان انتخاب شده، پاسخ روشنی برای آن نیافتیم و پاسخ‌هایی که به این سؤال داده می‌شود، مستندی ندارند. البته ایشان فرزندی به نام «عبدالله» نیز داشته ولی معلوم نیست که این کنیه، برگرفته از نام آن فرزند باشد ؛ زیرا آن فرزند در روزها یا ماه‌های پایانی عمر امام حسین (علیه السلام) به دنیا آمد.

 کلید واژه:

زندگی امام حسین، سنّت نام گذاری، انتخاب کنیه، کنیه امام حسین.

 پی نوشت ‏ها 1 ـ محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 179 ـ 195.

 2. مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب نکاح، ابواب احکام اولاد، با بی را با این عنوان آورده است: «باب 27 ـ بَابُ اسْتِحْبَابِ وَضْعِ الْکُنْیَهِ لِلْوَلَدِ فِی صِغَرِهِ وَ وَضْعِ الْکَبِیرِ لِنَفْسِهِ وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ أَنْ یُکَنَّی الرَّجُلُ بِاسْمِ وَلَدِه (استحباب انتخاب کنیه برای فرزند در کودکی‌اش و این‏که بزرگ سال اگر کنیه ندارد ، برای خودش کنیه انتخاب کند هرچند فرزندی نداشته باشد و این ‏که مرد با نام فرزندش کنیه بگیرد )». (حرّ عاملی، وسائل ‏الشیعه، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 21، ص 397)

3. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، لبنان ـ بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ھ.ق، ج 42، ص 99.

 4. همو، جلاء العیون، تحقیق سید علی امامیان، قم، انتشارات سرور، چاپ دوازدهم، 1386 ھ.ش، ص 481.

5. در زیارت منسوب به ناحیه مقدسه آمده است: «السَّلَامُ عَلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ الطِّفْلِ الرَّضِیعِ الْمَرْمِیِّ الصَّرِیع…‏». (بحارالانوار، ج 45، ص 66)

6. محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانش نامه امام حسین (علیه السلام)، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارال حدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 304 و 344.

7. https://www.pasokh.org/fa/Book/View/11/1099 8

8. محمد بن طلحه نصیبی شافعی، می‌نویسد: «کُنیتُه (علیه السلام) ابو عبدالله لا غیر و أما ألقابُهُ ف کثیرهٌ…». (مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1419 ھ.ق، ص 248). مرحوم اربلّی نیز تعبیر مشابهی را از شیخ کمال الدین نقل کرده که احتمالاً منظورش همین ابن طلحه است. (اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 3)

9. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 78.

10. امام حسین (علیه السلام) دست کم دو فرزند به نام علی داشته است: امام زین العابدین (علیه السلام) و برادرش که در کربلا به شهادت رسید و در میان ما به «علی اکبر» معروف است. افزون بر این دو، در برخی منابع طفل شیرخوار امام که در کربلا به دست حرمله به خون غلتید نیز علی نام داشته و از این رو، در محافل شیعی از او با عنوان «علی اصغر» یاد می‌شود. در این صورت، امام حسین (علیه السلام) سه فرزند به نام علی داشته است.

برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند.
عدم حضور برخی از نزدیکان امام حسین علیه السلام در قیام کربلا

پرسش:
چرا برخی از بستگان نزدیک امام حسین  علیه السلام و حتی برادران ایشان در کربلا حضور نداشتند؟

پاسخ:

مقدمه:
این سؤال از دیرباز مطرح بوده که چرا برخی از افرادی که از آنان توقع می‏رود امام حسین علیه السّلام را یاری کرده باشند، در کربلا حضور نداشتند؟ محققان با استفاده از شواهد و قرائن تاریخی، به بررسی و تحلیل پرداخته‏اند و برای برخی از آنان عذر و بهانه‏هایی آورده‏اند و درباره برخی سکوت کرده‏اند.
حقیقت این است که اطلاعات ما درباره همه آنان به یک اندازه نیست؛ ولی همین قدر می‏دانیم که نمی‌‌‏توان درباره همه به یک گونه سخن گفت. برخی از آنان به راستی معذور بوده و برخی دیگر کوتاهی کردند. درمجموع، چندین نکته دراین باره مطرح شده است:

1 _ زندانی شدن
 برخی مانند مختار ثقفی، در زندان بودند. با توجه به جوّ امنیتی شدیدی که با ورود ابن زیاد بر کوفه حاکم شده بود، این احتمال وجود دارد که ابن زیاد برخی دیگر از هواداران اهل بیت را نیز زندانی کرده باشد تا نتوانند به کاروان حسنی ملحق شوند. مؤیّد این احتمال، این است که یزید بعد از دریافت خبر کشته شدن مسلم و هانی، در نامه‏ای به عبیدالله دستور داد ایستگاه‏های بازرسی و دیده‏بانی بر پا کند و افراد مظنون را دستگیر کرده، به زندان بیندازد. (1) آیا این دستور فقط درباره مختار و چندنفری که نامشان در تاریخ ذکرشده، اجرا شد؟ بعید است؛ بلکه به نظر می‏رسد افراد دیگری نیز به زندان افتاده‏اند، هرچند نامشان در تاریخ ثبت نشده است.

2 ـ مرعوب شدن
ابن زیاد بعد از به شهادت رساندن مسلم، افرادی مانند عبد الاعلی بن یزید کلبی و عُماره بن صَلخَب را به جرم یاری مسلم گردن زد و عِریف‏‏ها (متصدّیان توزیع مقرّری هر قبیله) را مسئول هرگونه اغتشاش دانست و آنان را تهدید کرد که اگر خبری را از او مخفی نگاه دارند، مجازاتشان اعدام است. به مردم نیز هشدار داد که هر کس مظنون به پشتیبانی و حمایت از حسین  علیه السلام باشد ، بدون محاکمه به دار آویخته می‏شود و خانه و اموالش نیز سوزانده و مصادره می‏شود. (2) بدین سان، بسیاری از شیعیان کوفه براثر تبلیغات و تهدیدات ابن زیاد، به راستی مرعوب شدند. ترس و رعب، یکی از مهم‏ترین عوامل شکست است. همان گونه که خداوند در جنگ بدر و غزوه بنی قریظه و بنی نضیر (3) با «رعب» سپاه اسلام را یاری کرد، در مقابل نیز اگر رعب بر دل مؤمنان چیره شود، آنان را از انجام وظیفه بازمی دارد و باعث شکست آنان می‏شود. برخی سران شیعه در کوفه نیز چون مرعوب و بی‏اراده شده بودند، دست از یاری امام کشیدند؛ به ویژه بعد از شهادت مسلم، نبود رهبری متفکّر و شجاع در کوفه، شیعه را با بحران مواجه کرد و از این رو، شیعیان در این مقطع، سیاست سکوت و انتظار را در پیش گرفتند و تن به تقدیر سپردند. مهم‏ترین دلیل و شاهد این مطلب، سخنان توّابین در جریان قیامشان است. (4)

3 ـ بی ‏بصیرتی
قلّت معرفت و نداشتن بصیرت، یکی دیگر از عوامل بود که باعث شد برخی نتوانند شرایط را درک کنند و به ضرورت یاری و همراهی امام پی ببرند. برخی از این گونه افراد، با آن‏که هوادار و خیرخواه امام بودند، نه تنها وی را همراهی نکردند، بلکه ایشان را نصیحت می‏کردند که دست به قیام نزند!
«حقیقت این است که حتّی در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم، شخصیت‏هایی بودند که نمی‌‌‏توانستند حرکت امام را در آن موقعیت زمانی، به درستی درک و تحلیل کنند. آنان قیام الهیِ امام را با محاسبات معمول خود، ارزیابی می‏کردند و آن را محکوم به شکست می‏پنداشتند. البته امام هیچ یک از شیعیان و نزدیکان خود را مجبور به شرکت در این قیام نکرد و تنها کسانی امام را همراهی کردند که بصیرت کافی و ایمان و اخلاص حقیقی و روح ولایت‏پذیری داشتند». (5)
این عامل درباره آن دسته از برادران امام حسین که در کربلا حضور نداشتند نیز قابل ذکر است و عدم یاری آنان را می‏توان به حساب بی‏بصیرتی آنان گذاشت.
4 ـ بیماری و ناتوانی جسمی
این، عذری است که درباره برخی گفته شده است. برای نمونه، گفته شده که عبدالله بن جعفر بیش از هفتادسال سن داشت و توانایی جسمی برای یاری امام نداشت. (6) برخی نیز گفته‏اند که در آن زمان نابینا شده بود؛ (7) ادّعایی که صحّت آن به شدّت مورد تردید است. عذر بیماری، درباره محمد بن حنفیه نیز مطرح شده (8) و برخی بیماری او را آسیب از ناحیه دست (9) و یا بیماری چشم (10) ذکر کرده‏اند.
عذر عبدالله بن عبّاس نیز نابینایی بوده و به این مطلب در منابع بسیاری تصریح شده است. (11) گویا به همین دلیل، با این‏که در مکه آمادگی خود را برای فرمان‏برداری از امام اعلام کرد، امام او را به مدینه فرستاد و از او خواست حوادث آن جا را به اطلاع امام برساند. (12)
5 ـ وجود مانع برای حضور در کربلا
عبیدالله بن زیاد با ورود به کوفه، تدابیر امنیتی شدیدی اندیشید تا نگذارد کسی به کاروان حسینی بپیوندد. ازجمله، دستور داد همه راه‏های بین واقصه به طرف جاده شام تا جاده بصره را زیر نظر بگیرند و اجازه ندهند کسی وارد یا خارج شود. (13) همین تدابیر بود که مانع پیوستن گروه هفتادنفری بنی اسد به امام شد. (14)

6 ـ تواکل و خوش‏گمانی به پایان ماجرا
تواکل یعنی کاری را انجام ندادن به این امید که دیگری انجام خواهد  داد. به نظر می‏رسد که این عامل نیز یکی از عوامل کوتاهی علاقه‏مندان اهل بیت در یاری امام حسین بوده است. بعد از قیام مسلم در کوفه، ابن زیاد به دسیسه پرداخت و با دروغ و تهدید، خانواده‏‏ها را وا داشت که جوانان خود را از گرد مسلم پراکنده کنند. زنی می‏آمد و دست پسر یا برادرش را می‏گرفت و به او می‏گفت: «مردم به جای تو هستند و نیازی به کمک تو نیست». (15) علامه مجلسی نقل می‏کند که علامه حلّی درباره برخی، این احتمال را مطرح کرده که نمی‌‌‏دانستند سرنوشت امام چه شده و کار به کشتار کشیده و گمان می‏کردند که با توجه به نامه‏هایی که به امام رسیده، حتما ً دیگران او را یاری می‏رسانند. (16) کسانی که به این سبب در یاری امام کوتاهی کردند، همان کسانی هستند که با شنیدن خبر فاجعه کربلا، شوکه شدند و بسیاری از آنان بعدها در قیام توّابین و قیام مختار حضور یافتند تا شاید اندکی از خطای خود را جبران کنند؛ و چه جبران کردنی؟!
7 ـ نداشتن روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی
این، فرضیه‏ای است که برای عدم حضور محمّد بن حنفیه در کنار امام حسین  علیه السلام مطرح شده است. او حرکت امام را مشروع می‏دانست؛ ولی خودش روحیه خطرپذیری و تفکّر انقلابی نداشت و چون امام او را مکلّف به همراهی با خود نکرد، در مدینه ماند تا اطلاعات مدینه را به امام گزارش کند. (17) این فرضیه درباره برخی دیگر از یاران و بستگان امام مانند عبدالله بن جعفر نیز قابل طرح است؛ کسانی که به لحاظ اعتقادی آن حضرت را «امام» می‏دانستند، ولی روحیه لازم برای جان‏فشانی در کنار وی را نداشتند و چون امام هیچ کس را وادار به همراهی با خود نکرد، آنان هم احساس مسئولیت نکردند.
نکته‏ای فراگیر:
امام حسین علیه السّلام در مسیر کربلا و یا هنگامی که به کربلا رسید، نامه‏ای به برادرش محمد بن حنفیه نوشت که در آن آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی إلی بنی هاشم. امّا بعد، فإنّه مَن لَحِقَ بی منکم استَشهَدَ معی و تخلّف لم یبلغ الفتح. والسلام. (18)
به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسین بن علی به بنی هاشم. هر کس از شما به من بپیوندد به شهادت خواهد  رسید و هر که از همراهی من بازبماند، به «فتح» دست نمی‌‌‏یابد. والسلام.
این نامه به دست ابن حنفیه رسیده، ولی مخاطب آن، همه بنی هاشم اند. هرچند از عمومیتی که در تعبیر امام ن هفته ، می‏توان برداشت کرد که شامل حال همه شیعیان و ارادتمندان امام می‏شود؛ اما نکته اصلی در تعبیر «فتح» است که دست نیافتن به آن، یعنی چه؟ آیا فتح یعنی آرزوهای دنیوی؟ یا منظور رستگاری دنیا و آخرت است؟ یا منظور فوز شهادت است؟ محققان دراین باره سخن گفته ‏اند؛ (19) ولی یک چیز قدر مشترک این برداشت‏‏ها است و آن این‏که غایبان، توفیق جهاد در رکاب ولی خدا را از دست دادند و به فیض شهادت نیز نرسیدند؛ چه آنان که عذر داشتند و چه آنان که عذر نداشتند؛ و این همان مضمونی است که اهل دل خطاب به یاران شهید اباعبدالله بر زبان می‏آورند که: «یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَکُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً». (20) کاش همراه شما بودیم تا به رستگاری بزرگ دست می‏یافتیم!
نتیجه:
خلاصه این‏که دلایل مختلفی برای عدم یاری امام حسین علیه السّلام از سوی یاران و بستگان ایشان ذکرشده نمی‌‌‏توان برای همه یک عذر و دلیل آورد؛ برخی به سبب حبس یا بیماری یا ناتوانی، عذر داشتند؛ برخی خواستند بروند و نتوانستند؛ برخی نیز به سبب ضعف بصیرت یا تحلیل غلطی که از شرایط داشتند، کوتاهی کردند و به هرحال، هیچ کدام از اینان به فیض همراهی با قافله حسینی نرسیدند.
کلیدواژه:
یاران امام حسین، فرزندان امام علی، شیعه در زمان امام حسین، یاری نکردن امام حسین.
پی نوشت ها:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 381.
2. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 522. نیز ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 359 و 379 و 397.
3. ر.ک: آیه 12 سوره انفال و آیه 26 سوره احزاب و آیه دوم سوره حشر و تفاسیر ذیل هر یک.
4. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 543 ـ 544.
5. همان، ج 2، ص 526.
6. همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: جمعی از محققین گروه تاریخ، تحقیقی در نهضت عاشورا، ص 34).
7. همان جا (به نقل از: پاورقی محمدحسن آل طالقانی در: عمده الطالب، ص 37).
8. مجلسی، بحارالانوار، بیروت _ لبنان، مؤسسه الفداء، ج 42، ص 110 (به نقل از مرحوم علامه حلّی).
9. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 522 (به نقل از: حکایه المختار فی اخذ الثار، چاپ شده در پایان کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 33).
10. همان، ص 527 (به نقل از: مقتل مقرّم، ص 135).
11. برای نمونه: ابن اثیر، عزالدین أبو الحسن علی بن محمد الجزری (م 630)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409 ق/ 1989 م، ج 3، ص 190.
12. ابن اعثم کوفی، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411 ق/ 1991 م، ج 5، ص 26.
13. طبری، همان، ج 5، ص 392.
14. ابن اعثم کوفی، همان، ج 5، ص 90.
15. طبری، همان، ج 5، ص 371.
16. مجلسی، همان، ج 42، ص 110.
17. گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 533.
18. صفّار قمی، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم، کتاب خانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ھ.ق، ص 481، ح 5.
19. نامه مذکور با اندکی تفاوت، در منابع مختلفی نقل شده است. برای نقل‌های مختلف این نامه و تفاسیر متفاوت آن، ر.ک: گروهی از تاریخ پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، همان، ج 2، ص 530 ـ 532.
20. این جمله یا مشابه آن، در برخی از زیارت نامه‌های مأثور خطاب به شهدای کربلا و یا سیدالشهدا  علیه السلام آمده است. ازجمله: صدوق، محمد بن بابویه، کتاب من لایحضره الفقیه، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1413 ھ.ق، ج 2، ص 594؛ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 4، ص 577.
 

روايات بسيار زياد و تربيت شاگردان متعدد در عرصه‌های علوم مختلف، فعالیت‌های بسيار مهمي است که توسط امام باقر علیه السلام انجام شده است.
تالیفات و آثار امام باقر علیه السلام

پرسش:

اگر امام باقر علیه‌السلام شكافنده علوم است چر اثری از ايشان باقی نمانده درحالی‌که افلاطون و سقراط كتب مختلفی به يادگار مانده است؟

پاسخ:

 ائمه علیهم‌السلام وظيفه انبيا را داشتند، يعني وظيفه آنان هدايت مردم و بيان اسلام است. اينان در اين عرصه فعالیت‌های مهمي انجام دادند. امام باقر علیه‌السلام نيز در راستاي هدايت مردم و بيان معارف اسلامي گام‌های بلند برداشت تا آنجا كه امروزه بيشتر احاديث مربوط به معارف و احكام اسلامي از ايشان و امام صادق علیهماالسلام است. شايد همين امر باعث شد كه رسول خدا از وي به‌عنوان " باقرالعلوم" ياد نمود، چنانچه از جابر بن عبدالله منقول است كه حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله به من فرمود: اي جابر! اميد است كه تو در دنيا بماني تا ملاقات كني فرزندي از من كه از اولاد حسين خواهد بود كه او را محمّد نامند، يَبْقُرُ عِلْمَ الدِّينِ بَقْرا، (1) يعني او می‌شکافد علم دين را شكافتني، پس هرگاه او را ملاقات كردي سلام مرا به او برسان.

 به نظر می‌رسد كلام رسول خدا درباره امام باقر علیه‌السلام ناظر بر اين است كه وي در عرصه نشر معارف ديني و علم خداشناسی شكافنده علم است، بر اين اساس بود كه حضرت طي مدت امامت خود، در همان شرایط نامساعد، به نشر و اشاعه حقايق و معارف الهي پرداخت و مشكلات علمي را تشريح نمود و جنبش علمي دامنه‌داری به وجود آورد كه مقدمات تأسیس يك «دانشگاه بزرگ اسلامي» را كه در دوران امامت فرزند گرامش امام صادق علیه‌السلام به اوج عظمت رسيد، پی‌ریزی كرد. روايات و احاديث متعدد درزمینهٔ مسائل و احكام اسلامي، تفسير، تاريخ اسلام و انواع علوم، از آن حضرت به يادگار مانده است، افزون بر آن، رجال و شخصیت‌های بزرگ علمي از محضر آن حضرت استفاده مي‏كردند. كه هرکدام در گسترش علوم نقش اساسي داشتند، چنانكه «جابر بن يزيد جعفي» و «كيسان سجستاني» (از تابعين) و فقهایی مانند: «ابن مبارك»، «زهري»، «اوزاعي»، «ابوحنيفه»، «مالك»، «شافعي»، «زياد بن منذر نهدي» از آثار علمي او بهره‌مند شده سخنان آن حضرت را، بی‌واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نموده‌اند. كتب و مؤلفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند طبري، بلاذري، سلامي، خطيب بغدادي، ابونعيم اصفهاني و كتبي مانند موطأ مالك، سنن ابي داود، مسند ابي حنيفه، مسند مروزي، تفسير نقاش، تفسير زمخشري و ده‌ها نظير این‌ها، كه از مهم‌ترین كتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پيشواي پنجم است و همه‌جا جمله: «قال محمد بن علي» و يا «قال محمد الباقر» به چشم مي‏خورد. كتب شيعه نيز در زمينه‏ هاي مختلف سرشار از سخنان و احاديث حضرت باقر علیه‌السلاماست. حضرت باقر علیه‌السلام شاگردان برجسته‏اي در زمينه ‏هاي فقه و حديث و تفسير و ديگر علوم اسلامي تربيت كرد كه هرکدام وزنه علمي بزرگي به شمار مي‏رفت. شخصیت‌های بزرگي همچون: محمد بن مسلم، زراره ‏بن اعين، ابو بصير، بريد بن معاويه عجلي، جابر بن يزيد، حمران بن اعين و هشام بن سالم از تربيت يافتگان مكتب آن حضرتند. (2)

 با توجه به مطالب گذشته باید گفت: گرچه ممكن است ما آثار علمي مانند كتاب از امام باقر علیه‌السلام نداشته باشيم، اما امام با بيان روايات بسيار زياد و تربيت شاگردان متعدد در عرصه‌های علوم مختلف، فعالیت‌های بسيار مهمي را انجام داد كه اين امر ارزشش بيشتر از تدوين چند كتاب است. تربيت شاگردان برجسته و پاسخ به پرسش‌ها و شبهات براي امام و پيامبر صلی‌الله علیه وآله اصل اساسي و وظيفه آنان است نه تدوين كتاب. در ضمن در منابع روايي شيعه براي امامان علیهم‌السلام ده‌ها كتاب و تأليفات برشمرده‌اند. برخي از اين کتاب‌ها توسط امام پيشين نگاشته شده، سپس به‌عنوان ميراث امامت به امامان بعدي رسيده است، برخي ميراث از سلسله پيامبران پيشين بوده، برخي با املاي امامان علیهم‌السلام توسط شاگردان نوشته، برخي توسط امامان براي هدايت افرادي خاص و يا درخواست عده‌ای نگاشته شده است. برخي کتاب‌های منسوب به امام باقر علیه‌السلام وجود دارد:

 - كتاب التفسير؛ از امام باقر علیه‌السلام.

 - رساله‌امام باقر علیه‌السلام به سعد الخير.

 - كتاب الهدايه؛ از امام باقر علیه‌السلام (3).

 درباره امام باقر علیه‌السلام به منابع زير مراجعه فرماييد:

-امام محمد باقر، كاظم ارفع.

 -پيشواي پنجم، حضرت امام محمدباقر، گروه نويسندگان.

- دورنمايي از زندگي امام باقر، مهدي پيشوایی.

پی‌نوشت‌ها:

1. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، كنگره شيخ مفيد، قم،‏ چاپ اول.

2. مهدی پيشوايي، سيره پيشوايان، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، چاپ يازدهم، 1379 از ص 306 به بعد.

3. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، چاپ پنجم، 1418 ه، ج 2، ص 502.

صفحه‌ها