دانش تاريخ

چرا بعد از 25 سال امير المومنين علیه‌السلام، به حکومت رسيدند؟
بررسي و ریشه‌یابی عوامل اين مسأله مهم تاريخي (رويگرداني از حضرت علي عليه السلام) نياز به تبيين و تحليل گسترده دارد كه در اينجا به‌اختصار به چند مورد از عوامل...

سلام‌علیکم چرا با وجود آیات ولایت و انذار و... احاديث منزلت، ثقلين و غدير و... مردم از حضرت علی روی‌گردان شدند و بعد از 25 سال امير المومنين علیه‌السلام، به حکومت رسيدند؟

بررسي و ریشه‌یابی عوامل اين مسأله مهم تاريخي (رويگرداني از حضرت علي عليه السلام) نياز به تبيين و تحليل گسترده دارد كه در اينجا به‌اختصار به چند مورد از عوامل اساسي اين رخداد تلخ، اشاره می‌گردد:

۱. دنیاطلبی و عافيت خواهي

روحية دنیاطلبی و عافيت خواهي اكثر مردم، مخصوصاً گروه خواص و نخبگان جامعه آن روز، يكي از مهم‌ترین علل بی‌تفاوتی و رويكرد محافظه‌کارانه آنان نسبت به اين رخداد تلخ، محسوب می‌شود. اين امر باعث گرديد كه مردمان آن روز كه حماسه‌های بی‌نظیر امیرالمؤمنین را درصحنه‌های جهاد به چشم سر مشاهده كرده بودند و سخنان پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ را در مورد شخصيت بی‌همانند علي ـ عليه السّلام ـ مخصوصاً موضوع وصايت حضرت را، شنيده بودند - بااین‌حال در موقعيت حساس هنگامه رحلت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ علي ـ عليه السّلام ـ را تنها بگذارند و در مقابل توطئه گروه كودتاچيان، از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ حمايت ننمايند و انحراف آشكار مسير خلافت را نظاره‌گر باشند.

۲. قوم محوري و قبيله گرایی

عمده مسلمانان و كساني را كه در كنار پيامبر حضور داشتند، با توجه به ظهور اسلام در جزیرة‌العرب - مجموعه اعراب مسلمان مكه و مدينه (مهاجرين و انصار) تشكيل می‌دادند. آنان علی‌رغم گرويدن به اسلام، علقه هاي قومي و فرهنگ قبيله محوري هنوز در تصمیم‌گیری‌های آنان دخيل بود.

در اولين لحظات بعد از رحلت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ گروه مهاجرين مكه و در رأس آنان ابوبكر و همفكرانش در برابر قبايل انصار به صف­آرايی پرداختند و با اكثريت گروه انصار به پيشوايی "سعد بن عباده" [۱] رئيس خزرجيان، ‌ به مقابله بر خواستند و سرانجام نيز با حیله‌های حساب‌شده و تهديد خليفه دوم، در اين رقابت پيروز گرديدند و قدرت را تصاحب نمودند.

در چنين اوضاع و احوالي كه رگه‌های جاهليت قوم‌گرایی گل كرده بود و دو طایفه مهاجر و انصار بر سر خلافت پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ به جنگ و ستيز بر خواسته بودند، فقط عده اندكي از پيروان راستين پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ و رجال بنی‌هاشم به علي ـ عليه السّلام ـ وفادار ماندند كه اين تعداد نيز بسيار كم و انگشت‌شمار بودند و در حدي نبودند كه بتوانند حركت جامعه را از وضعيت به وجود آمده تغيير دهند زيرا رنگ نفاق در چهره اكثر مدعيان تقرب پيامبر ـ‌ صلّي الله عليه و آله ـ مشهود بود همان‌هایی كه بعداً جریان‌هایی مثل ناكثين و مارقين و ... در برابر حضرت علي ـ عليه السّلام ـ پدیدآورند.

۳. قريب العهد بودن به اسلام

بسياري از مسلمانان، به‌تازگی به اسلام گرويده بودند و آگاهي عميق و ايمان راسخ نسبت به آموزه‌های ديني و قرآني نداشتند، طبيعي بود كه از سوي اين عده نيز انتظار حركت اصلاحي و حمايت از حضرت در آن شرايط وجود نداشت بلكه حتي خطر تفرقه و ارتداد در ميان آنان نيز وجود داشت. خود امیرالمؤمنین در اين رابطه می‌فرماید: «به خدا سوگند اگر خطر ايجاد اختلاف و شكاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمی‌رفت كه بار ديگر كفر و بت‌پرستی به سرزمين اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود. من موضع ديگري در برابر آنان می‌گرفتم.»[۲] بديهي است كه از چنين مجموعه‌ای كه خطر ارتداد بسيار از آنان موجب سكوت حضرت گرديد، توقعي حمايت و دفاع و ايثار نخواهد بود. [۳]

۴. كينه و عقده نسبت به حضرت

بسياري از قبايلي كه در مكه و در مدينه و اطراف آن زندگي می‌کردند نسبت به علي ـ عليه السّلام ـ بی‌مهر بودند و كينه او را در دل داشتند زيرا علي بود كه پرچم كفر اين قبايل را سرنگون كرد و قهرمانان آنان را به خاك ذلت افكند. اين افراد هرچند بعدها پيوند خود را به اسلام اعلام نمودند ولي در باطن - علی‌رغم تظاهر به اسلام - بغض و عداوت علي ـ عليه السّلام ـ را در دل داشتند. [۴]

  5.وجود منافقان در ميان مسلمانان

يکى از بزرگ‏ترين مشکلات پيامبر صلی‌الله­عليه­وآله در طى سال‏هاى رسالتش، وجود منافقان در ميان مسلمانان بود . اين گروه که در ظاهر مسلمان بوده، ولى در باطن هيچ اعتقادى به اسلام نداشتند، در فرصت‏هاى مناسب، ضربه خويش را به اسلام وارد مى‏ساختند و سبب گمراهى ديگران نيز مى‏شدند.

اين افراد که در جنگ احد، يک سوم مسلمانان را به خود اختصاص داده بودند، به سرکردگى عبدالله بن ابى از جنگ کناره گرفتند و سبب تفرقه در سپاه اسلام شدند که سوره منافقون در شأن اين افراد نازل شده است. بايد توجه داشت که در زمانى که اسلام طرفداران چندانى نداشت و از اقتدار چندانى نيز بهره‏مند نبود و انگيزه چندانى نيز براى پنهان کردن اعتقادات نبود، اين گروه، یک‌سوم مسلمانان را تشکیل مى‏دادند، حال معلوم است که در زمان اقتدار کامل اسلام و فراگير شدنش، اين تعداد به چه ميزان زيادى مى‏توانست افزايش يابد.

پيامبراکرم صلى الله عليه و آله همواره با اين گروه مشکل داشت، اينان به‌یقین در حجة‏الوداع نيز همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و از لحاظ فکرى نيز معلوم بود که اين افراد هرگز راضى به جانشينى على نخواهند شد و به توطئه مى‏پردازند و جامعه اسلامى را به هرج‌ومرج مى‏کشانند و به اين سبب، اصل اسلام و قرآن به خطر مى‏افتد، پس جا دارد که پيامبر صلى الله عليه و آله از اين امر نگران و خائف باشد .

6. وجود تفکرات جاهلى مبنى بر جوان بودن على علیه‌السلام

عده‏اى به خاطر طرز تفکر جاهلى، هرگز حاضر به اطاعت از يک جوان کم سن و سال نبودند و حتى صرف امارت يک جوان را براى خود ننگ مى‏دانستند . به‌عنوان نمونه، ابن عباس مى‏گويد: در زمان خلافت خلیفه دوم، روزى با عمر مى‏رفتم، او به من رو کرد و گفت: «او (على) از همه مردم نسبت‏ به اين امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چيز مى‏ترسيديم: يکى اين‏که او «کم سن بود» و ديگر اين‏که به فرزندان عبدالمطلب علاقه‏مند بود .» [5]

نمونه ديگر: پس از کشاندن على علیه‌السلام به مسجد براى بیعت با ابوبکر، ابوعبيده وقتى ديد على علیه‌السلام هرگز حاضر نيست تا با ابوبکر بيعت کند، رو به على علیه‌السلام کرد و گفت: «تو "کم سن" هستى و اينان مشايخ قوم تو هستند و تو، همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبکر بيعت کن و اگر عمرت باقى باشد، به خاطر فضل و دين و علم و فهم و سابقه قرابتت، سزاوار اين امر هستى .» [6] پس اگرچه على را شايسته اين امر، و يا حتى سزاوارتر از همه مى‏دانستند، ولى نمى‏توانستند قبول کنند که يک جوان بر آن‏ها امير باشد.

بنابراين با توجه به عقده‌ها و کینه‌های دیرینه جمعي، تازگي و نوآموزي بسيار ديگر، گرايش طایفه‌ای و قومي جمعي ديگر، و مهم‌تر از همه قدرت‌طلبی عناصر مطرح و در ميان اصحاب پيامبر و محافظه‌کاری و نفاق گسترده،و... همه و همه عواملي بودند كه زمینه حمايت مردمي از حضرت علي ـ عليه السّلام ـ را به حداقل رسانده و امام ـ عليه السّلام ـ را مجبور به انتخاب به سكوت تلخ نمايند.

براي آگاهی بيشتر ، به کتاب پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي عليه السّلام، آیت‌الله جعفر سبحاني، مراجعه نمایید.

پی‌نوشت‌ها:

1 . سبحاني، جعفر، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي ـ عليه السّلام ـ، ۲۰۱ - ۲۰۹، چاپ سوم، ۱۳۶۶، انتشارات جهان آراء.

2 . ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص ۳۰۷، چاپ اول قاهره، دارالاحياء الكتب العربيه، ۱۳۷۸ هجري قمري.

3. مهدي پيشوائي، سیره پيشوايان، ص ۶۳ - ۷۲. چاپ دوم، مؤسسه امام صادق ـ عليه السّلام ـ، ۱۳۷۴ هجري قمري، قم.

4 . سبحاني، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي عليه السّلام، ص ۲۱۹.

5. ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة، تحقيق على شيرى، انتشارات الشريف الرضى، قم، 1413 ه . ق، ص 29 .

6. ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 299 و 300؛ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 190 و 249؛ یعقوبی، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 113.

چرا به سمت يمن يا شهر ديگري هجرت نکردند؟
تنها ماندن امام حسين (علیه‌السلام) در حادثۀ کربلا، و پیمان‌شکنی کساني که خود، از دعوت‌کنندگان آن حضرت بودند، باعث شده که ذهنيت تاريخي ما از مردم کوفه، بسيار ...

با توجه به خصوصيات مردم کوفه در زمان حضرت علي چرا امام حسين دعوت آنان را پذيرفت؟ چرا به سمت يمن يا شهر ديگري هجرت نکردند؟

تنها ماندن امام حسين (علیه‌السلام) در حادثۀ کربلا، و پیمان‌شکنی کساني که خود، از دعوت‌کنندگان آن حضرت بودند، باعث شده که ذهنيت تاريخي ما از مردم کوفه، بسيار منفي باشد. اين ذهنيت، واقع‌بینانه نيست.

در يک پاسخ کلّي و اجمالي، مي‌توان گفت: امام حسين (علیه‌السلام) به همان دليلي به‌سوی کوفه رفت که 25 سال پيش از آن، پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به کوفه رفته بود و آن جا را به‌عنوان مرکز حکومت خويش برگزیده بود.

توضيح اين‌که:

اوّلاً: کوفه حدود سال‌ 17 هجري ساخته‌شده بود و ازاین‌رو، شهري نوساز به‌حساب مي‌آمد و بااین‌حال، تا بيش از دو قرن، از مهم‌ترين شهرهاي جهان اسلام بود. اين شهر را براي آن ساختند که نيروهاي نظامي حاضر در فتوحات، در آن سکنا گزينند و در ابتدا يک پادگان نظامي شمرده مي‌شد و همين باعث شده بود که شهر کوفه، محل اجتماع جنگجويان زبده باشد و فضايي نظامي داشته باشد. پس انتخاب کوفه به‌عنوان مرکزي براي يک قيام، ازاین‌جهت کاملاً منطقي بود که در صورت نياز به نيروي نظامي، کوفه بهترين مکان براي تأمين اين نياز بود؛ چنان‌که بخش مهمّي از نيروي نظامي امام علي در نبرد جمل و صفين و نهروان نيز شامل مردم کوفه مي‌شد.

ثانياً: از جهت فرهنگي، کوفه مهم‌ترين پايگاه فرهنگي جهان اسلام بود و حضور چندسالۀ امام علي و فرزندانش در اين شهر، باعث ارتقاي سطح فرهنگي مردم کوفه شده بود. لذا زمينۀ اصلاح‌طلبی و قيام عليه ظلم و جور بني­اميه، در اين شهر بيش از شهرهاي ديگر فراهم بود. قيامهاي بعدي نيز مؤيد اين معنا است.

ثالثاً: ازنظر اعتقادي نيز کوفه از همان زمان تأسيس، يک مرکز مهم براي شيعيان و عموم هواداران اهل‌بیت (علیهم‌السلام) شناخته مي‌شد و ازاین‌جهت، فضاي آن با بصره (که تقريباً هم‌زمان با کوفه ساخته شده بودند) تفاوت داشت. درست است که در کوفه، غير شيعيان و حتي هواداران بني­اميه نيز ساکن بودند؛ ولي به‌هرحال، فضاي عمومي شهر موافق و همراه اهل‌بیت بود.(1) حوادث بعدي مانند قيام توابين و قيام مختار نيز مؤيّد همين نکته است که جريان شيعي در اين شهر، هرچند اکثريت نداشته، قدرتمند بوده است.

رابعاً: اساساً چرا از بين همۀ شهرهاي مهم در آن روزگار، فقط کوفيان امام حسين (علیه‌السلام) را به شهر خود دعوت کردند؟ دليلش روشن است: بعد از مرگ معاويه، فضاي سياسي ـ اجتماعي کوفه، متأثّر از ناخشنودي مردم از حکومت يزيد بود و بدين ترتيب، شيعيان که از سال‌ها قبل مترصد فرصت بودند، جو را در دست گرفتند و جوّ غالب، هواداري از امام حسين (ع) بود و لذا کساني مانند اشراف هم که قلباً موافق اهل‌بیت نبودند، براي همراهي با اين جو و جا نماندن از قافله، به امام نامه نوشتند و ايشان را به کوفه دعوت کردند. سهل گيري و ضعف نعمان بن بشير فرماندار وقت کوفه نيز در تشديد اين جو مؤثّر بود.

خامساً: ازنظر جغرافيايي نيز کوفه در مرکز جهان اسلام قرار داشت و علاوه بر اهميت استراتژيک فراوان، از جهت ارتباطي (و به تعبير امروزي، از جهت رسانه‌اي) هم اهمّيت فراوان داشت. هر خبري در کوفه، به‌سرعت در جهان اسلام منتشر مي‌شد. امام حسين (علیه‌السلام) مي‌دانست که به‌هرحال، به شهادت خواهد رسيد و اين را هنگام خروج از مکه نيز به‌صراحت بيان فرموده بود. پس به دنبال راهي بود که خونش بي‌اثر نشود و بيش‌ترين تأثير و بازتاب را داشته باشد. ازاین‌جهت نيز کوفه بهترين انتخاب بود. برعکس؛ شهادت وي در مناطق دوردستي مانند يمن، بازتاب چنداني نمي‌يافت.

سادساً: ازنظر سياسي نيز ـ مخصوصاً به سبب درگيري چندسالۀ کوفيان با شاميان در دوران خلافت امام علي (علیه‌السلام) ـ کوفه کانون مبارزه با حکومت شام بود و کوفيان در اين راه بيشترين کشته و زنداني و تبعيدي را داده بودند.

البته مردم کوفه مشکلاتي هم داشتند؛ ازجمله اين‌که عجول بودند و در تصمیم‌گیری‌ها شتاب‌زده عمل مي‌کردند. تابع رؤساي قبايل خويش بودند و گاه مصالح قبيله را بر مصالح عمومي جامعه ترجيح مي‌دادند و… ولي درمجموع، انتخاب کوفه به‌عنوان مقصد حرکت امام حسين (که در صورت موفقيت بايد به مرکز قدرت امام حسين تبديل مي‌شد، کاري درست بوده است و نه يمن و نه هيچ شهر ديگري ويژگي‌هاي کوفه را نداشتند.

به تعبير ديگر، امام حسين (علیه‌السلام) در جمع‌بندي نقاط مثبت و منفي کوفه، به اين نتيجه رسيده بود که اين شهر، مناسب‌ترين جا براي آغاز نهضت است.(2)

در پايان به اين نکته نيز توجه داشته باشيد که مردم هيچ شهري يا منطقۀ ديگري همانند کوفيان اعلام آمادگي براي استقبال و همراهي با امام نکرده بودند و لذا عقل سياسي و اجتماعي حکم مي‌کرد که امام به اين دعوت پاسخ مثبت دهد و اگر امام حسين (علیه‌السلام) به کوفه نرفته بود، اين سؤال براي هميشه در تاريخ باقي می‌ماند که باوجود اين همه استعداد و آمادگي و وجود آن‌همه دعوت‌نامه، چرا امام به‌سوی کوفه نرفت؟

براي آشنايي بيشتر با فضاي کوفه و خصوصيات مردم آن، ر.ک: رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 132 ـ 134 و ص 191 ـ 192؛ ری‌شهری و همکاران، شهادت‌نامۀ امام حسين (علیه‌السلام)، ص 81 تا 106.

 

پي‌نوشت‌ها

1 ـ رسول جعفريان تخمين زده است که حداقل یک‌چهارم جمعيت کوفه، جزو جريان شيعي بوده‌اند. حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 192.

2 ـ ری‌شهری و همکاران، شهادت‌نامۀ امام حسين (علیه‌السلام)، ص 319.

چرا واقعه حره و قيام توابين را تأیید نکرد؟
به‌یقین وجود مطهّر امام سجاد(علیه‌السلام) از جنگ و قيام به‌اندازه سرسوزنی ترس و واهمه نداشت، چراکه او فرزند حسين بن علي(عليهماالسلام) است. آقا و سروري که مرگ...

چرا امام سجاد علیه‌السلام قيام را ادامه نداد و می‌فرمود: ياراني مانند مردم کوفه نمی‌خواهد. آيا امام حسين نمی‌توانست این‌طور نتیجه‌گیری کند؟ چرا واقعه حره و قيام توابين را تأیید نکرد؟

به‌یقین وجود مطهّر امام سجاد(علیه‌السلام) از جنگ و قيام به‌اندازه سرسوزنی ترس و واهمه نداشت، چراکه او فرزند حسين بن علي(عليهماالسلام) است. آقا و سروري که مرگ درراه خدا را براي خود افتخاري دانسته و در اين امر، ذرّه‌ای شک و ترديد به دل راه نداد و عاشقانه، جان‌عزیزش را تقديم به محضر معشوق واقعي خود نمود. او کسي است که مردانه و با شجاعت وصف‌ناشدنی در مقابل ابن زياد ايستاده و با شهادت تمام می‌فرماید: (آيا مرا به کشتن تهديد می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی که کشته شدن عادت ماست و افتخار ما در شهادت است؟! (1)

بنابراين تأیید نکردن واقعه حره و توابین و... به‌هیچ‌وجه به خاطر ترس از مرگ نبوده است، حال که چنين است حتماً عللي  داشته است که حضرت با در نظر گرفتن آن‌ها، از  آن قیام‌ها حمايت نکرد که به آن‌ها اشاره می‌شود:

1- در آن زمان، اوضاع به‌شدت آشفته و نابسامان بود، يزيد جنايتکار بر اوضاع مسلّط بود، او در جهت حفظ موقعيت خود با تمام قوا ايستادگي می‌کرد و در اين امر، هرگونه شورش و قيام و اعتراضي را به‌شدت سرکوب می‌نمود، در چنين شرايط بحراني، اگر حضرت از آنان حمايت می‌کرد به‌یقین نتیجه‌اش چيزي جز شکست و سرکوبي نبود. حال اگر قرار است قيام و انقلابي صورت بگيرد حتماً بايد باتدبیر و انديشه و با در نظر گرفتن عواقب آن صورت بگيرد، با دقت و تأمل می‌توان این‌گونه نتيجه گرفت که قيامي موفق است که يا پايانش پيروزي باشد و يا شکستي که منافع و آثار درخشاني در پي داشته باشد. به‌گونه‌ای که از دست دادن آن منافع، به ضرر و زيان قیام‌کنندگان باشد.

حال با توجه به اين مطالب، اگر امام سجاد (علیه‌السلام) از آنان حمايت می‌کرد درنهایت به شکست می‌انجامید، آن‌هم شکستي که به‌هیچ‌وجه به سود اسلام نبود، بلکه به زيان اسلام بود.

امام سجاد (علیه‌السلام) بعد از جريان کربلا، رسالت خطيري بر عهده داشت، و آن رساندن پيام کربلاي خونين به جهانيان و حفظ و تبليغ فرهنگ اهل‌بیت بودامام بايد با سلاح بيان و خطابه و دعا قلب‌های خفته را بيدار و چشم‌های بسته را باز می‌نمود، تا حقيقت پنهان کربلا، بر آن‌ها آشکار شود و همگان بدانند که قيام خونين پدر بزرگوارش حسين بن علي (علیه‌السلام)، هدفي نداشت، جز حفظ اسلام و مکتب حقّه تشيّع و نه رسيدن به جاه و مقام و رياست امام سجاد(علیه‌السلام) بايد زنده می‌ماند تا به جهانيان اعلام کند که امام حسين(علیه‌السلام) اسلام را به‌شدت در معرض خطر نابودي می‌دید و حکومت ظالمانه و غیردینی يزيد را به‌هیچ‌وجه به صلاح اسلام و آينده آن نمی‌دید و لذا دست به شمشير برده و درراه احياء دين و اسلام کشته و به درجه رفيع شهادت نائل آمد، و با خون پاک خود جاني تازه به کالبد  جهان اسلام دميد، منتهي براي حفظ و پاسداري از اهداف بلند حسيني، بايد کسي باشد که به ميدان آمده و با توکل بر خداوند به وعظ و سخنراني و دعا و بیدارسازی مردم بپردازد تا بدین‌وسیله راه حسين و اهداف  آن سالار شهيدان تداوم يابد و آن‌کسی نيست جز وجود نازنين امام سجاد(علیه‌السلام).

2- دومين علت عدم همکاري امام سجاد(علیه‌السلام) با انقلابيون مدينه اين بود که در ميان آن‌ها افرادي وجود داشتند که نيّتي پاک و هدف مقدسي نداشتند، بلکه هدفشان از قيام دست يافتن به پست و مقام و رياست بود و نه چيز ديگري، که مهم‌ترین آن افراد، شخصي بود به نام عبدالله بن زبير، که نقش مهمي در جريان حره داشت او فردي جاه‌طلب و داراي ظاهري فريبنده بود، بعد از شهادت امام حسين(علیه‌السلام) روي مقاصد سياسي، مردم عراق را سرزنش می‌کرد که چرا امام را دعوت و سپس تنها گذاشتند و او را ياري نکردند؟! از يزيد نيز بدگويي می‌کرد و او را شراب‌خوار و سگ‌باز و فاجر می‌خواند و مردم را دعوت به خلع و برکناري او می‌کرد.(2)

بايد توجه داشت که مجرد قيام برعليه ظالم و ستمگر ،باعث نمی‌شود که انسان معصومي چون امام سجاد (ع) از آن حمايت کند و تنها ظالم و ستمگر بودن حاکم، نمی‌تواند مجوز قيام برعلیه او باشد ،بلکه شرایط ديگري نيز بايد مدنظر باشد ،لذا گرچه مردم کوفه بعد از شهادت امام مجتبي (ع) در خانه سليمان بن صرد اجتماع کرده به  امام حسين (ع) نامه نوشتند و او را دعوت به قيام برعلیه معاويه نمودند ،اما چون آن حضرت می‌دانست که در اين زمان شرایط براي قيام مساعد نيست ،به آنان پاسخ منفي داد .(3) توجه داريد که امام حسین بعد از امام مجتبي مدت10 سال در زمان معاويه امامت کرد ،ولي مصلحت نديد که برعلیه او قيام نمايد .بعد از معاويه هم با حساب و دقت و بررسی قيام نمود .هنگامی‌که مردم کوفه نامه نوشتند ،پیک‌ها فرستادند ،به این‌ها اکتفا نکرد ،بلکه حضرت مسلم را به کوفه فرستاد تا از نزديک اوضاع را بررسي کند و به حضرت خبر دهد و حضرت مسلم بعد از بررسي اوضاع ،به حضرت نامه نوشت که مردم کوفه آماده حمايت از شما هستند و هرچه زودتر به‌سوی کوفه حرکت کن. اگر امام حسين در زمان امام سجاد بود، روش امام سجاد را در پيش می‌گرفت.

درباره توابين هم مشابه همان است که ذکر شد، زمينه قيام و حرکت مساعد نبود تا امام از آن حمايت کند آيا اگر توابين بودند و به مختار کمک می‌کردند، بهتر نبود ،تا بروند و همه کشته شوند. البته کساني که خالصانه در اين قیام‌ها شرکت کرده و کشته شدند ان‌شاءالله مأجور خواهند بود. براي قضاوت درباره روش امام سجاد و امام حسين (ع) لازم است با دقت اوضاع دقيق زمان آن­دو بزرگوار مطالعه و بررسی شود، که می‌توان به سيره پيشوايان ،مهدي پيشوائي، مراجعه نمود.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. سيد بن طاووس، لهوف، ص190

2. مهدي پيشوائي، سيره پيشوايان، ص257

3. دينوري، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 221

لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.
در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان...

باسلام

اينجانب به سيد بودن افرادي که بهشون ميگن سيد شک دارم، لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.

باتشکر

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

درباره اينکه چرا به سيادت سادات شک داريد بهتر بود دليل شک خود را بيان می‌کردید تا توضيح بهتري ارائه گردد.

دلایل وجود و حضور علويان و سادات در ايران را خدمت شما بيان می‌کنیم:

در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان به نقاط دوردست و امن‌تر ازجمله ايران هجرت کردند، همچنين گروهي از امامزادگان و سادات جهت تبليغ دين اسلام و مکتب تشيع و برخي به درخواست مردم ايران به اين کشور عزيمت نمودند. اين مهاجرت‌ها در تشيع مردم ايران نقش به­سزائي داشت و مردم ايران هميشه براي امامزادگان و سادات احترام ويژه اي قائل بوده و هستند.

بعدها خود ايشان يا فرزندانشان با دختران ايراني ازدواج کردند و اولاد زيادي از نسل آنان در ايران و نقاط ديگر گسترش يافت که از همان زمان آن‌ها با عنوان سيد يا علوي يا مير و عناوين ديگر به‌عنوان نسل و ذريه رسول خدا شناخته می‌شدند و حتي سادات در قرون نخستين داراي نقيب بودند، نقيب عالم و فرد سرشناسي از سادات بود که داراي دفتري بود و اسامي سادات شهر و منطقه خود را در آن ثبت می‌نمود تا افرادي بی‌دلیل ادعاي سيادت نکنند.

دليلي براي شک نسبت به نسب سادات وجود ندارد زيرا از قدیم‌الایام خود ايشان نسبت به حفظ نسبشان اهميت ویژه‌ای قائل بودند و مردم هم به اين راحتي سيادت کسي را که به سيدي نمی‌شناختند قبول نمی‌کردند، البته ممکن است مواردي ادعاي سيادت داشته باشند ولي سيد نباشند و مواردي به‌عکس سيد باشند اما به دلایلی سيادتشان پنهان مانده باشد، اما این‌ها موارد کمي است.

لازم به ذکر است ملازمه‌ای بين سيادت و عصمت يا عدم انحراف آن‌ها وجود ندارد و در بين سادات نيز افراد مؤمن و افراد منحرف نيز وجود دارد.

جهت مطالعه بيشتر می‌توانید به  کتاب تاريخ تشيع در ايران٬ رسول جعفريان، ج1  ٬ص233 مراجعه نمایید.

اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟
اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرها...

با اينکه اسلام از شبه‌جزیره‌ی عربستان طلوع کرده چرا هيچ امام‌زاده‌ای آنجا نيست، اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرهاي محل سکونت اهل‌بیت پيامبر بوده است و چهار امام از ائمه معصومين در مدينه و قبرستان بقيع مدفون هستند، طبیعتاً فرزندان بسياري از ايشان نيز در اين شهرها زندگي می‌کردند، اما توجه به نکات ذيل پاسخ به پرسش فوق را روشن می‌نماید.

1.عده زيادي از ائمه و امامزادگان به دلایل شرایط متعدد سياسي و اجتماعي به عراق، ايران و نقاط ديگر به اختيار يا اجبار عزيمت نمودند. ازجمله شش امام از ائمه اهل‌بیت در عراق و امام رضا علیه‌السلام در ايران مدفون هستند.

2. در قرن دوم و سوم به دلایل سياسي و امنيتي مهاجرت گستردگي از جانب سادات و علويون به عراق و ايران صورت گرفت و تعداد بی‌شماری از ايشان که مورد تعقيب حکومت ظالم اموي و سپس عباسي بودند، در اين نقاط امن‌تر يا شیعه‌نشین سکونت گزيدند.

3. طبیعتاً امامزادگان متعددي در عربستان از دنيا رفته و دفن شده‌اند اما به دليل عدم گسترش تفکر شيعي در آنجا در قرن‌های نخست و شکل‌گیری و تسلط تفکر وهابيت در قرن‌های اخير و باورمند نبودن اين تفکر به زيارت و توسل، موجب عدم توجه به مزار اهل‌بیت پيامبر علیهم‌السلام شده که مرور مدفن ايشان به فراموشي سپرده شده است و حتي پس از تسلط تفکر وهابيت بر حکومت عربستان، به تخريب قبور ازجمله آرامگاه اهل‌بیت پرداختند، و به بارگاه ملکوتي ائمه بقيع نيز رحم نکرده و آثار آن را از بين بردند.

4. اکثر امامزادگان بلاواسطه به‌ویژه فرزندان امامان نخست ازجمله فرزندان امام علي، امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیهم‌السلام مانند: محمد حنفيه و ام‌کلثوم و به نقلي زينب دختر امام علي، زيد، حسن مثني، فاطمه فرزندان امام حسن مجتبي، جعفر، فاطمه و سکينه فرزندان امام حسين ، حسين، علی‌اصغر، خديجه، فاطمه فرزندان امام سجاد، و ده ها فرزند ديگر از سائر ائمه و صدها نواده و ذريه از نسل ائمه اهل‌بیت علیهم‌السلام در عربستان به‌ویژه در مدينه مدفون هستند که متأسفانه به دليل نگاه خشن و متعصبانه تفکر وهابيت اثري از ايشان باقي نگذاشته است.

لازم به ذکر است که به دليل استقبال مردم عراق و بعدها ايران از تفکر اهل‌بیت و نگاه شيعي، اين دو کشور نقطه امني و پايگاه مناسبي براي امامزادگان، سادات و علويوني شد که از خفقان سياسي حکومت‌های جور به ستوه آمده بودند، ازاین‌رو در ايران و عراق شاهد امامزادگان بيشتري هستيم، التبه در نقاط و کشورهاي ديگر نيز امامزادگاني وجود دارد هرچند به‌صورت محدود.

درسته؟
با رجوع به منابع مختلف شیعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جایی که برخى از محققان با استفاده ...

با عرض سلام و خسته نباشيد. درسته که مادر امام سجاد يک شاهزاده خانم ايراني به نام شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ساساني است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اختلاف در نام مادر امام سجاد علیه السلام

با رجوع به منابع مختلف شیعه و سنى درمى‏يابيم كه از ميان ائمه شيعى بيشترين اختلاف درباره نام مادر امام سجاد(ع) وجود دارد تا جایی که برخى از محققان با استفاده از منابع مختلف چهارده نام‏[1] و برخى ديگر تا شانزده[2] نام براى مادر آن حضرت(ع) ذكر كرده‏اند که مجموع اين نام‏ها چنين است: 1. شهربانو، 2. شهربانويه، 3. شاه زنان، 4. جهان شاه، 5. شه زنان، 6. شهرناز، 7. جهان بانويه، 8. خولة، 9. برّة، 10. سلافة، 11. غزالة، 12. سلامة، 13. حرار، 14. مريم، 15. فاطمة، 16. شهربان.

2. اختلافِ فراوانِ گزارش‏ها در مورد زمان اسارت.

زمان اسارت او نيز يكى ديگر از اشكالات است. برخى اسارت ايشان را در زمان عمر، دسته‌اي ديگر در زمان عثمان و برخى آن را در زمان خلافت حضرت على(ع) دانسته‏اند.[3] اصولاً كتبى مانند: «تاريخ الامم و الملوک» طبرى و «الكامل» ابن اثير كه به صورت سال‏شمار جنگ‏هاى مسلمانان با ايرانيان را تعقيب كرده و مسير فرار يزدگرد را به شهرهاى مختلف ايران نشان داده‏اند، و در آن از ذکر جزئيات حادثه نيز غافل نشده‌اند، در هيچ موردى اشاره به اسارت فرزندان او نکرده‌اند؛ با آنكه اين مسأله، بسيار مهم‏تر از حوادث جزئى است كه به آن‌ها اشاره شده است. اين نكته جعلى بودن گزارش اسارت دختران يزدگرد را تقويت مى‏كند.

3.وجود اختلافات فراوان در اصل و نَسَب شهربانو.

درباره نَسَب مادر امام سجاد(ع) نيز منابع متقدم تاريخى و روايى دچار اختلاف گشته‏اند: دسته‌اي وي را دختر يزگرد دانسته‌اند مانند: يعقوبى(متوفى281 ق)[4]، محمد بن حسن قمى‏[5]، كلينى (متوفى329 ق)،[6] محمد بن حسن صفار قمى (متوفى290 ق)،[7] شيخ صدوق (متوفى381 ق)[8] و شيخ مفيد (متوفى 413 ق)[9]، هرچند در نام او اتفاق­نظر ندارند. اين نَسَب تقريباً در ميان منابع متأخر به عنوان يك شهرت فراگير جاى خود را بازکرده است؛ به‌گونه‌ای كه ميدان اظهار وجود براى ديدگاه‏هاى مخالف نگذاشته است.[10[

و دسته‌اي ديگر نام‏هاى بزرگان ايرانى همچون: سبحان، سنجان، نوشجان و شيرويه را به‌عنوان پدر او ذكر كرده‏اند.[11[

در مقابل دو قول فوق، برخى از منابع متقدم و متأخر بدون هيچ‌گونه اشاره‌ به «بزرگ‌زاده» بودن وي ديدگاه‏هاى ديگرى مانند: اهل سيستان بودن، سِندى بودن، كابلى بودن او را متذكر شده‌اند.

و در آخر آن‌که بسيارى از منابع بدون ذكر محل اسارت او، تنها با عنوان «امّ ولد» (كنيز صاحب فرزند) از او ياد كرده‏اند.[12[

 4. برخى از نويسندگان متقدم همانند مسعودى، هنگام ذكر فرزندان يزدگرد سوم، دخترانى با نام‏هاى: ادرك، شاهين و مردآوند براى او ذكر مى‏كنند كه: اولاً با هيچ‏يك از نام‏هايى كه براى مادر امام سجاد(ع) گفته شده، هماهنگى ندارد. ثانياً خبرى از اسارت آن‌ها در نوشته‏هاى خود به ميان نمى‏آورد.[13}

 5. از مهم‏ترين اسناد تاريخى كه مى‏توان درباره مادر امام سجاد(ع) به آن استناد كرد، نامه‏هاى منصور به محمد بن عبدالله معروف به «نفس زكيه» است كه رهبرى مخالفان علوى و طالبى (اولاد ابوطالب) را در مدينه بر عهده داشت و هميشه ميان او و منصور نزاع و درگيرى بود. در يكى از اين نامه‏ها كه منصور قصد ردّ ادعاهاى محمد مبنى بر افتخار به نَسَب خود را دارد، چنين مى‏نگارد: «ما وُلِدَ فيكم بعد وفاة رسول الله(ص) افضل من على بن الحسين و هو لِاُم ولد».[14] يعنى: بعد از رحلت پيامبر خدا(ص)در ميان شما شخصيتى برتر از على بن‌حسين (امام سجاد(ع)) ظهور نكرده، درحالی‌که او فرزند ام ولد (كنيز داراى فرزند) بود. جالب آن است كه هيچ اعتراضى - نه از سوى محمد و نه از سوى ديگران - به اين فقره شنيده نمى‏شود كه على بن حسين(ع) فرزند كنيز نبود؛ بلكه فرزند شاهزاده‏اى ايرانى بود! درحالی‌که اگر اين داستان واقعيت داشت، حتماً محمد بن‌عبدالله براى پاسخ دادن، به آن استناد مى‏كرد. مجموعه اين قرينه‏ها ما را به اين نتيجه مى‏رساند كه دست جعل در ساختن مادرى ايرانى با اين اوصاف براى امام سجاد(ع) دخالت داشته و عمداً ديدگاه‏هاى ديگر درباره مادر آن حضرت(ع) - به‌ویژه ديدگاه‏هايى كه او را از كنيزكان بلاد ديگر همانند «سِند» مى‏داند - ناديده گرفته شده است. درحالی‌که تا قبل از اواخر قرن سوم بيشتر ناقلان، او را از كنيزان سِند يا كابل مى‏دانستند. [15]

در مورد مادر امام سجاد(ع) به گفته بسياري از مورخان، هنگام تولد امام از دنيا رفته است[16] و در مدينه دفن شدند.لذا بقعه‌ای که در شهرری بنام ايشان است متعلق به ايشان نيست .

بهترين کتابي که در اين زمينه مي‌تواند به شما کمک کند کتاب استاد «سيد جعفر شهيدي» به نام ، زندگانى على بن الحسين(ع) (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374 ش، چاپ ششم) است که در صفحات نخستين اين کتاب با قلمي زيبا به بيان اين مسئله پرداخته است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.شهيدي، زندگانى على بن الحسين(ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،1374 ش، چاپ ششم، ص 10 و 11.

2. ‏محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ربيع‏الاول 1412.

3. محمود افتخارزاده، شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، معارف اسلامي، قم،1376ه، ص324.4. احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب واضح الكاتب العباسى المعروف باليعقوبى (م بعد 292)، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، بى تا.، ج 2، ص 303.

5. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، 1جلد، توس - تهران، چاپ، 1361ش، ص 195.

6. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاريخ قم، 1جلد، توس - تهران، چاپ، 1361ش، ج 2، ص 369.

7. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار،دار احياء التراث العربي، بيروت، چاپ دوم، ج 46، ص9.

8.شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا،جهان ،تهران چاپ اول، 1378ق، ج 2، ص 128.

9. شيخ مفيد، الارشاد،ترجمه ساعدي ،اسلاميه، تهران چاپ اول، 1380ه،  ص 492.

10. جعفر شهيدي، زندگانى على ابن الحسين(ع)، ص 12.

11. محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ص 28.

12. محمود افتخارزاده، شعوبيه ناسيوناليسم ايرانى، معارف اسلامي، قم،1376ه، ص305.

13. مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، ج1، ص314.

14. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دار صادر - دار بيروت، ج 5، ص539.

15. محمد هادى يوسفى غروي، مقاله «حول السيدة شهربانو»، مجله رسالة الحسين(ع)، سال اوّل، شماره دوّم، ص 28.

16. مسعودي، اثبات الوصيه، منشورات الرضي، قم، ص145.

آيا زرتشت، پيامبر الهي بوده است؟
هرچند درباره شخصيت و تاريخ زندگي زرتشت اختلاف روايات زياد است و ابهامات و نقاط تاريک دراین‌باره فراوان است و برخي ايشان را پيامبر نمی‌دانند، اما درمجموع ...

آيا زرتشت، پيامبر الهي بوده است؟

هرچند درباره شخصيت و تاريخ زندگي زرتشت اختلاف روايات زياد است و ابهامات و نقاط تاريک دراین‌باره فراوان است و برخي ايشان را پيامبر نمی‌دانند، اما درمجموع بنابر نظر مشهور ايشان پيامبري از پيامبران الهي بوده است که آئين ايشان بعدها دچار تحريف شده است.

در قران نامي از زرتشت و پيامبري او برده نشده است و فقط یک‌بار لفظ «مجوس» در قرآن آمده است. برخي احتمال داده‌اند منظور از مجوس همان پيروان زرتشت است و در قرآن آن‌ها را در کنار اهل کتاب و پيروان اديان ديگر قرار داده و مي‎فرمايد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصاري و المجوس و الذين اشرکوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامه: آنان که ايمان آوردند و آنان که يهودي شدند و صابئین و نصاري و مجوس و آنان که شرک ورزيده‎اند، خداوند روز قيامت ميان آنان حکم مي‎کند.» (1)

مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه شريفه می‌فرماید: «مراد از مجوس، قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرویده‌اند. اين لفظ در قرآن یک‌بار به‌کاررفته است. در قرآن مجوس در صف و در رديف اهل كتاب، يعنى يهود و نصارا و در برابر مشركان قرارگرفته‌اند. بنابراين، از اين آيه استفاده می‌شود كه زرتشتی‌ها، پيروان پيامبر الهي بودند؛ امّا همانند ساير اديان، دين آن‌ها منسوخ و كتاب آسماني آن‌ها تحريف شد. (2)

به چند روایت ديگر که نشان می‌دهد زرتشت پيامبر بوده است اشاره می‌کنیم:

- در برخي روايات می‌خوانیم: مشركان مكه از پيامبر (ص) تقاضا كردند از آن‌ها جزيه بگيرد و اجازه بت‌پرستی به آن‌ها بدهد. پيامبر فرمود: من جز از اهل كتاب جزيه نمی‌گیرم. آن‌ها در پاسخ گفتند: چگونه چنين می‌گویی، درحالی‌که از مجوس منطقه هجر، جزيه گرفته‌ای؟ پيامبر فرمود: مجوس، پيامبر و كتاب آسماني داشتند، پيامبرشان را به قتل رساندند و كتاب او را آتش زدند. (3)

- اصبغ بن نباته می‌گوید: وقتي علي (ع) بر فراز منبر فرمود: از من سؤال كنيد، پيش از آن‌که مرا نيابيد. اشعث بن قيس (منافق معروف) برخاست و گفت: اي امير مؤمنان! چگونه از مجوس جزيه گرفته می‌شود، درحالی‌که كتاب آسماني بر آن‌ها نازل نشده و پيامبري نداشته‌اند؟ فرمود: خداوند كتابي بر آن‌ها نازل كرد و پيامبري مبعوث نمود.

- بر اساس روايتي از امام زین‌العابدین (ع) پيامبر فرمود: با مجوسی‌ها طبق سنت اهل كتاب رفتار نماييد. (4)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. حج (22)، آيه 17.

2. الميزان، ترجمه فارسي، ج 14، ص 532 ـ 537، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين، قم، 1374 ش ‏(با تلخيص).

3. مرحوم کليني، کافي، ج 7، ص 207، دار الحديث، قم، 1429 ق.

4. ناصر مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 14، ص 45 ـ 46، دار الكتب الإسلامية، تهران، ‏1374 ش‏.

چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟
براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ ...

اگر حضرت علي امام بود، پس چرا هیچ‌گاه برای امامتش تبلیغ نکرد؟ چرا هیچ‌گاه به قضيه غدیرخم اشاره‌ای نکرد؟

براي تحليل درست رفتار هر فردي، بايد شرايطي را که در آن به سر می‌برد، به‌درستی بشناسيم. مثلاً وقتي شما می‌بینید که دوستتان معامله‌ای انجام داده، بدون هيچ اطلاع قبلي نمی‌توانید دربارۀ اين معامله نظر بدهيد که مثلاً آيا درست بوده يا نه؟ ابتدا بايد ببينيد انگيزۀ او از معامله چه بوده. آيا ناچار بوده يا از سر اختيار اين معامله را انجام داده؟ چه گزینه‌های ديگري پيشِ روي او بوده؟ و اگر اين معامله را انجام نمی‌داد چه می‌شد؟ با توجه به پاسخ اين سؤالات است که می‌توانید نظر بدهيد. شخصیت‌های تاريخي نيز همين گونه¬اند. شناخت رفتار آنان و تحليل آنچه از آنان سرزده، نبايد در خلأ و بدون توجه به شرايط اجتماعي و سياسي و فرهنگي و ديگر عوامل مؤثر صورت بگيرد. اساساً بخش مهمی از مطالعات تاريخي، با اين هدف صورت می‌گیرد که همين شرايط و عوامل شناسايي شوند تا درنتیجه، درک و تحليل درست‌تری نسبت به وقايع به دست آيد.

اينک ما به مطالعۀ رفتارهاي مردي می‌پردازیم که از برجسته‌ترین و سرشناس‌ترین شخصیت‌های روزگار خويش بوده است. مردي که پيش از ديگران به رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) ايمان آورده بود و در مراحل مختلف دعوت اسلام، نقشي چشمگير داشت. رفتار او در زمان حيات پيامبر بسيار اثرگذار بود. بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) نيز همچنان از برجسته‌ترین افراد بود. از جهت سياسي، بيش از هر کس ديگري در مظانّ خلافت بود؛ چنان‌که در سقيفۀ بني ساعده نيز نام او به‌عنوان جانشين رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله) پيش از ديگران برده شد و دقيقاً به همين دليل بود که خليفۀ اوّل بعد از پايان کار سقيفه، اصرار داشت از او نيز بيعت بگيرد. از جهت مذهبي، به سبب سابقۀ طولاني در اسلام و نزديکي و خویشاوندی‌اش با رسول خدا، رفتارش موردتوجه بود و بسياري از صحابه و تابعين، براي شناخت سيرۀ پيامبر، به او رجوع می‌کردند. بی‌شک، رفتارهاي چنين مردي را نمی‌توان به‌صورت یک‌بعدی و تنها با تکیه‌بر يکي دو گزارش تاريخي تحليل کرد.

موضوعي که شما به آن اشاره کرديد (امامت)، مهم‌ترین مسئلۀ اختلافي ميان مسلمانان بوده و همين مسئله باعث انشقاقات بسياري در ميان مسلمانان شده است. ساده‌انگارانه است اگر بخواهيم اين موضوع را در يک نوشتۀ کوتاه بررسي و تحليل کنيم.

بااین‌حال، براي این‌که سؤال شما را بی‌پاسخ نگذاشته باشيم، فقط به بيان چند نکته به‌عنوان چند سرنخ، بسنده می‌کنیم.

نکتۀ اوّل: اين درست نيست که بگوييم امیرالمؤمنین علي (ع) هیچ‌گاه تبليغ امامت نکرد. ايشان با توجه به شرايط سياسي و اجتماعي روزگار خويش سخن می‌گفت. زندگي ايشان پس از رسول خدا (ص) در سال‌های يازدهم تا چهلم هجري، دقيقاً در دوره‌ای گذشت که نهال اسلام نوپا بود. در آن سال‌ها تمام همت اصحاب صادق رسول خدا بر اين بود که اصل اسلام حفظ شود و حتی‌المقدور گسترش يابد. به نظر شما با تازه‌مسلمانانی که بسياري از آنان هنوز نمازخواندن را ياد نگرفته بودند و اصل توحيد برايشان جا نيفتاده بود، آيا می‌توان به‌سادگی دربارۀ مسئلۀ امامت سخن گفت؟!

نکتۀ دوم: با مراجعه کلمات و خطبه‌هایی که از امیرالمؤمنین علي (ع) به دست ما رسيده، به موارد متعددي برخورد می‌کنیم که مستقيم یا غیرمستقیم دربارۀ امامت سخن گفته و شرايط امام را بيان فرموده است. در برخي موارد، ايشان صراحتاً از شايستگي اهل‌بیت براي رهبري و قيادت سخن گفته است. ازجمله در خطبۀ 154 نهج‌البلاغه، می‌فرماید: «... داعٍ دعا و راعٍ رعي. فاستجيبوا للدّاعي و اتبعوا الراعي»… يعني: «دعوت‌کنندۀ حق (يعني رسول خدا ص) دعوت خويش را به پايان رسانيد و رهبر امامت به سرپرستي قيام کرد. پس دعوت‌کنندۀ حق را پاسخ دهيد و از رهبرتان اطاعت کنيد»؛ و سپس به گلايه از اوضاع بعد از رحلت رسول خدا می‌پردازد که گروهي در درياي فتنه‌ها فرورفتند. سپس به معرفی اهل‌بیت به‌عنوان افراد شايستۀ پيروي می‌پردازد و می‌فرماید: «…نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب؛ و لا تؤتي البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقاً…». يعني: «ما اهل‌بیت پيامبر همچون پيراهن تن او و ياران راستين او و خزانه‌داران علوم و معارف وحي و درهاي ورود به آن معارف هستيم؛ و براي ورود به خانه‌ها جز از در آن‌ها نمی‌توان وارد شد و هر کس که از غير در وارد شود، دزد ناميده می‌شود». در ادامۀ همين خطبه نيز امام مطالبي را دربارۀ شروط امام مطرح می‌فرماید و این‌که امام بايد راست‌گو و خردمند باشد، به فکر آخرت باشد، دورانديش، عالم و اهل عمل باشد.

نکتۀ شايان توجه در اين خطبه و خطبه‌های ديگري که اميرالمؤمنين علي (ع) دربارۀ امام و امامت سخن گفته، اين است که در بسياري از اين سخنان، تعبير «امام» را به کار نبرده؛ ولي آشکارا دربارۀ پيشوايي و رهبري امّت سخن گفته است و به‌صورت مستقيم يا غیرمستقیم، از اهل‌بیت به صوت کلي و از خودش به‌صورت خاص، به‌عنوان فردي یادکرده که شايستگي اين جايگاه را دارد. براي نمونه، به خطبۀ 131 بنگريد: «…اللهم اني اوّلُ من أنابَ و سمع وأجابَ…». آن حضرت در اين عبارات برخي شایستگی‌های خود را گوشزد فرموده و سپس به بيان اوصاف امام پرداخته و ضوابطي را ذکر کرده که درواقع، بر خود ايشان تطبيق می‌شود و منظور ايشان اين بوده که به‌صورت غیرمستقیم امامت خود را تبيين فرمايد. چنان‌که در خطبۀ 173 نهج‌البلاغه نيز می‌فرماید: «إن احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بأمر الله…» و آشکارا از شروطي براي امامت سخن گفته که خودش مصداق آن است.

نکتۀ سوم: امام علي (ع) بعد از وقايع سقيفه، با این‌که با نتيجۀ آن مخالف بود و ابتدا نيز بيعت نکرد، سرانجام در شرايطي قرار گرفت که می‌دید این‌گونه اختلافات باعث ارتداد تازه‌مسلمانان می‌شود و نهال نوپاي اسلام در معرض خطر نابودي قرار می‌گیرد. پس بيعت کرد و سکوت کرد.

در سال يازدهم و در نخستين روزهاي پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله عليه و آله)، جامعۀ نوپاي اسلامي، از جهاتي آسيب‌پذير بود و از جهاتي در شرايط بهتري به سر مي‌برد. آسيب‌پذيري جامعۀ اسلامي، ازاین‌جهت بود که بسياري از قبايل جزیرة‌العرب، از سر ناچاري مسلمان شده بودند و در فقدان پيامبر، زمينه را براي بازگشت از اسلام بسيار فراهم مي‌ديدند. حتي تعداد بسياري از مردم مکّه که عمدتاً از قريش و قبايل وابسته به قريش بودند و پيامبر را به‌خوبی مي‌شناختند، به‌محض شنيدن خبر رحلت پيامبر خدا (ص) تصميم به بازگشت از اسلام گرفتند؛ ولي بعد تصميم گرفتند که صبر کنند تا ببينند اوضاع چگونه خواهد بود!

از سوي ديگر، منافقان مدينه و اطراف مدينه نيز گوش‌به‌زنگ بودند تا از جاي خالي پيامبر، براي از بين بردن دستاوردهاي ايشان استفاده کنند. خطر حملۀ سپاه روم نيز بسيار جدی بود؛ چنان‌که نخستين اقدام ابوبکر به‌عنوان خليفه، راهي کردن سپاه اسامة بن زيد بود. افزون بر اين‌ها، سر برآوردن مدّعيان دروغين پيامبري و ارتداد برخي از قبايل جزیرة‌العرب نيز مزيد بر علّت بود و در چنان شرايطي، ممکن بود نهال نوپاي اسلام از بيخ و بن برکنده شود. حال‌وروز اميرالمؤمنين علي (ع)، همانند حال‌وروز هارون برادر حضرت موسي (علیهماالسلام) بود که وقتي در غياب برادر، انحراف گروهي از بنی‌اسرائیل به گوساله‌پرستي را مشاهده کرد، ابتدا آنان را نصيحت کرد؛ ولي آنان گوش نکردند و او را تهديد به قتل کردند و هارون نيز براي پيش‌گيري از تفرقه و براي عمل به سفارش حضرت موسي که خواستار حفظ وحدت ميان مردم شده بود، صبر پيشه کرد. (1) و البته اين صبر براي او بسيار سخت بود؛ چنان¬که فرمود: «وَ اَغْضَيْتُ عَلَي الْقَدْيَ وَشَربْتُ عَلَي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلي اَخْذِ الْكَظَم وَعَلَي اَمَرَّ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمْ؛ خار در چشمم بود و چشم‌ها را بر هم‌نهادم، استخوان در گلويم گیرکرده بود و نوشيدم، گلويم فشرده مي‌شد و تلخ‌تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم». (2) پس آن حضرت می‌دید كه قيام در اين شرايط به زيان اسلام است نه به نفع آن. پس سکوت کرد و او خود تصريح می‌کند كه سكوت من حساب‌شده بود؛ من از دو راه، آن را كه به مصلحت نزدیک‌تر بود انتخاب كردم. (3) اين حالت سکوت نسبي تا پايان دوران خلافت عثمان ادامه داشت. اميرالمؤمنين علي (ع) در اين دوران، بااحتیاط و تنها در مواردي خاص (مانند گفتگو برخي از دوستان نزديکش)، دربارۀ امامت سخن می‌گفت تا مبادا باعث اختلاف شود؛ ولي در دوراني که خود به خلافت رسيده بود و به‌ویژه در برابر شبهه افکتی‌های معاويه، مطالب بسياري را دربارۀ امامت مطرح فرمود که در جای‌جای نهج‌البلاغه به چشم می‌خورد.

نکتۀ چهارم: اين هم که نوشتيد اميرالمؤمنين به خطبۀ غدير استناد نکرد، سخن درستي نيست. آن حضرت در موارد متعددی ماجراي غدير را گوشزد فرموده و بدان استناد کرده است. ازجمله در زمان حضورشان در کوفه، در ماجراي معروف به حديث رکبان. طبق نقل ابن اثير، هنگامی‌که حضرت على (علیه‌السلام) از قصر (دارالاماره) خارج مي-شد، گروهي سوارۀ شمشير به دست از راه رسيدند و این‌گونه به آن حضرت سلام کردند: «السلام عليك يا امیرالمؤمنین، السلام عليك يا مولانا و رحمة الله و بركاته». امام از حاضران پرسيد: «از اصحاب پيامبر خدا چه کسي اینجا حاضر است؟». دوازده نفر، ازجمله قيس بن ثابت بن شماس، هاشم بن عتبه و حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعي برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا شنیده‌اند که می‌فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه‏». (4).

تعبير «مولانا» آشکارا يادآور ماجراي غدير بود و چون بسياري از مسلمانان در اين روزگار (بين سال‌های 36 تا 40 هجري که علي علیه‌السلام در کوفه مستقر بودند)، در ماجراي غدير حضور نداشتند، امام می‌خواست ديگران اين ماجرا را از زبان اصحاب رسول خدا بشنوند. جالب است که طبق نقل‌های کامل‌تر اين حديث، دو تن از صحابه که حاضر نشدند شهادت بدهند و پيري و فراموشي را بهانه کردند، دچار نفرين امام شدند و بعدها پشيمان گشتند. (5) در تاريخ نمونه‌های ديگري نيز از استناد امام علي (ع) به غدير گزارش‌شده است که اينک مجال بررسي آن‌ها نيست. يکي از آن‌ها حديث معروف به انشاد است که در ميان اعضاي شوراي شش‌نفرۀ انتخاب خليفه بعد از درگشت خليفۀ دوم مطرح فرمود. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: آيات 83 تا 96 سورۀ مبارک طه و آيات 148 تا 151 سورۀ آل‌عمران.

2. نهج‏البلاغه، خطبۀ 26.

3. نهج‏البلاغه، خطبۀ 3.

4. ابن اثیر، اسد الغابة، ج 1، ص 441.

5. ر.ک: امینی، الغدير، ج 1، ص 190 ـ 193.

6. براي نمونه، ر.ک: کليني، الکافي، ج 8، ص 18 و 25 و 27؛ صدوق، الخصال، ج 2، ص 549؛ طبرسي، الاحتجاج، ج 1، ص 184 و 307.

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار چه بود؟
ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست ...

به نام خدا و با سلام و خسته نباشيد خدمت شما عزيزان

دليل کناري گيري ابراهيم بن مالک اشتر نخعي از قيام مختار در سال 67 هجري قمري چه بود؟

يا عدم پيروي از مختار، درصورتی‌که مختار 4 ماه توسط زبيريان محاصره بود و ابراهيم به وي اعتنايي نکرد؟

ابراهيم بن مالک، شجاع و قهرمان و دوستدار اهل‌بیت (ع) و فردي که در پيروزي مختار، نقش بی‌بدیلی را دارا بود، قطعاً اگر او نبود، مختار به چنين موفقيت­هایي دست نمی‌یافت. او همواره در کنار مختار بود که کارهاي بسيار سنگين به عهده او بود. وي بود که در جنگ با سپاهيان يزيدیان پيروزي بزرگ را به دست آورد و ابن زياد را به قتل رساند.

علت نيامدن او به کمک مختار، دقیقاً مشخص نيست. قهرا به جهت ترس يا هوا و هوس يا حسادت نبوده. شايد او تصور کرده که اگر براي حمايت از مختار به کوفه برود، حمايت او در پيروزي مختار اثري ندارد و وي و يارانش که شيعه و هوادار اهل‌بیت بودند نيز کشته می‌شدند که اين کار پسنديده نبود، يا به اين دليل که می‌دانست اگر موصل را رها کند، امويان آنجا را تصرف می‌کنند و عرصه را بر طرفداران مختار تنگ و حکومت مختار را با مشکل جدي مواجه خواهند کرد، لذا پس از پايان کار مختار با مصعب بن زبير بيعت می‌کند به اميد این‌که بتوانند بني­اميه و يزيديان را شکست بدهند که هدف اصلي مختار بود، البته موفق نشدند و خود نيز نهایتاً کشته شد. بنابراين ما که آگاهی دقيقي از جريان نداريم، نمی‌توانیم درباره وي به بدي يا خيانت ياد کنيم. مخصوصاً که بزرگان ما، مانند علامه سيد محسن امين، علامه مجلسي و... به عظمت از وي یادکرده و اشکالي بر او وارد نکرده‌اند. در اینجا به ديدگاه برخي علماي شيعه و سني، درباره وي اشاره می‌شود:

1. علامه سيد محسن امين: ابراهيم، مردي شجاع، سلحشور و باشهامت بود. او رئيس و مدافع قبیله‌اش بوده او طبعي والا و همتي بلند داشت و حامي حق و حقيقت بود. او داراي زباني فصيح و شاعري شیرین‌زبان و هوادار و دوستدار اهل‌بیت بود. ابراهيم همانند پدرش داراي همه اين ویژگی‌ها بود و چنين فرزندي بايد شبيه پدرش باشد. (۱)

2. علامه مجلسي از قول ابن نما، (فقيه بزرگ شيعه) می‌گوید: ابراهيم (رحمة الله عليه) مظهر شجاعت، مقاومت و سلحشوري قاطع بود. او محب و دوستدار اهل‌بیت پيامبر و پرچم‌دار و دلباخته آنان بود. (۲)

 3. محمد حرزالدين: ابراهيم اشتر فردي شجاع و يکّه تاز ميدان نبرد و دوستدار اهل‌بیت بود. او در شيعه بودنش محکم و مطمئن بود؛ و نه‌تنها ازلحاظ اخلاقيات شبيه پدرش بود، بلکه صورت و هيکل ظاهرش نيز همانند پدرش مالک اشتر بود. (۳)

4. ذهبي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم همانند پدرش از قهرمانان و بزرگان بود. او شيعه فاضلي بود. (۴)

5 ابن جوزي از عالمان اهل سنّت: ابراهيم بن اشتر داراي صدايي پرهیبت، گيرا و پرجذبه بود. (۵)

6. بلاذري از عالمان اهل سنّت: ابراهيم درحالی‌که جواني نوسال بود، شجاع نيز بود. (۶)

علامه مجلسي، درباره وي سخنان عجيبي دارد و وي را انساني می‌داند که هر گز از راه حق منحرف نشد و وي درباره او چنين می‌گوید: ابراهيم شخصي نبود که در دين خودش شک کند. او در اعتقادش گمراه نشد و هیچ‌گاه يقينش را از دست نداد. او در انتقام گرفتن از خون امام حسين علیه‌السلام مشارکت کرد. (7)

پی‌نوشت‌ها:

۱. امین، سید محسن، اعيان الشيعه، ج 2، ص 36.

۲. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 45، ص 366.

۳. حرزالدين، محمد، مراقد المعارف، ج 1، ص 36.

۴. ذهبي، سيراعلام النبلاء، ج 5، ص 81.

۵. ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الامم و الملوک، ج 6، ص 52.

6. بلاذري، انساب الاشراف، ج 5، ص 224.

7. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 349.

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟
در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از...

چرا معصومين اجازه می‌دادند کسي دستشان را ببوسد؟

در روايات، به موارد متعدّدي برمي‌خوريم که شخصي دست پيامبر (صلی‌الله عليه و آله) يا يکي از ائمّه (عليهم‌السلام) را بوسيده است. براي نمونه، در ضمن روايتي که از عبدالله بن عمر نقل‌شده، آمده است: «[من و همراهانم که از جنگ گريخته بوديم] نزد رسول خدا (ص) رفتيم و دستش را بوسيديم…». (1)

در روايتي ديگر، احمد بن عبدالله بن حارثۀ کرخي مي‌گويد: «…پس از مناسک حج، خدمت امام رضا (عليه‌السلام) رسيدم. آن حضرت پيش من آمد درحالي‌که پيراهني گلگون به تن داشت. به ايشان سلام کردم و دستش را بوسيدم و سؤالاتي از ايشان پرسيدم…». (2)

فيض بن مختار نيز در ضمن حديثى طولانى كه دربارۀ امامت امام موسي کاظم (عليه‌السلام) است، به اينجا مي‌رسد كه مي‌گويد: امام صادق (عليه‌السلام) [با اشاره به فرزندش موسي (ع)] به من فرمود: «اين است همان صاحب‌اختيار تو كه دربارۀ او پرسيدى. نزد او برو و به حقّش اعتراف كن». من برخاستم و بر سر و دستش بوسه دادم و به درگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم. امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو، به ما اجازه نفرموده است…». (3)

اساساً بوسيدن دست پيامبر و يا امام، يکي از راه‌هاي متعارف براي اظهار ادب و تواضع نزد ايشان بوده است. در حديثي از امام صادق (عليه‌السلام) آمده است: «لايقبَّلُ رأسُ أحدٍ و لا يدُه إلا [يدُ] رسول الله أو من اريد به رسول‌الله». (4) يعني: «سر و دست کسي را نبايد بوسيد، مگر رسول خدا و يا کسي که از او رسول خدا اراده شود»؛ و منظور از «کسي که از او رسول خدا اراده شود»، امام معصوم است که جانشين رسول خدا (ص) شمرده مي‌شود؛ ولي ممکن است شامل حال سادات جليل‌القدر هم بشود که بسياري از مردم به‌عنوان ذريۀ رسول خدا به آنان احترام مي‌گذارند.

نکتۀ شايان توجه، اين‌که: «بوسيدن دست» يکي از راه‌هايي است که در بسياري از جوامع، براي اداي احترام یا به‌قصد تبرک به بزرگ‌ترها و مخصوصاً پدر و مادر و شخصيت‌هاي بزرگ مذهبي به‌کاررفته و مي‌رود. شناخت اين رفتار، بايد با توجه به فرهنگ و آداب‌ورسوم هر جامعه و ملّتي صورت بگيرد و ممکن است وضعيت از جامعه‌اي به جامعۀ ديگر، يا حتي از زماني به زمان ديگر، متفاوت باشد. براي مثال، امروزه در برخي از مناطق ايران، مردان هنگام ملاقات و احوال‌پرسي، شانه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند؛ و در بسياري ديگر از مناطق، گونه‌هاي يکديگر را مي‌بوسند. بار ارزشي هر يک از اين دو رفتار، به آداب‌ورسوم هر منطقه بستگي دارد. اين در حالي است که در متون ديني توصيه‌شده است که مؤمنان هنگام ملاقات با يکديگر، پيشاني يکديگر را ببوسند که محل سجده براي خدا است. (5) مي‌توان گفت که بوسيدن پيشاني، نمادي از بزرگداشت مقام بندگي و عبوديت است.

بوسيدن دست، بيشتر به معناي تعظيم و تکريم است؛ چنانچه طبق نقلي، رسول خدا (صلی‌الله عليه وآله) دست فردي را که براي روزي حلال تلاش مي‌کرد، بوسيد. انس بن مالک مي‌گويد: هنگامي‌که رسول خدا (ص) از جنگ تبوک بازگشت، سَعد انصارى به پيشواز وى آمد. پيامبر پس‌ازآن كه دست او را فشرد، به وى فرمود: «به چه سبب دستانت اين‌گونه سخت و زبر شده است؟». گفت: «اى رسول خدا! بيل مي‌زنم و طناب می‌کشم و خرج زندگي خانواده‌ام مي‌کنم». پس رسول خدا (ص) دست وى را بوسيد و فرمود: «اين، دستى است كه هرگز آتش به آن نمی‌رسد». (7)

 

پي‌نوشت‌ها:

1. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از سنن ابي داود، حديث 5223). اين روايت در منابع ديگري مانند سنن ابن ماجه و سنن ترمذي نيز نقل‌شده است.

2. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 49، ص 43.

3. اصول کافي، ج 1، ص 309؛ ترجمۀ مصطفوي، ج 2، ص 84.

4. ميزان الحکمة، حديث 16287 (به نقل از الکافي، ج 2، ص 185).

5. ر.ک: ميزان الحکمة، باب التقبيل، حديث 16285 از امام صادق (عليه‌السلام).

6. اُسد الغابة، ابن اثير، ج ۲، ص ۲۶۹؛ تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج ‏۷، ص ۳۵۳.

صفحه‌ها