امام شناسي

1- طبق کدام آیه قرآن، ولایت امام علی (علیه السلام) از طرف خداست؟

2- کجای قرآن آمده که از غیر خدا بخواهیم؟ آیا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از پیامبران قبلش حاجت خواسته یا آنها را واسطه بین خودش و خدا قرار داده؟

3- آیا آیه در مورد امام زمان آمده که شخص خاصی می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند؟ فقط با آیه قرآن

پرسش1: طبق کدام آیه قرآن، ولایت امام علی (علیه السلام) از طرف خداست؟
پاسخ:
ولايت علي بن ابي طالب (علیه السلام) به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد که ما آيه اي بياوريم که در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب (ع)، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است که برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد.
اما از شما مي پرسيم:
آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تکليفي نداريم؟
آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟
يک مثال براي شما مي زنيم:
بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شکل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مرکز اسلام، پيامبر در اولين قدم، اقدام به ساخت مسجد کرد. مسجد پيامبر ابتدا يک چهار ديواري بود که گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.
مهاجران بي خانمان کم کم در کنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين که راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز کردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد که همه درها جر در خانه علي را ببندد. وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام کرد، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند که: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلکه همه دستور خدا بود.(1)
قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و ملک وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در کدام آيه اين دستور آمده است؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟
مگر خدا در قرآن نفرموده:
َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛(2) آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهى كرده، خوددارى نماييد»؟
مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد که هر چه رسول امر کرد، قبول و اجرا کنيد و هر چه نهي کرد، از آن دوري گزينيد؟!
مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:
«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى)».
مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده) و اولي الامر(59 نساء) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديک به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نکرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟
آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟
اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است که براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم که کدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و کدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند که کدام را در سنت و کدام را در قرآن، بيان کند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و کساني که فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تکرار مي کنند که براي نفي وصيت رسول خدا گفت:
"حسبنا کتاب الله" (4)کتاب خدا ما را کفايت است.
ولي خود کتاب خدا، مردم را به مراجعه به کتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي کند:
«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏؛(5)
و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحى قرار گرفته‏ ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مى‏ شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».
بنابراين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن، دست رد به سينه قرآن زدن است که سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي کرده است.
در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم:
آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ...؟)
آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا ...؟
آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟
آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ... يا ديگران؟
اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد؟
طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند؟
بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:
1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.
2. حشر (58) آيه 7.
3. نساء (4) آيه 80.
4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفکر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.
5. آل عمران (3) آيه 101.
-------------------------------

پرسش 2: کجای قرآن آمده که از غیر خدا بخواهیم؟ آیا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از پیامبران قبلش حاجت خواسته یا آنها را واسطه بین خودش و خدا قرار داده؟
پاسخ:
پرسشگر محترم شرک گناهي است نابخشودني:
«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ؛(1) خداوند (هرگز) شرك را نمى‏ بخشد! و پايين‏ تر از آن را براى هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مى‏ بخشد».
و شجره خبيثه اي است که همه اخلاق ناپاک و عقايد باطل و اعمال زشت، ثمره ها و ميوده هاي اين درخت خبيث هستند:
«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار؛ (2) (همچنين) «كلمه خبيثه» (کلمه شرک در مقابل کلمه خبيثه که همان کلمه توحيد است ) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده، و قرار و ثباتى ندارد».
بنابراين بايد از شرک در همه چهره هايش فرار کرد؛ اما مهم اين است که شرک را بشناسيم و مصداق هاي مختلفش را بشناسيم تا ناآگاهانه به چهره هايي از آن گرفتار نشويم و غير آن را شرک نشماريم.
"شرک" يعني در الوهيت، عبادت، خلقت، اطاعت و محبت براي خدا شريک بتراشيم. کسي که غير خدا را خالق، فريادرس مستقل، محبوب، معبود و مطاع قرار مي دهد، گرفتار شرک در چهره هاي مختلفش شده است.
اما کسي که فقط خدا را خالق بداند و فقط به خدا محبت بورزد و فقط مطيع خدا باشد و فقط خدا را عبادت کند و غير خدا را فقط زماني اطاعت کند يا محبوب بگيرد که خدا امر کرده باشد، او موحد است.
با توجه به اين تعريف و توضيح، اگر ما غير خدا را مؤثر مستقل بدانيم و او را مانند خدا بخوانيم و از او کمک بطلبيم، براي خدا در تأثير گذاري و قدرت شريک قايل شده ايم و اين شرک است. اگر ما به برداشت و فکر خودمان کسي را مقرب درگاه خدا شمرده و از او کمک بطلبيم، مانند مشرکان براي خدا شريک تراشيده ايم؛ زيرا آنان نيز الهه هاي خود را مقربان درگاه خدا شمرده و از آنان شفاعت مي طلبيدند و مي گفتند:
َ«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏؛(3) اينها را نمى‏ پرستيم مگر بخاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند».
اما اگر خدا بنده اي را برگزيند و به او قدرت خلق و تاثير بدهد و تقاضا و دعايش را پذيرفته و اعلام کند و ما را به محبت و اطاعت او فرابخواند و ما در اجابت اين دستور خدا به او متوسل شويم و از او تقاضاي زنده کردن يا ايجاد يا شفا يا آمرزش آخرت بخواهيم و محب و مطيع او گرديم، آيا اينجا کار ما شرک آلود است؟
خداوند در قرآن به صراحت از زبان حضرت عيسي (علیه السلام) مي فرمايد:
«أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (4) من از گِل، براي شما چيزى به شكل پرنده مى‏ سازم، سپس در آن مى‏ دمم و به فرمان خدا، پرنده‏ اى مى‏ گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى‏] را بهبودى مى‏ بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏ كنم و از آنچه مى‏ خوريد، و در خانه‏ هاى خود ذخيره مى‏ كنيد، به شما خبر مى‏ دهم مسلماً در اينها، نشانه‏ اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!
در اين آيه مي فرمايد: "من براي شما اين کارها را انجام مي دهم" يعني اگر بخواهيد اين کارها را مي کنم و از حضرت شفا مي خواستند و شفا مي داد.
آيا اين شفاطلبي از حضرت عيسي کفر بود؟!
مگر اطاعت غير خدا شرک نيست و مگر خداوند يهود و نصارا را به خاطر اطاعت غلط و بي برهان از احبار و رهبان مذمت نمي کند و مشرک نمي شمارد:
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؛(5) (آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند».
در روايات تصريح شده که اين احبار و رهبان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي کردند و مردم در اين تحريم و تحليل بي دليل تابع آنان شدند.(6)
حالا آيا اطاعت بدون قيد و شرط از رسول خدا که در قرآن به آن امر شده، شرک است؟
بنابراين ما اگر به پيامبر و اهل بيت ايشان محبت داريم و مطيع بي قيد و شرط آن ها هستيم و از آنان شفاعت در برآورده شدن حاجات دنيا و آخرت مي طلبيم، بدان جهت است که خدا به اين کارها امر کرده و ما چون مطيع خدا هستيم، اين کارها را مي کنيم و کساني که اين کارها را شرک مي پندارند، مشرک شده اند؛ زيرا نه مطيع خدا، بلکه مطيع برداشت هاي خود شده اند.
آيا کساني که بعد از پيامبر قرآن و عترت را کنار نهاده و قرآن را نه از طريق عترت و اهل بيت رسول خدا، بلکه از طريق فهم و درک ديگران دريافت کردند و اطاعت نمودند، مشرکند يا شيعه که قرآن را به فهم اهل بيت دريافت داشت؟
شيعه با توجه به حديث متواتر ثقلين براي فهم و درک قرآن بعد از رسول خدا به عترت ايشان مراجعه کرد؛ ولي غير شيعه از خلفاي اول و دوم و چهارم و همسر پيامبر (عايشه) و ابوهريره و ... قرآن را دريافت؟ اهل سنت بر اين اطاعت چه دستوري از پيامبر داشتند و چرا در موارد اختلاف به اهل بيت مراجعه نکردند؟ آيا اطاعت از اهل بيت، عين توحيد و اطاعت از غير اهل بيت، عين شرک نيست؟
بنابراين شيعه به امر خدا و پيامبر بعد از رسول خدا تابع فهم و دستور و تفسير اهل بيت شد و اين تعاليم، تفسير اهل بيت از قرآن و سنت است. آيا اين تعاليم که از اهل بيت گرفته شرک آميز است؛ اما ديگران که اهل بيت را که دستور خدا و پيامبر اطاعت از آنان بود، وانهادند و تابع ديگران شدند، موحدند؟
پرسشگر محترم!
کدام مسئله در مذهب شيعه شرک و ساخته غير خداست تا آن را وانهيم؟ اگر موردي يافتيد که مستند به برهان قطعي از کتاب و سنت نبود، ما آن را به عنوان شرک پذيرفته و وامي گذاريم. پس لطف کنيد و مورد هايي که شرک است را معرفي کنيد.
توسل که شما آن را شرک آميز مي خوانيد، مورد قبول قشر عظيم بلکه قاطبه اهل سنت است و جز محدودي سلفي و وهابي آن را شرک نمي شمارد. چگونه شما علاوه بر شيعه قاطبه اهل سنت را هم مشرک مي دانيد و فقط ابن تيميه و پيروان او را موحد مي شماريد؟ همه اهل بيت و همه عالمان اسلام از زمان رسول خدا تا به امروز مشرک بوده اند و فقط ابن تيميه و معدود پيروان او توحيد را درک کرده اند؟
اگر شما و غير شما سني شويد، بر دامن کبريايي خدا گردي نمي نشيند و شيعه هم از جلوه و استحکام سقوط نمي کند. ولي شماييد که محروم مي شويد. ما شما را به حاکميت عقل و برهان دعوت مي کنيم و از شما مي خواهيم که فارغ از پيشداوري ها، درباره تعاليم شيعه بررسي کنيد و اگر موردي را شرک آميز ديديد، سؤال کنيد و توضيح بخواهيد و اگر توضيح قانع کننده و مبتني بر قرآن و سنت و برهان نيافتيد، آن گاه آن را رها کنيد.
در آخر اين جمله را متذكر مي شويم كه:
اگر هر نوع تقاضا و كمك گرفتن از غير خدا را شرك بدانيم، بايد بگوييم از اول خلقت تا به حال يك موحد هم در عالم وجود نداشته و ندارد!! چون روزانه همه انسان ها از همديگر كمك مي گيرند.
پس خواستن از غير خداوند به اين نيت كه او در عرض خداست و مستقلا (نه به اذن الهي )كار مي كند، شرك است؛
در حالي كه هيچ كدام از شيعيان به كساني كه به آن ها متوسل مي شوند به عنوان يك موثر مستقل نگاه نمي كنند.

پي نوشت ها:
1. نساء (4) آيه 48.
2. ابراهيم (14) آيه 26.
3. زمر (39) آيه 3.
4. آل عمران (3) آيه 49.
5. توبه (9) آيه 31.
6. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط ، - ، بيروت ، دار الفکر ، 1420 ق ، ج 3 ، ص 233.
-------------------------------

پرسش 3: آیا آیه در مورد امام زمان آمده که شخص خاصی می آید و دنیا را پر از عدل و داد می کند؟ فقط با آیه قرآن
پاسخ:
آياتي از قرآن حکايت دارد که اراده خدا بر حاکميت حق و عدل است و روزي زمين به حاکميت مستضعفان صالح که به ناحق از امامت محروم شده اند، در خواهد آمد. از جمله آيات زير:
«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ؛(1) ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!».
امامت صالحان و وراثت بر زمين گر چه تا به حال نسبت به اقوامي مؤمن کم و بيش محقق شده؛ ولي تحقق کامل و تمام آن در زمان ظهور امام دوازدهم است و به اين مطلب علاوه بر شيعه، بسياري از اهل سنت باور دارند.(2)
«أن الارض لله يرثها عبادي الصالحون؛(3) بندگان شايسته ‏ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد!».
تا به حال اين وراثت به طور کامل محقق نشده و عالمان اسلام تحقق آن را در زمان ظهور مهدي (عج) و نزول عيسي (ع) مي دانند.(4)
«هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏؛(5) او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين‏ ها غالب گرداند، هر چند مشركان كراهت داشته باشند!
اين غلبه کامل بر اديان هم در زمان ظهور محقق مي شود».
آيات بسيار ديگري هم بر حاکميت کامل مؤمنان و موحدان بر زمين و غلبه کامل اسلام دلالت دارد. بنا بر روايات، اين حاکميت و غلبه کامل به دست مهدي آل محمد است که فرزند امام عسکري (ع) است.
اما در قرآن حاکميت امام زمان به دلايلي که خدا مي داند، به نام ذکر نشده است و ما نبايد براي خدا تعيين تکليف کنيم که حتما بايد اين مطلب را به صراحت در قرآن گفته باشد وگرنه ما نمي پذيريم. خداوند براي دينش دو منبع مهم معرفي کرده است:
قرآن و سنت قولي و عملي پيامبر و اهل بيت و ما به آنچه از معارف و اخلاق و احکام در اين دو منبع آمده، بايد پايبند باشيم و گر نه در پيشگاه خدا مؤاخذه خواهيم شد. ما هيچ گاه به عنوان يک مسلمان نبايد بگوييم من فقط اين مطلب را اگر در قرآن آمده باشد، مي پذيرم. اين کلام يعني دست رد زدن به سينه پيامبر و عترت که خدا آنان را سخنگويان خود معرفي کرده و اطاعت آنان را عين اطاعت خود شمرده است.

پي نوشت ها:
1. قصص (28) آيه 5.
2. ابن ابي الحديد معتزلي ، شرح نهج البلاغه ، اول ف بيروت ، دار احيائ الکتب العربيه ، 1378 ق ، ج19 ، ص 29.
3. انبياء (21) آيه 105.
4. آلوسي بغدادي ، روح المعاني ، اول ف بيروت ، دار الکتب العربي ، 1415 ق ، ج17 ، ص 195.
5. توبه (9) آيه 33.

پرسش1:ادلۀ عقلي عصمت امام:

1- تسلسل؛ سبب نياز امّت به امام آن است كه مردم معصوم نبوده، جايز الخطا مي‌باشند. حال اگر فرض كنيم كه امام، هم جايزالخطا باشد، پس فرد ديگري باید فرض شود که معصوم باشد و اگر سلسله نيازها، به معصوم ختم نشود تسلسل لازم مي‌آيد و از آنجا كه تسلسل باطل است وجود امام معصومي كه با وجود او نياز امّت برطرف مي‌گردد لازم مي‌شود.

2- حفظ اسلام؛ موفقيت امام در مهمترين مسئوليت خويش كه همان حفظ اسلام از تغييرات و تحريفات است، بدون عصمت امكان‌پذير نيست زيرا در صورت معصوم نبودن امام، احتمال تغيير عمدي يا سهوي توسط او در دين داده مي‌شود.

3- الگو بودن برای مردم؛ هدف از نصب امام از ناحيۀ خداوند اين است كه مردم از اوامر او اطاعت كنند و كارهاي او را به عنوان الگو براي خويش برگزينند، در حالي كه اگر انجام گناه از امام ممكن باشد، اعتماد و اطمينان مردم نسبت به او كمتر خواهد شد و در نتيجه اثر پذيري و اطاعت مردم از گفتار و رفتار او كمتر تحقّق خواهد یافت.

براهین 1 و 2 و 3 عقلی برای امامت به نظر برای دوران غیبت جور در نمیاد. چون دین در دوران غیبت به ظاهر در دست فقها بوده و عصمت آنها ثابت نیست.

پرسش2: ضمن درخواست به شبهه بالا یه سوال دیگه دارم اونم اینه که آیا دلیل عقلی یا فلسفی محض (مثل بحث انسان کامل در فلسفه) برای اثبات ولایت معنوی انسان کامل (امام عصر «عجل الله تعالی فرجه») داریم؟

پاسخ1:
در زمان غیبت نیز مسئول دین خدا امام معصوم است و در واقع سرپرست دین اوست؛ ولی فقهای جامع الشرایط و عادل به عنوان نایب امام حسب ظاهر عهده دار بیان احکام دین خدايند. از این روی مطالبی که در باره امام معصوم وجود دارد و در پرسش اشاره شده همواره و در هر زمان حتی در زمان غیبت هم مطرح است؛ زیرا:
نباید تصور شود که مسئولیت امام و رهبری جامعه بعد از پیامبر تنها بیان احکام بوده، بلکه امامت مقامی الهی است که غیر از رهبری ظاهری مردم، مسئولیت رهبری معنوی و باطنی را نیز به عهده دارد.
مفسر حکیم علامه طباطبایی در این باره بیان ژرفی دارد: امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست، همچنان در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد. اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می‌کند. (1)
اگر معنای امامت روشن گردد، معلوم خواهد شد که وظیفه امام تنها بیان صوری معارف و راهنمایی ظاهری مردم نیست. امام همچنان که وظیفه راهنمایی ظاهري مردم را به عهده دارد، ولایت و رهبری باطنی اعمال را به عهده دارد. او است که حیات معنوی مردم را تنظیم می‌کند. حقایق اعمال را به سوی خدا سوق می‌دهد.
حضور او در میان مردم و تربیت شاگردان و در زندان و یا در غیبت بودنشان در این باب تأثیری ندارد. امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگر چه از چشم جسمانی آن ها مستور است و یا مردم به او دسترسی ندارد. (2)
از این تحلیل حکیمانه معلوم می‌شود که با توجه به مسئولیت ظاهری و باطنی امام در همه شرایط، چه مردم با امام ارتباط داشته باشند و چه زمینه چنین ارتباطی به هر دلیل وجود نداشته باشد، بعد از پیامبر برای جامعه بشری، انسان معصومی به نام امام وجودش لازم و ضروری است.
گرچه ائمه (ع) به دلیل طولانی نبودن عمر مبارک‌شان و یا به دلیل فراهم نبودن شرایط، آن گونه که شایسته و لازم است نتوانستند حقایق را براي مردم بیان کنند، ولی همین که هر کدام به نوبه خود در زمانی خاصی به عنوان حجت الهی روی زمین وجود داشته‌ و به تناوب مسئولیت را به عهده می‌گرفتند و هیچگاه زمین از حجت خدا خالی نبوده است، اثرگذار بوده اند.
امیر مؤمنان (ع) در این باره بیان زیبا و عمیقی دارد:
«ألاَ أنّ آل محمّد (ص) کمثل النجوم السماء إذا هَوى نجمٌ طلعَ نجمٌ، فکأنّکم قد تکاملت مِن الله فیکم الصنائع وآتاکم ما کنتم تأملون؛ (3) آگاه باشید، آل محمد همانند ستارگان آسمانند که هر گاه یکی از آن ها غروب کند، ستاره‌ای دیگر طلوع می‌کند. گویا می‌بینم در پرتوی خاندان پیامبر نعمت‌های خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو دارید، رسیده‌اید».
این کلام حضرت گویای اسراری فراوان است که حقایق بسیاری را روشن می‌سازد.
گفتنی است که با توجه به تحلیل یاد شده گرچه برهان اول و دوم در همه زمان ها موثر است و پیام خود را دارد، ولی برهان دوم - که الگو گیری باشد - شاید در عصر غیبت جنبه عمومي نداشته باشد. ولي براي برخی از خواص و ياران آن حضرت ممکن است.
به عنوان مثال و نمونه برخی نقل کرده‌اند که از شیخ مفید ( که از علمای بسیار بزرگ شیعه در قرن پنجم است) سؤال شد: زن حامله‌ای از دنیا رفته، آیا او را به همان صورت دفن کنیم یا بچه‌ای را که در شکم دارد و زنده است، بیرون آوریم، بعد او را دفن کنیم، در پاسخ فرمود: با بچه او را دفن نمایید.
بعد از آن که پرسشگر بیرون رفت، فردی که سوار مرکبی بود، به او رسید و فرمود: شیخ مفید گفته: بچه را بیرون آورید، سپس او را دفن نمایید.
بعد از مدتی، جریان را برای شیخ مفید نقل کردند، فرمود: کسی را نفرستادم و آن کس حضرت صاحب الامر بوده، سپس تصمیم گرفت که فتوا ندهد، چون ممکن است اشتباه باشد، نامه‌ای از امام عصر (عج) برای شیخ مفید آمد که:
فتوا بدهید و بر ماست که نگذاریم که در خطا واقع شوید. لذا شیخ بار دیگر در مسند فتوى نشست. (4)
البته از باب قاعده لطف، امام زمان به هر صورت که مصلحت بداند، شیعه و فقها را مورد عنایت و لطف خود قرار می دهد، ولی عنایت در چه زمان و چگونه انجام می شود، برای ما معلوم نیست.
نکته دیگر در این باب این است که کلیاتی در آموزه های دینی و روایات آمده که با استمداد از آن ها می توان مطالبی را تقدیم داشت، مثلا حسب آنچه نقل شده ، امام زمان (ع) فرمود: « فانا یحیط علمنا بانبائکم و لا یغرب عنا شی من اخبارکم و معرفتنا بالزلل الذی اصابکم ؛ (5) ما به احوال و اخبار شما آگاه هستیم. هیچ یک از امور شما بر ما پوشیده نیست. از لغزش‌ها و کاستی‌های عملکرد شما آگاه هستیم. چیزی بر ما پوشیده نیست». از این کلام معلوم می‌شود که حضرت از امورات پیروان خود آگاه است. چیزی از امور ما بر او پوشیده نیست. بسیار بعید است که برای رفع گرفتاری‌های ما دعا و توجهی نفرماید. ممکن است بسیاری از امور ما به برکت دعا و توجه حضرت صاحب برطرف گردد، ولی ما متوجه نشویم، چه این که در برخی دعاها تصریح گردیده که حضرت واسطه فیض در عالم است و هر چه در افاضات الهی نصیب عالم و آدم می شود ، به برکت وجود اوست. فرمود:
«ثم الحجه الخلف القائم المنتظر المهدی المرجی الذی ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبت الارض و السماء ؛ (6) حجت الهی که جانشین دوازدهم است، قائم منتظر مهدی است. چشم امید عالم به اوست. دنیا به بقای او باقی است. به برکت او به خلق روزی می‌رسد، زمین و آسمان به وجودش برقرار است». از این گونه آموزه‌ها به دست می آید که نه تنها رفع گرفتاری‌ها بلکه همه حقایق و فیوضات مادی و معنوی که نصیب عالم و‌ آدم می‌شود، به برکت وجود حضرت مهدی است. همگان طفیل وجود او هستند. او واسطه فیض خدا بر عالم و آدم است، گر چه ممکن است خود آدمیان و عالمیان متوجه این حقیقت نشوند و آن را درک نكنند.

پی‌نوشت‌ها:
1. شیعه در اسلام، ص 122، نشردار الکتب الاسلا میه ، تهران ، 1348 ش .
2. همان، ص 152.
3. نهج البلاغه، خطبه 100 ، ص49 ، نشر موسسه امیر المومنین ،قم ، 1375 ش .
4. میرزا محمد تنکابنی، قصص العلما، ص 399، نشر کتاب فروشی علمیه اسلامیه ، تهران ،بی تا .
5. بحار الانوار، ج 53، ص 175، نشر دار الاحیا التراث العربی ، بیروت ،1403 ق .
6. شیخ عباس قمی ، مفاتیح الجنان ، ص 155، نشر بلاغت ، قم .
--------------------------------

پاسخ:
پاسخ در چند محور تبیین می شود:
1. «ولی» اسمی از اسمای الهی است و همیشه مظهر می‌خواهد. از این رو انقطاع ولایت جایز نیست و اولیای خدا همیشه در عالم هستند، به خلاف نبی و رسول که اسم خلقی‌اند. در این عصر حضرت بقیةالله مهدی موعود پرچم‌دار ولایت در هر دو ساحت تکوین و تشریع است. (1)
بر اساس آموزه‌های متعالی قرآن کریم:‌ «انّی جاعلٌ فی الارض خلیفه ؛ (2) روی زمین جانشین قرار می‌دهم» انسان خلیفه خداوند است.
بر اساس مبانی عرفانی و آموزه‌های معنوی (که درباره ظهور اسماء الهی در عالم و آدم بحث می‌کند) خلافت تعبیر دیگری از مظهریت از اسماء و صفات الهی است، ‌زیرا خلافت الهی نه به مفهوم جانشینی بله به معنای مظهریت انسان از اسماء و صفات حق است، زیرا خداوندی که محیط بر همه هستی و عالم بر همه چیز است، ‌از هیچ جا و از هیچ نشئه و نشئه و عوالم و جود غایب نیست، تا خلیفه جای او را بگیرد و جانشین او گردد.
بنا بر این مراد از خلافت الهی این است که انسان مظهر اسماء و صفات خداوند و آیت و آیینه وجود او در عالم است و صفات متعالی خدا در وجود او تجلی و ظهور یافته، مثلاً مظهر رحمت و علم و حکمت خداوند است.
وقتی این اسماء در کسی تجلی کند و مظهر اسماء الهی بشود، اهل رحمت و علم و حکمت می‌شود و در همه شؤون زندگی حکیمانه و عالمانه و رحیمانه عمل می‌کند. رحمت و حکمت و دانش از وجود او در همه جا فیضان می‌کند و مردم از او بهره‌مند می‌شوند.
وقتی خداوند دارای صفات کمالی مانند علم و قدرت و رحمت و اراده است، موجود و مخلوقی مانند انسان نیز دارای همان صفات الهی در مرتبه پایین‌تر باشد.
در این حال شخص مظهر اسماء و صفات الهی شده، اسماء الهی در او ظهور و تجلی یافته است.
بنابراین یکی از آثار و اهداف ظهور اسماء الهی در انسان این است که مظهر هر اسمی بشود و به اذن الهی طبق همان اسم در عالم عمل کند و آن را متجلی سازد و کارهای او رنگ خدایی پیدا کند،‌ نیز تمام گفتار و رفتار او در همه شئون زندگی، خدایی شود.
قرآن کریم جمله زیبایی در این باره دارد:
«صبغة الله ومَنْ أحسنُ‌مِنَ اللهِ صبغةً ؛ (3) رنگ خدایی،‌ و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟» .
رنگ خدا گر چه بسترهای گسترده‌ای دارد، ولی یکی از اموری که جزء صبغة الله محسوب می‌شود، ظهور صفات الهی در وجود انسان‌های پاک است که او را مظهر رحمت و رأفت و حکمت و مانند آن می‌نماید.
گفتنی است چنان كه در پاسخ قبل هم اشاره شد نیاز انسان به امام معصوم (ع) در ساحت امامت و هدایت باطنی اعمال اوست . امام همچنان که نسبت به ظاهر اعمال بشر پیشوا و راهنماست ، در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد . اوست قافله سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می‌کند.
بسیار اتفاق می‌افتد که یکی از ما کسی را به امری نیک یا بد راهنمایی کند ، در حالی که به گفته خود عامل نباشد، ولی هرگز در انبیا و امامان معصوم (ع) که هدایت و رهبری‌شان به امر خداست، این حالت تحقق پیدا نمی‌کند. ایشان به راهی که هدایت می‌کنند و رهبری آن را بر عهده دارند، خود نیز عامل‌اند. آن ها هادی مردم به سوی حیات معنوی هستند، و خودشان هم هدایت شده اند؛ زیرا خدا تا کسی را خود هدایت نکند، هدایت دیگران را به دست او نمی‌سپارد. هدایت خاص خدایی هرگز تخلف بردار نیست.
بنابراین امام معصوم که نه تنها در ساحت ظاهر بلکه در ساحت باطنی و حیات معنوی نیز رهبر بشر است و حقایق اعمال با رهبری او سیر می‌کند، انسان به وجود چنین فرد معصوم و هدایتگر نیاز مبرم دارد، زیرا ولایت و رهبری باطنی اعمال بر عهده اوست. اوست که حیات معنوی مردم را تنظیم می کند. حقایق اعمال را به سوی خدا سوق می‌دهد. بدیهی است که حضور و غیبت جسمانی امام در این گونه امور تفاوتی ندارد. امام از راه باطن به نفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد، اگر چه از چشم جسمانی آن ها پوشيده است. (4)
امام معصوم نه تنها برای آدمیان در ساحت تشریعی و اموری نظیر هدایت ظاهری و باطنی که به تفصیل بیان شد، مورد نیاز است ،بلکه وجودش در نظام آفرینش لازم است و عالم و آدم به او نیازمندند، از این رو در آموزه‌های دینی در این باب آمده:
«لو بقیت الارض بغیر امام لساخت ؛ (5) اگر زمین بدون امام بماند ، از هم متلاشی می گردد». در روایت دیگر فرمود: «لو ان الامام رفع من الارض ساعه لماجت باهلها کما یموج البحر باهله ؛ (6) اگر امام لحظه‌ای روی زمین نباشد، زمین همانند دریا دچار تلاطم شده و بر ساکنانش موج پیدا می‌کند».
بر اساس این گونه روایات که تعدادشان زیاد است (7) به دست می‌آید که نیاز عالم و آدم به وجود امام از نیاز آن ها به هوا و اکسیژن بیش تر است، زیرا با نبود هوا تنها موجودات زنده از حیات ساقط می‌گردند، ولی با نبود امام، عالم از هستی ساقط می‌شود.
از این رو در برخی دعاها درباره وجود مقدس حضرت مهدی آمده:
«ثم الحجه الخلف القائم المنتظر المهدی المرجی الذی ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الوری و بوجوده ثبت الارض و السماء؛ (8) سپس حجت جانشین، قائم منتظر مهدی که امید جهانیان به اوست، آن که عالم به برکت فیض وجود او باقی است . در پرتوی وجود او مردم روزی می خورند. آسمان و زمین استوار و برقرار است».
بنابراین از هر نظر انسان نیازمند امام است. بدون امام نظام هستی در هر دو ساحت تکوین و تشریع دچار مشکل است، بلکه از هم فرو خواهد پاشید.

پی‌نوشت‌ها:
1. آموزه‌های عرفانی از منظر امام علی (ع)، ص 252، نشر بوستان کتاب قم 1386ش.
2. بقره (2) آیه 30.
3. همان، آیه 138.
4. علامه طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 119 تا 152، نشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1348 ش.
5. کافی ج 1، ص 179، نشر دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1388 ق.
6. همان .
7. همان .
8. مفاتیح الجنان، ص 156.

با سلام، چه رمز و حكمتي است كه هر سه امام عزيز (امام حسين/امام سجاد وامام محمد باقر عليهم السلام ) درسن 57 سالگي به شهادت رسيدند؟

پاسخ:
امام حسین(علیه السلام) در زمان شهادت 58 ساله بود.(1) ولی امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) 57 ساله بودند (2) و رمز و حکمت آن را ما نمی دانیم. روشن است که هر زمان که عمر انسان تمام شد، انسان از دنیا می رود؛ حال یا به وسیله شهادت یا به مرگ طبیعی یا به صورت دیگری که خداوند مقدر کرده که در باره امامان (ع) بر اساس برخی روایات از راه شهادت از دنیا می روند؛ امام رضا می‌فرماید:«ما منا الا مقتول». (3)
شیخ صدوق بر این باور است که: «همه معصومین(ع)، به اجل غیر طبیعی از دنیا رفته‌اند...، کسی که چنین عقیده نداشته باشد، از ما نیست».(4)

پي نوشت:
1. ارشاد ،ج 2،ص136 ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه .
2. همان ،ص 139 و 156.
3. بحارالانوار، ج 27، ص 213.
4.اعتقادات، شیخ صدوق، تحقیق عصام عبدالسید، چاپ شده در مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص 99، کنگره شیخ مفید.

1- آیا آن بزرگواران (ائمه معصومین علیهم السلام) هرگز در زمان حیات خود ادعای معصومیت خود را مطرح و عنوان نموده بودند یا خیر؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند این مهم کجاست؟ و چنین سندی از چه اعتباری برخوردار است؟

2- با عنایت به اینکه امر وحی با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است آیا می توان پذیرفت که ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز از عالم غیب اطلاع داشته باشند؟

3- و اگر چنین بوده پس چگونه می توان شهادت آنان از طریق مسمومیت را می توان پذیرفت؟ مستند پاسختان چیست؟ و اگر چنین ارتباطی موجود بوده است پس تمایز بین ائمه اطهار (ع) با پیامبران (ع) در کجاست؟

پرسش1: آيا آن بزرگواران در زمان حيات خود ادعاي معصوميت خود را مطرح نموده بودند يا خير؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند اين مهم از کجاست؟ و چنين سندي از چه اعتباري برخوردار است؟
پاسخ:
مقدمه:
شيخ صدوق مي‌فرمايد:
به اعتقاد ما پيامبران، رسولان، امامان و فرشتگان، معصوم و از هرگونه آلودگي پيراسته‌اند. آنها هيچ گناهي، چه كوچك و چه بزرگ، مرتكب نمي‌شوند و با آنچه خدا به آنها امر فرموده، مخالفت نمي‌ورزند و به آن چه به آن امر شده‌اند عمل مي‌كنند.
هر كس عصمت آنان را، در چيزي از احوال آن ها، نفي كند، ايشان را نشناخته است.
ما معتقديم آنها موصوف به كمال و تمام‌اند و نسبت به ابتدا و انتهاي امور خود علم دارند. آنها را در مورد هيچ‌ يك از احوالشان نمي‌توان به نقص، عصيان و ناداني متصف كرد.(1)
نمونه هايي از تصريح ائمه به عصمت:
ائمه(ع) در موارد متعددي تصريح به عصمت خود كرده‌اند؛ امام علي(ع) مي‌فرمايد:
«إنّ الله طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه».(2)
امام سجاد(ع) مي‌فرمايد:
امام از ما جز معصوم نيست. و عصمت در ظاهر آفرينش نيست تا كسي به آن شناخته شود. از اين رو امام بايد [از جانب خدا نصب] و به او تصريح شود. (3)
امام رضا(ع) نيز در روايتي، ضمن توصيف امامان، ويژگي عصمت آنان را اين گونه بيان مي‌كنند:
امام معصوم، تأييد شده، توفيق يافته و استوار شده است. او از اشتباه، لغزش و سقوط در امان است. (4)
اين روايات ارشاد به حكم عقلي مبني بر عصمت امامان است؛ چنانچه روايتي هم از اين بزرگواران نرسيده باشد، باز عصمت به دليل عقلي ثابت است .

پي نوشتها:
1. الاعتقادات في دين الإمامية، الشيخ الصدوق، ص96، سال چاپ : 1414 - 1993 م، ناشر : دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان.
2. الكافي،كليني، محمدبن يعقوب ج 1، ص191، ح5، ناشر: اسلاميه‏، مكان چاپ: تهران‏، سال چاپ: 1362 ش‏،چاپ: دوم‏.
3. معاني الأخبار،شيخ صدوق‏، ص132، ناشر: جامعه مدرسين‏، چاپ: قم‏، سال چاپ: 1403 ق‏، چاپ: اول‏.
4. أمالي الصدوق‏، شيخ صدوق‏، ص680، ناشر: اعلمى‏، چاپ: بيروت‏، سال چاپ: 1400 ق‏، چاپ: پنجم‏.
-------------------------------------

پرسش 2: با عنايت به اينکه امر وحي با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است، آيا مي توان پذيرفت که ائمه اطهار (ع) نيز از عالم غيب اطلاع دارند؟ اگر چنين ارتباطي (عصمت و وحي) بين پيامبر وامامان موجود بوده است، پس تمايز بين ائمه اطهار (ع) با پيامبران (ع) در کجاست؟
پاسخ:
وحي داراي دو معنا است:
يکي به معناي عام که شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود. مانند وحي بر مادر موسي، حضرت مريم و زمين -که در آيات قرآن بدان اشاره شده است.
وحي در اين موارد، هدايتي است خاص که پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.
اما معناي خاص از وحي تنها در مورد پيامبران الهي است و در مورد امامان استفاده نمي شود. ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.
اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد، زيرا آن ها داراي شريعت و آئين هستند. خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يک شريعت و آئين جديد بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر مردم ابلاغ مي کردند. با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز- که تنها بر پيامبران مي شد - قطع شده است. با وجود ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آئين و شريعت جديدي نخواهد بود. وحي (به معناي خاص) بر هيچ انساني حتي بر امامان نيز نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر به عنوان خاتم الانبيا نبود.
در عين حال قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان کامل، مانند: امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي کنند. آن ها به جهت آن که پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي کنند و داراي علم لدني الهي هستند. دريافت حقايق، علوم و دانش‌ها و اطلاع بر اسرار غيب را وحي نمي گويند، بلکه به آن الهام مي گويند. بنابراين اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي که نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند. آنان صداي غيب را مي شنوند؛ اما طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند، به خلاف پيامبر که سخن فرشته را مي شنيد و گاه خود ملک را مي ديد، نه اين که تنها صدا را بشنود. (1)
اين الهام نظير الهامي است که به حضرت خضر و ذوالقرنين و حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (2)
بعضاً در قرآن کريم، تعبير به وحي گرديده که البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.
حضرت رضا (علیه السلام) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود:
هنگامي که خدا کسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر، عطا مي کند. چشمه هاي حکمت را در دلش قرار مي دهد. علم را به وي الهام مي کند تا براي جواب از هيچ سؤالي در نماند. در تشخيص حق سرگردان نشود، پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود. (3)
امام کسي است که از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد، از اين رو باطن امام هم همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.
امام هم همانند پيامبر واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است، امّا پيامبر نيست ، يعني مقام و شأن و مسئوليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.
امام رضا(ع) مي فرمايد:
فرق ميان پيامبر و رسول و امام اين است که رسول فرشته وحي را مي بيند و صدايش را مي شنود. وحي بر او نازل مي شود، گاه در خواب مي بيند، چنان که حضرت ابراهيم ديد .پيامبر سخن فرشته را مي شنود و گاه فرشته را مي ببيند، نه اين که تنها صدا را بشنود. امام کسي است که فرشته را نمي بيند اما سخن او را مي شنود. (4)
البته بنا بر برخي تفاسير، شنيدن معصوم عقلي است، به اين معني که امام، سخن فرشته را با گوش نمي شنود، بلکه مقصود از شنيدن آن است که باطن امام، تعاليم و الهام هاي الهي را فرا مي گيرد و مي پذيرد. براي اين که کلام الهي جز اين نيست که حقايقي را به آگاهي اوليا برساند؛ زيرا کلام الهي نمي تواند از نوع صوت و لفظ باشد. (5)
البته غير از راه وحي، راه هاي ديگري نيز براي دريافت حقايق و دستور از جانب خداوند وجود دارد، مانند راه الهام و اتصال به مبدأ الهي .

پي‌نوشت‌ها:
1. اصول کافي، روايات شماره 705، 706، 435.
2. کهف(18) آيات 65 - 98 ؛ آل عمران(3) آيه 42 ؛ مريم(19) آيات 17 - 21 ؛ طه(20) آيه 38و قصص(28) آيه 7.
3. اصول کافي، ج 1، ص 198 - 203.
4. اصول کافي، حديث 435.
5. صدرالمتألهين، شرح اصول کافي، کتاب حجت، باب 3، حديث اول.
-----------------------------

پرسش 3: و اگر چنين بوده (امامان علم غيب داشتند) پس چگونه مي توان شهادت آنان از طريق مسموميت را مي توان پذيرفت؟ مستند پاسختان چيست؟
پاسخ:
دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1. علم هايي که از راه هاى عادى فراهم مى آيد، که در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2. علومى که از راه هاي غير عادي وغير معمولي ‌نظير (علم لدنى، وحى و الهام) حاصل مى گردد.
بديهى است که پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى که از راه هاى غير عادي حاصل مى شد، عمل کنند، بلکه تکاليف دينى آنان طبق علومى بود که از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حکومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند و مى دانستند که آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند کفار برخورد نمى کردند، بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احکام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي کردند.
هم چنين هنگامي که در مسند قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حکم مى کردند و از علم خدادادى خود استفاده نمى کردند. در موردى که دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تکيه بر علم غيب، حکم قصاص صادر نمى کرد.
قضاى کلى الهى بر اين است که معصومين در زندگي، مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي کردند و از دارو استفاده مى نمودند و درد را تحمل مى کردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
گرچه امامان(ع) از علم خدادادى برخوردار بودند و گاهي از گذشته و آينده خبر مى دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولى مؤظف نبودند طبق علمشان عمل کنند، بلکه در همه موارد (مگر مصلحت ايجاب کند) مطابق آن چه علم و دانش از راه عادى اقتضا مى کرد، عمل مى نمودند. همان گونه که خداوند مى توانست در تمام برخوردهاى بين کفر و توحيد، پيامبران و امامان و اولياى الهى و رهروان راه حق را پيروز گرداند و کفر و کافران را مغلوب نمايد، اما اين کار را جز در موارد خاص انجام نداد، چرا که سنت الهى بر اين است که جريان امور دنيوى به طور عادى و طبيعى پيش رود. در غير اين صورت دنيا بستر آزمايش براي بشر نخواهد شد.
امام صادق(ع) فرمود:
خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد. (1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز بود، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين که مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده کند، ولى اين کار را نمي کند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل(ع)) به برادرش عقيل -که در نسب شناسى وارد بود- مي‌فرمايد: از قبيله ايى شجاع براى من دخترى خواستگارى کن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه: گرچه امير مؤمنان شهادت خود را مي‌دانست و قاتل خويش را مى شناخت، اما اين علم افاضى (خدادادي) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نمايد و به مسجد نرود. ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود و از اين امر کسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى که علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى که دلالت کند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامه نماز جماعت به مسجد تشريف برد،‌ و بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان که در قضاوت و حکومت و تدبير امور و انجام ساير تکاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. مثلا اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تکليفش مثل ديگران تيمم بود. (3)
امام حسين طبق تکليف الهى عمل کرد. از بيعت سر باز زد و دعوت کوفيان را اجابت نمود، و همان گونه که روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي کرد ، پيش از حرکت سفيراني را به کوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنا بر اين آنها وظيفه داشتند که در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده کنند و طبق آن عمل نمايند و علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احکام الهي و هدايت مردم به کار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، بر آن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است؛ بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانندغيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند و در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود و مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند.
بنابراين آنها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند و در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آنها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند و در آن موارد اراده علم غيب نمي کنند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد و به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ، نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏کند، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام، خود را نمى‏بيند و خود را نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و فقط مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين که تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله هم سازگار نيست.
پس: علم ائمه به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى که منجر به شهادت مى‏شود، خود را در هلاکت انداختن و خودکشي نيست و درجات و کمالاتى براى ائمه مقدر شده بود که راه رسيدن به آن از طريق تحمل اين بلاها و مصائب است.

پي نوشت:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛ موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع), در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛ ابراهيم اميني، مسايل کلى امامت، ص 324؛ بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

با سلام، امام علی (علیه السلام) در یکی از نامه هایش به یکی از فرماندارانش می فرماید "سابقه ی نیکوی پدر تو مرا به اشتباه انداخت" آیا با این جمله عصمت ایشان زیر سؤال نمی رود؟

پاسخ:
براي رسيدن به پاسخ توجه به نكاتي ضروري مي باشد:
1- عصمت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام دارای دلیل و برهان عقلی است که طبق آن برهان هر پیامبری ( اعم از رسول و غیر رسول ) و هر وصی پیامبری باید معصوم از گناه و خطا و اشتباه و سهو و نسیان باشد.
مبنای این مساله اعتمادی است که باید وجود داشته باشد تا مردم بر اساس آن اعتماد بتوانند هدایت الهی را از آنان دریافت کنند .اگر خللی در اعتماد به واسطه گناه یا خطا یا اشتباه یا سهو و نسیان ، وارد شود ، مردم از آنان تبعیت نمی کنند. اگر هم تبعیت کنند، با شک و تردید خواهد بود. بنابراین در عمل به راهنمائی ها و هدایت های آن ها دچار سستی می شوند، و این به معنی از بین رفتن هدف برانگیخته شدن انبیا و تعیین ائمه علیهم السلام می باشد.
2- هر عبارتی که ظاهر آن موهم این باشد که گناه یا خطا یا اشتباهی متوجه یکی از انبیا و اوصیا گردیده است، توان مقابله با آن دلیل عقلی که در نکته اول بیان شد ندارد و باید به معنای صحیحی تاویل شود.
بنابر آن دلیل عقلی یقین پیدا می کنیم که پیامبران و اوصیای آن ها معصوم می باشند. پس هر آیه یا روایتی که معنای ظاهرش خلاف این مطلب را برساند ، در مقابل دلیل عقلی و یقینی تاب مقاومت ندارد و باید به معنای غیر ظاهری خود تاویل و تفسیر شود.
این مطلب در موارد دیگر نیز جریان دارد.
با دلیل و برهان عقلی و یقینی ثابت می کنیم که خدای متعال جسم نیست و دست و چشم و پا ندارد، اما در آیه ای از دست خدا سخن گفته است: « ید الله فوق ایدیهم » .(1)
نمی توانیم « یدالله» را به معنای دست ظاهری همان گونه که انسان ها دارند معنا کنیم چرا که معنای ظاهری خلاف دلیل و برهان عقلی و یقینی است که خدا مجرد است و جسم ندارد؛ بنابراین به معنای غیر ظاهری آن تاویل و تفسیر می کنیم و می گوئیم که منظور و مراد از دست، قدرت و سیطره خدای متعال است. همان گونه که در موارد دیگر هم ما دست را به این معنا به کار می بریم، مثل اینکه می گوئیم « کشور در دست فلانی است » و ما یقین داریم که این جا دست به معنای ظاهری آن نیست ، چرا که هیچ دستی به آن بزرگی نیست تا بتواند کشوری را در خود جای دهد. این جا دست به معنای قدرت است و معنای صحیح چنین است که کشور تحت قدرت و سیطره فلانی است و او کشور را اداره می کند.
3- پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام در زمان حیات خود، اعم از زندگی شخصی و اجتماعی ، مامور به ظاهر بوده اند.
یعنی ایشان در رفتار و حکومت بر مردم مامور بودند که به ظاهر حال افراد توجه کنند.
اگر کسی را پیش پیامبر و یا امامی می آورند و اتهام خلافی را می دهند ، پیامبر یا امام وظیفه دارد که برای اثبات یا نفی اتهام از شخص از امور ظاهری که در شرع مقدس اعلام شده، استفاده نماید، نه از علم غیب خود.
باید از اتهام زننده برای ادعای خود دلیل و مدرک بخواهد . از او بخواهد برای ادعای خود شاهد بیاورد. اگر توانست شاهد بیاورد ،به نفع او حکم می کند و اگر نه ، به نفع متهم حکم خواهد کرد.
در این جا امام اگر چه بداند که در واقع حق با کیست، ولی تا ضرورت اقتضا نکند، به علم خود استناد نمی کند و به ظاهر عمل می کند.
در این مورد امام علیه السلام به ظاهر حال منذر و نیز پیشینه خوب خانوادگی او نگاه کرده ، طبق ظاهر شایسته گرفتن این مقام دیده است، ولی وقتی خلافی از او سر زد، بلافاصله عکس العمل نشان داد و او را بازخواست نمود.
اگر امام به خود اشتباهی نسبت می دهد ،به خاطر همین ظاهر است که ممکن است با واقع مطابق باشد و ممکن است نباشد . ائمه هم مامورند به ظاهر عمل کنند، نه علم خود به واقع.
برای همین در ادامه این ماجرا در تاریخ نقل شده است که وقتی امام او را بازخواست کرد و صعصعه یکی از یاران خاص امام خواست شفاعت او را بکند، امام فرمود: اگر سوگند بخورد که من این کار را نکرده ام ، او را آزاد خواهم کرد.
این همان عمل به ظاهر است که باید پیامبران و ائمه علیهم السلام از آن تبعیت می کردند.(2)

پی نوشت ها:
1. فتح (48) ، آیه 10.
2. ناصر مکارم شیرازی ، پیام امیرالمومنین علیه السلام ، ج 11، نامه 71.

پرسش1: به یک سنی شافعی، گفتم حضرت علی (علیه السلام) معصوم است. خنده ای کرد و گفت با کدوم منطق و کِی و کجا؟ سلام برادر، پاسخ دندان شکن می خواهم.

پرسش2:آیا همه ی اهل سنت جزو وهابیت به حساب می آیند یا نه؟

پاسخ1:
براي عصمت امام علی عليه السلام دلايل گوناگوني مطرح است اما دلايلي كه با استناد به قرآن بيان مي شود:
1- آیه مباهله:
« فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين؛‏(1)
هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خويش را دعوت نماييم. شما هم زنان خود را و ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم‏» .
بنا بر اتفاق عالمان شیعه و سنی، وقتی این آیه نازل شد، پیامبر مأمور گردید در عمل بدان، مسیحیان نجران را به مباهله دعوت کند. روز مباهله فقط چهار نفر را با خود برد، دو نفر که تنها مصداق "ابناءنا" بودند؛ یعنی امام حسن و امام حسین که هر دو کودک بودند و یک نفر که تنها مصداق "نساءنا" بود یعنی حضرت زهرا، و دو نفر که مصداق "انفسنا" بودند؛ یعنی خودش و امام علی عليه السلام ؛ غیر از این پنج نفر هیچ کس دیگر شایستگی این عنوان ها را نداشت.
وقتي گفته مي شود خود را بخوانيم، امري واقعي و حقيقي نيست، زيرا خواندن خود بي معنا است. ديگري هم نمي تواند خود انسان باشد، پس در اين تعبير مجاز به كار رفته و نهايت شباهت و همخواني فرد به منزله مثليت و عينيت دانسته شده، در واقع در اين آيه امام علي عليه السلام به جهت شباهت تمام و همخواني در مقامات روحي و معنوي مانند علم و عصمت و... به منزله نفس پيامبر ناميده شده؛ براين اساس مي توان گفت کسی که قرآن او را نفس پیامبر بنامد، قطعا مانند پیامبر معصوم است.
2- آیه تطهیر:
« إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهير(2) ؛خداوند فقط مى‏خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد » .
دلايل مفصل و روايات گوناگون اين آيه در شان خمسه طيبه يعني پيامبر و اميرالمومنين حضرت زهرا و حسنين عليهم السلام نازل شده كه بحث مبسوط در اين خصوص در منابع كلامي و تفسيري آمده است .
با پذيرش اين اصل كه مجال براي طرح مبسوط آن نيست ، از نظر محتوايي بايد دانست كه اراده عمومی خدا بر پاک شدن همه بندگان است . دین و شریعت و احکام را فرستاده تا انسان ها با معتقد شدن به آن باورها و عمل کردن به آن دستورها پاک شوند . اینکه در این جا اراده را به پاک شدن خصوص اهل بیت اختصاص داده ، دلالت دارد که نوعي طهارت خاص است كه فقط مي تواند بر عصمت به معناي دقيق كلمه منطبق گردد .
در تفسير نمونه در ذيل همين آيه آمده است :
« با توجه به اينكه اراده الهى تخلف ناپذير است، و جمله " إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْس"َ دليل بر اراده حتمى او مى‏باشد، مخصوصا با توجه به كلمه" انما" كه براى حصر و تاكيد است ،روشن مى‏شود كه اراده قطعى خداوند بر اين قرار گرفته كه اهل بيت از هر گونه رجس و پليدى و گناه پاك باشند، و اين همان مقام عصمت است.
منظور از اراده الهى در اين آيه دستورات و احكام او در مورد حلال و حرام نيست، چرا كه اين دستورات شامل همگان مى‏شود . اختصاص به اهل بيت ندارد. بنا بر اين با مفهوم كلمه« انما» سازگار نمى‏باشد.
پس اين اراده مستمر اشاره به يك نوع امداد الهى است كه اهل بيت را بر عصمت و ادامه آن يارى مى‏دهد . در عين حال منافات با آزادى اراده و اختيار ندارد . (3)
آيات متعدد و روايات زياد ديگري نيز در قرآن مي توان بر اين خصوص اقامه نمود ، كه براي مطالعه بيش تر مي توانيد به كتاب"حق جو و حق شناس ، ترجمه كتاب "المراجعات" نوشته علامه سيد شرف الدين عاملي ،كتاب "راهنماي حقيقت" نوشته آيت الله محمد جعفر سبحاني؛ كتاب "شب هاي پيشاور" نوشته سيد محمد موسوي ،معروف به سلطان الواعظين شيرازي و همچنين كتاب " شیعه پاسخ می‏دهد" نوشته سید رضا حسینی نسب، نشر مشعر ، مراجعه نماييد .
به علاوه با مراجعه به اين پايگاه www.valiasr-aj.com مي توانيد به نكات خوب و مفيدي در اين خصوص دست يابيد.
پاسخ2: همه اهل سنت در زمره وهابيون نيستند، بلكه وهابيون جمعيت اندکي از اهل سنت را تشكيل مي دهند و محدود به برخي از مناطق عربستان هستند، اما از آن جا كه قدرت و حاكميت را در اختيار دارند، نفوذ خود را در سطح جهان اسلام گسترش داده و خود را تفكر اصيل و محوري اسلام مي دانند.

پی نوشت ها:
1.آل عمران(3)،آیه 61.
2. احزاب(33)،آیه 33.
3. مكارم شيرازى ، تفسير نمونه، ج‏17، ص 298، دار الكتب الإسلامية، تهران‏ ،1374 ش‏ .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

روش حکومتی امام علی (علیه السلام) با امام مهدی (عجل الله فرجه) چه تفاوت هایی می تواند داشته باشد که حکومت ایشان به موفقیت می رسد ولی حضرت علی (ع) موفق نشدند؟ چرا حکومت یکی جهانی می شود ولی حکومت دیگری نه؟

پاسخ:
تفاوت اصلي در شيوه حكومت داري نيست، بلكه مهم ترين تفاوت در ناحيه مردم، يعني ميزان آمادگي آنان و شرايط جهاني و مقتضيات زمان مي باشد.
سنت قطعي الهي بر اين مقرر شده، كه روزي به وسيلة امام زمان (عجل الله فرجه) زمين لبريز از عدل و داد شود، مدينة فاضله تشكيل گردد، همة اقشار مزة شيرين عدل را بچشند، گمشدة خود را در حكومت امامي كه كلامش، راهش و حكومتش عدل است، بيابند. بالأخره با حاكم شدن عدالت در أقصي نقاط عالم وفا و آسايش را لمس كنند. در ساية حكومت صالحان اجرا شدن احكام نوراني الهي را تفاوت اصلي در شيوه حكومت داري نيست. بلكه مهم ترين تفاوت در ناحيه مردم، يعني ميزان آمادگي آنان و شرايط جهاني و مقتضيات زمان مي باشد.
سنت قطعي الهي بر اين مقرر شده، كه روزي به وسيلة امام زمان (عج) زمين لبريز از عدل و داد شود، مدينة فاضله تشكيل گردد، همة اقشار، مزة شيرين عدل را بچشند، گمشدة خود را در حكومت امامي كه كلامش، راهش و حكومتش عدل است، بيابند. بالأخره با حاكم شدن عدالت در أقصي نقاط عالم وفا و آسايش را لمس كنند، در ساية حكومت صالحان اجرا شدن احكام نوراني الهي را ناظر باشند تا جايي كه زمين از قسط و عدل سيراب شود.
حضرت بقية الله عدل كلي را در جهان، با شرايط زير پياده مي فرمايد:
1 - آمادگي جامعة بشري براي عدالت كلي، انسان فطرتا عدالت خواه است و عدالت را دوست دارد، همان گونه كه زيبايي را فطرتا دوست دارد، به ويژه وقتي از ظلم و جور به تنگ آمد، تشنة عدالت مي شود. در زمان ظهور، عدالت محقق مي شود.
اما در مورد آمادگي جامعه زمان حضرت علي براي اجراي عدالت همين بس كه وقتي طلحه و زبير كه از ياران نزديك و خواص حضرت علي به شمار مي رفتند، پس از بيعت با حضرت (ع) براي گرفتن سهمِ خود و تصدي امر به خدمت حضرت رسيدند، حضرت از آن ها پرسيد آيا كار شخصي با من داريد و يا كار حكومتي؟ وقتي در پاسخ گفتند كه كار ما شخصي است حضرت چراغي را كه مربوط به بيت‏المال بود و روشن بود، خاموش كردند و چراغي را كه براي كارهاي شخصي بود روشن كردند و آن دو نفر وقتي اين صحنه را ديدند بدون بيان خواسته خود از نزد حضرت(ع) رفتند و متوجه شدند كه عدالت علي(ع) اجازه خوردن مالي و حقي را به آنان نخواهد داد و از اين جا بود كه باتحريك عايشه زمينه جنگ جمل و آن فتنه كور را آماده كردند. بنابر اين تفاوت درآمادگي دو جامعه است. (1)
2 - در زمان ظهور عقل ها كامل مي گردد و بشر به اندازه اي به رشد عقلي مي رسد كه قابليت پياده شدن عدل همكاني را پيدا مي كند.(2)
اما اميرالمومنين (ع) در دودان جهالت بسر مي برد، همانگونه در خطبه "قاصعه‏" از جمله عوامل عمده وحدت‏ شكن را جهالت دانسته، تزلزل و تفرقه بين امت واحده را ناشي از روي آوردن به ناداني مي ‏داند:
"زنهار كه اينك دست از رشته طاعت كشيده ‏ايد و با احكام جاهليت‏ بر دژ الهي، كه فراگردتان كشيده شده است، شكاف وارد آورده ‏ايد." (3)
3 - اجتماع ياراني (حداقل 313 نفر) در ابتداي كار دور شمع وجود امام با ويژگي هايي از قبيل:
الف) خداجويي و توحيد، كه سرلوحة خصال ياران مهدي است و وجودشان غرق جلوة نور ايزدي است.
ب) بصيرت و آگاهي، آنان چنان درايت و خردمندي دارند كه در هر وضعي حق را از باطل باز مي شناسند.
پ) حفظ حدود الهي، ياران حضرت چنان خود ساخته اند كه حتي در سخت ترين اوضاع دست از پا خطا نمي كنند و قانون الهي را نمي شكنند.
ت) شجاعت، آنان دلير مردان جنگ آوران ميدان نبردند و دل هايي چون پولاد دارند و از انبوه دشمن هراسي به دل راه نمي دهند. ايمان به هدف همة وجودشان را تسخير كرده است.
ث) فرمان بري، آنان عاشقان مولاي خودند تا جايي كه در انجام دستورهاي حضرت بر يكديگر پيشي مي گيرند.
ج) زهد و ساده زيستي، زهد و عدم وابستگي به دنيا زينت كارگزاران مهدي است. ياران امام منتظر با داشتن چنين صفاتي چنان خود ساخته اند كه اگر همة دنيا به آنان پيشنهاد شود تا تخلف از فرمان امامشان كنند، نمي پذيرند.(4)
ياران اميرالمومنين:
حضرت اشاره كردند به سي تا گوسفندي كه مشغول چرا بودند و فرمودند: قسم به خدا اگر من به اندازي اين گله نيرو داشتم، قيام مي كردم .
وقتي سيصد و شصت نفر با حضرت بيعت كردند، حضرت فرمود: فردا در مكاني ويژه با سر تراشيده حاضر شويد، جز چهار نفر؛ مثل ابوذر، مقداد، سلمان و عمار حاضر نشدند. حتي سلمان هم با تأخير آمد.(5)
4 - كارگزاران مهدي موعود (عج) انسان هاي ساخته شده اند كه ايمان به خدا روحشان را در خود گداخته و از نو ساخته است و خداترسي آنان مانع از تخلفشان مي گردد. در مراحل بعد كه انقلاب حضرت گسترش مي يابد، كارگزاران بر اساس موازين درست و شايستگي هاي اصولي و لياقت هاي افراد انتخاب مي گردند.
اما مردان حكومت حضرت علي و كساني از حاميان و نزديكان او بودند تاب اجراي عدالت او را نداشتند، زيرا ثروت اندوزي چشمانشان را كور و دلهایشان را سخت كرده بود و موجب شد كه آنها در جبهه مقابل آن حضرت صف آرايي كنند و جنگ جمل ها بوجود آرند و يا به زير سايبان راحت طلبي كه معاويه پديد آورده بود پناه بگيرند.
اينها بخشي از عواملي بود كه مانع اميرالمومنين در اجراي كامل عدالت گشت و حكومت آن حضرت چند سالي بيش عمر نكند.
بنابراين همانگونه كه بيان شد اين موانع در حكومت امام مهدي(عج) وجود ندارد و حكومتش را جهاني مي نمايد.

پي نوشت ها:
1. شرح إحقاق الحق ،جلد 8 صفحه 539 ،تحقيق : تعليق : السيد شهاب الدين المرعشي النجفي / تصحيح : السيد إبراهيم الميانجي ، ناشر : منشورات مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم - ايران.
2.نجم الثاقب ميرزا حسين نوري ، باب سوم ،قم انتشارات مسجد مقدس جمكران، سال چاپ 1372.
3. نهج البلاغه خطبه 192.
4.لطف الله صافي، منتخب الأثر ، ص 360 و 364 و 589 و 591.
5.الكافي - الشيخ الكليني - ج 8 - ص 31 - 33 . كتاب : الكافي ، تحقيق : تصحيح وتعليق : علي أكبر الغفاري ، چاپ : چهارم ، سال چاپ : 1362 ش ، ناشر : دار الكتب الإسلامية - طهران ؛ تاريخ‏يعقوبى/ترجمه محمد ابراهيم آيتى‏،ج‏1،ص:527 انتشارات علمى و فرهنگى ، چاپ : ششم ، 1371ش.

امامت و ولايت در واقع جايگزين نبوت و رسالت است، همان طور که امام جانشين پيامبر (ص) است، همان شؤون و مسئوليت پيامبر به غير از مقام نبوت در امام به عنوان ...

شبهه ای که تازگی در دانشگاه ها خیلی مطرح می شود این است که ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) را قبول دارند ولی می گویند انتخاب امیرالمومنین یک انتخاب معنوی بود و ربطی به حکومت ندارد و پیامبر ایشان را انتخاب کردند تا مردم در مورد نماز، روزه، زکات و ... سوال بپرسند، نه اینکه حکومت را در دست بگیرند؟ لطفا یک پاسخ دقیق و قانع کننده هرچه زودتر به این شبهه بدهید. ممنون

پاسخ:
اين شبهه جديد نيست بلکه با رنگ و لعاب جديد عرض اندام کرده، اما جواب مسئله اين است:
امامت و ولايت در واقع جايگزين نبوت و رسالت است، همان طور که امام جانشين پيامبر (ص) است، همان شؤون و مسئوليت پيامبر به غير از مقام نبوت در امام به عنوان جانشين پيامبر مطرح است، يعني همان طور که پيامبر غير از بيان احکام شريعت نظير آنچه در سوال آمده، داراي مقام حکومت و مديريت جامعه بوده است، جانشينان او نيز همين سمت را داشته‌اند، همان دلايلي که اثبات مي‌کند. رسول خدا سمت حکومت داشته، ثابت مي‌نمايد که جانشين او نيز همين سمت را داشته است، زيرا انسان با نهاد خدادادي خود بدون هيچ گونه ترديد درک مي کند که هرگز جامعه متشکلي مانند يک کشور يا يک شهر يا ده يا قبيله و حتي يک خانه که از چند نفر تشکيل يابد، بدون سرپرست و زمامداري که چرخ جامعه را به کار اندازد و اراده او را با اراده‌هاي جزو حکومت کند، و هر يک از اجزاي جامعه را به وظيفه اجتماعي خود وا دارد، نمي‌تواند به بقاي خود ادامه دهد. در کم ترين وقتي اجزاي آن جامعه متلاشي شده، وضع عموميش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد،
به همين دليل کسي که زمامدار و فرمان روايي جامعه اي است (اعم از جامعه بزرگ يا کوچک) و به سمت خود و بقا جامعه عنايت دارد، اگر بخواهد به طور موقت يا غيرموقت از سر کار خود غيبت کند، البته جانشيني به جاي خود مي‌گذارد. هرگز حاضر نمي‌شود که قلمرو فرمان روايي و زمامداري خود را سر خود رها کرده، از بقا و زوال آن چشم پوشد. رئيس خانواده‌اي که براي سفر چند روزه يا چند ماهه مي‌خواهد خانه و اهل خانه را وداع کند، يکي از آنان (يا کسي ديگر را) براي خود جانشين معرفي کرده، امورات منزل را به وي مي‌سپارد. رئيس موسسه يا مدير مدرسه يا صاحب دکاني که کارمندان يا شاگردان چندي زير دست دارد، حتي براي چند ساعت غيبت، يکي از آنان را به جاي خود نشانيده، ديگران را به او ارجاع مي‌کند. به همين ترتيب، اسلام ديني است که به نص کتاب و سنت بر اساس فطر استوار است. آئيني است، اجتماعي که در هر آشنا و بيگانه اين نشاني را از سيماي آن مشاهده مي‌کند. عنايتي که خدا و پيامبر با اجتماعيت اين دين مبذول داشته‌اند، هرگز قابل انکار نبوده و با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست.
پيامبر اکرم (ص) نيز عقد اجتماع را در هر جائي که اسلام در آن نفوذ پيدا مي‌کرد، ترک نمي‌کرد. هر شهر يا دهکده‌اي که به دست مسلمانان مي‌افتاد، در اسرع وقت سرپرست و عاملي در آن جا نصب و زمام اداره امور مسلمانان را به دست او مي‌سپرد، حتي در لشکرهايي که به جهاد اعزام مي‌کرد، گاهي براي اهميت مورد بيش از يک رئيس و فرمانده به نحو ترتيب براي ايشان نصب مي‌نمود حتي در جنگ موته چهار نفر رئيس تعيين فرمود که اگر اولي کشته شد، دومي را. اگر دومي کشته شد، سومي را، هم چنين به رياست و فرماندهي بشناسند. هم چنين به مسئله جانشيني عنايت کامل داشت. هرگز در مورد لزوم، از نصب جانشين فروگذاري نمي‌نمود. هر وقت از مدينه غيبت مي‌فرمود، والي به جاي خود معين مي‌کرد حتي در موقعي که از مکه به مدينه هجرت مي‌نمود و هنوز خبري نبود، براي اداره چند روزه امور شخصي خود در مکه و پس دادن امانت‌هايي که از مردم نزدش بود، علي (ع) را جانشين خود قرار داد. همچنين پس از رحلت نسبت به ديون و کارهاي شخصي خود علي (ع) را جانشين نمود. بنابراين به همين دليل هرگزمتصور نيست که پيامبر رحلت کند و کسي را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستي براي اداره امور مسلمانان و گردانيدن چرخ جامعه اسلامي، نشان ندهد. (1)
بنابراين اولا بي‌ترديد رسول خدا براي خود جانشين تعيين کرده و بر اساس روايات متواتر نظير، غدير خم، حديث منزلت، حديث يوم دار، حديث ثقلين، آيه ولايت و مانند آن علي بن ابي طالب جانشين و خليفه رسول خدا (ص) بوده است. (2)
جانشين مربوط به همه اموري است که شخص پيامبر عهده دار بوده، غير از نبوت و رسالت تمام مسئوليت هاي او بر عهده امام معصوم است، از آن ميان مسئله حکومت است به خصوص آن که حکومت اساس حفظ همه احکام شرع است. اگر امام و سرپرست نباشد، احکام الهي به تدريج فراموش مي گردد، اين تصور که رسول خدا تنها براي بيان احکام علي (ع) را به جانشيني برگزيده بر خلاف عقل سليم و آموزه هاي فراواني است که در منابع اسلامي آمده است و در اين جا به چند نمونه از آن اشاره مي‌گردد:
اميرمومنان مي‌فرمايد كه رسول خدا (ص) به من فرمود: «يا علي انت وصيتي و خليفتي علي اهلي و امتي في حياتي و بعد موتي، وليک ولي، و ولي ولي الله» (3) اي علي ! وصي و خليفه من بر اهل و امت من در زمان حيات و بعد از مرگم هستي. دوستان تو دوست من و دوست من دوست خداوند است».
در خطبه قاصعه فرمود: من نور وحي و رسالت را مي‌ديدم و بوي نبوت را مي‌بوئيدم. هنگامي که وحي بر پيامبر فرود آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا، اين ناله کيست؟ گفت: شيطان است که از پرستش خود مأيوس گرديد، آن گاه فرمود: علي، تو آنچه را من مي‌شنوم، مي‌شنوي. آنچه را که من مي‌بينم، مي‌بيني، جز اين که تو پيامبر نيستي. بلکه وزير من بوده و به راه خير مي‌روي. (4)
از اين گونه روايات به خوبي به دست مي‌آيد که علي (ع) غير از مقام رسالت، همه حقايق را به دنبال پيامبر دارا بوده است.
در اين باره به کتاب مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 3، ص 257، و نيز نتايج کلامي حکمت صدرايي، ص 160 مراجعه شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيعه در اسلام، ص 109- 110- 111، نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1348 ش .
2. آشنايي با کلام اسلامي، ج 2، ص 155، نشر طه، قم 1383 ش .
3. بحار الانوار، ج 22، ص 463، نشر دار الاحياء لتراث العربي، بيروت، 1430 ش .
4. نهج البلاغه، خطبه 192.

تمام امامان ما در عصر خود صاحب زمان، به معناي صاحب ولايت تکويني و تشريعي بوده اند. اين اختصاص به امام زمان ندارد، اما تأکيد بر نام امام زمان به اين وصف براي ...

با سلام، مدیریت زمان توسط امام زمان یعنی چه (صاحب زمان)؟ زمان که در حال گذر است. حضرت چگونه بر زمان مدیریت می کنند؟

 

پاسخ:
خداوند بر تمام عالم احاطه داشته و حاکم است، اما انسان را خليفه و جانشين خود معرفي مي کند.
صاحب زمان در واقع خداوند است. اوست که جهان را مديريت مي کند. زيرا خداوند صاحب و مالک همه چيز است، اما ولايت بر مؤمنان را در زمين، به انسان کامل داده است. انسان کامل در هر عصري امام و پيشواي معصوم است که اکنون وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
تمام امامان ما در عصر خود صاحب زمان، به معناي صاحب ولايت تکويني و تشريعي بوده اند. اين اختصاص به امام زمان ندارد، اما تأکيد بر نام امام زمان به اين وصف براي آن است که به ما ياد آور شود که زمين از حجت و خليفه الهي خالي نيست. حضرت اگر چه در غيبت اند، اما از ولايت برخوردارند. واسطه فيض و رحمت الهي بر اهل زمين هستند.
زمان گرچه در حال گذر است، ولي در گذر زمان حوادث مختلف و گوناگوني رخ مي دهد که بايد مديريت شود. حجت خدا و امام زمان (عج) است که بر امور جهان اشراف دارد و آن را اداره مي کند. البته از سوي امامان در عصر غيبت فقها و علما به صورت عام معين شده اند که جامعه اسلامي بر اساس نظر آنان که از منابع شرعي استفاده مي کنند، اداره شود. آنان نائبان عام امام زمان (عج) هستند.
براي آگاهي بيشتر به کتاب هاي: موعود شناسي و پاسخ به شبهات، از علي اصغر رضواني و ولايت فقيه از آيت الله جوادي آملي و بررسي مسائل کلي امامت از آيت الله ابراهيم اميني، مراجعه نمائيد.

صفحه‌ها