بابیه

نظریه علی‌محمد شیرازی پیرامون معنای قیامت، فاقد دلیل و مبنا، مخالف نص قرآن و اجماع مسلمین هست و کسی تاکنون بدان اشاره نکرده است.
ادعای علی محمد باب درباره قیامت و پایان شریعت

پرسش:
آیا این درست است که علی محمد باب، ادعای قیامت کرده بود و شریعت را پایان یافته دانسته بود؟ منظورش از آغاز قیامت چیست و چه ربطی به قیامت در اسلام دارد؟ آیا مستند این مطلب مشخص است؟

پاسخ:
آموزه‌های معاد و قیامت، از جمله آموزه‌هایی است که اکثر ادیان و فرق، به‌ ویژه ادیان آسمانی بدان اهتمام ورزیده و جزء اصول اصلی دین خود می‌دانند. مشخصه اصلی این آموزه، اعتقاد به پایان یافتن دنیا، رسیدگی و حسابرسی اعمال و کردار و پاداش و عذاب متناسب با آن در بهشت و جهنم است. در این میان برخی از فرقه‌های جعلی و دست ساخته همچون بابیه، اقدام به تأویلِ این آموزه اصیل نموده و برخلاف نص، عقل، نظر و اجماع مسلمین عمل کرده و تصویری برخلاف آنچه مرسوم است، نمایش داده‌اند که در ادامه به توضیح آن می‌پردازیم.

نکته اول:
قیامت در آموزه‌های اسلامی از جایگاه مهمی برخوردار بوده که اهمیت آن، در قرآن، به لحاظ کمّی و کیفی قابل رؤیت است. هزار و چهارصد آیه از قرآن به این آموزه اختصاص داده شده که در آن‌ها، مباحثی ازجمله فانی شدن دنیا، بازگشت همه به سوی خدا، زنده شدن مردگان، حسابرسی اعمال و روانه شدن به بهشت و دوزخ و ... ذکر شده است. این مسئله به‌قدری روشن است و تصریح دارد که منکر قیامت، مرتد و یا کافر محسوب شده و جای هیچ شک و شبهه‌ای را برای افراد باقی نمی‌گذارد. (1)

نکته دوم:
علی‌محمد شیرازی ملقّب به «باب»، مؤسس فرقه ضاله بابیه، در اظهاراتی، معنایی تأویلی برای قیامت در نظر گرفته است؛ بدین صورت که قیامت، به معنای ظهور پیامبران و قیام آن‌ها برای اجرای رسالت بوده و با ظهور هر پیامبری، قیامت پیروانِ پیامبر سابق، فرا خواهد رسید. برای مثال با ظهور پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله)، قیامت مسیحیان آغاز شده و با ظهور باب، قیامت مسلمانان فرا می‌رسد و ایمان به قیامت، به معنای ایمان به پیامبر تازه ظهور کرده است!(2)
ایشان در کتاب بیان این‌گونه می‌نویسد: مراد از یوم قیامت یوم ظهور شجره‌ی حقیقت است و مشاهده نمی‌شود که احدی از شیعه یوم قیامت را فهمیده باشد، بلکه همه موهوما امری را توهم نموده که عندالله حقیقت ندارد و آنچه عندالله و عند عرف اهل حقیقت مقصود از یوم قیامت است این است که از وقت ظهور شجره حقیقت (پیغمبر) در هر زمان به هر اسم الی حین غروب آن یوم قیامت است. مثلاً از یوم بعثت عیسی تا یوم عروج آن، قیامت موسی بود که ظهور الله در آن زمان، ظاهر بود به ظهور آن حقیقت که جزاء دارد هر کس که مؤمن به موسی بود... . (3)

نکته سوم:
با توجه به سخنان باب در زمینه قیامت، اشکالات و انتقاداتی بر وی وارد است که به دو مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم.
ـ علیرغم اینکه علی ‌محمد شیرازی قیامت به معنای روز رستاخیز و مورد قبول قرآن و مسلمانان را قبول نداشته و نیز شیعه را به بدفهمی در مورد این آموزه متهم کرده؛ اما جالب است که هیچ یک از پیامبران و امامان، راویان حدیث و گزارش نویسان، چنین معنایی را ذکر نکرده‌اند که این خود، نشانه‌ی ابداعی بودنِ قیامت تأویلیِ باب بوده که فاقد دلیل هست.
ـ قیامت در قرآن دارای اسماء فراوانی است که در یک نمونه آیت‌الله مکارم شیرازی (دامت برکاته) هفتاد نام از آن را ذکر نمودند. (4) فیض کاشانی نیز عقیده دارد هر یک از نام های قیامت، رازی دارد که باید برای کشف آن کوشید. (5) اسمائی مانند الساعه (زمان رستاخیز)(6) الصّاخَّه (بانگ هولناک)(7) القارعه (کوبنده)(8) یوم الجمع (روز جمع شدن)(9) یوْماً یجْعَلُ الْوِلْدانَ شیباً (روزی که کودکان را پیر می‌کند). (10) و ... این اسماء هر کدام روایتی از صحنه قیامت داشته و بُعدی از ابعاد آن روز را به تصویر می‌کشد. در حالی که علی‌محمد باب، به این اسماء توجه نداشته و حقیقت آن روز را کتمان کرده است. به دیگر سخن، تأویل ایشان از قیامت، چطور می‌تواند این آیات و معانی آن‌ها را تأویل کند؟ برای مثال آیات «یَوْمَ تَکُونُ السَّمَاءُ کَالْمُهْلِ*وَتَکُونُ الْجِبَالُ کَالْعِهْنِ* وَلَا یَسْأَلُ حَمِیمٌ حَمِیمًا؛ همان روز که آسمان همچون فلز گداخته می‏شود و کوه‌ها مانند پشم رنگین متلاشی خواهد بود و هیچ دوست صمیمی سراغ دوستش را نمی‏گیرد»!(11) را چگونه توجیه می‌کنند؟ بنابراین بطلان نظریه ایشان آشکار می‌گردد.

نتیجه:
نظریه علی‌محمد شیرازی پیرامون معنای قیامت، فاقد دلیل و مبنا، مخالف نص قرآن و اجماع مسلمین هست و کسی تاکنون بدان اشاره نکرده است. آنچه او در این زمینه گفته، از سنخ تفسیر به رأی و تأویلات بدون دلیل و ناموجه است که از اعتبار لازم برخوردار نیستند.

پی‌نوشت‌ها:
1. برای مطالعه بیشتر ر.ک: سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، تلخیص علی ربانی گلپایگانی، قم، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1414 ق، ص 403.
2. ر.ک: موسوی، سید مجتبی، «قیامت و معاد از دیدگاه بهاییت»، فصلنامه صراط، بهار و تابستان 1390 ش، شماره 6 و 7، ص 39.
3. شیرازی، علی‌محمد، بیان فارسی، چاپ سنگی، بی‌تا، باب 11، واحد 2 و باب 16، واحد 2.
4. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، تهران دارالکتب الاسلامیه، چاپ نهم، ‌۱۳۸۶ ش، ج 5، صص 44-102.
5. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المحجه البیضاء، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1417 ق، ج 8، ص 331.
6. سوره اعراف، آیه 187.
7. سوره عبس، آیه 33.
8. سوره قارعه، آیات 1-3.
9. سوره شوری، آیه 7.
10. سوره مزّمّل، آیه 17.
11. سوره معارج، آیات 8-10.

ادله ای که بهائی ها و بابی ها برای اثبات اعتقادات فرقه خود بیان می کنند ادله بسیار سطحی و ضعیفی است که مشخص است فقط برای ایجاد تفرقه و انحراف، شکل گرفته اند.
بررسی ادله حقانیت بهایی‌ها و بابی‌ها

پرسش:
بهایی‌ها و بابی‌ها چه استدلالی برای اثبات حقانیت خود ارائه می‌کنند؟ آیا آن‌ها رهبرانشان را دارای معجزه می‌دانند و حقانیت آن‌ها را از طریق معجزه اثبات می‌کنند؟
 

پاسخ:
در بحث مذاهب و فرق، مرسوم و معمول است که برای اثبات حقانیت خود، به ادله عقلی و نقلی تمسک جسته و رهبران و پیشوایان خود را صاحب معجزه و کرامت بدانند. در این میان برخی از مذاهب و ادیان باطل نیز وجود دارند که برای شبیه شدن به ادیان و مذاهب حق، ادعاهایی شبیه به این داشته و برای رهبران خود معجزه و کرامت می‌سازند و به ادله نقلی یا عقلی نادرست استناد می‌کنند. در این راستا، صاحبان فِرقِ ضاله‌ای همچون بابیت و بهاییت نیز برای اثبات فرقه‌ی جعلی خویش و جذب برخی ساده اندیشان و عوام، به هر دلیل و مدرکی چنگ می‌زنند و در ادامه به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم:

نکته اول:
شاید بتوان گفت مهم‌ترین دلیلی که بابیان و بهاییان برای اثبات حقانیت خود بدان تمسک می‌کنند، ادعای «امّی بودن» علی محمد شیرازی و حسینعلی نوری است. به زعم اینکه ایشان، همچون پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، در حالی که درس نخوانده بودند، به مقام بابیت، نبوت و ... رسیدند و آثارشان معجزه الهی است. (1)
این در حالی است که این دو نفر از کودکی تا بزرگی در نزد اساتید و علما تحصیل کرده‌اند و این حقیقت بر کسی پوشیده نیست! برای مثال علی‌محمد باب در کودکی نزد شیخ محمد عابد تلمّذ کرده، (2) و در سن نوزده سالگی در درس سید کاظم رشتی شرکت نموده و مطالب ایشان را یادداشت‌برداری کرده است. (3) همچنین حسینعلی نوری نیز مقدمات خواندن و نوشتن را نزد پدر و بستگان آموخته و از درس میرزاعلی حکیم قزوینی بهره برده است. (4)
در ادامه این نکته اشاره داریم به اینکه بهاء، علم خود را لدنی و موهبتی، در راستای امی بودنش مطرح می‌کند. (5) با نگاهی به تحصیلات وی (که در بالا اشاره شد)، مطالعه و اقتباس از کتب حکما و عرفا در آثارش و نیز تصریح به مطالعه آن کتب از سوی وی، (6) و حتی اعتراف و گلایه از نداشتن برخی از کتب، (7) موهبتی و غیر اکتسابی بودنِ علم او دفع می‌گردد. بگذریم از این که این علوم اکتسابی را نیز به خوبی نیاموخته و آثارشان آکنده از اشتباهات عقیدتی و اغلاط املایی و صرف و نحوی بوده است! (8)

نکته دوم:
یکی دیگر از براهینی که این دو فرقه برای حقانیت خود می‌تراشند، «استقامت» داشتن باب و بهاء است. بهاءالله در اثبات حقانیت علی‌محمد باب این ‌گونه می‌نویسد: دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلایل مُشرق است، استقامت آن جمال ازلی (علی‌محمد باب) است بر امر الهی که با اینکه در سن شباب بودند و امری که مخالف کل اهل ارض ... بود، با وجود این، قیام بر آن امر فرمود، چنانچه کل استماع نمودند و از هیچ‌ کس و هیچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند... . (9)
هر صاحب‌ خردی می‌داند که می‌بایست بین ادعا و حقانیت، رابطه منطقی و ملازمه‌ای وجود داشته باشد. سؤال اینجاست که بین استقامت در برابر مشکلات و ادعاهایی همچون بابیت، نبوت و الوهیت، چه رابطه‌ای برقرار است؟ لذا صِرف استقامتِ شخصِ مدعی، حقانیت وی به اثبات نخواهد رسید. چه بسا بسیاری از مدعیان دروغین و دشمنان، همچون مزدک، مسیلمه کذاب، خوارج و ... در راه باطل خود، بسیار استقامت کرده و جان خود را برای هدفشان، از دست دادند؛ بنابراین محضِ استقامت بر یک ادعا، تلازمی با اثبات درستی آن مدعا ندارد.
همچنین با توجه به اینکه صبح ازل، جانشین رسمی باب بود و بابیان، چندین سال از وی تبعیت کرده و سپس بعد از ماجرای کشمکش بین این دو برادر و «استقامتی» که صبح ازل از خود نشان داد و در آخر کشته شد، می‌بایست گفت اگر به صحت دلیل استقامت معتقد باشیم، لازمه آن در ناحیه صبح ازل، تأیید حقانیت وی و بطلان رقیب او یعنی بهاء و بهاییت است؛ در حالی که هیچ بهایی به آن نمی‌تواند ملتزم شود. به دیگر سخن، هر جوابی که شخص بهایی در نقض استقامت و حقانیت صبح ازل بدهد، ما نیز آن جواب را در استقامت دلیل بهاییت ذکر می‌کنیم. (10)
باید این مطلب را نیز اضافه کرد که گزارشات تاریخی نیز، دالّ بر عدم استقامت این دو و پنهان کاری از ترس جان بوده است. توبه نامه‌های مکرّر باب و نیز بهاء، (11) تغییر و تبدل در لباس و قیافه و (12) رفتار منافقانه و تظاهر به اسلام در شهر عکا توسط بهاء (13) و نمونه‌های دیگر از این قبیل نشان از عدم استقامت آنان در عمل و کردارشان هست.

نکته سوم:
یکی دیگر از براهینی که این فِرق بدان تکیه کرده‌اند، تقریر و نفوذ شریعتشان در دل و جان مردم و فراگیری آن است. بدین منظور که اگر شریعتی همچون بابیت و بهاییت، در بین مردم نافذ و گیرا شود و در عالم باقی بماند، این نفوذ و بقا در دل مردم، برهانی بر حقیقت آن است و بالعکس، عدم نفوذ شریعتی در بین آحاد مردم و باقی نماندن آن، دلالت بر جعلی و غیر واقعی بودن آن است. (14)
این به ظاهر برهان نیز، همانند نکته قبل، میان ادعا و مدعا (حقانیت) ملازمه‌ای نداشته و صِرف داشتنِ طرفداران کثیر و پیروانِ بی شمار، توسط حقّه و فریب، حقانیتی را برای فِرق جعلی بابیت و بهاییت ایجاد نمی‌کند. چه بسا در این زمانه، ادیانی همچون هندو، بودیسم و ... دارای پیروان فراوانی هستند و در عین حال، باطل و انحرافی محسوب می‌گردند.
همچنین این عقیده بابیت و بهاییت مبنی بر اینکه عدم نفوذ، نشانه عدم حقانیت است، نیز با در نظر گرفتن شواهد تاریخی زیادی همچون پیروان اندک پیامبران الهی نظیر حضرت نوح، حضرت هود و ... باطل هست. چه بسا، بنابراین نظریه بابیت و بهاییت، پیامبران الهی، در صف بطلان قرار خواهند گرفت و طرف مقابلشان که اکثریت بودند بر حق!

نکته چهارم:
از جمله براهین دیگری که بابیان و بهاییان بدان تمسک جستند، گرویدن تعداد کثیری از علما و بزرگان به این فِرق ضالّه می‌باشد. بهاء در این باره می‌گوید: ... در این ظهور اظهر و سلطنت عظمی، جمعی از علمای راشدین و فضلای کاملین و فقهای بالغین، از کأس قرب و وصال مرزوق شدند و به عنایت عظمی فایز گشتند و کون و امکان در سبیل جانان گذشتند. (15)
در نقد این استدلال گفته می‌شود که گرایش و گرویدن تنی چند از علما به آئین جدید، هیچ ‌گونه دلالتی بر بطلان آیین سابق و حقانیت آیین جدید ندارد. همچنین، اکثر مؤمنان به باب، گروهی از شاگردان احسائی و رشتی بودند که نه از روی دلایل عقلی، بلکه تحت تأثیر استادان و مبانی آنان با باب هم صدا شدند. (16) شناسنامه علمی ایشان نیز، از سطح پایینی برخوردار بوده و عالم برجسته‌ای در میان آنان دیده نمی‌شود. چه بسا، حتی برخی از هجده تنی که از علمای این فرقه بوده و به علی‌محمد باب پیوسته بودند و به «حروف حی» نامیده شدند، بعد از پی بردن به ماهیت این فرقه، توبه نموده و به اسلام رجوع کردند. افرادی مانند ملاحسین بجستانی، ملاعبدالخالق و ملاعلی برغانی، سید یحیی و ... که مقام والایی نزد باب داشته و از همراهی باب صرف نظر کردند. (17) حتی بابیت و بهاییت، برای جلوگیری از برگشت یاران و پیروان خود از این فرقه، مطالعه کتب و آثار غیر بابی و بهایی را ممنوع اعلام کردند. (18)

نکته پنجم:
از ادله دیگری که بابیان و بهاییان بدان معتقد بودند، استمرار فیض الهی هست و خاتمیت را ناسازگار و در تضاد با فیض الهی می‌بینند. لذا سران این دو فرقه خود را مصداق فیض و مظهر الهی معرفی می‌کنند. (19)
در پاسخ باید گفت که همه می‌دانیم پیامبران در اعصار مختلف ظهور کرده و گاه بین ظهور دو پیامبر، وقفه افتاده که در اصطلاح بدان «فترت» یا عصر غیبت پیامبر گفته می‌شود. (20) بنا بر نظریه بابیان و بهاییان مبنی بر استمرار فیض، لازم می‌آید که خداوند، مردم را از نعمت داشتن پیامبر و فیض الهی در اعصار مختلف محروم کرده و تشکیکی در صفت هدایتگری ذاتِ متعال خداوند به وجود آید. در حالی که نسبت دادن این موارد به ذات متعالی حضرت حق، ممکن نبوده و معتقد به آن در کمال جهالت است.
آنچه روشن است، طبق این نظریه، بابیان و بهاییان پاسخی در سؤال فقدان پیامبر برای دوازده قرن، قبل از وجود باب و بهاء و بعد از ایشان ندارند. چه بسا بهاء شریعت خود را حداقل تا هزار سال ماندگار می‌دانست و معتقد بود در این دوره، پیامبر و مظهری ظهور نخواهد کرد و مدعی نبوت و مظهریت، کذّاب و مفتر است. (21) طبق این دو زمان‌بندی، بابیان و بهاییان، چه توجیهی خواهند داشت؟
البته خداوند متعال انسان را به نعمت عقل مزیّن نمود که فیضی دائمی و مستمر برای هدایت انسان است. سپس در امر هدایتگری، نبوت انسان‌های شایسته را قرار داد که از جنس بشر بوده و اوصاف خداوند در ایشان متجلی شده است. نکته حائز اهمیت اینجاست که اگر انقطاعی در این فیض الهی رخ داده به خاطر نبود بستر و عدم آمادگی جامعه برای پذیرش انسان کامل است که این نیز خود، به انسان برمی گردد نه منشأ فیض.
این مطلب را نیز اضافه کنیم بزرگ‌ترین معجزه خاتمیت پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله)، قرآن کریم است که ـ با داشتن ویژگی‌های ممتازی از جمله کلام الهی بودن (وحی)، حفظ و صیانت آن از تحریف و جاودانگی و منحصر نبودن به یک زمانه ـ به منزله استمرار فیض الهی بوده و هر مخاطب و نسل و زمانه‌ای را در برگرفته و بر روح و روان انسانی اصالت می‌بخشد. قرآن کریم، با داشتن این ویژگی‌ها، به عنوان کامل ‌ترین و جامع‌ترین وحی الهی، انسان را در هر زمانه‌ای، از نعمت فیض و هدایتگری بر خوردار می‌کند و در حقیقت، بعد از بعثت پیامبر اسلام (صلی‌الله علیه و آله) فیض الهی استمرار دارد. البته موارد با اهمیت دیگری همچون اهل‌بیت عصمت و طهارت (علیه‌السلام) و کلام و آثارشان، نیز وجود دارد که خداوند نعمت هدایت را بر انسان تمام کرده و دین را توسط وجود مقدس ایشان کامل نموده است.

نتیجه:
با توجه به نقد و بررسی ادله بابیت و بهاییت، می‌توان نتیجه گرفت ادله و به اصطلاح براهینی که بابیان و بهاییان بدان چنگ زده، بسیار ضعیف و قابل رد هست و بطلان نظریه‌های آنان، بر همگان آشکار است. این قبیل ادله نشان دهنده این است که فِرق بابیه و بهاییه، دست ساخته بشر بوده و به منظور انحراف دینی در میان آحاد مردم و تفرقه افکنی در بین جامعه شیعی به وجود آمده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. باب، علی‌محمد، بیان فارسی، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، واحد یک، ص 18 و واحد دو، ص 76؛ بهاء، میرزا حسینعلی، ایقان، آلمان، موسسه ملی مطبوعاتی بهایی، 1998 م، ص 143 و 144.
2. گلپایگانی، ابوالفضل، رسایل و ارقام حضرت ابوالفضل گلپایگانی، تهران، بی‌نا، 134 بدیع، ص 93.
3. تنکابنی، محمد سلیمان، قصص العلما، تهران، بی‌نا، 1304 ش، ص 59.
4. فیضی، محمدعلی، کتاب حضرت بهاءالله، تهران، موسسه ملی مطبوعاتی امری، 128 بدیع، ص 18.
5. بهاء، میرزا حسینعلی، مائده آسمانی، تهران، موسسه ملی امری، 129 بدیع، ص 118.
6. همان.
7. بهاء، میرزا حسینعلی، ایقان، ص 121 و 122.
8. کسروی، احمد، بهایی گری، تهران، چاپ رشدیه، 1332 ش، ص 28 و 68؛ باب، علی محمد، بیان فارسی، باب 2، ص 25 و 26؛ بهاء، میرزا حسینعلی، کتاب اقدس، بی‌جا، نشر بیت العدل، بی‌تا، ص 98، شماره 100.
9. بهاء، میرزا حسینعلی، ایقان، ص 153.
10. قدردان قرا ملکی، محمد حسن، مقاله «تأملی در ادله عقلی بهاییت»، کتاب نقد، پاییز و زمستان 1388، ش 52 و 53، ص 77.
11. گلپایگانی، ابوالفضل، کشف الغطاء، بی‌جا، بی‌نا، 1334 ش، ص 204.
12. افندی (عبدالبهاء)، عباس، مقاله سیاح، بی‌جا، موسسه ملی مطبوعاتی امری، بی‌تا، ص 3.
13. همان، ص 57.
14. ر.ک: گلپایگانی، ابوالفضل، الفرائد، آلمان، موسسه مطبوعاتی امری، 134 بدیع، ص 61 و 67.
15. بهاء، میرزا حسینعلی، ایقان، ص 147 و 148.
16. قدردان قرا ملکی، محمدحسن، مقاله «تأملی در ادله عقلی بهاییت»، ص 90.
17. ر.ک: اشراق خاوری، قاموس توقیع منیع، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ج 2، ص 51.
18. برای نمونه: ر.ک: باب، علی‌محمد شیرازی، بیان فارسی، واحد 11، باب 7، ص 25.
19. ر.ک: بهاء، میرزا حسینعلی، ایقان، ص 8 -9 و 62 و 140.
20. ر.ک: سوره مائده، آیه 19.
21. بهاء، میرزا حسینعلی، (کتاب اقدس)، بند 34 و 37؛ ر.ک: قدردان قرا ملکی، محمد حسن، مقاله «تأملی در ادله عقلی بهاییت»، ص 102 و 103.
 

فرقه شیخیه دارای عقائد انحرافی زیادی است و به نوعی می توان سرمنشأ تفکرات بابیه و بهائیت را، آراء و عقائد شیخیه دانست که از بدنه آن بوجود آمده اند.
رابطه شیخیه با بابیه و بهائیت

پرسش:
شنیده شده تعالیم شیخیه تأثیر بسزایی در پیدایش بابیه و بهائیت داشته است. کدام یک از عقاید شیخیه منجر به ظهور بابیه و بهائیت شد؟ آیا می‌توان بابیه و بهائیت را منشعب از شیخیه دانست؟ آیا بابیه و بهائیت این تاثیرپذیری را قبول دارند یا اینکه خودشان را متمایز از شیخیه و در تقابل با آن می‌دانند؟
 

پاسخ:
هر فرقه و انشعاباتِ درون فرقه‌ای که در مکاتب اسلامی ایجاد شده، علی رغم اختلافات و تفاوت‌هایی که با فرقِ سابق خود دارد، اما در حقیقت، خاستگاه آن، مرتبط با فرقِ بالا دستی بوده و متأثر از افکار، عقاید و اندیشه‌های سرسلسله خود هست. حتی سیر نزولی همین افکار و اندیشه‌ها، در فرقِ پایین دستی و متأخر، باعث خروج از دایره اسلام و ورود قطعی به کفر و شرک و الحاد می‌شود. یکی از نمونه‌های بارز آن، دو فرقه بابیه و بهائیه است که به نظر بسیاری از اندیشمندان، متأثر از نظریات و شطحیات شیخ احمد احسائی، سر سلسله فرقه شیخیه بوده است. در اینجا به کلیات افکار بسترسازِ شیخیه پرداخته و به تأثیرات آن بر بابیه و بهائیه اشاره‌ای خواهیم داشت.

نکته اول:
می‌توان گفت از مهم‌ترین نظریاتِ تأثیرگذار فرقه شیخیه، نظریه «هورقلیا» و «رکن رابع» هست. در اینجا به ‌طور خلاصه به شرح این دو نظریه می‌پردازیم.
ـ اندیشه «هورقلیا» از واژه‌های کلیدیِ نظام فکری این فرقه بشمار رفته که در سه بحث معراج جسمانی حضرت رسول (ص)، معاد جسمانی و نیز حیات امام زمان (عج) به کار رفته است. از آثار شیخ احمد احسایی، این‌گونه بر می‌آید که مراد ایشان از هورقلیا، همان «عالم برزخ» هست که در بین عالم دنیا و ملکوت قرار داشته (1) و نیز در منظومه فکری ایشان، «عالم مثال» به معنای عالم برزخ نیز بکار رفته است. (2)
آنچه ذکر آن در اینجا اهمیت دارد نظر ایشان در باب وجود و حیات مبارک امام زمان (عج) هست؛ بدین گونه که حضرت در عالم هورقلیا بوده و جسم و زمان و مکان ایشان لطیف‌تر از عالم اجسام بوده و از عالم مثال می‌باشند. (3) حضرت قائم (عج) در عالم دنیا نبوده؛ اما تصرفش به گونه‌ای است که به صورت هیکل عنصری هست و با مثالش در مثال و با جسدش در اجساد و با جسمش در اجسام و با نفس خود در نفوس و با روحش در ارواح است. (4)
در واقع این نظر، منجر به انکار حیات مادی امام زمان (عج) خواهد بود؛ زیرا اگر مراد این باشد که حضرت مهدی (عج) در عالم مثال و برزخ زندگی می‌کند، پس آن حضرت، حیاتی با بدن عنصری نداشته و حیات او همچون حیات مردگان در عالم برزخ است؛ اما از آنجا که برقراری ارتباط با حضرت میسّر نیست و همچنین برای مردم ضروری است که از فیض الهی بهره‌مند شوند، می‌بایست واسطه‌ها و نائبانی متفاوت از دیگر نایبان عام وجود داشته باشند. به همین جهت، آموزه «رکن رابع» و «ناطق واحد» در میان این فرقه، به‌ عنوان رکن چهارم دین مطرح گردید تا ارتباط مردم از فیض الهی قطع نشود.
ـ نظریه «رکن رابع» یکی از مهم‌ترین عقاید شیخیه بشمار رفته و اگرچه شیخ احمد احسایی به عنوان مؤسس فرقه و نیز سید کاظم رشتی، رکن رابع را اصل چهارم برای اصول دین در نظر نگرفتند؛ اما با وجود عباراتی همچون «شیعه کامل»، (5) «قریه ظاهره» (6) و «نقبا و نجبا»(7) که در تألیفات ایشان یافت شده، می‌توان این نظریه را به شیخ احمد نسبت داد که بعدها توسط محمد کریم خان کرمانی مورد جمع آوری قرار گرفت و ایشان رکن رابع را به عنوان اصل چهارم از اصول دین معین نمود. (8)
شیخیه رکن رابع را این‌گونه شرح داده‌اند که در هر عصری باید واسطه‌ای میان مردم و حجت الهی باشد، وگرنه وجود امام لغو خواهد بود. یکی از بزرگان شیخیه در این زمینه چنین می‌نویسد: امام بی نایب نمی‌شود و خانه بدون باب معنی ندارد؛ بلکه می‌گوییم امام بی مأموم نمی‌شود و مأموم واقعی کسی است که من کل حیث، اقتدا به امام کرده و نماینده صفات امام شده باشد و اگر این چنین اشخاص در ملک نباشند معلوم است وجود امام خاصیتی نبخشیده، پس وجود امام لغو شده است و این محال است که ملک خدا بی امام و پیشوا باشد. (9) این نظریه منجر به عقیده نیابت خاص از امام زمان (عج) و دریافت علوم و معارف از جانب حضرت بدون هیچ واسطه‌ای خواهد شد. (10)
البته نظریات دیگرِ شیخیه نیز بر بابیت و بهائیت تأثیرگذار بوده‌اند که از ذکر آن‌ها صرف نظر می‌کنیم.

نکته دوم:
سید علی‌محمد شیرازی، معروف به «باب» بنیان‌گذار فرقه «بابیه» هست؛ فرقه‌ای که نمی‌توان آن را به عنوان فرقه جدا شده از شیخیه دانست؛ اما با این حال می‌توان به تاثیرپذیری آن از شیخیه اذعان نمود. سید علی‌محمد باب تحت تأثیر اعتقادات شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی می‌باشد و در حقیقت ماحصل افکار و اندیشه‌های بزرگان شیخیه، در سید علی‌محمد باب، تجلّی پیدا کرده است. برای اثبات این مدّعا به دلایلی اشاره خواهیم کرد.
ـ علی‌محمد شیرازی در کودکی، پای درس «شیخ عابد» که از شاگردان شیخ احمد احسایی می‌باشد، حضور داشت. شاید همین امر موجب شده تا شالوده اعتقادات و گزاره‌های شیخیه، در علی‌محمد نهادینه شود. سپس در سن بیست سالگی در نزد سید کاظم یزدی حضور یافت و با مبانی شیخیه نظیر رکن رابع و باب امام زمان (عج) آشنا شد. (11)
ـ اینکه تعداد بسیاری از شاگردان مکتب شیخیه به علی‌محمد شیرازی پیوسته‌اند، می‌تواند ادعای تأثیر پذیری را تقویت کند. (12) برای نمونه هیجده تن از شاگردان شیخ سید کاظم رشتی به علی‌محمد شیرازی پیوسته و ایشان، آن‌ها را حروف حی نامید. (13)
 ـ موضوعات رکن رابع و باب امام زمان (ع) که در نکته اول بدان اشاره کردیم، مورد استفاده سید علی‌محمد شیرازی قرار گرفته، به‌ طوری که خود را «باب» معرفی کرده و احسایی و رشتی را دو بابی دانسته که بشارت آمدن وی را داده‌اند. ایشان می‌گوید: ای اهل زمین بدانید که خداوند با باب [علی‌محمد شیرازی] دو باب [احسایی و رشتی] را از قبل قرار داد تا امرش را از راه حقیقت و به صورت آشکار از اطرافش به شما بشناساند... . (14)
بر این اساس، از دیدگاه بابیه و بهائیه، شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، نه تنها به مقام بابیت نائل شده بودند، بلکه به عنوان مبشران ظهور علی‌محمد شیرازی مورد تجلیل و احترام این دو فرقه هستند. (15)
ـ پس از اینکه سید علی‌محمد شیرازی، ادعای باب بودن از جانب امام زمان (عج) و نائب خاص حضرت معرفی کرد، با تأثیر از آموزه «هورقلیا بودن امام زمان (ع)» و عدم دسترسی به وجود مبارک امام زمان (عج) و اینکه رکن رابع آینه تمام نمای امام معصوم (ع) هست، ادعای مهدویت خود را اظهار کرد. در گام بعدی نیز قائل به «خاتمیت» خویش شد، خود را هم ردیف انبیای گذشته دانسته و ناسخ شریعت پیامبر اکرم (ص) بر می‌شمرد. (16)
موارد فوق، این مدعا را ثابت می‌کند که بابیه، متأثر از شیخیه بوده و با تأثیر پذیری از آن، اعتقادات باطل و انحرافات جدیدی را ایجاد کرده که در قدم بعدی، منشأ ایجاد فرقه ضالّه بهائیه می‌گردد.

نکته سوم:
«بهائیه»، فرقه‌ای منشعب شده و از بدنه بابیه هست که شخصی به عنوان «میرزا حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله» بنیان‌گذار این آیین بوده است. میرزا حسین‌علی پس از ادعای بابیت توسط سید علی‌محمد شیرازی، از نخستین کسانی بود که به ایشان ملحق شده و به تبلیغ و نشر عقاید و آموزه‌های باب پرداخت. (17) بر اثر تبلیغات وی برخی از برادرانش از جمله برادر کوچک‌ترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» به آیین باب پیوستند. پس از اعدام علی‌محمد باب، میرزا یحیی ادعای جانشینی وی را کرد و عموم پیروان باب به جانشینی وی معتقد شدند و چون در آن زمان میرزا یحیی بیش از نوزده سال نداشت، برادرش میرزا حسین‌علی زمام کارها را در دست گرفت. (18) چندی بعد حسین‌علی ادعای مقام «من یظهره الله» کرده و مقدمه انشعاب در میان بابیان گردید. گروهی از بابی‌ها ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی (صبح ازل) باقی ماندند و «ازلی» نام گرفتند و پیروان میرزا حسین‌علی (بهاءالله) «بهایی» خوانده شدند. (19)
از مهم‌ترین عقاید و آموزه‌های بهائیان می‌توان به اعتقاد به تجلی و تجسد خداوند در میرزا حسین‌علی (20)، منسوخ شدن ادیان گذشته (21)، انکار قیامت (22) و ... اشاره کرد.
به‌ طور کلی، اگرچه بهائیان معتقدند که دارای شریعتِ مستقلی هستند، اما حقیقت آن است که بهائیت ادامه و تأثیر پذیرفته و تکامل یافته فرقِ پیشین خود از جمله شیخیه و بابیه بوده و گذر زمان، سیر تطوّرات آموزه‌های شیخیه را با ظهور بهائیه، به قهقرا کشانده است به ‌طوری که به ‌صورت کامل از دایره اسلام خارج گشته‌اند.

نتیجه:
آراء و اندیشه‌های شیخ احمد احسائی و بسط آن توسط سید کاظم رشتی و دیگر شاگردان، در مسائلی همچون هورقلیا و رکن رابع، مشکلات و مصائبی را پدید آورد که از جمله آن می‌توان به شکل‌ گیری فرقه‌های ضالّه بابیت و بهائیت اشاره کرد. این دو فرقه که از بدنه شیخیه بوده، با تأثیرپذیری از نظریات و مبانی بزرگان شیخیه، در وهله اول بابیت خود را مطرح کرده، سپس مهدویت و خاتمیت و آنگاه ناسخیت دین اسلام و آوردن شریعتی جدید را ادعا نمودند. اکثر مبانی شیخیه را می‌توان در کتب این افراد جستجو کرد و ادعای تأثیرگذاری و بسترسازی شیخیه را برای این دو فرقه ضالّه و منحرف اثبات نمود.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. احسایی، احمد، جوامع الکلم، بصره، مکتبه الغدیر، 1430 ق، رساله قطیفیه، ص 153-154.
2. همان.
3. احسایی، احمد، جوامع الکلم، رساله رشتیه، ص 100.
4. همان، رساله دمشقیه، ص 103.
5. احسایی، احمد، جوامع الکلم، رساله دمشقیه، ص 101.
6. همان، رساله رشتیه، ص 105.
7. رشتی، سید کاظم، شرح آیه الکرسی، تهران، بی‌نا، 1371 ق، ص 221.
8. کرمانی، محمد کریم، هدایه الطالبین، کرمان، چاپخانه سعادت، بی‌تا، ص 168-175؛ کرمانی، محمد کریم، رساله سپهسالاریه در معنی رکن رابع، تحقیق برقعی کبابیانی، مشهد، بی‌نا، بی‌تا، ص 14-15.
9. احقاقی، عبدالرسول، احقاق الحق، ترجمه محمد عیدی خسروشاهی، تهران، روشن‌ ضمیر، 1385 ش، ج 1، 282.
10. رشتی، سید کاظم، حجه البالغه، کرمان، چاپخانه سعادت، بی‌تا، ص 175.
11. اشراق خاوری، عبدالحمید، گنجینه حدود و احکام، تهران، موسسه ملی مطبوعات امری، 128 بدیع، فصل سوم از باب 64، ص 393؛ همان، رساله ایام تسعه، تهران، محفل ملی بهائیان، 102 بدیع، فصل اول، مطلب سوم، ص 22.
12. شیرازی، علی‌محمد، بیان فارسی، چاپ سنگی، بی‌تا، باب اول، واحد دوم.
13. مازندرانی، اسدالله، اسرار الآثار، موسسه مطبوعات امری، 124 بدیع، ج 1، حرف الف، ص 191.
14. همان.
15. فلاحتی، حمید، مقاله تحلیل عقاید شیخیه در بسترسازی بابیت و بهائیت، فصلنامه معرفت کلامی، سال اول، شماره دوم، تابستان 1389، ص 173.
16. شیرازی، علی‌محمد، بیان فارسی، ص 55، 74 و 113-115.
17. افندی، شوقی، قرن بدیع، ترجمه نصرالله مودت، تهران، موسسه مطبوعات امری، 123 بدیع، ج 1، ص 305؛ اشراق خاوری، عبدالحمید، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، تهران، لجنه ملی نشر آثار امری، بدیع 103، ص 93.
18. همان، ص 79؛ فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1387 ش، ص 195.
19. افندی، شوقی، قرن بدیع، ج 1، ص 134؛ اقتباسی از: فرمانیان، مهدی، آشنایی با فرق تشیع، ص 196.
20. نوری، میرزا حسین‌علی، اشراقات، چاپ سنگی، ص 24، 90، 158، 194، 265؛ آواره، عبدالحسین، کشف الحیل، تهران، چاپخانه خاور، 1350 ش، ج 1، ص 71.
21. نوری، اشراقات، ص 293؛ محمدی اشتهاردی، محمد، بابی‌گری و بهایی‌ گری، قم، کتاب آشنا، 1378 ش، ص 178.
22. روشنی، روحی، خاتمیت، چاپ موسسه مطبوعاتی امری، ص 37.