كلام

(دختری هستمم که پزشکان از علاجم نا امید شدند، شبی خواب حضرت زینب (س) را دیدم در گلوم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد. مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست آورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد. اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست............ 20 روز دیگه منتظر معجزه باش یکی اینو برام فرستاد.شما هم به هر کی دوست داشتین بفرستین.) بنده به حضرت زینب اعتقاد دارم ولی اینکه اگر به 20 نفر نفرستیم بلا نازل می شود معتقد نیستم. حضرت زینب مهربان است و اگر واقعا هم چنین حرفی زده اند تنها 20 نفر را.نه اینکه گردشی هرنفر باید به 20 نفر بفرستد. ضمن اینکه برایم اینکار مشقت دارد. حال چه باید بکنم؟ آیا واقعا باید انجام بدهم؟ اگه ندهم بلا نازل می شود؟ راهنمایی فرمایید.ممنون

پاسخ:
خداوند براي هدايت انسان و رساندن آن ها به سعادت و خوشبختي دو راهنما فرستاده است. از يك سو به آنان عقل و قدرت تفكر و انديشيدن به عنوان هدايتگر دروني داده است، و از سويي ديگر كتاب هاي آسماني همراه با پيامبران به عنوان مفسران حقيقي وحي فرستاده است، تا پيام هاي خداوند را براي مردم تبيين و تفسير كند. دين الهي و عقل سليم خدادادي به ما مي گويد: خرافات، موهومات و حرف هاي بي اساس و غير مستند را دور بريزيد. شأن و منزلت انساني انسان برتر از آن است كه حرف هاي غلط و سراسر خرافه افراد را كه تحت عنوان خواب مي شود بپذيرد. آموزه هاي ديني به ما مي گويد: تنها خواب انبياي الهي، به عنوان الهام و وحي مورد قبول و قابل استناد است. رها كنيد اين گونه حرف ها و نوشته هاي بي پايه را. آيا هيچ عقلي مي پذيرد كه هر كسي بيايد به دروغ ادعا كند كه من خواب ديدم كه فلان پيامبر يا امام معصوم يا فرزندان گرامي آنان مانند حضرت زينب كبري سلام الله عليها به من گفتند، فلان كار را بكنيد، و به مردم هم بگوييد كه چنين و چنان كنند؟ اگر بزرگاني همانند آيت الله بهجت و حتي شخص حضرت زينب (س) هم خواب ببيند، خوابش فقط در مورد شخص خودش ممكن است درست باشد و تنها براي او تكليفي ايجاد كند نه براي ديگران. بنابراين هيچ اعتنايي به اين گونه خرافات نكنيد.

موفق باشید.

باسلام و خسته نباشید.من کلاس چهارم انسانی هستم یه روز توکلاس سرزنگ دینی که بحث امام حسین ع بودیکی ازبچه های کلاس ماگفت:مگه نمیگن وقتی کسی میمیره نبایدپشت سرش حرف زد چون دستش از دنیا کوتاه پس چرا یزیدوشمر رو همش لعنت میکنیم اونا که مردن وکلی هم از عمرشون گذشته خلاصه هرکسی یه حرفی میزد یکی میگفت:خب اون کاری که اونا با امام ما کردن انقدربزرگه که تا اخرزمان باید لعنتشون کرد....ماکلی ازاین حرفازدیم امابازم قانع نشدوحرفه خودشو میزد میخواستم ببینم اگه شما اونجابودیدچه حرفی میزدید که هون راضی میشد؟؟؟؟ باتشکرفراوان

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت كه لعن به معناي لعنت و نفرين كردن است. لعن خداوند يعني دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خويش اما توسط ملائكه و ديگر لعن كنندگان، طلب دوري از رحمت خدا براي لعنت شوندگان است.(1) و از ديدگاه قرآن و روايات بين لعن و سب فرق وجود دارد و خداوند در قرآن از سب كردن ديگران نهي كرده است.(2) ولي لعن كردن را به عنوان رويكردي فكري و سياسي براي اعلام انزجار و تنفر در برابر هر گونه ظلم و فساد به رسميت شناخته است و خود بدان عمل كرده است.
حال در پاسخ سوال شما مي گوييم كه اولا، از ديدگاه قرآن و روايات اين سخن كه نبايد پشت سر مرده حرف زد و غيبت ديگران چه مرده و چه زنده حرام است، به صورت كلي و مطلق پذيرفته نيست، بلكه منحصر به مواردي خاص خود است. لذا شامل انسان هاي كافر و منافق و ظالم و بدعت گزار و.. نمي شود، چرا كه خداوند در قرآن آنها را لعن كرده است. چنانچه در مواردي متعدد مي فرمايد: أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ(3) لعنت خدا بر ستمكاران باد.
ثانيا؛ ما براي لعن قاتلين امام حسين (ع) هم دليل قرآني داريم و هم مجوز فقهي و شرعي، كه بدانها اشاره مي كنيم.
دليل قرآني:
خود خداوند در قرآن كسي را كه يك انسان مومن را به قتل برساند لعن كرده است و مي فرمايد: وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا،(4) هر كس، فرد با ايماني را از روي عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است در حالي كه جاودانه در آن خواهد بود و خداوند بر او غضب مي كند و او را از رحمتش دور مي سازد و مجازات بزرگي براي او آماده ساخته است.
قاتلين امام حسين (ع) چون عالما و عامدا به قتل امام اقدام كرده اند يقينا اين لعن خداوند شامل حال آنها مي شود بنابر اين وقتي خود خداوند متعال قاتل يك انسان مومن را لعن مي كند چرا ما قاتلين امام حسين و شهداي كربلا را كه بهترين مومنان و مسلمانان بودند را لعن نكنيم؟
دليل فقهي و شرعي:
مسئله لعن را در فقه اسلامي مي توان از جنبه هاي متعددي مورد بحث قرار داد كه به دو مورد آن اشاره مي كنيم.
1- بر اساس فقه اسلامي غيبت كردن بر سه نوع است: غيبت حرام، غيبت جايز، غيبت واجب.
غيبت حرام: بيان مطلبي است در مورد هر مسلمان و مؤمني كه از بيان آن راضي نيست و به ويژه بدگويي پشت سر او. اگر چه مطلب بيان شده درست باشد.
غيبت جايز: در برخي از موارد غيبت جايز است مانند اينكه به كسي ظلم شده است و او نزد وكيل يا قاضي طرح موضوع مي‌نمايد. و يا كسي «مشورت» مي‌نمايد و يا متجاهر به فسق است البته در مورد همان عيبش و...
غيبت واجب:در برخي موارد نيز نه تنها غيبت حرام نيست بلكه واجب هم هست به عنوان مثال: شهادت دادن به حق و به نفع مظلوم – آگاه كردن فرد يا اذهان عمومي از احوال اهل جنايت، فسق و فجور و بدعت در دين. شناسايي و شناساندن دشمن و ...
از آنجا كه قاتلين امام حسين (ع) همگي انسان هاي اهل فجور و فسق و جنايت و... بودند و بدترين ظلم ها و جنايت ها را در حق فرزند پيامبر اسلام روا داشتند و از طرف ديگر هدف ما از لعن كردن و اعلام انزجار از آنها، آگاه كردن ديگران از جنايت هاي آنها و شناساندن دشمنان اهل بيت (ع) و... است. لذا غيبت آنها از نظر شرعي نه تنها حرام نيست و جايز است و بلكه واجب هم است.
2- يكي از فروعات دين اسلام تولّي و تبرّي است يعني دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا، و هم شيعه و هم اهل سنت در روايات متعددي نقل كرده اند كه حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، و از نشانه هاي ايمان است(5) و يكي از راه ها و قالبهاي نشان دادن تبري از دشمنان خدا لعن كردن آنها و اعلام انزجار از اعمال و رفتار آنهاست و ما با لعن قاتلين امام حسين (ع) و ديگر شهداي كربلا به اين فروع فقهي عمل مي كنيم و با لعن آنها دوستان خدا را از دشمنان خدا جدا مي كنيم چرا كه اگر «دشمني» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفتار انسان با آنها دوستانه مي شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مي پذيرد و حرف‏هاي آنان را قبول مي كند و كم كم شيطان ديگري مثل آنها مي شود. بنابراين لعن و دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مي كند كه باعث در امان ماندن ايمان و اعتقادات از خطرات احتمالي مي شود.(6)
پي نوشت ها:
1. علامه طباطبايي، الميزان، دفتر انتشارات اسلامي، قم، ج1، ص 390.
2. احزاب (33) آيه 64.
3. اعراف(7) آيه 44. و هود(11) آيه 18.
4. نساء(4)آيه 93.
5. كنزالعمّال، ح 24688. و ميزان الحكمه، ج 2، ص 966.
6. محمد تقي مصباح يزدي، آذرخشي ديگر از آسمان كربلا، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، قم، چاپ دهم،1382،ص27-28.(با تلخيص و تصرف).
موفق باشید.

1.عالم ذر چیست و چگونه است؟ 2.آیا اختیار و اجبار هم در آن وجود داشته است؟ 3.عالم ذر در چه زمانی واقع بوده قبل از خلقت هر انسانی یا قبل از خلقت همه انسانها؟

4.چرا شیطان وجود دارد حکمت خداوند است یا تقاضای خودش بود؟

5.خطای آدم در بهشت گناه بود یا ترک اولی؟

پرسش: 1.عالم ذر چیست و چگونه است؟ 2.آیا اختیار و اجبار هم در آن وجود داشته است؟ 3.عالم ذر در چه زمانی واقع بوده قبل از خلقت هر انسانی یا قبل از خلقت همه انسانها؟
پاسخ:
مساله عالم ذر به صراحت در قرآن بيان نشده، اما در قرآن مساله اي مورد اشاره قرار گرفته (1) كه حقيقت و ماهيت آن چندان روشن و واضح نيست و آن اين كه خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّكم» آنان گفتند «بلي» سپس همگي را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهي داراي عقل و شعور كافي بودند. سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند. اين پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد كه راه‏هاي عذر در روز رستاخيز را روي آنان ببندد.(2)
محدثان اسلامي بر اساس فهم ناشي از برخي روايات در مورد اني ايه بر اين باورند كه اين عهد در عاامي پيش از دنيا به نام عالم ذر محقق شده است . البته اشكالاتي بر اين نظر وارد شده است كه محققان به آن اشاره كرده‏اند. (3)
اما گروهي از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطري حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفته‏اند:
انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏هاي طبيعي و فطري به جهان گام مي‏نهد. آدمي هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏اي بيش نيست، ولي در اين ذره استعدادهاي فراوان و لياقت‏هاي قابل توجهي است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسي. با تكامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شكفته شده و به مرحله كمال و فعليت مي‏رسد .
خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد. آفرينش آن‏ها را با خصوصياتي تركيب داد كه پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس كنند. هنگامي كه انسان‏ها به نياز خود به خدا توجه پيدا كردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويي به آنان گفته مي‏شود: من خداي شما نيستم؟ آنان مي‏گويند: چرا گواهي مي‏دهيم كه خداي ما هستي.(4)
علامه طباطبايي معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري كه غيبت در آن متصور نيست، گويي همه فرزندان آدم يك جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انساني خود را حضوري مي‏يابد. يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است، ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏كند كه از آن علم حضوري كه به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاه‏هاي برخي از محدثان، متكلمان و مفسران راجع به تفسير اين آيه بود.
در مجموع مي توان گفت ظاهراً آيه شريفه گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد كه پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد كه درآينده ادعاي غفلت نكند.
آيا گفت و گو به همين صورت كه در آيه آمده، اتفاق افتاده؟ موطن و عالمي كه اين ميثاق گرفته شده، كجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفي ارائه شده است.
آيت الله جوادي آملي بعد از بررسي نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.
أ) بيان تمثيلي:
هر چند ظاهر آيه حاكي از گفت و گويي بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولي اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلكه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلكه مراد آن است كه گويا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدري روشن است كه گويا همه انسان‏ها گفتند «بلي». شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلي است مانند آيه يازدهم سوره فصلت كه فرمود: «سپس آهنگ آفرينش آسمان كرد و آن بخاري بود، پس از آن به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان‏پذير آمديم»(6) آن دو گفتند با رغبت مي‏آييم، در حالي كه در واقع گفت و گويي بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده است. پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهي لفظي نيست، بلكه در حقيقت تمثيل است و بايد توجه داشت كه خود قرآن بيان نموده كه درصدد تمثيل است مانند:
«اگر قرآن را بركوهي فرو مي‏فرستاديم، يقيناً آن كوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‏ديدي و اين مثل‏ها را براي مردم مي‏زنيم؛ باشد كه آنان بينديشند».(7)
در اين آيه خداوند مي‏فرمايد كه انزال قرآن بر كوه مثلي است كه براي به تفكر واداشتن انسان به كار رفته است، بنابراين احتمال گفت و گوي ذكر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلي است براي بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعي:
معناي دوم كه بيش تر مورد نظر است، اين مي‏باشد كه آيه صرفاً تمثيل نيست، بلكه به لسان گفت و گو از واقعيتي سخن مي‏گويد كه در خارج رخ داده و واقعيت اين است كه خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است: يكي زبان عقل (پيمبر دروني انسان) و ديگري زبان وحي از طريق انبيا (پيامبران بيروني). اين دو حجت، خدا را به انسان مي‏نمايانند و ربوبيت او را بيان مي‏كنند. اين دو از هيچ انساني دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمي‏تواند ادعاي فراموشي و غفلت كند.
نكته‏اي كه از آيه به دست مي‏آيد، نوعي تقدم اين ميثاق بر زندگي انسان مي‏باشد. از اين رو حجت باطني (عقل) و ظاهري(وحي) هر چند تقدم زماني بر انسان و اعمال ارادي او ندارد، ولي بر مكلف شدن انسان حداقل تقدم رتبي دارد؛ يعني ابتدا حجت بر عبد تمام مي‏شود، سپس مكلف به تكاليف الهي مي‏گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوي لفظي بين خدا و انسان نيست، بلكه اعطاي دو حجت محكم الهي به انسان است.
با توجه به معناي فوق موطن و عالمي كه اين ميثاق الهي در آن رخ داده، دنيا مي‏باشد و براي هر انساني بعد از تولد او چنين چيزي رخ مي‏دهد.

پي‏ نوشت‏ها:
1. اعراف (7) آيه 172 - 174.
2. طوسى، التبيان فى تفسير القرآن،‏ دار احياء التراث العربى، بيروت،‏ بي تا. ج 5، ص 27.
3. طبرسى ، مجمع البيان فى تفسير القرآن،‏ انتشارات ناصر خسرو، تهران،1372 ش. ج 4، ص 765.
4. مجمع ‏البيان، ج ‏4، ص 766.
5. طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن،‏ دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، قم، 1417 ق.ج ‏8، ص 307- 323.
6. فصلت (41) آيه 16.
7. حشر (59) آيه‏21.
8. جوادي آملي، فطرت در قرآن، نشر اسراء، قم، ص 123 - 126 و 135.
---------------------------

پرسش: 4. چرا شيطان وجود داردحكمت خداونداست ياتقاضاي خودش بود؟
پاسخ:
به يقين خداوند به شيطان وجود داده و از اين نظر وجود شيطان همانند ساير موجودات آيت و نشانه الهي است. ولي شيطنت او از خودش و از ماهيت او بر خواسته است و ربطي به خدا ندارد، چه اين كه در باره انسان ها نيز چنين است. لذا قرآن كريم فرمود: ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ(1) (آرى،) آنچه از نيكيها به تو مى‏رسد، از طرف خداست و آنچه از بدى به تو مى‏رسد، از سوى خود توست.
خلقت شيطان از آغاز خلقت پاك و بي‌عيبي بود. به همين دليل، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا و فرشتگان بزرگش جاي گرفته بود، اگر چه از نظر آفرينش جزو آن ها نبود، سپس با سوء استفاده از آزادي خود، بناي طغيان و سركشي گذشت و راندة درگاه خداوند گرديد و لقب شيطان را به خود اختصاص داد؛ در نتيجه اصل خلقت شيطان همانند خلقت همه موجودات ديگر بر اساس خالقيت خداوند و فيض مطلق او رقم خورده كه هر موجودي كه امكان خلقت دارد از اين نعمت محروم نمي ماند ؛ البته در مورد ادامه حيات او و فرصت يافتن او يقينا اين امر بعد از درخواست شيطان و اذن الهي رقم خورد (2) كه البته اين تداوم حيات هم بر اساس حكمت خداوند بود.
در مورد فلسفه خلقت شيطان بايد گفت وجود شيطان براي پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست، بلكه رمز تكامل نيز محسوب مي‌شود، زيرا وجود يك دشمن قوي در مقابل انسان، باعث پرورش و ورزيدگي او مي‌گردد. اصولاً هميشه تكامل‌ها در ميان تضادها به وجود مي‌آيد و هيچ موجودي راه كمال را نمي‌پويد. مگر اين كه در مقابل ضد نيرومندي قرار گيرد.
فلسفه وجود شيطان براى انسان، همانند وجود قواها و غرايز و نفس اماره درون انسان است كه انسان‏ها را به سوى بدى و دور شدن از خدا امر مى‏كنند. از طرف ديگر گرايش به سوى كمال و نيكى و خرد و رسولان و پيامبران الهى، در مقابل آن ها قرار مى‏گيرند تا انسان‏ها را به كمال و خوشبختى سوق دهند. تنها در صورت وجود هر دو نيرو در انسان است كه وى مى‏تواند با اختيار خود، يكى از دو راه را انتخاب كند تا به سعادت يا شقاوت برسد.
"علامه طباطبايى" فرموده است:
"اگر شيطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، و وجود شيطانى كه انسان را به شر و معصيت دعوت كند، از اركان نظام عالم بشر است، و نسبت به صراط مستقيم، او به منزله كناره و لبه جاده است و معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمى‏شود". (3)
بنا بر اين وجود شيطان فلسفه خاص خود را دارد. وجود او نسبت به كل نظام خلقت روي مصلحت و حكمت بوده است.

پي‌نوشت‌ها:
1. نسا(4) آيه 79.
2. اعراف (7) آيه 15.
3. سيد محمد حسين طباطباي، تفسير الميزان، با ترجمه سيد محمد باقر همداني، نشر جامعه مدرسين، قم 1383 ش، ج 8، ص 50.
----------------------------------

پرسش: 5.خطاي ادم در بهشت گناه بود يا ترك اولي؟
پاسخ:
اوّلاً: جاي ترديد نيست كه تمام انبيا(ع) داراي عصمت بوده‌اند، ولي همه آنها به لحاظ عصمت در يك مرتبه نيستند، مثلاً انبياي الوالعزم كه در نبوت و رسالت درجه كامل‌تري دارند، در عصمت نيز از ساير انبيا برترند. خاتم انبيا كه در همه كمالات وجودي از همه بيامبران برتر است در عصمت نيز از همه كامل‌تر و داراي عصمت مطلقه است. ائمه(ع) بدليل آن كه سرشت و طينت‌شان برگرفته از طينت خاتم انبيا و پرتوي از نور وجود او هستند مثل ختمي مرتبت داراي عصمت مطلقه‌اند.
به همين دليل، پيامبر و اهل بيت(ع) نه تنها از گناه معصوم‌اند. بلكه از آنچه اصطلاحاً ترك اولى ناميده مي شود نيز معصوم‌اند، در حالي كه انبيا ديگر از گناه معصوم هستند. ولي از ترك اولى معصوم نيستند.(1) امام خميني(ره) بدين نكته تصريح نموده كه بعضي از انبيا داراي عصمت مطلقه نبوده‌اند و به همين دليل از تصرف ابليس مصون نماندند و شيطان توانست حضرت آدم را وادار كند تا از درخت نهي شده مصرف كند.(2)
مراد امام اين است كه گرچه حضرت آدم ابوالبشر معصوم بوده، ولي چون داراي عصمت مطلقه نبوده‌اند ترك اولى نموده، از درخت نهي شده مصرف كرده است.‌ ترك اولي به معني ترك كردن امر بهتر مي باشد. يعني اگر ما دو گزينه انتخاب داشته باشيم كه يكي بهتر از ديگري است و توان انتخاب گزينه بهتر را داشته باشيم. ولي با اين وجود گزينه ديگر را انتخاب كنيم ترك اولي كرده ايم.
جهت آگاهي بيشتر در اين موضوع به كتاب تفسير تسنيم، ج 3، ص 337 از آيت الله جوادي آملي مراجعه فرماييد.
پي‌نوشت‌ها:
1. خواجه نصيرالدين طوسي، اوصاف الاشراف، تهران، نشر كتابخانه تهران، 1306 هـ.ش، ص 26.
2. خميني، روح الله، آداب الصلوه، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، بي تا، ص 60.

موفق باشید.

اون چیزی ک درباره عصمت امامان به ما گفتن اینه: اعطای یکسری ویژگی ها از جانب خدای حکیم بسته به خود اون افراد هست... یعنی چی؟ یعنی اینکه خدا درعلم پیشین خودش می دونسته که یک سری آدم ها با کارهای اختیاریشون بیشتر از بقیه تلاش می کنن برای قرب به خدا وکمال پیدا کردن... البته در شرایط مساوی... یعنی اینکه مثلا اگر 100 تا آدم باشن خدا به همه اختیار بده بدون هیچ شتاب دهنده ای در مسیر رشد (مثل عصمت یا...) یه عده بین این 100 نفر پیدا می شن که از همه بیشتر از این فرصت برای رشد و کمال استفاده می کنن... کاملا اختیاری... خب حالا چون خدا اینو تو علم پیشینش داشته که یه عده اینجورین به این یه عده موهبت ویژه ای میده به اسم عصمت (یعنی"علم" و"اراده" ای که به کمک اون آدم گناه نمی کنه باز هم اختیاری یعنی این آدم دست و پاش بازه گناه کنه اما نمی کنه چون اون علم به باطن گناه در او هست و اراده به انجام اون نداره طبیعتا) که هم به خودشون کمک کرده باشه برای رشد بیشتر هم وسیله هدایت بشن برای بقیه:

آیا این صحبت ها درست است؟ اگر عصمت یعنی این که آدم علم و اراده برای انجام ندادن گناه داشته باشه دو راه هست یا دیگه کلا گناه نمی کنه که در این صورت بازهم تلاشی نکرده بلکه آنقدر اون علم کمکشون می کنه که دیگه ارزشی نداره ترک گناه یا ممکنه که گاهی هم گناه بکنه اینجا مفهوم کار اختیاری حفظ شده اما خوب ممکنه بعضی وقت ها هم گناه اتفاق بیفتد پس ما نمی توانیم این بزرگواران را الگو قرار دهیم؟ خیلی فوری است لطفا زودتر جواب بدین ممنون.

پاسخ:
بيان مذكور در سؤال با اين پيش فرض بيان شده است كه اساساً تمام درجات عصمت، اكتسابي و ناشي از تلاش و كوشش خود آنهاست و حال آنكه به نظر مي آيد برخي از درجات عصمت موهبتي از جانب خداوند است كه به جهت موقعيت خاص اجتماعي و...آنها را از خطا و اشتباه در زندگي عادي نيز معصوم قرار داد.
اما در مورد عصمت قسم اول، آنچه به عنوان عصمت و چگونگي اعطاء آن از جانب خداوند بيان شد، در مجموع سخني قابل قبول است كه مطابق آن يكي از منشا هاي عصمت آن است كه آنها به رغم اختيار، به جهت علم واقعي به آثار و تبعات گناه، از انجام آن خود داري مي كنند كه البته دقت شود با علم به آثار گناه اراده اي براي انجام آن ندارند نه آنكه علم به انجام گناه ندارند كه در سوال شما به اشتباه بيان شد" اگر عصمت يعني اين كه ادم علم و اراده براي انجام ندادن گناه داشته باشه..."
بنابراين امكان ذاتي گناه براي آنها وجود دارد، ولي در عين حال به جهت علم كامل به پليدي و نتايج گناه، اصلاً گناه نمي كنند آن چنانكه براي هر انساني امكان خوردن فضولات وجود دارد. اما در عين حال با علم قطعي به پليدي آن، حتي از فكر خوردن آن هم منزجر است و اتفاقاً اين ترك را از روي اختيار انجام مي دهد و هيچ انساني ادعا نمي كند واقعاً مجبور به ترك اين عمل است. بلكه در عين اختيار به انجام، آن را ترك مي كند.
مطابق اين بيان فرد معصوم، گناه را ترك مي كند و آنچه براي ما داراي ارزش و اعتبار بوده به گونه اي كه آنها را به عنوان الگوي زندگي قرار دهيم آن است كه افعال آنها از روي اختيار بوده باشد.
معصوم مي تواند مانند ديگران گناه كند و ما نيز بايد تلاش كرده و از زندگي آنها به عنوان انسانهاي مختاري كه به جهت تلاش و لياقت شخصي، خداوند به آنها عنايت كرده، درس بگيريم و در اين راه قدم بردايم تا در ادامه راه خداوند رحمت خود را شامل حال ما نيز بكند.
به علاوه آنكه به نكته اي كه در ابتداء اشاره كرده ايد توجه داشته باشيد"... يعني اينكه خدا در علم پيشين خودش مي دونسته كه يك سري آدمها با كارهاي اختياريشون بيشتر از بقيه تلاش مي كنن براي قرب به خدا و كمال پيدا كردن ..." يعني اعطاء و فضل خدا ناشي از علم به تلاش خود آنهاست يعني خداوند ابتداء با تلاش خود آنها در طاعت و ترك معصيت توجه كرده، در نهايت چنين فضلي را در حق آنها روا داشته است آنچنانكه معلمي به تلاش شاگرد خود توجه كرده و وسيله كمك آموزشي خاصي را در اختيار او قرار داده است.
در واقع فرد معصوم، گرچه علم به آثار گناه دارد اما در عين حال براي ترك گناه تلاش مي كند مثلاً علم به آثار نگاه حرام به نامحرم داشته، ولي در عين حال براي ترك اين عمل نيز تلاش مي كند فارغ از آنكه به هر حال خداوند براي فرد معصوم تكاليفي مقرر كرده كه بسيار سخت تر از افراد عادي است و طبيعتاً تلاش بيشتري نياز دارد.خداوند در سوره اسراء در مورد پيامبر (ص)مي فرمايد"پاره‏اى از شب را به نمازخواندن زنده بدار. اين نافله خاص تو است. باشد كه پروردگارت، تو را به مقامى پسنديده برساند."(1) نتيجه آنكه در همه اين موارد، بخشش محصول لياقت ابتدائي خود آنهاست كه مي تواند براي ديگران الگو باشد و آنچه داراي ارزش چنداني نيست آن است كه خداوند بدون هيچ دليلي به آنها علم عطاء كند و آنها براي گناه به سبب آن علم انگيزه كمتري نسبت به ديگران داشته باشند.
در پايان آماده پاسخگوئي به سوالات ديگر شما در اين زمينه مي باشيم.

پي نوشت:
1. اسراء(17)آيه 79.
موفق باشید.

فواید غرایز جنسی؟

خواهر گرامي؛ زندگي در هر مجموعه نظام مند، تابعي از هدف ها و ابزارهاي لازم، براي رسيدن به آن اهداف است. بخوبي مي دانيد كه زندگي در اين دنيا و برآوردن نيازهاي مختلف جسمي و روحي انسان نيازمند نيروها و ابزارهاي ويژه اي است. نيروي شهوت، غضب، خيال، عقل و ... هر كدام در گردش مجموعه زندگي شخص و روابط با ديگران، نقشي خاص را ايفا مي كنند. با نگاهي همه جانبه به ابعاد وجودي انسان، هدف از آفرينش او و چگونگي زندگي انسان در اين دنيا و رابطه آن با جهان آخرت، روشن مي شود كه وجود همه نيروها و غرايز، ضروري بوده و نمايانگر هندسه دقيق و حكيمانه نظام هستي است.
اما در جواب سوال شما بايد بگوييم غرايز انسان به دو دسته تقسيم مي شود.
1. غرايز متعالي (امور فطري انسان) كه عبارت است از: خداجويي، كمال خواهي، فضيلت طلبي، عشق و پرستش، علم دوستي، حقيقت جويي و ... اين دسته از گرايش هاي ذاتي، جهت دهنده انسان به سمت غايت نهايي آفرينش و شكوفاگر انسان ها و حيات آنهاست.
2. غرايز حيواني (گرايش هاي مادي و حيواني) كه نقش مهمي در حفظ و تداوم حيات بشر و نسل آدمي دارند. به عبارت ديگر اگر غريزه نيرومندي چون حب ذات، شهوات و خواسته هايي چون غريزه جنسي و نيز قوه خشم و غضب نبود؛ از سوي انسان هيچ تلاشي براي حفظ حيات خود و نسل بشر و دفع خطرات و آسيب ها صورت نمي گرفت و نتيجه آن چيزي جز انقراض نسل نخواهد بود. اين غرايز نقش ممتازي در زيبا سازي زندگي و دلپذيري آن دارند. بدون وجود غرايز، شور و شوق، عشق و زيبايي و ... معنا نخواهد داشت. لذت بردن از ديدن منظره اي زيبا، بوييدن گل هاي معطرف خلق آثار هنريف روابط صميمانه خانوادگي، مهر بي دليل همسران، عشق مادر به فرزند و ... غرايزي است كه خداوند در نهاد بشر به وديعت نهاده تا انسان بار مسئوليت خويش را با شور و عشق و توام با لذت و دلدادگي به مقصد برساند. در واقع بدون اين غرايز، زندگي سرد و بي روح و تحمل ناپذير خواهد شد.
3. همچنين وجود غرايز نيرومندي چون شهوت و غضب، از مهم ترين ابزارهاي امتحان و آزمايش انسان و در نتيجه نردبان كمال و ترقي او است. امتحان الهي، برخلاف آزمايش هاي بشري، براي كشف و آگاهي از چيزي نيست، بلكه نقش تربيتي و پرورش دهنده دارد. به عبارت ديگر تكامل اختياري، زماني تحقق مي يابد كه انسان در برابر دو گونه دعوت و گرايش متضاد قرار گيرد. (گرايش هاي متعالي و گرايش هاي پست) و بتواند با ميل و اراده خويش هر يك را برگزيند. بهشت ما با گذر از اين دنيا و دست و پنجه نرم كردن با شهوات و هواهاي نفساني ساخته مي شود. از اين رو به عنوان يك اصل كليدي گفته مي شود: دنيا محل حدوث و اثبات قابليت ها است و آخرت جايگاه ظهور و ثبات آنها. چنين نيست كه بهشت يا جهنمي از قبل ساخته شده باشد، بلكه بايد آن را بسازيم و ساخته شدن آن وابسته به وجود نيروهاي شهوت و غضب در كنار عقل و قلب و وجود قوه اختيار و گزينش و جهاد و خودسازي است.
اما جسم و روح هر انسان خداجويي مي تواند ارضاي اين نياز طبيعي را به صورت صحيح اداره كند. شهوات و غرايز انسان، از جمله غريزه جنسي به خوبي كنترل پذير است. مقصود از كنترل در اينجا نه سركوب آن، بلكه استفاده صحيح و بهنجار و جلوگيري از لجام گسيختگي آن است. برخي از امور موثر در كنترل شهوات عبارت است:
1. وجود گرايش هاي متعالي: اين گونه گرايش ها از درون با نابهنجاري و زياده خواهي غريزه جنسي، به مبارزه برخاسته و در صورتي كه به خوبي تقويت شوند، از عهده كنترل و جهت دهي به غريزه جنسي برخواهند آمد.
2. عقل و خرد: دانش و خرد راهنماي باطني و پيامبر دروني انسان است و در جهت دهي صحيح به غرايز، رفتارها و ايجاد تعادل در به كارگيري قواي نفس، نقش موثري دارد.
3. هدايت هاي پيامبران: تعاليم انبياي الهي، بهترين و مطمئن ترين روش استفاده از غرايز و بايدها و نبايدهاي مربوط به آن است و ايجاد كننده انگيزه قوي و نيرومند نسبت به كاربست آن تعاليم و رويارويي با هواهاي نفساني در انسان است. از طرف ديگر ساير تعاليم پيامبران (مانند عبادات ...)نقش موثري در تقويت بعد معنوي و اراداه نسان دارد و بدين گونه مبارزه با سركشي هاي نفس اماره را آسان تر مي سازد.
4. قدرت اراده: اختيار انسان از بزرگ ترين موهبت هاي الهي است. و نقش بسيار نيرومندي در رهبري كنش هاي آدمي دارد. ارداه به خوبي قابل تقويت و نيرومندسازي است و با تقويت آن دشوارترين كارها سهل و آسان مي شود. از طرفي يك جوان با عين نيرومندي در غرايز، از اراده و توان مقاومت بسيار بالايي برخوردار است و طهارت نفس و گرايش هاي عميق معنوي در او، بسيار بالا است. بنابراين جوانان از زمينه ها و تواني بسيار بالا جهت كنترل غرايز بهره منند مي باشند. خداوند در قرآن مجيد از جواناني چون حضرت يوسف (ع) و اصحاب كهف مثال مي آورد كه با اراده سترگ خويش، در برابر طوفان سهمگين غرايز و حوادث ايستادگي و بزرگ ترين افتخارات را رد تاريخ بشر براي خود ثبت كردند.
5. امداد الهي: خداوند همواره دستگير و مددكار كساني است كه با جديت خواستار پاك زيستن و دوري از گناه هستند (و كساني كه در راه ما كوشيده اند، به يقين راه هاي خود را بر آنان مي نمايانيم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است). (1)
قرآن مجيد، يكي از علل نجات يوسف از گناه را امداد و عنايت الهي دانسته است. البته اين گونه عنايت ها اختصاص به يوسف (ع) ندارد؛ بلكه هركس به هر اندازه كه در دوري از گناه جديت داشته و از خداوند در اين زمينه استعانت جويد، مورد عنايت او قرار خواهد گرفت. فلسفه عنايت الهي درباره حضرت يوستف نيز به عبوديت مخلصانه او بود.
در پايان بايد توجه داشت كه بهترين راه كنترل غريزه جنسي نيز ازدواج است. اما در صورتي كه شرايط واقعا به گونه اي بود كه نياز به زمان بيشتري براي ازدواج بود، بايد به نكات ذيل توجه كرد.
1. اوقات فراغت خود را با انجام كارهاي هنري، فني، و ورزشي ... پر كرد.
2.اگر فرد از تحريك جنسي بالايي برخوردار است، در خوردن مواد غذايي انرژي‏زا و محرك مثل، خرما، پياز، فلفل، تخم‏مرغ و... به حداقل لازم اكتفا كند.
3. از تماشاي رفتارها و برجستگي‏هاي بدن جنس مخالف و صحنه‏هاي تحريك كننده جدا خود داري كند امام صادق(ع) فرمود: «نگاه تيري از تيرهاي شيطان است و چه بسا نگاهي اندوه‏هاي زيادي در پي داشته باشد».
4. گوش ندادن به آوازها و موسيقي‏هاي تحريك‏كننده و مبتذل. در حديثي از حضرت صادق(ع) آمده است: «ان رجلا سأله عن سماع الغناء فنهي عنه و تلا قول الله عز وجل: «ان السمع والبصر والفؤاد كل اولئك كان عنه مسؤولاً(2) «و قال يسأل السمع عما سمع والفؤاد عمّا عقد والبصر عما ابصر؛ مردي از آن حضرت درباره شنيدن آواز محرك پرسيد. حضرت از آن نهي كرده و اين آيه را خواندند: «به يقين گوش و چشم و دل هر يك مورد سؤال خواهند بود» و فرمود: گوش از آنچه شنيده و قلب از آنچه بدان دل بسته و چشم از آنچه ديده است مسؤول بوده و بازخواست خواهند شد.(3)
5. اجتناب شديد از نشست‏هاي غفلت‏زا و معاشرت با دوستان ناباب و گوش سپردن به سخنان تحريك‏آميز.
6. پرهيز از فكر و ترسيم صحنه‏هاي محرك در ذهن و خيال. عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) نقل مي‏كند كه حضرت(ع) فرمود: عيسي به اصحاب خود گفت:... موسي به شما دستور داد كه زنا نكنيد و من به شما دستور مي‏دهم كه فكر زنا هم در سر نپرورانيد تا چه رسد به اين كه زنا كنيد. زيرا كسي كه خيال زنا كند مانند كسي است كه در خانه‏اي نقش و نگار شده دود و آتش به پا كند.چنين كاري گرچه خانه را نمي‏سوزاند ولي زينت و صفاي آن را مكدر كرده و فاسد مي‏كند.(4)
7. از قرار گرفتن در خلوت و تنهايى اجتناب كند.
8. سعى كند در اجتماعات و تجمع‏هاى مختلف شركت فعال داشته باشد.
9. با افراد اجتماعى و با نشاط و در عين حال متدين و متشرع معاشرت كند.
10. افكار و انديشه‏هاى مختلفى كه به ذهن خطور مى‏كند ، منظم كرده و دسته‏بندى كند.
پي نوشت ها:
1. عنكبوت، آيه 69.
2. اسراء، آيه36.
3. مستدرك‏الوسائل، چاپ قديم، ج 2، ص 459.
4. وسائل‏الشيعه، ج 14، ص 240.
موفق باشید.

وظیفه پیروان ولایت چیست؟

پاسخ:
امام علي (علیه السلام) وظايف متقابل رهبر و مردم را چنين بيان مي كند: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْ لَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْ مَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُم‏ (1)، اي‌ مردم، همانگونه‌ كه‌ من‌ بر شما حقي‌ دارم، شما نيز بر من‌ حق‌ داريد. حق‌ شما بر من‌ آن‌ است‌ كه‌ همواره‌ در رهنمودهاي‌ خالصانه‌ نسبت‌ به‌ شما بكوشم. و در تأمين‌ رفاه‌ در زندگي‌ همگاني، تمامي‌ وسايل‌ ممكن‌ را فراهم‌ سازم. و در تربيت‌ و تعليم‌ همگان‌ در سطح‌ گسترده‌ كوتاه‌ نيايم. و در نظارت‌ بر رفتار و كردار شما - بر نهج‌ حق‌ - پيوسته‌ هوشيار و هشداردهنده‌ باشم.
و أما حق‌ من‌ بر شما آن‌ است‌ كه‌ در پيمان‌ خود نسبت‌ به‌ ولي‌ امر وفادار باشيد، و در كاستي ها و ناهمگوني ها كه‌ أحياناً‌ پيش‌ مي‌آيد، خالصانه‌ پيش‌قدم‌ شويد، در حضور و غياب‌ دولتمردان‌ در رفع‌ و تذكر دادن‌ به‌ مسؤئولين‌ مربوط‌ بكوشيد. و دستورات‌ صادره‌ را در تمامي‌ ابعاد سياستگذاري‌ دولت، با جان‌ و دل‌ پذيرا باشيد. و هرگاه‌ - در پيش‌آمدها - فرا خوانده‌ شويد، بي‌درنگ‌ اجابت‌ كنيد.
در كلام‌ مولا اميرمؤ‌منان(ع) درباره‌ حقوق‌ دولت‌ بر مردم‌ به‌ چهار أمر تأكيد شده‌ است:
1. الوفأ بالبيعة‌ (وفاداري‌ به‌ پيمان):
مردم‌ در برابر پيماني‌ كه‌ با رهبر بسته‌اند بايد وفادار باشند. زيرا با بيعتي‌ كه‌ انجام‌ داده‌اند متعهد شده‌اند تا تمامي‌ امكانات‌ خود را در اختيار دولت‌ حاكم‌ قرار دهند و او را در تمامي‌ ابعاد كشورداري‌ ياري‌ رسانند و در هيچ‌ بُعدي‌ كه‌ ياري‌ آنان‌ نياز است‌ كوتاه‌ نيايند. دولت‌ آنگاه‌ قدرتمند است‌ كه‌ بال هاي‌ نيرومند مردمي‌ تكيه‌گاه‌ او باشد. و آيه‌ "و أنفقوا في‌ سبيل‌ الله و لا تلقوا بأيديكم‌ اًلي‌ التهلكة"(2) به‌ همين‌ حقيقت‌ اشارت‌ دارد. يعني‌ از هرگونه‌ مساعدت‌ شايسته‌ در راه‌ پيشرفت‌ و اقتدار نظام‌ بكوشيد، وگرنه‌ با دست‌ خود، مايه‌ نابودي‌ خود را فراهم‌ كرده‌ايد.
2. النصيحة‌ في‌ المشهد و المغيب:
دومين‌ حق‌ دولت‌ بر مردم، خيرخواهي‌ همگان‌ براي‌ دولتمردان، چه‌ در حضور و چه‌ در غياب‌ آنان. آحاد ملت‌ بايد همواره‌ خيرخواه‌ دولتمردان‌ خدمتگزار باشند و چنانچه‌ نقص‌ و كاستي‌ در كارشان‌ يافتند، يا دريافتند كه‌ خطري‌ آنان‌ را تهديد مي‌كند، مشفقانه‌ با خود آنان‌ در ميان‌ بگذارند. البته‌ دولتمردان‌ هم‌ بايستي‌ براي‌ دريافت‌ اين‌ نوع‌ گزارشها، راه‌ را براي‌ مردم‌ باز گذارده‌ باشند تا مردم‌ بتوانند مستقيماً‌ گفته‌ خود را با آنان‌ درميان‌ بگذارند، بدين‌ معني‌ كه‌ واسطه‌ها نتوانند پيام هاي‌ دريافتي‌ را، آن‌گونه‌ كه‌ خود صلاح‌ مي‌دانند در اختيار مسؤ‌ولان‌ فوق‌ بگذارند.
خيرخواهي‌ در حضور و غياب‌ بدين‌ معنا است‌ كه‌ از حالت‌ دوگونگي‌ بپرهيزند، اين‌گونه‌ نباشد كه‌ در حضور، اظهار اخلاص‌ كرده‌ و در غياب‌ بي‌تفاوت‌ باشند. مردم، هرگاه‌ به‌ دولتمردان، با اين‌ ديد بنگرند كه‌ افرادي‌ خدمتگزار ملت‌اند و در جهت‌ تأمين‌ مصالح‌ آنان‌ مي‌كوشند (البته‌ اين‌ دولتمردانند كه‌ بايد اين‌ جهت‌ را عملاً‌ به‌ اثبات‌ رسانده‌ باشند) در اين‌ صورت‌ مردم‌ از هرگونه‌ خيرخواهي‌ و تذكرات‌ سازنده‌ دريغ‌ نمي‌ورزند، و همواره‌ در تثبيت‌ و استحكام‌ پايه‌هاي‌ دولت‌ و نظام‌ حاكم‌ مي‌كوشند.
مسأله‌ «نصح‌ الأ‌ئمة» يكي‌ از مهمترين‌ واجبات‌ عبادي‌ - سياسي‌ آحاد ملت‌ است‌ كه‌ در دستورات‌ به آن تاكيد شده است.
3. و الاًجابة‌ حين‌ أدعوكم.
هنگام‌ فراخواني‌ آمادگي‌ كامل‌ خود را نشان‌ دهيد.
سومين‌ حق‌ دولت‌ بر ملت، اجابت‌ بدون‌ تعلل‌ است. دولت‌ هرگاه‌ در نيازهاي‌ خود بويژه‌ در رفع‌ مشكلات، مردم‌ را به‌ همكاري‌ فرا خواند، بايد همگي، هر كس‌ به‌ اندازه‌ وُسع‌ و توانايي‌ خود، اين‌ دعوت‌ را لبيك‌ گويد. دولت‌ به‌تنهايي‌ و بدون‌ كمك‌ مردمي‌ نمي‌تواند در رفع‌ مشكلات‌ موفق‌ شود تا آنگاه‌ كه‌ آحاد و گروههاي‌ مردمي، با تمامي‌ توان‌ او را ياري‌ رسانند. و هرگز بهانه‌جويي‌ نكنند و از انجام‌ خدمات‌ محوله‌ سر باز نزنند. همانگونه‌ كه‌ بني‌اسرائيل‌ در برابر فرمان‌ حضرت‌ موسي‌ عذرتراشي‌ كردند و گفتند: "فاذهب‌ أنت‌ و ربك‌ فقاتلا اًنا هاهنا قاعدون"(3). تو و خدايت‌ در رفع‌ مشكلات‌ بكوشيد، ما اينجا آرميده‌ايم‌ تا آنگاه‌ كه‌ راه‌ هموار شد با تو مي‌آييم. زيرا سخت‌ از مشكلات‌ پيش‌ آمده‌ هراسيده‌ بودند "اِن‌ فيها قوماً‌ جبارين" (4)(گروهي‌ گردنكش‌ در پيش‌ رو داريم) يعني: مشكلات‌ بسيار دشوار سر راه‌ داريم‌ و ما توان‌ همكاري‌ در رفع‌ آنها را نداريم. و بدين‌ بهانه‌ رسوا، از همكاري‌ با رهبر دلسوز خود حضرت‌ موسي، سر باز زدند.
4. اِطاعت‌ كامل.
بدين‌ معنا: پس‌ از آنكه‌ مردم، دولت‌ را صالح‌ دانستند و با او پيمان‌ بستند، بايستي‌ در تمامي‌ برنامه‌ريزي‌هاي‌ دولت‌ - كه‌ حتماً‌ در جهت‌ تأمين‌ مصالح‌ امت‌ و با مشورت‌ با كارشناسان‌ مردمي‌ و با اخلاص‌ پي‌ريزي‌ شده‌ - فرمانبردار باشند. و هرگونه‌ تعلل‌ در انجام‌ دستورات‌ پذيرفته‌ نيست.

پي نوشت:
1. محمدباقر مجلسي، بحارالا نوار، ناشر: اسلاميه، ج27، ص251.
2. بقره آيه 195.
3. بقره، آيه 55.
4. مائده، ايه 21.
موفق باشید.

آیا جبرئیل بر یهود نازل می شده است؟ (چون ظاهرا آیات بر حضرت موسی بی واسطه نازل می شده) و آیا بعد از آن هم بر یهود نازل شده؟ و اصلا چرا یهود اینقدر برای خدا مهم بوده اند که با وجود آن همه فرمان شکنی، خدا موقعیت ها و نعمت های فراوانی را در اختیار آنها قرار می داده که نمونه اش در هیچ قومی یافت نمی شود؟! ممنون از توجهتان

پاسخ:
اما اين كه آيا جبرئيل بر قوم يهود نازل مي شده است:
در پاسخ مي توان گفت:
اگر مقصود از قوم يهود، پيامبرشان حضرت موسي(ع) است كه به طور حتم جبرئيل بر ايشان نازل مي شده است، همان گونه كه بر حضرت عيسي(ع) نيز نازل مي شد و در قرآن آياتي در تاييد اين ادعا وجود دارد.
در بعضي از تفاسير بيان شده است كه علاوه بر جبرئيل، ملائكه اي هم بودند كه در رساندن وحي بر پيامبران جبرئيل را ياري مي كردند.
براى وحى (علاوه بر آن كه خود جبرئيل به طور مستقيم واسطه وحي مي شود)، ملائكه مخصوصى است كه متصدى حمل پيام آن و نيز رساندن آن به پيامبران اند، پس مى‏ توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيل اند و تحت أمر او كار مى‏ كنند.(1)
و اگر مقصود قوم يهود است كه جبرئيل جز به اراده الهي و انجام ماموريت نسبت به اقوام نازل نمي شده است.
البته در داستان مربوط به هلاكت فرعون و قوم ظالم او، نقل شده است كه جبرئيل واسطه مستقيم اين قوم در به هلاكت انداختن فرعون و يارانش وغرق ايشان در آب هاي خروشان بوده است. نوشته اند:
در مورد آيه شريفه"وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون"(2)
و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى‏ كرديد. كه اشاره به كيفيّت عجيب و حيرت آور شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل و عبور آن ها و پيروي فرعون و لشگريانش و نيز غرق شدن شان دارد، ... عيّاشى روايت نموده، اسب فرعون هنگام وارد شدن در دريا ترسيد و داخل آب نشد، در اين هنگام جبرئيل نزد فرعون به صورت مردي مجسّم شد كه سوار بر ماديانى بوده و از دريا عبور كرد، هم زمان اسب فرعون و لشگريانش در همراهي جبرئيل، داخل دريا و غرق شدند.(3)
برتري بني اسرائيل بر ساير اقوام:
خداي متعال در كتابش در باره قوم يهود فرمود:
"يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ"(4)
اى بنى اسرائيل، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهاني يان برترى دادم به ياد بياوريد
و اما اين كه چرا قوم يهود و بني اسرائيل در زمان خود قومي برتر بوده اند بايد با مراجعه به كتاب هاي تفسيري، علت برتري معلوم مي شود.
در تفاسير بيان شده است:
1. معناى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره‏اى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياي آن ها جارى شد.(5)
2. برترى و فزونى بنى اسراييل از لحاظ تكوين و ذاتى بود، زيرا آنان از فرزندان پيامبران و از خانواده‏ هاى آنان بوده اند... و اين خصوصيّت و برترى ادامه داشت، تا زمانى كه نور اسلام از آستين پيغمبر خاتم أنبياء و از آيات معجز آساى قرآن مجيد كه از لفظ و معنا كلام إلهى بود، تابيدن گرفته، و خانواده رسول گرامى كه از هر جهت برترى بر گذشته و آينده داشتند، ظاهر و جلوه پيدا كردند، و اين معنى امروز صد در صد روشن و هويدا است.(6)
پس فضيلتي كه خداي متعال به قوم يهود داد به همان دليلي بود كه بيان شد نه اين كه بعد از فرمان شكني اشان خداي متعال به آن ها نعمت هاي فراواني داده و ايشان را بر ديگران برتري داده است.
درهر صورت، خداي متعال با هيچ قوم و قبيله اي عهد و پيمان نبسته كه اگر فضيلتي به ايشان داد به اين معنا باشد كه آن فضيلت دايمي است. حتي اگر معصيت الهي را انجام دهند، باز هم بر فضيلت خود باقي بمانند.
اگر به آيه بعدي توجه كنيم، متوجه مي شويم كه نزد خداي متعال قوم يهود را به سبب غرور شان تهديد كرده و به آن ها خطاب كرده كه بترسند از روزي كه روز حساب است و هيچ وساطت و شفاعتي در آن روز پذيرفته نيست و همه افراد هنگام حساب و دادن جزا يكسان اند.
خداي متعال فرمود:
"وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون"(7)
و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى ‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏ شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى ‏شوند.
خط بطلان:
مفسرين نوشته اند:
(خداي متعال دراين آيه) خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى ‏كشد، زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى‏ كردند مى‏توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى‏ شدند.(8)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم، سال 1374 ه ش، ج‏20، ص 329
2. سوره بقره، آيه 50.
3. ثقفي تهراني محمد، تفسير روان جاويد، تهران، انتشارات برهان، چاپ سوم، سال 1398 ه ق، ج‏3، ص 42 با ويرايش كامل.
4. سوره بقره، آيه 47.
5. ترجمه الميزان پيشين، ج‏18، ص 252.
6. مصطفوي حسن، تفسير روشن، تهران، انتشارات مركز نشر كتاب،چاپ اول، سال 1380 ه ش، ج‏1، ص 245.
7. سوره بقره، آيه 48.
8. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ اول، سال 1374 ه ش ج‏1، ص 222.
موفق باشید.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام، در انجیل متی آمده است که نشانه های پایان عصر، تاریکی خورشید و بی نوری ماه و افتادن ستاره هاست، چرا این اتفاقها نیفتاد؟ آیا اینها نشانه قیامت نیست؟ "اذا الشمس کورت ...نجوم الکدرت ... جبال سیرت و.... " اگر هست، نشانه های ظهور حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) در انجیل کجاست؟

پاسخ:
به نظر شما آيا قيامت برپا شده است يا الآن نزديك برپايي قيامت است كه اين نشانه ها اتفاق افتاده باشد؟
در كتب آسماني اعم از تورات و انجيل و قرآن نشانه هايي براي برپايي قيامت آمده است از جمله تحولات عظيم كيهاني كه رخ مي دهد اما به غير از خداوند هيچ كس از زمان وقوع قيامت خبر ندارد بنابراين جاي اين سوال نيست كه كي اينها اتفاق مي افتد يا چرا تا به حال اتفاق نيفتاده است.
درباره بشارت به ظهور پيامبر اسلام (ص) بايد بگوييم كه قرآن از بشارت پيامبران گذشته درباره پيامبر اسلام (ص) حكايت مي‌كند و در تورات و انجيل كنوني، با وجود در دست نبودن متن اصلي، نوعي بشارت به ظهور پيامبر اسلام(ص) وجود دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ »(1)؛ و هنگامى كه عيسى مريم به بنى اسرائيل گفت: من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و به حقانيت كتاب تورات كه مقابل من است تصديق مى‏ كنم و نيز (شما را) مژده مى‏ دهم كه بعد از من رسول بزرگوارى كه نامش (در انجيل من) احمد است بيايد. چون آن رسول ما با آيات و معجزات به سوى خلق آمد گفتند: اين سحرى آشكار است.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مسيح بوده يا نه، ولى آيات ديگر قرآن گواه بر ذكر آن در خود انجيل است مانند اين اين شريفه: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ...»(2)؛ آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى‏ كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى‏ بينند.
در كتابهاى موجود انجيل تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه‏ هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى‏ كند ديده مى‏ شود. غير از پيشگويي هايى كه در اين كتب ديده مى‏ شود، و بر شخص پيامبر اسلام (ص) صدق مى‏ كند، در سه مورد از انجيل يوحنا روى كلمه « فارقليط» تكيه شده است كه در ترجمه‏ هاى فارسى، به" تسلى دهنده" ترجمه شده است، اكنون به متن انجيل يوحنا توجه كنيد:
« و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند.(3)
و در باب بعد آمده: « و چون آن" تسلى دهنده" بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى‏ آيد او در باره من شهادت خواهد داد.» (4)
و در باب بعد نيز مى‏ خوانيم:« ليكن به شما راست مى‏ گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم، آن" تسلى دهنده" به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد.»(5)
بشارت‌هاي موجود در كتاب‌هاي آسماني پيشين دليلي براي رسالت پيامبر اسلام (ص) و زمينه اي براي مسلمان شدن يهوديان و مسيحيان به شمار مي‌آيد عالمان اهل كتاب، آنان كه نمي‌خواستند مردم به پيامبر اسلام(ص) ايمان بياورند و از مسلمان شدن ديگران ناخشنود بودند، در پي تحريف اين بشارت‌ها برآمدند. برخي را حذف و برخي را نادرست ترجمه نمودند. لفظ «فارقليط» كه در كتاب مقدس مسيحيان آمده، از اين قبيل است كه مفهومي معادل « احمد » دارد.(6)

پي نوشت ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. اعراف(7)آيه156.
3. انجيل يوحنا باب 14 جمله 16؛ به نقل از :مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج24، ص76.
4. همان، باب 15 جمله 26.
5. همان، باب 16 جمله 7.
6. تفسير نمونه، ج 24، ص 76.

موفق باشید.

ضرورت رخ دادن واقعه غدیر چه چیزی می باشد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در آغاز بايد گفت: مكاني به عنوان "غدير" موضوعيت ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد طرح رهبري و امامت امام علي (ع) ا ست كه در مكاني به عنوان غدير اتفاق افتاده است. بر اين اساس بايد گفت چه ضرورت هايي اقتضا مي نمود كه در اسلام حادثه غدير به وجود آمد ورسول خدا (ص) علي (ع) را به عنوان رهبر معرفي نمايد؟ ضرورت هاي متعدد اعتقادي، سياسي، ديني اقتضا مي نمود كه اين حماسه شكل گيرد. اين ضرورت ها را مي توان با محور هاي زير سامان داد:
1ـ پيامبر(ص)‌در راه تبليغ دين اسلام به مدت بيست و سه سال تلاش كرد و توانست حكومت اسلامى را تشكيل دهد تا در پرتو آن،‌ احكام دين پياده شود. سرانجام در سال يازدهم هجرت ديده از جهان فرو بست. با رحلت حضرت هر چند وحى و نبوت پايان يافت، ولى وظايفى كه بر دوش حضرت بود (غير از اخذ و ابلاغ وحي) پايان نيافت، بنابر اين لازم بود پس از درگذشت حضرت فردى با ويژگى هاى لازم مسئوليت هايي را بر دوش گيرد، آن دو چيز بود: يك تفسير و تبيين معصومانه از دين يا مرجعيت دينى و ديگرى رهبرى سياسى جامعه اسلامي كه در پرتو آن، دين تقويت و احكامش اجرا شود. اين دو وظيفه، وظايف مهم امامت و رهبرى جامعه اسلامى است.
2ـ به مقتضاى رهنمود عقل مى گوييم: اگر فردى در پى اصلاح و هدايت مردم با زحمات فراوان و در طول ساليان دراز طرحى را براى جامعه بشري به اجرا بگذارد، طبيعى است كه بايستى براى بقا و استمرار آن چاره انديشى نمايد و به هيچ وجه روا نيست بنايى را كه با زحمات فراوان تأسيس نموده است، براى حفظ آن از خطرات آينده، هيچ نوع پيشگيرى به عمل نياورد و متولى را براى حفظش معرفى ننمايد. پيامبر اسلام(ص) طرحى را پايه گذارى كرد؛ بهترين دين را به مردم عرضه كرد، و آن را جاودانه معرفى نمود. با آوردن اين دين تحول عميقى در جهان بشريت ايجاد كرد و شالوده تمدنى بزرگ را پى ريزى نمود، نيز فرهنگ جزيره العرب را از جاهليت به مدنيت سوق داد؛ مردم پراكنده را متحد كرد و حكومت تشكيل داد. با توجه اين امور معقول نيست كه براى رهبرى آينده فكرى نكرده و چاره اى نيانديشيده باشد.
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام، و با در نظر گرفتن اوضاع منطقه و وجود دشمناني چون حكومت روم و ايران و منافقان، و نوپايى جامعه دينى و عدم استحكام عقايد و اصول و احكام ديني، معقول نيست. اين آيين با ارزش را بدون رهبر به حال خود رها كند. حكمت، آگاهي و ژرف انديشى پيامبر(ص) ايجاب مي‌كرد كه در اين باره اقدام نمايد.
3ـ حال كه به حكم خِرَد لازم است كه پيامبر(ص) براى آينده چاره انديشى كند، در اين خصوص دو گونه متصور است: يكى اين كه فردى را براى جانشينى مشخص كند و راه آينده را با جانشين فردى ترسيم نمايد؛ ديگر اين كه اين كار را بر عهده مردم بگذارد. باتوجه به واقعيت هاى آن زمان و محتواى دين و عدم سابقه در تعيين رهبرى توسط مردم و ... گزينة‌ دوم نادرست به نظر مي‌رسد و گزينه اوّل خرد پسند است.
4. ضروت شرعي ونقلي نيز اقتضا مي نمود كه جريان غدير،به وجود آيد، زيرا خدواند به رسول خدا دستور داد كه در آخر عمر خويش امامت علي (ع) را مطرح كند، زيرا ادامه رسالت، هدايت جامعه واجراي احكام الهي نياز به رهبر خردورز، مدير و شايسته داشت، بر اين اساس خداوند دستور داد:
"يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ "(1) ، اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى‏كند. نا گفته نماند مساله ي امامت علي (ع) تنها درروزغدير مطرح نشد، بلكه رسول اكرم در بسياري موارد -در طول دوران نبوت خود- به اين مسأله تأكيد كرده اند، به اين روايات توجه كنيد:
1ـ حديث يوم الدار:
بعد از گذشت حدود سه سال از بعثت پيامبر و دعوت مخفي حضرت، خدا پيامبرش را مأمور ساخت كه دعوت خويش را آشكار سازد كه آيه « و انذر عشيرتك الاقربين(2) خويشاوندان نزديك خود را انذار نما » در اين مورد نازل شد. پيامبر(ص) بزرگان بني هاشم را جمع كرد و فرمود: « من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام. خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين ياري مي‌كند تا برادر، وصي و جانشين من ميان شما باشد» ؟ حضرت سه بار اين سخن را تكرار كرد و هر سه بار تنها علي(ع) آمادگي خود را اعلان نمود.(3)
2ـ حديث منزلت:
پيامبر بزرگ اسلام منزلت و مقام اميرمؤمنان را نسبت به خود، منزلت و مقام هارون به موسي معرفي كرد و فرمود: « اي علي، تو نسبت به من همانند هارون براي موسي هستي،‌جز اين كه هارون پيامبر بود، ولي بعد از من پيامبري وجود ندارد».(4) بنابراين حضرت علي (ع) به غير از مقام نبوت همه مقام هاي هارون را مانند جانشيني داراست، زيرا قرآن مي‌گويد: هارون برادر،(5) وزير(6) و خليفه حضرت موسي بود.(7) بنابراين امام علي(ع) وصي، وزير و جانشين پيامبر است.
البته درجريان غدير مساله ي امامت علي (ع) به صورت جدي مطرح گرديد، زيرا اين امر هم طبق دستور خداوند بود وهم به جهت اينكه آخر عمر حضرت بود، بايد حضرت به اين امر اقدام مي نمود.

پي‌نوشت‌ها:
1. مائده(5)آيه67. رك ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج5، ص6.
2. شعرا (26) آيه 214.
3. ارشاد، ترجمه ‏ محمد باقر ساعدى خراسانى‏ ،تهران‏ ناشر اسلاميه‏ 1380 ش‏، چاپ اول‏، ج1، ص44.
4. ابن هشام سيره نبوي، تهران، انتشارات خوارزمي، ج 4، ص 163.
5. مريم (19) آيه 53.
6. طه (20) آيه 26.
7. اعراف (7) آيه 142.
موفق باشید.

صفحه‌ها