هدف از افرینش

هدف از آفرینش چیست؟خداوند چرا مرا آفریده ؟اینکه بعد از اینکه روح از جان جداشد چه صحنه ای را مشاهده میکند وچگونه رندگی خواهیم داشت وبعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقی خواهد افتاد؟ چون شنیده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بیرون میاید ودنیا برایش ناشناخته است ما هم اینگونه وارد آن دنیا میشوییم وچرا حدیث میگوید که انسان بیناتر وشنواتر میشود؟اینکه چرا رقص وموسیقی حرام است ؟آیا سندی است که حرام بدانیم چون از بچگی به موسیقی گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اینکه مدام به خاطر همین حرفها احساس گناه دارم ؟دیگراینکه من قبلا در مورد وسواس فکری پرسیده ام اما میخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسی من درست باشدومن کسی را در گذشته کشته باشم با وجود اینکه اطرافیان همه میگویند فکر است هیچ راه بازگشتی با توبه امکان ندارد؟در ضمن اگر کتاب مفیدی در مورد آفرینش وراههای رسیدن به خداوند برایم بنوسید ممنون میشوم چون من مدام برای خود میخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر به کجا

پرسش 1:
سوالات مختلف شرح : هدف از آفرينش چيست؟خداوند چرا مرا آفريده ؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباط با اين مركز
آفرينش هر يك از ما جزيي از آفرينش همه عالم و مخلوقات خداوند است ، در نتيجه فلسفه حقيقي خلقت ما نيز در خلال تبيين فلسفه اصلي آفرينش تعريف مي شود ؛ پرسش از فلسفه آفرينش از آنجا نشأت مي گيرد كه تصور ما از انجام کارها ، به دست آوردن سود يا رفع نياز است ؛ زيرا ما انسان ها موجودات محدود و ناقص هستيم و همواره اعمال ما به يکي از اين دو امر برمي گردد .
هدف انسان در كارهايش، رسيدن به كمال و سود يا رفع نقص است؛ مثلاً غذا مي‏خورد تا رفع گرسنگي كند. لباس مي‏پوشد تا خود را از سرما و گرما حفظ كند.ازدواج مي‏كند براي ارضاي نيازي كه احساس مي‏كند .اما خداوند چطور ؟،او كه هيچ نقصي ندارد كه با افعالش، قصد رفع آن را داشته باشد و هيچ كمالي را فاقد نيست، تا به كمال رسيدن براي او فرض شود. پس چرا مي آفريند ؟
در پاسخ بايد گفت در حقيقت خدايي او اقتضاي آفرينش دارد؛ زيرا «آفريدن» به معناي ايجاد كردن است و هر وجودي خير است و لازمه فياض(بخشنده) بودن خداوند، عطا كردن او است: «و ما كان عطاء ربك محظورا؛(1) و عطاي پروردگارت منع نشده است»، .
هر چيزي که اقتضاي وجود و هستي داشته يا امکان وجود داشتن آن باشد ، فيض وجود از خدا دريافت مي کند .خداوند بخل در وجود و هستي دادن ندارد ، تا موجودي که امکان وجود آن است ، وجود را دريافت نکند.
جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .
هر «بود»ي ، «نمود»ي دارد؛ نمي شود فياض باشد ، اما فيضي نداشته باشد ، همان گونه که نمي تواند نور باشد اما روشنايي نداشته باشد و رحمت باشد اما بخشش نداشته باشد! بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان و از جمله انسان نتيجه صفات خداوند است .
خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد ، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود ، خداوند آن را آفريد؛ بنابراين جهان هستي ، نشان دهنده و نتيجه صفات خداوند است.
از اين رو خلقت جهان هستي ، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست .
خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد ، جهان و انسان را آفريده ، چون لازمه اين صفات آن است كه اولا جهان را بيافريند .
از سوي ديگر به حكم عقل خلقت خداوند بايد بهترين و كامل‏ترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است.
چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند ،ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كامل‏ترين صورت ممكن را داشته باشد و هر چه امکان تحقق دارد ، از طرف خداوند فيض وجود دريافت کند.
بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آن‏ها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند.
آن‏ها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت ، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت مانند شهوات وشيطان قرار داشته باشد.
اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبي‏ها و پاكي‏ها دعوت مي كند ، ولي اميال حيواني و شهواني او به همراه وسوسه هاي شيطان هم قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواسته‏ها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است و از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنمايي‏هاي پيامبران او را به سوي خوبي‏ها فرا مي خواند. او در عرصه‏هاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهي‏ها ، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد.
چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سخت‏ترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي پيدا مي شود. همواره چنين صحنه‏هايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود.
اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنه‏هاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند ،فراهم نمي كرد ،باز جهان كامل‏ترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نبود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، چنين خلقتي لازم و ضروري است و گرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسان‏ها ندارد.
اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است . هدف و مسيري است که در مورد خلقت حکيمانه انسان در نظر گرفته شده ، ابزار و راهکاري است که خداوند براي تعالي و رسيدن انسان به کمالي که در وجودش امکان تجلي دارد ،در نظر گرفته ؛ مقصدي است که در برابر خلقت حکيمانه خداوند ترسيم شده، نه هدف اصلي خلقت وآفرينش انسان .
در نتيجه خلقت هريك از ما بر اساس همين هدف بلند به شكوه و زيبايي اين مجموعه مي افزوده و بودن هريك از ما باارزش تر و مهم تر از نبوندما بوده و بر فرض تحقق شرايط و عوامل خلقت هر يك از ما، خداوند اين خير و نعمت وجود را از ما دريغ ننموده است .

پي‌نوشت:
1. اسراء (17) آيه‏ 20.

پرسش 2:
اينکه بعد از اينکه روح از جان جداشد چه صحنه اي را مشاهده ميکند و چگونه رندگي خواهيم داشت

پاسخ:
هنگامي كه روح از بدن جدا مي‏شود، پيش از آن كه بار ديگر در قيامت به بدن اصلي باز گردد، در عالمي كه ميان اين دو عالم است و برزخ ناميده مي‏شود، قرار خواهد داشت..
قرآن مي‏فرمايد: "تازماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد مي‏گويد: "پروردگارا! مرا باز گردان، شايد در آنچه ترك كردم و كوتاهي نمودم، عمل صالحي انجام دهم (به او مي گويند) چنين نيست، اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته مي‏شوند".(1)
آيه فوق به وضوح اشاره به وجود چنين عالمي ميان دنيا و آخرت مي‏كند.
در روايتي از امام صادق(ع)مي‏خوانيم: "من از برزخ درباره شما مي‏ترسم". راوي گفت: برزخ چيست؟ فرمود: "برزخ قبر است از زماني كه انسان مي‏ميرد تا روز قيامت"(2)
بنابراين انسان پس از مرگ در عالم برزخ مي‏ماند، منتها منظور از قبر يا عالم برزخ محل دفن فرد نيست، بلكه عالم ويژه اي است كه روح انسان بر اساس اعمال و رفتار خود آمن را در وضعيت هاي گوناگون تجربه مي كند . به همين خاطر در روايات گفته شده كه قبر(برزخ) يا باغي از باغ‏هاي بهشت يا جايگاهي از جهنم خواهد بود.
در نتيجه انسان ها پس از مرگ و قبل از آغاز قيامت و حضور در صحراي محشر و انتقال به بهشت يا جهنم در عالم برزخ مي مانند و عالم ديگري را تجربه نمي كنند ، اما ممكن است براي همين عالم برزخ مراحل و عقبه ها و درجه هايي فرض شود كه انسان در طول حيات برزخي آن ها را بگذراند ، در مورد مواقف و حسابگاه هايي كه در آن به اعمال او رسيدگي مي شود، روايات بسيار نقل شده كه مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب "منازل الآخره" به طور كامل به آن ها اشاره نموده است .
انسان در برزخ نوعي تجربه كمرنگ و موقت از حيات اخروي و زندگي پس از قيامت را پشت سر مي گذارد . چه بسا تكاليف و وظايف ديني و اخلاقي و كمالات و ملكات روحي در آن عالم به شكل گردنه هايي در برابر او متجلي گردند كه بسته به وضع رفتاري خود در دنيا به آساني يا دشواري از اين مراحل خواهد گذشت يا در آن ها متوقف خواهد ماند .
در واقع اگر فرد اهل خوبي و پاكي دل و بندگي خدا بود و گرفتار مشكلات روحي و اخلاقي و رفتاري نبود يا چنين مراحلي را از اساس تجربه نكرده و يا به آساني از آن ها عبور خواهد نمود ، اما اگر از اهل شقاوت و بدي بود ، منزلگاه هاي بسيار و سخت را خواهد ديد .چه بسا عبور از هريك ساليان سال برايش طول كشيده ،رنج هاي بسيار در آن ها متحمل شود و در نتيجه زندگي بد و دردناكي را تجربه نمايد .

پي نوشت ها:
1. مؤمنون (23)، آيه 99.
2 .کافي ،ج3 ص 243 ؛ ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 5، ص 446 و 447.

پرسش 3:
بعد از جواب و سوال شب اول قبر چه اتفاقي خواهد افتاد؟ چون شنيده ام که انسانها مانندنوزاد که از شکم مادر بيرون ميايد ودنيا برايش ناشناخته است ما هم اينگونه وارد آن دنيا ميشوييم وچرا حديث مي گويد که انسان بيناتر وشنواتر ميشود؟

پاسخ:
در اين باره مفسر حکيم علامه طباطبايي بر اساس آموزه‌هاي وحياني بيان کامل و دقيق دارد و گفته است: طبق آنچه از کتاب و سنت استفاده مي‌شود، انسان بعد از مرگ و قبل از قيامت ،يک زندگاني محدود و موقتي دارد که برزخ و واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است، انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتي که داشته و اعمال نيک و بدي که در دنيا انجام داده، مورد بازپرسي خصوصي قرار مي‌گيرد . پس از محاسبه اجمالي طبق نتيجه‌اي که گرفته شد، به يک زندگي شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محکوم گرديده، با همان زندگي در انتظار روز رستاخيز عمومي به سر مي‌برد. (1) طبق اين بيان معلوم مي‌شود که انسان بعد از مرگ، بدون تاخير بازپرسي شده ، جايگاه او در برزخ مشخص مي‌گردد يا در جوار پاکان و صالحان قرار مي‌گيرد يا در کنار ناپاکان و ناصالحان، اما اين يك جايگاه موقتي است . جايگاه اصلي در آخرت مشخص مي شود.
درباره فراز دوم پرسش بايد گفت هر دو مطلب خاستگاه قرآني دارد، زيرا قرآن کريم به صراحت فرمود: «و ننشکم في ما لا تعلمون» (2) و شما را در جايي که از آن بي‌خبريد آفرينشي دوباره بخشيم. در اين آيه تصريح شده که آدمي در جهان آخرت با عالم نوين و اشکال و شرايط تازه آفريده مي‌شود که از آن خبر ندارد. چون آن اصول و نظامات را که بر آن حاکم است نمي‌داند و حتي بيان حقيقت آن در قالب الفاظ نمي‌گنجد تنها... ازآن دور مي‌بينم. (3)
و در آيه ديگر فرمود: «لقد کنت في غفله من هذا فکشفنا عنک عطاک فبصرک اليوم حديد» (4) تو اي انسان از اين رو که نادان بودي سخت در غفلت بودي تا آن که ما پرده را از چشم تو بر انداختيم، و امروز چشم بصيرت تيز بين است. از اين آيه معلوم مي شود که در قيامت جشم آدميان باز مي‌گردد و پرده از جلو ديد او کنار مي‌رود و حقايق را بالعيان مشاهده مي‌کنند.
اما در مقام جمع بين اين دو رويکرد بايد گفت: آيه اول ناظر بدين حقيقت است که عالم آخرت براي آدمي و واقعا يک جهان ناشناخته است و همان طور که کودک بعد از تولد جهان برايش نشئه جديد است و او از آن شناختي پيش ندارد، عالم آخرت نيز براي آدمي چنين است و او عملا شناختي از آن ندارد گر چه بر اساس آموزه‌هاي وحياني اجمالا بدان اعتقاد دارد و چيزهاي کلي از آن را باورد دارد، ولي به طور عيني نشئه نوين براي اوست.
اما آيه دوم ناظر بدين مسئله است در قيامت وقتي حقايق بر انسان عرضه شد آنها را بالعيان مي بيند و جاي ترديد و انکار در آن جا نيست و پرده از جلو چشم انسان کنار مي‌رود. در نتيجه تعارض بين اين دو رويکرد نيست بلکه هر کدام ناظر به حقيقتي خاص است.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيعه در اسلام ،ص 100 و 101.
2. واقعه، 61.
3. ر. ک: تفسير نمونه، ج 23، ص 244، الميزان ج 19، ص 230.
4. ق (50) آيه 22.

پرسش 4:
اينکه چرا رقص وموسيقي حرام است ؟آيا سندي است که حرام بدانيم چون از بچگي به موسيقي گوش داده وبه آن عادت دارم وهم اينکه مدام به خاطر همين حرفها احساس گناه دارم ؟

پاسخ:
موسيقي آهنگي است که از نواختن آلات موسيقي مثل ساز توليد مي شود و دو قسم است.
1 ـ موسيقى که به نظر عرف مردم، مطرب، و متناسب با مجالس لهو و لعب و عياشي وعيش و نوش باشد. چنين مجالسي غالبا همراه با هرزه گي ها است. درچنين مجالسي معمولا انسان از ياد خدا غافل است و آلوده به گناه ومعصيت مي شود.
اين نوع موسيقي به سبب ويژگي که دارد، انسان را ازخداوند متعال وفضائل اخلاقي دور نموده ،به سمت بي بند وباري وگناه سوق مي دهد .چنين موسيقي حرام است . منظور از حال عادي خارج شدن حال رقص پيدا کردن نيست ،بلکه غافل شدن از ياد خدا است که معمولا منجر به گناه مي وشود.
2 ـ موسيقى غير مطرب و معمولى كه انسان را به هيجان شهوى وادار نمي‌كند، مانند آهنگ هاي معروفي که اشعار مذهبي ، مرثيه ها و موزيک هاي نظامي و ورزشي با آن نواخته مي شود، حرام نيست.
مصاديق مشکوکي هم وجود دارد که به درستي شناخته نمي شود که آيا ازقسم اول است،يا ازقسم دوم .اينها اشکالي ندارد، گرچه خوب است که انسان احتياط کند . (1)
ترانه و موسيقي که حرام است، زيان هاي زيادي دارد که به خاطر آن مفاسد و مضرات حرام شده است.
در بررسي كوتاه‌، در موسيقي حرام به مفاسد زير برمي‌خوريم:
ا) تشويق به فساد اخلاق‌:
تجربه نشان داده است كه بسياري افراد، تحت تأثير آهنگ‌ها و غنا، پرهيزكاري را رها كرده‌، به شهوات و فساد روي مي‌آورند. مجلس غنا و موسيقي، معمولاً مركز انواع مفاسد است .آنچه به مفاسد دامن مي‌زند، غناست . چيزي كه پديد آورنده عوامل سوء باشد، نمي‌تواند در شريعت آسماني حلال شود: فاجتنبوا الرجس‌َ من الأَوثَان واجتنبوا قول الزور; از بت‌هاي پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد".(2) يكي از مواردباطل كه حرام است، موسيقي و غنا است كه افراد را به سوي مفاسد سوق مي‌دهد.
ب‌) غافل شدن از ياد خدا:
غنا و موسيقي‌، انسان را مست شهوت‌ها و او را از ياد خدا غافل مي‌كند. قلبي كه از نغمه‌هاي شهوت‌انگيز عاشقانه پر شد، ديگر جايي براي ياد خدا در آن باقي نمي‌ماند .در قرآن از اين امر تعبير به لهو شده و آمده است‌:
"و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضل‌ّ عن سبيل اللّه بغير علم و يتخذها هزوا. (3)
بعضي از مردم‌، سخنان بيهوده را مي‌خرند تا مردم را از روي جهل و ناداني گمراه سازند، آيات الهي را به استهزا مي‌گيرند، براي آن ها عذاب خوار كننده است‌" يكي از موارد "لهوالحديث‌" موسيقي و غنا است كه از عوامل ضلالت از "سبيل‌اللّه‌" شمرده شده و موجب "عذاب اليم‌" است‌.
ج‌) داشتن زيان‌هاي جسمي و اثرات شوم روي دستگاه اعصاب و روان‌:
موسيقي يكي از عوامل مهم تخدير اعصاب است كه تخدير از مجراي گوش صورت مي‌پذيرد . وقتي تحت نفوذ زير و بم آهنگ موسيقي قرار گرفت‌، نوعي رخوت و سستي بر اعصاب چيره شده ، از مفاهيم انساني‌، جز شهوتراني‌، عشقبازي و جمال‌پرستي چيزي در برابر ديدگان بي فروغ عقل وي مجسم نمي‌شود. چنان روي ادراك و نيروي خرد سرپوش گذارده مي‌شود كه مفاهيم مقدسي به نام‌: رحم‌، مروت‌، عفت‌، حيا، امانت‌، مساوات‌، برادري و مبارزه‌، و استقامت در راه هدف به فراموشي سپرده مي‌شود.
د)موسيقي وغنا، يكي از ابزار استعمار:
استعمارگران جهان‌، هميشه از بيداري مردم‌، مخصوصاً نسل جوان‌، وحشت داشته‌اند; به همين دليل‌، بخشي از برنامه‌هاي گسترده آن ها براي ادامه استعمار، فرو بردن جامعه‌ها در غفلت بي‌خبري‌، نا آگاهي و گسترش انواع سرگرمي‌هاي نا سالم است‌. امروز توسعه غنا و موسيقي‌، يكي از مهم ترين ابزاري است كه آن ها براي تخدير افكار مردم از آن استفاده مي‌كنند.(4)
اما در مورد رقص بايد بگوييم : مبناي حرمت رقصي که حرام است ، تحريک شهوت، يا دوري از ذکر و ياد خدا، اشتغال به لهو ذکر شده است و شايد كساني كه فتوا به حلال بودن در نزد شوهر داده اند، همان مبناي تحريك شهوت را لحاظ كرده اند كه براي شوهر اشكال ندارد.
اما اينکه شما از بچگي به موسيقي گوش داده ايد و به آن عادت داريد در صورتي که موسيقي از قسم دوم باشد اشکالي ندارد و چنانچه علاقه به هر نوع موسيقي، از جمله موسيقي حرام داريد، آن را كم كم به سوي موسيقي حلال كه باعث آرامش اعصاب و روان مي شود، هدايت كنيد.
پي نوشت ها:
1. سؤال تلفني از دفتر حضرت آيت الله سيستاني.(7741415).
2. حج(22)آيه 30.
3.لقمان(31)آيه 6.
4 تفسير نمونه، ج17 ،ص24.

پرسش 5:
ديگراينکه من قبلا در مورد وسواس فکري پرسيده ام اما ميخواهم بدانم به فرض که افکار وسواسي من درست باشدومن کسي را در گذشته کشته باشم با وجود اينکه اطرافيان همه ميگويند فکر است هيچ راه بازگشتي با توبه امکان ندارد؟

پاسخ:
به هيچ وجه افکار وسواسي شما درست نيست و گناهي نکرده ايد تا توبه لازم باشد.
پرسش 6:
در ضمن اگر کتاب مفيدي در مورد آفرينش و راههاي رسيدن به خداوند برايم بنوسيد ممنون ميشوم چون من مدام براي خود ميخوانم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا ميروم آخر به کجا
پاسخ:
خوش بختانه كتاب هايي در مورد خداشناسي چاپ و منتشر شده است كه مي تواند براي دانش آموزان مفيد و مؤثر باشد, كه بعضي را معرفي مي كنيم :
1 آموزش عقايد, ج 1ـ 3 از آقاي مصباح ;2 همه بايد بدانند, از آقاي اميني ;3 آفريدگار جهان , از آقاي مكارم ;4 پيام قرآن , در ده جلد, از آقاي مكارم ;
5 منشور جاويد, در ده جلد, از آقاي سبحاني ;6 بهترين راه شناخت خدا, از آقاي ري شهري ;7 مجموعه آثار استاد مطهري ;8 معارف اسلامي , چاپ دانشگاه ;9 درس هايي از قرآن , آقاي قرائتي .

اگر انسان برای رسیدن به تکامل آفریده شده ، با توجه به اینکه خدا الرحم الراحمین است ، چرا برای رسیدن به این کمالی که این روزها ما جوانها کمتر در بین اطرافیان می بینیم ( یا اصلاً نمی بینیم ) ، زندگی در دنیا را با این همه مصیبت و بد بختی انتخاب کرد ؟
مگر خداوند در قرآن نمی فرماید که " ان النسان لکفور " و یا " ان النسان لکنود و انه علی ذالک لشهید " و . . . اگر خداوند خود می فرمایند که انسان سخت ناسپاس و کفر کیش است و خود این را بهتر می داند و حتی می فرماید "انسان بر نیک و بد کردار خویش آگاه است هر چند اینکه پرده های عذر بر خود بیفکند " ، چه انتظار بس بزرگی که بخواهد در صراط مستقیم حرکت کند ؟
خدا خود می فرمایند که " عده ای قلیل از متأخرین مشتاقانه در ایمان از همه پیشی گرفتند "( سوره واقعه ) خوب این عده قلیل از متأخران و جمع بسیار از امتهای پیشین را یکجا به مقصود نهایی خود که کمال است می رساند و عدهء بسیاری را که خداوند در جای جای قرآن صحبت از اعمال و عقوبت آنها می کند ، از زیستن در این دنیای پوچ و بدبختی های متعاقب آن می رهانید .
چرا خدا انسان را خلق کرد ، اگر خود می گوید که انسان سخت ناسپاس و کفر کیش است ؟
تکلیف آنهایی که نمی توانند به کمال برسند چیست ؟ چرا ما محکوم به زیستن هستیم ؟

پرسش 1:عنوان هدف از آفرينش انسان چيست ؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
پاسخ اصلي به سوال شما در درک بهتر حقيقت وجود انسان قرار دارد.
به اوصافي از انسان که در برخي از آيات قرآن آمده اشاره کرديد ، اما از اوصاف بسيار ديگر در قرآن غافل شديد. تنها به يک جنبه از وجود انسان نگاه کرديد و طبعاً قضاوت هاي بعدي نيز متأثر از همين نگاه شده است.
علاوه بر اوصافي که بيان کرديد ،در آيات قرآن انسان در مواردي به اوصافي والا وارزشمند نيز ستوده شده است. اوصافي چون امانت دار الهي روي زمين ، خليفه و جانشين خداوند ، مسجود ملائک ، مسخر بودن عالم در دست او ، کرامت ذاتي انسان ، فضليت و برتري او بر مخلوقات و بلکه اشرف مخلوقات و اوصاف بسيار ديگر.
شايد بگوئيد که اين اوصاف تنها براي عده اي خاص است، پس ديگران براي چه آفريده شدند ، در جواب بايد گفت ؛ اولاً اين اوصاف به صورت کلي بيان شده است و نشانگر آن است که اينها براي نوع انسان است ، يا حد اقل بخشي از اين اوصاف براي نوع بشر است.
ثانياً حتي اگر اين اوصاف براي عده اي خاص باشد ، اين عده با ويژگي انسان بودن به چنين مقام بلندي دست يافتند که اشرف مخلوقات الهي قرار گرفتند.
منظور از ويژگي انسان بودن ، يعني داشتن دو نيروي متضاد در درون ، گرايش انسان به نيکي و بدي و قدرت انتخاب و اختيار و سرانجام طي مسير کمال با نيروي اراده خود.
به عبارت ديگر ، انسان در خلقت خود داراي زمينه هاي شقاوت و انحراف است و بايد در كنار همين اوصاف و حالات مسير سعادت خود را طي كند و به نوعي خلاف مسير گرايش طبع مادي خود به سوي گرايش روحي و الهي خود حركت كند تا در اين كش و قوس ها به سعادت حقيقي خويش دست يابد.
بنابراين وقتي پاي اختيار و انتخاب و باز بودن راه سعادت و شقاوت ( راه نيک و بد ) به ميان مي آيد ، به طور طبيعي عده اي راه سعادت را انتخاب کرده و عده اي راه شقاوت را. از همين جا پاسخ اين سوال که چرا فقط نيکان آفريده نشده و يک جا به کمال نهايي نرسيدند ، روشن مي شود. زيرا اگر قرار باشد که تنها نيکان و سعادتمندان آفريده شوند ، ديگر اختيار معنا نداشت و سعادت انسان جبري بود ؛ بنابراين فرض آفريده شدن انسان هاي نيک و مقرب ، هم با اختيار و اراده داشتن انسان در تضاد است و هم سعادت و کمال و برتري انسان بر فرشتگان معنا نداشت. کمال رسيدن انسان و برتر شدن او بر ملايک به خاطر دو گانگي وجود انسان و اختيار راه سعادت و کمال از ميان همه راه هاي انحرافي است. در حالي که بسيار از انسان ها راه هاي انحرافي را انتخاب مي کنند ، عده اي در اين ميان از همه آنها گذشته و تنها به راه خدا مي روند و اين همان چيزي است که به انسان مقام بالا و ارزشمندي داده است . خداوند با آفرينش چنين موجودي به خود آفرين مي گويد : فتبارک الله احسن الخالقين.
در توضيح بيشتر که هدف آفرينش نيز در آن بيان شده مي توان گفت:
خداوند كه جهان خلقت را به بهترين صورت آفريده است ،در جهان خلقت موجوداتي قرار دارند كه عاري از گناه هستند و جز خصائص نيك ندارند . چنين موجوداتي تنها خدا را عبادت مي كنند و نافرماني از او ندارند . اين موجودات همان فرشتگان الهي اند . آنها همگي بدون اختيار راه سعادت را مي روند و داراي اختيار در انجام خوب و بد نيستند، بلكه سرشت آنها تنها بر خوبى آفريده شده است. غير از فرشتگان ، در اين عالم خلقت مى‏تواند نوعى خاص وجود داشته كه همه مقاماتى كه فرشتگان دارا هستند، دارا شود، اما با اختيار و انتخاب خود، و اين تنها در صورتى ميسر است كه راه خوب و بد براى او باز باشد و ميان خوب و بد، خوب را انتخاب نمايد و به مقام فرشتگان و حتى برتر از آنها دست يابد. اگر قرار بود سرشت اين موجود به گونه‏اى باشد كه داراى اختيار نبوده و فقط راه سعادت را بپيمايد وعاري از گناه باشد و جز خصائص نيك نداشته باشد ، ديگر تفاوتى بين اين موجود و فرشتگان نبود، بلكه همان فرشته بود، حال آنكه فرشته قبل از آن وجود داشت و نياز به خلقت جديد نبود. هم چنين فرض اختيارنيك و بد معنا نداشت. اختيار انتخاب نيك و بد در زماني است كه هر دو بتواند تحقق يابد . در حالى كه اين موجود، نوعى جدا از فرشتگان است و موجودي داراي اختيار و انتخاب آفريده شده و اقتضاى فيض نامتناهى اين است كه در جهان خلقت (كه بهترين جهان ممكن است) چنين نوعى وجود داشته باشد و با فرض چنين نوعى، جهان كامل تر و زيباتر و بهتر خواهد بود.
سخن در آن است كه آيا عالم وجود ، اقتضا و امكان خلقتي ، جداي از ملايك دارد ؟ اگر خلقتي جداي از ملايك امكان دارد ، پس چرا فيض خداوند از چنين خلقتي منع شود؟
از طرف ديگر نيك بودن انسان ها و ارزشمند بودن و حتي فراتر رفتن از مقام ملايك ، زماني است كه انسان بتواند در عين حال كه ميل و كشش به سوي بد در وجود اوست ، راه خير و پاكي و نيك را انتخاب نمايد. اگر انسان بدون اختيار به راه خير برود، بهشت رفتن بى معنا است، چرا كه در اين صورت بهشت نتيجه كار ناكرده است، بلكه سعادت و عاقبت به خيرى لذت بخش و معقول است كه آدمى با سعى و تلاش خود بدان برسد، با توجه به اين كه مى‏توانسته كار بد كند ولى انجام نداده و كار خير از او سر زده است. اگر فرض شود که هيچ انسان بد وجود نداشته و يا خلق نشود ، فرض اختيار نيز معنا نداشت.
بنابراين حكمت الهى اقتضا دارد كه اسباب و شرايط تكامل اختيارى ( و نه جبرى ) براى انسان ها فراهم شود تا كسانى كه بـخـواهـنـد , بتوانند راه حق را بشناسند و باپيمودن آن , به كمال و سعادت خودشان برسند ولى فـراهـم شدن اسباب و شرايط براى چنين تكاملى , بدين معنى نيست كه همه انسان ها از آنها حسن استفاده كرده و لزوماً راه صحيح را برگزينند .
ضمن آن که نبايد فراموش کرد که اگر کسي و يا کساني به مراتب بالاي کمال دست نيافته و به مقام مقربان نرسيده اند ، پس آنان لزوماً در جرگه اشقيا هستند، بلکه بسياري از انسان هاي عادي از کمالات نسبي برخوردار هستند و به همان مرتبه از کمال ، از سعادت برخوردار مي شوند ، همان گونه که در روايات نيز بيان شده که ايمان همانند پله هاي نردبان داراي درجات است و گاهي تا ده درجه براي آن ذکر شده است ؛ بنابراين انسان هاي بسياري در نهايت به سعادت و کمال رسيده و در بهشت رحمت الهي جاي مي گيرند . تعداد بهشتيان از دوزخيان بيشتر است و به همين خاطر براي بهشت هشت در ذکر شده وبراي دوزخ هفت در .
رسيدن به كمال نهايي هرچند نصيب تعداد كمي از انسان ها مي شود اما بسياري از آنها بهره هايي هرچند نازل تر از آن را مي برند و از آن بهره مند مي گردند و در عين دارا بودن مشكلات ومعاصي وانحرافات ، در قيامت مشمول رحمت واسعه الهي قرار گرفته، اهل سعادت و بهشت شده، زمينه تجربه حيات ابدي و تكامل حقيقي در سراي جاودان را به دست مي آورند در حالي كه اگر به دنيا نمي آمدند ،اين فرصت در اختيار آنها قرار نمي گرفت .
ثانيا : گمان نكنيد كمالاتي كه به دنبال آن هستيد ،عجايبي ناديدني وحقايقي دست نيافتني است ؛ بلكه در گوشه وكنار ما و در مقابل چشمان غافل ما انواع واقسام اين كمالات و عظمت هاي وجودي تحقق مي يابد ولي ما از ديدن آنها غافليم . ديدن اين كمالات نياز به كمالي دروني و ديده اي شستشو شده دارد . چشم پوشي جوان از صحنه شهوت انگيز تنها براي خداوند متعال ، بيداري نيمه شب و براي عبادت كسي كه هنوز خستگي كار روزانه را از تن به در نكرده ،تلاش شبانه روزي زني كه بعد از فوت همسرش براي تربيت و سعادت فرزندانش شبانه روز به تلاش مشغول است و صدها نمونه از اين دست همه تجلي بروز بزرگ ترين كمالات انساني در پيرامون ما وبيانگر وجود اين زيبايي ها در وجود انسان هاي همين عصر و زمانه هستند كه اميدواريم ما نيز كمال ديدن و درك لذت آنها و ظهور دادن آن در وجودمان را بيابيم .