حديث

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَي عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص قَالَ بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَي أَرْبَعِ دَعَائِمَ- الْفِسْقِ وَ الْغُلُوِّ وَ الشَّكِّ وَ الشُّبْهَة؛ (1)

امير المؤمنين(ع) فرمود: كفر بر چهار پايه استوار شده: فسق، غلو، شك، شبهه.

پس از درگذشت پيامبر (ص) گروه هايي درباره ايشان و پيشوايان معصوم، از مرز حق تجاوز كرده، مقاماتي را براي آنان قائل شدند كه مختص خداست. از اين جهت «غالي» يا «غاليان» ناميده شدند.

شيخ مفيد مي‌گويد: غاليان گروه هايي هستند كه به اسلام تظاهر نموده، ولي براي اميرمؤمنان(ع) و پيشوايان دين، الوهيت و نبوت ثابت نموده‌اند. آنان را با صفاتي معرفي كرده‌اند كه از مرز حقيقت فراتر است. (2)

علامه مجلسي مي‌گويد:

«غلو» درباره پيامبر و پيشوايان اين است كه آن ها را خدا بناميم يا در عبادت و پرستش شريك خدا بينگاريم، و يا آفرينش و روزي را از آن ها بدانيم، و يا معتقد شويم خدا در آن ها حلول كرده است و يا بگوييم بدون الهام از جانب خدا از غيب آگاهند، و يا امامان را پيامبر بينديشيم، يا تصور كنيم كه شناخت و معرفت آنان ما را از هر نوع عبادت خدا بي‌نياز مي‌سازد و تكليف را از ما بر‌مي‌دارد». (3)

 البته درك جايگاه معصومان چندان آسان نيست. اما بيان آن بزرگواران در خصوص خويش، بهترين راهنماي ما در اين مسير است :

علي(ع) در حديث مختصر و شيوايي فرمود: « از غلو در باره ما دوري بجوييد. بگوييد ما بندگاني پرورش يافته ايم. سپس (بعداز اعتراف به مخلوق بودن و عبد بودن ما ) در باره فضيلت ما هر چه خواستيد بگوييد» (4).

 نكته مهم درباره ائمه(ع) رعايت اصل اعتدال است. نه افراط، نه تفريط. نه آن ها را از مقاماتي كه دارند، بالاتر ببريم و به مقام خدايي برسانيم. نه اين كه تفريط كرده و مقاماتي را كه در آيات و روايات براي آن ها بيان شده، انكار كنيم.

 روايتي كه  به آن اشاره فرموديد، به همين نكته اشاره دارد كه در روايت ديگري از ايشان آمده است كه فرمودند :

در باره من دو كس هلاك شدند: يكي دوستي كه از حدم گذراند. ديگر دشمني كه از مقامم فرو كشاند. (5).

بر اين اساس ملاك غلو بودن و يا نبودن يك اعتقاد و باور مشخص مي شود؛ يعني اگر صفت و يا مقامي كه  خاص خداوند است و دارنده آن مقام الوهيت دارد ، به پيامبر(ص) و خاندان پاك او(ع)  نسبت دهيم ،غلو خواهد بود و باطل ،ولي  اگر صفات و مقاماتي كه خداوند متعال به آن ها عطا كرده ، مثل عصمت و ولايت و علم و قدرت بر شفاعت به اذن خداوند و يا فهميدن سر باطني انسان ديگر و  ... در حالي كه قرآن و فرمايش اهل بيت آن ويژگي را تاييد مي كند، ديگر نه تنها غلو نيست، بلكه عدم اعتقاد به آن به نوعي كوتاهي در حق آن ها است و ناشي از عدم معرفت حقيقي به مقام اين بزرگواران است .

اهل بيت عصمت و طهارت (ع) غلوّ را به شديدترين وجه مردود دانسته و غاليان را نكوهش و تكفير كرده‏اند.البته توجه فرماييد كه علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار حدود صد روايت از ائمه معصومين را درباره غاليان نقل كرده است.

پي نوشت :

1.شيخ كليني‏،الكافي‏،ناشر اسلاميه‏ تهران‏،سال 1362 ش،‏نوبت دوم‏، ج‏2،ص 392.

2. شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد،حسين درگاهي، چاپ و مصنفات شيخ مفيد، ص 109.

3.علامه مجلسي، بحار الانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1404 ق ، ج 25، ص364.

4. همان،ص 270.

5. همان،ص286.

 

 

روايت به اين مضمون از رسول خدا هست از جمله در همان حديث حولاء عطار دارد :

والذي بعثني بالحق نبيا ورسولا ، لقد بعثني المقام المحمود ، فعرضني علي جنته وناره، فرأيت أكثر أهل النار النساء ، فقلت : يا حبيبي جبرئيل، ولم ذلك ؟ فقال : بكفرهن ، فقلت يكفرن بالله عز وجل، فقال: لا، ولكنهن يكفرن النعمة ، فقلت: كيف ذلك يا حبيبي جبرئيل ؟ فقال: لو أحسن إليها زوجها الدهر كله ، ( لم يبد إليها) سيئة قالت: ما رأيت منه خيرا قط .(1)

قسم به آن خدايي كه مرا به حق مبعوث كرد و به مقام محمود رساند ، جبرئيل بهشت و دوزخ را بر من عرضه كرد و بيشتر اهل جهنم را از زنان ديدم و از جبرئيل علت پرسيدم و ايشان فرمود: به خاطر كفر و ناسپاسي آنها است. غالب زنان از اين كه شوهرشان يك عمر خدمتشان مي نمايند ، تشكر نمي نمايند اما همين كه يك بار به زن بدي كند، خطاب به شوهر مي گويد: در عمرم از تو خيري نديدم.

با توجه به اين روايت و روايات مشابه زنان با توجه به روحيه ناسپاسي و ناشكري اي كه برخي از آنها  دارند بيشترين اهل جهنم را در مراحل ابتدايي تشكيل مي دهند ولي بسياري از آنان زود پاك شده يا به شفاعت از جهنم نجات يافته و بهشتي مي شوند از اين رو با بيشتر بودن زنان در بهشت كه دار جاويد است ، منافات ندارد از اين رو بنا بر روايات در بهشت يك مرد با چند زن ازدواج مي كند كه اين نشان از زيادتر بودن زنان در بهشت نسبت به مردان است. (2)

پي نوشت ها:

1. محدث نوري، مستدرك الوسائل، قم، آل البيت، ج 14، ص 243.

2. شيخ صدوق، فقيه، قم، انتشارات اسلامي، ج 3، ص 468.

 

روايت مورد نظر به شرح زير از سخنان امام علي(ع) است:

فاتقوا شرار النساء . وكونوا من خيارهن علي حذر ولا تطيعوهن في المعروف حتي لا يطمعن في المنكر (1)

از زنان بد خود را نگه داريد و از زنان خوب هم حذر و احتياط داشته باشيد و در كارهاي خوب از آنان اطاعت نكنيد كه طمع اطاعت در كارهاي بد از شما پيدا كنند.

متاسفانه در طول تاريخ زن مظلوم بوده و تحقير شده و امكان رشد و تعالي را از او گرفته اند و متاسفانه خود زنان هم در برهه هاي فراواني از تاريخ، اين ظلم گسترده را پذيرا شده اند.

از طرف ديگر زن به طور طبيعي  به زر و زيور و آرايش و خودنمايي گرايش دارد(2) و اين گرايش در كل، مثبت است و مي تواند در خدمت تعالي خود زن و جامعه باشد ولي متاسفانه مردان ظالم آنان را فقط در اين حيطه نگه داشته و خودشان هم بسياري اوقات به صورت افراطي  در خدمت گرايش به زر و زيور قرار گرفته اند.

در جامعه اي كه افراد بخصوص زنان تربيت نشده اند، زنان بد كه ادعاي ايمان و خداباوري و خداترسي و... ندارند كه در شهوت و زينت و تفاخر و تفرعن و...غرقند و زنان مدعي ايمان و خداباوري و خداترسي هم چون تربيت نشده اند گر چه به مراتب كمتر، ولي باز هم از اين آفات در امان نيستند. آري اگر جامعه نسبت به تربيت و رشد انساني و فكري و عقلي افراد بخصوص زنان كه عقب ماندگي بيشتري دارند، عنايت لازم به خرج مي داد،ديگر از هيچ كس بخصوص از زنان لازم نبود حذر شود. زيرا همه آمر به معروف و ناهي از منكر و ياور بر حق و عدل  بودند و بايد بدانان پناه برد نه اين كه از آنان بر حذر بود همچنان كه امامان از زنان تربيت شده خود، بر حذر نبودند.

اگر زناني كه مدعي ايمان و خدا و دين و...هستند ولي تربيت شده نيستند.  كه بر امور خانواده حاكم كنيم و راهنمايي ها و دستورات صحيح نادر آنها را به عنوان اطاعت از آنها انجام دهيم، جرات پيدا كرده و در بقيه امور هم دخالت كرده و خانواده را به سوي قهقرا سوق مي دهند. اما اگر زناني تربيت شده و عاقل و با فهم و تدبير و عالم باشند، اطاعت از آنان نه تنها بد نيست. بلكه اطاعت نكردن از آنان ناپسند است. زيرا آن زنان اگر ميدان پيدا كنند خانواده را به سوي سعادت و خوشبختي سوق مي دهند.

در زمان امام، غالب زنان تربيت نشده بودند از اين رو بهتر بود به آنان كمتر ميدان داده شود و اين به مصلحت خود آنان هم بود.

پي نوشت ها:

1. محمد عبده، خطب الامام علي (نهج البلاغه)، قم، دار الذخائر، ج 1، ص 129.

2. زخرف (43) آيه 18. 

در صدر اسلام خواندن و نوشتن در عرب معمول نبود و به ندرت يافت مي شد

در صدر اسلام خواندن و نوشتن در عرب معمول نبود و به ندرت يافت مي شد و با توجه به تشويق هاي فراوان قرآن و رسول خدا، كم كم خواندن و نوشتن رواج گرفت.

البته متاسفانه بعد از وفات رسول خدا با منع از نوشتن و گفتن حديث و سخن پيامبر ، در اين جريان وقفه اي ايجاد شد تا اين كه كم كم اين منع سست شد و بالاخره عمر بن عبد العزيز اموي در زمان امام سجاد (ع) دستور كتابت سنت نبوي را صادر كرد. (البته شيعه از همان زمان رسول خدا و بعد از ايشان به نقل و كتابت همت داشت ؛ ولي با توجه به منع شديد اين كار را مخفيانه و با رعايت اصول حفاظتي انجام مي داد.)

زمان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) دوران اوج نقل و كتابت حديث بوده است و اين دو امام بزرگوار در ترويج اسلام ناب در ابعاد معرفتي و اخلاقي و فقهي تلاش بسيار كردند و شاگردان مخلص آن دو امام هم در ثبت و نوشتن احاديثي كه از آن دو بزرگوار مي شنيدند ، تلاش فراوان داشتند و بيشتر كتب اوليه حديث شيعه كه به "اصول اربع مأه ؛ اصول چهار صد گانه" معروفند، در اين دوران نوشته شد و منابع جوامع روايي ، همچون كتاب كافي ، همين اصول اربع مأه گشتند.

البته طبيعي است كه شاگردان به تناسب روحيه خود و در زمينه اي كه علاقه و تخصص داشتند، احاديثي كه از امام مي شنيدند، را ثبت مي كردند و بسياري از نوشته هاي فراوان آن شاگردان از امامان با توجه به خفقان شديد عباسي از بين رفت و شاگرداني هم ناباب شدند و به دست بردن در احاديث همت گماردند و امامان هم در صدد راه ياد دادن و القاي اصول بودند تا شيعيان خود به استنباط از قرآن و سنت سوق يابند.

اين گونه نبود كه امامان توانسته باشند افراد و گروه هايي را براي كتابت احاديث سازمان دهي كنند و كار را بين آن ها تقسيم نمايند و ... . خفقان حكومت طولاني عباسي اجازه اين سازمان دهي ها را نمي داد و امامان بر حسب مقدورات اقدام مي كردند.

اين كه نوشت افزار هاي زمان امام صادق چه بوده است، را بايد با مراجعه به كتاب هاي تاريخي به دست آوريد.

در مورد نوشت افزار هاي زمان رسول خدا براي كتابت وحي و سنت آمده:

قرطاس (كاغذ)، قلم ، مداد (به معناي مركّب) ، صحف (برگه هايي از كاغذ كه روي آن  نوشته شده) ، سجلّ (نوشت هاي لوله شده) ، رَقّ (پوست نازكي كه روي آن مي نوشتند) .

عُسُب؛ جمع عسيب به قسمت پهن جريده و شاخه نخل كه براي نوشتن بر روي آن استفاده مي شد و "لخاف" جمع لخفه، به سنگ هاي سفيد و نازك  و "رقاع" جمع رقعه، به برگ پهن درخت و گياه يا به پوست گفته مي شد كه اين ها هم مورد استفاده قرار مي گرفت. (1)

 

پي نوشت ها:

1. پژوهشي در تاريخ قرآن، ص 216 به نقل از : الفهرست، ص36 و الاتقان، ج1، ص99.

ادوار تاريخي و ميراث حديثِ شيعه از چهار جهت با ادوار تاريخي و ميراث حديثي اهل سنت متفاوت است كه عبارتند از:

1. تاريخ حديث شيعه تا عصر رسالت و امامت از اتصال كاملي برخوردار بوده و هيچ حلقه‎اي از آن نيافتاده است. به همين دليل نخستين دورة تاريخي حديث شيعه را نخستين نگاشته‎هاي حديثي تشكيل مي‎دهد، البته با اين تفاوت كه نخستين نگاشته‎هاي حديثي اهل سنت حداقل يك سده با عصر رسالت فاصله دارد، اما نخستين نگاشته‎هاي حديث شيعه با عصر رسالت و امامت كاملاً متّصل است.

2. گردآوردندگان جوامع حديثي اولية اهل سنت آنها را براساس سنت شفاهي فراهم آوردند. در حقيقت بخاري و مسلم از روي شنيده‎هاي روايي كه از طريق اساتيد به آنان منتقل شد به تدوين صحيحين پرداختند، اما گردآورندگان جوامع اولية حديثي شيعه با سنّّت مكتوب روبرو بوده‎اند كه ما آن را با عنوان اصول اربعمأة (اصول چهارصدگانه ) مي‎شناسيم و از آن با عنوان شكل‎گيري ميراث روايي شيعه در قالب اصول اربعمأة و دورة دوم از ادوار تاريخ حديث شيعه ياد مي‎كنيم. اين دوره از اختصاصات تاريخ حديث شيعه است.

3. با توجه به اتصال حلقات حديث شيعه و نيز تكيه داشتن آن بر سنت مكتوب و نظارت اهل بيت (عليهم السّلام ) بر عموم مكتوبات حديثي، پديدة وضع و جعل در مقايسه با حديث اهل سنت، به صورت محدودي در حديث شيعه راه يافته است. اين امر پيراستن منابع روايي شيعه از احاديث جعلي را از نگاه محدّثان شيعي در مقايسه با آنچه از نگاه محدثان اهل سنت مشهود است، با ضرورت كمتري مواجه ساخته و بدين خاطر ما به دورة تنقيح جوامع روايي در تاريخ حديث شيعه برنمي‎خوريم. هرچند تلاش‎هايي محدود؛ هم چون تدوين كتاب «الأخبار الدخيلة» از علامه شوشتري در دوران معاصر انجام گرفته و خود بر ضرورت پيراسته ساختن كامل ميراث روايي شيعه پاي مي‎فشريم.

4. بايد اذعان كرد كه دانش‎هاي تخصصي حديث؛ همچون اصطلاحات حديثي، براي برخورد با بحران‎ها و ضعف‎هاي سندي و متني روايات بيشتر در بستر تاريخ حديث اهل سنت شكل گرفته و آنچه در تاريخ شيعه انجام گرفته ناظر به تحقيقات عالمان اهل سنت است و براي پر كردن خلا اين دانش‎ها در فرهنگ شيعي بوده است. البته علم رجال و فقه الحديث از اين امر مستثناست. (1)

پي نوشت:

1. علي نصيري، حديث شناسي، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم، ج1، ص185.

محدث احاديثي را كه از لحاظ سند به حداقل لازم از نظر او اعتبار دارند ، نقل مي كند ...

محدث احاديثي را كه از لحاظ سند به حداقل لازم از نظر او اعتبار دارند ، نقل مي كند هر چند خودش به دلايل ديگري آن حديث را قبول نداشته باشد مثلا ممكن است مضمون حديث را مخالف اصول قرآني و روايي بداند ولي چون سند آن حديث حداقل اعتبار را از نظر او دارد ، آن را نقل مي كند. يا احاديثي را نقل مي كند كه مضمونشان با هم منافات دارد. ولي چون هر دو حديث منافي، سندشان حداقل اعتبار را دارد، هر دو را نقل مي كند.

حالا اين محدث گاهي در همان كتاب حديث يا در كتابي ديگر، فقيهانه وارد بحث مي شود و حديثي را كه خودش سند آن را داراي حداقل اعتبار مي داند، به نقد مي كشد و به ادله سندي يا متني يا با قرائن ديگر آن را رد مي كند يا اصلا بحث فقيهانه نمي كند و آن را به فقيهان وامي گذارد. 

عالماني چون كليني ، مجلسي و... در كتاب كافي و بحارالانوار  به عنوان يك محدث سعي در جمع احاديث دارند.

البته كليني در كافي سعي دارد رواياتي كه به نظر او از سند معتبري برخوردار هستند، جمع آوري كند ولي مجلسي در بحار الانوار در صدد جمع آوري آثار منسوب به امامان است و هر خبر و حديثي كه حداقلي از اعتبار را داشته باشد، در آن كتاب جمع آورده تا بعد از او عالمان در مورد آن احاديث تحقيق كنند و معتبر و غير معتبر را شناسايي كرده و روشن سازند.

بنا بر اين كليني به عنوان يك محدث وقتي يك حديثي را معتبر مي داند، آن حديث را در كتابش مي آورد. ولي آوردن يك حديث در كتاب كافي به معناي اعتقاد كليني به مضمون آن حديث نيست. زيرا همان كليني در همان زمينه روايات و احاديث ديگر هم آورده كه با اين حديث تفاوت دارد و بايد آن احاديث را در مجموع ديد و بررسي كرد و با توجه به مجموع آنها نظر داد و اگر جايي كليني جمع بندي خود از احاديث را ذكر كرده، آن جمع بندي را مي توان نظر او شمرد.

ما در مورد جمع بندي احاديث مربوط به تحريف قرآن از نگاه كليني اطلاع نداريم و نمي دانيم. آيا ايشان موضع گيري صريحي كرده است يا نه و ظاهرا بايد ايشان موضع صريحي دال بر تحريف قرآن نگرفته باشد و گر نه مخالفان آن را در بوق و كرنا مي كردند. بله رواياتي در كافي هست كه بر تحريف و كم شدن قرآن دلالت دارد. ولي اين ها را نمي توان اعتقاد كليني شمرد. بلكه ايشان چون آن روايت را از لحاظ سندي معتبر ديده، آن را ذكر كرده همان گونه كه رواياتي هم نقل كرده كه تحريف را انكار مي كند. از جمله در باب حد زنا به حد رجم اشاره كرده و روايتي آورده كه دلالت دارد آيه حد رجم جزو قرآن بوده است:

قال أبو عبد الله عليه السلام : الرجم في القرآن قول الله عز وجل : إذا زني الشيخ والشيخة فارجموهما البتة فإنهما قضيا الشهوة ( 1 ).

اما نمي توان به صرف وجود رواياتي در كتاب يك عالم دال بر تحريف و بودن يك آيه در قرآن كه الآن وجود ندارد، آن عالم را معتقد به تحريف قرآن شمرد.

كليني كه اين روايت و روايات ديگر كه بر تحريف و كم شدن قرآن دلالت دارند، را نقل كرده، روايت زير را هم آورده است:

عن ابي بصير قال: سألت ابا عبداللَّه عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» فقال: نزلت في علي بن أبي طالب والحسن والحسين عليهم السلام. فقلت له: إن الناس يقولون: فما له لم يسمّ علياً واهل بيته عليهم السلام في كتاب اللَّه عز و جل؟ قال: فقال: قولوا لهم: ان رسول اللَّه صلي الله عليه و آله نزلت عليه الصلوة ولم يسمّ اللَّه لهم ثلاثاً ولا أربعاً حتي كان رسول اللَّه هو الذي فسرّ ذلك لهم .... (2)

آية اللَّه خوئي بعد از ذكر اين حديث مي‏فرمايد:

فتكون هذه الصحيحة حاكمة علي جميع تلك الروايات وموضحة للمراد منهم وإن ذكر اسم أمير المؤمنين عليه السلام في تلك الروايات قد كان بعنوان التفسير .... (2)

از امام صادق در باره آيه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول پرسيدم كه فرمود: در باره امامت امام علي و فرزندانش است.

پرسيدم: مردم مي گويند: چرا خدا نام آنان را در كتابش ذكر نكرده است؟

فرمود: بگو مگر خدا كه نماز را واجب كرده تعداد ركعات و اين كه هر نماز چند ركعت باشد را ذكر كرده است؟ نگر اين را به بيان پيامبر واگذار نكرده است؟ در اين مورد هم تفسير و بيان مصداق ها به عهده رسول خدا نهاده شده است.

آية اللَّه خوئي بعد از ذكر اين حديث مي‏فرمايد:

اين روايت صحيح بر همه رواياتي كه دلالت قوي و ضعيف بر تحريف و كم شدن قرآن دارند ، حاكم است و روشن مي سازد كه مراد آن روايات (بر فرض صحيح بودن) و ذكر نام امام در آنها از باب تفسير و تأويل و بيان مصداق است ( و وحي و از قرآن نمي باشد). (3)

بنا بر اين وجود رواياتي كه دلالت دارد آيه رجم يا مطالب ديگري در قرآن بوده كه الآن نيست و به دستور خود پيامبر تلاوتشان و حكمشان نسخ شده يا بعد حذف گرديده ، دليل بر اين نمي شود كه آورنده حديث به مضمون آن ، اعتقاد هم دارد.

عالمان شيعه به اتفاق قرآن موجود را همان قرآن نازل بر رسول خدا مي دانند كه بدون كم و زياد به دست ما رسيده و روايات دلالت كننده بر تحريف و حذف شدن قرآن را قبول ندارند و آن روايات را هر چند از لحاظ سند هم معتبر باشند، در برابر آيات و روايات دلالت كننده بر تحريف نشدن قرآن به چيزي نمي گيرند.

بله در اهل سنت بعضي معتقدند كه اين آيات در قرآن بوده و تلاوتشان نسخ شده ولي حكمشان جاري مي باشد.

از نگاه عالمان شيعه قائل شدن به نسخ تلاوت آيات به همان قائل شدن به تحريف و كم شدن قرآن بر مي گردد كه قولي باطل است. (براي توضيح بيشتر به البيان آيت الله خويي باب نسخ تلاوت مراجعه كنيد. )

پي نوشت ها:

1. كليني،كافي،تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج7، ص 177.

2. همان، ج1، ص 286.

2. خويي، البيان ،ص 231.

 

آن چه كه از بزرگان و دانشمندان پيشين  به ما رسيده، يا سينه به سينه رسيده يا به توسط شاگردان و اصحاب خاص نقل شده و يا نسخه برداري و به صورت كتاب و يا هر مقاله در دسترس ما قرار گرفته است.

حتي آن چه كه از دانشمندان فيزيك و شيمي و ... كه معاصر نيستند - با  عدم وجود امكانات چاپ و نشر - به ما رسيده (بعد از گذشت مثلا هزاران سال) در همين حكم هستند.

كمتر كتاب و نوشته ايي را سراغ داريم كه نوشته شخص همان دانشمند و يا فيلسوف و فيزيك دان باشد. اكثر اين مطالب نوشته‌ي شاگردان و نسخه برداري از دست نوشته هاي قبلي است كه احتمالا خود آن نسخه ها در اثر بلاياي طبيعي و يا فرسايش و نبود انگيزه و يا نبود امكانات نگه داري، از بين رفته اند.

در مورد نوشته جات ائمه عليهم السلام هم مي توان گفت نامه ها و يا دست نوشته هايي بوده كه نسخه برداري شده و  توسط شاگردانشان نشر داده شده است.

با وجود اين كه اين بحث مربوط به 1400 سال پيش است، پرسشگر محترم التفات دارند كه در آن زمان امكانات چاپ و نشر و نگه داري و حفظ مكتوبات در چه حدي بوده است؛ ثانيا نظر به اين كه اكثر امامان شيعه در حصر و يا سانسور شديد دستگاه خلافت بوده اند، در اين شرائط امكان چاپ و نشر و نگه داري در حد پاييني بوده است. و ثالثا آن چه هم بوده با عنايت مخصوص حضرات خلفا (!!) سوزانده شده و يا نابود شده است!! و ما بقي هم در قرون بعد يا طعمه‌ي حريق شده و يا به دست غارتگران بيگانه نابود گشته است.

و در نهايت آن چه هم از چنگ آن ها سالم بوده در كنج كتاب خانه هاي ما گرد و غبار مي خورده كه توسط دزدان معاصر - كه با چراغ آمدند!! - آن ها را به قيمت بسيار نازل يا خريداري كردند و يا در دل شب هاي تاريك از دل خاكها بيرون كشيدند و چون بسياري از آثار باستانيمان به سرقت بردند و اين اصلا دليل و مدرك نمي خواهد كه موزه هاي لندن و فرانسه و مسكو و ... خود نمايانگر اين درد ما هستند و هيچ خجالتي از بدبختي و سادگي من و شماي ساده دل نمي كشند كه دهن كجي و افتخار هم مي كنند!!

بله؛ بسياري از كتاب هاي قديمي ما مسلمين در اين برهه از زمان از دست ما خارج شد و اندكي از علم ما مسلمين، در اثر غفلت خود ما به هزينه بسيار بالا و با منت بي شمار، هم اكنون به ما داده مي شود!!!

خدا امام امت را رحمت كند و همين طور شهدايمان را كه با نثار جان و تن، امت اسلامي را از خواب گران غفلت بيدار كردند و در نهايت خداوند توفيق و سلامتي را نصيب رهبر بزرگوار انقلاب نمايد كه پرچمدار بيداري علمي و مبارزه با استعمار كهنه و نو هستند.

موفق باشيد!!

معمولا راويان حديث سعي داشته اند روايت را عينا نقل كنند

يكي از نشانه هاي اعتبار راوي قوه حفظ اوست. اگر راوي قوه حفظ قوي نداشت، به روايات او اعتبار چنداني نمي دادند.

از طرف ديگر ، هر كس توان نقل به مضمون ندارد. نقل به مضمون از جانب راوياني جايز بوده و روايت را از اعتبار نمي اندازد كه روايت را درك كرده و معناي آن را دريافته و با عبارت كم و بيش مشابه ، همان معنا را به طور كامل يا نزديك به كامل منتقل كنند. كساني كه فقط راوي و نقل كننده بوده و درايت كافي نداشتند، مجاز به نقل به مضمون نبودند. اگر در الفاظ حديث دست مي بردند، اقدام شان سبب ضعيف و بي صلاحيت شدن خودشان مي گشت. حديث شناسان و عالمان رجال در معرفي راويان نسبت به قوه حفظ آن ها و اين كه آيا روايات شان غالبا نقل به مضمون است يا عين عبارات معصوم را نقل كرده اند ، تذكر مي دهند كه در كتب روايي و رجالي  كم و بيش آمده است.

 اصل آن است كه روايت عين عبارت معصوم است، مگر اين كه نشانه هايي بر نقل به مضمون وجود داشته باشد. 

اما كتاب حديثي كه با قاطعيت بتوان گفت همه احاديثش نقل عين الفاظ است و نقل به معنا ندارد، در كتب روايي چنين كتابي نداريم . بله در كتاب هايي كه خطبه ها يا نامه هاي امامان را نقل كرده اند ،مثل نهج البلاغه يا كتاب هايي كه دعاهاي امامان را نقل كرده اند،مثل صحيفه سجاديه، مي توان گفت كه الفاظ امامان عينا نقل شده و نقل به معنا نيست.

  

اختلافاتي كه در تفسير برخي از روايات معصومين (عليهم السلام) وجود دارد عوامل گوناگوني مي تواند داشته باشد كه به برخي از مهم ترين آن ها اشاره مي كنيم.

1-  اختلاف سطح علمي تفسير كنندگان:

بديهي است كه فهم معارف روايي همانند فهم معارف قرآني مبتني بر تحصيل علوم و مقدماتي همچون ادبيات عرب، حديث شناسي، اصول فقه ، منطق و ... مي باشد و ميزان تبحر و تسلط مفسران بر اين مسائل  و مقدمات، نقش بسزايي در تفسير و فهم معارف قرآن و روايات دارد و لذا مي بينيم كه در بحث تقليد اين مسئله مطرح شده است كه مكلفاني كه خود به درجه اجتهاد و استنباط احكام شرعي نرسيده اند بايد از مرجع تقليد «أعلم» تقليد نماييد و آوردن قيد اعلم (داناتر) بدين سبب است كه فقيه اعلم، در تفسير متون ديني از آگاهي و تبحر بيشتري بهره مند است.

اختلاف در مسلك و عقايد:

2-  اختلاف در مسلك و عقايد نيز يكي از عوامل مهم اختلاف است كه موجب شده هر يك از مفسران سعي در تطبيق آيات و معارف قرآن و أحاديث معصومين (عليهم السلام) بر عقايد خود داشته باشند وبرخي  بجاي اينكه بدنبال فهم معارف قرآن و روايات باشند به دنبال تطبيق قرآن و أحاديث بر اعتقادات خود بر آمده اند چنانكه علامه طباطبايي درباره اين منشأ مباحث جالبي را در ابتداي تفسير الميزان مطرح نموده اند كه براي مطالعه تفصيلي مي توانيد به مقدمه جلد اول اين تفسير شريف مراجعه نمائيد.

3. قابليت صدق روايات بر وجوه و معاني متعدد:

برخي از اختلافات هم از اين جا ناشي شده كه خود روايت به نحوي نقل شده كه قابليت صدق بر وجوه و معاني متعدد را دارد و گرچه در زمان صدور حديث از معصوم (عليه السلام) مخاطبان حضرت، با توجه به وجود قرائني ، معنا و مراد آن را مي دانستند، اما بدليل نرسيدن اين قرينه ها  و عدم نقل آن ها در روايات، معنا و مراد آن براي مفسران عصرهاي بعدي مبهم باقي مانده و لذا وجوه متعددي كه قابل برداشت از الفاظ روايت مي باشد توسط علما و مفسران بيان شده است.

 

 

هر چند موضوع منع كتابت حديث و نيز انتشار آن در نقل هاي شيعه و اهل سنت متفاوت است، با اين حال ...

هر چند موضوع منع كتابت حديث و نيز انتشار آن در نقل هاي شيعه و اهل سنت متفاوت است، با اين حال در بعضي از پژوهش هاي روايي، اين موضوع به شكل مستند مورد تحقيق قرار گرفته است كه به خلاصه اي از دو پژوهش اشاره مي شود.

در پژوهش اول نوشته شده است:

مي گويند عمر (خليفه دوم) مي‏خواست احاديث را جمع كند اصحاب هم رأي دادند، ولي بعدا منصرف شده گفت: يهود كه اين كار را با منقولات از پيغمبرشان كردند، از كتاب خدا دست برداشتند و به سنت پرداختند، ابن سعد در طبقات و هروي در كتاب ذم الكلام ‏اضافه مي‏كند كه عمر يك ماه در ترديد بود تا رأي نهايي خود را اعلام نمود.

با نهي خليفه دوم از كتابت حديث و نيز به گمان اينكه ‏احاديث ممكن است با كتاب خدا آميزش يافته و در نتيجه مشتبه گردد، جمعي متعمدا احاديث را از بين بردند. چنان كه از ابوبكر نقل شد تعداد كثيري حديث از پيغمبر نوشته بود و از خوف اين كه آن چه نوشته چنان كه شنيده باشد نباشد، همه را نابود كرد.

پس، آن چه در سرگذشت حديث بر سر روايات و احاديث آمده اين است كه داستان منع كتابت احاديث پيامبر (ص) و منع و جلوگيري از آن بدون فاصله بعد از رحلت حضرت توسط خليفه اول  آغاز و به شكل سلسله وار به خليفه دوم و سوم تا عهد و عصر حكومت عمر بن عبد العزيز كه در آن زمان كتابت حديث آزاد شد، ادامه پيدا كرد.

حال اين سوال مطرح است كه سير تدوين حديث در شيعه چگونه بوده و چگونه در حالي كه در زمان خلفاء به شدت از انتشار احاديث جلوگيري مي شده، پس احاديث مربوط به رسول خدا (ص)از چه راهي به دست ما رسيده است؟

در پژوهش ياد شده آمده است:

سير حديث و تدوين آن نزد اماميه به نحوه ديگري است.

بايد بدانيم  مدار حديث اهل سنت تا نيمه قرن دوم هجري نقل شفاهي و مستند آن حافظه روات بود، زيرا عامه به واسطه نهي خليفه دوم از كتابت حديث، به تدوين و ضبط آن نپرداختند.

نقل شده است كه صحابه و تابعين، حديث را نمي‏نوشتند و فقط به حفظ مي ‏سپردند. تا اين كه به واسطه گذشت زمان و در گذشت علماء، ترس نابودي حديث پيش آمد،بنا بر اين، عمر بن عبد العزيز(از خلفاي آن دوره) به ابابكر حزمي نوشت: كه سنن و احاديث را جمع نمايد.

ولي در اين عقيده اهل بيت رسالت مخالف بوده و علاوه بر دستور كتابت حديث، خود به ضبط آن پرداختند. و چنان كه ديديم ابن حجر و سيوطي حضرت علي و حسن (ع) را در شمار صحابه رسول اكرم كه نوشتن احاديث پيغمبر را روا مي‏دانستند، شمرده‏اند.

بنابر اين، اول كتاب حديث، طبق نوشته شيعه و بعض عامه از آن علي بن ابي طالب (ع) و به املاء پيغمبر است  .و اين كتاب نزد امام باقر وجود داشته كه حضرتش آن را به حكم بن عتيبه نشان داده ديگر از پيشينيان شيعه، كه به تأليف كتاب حديث نام برده شده ‏اند (سلمان فارسي و ابوذر غفاري) است ...از آن پس علي بن ابي رافع و برادرش عبد الله، كه هر دو كاتب امير المؤمنين بوده ‏اند و سليم بن قيس كه از جمله اولياء اصحاب آن جناب بوده در حديث و قضاياي بعد از پيغمبر به تاليف كتاب پرداختند.

ولي از آغاز سده دوم به بعد خاصه در زمان حضرت باقر (114 ه) و حضرت صادق (148ه)، روات و مؤلفين شيعه در علم الحديث بطور محسوس، فزوني يافتند چنانكه ذهبي در ترجمه ابان بن تغلب گويد: تشيع در طبقه تابعان و تابع تابعان در ميان دين داران و پارسايان و ثقات فراوان و بسيار گشت.(1)

علاوه بر اين تحقيق، مناسب است به خلاصه اي از يكي ديگر از پژوهش محققانه اي كه يكي از علماي صاحب نام در تاريخ سر گذشت حديث انجام داده است، اشاره كنيم

ايشان درمقاله اي به نام "سرگذشت حديث" با اشاره به نقش مستقيم خلفاي سه گانه در منع و جلوگيري از كتابت احاديث،  نوشته است:

 ابتدا ابوبكر بر آن شد كه اين سلاح(سياست منع كتابت حديث) را در انحصار خويش درآورد و بدين منظور، تا پانصد حديث از پيامبر اكرم جمع آوري و تدوين نمود، ليكن پس از مدتي دريافت كه بهره اي از اين كار خود نخواهد برد، زيرا امكان انحصار وجود نداشت و  در نتيجه تمام آن احاديث را در آتش سوزانيد.

عمر نيز در دوران حكومتش، سياست منع حديث را به شدت دنبال نمود.

 عثمان با دسته بندي خاصي كه پديد آمده بود (با شگرد خاصي از سوي عمر ) به خلافت رسيد. در زمان عثمان، مبارزه دستگاه خلافت عليه نقل احاديث شديد تر شد.

 و اما در زمان خلافت مولاي متقيان(ع)، ايشان برنامه كار خويش را چنين ترتيب داده بودند كه بر وفق روش پيامبر و بر خلاف رويه خلفا عمل نمايند. به ويژه در مسئله حديث، براي محو نمودن آثار خلفا، مبارزه اي پي گير و دامنه دار انجام دادند.

 علاوه بر حضرت در اصرار بر كتابت و حفظ ميراث نبوي، گروه ديگري نيز بودند كه به قيمت از كف دادن جان، سنت راستين، يعني بيانات و روش پيامبر را، در ميان مسلمين نشر و ترويج مي كردند.

" ابوذر " صحابي بزرگ رسول خدا، از سران اين گروه به شمار مي آيد ...

" رشيد هجري "، بزرگ مردي ديگر از اين گروه است.

" ميثم تمار " نيز گام بردار همين طريق بود.

تا آن گاه كه با روي كار آمدن عمربن عبدالعزيز، دوره ي صد ساله ي جلوگيري از احاديث پايان يافت....(2)

علاوه بر تمامي اين مطالب، در موضوع كتابت و جمع آوري احاديث،

نام  يكي از بزرگان صدر اسلام و شخصيتي مورد اعتماد اهل بيت به  نام "سليم ابن قيس" مي درخشد. ايشان در همان زمان خفقان حاكميت خلفاي سه گانه و پس از آن، در گرد آوري احاديث صحيح از امير مومنان امام حسن مجتبي، امام حسين و امام سجاد سلام الله عليهم اجمعين تلاشي جانانه انجام داد، به شكلي كه كتابش، مرجعي مطمئن در نقل روايات و تاريخ آن عصر (عصرمقابله حق و باطل) براي شيعه محسوب شد و در عصر حاضر نيز اين كتاب در دسترس عموم قرار دارد كه مي توان برا ي دست يابي به اطلاعات مفصل تر در اين باره،به كتاب هاي مربوطه مراجعه كرد.(3)

پي نوشت ها:

1. رك،كاظم مدير شانه چي، كتاب علم الحديث،قم،انتشارات اسلامي، از ص 26 به بعد با اقتباس و ويرايش

2.ر ك، مقدمه علامه سيد مرتضي عسگري بر كتاب سيري در صحيحين، محمد صادق نجمي، با اقتباس و ويرايش.

3. ر ك، 1. انصاري زنجاني اسماعيل، اسرار آل محمد صلوات الله عليه، قم، انتشارات الهادي،سال 1416 ه ق، چاپ اول 2. افتخار زاده محمود رضا، تاريخ سياسي صدر اسلام، تهران، انتشارات رسالت قلم، سال 1377 ه ش، چاپ اول.

صفحه‌ها