پرسش وپاسخ
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۸:۱۲ شناسه مطلب: 17398
سلام ممنون از لطفتون نماز روزتون ان شا الله مورد قبول درگاه حق قرار بگیره سوالم این بود: دلیل تکرار بعضی آیات قرآن در سوره های مختلف چیست؟ آیا دلالت بر توجه بیشتر نسبت به آن آیه است یا بدلیل خیلی مهم بودن آن آیات لطفا توضیح کاملی دهید
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
قرآن کتاب تربيت است و تربيت بر ذکر و يادآوري و تکرار است.
اما در قرآن تکرار به معنايي که در ذهن ما است، وجود ندارد زيرا در هر موردي که مثلا داستان موسي بيان شده، گوشه اي از آن براي بيان پيامي خاص بيان شده و در جاهاي ديگر از زاويه هاي ديگر براي رساندن پيام هاي ديگر؛ و چون تکرار معهود و متعارف، در قرآن نيست و هر موردي پيام و نکته خاص خود را دارد و در هر بار با تامل خواندن هم ، تلاوت کننده به نکته هاي جديدي دست مي يابد، به همين جهت تلاوت کننده از تلاوت هاي پي در پي خسته نمي شود بلکه قرآن هميشه براي او جديد و داراي پيام هاي جديد است.
اگر در داستان حضرت موسي در مواضع مختلف دقت کنيد، مي بينيد در هر موردي يک زاويه روشن و بيان شده و از آن درس هايي ارائه شده که در موارد ديگر، آن زاويه مدنظر نبوده و زاويه ديگري مورد نظر واقع شده است.
اگر با تامل به اين نکته به قرآن مراجعه کنيد ، تکرار نمي يابيد و اگر تکرار يافتيد، با ما هم در ميان بگذاريد.
البته جمله هاي تکراري در قرآن هست ، ولي همين جمله ها، مفهوم ها و مفاد مختلف دارند . در مواردي هم تاکيد است که تکرار را لازم مي سازد.
بعضى از مفسران بر اين اعتقادند كه يك آيه در هر بار تكرار ، معناى ويژه اى را القا مى كند .(1)
در پايان به برخي از حكمت هاي تكرار توجه شما را جلب مي كنيم
1.آياتى كه تكرار شده اند ، هر كدام اهداف خاصى را تعقيب مى كنند . اين گونه نيست كه آيات تكرارى ، همه يك مسأله را مورد بررسى قرار دهند ; بلكه آيات قرآن كريم به مناسبت هاى مختلف مكرر شده است .
2 . تكرار در ارائه انديشه ها و آراى مشخص به مردم ، به استقرار و تثبيت آن ها در ذهن ها مى انجامد .
3 . «تكرار» ، يادگيرى را ـ اعم از اين كه آموخته انسان يك عادت نيك باشد يا زشت ـ آسان تر مى كند . گاهى متكلم ناچار مى شود كه عين لفظ يا جمله را به خاطر اهميت يادگيرى تكرار كند .
4 . در تكرار يك جمله در طول سخن ، نوعى تأثير خطابى وجود دارد كه عرب ها بيش تر با آن آشنا هستند و اين كار ، در جريان ايراد خطبه و سرودن شعر در ميان عرب ها مرسوم بوده است و اين مسأله در آيات قرآن ، به فصاحت و بلاغت قرآن كريم ـ كه در محل خود ثابت شده ـ بازگشت مى كند .
5 . ارائه برخى حوادث يا انديشه ها به شكل هاى گوناگون و عبارت هاى مختلف ، باعث جلب توجه و تنوع مى شود و از خسته شدن شنونده و يكنواختى كلام جلوگيرى مى كند .
6 . قرآن كريم ، مسايل مورد ابتلاى مردم و جريان هاى عبرت انگيز را زياد تكرار كرده ; به طور مثال : داستان حضرت موسى(عليه السلام) و قومش را در آيات زيادى يادآور شده است . خداوند مى فرمايد: «و لقد صرّفنا فى هذا القرءَان ليذّكّروا و ما يزيدُهُم إلاّ نُفُورا ; به راستى ، ما در اين قرآن حقايق را گوناگون بيان كرديم تا پند گيرند ; ولى ، آنان جز نفرت نمى افزايد .»
7 . با توجه به اين كه در بعضى موارد ، بين آيات و سوره ها فاصله وجود دارد ، تكرار ، نقش مهمى در ايجاد ارتباط با طرح مسايل به وسيله قرآن داشته و براى ناقص نماندن مفهوم بحث ، تكرار لازم و ضرورى مى شود .(2)
پي نوشت ها:
1 . تفسير نمونه،آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ، ج 25 ، ص 431
2 . قرآن و تبليغ ، محسن قرائتى ، ص 192 و 194 ، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن.
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۸:۰۹ شناسه مطلب: 17397
در شهرستان ها با مسائلی همچون غیرت ملی واصل ونصب و...درباره پادشاه ایران به اسم کوروش کبیر قصد جدایی جوانان از دین مبین اسلام را دارند ودراین زمینه به اهداف مهمی می رسند خواهشمنداست چندین مقاله کامل در مورد زندگی کوروش -برخورد وی با یهودیان-هدف احتمالی اسرائیل در صورت دخالت دراین قضیه- وضعیت آیین زرتشت و مجوسی ها ومقایسه با دین اسلام -ارتباط کوروش با قرآن - برخی اهداف مرتبط را ارسال تا بتوانیم از طریق توزیع در بین نمازگزاران مساجد وجوانان متدین در مواقع لزوم از اهداف اسلام در مقابل توطئه های بیگانگان دفاع کنیم.
پرسش 1:
اهداف دشمن از مطرح کردن کوروش در ايران وبه نوعي ملي گرايي شرح : در شهرستان ها با مسائلي همچون غيرت ملي واصل ونصب و...درباره پادشاه ايران به اسم کوروش کبير قصد جدايي جوانان از دين مبين اسلام را دارند ودراين زمينه به اهداف مهمي مي رسند .چندين مقاله کامل در مورد زندگي کوروش را ارسال كنيد تا بتوانيم از طريق توزيع در بين نمازگزاران مساجد وجوانان متدين در مواقع لزوم از اهداف اسلام در مقابل توطئه هاي بيگانگان دفاع کنيم.
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
آناني که به بيان شخصيت کوروش مي پردازند دو دستهاند:
برخي به اين جهت به اين امر مي پردازند که يکي از شخصيت هاي ملي خود را معرفي نمايند. اين امر پسنديده است، زيرا اين مساله خود نوع بازخواني و بازشناسي هويت ملي و فرهنگي است.
دسته دوم کساني هستند که جهت تقابل اسلام و ايران به معرفي شخصيت کوروش مي پردازند. اينان سعي ميکنند چنين وا نمود نمايند : اسلام به اهميت دادن به مليت وعرق ملي مخالف است، غافل از اين که بين آموزههاي اسلام واهتمام به عرق ملي تنافي نيست. آنچه که اسلام با آن مخالف است ،تبعيض نژادي و قومي است. از سوي ديگر اينان با طرح شخصيت کوروش در صدد اثبات برخورد تمدن اسلام و ايران هستند. تصور ميکنند که اسلام تمدن اين کشور را از بين برده است، مثلا اسلام تمدنهايي را که کوروش در ايران ايجاد کرد، با آن مقابله نمود ، وحال اينکه اسلام نه تنها با تمدن ايران برخورد نکرد، بلکه موجب شکوفايي تمدن اين کشور شد . به تمدن ايران سمت و سو داد. امروزه در جهان تمدن ايران را به عنوان تمدن اسلامي ميشناسند که نشان از ميزان تاثيرگذاري تمدن اسلامي بر تمدن ايران دارد. البته تمدن ايران نيز به تمدن اسلام خدمت کرد . در حقيقت تمدن ايران پل ارتباط گسترش تمدن اسلام در جهان گرديد. بر اين اساس هم اسلام براي ايران خدمت کرد و هم ايران براي اسلام، از اين رو استاد شهيد مطهري کتاب گرانسنگ خدمات متقابل اسلام و ايران را سامان داد تا اثبات کند بين ايرانيت و اسلاميت نه تنها تضاد نيست، بلکه اين دو به يکديگر خدمت کردهاند.
در باره زندگينامه کورش به سايت زير مراجعه نماييد. درضمن در باره زندگي کورش مقالات وسايت هاي زيادي وجود دارد، که مي توانيد به آن ها مراجعه فر ماييد .
http://www.aftab.ir/articles/applied_sciences/geograohy_history/c12c1194...
پرسش 2:
چندين مقاله کامل در موردبرخورد کوروش با يهوديان ارسال نماييد.
پاسخ:
در اين باره برخوردكورش با يهودين به سايت زير مراجعه فر ماييد. <http://www.yadeyar.ir/wwwroot4/order3.asp?o2=795>
پرسش 3:
مقاله کامل در مورد -هدف احتمالي اسرائيل در صورت دخالت در برخورد کروش با يهوديان ارسال نماييد.
پاسخ:
درباره عكس العمل احتمالي اسراييل درباره برخورد كورش با يهوديان مطلبي نيافتيم . ما هم نمي دانيم كه اسراييل دراين خصوص چه سياست وعكس العمل داشته وخواهد داشت .
پرسش 4:
مقاله کامل در مورد وضعيت آيين زرتشت و مجوسي ها و مقايسه با دين اسلام بفرستيد.
پاسخ:
در باره مقايسه دين زرتشت واسلام به اين سايت مراجعه نماييد . در ضمن توجه داشته باشيد، اين سايت در چند قسمت به اين موضوع پر داخته است:
<http://www.tahoordanesh.com/docs/80e12a013514.pnvhp>
پرسش 5:
مقاله کامل در مورد ارتباط کوروش با قرآن بفرستيد.
پاسخ:
درباره رابطه کورش با قرآن مي طلبد که بحث ذوالقرنين را مطرح نماييم، زيرا برخي بر اين باورند که ذوالقرنين که در قرآن آمده است ، کورش مي باشد. جهت توضيح بيش تربيان مي داريم:
در اينكه ذو القرنين كه در قرآن مجيد آمده از نظر تاريخى چه كسى بوده است، و بر كدام يك از مردان معروف تاريخ منطبق مىشود؟ در ميان مفسران گفتگو بسيار است، نظرات مختلفى در اين زمينه ابراز شده كه مهم ترين آن ها سه نظريه زير است.
اول: بعضى معتقدند او كسى جز" اسكندر مقدونى" نيست، بعضى او را به نام اسكندر ذو القرنين مىخوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهاى روم و مغرب و مصر تسلط يافت، و شهر اسكندريه را بنا نمود، سپس شام و بيت المقدس را در زير سيطره خود گرفت، از آن جا به ارمنستان رفت، عراق و ايران را فتح كرد، سپس قصد" هند" و" چين" نمود و از آن جا به خراسان بازگشت. شهرهاى فراوانى بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر" زور" بيمار شد و از دنيا رفت، به گفته بعضى بيش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندريه بردند و در آن جا دفن نمودند. (1)
دوم: جمعى از مورخين معتقدند ذو القرنين يكى از پادشاهان" يمن" بوده (پادشاهان يمن بنام" تبع" خوانده مىشدند كه جمع آن" تبابعه" است.
از جمله" اصمعى" در تاريخ عرب قبل از اسلام، و" ابن هشام" در تاريخ معروف خود به نام" سيره" و" ابو ريحان بيرونى" در" الآثار الباقيه" را مىتوان نام برد كه از اين نظريه دفاع كردهاند.
حتى در اشعار" حميرىها" (كه از اقوام يمن بودند) و بعضى از شعراى جاهليت اشعارى ديده مىشود كه در آن ها افتخار به وجود" ذو القرنين" كردهاند (2).
طبق اين نظريه ، سدى را كه ذو القرنين ساخته همان سد معروف" مارب" است.
سومين نظريه كه ضمنا جديدترين آن ها محسوب مىشود همانست كه دانشمند معروف اسلامى" ابو الكلام آزاد" كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانهاى كه در اين زمينه نگاشته است آمده (3)طبق اين نظريه ذو القرنين همان" كورش كبير" پادشاه هخامنشى است.
از آن جا كه نظريه اول و دوم تقريبا هيچ مدرك قابل ملاحظه تاريخى ندارد و از آن گذشته، نه اسكندر مقدونى داراى صفاتى است كه قرآن براى ذو القرنين شمرده و نه هيچ يك از پادشاهان يمن.به علاوه" اسكندر مقدونى" سد معروفى نساخته، اما" سد مارب" در" يمن" سدى است كه با هيچ يك از صفاتى كه قرآن براى سد ذو القرنين ذكر كرده است تطبيق نمىكند، زيرا سد ذو القرنين طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى بوده، در حالى كه سد مارب از مصالح معمولى، و به منظور جمعآورى آب و جلوگيرى از طغيان سيلاب ها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره" سبا" بيان كرده است.
به همين دليل بحث را بيش تر روى نظريه سوم متمركز مىكنيم، در اين جالازم مىدانيم به چند امر دقيقا توجه شود:
ا: نخستين مطلبى كه در اين جا جلب توجه مىكند اين است كه" ذو القرنين" (صاحب دو قرن) چرا به اين نام ناميده شده است؟
بعضى معتقدند اين نامگذارى به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسيد كه عرب از آن تعبير به قرنى الشمس (دو شاخ آفتاب) مىكند.
بعضى ديگر معتقدند كه اين نام به خاطر اين بود كه دو قرن زندگى يا حكومت كرد، در اينكه مقدار قرن چه اندازه است، نيز نظرات متفاوتى دارند.
بعضى مىگويند در دو طرف سر او برآمدگى مخصوصى بود و به خاطر آن به ذو القرنين معروف شد.
بعضى بر اين عقيدهاند كه تاج مخصوص او داراى دو شاخك بود.و عقائد ديگرى كه نقل همه آن ها به طول مىانجامد، چنان كه خواهيم ديد مبتكر نظريه سوم يعنى" ابو الكلام آزاد" از اين لقب، استفاده فراوانى براى اثبات نظريه خود كرده است.
ب: از قرآن مجيد به خوبى استفاده مىشود كه ذو القرنين داراى صفات ممتازى بود:
- خداوند اسباب پيروزي ها را در اختيار او قرار داد.
- او سه لشگركشى مهم داشت: نخست به غرب، سپس به شرق و سرانجام به منطقهاى كه در آن جا يك تنگه كوهستانى وجود داشته، در هر يك از اين سفرها با اقوامى برخورد كرد كه شرح صفات آن ها در تفسير آيات گذشت.
- او مرد مؤمن و موحد و مهربانى بود، از طريق عدل و داد منحرف نمىشد، به همين جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود. او يار نيكوكاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، به مال و ثروت دنيا علاقهاى نداشت.او هم به خدا ايمان داشت و هم به روز رستاخيز. او سازنده يكى از مهم ترين و نيرومندترين سدها است، سدى كه در آن به جاى آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح ديگر در ساختمان آن نيز به كار رفته باشد ،تحت الشعاع اين فلزات بود) . هدف او از ساختن اين سد كمك به گروهى مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم ياجوج و ماجوج بوده است.او كسى بوده كه قبل از نزول قرآن نامش در ميان جمعى از مردم شهرت داشت، قريش يا يهود از پيغمبر در باره او سؤال كردند، چنان كه قرآن مىگويد يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ:" از تو در باره ذو القرنين سؤال مىكنند.
اما از قرآن چيزى كه صريحا دلالت كند او پيامبر بوده استفاده نمىشود، هر چند تعبيراتى در قرآن هست كه اشعار به اين معنى دارد.
در بسيارى از روايات اسلامى كه از پيامبر و ائمه اهل بيت نقل شده مىخوانيم:" پيامبر نبود بلكه بنده صالحى بود" (4)
ج: اساس قول سوم (ذو القرنين كورش كبير بوده ) به طور بسيار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اينكه: سؤال كنندگان در باره اين مطلب از پيامبر اسلام طبق رواياتى كه در شان نزول آيات نازل شده است يهود بودهاند، و يا قريش به تحريك يهود، بنا بر اين بايد ريشه اين مطلب را در كتب يهود پيدا كرد.
از ميان كتب معروف يهود به كتاب دانيال فصل هشتم بازمىگرديم، در آن جا مىخوانيم:
در سال سلطنت" بل شصر" به من كه دانيالم رؤيايى مرئى شد، بعد از رؤيايى كه اولا به من مرئى شده بود، و در رؤيا ديدم، و هنگام ديدنم چنينشد كه من در قصر" شوشان" كه در كشور" عيلام" است بودم و در خواب ديدم كه در نزد نهر" اولاى" هستم و چشمان خود را برداشته نگريستم و اينكه قوچى در برابر نهر بايستاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخ هايش بلند ... و آن قوچ را به سمت" مغربى" و" شمالى" و" جنوبى" شاخ زنان ديدم، و هيچ حيوانى در مقابلش مقاومت نتوانست كرد، و از اينكه احدى نبود كه از دستش رهايى بدهد. موافق رأى خود عمل مىنمود و بزرگ مىشد ..." (5)
پس از آن در همين كتاب از" دانيال" چنين نقل شده:" جبرئيل بر او آشكار گشت و خوابش را چنين تعبير نمود:قوچ صاحب دو شاخ كه ديدى ملوك مدائن و فارس است (يا ملوك ماد و فارس است.
يهود از بشارت رؤياى دانيال چنين دريافتند كه دوران اسارت آن ها با قيام يكى از پادشاهان ماد و فارس، و پيروز شدنش بر شاهان بابل، پايان مىگيرد، و از چنگال بابليان آزاد خواهند شد.
چيزى نگذشت كه" كورش" در صحنه حكومت ايران ظاهر شد . كشور ماد و فارس را يكى ساخت، سلطنتى بزرگ از آن دو پديد آورد، همان گونه كه رؤياى دانيال گفته بود كه آن قوچ شاخ هايش را به غرب و شرق و جنوب مىزند، كورش نيز در هر سه جهت فتوحات بزرگى انجام داد.
يهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطين به آن ها داد.
جالب اينكه در تورات در كتاب" اشعيا" فصل 44 شماره: 28 چنين مىخوانيم:" آن گاه در خصوص كورش مىفرمايد كه شبان من اوست، و تمامى مشيتم را به اتمام رسانده به" اورشليم خواهد گفت كه بنا كرده خواهى شد
اين جمله نيز قابل توجه است كه در بعضى از تعبيرات تورات، از كورشتعبير به عقاب مشرق، و مرد تدبير كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعيا فصل 46 شماره: 11).
دوم: اينكه در قرن نوزدهم ميلادى در نزديكى استخر در كنار نهر" مرغاب" مجسمهاى از كورش كشف شد كه تقريبا به قامت يك انسان است، كورش را در صورتى نشان مىدهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، تاجى به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن ديده مىشود.
اين مجسمه كه نمونه بسيار پر ارزشى از فن حجارى قديم است ، چنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهى از دانشمندان آلمانى فقط براى تماشاى آن به ايران سفر كردند.
از تطبيق مندرجات تورات با مشخصات اين مجسمه اين احتمال در نظر اين دانشمند كاملا قوت گرفت كه ناميدن" كورش" به" ذو القرنين" (صاحب دو شاخ) از چه ريشهاى مايه مىگرفت، و همچنين چرا مجسمه سنگى كورش داراى بال هايى همچون بال عقاب است، و به اين ترتيب بر گروهى از دانشمندان مسلم شد كه شخصيت تاريخى ذو القرنين از اين طريق كاملا آشكار شده است.
آنچه اين نظريه را تاييد مىكند اوصاف اخلاقى است كه در تاريخ براى كورش نوشتهاند.
هردوت مورخ يونانى مىنويسد:" كورش" فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند او را نكشند، لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند ،طورى كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند.
" هردوت" در باره او مىنويسد: كورش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود، مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مىساخت و هر چه را متضمن خير بيش تر بود دوست مىداشت.
مورخ ديگر" ذىنوفن" مىنويسد: كورش پادشاه عاقل و مهربان بود.بزرگى ملوك با فضائل حكما در او جمع بود، همتى فائق، وجودى غالب داشت، شعارش خدمت انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و عجب را گرفته بود.
جالب اينكه اين مورخان كه كورش را چنين توصيف كردهاند از تاريخنويسان بيگانه بودند نه از قوم يا ابناي وطن او، بلكه اهل يونان بودند . مىدانيم مردم يونان به نظر دوستى به كورش نگاه نمىكردند، زيرا با فتح" ليديا" به دست كورش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم گشت.
طرفداران اين عقيده مىگويند اوصاف مذكور در قرآن مجيد در باره ذو القرنين با اوصاف كورش تطبيق مىكند.
از همه گذشته كورش سفرهايى به شرق غرب و شمال انجام داد كه در تاريخ زندگانيش به طور مشروح آمده است، با سفرهاى سهگانهاى كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق مىباشد:
نخستين لشگر كشى كورش به كشور" ليديا" كه در قسمت شمال آسياى صغير قرار داشت صورت گرفت، اين كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربى داشت.
هر گاه نقشه ساحل غربى آسياى صغير را جلو روى خود بگذاريم خواهيم ديد كه قسمت اعظم ساحل در خليجكهاى كوچك غرق مىشود، مخصوصا در نزديكى" ازمير" كه خليج صورت چشمهاى به خود مىگيرد.
قرآن مىگويد ذو القرنين در سفر غربيش احساس كرد خورشيد در چشمه گلالودى فرو مىرود.
اين صحنه همان صحنهاى بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب در نظر بيننده) در خليجكهاى ساحلى مشاهده كرد.
لشگركشى دوم كورش به جانب شرق بود، چنان كه" هردوت" مىگويد:اين هجوم شرقى كوروشى بعد از فتح" ليديا" صورت گرفت، مخصوصا طغيان بعضى از قبائل وحشى بيابانى كورش را به اين حمله واداشت.
تعبير قرآن" حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً" اشاره به سفر كورش به منتهاى شرق است كه مشاهده كرد خورشيد بر قومى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن سايبانى ندارند اشاره به اينكه آن قوم بيابانگرد و صحرانورد بودند.
كورش لشگر كشى سومى داشت كه به سوى شمال، به طرف كوههاى قفقاز بود، تا به تنگه ميان دو كوه رسيد، و براى جلوگيرى از هجوم اقوام وحشى با درخواست مردمى كه در آن جا بودند، در برابر تنگه سد محكمى بنا كرد.
اين تنگه در عصر حاضر تنگه" داريال" ناميده مىشود كه در نقشههاى موجود ميان" ولادى كيوكز" و" تفليس" نشان داده مىشود، در همان جا كه تا كنون ديوار آهنى موجود است، اين ديوار همان سدى است كه كورش بنا نموده زيرا اوصافى كه قرآن در باره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن تطبيق مي كند.(6)
درست است كه در اين نظريه نيز نقطههاى ابهامى وجود دارد، ولى فعلا مىتوان از آن به عنوان بهترين نظريه در باره تطبيق ذو القرنين بر رجال معروف تاريخى نام برد.(7)
پي نوشت ها:
1.تفسير فخر رازى، ذيل آيات مورد بحث و كامل ابن اثير ،ج 1 ،ص 287، بعضى معتقدند نخستين كسى كه اين نظريه را ابراز كرده ،شيخ ابو على سينا در كتاب الشفاء بوده است.
2 .الميزان ،ج 13 ،ص 414.
3.اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام" ذو القرنين يا كورش كبير" انتشار يافته، بسيارى از مفسران و مورخان معاصر، اين نظريه را با لحن موافق در كتاب هاى خود مشروحا آوردهاند.
4. به تفسير نور الثقلين ،جلد سوم ،صفحات 294 و 295 مراجعه شود.
5.كتاب دانيال ،فصل هشتم ،جملههاى 1- 4.
6.براى توضيح بيش تر به كتاب" ذو القرنين يا كورش كبير" و همچنين" فرهنگ قصص قرآن" مراجعه شود.
7.بر گفته از تفسير نمونه، ج12، ص: 543 و 550.
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۷:۳۳ شناسه مطلب: 17396
با سلام وخسته نباشيد اگه كسي يادش بره كه قبل از اذان صبح غسل بكنه و نيم ساعت بعد از اذان يادش بياد و غسل بكنه روزه داره يا روزش باطله؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد، بايد روزه ها را قضا نمايد. (1)
پي نوشت:
1 . آيت الله مکارم رساله توضيح المسائل، م 1373 .
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۶:۲۳ شناسه مطلب: 17395
1-لطفا معانی تمام قسمت های نماز را صحیح بنویسید؟ 2-دوست دارم از نمازهایم لذت ببرم.لطفا مرا راهنمایی کنید؟
پرسش: لطفا معاني تمام قسمت هاي نماز را صحيح بنويسيد.
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
ترجمه نماز
1 ترجمه سوره حمد
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، يعنى به نام خداوندى كه در دنيا بر مؤمن و كافر رحم مىكند و در آخرت بر مؤمن رحم مىنمايد ابتدا مىكنم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» يعنى ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده همه موجودات است. «الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» يعنى در دنيا بر مؤمن و كافر و در آخرت بر مؤمن رحم مىكند. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» يعنى پادشاه و صاحب اختيار روز قيامت است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» يعنى فقط تو را عبادت مىكنيم و فقط از تو كمك مىخواهيم. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» يعنى هدايت كن ما را به راه راست كه آن دين اسلام است. «صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» يعنى به راه كسانى كه به آنان نعمت دادى كه آنان پيغمبران و جانشينان پيغمبران هستند .«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ» يعنى نه به راه كسانى كه بر ايشان غضب كردهاى و نه آن كسانى كه گمراهند.
2 ترجمه سوره قل هو اللَّه احد
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، يعنى بگو اى محمد كه خداوند خدايى است يگانه. «اللَّهُ الصَّمَدُ» يعنى خدايى كه از تمام موجودات بىنياز است. «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ»، فرزند ندارد و فرزند كسى نيست. «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» يعنى هيچ كس از مخلوقات، مثل او نيست.
3 ترجمه ذكر ركوع و سجود و ذكرهايى كه بعد از آن ها مستحب است.
«سبحان ربي العظيم و بحمده»، يعنى پروردگار بزرگ من از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است. مشغول ستايش او هستم، «سبحان ربي الاعلى و بحمده» يعنى پروردگار من كه از همه كس بالاتر مىباشد ،از هر عيب و نقصى پاك و منزّه است و من مشغول ستايش او هستم، «سمع اللَّه لمن حمده» يعنى خدا بشنود و بپذيرد ثناى كسى كه او را ستايش مىكند، «استغفر اللَّه ربي و اتوب اليه» يعنى طلب آمرزش و مغفرت مىكنم از خداوندى كه پرورش دهنده من است و به طرف او بازگشت مىنمايم، «بحول اللَّه و قوته اقوم و اقعد» يعنى به يارى خداى متعال و قوه او برمىخيزم و مىنشينم.
4 ترجمه قنوت
«لا إله إلا اللَّه الحليم الكريم»، يعنى نيست معبودى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه صاحب حلم و كرم است، «لا إله إلا اللَّه العلى العظيم» يعنى نيست خدايى سزاوار پرستش مگر خداى يكتاى بىهمتايى كه بلند مرتبه و بزرگ است. «سبحان اللَّه رب السماوات السبع و رب الارضين السبع»، يعنى پاك و منزه است خداوندى كه پروردگار هفت آسمان و پروردگار هفت زمين است. «و ما فيهن و ما بينهن و رب العرش العظيم»، يعنى پروردگار هر چيزى است كه در آسمان ها و زمين ها و بين آن هاست و پروردگار عرش
بزرگ است. «و الحمد للَّه رب العالمين»؛ يعنى حمد و ثنا مخصوص خداوندى است كه پرورش دهنده تمام موجودات است.
5 ترجمه تسبيحات اربعه
«سبحان اللَّه و الحمد للَّهِ و لا إله إلا اللَّه و اللَّه اكبر»، يعنى پاك و منزه است خداوند تعالى و ثنا مخصوص او است . نيست خدايى سزاوار پرستش مگر خداى بىهمتا . بزرگ تر است از اين كه او را وصف كنند.
6 ترجمه تشهد و سلام
«الحمد للَّه أشهد ان لا اله إلا اللَّه وحده لا شريك له» يعنى ستايش مخصوص پروردگار است و شهادت مىدهم كه خدايى سزاوار پرستش نيست مگر خدايى كه يگانه است و شريك ندارد «و اشهد ان محمداً عبده و رسوله»، يعنى شهادت مىدهم كه محمد
بنده خدا و فرستاده اوست. «اللهم صل على محمد و آل محمد» يعنى خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل محمد «و تقبّل شفاعته و ارفع درجته» يعنى شفاعت پيغمبر را قبول كن و درجه حضرت را نزد خود بلند كن. «السلام عليك أيها النبي و رحمة اللَّه و بركاته»، يعنى سلام بر تو اى پيغمبر و رحمت و بركات خدا بر تو باد. «السلام علينا و على عباد اللَّه الصالحين» يعنى سلام از خداوند عالم بر نمازگزاران و تمام بندگان خوب او، «السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» يعنى سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما مؤمنان باد. (1)
پي نوشت:
1. توضيح المسائل (المحشى للإمام الخميني)، ج1، ص 606.
پرسش: دوست دارم از نمازهايم لذت ببرم.لطفا مرا راهنمايي کنيد.
پاسخ: عبادت و راز و نياز با خدا، همراه با لذات معنوي غير قابل توصيف است. اما نه براي همه، بلكه براي عابدي كه رابطه اش با معبود، رابطه محبّ (دوستدار) با محبوب و عاشق با معشوق باشد، تا جايي كه عاشق خدا، خود محبوب و معشوق خدا شود كه در آن صورت گوش و چشم و زبان و اعضا و جوارح او، جلوه و صبغه الهي پيدا مي كند.
در حديث قدسي آمده است: «هيچ بنده اي به سوي من تقرّب نمي جويد كه نزد من محبوب تر باشد از كسي كه آن چه بر وي واجب نموده ام، انجام مي دهد. بنده ام به سوي من تقرّب پيدا مي كند با به جا آوردن كارهاي مستحب، تا جايي كه او را دوست خواهم داشت، پس چون او را دوست داشتم، گوش او هستم كه با آن مي شنود. چشم او هستم كه با آن مي بيند. زبان او هستم كه با آن سخن مي گويد. دست او هستم كه با آن مي دهد و مي گيرد. پاي او هستم كه با آن راه مي رود. وقتي مرا بخواند، اجابت مي كنم. وقتي از من درخواست كند، به او مي دهم». (1)
حضرت مسيح(ع) در مواعظ حكيمانه اش مي گويد: «به حق(سوگند كه راست) ميگويم! همان طور كه بيمار به غذاي مطبوع و گوارا نظر مي كند و بر اثر شدت درد از خوردن آن لذت نمي برد، دنيا پرستان بر اثر حبّ مال، از عبادت الهي لذت نمي برند و شيريني آن را درك نمي كنند». (2)
بنابراين لذت معنوي عبادت را تنها كساني درك مي كنند كه «حبّ»خداوند در نهادشان بيدار شده و بر پروردگار جهان ايمان واقعي دارند.
اصولاً اسرار الهي حقايقي است كه «لا يمسّه الاّ المطهرون». (3) اگر حقيقت قرآن را جز افراد پاك درك نمي كنند، حقيقت عبادت را هم جز افراد پاك و مطهر نمي يابند. هرگاه انسان از گناهان پاك گشت، عبادت دركامش لذت بخش مي شود.
اين كه مي بينيم نماز مي خوانيم اما چيزي از نورانيت آن را احساس نمي كنيم، براي آن است كه نماز را با آداب و اسرار آن نخوانده ايم. (4)
گناه مانع درك لذت عبادت:
عابد تا ادب عبادت را نياموزد و عمل نكند و در زمره عشاق معبود در نيايد، اسرارآموز احكام و عبادات نخواهد گشت و لذت عبادت را نخواهد چشيد. چگونه مي تواند لذت عبادت را درك كند كسي كه به گناه آلوده ميگردد و از آن توبه نمي كند؟! خداوند به حضرت داوود(ع) وحي كرد: «كم ترين عقوبتي كه از ميان هفتاد كيفر دروني نسبت به بنده اي كه به علم خود عمل نمي كند، قرار داده ام، اين است كه شيريني ذكر خود را از دلش بر ميگيرم». (5)
فردي به اميرالمؤمنين عرض كرد: از خواندن نماز شب محرومم. حضرت فرمود: «گناهانت اين توفيق را از تو گرفته و تو را گرفتار و در قيد قرار داده است». (6)
امام سجاد(ع) عواملي را كه مانع رؤيت ملكوت و درك باطن عبادت مي شود، سه عامل معرفي كرده است. حضرت در مناجات خويش مي گويد: «خداوندا! آن هنگام كه به سوي تو سر بر ميدارم و دست نياز دراز مي كنم و به راز و نياز مي پردازم، سه چيز حجاب و مانع ميشود كه نتوانم ملكوت اعلاي تو را مشاهده كنم و اين سه پرده را خود با دست خويشتن بر آويخته ام. نخستين پرده اي كه نگذارد ديده به ديدار تو بگشايم، عصيان من از فرمان توست.
پردة دوم، پرده اي است كه از ارتكاب منهيات و معاصي به روي خويش كشيده ام و خود را از عنايت و مرحمت توبه دور داشته ام.
پرده سوم: غفلت من است؛ غفلتي كه در اداي شكر و سپاس تو ورزيده ام. نعمت ها به من داده اي، ولي شكر (قولي و عملي) نعمت به جاي نياورده ام». (7)
در دعاي سحر ابوحمزه ثمالي قدري از آن پرده هاي سه گانه باز مي شود:اللّهم انّي كلّما قلت قد تهيأت و تعبأت و قمت للصلوه بين يدك. . .
«خدايا! چه شده مرا هر وقت خواستم براي نماز و عبادت آماده و مهيا شوم، حال دعا و لذت مناجات از من گرفته مي شود، بي حال و تنبل و كسل مي گردم و حالت خواب آلودگي به من دست مي دهد؟! هر گاه تصميم مي گيرم كه ديگر گناه نكنم و در صف توبه كنندگان قرار گيرم و محبوب خدا شوم، لغزش ديگري دست مي دهد. در نتيجه بين من و تو جدايي مي اندازد و توفيق توبه و راز و نياز از من سلب ميگردد؟!
خدايا! نمي دانم چرا؟ شايد ديده اي كه حق الله (مثلاً نماز) را سبك مي شمارم (و مقيد به انجام آن در اوّل وقت نيستم)، در نتيجه مرا از خود دور كرده اي؟! يا شايد ديده اي كه در هنگام گفتار و عمل از تو ذكر تو روي گردانده ام، پس از من خوشت نمي آيد، يا اين كه مرا در مقام دروغ گويان يافتي و از اين جهت پرتم كردي؟
يا چون ديدي در شكر گزاري نعمت هايت كوتاهي مي كنم، مرا از لذت مناجات با خودت محروم ساختي و يا ديدي كه در مجالس سخنراني و موعظه علماي ديني شركت نمي كنم، يا كم شركت مي كنم. پس مرا نزد خودت خوار و ذليل كردي و از شيريني و حلاوت عبادت و راز و نياز بي نصيب ساختي؟!
خدايا! شايد هم براي اين باشد كه ديدي در زمره غافلان و غفلت زدگانم و به مجالس باطل و بيهوده مجالس گناه علاقه دارم، پس مرا به حال خود رها كردي. شايد هم ديگر دوست نداري صدايم و دعايم را بشنوي؟!
خداي من! شايد اين بي حالي و كسالت و خواب آلودگي من، مجازات اين جرم ها و گناهان و ساير گناهان و كيفر بي حيايي و بي شرمي ام در كوتاهي انجام دستورها و فرمان هايت باشد. (8)
پس بايد همانند امام سجاد(ع) از ذات حق تعالي بخواهيم كه ما را در كشتي نجات خود وارد كند، سپس لذت و حلاوت دعا و نماز و عبادات خويش را به ما بچشاند. (اللّهم احملنا في سنن نجتك و متّعينا بلذيذ مناجاتك، و أوردنا حياض حبّك، و اذقنا حلاوة ودّك و قربك) (9)
براي لذت بردن از نماز و انس با آن راهکارهاي زيرا را دقيق عمل کنيد:
1. باور کردن اهميت نماز:
بايد يک مطالعة مستمري را دربارة اهميت نماز پيش بگيريد. کتابهاي مختلفي را که در اين باره نگاشته شده، پيوسته مطالعه کنيد تا با تکرار اين مطالعه به اهميت نماز برسيد و از اعتقاد صرف به باور و ايمان دست يابيد؛ کتب زير سفارش ميشود:
أ) «اسرار الصلوة» اثر ميرزا جواد ملکي تبريزي؛
ب) «پرواز در ملکوت يا اسرار الصلوة» اثر امام خميني(ره). البته اگر شروع مطالعات با کتابهاي آقاي محسن قرائتي در باب نماز باشد، بهتر است.
2. باور کردن عذاب تارک نماز:
وعيد و عذابهاي الهي دربارة تارک نماز هميشه بايد مدّ نظر باشد تا انسان به خود بباوراند که چنين عذابهايي واقعاً وجود دارد. کتابهايي مثل «گناهان کبيره» اثر شهيد دستغيب در اين باره مفيد است.
3. تفکر در مرگ، در زود گذشتن دوران زندگي خود، خاطرات تلخ و شيرين و خلاصه انتهاي عمر و ورود به عالم قبر و قيامت و رسيدن عذابهاي الهي و سرافکندگي و روسياهي و. . . اين فکر بايد در مکاني خلوت باشد تا دل شما متأثر گردد و تا تحريک براي نماز و هر توشه اخروي گردد.
4. گزيدن دوستانِ نماز دوست و گريز از دشمنان بينماز به ظاهر دوست: اثر همنشين بر کسي پوشيده نيست.
5. پرهيز از گناه: گناه دل انسان را سياه ميکند . او را نسبت به اعمال عبادي کم رغبت و گاهي بي رغبت ميکند.
6. انس با محيطهاي معنوي: مساجد و محافل نشاط بخش معنوي، دل را به سمت عبادت و نماز ميکشاند. حتي شنيدن و ديدن دعاهايي مانند ندبه و کميل از صدا و سيما مفيد و روحبخش هستند.
7. استقامت و پافشاري عملي بر نماز در محيط هاي ملامتگر نماز: نماز را به هيچ قيمتي ترک نکنيد، هر چند در محيط و موقعيتي قرار گيريد که ديگران شما را سرزنش کنند.
8. پرهيز از نمازهاي طولاني تحميلي: نماز واجب را خلاصه بخوانيد. فقط هر وقت قلب شما به طولاني کردن نماز اقبال و تمايل نشان داد، به همان اندازه نماز را طولاني کنيد.
9. انجام مستحبات نشاط آور: در بين مستحبات چه نماز، چه ذکر چه دعا آن را که بيش از همه به شما حال خوش و لذّت روحي ميبخشد، انتخاب کرده و بيش تر انجام دهيد.
10. دعا و توسل: رغبت به نماز را هم با دعا و توسل به ائمه معصومين(ع) از خداوند بخواهيد.
11. عزم و جزم: تصميم جدي بگيريد که هيچ گاه نماز را ترک نکنيد. اگر به خاطر عذر شرعي مثل فراموشي ترک شد، حتماً قضاي آن را به جا آوريد.
12. مطالعه شرح حال علما و بزرگان بسيار مفيد است.
براي آگاهي بيش تر ر. ک: گلشن ابرار، جمعي از پژوهشگران حوزه علميه قم؛ مفاخر اسلام، آقاي علي دواني.
پي نوشت ها:
1. ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي، رسالة لقاء الله ، ص 38.
2. بحارالانوار، ج 17، ص 256، به نقل از در مكتب اهل بيت، محمد تقلي فلسفي، ج 2، ص 264.
3. واقعه (96) آية 79.
4. آيت الله جوادي آملي، اسرار عبادت، ص 21 تا 156.
5. دارالسلام، ج 3، ص 200، به نقل از كتاب «كيفر گناه» سيد هاشم رسولي محلاتي، ص 116.
6. اصول كافي، ج 3، ص 374.
7. صحيفه سجاديه، دعاي شمارة 12.
8. مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
9. همان، مناجات خمس عشره، السابعه، مناجات المطيعين للّه.
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۵:۳۹ شناسه مطلب: 17393
با سلام خدمت شما من می خواستم از شما بخوام که به چهار شبهه که بسیار از طرف دانشجویان مطرح می شه جواب کاملا منطقی و در صورت امکان همراه با منبع بدید: 1-آیا حکم سنگسار عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 2-آیا حکم قطع دست دزد عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 3-آیا صیغه توهین به زن نیست..یک مرد می تواند همزمان چند زن را صیغه کند؟ 4-آیا زدن زن که گفته می شود در قرآن به آن اشاره شده توهین به زن نیست؟آیا عقلانی است؟شرایط آن را بیان کنید. 5-آیا صیغه ای وجود دارد که زن و مرد را در حد صحبت کردن به یکدیگر محرم کند؟آیا چنین صیغه ای اجازه پدر می خواهد؟آیا اگر مطمئن باشیم که پدر راضی نمی شود می توان خودسرانه چنین صیغه ای خواند؟ منتظر پاسخ های منطقی و محکم شما هستم.. یا علی
پرسش 1:
پرسش قرآني شرح :
1-آيا حکم سنگسار عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.
پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اثبات حد سنگسار سخت است و خيلي کم اتفاق ميافتد که مرد يا زني به زناي محصنه محکوم گردند. براي اين که زن يا مرد محکوم به سنگسار گردند، دو مطلب بايد اثبات شود:
1ـ وقوع زنا که فقط با دو راه قابل اثبات است و هر دو راه بسيار سخت ميباشد:
اول ـ زنا کننده چهار بار با علم و آگاهي و آزادي به چنين گناه و جرمي اعتراف کند.
دوم: چهار مرد عادل و بالغ با اختيار و آزادي و با همديگر به صراحت به ديدن عمل زنا با چشم شهادت دهند ،نه اين که بگويند آن دو را در يک اطاق خلوت يا برهنه در زير پتو يا در آغوش هم ديدهايم، زيرا هيچ کدام اين شهادتها زنا را ثابت نميکند، بلکه بايد شهادت بدهند دقيقاً جزئيات را ديدهاند. چنين شهادت و ديدني، بسيار نادر ميباشد. با اين اقرار و شهادت، اصل زنا ثابت ميگردد که حکم آن صد تازيانه است.
2ـ براي اثبات زناي محصنه که حکم آن سنگسار است، علاوه بر اقرار يا شهادت بالا، بايد «احصان» هم ثابت شود. براي ثابت شدن «احصان» مرد بايد ثابت شود که وي همسر دائمي دارد که با او آميزش کرده و هر وقت بخواهد نيز ميتواند با او جماع و آميزش کند و هيچ مانع شرعي، طيبعي يا قانوني براي او نيست.(1)
براي اثبات زناي محصنه زن ، او نيز بايد ازدواج دائم کرده و آميزش نموده و شوهرش حاضر باشد و بتواند هر وقت خواست با شوهرش همبستري و آميزش کند. در غير اين صورت زناي او محصنه نخواهد بود.
بنابر اين با توجه به آنچه گذشت ،اثبات زناي محصنه براي مرد يا زن بسيار مشکلتر از اثبات اصل زنا است، در حالي که اثبات خود زنا هم بسيار مشکل است .با توجه به قاعدة معروف فقهي «حدود با شبهه دفع ميشوند» يعني اگر در تحقق يک شرط از شرايط زنا يا شرايط احصان شک داشتيم، نميتوانيم حد را اجرا کنيم . زماني حد اجرا ميشود که جرم صد در صد ثابت شده و جاي هيچ شک و شبههاي در آن نباشد، بنابر اين موارد ثبوت رجم بسيارمحدود است . به آساني نميتوان افراد را محکوم به زناي محصنه کرد . رجم و سنگسار نمود. به همين خاطر در دوران پيامبر و حضرت علي(ع) شاهد چنين حکمي نبوديم، يا بسيار نادر اتفاق افتاده است.
چه بسا اجراي بعضي از شکلهاي حد در بعضي زمان و مکانها سبب وهن اسلام و نظام اسلامي گردد . البته تشخيص اين فساد به عهده حاکم نظام اسلامي يا گروهي است که ايشان تعيين ميکند، ولي چنانچه چنين فسادي در اجراي بعضي از شکلهاي حد مثل سنگسار باشد ،به عقيده برخي از فقها حاکم اسلامي ميتواند براي رعايت مصلحت اسلام و نظام اسلامي اجراي آن شکل خاص را منع کرده و شکل ديگري را جايگزين کند.
با توجه به موارد ذکر شده سنگسار حکم انساني است ، نه غير انساني . هنگامي اين حکم الهي انسانيت خودش را نشان مي دهد که حريم امن شخص مورد تجاوز قرار گيرد . برخى از جرم ها كه نشان از بىباكى مجرم و عذر ناپذيرى او دارد .نيز خطر بنيان كنى براي خانواده ها و جامعه دارد. زناى محصنه از آن نمونه است زيرا ارضاى غريزه براى او امكان داشته و اقدام او خيانت به نظام خانواده مىباشد.
با توجه به رفت و آمدهاى خانوادگى اگر مجازات چنين جرمى سنگين نباشد ،عوارض غير قابل پيشبينى در انتظار خانوادهها خواهد بود.
پينوشت:
1. تحرير الوسيله، ج 2، ص 458 (شرايط اثبات زناي محصنه).
پرسش 2:
آيا حکم قطع دست دزد عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.
پاسخ:
لازم است شرايط مجازات قطع دست سارق را بيان كنيم
از مجموع روايات اسلامى استفاده مىشود اجراى اين حدّ اسلامى (بريدن دست) شرائط زيادى دارد كه بدون آن اقدام به اين كار جائز نيست از جمله اينكه:
1- متاعى كه سرقت شده، بايد حداقل يك ربع دينار باشد.
2- از جاى محفوظى مانند خانه و مغازه و جيبهاى داخلى سرقت شود.
3- در قحط سالى كه مردم گرسنهاند و راه به جائى ندارند نباشد.
4- سارق عاقل و بالغ باشد، و در حال اختيار دست به اين كار بزند.
5- سرقت پدر از مال فرزند، يا سرقت شريك از مال مورد شركت اين حكم را ندارد.
6- سرقت ميوه از درختان باغ را نيز از اين حكم استثنا كردهاند:
7- كليه مواردى كه احتمال اشتباهى براى سارق در ميان باشد كه مال خود را با مال ديگرى احتمالا اشتباه كرده، از اين حكم مستثنى است.
و پارهاى از شرائط ديگر كه شرح آن در كتب فقهى آمده است.
منظور از ذكر شرائط بالا اين نيست كه سرقت ها تنها در صورت بودن اين شرائط حرام است، بلكه منظور اين است كه اجراى حد مزبور، مخصوص اين جا است و گرنه سرقت به هر شكل و به هر صورت، و به هر اندازه و هر كيفيت در اسلام حرام است، ولي مجازات کم تر ازقطع دست دارد .
اندازه قطع دست سارق.
معروف در ميان فقهاى ما با استفاده از روايات اهل بيت عليهم السلام اين است كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مىشود، نه بيش تر.
بعد از بيان مطالب در پاسخ سؤال شما بايد عرض نماييم:
اولا- همان طور كه در شرائط اين حكم گفتيم هر سارقى مشمول آن نخواهد شود، بلكه تنها يك دسته از سارقان خطرناك هستند كه رسماً مشمول آن مىشوند.
ثانياً- با توجه به اينكه راه اثبات جرم در اسلام شرائط خاصى دارد، اين موضوع باز هم تقليل پيدا مىكند.
ثالثا- بسيارى از ايرادهائى كه افراد كم اطلاع بر قوانين اسلام مىكنند، به خاطر آن است كه يك حكم را به طور مستقل و منهاى تمام احكام ديگر مورد بررسى قرار مىدهند، يعنى به عبارت ديگر آن حكم را در يك جامعه صددرصد غير اسلامى فرض مىكنند، ولى اگر توجه داشته باشيم كه اسلام تنها اين يك حكم نيست، بلكه مجموعه احكامى است كه پياده شدن آن در يك اجتماع سبب اجراى عدالت اجتماعى، و مبارزه با فقر، و تعليم و تربيت صحيح، و آموزش و پرورش كافى، آگاهى و بيدارى و تقوا مىگردد، روشن مىشود كه مشمولان اين حكم چه اندازه كم خواهند بود. اشتباه نشود، منظور اين نيست كه در جوامع امروز اين حكم نبايد اجرا شود ،بلكه منظور اين است كه هنگام داورى و قضاوت بايد تمام اين جوانب را در نظر گرفت.
در مورد سرقت و قطع دزد نيز اين مسئله همراه با شرايط اجراي حکم و نيز با امنيت عمومي جامعه در نظر گرفته شود
درمرحله اول حكومت اسلامى موظف است كه براى تمام افراد ملت خود نيازمندي هاى اولى زندگى را فراهم سازد، به آن ها آموزش لازم دهد، از نظر اخلاقى نيز تربيت كند، بديهى است در چنان محيطى افراد متخلف بسيار كم خواهند شد. چنانچه با همه اين جهات بازهم کسي دست به دزدي بزند، تنها راه براي جلو گيري از به يغما رفتن اموال مردم اجراي حکم الهي است که سبب امنيت عمومي مردم مي گردد. در جامعه اي که اين حکم اجرا مي شود، کسي جرئت نمي کند به مال ديگران دستبرد بزند .
در نتيجه: با آن که دست انسان از نظر اسلام ارزش بسياري دارد اما هرگاه اين دست ارزشمند، به امانت ديگران خيانت کند و امنيت عمومي اموال مردم را درخطر بيندازد، ارزش آن از بين مي رود . براي مصلحت مهم اجتماعي و امنيت و آرامش عمومي فکري و روحي و مالي، و به عنوان عبرت ديگران، قطع مي شود.
از عالم بزرگ اسلام، علم الهُدى مرحوم «سيّد مرتضى»، در حدود يك هزار سال قبل سوال كننده اي موضوع سؤال خود را طى شعرى به شرح ذيل مطرح كرد:
يَدٌ بِخَمْسِ مِئِيْنٍ عَسْجُدٍ وُدِيَتْ ما بالُها قُطِعَتْ فِى رُبْعِ دِيْنارٍ؛
دستى كه ديه آن پانصد دينار است* چرا به خاطر يك ربع دينار بريده مىشود؟!
«سيّد مرتضى» در جواب او اين شعر را سرود:
عِزُّ الأَمانَةِ أَغْلاها وَ أَرْخَصَها ذُلُّ الْخِيانَةِ فَافْهَمْ حِكْمَةَ الْبارِى؛
عزّتِ امانت، آن دست را گرانقيمت كرد . ذلّتِ خيانت، بهاى آن را پائين آورد، فلسفه حكم خدا را بدان!(1)
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي،يكصدوهشتاد پرسش و پاسخ، ص: 603-605.
پرسش 3:
آيا صيغه توهين به زن نيست..يک مرد مي تواند همزمان چند زن را صيغه کند؟
پاسخ:
غريزه جنسي يكي از نيرومندترين غرائز انساني است، تا آن جا كه پارهاي از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان ميدانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز ميگردانند.
از سوي ديگر اين يك قانون كلي است كه اگر به غرايز طبيعي انسان به صورت صحيحي پاسخ داده نشود، براي اشباع آن متوجه طريق انحرافي خواهد شد، زيرا غرايز طبيعي را نمي توان از بين برد. فرضا بتوانيم آن را سركوب كنيم، چنين اقدامي عاقلانه نيست، زيرا مبارزه با قانون آفرينش است، بنابر اين راه صحيح آن است كه غرائز را از
طريق معقولي اشباع كرد و از آنها در مسير زندگي بهره برداري نمود.
از طرف ديگر در بسياري از محيط ها افرادي در سنين خاصي قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متأهل در مسافرتهاي طولاني و يا در مأموريتها و يا به علل ديگري با مشكل عدم ارضاي غريزه جنسي رو به رو ميشوند.
اسلام كه قوانينش را خداي عالم بر تمام مصالح و مفاسد و نيازهاي دروني و بيروني بشر فرستاده ، براي پاسخ گويي صحيح و همه جانبه به اين غريزه طبيعي، دو راه تعيين فرموده :
يكي ازدواج دايم و ديگري موقت اما خارج از اين دو راه را مردود اعلام نموده است.
چنانچه اين دو برنامه الهي با شرايط و مقررات تعيين شده از سوي شرع عملي گردد، هم به يكي از غرايز انساني پاسخ طبيعي داده ميشود، هم حقي از كسي پايمال نميگردد و كسي بد بخت نميشود، نيز از فساد اخلاقي و رابطه بي حد و حصر وبدون ضابطه مردان و زنان جلوگيري مي شود.
البته ممكن است افراد متخلفي پيدا شوند كه از اين قانون سوء استفاده نمايند، ولي بايد توجه داشت در تمام يا اكثر قوانين، افراد منحرف، تخلف و سوء استفاده ميكنند، ليكن اين نقض قانون نيست، بلكه عيب سوء استفاده كنندگان است كه بايد اصلاح گردند.
ازدواج موقت، نه تنها براي تجويز هوسراني نيست، بلكه براي محدود و قانونمند كردن و جلوگيري از بي حد و حصر بودن آن است چون همان گونه كه گفتيم نمي توان از غريزه جنسي جلوگيري كرد، زيرا به شكل هاي ديگر بروز مي كند. از طرف ديگر ازدواج موقت شرايطي دارد كه بايد فراهم شود و در چارجوب خاص صورت پذيرد.
بهره وري جنسي آزاد بدون در نظر گرفتن حقوق زنان، ناديده گرفتن شخصيت زن و اهانت به او است، اما ازدواج موقت با توجه به اين كه زن با در نظر گرفتن شرايط زندگي، اقدام به چنين ازدواجي مي كند، اهانت به او تلقي نمي شود، آيا اين كه زن و مردي با هم ارتباط نامشروع داشته باشند و زن صرفا به صورت كالاي جنسي نگاه شود، بي آنكه از حقوق قانوني به عنوان يك همسر برخوردار باشد يا از مزاياي همسر قانوني استفاده كند، توهين نيست، اما اگر شرايط مذكور رعايت شود، توهين خواهد بود؟ يا اگر دختر و پسري بخواهند قبل ازدواج دائمي با هم بيش تر آشنا شوند و يا مدتي را در حالت عقد سپري كنند و سپس با فراهم آمدن ازدواج دائمي با هم ازدواج كنند و به همين خاطر با هماهنگي پدر دختر، صيغه محرميت (ازدواج موقت) مي خوانند، اشكال دارد يا توهين به زن تلقي مي شود ؟
طبيعي است كه با وجود ازدواج دائم، زن حاضر به ازدواج موقت نيست، مگر آن را بهتر بپسندد. هم چنين هنگامي كه دختر باشد، فتواي بيش تر فقها آن است كه بايد اذن و اجازه پدر وجود داشته باشد. اين مسئله افزون بر جلوگيري از مفاسد، به ازدواج رسميت بخشيده و شخصيت زن، محفوظ مي ماند، در عين حال كه به نياز و خواسته او نيز توجه شده است.
ازدواج موقت شرايطى دارد كه با توجه به شرايط، مطمئنا همانند رابطه آزاد وبي قيد وشرط نيست و صرفا يک کلاه شرعي نخواهد بود، بلکه داري ضابطه و قانون مند است.(1)
شرايط ازدواج موقت:
1- خواندن صيغه عقد، كه به عربى صحيح خوانده مىشود، اگر مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، به هر لفظى كه صيغه را بخوانند ، صحيح است و لازم نيست وكيل بگيرند، اما بايد لفظى بگويند كه معنى «متعت» و «قبلت» را بفهماند، مثلا متعه كردم، قبول كردم.
2- كسى كه صيغه را مىخواند، بالغ و عاقل باشد.
3- زن و مرد به ازدواج راضى باشند.
4- زن اگر دختر باكره باشد، بايد از پدر يا جد پدر خود اجازه بگيرد.
5- مدت زناشويى معين شود.
6- تعيين مهريه، زن و مرد به پول يا مال ديگرى توافق كنند و در عقد ذكر نمايند. (2)
ذكر سه نكته لازم است:
1- چنانچه در عقد موقت فرزندى متولد شود، داراى حقوق فرزند متولد شده از زن دائمى است.(3)
2- زن مىتواند در عقد موقت شرط كند شوهر با او نزديكى نكند و فقط لذتهاى ديگر را ببرد.(4)
3- اگر در عقد موقت زن بالغ و غير يائسه باشد و نزديكى انجام گيرد، بايد 45 روز (دو حيض) عده نگه دارد.(5)
با توجه به شرايط و ويژگي هاي بالا، نمي دانيم چگونه ازدواج موقت جفا و ظلم و توهين در حق زنان مي شود. در حالي كه اين نوع ازدواج، همان گونه كه براي مردان مزايايي دارد، براي زناني كه شرايط ازدواج دائم براي آنان فراهم نيست، مزايايي دارد. از طريق قوانيني كه در اين نوع ازدواج وجود دارد، هر دو به حقوق و مزاياي خاص خود دست مي يابند.
پىنوشتها:
1. براى اطلاع بيش تر به تفسير نمونه، ج 3، ص 340 - 345 مراجعه شود.
2. امام خمينى، توضيح المسائل، مسئله 2363، و 2370 و 2376؛ تحرير الوسيله، ج 2، ص 289، مسئله 5 و ص 290، مسئله 9.
3. تحرير الوسيله، ج 2، ص 291، مسئله 13.
4. توضيح المسائل، مسئله 2423.
5. تحرير الوسيله، ج 2، ص 291، مسئله 16.
پرسش 4:
آيا زدن زن که گفته مي شود در قرآن به آن اشاره شده توهين به زن نيست؟آيا عقلاني است؟شرايط آن را بيان کنيد.
پاسخ:
اسلام در جامعه اي ظهور مي كند كه ارزش چنداني براي جنس زن قائل نبوده اند حتي در برخي قبائل داشتن دختر را ننگ و عار مي دانستند و آن را جنس پست تر از مردان به حساب مي آورند.
در چنين جامعه اي كه پسر نداشتن را نشان ابتر(بي دنباله و بي نسل) مي دانستند ، قرآن نازل مي شود و دختر پيامبر را كوثر (خير كثير) اعلام مي كند . آيات و روايات بسياري در مورد ارزش زنان و احترام به آنان وارد مي شود حتي نگاه يهودي -مسيحي را كه جنس زن را عامل فريب مردان به حساب آورده و رسيدن به ملكوت را در دوري جستن از زن اعلام مي كند، خط بطلان كشيده و مردود مي داند و مرد را در كنار زن يا در دامان زن كمال يافته و سعادتمند اعلام مي دارد.
اما آنچه در سوال ذكر كرديد ، طبق يكي از آيات قرآن است كه در آن كلمه «ضرب» آمده ، در مورد آن تفسيرهاي متفاوتي بيان شده است که هر كدام به صورت مستقل بيان مي شود.
در يک تفسير کلمه «ضرب» به معناي زدن آمده و در تفسير ديگر به معناي دوري جستن بيان شده است.
بنابر برخي تفسيرها از آيه ، تنبيه زن توسط شوهر در شرايط ويژه اي روا است اما برخي از قرآن پژوهان و مفسران، اين برداشت را نپذيرفته اند. در پاسخ ، هر دو نظريه و برداشت به همراه دليل هاي آنان آمده ، معناي مورد قبولشان گزارش شده است.
تفسير اول : ضرب به معناي زدن و تنبيه.
محل نزول
اين آيه در مدينه نازل شد.(1) پيش تر و در مكه، زنان كتك مي خوردند و شكايتي نداشتند و آن را توهين به خود و خارج از عرف و فرهنگ مردمان نمي دانستند. چگونه توهين شمرده مي شد، در صورتي كه دختران را زنده به گور مي كردند؟! نيز نذر مي كردند پسران را قرباني خدايان كنند!(2)
اما در مدينه جنبشي به پا خاست كه زن گرايانه بود و بر ضد فرهنگ مكه به شمار مي آمد.
اوضاع مدينه، سه سال پيش از نزول آيه
بنابر اسناد تاريخي، زنان مدينه شهرنشين بودند و از آزادي افزون تري نسبت به زنان مكه برخوردار بودند.
اينان بر مردان چيره بودند و اگر توسط شوهران تنبيه بدني مي شدند، به دستور و اجازه پيامبر (ص) اجازه قصاص داشتند ، يعني مي توانستند در عوض، شوهران خود را تنبيه كنند.(3) پيامبر مايل بود فرهنگ زنان مكه را همچون فرهنگ بانوان مدينه كند و تنبيه بدني توسط شوهران را از ميان بردارد، از اين رو مردان را از كتك زدن زنان منع مي كرد (4) و مي فرمود: «اينان را كتك نزنيد».(5)
نيز درباره مرداني كه همسران خود را مي زدند، مي فرمود: «اين مردان، نيكان نيستند».(6)
حتي پيامبر فرمان قصاص براي مرداني صادر مي كرد كه زنان خود را كتك مي زدند.
اما به رغم دستور پيامبر ، همچنان فرهنگ تنبيه بدني بانوان ادامه داشت. بنابر روايتي آخرين موردي كه پيامبر به نفع زنان دستور به قصاص و كتك زدن شوهران داد، حبيبه دختر زيد يا خوله دختر محمد بن مسلمه (همسر سعد بن ربيع) بود اما اين بار دستور پيامبر اجرا نشد، زيرا آيه 34 سوره نسا فرود آمد و حكم قصاص مردان لغو شد.
تأثير احكام فقهي قرن دوم و سوم در روند حركت بر ضد زن
بر اساس اين تفسير از آيه که تنبيه بدني استنباط شده است ، بايد گفت که : فقه اسلامي در سده هاي دوم و سوم شكل گرفت و بر همان منوال و شيوة قرن نخست ادامه يافت. روايات به زنان حكم مي كرد در برابر مرد فروتن بوده ، در صورت سرپيچي از درخواست مرد در مورد همبستر شدن و اعمال زناشويي تنبيه گردند. اين احكام طبق فهم و بينش اجتماعي و مردم شناسانه شكل مي گرفت، و اين فرايند ، همان است كه در آغازبحث اشاره كرديم كه در صدور هر حكمي، اوضاع جامعه شناسانه و روان شناسانه تأثير دارد.
به رغم آن كه فقيهان ( با توجه به فهم و فرهنگ مردم و جامعه) حكم به تنبيه بدني همسر كردند اما آن را مقيد ساختند كه «خون آلود» نباشد و عضوي را نشكند و اثري به جا نگذارد.(7) تنبيه نمي بايست خشن و دردآور باشد و نمي بايد لطمه بزند.
در تمامي كردار و اعمال شرعي مي بايست به هدف و مقصد شارع (كه حكم مي نهد) توجه كرد، از جمله در مورد تنبيه بدني با شرايطي كه برشمرديم و پس از نتيجه نگرفتن از مراحل پيشين (پند و نصيحت كردن، قهر كردن و همبستر نشدن با زن) نوبت به تنبيه بدني مي رسد اما چنان كه در آيه بعد مي خوانيم ،به دنبال هيچ راهي براي سرزنش و توبيخ آنان نمي بايد بود و بهانة بي خود نمي شود گرفت! نشوز به معناي سركشي در برابر مسئول خانواده است . از نظر برخي اسلام شناسان كتك زدن مي بايد با پارچه به هم تنيده و يا با دست باشد، نه با تازيانه و عصا تا زخمي وارد نشود.(8)
در آيه 44 سوره ص آمده است: «و خذ بيدك ضغثاً و لا تَحنَث؛ به ايوب گفتيم: بسته اي از ساقه هاي گندم ( يا مانند آن مثل شاخة نازك خرما) را برگير و با آن ( همسرت را ) بزن و سوگند خود را مشكن».
زدن همسر توسط حضرت ايوب ، خطا و جرمي بر ضد زن شمرده نمي شد چون اذيت و آزاري نديد و تحقير نشد، گرچه همسرش كارناپسندي انجام داده بود. از اين رو اگر در جامعه اي ، زدن اهانت و آزار به شمار آيد و فرهنگ مردمان آن را نپذيرد، نبايد صورت گيرد.
حكم تنبيه بدني با صرف نظر از شأن نزول آيات و تفسيرهاي مختلفي كه در مورد آيه 34 سوره نساء آمده است، بايد صرفاً به عنوان يك حكم حقوقي مورد لحاظ قرار گيرد. از اين جهت كه هر كس حق دارد از راه قانوني براي دستيابي حق خود اقدام نمايد . اگر بخواهيم از نگاه ارزش هاي اخلاقي به آن نگاه كنيم، با توجه به آيات قرآن مي توان استنباط نمود كه گذشت و چشم پوشي بهتر و شايسته تر است، اما گذشت از حقوق نمي تواند يك قاعده و قانون كلي قرار گيرد.
بنابراين تنها مورد تنبيه، نشوز زن است.
نشوز آن است كه زن در مقابل تکليف اختصاصىاش نسبت به شوهر بدون هيچ عذر موجهى سرپيچى نمايد.
جالب اين است كه اگر زنى از انجام كارهاى خانه، بچ هدارى و... سرباز زند، شارع مقدس هيچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده و مرد نمىتواند در اين موارد واكنش نشان دهد.
بنابراين آيه فوق در مورد با بسيارى از مسائل اختلافى زوجين ساكت است و هيچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده جز در موردي كه زن با پيمان ازدواج، تعهد به آن را ملتزم شده است.
نشوز امرى برخلاف حقوق مرد است و براى رويارويي با آن بهترين راه اين است كه پيش از مراجعه به ديگران، مشكل را در داخل خانه حل نمود، ولى اگر چنين چيزى ميسر نبود، نوبت به خارج از منزل و دخالت دادن ديگران مىرسد كه در آيه بعد سالم ترين راه آن عنوان شده است.
حل مسأله نشوز در داخل خانه نيز به اشكال مختلفى انجام پذير است . جالب اين است كه خداوند از ملايم ترين راهها شروع نموده و در صورت تأثير گذارى آن مراتب بالاتر را اجازه نداده است. از اين رو در مرتبه اول سفارش به پند و اندرز نموده است.
چنين روشى مي تواند شيوه اي حكيمانه اي در حل مشكلات زوجين باشد .
اگر زنى در برابر اندرزها و نصايح شوهر سر تسليم فرود نياورد و همچنان بر سرپيچي از حقوق زوج پايدارى ورزيد، چه بايد كرد؟
در اين جا نيز آيه راه دومى را پيشنهاد نموده است كه از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمىرود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مىباشد.
در اين جا نيز اگر مشكل حل شد، ديگر كسى حق پيمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنين وضعيتى نيز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمين حقوق طرف مقابل نگرديد ،چه بايد كرد؟
در اين جا چند راه قابل تصور است:
أ) در مقابل نشوز زن به کلي ساکت بود، يعني مرد حقوق خود را ناديده انگارد ،هر چند مدتي دراز اين برنامه ادامه يابد.
چنين چيزى براساس هيچ منطقى قابل الزام نيست و اختصاص به مرد هم ندارد، يعنى در هيچ يك از نظامهاى حقوقى جهان نمىتوان صاحب حقى را مجبور كرد در برابر حقوق خود ساكت شود و دم نزند، يعنى از نظر اخلاقى، آن هم در موارد خاصى مىتوان چنين توصيهاى نمود ولى نبايد بين مسأله حقوقى و اخلاقى خلط كرد.
از طرف ديگر نشوز زن اقسامى دارد كه برخى از آن ها مسلّماً به زيان خود او هم تمام مىشود . بر مرد لازم است كه به عنوان مدير كانون خانواده، كنترل هدايتگرانه و سازنده بر رفتار زن داشته باشد..
ب) راه ديگر آن است كه مرد از هر طريق ممكن حقوق خود را به دست آورد. چنين چيزى را هرگز شارع اجازه نمىدهد و براى گرفتن حق، روشهاى معيّنى وضع نموده ، زيرا در غير اين صورت ممكن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم ديگر به بار آيد.
ج) راه ديگر آن است كه مرد با مراجعه به ديگران اعم از مراجع قضايى يا افراد ذىنفوذ ديگر حقوق خود را بگيرد.
چنين چيزى اگر چه ممكن است حق مرد را تأمين كند، ولى هنوز با امكان حل مشكل در داخل خانه بهتر است چالش به بيرون كشيده نشود، زيرا فاش کردن مسائل داخل خانه آسيبهاى فراوانى براى خانواده به بار مىآورد كه در اين جا جاى ذكر آن نيست، از اين رو خداوند حكيم راه ممكن را پيشنهاد مىنمايد.
د) راه ديگر آن است كه مرد اندكى قاطعان هتر از برخورد منفى عاطفى برخورد نمايد. از اين رو قرآن مجيد به عنوان آخرين راه حل ممكن در داخل خانه مسأله «ضرب» را مطرح نموده است. اما روشن است كه زدن از روي عصبانيت و به يكباره صورت نمي گيرد. وقتي دو مرحله گذشت ، به طور طبيعي مرد از حالت عصبانيت بيرون مي آيد و حالت زدن از روي عصبانيت نخواهد بود.
البته اين مسأله نيز حدودى دارد كه هرگز با آنچه در اذهان عمومى يا تبليغات مسموم مطرح مىشود، سازگارى ندارد.
در بارة حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 104، ص 58 روايتى از فقهالرضا (ع) نقل نموده است كه «والضرب بالسواك و شهبه ضرباً رفيقاً؛ زدن بايد با وسايلى مانند چوب مسواك باشد» آنهم با مدارا و ملايمت. ظاهر روايت فوق به خوبى نشان مىدهد كه «ضرب» بايد در پايينترين حد ممكن باشد و هرگز نبايد اندك آسيبى بر بدن وارد كند. وسيلهاى كه در اين روايت اشاره شده، چوبى بسيار نازك مانند چوب سيگار، سبك و كم ضربه است.
برخي معتقدند كه اين زدن در واقع به معناي زدن كه در ذهن ما است ، نمي باشد ، چون زدن با چوبي مانند مسواك ، واقعاً دردي ايجاد نمي كند ، بلكه در واقع به منزله آن است كه مرد مي خواهد نهايت ناراحتي خود را اظهار كند و زن را از اين راه متوجه ناراحتي شديد همسرش كند تا اگر واقعاً علاقه اي به شوهر دارد و خواهان قلب و دل شوهر است و علاقه شوهر براي او مهم باشد ، از ناديده گفتن حق شوهر و ناراحتي او پرهيز كند.
دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد و نبايد به آن مداومت بخشيد، زيرا به دنبال اين عمل دو واكنش احتمال مىرود:
يكى آن كه زن به حقوق مرد وفادار شود، در اين صورت قرآن مىفرمايد: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلا؛اگر به اطاعت درآمدند، بر آنها ستم روا مداريد.» يعنى، اگر زن در برابر حقوقى كه بر آن پيمان بسته است ،تسليم شد ،ديگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است.
واكنش ديگر آن است كه همچنان سرسختى نشان دهد و كانون خانواده را گرفتار تزلزل و بىثباتى نمايد، در اينباره در آيه بعد فرموده است: «وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اَللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً؛ اگر ترس و نگراني گسست در بين آن دو يافتيد، پس از ناحيه مرد و داوري از بستگان زن برگزينيد، اگر از پى آن خواستار صلاح باشند، خداوند بين آنان وفاق ايجاد خواهد كرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.»
قرآن مجيد در آخرين مرحله، گشودن گره را به دست نزديكان و بستگان قرار مىدهد تا مسئله با سلامت هر چه بيشتر روال خود را طى كند و براى اينكه حقى از هيچيك از طرفين زايل نشود و تبعيضى رخ ننمايد ،فرموده است كه از هر جانب داوري برگزيده شود و با رعايت حقوق و مصالح طرفين، مشكل را برطرف نمايند.
خلاصه در اين حكم شرايط زير ديده مىشود:
1 - اختصاص به مورد سرپيچى زن از تكليف خود و حقوق مسلّم مرد دارد؛ حقوقى كه با پيمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است؛
2 - در راستاى حل مشكل در داخل خانه و خوددارى از بروز آن در خارج از منزل وضع شده ؛
3 - سومين مرحله حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پيشين روا نيست.
4- حد آن نازلترين مرتبه زدن است و نبايد موجب كمترين آسيبى بر بدن زن شود؛
5-موقتى است و چه داراى نتيجه مثبت و چه منفى باشد ،بايد به زودى از آن دست كشيد.
سخن پاياني :
آيا جواز تنبيه براي همة زمان ها و مكان ها است؟
بر فرض استفاده تنبيه بدني از آيه، سؤال اين است آيا انسان ها كه در فهم مقصود و منظور خداوند در قرآن دچار خطا مي شوند ،مي توانند اين حكم را جاري كنند، تا روز قيامت ، در تمامي اقشار اجتماع، شرق و غرب، بر هر زني با هر سطح فرهنگي؟ آيا نمي بايد شرايط اجتماعي ، سياسي و مردم شناسانه را كه بر آيه چيره بود و سبب صدور چنين حكمي شد، در نظر گرفت؟ آيا اين حكم به سبب آن نبود كه جلوي فتنه ها و بحران ها ( با توجه به فرهنگ و ظرفيت فكري مردمان) گرفته شود؟!
اگر بپذيريم روا دانستن تنبيه بدني آن هم پس از مراحل و با شرايطي - كه در آيه بيان شده - براي برهه و اوضاع خاصي بود، مثلاً در شرايط زماني و فرهنگي كه توهين به زن محسوب نمي شود ،پس مي توان نتيجه گرفت: هر گاه اين وضع از بين رود، حكم نيز از ميان خواهد رفت! چنين برداشتي نه از ارزش آيه مي كاهد و نه تفسيري فراتر از اهداف سازنده و مثبت و بشر دوستانة قرآن است. اين فهم از آيه اگر چه مطابق با ظاهر آيه قرآن نيست، اما با آياتي كه فرمان به برخورد نيك با همسر مي دهد و پيوند بين زن و مرد را مودّت و دوستي و رحمت مي داند، سازگارتر مي نمايد.
تفسير دوم : نپذيرفتن تنبيه بدني .
به صورت يک قاعده کلي ديدگاه شارع نسبت به زدن همسر، نگرشى منفى است و نصوص زيادى در نهى از اين عمل وارد شده است. اين روايات همه در زمانى بيان شده كه خشونت عليه زنان از توهين و فحاشى تا ضرب و جرح و حتى قتل را شامل مىشد، و اسلام آنها را تحريم کرد و مستوجب مجازات فقهى و قضايى در دنيا و عذاب آخرت دانست.
حال واقعاً جاي سؤال است كه چگونه در قرآن حكم به تنبيه بدني زن داده شده، در حالي که خداوند آيات آن را «شفا و رحمت» قرار داده است.(9) و رابطه دو زوج را از آيات الهي و نشان رحمت و مودت مي داند.(10) و عفو و گذشت را سرمايه بزرگ انسان دانسته و فرمان مي دهد که بدي را به آنچه که بهتر است (نيکي) پاسخ دهيد:
« ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ...» (11) نيز به مردان فرمان مي دهد که با زنان خود به نيکي رفتار نمائيد: «و عاشروهن بالمعروف».(12) روايات بسيار از پيامبر اسلام در مورد مهرباني و عطوفت به زنان وارد شده و مردان را از زدن زنان باز داشته ، مانند اين روايت که پيامبر فرمود : «ايضرب احدکمالمرأةثميظل معانقها(13) آيا زنرا کتک ميزنيد و سپس( در حالي که ) او را در آغوش مي گيريد».
دين اسلام زندگي خشونت بار و وضع نكبت بار زنان را در زمان جاهليت دگرگون كرد و اينان را از زنده به گور شدن يا محروميت از حقوق اجتماعي و مالي رهايي بخشيد ، نيز ميان زن و مرد تبعيض (نه تفاوت) ننهاد، يعني براساس عرف و فرهنگ زمانه، امتيازات را عادلانه ميان زن و مرد تقسيم كرد. مثلاً اگر در ارث، مردان بر زنان ، به ظاهر برتري دارند، از آن روست كه سرپرست زنان بوده، افزون بر پرداخت نفقه ، مي بايد مهريه بانوان را بدهند، چنان كه زحمات زنان در سال هاي زناشويي، بي اجر و مزد نمي ماند، بنابراين زيادت و برتري يك طرف (مردان) در برابر حقوق طرف ديگر (زنان) قرار مي گيرد و گويا برتري در ميان نيست.
برخي اسلام پژوهان بر اين اساس ، از آيه مورد نظر تنبيه بدني و زدن را استنباط نمي کنند و آن را روا نمي دانند.(14) قاضي ابوبكر درباره آيه مي گويد:
«زن را كتك نزند و اگر به وي امر و نهي كرد، ولي او اطاعت نكرد، فقط بر او خشم گيرد».(15) يعني معتقد است از نظر خداوند، ضرب (زدن) مباحي ناخوشايند است، نه اينكه بايد به كار گرفته شود. زدن امري خطرناك است و تعيين حدودش دشوار مي باشد، افزون بر آن كه قانون شرع اجازه نمي دهد كسي به نفع خود حكم و داوري كند. نيز زدن نمي بايد اهانت و ضرر تلقي شود. از اين رو دولت اسلامي اگر پي برد شوهران كيفر شرعي را درست و به جا اجرا نمي كنند و بر حدود آن آگاه نيستند، مي بايد آنان را از به كارگيري اين كيفرمنع كند و متخلفان را مجازات كند، تا آزار رساندن به همسران خطر ساز نشود، به ويژه آن جا كه انگيزه و بهانة تنبيه بدني، سست و بي پايه باشد.(16)
اين گروه از اسلام پژوهان ضرب مورد اشاره در آيه را به معناي زدن نمي دانند، بلكه مي گويند: به معناي جدايي شوهر و ترك خانه و دوري از زن و خانواده است. « ضرب » در قرآن تنها به معناي « زدن » نيامده است بلکه معاني متعددي دارد ، چنان که در ادبيات عرب نيز « ضرب » مفاهيم متعددي دارد ،مثل منع کردن ، خودداري نمودن ، روي برگرداندن ، دور شدن و ... بنابر اين « کتک زدن » فقط يکي از معاني « ضرب » است و ما براي اينکه مشخص کنيم در هر گزاره اي کدام معنا آمده، بايد به قرائن و شواهدي که در خود جمله وجود دارد ،مراجعه نمائيم . شواهد و قرائن موجود در اين آيه ترديدي با قي نمي گذارد که « ضرب » در اين جا ، به معناي کتک زدن نيست ، بلکه به معناي « دوري گزيدن » است که در عربي به معناي « إعراض » و « إجتناب »است.
در موارد ديگر نيز هر گاه قرآن خواست «زدن» را تجويز كند، تعبير به «ضرب » نكرده ، بلكه «جَلد» آورده ، مانند : «الزانية و الزاني فاجلدوا كلَّ واحد...» (17)
علاوه بر اين از برخي روايات نيز همين مطلب استفاده مي شود مثلاً در بحارالانوار از امام صادق (ع) روايت شده که : « در تعجبم از مرداني که زنان را کتک مي زنند حال آنکه ( اگر قرار بود کسي کتک بخورد ) مردان مناسب تر براي کتک خوردن مي باشند. زنانتان را با خشونت نزنيد بلکه اگر آنان حقوق همسري را رعايت نمي کنند، براي آنکه به آنان هشدار دهيد و متوجهء اشتباهشان بکنيد ، آنان را با قطع نفقه شان ( يعني پولي که بابت هزينه هايشان مي پردازيد ) بزنيد . » از اين حديث به وضوح روشن مي شود که « ضرب » در اين جا به معناي ديگري غير از « زدن » آمده است . ولي ظاهراً پاره اي سنت هاي فرهنگي مليت هاي مسلمان و برخي سلايق باعث شده که با ناديده گرفتن اين همه قرينه و دليل ، « ضرب » به معناي « زدن » ترجمه شود .
ايشان در ادامه مي نويسد:
« ضرب » در قرآن در معاني مختلفي به کار رفته است و از آن مهم تر اين که روح کلي و سياق و زبان اين آيه هرگز به ما اجازه نمي دهد که ضرب را به زدن ترجمه کنيم . چرا که مي فرمايد اگر زنان بي دليل حقوق همسر خود را ناديده گرفتند و از وظايف همسري عدول کردند ( نشوز ) اول آنها را موعظه کنيد ( موعظه به معناي « بيان با لطف و محبت » است ) سپس از آنها روي برگردانيد ،آن هم نه حتي جدا بخوابيد و ترکشان کنيد، چون فرموده ( في المضاجع ) يعني در همان بستر مشترک روي برگردانيد تا ناراحتي و اعتراض شما را متوجه شوند . بعد مرحلهء بعدي چيست ؟
طبيعي است که مرتبه بعديِ اعتراض ، جدا شدن و دورشدن از بستر مشترک است . کدام عقل سليم اين درجه بندي را مي پذيرد که يکباره بعد از اين دو مرحله که ظريف ترين نوع برخورد و تعامل عاطفي را پيشنهاد کرده ، ناگهان خداوند بگويد بزنيدشان ؟! ما چه حقي داريم که اين معني را به قرآن تحميل کنيم ؟ اين در حالي است که در آيه بعدي يادآور مي شود که اگر نگران جدايي ميان آنان ( يعني زن و مرد ) بوديد، براي جلوگيري از جدايي و طلاق ، يک داور و قاضي از هر دو خانواده بياوريد ، ريش سفيدي کنند و حکميّت کنند و ميان آنها اصلاح کنند ( فابعثوا حکماً من أهله و حکماً من أهلها ) .
بنابراين سياق آيه و درجه و مراتب ذکر شده نيز هرگز اجازه نمي دهد که ضرب را به معناي زدن ترجمه کنيم بلکه خداوند در اين آيه به منظور رفع اختلاف موجود مراتب هشدار به زن و اعلام اعتراض را بيان مي کند . بعد از روي گرداني در بستر مشترک مي فرمايد از آنان دوري جوييد که روال و ريتم منطقي عبارات اين آيه است . همچنان که همين واژه ضرب در آيات ديگر هم در همين معناي دوري گزيدن و اجتناب کردن آمده است .
اينکه در آيه بعد نيز پيشنهاد مي کند که ريش سفيداني را براي داوري و رفع اختلاف انتخاب کنيد ،با ترتيب منطقي اي که ذکر شد، تناسب دارد ولي معنا ندارد که اول بگويد کتک بزنيد و بعد بگويد براي رفع اختلاف و جلوگيري از جدا شدن و طلاق ، ريش سفيدي کنيد ؟ آيا پس از کتک زدن ديگر جايي براي مصالحه باقي مي ماند ؟ بنابر اين آيه شريفه مراتب منطقي اعلام اعتراض مرد به رفتار نادرست همسرش را اين گونه بيان مي کند :
« نخست به آن ها اندرز و پند دهيد، يعني با محبت و شفقت آن ها را متوجه اشتباه شان کنيد . سپس اگر تأثير نکرد ، در همان بستر مشترک به آن ها بي اعتنايي کنيد و روي خود را برگردانيد. اگر اين روش نيز اثر نبخشيد،از آنان دوري کنيد . » يعني با دوري کردن ، اعتراض خود را اعلام کنيد . آن گاه در آيه بعد اشاره مي کند اگر دوري کردن نيز اثر نبخشيد که در اين صورت معلوم مي شود اختلاف ريشه دار است و احتمال جدايي و طلاق مي رود ، باز اقدام به طلاق نکنيد بلکه با کمک ريش سفيدان فاميل و با توکل به خداوند براي اصلاح و رفع اختلاف اقدام نماييد .
استفاده از سيره و روش پيامبر نيز مويد همين تفسير از آيه است. وقتي ميان پيامبر و همسرانش اختلاف پيش آمد و اينان به نصيحت رسول خدا عمل نكردند، پيامبر براي يك ماه از آنان جدا شد و به مكاني به نام «مشربه» رفت و از زن و خانه دوري گزيد. پيامبر هيچ گونه آزار جسماني به آنان نرسانده، كتك شان نزد و تحقير و سرزنش شان نكرد. اگر زدن و آزار جسمي و روحي خواستة خدا و راه حلي ثمربخش بود، پيامبر نخستين كسي بود كه به دستور خدا عمل مي كرد اما كسي را نزد و بدان اجازه يا دستور نداد.
پي نوشت ها :
1 . تاريخ يعقوبي ، ج1، ص 250.
2 . ابوالأعلي مودودي، روح المعاني، ج5، ص 25.
3 . التحرير و التنوير ، ج5، ص 42؛ التفسير الكبير، ج10، ص 90، البته برخي اين گزارش را نمي پذيرند.
4 . المنار، ج5، ص 76؛ روح المعاني، ج5، ص 25.
5 . تفسير ابن كثير، ج1، ص 504.
6. همان؛ المنار، ج5، ص 76.
7 . فخررازي، التفسير الكبير، ج10، ص 82.
8 . تفسير ابن كثير، ج1، ص 504.
9.اسراء (17) ، آيه 82
10.روم (30) ، آيه 21
11.مومنون (23) ،آيه 96
12.نساء (4) ، آيه 19
13. وسائل الشيعه ، ج14 ، ص119
14 . التحرير و التنوير، ج5، ص 43. اينان مي گويند ضرب به معناي دوري و ترك زن براي مدتي محدود است.
15 . احكام القرآن، ابن عربي ، ج1، ص 420.
16 . التحريرو التنوير، ج5، ص 43.
17 . نور (24) آيه 2.
پرسش 5:
5-آيا صيغه اي وجود دارد که زن و مرد را در حد صحبت کردن به يکديگر محرم کند؟آيا چنين صيغه اي اجازه پدر مي خواهد؟آيا اگر مطمئن باشيم که پدر راضي نمي شود، مي توان خودسرانه چنين صيغه اي خواند؟
پاسخ:
بله چنين صيغه اي وجود دارد و آن عبارت است از صيغه ازدواج دائم و صيغه ازدواج موقت. که با خوانده شدن عقد ازدواج با رعايت شرايطي که در رساله مرجع تقليد آمده،زن و مردي که مي خواهند به همديگر محرم شوند، محرم مي شوند ، يعني با هم زن وشوهر مي شوند. دختري که مي خواهد محرم شود، اگر باکره باشد، بنا به احتياط واجب بايد از پدر يا پدر بزرگ پدري خود اجازه بگيرد و بدون اجازه عقدش باطل است.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي، پاسخ سوال هاي مورد ابتلا ،م50.
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۵:۱۸ شناسه مطلب: 17392
اگر بخواهم به مسافرت بروم و قصد 10روز کنم با اینکه میدانم کمتر از ده روز میمانم(6الی8روز) در آن شهر حکم نماز وروزه من چگونه است؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در فرض سوال نمي توانيد قصد ده روز بكنيد و بايد نماز را شكسته بخوانيد و نمي توانيد روزه بگيريد .(1)
پي نوشت:
1 . آيت الله خامنه اي ؛ رساله اجوبه الاستفتاات ؛ س 640
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۵:۱۷ شناسه مطلب: 17391
آیا كسي كه در شب محتلم بشود (قبل از نماز صبح) و غسل نكند روزه اش باطل است؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر عمدا قبل از اذان صبح غسل جنابت نکند، روزه اش باطل است .
آيت الله مكارم در رساله خود فرموده است :
مسأله 1371- اگر شخص جنب عمداً تا صبح غسل نكند، بنابر احتياط واجب روزهاش باطل است ، ولى اگر توانايى برغسل ندارد يا وقت تنگ است، تيمّم نمايد، امّا اگر از روى عمد نباشد ،روزهاش صحيح است.
مسأله 1372- باطل شدن روزه به خاطر بقا بر جنابت مخصوص روزه ماه رمضان و قضاى آن است و در روزههاى ديگر موجب بطلان نمىشود.
مسأله 1373- اگر جنب در ماه رمضان غسل را فراموش كند و بعد از يك يا چند روز يادش بيايد، بايد روزه هر چند روزى را كه يقين دارد جنب بوده ،قضا نمايد، مثلًا اگر نمىداند سه روز جنب بوده يا چهار روز، بايد سه روز را قضا كند و قضاى روز چهارم احتياط مستحبّ است.
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۵:۱۲ شناسه مطلب: 17390
۱۳۸۹/۰۶/۰۲ ۰۳:۳۸ شناسه مطلب: 17389
با سلام میخاستم بدونم اگه دستمون از قبل خونی شده باشه و این خون خشک شده باشه(مقدار خون خیلی کم باشه یعنی کمتر از یک سکه ی 25 تومانی )ایا ابی که به این خون برسه(اب وصل به شیر اب کر نباشه) نجس است؟(در صورتی که ندونیم خون در اب حل شده یا نه)
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در صورتي که آب قليل با خون تماس پيدا کند و به خون برسد، آب نجس مي شود، هرچند خون خشک باشد و مقدار آن نيز کم باشد . صرف رسيدن آب به خون سبب نجاست آب مي شود ،هرچند خون در آب حل نشود.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله سيستاني، توضيح المسائل، مسأله 119.