پرسش وپاسخ

خدا،پیامبران و امامان(ع) كه پیروانشان اقلیتند، شكست خوردگان تاریخند؟
همچنین انبیا و امامان شكست خوردگان تاریخ نبودند، چون آنچه كه در اسلام محوریت اهمیت دارد انجام وظیفه است.

عوامل درونی (عقل. فطرت وجدان) و عوامل بیرونی ( پیامبران و اینهمه تبلیغات دینی و اخلاقی) نتوانستند اكثریت انسانها را در مسیر حق قرار دهند؟ نه در حكومت علی ع و نه در حكومت اسلامی ایران؟ چرا؟ اگر اكثریت معیار درستی یا نادرستی شود . خدا . پیامبران و امامان شیعه (ع) كه پیروانشان اقلیتند. بزرگترین شكست خوردگان تاریخ اند. و ابلیس و پیروانش كه اكثریت اند پیروز اند. معیار اكثریت در مقبولیت حكومت اسلامی. در انتخابات . در سنجش علم و ایمان دانش آموزان و در نظر سنجی ها هنوز به كار می رود؟چرا؟

 در ابتدا باید گفت: عدم هدایت اكثر مردم مربوط به انبیا و امامان نیست، زیرا آنان همه سختی ها را متحمل و از همه پتانسیل ها استفاده نمودند كه مردم هدایت شوند، اما برخی انسان ها در تشخیص حق دچار مشكل شدند، لذا این امر را باید در عوامل دیگر جستجو نمود. همچنین انبیا و امامان شكست خوردگان تاریخ نبودند، چون آنچه كه در اسلام محوریت اهمیت دارد انجام وظیفه است ، كه آنان انجام دادند، مهمتر از همه اینكه عدم هدایت مردم به خود آنان وزمینه های دیگر بر می گردد د. - به آنها اشاره خواهدشد - قبل از بیان این عوامل لازم است به ارزش اكثریت اشاره نمائیم :مطالعه آيات روايات حضرت رسول(ص) و امامان ما را به اين نكته رهنمون مي‏سازد كه بر خلاف ديدگاه قرار داد اجتماعي ـ كه منشأ مشروعيت همه مسائل سياسي را در رأي اكثريت مي‏داند ـ در انديشه سياسي اسلام، اكثريت از آن جهت كه اكثريت است، اعتبار و ارزشي ندارد ، بلكه اكثريت از آن جهت ارزش دارد كه نمودار ارزش‏هاي انساني و اسلامی باشد. در قرآن و ديگر منابع اسلامي به اين دو نوع اكثريت اشاره شده است: بندگان خدا كساني هستند كه سخنان را مي‏شنوند و بهترينش را پيروي مي‏كنند.(1)،). اين آيه معيار «احسن» را براي گزينش مطرح مي‏كند، نه كميت افراد را. امام علي(ع) نيز مي‏فرمايد: درطريق هدايت و رستگاري، از كمي نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم در اطراف سفره‏اي اجتماع كرده‏اند كه مدت سيري آن كوتاه و گرسنگي آنطولاني است (2)از این رو در قرآن عبارات از این دست وجود دارد : اكثرهم لایعلمون واكثرهم لا یعقلون، این عبارات نشان می دهد كه اكثریت مطرح در اسلام ، با اكثریت كه در فلسفه غرب مطرح است تفاوت دارد، آنچه كه در اسلام وجود دارد اكثريت هوشمند، مؤمن و آگاه به مسايل، ارزش است. اگر جامعه در چارچوب اسلام و اصول و ارزش‏هاي آن و با آگاهي و هوشياري در مسايل سياسي وارد شود و در راهيابي به حقايق و عدالت و يا تشخيص قانون درست از نادرست، اختلاف پيش آيد، رأي چنين اكثريّتي بر رأي اقليّت ترجيح دارد؛ زيرا در اين صورت، اكثريت به واقعيات نزديك‏ترند و آراي چنين اكثريتي را عقل و شرع تأييد مي‏كند. رأي چنين اكثريتي بر وفق فطرت پاك و سرشت اوليه انسان‏ها مي‏باشد كه در قرآ ن به آن اشاره شده است: فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله...، (3) امام علي(ع) نیز انسان ها را به همراهی با اكثریت دین مدار فرا می خواند(4) بر این اساس باید گفت: آن دسته انساهای كه ارزش مدار نباشند، -اگر چه زیاد باشند- اكثر محسوب نمی شود.

نكته ديگري كه در اين جا لازم به ذكر مي‏باشد جايگاه اكثريت در ارتباط با تشكيل حكومت اسلامي است: اما قبل از پرداختن به آن بايد توجه شود مراد از مشروعيت، مشروعيت به مفهوم مقبوليت (agreement) و مورد رضايت مردم در حوزه جامعه‏شناسي سياسي نمي‏باشد بلكه منظور مشروعيت به مفهوم حقانيت (truthability) در برابر غصب (usurpation) يعني ناحق بودن حكومت مي‏باشد. بر اساس آيات و روايات متعدّد مشروعيت حاكم اسلامي(اعم از ائمه اطهار در زمان حضور و ولي فقيه در عصر غيبت) وابسته به رأي و رضايت مردم نمي‏باشد بلكه رأي و رضايت كمك و همدلي مردم باعث به وجود آمدن و تحقق حكومت اسلامي مي‏شود حضرت امير(ع) مي‏فرمايد: ا؛ اگر حضور بيعت‏كنندگان نبود و با وجود ياوران حجّت بر من تمام نمي‏شد...رشته كار [حكومت] را از دست مي‏گذاشتم،(4) همچنين مي‏فرمايد: لا رأي لمن لا يطاع؛ كسي كه فرمانشپيروي نمي‏شود رأيي ندارد(5)

 بعد از بیان این مطالب به عوامل عدم هدایت پذیری مردم می پردازیم كه برخی از آنان عبا رتند :

ا)فرهنگی تربیتی

1- جهل و ضعف بینش و نداشتن آگاهی درست از ماهیت دین و نقش و كاركرد آن در تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان.

2- ابلیس و شیطانهای جنی و انسانی كه مهمترین نقش را در عدم گرایش انسان به حق دارند

3- تقویت بعد حیوانی

انسان دو بعد مادی و معنوی دارد. اگر انسان بعد مادی خود را تقویت نماید، از مسیر حقخارج میگردد.- متأسفانه- بیشتر انسانها به دلیل سطحی نگری و ظاهر بینی بیش تربه تقویت بعد مادی خود میپردازند و سعادت خود را در مال دنیا و زندگی زودگذر جستجو میكنند ،و این در حالی است كه بعد معنوی انسان مانند گرایش به خدا و معاد باوری مورد توجه انسانها قرار نمیگیرد، زیرا بعد مادی انسان به صورت غریزی می باشد- كه ملموس و محسوس است-، اما بعد معنوی انسان با تأمل و تفكر و طهارت باطنی حاصل شود. كه بیشتر مردم كمتر از عقل بهره می گیرند، از این رو در قرآن تعابیری همچون «أكثرهم لا یعقلون»، «أكثرهم لا یتفكرون» آمده ، و در تضاد بین غریزه جنسی و عقل، غریزه جنسی بر عقل غالب میگردد.

 ب) زمینههای خانوادگی

1- وراثت و ژنتیك

با توجه به قانون وراثت، بسیاری از خویهای زشت و زیبا، از طریق ژن به فرزندان منتقل میشود. خُلق و خویها و عملكردهای والدین و اجداد زمینه را برای افزایش یا كاهش گرایش انسان هابه حق را فراهم میسازد

2- سطح آگاهیهای دینی خانواده

 میزان توجه و اهمیت دادن به ترتیب هدایت، شیوه آموزشها و برخوردها از جمله مسایلی است كه میتواند در هدایت وعدم هدایت انسان ها موثر باشند، و بیشتر خانواده ها نمی توانند زمینه ای حق گرایی، فرزندان خود را فراهم نمایند.

3- تأثیر خودآگاه و منفی غذاهای حرام و شبه ناك در نطفه و بینشها و گرایشهای مذهبی.

ج) زمینههای اقتصادی

1- قدرت و ثروت

احساس بینیازی و همچنین كاخنشینی، روحیهای در انسان ایجاد میكند كه باعث گناه طغیان روحی و فكری میشود. زمینه را برای كاهش یا عدم پایبندی به مسایل دینی فراهم میسازد. قرآن كریم میفرماید: "ان الإنسان لیطغی ان راه استغنی؛ انسان چون خود را بینیاز ببیند، طغیان میكند".(6)

2- فقر و تهیدستی

د) زمینههای اجتماعی

1- محرومیتها و وازدگیهای اجتماعی

افرادی كه كارهایشان برای خدا و برپایه اخلاص و نزدیكی به خدا نیست،وابسته به جامعه هستند. تعریف و تكذیب جامعه، معیار خوشبختی و بدبختیآنها است. چنین افرادی اگر از جامعةخود، رانده و دلزده گردند، عقدة حقارت و احساس خودكمبینی میكنند، عقده در آنها كینه و عداوت به وجود میآورد، در نتیجه به سوی گناهان سوق داده میشوند.(7)

2- سیاست های حاكمان ظالم

 داده های تاریخی نشان می دهد كه حاكمان ظالم عوامل مهم گمراه مردم می باشند؛ درطول تاریخ این فرعون ها بودند كه با استفاده از همه ابزار وامكانات مردم را گمرا می نمودند ونمی گذاشتند كه مردم دنبال حق بروند، متاسفانه عملكرد آنان به گونه ای موثر بودكه مردم به نصایح انبیا ووجدان خود كم تر توجه می نمودند و تحت تاثیر تبلیغات وبر نامه های حكومت ها ورهبران ظالم قرار می گرفتند، البته حب دنیا ودنیا گرایی عامل مهم نیز عامل مهم حق گریزی مردم به حساب می آید.

پی نوشت ها :

1.زمر، آيه 18 .

2.صبح صالح،نهج‏البلاغه، خطبه 201، ص 319.

3.سوره روم، آيه30.

4. فیض الاسلام ، نهج‏البلاغه، تهران ، چاب آفتاب ، ص 43 ، خطبه3

5. همان ، خطبه 27.

6. علق، آیه 6.

7. محسن قرائتی، گناهشناسی ، انتشارات پیام آزادی،چاپ سوم ص 169.

آیا امام زمان گناه ما را می بیند؟
خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي‏بينند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده مي‏شويد و شما را به آنچه عمل مي‏كرديد، خبر مي‏دهد».

آیا موقع گناه، امام زمان گناه ما را می بیند یا نه؟

شرح: آیا موقع گناه ائمه نیز ناظر اعمال ما هستند و اگر این چنین باشد لقب ستار العیوب خدا برای چیست؟ مگر نه او گناهان را می پوشاند، مثلا موقع گناه امام زمان گناه ما را می بیند یا نه؟

خداوند تعالي در مورد سؤال شما در قرآن كريم مي فرمايد:«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلي‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ (1) بگو: عمل كنيد! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مي‏بينند! و بزودي، بسوي داناي نهان و آشكار، بازگردانده مي‏شويد و شما را به آنچه عمل مي‏كرديد، خبر مي‏دهد».

به گفته‏ي روايات، مراد از: «الْمُؤْمِنُونَ»، امامان معصومند كه خداوند آنان را از اعمال ما آگاه مي‏سازد. (2)

در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراواني كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همه امت آگاه مي‏شوند، يعني خداوند از طرق خاصي اعمال امت را بر آنها عرضه مي‏دارد. (3) اين عرضه، روزانه يا هر هفته و هر ماه انجام مي‏گيرد و اگر اعمال ما خوب باشد، اولياي خدا از ما شاد مي‏شوند و اگر بد باشد، نگران و اندوهگين مي‏گردند.                     

 در روايتي از امام علي بن موسي الرضا علیه السلام مي‏خوانيم كه شخصي به خدمتش عرض كرد براي من و خانواده‏ام دعائي فرما، فرمود: "مگر من دعا نمي‏كنم؟ و اللَّه ان اعمالكم لتعرض علي في كل يوم و ليله"به خدا قسم اعمال شما در هر روز و شب بر من عرضه می شود. (4)

در روایتی امام صادق علیه السلام در مورد علم امام می فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ ؛ (5) امام هرگاه بخواهد چیزی را بداند به او یاد داده می شود(خداوند به او یاد می دهد».

در نتیجه نیازی نیست امام ، لحظه به لحظه اعمال ما را ببیند. بلكه  علم پیدا می كند بر اعمال ما كه این علم یا روزانه هست یا هفتگی و یا هرگاه بخواهد می داند.

اما علم امام همانطور كه بیان شد هنگامی است كه امام بخواهد، و این خواستن امام وقتی است كه خدا بخواهد. اما اگر خدا نخواهد امام هم نمی خواهد، لذا علم پیدا نمی كند و خدشه ای بر ستار العیوبی خدا وارد نیست. و خدا اگر عمل بنده ای را بپوشاند و نخواهد كسی حتی امام علیه السلام از عمل بنده اش مطلع شود دیگر هیچ كس قادر نیست از این عمل  آگاه شود.

--------------------

پي نوشت ها:

1. التوبه(9) آیه 105 .

2. محمد بن محمدرضا  قمي مشهدي، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب،ج5،ص534، وزارت ارشاد اسلامي، تهران، 1368 ش.

3. بابايي احمد علي،برگزيده تفسير نمونه، ج2، ص251، دار الكتب الاسلاميه، چاپ: سيزدهم، تهران،1382 ش.

4. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، ج8، ص126، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374 ش.

5. شیخ كلینی، اصول كافی، ج 3،ص264، حدیث1. دارالكتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.

چرا همان گونه كه رساله ي فقي و شرعي داريم رساله ي اخلاقي نداريم؟
اگر مقداري تحقيق كنيد، در مي يابيد كه از فقهاي سلف و گذشته و فقهاي معاصر كتاب هاي اخلاق به يادگار مانده است.

اگر ممكنه بگيد چرا همان گونه كه رساله ي فقي و شرعي داريم رساله ي اخلاقي نداريم چرا مراجع تقليد فقط در مورد مسائل شرعي كتاب مي نويسند و در مورد مسائل اخلاقي و تربيتي كتاب نمي نويسند

دوست گرامي! اينگونه نيست كه مراجع تقليد و فقهاء، رساله و كتاب هاي اخلاقي نداشته باشند. زيرا اگر مقداري تحقيق كنيد، در مي يابيد كه از فقهاي سلف و گذشته و فقهاي معاصر كتاب هاي اخلاق به يادگار مانده است. حال يا خودشان اين رسايل اخلاقي و كتاب ها را تأليف كرده اند يا اينكه از مباحث و درس اخلاق آنها جمع آوري و پياده شده است.

- نكاتي براي توضيح بيشتر مسأله:

1- در تأييد كلام شما بايد بگوييم كه هم در مسايل شرعي بايد به فقها مراجعه كنيم و هم در مسايل اخلاقي و ديگر مسايلي كه در تخصص فقها مي باشد.

 الف: روايتي در مورد مراجعه در مسايل شرعي:

بر اساس روايات، علما و فقها و ولي فقيه جامع الشرايط در زمان غيبت حضرت بقيه الله به عنوان نيابت عام از سوي امام زمان(ع) براي بيان و اجراي احكام شرعي مأموريت دارند. در اين باره تنها به ذكر دو روايت اكتفا ميشود:

 «مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْك»(1)

كسي كه از شما احاديث ما را روايت ميكند. در حلال و حرام ما صاحب نظر است. احكام ما را ميداند، بايد او را به عنوان حاكم بپذيريد. ما او را حاكم بر شما قرار داديم، پس هر گاه به حكم ما حكم كرد و شما حكم او را نپذيرفتيد، حكم خدا را سبك شمردهايد و ما را رد نمودهايد. ردّ ما ردّ خداوند و در حد شرك به خدا است.

ب: روايتي در مورد مراجعه در مسايل اخلاقي و ديگر مسايل:

حضرت ولي عصر در يكي از توقيعات خود از فقها به عنوان حجتهاي خود ياد كرد.

«وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِم‏»(2)

در اين نامه حضرت ولي عصر به اسحاق بن يعقوب فرمود: " در مورد رويدادهاي زمان (مسايل سياسي و اجتماعي، فقهي و فرهنگي و غير آن) به راويان‏ حديث‏ها( حديث شناسان و آگاهان به احكام خدا و دستورهاي الهي) رجوع كنيد، زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم.

2- اما نام برخي از كتاب هاي اخلاقي كه از بزرگان بدست ما رسيده است از قرار زير است:

* در محضر بهجت(ره)، 3 جلد، نويسنده: محمد حسين رخشاد.

* شرح چهل حديث، نويسنده: امام خميني(ره).

* اخلاق، نويسنده: سيد عبد الله شبر، ترجمه محمدرضا جباران.

* اخلاق در قرآن، نويسنده: ناصر مكارم شيرازي.

* اصول اخلاق اجتماعي اسلام از منظر امام خميني(ره)، نويسنده: ابوالفضل هدايتي.

پي نوشت ها:

1. شيخ كليني، كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش. ج 1، ص 67، ح10.

2. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ناشر اسلاميه. ج 2، ص 484

آيا باز گويي خبر براي ديگران يك گناه محسوب ميشود?
اميرالمومنين(ع) مي فرمايند: «فَكَيْفَ بِالْغَائِبِ الَّذِي غَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ؟» چگونه است حال غيبت كننده‏اي كه غيبت برادر (هم كيش) را كرده

آيا باز گويي خبر براي ديگران يك گناه محسوب ميشود.در جايي خواندم(بازگويي خبراگرمنتهي به ثواب بودخود ثواب شمرده ميشود،ولي اگربراي ريا و تظاهر و امثال اين بودكه كارخيرراهم فاسدميكند)لطفا در مورد اين گناه و مصداقهاي عيني ان كمي توضيح دهيد و يا شواهدي كه در جامعه از اين گناه ديده ايد را توضيح دهيد

پرسشگر گرامي! سوالي كه پرسيده ايد، خيلي كلي است و مشخص نيست كه مقصودتان از طرح اين سوال چيست. منظورتان از بازگويي خبر چيست؟ آيا منظور انتشار خبر دروغ يا غيبت از عيوب ديگران و يا امور ديگر است؟!

- در هر حال به نكات كلي زير توجه فرماييد:

1- پوشاندن و جار نزدن اشتباهات و گناهان ديگران:

اميرالمومنين(ع) مي فرمايند: «فَكَيْفَ بِالْغَائِبِ الَّذِي غَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ؟» چگونه است حال غيبت كننده‏اي كه غيبت برادر (هم كيش) را كرده و او را بر گناهي كه دامنگير او شده سرزنش كند؟

روي اين سخن با كساني است كه از مرتبه اهل عصمت پايين ترند و كم و بيش گناهاني از آنها سر مي زند. با جمله بعد از اينها نيز مي خواهد كه به پاسداشت نعمت گناه پوشي خدا كه نسبت به خود اينها روا داشته است از برملا كرده گناه ديگران خودداري كنند. و بعد مي فرمايد:

آيا بياد نمي‏آورد جايي را كه خداوند گناهانش را پوشانيد و آن از گناه برادرش كه او با غيبت آن را فاش كرد بزرگتر بود و چگونه او را بر گناهي نكوهش مي‏كند كه خودش همانند آن را به جا آورده است و اگر هم عين آن گناه را مرتكب نشده جور ديگري معصيت خدا را كرده است كه از آن گناه برادرش بزرگتر بوده است.

در اين بيان امام(ع) با اظهار شگفتي كه آميخته با احتجاج و استدلال است مي‏پرسد: چگونه كسي ديگري را بر گناهي سرزنش مي‏كند در حالي كه خود، آن را به جا مي‏آورد؟! مفاد اين عبارت به همراه عبارت بعد اين است كه جايز نيست كس ديگري را به گناهي كه خود مرتكب آن مي‏شود عيبجويي و سرزنش كند؛ زيرا گناهي را كه او مرتكب شده يا مانند همان گناهي است كه خود، آن را به جا مي‏آورد و يا بزرگتر از آن است كه در اين صورت لازم است به جاي عيبجويي و سرزنش ديگران به سرزنش خويش بپردازد و اين مساوات و يا برتري در گناه او را از نكوهش ديگران باز دارد.

2- گناهي بزرگ به نام «جرأت بر گناه»:

اميرالمومنين(ع) مي فرمايد: «وَ أَيْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَي عَيْبِ النَّاسِ أَكْبَرُ»(1) سوگند به خدا! اگر گناه بزرگي را هم مرتكب نشده و عصيان او اندك و كوچك باشد، همين جرأت و گستاخي او بر بازگويي عيب مردم، گناهي بس بزرگتر است.

و اگر گناهش از گناه او كوچكتر است باز هم اين شخص، حقّ عيبجويي و غيبت او را ندارد، زيرا همين جرأت او بر فاش ساختن عيب ديگران، خود گناهي به مراتب بزرگتر از گناه آنهاست.

چگونه جرأت بر عيبجويي و بازگويي گناه ديگران، نزد خداوند، گناهي بزرگتر از اصل آن گناه است؟

پيامبر خدا(ص) ما را اينگونه موعظه فرمود: غيبت مسلمانان را نكنيد و پرده از عيبهاي آنها برمداريد، زيرا هر كس پيگير عيب برادر مسلمان خود باشد، خداوند عيب او را پيگيري مي‏كند و كسي كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مي‏گرداند هر چند در درون خانه‏اش خزيده باشد

مرحوم ابن ميثم شارح نهج البلاغه مي نويسد:

اين كه فرموده است: «جرأت به عيبجويي و بازگويي گناه ديگران، در نزد خداوند گناهي بزرگتر است» يا براي مبالغه در نكوهش اين گناه است و يا به سبب اين است كه آثار زشتي كه بر ديگر محرّمات مترتّب مي‏شود كمتر از مفاسدي است كه در نتيجه غيبت و بدگويي مردم از يكديگر در جامعه پديد مي‏آيد؛ زيرا يكي از مقاصد مهمّ شارع مقدّس ايجاد وحدت و هماهنگي در جامعه و همسو كردن مردم به وسيله اجراي اوامر و نواهي خداوند براي حركت در راه اوست و اين غرض هنگامي تحقّق پيدا مي‏كند كه همكاري و همدلي و الفت و محبّت در ميان مردم برقرار باشد و دلهاي آنها از زنگار كينه و دشمني و حسد و مانند اينها پاك باشد و چون بدگويي از ديگران، نشانه كينه و نيز سبب بدگويي ديگري از غيبت كننده است؛ اين گناه قابليت آن را دارد كه دامنه اش تمام جامعه را فراگيرد و اين كاملا ضدّ مقصود شارع مقدّس است؛ براي همين در قرآن كريم و احاديث نبوي از آن بسيار نهي شده است؛ چنان كه در قرآن كريم آمده است: «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»  و هیچ یك از شما دیگری را غیبت نكند،(2)

- نتيجه گيري:

1- غيبت مسلمانان را نكنيد و پرده از عيبهاي آنها برمداريد، زيرا هر كس از پيگير عيب برادر مسلمان خود باشد، خداوند عيب او را پيگيري مي‏كند و كسي كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مي‏گرداند هر چند در درون خانه‏اش خزيده باشد.

2- در صدد انتشار اخبار بعضاً كذب و حتي گاهي صادقانه بر نياييد. خيلي از اوقات پخش كردن مطلبي عوارض نامطلوبي دارد كه فقط منتشر كنندۀ آن مقصر مي باشد.

3- در مورد مسأله اي كه پيرامون منتهي شدن اخبار خير به ثواب به صورت ريا و يا غير آن، خدمتتان عرض مي كنيم:

هيچ شكي نيست كه منتشر كردن اخبار خوب، با نيتي الهي و در راستاي ارتقاء مسايل اخلاقي - معرفتي، كاري بس مهم و ارزشمند است و قطعاً داراي اجر و ثواب خواهد بود؛ اما اگر انتشار اخبار و بازگويي وقايع با نيت خودنمايي و ريا بود، نه تنها اجري ندارد، بلكه باعث مي شود كه ريشۀ برخي از رذايل را در خود بپرورانيم و ديگران به اين مسأله بي رغبت شوند.

به طور مثال، اگر كسي از اعمال ماه رمضان يا رجب كلام يا روايتي به ميان آورد، چون درصدد بازگويي فضايل و اعمال اين ماه هاي عزيز بودند، از اجر و مزد بهره مي برند، برخلاف كسي كه با نيتي سوء و غير الهي به اينگونه مسايل بهاء مي دهد.

در نامۀ بعدي مقصودتان را به صورت واضح برايمان بيان كنيد تا بتوانيم كامل تر جواب پرسش شما را دهيم.

پي نوشت ها:

1. نهج البلاغة، خطبۀ 140.

2. حجرات(49) آيۀ 12

دلایل خاتمیت پیامبر اسلام صل الله علیه و آله
براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد: ...

 چه دلایلی بر خاتمیت پیامبر اسلام(ص)داریم؟

براي دلائل خاتميت مي توان از دو طريق عقلي و نقلي استفاده كرد:

الف)دلايل نقليكه مي توان به آيات و روايات وارده در اين زمينه اشاره كرد: 

1. "مَّا كَان مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُم وَ لَـَكِن رَّسُول اللَّه وَ خَاتَم النَّبِيِّين وَ كَان اللَّه بِكُل شیء عَلِيمًا؛(1) محمّد، پدر هيچ يك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است خداوند بر هر چيز آگاه است.

2. "قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهيدٌ بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ...؛(2)(به اين كفار) بگو: چه چيزي در شهادت بزرگ تر است (تا من او را براي شما گواه بر رسالت خود بياورم؟) بگو خدا گواه بين من و شما است، و اين قرآن به من وحي شده كه شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش بخورد انذار كرده...".

 از ضمير "كم" كه براي مخاطبان و جملة "و من بلغ" كه شامل غايبان است (يعني تا قيامت) فهميده ميشود كه قرآن، عمومي، ابدي و جهاني است. ديگر وحي نازل نخواهد شد. لازمة انقطاع وحي، (به اين شكل) ختم نبوت است(3). البته در اين زمينه آيات ديگري وجود دارد كه براي اختصار از ذكر آن ها خودداري مي كنيم.

3-در بسياري از خطبه هاي نهج البلاغه نيز خاتميت پيامبر اسلام (ص) به صراحت تاكيد شده است. حضرت در خطبه 173 مي فرمايد:

"أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِه‏؛

امين وحي اوست و خاتم فرستادگانش، رحمت او را مژده دهنده و از كيفر او ترساننده."(4)

 در خصبه 1 مي فرمايد:

"إِلَي أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً [ص‏] رَسُولَ اللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِه‏...؛(5)

تا اين كه خدا، براي وفاي به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوّت، حضرت محمّد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد..." .

 در اين زمينه مي توان به خطبه معروف پيامبر اسلام (ص) نيز اشاره كرد:

"أَلَا فَلْيُبَلِّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؛(6)

حاضران به غائبان این سخن را برسانند كه بعد از من پیامبري نیست".

ب)  در مورد دلائل عقلي بايد گفت:

اصل ختم نبوت از موادي نيست كه شخص با عقل خود به آن رسيده و براي آن دليل عقلي اقامه كند. آيت الله جوادي مي فرمايد:اصل نبوت را میتوان از دلیلهای برون دینی (دلیل عقلی) و هم از دلیلهای درون دینی (دلیل نقلی) اثبات كرد،ولی در انقطاع وحی و نبوت دلیل عقلی بر ضرورت انقطاع خاتمیت نداریم، یعنی عقل، آمدن پیامبر دیگر را محال نمیبیند، جز این كه دلیلهای درون دینی عقل را متقاعد به پذیرش خاتمیت میكند، بنابراین عقل بشری به ضرورت انقطاع نبوّت و استحالة تداوم آن دست نمییازد، بلكه پایان نبوّت از راه دانشی است كه اگر خداوند به پیامبر نیاموخته بود، خود او نیز بر آن آگاه نبود، بنابر این اگر پیامبر اكرم ادعای خاتمیت نكرده بود، هیچ كس از امكان دستیابی بر این راز نبود.

گرچه دلیل عقلی به مفهوم دقیق كلمه بر ضرورت خاتمیت وجود ندارد. اما خاتمیت را از چند راه میتوان توجیه عقلانی كرد:

الف) از راه علل فاعلی، یعنی  پیامبر تحت تربیت و ربوبیت حق تعالي به آخرین درجات كمال بار یافته است، چنان كه از آیات به دست میآید، بنابراین كسی كه بالاتر و برتر از او باشد ،به دنیا نیامده و نمیآید. او شایسته خاتمیت یعنی این كمال نهایی است.

ب) از راه علل قابلی؛ بهترین میوة جهان طبیعت به نام پیامبر خاتم عرضه شده است. ابر و باد و مه و خورشید و فلك افتخار دارند كه بهترین خلق اولین و آخرین را در دامن خود پرورده و جهان را از چنین نعمتی بهرهمند ساختهاند.

ج) از راه علل غایی: با آمدن پیامبر اسلام نیاز بشر تأمین شده، زیرا ارادة حق از طریق وحی و قرآن و سنت و عقل كشف شده است. نیاز به شریعت جدید و اعزام رسولان و انزال كتابهای آسمانی نیست.(7)

در اين ميان برخی نیز راه دیگری برای اثبات عقلی این مسئله بیان كرده  و گفته اند كه پس از آمدن پیامبر اسلام(ص) دلیلی برای آمدن پیامبر جدید نیست.چون حكمت آمدن پیامبران در گذشته، بعد از آمدن پیامبر اسلام منتفی شده است، زيرا تجدید نبوت ها به چند دلیل بود:

1 - از حكمتهای بعثت پیامبر جدید، حفظ و صیانت محتوای دعوت پیامبر قبلی، از تحریف و نابودی است. اما خداوند، خود نگاهبانی قرآن را از تحریف ضمانت كرده است ( نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون؛ ما قرآن را نازل كرده ایم و نگهبان آن خواهیم بود و...)(8)

2 - ادیان گذشته كامل نبودند و مردم به پیامبر جدید نیاز داشته اند تا همخوان با شرایط آنان، شریعت كامل تری را عرضه كند. اما قرآن كریم این عامل را نیز در اسلام منتفی میداند، چون دین كامل است و تمام آن چه را كه آیندگان بدان نیازمندند، آورده است:

"الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً؛(9)

امروز است كه دين شما را تكميل كردم، و نعمت خود بر شما تمام نمودم، و امروز است كه دين اسلام را براي شما پسنديدم" .

 در حديثي از پيغمبر (ص)آمده است:وَ اللَّهِ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ- وَ مَا مِنْ عَمَلٍ يُقَرِّبُكُمْ إِلَي الْجَنَّةِ- إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُكُمْ بِهِ وَ أَمَرْتُكُمْ بِه‏؛(10)

 به خدا سوگند! كرداري نبود كه شما را به آتش نزديك كند، مگر شما را به آن آگاهي دادم. شما را از آن مانع شدم . كرداري نبود كه شما را به بهشت نزديك كند،مگر اينكه شما را آگاهي و به انجامش فرمان دادم.

3 - یكی از موجبات ظهور پیامبر جدید، لزوم تبیین و تفصیل شریعت و استمرار ارتباط بین حجت خدا و مردم است. این مسئله در اسلام، از سوی پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) تأمین میگردد.(11)

پینوشتها:

1.احزاب(33)آيه 40 .

2.انعام (6) آيه 19.

3.موسوي همداني، ترجمه المیزان ، دفتر انتشارات اسلامي جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، قم‏  1374 ش‏، ج 7، ص 52.

4.شهيدي، سيد جعفر،ترجمه نهج البلاغه،چ  انتشارات علمي و فرهنگي‏،تهران 1378 ه ش ، ص 179.

5.همان ص 39.

6.مجلسي ، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت،  1404 ه ق ،ج 21، ص 380 .

7.جوادي آملي ، عبدالله ،وحی و نبوت در قرآن ، چ مركز اسراء، قم 1385ش.ص 409.

8.حجر (15) آیه 9.

9.مائده (5)آيه 3.

10.بحار الأنوار ،ج 74 ص 145.

11.مصباح یزدی،محمد تقی،راهنماشناسی، چ دفتر انتشارات اسلامي،قم 1379 ص 188 - 184، با تلخیص.

آیا اجماع می تواند ثابت كند كه پیامبر معصوم است؟
اگر منظور عصمت پیامبری خاص باشد، این امر از طریق نقلی كه از جانب پیامبر قبلی رسیده، قابل اثبات است.

آیا می شود با دلایل نقلی عصمت پیامبر را اثبات كرد آیا اجماع می تواند ثابت كند كه پیامبر معصوم است؟

اگر منظور عصمت پیامبری خاص باشد، این امر از طریق نقلی كه از جانب پیامبر قبلی رسیده، قابل اثبات است، مثلا پیامبر قبلی كه اصل پیامبری و عصمت او یا لااقل صدق كلام او برای ما قطعی است، به ما اطلاع دهد كه فلان فرد معین هم پیامبر  است و دارای خصوصیت عصمت مطلق می باشد.

اما اگر منظور اصل عصمت همه انبیا  به طور عام باشد و یا عصمت یك پیامبر از طریق نقلی كه   برای ما می آورد، به نظر می رسد باز می توان این امر را اثبات نمود، زیرا عصمت پیامبران حقیقتی غیر از اصل نبوت ایشان است كه بر اساس برهان معجزه ثابت می شود. در نتیجه اگر با اعجاز، ارتباط یك فرد با عالم غیب ثابت   و معلوم شود كه  در اصل ادعای پیامبری صادق است و از جانب خداوند آمده است، دلیل معتبر نقلی می تواند اثبات كننده ویژگی های او از جمله عصمت باشد .

 دلیل معتبری كه در این خصوص مطرح است، چگونه به دست می آید و چگونه دلیل نقلی می تواند معصومانه محسوب شود و به اعتبار صدق برسد؟

 اگر اصل اعجاز  پیامبر  كلام نقلی باشد - همانند پیامبر اسلام كه قرآن به عنوان یك نقل، معجزه ایشان محسوب می شود - امكان اثبات این امر وجود دارد . نقل اعجازی می تواند مثبت عصمت پیامبر باشد.

البته این امر مشروط   است كه  در اثبات اعجاز   نقل كوتاه مثبت عصمت معجزه محسوب گردد، نه آن كه اعجاز اصل آوردن یك كتاب مستقل و كامل و دارای ویژگی های خاص باشد كه اثبات این امر چه بسا به آسانی ممكن نباشد، در نتیجه  قیود و شروط به نظر می رسد ادله عقلی بیش ترین كارایی در اثبات عصمت را دارند .

 اجماع در این خصوص جایگاهی ندارد، زیرا اجماع در حقیقت راهكاری برای رسیدن به گفتار یا رفتار معصومانه است . متفرع بر اثبات عصمت فرد است. در نتیجه با اجماع نمی توان عصمت یك پیامبر را ثابت نمود ،مگر از اجماع  نقل معصومانه پیامبر یا معصوم قبلی را  اثبات نماید تا این نقل معتبر در مسیر اثبات عصمت پیامبر بعدی به كار بیاید

آیا بدون حضور پیامبران مردم به وحدانیت خداوند می رسیدند یا نه ؟
خداوند متعال در آفرینش انسان دو نعمت بزرگ فطرت و عقل را نهادینه كرده اما این دونعمت بزرگ، اجمالی است وتوان هدایت كامل را برای انسان ندارد.

اگر بنا بود خداوند هیچ پیامبری را به رسالت انتخاب نكند، آیا مردم به وحدانیت خداوند می رسیدند یا نه ؟

خداوند متعال در آفرینش انسان دو نعمت بزرگ را نهادینه كرده است.

اول: فطرت، كه  به دو صورت "شناخت" و"گرایش" در درون انسان فعال است ودر شرایط عادی آدمی را به سوی خداوند رهنمون می كند(1)

دوم:عقل. نعمت دیگری كه خداوند به نوع بشر عنایت كرده است"عقل" است كه اگر در جای خود از او بهره مند شود وگرفتار موانعی همچون عادات ورسوم اجتماعی نشود  راه صحیح را به او نشان خواهد داد(2)

اما این نكته ضروری است كه شناخت حاصل از این دونعمت بزرگ، اجمالی است وتوان هدایت كامل را برای انسان ندارد. در نهایت این امكان برای انسان وجود دارد كه با بهره برداری صحیح از این دو، شناختی ولو كم از خداوند پیدا  كند. اما این كافی نیست آنچه كه انسان بدان نیاز دارد وعقل سلیم، او را بدان راهنمایی می كند نه تنها شناخت كامل از منعم(نعمت دهنده)است بلكه توجه به فرامین ودستوراتی است كه ممكن است منعم داشته باشد ویرای رسیدن به این نقطه، عقل می یابد كه باید در مقابل پیام انبیاءخضوع كند وشناخت تفصیلی و كامل از خدا را در سایه دین الهی دریابد(3). در واقع اگر خط نبوت به این دو ضمیمه شود آنچنان شناختی از خدا و اوصاف حسنای او بدست می آید كه راه را برای رشد و تعالی انسان باز می كند.چه بسیار انسانهایی كه در سایه پذیرش دین حق و خضوع در مقابل پیامبران واولیاء دین، به آنچنان جایگاهی از معرفت نسبت به خداوند رسیدند كه حیرت آور است. افرادی همچون سلمان ،ابوذر و كمیل و...  اینها انسانهای عادی بودند اما در سایه تربیت  پیامبر وامام به این مقام از معرفت رب العالمین رسیدند.

 پی نوشتها:

1. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید شركت چاپ و نشر بین الملل. چاپ هفتم1381. ص45.

2. ناصر مكارم شیرازی.یك صد و هشتاد پرسش و پاسخ. دارالكتب الاسلامیه. تهران .ص22.

3. محمد تقی مصباح یزدی. آموزش عقاید .ص  177-181

آیا پیامبرانی در قاره های دیگر وجود داشته اند یا نه؟
مكان ظهور پیامبران از مسایل تاریخی است كه ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهای وحیانی ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد

ادیان بزگ دنیا مانند اسلام-مسیحیت-یهودیت-در خاور میانه شكل گرفته، در صورتی كه انسانها در تمام نقاط زمین وجود داشته اند. آیا پیامبرانی در قاره های دیگر وجود داشته اند یا نه؟ اگر وجود داشته اند نام ببرید

یكی از مشكلات رخدادهای تاریخی عدم شفافیت آن است؛ مكان ظهور پیامبران از مسایل تاریخی است كه ابهام دارد و قضاوت درباره آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهای وحیانی می گوییم:ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد. به تصریح قرآن ظهور پیامبران اختصاص به منطقه خاصي ندارد. طبق آموزه های اسلامی همه امت ها پیامبر داشته اند:

« و ان من امّة الا خلا فیها نذیر؛(1) در هر امتی نذیر و هشدار دهنده ای وجود دارد».

نیز:«  لقد بعثنا فی كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتی پیامبری فرستادیم (تا به مردم بگویند) كه خدا را بپرستید و از بت دوری كنید ».

در هر حال اگر در قرآن مجید، تنها نام عدّه معدودي از پیامبران بزرگ برده شده؛ بدین معنا نیست كه تعداد ایشان منحصر به همین افراد  است؛ بلكه در خود قرآن تصریح شده كه بسیاري از پیامبران بوده‏اند كه نامي از ایشان در قرآن به میان نیامده:

« و رسلاً لم نقصصهم علیك(3)؛ پیامبرانی كه داستان آن ها را برایت بازگو ننمودیم ». 

اتفاقا برخی از روایات به نوعی موید همین مطلب است، چنان كه در برخی روایات از علي عليه السلام نقل شده كه خداوند پيامبري را مبعوث كرد كه سياه پوست بوده و داستان آن به ما نرسيده است. (4)

 بنابراین نمي‏توان گفت كه همه 124 هزار نفر پیامبر در یك منطقه خاص ظهور نموده‏اند.

 اتفاقا برخی از شواهد و قرائن تاریخی و اجتماعی بیانگر آن است كه در سایر مناطق جهان نیز در گذشته های دور انبیایی مبعوث شده اند  ،مثلا برخی از اقوام سرخپوست و ساكنان منطقه آمریكای جنوبی،سنت های دینی و اذكار و اورادی نظیر عبادات سایر ادیان دارند كه به احتمال قوی ناشی از تعالیم انبیایی است كه در گذشته در آن مناطق زیسته اند، ولی نامی از آن ها به دست ما نرسیده است.

در واقع احتمال بسیار جدی وجود دارد كه بسیاری از آیین های فعلی آسياي دور مانند بودا و تمدن های آمریكای جنوبی مانند تمدن مایا و اینكا و... به نوعی متاثر از تعالیم انبیای آن ها بوده كه برای ما ناشناخته است. نمی توان گفت اثری از تعالیم این انبیا باقی نمانده است؛ اما در هر حال گذشت زمان باعث تغییر و تحریف بسیار در این آیین ها شده، حقیقت این تعالیم امروزه چندان با تعالیم اسلامی منطبق نیست.

البته این حقیقتی غیرقابل انكار است كه پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت و كتاب آسمانی، از شرق میانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست. مركز دعوت ابراهیم(ع) عراق و شام بود. به مصر و حجاز نیز سفر كرد. موسی(ع) از مصر برخاست. چون كه در زمان ظهور پیامبران، منطقه مسكوني عمده انسان‏ها مناطق آسیایي بود و خاور میانه در مهد تمدن قرار داشت. از سوی دیگر، رابطه نزدیكی میان تمدن انسانی و ظهور پیامبران بزرگ است، زیرا انسان های متمدن نیاز بیش تری به آیین های الهی دارند، تا هم قوانین حقوقی و اجتماعی را تضمین كرده، جلو تعدیات و مفاسد را بگیرد، و هم فطرت الهی آن ها را شكوفا سازد. 

 پیامبران بزرگ هر چند در یك منطقه خاص ظهور یافتند. اما به معنای انحصار رسالت آن ها در آن منطقه نیست. اگر رسالت یك پیامبر جهانی هم باشد، لازم است كه در منطقه ای خاص ظهور یابد كه امكان گسترش شریعت وی به دیگر نقاط عالم نیز از آن جا فراهم باشد .بعثت در مكان و مهد تمدن ها موجب می شود كه پیام انبیا از طریق مردم آن سرزمین به مناطق دیگر نیز برود، چون با وجود تمدن در یك سرزمین، ارتباط مردم آن سرزمین با مناطق دیگر ساده تر و بیش تر خواهد بود.

پینوشتها:

1. فاطر (35) آیه 24.

2. نحل (16) آیه 36.

3. نساء (4) آیه 124.

4. طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش، ج 8 ،ص 830.

اگر دانشمندان انسان را به وجود آورند جایگاه خداوند چگونه خواهد بود؟
حقیقت همه خلق ها در عالم به خداوند بر می گردد، همان گونه كه منشا همه افعال عالم خداوند است و نمی توان هیچ حادثه و فعلی را در عالم خارج از حیطه قدرت و اراده الهی

با توجه به این كه  الان دانشمندان با لقاح مصنوعی می توانند  حیواناتی را متولد كنند، شاید هم زمانی بتوانند انسان را به وجود آورند با این توصیف جایگاه خداوند چگونه تبیین خواهد شد؟

برای پاسخ  لازم است به معنای دقیق خلق و آفرینش نگاهی دوباره بیندازیم؛ چنان كه در كتب لغت ذكر شده خلق دارای معانی متعددی است و در موارد مختلفی مورد استفاده قرار می گیرد، در یك نگاه عام خلق به معنی ایجاد  وتقدیر است (1)، یعنی چیزی را از عدم به وجود آوردن و برای آن اندازه و حدود معین مشخص نمودن ؛ البته در مواردی هم تعبیر خلق در معنای تبدیل چیز موجود به چیز دیگر به كار رفته است.

توحید در خالقیت كه از ابعاد توحید فاعلی خداوند است به این حقیقت اشاره دارد كه حقیقت همه خلق ها در عالم به خداوند بر می گردد، همان گونه كه منشا همه افعال عالم خداوند است و نمی توان هیچ حادثه و فعلی را در عالم خارج از حیطه قدرت و اراده الهی تصور نمود؛ در واقع هرچند موجودات مختار قدرت و اراده انجام امور گوناگون را در محدوده ای كه برای شان تعریف شده دارند ، اما در عین حال نباید از یاد برد كه حقیقت انجام همه این امور در دست خداوند و در تحت اراده و قدرت او تعریف می شود. به همین معنا خداوند فاعل حقیقی همه افعال عالم است.

بر همین اساس می توان گفت حتی اگر نوعی خلق را به برخی موجودات دیگر نسبت بدهیم، در حقیقت این خلق به خداوند بر می گردد. خالق حقیقی آن ها خداوندی است كه قدرت و اراده و توان این ایجاد را به ما عطا نموده است. اگر گفته می شود  نمی توانیم خلق كنیم ،یعنی به طور مستقل و بدون اراده و اعطای قدرت الهی توان چنین كاری را نداریم.

همه این ها در صورتی است كه معنای خلق را منطبق بر ایجاد چیزی از چیز دیگر بدانیم، اما در نگاهی دقیق تر باید گفت: حقیقت خلق ایجاد چیزی از عدم است، یعنی موجودی را از نیستی به هستی درآوردن و بر این معنا خداوند تنها خالق عالم است كه توان خلق دارد، چنان كه در برخی تعابیر روایی آمده است: «الذی خلق الاشیاء من العدم».

 بدون تردید تنها خالق عالم خداوند متعال است. انسان ها توان ایجاد كوچك ترین موجود حتی یك پشه را ندارند. اگر قرار بود كه ایجاد هر چیز جدیدی كه سابقه نداشته خلق دانسته شود، پس كشیدن هر تصویر جدید یا ساختن هر مجسمه نو و بدیعی باید نوعی خلق به حساب آید، زیرا خلق كردن انحصار در موجودات زنده ندارد.

آنچه در شبیه سازی سلولی یا تولید موجودات با تغییرات ژنتیكی رخ می دهد، تنها نوعی تغییر در فرایند متداول خلقی است كه خداوند ترسیم نموده است به یك فرایند و ساختار نامانوس و جدید و نه چیزی دیگر؛ در واقع همان طور كه زراعت و رویاندن درخت و گیاه از دانه در حقیقت كار خداست. انسان زارع و كشاورز تنها زمینه این امر را با ریختن دانه در بستر مناسب فراهم می كند، دخل و تصرف انسان در شكل موجودی كه در حال رشد است یا تغییر در شكل تهیه تخمك و جنین اولیه او خلق جدید محسوب نمی شود، بلكه بهره گیری از فرایند خلق خداوند است.

خداوند است كه یك سلول بارور شده را رشد داده و به صورت یك موجود جدید در می آورد، روال طبیعی بارور شدن یك تخمك در آمیزش و لقاح طبیعی نر و ماده و قرار گرفتن نطفه در رحم و باروری تخمك است، اما ممكن است این لقاح و باروری در خارج از رحم شكل بگیرد و بعد تخمك منتقل به رحم گردد، یا باروری یك سلول به شكلی متفاوت و از طریق شبیه سازی سلولی انجام شود كه در همه این ها انسان ها تنها توانسته اند راهكارهای دیگری از سنت ایجاد و خلق خداوند را كشف كرده و بر اساس آن حركت كند همین و بس.

همان گونه كه در شكل طبیعی گیاه در مزرعه رشد می كند و دانشمندان آن را در محیط كاملا آزمایشگاهی هم رشد داده و تكثیر می كنند و در این میان تنها راهكارهای مختلف ایجاد یك موجود را كشف و تجربه می نمایند.

پی نوشت :

1. راغب اصفهانی، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم، بیروت،1412ق ، ج 1، ص 296 "ذيل ماده خلق "

امام هفتم و معجزه بلعیده شدن جادوگر توسط شیر؟
موضوعی كه به آن اشاره كرد‌ه‌اید، در برخی كتاب‌های حدیثی(1) آمده است و احتمال وقوع آن نیز وجود دارد،

روحانی محترم نقل می كرد كه امام هفتم (ع) در مجلسی با حضور هارون و یك جادوگر به شیر نقاشی شده در یك پرده اشاره كرده و آن شیر در هییت شیر واقعی ظاهر شده و جادوگر را می بلعد. آیا این موضوع واقعیت دارد ؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

موضوعی كه به آن اشاره كردهاید، در برخی كتابهای حدیثی(1) آمده است و احتمال وقوع آن نیز وجود دارد، چون بر اساس عقیده شیعه، امام(ع) دارای ولایت تكوینی است. با داشتن چنین ولایتی هر زمان كه مصلحت بداند و ضروری باشد، میتواند در موجودات عالم تصرف نماید. تمام موجودات عالم به فرمان امام معصوم(ع) میباشند، ولی معنای سخن این نیست كه هر چه در كتابها آمده، لازم است انسان آن ها را قبول نماید و به عنوان مطلب قطعی تلقی كند،همانطور كه مردود دانستن آن ها صحیح نیست. در واقع ماهیت چنین كاری توسط امام معصوم، امكان دارد اما مورد و مصداق آن ممكن است نادرست باشد.

این روایت از نظر سند مشكل دارد، زیرا در سند آن محمد بن یسار می باشد كه برخی فقها چون مرحوم آیت الله خوئی روایت وی را معتبر نمی دانند.(2)

پینوشتها:

1. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، انتشارات جهان ، 1387، ج 2، ص 171-172؛ بحار الانوار، ج 49، ص 180.

2. ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، قم،منشورات آیت الله خویی، ج 12، ص 147 و ج17 ، ص155-158

صفحه‌ها