اخلاق

بهتریت عمل ها کداتم است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در مورد اين که در اسلام بهترين عمل کدام است، به طور قاطع نمي توان اظهار نظر کرد ،چون در اين باره روايات مختلفي از معصومين نقل شده است. پيامبر اكرم(ص) فرمود: "بهترين و پاكيزه‏ترين و بلندترين اعمال، كه شما را به عالي‏ترين و بالا‏ترين درجه قرب الهي مي‏رساند و بهترين چيزي است كه خورشيد بر آن مي‏تابد، ذكر و ياد خدا است".(1)پيامبر اكرم(ص) در جاي ديگر فرمود: "بهترين اعمال شما، نماز است، (2) كه نماز ذكر و ياد خدا است.
امام صادق(ع) مي‌فرمايد: "هيچ عملي نيكي نيست مگر اين كه ثواب روشني در قرآن براي آن بيان شده، مگر نماز شب كه خداوند بزرگ، ثواب آن را به خاطر اهميت آن روشن نساخته و فرموده : هيچ كسي نمي‌داند ثواب‌هايي كه مايه روشنايي چش مان است، براي آن ها نهفته شده است".(3)
رسول خدا(ص)فرمود: «افضل الاءعمال احمزها; بهترين عمل ها سخت ترين آن است ».(4)
در بعضى از روايات نيز تصريح شده: اطعام گرسنگان به طور مطلق (هر چند مؤمن و مسلمان هم نباشند) از افضل اعمال است، چنان كه در روايتى از پيغمبر است: مِنْ أَفْضَلِ الأَعْمالِ عِنْدَ اللَّهِ إِبْرادُ الْكِبادِ الْحارَّةِ وَ إِشْباعُ الْكِبادِ الْجائِعَةِ وَ الَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله بِيَدِهِ لا يُؤْمِنُ بِي عَبْدٌ يَبِيتُ شَبْعانَ وَ أَخُوهُ- أَوْ قالَ جَارُهُ- الْمُسْلِمُ جائِعٌ؛
يكى از برترين اعمال نزد خدا خنك كردن جگرهاى داغ است، و سير كردن شكم‏هاى گرسنه، سوگند به كسى كه جان محمّد در دست او است !بنده‏اى كه شب سير بخوابد و برادر- يا فرمود همسايه- مسلمانش گرسنه باشد، به من ايمان نياورده است»!. ( 5)
خداوند به موسى‏ وحى فرستاد، آيا هرگز عملى براى من انجام داده‏اى؟ عرض كرد: آرى، براى تو نماز خوانده‏ام، روزه گرفته‏ام، انفاق كرده‏ام، و به ياد تو بوده‏ام، فرمود: اما نماز براى تو نشانه حق است، روزه سپر آتش، انفاق سايه‏اى در محشر، ذكر، نور است، كدام عمل را براى من به جا آورده‏اى اى موسى؟! عرض كرد: خداوندا خودت مرا در اين مورد راهنمائى فرما»، فرمود: هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً؟ وَ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً قَطُّ؟ فَعَلِمَ مُوسَى أَنَّ أَفْضَلَ الأَعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِي اللَّهِ؛
آيا هرگز، به خاطر من كسى را دوست داشته‏اى؟ به خاطر من كسى را دشمن داشته‏اى؟ اين جا بود كه موسى‏ دانست: برترين اعمال، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست» ( 6)
اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «فَانَّ احَبَّ الْاعْمالِ الى‏ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظارُ الْفَرَجِ».
حضرت على عليه السلام در يك جلسه چهارصد موضوع به يارانش تعليم داد كه براى دين و دنياى آن‏ها مفيد بود (يكى از آن موضوعات اين بود): منتظر فرج باشيد . از رحمت الهى مأيوس نشويد، چون محبوب‏ترين اعمال نزد خداوند متعال انتظار فرج است» . ( 7)
امير المؤمنين(ع) مي‏فرمايد: "افضل الاعمال، ما اكرهت نفسك عليه؛(8) بهترين اعمال آن است كه نفس خود را به انجام آن - به رغم خواسته‏اش - وادار و اجبار سازي" يعني مالك نفس خويش گردي .آن را هر موقع و هر كجا كه ايمان و عقل مجاز دانسته‏اند، به حركت و فعاليت وادار سازي، نه اين كه نفس ديو صفت، مالك تو و نفس ملكوتي و انساني‏ات گردد.
حضرت برترين وسيله تقرب به خداوند را ده چيز برشمرده :
إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى‏ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى‏، الإِيمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِهِ، فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الإِسْلامِ؛ وَ كَلِمَةُ الإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ؛ وَ إِقَامُ الْصَلاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ؛ وَ إِيتَاءُ الزَّكاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ؛ وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةُ مِنَ الْعِقَابِ؛ وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ، وَ مَنْسَأَةٌ فِي الأَجَلِ؛ وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ؛ وَ صَدَقَةُ الْعَلانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ؛ وَ صَنَائِعُ الْمَعرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ.
برترين وسيله‏اى كه متوسّلان به خدا، به آن توسّل مى‏جويند، ايمان به خدا و پيامبر اوست . جهاد در راه خدا كه قلّه رفيع اسلام است . كلمه اخلاص (و شهادت به يگانگى خدا) كه هماهنگ با فطرت انسانى است، برپا داشتن نماز كه حقيقت دين و آيين است، اداى زكات كه فريضه‏اى واجب است، روزه ماه رمضان كه سپرى در برابر عذاب الهى است، حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است . صله رحم كه سبب فزونى مال و طول عمر، وصدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است .صدقه آشكار كه از مرگ‏هاى بد پيشگيرى مى‏كند . خدمت به خلق كه از لغزش‏ها و شكست‏هاى خفّت‏بار جلوگيرى مى‏كند. (9)

پي نوشت‏ها:
1 . محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 90، ص 163.
2 . خيراعمالكم الصلوه، همان، ج 7، ص 97.
3. تفسير نمونه، ج 17، ص 167.
4. بحارالانوار, ج 67 ص 191.
5. همان، ج 74، ص 369
6. سفينة البحار، ج 1، ص 199؛ بحار الانوار، ج 66، ص 248؛ كافى، ج 2، ص 126.
7.بحارالانوار، ج 10، ص 94.
8. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1196، كلمات قصار، شماره 241.
9.همان، خطبه 110.

با سلام چگونه مي توانم از گناه ارتباط حرام با زن شوهردار توبه كنم. آيا اين گناه بزرگ پاك شدني است . با تشكر

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
زنا ازگناهان کبيره است. قرآن مي فرمايد: به زنا نزديک نشويد که زنا قبيح و زشت و راهي بد فرجام است.(1)
پيامبر(ص) فرمود: خشم خدا نسبت به زناکاران بسيار سخت وسريع است.(2)
حضرت علي (ع) فرمود: در قيامت از زنا کاراني که بدون توبه وارد محشر مي شوند، چنان بوي گندي بلند مي شود که همه اهل محشر مي گويند : خدايا ، زناکاران را لعنت کن.(3)
گناهانى كه خداوند حد براى آن‏ها مقرر داشته مانند زنا، واجب نيست كسى براى جبران گناهش نزد حاكم شرع اقرار كند تا بر او حد جارى نمايد بلکه بايد از کرده خويش ، توبه حقيقي كند، يعني واقعا از گناه خود پشيمان شود و از خدا بترسد وتصميم بگيرد که هرگز گناه و گناهان ديگر را انجام ندهد .بسيار استغفار کند .به رحمت پروردگار و قبولي توبه اش اميدوار باشد . توبه حقيقي چنان انسان را دگرگون مي كند كه گويي هيچ گناهي را مرتكب نشده است.
خداوند در يکي از آيات فرموده است: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * وَأَنِيبُوا إِلَى رَبِّكُمْ؛(4) اي بندگان خدا که بر خود اسراف و ستم کرده‌ايد، از رحمت خداوند نا اميد نشويد که خدا همه گناهان را مي‌آمرزد و به درگاه پروردگارتان انابه کنيد».
امام محمد باقر(ع) مي فرمايد: ‌«التائب من الذّنب كمن لا ذنب له؛(5) توبه كننده از گناه مانند كسي است كه گناه نكرده است».
توبه حقيقي و خالص كه قرآن از آن به «توبه نصوح» ياد مي كند،يعني توبه اي که چنان تحولي در گناهکار به وجود آورد که ديگر هيچ وقت به سوي گناه نرود. چنين توبه اي موجب محو همه آثار گناه مي گردد و در قيامت نيز اثري از آن ظاهر نيست.
حضرت امام صادق(ع) مي فرمايد: «هنگامي كه بنده اي توبة نصوح (حقيقي) كرد،مواهب و نعمت هاي كم نظير الهي را متوجه خود مي سازد. اولين اثرش آن است كه محبوب نزد خدا مي شود.
دوم آن که خداوند در دنيا و آخرت گناهان او را مي پوشاند». راوي سؤال كرد كه چگونه خدا پرده پوشي مي كند؟ فرمود: « هر چه از گناهان كه دو فرشته موكّل بر او نوشته اند، از يادشان ببرد. به اعضاي بدن، فرمان مي دهد كه گناهان او را پنهان كنيد. به نقاط زمين و هر كجايي كه گناهكار توبه كننده گناه كرده است، دستور مي دهد كه گناهان او را پنهان كنيد و آثار آن را پاك مي كند.
پس توبه كننده در حالي خدا را در قيامت ملاقات مي كند كه هيچ چيزي به ضرر او و بر گناهانش گواهي و شهادت دهنده نيست و چيزي از آن آشكار نخواهد شد».(6)
اگر چه حقيقت ‌توبه،‌ پشيماني قلبي است؛ لکن آداب مستحب خاصي نيز دارد که عبارتند از:
1- سه روز روزه گرفتن؛
امام صادق(ع) مي‌‏فرمايد: توبه نصوح که خداوند به آن امر فرموده، روزه گرفتن روز چهارشنبه و پنج‏شنبه و جمعه است.(7)
2- غسل توبه؛
پيامبر مي‌‏فرمايد: بنده‏اي نيست که گناهي کند (هر چه و هر اندازه که باشد) سپس پشيمان شود و توبه کند مگر اين که خداوند به مغفرت و آمرزش به او نظر کند، سپس پيامبر به شخصي که مي‏خواست توبه کند فرمود: «برخيز و غسل کن و براي خدا سجده نما».(8)
3- رسول‏ خدا (ص) به يارانش فرمود: کيست که بخواهد توبه کند؟ گفتند: همه مي‏خواهيم توبه کنيم، حضرت فرمود: غسل کنيد و وضو بگيريد و چهار رکعت نماز بخوانيد. در هر رکعت پس از حمد، سوره قل هو الله را سه مرتبه و ناس و فلق را يک مرتبه بخوانيد، پس هفتاد مرتبه استغفار کنيد و آخرش بگوييد:
« لا حول ولا قول الاّ بالله العلي العظيم» بعد اين دعا را بخوانيد:
«يا عَزِيزُ، يا غَفّارُ، اغْفِر لي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فَاًّنَّهُ لا يغْفِرُ الذُّنُوبَ اًّلاّ أنْتَ»هر کس از امت من اين عمل را به‏ جا آورد، از آسمان ندا مي‏شود که توبه‏ات پذيرفته و گناهانت آمرزيده شد.
اصحاب گفتند: اگر کسي اين عمل را در غير اين ماه به ‏جا آورد چگونه است؟ حضرت فرمود: مثل همان است که بيان کردم. اين کلمات را جبرئيل در شب معراج به من ياد داد.(9)
4- دعاهاي توبه؛
مناسب است کسي که مي‏خواهد توبه کند ، دعاهاي توبه‏اي را که از ائمه معصومين وارد شده ‏است، به ويژه دعاهاي صحيفه سجاديه، مخصوصاً دعاي 31 و يا مناجات خمسه عشر، به ‏خصوص مناجات تائبين را بخواند.
5- استغفار (درخواست بخشش)؛
قرآن مجيد مي‏فرمايد: «وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيهِ؛(10) اي قوم، از خدا آمرزش بخواهيد، سپس به سوي او توبه کنيد».
اگر کسي مرتکب زناي با زن شوهردار شود، اگر چه تعدي به حق الله نموده، ولي لازم نيست آن را به کسي بگويد و پرده از اين عمل زشت بردارد، بلکه واجب است که واقعاً توبه نمايد . از خداوند بخواهد که او را ببخشد . خداوند او را مي بخشد .در اين صورت حق الناس ندارد.

پي نوشت ها:
1.اسراء (17)آيه 32.
2. نهج الفصاحه ،ص 57.
3. عقاب الاعمال،ص 599.
4.زمر (39) آية‌ 53.
5. اصول كافي، ج 4، شرح و ترجمه حاج سيد جواد مصطفوي، ص 168، حديث 10.
6. همان، ص 164.
7. وسائل الشيعه، ج 11، ص 362.
8. مستدرک الوسائل، ج 2، ص 513.
9. سيد بن طاووس،اقبال،ص308
10. هود (11) آيه 3، 52 و 90.

رابطه با پسر شرح اگر يک دختر دوست پسرش را ببوسد يا رابطه در حد تماسي داشته باشد ،چقدر گناه کرده ،آيا راه برگشت دارد؟

 

امام علي عليه السلام: تعلّل ورزيدن و منّت نهادن ، از [ارزش] احسان مى ‏كاهد . غرر الحكم و درر الكلم 1595

 

پرسش 1: رابطه با پسر شرح اگر يک دختر دوست پسرش را ببوسد يا رابطه در حد تماسي داشته باشد ،چقدر گناه کرده ،آيا راه برگشت دارد؟ پاسخ: هر گناهي در وجود انسان آثار خود را دارد كه باعث دور شدن انسان از خدا مي شود . توبه از گناه باعث بازگشت دوباره انسان به خدا مي شود. گناه چه بزرگ باشد ،چه كوچك ، انسان را از خدا دور مي كند . پيامبر اكرم(ص) فرمود: "لا تنظروا الي صِغِرَ الذنب و لكن انظروا اِلي مَنِ اجتَرأتم؛(1) به كوچكي گناه منگريد، بلكه بر عظمت و بزرگي كسي بنگريد كه نسبت به او نافرماني و گناه كرده‌ايد". بنابراين گناه مورد اشاره در سوال ، در حد خود بزرگ است ، چون نافرماني از دستور خدا است. حتي اگر بدون بوسيدن و ارتباط در حد لمس باشد ، يا حتي نگاه هاي شهواني باشد ، باز اين عمل گناه است.ولي راه برگشت وجود دارد و آن توبه است.در قرآن کريم، پروردگار 91 بار به عنوان غفور (بسيار آمرزنده) و 5 بار به عنوان غفار (بسيار بخشنده) ياد شده ، بيش از 80 بار سخن از توبه و بازگشت به سوي خدا و قبولي توبه، سخن به ميان آمده است. همة اين‌ها حکايت از دامنة گسترده رحمت و مغفرت حق تعالي و قبولي توبة توبه کنندگان دارد. در آية سورة نساء مي‌فرمايد: «هر کسي کار بدي انجام داده يا به خود ستم روا داشته» (اگر) از خداوند طلب آمرزش کند، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت». «اي پيامبر! از قول من به مردم بگو: اي بندگان من! اي کساني که (با بدي‌ها و گناهان) بر خود ستم روا داشتيد، از حمت خداوند نا اميد نشويد (و بدانيد که در صورت توبه کردن) خدا همة گناهان را مي‌آمرزد، چه اين که بسيار آمرزنده و مهربان است».(2) توبه کننده، محبوب خداست : «"ان الله يحب التّوابين؛(3) خداوند توبه کنندگان را دوست دارد». پس توبه مخصوص گناه خاصي نيست و شخص خاصي را شامل نمي‌شود. خداوند نسبت به هر عمل زشت و گناهي وعدة پذيرش توبه داده و فرقي بين گناه کبيره و صغيره نيست، اما بايد شرايط توبه واقعي تحقق يابد و توبه تنها به زبان نباشد. پشيماني دروني و قلبي و قصد جدي در ترک گناه براي هميشه، از جمله شرايط است. بنابراين بايد از عملي كه انجام داده ، پشيمان شود . قصد داشته باشد كه هيچ گاه اين عمل را انجام ندهد . رابطه دوستي خود را با نامحرم (دوست پسر) قطع كند تا دچار گناه ديگر نشود.دوستي هاي چنيني علاوه بر ارتكاب گناه‌، پيامدهاي منفي شخصي ، خانوادگي ، اجتماعي و... دارد. پي‌نوشت‌ها: 1.بحارالانوار، ج 77، ص 168. 2. زمر (39) آيه 53. 3. بقره (2) آيه 222.

تعريف چند واژه شرح 1- دل چيست ؟

 

امام علي عليه السلام: عاقبت‏انديشى پيش از شروع به كار، از پشيمانى ايمن مى‏ سازد . غرر الحكم و درر الكلم 1417

 

پرسش 1: تعريف چند واژه شرح 1- دل چيست ؟ پاسخ: با سلام و تشكر از تماستان با اين مركز ؛ منظور از دل در تعابير مختلف همان قلب است ؛ در واقع تعبير «دل» ترجمه فارسي «قلب » است كه البته اكنون هر دو تعبير در زبان فارسي رواج دارد اما در هر حال اين دو تعبير مشابه ، غالبا در چند معنا به كار مي روند ؛ در واقع در يك نگاه كلي دل يا قلب دو مفهوم مختلف فيزيکي و اخلاقي دارد. معناي لغوي و عرفي يا همان قلب فيزيولوژي كه در عرف عام، معناي روشني دارد، يکي از اندام‌‌هاي بدن انسان و عضوي است که معمولاً در طرف چپ سينه قرار دارد . وظيفه پمپاژ خون به سراسر اندام هاي بدن را بر عهده دارد . از مهم ترين اعضاي بدن است ؛ اما در اصطلاح ديني به خصوص در نظرقرآن مجيد معاني گوناگوني از قلب اراده شده ، امور مختلفي به قلب نسبت داده شده که با توجه به آن، مفهوم اصطلاحي قلب روشن مي‌شود. از نظر قرآن هم ادراک حصولي (که به وسيله تعقل و تدبر انجام مي‌شود) و هم ادراک حضوري و هم تلقي وحي به قلب مرتبط است. علاوه بر آن حالات انفعالي يا احساسات باطني مانند ترس، اضطراب، حسرت، غيظ، قساوت، بزمخويي، خشوع، رأفت، رحمت، غفلت، اطمينان، آرامش، نفاق، پاکي، امتحان، سلامت و مرض به قلب نسبت داده شده است که مي‌توان نتيجه گرفت: قلب در اصطلاح قرآن با قلب مادي کاملاً متفاوت است .شايد بتوان گفت: قلب در هيچ کجاي قرآن به معني جسماني به کار نرفته ، چرا که هيچ يک از اين کارها را نمي‌توان به اندام بدني نسبت داد، بنابر اين قلب به اصطلاح قرآن، موجودي است که اين گونه کارها را انجام مي‌دهد: درک مي‌کند، مي‌انديشد، مرکز عواطف است تصميم مي‌گيرد، دوستي و دشمني مي‌کند و ... حقيقت قلب در اصطلاح ديني چيست ؟ منظور از قلب ، روح و نفس انساني است که مي‌تواند خاستگاه همه صفات عالي و ويژگي‌هاي انساني باشد، چنان که مي‌تواند منشأ سقوط انسان در رذايل باشد.(1) از کلام علامه طباطبايي استفاده مي‌شود به کار بردن واژه قلب در روح و صفات روحي به اين مناسبت است که قلب به معناي اندامي‌از بدن، تجليگاه روح است . نخستين عضوي است که روح به آن تعلق مي‌گيرد. به يک معني واسطه ارتباط روح با بدن است.(2) حالات روحي و منسوب به جان و روح نظير شادي، اضطراب،‌تشويش و غيره بيش‌تر و پيش‌تر از هر عضو ديگر در قلب و ناحيه قلب احساس مي‌شوند . انسان در بدن خويش قلب را به عنوان عضو مرتبط با اين حالات مي‌شناسد. در حالت غم و اندوه، اين سينه است که تنگ مي‌شود . قلب است که مي‌تپد. نبض است که به سختي مي‌زند . منشأ حرکات نبض، قلب است(3). پي‌نوشت‌ها: 1ـ محمدتقي مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 265 ـ‌، با تلخيص. 2ـ همان، ص 246. 3ـ همان، ص 247. پرسش 2: 2- آيا دل و قلب يکي است ؟ پاسخ: پاسخ اين سوال در سوال شماره يك داده شد. پرسش 3: آيا دل و مغز يکي است ؟ پاسخ: هر چند گاهي از تعبير «مغز» هر حقيقت مخفي و پوشيده شده در يك پوسته اراده مي شود اما شايد بتوان گفت براي مغر تنها يك معناي روشن و متعارف وجود دارد و آن هم بخشي از سيستم ادراكي انسان مي باشد ؛ در واقع معمولا هركجا تعبير مغز به كار مي رود ،منظور بخش اصلي سيستم ادراكي انسان كه در كاسه سر محافظت مي شود است كه نقش اصلي در ادراك و تعقل ما را بر عهده دارد ؛ بر خلاف تصور رايج كه تعقل و دانش و ادراك انسان به مغز نسبت داده مي شود ، در نگاه دقيق معرفتي اسلام و تفكر فلاسفه ،مغز و ساير اعضاي بدن تنها ابزاري براي ياري رساندن به روح و نفس به جهت دانايي و تعقل وادراك هستند . كار اصلي درك و تعقل مربوط به نفس است نه مغز ؛ در نتيجه مغز عضوي است مادي كه ابزار دل يا قلب در راه تعقل وادراك قرار مي گيرد.به غير از اين همكاري هيچ ارتباط و مشابهتي ندارند . پرسش 4: 3- منظور از سينه يا صدر چيست ؟ پاسخ: هر چند مفهوم سينه يا صدر در فرهنگ عرفانى ـ اسلامى ما غالبا همراه با مفاهيم شرح صدر و ضيق صدر به كار رفته ، در قرآن كريم نيز بارها از اين تعبير استفاده شده است اما از جمع بندي اين تعابير به دست مي آيد كه مراد از صدر يا سينه همان قلب يا روح انسان است ؛ نمونه هاي به كار رفته از اين تعبير در قرآن به خوبي مويد همين نظر است ؛ در چند جاي قرآن از صدر به عنوان ظرف و جايگاه اسلام نام برده شده : «افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نورمن ربه .. (1) آن را كه خداوند گشايش سينه كرامت فرمود و به مقام سلم و تسليم رسيد و واجد نور حق گرديد...» اسلام و ايمان جايگاهي غير از روح و جان انسان ندارند ، پس آمادگي محل پذيرش اسلام يا شرح صدر، به معناي بستر سازي روح و جان فرد در پذيرش اسلام است. به همين جهت مفسرين صدر در اين قبيل آيات را به نفس و روح انسان تفسير كرده اند ؛ در تفسير نمونه در ذيل يكي از اين تعابير آمده است : « منظور از" صدر" (سينه) ا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار مى‏رود. منظور از شرح (گشاده ساختن) وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است، زيرا پذيرا شدن حق، احتياج به گذشت هاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند آمادگى براى آن نخواهند داشت.»(2) پي نوشت ها : 1. سوره زمر ،آيه 22 2. تفسير نمونه، ج‏5، ص 435 پرسش 5: 4- عقل چيست ؟ پاسخ: هر چند در تعابير عرفي بخصوص در زبان فارسي گاهي «عقل» به معناي مغز انسان به كار مي رود اما در اصطلاح اين گونه نيست و مفهوم «عقل» داراي معاني گوناگوني است که مي‌توان عقل را نسبت به آنها مشترک لفظي دانست؛ زيرا هر گروهي عقل را به معنايي به کار گرفته است .هر چند معاني اراده شده احياناً مناسبت هايي دارند؛ عقل در لغت معناي اصلي «عقل» در لغت عرب، منع، نهي، امساک، حبس و جلوگيري است.(1) اطلاقات ديگر عقل از همين معنا اخذ شده و با آن مناسبتي دارد. خليل نحوي مي‌گويد: «عقل نقيض جهل است».(2 )راغب اصفهاني معتقد است : «عقل، به قوه‌اي که آمادة قبول علم است گفته مي‌شود».(3) فارس بن زکريا وجه تسمية عقل را اين مي‌داند : «انسان را از گفتار و کردار زشت باز مي‌دارد».(4) جرجاني در اين باره مي‌گويد: «عقل، صاحبش را از انحراف از راه راست منع مي‌کند».(5) معناي اصلي عقل، منع و جلوگيري است. در اين معنا دو جنبة (معرفتي) و «ارزشي» لحاظ شده ؛ يعني عقل منشأ معرفت است؛ معرفتي که انسان را به راه راست و اعمال نيکو رهنمون مي‌شود. البته رسيدن به راه راست مستلزم شناخت اعتقادات درست و مطابق با واقع است . لازمه اعمال نيکو، شناختن حسن و قبح اشيا و خوب و بد اعمال است؛ عقل چيزي است که عقايد درست و اعمال نيکو را به انسان مي‌نماياند. عقل در قرآن و سنت معناي عقل در قرآن و حديث نيز از معناي لغوي دور نيفتاده و همين معنا لحاظ شده ؛ يعني در شرع، اصطلاح خاصي براي عقل وضع نشده بلکه عقل به معناي لغوي به کار گرفته شده ، تفسير ويژه‌اي از اين معنا انجام گرفته و اوصاف و قيودي بر آن اضافه گشته است که در اصطلاح به آن «تعدد دال و مدلول» مي‌گويند. در قرآن کريم و روايات اسلامي، هم در حوزة اعتقادي و هم در حوزة عملي و اخلاقي، مؤيداتي بر معناي لغوي عقل وارد شده که نشانگر اين معناست که عقل در شرع به معناي لغوي به کار گرفته شده است.(6) در حوزة اعتقادي، آيات متعددي از قرآن، انسان را به تعقل در آيات تکويني الهي امر مي‌کند و علت کفر و انحراف را عدم تعقل ذکر مي‌کند.(7) امام صادق(ع) فرمود: «انسان ها با عقلشان مي‌فهمند که مخلوقند و خالقي دارند که مدبّر آنهاست».(8) در احاديث از جمله آثار عقل، رشد و هدايت ذکر شده است(9)؛ امام صادق(ع) فرمود: «فطانت و فهم و حفظ و علم از عقل ناشي مي‌شود.»(10) در قرآن کريم آمده است : يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون.(11) خداوند پليدي را بر آنهايي قرار داد که تعقل نمي‌کنند. عقل در اصطلاح متکلمين عقلي که در زبان اهل کلام رايج است و مبناي احکام و قضاياي کلامي واقع مي‌شود، آراي محموده و مشهوريات است که عموم بشر بدان اعتراف دارند . عقل عملي انسان آن را با تمجيد و تحسين به خاطر مصالح خود پذيرفته است. متکلمين معيار حکم نفي و اثبات خود قرار مي‌دهند و مي‌گويند چيزي است که عقل آن را ايجاب مي‌کند و يا عقل آن را زشت مي‌دارد. عدالت نيکوست و ظلم قبيح است و از اين گونه آراي محموده و مشهوراتي که مردم بدان اعتراف جسته‌اند و از روي آن، قواعد و مقرراتي براي نظم افعال خود ترتيب داده‌اند. عقل در اين جا به معناي معقولات و قضايايي است که فهم عملي و عمومي بشر آن را پذيرفته ،تمجيد و تحسين کرده است. عقل بدين معنا که عبارت از مشهورات معقولات است و آن را به اراي محموده تفسير کرده‌اند، در تمام قضايا يکسان نيست؛ چون برخي از اين قضايا مورد تأييد و اعتراف مردم در تمام ادوار تاريخ است . مثال آن به گفتة متکلمين مستقلات عقليه است که از قبيل عدالت نيکوست و ظلم قبيح است مي‌باشد. در برخي ديگر قضايايي است که آداب و رسوم ملتي مخصوص آن را تأييد کرده ، نظر به مصالح خود اجراي آن را تعهد کرده است ،مانند اين که حمايت از حيوانات را پسنديده و زجر آنها را زشت بداريم. دسته ديگري از مشهورات، قضاياي واجب القبول است که از ضروريّات اوّليّه به شمار مي‌رود. اين گروه نيز از مستقلاّت عقليه است . اين که آنها را مشهورات مي‌گويند ،به علت اين است که علاوه بر عقل محض ،مورد اعتراف عموم نيز مي‌باشد . اين گونه مشهورات به اعتبار ديگري که مورد اعتراف عقل محض است ،از ضروريات اوليه محسوب است.(12) عقل در اصطلاح روان شناسان در فلسفة روان‌شناسي،‌عالي‌ترين مراتب درک را که درک کليات است، «عقل» گويند. خواجه طوسي(قدس‌سره) براي معرفي اين مرحلة ادراک مي‌گويد: «صورتي که از خارج به ذهن مي‌آيد، اگر تنها از مادة خارجية مجرد گرديده، درک حسي است. اگر از ماده و بعضي صفات آن همچون وضع و مکان برکنار شد، درک خيالي است .در صورتي که از ماده و تمام صفات آن غير از اضافه به ماده،‌تجرد حاصل کرد، درک وهمي است . در مرحله نهايي اگر از ماده و همة مضافات آن آراسته گرديد، عقل خواهد بود».(13) عقل در اصطلاح علماي اخلاق به عقل عملي، عقل گفته مي‌شود. معلم ثاني در مورد قوة علامه و عماله که عقل نظري و عقل عملي نفس است مي‌گويد: «عقل نظري انسان نيرويي است که به او امکان مي‌دهد به حقايق اشيايي که از اختيار او بيرون است، آگاهي يابد . عقل عملي نيرويي است که انسان را به چيزهايي که زير نفوذ قدرت اوست، بينا و بصير مي‌سازد». در اين که عقل عملي هم مانند عقل نظري از قدرت هاي درّاکة نفس و از مراتب عاقله محسوب مي‌شود، نمي‌توان ترديدي داشت.تفاوتي که يکي را از ديگري مشخص و ممتاز مي‌دارد ،معلومات و مدرکات آنهاست . در يکي، اين معلومات از اختيارات نفس است و در جاي ديگر از تأثير قدرت او بيرون است. حکيم فارابي هم همين فرق را معيار شناخت آنها قرار داده است . براساس اين تفاوت در معلومات، نه در علم، بايد گفت که عقل عملي درک معلومات مقدورات است . عقل نظري درک معلوماتي است که مقدور نفس نيست. اصطلاح مخصوص اين تقسيم در کتاب اخلاق، علم مکاشفه و علم معامله است . منظور از علم مکاشفه عقل نظري است که علم مطلوب بالذات است . عملي بر دانستن مترتب نيست . علم معامله عقل عملي است که دانستن براي عمل کردن است.(14) عقل در اصطلاح فلاسفه موجودي که ذاتاً و فعلاً مجرد بوده و به طور مستقل، يعني بدون تعلق به نفس و بدن موجود است. فلاسفه به مقتضاي قاعدة: «الواحد لا يصدر منه الا الواحد» و قاعدة امکان اشرف و دلايل ديگر(15)، وجود سلسله‌اي از عقول را تصوير کرده‌اند که واسطة فيض الهي است؛ بدين ترتيب که از خدا تنها يک موجود که عقل اوّل ناميده مي‌شود، صادر گشته و از آن عقل دوم، تا به عقل دهم که عقل فعال نام دارد برسد. عالم طبيعت از عقل فعال صادر شده است، اين عقول،‌عقول طولي هستند و در ميان‌شان رابطة عليت برقرار است. «شيخ اشراق» ضمن اثبات عقول طولي مشايين، تعداد آنها را بيش از ده دانسته ،گذشته از عقول طولي، به عقول عرضي يا ارباب انواع نيز معتقد گشته است. طبق اين نظر در مقابل هر نوع مادي ،يک عقل عرضي يا رب النوع قرار دارد که مدبر آن است . انواع مادي نسبت به اين عقول «اصنام» ناميده مي‌شوند.ميان اين عقول عرضي رابطة عليت برقرار نيست.(16) «صدرالدين شيرازي» ضمن پذيرفتن ارباب انواع و ارائة تبيين خاصي از آن، در مواردي از آن استفاده کرده است.(17) معناي ديگر عقل آن است که عقل، يکي از قواي نفس انساني است. طبق اين معنا عقل، مستقل نبوده بلکه با نفس متحد است و يکي از قوا و مراتب آن به شمار مي‌رود. عقل بشري در مقابل قوه خيال و وهم و حس قرار دارد . قادر به ادراک کليات است . مي‌تواند مسائل نظري را از مقدمات بديهي و معلوم استنباط کند. اين عقل به ملاحظه مدرکاتش دو نوع است: عقل نظري و عقل عملي؛ عقل نظري خود داراي چهار مرتبه است: عقل هيولاني، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد.(18) پي‌نوشت‌ها: 1. صحاح اللغه: 5/1795؛ مصباح المنير: 3-422؛ معجم مقاييس اللغه: 4/69. 2. معجم مقاييس اللغه: 4/69. 3. مفردات الفاظ القرآن: 577. 4. معجم مقاييس اللغه: 4/69. 5. التعريفات: 65. 6. مجله نقد و نظر ، شمارة 3 و 4، سال اوّل ، مقالة رضا برنجکار: 186. 7. آل عمران: 118؛ مؤمنون: 80؛ نور: 61؛ حديد: 17؛ بقره: 164؛ رعد: 4؛ نحل: 12 و 67. 8. ... فبالعقل عرف اعباد خالقهم، و أنهم مخلوقون... اصول کافي: 1/29. 9. کفاک من عقلک ما أو ضح لک سبل غيک من رشدک؛ از عقل و خرد تو را همين بس که راه هاي گمراهي‌ات را از راه هاي رستگاري‌ات براي تو آشکار مي‌سازد.نهج البلاغه صبحي صالح: 421. 10. العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم...اصولي کافي:1/25/ح23. 11. يونس: 100. 12. کاوش هاي علمي نظري: 241. 13 و 14. همان، ص 242. 15. به جلد 7 اسفار ملاصدرا از صفحة 262 به بعد مراجعه کنيد که در مجموع 13 برهان براي اثبات عقل مجرد اقامه نموده است. 16. مجموعة مصنفات شيخ اشراق: 2/139؛ کتاب حکمة الاشراق: 154 به بعد. 17. اسفار، 1/307 و: 2/ 46و:8/332. 18. کشف المراد: 234 - 235؛ نهاية‌الحکمة فصل بيستم از الهيات بالمعني الاخص. پرسش 6: 5- تفاوت عقل و دل چيست ؟ پاسخ: چنانكه در توضيح عقل ذكر شد ، معاني و مفاهيم گوناگوني از اين تعبير استفاده مي شود. با توجه به هريك از اين معاني ،نسبت خاصي با دل يا همان روح وجان پيدا مي كند ؛ از معناي معروف و رايج عقل و آنچه از موارد به كار رفته از اين تعبير در منابع ديني به دست مي آيد ، قوه كشف حقيقت وعامل بازدارنده انسان از ورود در حيطه انحرافات است. مهم ترين تفاوت عقل ودل اين است كه : -دل ، نفس وجان آدمي است اما عقل يكي از حالات و ويژگي هايي كه در برخي از نفوس قرار داشته ،منشا آثار و رفتارهاي گوناگون در وجود انسان مي شود . -دل حقيقت مشترك در بين همه انسان ها است ، در حالي كه عقل به اين معنا در همه انسان ها وجود ندارد . پرسش 7: 6- ذهن چيست ؟ پاسخ: «ذهن»، تعبير چندان متداولي در علوم عقلي وفلسفي نيست . نمي توان به درستي در خصوص آن قضاوت كرد ، اما از مجموعه تعابير به دست مي آيد كه مراد از ذهن در اكثر موارد ،قوه عاقله و قدرت تفكر و رسيدن از جزييات به كليات يا سير تفكر كردن به معناي رسيدن به پاسخ مجهولات از راه معلومات قبلي است ؛ منظور از ذهن همان عقل در تعابير رايج ، يعني به معناي قدرت درك و فكر و به خاطر آوردن حوادث و معلومات گذشته و رسيدن به پاسخ مجهولات است . ذهن غالباً در امور يا دانش هاي تجربي به كار مي رود . عقل غالباً‌ در امور استدلالي و غير تجربي. پرسش 8: 7- تفاوت ذهن و عقل چيست ؟ پاسخ: تفاوت اين دو تعبير بر اساس پاسخ سوالات گذشته روشن مي شود ؛ اين دو تعبير در برخي از معاني عقل معناي واحدي داشته اما در برخي از معاني ديگر با هم متفاوتند . گاهي حيطه عمل آنان متفاوت مي شود. عقل در امور فرا تجربي و ذهن در امور تجربي و عيني. پرسش 9: فکر چيست و از کجا مي آيد ؟ پاسخ: اين تعبير گاهي به صورت مصدري يعني به معناي تفكر يا فكر كردن به كار مي رود .گاهي به معناي حاصل مصدري يا نتيجه كار ،يعني آنچه پس از فرايند تفكر حاصل مي گردد ؛ اگر مراد تفكر باشد، تفكر در منطق كه علم درست فكر كردن محسوب مي شود ،عبارت است از مربوط كردن چند معلوم به يك ديگر براي به دست آوردن يك معلوم جديد . تبديل كردن يك مجهول به معلوم، پس تفكر سير حركت ذهن از يك مطلوب مجهول به سوي مقدمات معلوم، سپس حركت از مقدمات معلوم به سوي آن مطلوب براي تبديل آن به معلوم است. اما در معناي نتيجه مصدري : فكر عبارت است از دانشي كه پس ار فرايند تفكر براي انسان حاصل مي شود ، يعني تصوير ذهني انسان از يك نتيجه و دانش خاص . جايگاه فكر ذهن انسان و قوه عاقله اوست . هر آنچه نتيجه تفكر انسان و به عنوان فكر براي او حاصل مي شود ، معمولا جمع بندي و ضميمه ساختارمند و حساب شده اي از معلومات جزيي قبلي است كه به رسيدن به معلومي جديد و نامكشوف منتهي مي گردد ؛ بر اين اساس مي توان گفت منشا فكر يا معلوم جديد انسان را درون ذهن او و مجموعه اطلاعات قبلي او بايد جستجو كرد . پرسش 10: 8- نفس چيست ؟ جنس آن چيست ؟ تفاوت آن با روح چيست ؟ مراتبش کدام است ؟ پاسخ: در لغت نفس با روح به يك معنا گرفته شده،‌ولي براي آن دو معاني ديگر گفته اند. نفس به معاني؛روح، چشم زخم، خون، جسم(بدن)، شخص انسان،‌عظمت و مردانگي .(1) روح به معاني؛‌وسيلة حيات و زنده ماندن، نفس، لطيف، وحي، ملاك، حكم الله و روح القدس .(2) ابوعلي سينا مي گويد: خداوند مردم را از گرد آمدن سه چيز آفريد: يكي تن كه او را به تازي بدن يا جسد خوانند . ديگري جان كه آن را روح خوانند. سوم روان كه آن را نفس خوانند. غزالي مي گويد:‌روح همان خود تو و حقيقت تو مي باشد. همان چيزي كه از هر چيز بر تو پنهان تر و تو به آن ناآگاه تري. روح تو همان بُعد ويژة انساني است كه منسوب به خدا است: "قل الروح من امر ربّي؛ بگو روح از امر پروردگارم است"، "و نفختُ فيه من روحي؛ از روح خود در آدم دميدم". البته اين روح غير از روح جسماني لطيف است كه منشأ آن قلب است و در سراسر اجزاي بدن ميان رگ ها منتشر است و حامل نيروي حسّ و حركت مي باشد. اين روح به انسان اختصاص ندارد،‌بلكه انسان در اين جهت با ديگر حيوانات شريك است. اين روح به واسطة مرگ نابود مي شود، زيرا عبارت است از بخاري كه اعتدال آن بر اثر اعتدال و انسجام اخلاط و عناصر مزاج است. چون انسجام به پراكندگي گراييد، ‌بخار منعدم مي شود، مانند چراغ كه روغنش به اتمام مي رسد و خاموش مي شود. اين روح بار امانت و معرفت را نتواند حمل كند و آن روح كه حامل بار امانت و معرفت است، روح ويژة انسان است. وي مي گويد: روح فناپذير و مردني نيست، بلكه به مرگ بدن حال او به حال ديگر تبديل مي شود.(3) اميرالمؤمنين(ع) فرمود:‌"روح نكتة لطيفي و لمحة شريف است كه حكايت از خلقت و عظمت خالق دارد. آن را از خزائن ملكش به اين عالم آورده، پس آن وديعه و امانتي الهي است". حقيقت و كنه روح بر همگان نامعلوم است . بزرگان اهل تحقيق به عجز خود در اين باره معتقدند .آية "يسئلونك عن الروح...؛ از تو در بارة‌ روح سؤال مي كنند، بگو: روح از امر پروردگارم است و اطلاعات كمي نسبت به آن داده شده ايد".(4) بيانگر اين حقيقت است. امام صادق(ع) فرمود: "روح را نتوان به سنگيني و سبكي توصيف كرد. روح جسمي رقيق است كه قالبي تيره بر آن پوشانيده شده است". از او پرسيدند: آيا بعد از مردن، روح از بين مي رود؟ فرمود: "خير، باقي مي ماند".(5) نفس داراي معاني مختلفي است. از انسان يا حيوان، نفس تعبير مي شود، چون داراي حساسيّت و درک است. احتمال دارد چون انسان و حيوان تنفّس مي كنند، از آن ها به نفس تعبير شود. احتمال دارد چون انسان داراي ارزش است، چون روح، شريف ترين جزء‌ انسان و حيوان است،‌اين كلمه بر انسان و حيوان اطلاق شود.(6) نفس در قرآن به اعتبار صفات مختلفي كه در آن است،‌به پنج مرتبه تقسيم شده است: 1- نفس امّاره: به خوي ملكوتي تهذيب نگشته، به هواي خود به پيش مي رود. 2- نفس لوامه كه مدام خود را به كوتاهي در انجام وظائف ملامت و سرزنش كند،‌هر "چند به نيكي كوشا باشد. 3- نفس مطمئنّه نفسي است كه از اضطراب شك به آرامش يقين گراييده و از هر بيم و هراسي ايمن است. 4- نفس راضيه :بدانچه بر او بگذرد ،خشنود است. 5- نفس مرضيه كه خدا از او راضي باشد. از كميل بن زياد نقل شده: عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! نفسم را برايم تعريف كن! فرمود:‌كدام نفست را؟ گفتم مگر چند نفس داريم؟ فرمود:‌چهار نفس است: نفس نامية نباتيه،‌حسيّة حيوانيه،‌ناطقة قدسيه كه ويژة انسان و مدار تكاليف الهي است و كلية ‌الهيه كه خاص انبيا و اولياي الهي است.(7) پي نوشت ها: 1. المنجد. 2. همان. 3. سيد مصطفي دشتي، معارف و معاريف، ج 5، ص 712. 4. اسراء (17) آيه 85. 5. معارف و معاريف، ج 5، ص 713، به نقل از تفسير صافي. 6. همان،‌ج 10، ص 176، به نقل از تفسير مجمع البيان. 7. همان، ج 10، ص 178. پرسش 11: 9- روح چيست ؟ آيا روح درون بدن است ؟ پاسخ: در خصوص حقيقت روح پاسخ داده شد اما در مورد جايگاه روح در وجود انسان بايد گفت : رابطه روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظير آبي كه در ظرف ريخته مي شود نيست . تعبير درون يا بيرون در مورد اين رابطه صحيح نيست ، بلکه رابطه روح و بدن رابطه محيط و محاط است . روح به دليل تجردش بر بدن احاطه دارد . اين طور نيست که مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد. انسان موجود مرکب از دو پديده است که يکي مجرد و ديگر مادي است. ترکيب آن دو اتحادي است و نه انضمامي. بنابراين تعبير به قرار گرفتن روح در بدن صحيح نيست . موجود مجرد در مادي قرار نمي گيرد ، آن گونه که يک شي مادي در شي ديگر مادي قرا مي گيرد. معناي اين كه تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادى است ، آن است كه روح و بدن به يك وجود موجود هستند . بر اثر اين تركيب است كه حقيقتى به نام انسان شكل مى‏گيرد. روح بى‏بدن نمى‏تواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بى‏روح نمى‏تواند موجوديت خود را حفظ كند. از اين رو مى‏گوييم تركيب روح و بدن تركيبى است كه بدون آن نمى‏توانند موجود باشند؛ براساس اين تركيب است كه اين دو موجود مى‏شوند و وجودى يگانه مى‏يابند. در تركيب انضمامى، دو چيزى كه موجود هستند و هستى آنها مستقل از يكديگر است، به هم متصل شده، با هم تركيب مى‏شوند. يعنى اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثر اين تركيب به عالم هستى باريابند؛ بلكه آن دو، هستى مستقل از يكديگر دارند و ما فقط با يك تركيب ميان آن دو، پيوند حاصل كرده‏ايم. اما در تركيب اتحادى، مانند روح و بدن، آن دو به حدى با هم يگانه گشته‏اند كه به يك وجود موجودند .اين طور نيست كه نخست بدنى موجود شود و آن گاه روحى جدا از آن؛ سپس اين دو را به هم پيوند بزنيم و تركيب كنيم؛ بلكه با وجود انسان، روح و بدن موجود مى‏شوند . اصلاً در پرتو اين تركيب است كه آن دو به عالم هستى قدم مى‏گذارند. در تركيب اتحادى، بايد دو موجودى كه به يك وجود موجود مى‏شوند، داراى مرتبه يكسانى باشند؛ يعنى، اگر يكى در مرتبه قوه و استعداد محض بود و يكى در مرتبه فعليت، نمى‏توان اين دو را با يكديگر متحد ساخت؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكى مى‏شوند . يگانگى در حدى است كه به يك وجود موجودند . نمى‏توان موجودى را كه در مرتبه قوه بوده، وجودش ضعيف‏تر از فعليت و پايين‏تر از آن است با مرتبه فعليت كه وجودش قوى و بالاتر است، تركيب اتحادى نمود. مرتبه پايين در عين پايين بودن نمى‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالا نيز - در عين بالا بودن - نمى‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند. از اين رو، تركيب اتحادى يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است. تركيب بين نفس و بدن اتحادي است . پرسش 12: 10- رابطه روح با جسم , ذهن , دل , عقل و نفس چگونه است ؟ پاسخ: از پاسخ هاي قبل روشن شد كه تقريبا تعابير روح ، دل ، نفس يكي بوده ؛ذهن و عقل داراي معاني مشتركي هستند ؛ اما عقل يا قوه تعقل در انسان يكي از قواي نفس انساني بوده ، در نگاه فلاسفه يكي از ابعاد روح و نفس انسان محسوب مي شود.رابطه اينها رابطه يك حقيقت كامل به يكي از ابعاد وجودي اش است . اما رابطه روح با بدن رابطه اي نظير رابطه راكب و مركب ،يعني رابطه وسيله نقليه با راننده خوانده شده ؛ بدن انسان با همه اعضا و قوايش و با همه كارآيي ها و توانمندي هايش همانند ابزاري براي انجام كارها و رسيدن به اهدافي است كه نفس و روح انسان خواهان آن است . پرسش 13: 11- کالبد چيست ؟ آيا ما چندين کالبد داريم ؟ پاسخ: در تعابير فارسي کالبد به معني جسم است؛ مي توان كالبد را ترجمه «جسم»، كه واژه اي عربي است دانست؛در فرهنگ معين آمده :کالبد : قالب هر چيز، تن، بدن ؛ براين اساس کالبد، جسم مادي ماست که جايگاه روح است و آن را احساس مي کنيم . هر انساني در دنيا يك كالبد و جسم دارد ، يعني جسم ما در دنيا داراي يك جسم معين و مشخص و با ويژگي هاي تقريبا منحصر به فرد است ؛ هرچند اين جسم در طول مراحل زندگي انسان و در فراز و نشيب هاي زندگي تغييرات و دگرگوني هاي بسياري مي يابد . چه بسا در طول يك زندگي متوسط چندين بار تمام مولكول هاي آن تعويض شوند ، اما در مجموع همان جسم معين با خصوصيات خاص خود مانند DNA ثابت و ديگر خصوصيات مشخص مادي است . طبق ديدگاه فلسفي، در حکمت متعاليه، انسان ها حقيقتي ديگر نيز در حال حيات به نام جسم برزخي دارند که داراي ويژگي هاي عالم مثال بوده ،به واسطه رفتارهاي انسان ها در دنيا شکل مي گيرد . گاه ممکن است حقيقت برزخي افراد براي برخي از صاحبان نفوس عالي و حتي براي خودشان( اگر به درجات عالي کمالات نفساني برسند) روشن شود ،هرچند شايد اين ادراک به نحو احساس مادي نباشد. در هر صورت چه اين امر را بپذيريم و چه نه ، پس از مرگ و انتقال انسان به عالم برزخ ، روح انساني وارد كالبد جديد خود در عالم مثال خواهد شد . اين كالبد شباهت هاي بسياري به جسم دنيايي دارد ،هرچند متناسب با همان عالم است . به علاوه پس ار انتقال به عالم آخرت در بهشت يا جهنم ، باز كالبدي متناسب با همان عالم در انتظار روح ما خواهد بود .

مراتب تقوا آیا در انجام واجبات و ترک محرماتخلاصه می شود ، در غیر این صورت مراتب تقوا را ذکر کنید .

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز 2
تقوا از ماده «وقايه» به معني حفظ كردن چيزي در برابر آفات و آسيب ها است. از اين رو گفته اند : تقوا به معني محفوظ داشتن روح و نفس آدمي است از آن چه بيم مي رود به آن زيان رساند؛ سپس به خوف و ترس نيز تقوا گفته شده است . در لسان شرع آن را به خويشتن داري در برابر گناه و محرّمات اطلاق مي كنند.(1) البته تقوا يک مفهوم انتزاعي عامي است که نه تنها همه کارهاي خوب از مرتبه داني تا عالي ترين مرتبه آن مي باشد ، بلکه تمام مراتب قلبي و کمالات روحي را در بر مي گيرد .(2)
از اين رو گفته اند : تقوا از ديدگاه اسلام به اين معنا است که انسان از خطري بترسد که از فعل اختياري خود يا ترک آن متوجه سعادت ابدي او مي شود . منشأ اين ترس گاهي عذاب و عذاب جهنم يا محروميت از نعمت هاي بهشتي است . گاهي ترس از محروم شدن از مقامات معنوي و « رضوان الله » و لقاء الله» است .
بنا براين لازم نيست تقوا هميشه به معناي ترس از عذاب جهنم باشد ، بلکه ممکن است به خاطر محروميت از مقامات معنوي باشد . تقوا در يک حد عالي تر علاوه بر فعل و ترک فعل شامل فعل و ترک قلبي و باطني نيز مي شود .مثل خود داري از افکار و تخيلاتي که براي سعادت انسان خطرناک است . (3)
از اين رو در يک نگاه تقوا را به دو مرحله عام و خاص تقسيم مي کنند:
تقواي عام انجام واجبات و ترک گناهان و محرّمات است .امام خميني مي فرمايد:
کسي که اين مرحله از تقوا را ندارد، جزو انسان نيست و داخل در انسانيت نشده است. (4) مادامي که (انسان ) تابع مشتهيات و لذايذ نفسانيه است و حلاوت لذايذ در کام اوست ، اول مقام کمالات انسانيه براي او رخ ندهد.(5)
در بيان مراتب تقوا فرمود : پس ، تقواي عامه از محرمات است ، و(تقواي) خاصه از مشتهيات ، و (تقواي ) زاهدان از علاقه به دنيا ، و مخلصان از حب نفس ، و (تقواي ) مجذوبان از ظهور کثرات افعالي ، و فانيان (کساني که به مقام فناي بالله، لله و في الله مي رسند) از کثرات اسمائي، و واصلان از توجه به فنا ، و متمکنان از تلوينات.(6)
هدف اصلي از همه عبادات و سير وسلوک ها ، قرب الي الله و نزديک شدن به خدا است . « تقوا » جاده اي است از عاَلم مُلک به سوي عالَم ملکوت، ريسماني است که از سوي « معبود » به سوي « عبد » فرستاده شده، تا با تمسک جستن و وصل شدن به آن ، از عالَََم سقوط به عالَم صعود سير و پرواز کند ، به مقام «وصال » و « لقاي خداوند » نايل گردد . از يک سو مي دانيم که رسيدن به آن مقام تنها از راه «معرفت » خدا و « عبادت و بندگي» ممکن و ميسر مي شود ، از سويي ديگر کمال ذات و صفات جمال و جلال خداوند بي نهايت است. پس نتيجه اين مي شود که« راه معرفت و بندگي خدا» ، بي نهايت است. و« جاده تقوا » که از« بزرگراه معرفت و عبادت و بندگي » مي گذرد نيز نا محدود بي نهايت است.
به همين جهت است که پيامبر در مورد « عبوديّت و تقوا » فرمود:
« مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ »
در مورد معرفت فرمود: « وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ » يعني هر چه انسان در مسيرمعرفت و تقوا و عبوديت سير و سلوک کند ،به پايان خط نمي رسد . همه مراتب آن را نمي تواند بپيمايد . چون بشر محدود، چگونه مي تواند قدرت درک بي نهايت را داشته باشد ؟ پس انسان به هر مقدار که درک و شناخت بالاتر و تقواي فزون تري پيدا مي کند ، به خدا نزديک تر مي شود ، لياقت و ظرفيت وجودي بيش تري مي يابد ، .جهت آگاهي بيش تر به به منابع زير مراجعه شود :
1- چهل حديث امام خميني ،از صفحه 206 به بعد
2- اخلاق در قرآن مصباح يزدي ،جلد 1 از صفحه 71 به بعد
3 - منازل السايرين: خواجه عبد الله انصاري
4- صد ميدان :خواجه عبد الله انصاري
5- پيام قرآن، اخلاق در قرآن، آيت الله مکارم شيرازي، ج 1، از ص 61 به بعد

پي­نوشت­ها :
1 . راغب اصفهاني، مفردات، ص 530.
2 .مصباح يزدي ، اخلاق در قرآن ، ج1 ، ص75.
3 . همان.
4.امام خميني ، چهل حديث ، ص 206.
5 . همان .
6.همان.

با سلام و تشکر عاجزانه خواهشمندم به سوالم پاسخ دهید. از چند مرکز دیگر هم پرسیدم اما جوابی نگرفتم. برای بیدار شدنبه موقع برای نماز صبح بایدچه کار کنم؟ خواهشا جواب من را بدهید.

پرسش:براي بيدار شدن به موقع براي نماز صبح بايدچه کار کنم؟

پاسخ: با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
براي بيدار شدن به هنگام براي نماز، اولين شرط آن است كه خود شخص بخواهد و وقتي اراده آن را پيدا كند، راهكارهايي كه ارائه خواهد شد، عملي خواهد بود.
قضا شدن نماز، علت هاي مختلفي مي تواند داشته باشد. ديرخوابيدن و عادت به خواب صبح، از جمله مواردي است كه ممكن است موجب قضاي نماز صبح شود. هم‏ چنين برخي گناهان توفيق نماز صبح را از انسان سلب مي‏كند.
شناخت هر چه بيش تر فضليت و معنويت و حقيقت نماز، به همراه راهكارهاي عملي موثر براي تقويت روحيه نماز باوري موثر در انجام و مراقبت بر آن است.
عاملي كه روح عبادت و معنويت مناجات و راز و نياز را از انسان مي گيرد و آسيب جدّي به روح و روان انسان مي زند، سستي در نماز و آن را در اوّل وقتش نخواندن است.
در روايت آمده است: هنگامي كه وقت نماز مي‌رسد، "خط نوري" از عالَم ملكوت، و از عرش الهي، به كعبه مي تابد. تلألوي پرتو آن، كعبه را با سراسر هستي از مُلْك تا ملكوت و از طبيعت ناسوت تا عرش لاهوت متصل و مرتبط مي سازد. اقامه كنندگان حقيقي نماز از اهل زمين تا سكان داران عرش الهي همگي در آن لحظه، در نماز و دعا و مناجاتند. هر چه از اوّل وقت مي گذرد، از غلظت آن نور معنوي كاسته مي شود. لحظه اي فرا مي‌رسد كه آن خط نوري را حتي با چشم حقيقت بين و باطن نگر در زمين نمي توان مشاهده نمود. خودت را مقيد ساز به خواندن نماز در اوّل وقت، تا جذبة آن "نور و نفخات رحماني" به تدريج لذت مناجات با ربّ الارباب و حضور قلب را در شما ايجاد كند.
اميرالمؤمنين(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرد : "بنده‏اي نيست كه به اوقات نماز اهميت دهد مگر اين كه ضامن مي شوم براي او " راحتي هنگام مرگ، برطرف شدن غم و اندوه، و نجات از آتش دوزخ".(1)
بزرگ ترين عاملي كه از انسان سلب توفيق مي كند و انسان موفق به اقامه فرايض نمي شود, گناه است .گناه موجب مي شود انسان دچار غفلت شود . انسان غافل از بسياري توفيق ها محروم مي شود. در قرآن كريم شيطان به عنوان منع كننده از نماز و ذكر خداوند معرفي شده است .(2)
اعمال انسان اگر شيطاني بود, دل دچار غفلت مي شود . انسان توفيق اقامه نماز شب و اقامه نماز صبح را ندارد. از اين رو بايد سعي كردد گوهر جان را به گناه و ستم و مال حرام آلوده نكرد تا امكان عبادت به راحتي ميسور گردد . ظرف و بستر مناسب مهيا شود . توفيق اقامه نماز صبح از انسان سلب نشود. انسان سعي كند با وضو بخوابد و با شكم پر نخوابد, به محاسبه اعمال روزانه خود بپردازد, به تدريج بر توفيقات او افزوده مي شود. در اين مسير نه تنها سقوط نمي كند بلكه به سمت تعالي و كمال حركت مي كند.
بيدار شدن براي نماز بستگي به اراده خود فرد دارد . تلاش شما بدون اراده او اگر چه موثراست اما فايده چنداني ندارد . در هر صورت راهکارهاي عملي به منظور بيدار شدن از خواب مطرح مي شود :
1- استعانت از خداوند:
انجام عبادت، به ويژه نماز خواندن توفيق مي خواهد. شايد بر همين اساس معصومان (ع) و بزرگان دين از خدا مى خواستند كه به آنان توفيق عبادت دهد. در دعاى حضرت مهدى (عج) آمده است : اللّهم ارزقنا توفيق الطاعه ...كه يكي از مصاديق بارز طاعت، عبادت است.
2- از آن جا كه ممکن است اشتغال در روز و خستگي ، باعث قضا شدن نماز صبح شود. لازم است حجم كاري را در روز كم تر كنيد که لازمه آن براي داشتن برنامه دقيق براي اوقات شبانه روز است
3- برنامه خواب خود را منظم کنيد و ساعت خاصي را براي خوابيدن و بيدارشدن در شب و حتي روز در نظر بگيريد. شب ها را نيز زودتر بخوابيد تا صبح با نشاط بيش تر برخيزيد . از ساعت زنگ دار يا دعاهايي كه براي بيدار شدن آمده ، استفاده كنيد. اگر نتيجه نداد ، با خود عهد و نذر كنيد كه اگر يك نماز ترك شد ، در عوض آن مقداري صدقه بدهيد يا يك روز را روزه بگيريد . حتما قضاي نماز ترك شده را در اولين فرصت بخوانيد.
4- در آثار و نتايج نماز که د رروايات آمده تامل فراوان نماييد از جمله در اينکه ؛
- نماز، تقدير و سپاس‌گزاري از خداوند است.
- موجب آرامش انسان است.
- موجب ياد خداست.
- نماز زمينه پرهيز از گناه را در انسان فراهم مي‌کند.
- تأکيد بر نظافت و سلامتي است.
- موجب انضباط و وقت‌شناسي است.
- داراي آثار وحدت بخش اجتماعي است.

پي نوشت‏ها:
1. بحار، ج 83، ص 9.
2.مائده (5) آيه 91.

 

امام علي عليه السلام: به كودكان خود نماز بياموزيد و چون به سنّ بلوغ رسيدند ، آنان را براى نماز بازخواست كنيد . غرر الحكم و درر الكلم 6305

 

پرسش 1:
درمانده شرح با سلام و تشکر از اينکه منو تنها نمي ذارين و هر سوالي داشته باشم کمکم مي کنين.سخن شما را تاييد و تصديق مي کنم. البته 1چيز جالبي که ديروز برام اتفاق افتاد اين بود که يکي از دوستهاي ديگه ي من که از من خيلي دور هست و در شهر تهران زندگي مي کنه ديروز به من اس ام اس زد که براي گرفتن حاجاتت ختم قرآن برات نذر کردم. وقتي اين حرف را بهم گفت ياد خوابي افتادم که ديده بودم. چون من اين نذر خريدن 1قران بزرگ و ختم کردنش را 4-5 ماه پيش کرده بودم و اون دوستم هم برام بدون اينکه من اين نذرم را براش بيان کنم اون هم براي من ختم قران نذر کرده . نمي دونم نظر شما چي هست؟ شايد اين خوابم براي اين بود که آگاه بشم که کسي هم براي من داره اين لطف را ميکنه و دعام مي کنه و شايد هم ثوابش را دوستم برده و شايد...........الله اعلم

پاسخ:
پرسشگر گرامي با عرض سلام وتشکر از از ارتباط واعتمادتان
نمي توان در مورد ارتباط آن خواب و عمل دوستتان نظر قاطعي داد. اين امر را به فال نيک بگيريد و نسبت به گرفتن حاجت خود اميدوار باشيد.

 

امام علي عليه السلام: در شگفتم از كسى كه به احسان فرا دستش اميد دارد ، چگونه فرودستش را محروم مى كند . غرر الحكم و درر الكلم 6285

 

پرسش 1:
سلام خسته نباشيد در خصوص غيبت و حق الناس سوال داشتم که در بخش توضيحات مطرح مي کنم . شرح بنده قصد ازدواج داشتم که طي مشورت با خانواده آنها يکي از همسايگان حدوداً 14 سال پيش ما را به من پيشنهاد کردند و گفتند که دخترش را بگير خانواده خوبي هستند و فقط پدرش آدم بد اخلاقي هست و از بداخلاقي وي مي گفتند که من با توجه به تعريفي که کردند شايد در قالب شوخي گفتم :((ما را نکشد)) معني اين جمله يعني ما را به قتل نرساند ، برداشت ديگري نکنيد . حال اين سوال براي من پيش آمده که آيا با توجه به اينکه من طرف را چهرتن نمي شناسم و اگر او را و خانواده اش را ببينم نمي شناسم ولي پدرم و مادرم او را و خانواده اش را مي شناسند ، غيبت محسوب مي شود و لازم است که طرف (پدر دختره) را پيدا کنم و از او حلاليت بطلبم ؟ وظيفه من چيست ؟ لطفا در کنار پاسخ اشاره جزئي به سوال کنيد که من بفهمم جواب کدام سوال من است .

پاسخ:
پرسشگر گرامي با عرض سلام وتشکر از از ارتباط واعتمادتان
گفتن اين جمله که ما را نکشد غيبت حساب نمي شود .

 

امام علي عليه السلام: زخمِ زبان ، دردناك تر از زخمِ نيزه است . غرر الحكم و درر الكلم6011

 

پرسش 1:
مورد مدرسه علميه و طلبگي؟ شرح
آيا پوشيدن عبا و گذاشتن عمامه در مدارس علميه و پس از پايان آن اجباري است؟

پاسخ:
ّْْبا سلام و تشکر به خاطر ارتباطتان با اين مرکز .
پوشيدن لباس روحانيت براي روحانيان اجباري نيست، و اگر ديده مي‌شود بعضي از طلاّب جوان عبا به دوش مي‌اندازند، از روي علاقه است.
البته مرسوم است پس از گذراندن مقطع سطح که طلبه حدود 8 سال به تحصيل ادامه داده است، ملبّس به لباس روحانيت (عبا، قبا، عمامه) شود، ولي اجباري در پوشش آن و يا سال و درجه خاصي براي آن وجود ندارد.

پرسش 2:
مدرسه علميه اي وجود دارد که به صورت نيمه وقت يا پاره وقت باشد؟
پاسخ:
در اين باره با روابط عمومي مركز مديريت حوزه علميه با شماره تلفن 7740971الي4تماس بگيريد.
پرسش 3:
آيا تعهد به تبليغ در مدارس علميه اجباري است؟

پاسخ:
از قديم روحانيون نسبت به امر تبليغ خود جوش عمل مي كردند. اين مهم را جزء تكاليف خود مي دانسته و وظيفه اخلاقي خود مي ديدند، تا در مسير روشنگري ، ارشاد وهدايت مردم ،گام بردارند. اكنون نيز اين امر را به مقتضاي وظيفه و تكليف، به واسطه نهادهاي ساماندهي تبليغي مانند : دفتر تبليغات انجام مي دهند .تعهد واجباري در بين نيست .فقط روحانيان طرح هجرت كه براي مدت بيش از يك سال، به شهرها و روستاها اعزام مي شوند، در امر تبليغ متعهد مي شوند .

 

امام علي عليه السلام: شنيدن گوش با غفلت دل ، سودى نمى بخشد . غرر الحكم و درر الكلم 5618

 

پرسش 1:
اخلاقي شرح چه کنم که زود عصباني نشوم و چگونه عصبانيت خود را کنترل کنم؟

پاسخ:
با سلام خدمت شما پرسشگر گرامي

فنون مديريت خشم
فنون مديريت خشم در سطوح گوناگون رفتاري، شناختي و روابط بين فردي مطرحند. اين فنون با توجه به شرايط و مقتضاي حال به كار برده مي‌شوند.نيز با هم ارتباط و تعامل دارند و براي حفظ بهداشت رواني و جسماني به كار مي‌روند.
برخي از اين فنون جهت پيش‌گيري و برخي جهت درمان و تعدادي از آن‌ها نيز براي بازتواني (توان‌بخشي) فرد مبتلا به اختلال خشم به كار مي‌روند.
الف. فنون شناختي
1.زير سؤال بردن باوري غلط:
با زير سؤال بردن اعتقاد و اطمينان راسخ خود براي ابراز خشم، موجب تضعيف آن مي‌شويم. هر قدر بيشتر راجع به چيزي كه ما را خشمگين ساخته است ،فكر كنيم، دلايل قانع‌كننده‌تري براي خشمگين بودن به دست مي‌آوريم. هر قدر سريع‌تر وارد چرخه خشم شويم و آن را زير سؤال بريم، تأثير آن بيشتر خواهد بود. آگاهي از خطاهاي شناختي نيز به ما كمك مي‌كند تا با دقت، باورها و عقايدمان را درباره خود، ديگران و جهان تحليل و بررسي كنيم و خشم غير عقلاني خود را مهار نماييم. برخي از خطاهاي شناختي به قرار ذيل مي باشند:
الف) انديشه‌هاي بايددار:
اين باورها با كلماتي همچون «بايد» و «نمي‌توانم» به كار مي‌روند؛ مانند: «بايد همه به من احترام بگذارند.» به جاي آن، بهتر است از كلمات «دوست دارم» و «مي‌خواهم» استفاده كنيم.
ب) تفكر همه يا هيچ:
اغلب با قواعد پايدار همراه است؛ مانند «مردم بايد به من احترام بگذارند، در غير اين صورت، هيچ محبوبيت و مقبوليتي ندارم.» باور كنيم كه مردم نيز مثل ما ممكن است خطا كنند.
ج) نتيجه‌گيري شتاب‌زده:
اين عمل بر اساس «ذهن‌خواني» و «پيش‌بيني منفي» انجام مي‌شود . به همين دليل، از واقع‌بيني به دور است.
د) برچسب زدن:
صورت حاد تفكر «همه يا هيچ» است: مانند: « نبايد در كارهاي مهم شكست بخورم و حالا كه چنين شده، ناتوان هستم» يا « نبايد به من چنين مي‌گفت؛ حالاكه چنين گفته ،پس بدبختم.»
ه) شخصي‌سازي:
شخص خود را مسئول حادثه‌اي مي‌داند كه به هيچ وجه در كنترل او نبوده است.
و) درشت‌نمايي؛
ز) بي‌توجهي به موارد مثبت؛
ح) تمركز بر موارد منفي؛
ط)كمال ‌نگري:
مانند اينك شخصي مي‌گويد «بايد در هر كاري كاملاً موفق باشم.»
2. توجه به تظاهرات فيزيولوژي خشم:
آگاهي از تظاهرات فيزيولوژي خشم به ما كمك مي‌كند كه هيجان خشم خود را بهتر بشناسيم و منكر آن نشويم . علاوه بر آن، در صدد برآييم با پرس‌ و جو از اطرافيان، در باره خشم خود و زمان بروز آن اطلاعاتي كسب كنيم تا با خودآگاهي، راحت‌تر خشم خود را اداره كنيم، (يادمان نرود كه شناخت به ما قدرت كنترل مي‌دهد.)
3. اسناد مجدد:
به جاي تمركز بر مسئله، كه در آن احساس خشم ايجاد مي‌كند، بايد بر راه حل آن تمركز كنيم تا از بن‌بست مسئله‌مداري خارج شويم.
4. تحليل هزينه و منفعت:
نفع دنيوي و اخروي مهار خشم و ضررهاي دنيوي و اخروي ابراز انفجاري خشم و يا سركوب خشم را فهرست كنيم. توجه به پيامدهاي آن مي‌تواند كمك خوبي براي مهار آن باشد. فوايد آن مثل حفظ بهداشت رواني، مقبوليت اجتماعي، عدم ندامت، و آسيب جسماني و ضررهاي آن مثل طرد شدن، آسيب‌زدن به خود و ديگران است. علماي اخلاق نيز در شيوه درمان علمي اين صفت گفته‌اند: بهتر است با آفات و شرور اين صفت آشنا شويم و در احاديث مربوط به خشم و كظم غيظ(فرو بردن خشم) تأمل كنيم. براي نمونه به موارد ذيل توجه كنيم:
الف) مضرّات؛
مانند: غضب كليد فتنه‌هاست . باعث ظاهر شدن عيوب صاحبش مي‌گردد؛ انسان را به شر نزديك و از خير و نيكي دور مي‌كند. اول غضب جنون، و آخر آن پشيماني است. غضب خِرَد را فاسد مي‌كند.
ب) منافع؛
مانند: هر كس كظم غيظ كند، در حالي كه مي‌توانست آن را ابراز كند، خداوند قلب او را در دنيا و آخرت از امن و ايمان پر مي‌كند. كسي كه خشم خود را فرو برد ،خداوند عيب‌هايش را مي‌پوشاند. قوي‌ترين مردم كسي است كه به واسطه حلم و صبر، غضبش را مهار كند. انسان چون فطرتاً دنبال جلب منفعت و دفع ضرر است، انگيزه بهتري با اين روش براي مهار خشم پيدا مي‌كند.
5. ريزش فكر:
در مشكلات و اختلافات اجتماعي، بايد متوجه باشيم كه با روش‌هاي گوناگون مي‌توانيم از پس مشكل برآييم. بايد با تحريف‌هاي شناختي پنجه درافكنيم و سالم‌ترين، سازنده‌ترين و پرمنفعت‌ترين راه را انتخاب كنيم . توجه داشته باشيم پاسخ‌هاي جنگ و گريز اگر چه فطري‌اند، اما چون مقطعي مسئله را حل مي‌كند، مشكلات ارتباطي ديگري به وجود مي‌آورند.
6 التزام به صفات اضداد:
براي اين كه بتوانيم يك صفت رفتار را خاموش كنيم و يا از بروز آن جلوگيري كنيم، مي‌توانيم نقطه مقابل آن را تقويت كنيم. در علم اخلاق، توصيه شده است با التزام مستمر به انجام اضداد اين صفت (كظم غيظ، صبر، حلم و عدم شتاب) و درمان خودخواهي، ريشه همه صفات بد، از بروز اين صفت پيش‌گيري كنيم. نيز بيان شده است كه برخي از صفات همچون تكبر، شوخي زياد، استهزا، خواري، عيب‌جويي، لجاجت، مجادله، مخالف، مكر و حيله، حرص به مال و جاه مي‌توانند خشم را برانگيزانند؛ كه در اين موارد نيز با عمل به اضداد اين صفات و ريشه‌كن كردن ،در همه رذايل (خودخواهي منفي) آن را محو كنيم.
ب. فنون رفتاري
فنون رفتاري بر اين فرض بنيادي بنا شده‌اند كه رفتارها عمدتاً حاصل يادگيري‌اند. بنابراين، مي‌توان آن‌ها را از ياد برد و يا رفتار مطلوب جايگزين آن‌ها كرد:
1-پاداش يا جريمه پاسخ:
در اين فن، به رفتارهاي مطلوب خود پاداش مي‌دهيم و رفتاراي نامطلوب و خشمگين خود را جريمه مي‌كنيم.در زندگي برخي از علما آمده است كه براي حذف يك صفت بد، گاهي به جريمه خود مي‌پرداختند؛ مثلاً، هر گاه مرتكب خشم نامعقول مي‌شدند ،روزه مي‌گرفتند.
از فن «قرارداد مشروط» نيز مي‌توان كمك گرفت؛ مثلاً مبلغي به كسي بدهيم و به او بگوييم: در صورت بروز اين صفت از من، فلان مبلغ را انفاق كن.
2. مهار محرك‌ها:
خشم ممكن است به خاطر محرك‌هاي فعلي مثل گرسنگي و خستگي ايجاد شود. براي درمان آن بايد بين محرك‌هاي مزاحم را برطرف ساخت. البته گاهي محرك‌ها وسوسه نفس، شيطان و دوستان شيطان‌صفت هستند كه بايد با غفلت‌زايي و مراقبت و گفتن اذكاري مثل «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»، «لا اله الا الله»، خواندن سوره‌هاي ناس و فلق و گفتن «اعوذ بك من وسوسه النفس» و خواندن دو ركعت نماز و پناه بردن به خدا از آن‌ها خلاصي پيدا كرد.
مي‌توانيم از محرك‌ها و مشوق‌هاي مفيد مثل همنشيني با افراد صبور و حليم اين صفت را در خود ايجاد كنيم.
3. تغيير محيطي و وضع:
گاه محيط و محل توقف ما منبع استرس و محرك خشم است كه بايد از آن جا دور شويم تا از خشم نجات يابيم. در كتب اخلاق، از ائمه اطهار عليهم السلام احاديثي نقل شده‌اند كه اشاره دارند به اينكه هنگام غضب، بايد از محل غضب خارج شد و تغيير حال داد؛ اگر شخصي ايستاده است بنشيند، اگر نشسته است ،به پهلو روي زمين دراز بكشد . اگر باز آرامش نيافت ،آب سرد به صورت خود بزند و يا وضو بگيرد.
4-مطالعه زندگي افراد صبور و شيوه رفتار آن‌ها:
ً جهان‌بيني الهي قوي انسان را در برابر سختي‌ها مقاوم مي‌كند و اين همان چيزي است كه افراد صبور و حليم به آن مجهزند. مطالعه زندگي بزرگان به تدريج به باورها، گفتار، رفتار و هيجان‌ها ما جهت مثبت مي‌دهد.
ج )فنون بين‌فردي
بهترين الگوي ارتباطي مؤثر و سازنده «قاطعيت» است. در قاطعيت چون زيربناي آن برقراري روابط صادقانه و صراحت همراه با احترام متقابل است،طرفين بحث راضي مي‌شوند و قضيه به حالت بُرد - بُرد تمام مي‌شود.
1. ايفاي نقش:
پيش از اينكه در موضع خشم قرار بگيريم، صحنه را تجسم ذهني كنيم و رفتارها و بحث‌هاي احتمالي را به طور زنده اجرا كنيم تا آمادگي رو به‌رو شدن با شرايط را داشته باشيم . بهترين شيوه برخورد را از بين شيوه‌هاي ممكن انتخاب كنيم.در اين زمينه، مي‌توانيم از فن «صندلي خالي» كمك بگيريم.
2.همانند سازي:
در روابط بين فردي افراد قاطع دقت كنيم و نكات مثبت رفتاري و عاطفي آن‌ها را بياموزيم و همانندسازي كنيم. از جمله اصولي كه مي‌توانيم از آن‌ها استفاده كنيم، «تظاهر مثبت، نه ريايي، و شبيه‌سازي» است. در روايات آمده است: اگر مي‌خواهيد راضي، صبور و يا حليم و بردبار باشيد، خودتان را به اين حالات درآوريد؛ چون فردي كه به قومي تشبه پيدا مي‌کند، احتمال زياد دارد كه يكي از همان افراد گردد.
امام علي عليه السلام مي‌فرمايند: «ان لم تكن حليما فتحلم فانه قل من بشبه بقوم الا او شك ان يكون منهم. » ويليام جيمز نيز در اين باره مي‌گويد: هر گاه خواستيد احساس خاصي را در خودتان پديدار سازيد ،كاري كنيد كه اگر آن احساس به شما دست مي‌داد ،خود به خود آن كار را مي‌كرديد.
3. نقد پذيري:
به خود بقبولانيم كه اشتباه كردن ،مساوي با آدم بد بودن نيست. اغلب ما انسان‌ها عموماً يك معادله غلط در ذهنمان حك شده و آن اينكه اشتباه كردن مساوي است با آدم بد بودن، و آدم بد نيز مطرود است.
بايد اين معادله را به نامعادله تبديل كنيم. ما نيز مثل بقيه انسان‌ها ممكن است خطايي داشته باشيم، ولي عيب داشتن ما مساوي با معيوب بودن كل شخصيتمان نيست. پس به استقبال نقد برويم و با پرسيدن از طرف مقابل، سعي كنيم با صفات منفي خود بيشتر آشنا شويم و پس از خودشناسي، از صفات مثبتمان براي برطرف كردن آن عيب كمك بگيريم.
به ياد داشته باشيم كه از نقد و انتقاد نرنجيم. چون اغلب انسان‌ها عادت كرده‌اند خواسته خود را با درست يا نادرست‌هاي اخلاقي، جملات آمرانه و يا انتقاد بيان كنند. البته اگر كسي قصد سلطه‌گري و آزار ما را دارد ،مي‌توانيم انتقاد او را با «پاسخ مه‌آلودن» و فنون مشابه آن پاسخ دهيم؛ يعني به مه تبديل شويد و انتقاد را از خود عبور دهيد ( حالت تدافعي نگيريد) .
وانمود كنيد مسئله را نفهميده‌ايد . براي عدم جدال، به صورت كلي و مبهم با اصول انتقاد به صورت اجمالي موافقت كنيد . از جملاتي مثل «شايد اين‌طور باشد، ممكن است به چنين چيزي منجر شود، بي‌ربط هم نمي‌گوييد، شايد حق با شما باشد» استفاده كنيد تا احتمال تكرار انتقاد مغرضانه را در فرد كاهش دهيد.
گاهي لازم است در مقابل انتقاد، «ابراز وجود منفي» كنيم؛ يعني به اشتباه خود اعتراف كنيم. با توجه به اينكه بين اشتباه واحترام و مقبوليت رابطه‌اي وجود ندارد. اشتباه جزو جدانشدني زندگي است. پس اشتباه را به عنوان يك اشتباه بپذيريم و در صدد اصلاح برآييم.
4. قاطعيت:
اين سازنده‌ترين شيوه در رابطه بين فردي است و هسته آن صداقت (هماهنگي بين رفتار آشكار با فكر و احساس دروني) است؛ تنها شيوه‌اي كه در آن دو طرف به رضايت و حالت بُرد- بُرد مي‌رسند و در برخورد با افراد مورد علاقه يا كساني كه نسبت به آن‌ها احساس مثبت داريم ،دچار دوسوگرايي نمي‌گرديم . شايد به همين دليل است كه در حديثي از امام باقر عليه‌السلام آمده:
«انما رجل غضب علي ذي رحم فليدن منه فليمسه فان الرحم اذا مست سكنت؛ هر گاه فردي از دست اقوام و نزديكان خود خشمگين شد، نزد او برود و او را لمس كند تا ارام گردد».
مؤمنان هنگام غضب بر يكي از نزديكان خود، بايد به نيكوترين شيوه برخورد كنند. به او (از نظر عاطفي، كلامي و بدني) نزديك شوند. اين حالت باعث مي‌شود كه فرد احساس امنيت و آرامش كند.
احساس آرامش و محبوبيت موجب مي‌شود كه او حالت تدافعي و تهاجمي نگيرد . قضيه بدون بگو مگو فيصله پيدا كند. بايد به بهترين وجه، مشكل را حل كنيم تا دچار اختلالات هيجاني و رفتاري نشويم.
5. كمك مصلح:
گاهي وجود فرد سوم، كه دلسوز و همدل است، مي‌تواند از شعله‌ور شدن آتش خشم جلوگيري كند. به مثال ذيل توجه كنيد: پرويز بر سر مسئله‌اي با ساسان اختلاف دارد. پرويز كه فرد فحاش است، به او ناسزا مي‌گويد. ساسان نمي‌تواند تحمّل كند و سريع عصباني مي‌شود. بهزاد دست ساسان را مي‌گيرد و به گوشه‌اي مي‌برد و به او مي‌گويد:
«او تحت فشار روحي است، خودش هم از اين برخورد ناراحت است.» اطلاعات تسكين دهنده بهزاد امكان ارزيابي مجدد به ساسان مي‌دهد. اين امر باعث كاهش ترشح غدد فوق كليوي مي‌گردد و به آرامش او كمك مي‌كند. پس اگر مي‌بينيم كه در شرايطي نمي‌توانيم صحيح تصميم بگيريم و عجولانه برخورد مي‌كنيم، از فرد سومي براي كنترل خشم خود كمك بگيريم.
6.مهارت در انتقاد:
گاهي خشم‌هاي ما به خاطر عدم مهارت در انتقاد كردن هستند. با يادگيري اين مهارت‌ها، بايد از بروز آتش جنگ و خشم اجتناب كنيم. (پرهيز از نقد در جمع- توجه به نقاط مثبت در ابتداي نقد و ايجاد روحيه پذيرش در طرف مقابل، بيان غير مسقيم، گراميداشت شخصيت و عدم بيان نقدهاي پي در پي و فرصت دان براي اصلاح)
7.شوخي:
گاهي شوخي روش خوبي براي حفظ از آتش خشم است؛ يعني فرد به جاي اين كه در تنش روابط هميشه جدّي باشد، اين بار به جنبه‌هاي مضحك و خنده‌دار قضيه و رويداد توجه مي‌كند. اين كار باعث مي‌شود كه فرد قدرت بازبيني و تجديد نظر داشته باشد و عجولانه تصميم نگيرد.
8.حفظ جذابيت بين فردي:
يكي از جذابيت‌ها در روابط بين فردي نشاط و گشاده‌رويي است. افرادي كه عبوسند و چهره‌اي در هم دارند ،از محبوبيت كمتري برخوردارند. به همين دليل، علماي اخلاق با توجه به اين امر، يكي از علاج‌هايي را كه براي غضب ذكر كرده‌اند، توجه فرد به حالت چهره فرد غضبناك است. مي‌گويند: در چهره افراد غضبناك بنگريد، ببينيد چگونه حالت او از حالت انساني خارج شده و صفات او به درندگان شبيه شده و منفور مردم، حتي نزديكان خود، گشته است. مسلماً توجه به اين امر كمك خوبي براي ترك اين صفت است؛ چون مردم از معاشرت با افراد گشاده رو، صبور و حليم لذت مي‌برند و آن‌ها نزد مردم عزز و محترمند.
9.خوش‌بيني:
فرد خوش‌بين عميقاً معتقد است كه به رغم مشكلات و سختي‌ها موجود بر سر راه زندگي، اوضاع سر و سامان مي‌گيرد .همه چيز به خوبي و خوشي مي‌انجامند. سليگمن خوش‌بيني را روشي مي‌داند كه مردم بر اساس ان موفقيت‌ها و شكست‌هاي خود را توصيف مي‌كنند. فرد خوش‌بين ( به خود، ديگران و مسائل زندگي) هر شكست را به عنوان پديده‌اي مي‌بيند كه قابل تغيير است و معتقد است: بار ديگر مي‌تواند موفق شود، در حالي كه فرد بدبين به هنگام شكست (در روابط، زندگي و مانند آن) خود را سرزنش مي‌كند و ناكامي خود را ناشي از برخي خصوصيات شخصي مي‌داند كه غير قابل تغييرند.
به نظر وي، خوش‌بيني و اميد را مي‌توان مثل درماندگي و نوميدي آموخت و زيربناي آن «خود اثربخشي» است: يعني فرد بايد باور كند كه بر همه ماجراي زندگي خود مسلط است و مي‌تواند از عهده مشكلاتي كه بر سر راهش قد علم كرده‌اند، برآيد.
10.مردم حق اشتباه دارند:
اين روش در واقع آن روي سكه يكي از تفكرات غلط و خطاهاي شناختي است؛ يعني انسان عاقل در روابط اجتماعي خود واقع‌بين است و حق اشتباه را براي افراد ديگر به رسميت مي‌شناسد . انتظار معصوم بودن از همه مردم را ندارد؛ همان‌گونه كه خود وي چنين است.
چشم پوشي، مدارا، پاك‌سازي افكار غير منطقي، اخلاص، عفو و پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌ها مي‌توانند روحيه صبر و حلم و كظم غيظ(فرو بردن خشم) را در ما تقويت كنند.
در مجموع، جهان‌بيني الهي به ما كمك مي‌كند در خط اعتدال (شجاعت) سير كنيم؛ نه دچار افراط (سلطه‌گري، ظلم و تكبّر) شويم و نه دچار تفريط (ترس، بي‌عرضگي، احساس خودكم‌بيني). براي مثال، يكي از اعمال ديني كه مي‌تواند كارگشا باشد و از شدت غضب بكاهد، سرگرمي ذهن به ذكر و ياد خداست. اين امر باعث مي‌شود كه حواس انسان از محرك‌هاي غضب منصرف شود و در مقابل، حضور خداوند را حس كند و در مورد عواقب دنيوي و اخروي غضب و مذمت‌ها آن بيشتر انديشه كند. به همين دليل، برخي از علما سرگرمي به ذكر خدا در هنگام غضب را واجب مي‌دانند.
از ديگر علل ديني، گذشت و عفو به خاطر خداست. تحمل بسياري از سختي‌ها و خشم‌ هابه خاطر رسيدن به مقام مادي و معنوي (كه بالاتر از همه چيز است) راحت است (چون عشق حرم باشد ،سهل است بيابان‌ها.)
ننيدگي و خشم
از نشانه‌ها و تظاهرات روان‌شناختي و رفتاري پريشاني مي‌توان به خشم، دشنام دادن، نوسان خلقي، اعمال تكانشي و خصومت اشاره كرد.
تنظيم غذا، ورزش، استراحت و تفريح، مراقبت تنفس عميق، مالش ماهيچه‌اي، مديريت زمان و شيوه‌هاي حمايتي و روابط صميمانه با نزديكان مي‌توانند كمك‌هاي خوبي باشند.
البته در انجام اين اعمال، بايد زنجيره افكار عصباني كننده و باورهاي غير منطقي قطع شوند؛ چون اين انديشه‌هاي ناسالم مثل هيزم براي آتش هستند. رعايت اعمال ياد شده به ما آرامش مي‌دهد و جوشش غدد فوق كليون (آدرنالين) را تسكين مي‌بخشد و خشم و تظاهرات آن برطرف مي‌شود.

پرسش 2:
چگونه با سيل افکار واهي مبارزه کنم؟

پاسخ:
اين افكار تا حدي طبيعي است كه نبايد از بابت آنها نگران باشيد . در برخي از روايات ديني اشاراتي به اين نوع فكرها شده كه حالت وسواس گونه مي يابد. براي رها شدن از آنها ذكر هايي دستور داده شده است ، مثلاً شخصي از امام صادق(ع) در مورد وسواس و شک سؤال کرد، فرمود: «لا شي فيها، تقول لا اله الا الله؛ اين وسواس مشکلي ندارد. هر گاه به وسواس فکري مبتلا شدي، لا اله الا الله بگو».(1)
همين كه انسان خود را در عبادتي برتر ببيند ، نشان نقص است ، چون كامل ترين انسان ها (ائمه معصومين) عبادت خود را بسيار ناچيز مي دانستند. اين نقص با معرفت و آگاهي بيشتر برطرف خواهد شد.
اما چنانچه اين افكار صورت تكرار و وسواس گونه به خود بگيرد و گاه و بيگاه ناخواسته به ذهن وارد شود ، نشان نوعي اختلال است كه بايد درمان شود . در اين مورد توجه شما را به مطالب ذيل جلب مي كنيم:
1ـ افکار مزاحم تکرار شونده که معمولاً داراي محتواي ناخوشايند هستند، وسواس فکري محسوب مي‌شوند. وسواس فکري ريشه در اضطراب بالا دارد . هرچيزي که اضطراب شما را پايين بيا‌ورد ،در کاهش اين افکار مؤثر است.
2ـ ورزش منظم و روزانه، تفريحات سالم و اشتغال شبانه روزي به امور مثبت سهم بسزايي در بهبود اين افکار دارد.
3ـ افكارسكسي گذشته چون به ذهن ايد ، بايد شما را نگران كند . نگراني به گونه اي باشد كه بايد بر خود بترسيد كه دوباره دچار شويد كه مطمئناً بيرون آمدن از آن ديگر به راحتي گذشته نخواهد بود يا براي هميشه از رحمت خدا دور شويد.
4ـ از نزاع بي‌ثمر و جنگ فرسايشي با افکارتان برحذر باشيد . بر خلاف تصور اوليه، نزاع بيشتر با اين افکار مزاحم به تشديد آنها در شما مي‌انجامد. مثل همه انسان‌ها از نعمت دروازه‌بان فکري محروميد،‌پس بيهوده به دنبال دروازه‌بان فکري نگرديد. با پذيرفتن اين افکار و به نوعي خود را مالک اين افکار دانستن کم کم مقدمات ساده‌سازي(ونه بغرنج سازي)، خنثى سازي و بي‌اعتنايي به اين افکار را فراهم آوريد. اين گونه افکار بايد مانند نسيمي که از توري مشبک مي‌گذرد، از ذهن شما بگذرد . نبايد مانند ديوار در مقابل اين نسيم فکري ايستاد. ورود و خروج آزادانه اين افکار بدون مقاومت ذهني شما به درگيري کمتر ذهني‌تان و تقليل اين افکار مي‌انجامد. فکر گناه تا به مرحله عمل نيامده ،به هيچ وجه گناه محسوب نمي شود.
5ـ با گذشته خود مثل کلاس درس برخورد نماييد . از لابه‌لاي رفتارهاي مثبت و منفي گذشته خود به استخراج تکنيک‌هاي شناختي- رفتاري براي مقابله با اين افکار و رفتارهاي ناشايست بپردازيد .چه بسا در گذشته براي دفع اين امور به تکنيک‌هاي خود ساخته کارآمدي دست مي‌يازيديد.
6ـ در صورت مشاهده اضطراب بالا و مداوم براي يک دارو درماني سبک به متخصصين روانپزشکي مراجعه نماييد.
7ـ گياهان دارويي ضد اضطراب از مراکز معتبر تهيه و تناول فرماييد.
8ـ به فرائض ديني خود اهميت دهيد . در عين حال كه آنها را در مقابل عظمت الهي بسيار ناچيز مي دانيد.
پي نوشت:
1 . کافي، ج‏2، ص 424.
موفق باشيد.

پرسش 3:
فرق بين شهوت و لذت در چيست؟

پاسخ:
«شهوت» در لغت داراي مفهوم عامي است که به هرگونه خواهش نفس و ميل و رغبت به لذّات مادي اطلاق مي‏شود؛ گاهي علاقه شديد به يک امر مادي را نيز شهوت مي‏گويند.مفهوم شهوت، علاوه بر مفهوم عام، در خصوص «شهوت جنسي» نيز به کار رفته است. آن چه بيش تر از واژه شهوت به ذهن متبادر مي شود ،به معناي خاص يعني شهوت جنسي است. مقصود از شهوت در بسياري از موارد لذت بردن جنسي است.
در بحث‏هاي فلسفي معمولاً لذّت را سه قسم مي‏دانند:
1. لذّت حسي، که عبارتست از لذّتي که نفس انسان از راه ابزارهاي جسمي و جسماني به آن مي‏رسد؛ مثل لذت شيريني از راه حس ذائقه يا لذت بوي خوش از راه حس بويايي.
2. لذّت خيالي، که عبارتست از لذّتي که نفس انسان از راه تصور صورت خيالي بعضي از لذّت‏هاي حسي به آن مي‏رسد.
مستقيما با ابزارهاي حسي کاري ندارد؛ مثل اين که انسان از تصور و خيال فلان صحنه‏ي زيبا لذت مي‏برد.
3. لذت عقلي، که عبارتست از لذّتي که نفس انسان از طريق رسيدن به کمالات عقلي به آن مي‏رسد. (1)
لذت هاي انسان دو گونه اند: 1- لذت هاي مادي 2- لذت هاي روحي و معنوي.
لذت هاي مادي لذت هايي است که از راه ابزارهاي حسي و جسماني و قواي بينايي و شنوايي و چشايي و لامسه و بويايي براي انسان حاصل مي گردد. مثلا لذتي که انسان از خوردن غذايي لذيذ مي برد و يا از استشمام بويي خوش به انسان دست مي دهد. ديدن منظره اي زيبا و شنيدن صدايي خوش و دل انگيز و تماشاي بهار طرب انگيز و شنيدن چهچهه بلبل و قناري و صداي ريزش آبشار و بوي باران و نگريستن به طبيعت زيبا، همگي نمونه اي از لذت هاي مادي و دنيوي مي باشد.
البته لذت هاي مادي گاهي لذت هاي خيالي مي باشند. يعني گاهي انسان با تصور منظره زيبايي که قبلا ديده و يا جنگل سرسبز و خرم و رودخانه و دريايي که در گذشته تماشا کرده، سرزنده و خوشحال مي گردد و لذت مي برد. اين لذت هاي مادي حسي و خيالي، پاسخگوي نيازهاي غريزي انسان مي باشند ،گرچه مي توانند پاره اي از فطريات انسان را شکوفا سازند. مثلا ديدن منظره اي زيبا و دلکش، يکي از لذت هاي حسي انسان است ،ولي اگر همراه با تفکر و انديشه و توجه باشد ،مي تواند انسان را در برابر عظمت و حکمت و علم و قدرت خالق آن به کرنش و تعظيم وادارد . محبت و عشق به خداوند را در درون انسان تقويت نمايد . از اين راه به لذتي معنوي و روحي منجر شود.
هنگام خوردن غذايي لذيذ و گوارا، لذتي که انسان مي برد ، حسي و مادي و دنيوي است. اگر توجه کند که لذت از خود غذا نيست، بلکه از خالق و هستي بخش آن است، لذتي معنوي که از اين راه به انسان دست مي دهد، از لذت مادي آن غذاي لذيذ بيشتر و قوي تر است. در روايت داريم: انسان هاي پست و دون مايه از غذا خوردن لذت مي برند ،ولي انسان هاي والا و کريم و بزرگوار از غذا دادن به ديگران لذت مي برند.
لذت هاي معنوي و روحي، لذت هايي هستند که مربوط به روح و روان و درون انسان مي باشند. باعث بهجت و صفا و خرمي دروني انسان مي گردد. حال خوشي که انسان در حال نماز و دعا و عبادت دارد و يا لذتي که از خدمت و کمک به ديگران و ايثار و فداکاري مي برد و يا لذتي که از دانستن مطلبي و حل مسأله پيچيده و معمايي به او دست مي دهد ، از لذت هاي روحي و معنوي مي باشند .
گاه اين لذت ها در عالم خواب و رؤيا نصيب انسان مي گردد .انسان در عالم خواب غرق سرور و خوشحالي مي گردد.
انسان مي تواند با نيت خالص و ياد خدا و انجام اعمال و کارهايش براي رضاي خداوند و خشنودي او، حتي لذت هاي مادي را نيز با لذت معنوي ياد و رضاي الهي همراه سازد . لذت هاي دنيوي را به اخروي و دنيا را به آخرت و ماده را به معنا تبديل سازد . اين از ويژگي هاي دين مقدس اسلام است که بين دنيايي که با ياد و ذکر و خشنودي خدا همراه است و آخرت تفاوت و فاصله اي قايل نيست، يعني انسان در عين زندگي در دنيا و در عالم ماده مي تواند با انگيزه و نيت خدايي کار آخرتي انجام دهد.
پي نوشت:
1- نهاية‏الحکمه، علامه طباطبايي، ص 124.

پرسش 4:
فرق بين شوخي و خوش رو بودن با خنديدن کاذب چيست؟

پاسخ:
دين اسلام، دين تعقل و متانت و اعتدال است. در اين دين همه نيازهاي فردي و اجتماعي و رواني و عاطفي و دنيايي و آخرتي انسان مورد توجه دقيق قرار گرفته، راه تأمين اين نيازها به طور معقول معرفي گرديده است.
در اين دين مقدس هر دستوري كه داده شده ،همراه با رعايت همه جوانب آن مي باشد .چون اين تعاليم و آموزه ها از طرف خداوندي است كه به همه اشيا و همه امور احاطه دارد و هيچ چيز از ديد او پنهان نمي ماند، همه جوانب و ابعاد هر دستور و تعليمي مورد توجه كامل قرار گرفته است.
در دين اسلام نه تنها از خنده منع نشده، بلكه سيره و سنت و برنامه عملي پيشوايان آن در موارد زيادي بر خوش طبعي و خنداندن و شاد نمودن مؤمنان بوده ، از جمله اشكالاتي كه معاويه بر امير مؤمنان(ع) وارد مي كرد ،خوش طبعي و مزاح بودن ايشان مي باشد.
خنديدن و خنداندن اگر از حد اعتدال بگذرد ،بر قواي عقلاني انسان و اراده او تأثير سوء مي گذارد . جدي بودن و قاطعيت و اعمال نظر و اراده را در مواردي كه مورد نياز و ضرورت مي باشد، از انسان مي گيرد. اسلام، انسان معتدل و ميانه رو در همه ابعاد مي خواهد . عملا ما را به چنين جهتي هدايت نموده ، اعتدال در همه كارها را خط مشي و برنامه كلي خود قرار داده است.

همان گونه كه زياده روي در خنده را كه باعث ضعف قواي عقلاني و نيروي اراده و تصميم گيري انسان مي شود ،منع نموده، از خشك
و عبوس بودن و خوش برخورد نبودن ،منع كرده ، از مؤمنان خواسته كه هنگام رو به رو شدن با يكديگر ،با روي باز و گشاده يكديگر را ملاقات كنند .دستور داده كه اگر غمي درون داريد، آن را هنگام مواجهه با ديگران آشكار نسازيد تا غم شما، ديگران را ملول و افسرده نسازد.
بين آنچه اسلام مي گويد و آنچه روان شناسان مطرح مي كنند ،فرق اساسي وجود دارد ،زيرا مبناي دستور اسلام وحي است، ولي مبناي سخن روان شناسان تجربه است. روان شناسان براي تخليه هيجانات تجربه كرده و به اين نتيجه رسيده اند كه يكي از مكانيزم هاي تخليه هيجاني خنديدن است (البته اينكه با صداي بلند و با قهقهه خنديدن توصيه شده ،شايد موردي بوده است، يعني يك مورد خاصي كه دچار مشكل هيجاني بوده، روانشناس تشخيص داده كه بايد از راه هاي مختلف اين هيجانات تخليه شود . يكي از راه هاي آن نيز با صداي بلند خنديدن است ،پس توصيه كرده) اگر روان شناسان در موارد خاصي چنين توصيه را به برخي از افراد مشكل دار مي نمايند، منافاتي با دستور دين ندارد. اگر اين توصيه را براي همه افراد ارائه مي كنند، قابل قبول نيست، زيرا از نظر شرع خنديدن با صداي بلند و قهقهه، مذموم است . آنچه اسلام توصيه كرده ،خوشروئي، تبسم و گشاده رو و شاد بودن است.
اما مرز بين خوشروئي و بذله گوئي و اخلاق اين است كه خوشرو بودن و بذله گوئي اگر در حد اعتدال باشد ، منافاتي با اخلاق ندارد و موجب سبك شدن انسان نمي شود . مرز بين شوخ طبع بودن و گناه اين است كه در شوخ طبعي اولا نبايد گونه اي عمل كرد كه شخصيت انسان لوث شود . ثانيا به شخصيت ديگران نيز نبايد آسيب رساند. بنابراين از كلمات و رفتارهايي كه از نظر شرعي اشكال دارد ،نبايد استفاده شود، مثل مسخره كردن ديگران يا بيان مطالب دروغ يا ريختن ابروي ديگران ،همچنين شوخ طبع بودن بايد در جاي مناسب باشد ،يعني
وقتي انسان يك مطلب جدي و مهم را براي ديگران بيان مي كند، به خاطر افراط در شوخ طبعي باعث نشود ديگران مطلب را جدي نگيرند و تلقي ديگران از انسان اين باشد كه اين فرد جدي نيست و نمي شود كارهاي مهم را به او سپرد ،زيرا همه چيز را به شوخي مي گيرد. بنابراين هر كجا شوخ طبعي منجر به آسيب زدن به شخصيت خود يا ديگران شود، از حد اعتدال خارج شده و انسان وارد حيطه گناه مي شود.

صفحه‌ها