اديان

سلام، در انجیل متی آمده است که نشانه های پایان عصر، تاریکی خورشید و بی نوری ماه و افتادن ستاره هاست، چرا این اتفاقها نیفتاد؟ آیا اینها نشانه قیامت نیست؟ "اذا الشمس کورت ...نجوم الکدرت ... جبال سیرت و.... " اگر هست، نشانه های ظهور حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) در انجیل کجاست؟

پاسخ:
به نظر شما آيا قيامت برپا شده است يا الآن نزديك برپايي قيامت است كه اين نشانه ها اتفاق افتاده باشد؟
در كتب آسماني اعم از تورات و انجيل و قرآن نشانه هايي براي برپايي قيامت آمده است از جمله تحولات عظيم كيهاني كه رخ مي دهد اما به غير از خداوند هيچ كس از زمان وقوع قيامت خبر ندارد بنابراين جاي اين سوال نيست كه كي اينها اتفاق مي افتد يا چرا تا به حال اتفاق نيفتاده است.
درباره بشارت به ظهور پيامبر اسلام (ص) بايد بگوييم كه قرآن از بشارت پيامبران گذشته درباره پيامبر اسلام (ص) حكايت مي‌كند و در تورات و انجيل كنوني، با وجود در دست نبودن متن اصلي، نوعي بشارت به ظهور پيامبر اسلام(ص) وجود دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ »(1)؛ و هنگامى كه عيسى مريم به بنى اسرائيل گفت: من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و به حقانيت كتاب تورات كه مقابل من است تصديق مى‏ كنم و نيز (شما را) مژده مى‏ دهم كه بعد از من رسول بزرگوارى كه نامش (در انجيل من) احمد است بيايد. چون آن رسول ما با آيات و معجزات به سوى خلق آمد گفتند: اين سحرى آشكار است.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مسيح بوده يا نه، ولى آيات ديگر قرآن گواه بر ذكر آن در خود انجيل است مانند اين اين شريفه: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ...»(2)؛ آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى‏ كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى‏ بينند.
در كتابهاى موجود انجيل تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه‏ هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى‏ كند ديده مى‏ شود. غير از پيشگويي هايى كه در اين كتب ديده مى‏ شود، و بر شخص پيامبر اسلام (ص) صدق مى‏ كند، در سه مورد از انجيل يوحنا روى كلمه « فارقليط» تكيه شده است كه در ترجمه‏ هاى فارسى، به" تسلى دهنده" ترجمه شده است، اكنون به متن انجيل يوحنا توجه كنيد:
« و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند.(3)
و در باب بعد آمده: « و چون آن" تسلى دهنده" بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى‏ آيد او در باره من شهادت خواهد داد.» (4)
و در باب بعد نيز مى‏ خوانيم:« ليكن به شما راست مى‏ گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم، آن" تسلى دهنده" به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد.»(5)
بشارت‌هاي موجود در كتاب‌هاي آسماني پيشين دليلي براي رسالت پيامبر اسلام (ص) و زمينه اي براي مسلمان شدن يهوديان و مسيحيان به شمار مي‌آيد عالمان اهل كتاب، آنان كه نمي‌خواستند مردم به پيامبر اسلام(ص) ايمان بياورند و از مسلمان شدن ديگران ناخشنود بودند، در پي تحريف اين بشارت‌ها برآمدند. برخي را حذف و برخي را نادرست ترجمه نمودند. لفظ «فارقليط» كه در كتاب مقدس مسيحيان آمده، از اين قبيل است كه مفهومي معادل « احمد » دارد.(6)

پي نوشت ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. اعراف(7)آيه156.
3. انجيل يوحنا باب 14 جمله 16؛ به نقل از :مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج24، ص76.
4. همان، باب 15 جمله 26.
5. همان، باب 16 جمله 7.
6. تفسير نمونه، ج 24، ص 76.

موفق باشید.

نماز در ادیانی چون مسیحیت، زرتشتی، یهودیت، چگونه است؟ آیا نماز جماعت دارند یا نه؟ قبله شان کجاست؟ جایگاه نماز در دینشان چیست؟

پاسخ:
از متون تاريخي و آيات قرآن استفاده مي شود كه نماز به عنوان يكي از عبادات نه تنها در اديان مورد نظر شما بلكه در همه اديان آسماني گذشته مطرح بوده است، اگر چه كيفيت، اجزا و شرايط دقيق آن معلوم نيست. امام صادق(ع) فرمود: "اولين كسي كه نماز خواند، حضرت آدم(ع) بود كه نماز را در پنج وقت خواند".(1)
آيات ذيل بيانگر آن است كه نماز در اديان گذشته وجود داشته است: خداوند خطاب به حضرت موسي فرمود: "به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود خانه هايي در سرزمين مصر انتخاب كنيد... و نماز را بر پا داريد و به مؤمنان بشارت دهيد (كه سرانجام پيروز مي‌شوند)".(2)
همچنين خداوند از زبان قوم شعيب فرمود: "گفتند: اي شعيب، آيا نمازت تو را دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند، ترك گوييم و آنچه را مي خواهيم در اموال خودمان انجام ندهيم؟! تو مرد بردبار و رشيدي هستي".(3)
بعضي از مفسران گفته اند كه علل مخالفت و موضع گيري قوم شعيب در برابر او آن بود كه شعيب بسيار نماز مي‌خواند و به مردم مي گفت: نماز انسان را از كارهاي زشت و منكرات باز مي‌دارد، ولي جمعيت نادان كه رابطة ميان نماز و ترك منكرات را درك نمي‌كردند، از روي مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو را فرمان مي‌دهد كه سنت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را زير پا بگذاريم؟!(4)
همچنين خداوند يكي از ويژگي‌هاي حضرت اسماعيل را سفارش خانواده خويش به نماز دانست: "او همواره خانوادة خود را به نماز و زكات دعوت مي‌كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود".(5)
هم چنين در قرآن اولين سخنان حضرت عيسي (ع) را در گهواره مربوط به نماز دانسته است: و (خداوند)... مرا به نماز و زكات سفارش نموده است.(6)
از آن چه بيان شد، استفاده مي شود كه از نظر قرآن در تاريخ اديان الهي گذشته نظير يهوديت و مسيحيت و... نماز وجود داشته امّا امروزه بر اثر تحريف در آموزه هاي اين اديان چندان اثري از آن باقي نمانده است و يا بسيار كم رنگ شده است و در غالب برخي دعاها و نغمات و زمزمه هاي محدود تغيير ماهيت داده است كه مي توانيد جهت آشنائي بيشتر با آداب و رسوم عبادي يهوديان و يا مسيحيان به منابع معرفي شده در پايان مراجعه فرمائيد.
در خصوص دين زرتشت نيز بنا به نوشته جان بي ناس: از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زرتشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زرتشت رسوم و مناسك آريايي هاي قديم را، كه مبني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، به كلي منسوخ نموده است. تنها يك عبادت از زمان زرتشت باقي مانده است و چنان كه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد.
زرتشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او در باره اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است . معتقدات او با آن چه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند، اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گران بها از اهورامزدا مي دانست كه به وسيله او به ماهيت و عصاره حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد.(7)
بنا بر آن چه گذشت، آن چه امروزه با طول و تفصيل به عنوان عبادات آيين زرتشت مطرح مي شود، ريشه در تاريخ كهن زرتشت ندارد و در زمان هاي بعد به اين آيين افزوده اند.
مي توانيد جهت مطالعه دقيق تر در مورد نحوه انجام عبادات و ساير آداب و رسوم در اديان مختلف به منابع زير مراجعه فرمائيد ضمنا هركدام از اين كتاب ها منابع مرتبط را نيز معرفي كرده اند:
ـ راهنماي اديان زنده، جان ر. هينلز، ترجمه عبدالرحيم گواهي، بوستان كتاب قم
ـ تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
ـ تاريخ اديان و مذاهب جهان، عبدالله مبلغي آباداني، انتشارات منطق
ـ آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي
ـ تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه خدايار محبي
ـ ضمن آنكه امكان وجود فايل هاي اينترنتي برخي از كتب مذكور در اينترنت وجود دارد نيز مي توانيد به سايت دانشگاه اديان و مذاهب و مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب مراجعه نماييد.

پي نوشت ها:
1. محمد حسين اعلمي، دايره المعارف الشيعه العامه؛ بي جا ،بيتا، ج 11، ص 292 ـ 293.
2. يونس (10) آيه 87؛ آيت الله مكارم شيرازي ،تفسير نمونه،دارالكتب الاسلاميه ،1374ش، ج 8، ص 371.
3. هود (11) آيه 87.
4. تفسير نمونه، همان، ج 9، ص 207.
5.مريم، (19) آية 55، تفسير نمونه، همان،ج 13، ص 94 ـ 96.
6.مريم ، آيه 31.
7. تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 463.
موفق باشید.

برخی از احکام، خلاف عقل و فطرت در آیین مسیحیت و یهودیت تحریف شده

پاسخ:
اگر منظور شما احكام شرعي است، بايد گفت بلي در اثر تحريفات، تغييراتي در آيين اديان پيش از اسلام داده شده است كه ربطي به اصل دين ندارد. چنان چه گفته اند ـ پولس خوردن گوشت خوك و شراب را بر مسيحيان حلال كرد و گرنه در اصل آيين آن ها حرام بوده است.(1)
اينكه امروزه در برخي اديان شراب را حلال شمرده اند نشانه تحريف آن هاست، كه در اديان الهي بدست بشر صورت گرفته است.(2)
از بين مبلغان و مروجين مسيحيت پولس موقعيت ويژه اي دارد؛ كه براي ترويج مسيحيت بين غير يهوديان امپراطوري روم، دو كار و در حقيقت دو تحريف عمده در مسيحت انجام داد:
اولا: از نظر عقيدتي، مسيحيت را چنان تغيير داد كه پذيرش آن براي مشركان امپراطوري روم آسان شد.
ثانياً: مسيحيت را ازنظر عمل آسان گردانيد؛ زيرا براي غير يهوديان، عمل به دستورات بسيار پيچيده يهوديت سخت بود، لذا پولس شريعت (حلال و حرام و مكروه و مستحب) را از مسيحيت حذف كرد و ايمان را براي رستگاري كافي دانست.(3)
البته بايد دانست كه احكام الهي بر اساس مصالح و مفاسد است. كه علت حرمت ذاتي مواردي مثل گوشت خوك و شراب بدليل زيان ها و ضرر هاي فردي و اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. چنان كه قرآن كريم نيز به اين معني اشاره دارد.(4)
اما پولس كه از تحريف كنندگان مسيحيت واقعي و از بنيانگذاران مسيحيت تحريف شده كنوني است براي جلب طرفداران بيشتر صريحا اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان» وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضروري نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.(5)
با توجه به مطالب ذكر شده در مسيحيت واقعي، مثل اسلام شراب حرام است. اما در اين زمان كه مسيحي ها مشروب مي خورند، دينشان تحريف شده است و اينها تابع يك دين منحرف هستند؛ كه بدعت هاي بسياري وارد آن شده است.
لازم بذكر است كه مسأله تحريف مسيحيت در روايات اسلامي نيز ذكر شده است. در روايتي از امام كاظم ـ عليه السلام ـ آمده است: «در يكي از بدترين مكان هاي جهنم كه «سقر» نام دارد نام پنج تن از امم سابق ذكر شده است؛ اين پنج تن عبارتند از: قابيل، نمرود، فرعون، يهود (كه قوم بني اسرائيل را منحرف ساخته و از دين خارج كرد) و پولس كه نصرانيت را به وضعيت كنوني درآورد.»(6)
همچنين امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «رسولان الهي در زمان خود و پس از خود مبتلا به شيطان هايي بوده اندكه آنان را آزرده و مردم را پس ازآنان گمراه كرده اند؛ دو شيطاني كه نسبت به عيسي(ع)چنين كرده اند، پولس و مريسا بوده اند.(7)
آنچه گذشت مختصري بود از مسيحيت كنوني كه بدليل تحريف شراب و مسكرات را حلال شمرده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- رضواني، علي اصغر،نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات.
2- اديب آل علي، سيد محمد، پرسش ها و پاسخ هايي درباره مسيحيت.
3- رابرت اي . وان و ورست، ترجمه باغباني، جواد و رسول زاده، عباس، مسيحيت از لابلاي متون.

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ دوم، ج3، ص 213.
2. ر.ك: محلاتي، ذبيح الله، در مضرات شراب ـ ترياك ـ قمار و موسيقي، تهران، جاودان، 1372.
3. رضواني، علي اصغر، نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات جمكران، چاپ اول، ص 37.
4. بقره / 219.
5. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1372ش، ص614.
6. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفا، چاپ دوم، 1403ق، ج8، ص 310.
7. همان، ج 13، ص 212، حديث 5.
موفق باشید.

دوست دارم بفهمم که این همه آدم در دنیا هست که مسلمان نیستن. سرنوشتشون چی میشه؟ آیا مسلمان سُنّی که امام علی(ع) را به عنوان امام قبول ندارد مجازاتش نسبت به غیر مسلمان بیشتر نیست؟ چون بالاخره مسلمان هست و می تونسته علی را بشناسه. غیر از اون شاید بشه گفت خب یک نفر تلاش کرده و مسلمون شده اما سنی شده ولی بقیه دنبال حقیقت هم نرفتن.

قضاوت خدا نسبت به سایر اقلیت های دینی چگونه است؟ آیا یک مسیحی یا یهودی یا مسلمان اهل سنت به بهشت می رود؟ اگر به دین خود عمل نکند چه؟ چینی ها که بت می پرستن چه؟؟

پاسخ:
ما با ادله قطعي عقلي و مؤيدات نقلي به كامل بودن دين اسلام به عنوان آخرين دين الهي ايمان داشته و بر اين باوريم كه پيروان اديان ديگر، در عمل موظف به پيروي از اين دين هستند و اتفاقاً اين نوع عملكرد، موجب سعادت اخروي مي باشد.
بر اين اساس به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حق هستند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند (البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود).
امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند، قرآن مجيد مي فرمايد"وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(1) هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم، مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم ».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، غير قابل انكار است.
شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(ع) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود:اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(2)
در نتيجه گرچه با توجه به امكانات فعلي و سهولت در گسترش اطلاعات از طريق اينترنت و ... بسياري از افراد در جهل خود مقصر بوده و يقيناً جهنمي اند. اما در عين حال برخي از آنها به دلائل مختلف، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان تمامي آنها را غير بهشتي دانست و يا شخصي به حقانيت اسلام پي برده، ولي به حقانيت شيعه نرسيده است و...چنين اشخاصي را نمي توان لزوما جهنمي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد. لذا افراد جاهل قاصر گرچه شايد به جهنم نرفته، اما قطعاً مقام كسي كه به حقانيت رسيده مانند شيعه و يا حداقل به بخشي از آن حقيقت رسيده مانند اهل تسنن، بيشتر از ديگران است.
وضعيت اين جاهلان قاصر مانند ورزشكاري است كه به جهت عذري مانند بيماري و...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچ گاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته مطابق آنچه بيان شد،‌ حب ظاهري يا شيعه ظاهري مراد نبوده بلكه شيعه اي مراد است كه اهل عمل بوده باشد؛ به عبارتي شيعه واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع)نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(3) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى بحالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه39.
2. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 68، ص 179.
موفق و موید باشید

سلام علیکم، زرتشتی ها میگن که ما خودمون هم کتاب داریم، هم خدای شمارو، هم شیطان شمارو، هم عبادت می کنیم. 5 بار و.. فقط اسماش فرق داره. میگن چه لزومی داره به دین اسلام بیابم؟ جوابشون چیه؟ از کچا ثابت میشه دین اسلام ازهمه کاملتره و آخرین دینه؟ اینکه مسیحیا میگن حضرت مسیح وقتی مصلوب شدن گفتن تمام شد. یعنی دینی نمیاد و... چیه پس؟ ممنون ازشما

پاسخ:
گرچه به ظاهر اديان، مختلف و براي هر يك از آنها پيامبران مختلفي آمده است. اما در عين حال ماهيت همه آنها تسليم و عبوديت محض از جانب خداوند است. آن چنان كه خداوند دين را تنها اسلام معرفي كرده و حتي پيامبران گذشته مانند ابراهيم و... را مسلمان يعني تسليم در برابر فرمان خداوند مي داند" ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود و هرگز از مشركان نبود."(1)
لذا ماهيت همه اديان واحد بوده و همه انبياء در صدد بيان آن بوده اند و از آنجا كه بيان و پذيرش احكام و قوانين اسلامي نيازمند گذشت زمان و آمادگي مردم بود، خداوند همان دين واحد را تدريجاً نازل كرد و مردم هر زمان را به پيروي از احكام بيان شده موظف كرده است كه با پايان دوران عمل و توجه به تعاليم يك دين به امر خداوند و آمدن پيامبر و شريعت جديد، ديگر عمل به آن دستورات قبلي عين مخالفت با اراده خداوند و ضد عبوديت و تسليم در برابر اوست.
اين امر از زمان حضرت آدم (ع) شروع و بواسطه حضرت محمد (ص) پايان پذيرفت، حكم عقلي مستلزم آن است كه با آمدن دين جديد و كامل تر، هر مومن خداپرستي به دين جديد گرويده، لااقل در مورد اديان احتمالي به بررسي و تحقيق بپردازد. اصرار بر باقي ماندن بر دين گذشته، در جا زدن و مخالفت با دستور الهي و سفارش انبياي پيشين، لجاجت و خلاف تسليم بودن است.
البته ما اصراري بر نام اسلام نداريم و نام و عنوان، امري اعتباري است اما، مهم اعتقاد به ماهيت دين اسلام و پيروي از احكام و قوانين آن است چه اين شخص با نام اسلام شناخته شود و چه با نام ديگر، اما آنچه شما به عنوان زرتشت در سؤال مطرح كرده ايد گرچه شايد اشتراكاتي در عقايد آن با اسلام وجود داشته باشد. اما در عين حال اينگونه نيست كه همه اعتقادات واحد باشد كه در اين صورت شخص زرتشتي چه اصراري به نام زرتشت دارد و خود را زرتشتي ناميده و مسلمان نداند؟
نكته مهم آن است كه صرف اعتقاد به خدا، نماز و ... سبب اشتراك دو دين و حقانيت همه آنها در زمان واحد نيست. چرا كه در اين صورت همه اديان به خدا، عبادت، پيامبري خاص و ...اعتقاد دارند. پس چگونه با مشترك بودن همه آنها، شخص مورد نظر زرتشت را انتخاب كرده است؟
در واقع گرچه شايد برخي از اصول و معتقدات دو دين مانند اسلام و زرتشت به ظاهر يكي باشد اما ماهيت و حقيقت آنها بسيار متفاوت است، اصولي مانند مقدس بودن آتش، ازدواج با محارم، دو منشأ متفاوت خير و شر براي وقایع عالم دانستن و ... از اموري است كه اسلام به هيچ عنوان آن را نپذيرفته است. البته در مورد دين زرتشت معتقديم مانند اديان ديگر دچار تحريف شده است و به مرور زمان بسياري از امور باطل غير ديني به عنوان دين پذيرفته شده است.
خلاصه آنكه ملاك و معيار پذيرش دين آن است كه آن دين با دلائل عقلي و نقلي به عنوان دين كامل پذيدفته شود و صرف اشتراكات جزئي و حقانيت در زماني خاص نمي تواند معيار حقانيت و جواز پذيرش باشد كه در اين صورت همه افراد مي بايست پيرو شريعت حضرت آدم (ع) باشند نه زرتشتي و...
و ما از آنجا كه با دلائل عقلي و نقلي به حقانيت اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين دين ايمان داشته، به آن عمل مي كنيم كه البته براي اطلاع بيشتر از دلائل عقلي و نقلي حقانيت دين اسلام و برتري آن بر زرتشت مي توانيد به آدرس " http://www.pasokhgoo.ir/node/20500 " و براي خاتميت دين اسلام، به آدرس "http://www.pasokhgoo.ir/node/421"مراجعه نمائيد.
اما درمورد جمله بيان شده از جانب حضرت عيسي (ع) توجه داشته باشيد كه اولاً خود كتب مقدس مسيحيان توسط شاگردان حضرت مسيح نوشته شده است كه در زمانهاي بعد، تحريفات زيادي درآن صورت گرفته است، لذا اين گونه نيست كه همه مطالب بيان شده، معتبر و واقعي باشد ثانياً بر فرض پذيرش، آنچه در برخي از متون مسيحيت از حضرت نقل شده آن است كه حضرت فرمود" همه چيز تمام شد" اين جمله مي تواند تفسيرهاي متعددي داشته و مراد حضرت امر ديگري باشد نه اتمام دين، و مطلب بيان شده در سوال، تفسيري است كه يك مسيحي از اين جمله دارد ثالثاً فارغ از تمام آنچه بيان شد، حقانيت اسلام، امري است كه با دلائل متعدد عقلي و نقلي، قابل اثبات است و صرف يك جمله مبهم نمي تواند به اين امر ضرر بزند.
پي نوشت:
1.آل عمران (3)آيه 67.

موفق و موید باشید

ثابت کنید که حضرت مسیح (ع)، پسر خدا نیست؟ لطفا از جواب های عقلی و نقلی (آیات از کتب آسمانی به جز قرآن) استفاده کنید.

پاسخ:
بايد ديد كه منظور مسيحيان از فرزند خدا بودن حضرت مسيح (ع) چيست؟ در اين مسأله دو فرض قابل تصور است: 1. اينكه مانند خداوند و به اصطلاح خداي پدر داراي مقام الوهيت و از اركان تثليث بوده و داراي ذات الهي باشد. 2. اينكه منظور صرفا به جهت شرافت و دادن لقبي براي نشان دادن مقام والاي اين پيامبر بزرگوار باشد.
در مورد اول بايد گفت كه خدا و يا هر آنچه كه جنبه الهي داشته باشد بايد جامع جميع صفات كمالي بوده و از هر عيب و نقصي مبرا باشد. مسلما با ذكر اين مقدمه اذعان مي كنيد كه حضرت عيسي نمي تواند خدا يا داراي مقام الوهيت باشد. چرا كه خدا امكان ندارد زاييده شود. زيرا براي وجود احتياج به پدر و مادري دارد و يا حداقل در مورد حضرت عيسي نياز به مادري دارد تا او را به دنيا آورد و همانطور كه گفتيم نياز و احتياج با مقام الوهيت سازگار نيست.
به علاوه با اين شرايط او مخلوق و متولد شده است. لذا چگونه يك شخص مي تواند هم خالق و خدا باشد و هم مخلوق زاييده شده؟ يك نفر داراي يك طبيعت است و نمي توان پذيرفت كه هم خدا و خالق باشد و هم زاييده شده توسط يك زن.
در اين مقام بعضي از مسيحيان مي گويند: منظور آن است كه خدا در قالب جسم تجسم يافته و به زمين آمده است. اين ادعا نيز محال است. زيرا خداوند نامحدود است و جسم محدود چگونه مي توان يك وجود نامحدود را در قالب يك قالب محدود ريخت؟ خداوند بي نياز است و جسم خاكي نيازمند به خوراك پوشاك و... و اگر خدا بخواهد در قالب جسم در بيايد نيازمند مي شود، نيازمند به خوردن غذا براي بقا و نيازمند به دفع آن چنان كه حضرت عيسي (ع) بود و آيا اعتقاد به خداي نيازمند ميسر است؟ آيا اگر او هم مانند مخلوقاتش نيازمند است، پس چه تفاوتي بين ما و او هست؟ آيا پس اين امكان براي ما هم هست كه خدا بشويم؟ خدايي كه براي بقاي خودش نياز به خوردن غذا دارد و نياز به دفع آن دارد؟
طبق گفته هاي انجيل نيز علم و توانايي و ارادۀ حضرت عيسي (ع) داراي نقصان بود و گفتيم خدا كه كمال مطلق است از هر نياز و احتياجي مبراست. براي نمونه به اين چند آيه از انجيل دقت كنيد:
الف) سپس (عيسي) قدري پيش رفته به‌رويْ بر خاك افتاد و دعا كرد: «اي پدر من، اگر ممكن است اين جام از من بگذرد، امّا نه به خواست من، بلكه به ارادۀ تو.»(1)
ب) حضرت عيسي فرمود: «از خود كاري نمي‌كنم، بلكه فقط آن را مي گويم كه پدر به من آموخته است.»(2)
ج) حضرت عيسي فرمود: «هيچكس آن روز و ساعت را نمي داند جز پدر؛ حتي فرشتگان آسمان و پسر نيز از آن آگاه نيستند.»(3)
د) حضرت عيسي فرمود: «پدر از من بزرگتر است.»(4)
آيه شماره (1) ثابت مي كند كه حضرت عيسي (ع) توانا (قدير) نيست، زيرا اگر توانا و قدير بود، از ديگري براي نجات جان خودش خواهش نمي كرد و اين چنين با تضرع در برابر ديگري خواهش نمي كرد.
آيه شماره (2) ثابت مي كند كه حضرت عيسي(ع) فاقد اراده است، زيرا هيچ كاري را از خودش انجام نمي دهد. حال آنكه خدا هر كاري را از خودش انجام مي دهد، نه اينكه تحت تأثير ديگري كارهايش انجام بدهد. البته ممكن است در مورد اين آيه مناقشه كنند كه پدر همان حضرت عيسي است!! البته اين ادعا بر اساس اعتقاد تثليث گرايان باطل است، زيرا تثليث پدر را غير از پسر مي داند. ضمن اينكه وقتي حضرت عيسي(ع) با پدر سخن مي گويد و از او خواهش و دعا مي كند، بدون شك پدر كسي غير از اوست.
آيه شماره (3) ثابت مي كند حضرت عيسي (ع) عليم (دانا به هر دانستي) نيستند، زيرا طبق فرمايش خودشان، از آن ساعت خبر ندارند و با آوردن عبارت "پسر نيز از آن آگاه نيست" به صورت مؤكّد نقصان دانش خويش را نشان مي دهند.
آيه شماره (4) ثابت مي كند كه موجودي هست كه از حضرت عيسي (ع) بزرگتر است، و اين با كمال مطلق بودن ناسازگار است. اين «بزرگتر بودن» را به هر چه كه تفسير كنيم، باز هم به وجهي موجودي عالي تر از حضرت عيسي (ع) وجود دارد و نظر به اينكه خدا كمال مطلق است، ممكن نيست كه چيزي عالي تر از او وجود داشته باشد، پس بر اساس اين سخن، حضرت عيسي (ع) پسرخدا و داراي مقام الوهي نيستند، زيرا موجودي عالي تر از ايشان وجود دارد.
اما اگر منظور از اين صفت نشان دادن شرافت و معجزه بودن تولد ايشان بدون پدر باشد، البته مشكلي وجود ندارد و اطلاق آن از اين جهت مشكل اعتقادي ايجاد نمي كند و ما هم با مسيحيان در اين امر هم عقيده ايم.

پي نوشت ها:
1. هاكس، جيمز، قاموس كتاب مقدس (انجيل متي)، انتشارات اساطير، تهران، 1383ش، 26: 39.
2. همان (انجيل يوحنا)، 8: 28 .
3. همان (انجيل متي)، 24: 36 .
4. همان (انجيل يوحنا)، 14: 28 .

موفق و موید باشید

طبق نوشته های اکثر محققان دینی اعراب قبل از اسلام بجز اقوام یهودی، مابقی هیچ یک حجاب نداشتند ( حتی مادر و همسر پیامبر) بعد از اینکه محمد خود را پیامبر معرفی کرد، از آنجا که نود درصد احکامی کی آورده از دستورات دین یهودیان بوده نوع حجاب رو هم از اونها کپی کرده واسه اینکه من رو محکوم نکنید این منبع دستور از تلمود است: (ويل دورانت در صفحه ۳۰ جلد ۱۲ تاريخ تمدن (ترجمه فارسي) راجع به قوم يهود و قانون تلمود مي نويسد: ‹‹ اگر زني به نقض قانون يهود مي پرداخت چنانكه مثلاً بي آنكه چيزي بر سر داشت به ميان مردم مي رفت و يا در شارع عام (اماكـن عمومـي) نخ مي رشت يا با هـر سنخي از مردان درد دل مي كرد يا صدايش آنقدر بلند بود كه چون در خانه تكلم مي نمود، همسايگانش مي توانستند صداي او را بشنونـد، در آن صورت مرد حق داشت بدون پرداخت مهريه او را طلاق دهد››) همنطور که می بینید اونقدرها با دستور حجاب در اسلام فرقی نمی کند.

پاسخ:
اين سؤال و يا بهتر بگوئيم اشكال، ناشي از درك نادرست طراحان آن از حقيقت اديان و شرايع آسماني است و اگر اين تلاش گران گرامي كمي بيشتر دقت كرده و در اصل و اساس اديان الهي تحقيق بيشتري مي كردند و از مركب دين ستيزي پائين آمده و عينك عيب يابي و تشكيك ورزي را از مقابل چشمان خود بر مي داشتند مي توانستند بفهمند كه اصل تمام اديان الهي اعم از يهوديت و مسيحيت و زرتشت و اسلام، يك حقيقت واحده است و اصل همه آنها از طرف خداي واحد فرستاده شده است نه چندين خداي جدا از هم.
« قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عيسى‏ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون » " بگوييد: «ما به خدا ايمان آورده‏ايم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران از فرزندان او نازل گرديد، و (همچنين) آنچه به موسى و عيسى و پيامبران (ديگر) از طرف پروردگار داده شده است، و در ميان هيچ يك از آنها جدايى قائل نمى‏شويم، و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم (و تعصبات نژادى و اغراض شخصى، سبب نمى‏شود كه بعضى را بپذيريم و بعضى را رها كنيم.)"(1)
اگر تفاوتي در اديان الهي ديده مي شود به خاطر انحرافاتي است كه در طول زمان عارض دين واحد الهي شده است و خداي واحد متعال با تجديد نسخه هاي آن و فرستادن نسخه هاي جديد و اعلام باطل بودن نسخه قبل، انحرافاتي را كه دست هاي منحرف در طول زمان در آنها ايجاد مي نمودند، اصلاح مي كرد. علاوه آنكه، به اضافه اين اصلاحات، احكام جديدي را كه شرائط زمان و تكامل عقلي و اجتماعي انسان، آنها را اقتضا مي كرد به نسخه قبلي اضافه مي كرد و نسخه كاملتري را به بشر عرضه مي داشت.
«نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيل»" كتاب را بحق بر تو نازل كرد، كه با نشانه‏هاى كتب پيشين، منطبق است و «تورات» و «انجيل» را."(2)
همانگونه كه قبل از پيامبر اسلام، حضرت عيسي نيز چنين تاييدي را نسبت به كتاب قبل از خود يعني تورات اعلام كرده است و البته با احكامي جديد: « وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُم... » " و آنچه را پيش از من از تورات بوده، تصديق مى‏كنم و (آمده‏ام) تا پاره‏اى از چيزهايى را كه (بر اثر ظلم و گناه،) بر شما حرام شده، (مانند گوشت بعضى از چهارپايان و ماهيها،) حلال كنم."(3)
تا آنكه با فرستادن آخرين نسخه يعني دين عزيز اسلام و وعده محافظت از آن در طول تاريخ، اعلام كرد كه اين دين آخرين و كاملترين نسخه دين واحد الهي است.
« ِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا ... » " امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم."(4)
بنابراين با فهم اين مساله ديگر نبايد ندان عجيب و شگفت انگيز باشد. اگر به مشابهت هاي فراواني در بين اديان الهي برخورد كرده و نمونه هائي از احكام اسلامي را در بين آموزه هاي اديان الهي گذشته بيابيم. حكم حجاب نيز از اين قاعده مستثنا نيست و با ملاحظه كتابهاي مقدس اديان الهي گذشته مي توان به اصالت اين حكم اصيل پي برد و آن را به حق حكمي الهي و مطابق با فطرت انسان و غير قابل تغيير يافت.
براي مطالعه بيشتر در باب اصالت حكم حجاب و ملاحظه احكام حجاب در اديان الهي گذشته متني را كه در لينك ذيل درج شده است، مطالعه كنيد : http://www.pasokhgoo.ir/node/2163

پي نوشت ها:
1. بقره (2)، آيه 136.
2. آل عمران (3)، آيه 3.
3. همان آيه 50.
4. مائده (5)، آيه 3.
موفق و موید باشید

با سلام، من دیروز به یک سایت برخوردم که در آن تبلیغ به مسیحیت شده بود، بخش پرسش و پاسخ داشت که من هم از آنها سؤال کردم که خداوند در قرآن فرموده «من نه زاده شده ام و زاده ای دارم». حال شما چگونه مدعی می شوید که حضرت عیسی (علیه السلام) پسر خداوند است که آنها در جواب من این چنین نوشته اند: "دوست عزیز، مسیح پسر خدا به چه معنا است؟! نباید از نظر دور داشت که اولین پیروان مسیح یهودیانی بودند که معتقد بودند خدا یکتاست و در این باره نیز هیچ تردیدی نداشتند. پس از ایمان آوردن بسیاری از این یهودیان به مسیح نیز نه تنها دراین اعتقادشان تغییری ایجاد نشد بلکه در مسیحیت مفهوم یکتا بودن خدا برایشان به طورکامل قابل درک شد. امروز نیز همه ی مسیحیان بر مبنای مکاشفه ی* مستقیم خدا و آنچه که در انجیل نوشته شده کاملا بر همین اعتقادند. بنابراین پسر خدا بودن مسیح آنگونه که غیر مسیحیان درباره ی باور مسیحیان تصور می کنند به معنای زمینی آن یعنی حاصل آمیزش یک زن و یک مرد نیست. *مکاشفه یعنی آنچه که از سوی خدا بر انسان آشکار می شود.)) بادا که در امتداد ادامه ی زندگیتان، آنچنان تشنه ی هدیه ی مسیح بشوید تا آن را با تمامی وجود و عاشقانه از او درخواست کنید تا او نیز سخاوتمندانه آن گوهر بی نظیر را به شما هدیه کند.

می خواستم بدانم آیا این جواب این دوست درست است یا خیر؟ نظر شما درباره این جواب چیست؟ بی زحمت اگر ممکن است شما هم جواب خود را به این سؤال من بدهید .

پاسخ:
مسیحیان خدا را در قالب اقانیم ثلاثه یعنی (خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس) تصویر می نمایند و غالبا از خدای پدر و خدای پسر سخن می گویند و از این اعتقاد آنها به نظریه تثلیث یاد می شود و نظریه تثلیث در الهیات مسیحی آموزه‌اي بنيادين است که دیگر آموزه ها بر اساس آن توجیه و تفسیر می شوند، بر اساس نظریه تثلیث مسیحیان معتقد به خدای پسر هستند و معتقدند که حضرت عیسی پسر خداست و اما در این که پسر خدا بودن به چه معناست؟ تعریف ها و تفسیرهای متعددی ارائه شده است که مسیحیان بعضی از این تفسیرها را پذیرفته و بعضی را رد کرده اند و در جواب پرسش اول شما که آیا جواب این دوست درست است یا خیر نظر شما درباره این جواب چیست؟ ما معتقدیم که این جواب مسیحیان به چندین علت درست نیست و نمی توان این پاسخ را پذیرفت:
اولا مسیحیان در جواب شما معنای عرفی و ظاهری پسر خدا بودن را نفی کرده اند. چرا که تلقی عموم مردم از این آموزه مسیحی این است که پسر خدا بودن به معنای عرفی و معنای زمینی آن یعنی حاصل آمیزش یک زن و یک مرد بودن است و آنها به رد و ابطال این معنا پرداخته اند و به معنای مورد قبول خود اشاره نکرده اند که چه معنای معقول و منطقی از این اعتقاد خود ارائه می کنند که این خود فرار از اشکال است به جای پاسخ مستدل دادن ثانیا خود این گفته که اولین پیروان حضرت عیسی موحد و یکتا پرست بوده اند موید تفسیر مسلمانان از توحید است و مخالف تفسیر شما مسیحیان از توحید که قاتل به تثلیث هستید می باشد و نیز ما معتقدیم که آنها قائل به تثلیث نبودند و مسئله پسر بودن حضرت عیسی را مطرح نکرده اند بلکه بعد ها بوسیله عده ای از مبلغان مسیحی مانند پولس که در ابتدا یکی از یهودیان و از مخالفان سرسخت مسیحیان بود و به شکنجه و قتل مسیحیان مبادرت می ورزید، بعداً به دین حضرت مسیح گروید و از مبلّغان و مروّجان پر قدرت و زبردست مسیحیت شد با تأثیر پذیری از عقاید رومیان مبنی بر فرزند داشتن خدا، نیز با تأثیر پذیری از افکار مشرکان و عرب جاهلی مبنی بر دختر داشتن خدا و با تقلید از آنان مدعی شد که حضرت عیسی پسر خدا است لذا پولس و امثال او این مسئله را مطرح کرده و وارد مسیحیت کرده اند که باعث تحریف دین مسیحیت شده اند. ثالثا خود مقامات مسیحی چون دیدند که موضوع پسر بودن عیسی با اصول مسلم عقل و علم سازگار نیست ناگزیر در صدد توجیه و تاویل برآمده و از پسر بودن حضرت عیسی (ع) دو معنای زیر را ارائه کرده اند که به اعتقاد ما هر دو آنها با مشکل عقلی و نقلی مواجه هستند.
1-اولین معنای آنها این است که از آن جا كه آفرينش عيسى برخلاف روش معمولى و بدون داشتن پدر صورت گرفته و كارهاى دوران زندگى او آميخته با انواع معجزات و حوادث خارق العاده بوده، از اين جهت مى توان گفت عيسى مظهر و آينه تمام نماى خداست و به همين جهت خداوند از او تعبير به پسر نموده است و يا چون خداوند عيسى را فوق العاده دوست مى داشت از اين جهت او را پسر خود خوانده است.
اما اين توجيه داراى دو ايراد زير است:
الف-با معتقدات عموم مسيحيان كه در اعتقاد نامه نيقيّه بدين شرح مندرج است:«ما ايمان داريم به خداى واحد پدر، قادر مطلق، خالق همه چيزهاى ديدنى و ناديدنى، و به خداوند واحد، عيسى مسيح، پسر خدا، مولود از پدر، يگانه مولودى كه از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خداى حقيقى از خداى حقيقى، كه مولود است نه مخلوق، از يك ذات هم ذات با پدر...»(1) سازگار نخواهد بود؛ زيرا عبارات فوق، صريح در اين است كه عيسى مسيح پسر خداست همان طورى كه نور از نور جدا مى شود، عيسى هم از خدا جدا شده و در رحم مريم قرار گرفته و از آن جا براى هدايت و سعادت مردم پا به اين عالم گذاشته است.
ب- هرگاه آفرينش بدون پدر و يا زندگى آميخته به انواع معجزات و امور خارق العاده، كافى در ناميدن كسى به پسر خدا باشد در اين صورت اين نام و نسبت هيچ گونه اختصاصى به عيسى ندارد؛ زيرا آدم هم بدون پدر و مادر آفريده شده و پيامبرانى مانند ابراهيم و موسى و نوح و... نيز سراسر زندگانى آنها با انواع حوادث خارق العاده و معجزات آميخته بوده است و همچنين خداوند همه آنها را دوست داشته، پس بايد آنها نيز پسر خدا ناميده شوند.
2- توجيه ديگر اين كه مى گويند: منظور از اين كه عيسى پسر خداست اين است كه خداوند در پيكر عيسى حلول كرده، همان سان كه حرارت در آب حلول مى كند.
اين توجيه نيز صحيح نيست زيرا خداوند نه مى تواند جسم باشد و نه محدود به زمان و مكان; خداوندى كه صرف وجود و غير محدود به زمان و مكان است. چگونه مى تواند در بدن انسانى مانند عيسى كه مانند همه افراد بشر غذا مى خورد و مى خوابيد و راه مى رفت و از لحاظ زمان و مكان محدود بود حلول كرده و محدود شده باشد؟!
آيا آب دريا با آن كه محدود است مى شود در يك كاسه كوچك جا گيرد و اگر نمى شود، پس چگونه ممكن است وجود نامحدود خداوند در پيكر انسانى چون عيسى محدود و محصور گردد؟!(2)
در نتیجه به اعتقاد ما موضوع پسر بودن حضرت عیسی برای خدا توجیهی معقول و منطقی ندارد و اعتقادی باطل است.
و در جواب سوال اصلی شما می گوییم که دین مبین اسلام و قرآن كريم ضمن تصديق نبوت حضرت عيسي(ع) و انجيلِ نازل شده بر وي، برخي باورهاي بنيادين مربوط به مسيحيت رايج از قبيل تثليث و مباني و مؤلفه‌هاي مهم آن را باطل می داند و آنها را به چالش كشيده است و ما مسلمانان نیز معتقدیم که دین مسیحیت فعلی همان دین و آئینی نیست که حضرت عیسی (ع) آورده است. بلکه در طول تاریخ به دست مغرضان تحریف شده است. و مسيحيان، قرآن كريم را به روايت نادرست در اين باره متهم ساخته و بر توحيدي بودن عقيده خويش اصرار دارند. در حالی که بررسي سير تاريخي پيدايش، تحول و صورت‌بندي‌نهايي اين عقيده با استناد به منابع و آراي الاهي‌دانان مسيحي، مي‌تواند به ساختگي و وارداتي بودن عقيده تثليث و فهم بيشتر و سنجش بهتر نگرش قرآن كريم در اين باره كمك كند.(3) و خدا از نظر اسلام مبدئی است که دارای همه گونه صفات کمال است و هیچ گونه نقص و عیب و احتیاج و محدودیتی در او راه ندارد و تمام موجودات جهان آفریده او و نیازمند به هستند و او به هیچ موجودی نیاز ندارد و بدیهی است چنین خدایی نه می تواند به کسی نیاز داشته باشد و نه دارای اجزاء ذهنی و خارجی باشد و نه می تواند بزاید و یا زاییده کسی باشد و نه می تواند همسر داشته باشد و خداوند متعال در قرآن خودش را این گونه به ما معرفی می کند:« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ* اللَّهُ الصَّمَدُ* لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ* وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ »(4)( بگو: خداوند، يكتا و يگانه است‏؛
خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى‏كنند؛{هرگز} نزاد، و زاده نشد، و براى او هيچگاه شبيه و مانندى نبوده است‏!) زیرا هر کدام از این امور هر گاه در خدا باشد او را از مرتبه خدایی پایین آورده جزء آفریده ها و مخلوقاتش قرار می دهد و روی این حساب مسیحیان در این عقیده که عیسی(ع) را پسر خدا می دانند بدون آن که توجه داشته باشند خدا را از مقام الوهیت پایین آورده و در زمره دیگر آفریده ها قرار می دهند.
پی نوشت ها:
1. ر.ک جان بی ناس، تاریخ جامع ادیان، چ انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1388ش، ص634.
2. ر.ک مکارم شیرازی، سبحانی،پاسخ به پرسشهای مذهبی، چ نسل جوان، قم 1383، ص 150.
3. ر.ک Ma'rifat-i Adyān, Vol.1. No.4, Fall 2010 .
4. سوره اخلاص(112)، آیه 1-4.

آیا راهبان در دین مسیحیت شاخه ی ارتدوکس و پروتستان هم نمی توانند ازدواج کنند؟

پاسخ:
روحانیان کاتولیک و ارتدکس (به پیروی از حضرت مسیح علیه‌السلام و به منظور فراغت برای خدمت به دین) نباید ازدواج کنند و باید از آیین ازدواج و آیین دستگذاری (انتصاب به مقامات روحاني ) یکی را برگزینند. با این استثنا که در کلیسای ارتدکس، فردی که ازدواج کرده باشد، می‌تواند کشیش شود، ولی ارتقای وی به درجه اسقفی ممکن نیست.
پروتستان‌ها با ازدواج روحانیون مخالف نیستند و لوتر هم ازدواج کرده بود. گروهی به نام نیقولائیان نیز ازدواج را برای کشیشان اجازه می‌دهند و به آن معتقدند.
راهبان و راهبه‌های کاتولیک و ارتدکس نباید ازدواج کنند. گفته می‌شود برخی از قدیسان مسیحی برای اینکه بین فضیلت ازدواج و فضیلت تجرد جمع کنند، ازدواج بدون آمیزش داشته‌اند.(1)

پي نوشت:
1. مجله معرفت تير 1385 - شماره 103 مقاله مسیحیت و جامعه شناسی خانواده، نویسنده:باغبانی، جواد، صفحه 62 .

در کتابهای اوستا.انجیل و تورات آمده است که هر فردی که بخواهد میتواند دین خود را آزادانه انتخاب کند میخواستم بدونم این موضوع در آیه های قرآن نیز بررسی شده است یا دین اسلام چون آخرین دین الهی است حق انتخاب آزادانه را به مردم نداده است طبق آیه های قرآن هر فردی میتواند هر دین الهی را که دوست دارد انتخاب کنند یا همه افراد باید دین اسلام را برگزینند؟

اسلام چون آخرین دین الهی است، نسخ کننده دستور العمل های ادیان دیگر و ارائه دهنده آخرین دستور العمل است. اما حق آزادی انتخاب دین نسخ نشده و یک حقیقت و حکم همیشگی است. این حق انتخاب دین در آیات به این صورت بیان شده:
"لا اکراه فی الدین قد تبين الرشد من الغي ...(1)
اين آيه هم بیان حقیقتی است و هم حکمی که بر آن حقیقت استوار است.
حقیقتی که این جمله بیان می کند،"اجباری نبودن دین و عقیده" است زیرا دین و عقیده باور قلبی نسبت به حقایق مربوط به مبدا و معاد است که منشا و انگیزاننده به سوی عمل است و باور قلبی هم اجبار پذیر نیست. کسی را نمی توان به باورداشتن توحید یا نبوت یا معاد و به دوست داشتن خدا و بندگان صالح خدا و نفرت داشتن از شیطان و دشمنان خدا وادار کرد. قلب از حوزه تسلط انسان ها خارج است. نمی توان کسی را به باور داشتن یا دوست داشتن وادار نمود.
اگر با فردی با برهان مواجه شدی و ذهن و روحش را قانع کردی، به یقین می رسد. اگر جمال و زیبایی حق را به او نمایاندی، معتقد و عاشق می شود.
همچنان که وقتی با بی پایگی و بی برهانی باطل مواجه شد و زشتی و نفرت انگیزی باطل را دید، خواه ناخواه از آن متنفر می شود. نمی توان او را به دوست داشتن و باور قلبی وادار کرد. از این رو در ادامه می فرماید" قد تبین الرشد من الغی" رشد و هدایت از غی و گمراهی و ضلالت آشکار شده است. زیرا حق برهان دارد و زیبا است. باطل برهان ندارد و زشت و نفرت انگیز است.
اما حکم تکلیفی این است که ای پیامبر و ای مؤمنان !حق ندارید افراد را به زور به دین وارد کنید و به پذیرش اعتقادی وا دارید. زیرا دین داری اجباری فقط ظاهرسازی است و مقبول خدا نیست. خدا دینداری واقعی و ریشه دار را می خواهد ،نه دینداری اجباری و بی ریشه را.
2. إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (2)
ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!
3. وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (3)
بگو: «اين حقّ است از سوى پروردگارتان! هر كس مى‏خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود)، و هر كس مي خواهد كافر گردد!» ما براى ستمگران آتشى آماده كرديم كه سراپرده‏اش آنان را از هر سو احاطه كرده است! و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مي آورند كه همچون فلز گداخته صورتها را بريان مى‏كند! چه بد نوشيدنى، و چه بد محل اجتماعى است!
این آیات ضمن آزاد شمردن انسان در انتخاب دین ، او را در صورت انتخاب حق، مؤمن شمرده و مستحق پاداش می شمارند و در صورت انتخاب غیر حق، کافر شمرده و مستحق آتش دوزخ می شمارند و در تورات و انجیل هم همین حکم آمده است.
این گونه نیست که تورات و انجیل گفته باشد هر کس در انتخاب دین آزاد است و هر دینی را برگزیند، حق است و بهشتی می شود.
اگر شما ادعا دارید که تورات و انجیل انسان را در انتخاب دین آزاد دانسته و هر انتخابی را حق و سبب پاداش می داند، مدرک و مستند خود را ارائه دهید.
پی نوشت ها:
1.بقره آيه 255.
2. انسان (76) آیه 3.
3. کهف (18) آیه 29.

صفحه‌ها