كلام
۱۳۸۹/۰۶/۱۵ ۰۱:۰۳ شناسه مطلب: 18584
تكليف ساير اديان وافراد غير معتقد به اديان الهي در برزخ- قيامت - اخرت چيست ؟
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
از آيات و روايات استفاده مىشود بهشت براى كسانى است كه ايمان به خدا و پيامبر اسلام (ص) داشته و عمل صالح و تقوا پيشه كرده باشند:
«الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب؛ كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند، خوشا به حال آنان كه خوش جايگاهى خواهند داشت».(1)
مراد، ايمان به خدا و پيامبر و وحى الهى است . مراد از عمل صالح، عمل به دستورهاى قرآن و اطاعت از پيامبر است كه از جمله دستورها اطاعت از اولى الامر است. محبت و اطاعت از اميرالمؤمنين(ع) و اهل بيت خميره ايمان است.
پيروان اديان الهى هم به حكم كتاب خودشان كه در آن اشاره به آمدن پيامبر اسلام شده و هم به حكم عقل كه بايد به آخرين پيام الهى گوش فرا دهند، بايد دين اسلام را بپذيرند.
خداوند در آيه 85 سوره آل عمران مىفرمايد: «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين؛ هر كس غير از اسلام (دين واقعى) دينى را بپذيرد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود».
بنابراين كفار و پيروان ساير اديان الهى وظيفه دارند درباره دين خود و دين اسلام تحقيق كنند . دستورهاى اديان را با هم مقايسه كنند. پس از تحقيق دقيق و علمى، به حقيقت اسلام و حقانيت اين دين پى خواهند برد.
حال اگر شرايط تحقيق از اسلام براي آن ها فراهم نبوده ،يا نتوانستند به منابع واقعي اسلام مراجعه نمايند، يا اصلا مسئله تحقيق از دين براي شان مطرح نبوده ، يا پس از تحقيق ( بدون هيچ غرض ، عناد و انگيزه شخصي )به اين نتيجه رسيدند كه دين خودشان درست است و از طرفى به محتواى دين خود عمل كردند و بر كسى ظلم نكردند، چون حجت و دليل بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمىكند . چه بسا به مرتبه اي نائل شوند كه اهل بهشت شوند ، ولى اگر تحقيق نكردند و با لجاجت بر دين خود پا فشارى كردند و با اين كه احتمال دادند دين اسلام دين حقى باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظيفه خود كوتاهى كرده، در نتيجه مورد مواخذه قرار مي گيرند.
بنابراين اصل در حق طلبي انسان ها و تسليم در مقابل آن ، يا انکار حقيقت است.
شهيد مطهرى(ره) در اين باره مىگويد: «اگر كسى در روايات دقت كند، مىيابد كه ائمه(ع) تكيه شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى بايست تحقيق و جستجو كند ، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى روند، در رديف منكران و مخالفان نيستند.
ائمه اطهار بسيارى از مردم را از اين طبقه مىدانند. اين گونه افراد داراى استضعاف و قصور هستند و اميد عفو الهى درباره آنان مىرود».
وى از مرحوم علامه طباطبايى نقل مىكند: «همان طورى كه ممكن است منشأ استضعاف، عدم امكان تغيير محيط باشد، ممكن است اين جهت باشد كه ذهن انسان متوجه حقيقت نشده باشد و به اين سبب از حقيقت محروم مانده باشد».(2)
بنابراين ، اين امكان وجود دارد كه غير مسلمانان نيز داخل بهشت شوند .اين ها گروهي هستند كه به عنوان مستضعفان شناخته مي شوند ، يا واقعا و حقيقتا دنبال دين حق بودند ، اما به دلائلي بر آن دست نيافتند و نيز انسان هاي درستكار و پاک بودند و طبق فطرت پاک و عقل خود عمل کرده اند.
محاسبه اعمال آنان، بر پايه عدل خداوندى است . بر اساس عقل و فطرت و كردارشان ، هم چنين اعتقادات و باورهاي شان (اگر صحيح و مطابق با اسلام باشد) مورد حساب قرار مىگيرند.
در مورد برزخ نيز وضعيت ايشان مانند قيامت است و تفاوتي از اين جهت نمي كند.
جهت مطالعه بيش تر در اين موضوع به كتاب «عدل الهي» ( بخش اعمال خير غير مسلمانان) اثر استاد شهيد مطهري مراجعه فرمائيد.
پىنوشتها:
1. رعد (13) آيه 29.
2. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 320 به بعد.
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ ۱۲:۲۵ شناسه مطلب: 18535
ميخواستم انواع معاني عبارت خاتم الحجج را بدونم.
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
معناي (خاتم ) به( فتح يا کسر تاء) فرجام هر چيز يا هر کاري را گويند. آنچه که کار بدان پايان پذيرد .پايان بخش هر چيز. بنا براين اگر به پيامبراسلام خاتم الانبياء گفته مي شود، به اين خاطر است که پايان بخش پيامبران است . فرزندان او که امامان معصوم و جانشينان به حق آن حضرت هستند، از سوي خداوند به عنوان حجت و راهنما و هدايت گر مردم مي باشند . خاتم الحجج ( پايان بخش حجت ها ) حضرت مهدي (ع ) مي باشد. به هرحال به اين خاطر به امام مهدي (ع) خاتم الحجج گفته مي شود . (1)
پي نوشت :
1. معارف ومعاريف، ج 5 ،ص 4و5 .
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ ۰۸:۲۷ شناسه مطلب: 18513
با سلام لطفا بر اساس حکم عقل آن هم در حد انتطار جوان امروز که شاید خیلی هم احساس دینی ندارد پاسخ بفرمایید. چرا کسی که تا چهل سالگی تقریبا بنده خالص خدا بوده ودستورات دینی را کامل انجام داده و در جامعه نیز بسیار صادقانه و شرافتمندانه کار کرده اینک فکر میکند که هیچ فرقی با کسی که اینگونه نبوده ندارد . حتی بر خلاف تمام وعده های دینی وضع مادی خوبی ندارد با اینکه واقعا کار کرده و حتی به اندازه یک نخ سیگار اسراف نکرده اما زندگی اش می لنگد . ..... مگر انسان چقدر عمر میکند و تا کی باید ...... منتظر باشد . مگر نه اینکه لا معاد له من لا معاش له . لطفا با ارسال پاسخ مستدل به جوانی که کم کم پا به میان سالی می گذارد در حالی که فکر میکند از دینداریش خیر چندانی ندیده است کمک کنید تا از این برزخ بیرون اید. با وجود اینکه قبل از 25 سالش تمام شود 70 درصد کتب استاد مطهری و قبل از سی سالگی بسیاری از مکتوبات علامه جعفری یا تفاسیر متعدد ویا تعداد بسیار زیادی از کتب حضرت امام را مطالعه کرده وکتب سلوک معتبری را هم مدت های طولانی عمل کرده اما اکنون با نگاهی به گذشته ... و مهمتر در پیشرو آنچه را که وعده فرمودند آنهم حداقل در دنیای مادی محقق ندیده است با اینکه تمام و کمال انجام وظیفه کرده است اما اینک ....... . با تشکر
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
1-تصور شما از وضعيت خود و ديگر افراد و موقعيت و جايگاه خود و آنان كاملا اشتباه است ؛ وضعيت ظاهري و امكانات و بهره مندي هاي فردي و اجتماعي فرد، نه معيار درستي اعمال و رفتارهاي گذشته اوست و نه نشان دهنده نادرستي آن ؛ البته و به شكل طبيعي درست رفتاري و تلاش و كوشش در عين دين داري و تقوا مداري مي تواند به سعادت و موفقيت ظاهري كمك كند ، اما به هيچ وجه تلازم و رابطه مستقيمي بين اين امور وجود ندارد .
چه بسا افرادي كه به واسطه رعايت تقوا و حدود الهي در مشكلات و نابساماني هاي بسياري واقع مي شوند . چه بسا بي دينان و بي تقواياني كه در نتيجه بي تقوايي و عدم رعايت ضوابط ديني و اخلاقي به ثروت و موقعيت و مكنت فراوان دست مي يابند ؛ البته در نتيجه معمولا رعايت تقوا و ضوابط ديني و اخلاقي به سعادت و برخورداري معقول از نعمت هاي دنيايي هم منتهي مي گردد .بي تقوايي و بي مبالاتي در رفتارها به مشكلات مختلف براي اين افراد منجر مي شود ، اما اين امر هم عموميت و كليت ندارد .
2- در مباني ديني به ما وعده داده نشده كه براي رفاه و برخورداري و نعمت هاي ظاهري خود دين دار باشيد . بين تقوا و دين مداري و نعمات مادي نسبت مستقيمي تعريف نشده ؛ اگر اين گونه بود، بسياري از انبيا و امامان معصوم ما در فقر و تنگناي مادي به سر نمي بردند ؛ البته در منابع ديني در خصوص رابطه تلاش و كوشش و كياست نسبت به برخورداري مادي اشاراتي شده كه اين امر هم نوعي رابطه عقلاني و طبيعي است .
نبايد توقع داشت كه تنها به مجرد دين داري و رعايت حدود شرعي و اخلاقي لزوما بايد طرح هاي اقتصادي انسان با موفقيت همراه شود يا تلاش هاي او به نتايج و اهداف قابل قبول برسد ، فرد دين دار به واسطه توكل به خداوند و اهداف ارزنده اي كه در مسير تلاش هاي خود دارد ،چه بسا زودتر و بهتر به نتيجه دست يابد ، اما باز نبايد اين امر را قاعده اي كلي دانست .
3- روايت مورد نظر به اين شكل وارد شده است : " من لا معاش له لا معاد له " به اين معنا كه كسي كه داراي معاش و امورات درستي براي زندگي معيشتي خود نباشد، نبايد توقع معاد و آخرتي آباد نيز براي خود داشته باشد ؛ در نتيجه اين بدان معنا نيست كه تنها افراد داراي
امكانات مادي و رفاه اقتصادي داراي آخرتي خوب و رضايتمندانه هستند ، بلكه ممكن است فرد داراي بهره مادي كم ، اما ابزار و توان و زمينه معيشتي ثابت و معقولي باشد و با همان زندگي خود را به سرانجامي مطلوب برساند .
4- نتيجه مستقيم رعايت امور ديني و تقوا و اخلاق ، نزديكي به خداوند و جلب رضايت او و در نتيجه برخورداري از بهترين سرنوشت و تقديرات در زندگي و رسيدن به سعادت ابدي است ؛ بر اين اساس چه بسا خداوند براي بنده اي خوب ، دارا بودن از امكانات وسيع مادي و رفاهي را به صلاح او و آخرتش نداند . او را از پاره اي از اين امور محروم سازد ، اما اين امر لطفي است از جانب خداوند كه در نتيجه نيك رفتاري او عائدش شده است .
در واقع خداوند اين وضعيت را همچون نعمتي براي او مقدر نموده است تا وي در اين وضعيت به برخي مفاسد و خطرات كه ممكن بود در شرايط رفاه و نعمات گوناگون مادي به آن مبتلا شده و از سعادت حقيقي باز بماند ، دچار نگردد ؛ پس حتي اگر وضعيت شما ناشي از همين حقيقت باشد، باز بين شما و ديگر افراد چون خودتان كه از اين دين مداري و تقواي رفتاري برخوردار نيستند، فاصله اي بس عظيم است .
بين تقوا و كسب معارف ديني و رعايت امور شريعت و اخلاق با تلاش هاي سودمند اقتصادي و انتخاب هاي دقيق و درست اجتماعي و مشورت و همكاري با افراد موفق در اين حوزه جمع كرده ، تلاش كنيد موفقيت هاي اجتماعي و اقتصادي خود را نيز در كنار موفقيت هاي معرفتي و ديني به دست آوريد. تلاش هاي مضاعف را عين جلب رضايت خداوند و كسب معرفت ديني بدانيد .
هيچ گاه از تلاش هاي و مجاهدت هاي ديني خود مايوس و نااميد نبوده ،همه آن ها را درآمدهاي معنوي و سرمايه هاي انساني خود بدانيد كه بسياري ديگر از آن بي بهره اند . چه بسا سرمايه دار هاي عظيم گرفتار هزاران آلودگي و انحراف و مشكل عقيدتي و رفتاري هستند و در آتشي مي سوزند كه اكنون بر ما و خودشان مخفي است .
از هر نوع نگاه كاركرد گرايانه به مباني و مفاهيم ديني دست كشيده، از مقايسه نتيجه اعمال و رفتار ديني خود و نتايجي كه متوقع رسيدن به آن هستيد ،دست برداريد . خود را در دو عرصه متفاوت ، يعني :دين داري و دين مداري تنها براي خدا و جلب رضايت او - و تلاش براي معيشت و رفاه بيش تر ، البته با توكل به خداوند و با كمك عقل و منطق و خرد اجتماعي ، مهيا كرده، بيش تر و بهتر از گذشته دراين مسير گام برداريد كه اميدواريم به نتيجه مطلوب دست يابيد .
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ ۰۸:۱۸ شناسه مطلب: 18509
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ ۰۸:۱۵ شناسه مطلب: 18508
۱۳۸۹/۰۶/۱۴ ۰۳:۴۱ شناسه مطلب: 18501
پیامبران بدون استثنا مردم را به چیزی دعوت می کرده اند؟
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
در اين باره که هدف مشترک همه انبيا چه بوده، امير مومنان در نهج البلاغه بيان زيبايي دارد :
« آن گاه که در عصر جاهليتها بيش تر مردم پيمان خدا را ناديده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدايان دروغين روي آوردند، شيطان مردم را از معرفت خدا بازداشت. با خواستههاي انسانها، رسولان خود را پي درپي اعزام کرد تا وفاداري به پيمان فطرت را از آنان بازجويند .نعمتهاي فراموش شده را به ياد آوردند . با ابلاغ احکام الهي حجت را بر آن ها تمام نمايند . توانمنديهاي پنهان شده عقلها را آشکار سازند . نشانههاي قدرت خدا را معرفي کنند.» (1)
از کلام حضرت به دست ميآيد که آموزههاي ياد شده جزء اهداف مشترک همه انبيا بوده است.همه آنان براي تامين اهداف مذکور و لوازم و پيامد همان اهداف مبعوث شدهاند. در واقع همه انبيا يک هدف را تعقيب ميکردند و آن تامين سعادت انسانها از طريق نشان دادن راه صحيح زندگي و كسب معرفت كامل و درست نسبت به حقايق عالم ،يعني در حقيقت هدف اصلي انبيا رساندن بشر به درجه برخورداري از ايمان به خدا و روز رستاخيز و تعليم و تربيت صحيح ديني و تقويت اصول اخلاقي بوده است. (2)
پينوشتها:
1. نهج البلاغه ،خطبه 1.
2. پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني ،ص 243.
۱۳۸۹/۰۶/۱۳ ۱۲:۳۷ شناسه مطلب: 18444
نظریه تکامل موجودات زنده با اعتقاد به خدا منافات دارد؟
نظريه تكامل موجودات زنده از ابعاد مختلف قابل بررسي است:
گاهي از ديدگاه اعتقاد به خدا و توحيد بحث ميشود كه آيا اين نظريه با اعتقاد به خدا منافاتي دارد؟
با آيات قرآن در مورد خلقت منافات دارد ؟
در اين جا از چند سو بايد مسئله را مورد بررسي قرار داد:
1. آيا اين يك اصل مسلم و ثابت شده علمي است ؟
اين نظريه هنوز يك فرضيه است و دانشمنداني با آن به مخالفت برخاسته يا تغييراتي در آن دادهاند؛ بنابراين بر فرض كه اين نظريه مخالف ظواهر برخي از آيات قرآني قلمداد شود، قدرت برابري با آن ها را ندارد.
2) به فرض مسئله تكامل ترانسفورميستي را بپذيريم و براي انسان اجداد حيواني قائل شويم ، هيچ گونه مخالفتي با اينكه انسانهاي موجود همه داراي پدر و مادر واحدي به نام آدم و حوا باشند ندارد.
بلي اين سوال پديد ميآيد كه آدم و حوا از تكامل حيوانات ديگر خلق شده اند (نظريه ترانسفورميسم) يا هيچ گونه اجداد حيواني ندارند (نظريه فيكسيسم)؟
ظواهر آيات قرآن نظريه دوم است ، ولي در عين حال اين آيات نفي كلي نظريه ترانسفورميسم را در مورد انسانهاي قبل از انسان موجود (مانند انسانهاي نئاندرتال) نميكند.
ممكن است آيات قرآن در مورد آفرينش انسان از خاك چنين تفسير شود كه خاك پس از طي مراحل تكاملي بعد از ميليونها سال به صورت خلقت كامل انسان درآمده است.
همان گونه كه برخي نويسندگان آيات قرآن را با نظريه تكامل تطبيق دادهاند.
هم چنين ممكن است بين انسانهاي امروزي و از نسل آدم با انسان نماهاي گذشته از نظر فيزيولوژي (جسماني) شباهتهاي وجود داشته باشد، اما به هيچ وجه نميتواند بين عناصر اساسي انسانيت مانند روح انساني، خلاقيت، وجود ارزشهاي اخلاقي، خوب و بد و... شباهتها را اثبات كرد تا بين انسانهاي امروزي موجودات حيواني ارتباط برقرار كرد.
در هر حال تئوري هاي علمي صرفا مي تواند شباهتهايي را از نظر فيزيولوژي و مادي اثبات كند، اما در موضوع عناصر و ويژگي هاي ديگر انسان از نظر ساختار روحي و معنوي چيزي بيان نمي كند.
هم چنين حتي بر فرض اثبات كامل اين نظريه، باز نميتواند نظريهاي مقابل و مخالف با قرآن باشد، زيرا براساس نظريه تكامل، راه پيدايش انسان از دگرگونيهاي طبيعي حيوان ميگذرد، اما ثابت نميكند كه اين، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از اين طريق پا به عرصه هستي گذاشته است، زيرا تجربه دلالت ميكند بر اين كه از اين راه فلان حادثه رخ ميدهد و هرگز دلالت ندارد بر اين كه رخداد فلان حادثه از غير اين راه محال است.
به اين معنا كه ممكن است انسان نماهايي وجود داشته اند كه از نسل حيوانات و از تكامل آن ها به وجود آمدند، اما در عين حال آدم مي تواند مستقيما از خاك به وجود آمده باشد.
بنابراين درباره تكامل انسان و نظريه داروين بايد به اين نكته توجّه داشت كه يك نوع را در صورتي ميتوان تكامل يافته نوع پيش دانست كه اتّصال اين نوع به نوع قبلي حتمي باشد. اگر احتمال داده شود كه نوع قبلي از بين رفته و نوع ديگري به وجود آمده كه شباهت به نوع پيشين داشته است، نميتوان اين نوع را تكامل يافته نوع قبل دانست. در مورد نسل انسان چنين است؛ بر اساس آنچه از ظاهر احاديث و آيات استفاده ميشود، نسل كنوني انسان به حضرت آدم و حوا منتهي ميشود و آن دو داراي آفرينش مستقل بوده اند. اينكه قبلاً موجوداتي شبيه به انسان بودهاند و فسيلهاي به دست آمده حاكي از آن هاست، دليل آن نيست كه انسانهاي تكامل يافته آنان باشد.
در هر حال اين مسئله از زواياي مختلف قابل بررسي بوده و با توجه برداشتها و نظريات مختلف( هم در جانب علم و هم در برداشت از آيات قرآن)ناهمگوني ظاهري ميان آيات و تئوري تكامل كاملا قابل رفع است.
در ضمن توجه شما به سوال و پاسخي كه در ذيل آمده جلب مي كنيم.
سوال : آيا نظريه تكامل داروين (انسان نسل تكامل يافته ميمون ) صحيح است ؟
پاسخ :نظريه تكامل (Evolution) روي كردهاي گوناگوني را در ميان زيست شناسان (Biologists)، فيلسوفان علم (Philosophers of scicnce) و عالمان ديني (Religious sclolars) برانگيخته است. اين نظريه از بدو پيدايش تاكنون مراحل متعددي را پشت سر گذاشته و همواره مورد نقد و اصلاحاتي واقع شده كه اهم آن ها عبارتند از:
(1) لاماركيسم (2) نئولاماركيسم (3) داروينيسم (4) نئوداروينيسم (5) موتاسيونيسم.
ا ) از منظر زيست شناختيbiologic)): اشكالات متعددي بر نظريه تكامل وارد ساخته اند، از جمله آن كه با تمام تلاش هايي كه داروين در جمع آوري شواهد بر نظريه خويش به عمل آورده، از تفاوت هاي عمده و اساسي بين انسان و اجداد حيواني مورد ادعاي وي (ميمون ) غافل بوده است.
برخي از اين تفاوتها كه "والاس " (wallace) به آن ها اشاره كرده عبارتند از:
1- فاصله عميق ميان مغز و قواي دماغي انسان و ميمون.
2- تمايز زباني آشكار بين انسان و ميمون.
3- استعداد و توانايي آفرينش هنري در انسان.
4- عدم تفاوت مغزي بين انسان متمدن كنوني و قبايل بدوي كه داروين آن ها را حلقه فاصل بين انسان متمدن و ميمون خوانده است. (2)
همچنين "فيزيكو" (Phisico) طبيعي دان آلماني و متخصص در تاريخ طبيعي انسان (Antropologist) مي گويد: "پيشرفت هاي محسوسي كه علم تاريخ طبيعي انسان نموده، روز به روز خويشاوندي انسان و ميمون را دورتر مي سازد. " (3)
ب ) از نظر فلسفه علم نيز كه معرفتي درجه دوم است، و رهبردهاي علمي، متدهاي برگزيده توسط دانشمندان، حاصل كار آن ها و عوامل دخيل در نظر پردازي هاي علمي را مورد سنجش و داوري قرار مي دهد، ديدگاه هاي گوناگوني عرضه شده كه عبارتند از:
(1) پوزيتويسم منطقي (L0gical positirism)(2) مينوگروي (Idealism) (3) واقع گروي خام (RealismNaive(4) واقع گروي نقدي (Criticalism) چهارمين نگرش كه جديدترين آن ها به شمار مي آيد، بر آن است كه تئوري هاي علمي برآيند مشاهدات صرف و تحويل پذير به داده هاي حسي نيست، بلكه تئوريها برآيند همكنشي داده هاي حسي و بر ساخته هاي ذهني دانشمند است. بنابراين نظريات علمي، اكتشافات محض نيستند و جنبه اختراعي نيز دارند. از اين رو نمي توان اين گونه نظريات را نسخه مطابق واقع و عينيت خارجي دانست. (4)
ج ) از نظر ديني : ميان عالمان ديني و ديگر دانشمنداني كه در پي تبيين ديدگاه اسلام پيرامون نظريه تكامل بر آمده اند، رويكردهاي گوناگوني يافت مي شود كه به اختصار عبارتند از:
1- ادعاي اينكه قرآن به صراحت از تكامل تدريجي و تحول انواع و پيوستگي نسلي دم زده است. (5)
2- رد تئوري تحولي خلقت. (6)
3- توجيه پذيري نظريه تكامل از طريق آيات قرآن در صورت اثبات آن در علم. (7)
4- در صورت اثبات نظريه تكامل در مورد ديگر جانداران، انسان حساب جداگانه و مستقلي دارد و پيوستگي نسلي با ديگر حيوانات ندارد. (8)
5- تفكيك وحي از مفسران آن. (9)
6- تفكيك زباني علم و دين. (10)
براي توضيح بيش تر علاوه بر متون ذكر شده ر. ك :
1ـ موضع علم و دين در خلقت انسان احد فرامرز قراملكي نشر آرايه؛
2- مجله "كلام اسلامي "، شماره 15 18 3- تورات، انجيل، قرآن و علم موريس بوكاي ترجمه : مهندس ذبيح الله دبير.
در اين جا با مختصر توضيحاتي به ذكر ديدگاه علامه طباطبايي مي پردازيم :
1- اساساً تئوري تكامل از نظر تجربي ثابت نگرديده است، و وفاق و اجماعي (Conseuse) بر آن نيست.
2- آيات قرآن با صراحت و نص قطعي از هيچ يك از دو نظريه ثبات انواع (Fixism) و تحول انواع (Transformism) دم نزده است. ليكن ظاهر آيات مربوط به خلقت انسان با ديدگاه اول انطباق دارد.
3- ظواهر كتاب و سنت تا زماني كه با حجت ديگري در تعارض نيفتد، به حجيت خود باقي هستند.
4- با توجه به مقدمات فوق نميتوان از مدلول ظاهري آيات قرآن در اين باره دست كشيد. (11)
در پايان به ذكر چند نكته پيرامون اين گفتمان مي پردازيم :
1- اينكه خداوند آفرينش خود را از طريق نظام عليت و اسباب و مسببات به انجام مي رساند، دليل بر اين نيست كه لزوما" از طريق روند تحولي و از تك ياخته به سوپر سلولي باشد؛ بلكه آن مسئله قاعده اي فلسفي و كلي است كه به صورت هاي گوناگون قابل تصور و تبيين است.
2- ظاهر قرآن اين است كه انسان هاي كنوني همه از نسل آدم (ع ) و حوا مي باشند . هيچ واسطه نسلي ديگري بين آن ها نيست؛ يعني، هر چند انسان هاي ديگري پيش از آدم بر زمين زيسته اند، ليكن بين حضرت آدم و انسان هاي پس از وي اختلاط نسلي ندارند.
بنابراين يا خود حضرت آدم وابستگي نسلي به آن ها دارد و يا ندارد: اگر داشته باشد ، ديگر انسانها از طريق وي به آنان متصل مي شوند. اگر نداشته باشد، هيچ گونه اتصالي بين بني آدم و انسان هاي پيش از وي نيست، چه آن كه قرآن فرموده است :
"و بث منهما رجالا كثيراً و نساءً ؛(12)خداوند از آن دو (آدم و حوا) مردان و زنان بسياري را منتشر ساخت "، البته در مورد چگونگي انتشار نسل وي، اقوال مختلفي وجود دارد؛ ولي آنچه با آيه همخواني بيش تري دارد و علامه طباطبايي در تفسير الميزان نيز آن را پذيرفته ، ازدواج فرزندان حضرت آدم با يكديگر است. اين مسئله هر چند در آغاز بعيد مي نمايد، ليكن با توجه به تغيير احكام الهي متناسب با شرايط زماني و مكاني و اعتباري بودن احكام تشريعي، مي توان آن را پذيرفت.
3- از نظر منطقي نفي نظريه تكامل لزوما" به معناي دفعي دانستن خلقت نيست؛ چنان كه تبيين به تدريجي بودن خلقت نيز منحصر به نظريه تحول انواع نمي باشد. از سوي ديگر آيات قرآن بر اصل تدريجي بودن خلقت دلالت روشن دارند، ولي همخواني آيات آن با نظريه تبدل انواع نيازمند تأويل و دست كشيدن از ظواهر است . تا زماني كه اين نظريه همچنان در بوته رد و قبول است، تأويل آيات و كنار نهادن ظواهر كتاب آسماني روا نيست.
4- نفي نظريه تحول انواع به معناي غير تكاملي دانستن جهان نيست، بلكه ممكن است كسي اين نظريه را نپذيرد و در عين حال معتقد به پويايي و تكاملي بودن نظام جهان شود، چنان كه فيلسوفان مسلمان پيش از پيدايش اين نظريه در زيست شناسي، حركت تكاملي در سراسر جهان مادي را از نظر فلسفي اثبات كرده بودند.
پي نوشت ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي، ج 14، ص 26.
2. علم و دين، ايان باربور «Ian barbiur»، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، ص 99 - 141.
3. علي اطلال المذهب المادي، فريد وجدي 103 - 108.
4. علم و دين، ايان باربور، مترجم بهاء الدين خرمشاهي، ص 169 - 244.
5. خلقت انسان، دكتر سحابي .
6. تفسير الميزان، ج 4، ص 153 - ج 9، ص 8 - ج 16، ص 269.
7. داروينيسم يا تكامل انواع، جعفر سبحاني؛فيلسوف نماها، مكارم شيرازي.
8. خلقت انسان از نظر قرآن، معارف قرآن، خداشناسي، انسان شناسي، كيهان شناسي، محمدتقي مصباح يزدي.
9. تكامل از نظر قرآن، علي مشكيني اردبيلي.
10. مقالات فلسفي، علل گرايش به ماديگري، مرتضي مطهري.
11. تفسيرالميزان مراجع ياد شده.
12. نساء(4) آيه 1.
۱۳۸۹/۰۶/۱۳ ۰۱:۵۲ شناسه مطلب: 18395
یامبر وقتی به دنیا اومدند آتشکده خاموش شد، پادشاهان به رو افتادند، ایوان مداین ترک برداشت، این نشون می ده که پیامبر از وقتی که به دنیا اومدن پیامبر بودند و پیامبر نشدند، یا مثلا حضرت علی (ع) دیوار کعبه به خاطر ایشون شکافته شد، خوب یعنی خدا این بنده ها رو یه جور دیگه هدایت کرده، خدا خواسته که پیامبر پیامبر و حضرت علی حضرت علی بشن، بعد خدا ما رو با همین بنده هاش مقایسه می کنه و میگه اینا جاشون تو بهشته، خوب منم اگه خدا حضرت فاطمه(س) می آفرید جام تو بهشت بود.اما منو یه آدم معمولی آفرید و کاملا بی انصافیه که خدا پاداشهایی که به اونا دادند رو به رخ ما بکشند. تناقض شدیدیه. باعث شده که یه بدبینی بدی پیدا کنم. خواهش می کنم کمکم کنید.
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز؛
خدا براى رساندن پيام خويش، پيامبرانى را از بين مردم برگزيده است . در هر زمان اين شخص برگزيده داراى بالاترين فضائل اخلاقى است . بين مردم زمان خويش عالمترين و با كمالترين و شايستهترين انسان براى رساندن پيام الهى و به دست گرفتن اين مسئوليت بزرگ مىباشد.
وى بين مردم به تقوا و علم معروف مىباشد . شايستگى لازم را براى دريافت وحى و به دوش گرفتن بار مسئوليت الهى دارد.
طبق نص صريح قرآن بين پيامبر و مردم هيچ تفاوتى از جهت انسان بودن نيست: «قل انما أنا بشر مثلكم؛ اى پيامبر ما، به مردم بگو: من انسانى همانند شما هستم». (1) پس پيامبر، هيچ تفاوتى با انسان هاى ديگر ندارد، مثلاً پيامبر گرامى اسلام (ص) بسان ساير انسانها داراى زندگى عادى و طبيعى بود . در عين زندگى عادى، با مجاهدت و كوشش فراوان، بندگى خود را به اثبات رساند.
وقتى با چله نشينى در غار حرا و عبادت خدا و محمد امين شدن بين مردم و ترك گناه، شايستگى خود را ثابت كرد و از هر جهت آماده دريافت وحى و پيام خداوند شد ، در چهل سالگى به پيامبرى مبعوث شد.
قبل از آن با الهام الهى و ارتباط قلبى با خدا ، عمر مىگذراند. مقاماتى كه پيامبر بدانها رسيد، اكتسابى بود، نه اين كه مجبور باشد گناه نكند، بلكه با كمال اختيار، در مسير الهى گام مىنهاد، از ديگر سو، طبق آيه قرآن «الله يعلم حيث يجعل رسالته» خداوند اين مقام را در جايى قرار مىدهد كه شايستگى لازم فراهم آمده باشد. حال در زمان ما ديگر پيامبرى مبعوث نمىشود، چرا كه دين پيامبر خاتم اديان است. راه وحى تشريعى بسته شده اما راه دل و ضمير خداشناسى باز است . اگر انسان بتواند با خودسازى، هرگونه گناه و پليدى را از خود دور نمايد، بدان جا مىرسد كه مىتواند كارى پيامبر گونه انجام دهد و به مقامى عظيم برسد. براى هر انسانى امكان آن است كه به مقام عصمت نايل گردد. عقلاً هيچ محذورى ندارد و عصمت چيزى نيست كه به كسى تفويض شده باشد، بلكه هر كسى مىتواند شايستگى رسيدن به اين مقام را در سايه علم و عمل داشته باشد و به آن دست يابد.
اگر شما يا هر فرد ديگري هم شرايط لازم را داشتيد و پيامبر مىشديد، باز جاى اين سؤال براى ديگران بود كه چرا شما يا ديگري پيامبر شديد؟ جواب همان است كه گفتيم.
از ديگر سو، ميزان مسئوليت با مقام، ارتباط مستقيم دارد . هر چه مقام بالا رود، مسئوليت سنگين تر مىشود . تلاش و مجاهدت بسيار مىطلبد. اين گونه نيست كه اين مقام را به كسى بدهند و او ديگر خيالش راحت و آسوده باشد، بلكه هر چه مقام بالاتر رود، مسئوليتها بيش تر، تكاليف سنگين تر، وسوسههاى شيطانى بيش تر و تلاش و سختى و مصيبت و امتحان افزايش مىيابد، بلكه تنها با گذراندن سختىها و تلاشها و امتحانها مىتواند به آن مقام دست يابد، مانند داستان حضرت ابراهيم (ع) و ذبح فرزند .
پىنوشت:
1. كهف (18) آيه 110.
۱۳۸۹/۰۶/۱۳ ۰۱:۰۷ شناسه مطلب: 18389
چرا شیطان با انهمه عبادت که می گویند از مقربان درگاه بود یعنی خالصانه عبادت می کرد که اگه این نبود مقرب نمی شد دچار غرور شد ؟ و اینکه چرا عذر خواهی نکرد؟ و این همه مهلت به او داده شد بجای مزد او؟ یعنی خدا مزد او را چیزی قرار داد که به بد بختی ما انجامید؟ این درست نیست که برای رضای یک نفر این همه ادم به جهنم بروند؟ نگویید اختیار است چون اگه شیطان نبود ما منرف نمی شدیم
پرسشگر گرامي باسلام و تشکر از ارتباط با اين مرکز.
شيطان آفريده نشد تا خلايق را بفريبد. او فريب نفس خويش را خورد . از خداوند مهلت خواست تا دنيا هست، او نيز باشد، از آن پس قسم خورد تا انسانها را بفريبد. مگر كسانى را كه مؤمن باشند.(1) . خداوند نيز اين مهلت را به شيطان داد.
اما چرا اين مهلت را از طرف خداوند يافت، مىتوان گفت فلسفه وجود شيطان براى انسان، همانند وجود قواها و غرايز و نفس اماره درون انسان است كه انسانها را به سوى بدى و دور شدن از خدا امر مىكنند. از طرف ديگر گرايش به سوى كمال و نيكى و خرد و رسولان و پيامبران الهى، در مقابل آن ها قرار مىگيرند تا انسانها را به كمال و خوشبختى سوق دهند. تنها در صورت وجود هر دو نيرو در انسان است كه وى مىتواند با اختيار خود، يكى از دو راه را انتخاب كند تا به سعادت يا شقاوت برسد. بنابراين اگر نفس اماره و نيروهاى سركش و شيطانها نبودند، انسان نمىتوانست در معرض آزمون الهى قرار گيرد و با نفى و طرد و مبارزه با آن ها، موجب شكوفا شدن استعدادهاى عالى انسانى و سير در مسير كمال و خوشبختى و سعادت ابدى شود، پس شيطان شر مطلق نيست.
"علامه طباطبايى" فرموده است: "اگر شيطانى نبود، نظام عالم انسانى هم نبود، وجود شيطانى كه انسان را به شر و معصيت دعوت كند، از اركان نظام عالم بشر است، نسبت به صراط مستقيم، او به منزله كناره و لبه جاده است . معلوم است كه تا دو طرفى براى جاده نباشد، متن جاده هم فرض نمىشود".(2)
دنيا ميدان آزمايش است . انسان هدف اين آزمايش، پس حريف قدرى چون شيطان لازم است تا انسان بتواند در مصاف با او، استعدادهاى خارق العاده خود را شكوفا كند.
بنابراين ماهيت وجود انساني، ماهيت موجود داراي اختيارو انتخاب است . چون مسئله انتخاب به ميان آيد، بايد دو طرف نيك و بد فرض شود تا انتخاب و اختيار معنا داشته باشد.
پس خداوند چون انسان را موجود داراي اختيار آفريد، نمي توان گفت چرا راه هاي گناه (و از جمله وجود شيطان) بسته نشد و چون راه هاي گناه بسته نشد،راه دوزخ هم بسته نيست.
خداوند انسان را آفريد . هدف اين است كه او به بهشت دست يابد، اما با اختيار و انتخاب خود او . طبعا انسان هائي وجود دارند كه با سوء اختيار خود راه بهشت و رحمت الهي را انتخاب نمي كنند، بلكه جايگاه دوزخ را انتخاب مي كنند.
بنابراين وجود بهشت و دوزخ، بنابر انتخاب و اختيار انسان ها است .انتخاب و اختيار انسان ها، لازمه وجود موجود داراي اختيار است. پس نمي توان گفت چرا خداوند فقط بهشت را نيافريد.
شيطان (چه شيطان جني و چه شيطان انسي) با انواع حيلهها و القاها و زينت دادنها به زمينه گناه كه در نفس انسان است، ترغيب ميكند، امّا شيطان، علّت تامه گناه نيست، به اين معنا كه غرائز نفساني در وجود انسان، باعث و علّت گناه است . شيطان هم با ترفندهاي خود به آن كمك ميكند. بنابراين، اگر شيطان هم خلق نميشد، انسان به وسيله غريزي كه در وجودش هست، گناه ميكرد، بله اگر شيطان نبود، انسان، كمتر گناه ميكرد، چون تحريكات شيطاني نبود. قلمرو قدرت شيطان در حد وسوسه است. "يوسوس في صدور النّاس" پيامبر(ص) در خطبه آخر شعبان فرمود: "يغلّ فيه الشياطين؛ يعني در ماه مبارك رمضان شياطين در غل و زنجيرند . قدرت بر وسوسه ندارند". اما معصيت و گناه انسان ها در اين ماه بسته و ختم نمي شود، اگر چه كمتر مي شود.
در مقابله وجود شيطان و نفس اماره در جود انسان، عقل و خرد وي و فطرت خداجوي و پيامبران الهي قرار دارند.
پس در يك طرف نيروهاي خير و در طرف ديگر نيروهاي شر وجود دارند.
حديثي را از امام صادق(ع) نقل ميكنيم: "اصول الكفر ثلاثة: الحرص و الاستكابر و الحسد، فامّا الحرص، فانّ آدم(ع) حين نهي عن الشجرة حمله الحرص علي أن أكل منها و امّا الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لآدم(ع) فأبي و امّا الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه؛
ريشه هاي كفر سه چيز است: حرص و استكبار و حسد، امّا حرص، باعث شد كه آدم از درختي كه خوردن از آن ممنوع شده بود، بخورد .از بهشت رانده شد اما استكبار، باعث شد كه ابليس وقتي كه خدا به او امر كرد كه بر آدم سجده كن، سجده نكرد . باعث كفر او شد امّا حسد باعث شد كه قابيل، برادرش هابيل را بكشد.(3)
در اين روايت ريشه هاي گناه را همان غرايز موجود در نفس انسان دانسته است. فريب شيطان از طريق همين نيروها در وجود انسان است . اگر كسي بتواند نيروهاي وجود خود را در كنترل خود قرار دهد و عقل و خرد بر هواهاي نفساني غالب كند، فريب شيطان را نخواهد خورد.
پينوشتها:
1. ص (38) آيه 82 و 83.
2. تفسير الميزان، ترجمه فارسى، ج 8، ص 50.
3. اصول كافي، ج 2، ص 289.





