كلام

چرا زندگی ساده و درویشی امام علی (علیه السلام) با زندگی سایر امامان (علیهم السلام) به خصوص امام حسن (علیه السلام) متفاوت است؟

پاسخ:
روش زندگي و سيره امامان (علیهم السلام) بر اساس اوضاع و شرايط زمان و وضع مردم، متفاوت بود، همان طور که در موضع‌گيري سياسي، امامان (ع) وضع متفاوت و گاهي متضادي داشتند برخي سکوت مي‌کردند، برخي جنگ مي‌کردند، برخي کار فرهنگي مي کردند، برخي به دعا و مناجات مشغول بودند، در شيوه زندگي نيز چنين بودند.
بديهي است رفتار و شيوه زندگي متناسب با زمان، مي‌تواند در پيشبرد هدف عالي، نقش مهمي داشته باشد پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مي‌فرمايد: «رحم الله من حفظ لسانه و عرف زمانه و استقامت طريقته؛(1) خداوند رحمت کند کسي که زبان خود را حفظ کند و زمان خود را بشناسد و از روش مستقيم برخوردار باشد». بر اين اساس چون وضع اقتصادي مردم در اوايل زندگي علي (ع) بسيار بد بود، حضرت با آن وضع زندگي مي‌کرد .همچنين در دوراني که امام علي (ع) حاکم و رهبر بود و مردم فقير و ندار بودند، امام به صورتي زندگي مي‌کرد که مشابه فقيرترين افراد باشد تا فقر و تنگ‌دستي براي فقرا به صورت بهتري قابل تحمل گردد، ولي امام مجتبي (ع) مدت بسيار کوتاهي رهبري را عهده دار بود. بعد به مدينه رفت، مدت ده سال بعد از پدر در مدينه زندگي مي‌کرد. آن زمان وضع مردم مدينه نيز بهتر از زمان علي (ع) بود .امام مجتبي (ع) در زندگي فردي، هزينه زيادي نداشت بلکه بذل و بخشش و مهمان نوازي او زياد بود. امام علي (ع) نيز اهل بذل و بخشش و انفاق و کمک به مستمندان بود.
افزون بر اين استفاده از نعمت هاي الهي، در حد متعارف، از نظر اسلامي و ديني اشکالي ندارد. امام علي (ع) در اين باره و استفاده از نعمت‌هاي الهي مي‌فرمايد:
آگاه باشيد اي بندگان خدا، پرهيزكاران از دنياي زودگذر به سلامت گذشتند. آخرت جاودانه را گرفتند، با مردم دنيا در دنياشان شريك گشتند، اما مردم دنيا در آخرت آن ها شركت نكردند. پرهيزكاران در بهترين خانه هاي دنيا سكونت كردند، بهترين خوراك هاي دنيا را خوردند، لذت هايي را چشيدند كه دنيا داران چشيده بودند، از دنيا بهره گرفتند آن گونه كه سركشان و متكبران دنيا بهره مند بودند. سپس از اين جهان با زاد و توشه فراوان، و تجارتي پر سود، به سوي آخرت شتافتند، لذت پارسايي در ترك حرام دنيا را چشيدند و يقين داشتند در روز قيامت از همسايگان خدايند، جايگاهي كه هر چه درخواست كنند، داده مي شود، و هر گونه لذتي در اختيارشان قرار دارد.(2)
امامان گر چه همه نور واحد بودند، ولي برخي چون علي (ع) از نظر عبادت و راز و نياز و شجاعت و ساده زيستي، در سطحي بالاتر از بقيه بودند. اين موضوع نقصي در ساير امامان (ع) ايجاد نمي‌کند.
هر کدام از امامان داراي ويژگي‌خاصي بودند. امام مجتبي مظهر سخاوت و بخشش و حلم الهي بود. در زمان خود به همان صورت که وظيفه داشت و خود تشخيص مي‌‌داد، مردم را هدايت و رهبري مي‌کرد، او پيش از بيست بار با پاي پياده به حج رفت. درباره امام علي (ع) چنين مطلبي در تاريخ ذکر نشده و نمي‌توانيم بگوييم چرا امام علي با پاي پياده به حج نرفت. هر کدام از امامان بر اساس شرايط و وضع و مسئوليت‌هاي خود بهترين روش براي ترويج و هدايت مردم را انتخاب مي‌کردند. ساير امامان (ع) که با علي (ع) زندگي متفاوتي داشتند، به همان دلائلي بود که ذکر شد.

پي‌نوشت‌ها:
1. نهج الفصاحه، ج 1، حرف را .
2. نهج البلاغه، نامه 27.

به غیر از بهشت و حهنم چرا خدا ما رو آزمایش میکنه؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
فلسفه و حكمت آزمون و امتحان توسط خداوند، يقينا آگاهي و اطلاع از نتيجه نيست ، زيرا اين امر براي خداوند روشن و آشكار است ، بلكه امور متفاوتي نظير پيدا شدن صحنه آزمايش و امتحان و سربلند بيرون آمدن و موفقيت امتحان دهندگان است.
اگر خداوند، قادر و عالم مطلق بوده و فضل او بي نهايت است، بايد زيباترين و كامل‏ترين جهان را خلق كند .زيباترين وجود و كامل‌ترين جهان، دنيايي است كه موجودي با اختيار خود در عرصه ‏هاي سخت امتحان در حالي كه عشق به خداي ناديده مي‏ورزد (برخلاف ملائكه كه شرايط ديگر دارند) صحنه ‏هاي زيبايي از عشق به معشوق را خلق كند.
اگر در جهان خلقت صحنه هايي كه ابراهيم (ع) در ذبح اسماعيل (ع) به رغم محبت به فرزندش آفريد، نبود و يا نمايش عشق يوسف (ع) و اعتماد او به خداوند در حالي كه در اوج شهوت و زيبائي بود و همه چيز براي او فراهم بود، اگر اين ها در عرصه ‏هاي جهان نبود، آيا جهان بدون اين صحنه‏ هاي عالي و شگفت آور و زيبا باز كامل‏ترين و زيباترين جهان بود ؟ اين نكته همان است كه فلاسفه از آن به نظام احسن تعبير مي‏كنند.
اصولا يكى از مهم ترين سنت هاى الهى، امتحان و آزمايش الهى است. انسان ها در هر لحظه از زندگى خود در حال گذراندن آزمون هاى متفاوت هستند، و در دوره گذار به سر مى‏برند. آزمون ها هميشگى، دائمى و فراگير مى ‏باشند .هنگامى كه چشم انسان در معرض نگاه حرام است ،آزمايشى الهى است . زمانى كه در معرض مال حرامى است، آزمونى را پيش رو دارد . زمانى كه در مقابل امر و نهى الهى است، باز آزمون برقرار است . هم چنين در مقابل دوست، مردم جامعه، افراد خانواده، همسر و... كه در اين آزمون ها يا سربلند بيرون مى‏آيد و يا شكست خورده و سرافكنده.
از لحظه‏ اى كه تكليف متوجه انسان است تا زمانى كه مرگ انسان را فرا مى‏گيرد ،چنين است . صرف گفتن شهادتين و ايمان آوردن كافى نيست كه انسان دين دار واقعى باشد . بايد ايمان از مرحله لسان به اعماق جان رسوخ نمايد. خدا در سوره عنكبوت مى‏فرمايد:
«آيا مردم گمان كردند به حال خود رها مى‏شوند و آزمايش نخواهند شد؟! كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم، (و اين ها را نيز امتحان مى‏كنيم) (1)
مفهوم آزمايش خداوند با آزمايش هاى ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاى ما براى شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى «پرورش و تربيت» است.
در قرآن، متجاوز از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است. اين يك قانون كلّى و سنّت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعداد هاى نهفته و پرورش دادن بندگان،‌آنان را مى آزمايد؛ به اين معنا كه انسان ها را به ميدان عمل مى كِشد تا ورزيده و آزموده و پاك شوند و لايق قرب خدا گردند.
امتحان خدا به كار باغبانيِ پر تجربه اى شبيه است كه دانه هاى مستعد را در زمين هاى آماده مى پاشد. دانه ها با استفاده از مواهب طبيعى شروع به رشد مى كنند و با مشكلات مى جنگند و با حوادث پيكار مى نمايند و در برابر طوفان هاى سخت و سرماى كشنده و گرماى سوزان، ايستادگى به خرج مى دهند تا شاخة گلِ زيبايي، يا درختى تنومند و پرثمرى بار آيد كه بتواند به زندگى و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد. اين رمز آزمايش هاى الهى است.
قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده: «او آنچه را در سينه داريد،‌ مى آزمايد تا دل هاى شما كاملاً خالص گردد و او به همه اسرار درون شما آگاه است».(2)
اگر آزمايش الهى نبود، استعداد ها شكوفا نمى شد . ميوه هاى اعمال بر شاخسار نمايان نمى گشت. معلوم است كه امتحان براى پاداش و كيفرى است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.(3)
علامة طباطبائى (ره ) مى فرمايد: امتحان الهى صرفاً براى اين است كه صلاحيت باطنى انسان از نظراستحقاق ثواب و يا عذاب به منصّه ظهور برسد (4). اين يك شيوه كلى و سنت دائمى پروردگار است كه براى شكوفا كردن استعدادهاى نهفته و از قوه به فعل رساندن آن ها را مى آزمايد، يعنى همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيش تر در كوره مى گذارند تا به اصطلاح آب ديده شود و فلز خالص تر به دست آيد، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى دهند تا مقاوم و خالص گردد.(5)
از طرف ديگر آنچه در نتيجه اين آزمون ها متجلي مي گردد ،ملاك مرتبه و جايگاه انسان ها در زندگي حقيقي اخروي شان است.در دادگاه محاسبه خداوند به همبن نتايج در برابر انسان ها استدلال مي شود تا جاي عذر و انتقادي در مقابل ايشان نباشد ؛ على عليه السلام مى فرمايد:
گرچه خداوند بزرگ به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است ،ولى آن ها را امتحان مى كند تا كارهاى خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است ،از آن ها ظاهر گردد.(6)
پس آزمون‌ها از دو جهت هدف خلقت را تأمين مي‏كند:
نخست خلق زيباترين و كامل‏ترين عالم .
ديگري كه از دل نكته نخست در مي‏آيد: اراده الهي به آن تعلق گرفته كه كمال انسان در كوره آزمايش‌ها و در پس سختي‏ها به دست او برسد، مانند سنگ و فلزات مختلف كه بايد در آزمايشگاه‌هاي مختلف و در كوره‏ها و درجات مختلف، حرارت و آزمايش ديده شود تا فلز خالص پديد آيد.
همه زيبايي و كمال عالم هستي و همه جمال خلقت انسان نيز رسيدن به نتيجه قرب خداوند و به فعليت رساندن كمالات بالقوه دروني در كوره حوادث و آزمايش دنيا و با اختيار و انتخاب خود است . نهادن اوليه اين كمالات در وجود او جلوه و زيبايي به مجموعه خلقت نمي بخشد و موجود برتري چون انسان را در مجموعه عالم متجلي نمي سازد .
بنابر اين كمال و ماهيت انسان به گونه اي است كه در سايه آزمون هاي جهان هستي، سختي‌ها، مشكلات و حوادثي كه براي او اتفاق مي افتد، نيز چگونگي برخورد با حوادث و آزمون‌ها و چگونگي بهره وري از آن‌ها استعدادهاي بالقوه به صورت بالفعل درآمده، راه سعادت و شقاوت خود را تعيين مي‌نمايد. انسان ها براي تكامل آفريده شدند، اما نه تكامل اعطايي و ناخود اگاه بلكه تكاملي خود خواسته و به دست آْمده از پس آزمون ها و امتحانات سخت و دشوار .

پي‌نوشت‌ها :
1. عنكبوت(29)آيه 2 و 3.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 93.
3. ترجمة تفسير الميزان، ج 20، ص 5 - 10؛ تفسير نمونه، ‌ج1، ص 526 - 530 و ج 24، ص 314 - 318، با اقتباس و تلخيص.
4. همان ج 4ص 61.
5. نهج البلاغه فيض الاسلام ، كلمات قصار، جمله 90 .
6 . اصول كافى، ج 4، ص 148.

آیا دلیلی بر یگانگی خداوند وجود دارد؟

پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در خصوص توحيد و يگانگي خداوند متعال دلايل زيادي از قبيل ادله عقلي ، نقلي ، فطري و... آورده شده لكن مهم ترين ادله ، عقلي هستندكه به برخي اشاره مي كنيم :
از نظر عقل و ادله عقلي اعتقاد به توحيد و يگانگي خدا به خاطر اين نيست كه مثلا اگر دو خدا باشند، با يكديگر نزاع و دعوا دارند، بلكه بحث برسر اين است كه اصلاً وجود دو خدا ذاتا ممكن است يا محال؟ در اين باره ادله فراواني نقل شده است، از جمله دركتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5»، شهيد مطهري 5 برهان براي استحاله وجود دو خدا ذكر نموده كه يكي از آن ها نيز به دو برهان مستقل تقسيم مي‏شود. اين براهين عبارت است از:
1- برهان رابطه وحدت عالم و يگانگي مبدأ آن،
2- برهان عدم تناهي،
3- برهان صرافت و محوضت وجود،
4- برهان تمانع،
5- برهان فرجه،
6- برهان نبوت.
با توجه به اين نکته اگر نحوه وجود خدا را چنان که قرآن و روايات (به ويژه روايات عميقي که از حضرت علي(ع) در اين زمينه وارد شده) و چنان که براهين عقلي و فلسفي تبيين مي کنند، تعقل کنيم ،پي مي بريم که عقلا تعدد خدا همانند جمع شدن 2 طرف نقيضين محال است. بنابراين نکته اساسي در مقام تصور و داشتن ادراک صحيح از خدا و واجب الوجود است . اگر در اين زمينه به يک تصور درست از وجود حق نائل شويم، معلوم مي شود تعقل وجود خداوند ملازم با وحدانيت اوست ،به گونه اي که به هيچ نحوه فرض تعدد در او راه ندارد.
برداشت از مجموعه آيات و روايات و براهين عقلي در باره وجود خدا اين است که او وجودي است:
اولا، نامتناهي .
ثانيا، کمال مطلق و داراي همه کمالات وجودي . واحد است به وحدت حقيقي، نه عددي ؛ محض و صرف وجود است . هيچ شريکي در او راه ندارد . اين نحوه وجود عقلا تعدد در او محال است. هر يک از مفاهيم چهارگانه فوق حد وسط يک برهاني است بر اين مدعي که به صورت فشرده به بعضي اشاره مي کنيم.
برهان اول از ملاصدرا است که استاد مطهري تقرير خوبي از اين برهان دارند که به صورت خلاصه بيان مي شود.
کثرت فرع بر محدوديت است. آن جا که محدوديت نيست، کثرت و تعدد معقول نيست. واجب الوجود وجود مطلق و بي نهايت است .همان طور که وجود دو عالم جسماني غيرمتناهي که از نظر ابعاد غير متناهي باشند تصور ندارد ،زيرا با نبودن حد و مرزي براي عالم جسماني هر چه را به عنوان عالم ديگر فرض کنيم، عين همين عالم خواهد بود، نه عالمي ديگر ،هم چنين اگر وجودي را مطلق و غيرمتناهي تشخيص داديم که وجود حق اين گونه است- چون هرگونه حد و قيد مساوي با مقهوريت است و حال آن که خدا« هو الله الواحد القهار» (1) - ديگر فرض وجود مطلق ديگر که در عرض او باشد و بتوان آن را دوم اين وجود فرض کرد، امکان ندارد.
خلاصه بيان استاد اين است :
همان طور که با فرض لا يتناهي بودن عالم جسماني امکان کثرت و نفوذ منتفي است، با فرض وجود مطلق غير متناهي نيز امکان وجود مطلق ديگري منتفي است ؛ بله وجودات متناهي که شأن و جلوه اي از خدا و در طول او و معلول هستند ،نه در عرض او اشکال ندارد ،زيرا کل عالم جلوه ذات حق است .
به همين شيوه فوق مي توان کمال مطلق - محض الوجود بودن - را حد وسط قرار داد و اثبات کرد فرض تعدد در ذات حق محال است . براي رعايت اختصار صرف نظر کرده و فقط در باب واحد حقيقي و کمال مطلق بودن توضيح مي دهيم :
وحدانيت و يکتايي خداوند در نظر بسياري از مردم در قالب وحدت عددي تصور مي شود ؛يعني معناي يکي بودن خدا همان معنايي است که معمولا از عبارت يک خورشيد مورد نظر است اما تأملات عميق عقلاني و تعاليم عميق قرآن و سنت اسلامي معناي عميق تري از وحدت را به ما ارائه مي کند که به وحدت حقيقي تعبير مي شود.
در وحدت عددي واحد به گونه اي است که وجود مصاديقي متعدد براي آن ممکن است ،از اين رو مي توان براي آن دوم و سوم فرض کرد اما واحد حقيقي به گونه اي است که فرض دو يا سه براي آن محال است.
شيخ اشراق به عنوان يک قاعده مهم فلسفي مي فرمايد:
«صرف الشيء لايثني ولا يتکرر» و با تأمل در حقيقت ذات الهي که صرف و محض وجود است و هيچ ترکيبي در او راه ندارد، روشن مي شود که وحدت خداوند از قبيل وحدت عددي نيست ،زيرا چنين نيست که به عنوان وجود يک يا چند خداي ديگر را در کنار خداوند واحد ممکن شمرد و گرنه هر يک قيدي براي تميز از يکديگر مي خواهند که در اين صورت ديگر محض و صرف نيستند.
پس خداوند واحد است به وحدت حقيقي که فرض وجود ديگري از اين وجود محال نامعقول است.
علي(ع) فرمود :«واحد لا يعدد؛ خداوند يکتايي است که وحدتش عددي نيست» (2).
در جايي ديگر مي فرمايد: «... فقول القائل واحد يقصد به باب الاعداد فهذا ما لايجوز لان مالا ثاني له لا يدخل في باب الاعداد ؛ کسي که بگويد خدا يکي است و مقصودش وحدت عددي باشد ، اين نوع وحدت شايسته او نيست زيرا آنچه دومي ندارد، در اعداد داخل نمي شود» (3).
خلاصه مطالب : عقلا فرض تعدد و وجود دو خدا محال است .ديگر جايي براي طرح اين مسأله که خدايان با هم تفاهم کنند باقي نمي ماند.
اما برهان يا حد وسط کمال مطلق بودن خداوند بر محال بودن تعدد خدايان.
اگر دو خدا فرض کنيم ،بايد بين آن ها تمايز باشد ،زيرا با نبود هرگونه تمايز فرض دو بودن منتفي است.
در اين صورت ما با دو احتمال مواجهه هستيم:
ا) يکي از آن دو خدا کامل مطلق و ديگري ناقص و فاقد بعضي کمالات است.در اين صورت فقط همان کامل مطلق خداست و اين احتمال به وحدت مي انجامد.
ب) هر يک از دو خداي مفروض داراي کمالي باشد که ديگري فاقد آن است.
در اين صورت هيچ يک خدا نيستند. چون هر يک ناقص بود و ناقص طبق فرض نمي تواند خدا باشد .
به علاوه احتمال دوم مستلزم ترکيب هر دو خدا از وجدان کمال و فقدان کمال است اما در خدا ترکيب راه ندارد؛ يعني هر خدا مركب مي شود از بخش داراي كمالات و بخش فاقد كمالات كه اين امر در خدا محال بوده ،بيانگر محدوديت و مشكلات عقلي ديگر است .
اگر بگويد احتمال سومي هم هست که هر يک داراي تمام کمالات باشد مي گوييم :
ديگر دوئيت معنا ندارد چون تمايزي در بين نيست :
امكان ندارد دو خدا داشته باشيم كه عين هم در همه چيز باشند . براي دوتا بودن دو موجود لازم است كه لااقل در يك چيز جزيي با هم تفاوتي داشته باشند ؛ فرضا مي خواهيد دو برادر دوقلو را در ذهن تصور كنيد كه در همه خصوصيات ظاهري وباطني عين هم هستند وهيچ اختلافي حتي در لحظه ولادت و... در آن ها وجود ندارد ؛ حتي در همين تصور ذهني هم نياز مند آن هستيد كه براي اين دو نفر نوعي تمايز و تغاير گر چه اعتباري فرض كنيد تا به يكي عنوان برادر اول و به ديگري عنوان برادر دوم بدهيد ؛ مثلا يكي را در سمت چپ تصوير ذهني خود مي نهيد و ديگري را در سمت راست .
اگر قرار باشد در همين امور هم تفاوتي بين اين دو نباشد ،مي بينيد كه تصور اين دو نفر دچار مشكل مي شود، يعني نمي توانيد دو نفر را تصور كنيد كه هر دو در سمت راست قرا داشته باشند يا هر يك در سمت چپ ديگري باشد .
مساله عينيت دو خدا در همه چيز دچار همين مشكل است ؛ تازه آنچه ذكر شد ،در خصوص امري ذهني بود ،چه رسد به دو خدايي كه در خارج فرض تحقق آن ها شده ؛ پس فرض دوئيت بدون وجود اندك تفاوتي بي معناست . فرض وجود تفاوت هم چنان كه ذكر شد باطل است . توجه ودقت در همين برهان ساده به روشني محال بودن تعدد خدا را آشكار مي سازد .
براهين متعدد ديگري نيز در اين زمينه ذکر شده مانند برهان تمانع و برهان فرجه و... مي توانيد به منابعي در اين زمينه مراجعه فرماييد مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم استاد مطهري، ج 5 که همين سؤال را مطرح کرده و جواب داده اند.
کتاب معارف قرآن استاد مصباح يزدي، ج 3 - 1 و تفسير شريف الميزان ذيل سوره توحيد و آيه « لوکان فيهما آلهه الا الله لفسدنا» .

پي نوشت ها :
1 . زمر(39) آيه 4.
2 . نهج البلاغه، خطبه 185.
3 . التوحيد، شيخ صدوق، باب 3، حديث 3.

چرا نماز مي خوانيم؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
عبوديت و پرستش يکي از نيازهاي انسان است. تمامي انسان‌ها از ابتدا تا کنون به شکلي پرستش داشته‌اند. روح انسان نياز به عبادت و پرستش دارد. هيچ چيزي جاي آن را پر نمي‌کند، و خداوند تنها موجودي است که لائق پرستش است.
اهل عرفان گفته‌اند: براي رسيدن به عرفان الهي و شناخت خود و خدا مراحلي بايد طي شود. مرحلة اوّل، شريعت است. براي پيمودن اين مرحله بايد به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و کمک از عبادت وارد مرحله دوم يعني طريقت شد، آن‌گاه از طريقت عبور کرده و به حقيقت پيوست که پيوستن قطره به دريا است.
هر کدام از مکتب‌ها و آيين‌ها شيوه‌اي براي عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادت‌اند، ‌حتي موجودات ديگر نيز به عبادت و پرستش مشغولند. قرآن مي‌فرمايد:
«کلّ قد علم صلوته و تسبيحه؛(1) تمامي موجودات نماز و تسبيح خدا را مي‌دانند». در جاي ديگر مي‌فرمايد: «إنْ مِن شيء إلاّ يسبّح بحمده ولکن لا تفقهون تسبيحهم؛(2) هر موجودي با حمد، خدا را تسبيح مي‌گويد، ليکن شما تسبيح آنان را نمي‌فهميد».
جمله ذرات عالم در نهان با تو مي‌گويند روزان وشبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خاموشيم
گر شما سوي جمادي مي‌رويد محرم جان جمادان کي شويد
از منابع و مآخذ اسلامي به دست مي‌آيد که براي رسيدن به حق و شاداب کردن روح عرفاني انسان، هيچ راهي بهتر از نماز يافت نمي‌شود. براي روح انسان شيفتة هيچ غذايي سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زيرا چه کسي بهتر از خداوند (که براي رسيدن به هر هدفي، ترکيب راه خاصي را مشخص فرموده است) مي‌تواند مَرْکب و معجوني براي رشد و ارتقاي انسان‌ها پديد آورد؟
آنچه زيبايي و حُسن و خير است، در نماز سفره‌اي است گسترده که خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز براي بندگانش باز مي‌کند و بر سر اين سفره انواع و اقسام غذاهاي لذيذ وجود دارد و هر کس مطابق استعداد و تعالي خود از آن بهره‌مند مي‌شود.
هشام بن حکم از امام صادق(ع) پرسيد: چرا نماز واجب شد، در حالي که هم وقت مي‌گيرد و هم انسان را به زحمت مي‌اندازد؟ امام فرمود: «پيامبراني آمدند و مردم را به آيين خود دعوت نمودند. عده‌اي هم دين آنان را پذيرفتند، امّا با مرگ آن پيامبران، نام و دين و ياد آن ها از ميان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پيامبر اسلام(ص) زنده بماند و اين از طريق نماز امکان پذير است»،(4) يعني علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احياي دين هم هست.
هم چنين نماز رابطه بنده با خداست . طبيعي است که بنده آن را به جا مي‌آورد که خواسته خداوند و معبود اوست. اصولا هدف اصلي از خلقت انسان بندگي است و نماز بهترين شيوه اظهار بندگي است.
شکل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامي در آن وجود دارد، هم تسبيح و تقديس لفظي است و هم تقديس عملي مي‌باشد. رکوع و سجود و تسبيح و تحميد و دعا و تکبير و سلام و خلاصه همه زيبايي‌ها در نماز است. با اين همه اگر نماز به طور صحيح و کامل با حفظ شرايط و آداب خوانده شود، جلوي بسياري از مفاسد اجتماعي را مي‌گيرد: «إنّ الصلاة تنهي عن الفحشاء والمنکر و لذکرالله اکبر»؛(5) نماز اگر با مقدمات و تعقيبات همراه باشد،‌انسان را به اوج معنويت مي‌رساند. اذان با آن محتواي زيبا دل را مي‌نوازد. نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبي(ص) زيباترين جلوه عبادت و همدلي و يکرنگي و صفا و صميميت است.
پيامبر(ص) فرمود: «نماز نور چشم من است».(6)
در آيات قرآن و از طريق پيامبر و پيشوايان ديني نيز تنها بخشي از آثار و حکمت‏هاي نماز و عبادت بيان شده است.
با توجه به آيات و روايات در اين زمينه، برخي از آثار و حکمت‏ها چنين است:
1 - قرب معنوي
يکي از آثار بسيار مهم نماز قرب به خداوند است. اين اثر روح عبادت و نماز را تشکيل مي‏دهد و يکي از آيات قرآن هدف آفرينش انسان عبادت بيان شده است(6) که حکايت‌گر بعد معنوي نماز و اهميت آن است، امام علي(ع) فرمود: «الصلوة قربان لکل تقي؛(7) نماز وسيله تقرب هر پرهيز کاري به خداوند است». در برخي از روايات از نماز به عنوان معراج مؤمن ياد شده که اشاره به آثار معنوي آن مي‏باشد.
2 - ياد خدا و آرامش رواني
در قرآن آمده است: «اقم الصلوة لذکري؛(8) نماز را بر پا دار تا به ياد من باشي».
يکي از نويسندگان در تفسير اين آيه مي‏نويسد: «روح و اساس و هدف و پايه و مقدمه و نتيجه و بالاخره فلسفة نماز همان ياد خدا است. همان «ذکر اللَّه» است که در آيه فوق به عنوان برترين نتيجه بيان شده است»(9) ذکر و ياد خداوند نقش تعيين کننده در آرامش رواني دارد. نماز به عنوان ذکر خدا به انسان‏هاي نماز گذار آرامش مي‏دهد، «ألا بذکر اللَّه تطمئن القلوب؛(10) آگاه باشيد ياد خدا مايه اطمينان است».
3 - عامل باز دارنده از گناه
يکي از آثار مهم نماز جلوگيري از گناه است: «إنّ الصلوة تنهي عن الفحشا و المنکر».(11) طبيعت نماز از آن جا که انسان را به ياد خدا نيرومندترين عامل بازدارنده يعني اعتقاد به مبدأ و معاد مي‏اندازد، داراي اثر بازدارندگي از فحشا و منکر است.
انسان که به نماز مي‏ايستد و تکبير مي‏گويد، خدا را از همه چيز بالاتر مي‏شمرد... بدون شک در قلب و روح چنين انساني، جنبشي به سوي حق و حرکت به سوي پاکي و جهشي به سوي تقوا پيدا مي‏شود...».(12)
4 - گناه زدايي
يکي از آثار بسيار مهم نماز گناه زدايي است. نماز وسيله شستشو از گناهان و مغفرت و آمرزش الهي است(13). پيامبر(ص) از ياران خود سؤال کرد: اگر بر در خانه يکي از شما نهري از آب صاف و پاکيزه باشد و در هر روز پنج بار خود را در آن شستشو دهيد، آيا چيزي از آلودگي و کثافت در بدن او مي‏ماند؟ در پاسخ عرض کردند، نه. حضرت فرمود: نماز درست همانند اين آب جاري است. هر زمان که انسان نماز مي‏خواند، گناهاني که در ميان دو نماز انجام شده است، از بين مي‏رود».(14)
5 - غفلت زدايي‏
بزرگ‏ترين مصيبت براي رهروان راه حق آن است که هدف آفرينش خود را فراموش کنند. غرق در زندگي مادي و لذائذ زودگذر گردند، اما نماز به حکم اين که در فواصل مختلف در هر شبانه روز پنج بار انجام مي‏شود، مرتباً به انسان اخطار مي‏کند و هشدار مي‏دهد و هدف آفرينش او را خاطرنشان مي‏سازد... و اين نعمت بزرگي است که انسان وسيله‏اي در اختيار داشته باشد که در هر شبانه روز چند مرتبه به او بيدار باش گويد.(15)
6 - تکبر زدايي‏
يکي از عوامل مهم تکبر زدايي نماز است، زيرا انسان در هر شبانه روز هفده رکعت و در هر رکعت دو بار پيشاني بر خاک در برابر خدا مي‏گذارد و خود را ذره کوچکي در برابر عظمت او مي‏بيند، از اين رو پرده‏هاي غرور و خودخواهي را کنار مي‏زند. از اين رو علي(ع) بعد از بيان فلسفه عبادت، يکي از آثار نماز را تکبر زدايي بيان نمود: «خداوند ايمان را براي پاکسازي انسان ها از شرک واجب کرده است و نماز را براي پاکسازي از کبر».(16)
7 - عامل پرورش فضائل اخلاقي
نماز روح اخلاص و خداباوري را در انسان افزايش مي‏دهد و نتيجه آن پرورش فضايل اخلاقي است. انسان با نماز خواندن خود را از جهان محدود ماده و چهار ديوار طبيعت بيرون مي‏برد . به ملکوت آسمان‏ها دعوت مي‏کند . با فرشتگان هم صدا مي‏شود . خدا را در همه حال حاضر و ناظر مي‏داند.
8 - همگرايي
علاوه بر آثار مذکور که معمولاً آثار خودي نماز محسوب مي‏شوند، يکي از آثار مهم اجتماعي و سياسي نماز، همگرايي است. برگزاري نماز جمعه و جماعت، وحدت مسلمانان را به نمايش مي‏گذارد زيرا مسلمانان با صفوف فشرده در کنار هم قرار گرفته و با اوضاع سياسي و اجتماعي جهان آگاهي پيدا مي‏کنند. خطيب جمعه با بيان احکام و طرح مسايل سياسي و اجتماعي به نمازگزاران رشد سياسي مي‏دهد. شايد به خاطر آثار مهم نماز جمعه و جماعت است که در آموزه‏هاي ديني به اين دو فريضه اهميت خاصي داده شده است.(17) پيامبر اسلام(ص) فرمود: «خداوند نماز جمعه را بر شما واجب کرده است. هر کس آن را در حيات من يا بعد از وفات من از روي کم اهميتي يا انکار ترک کند، خداوند او را پريشان مي‏کند و به کار او برکت نمي‏دهد. بدانيد نماز او قبول نمي‏شود، بدانيد زکات او قبول نمي‏شود، بدانيد حج او قبول نمي‏شود،..، تا از اين کار توبه کند...».(18)
9 - نفي طاغوت و ايستادگي در مقابل ستم‏
انساني که فقط خداوند را عبادت نمايد ،در مقابل او سر تعظيم و تسليم فرود آورد، هر چه غير خداوند است، براي او حقير و کوچک مي‏شود و کسي نمي‏تواند با ظلم و ستم بر او چيره شود. در مقابل گردنکشان و ظالمان سر تسليم فرود نمي‏آورد و با طاغوت کنار نمي‏آيد. خداوند اين مسئله را يکي از اهداف بعثت پيامبر(ص) دانسته است: «ميان هر امتي، پيامبري را مبعوث کرديم تا خداوند را عبادت نماييد و از طاغوت (هر چه در مقابل خدا است) پرهيز کنيد.(19)
پي‌نوشت‏ها:
1. نور (24) آيه 41.
2. اسراء (17) آيه 44.
3. غلامعلي نعيم‌آبادي، نماز زيباترين الگوي پرستش، ص 35، به نقل از علل‌الشرايع، ج 2، ص 10.
4. عنکبوت (29) آيه 45.
5. بحارالانوار، ج 73، ص 141.
6. ذاريات (51) آيه 56.
7. نهج البلاغه، کلمات قصار، جمله 136، با اقتباس از: تفسير نمونه، ج 16، ص 292.
8. طه (20) آيه 14.
9. تفسير نمونه، ج 16، ص 289.
10. رعد (13) آيه 28.
11. عنکبوت (29) آيه 45.
12. تفسير نمونه، ج 16، ص 284.
13. همان، ص 290.
14. وسايل الشيعه، ج 3، ص 7.
15. تفسير نمونه، ج 16، ص 290 - 291.
16. نهج البلاغه، کلمات قصار 252.
17. جمعه (62) آيه 9؛ تفسير نمونه، ج 24، ص 125 به بعد.
18. وسايل الشيعه، ج 5، ص 7.
19. نحل (16) آيه 36.

امامان به خاطر عصمتی که دارند یا بینش خاصی که خداوند به آنها عطا کرده گناه نمی کنند درنتیجه گناه نکردن برای آنها مزیتی ندارد چون هرکس چنین بینشی داشت گناه نمی کرد. ضمنا عصمت با آیه ای از قرآن که حضرت محمد (ص) می گوید من بشری چون شما هستم تناقض دارد. نظر شما چیست؟

پاسخ:
برخلاف تصور شما بر اين باوريم كه عصمت انبيا و امامان (ع) به هيچ وجه جبرى نبوده، برخاسته از ايمان قوى و آگاهى هاى برتر آنان است؛ زيرا آنان نيز مانند ديگر افراد بشر داراى غرايز و علائق مادى و گرايش فطرى و الهى (هر دو) هستند. مى توانند به اختيار خود راه سعادت يا شقاوت را برگزينند.
همچنين مقام عصمت و پاكي براي ايشان به راحتي و آساني به دست نيامده ، بلكه بر اثر تلاش و سختي و مبارزه با هواي نفس و آزمون هاي الهي و علم و آگاهي از حقيقت گناه و معصيت و دروي از آن ها براي آنان حاصل شده است؛ پيامبران و امامان (ع) به مقتضاى مسئوليتى كه براى هدايت مردم دارند، از علم و عصمت موهبتى خداوند به عنوان پايه بهره‏ مندند، اما افزون بر آن را با عبادت و ايثار و زهد و تقوا و.... به دست مى‏ آورند. در هر صورت اختيار از آنان سلب نشده‏ است. هرگاه كوتاهى كنند و ترك اولى از آنان سرزند، گرفتار مشكلات و سختى‏ ها مى‏ شوند.
در واقع بهره مند شدن هر انساني از الطاف خداوند‌، به جهت شايستگي هاي است كه در وجود او است. خداوند از آن خبر دارد. اگر چه ممكن است شايستگي هنوز به مرحله عمل و تحقق نرسيده باشد، اما چون خداوند علم ازلي به شايستگي وجود آنان دارد، آنان را مورد عنايت خود قرار مي دهد.
بنابراين گناه نكردن معصومين و معصوم بودن آن ها هم اختيارى است و هم خدادادى، يعنى خداوند شناختى به آن ها داد كه با وجودى كه قدرت بر ارتكاب گناه داشتند، ولى از روى اختيار خود گناه نكردند، البته كار خداوند نيز بدون وجود لياقت‏ ها و شايستگى‏ ها نبوده است.
اگر ما نيز چنين شايستگي مي داشتيم، از لطف و عنايت خاص و ويژه برخوردار بوديم.
بنابراين خلقت آن ها طورى نبود كه هواهاى نفسانى و غرائز مختلف نداشته باشند. آن ها هم وقتى روزه مى‏ گرفتند، مثل ما گرسنه و تشنه مى‏ شدند. در جنگ و جهاد وقتى زخم برمى‏ داشتند احساس درد مى‏ كردند، ولى به خاطر خدا صبر مى‏ كردند.
مقام عصمت اختصاص به پيامبر و امام ندارد، بلكه هر انسانى اين شايستگى را دارد كه به مقام مصونيت از گناه دست يابد. انسان (خواه امام و پيامبر يا هر شخص ديگر) با سعى و تلاش معنوى و در سايه علم و اراده مى‏تواند به معصوميت دست يابد؛ تنها برخى از مراتب خاص عصمت است كه اختصاص به پيامبر و امام دارد، و آن به جهت مقام نبوت و امامت، يعنى هدايت و راهنماى انسان‏ها است.
حال كه ملكه عصمت، وابسته به تلاش معنوى شخص باشد، تفاوتى نخواهد كرد كه شخص، امام و پيامبر باشد يا انسان ديگر. امام يا پيامبر مى‏ تواند قبل يا بعد از مقام امامت و نبوت به آن دست يابد.
از اين جهت تفاوتى در اختيارى بودن آن و سعى و تلاش براى دست يابى بر آن نمى‏ كند؛ يعنى چون فرض كنيم كه تنها در سايه تلاش و اعمال خود به اين مقام دست مى‏ يابند، اين فرض مى‏ تواند قبل از بعثت و امامت يا بعد از آن جارى باشد، هر چند ممكن است از جهت شدت و ضعف عصمت و مراتب آن، بعد و قبل از بعثت و امامت متفاوت باشد، اما در اصل قضيه تفاوتى ندارند.
اصولاً بايستى انسانى كه به مقام رسالت و امامت مى‏ رسد، شايستگى و آمادگى درونى را از جهت طهارت و پاكى داشته باشد، تا بتواند قلب او جايگاه وحى يا ميثاق امامت قرار گيرد. اگر كسى به شايستگى و طهارت در سايه اعمال و تلاش خود دست نيافته باشد، چگونه مى‏تواند مقام رفيع وحى الهى و امامت و ميثاق خداوند را دريافت نمايد؟! به همين خاطر، شيعه معتقد به عصمت قبل از امامت و نبوت است. با اين بيان روشن مى‏ شود كه بايد امام و پيامبر قبل از رسيدن به اين مقام، آمادگى را از هر جهت دريافت كرده باشند، تا بتوانند عهده دار عهد و پيمان الهى شوند، كه يك جهت آمادگى، عصمت و طهارت درونى است.
دليل بر اين سخن داستان حضرت ابراهيم در آيات قرآن است.
وقتى حضرت ابراهيم(ع) تقاضاى امامت نسل خويش را نمود، خداوند فرمود: "لا ينال عهدى الظالمين؛ عهد من (امامت) به ستمگران نمى‏رسد".(1) خداوند در اين آيه به صراحت بيان داشته كه امامت شامل ستمگران نمى‏ شود. مرحوم علامه طباطبائى در توضيح واژه "ظالمين" مى‏ فرمايند:
"مراد هر كسى است كه ظلمى از او سر زده باشد، هر چند يك ظلم، آن هم ظلمى بسيار كوچك، يا ظلم، شرك به خداوند باشد، يا معصيت و يا اين كه در تمام عمرش باشد يا در ابتداى عمر و يا بعد توبه كرده و صالح شده باشد.
هيچ يك از اين افراد نمى‏ توانند امام باشند؛ پس امام تنها آن كسى است كه در تمام عمرش كوچك‏ترين ظلمى را مرتكب نشده باشد".(2)
ظلم تنها ستم نمودن به ديگران نيست، بلكه ظلم به معناى وسيع كلمه در مقابل عدل است و شامل ظلم به خويشتن نيز مى‏شود. ظلم بدين معنا است كه شخص، كار يا چيزى را در موقعيتى كه شايسته آن نيست، قرار دهد.(3)
از آن جا كه مقام رسالت و امامت، مقامى بس عظيم است، يك لحظه گناه و نافرمانى و سوءپيشينه باعث سلب لياقت مى‏ گردد.
به همين خاطر ائمه اطهار براى اثبات خلافت بلافصل على(ع) به اين آيه استدلال كرده‏اند، چرا كه غير از اميرمؤمنان، همگى در دوران جاهليت بت‏پرست بودند. تنها على(ع) حتى يك لحظه در مقابل بت سجده نكرد؛ از اين استدلال روشن مى‏ شود كه پيامبر و امام هرگز نبايد گناه مرتكب شده باشد.
جهت اطلاع بيش تر مى‏ توانيد به كتاب‏هاى زير مراجعه فرماييد:
1 - قيام قرآن، ج‏9، ص 135، مكارم شيرازى.
2 - راه و راهنماشناسى، مصباح يزدى.
در مورد بخش دوم شما ماهم ادعا نكرديم كه امامان معصوم يا پيامبران بشر نيستند بلكه بشري هستند كه خطا و اشتباه نمي كنند در واقع ايشان فوق بشر نيستند بلكه انسان ها مافوقي هستند كه بر اثر علم و اگاهي زيادي كه دارند از خطا و اشتباه در مصون هستند، مانند پزشكاني كه چون اطلاعات پزشكي دارند و آن را رعايت مي كنند ،كمتر مريض مي شوند . نمي توان گفت پس ايشان انسان نيستند .
بنا براين تناقضي بين آيه فوق و مقام عصمت وجودندارد زيرا مي گويد پيامبر بشري مانند شماست جز اين كه به او وحي مي شود . منافات ندارد كه با تلاش خود به درجه عصمت رسيده باشد.

پى‏ نوشت‏ ها:
1.بقره(2) آيه 124.
2 . تفسير الميزان،، ذيل آيه.
3 . تفسير نمونه، ج‏1، ص 442.

مگر امامان (علیهم السلام) سرچشمه گذشت و عفو نیستند؟ پس چرا امام حسن (علیه السلام) از قاتل امام علی (علیه السلام) نگذشتند و او را قصاص کردند؟

پاسخ:
امام علي (علیه السلام) درباره ضارب خود ابن ملجم سفارش مي كند و به امام مجتبي (ع) مي فرمايد: شكمش را سير كن ... اگر زنده ماندم يا او را مي بخشم يا قصاص مي كنم، ولي حضرت به امام مجتبي (ع) وصيت مي كند كه اگر مُردَم، او را به من ملحق كن تا نزد پروردگار با او احتجاج كنم(1). افزون بر اين در برخي موارد گذشت صحيح نيست، بلكه بايد طرف مجازات شود. تا عبرتي براي ديگران باشد، معمولا گذشت در مواردي است كه موجب تنبه و بيداري مي شود و براي ديگران نيز موجب پند و اندرز و درس باشد. اما گذشت نسبت به ابن ملجم شقي و سفاك، نه تنها پسنديده نيست بلکه برخلاف عدالت و انسانيت است. اگر زنده مي ماند، باز هم به جنايات و آدم كشي خود ادامه مي داد. سبب جرأت و جسارت سفاكان و جانيان ديگر مي شد. آيا عفو انسان هايي چون هيتلر و اطرافيان او، كار پسنديده و درستي تلقي مي شد؟
ابن ملجم، از هيتلر و مانند او جنايتكارتر بود. گذشته از اين، عفو ابن ملجم مربوط به امام مجتبي (ع) نبود، او يكي از فرزندان امام علي (ع) بود ، در عفو بايد تمام ورثه مقتول رضايت دهند تا عفو صورت پذيرد.

1- آیا اگر شما فردی بسیار پولدار باشید و به کسی کمک مالی کنید و این کمک هیچ از ثروت شما نمی کاهد ارزشمند است ویا وقتی شما تمام دارائیتان به اندازه کمک بوده باز به فرد نیازمند کمک میکنید؟همچنین است وقتی کسی کاری را در شرایط سخت انجام میدهد حال در دعاها میخوانیم ای خداییکه هیچ مخالفی در انجام کارهایت نداری ای خداییکه بخشش از ثروت تو نمی کاهد بنابراین ایا ارزش کار خدا نعوذ باله بسیار کم نیست 2-اگر شما چیزی را که قبلا کسی کشف کرده بدانید هیچ ارزشی در پیشبرد علم برای شما متصور نیست وفقط منطقی تر است برای رفع نیاز خود به آن عالم مراجعه کنید. حال اگر خدا و پیامبر و ائمه تمامی علم اول وآخر را دارندایا برای کسب علم به جای این همه زحمت منطقی نیست از خدای رحمان سوال کنیم و او نیز که رحمان است ختما پاسخ خواهد داد. البته نه به این معنی که هیچ حرکتی نکنیم بلکه فقط به این معنی که همانند مثال به جای اینکه آزمایشگاهی که فرد اول علم مورد نظر را در آن کشف کرده بر پا کنیم فقط به دانشگاه برویم و از آنجا کسب علم کنیم ولی واقعیت دنیا به نظر می رسد برای کسب علم راهی جز بر پایی آن آزمایشگاه نیست!

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
مقايسه بين اعمال مخلوقات با خداوند از حيث ارزشمندي از اساس اشتباه است ، زيرا فضيلت و ارزش براي ما موجودات محدود ماهيتي مخصوص دارد كه ناشي از گرايش هاي گوناگون شخصيتي و موقعيت هاي متفاوت اجتماعي و ... است ،در حالي كه هيچ يك از اين امور در مورد خداوند معنا ندارد .
اصولا همه اعمال خداوند ،چه نعمت دادن به يك مورچه كوچك باشد و چه آفرينش و مديريت كائنات با گستره اي غير قابل تصور ، ناشي از اين نيست كه خداوند اين كار را ارزشمند و خوب تلقي مي كند و لازم مي بيند كه چنين كاري را انجام دهد و اگر چنين كاري را نكند، اين عمل بد تلقي مي گردد .
در حقيقت خداوند تنها از آن رو كه خداست، مي آفريند و خلق مي كند و نعمت مي دهد و خدايي مي كند ، همان گونه كه چشمه از آن رو كه چشمه است، مي جوشد و درخت از آن رو كه درخت است، سايه مي افكند ، هرچند در دور دست تشنه اي از آب چشمه بهره مند مي گردد و خسته اي در سايه سار درخت استراحت مي كند .
خلق و جود و بخشش و فياضيت لازمه وجود و ذات خداوند است . از چنين ذاتي كه در اوج دارايي و كمال و بها است ، جز رفتار و نتايج منطبق بر آن انتظار نمي رود ؛ اما نگاه ما به افعال الهي از زاويه فرد دريافت كننده نعمت و بهره مند متفاوت است .
در واقع براي فقيري كه از جانب فردي مورد تفقد و لطف قرارگرفته ،در لزوم عقلي شكر و خضوع تفاوت ندارد كه اين فرد منعم توانگري بزرگ است كه اين كمك در مقابل دارايي هاي او به حساب نمي آيد ، يا فردي عادي مانند خود اوست ؛ عقل حكم مي كند كه بايد در هر حال در برابر فرد منعم و نعمت او حالت شكرگزاري و سپاس داشت .دراين خضوع و كرنش كوتاهي نكرد .
ما نيز خود را در برابر خداوند كه همه گونه نعمتي به ما داده ،در وضعيتي مي بينيم كه جز عبوديت و شكر او تكليف ديگري نداريم . در نتيجه بندگي و شكر خداوند را به حكم عقل بر خود لازم مي دانيم ، نه آنكه چون اين كار خداوند براي او سختي و مشقتي داشت يا به خاطر اعطاي اين نعمت ها خداوند از خود و داشته هايش ايثار نموده ، او را لايق پرستش و شكر ببينيم .

پرسش 2:
2-اگر چيزي را که قبلا کسي کشف کرده بدانيد هيچ ارزشي در پيشبرد علم براي شما متصور نيست وفقط منطقي تر است براي رفع نياز خود به آن عالم مراجعه کنيد. حال اگر خدا و پيامبر و ائمه تمامي علم اول وآخر را دارند، براي کسب علم به جاي اين همه زحمت منطقي نيست از خداي رحمان سوال کنيم و او نيز که رحمان است حتما پاسخ خواهد داد. البته نه به اين معني که هيچ حرکتي نکنيم بلکه فقط به اين معني که همانند مثال به جاي اينکه آزمايشگاهي که فرد اول علم مورد نظر را در آن کشف کرده بر پا کنيم فقط به دانشگاه برويم و از آن جا کسب علم کنيم ولي واقعيت دنيا به نظر مي رسد براي کسب علم راهي جز بر پايي آن آزمايشگاه نيست!
پاسخ:
اولا در اين که حضرات معصومين (ع) از علم اولين و آخرين برخوردار بوده‌اند، جاي ترديد نيست . اين مطلب در روايات به خوبي بيان شده مثلا در اصول کافي از امام صادق نقل شده : به جناب موسي و خضر علم گذشته داده شد، ولي به ما علم گذشته و آينده تا روز قيامت داده شده.(1)
چنين علمي را خداوند به هر کسي نمي‌دهد، چون:
گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض ورنه هر سنگ و کلوخ لولو و مرجان نشود.
آن جان انسان کامل است که شايسته فيض علم اولين و آخرين است . هر انساني چنين ظرفيتي ندارد.
دوم: آنچه بدون زحمت و به عنوان موهبت الهي و علم لدني از سوي خدا رحمان نصيب کسي مي‌شود ، علم شهودي، و قلبي و حضوري است، اين علم نصيب هر کسي نمي‌شود و تنها اولياي الهي‌اند که از چنين موهبتي بهره‌مند مي‌شوند . اين امر هم ناشي از مقام و مسئوليت و تكاليفي است كه برعهده آنان گذارده شده است.
در نتيجه اکثر مردم بايد با زحمت و تجربه و آزمايش درس و کلاس و تلاش در پي تحصيل علم بروند تا قطره‌اي از علم حصولي و يا معرفت شهودي نصيب آنان بشود . خداوند مسير تعليم و تعلم را براي آموختن معلومات پيش روي بشر قرار داده است .در سنت خداوند از راه متداول به راه هاي غير مرسوم عدول نمي شود .
سوم: اين سخن پرسشگر درست که در کنار دعا، تلاش نيز صورت گيرد تا خداوند علم و معرفتي به انسان عنايت فرمايد ، به طور يقين چنين چيزي شدني است . دعا و خواستن از خداي رحمان همراه با تلاش، تجربه و آزمايش و مانند آن قطعا نتيجه بخش است چون خداوند وعده قطعي داده و فرمود:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (2) آنان که در راه ما تلاش و کوشش نمايند، به طور يقين به راه‌هاي خويش هدايت‌شان مي‌کنيم.
بنابراين هم دعا و توکل و هم تلاش و کوشش در کسب علم و هر کاري شرط موفقيت است. از اين رو مولوي مي‌گويد:
گفت پيغمبر به آواز بلند با توکل زانوي اشتر ببند
گر توکل مي‌کني ،در کار کن کشت کن، پس تکيه بر جبار کن (3)

پي‌نوشت‌ها:
1. کافي، ج 1، ص 261.
2. عنکبوت (29) آيه 69.
3. مثنوي معنوي ،دفتر 1، ص 44.

با سلام در آيه 12 سوره نسا كه مربوط به ارث است براي بيان ميزان ارث مردان از ضمير "كم" استفاده شده است ترجمه ايه چنين است:‌"سهم ارث شما مردان ...". براي بيان ميزان ارث زنان از ضمير "هن" استفاده شده است و ترجمه ايه چنين است "سهم ارث انها(زنها)....". سوال اينجاست كه چرا براي خطاب قرار دادن زنان از ضمير "كن" استفاده نشده است؟ نثر قران طوري است كه باعث اين برداشت ميشود كه مخاطب قران مردان بوده اند. ايه 5 سوره مائده نيز همينطور. براي مردان نكاح زنان پارساي مومنه را حلال كرده ولي ايه اي نداريم كه براي زنان چيزي حلال كرده باشد. انگار قران براي مردان است. دين مردسالاري داريم!

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
پرسشگر محترم خداوند بهتر مي داند که با چه اسلوبي پيامش را به مردم برساند . اما اين که خطاب در قرآن يا در بعضي آيات آن با مردان باشد، دليل بر "مردسالار" بودن قرآن نيست.
قرآن در زماني نازل شده که زن ارزش انساني و حضور اجتماعي نداشت تا در مجامع حضور محسوس داشته و مخاطب باشد. با توجه به اين غيبت است که در مواردي مثل آيه بالا خطاب به مردان است.
البته در زبان عرب صيغه مذکر براي عموم است. مگر در موردي که قرينه باشد مثل همين آيه که مذکر در مقابل مؤنث آمده و معلوم مي شود منظور از ضمير "کم" نه عموم مردم بلکه مردان است.
اما اين مخاطب واقع شدن مردان و غايب بودن زنان دليل بر مردسالار بودن نيست.
مرد سالار بودن زماني است که زنان را درآفرينش پست تر بشناسد، براي مردان حقوق بيشتر و تکاليف کمتر قائل شده باشد. مردان در عقوبت ها تخفيف داشته باشند و زنان تشديد، اعمال صالح مردان با اجر چند برابر مواجه شود و اجر زنان کم محاسبه گردد و...
در حالي که قرآن به صراحت اعلام مي کند زن از همان خمير مايه اي آفريده شده که مرد از آن آفريده شده (1)،
مخاطب تکاليف و وعده ها و امر ها و نهي هاي قرآن "انسان" ، "بني آدم" ،و "ناس" است که اعم از زن و مرد مي باشد.
ملاک ارزشمندي نه مرد يا زن بودن بلکه ايمان و تقا است.(2)
مرد و زن هر دو به يکسان متعهد و مسؤول شناخته شده اند:
المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و بنهون عن المنکر و...(3)
مردان و زنان مؤمن ولي و متعهد نسبت به يکديگرند و امر به معروف و نهي از منکر مي کنند
اعمال زن و مرد بدون توجه به جنسيت آنها مورد قبول واقع مي شود و اين گونه که بعضي گمان مي کنند نيست که از زنان قبول نگردد و فقط از مردان پذيرفته شود:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِه ِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيرا وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرا‏(4)
به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست هر كس عمل بدى انجام دهد، كيفر داده مى‏شود و كسى را جز خدا، ولّى و ياور خود نخواهد يافت. و كسى كه چيزى از اعمال صالح را انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه ايمان داشته باشد، چنان كسانى داخل بهشت مى‏شوند و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.
و...
اين ها نشان مي هد که اسلام انسان سالار است نه مرد يا زن سالار .
بله به تناسب شرايط اجتماعي و فرهنگ قوم ، مخاطب گاهي انسان است و گاهي "کم" يعني شما اعم از زن و مرد است و گاهي مردان و زنان که مردان چون حضور اجتماعي دارند خطاب مي شوند و زنان چون حضور اجتماعي ندارند با صيغه غياب مورد کلام واقع مي شوند.
پي نوشت ها:
1. اعراف(7)آيه189.
2. حجرات(49)آيه13.
3.توبه(9)آيه71.
4.نساء(4)آيه123.

با سلام با فرض پذيرش عالمي به نام ذرپيش از زندگي دنيا دسته اي از روايات پيرامون آن وارد شده است كه عده اي افراد بشر در همان عالم سوء انتخاب داشته و مثلا سر باز زده اند يا اقرار نكرده اند يا ولايت را نپذيرفته اند و از اين قبيل. 1- حال سوال اين است كه اگر محتواي اين دسته را بپذيريم و سندا و دلالتا خدشه اي نكنيم آيا صرف همان انكار برخي انسان ها موجب عصيان و عقاب ميشود يا خير؟ 2- اگر پذيرش مفاد اين روايات (يا حتي آيه اي از قرآن با اين اوصاف) باعث انكار اصول مسلم عقلي مثل اصل اختيار در عالم يا مثلا اصل تكليف و ثواب و عقاب و... شود بايد چه برخوردي با اين دسته از آيات و روايات كرد؟ اگر بايد طرد شوند به چه دليل؟ با تشكر

پرسش: عام ذرشرح : با فرض پذيرش عالمي به نام ذرپيش از زندگي دنيا دسته اي از روايات پيرامون آن وارد شده است كه عده اي افراد بشر در همان عالم سوء انتخاب داشته و مثلا سر باز زده اند يا اقرار نكرده اند يا ولايت را نپذيرفته اند و از اين قبيل. 1- اگر محتواي اين دسته را بپذيريم و سندا و دلالتا خدشه اي نكنيم، آيا صرف همان انكار برخي انسان ها موجب عصيان و عذاب مي شود ؟

پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
در مورد «عالم ذر» منابع محدودي در آيات و روايات وجود دارد. در نتيجه اختلاف در مورد اصل اين عالم و ويژگي هاي آن بسيار است ، اما در هر صورت آياتي(1) وجود دارد که مفادش آن است که از فرزندان آدم پيمان بر ربوبيت خدا گرفته شده، اما اين پيمان چگونه و در چه زمان بوده است، توضيحي نمي‏دهد. از اين جهت مفسران درباره اين پيمان اختلاف کرده‏اند.
در ذيل به برخي از اين نظريه‏ها اشاره مي‏کنيم:
أ) نظريه محدّثان اسلامي‏
محدثان اسلامي براساس فهم برخي از روايات بر اين باورند که خداوند به هنگام آفرينش آدم، تمام فرزندان آينده او را به صورت موجودات ريز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّکم» آنان گفتند «بلي» سپس همگي را به صلب و پشت آدم بازگردانيد. آنان هنگام خطاب الهي داراي عقل و شعور کافي بودند و سخن خدا را شنيدند و پاسخ او را گفتند. اين پيمان به اين خاطر از آنان گرفته شد که راه‏هاي عذر در روز رستاخيز را روي آنان ببندد.(2)
اشکالاتي بر اين نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کرده‏اند. (3)
ب) نظريه برخي مفسران‏
گروهي از مفسران معتقدند بايد آيه را بر توحيد فطري حمل نمود. در توضيح نظريه خود گفته‏اند: انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏هاي طبيعي و فطري به جهان گام مي‏نهد. آدمي هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏اي بيش نيست، ولي در اين ذره استعدادهاي فراوان و لياقت‏هاي قابل توجهي است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسي. با تکامل اين ذره در بيرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعليت مي‏رسد.
به عبارت ديگر: خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بيرون آورد و آفرينش آن‏ها را با خصوصياتي ترکيب داد که پيوسته پروردگار خود را بشناسند و نياز خود را به او احساس کنند.
هنگامي که انسان‏ها به نياز خود به خدا توجه پيدا کردند و خود را غرق در نياز ديدند، گويي به آنان گفته مي‏شود:
من خداي شما نيستم؟ آنان مي‏گويند: چرا گواهي مي‏دهيم که خداي ما هستي.(4)
ج) نظريه علامه طباطبايي‏
علامه طباطبايي معتقدند اين آيه ناظر به وجود و حضور جمعي انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوري که غيبت در آن متصور نيست، گويي همه فرزندان آدم يک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در اين حالت هر انساني خود را حضوري مي‏يابد و يافته‏اش گواهي روشن بر وجود خدا و خداوندگاري او است، ولي قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمي را چنان مشغول و از خود بي خود مي‏کند که از آن علم حضوري که به آفريدگار خود داشت، غافل مي‏گردد.(5)
آن چه تا اين جا آورديم، ديدگاه‏هاي برخي از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسير آيه ذر بود.
پس از بيان نظريات مختلف مي‏گوييم:
ظاهراً آيه شريفه گفت و گويي بين خدا و انسان مي‏باشد. در اين گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار مي‏گيرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن براي اتمام حجت بر انسان مي‏باشد که درآينده ادعاي غفلت نکند.
آيا گفت و گو به همين صورت که در آيه آمده، اتفاق افتاده است؟ موطن و عالمي که اين ميثاق گرفته شده، کجا است؟ دنيا يا غير آن؟ آيا اين ميثاق قبل از تولد انسان گرفته شده يا بعد از آن؟
در پاسخ به اين سئوالات نظريات مختلفي ارائه شده است.
آيت الله جوادي آملي بعد از بررسي نظريات مفسران در آيه، دو احتمال را موجه دانسته‏اند.
أ) بيان تمثيلي: هر چند ظاهر آيه حاکي از گفت و گويي بين خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولي اين آيه در مقام بيان واقع نيست، بلکه مقصود صرفاً تمثيل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گويا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبيت خدا و عبوديت انسان به قدري روشن است که گويا همه انسان‏ها گفتند «بلي». شيوه بيان اين آيه بيان تمثيلي است مانند آيه يازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرينش آسمان کرد و آن بخاري بود، پس از آن
به زمين فرمود: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمان‏پذير آمديم»(6) آن دو گفتند با رغبت مي‏آييم، در حالي که در واقع گفت و گويي بين خدا و آسمان و زمين واقع نشده است.
پس در آيه ميثاق (عالم ذر) امر و نهي لفظي نيست، بلکه در حقيقت تمثيل است.
بايد توجه داشت که خود قرآن بيان نموده که درصدد تمثيل است.
«اگر قرآن را برکوهي فرو مي‏فرستاديم، يقيناً آن کوه را از بيم خدا فروتن و از هم پاشيده مي‏ديدي و اين مثل‏ها را براي مردم مي‏زنيم؛ باشد که آنان بينديشند».(7)
در اين آيه خداوند مي‏فرمايد که انزال قرآن بر کوه مثلي است که براي به تفکر واداشتن انسان به کار رفته ، بنابراين احتمال گفت و گوي ذکر شده در آيه ميثاق، صرفاً تمثيلي است براي بيان وضوح ربوبيت خدا و عبوديت انسان.(8)
ب)بيان واقعي: معناي دوم که بيش تر مورد نظر است، اين مي‏باشد که آيه صرفاً تمثيل نيست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعيتي سخن مي‏گويد که در خارج رخ داده و واقعيت اين است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته : يکي زبان عقل (پيمبر دروني انسان) و ديگري زبان وحي از طريق انبيا (پيامبران بيروني). اين دو حجت، خدا را به انسان مي‏نمايانند و ربوبيت او را بيان مي‏کنند. اين دو از هيچ انساني دريغ نشده است.
با وجود اين دو حجت، ديگر انسان نمي‏تواند ادعاي فراموشي و غفلت کند.
نکته‏اي که از آيه به دست مي‏آيد، نوعي تقدم اين ميثاق بر زندگي انسان مي‏باشد. از اين رو حجت باطني (عقل) و ظاهري(وحي) هر چند تقدم زماني بر انسان و اعمال ارادي او ندارد، ولي بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبي دارد؛ يعني ابتدا حجت بر عبد تمام مي‏شود، سپس مکلف به تکاليف الهي مي‏گردد. بنابراين مقصود آيه، گفت و گوي لفظي بين خدا و انسان نيست، بلکه اعطاي دو حجت محکم الهي به انسان است.
با توجه به معناي فوق موطن و عالمي که اين ميثاق الهي در آن رخ داده، دنيا مي‏باشد و براي هر انساني بعد از تولد او چنين چيزي رخ مي‏دهد.
بنابراين آيه ميثاق هيچ دلالتي بر ازلي بودن انسان يا حتي هرگونه وجودي قبل از تولد براي آدمي ندارد، بلکه آيه يا صرفاً يک تمثيل است، نه بيان واقع و يا از واقعيت اعطاي حجت باطني و ظاهري سخن مي‏گويد که مربوط به بعد از تولد انسان مي‏باشد.(9)
براي آگاهي بيش تر ر.ک: فطرت در قرآن، تفسير موضوعي قرآن کريم، آيت‏الله جوادي آملي، نشر اسراء قم، فصل سوم. اين کتاب به اقوال مختلف درباره آيه ميثاق پرداخته و بعد از نقل اقوال مختلف، دو نظر فوق را پذيرفته است.
پي‏نوشت‏ها:
1. اعراف(7) آيه 172 - 174.
2. مجمع‏البيان، ج‏5، ص 390، بيروت، مؤسسه اعلمي؛ تفسير فخررازي، ج‏15، ص 47 - 46، چ داراحياءالتراث، بيروت.
3. تفسير تبيان، ج‏5، ص 28؛ مجمع‏البيان، ج 4، ص 390.
4. مجمع‏البيان، ج‏4، ص 391؛ تفسير ظلال القرآن، ج‏9، ص 59 - 58؛ تفسير رازي، ج‏15، ص 53.
5. تفسير الميزان، ج‏8، ص 455.
6. فصلت(41) آيه 16.
7. حشر(59) آيه‏21.
8. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
9. همان.

پرسش: اگر پذيرش مفاد اين روايات (يا حتي آيه اي از قرآن با اين اوصاف) باعث انكار اصول مسلم عقلي مثل اصل اختيار در عالم يا مثلا اصل تكليف و ثواب و عقاب و... شود ،بايد چه برخوردي با اين دسته از آيات و روايات كرد؟ اگر بايد طرد شوند، به چه دليل؟
پاسخ:
آموزه‌هاي وحياني (آيات قرآن و روايات متواتر) ممکن است ظاهر برخي از آن ها با قواعد عقلي ناسازگار تلقي شود ، ولي روح وحي و عقل هرگز با هم تعارض ندارد، ولي در خصوص مواردي که تعارض بين مباني عقلي و ظواهر آيات و يا روايات احساس شود، بر اساس آنچه در علم اصول فقه بيان شده، ظاهر آن آموزه‌هاي وحياني به نحوي بايد توجيه شود تا با مباني مسلم عقلي تعارضي نداشته باشد . يعني در چنين مواردي مراد شارع مقدس چيزي نيست که از ظاهر آن آيه و يا روايت فهميده مي‌شود بلکه آن‌ها در صدد بيان حقيقت ديگر بوده که بايد بدان رسيد و ظاهرش حمل بر قواعد عقلي مي شود ،يعني حکم عقل و از ظاهر آيه و يا روايت دست برمي‌داريم.
اين کار هر کس نيست . هر کس نمي‌تواند به مجرد آن که ظاهر يک آيه و يا روايتي با عقل و فهم او قابل درک نشد، آن را رها کند . به اصطلاح به حکم عقل خودش عمل نمايد. اين کار که در
موردي عقل و ظاهر شرع ممکن است با هم تعارض داشته باشد، يک کار تخصيصي است . بايد سال ها در حوزه‌هاي علمي فنون مختلف علوم اسلامي را فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسيد. آن گاه در صورت برخورد به موارد تعارض عقل و آيه و يا روايت تصميم‌گيري نمود.
اين شيوه برخورد حقيقتي است كه از جانب خود معصومين به ما رسيده است. براي كيفيت برخورد با روايات معارض با اصول و مباني ديني و قراني راهكارهاي معيني ارائه شده است؛ در اين باره مطالعه کتاب اصول فقه، شهيد مطهري که در ضمن مجموعه آثار چاپ شده توصيه مي شود .

با توجه به این که خدا از سرنوشت همه ی انسان ها آگاه است آیا این یک نوع نوع جبر در سرنوشت نیست به این مفهوم که انسان ها نمی توانند چیزی بشوند به جز آنچه خدا به آن علم دارد

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
تصور بسياري از مردم اين است كه سرنوشت انسان از پيش رقم خورده و هر چه بر انسان واقع مي‏شود. از پيش طراحي و تعيين شده است و انسان در تغيير آن نقشي نمي‏تواند. داشته باشد. اما حقيقت چنين نيست. و هرگز قضا و قدر الهي که امري مسلم و درست است به معناي جبر و سرنوشت حتمي و بدون اختيار ما نيست .
در همين رابطه اگر کمي دقت کنيم در مي يابيم علم و آگاهي خدا از آينده انسان و ساير موجودات عالم هيچ ربطي به اعمال وکارهاي انسان و موجودات ديگر ندارد.
اين كه خدا مي‏داند در آينده فلان شخص چه خواهد كرد و چه نخواهد كرد، تأثيري در عمل فرد ندارد، مانند: معلمي که از قبل بداند کدام دانش آموز در امتحان نمره بدي مي آورد، آیا در امتحان او تاثيري خواهد داشت؟ آيا مي توان گفت چون معلم از نتايج ضعيف او مطلع بود پس او مستحق توبيخ نيست؟ مسلما خير زيرا نتايج ضعيف اين دانش آموز معلول علت هاي خاص خود مانند کاهلي و تنبلي اين دانش آموز است که اطلاع قبلي معلم ربطي به آنها ندارد.

صفحه‌ها