كلام

اگر یک نفر که مذهب سنی دارد و همه ی دستورات دین را به درستی انجام داده باشد و امام علی (ع) را به عنوان خلیفه نه به عنوان امام اول قبول داشته باشد آیا به بهشت نمی رود؟ در صورتی که ممکن است یک شیعه ی علوی در زندگی و انجام دستورات دینی از آن فرد سنی ضعیف تر باشد. لطفا به تشریح پاسخ دهید.

پاسخ:
قبول دارید که آنچه انسان را محبوب خدا ساخته و به پاداش آخرت می رساند، ایمان و عمل صالح است؟
قطعا در این شک ندارید و آیات فراوان قرآن مؤید این معنا است.
ایمان به خدا و رسول و اطاعت از دستورهای خدا و رسول است که انسان را به بهشت و رضای خدا می رساند.
از طرف دیگر قبول دارید که ایمان تجزیه ناپذیر است؛ یعنی نمی توان به بعضی دستورهای خدا و رسول ایمان آورد و به بعضی ایمان نیاورد:
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ؛ (1)
آيا به بعضى از دستورات كتاب آسمانى ايمان مى‏ آوريد، و به بعضى كافر مى‏ شويد؟! براى كسى از شما كه اين عمل (تبعيض در ميان احكام و قوانين الهى) را انجام دهد، جز رسوايى در اين جهان، چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز به شديدترين عذاب ها گرفتار مى‏ شوند.
با توجه به این آیه می گوییم: در آیات فراوان(2) و روایات بی شماری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر محبت و اطاعت و ولایت و امامت اهل بیت تأکید شده؛ در روایت متواتر ثقلین، امام علی و فرزندان معصومش به عنوان "عدل" قرآن معرفی شده که تمسک به قرآن و اهل بیت در امان گیرنده از گمراهی معرفی گردیده است. در غدیر علی بن ابیطالب به عنوان جانشین معرفی گردیده است و ... .
با توجه به ادله بی شمار قرآنی و روایی کسانی که دشمن اهل بیت هستند (ناصبیان) قطعا کافرند، زیرا با محبوب های خدا و رسول به دشمنی برخاسته اند. دشمنی با محبوب هر کس مساوی با دشمنی و اعلان جنگ با آن فرد است. پس ناصبیان با خدا و رسول دشمن هستند. جایگاه دشمنان خدا و رسول جز جهنم نیست.
اما آنان که اهل بیت را دوست دارند، ولی پیرو اهل بیت نیستند و پیرو دیگران می باشند، اگر به دستورهای دین و دستور های خدا و رسول عمل می کنند و وجوب پیروی از اهل بیت برای شان ثابت نشده و در این مورد جاهلند و عناد و تعصب نسبت به حق ندارند، اهل پاداش هستند. هیچ کس آنان را جهنمی نمی داند، زیرا عناد و انکار ندارند، بلکه جاهلند. اگر در جهلشان مقصر باشند که شلاق تقصیرشان را می خورند. اگر قاصر باشند که معذورند.

پی نوشت ها:
1. نساء آیه 59 - مائده آیه 3 و 67 و55 - احزاب آیه 33 - شوری آیه 23 -آل عمران آیه 61 -توبه آیه 119 و...
2. بقره (2) آیه 85.

جوانی 17 ساله هستم و مرجع تقلیدم آیت الله مکارم شیرازی است.متاسفانه به علت نا اگاهی مبتلا به خود ارضایی شدم. مراجع علمی خود ارضایی را عملی طبیعی میدانند در حالی که مراجع دینی مخالف هستند.سوال من ای است که به کدام یک باید توجه کرد؟چرا؟اگر این کار واقعا بد است چه کار باید کرد تا از خشم خدا در امان بود؟و چه باید کرد تا خدا مرا ببخشد؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
مطالبی را تقدیم می داریم:
1. البته این گونه نیست که تمام مراجع علمی و پژوهشی در دنیا، خودارضایی را عملی طبیعی بپندارند، بلکه بسیاری از دانشمندان و پزشکان، این عمل را مردود و مذموم می دانند. در کتاب ها و مقالات گوناگون عوارض و آسیب های خطرناکی برای آن ذکر می کنند. غالباً مبتلایان به این کار زشت را تهدید می کند . مشکلات فراواني را برای آنان به دنبال مي آورد. تنها تعداد اندکی از پزشکان، خودارضایی را در صورتی که کم باشد و منجر به عادت پیدا کردن به آن نشود ،در مواردی جایز دانسته اند اما در مقابل مراجع دینی و علمای اسلام با توجه به آیات قرآن و روایات اهل بیت(ع) و آموزه های دینی، خودارضایی را حرام و گناه می دانند.
2. از لحاظ دینی، استمنا معصيت و گناه بزرگ محسوب مي شود . در نظام ثواب و عذاب الهي تفاوتي بين گناه كم و زياد نيست. گناه، گناه هست ،چه يك بار ،چه صد بار .در هر حال سرپيچي از فرمان الهي تلقي مي گردد. گناه (صرف نظر از اين که فرد آن را گناه بداند يا نداند) اثرات رواني‌شناختي منفي و آسيب زننده ای بر روح و روان فرد دارد. این مطلب در روان‌شناسي دين که در دانشگاه‌هاي معتبر جهان در حال رشد و بالندگي مي‌باشد، به اثبات رسیده است.
3. احساس گناه و عذاب وجدان و اضطراب در اکثر قريب به اتفاق مبتلايان به استمنا رواج دارد. در افراد مسيحي و يهودي و لائيک نيز به نوعي شاهد اين احساس گناه هستيم. گويا انسان‌ها فارغ از عقايد مذهبي خود اين امر را غير طبيعي و خارج از چارچوب انساني خود قلمداد مي‌کنند.
4. به رغم پیشرفت چشمگیر علوم در عرصه های مختلف، خصوصاً پزشکی، باز علم بشر خیلی محدود است . هنوز انسان به زوایای مختلف خیلی چیزها احاطه ندارد. بارها اتفاق افتاده که در زمانی چیزی را اثبات کرده اند، ولی با گذشت زمان، همان مطلب را غلط پنداشته اند . این به خاطر ناآگاهی انسان به علوم دیگر و عدم اشراف به آن هاست اما در مورد احکام الهی که از جانب خداوند بر اساس مصالح واقعی انسان ها صادر گشته اند ،قضیه فرق می کند، چون خداوند خالق انسان و طبیعت بوده و به همه جنبه ها و زوایای آشکار و پنهان طبیعت آگاه است .
وقتی حکمی صادر می کند، در واقع بر اساس نیاز واقعی انسان است . احتمال اشتباه و غلط در آن راه ندارد. طبیعی است وقتی جایی خداوند احکامی را بیان می کند ، آن احکام مقدم است و باید به آن توجه گردد حتی اگر علم امروز آن را قبول نداشته باشد .این به خاطر ناچیز بودن علم انسان و عدم احاطه کافی او بر همه زوایای علوم می باشد.
در مورد خودارضایی هم مطلب این گونه است . خداوند این کار را نوعی ارضای جنسی غير واقعي و کاذب می داند. به خاطر همین آن را حرام نموده است. بسیاری از دانشمندان و پزشکان هم این عمل را جایز نمی دانند. چون آن را انحراف از مسير صحيح پاسخ به يك غريزه و نياز زيستي می دانند. برای آن آسیب های خطرناک و مخربی ذکر می کنند که موجب بروز مشكلات روحي، رواني و جسمي مختلف در انسان مي شود . می توانید عوارض و آسیب های خطرناک خودارضایی بر روی جسم و روان را در سایت پاسخگو و دیگر سایت ها ملاحظه کنید.
اصولاً پذیرش نظر افراد اندکی که خودارضایی را مجاز می شمارند ،در مقابل دانشمندان بسیاری که دلایل و شواهد علمی بر آسیب های خودارضایی بیان می کنند و به همین خاطر آن را ممنوع می دانند، منطقی و عقلانی به نظر نمی رسد. گذشته از این که خداوند به عنوان خالق انسان آن را روا نمی داند . اظهارات مبتلایان به خودارضایی که با بیماری ها و عوارض خودارضایی از نزدیک درگیرند و ما آن ها را مشاهده می کنیم، در جایز نبودن این عمل کافی است.
به هر حال با وجود دلایل عقلانی و منطقی بر جایز نبودن خودارضایی، نمی توان نظر کسانی که خودارضایی را جایز می شمارند پذیرفت.
اگر کسی به این عمل زشت مبتلا باشد، باید به طریقی خود را از آن برهاند تا از عوارض بسیار ناخوشایند آن مصون بماند. همیشه راه توبه و برگشت باز است . خداوند کسی که از گناه خود، توبه حقیقی کند می بخشد و پاک می گرداند. با ترک خودارضایی و توبه حقیقی، می توان از خشم و قهرخداوند در امان ماند.
برادر عزیز! توصیه می کنیم که ضمن توبه به درگاه الهی به راهکارهای درمان خودارضایی که در سایت پاسخگو قرار داده شده است توجه کنید . متناسب با خودتان آن ها را به کار ببرید تا به تدریج از این عمل ناپسند فاصله بگیرید و کنترل غریزه جنسی خود را کاملاً در اختیار داشته باشید. درمان خودارضایی تنها به اعمال راهکارهای کنترل و تعدیل غریزه جنسی خلاصه نمی شود ،بلکه در موارد شدیدتر نیاز به کمک گرفتن از مشاوران اهل فن و روانشناس می باشد که می توانید در این خصوص به کلینک مشاوره و روانشناسی مراجعه کنید.
موفق باشید.

با سلام، چه رمز و حكمتي است كه هر سه امام عزيز (امام حسين/امام سجاد وامام محمد باقر عليهم السلام ) درسن 57 سالگي به شهادت رسيدند؟

پاسخ:
امام حسین(علیه السلام) در زمان شهادت 58 ساله بود.(1) ولی امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) 57 ساله بودند (2) و رمز و حکمت آن را ما نمی دانیم. روشن است که هر زمان که عمر انسان تمام شد، انسان از دنیا می رود؛ حال یا به وسیله شهادت یا به مرگ طبیعی یا به صورت دیگری که خداوند مقدر کرده که در باره امامان (ع) بر اساس برخی روایات از راه شهادت از دنیا می روند؛ امام رضا می‌فرماید:«ما منا الا مقتول». (3)
شیخ صدوق بر این باور است که: «همه معصومین(ع)، به اجل غیر طبیعی از دنیا رفته‌اند...، کسی که چنین عقیده نداشته باشد، از ما نیست».(4)

پي نوشت:
1. ارشاد ،ج 2،ص136 ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه .
2. همان ،ص 139 و 156.
3. بحارالانوار، ج 27، ص 213.
4.اعتقادات، شیخ صدوق، تحقیق عصام عبدالسید، چاپ شده در مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص 99، کنگره شیخ مفید.

1- عالم ذر یعنی چه؟  یا  فرشته مفرب خداوند (حجرالاسود) مسئول چه کاری در عالم زر بوده اند؟

2- دلیل اینکه در طواف کعبه رو به سنگ حجرالاسود دست بلند می کنیم چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پرسش1: عالم ذر یعنی چه؟ یا فرشته مفرب خداوند (حجرالاسود) مسئول چه کاری در عالم ذر بوده اند؟
پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباطتان با این مرکز.
در خصوص عالم "ذر" می توان گفت که در قرآن، آیاتی(1) وجود دارد که مفادش آن است که از فرزندان آدم پیمانی بر ربوبیت خدا گرفته شده، اما این پیمان چگونه و در چه زمان بوده است، در این آیات توضیحی ارائه نمی شود. برخي اين عالم را همان عالم پيش از حيات دنيا يا به اصطلاح عالم ذر دانسته اند؛ در هر حال مفسران درباره این پیمان و زمان و مکان، بلکه حقیقت آن اختلاف کرده‏اند که در ذیل به برخی از این نظریه‏ ها اشاره می‏ کنیم:
أ) نظریه محدّثان اسلامی‏
محدثان اسلامی بر اساس فهم برخی از روایات بر این باورند که خداوند به هنگام آفرینش آدم، تمام فرزندان آینده او را به صورت موجودات ریز درآورد و به آنان گفت: «ألست بربّکم» آنان گفتند «بلی» سپس همگی را به صلب و پشت آدم بازگردانید. آنان هنگام خطاب الهی دارای عقل و شعور کافی بودند و سخن خدا را شنیدند و پاسخ او را گفتند. این پیمان به این خاطر از آنان گرفته شد که راه‏های عذر در روز رستاخیز را روی آنان ببندد.(2)
اشکالاتی بر این نظر وارد شده است که محققان به آن اشاره کرده‏ اند. (3)
ب) نظریه برخی مفسران‏
گروهی از مفسران معتقدند باید آیه را بر توحید فطری حمل نمود. در توضیح نظریه خود گفته ‏اند: انسان با رشته غرائز و استعدادها و انواع تقاضاها و درخواست‏ های طبیعی و فطری به جهان گام می‏ نهد. آدمی هنگام تولد و خروج از صلب پدر و دخول به رحم مادر و در وقت انعقاد نطفه، ذره‏ای بیش نیست، ولی در این ذره استعدادهای فراوان و لیاقت‏های قابل توجهی است، از آن جمله استعداد و فطرت خداشناسی. با تکامل این ذره در بیرون رحم، تمام استعدادها شکفته شده و به مرحله کمال و فعلیت می‏ رسد.
خدا انسان‏ها را از پشت پدران و رحم مادران بیرون آورد و آفرینش آن‏ها را با خصوصیاتی ترکیب داد که پیوسته پروردگار خود را بشناسند و نیاز خود را به او احساس کنند.
هنگامی که انسان‏ها به نیاز خود به خدا توجه پیدا کردند و خود را غرق در نیاز دیدند، گویی به آنان گفته می‏ شود:
من خدای شما نیستم؟ آنان می‏ گویند: چرا گواهی می‏ دهیم که خدای ما هستی.(4)
ج) نظریه علامه طباطبایی‏
علامه طباطبایی معتقدند این آیه ناظر به وجود و حضور جمعی انسان‏ها در حضور خدا است؛ حضوری که غیبت در آن متصور نیست، گویی همه فرزندان آدم یک جا از پشت پدران گرفته شده، گرد هم جمع آمده‏اند و در برابر خدا حضور دارند. در این حالت هر انسانی خود را حضوری می‏ یابد و یافته‏ اش گواهی روشن بر وجود خدا و خداوندگاری او است، ولی قرار گرفتن انسان‏ها در گردونه زمان و تحولات جهان، آدمی را چنان مشغول و از خود بی خود می‏ کند که از آن علم حضوری که به آفریدگار خود داشت، غافل می‏ گردد.(5)
آن چه تا این جا آوردیم، دیدگاه‏ های برخی از محدثان، متکلمان و مفسران راجع به تفسیر آیه ذر بود.
پس از بیان نظریات مختلف می‏ گوییم:
ظاهراً آیه گفت و گویی بین خدا و انسان می ‏باشد. در این گفت و گو خداوند از انسان‏ها اقرار می‏ گیرد که پروردگار آنان است. اقرار گرفتن برای اتمام حجت بر انسان می‏ باشد که درآینده ادعای غفلت نکند.
آیا گفت و گو به همین صورت که در آیه آمده، اتفاق افتاده؟ موطن و عالمی که این میثاق گرفته شده، کجا است؟ دنیا یا غیر آن؟ آیا این میثاق قبل از تولد انسان گرفته شده یا بعد از آن؟
در پاسخ به این سئوالات نظریات مختلفی ارائه شده است.
آیت الله جوادی آملی بعد از بررسی نظریات مفسران در آیه، دو احتمال را موجه دانسته‏ اند.
أ) بیان تمثیلی:
هر چند ظاهر آیه حاکی از گفت و گویی بین خدا و انسان و گرفتن اقرار است، ولی این آیه در مقام بیان واقع نیست، بلکه مقصود صرفاً تمثیل است.
خداوند در واقع از فرزندان آدم اقرار نگرفته، بلکه مراد آن است که گویا خداوند از همه انسان‏ها اقرار گرفته است. مسئله ربوبیت خدا و عبودیت انسان به قدری روشن است که گویا همه انسان‏ها گفتند «بلی». شیوه بیان این آیه بیان تمثیلی است مانند آیه یازدهم سوره فصلت که فرمود: «سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد و آن بخاری بود، پس از آن
به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید. آن دو گفتند: فرمان‏پذیر آمدیم»(6) آن دو گفتند با رغبت می‏آییم، در حالی که در واقع گفت و گویی بین خدا و آسمان و زمین واقع نشده است.
پس در آیه میثاق (عالم ذر) امر و نهی لفظی نیست، بلکه در حقیقت تمثیل است.
قرآن بیان نموده که درصدد تمثیل است.
«اگر قرآن را بر کوهی فرو می‏ فرستادیم، یقیناً آن کوه را از بیم خدا فروتن و از هم پاشیده می‏ دیدی. این مثل‏ ها را برای مردم می‏زنیم؛ باشد که آنان بیندیشند».(7)
در این آیه خداوند می‏ فرماید که انزال قرآن بر کوه مثلی است که برای به تفکر واداشتن انسان به کار رفته است، بنابراین احتمال گفت و گوی ذکر شده در آیه میثاق، صرفاً تمثیلی است برای بیان وضوح ربوبیت خدا و عبودیت انسان.(8)
ب)بیان واقعی:
معنای دوم که بیش تر مورد نظر است، این می‏باشد که آیه صرفاً تمثیل نیست، بلکه به لسان گفت و گو از واقعیتی سخن می‏گوید که در خارج رخ داده و واقعیت این است که خداوند با زبان دو حجت خود با انسان سخن گفته است:
یکی زبان عقل (پیمبر درونی انسان) و دیگری زبان وحی از طریق انبیا (پیامبران بیرونی). این دو حجت، خدا را به انسان می‏ نمایانند و ربوبیت او را بیان می‏ کنند. این دو از هیچ انسانی دریغ نشده است؛ با وجود این دو حجت، دیگر انسان نمی‏ تواند ادعای فراموشی و غفلت کند.
نکته‏ ای که از آیه به دست می‏ آید، نوعی تقدم این میثاق بر زندگی انسان می‏ باشد. از این رو حجت باطنی (عقل) و ظاهری(وحی) هر چند تقدم زمانی بر انسان و اعمال ارادی او ندارد، ولی بر مکلف شدن انسان حداقل تقدم رتبی دارد؛ یعنی ابتدا حجت بر عبد تمام می‏ شود، سپس مکلف به تکالیف الهی می‏ گردد. بنابراین مقصود آیه، گفت و گوی لفظی بین خدا و انسان نیست، بلکه اعطای دو حجت محکم الهی به انسان است.
با توجه به معنای فوق موطن و عالمی که این میثاق الهی در آن رخ داده، دنیا می‏ باشد و برای هر انسانی بعد از تولد او چنین چیزی رخ می‏ دهد؛ بنابراین آیه میثاق هیچ دلالتی بر ازلی بودن انسان یا حتی هرگونه وجودی قبل از تولد برای آدمی ندارد، بلکه آیه یا صرفاً یک تمثیل است، نه بیان واقع و یا از واقعیت اعطای حجت باطنی و ظاهری سخن می‏گوید که مربوط به بعد از تولد انسان می‏ باشد.(9)
برای آگاهی بیش تر ر.ک: فطرت در قرآن، تفسیر موضوعی قرآن کریم، آیت‏الله جوادی آملی، نشر اسراء قم، فصل سوم. این کتاب به اقوال مختلف درباره آیه میثاق پرداخته و بعد از نقل اقوال مختلف، دو نظر فوق را پذیرفته است.
با توجه به مطالب ذكر شده روشن مي شود كه وجود چنين عالمي اثبات شده نيست تا چه رسد به جزييات آن و مسئوليت هاي فرشتگان در اين عالم ؛ به علاوه كه فرشته اي به نام حجرالاسود نداريم و اين نام نام سنگي مقدس است كه بر كعبه نصب شده.

پی‏ نوشت‏ها:
1. اعراف(7) آیه 172 - 174.
2. مجمع‏البیان، ج‏5، ص 390، بیروت، مؤسسه اعلمی؛ تفسیر فخررازی، ج‏15، ص 47 - 46، چ داراحیاءالتراث، بیروت.
3. تفسیر تبیان، ج‏5، ص 28؛ مجمع‏البیان، ج 4، ص 390.
4. مجمع‏البیان، ج‏4، ص 391؛ تفسیر ظلال القرآن، ج‏9، ص 59 - 58؛ تفسیر رازی، ج‏15، ص 53.
5. تفسیر المیزان، ج‏8، ص 455.
6. فصلت(41) آیه 16.
7. حشر(59) آیه‏21.
8. جوادی آملی ، فطرت در قرآن، ص 123 - 126 و 135.
9.همان.
----------------------------

پرسش2: دلیل اینکه در طواف کعبه رو به سنگ حجرالاسود دست بلند می کنیم چیست؟
پاسخ:
چون این کار مستحب است.
کسی که طواف می کند، مستحب است وقتی مقابل حجر الاسود رسید، حجر الاسود را ببوسد؛ اگر به خاطر ازدحام جمعیت نتواست ببوسد، مستحب است دستش را به آن بمالد و اگر این هم نشد، مستحب است از دور با دستش به حجر الاسود اشاره کند.(1)

پی نوشت:
1. وسائل الشیعه ،ج9 ،ص 402.

با سلام در مورد سوالي كه درباره دلايل حرمت استمناء مطرح شده بود، ضررهاي جسمي و روحي رواني را كه بر اين عمل مترتب مي باشد را به عنوان دلايل حرمت مطرح كرده بوديد. سوال اين است كه اگر كسي همسرش در مورد روابط زناشويي بسيار يرد برخورد كند تا جايي كه به ترك اين عمل منجر شده است و مرد به استمناء براي ارضاء كردن مقطعي خود و راحت شدن از معضلات روحي رواني ناشي از انجام ندادن آميزش با همسر خود روي بياورد آو اين عمب به ندرت مثلاً هفته اي يكبار صورت پذير آيا باز هم حرام خواهد بود. به نظر مي رسد به جهت محدود بودن آن ضرري به جسم يا روح وارد نشود.لطفا پاسخ را واضح مطرح فرمائيد. ممنونم

در پاسخ به سؤال شما نكاتي را تقديم مي داريم:
1. يكى از مسلّمات اسلامى اين است كه احكام شرعى تابع و برگرفته از مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى هر امر شرعى به علت مصلحت ضرورى است . هر نهى شرعى ناشى از مفسده‏اى است كه بايد ترك شود. خدا براى اين كه بشر را به يك سلسله مصالح واقعى كه سعادت او در آن است برساند، امورى را واجب يا مستحب كرده است. براى اين كه بشر از مفاسد دور بماند، او را از پاره‏اى كارها منع نموده است. اگر مصالح و مفاسد نبود، نه امرى بود و نه نهيى.
مصالح و مفاسد و به تعبير ديگر حكمت‏ها به گونه‏اى است كه اگر عقل انسان به آن‏ها آگاه گردد، عقل نيز همان حكم را مى‏كند كه شرع بيان كرده است.(1) منتهى احكام شرعى دو گونه اند:
الف) احكامى كه برخى از فلسفه هاى آن ها در قرآن و روايات بيان شده است مانند روزه كه خداوند درباره آن مى فرمايد: «كتب عليكم الصيام ...لعلكم تتقون (2) ؛روزه بگيريد...تا پرهيزگار شويد». يعنى فلسفه روزه ، پرهيز از گناه است كه تسلط بر نفس سركش و هوس ها در پرتو آن حاصل مى شود. در مورد حرمت قمار و شراب مى فرمايد: «شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قمار، ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند، و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد.» (3).
ب) احكامى كه فلسفه آن ها در قرآن و روايات بيان نشده يا پيشوايان معصوم آن ها را بيان كرده اند، ولى به دست ما نرسيده است . در اين مورد، ممكن است با دليل هاى عقلى يا تجربى به بخشى از حكمت هاى آن پى ببريم.
بعضي از حکمت هاي احکام نيز با پيشرفت علم روشن مي گردد، همان طور که بعضي از احکام در زمان معصومين بدون ذکر حکمت و دليل آن بيان گرديده ، ولي امروز علم بشر به حکمت آن پي برده است. مانند، حکم حرمت گوشت خوک .
اما در مورد سؤال شما و دلايل حرمت استمنا، به نظر مي رسد که مهم ترين فلسفه و علت حرمت استمنا، ضررهايي است که بر جسم و روح انسان در اثر استمنا وارد مي شود، است. البته این یکی از مهم ترین و بارزترین فلسفه حرمت استمنا است ،نه همه آن، چه بسا علت های فراوانی دیگری هم داشته باشد که علم و تجربه امروز تنها به بخشی از آن ها پی برده و ممکن است به مرور زمان و با پیشرفت علوم، حقایق بیش تری در مورد خودارضایی و فلسفه حرمت آن آشکار گردد . این در مورد بسیاری از دستورات الهی و احکام دین جاری است.
2. به هر حال اگر ما هیچ اطلاعی از حکمت و فلسفه حرمت استمنا نداشتیم، به خاطر اینکه این حکم از جانب خدای حکیم و عالمی صادر شده که خالق انسان ها و دیگر موجودات هستی است و به مصالح و مفاسد بندگانش عالم است، باز باید بر این حکم قطعی و روشن خدای بزرگ احترام گذاشته و از آن تخطی نکنیم.
3. در هر صورت استمنا و خودارضایی، ارضای غیر طبیعی نیاز جنسی است . صرف نظر از حکمت و فلسفه حرمت آن، معصيت و گناه بزرگ محسوب مي شود . در نظام ثواب و عذاب الهي تفاوتي بين گناه كم و زياد نيست. گناه، گناه هست ،چه يك بار چه صد بار، در هر حال سرپيچي از فرمان الهي تلقي مي گردد. گناه (صرف نظر از اين که فرد آن را گناه بداند يا نداند) اثرات رواني‌شناختي منفي و آسيب زننده ای بر روح و روان فرد دارد. این مطلب در روان‌شناسي دين که در دانشگاه‌هاي معتبر جهان در حال رشد و بالندگي مي‌باشد، به اثبات رسیده است.
4. اصرار بر بی ضرر جلوه نمودن استمنا به جهت محدود بودن آن، باز مشکل اصلی شما را حل نمی کند . به جای اینکه مسئله را حل کنید، دارید صورت مسئله را پاک می کنید. مشکل اصلی زندگی شما این است که علی رغم داشتن همسر نمی توانید نیاز جنسی خود را به صورت طبیعی ارضا کنید . این به جهت سردمزاجی همسرتان می باشد.
5. رابطه جنسي نقش بسيار مهمي در ازدواج دارد، ولي با اين حال زوج هاي زيادي بدون توجه عميق به آن زندگي مي کنند. رابطه جنسي حياتي ترين جزء همه ازدواج هاست. پس اگر يکي يا هر دوي زوجين علاقه و رغبت خود را از دست دادند ، چه مي شود؟ تحقيقات نشان داده است که درصد انبوهي از چنين ازدواج هايي با شکست مواجه مي شود.
6. سردمزاجی یکی از علل شایع در اختلالات جنسی زنان معرفی شده که برای درمان آن راهکارهای فراوانی از توصیه و روان درمانی تا دارو درمانی در نظر گرفته شده است. به نظر می رسد باید اول در فکر شناخت علل سردمزاجی همسرتان باشید. طبیعی است بعد از شناخت دلائل سرد مزاجی همسرتان، می توانید با اتخاذ راهکارهای مختلف درمانی در پی درمان همسرتان باشید. نحوه برخورد و رفتار شما در سردمزاجی همسرتان، می تواند در بسیاری موارد نقش داشته باشد. به همین خاطر لازم است در گذشته خود خوب بنگرید . عملکرد خود را مورد ملاحظه قرار دهید .ببینید در کجا اشتباه کرده اید که نتیجه آن روی سردمزاجی همسرتان اثر گذاشته است، از این روی در صدد اصلاح رفتارهای خود برآیید. طبیعی با آشکار شدن علت سرد مزاجی همسرتان و حل شدن آن، می توانید از این به بعد رابطه جنسی لذت بخشی را با همسرتان تجربه کنید، به طوری که هر دو از این رابطه ارضا گشته و خرسند گردید.
7. علت اصلي سردمزاجي زنان، وجود عوامل روحي و رواني است. اغلب زنان سردمزاجي كه به متخصص بيماري‌هاي زنان مراجعه مي‌كنند، به ‌نوعي دچار مشكلات عاطفي و رواني هستند، تمايلات جنسي در زنان به ‌شدت در كنترل قشر مخ است. يعني اگر زن احساس خوشايندي نسبت به همسر خود داشته باشد، مراحل طبيعي را به بهترين شكل طي خواهد كرد. وجود هرگونه اضطراب و نگراني كه سلامت روان زن را تهديد كند، بي‌ميلي جنسي او را به دنبال خواهد داشت. تجربيات نامطلوب در اوايل زندگي زناشويي، نبود تفاهم ميان زوجين، فشارهاي اقتصادي و ... از عواملي هستند كه مي‌توانند سردمزاجي‌هاي طولاني‌مدت در زنان به‌وجود آورند.
8. به صراحت بگوییم تنها راه افزایش میل جنسی زن به دست آوردن دل اوست . به جز دسته اندکی که استثنا هستند، در بقیه زنان احساس و عواطف حرف اول را می زند. برای افزایش میل جنسی زنان تا دل آن ها را تصاحب نکنید، آب در هاون کوبیده اید!
9. براي اينكه بتوانيد رابطه جنسي تان را هميشه گرم نگه دارید و به فراخور آن زندگي شيريني را تجربه كنيد، بايد نيازها و خواسته هاي طرف مقابل تان را نيز در نظر بگيريد . با شناسايي رفتارهايي كه موجب سرد شدن رابطه تان مي شود، از عواقب احتمالي جلوگيري كنيد.
10. توصیه می شود در این خصوص و برای درمان سرد مزاجی همسرتان، به اتفاق او در اولین فرصت به کلینک مشاوره و روانشناسی مراجعه کنید . با در میان گذاشتن مشکل خود با خانواده درمانگران و روانشناس با تخصص سکس تراپی، گام مهمی در حل مشکل خود بردارید.
11. به هر حال اگر در پی حل مشکل سرد مزاجی همسرتان برآیید ، قضیه از دو حال خارج نیست، یا درمان می پذیرید و یا درمان نمی پذیرد . در هر صورت باز شما مجاز به استمنا و خودارضایی برای برطرف کردن نیاز جنسی نیستید، در این صورت قصد ما ناامید کردن شما و ریختن آب پاکی به دست شما نیست، بلکه می خواهیم این نکته را به شما بگوییم که هر مشکلی راه حل خاص خود را دارد. پس باید در پی آن بود ،به جای اینکه راهی انتخاب کنید که راه غلطی محسوب می شود و توصیه دین و دانشمندان نیست.
حال اگر راهکارهای درمان سرد مزاجی افاقه نکرد و مؤثر نیفتاد ، نوبت شماست که راه مناسبی برای ارضای نیاز جنسی خود بیابید؛ در زیر برخی از راه ها را مطرح می کنیم که به مراتب آسیب کم تری از خودارضایی دارد. گذشته از اینکه گناه و حرام شرعی هم نیست.
1- می توانید توسط همسرتان به استمنا بپردازید، به این صورت که همسرتان با شما بازی کند و ارضا شوید، این نوع استمنا توسط دست یا بدن همسر حرام نمی باشد . هیچ فقیهی به حرمت آن فتوا نداده است.
2- خویشتنداری جنسی در پیش گیرید، به این صورت که زمینه های تحریک جنسی خود را به حداقل برسانید . این با تغییر رژیم غذایی، کنترل چشم از نگاه حرام، دارو برای تعدیل غریزه جنسی و... امکان پذیر است؛ سعی کنید زمانی که همسرتان میل به همبستر شدن دارد، با او تماس داشته باشید.
3- ازدواج موقت کنید . نیاز جنسی خود را برطرف کنید. البته ما در حالت های خیلی بحرانی و اورژانسی توصیه به ازدواج موقت می کنیم. آن هم به صورت محدود ،چرا که ازدواج موقت علی رغم توصیه بزرگان دین و مزیت های آن، آسیب های دیگری هم (مثل: بارداری ناخواسته، سرایت و انتقال بیماری های مقاربتی و واگیر دار، افزایش حس تنوع طلبی، محدودیت اجتماعی و قبح اجتماعی آن و ترس از فاش شدن و آبروریزی، اعتیاد به آن، عدم رعایت حدود شرعی و...) دارد که نیاز به مراقبت و محافظت، بیش تر احساس می گردد، پس اگر ضرورت این طور ایجاب کرد که در نهایت برای فرار از گناه به ازدواج موقت روی بیاورید، توصیه می شود که از آسیب های آن خود را برهانید.
موفق باشید.
پي نوشت ها:
1. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 20، ص 52.
2. بقره(2) آيه 183.
3. مائده(5) آيه 91؛
آيت الله دستغيب، گناهان کبيره، ج2، بحث استمنا، ص 332.

در دین مسیح (ع) چرا عده ای معتقدند خدا مرده است؟

پاسخ:
سؤال شما دقيقا واضح نيست. كسي در دين مسيحيت اعتقاد به مرگ خداوند ندارد. اگر منظور شما از مرگ خدا در دين مسيحيت، اعتقاد آن ها به الوهيت حضرت عيسي عليه السلام، صليب كشيده شدن و مرگ او و رستاخيز دوباره ايشان است، توضيحات زير براي اعتقاد مسيحيت در اين زمينه ارائه مي شود.
اعتقاد به الوهیت حضرت عیسی (ع) یک حقیقت ثابت و قطعی در بین همه مسیحیان نبوده و نیست، بلکه در حقیقت تحریف و انحرافی است که توسط پولس رسول در دین مسیحیت رخ داده است.
پولس ابتدا یکی از یهودیان و از مخالفان سرسخت مسیحیان بود. در ابتدا به شکنجه و قتل مسیحیان مبادرت ورزید، بعداً به دین حضرت مسیح گروید و از مبلّغان و مروّجان پر قدرت و زبردست مسیحیت شد. او با تأثیر پذیری از عقاید رومیان مبنی بر فرزند داشتن خدا، نیز با تأثیر پذیری از افکار مشرکان و عرب جاهلی مبنی بر دختر داشتن خدا و با تقلید از آنان مدعی شد که حضرت عیسی پسر خدا است! او می‌گوید: عیسای مسیح موجودی آسمانی است که از طبیعت الهی بهره مند است، ولی خود را تنزل داد و لباس بشری پوشید و سپس به آسمان رفت.
نظر او با پطرس (وصی حضرت عیسی) اختلاف داشت و این اختلاف، باعث بروز دو عقیده در مورد حضرت عیسی (ع) شد: یک عقیده که حضرت عیسی از ماهیت بشری بهره مند است و عقیده دیگر که او بشر نیست، بلکه خدا است. از عقیده اول پطرس حمایت می‌کرد، ولی عقیده دوم را رقیب او (پولس) ابراز داشت، اختلافات بین این دو روز به روز بیش تر می‌شد تا این که در سال 49 میلادی برای رفع اختلاف جلسه ای تشکیل شد و طرفداران پولس ادعا کردند که روح القدس نظر پولس را تأیید کرده است! با این بهانه توانستند، افکار انحرافی خود را در دین مسیح جا بدهند.
در هر حال رفته رفته در دعواها و شوراهایی که برای رفع دعواها تشکیل می‌شد، اعتقادات پولس غالب می‌شد، که تا امروز این دعوا بین عالمان مسیحی وجود دارد و نظریه غالب همان عقاید پولس است. آنان از یک سو خود را موحد می‌دانند و از سوی دیگر به تثلیث و الوهیت عیسی معتقدند.(1)
این مشکل و ناهمگونی در اعتقادات مسیحی همواره باعث چالش شده است تا جایی که ابراز داشته اند: این سخن از جنبة عقلانی و منطقی بی بهره است و تنها از جنبة تعبدی آن را باید پذیرفت و این اعتقاد در حوزه ایمان است، نه عقل و استدلال. یعنی این عقیده به اعتقاد خود منطقیان با دلیل و منطق اثبات شدنی نیست.
البته در خصوص رواج این عقیده شاید یک دلیل: استدلال برخی به تولد حضرت عیسی (ع) از مریم باکره باشد، و از این جهت به او خدا و پسر خدا لقب داده اند. در این باره قرآن می‌گوید: این تمسک درست نیست، چرا که اگر بدون پدر بودن دلیل بر خدایی کسی باشد، می‌بایست آدم ابوالبشر را نیز خدا بدانید.
قرآن می‌گوید: «ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب؛ (2) همانا خلقت عیسی نزد خدا مانند خلقت آدم است که او را از خاک آفرید».
در دیدگاه مسیحیان هدف اصلی به دنیا آمدن حضرت عیسی، «فدا شدن و تاوان دادن در برابر گناهان بشر» بوده ؛ مسیحیان می‌گویند: او آمد تا قربانی گناهان ما شود. او را به دار آویختند و کشته شد، تا گناهان بشر را بشوید و جهانیان را نجات دهد.
مسیحیان معتقدند چون حضرت آدم گناه کرد، همه فرزندان او با آن گناه متولد می‌شوند . مصلوب شدن مسیح در راستای نجات بشر از گناه همیشگی و دائمی او معنا می یابد.
اما داستان به صليب كشيده شدن و اعدام حضرت عيسي(ع) به نقل از كتاب تاريخ مسيح به اين صورت است:
پس از اهانت عيسي به هيكل مقدس(احبار و بزرگان يهود) از او به حاكم رومي فلسطين شكايت كردند. حاكم دستور داد تا عيسي را دستگير كردند.اتهام او اين اود كه با ترويج عقايد باطله، مردم را گمراه مي كند و با دين يهود به مخالفت برخاسته است. دستگيري عيسي بوسيله نگهبانان يهودي هيكل مقدس صورت گرفت. همان شب از او بازجويي شد و او را به زندان انداختند و اراذل و امباش بر او آب دهان ريختند. پس او را به دادگاه رومي فلسطين تسليم كردند. حاكم در خلوت با عيسي به گفتگو نشست و تحت تأثير جاذبه روحاني او قرار گرفت و تصميم گرفت او را از مرگ نجات دهد، اما از افكار مردم وحشت داشت و از امپراطور روم مي ترسيد. چاره اي انديشيد. دستور داد تا عيسي را آورده و تازيانه زدند تا بدين وسيله از خشم مقامات روحاني يهود كاسته شود. سربازان يهودي هرگونه فرصت نجات را از حاكم سلب كردند. آنها تاجي از خار بر سر او نهادند و پيراهن قرمزي بر او پوشاندند و او را بر مكان بلندي نشانده و بر او آب دهان انداختند و براي استهزاء بر او به عنوان پادشاه يهود سلام كردند. ...هنگامي كه عيسي را براي به دار آويختن مي آوردند، طبق سنت آن روزگار، متهم بايد صليب خود را بر دوش مي كشيد؛ اما چون عيسي نحيف شده بود، نمي توانست صليب خود را بكشد و لذا فرد ديگري صليب را مي آورد. ابتدا به مسيح جامي از شراب دادند تا بياشامد و او آن را چشيد و نياشاميد، سپس او را به دار كشيدند.(3)
البته اين روايت بنا بر نظر اسلام صحيح نمي باشد. در قرآن در اين باره مي خوانيم:«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفي‏ شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً؛و گفتارشان كه: ما، مسيح عيسى بن مريم، پيامبر خدا را كشتيم! در حالى كه نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند؛ لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانى كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند، از آن در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروى مى‏كنند و قطعاً او را نكشتند!». (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ص 608 به بعد؛ عبدالله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص 693 به بعد.
2. آل عمران (3)، آیه 59.
3. عبدالله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج2، ص723 و 724.
4. نساء (4) آيه 157.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

انتخابی یا انتصابی بودن ولی فقیه و شخص مقام معظم رهبری و هم چنین نائب امام بودن ایشان توضیح و تبیین بفرمایید.

لطفا اگر غیر از دلایل عقلی، دلایل روایی یا قرآنی نیز دارید آن ها را نیز ذکر کنید.

پاسخ:
درباره ولایت فقیه ـ به یک اعتبار ـ دو دیدگاه وجود دارد:
ا) دیدگاه انتخابی
گرچه در تفسیر این دیدگاه اختلاف نظر وجود دارد؛ ولی در مجموع مقصود آن است که هر کدام از فقهاي واجد الشرایط را مردم انتخاب نمودند، حق حاکمیت داشته و مشروعیت حکومت وی از ناحیه آرای مردم به وجود می‌آید. طرفداران این دیدگاه دلائلي را هم برای اثبات مدعای خود اقامه نموده‌اند.
ب) دیدگاه انتصابی
انتصاب ولی فقیه بدان معنا است که ولی فقیه ـ در زمان غیبت امام زمان(عجل الله فرجه)ـ از ناحیه شرع به منصب ولایت نصب شده است. رأی مردم در اصل مشروعیت ولایت و حق حاکمیت ولی فقیه نقش ندارد. رأی مردم تنها در إعمال مدیریت و کارآمدی حکومت ظاهر می‌شود، یعنی اگر مردم از ولی فقیه حمایت کردند، می‌تواند حکومت تشکیل دهد و آن را اداره کند، چنانچه مردم ایران از امام راحل و مقام معظم رهبری حمایت کرده و حمایت می‌کنند. موفقیت اینان در این می‌باشد که مردم آنان را قبول دارند.
اما اگر فقیهی مقبولیت نداشته باشد، ولایت او ساقط نمی گردد، زیرا از طرف شارع منصوب است، اما به دلیل عدم مقبولیت مردمی نمی‌تواند حکومت تشکیل دهد و حکومت‌داری نماید. چنان که علی بن ابی طالب(ع) در مدت قریب به 25 سال به علت عدم حمایت مردم، در صدر حکومت قرار نگرفت.
ايشان وقتی با استقبال و حضور(1) مردم مواجه شد و مردم با حضرت بیعت کردند، توانست إعمال ولایت نماید. مردم نبودند که با بیعت خود، به حکومت حضرت مشروعیت بخشیدند، بلکه حضرت در موقع خانه نشینی خویش نیز ولایت داشت، ولی به علت عدم حضور مردم، نمی توانست ولایت خود را إعمال کند.
امام خمینی می فرماید:
لازم است که فقها اجتماعاً یا انفراداً حکومت تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد، واجب عینی است و گرنه واجب کفایی است. در صورتی هم که ممکن نباشد، ولایت ساقط نمی شود؛ زیرا از جانب خدا منصوبند.(2)
اکثر قریب به اتفاق فقهای شیعه از طرفداران دیدگاه انتصابی می باشند. در ذیل به نظریات برخی فقها اشاره می شود:
1. شیخ مفید می فرماید:
اجرای حدود و احکام انتظامی اسلام از وظایف سلطان و حاکم اسلامی است. حاکم باید از طرف خدا مأذون و منصوب باشند. امامان (علیهم السلام) نیز این امر را به فقهای شیعه واگذار کرده اند تا در صورت امکان، مسئولیت اجرای آن را بر عهده گیرند.
2. محقق ثانی:
فقهای شیعه اتفاق نظر دارند که فقیه عادل امامی دارای شرایط فتوا -که از وی به مجتهد در احکام شرعی تعبیر می شود- در همه اموری که نیابت در آن دخالت دارد، نایب امامان معصوم (ع) است.
3. محمد حسن نجفی، صاحب جواهر الکلام فی الفقه:
فقیه دارای ولایت تامّه و عامّه است ... (3)
شخصیت هایی همانند: محقق حلی، محقق اردبیلی، محقق نراقی هم همگی بر این باورند؛ از این رو، حضرت امام خمینی فرمود: ولایت فقیه چیز تازه ای نیست که ما آورده باشیم. (4)
- چگونگی ولایت فقها در مقام فعلیت
بنابر نظریه انتصاب، در عصر غیبت، همه کسانی که دارای سه شرط لازم باشند، یعنی از فقاهت، عدالت و توان تدبیر کافی در اداره شئون جامعه برخوردار باشند، ولایت دارند؛ اما این ولایت فقط در مقام ثبوت و تئوری و نظر است، ولی در مقام عمل و اثبات: اگر به فرض فقهای متعددی حایز سه شرط ذکر شده باشند، همه آن ها نمی توانند اعمال ولایت کنند، بلکه فقط یک نفر از میان آنان ولی ّ امر و حاکم آنان تعیین می گردد، چون حکومت به خودی خود هدف نیست، بلکه ابزاری است برای فراهم ساختن بستر و محیط مناسب جهت رشد و تعالی انسانیت و تقویت ایمان و عبودیت، و جلوگیری از هرج و مرج و نیل به چنین هدف، با تعدد حاکم امکان پذیر نیست.
یکی از ویژگی های مبنای مشروعیت الهی حکومت، در عزل رهبری ظهور پیدا می کند. بر اساس دیدگاه مذکور، مردم نیستند که رهبر را عزل می کنند؛ زیرا آنان به رهبر، حق حاکمیت نداده اند تا از او بگیرند. حق حاکمیت به فقیه بر اساس احراز شرایط و ویژگی هایی داده شده است. هرگاه فقیه آن ویژگی ها را از دست بدهد، خود به خود عزل می گردد.
علت حدوث، همان علت بقای مشروعیت است. فقاهت، عدالت و تدبیر و کفایت همان گونه که عامل حدوث مشروعیت بود، عامل بقای آن نیز هست.
امام راحل فرمود:
اگر فقیهی بر خلاف موازین اسلام، کاری انجام دهد، فسقی مرتکب شده، خود به خود از حکومت عزل است؛ زیرا از امانتداری ساقط شده است.(5)
در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بر اساس روایات و مفاد آیه: « فاسئلوا اهل الذکر»، انتخاب فقهای مجلس خبرگان رهبری توسط مردم، راهکاري است که مشروعیت و مقبولیت را با هم پیوند می زند.
- ادله انتصابیون
ا) دلیل عقلی:
آیت الله جوادی آملی می فرماید:
تمام ادله ای که درباره نبوت و امامت عامه، عقلاً اقامه می شود، در زمان غیبت درباره ولایت فقیه نیز قائم است.(6)
دلایل عقلی که بر ضرورت امامت و وجوب تشکیل حکومت برای تحقق و فعلیت بخشی احکام الهی دلالت دارد، عیناً بر ضرورت تداوم ولایت فقیه در عصر غیبت نیز دلالت دارد؛ زیرا ملاک و مناط حکم واحد است.
از دیدگاه اسلام، حکومت بالذات هدف نیست، بلکه ابزاری است برای حاکمیت توحید و اجرای قوانین الهی و بر قراری عدالت اجتماعی...، این فلسفه و ملاک و مناط در همه عصرها و نسل ها وجود دارد.
امام خمینی می فرماید:
اصولاً قانون و نظامات اجتماعی ، مجری لازم دارد. در همه کشورهای عالم، همیشه این طور است که قانون‌گذاری به تنهایی فایده ندارد. قانون‌گذاری به تنهایی سعادت بشر را تأمین نمی کند. پس از تشریع قانون، بایستی قوه مجریه ای به وجود آید. به همین جهت، اسلام همان طور که قانون‌گذاری کرده، قوه مجریه هم قرار داده است. ولی امر، متصدی قوّه مجریه هم می باشد.(7)
ب) دلیل نقلی:
برای اثبات ولایت فقها در زمان غیبت به عنوان نایب و جانشین امامان عموماً، و حضرت بقیهْْ الله(ع) خصوصاً به روایات زیادی تمسک جسته شده، برخی روایات مطرح در این باب را به عدد ده(8) و برخی به نوزده(9) رسانده اند.
دو دلیل نقلی:(10)
1. مقبوله عمر بن حنظله: عمر می گوید: از امام صادق(ع) سؤال کردم: دو نفر از دوستان ما (شیعیان) در مسائل دین و میراث اختلاف داشتند. نزد سلطان و حاکم ستمگر یا قاضی منصوب از طرف آنان رفتند. از آنان خواستند که بین آن ها قضاوت کند. آیا این ها کار درستی کرده‌اندند؟ فرمود: هر کسی داوری از آن ها بخواهد ،حق باشد یا باطل ـ در حقیقت از طاغوت دادخواهی کرده. هر چه را به حکم و قضاوت آنان باز ستاند، حرام است؛ هرچند حق وی باشد. پرسیدم : چه کاری باید بکنند؟ حضرت (یک قاعده کلی بیان) فرمود: باید بنگرید از میان شما چه کسی حدیث ما را روایت می کند و حلال و حرام ما را شناخته است (فقیه)، بروید نزد او و به داوری او رضایت دهید که او را حاکم بر شما قرار دادم.
امام صادق(ع) با تمسک به آیه: «یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت...»، شیعیان را از رجوع به حاکمان طاغوت در همه زمینه ها بر حذر داشت . مخصوصاً به جای واژه « قاضیاً»، در این حدیث، از واژه «حاکماً»، (11) استفاده شده كه حاکم بر همه جوانب و ابعاد شئون جامعه حکومت دارد.
2. توقیع شریف منسوب به امام زمان(ع) : حضرت در پاسخ نامه اسحاق بن یعقوب مرقوم داشته است : «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانّهم حجّتی علیکم و انا حجهْْ الله علیهم...». (12)

پی نوشت ها:
1. نهج البلاغه ، خطبه 3.
2. ولایت فقیه، ص 43، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره).
3. الجواهر ، ج 1، ص 397.
4. ولایت فقیه، ص113.
5. همان، ص52.
6. افق حوزه ، 8 خرداد 1387 ، شماره 191 ، نوآوری‌های فقهی امام خمینی(ره) ، حضرت آیةاللّه جوادی آملی.
7.همان، ص 24.
8.آیت الله مکارم شیرازی، انوار الفقاهه ، ج 1، ص 493 ـ 510،انتشارات:مدرسه امام امیرالمومنین .
9.آیت الله جوادی آملی ، ولایت فقیه ، ص 182 ـ 178،ناشر :اسرا، سال 1385 .
10. می توانید این بحث را از کتاب های زیر پیگیر باشید: ولایت فقیه امام خمینی ، ولایت فقیه آیت الله معرفت، ولایت فقیه آیت الله طاهری خرم آبادی ، ولایت فقیه آیت الله جوادی آملی.
11. عبارت كامل: «فانّی جعلته حاکماً».
12. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، ج 53، ص 181، سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي ، بيروت، لبنان.

1- آیا آن بزرگواران (ائمه معصومین علیهم السلام) هرگز در زمان حیات خود ادعای معصومیت خود را مطرح و عنوان نموده بودند یا خیر؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند این مهم کجاست؟ و چنین سندی از چه اعتباری برخوردار است؟

2- با عنایت به اینکه امر وحی با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است آیا می توان پذیرفت که ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز از عالم غیب اطلاع داشته باشند؟

3- و اگر چنین بوده پس چگونه می توان شهادت آنان از طریق مسمومیت را می توان پذیرفت؟ مستند پاسختان چیست؟ و اگر چنین ارتباطی موجود بوده است پس تمایز بین ائمه اطهار (ع) با پیامبران (ع) در کجاست؟

پرسش1: آيا آن بزرگواران در زمان حيات خود ادعاي معصوميت خود را مطرح نموده بودند يا خير؟ و اگر پاسخ مثبت است مستند اين مهم از کجاست؟ و چنين سندي از چه اعتباري برخوردار است؟
پاسخ:
مقدمه:
شيخ صدوق مي‌فرمايد:
به اعتقاد ما پيامبران، رسولان، امامان و فرشتگان، معصوم و از هرگونه آلودگي پيراسته‌اند. آنها هيچ گناهي، چه كوچك و چه بزرگ، مرتكب نمي‌شوند و با آنچه خدا به آنها امر فرموده، مخالفت نمي‌ورزند و به آن چه به آن امر شده‌اند عمل مي‌كنند.
هر كس عصمت آنان را، در چيزي از احوال آن ها، نفي كند، ايشان را نشناخته است.
ما معتقديم آنها موصوف به كمال و تمام‌اند و نسبت به ابتدا و انتهاي امور خود علم دارند. آنها را در مورد هيچ‌ يك از احوالشان نمي‌توان به نقص، عصيان و ناداني متصف كرد.(1)
نمونه هايي از تصريح ائمه به عصمت:
ائمه(ع) در موارد متعددي تصريح به عصمت خود كرده‌اند؛ امام علي(ع) مي‌فرمايد:
«إنّ الله طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه».(2)
امام سجاد(ع) مي‌فرمايد:
امام از ما جز معصوم نيست. و عصمت در ظاهر آفرينش نيست تا كسي به آن شناخته شود. از اين رو امام بايد [از جانب خدا نصب] و به او تصريح شود. (3)
امام رضا(ع) نيز در روايتي، ضمن توصيف امامان، ويژگي عصمت آنان را اين گونه بيان مي‌كنند:
امام معصوم، تأييد شده، توفيق يافته و استوار شده است. او از اشتباه، لغزش و سقوط در امان است. (4)
اين روايات ارشاد به حكم عقلي مبني بر عصمت امامان است؛ چنانچه روايتي هم از اين بزرگواران نرسيده باشد، باز عصمت به دليل عقلي ثابت است .

پي نوشتها:
1. الاعتقادات في دين الإمامية، الشيخ الصدوق، ص96، سال چاپ : 1414 - 1993 م، ناشر : دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان.
2. الكافي،كليني، محمدبن يعقوب ج 1، ص191، ح5، ناشر: اسلاميه‏، مكان چاپ: تهران‏، سال چاپ: 1362 ش‏،چاپ: دوم‏.
3. معاني الأخبار،شيخ صدوق‏، ص132، ناشر: جامعه مدرسين‏، چاپ: قم‏، سال چاپ: 1403 ق‏، چاپ: اول‏.
4. أمالي الصدوق‏، شيخ صدوق‏، ص680، ناشر: اعلمى‏، چاپ: بيروت‏، سال چاپ: 1400 ق‏، چاپ: پنجم‏.
-------------------------------------

پرسش 2: با عنايت به اينکه امر وحي با فوت حضرت رسول اکرم ( ص ) بسته شده است، آيا مي توان پذيرفت که ائمه اطهار (ع) نيز از عالم غيب اطلاع دارند؟ اگر چنين ارتباطي (عصمت و وحي) بين پيامبر وامامان موجود بوده است، پس تمايز بين ائمه اطهار (ع) با پيامبران (ع) در کجاست؟
پاسخ:
وحي داراي دو معنا است:
يکي به معناي عام که شامل پيامبران، اوليا و موجودات ديگر مي شود. مانند وحي بر مادر موسي، حضرت مريم و زمين -که در آيات قرآن بدان اشاره شده است.
وحي در اين موارد، هدايتي است خاص که پنهان از ديگران است. اين معنا از وحي، شامل امامان نيز مي شود.
اما معناي خاص از وحي تنها در مورد پيامبران الهي است و در مورد امامان استفاده نمي شود. ظاهراً مقصود از سؤال نيز همين معنا است.
اين صورت از وحي، اختصاص به پيامبران دارد، زيرا آن ها داراي شريعت و آئين هستند. خداوند برنامه زندگي انسان ها را در قالب يک شريعت و آئين جديد بر پيامبران وحي مي نمود و آن ها بر مردم ابلاغ مي کردند. با رفتن آخرين پيامبر الهي و ختم نبوت، وحي به معناي خاص نيز- که تنها بر پيامبران مي شد - قطع شده است. با وجود ختم نبوت، ديگر پيامبر جديد و آئين و شريعت جديدي نخواهد بود. وحي (به معناي خاص) بر هيچ انساني حتي بر امامان نيز نخواهد شد. اگر غير از اين بود، ختم نبوت معنا نداشت و پيامبر به عنوان خاتم الانبيا نبود.
در عين حال قطع شدن وحي، به معناي قطع رابطه خداوند با انسان کامل، مانند: امام و پيشواي معصوم نيست. آن ها به طريق ديگر به منبع غيب اتصال دارند و حقايق را از منبع پرفيض الهي دريافت مي کنند. آن ها به جهت آن که پيشوا و امام هستند، علم و دانش هاي خويش را از طرف خداوند دريافت مي کنند و داراي علم لدني الهي هستند. دريافت حقايق، علوم و دانش‌ها و اطلاع بر اسرار غيب را وحي نمي گويند، بلکه به آن الهام مي گويند. بنابراين اگر چه وحي قطع شده است، اما الهام الهي که نوع ديگري از وحي مي باشد، براي امامان وجود دارد. براساس روايات، امامان دست آموز الهام غيبي اند. آنان صداي غيب را مي شنوند؛ اما طبق عقيده برخي از بزرگان، فرشته را نمي بينند، به خلاف پيامبر که سخن فرشته را مي شنيد و گاه خود ملک را مي ديد، نه اين که تنها صدا را بشنود. (1)
اين الهام نظير الهامي است که به حضرت خضر و ذوالقرنين و حضرت مريم و مادر موسي(ع) شده است. (2)
بعضاً در قرآن کريم، تعبير به وحي گرديده که البته منظور از آن، وحي نبوت نيست.
حضرت رضا (علیه السلام) در ضمن حديث مفصلي درباره امامت فرمود:
هنگامي که خدا کسي را به عنوان امام براي مردم برمي گزيند، به او سعه صدر، عطا مي کند. چشمه هاي حکمت را در دلش قرار مي دهد. علم را به وي الهام مي کند تا براي جواب از هيچ سؤالي در نماند. در تشخيص حق سرگردان نشود، پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق الهي بوده، از خطاها و لغزش ها در امان خواهد بود. (3)
امام کسي است که از وجودي برتر در عصر خود برخوردار بوده، در نقطه اوج و قلّه هرم هستي قرار دارد، از اين رو باطن امام هم همانند باطن پيامبر، با نور ولايت حق روشن بوده، با عالم حقايق و معاني غيبي ارتباط دارد.
امام هم همانند پيامبر واسطه فيض ميان خلق و حق، عامل ارتباط خلق با حق و حافظ حريم وحي و شريعت است، امّا پيامبر نيست ، يعني مقام و شأن و مسئوليت نبوي و رسالت را به او نداده اند.
امام رضا(ع) مي فرمايد:
فرق ميان پيامبر و رسول و امام اين است که رسول فرشته وحي را مي بيند و صدايش را مي شنود. وحي بر او نازل مي شود، گاه در خواب مي بيند، چنان که حضرت ابراهيم ديد .پيامبر سخن فرشته را مي شنود و گاه فرشته را مي ببيند، نه اين که تنها صدا را بشنود. امام کسي است که فرشته را نمي بيند اما سخن او را مي شنود. (4)
البته بنا بر برخي تفاسير، شنيدن معصوم عقلي است، به اين معني که امام، سخن فرشته را با گوش نمي شنود، بلکه مقصود از شنيدن آن است که باطن امام، تعاليم و الهام هاي الهي را فرا مي گيرد و مي پذيرد. براي اين که کلام الهي جز اين نيست که حقايقي را به آگاهي اوليا برساند؛ زيرا کلام الهي نمي تواند از نوع صوت و لفظ باشد. (5)
البته غير از راه وحي، راه هاي ديگري نيز براي دريافت حقايق و دستور از جانب خداوند وجود دارد، مانند راه الهام و اتصال به مبدأ الهي .

پي‌نوشت‌ها:
1. اصول کافي، روايات شماره 705، 706، 435.
2. کهف(18) آيات 65 - 98 ؛ آل عمران(3) آيه 42 ؛ مريم(19) آيات 17 - 21 ؛ طه(20) آيه 38و قصص(28) آيه 7.
3. اصول کافي، ج 1، ص 198 - 203.
4. اصول کافي، حديث 435.
5. صدرالمتألهين، شرح اصول کافي، کتاب حجت، باب 3، حديث اول.
-----------------------------

پرسش 3: و اگر چنين بوده (امامان علم غيب داشتند) پس چگونه مي توان شهادت آنان از طريق مسموميت را مي توان پذيرفت؟ مستند پاسختان چيست؟
پاسخ:
دانش و آگاهى پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:
1. علم هايي که از راه هاى عادى فراهم مى آيد، که در اين دانش ها با مردم ديگرتفاوت زيادى ندارند.
2. علومى که از راه هاي غير عادي وغير معمولي ‌نظير (علم لدنى، وحى و الهام) حاصل مى گردد.
بديهى است که پيشوايان و امامان وظيفه نداشتند در تمام موارد، طبق علومى که از راه هاى غير عادي حاصل مى شد، عمل کنند، بلکه تکاليف دينى آنان طبق علومى بود که از راه هاي عادى پيدا مي‌شد.
روش و رفتار آنان در زندگي، در معاملات، معاشرت، زناشويي، پوشيدن، نوشيدن، خوردن، خوابيدن، تندرستى و بيماري، صلح و جنگ، فقر و توانگري، حکومت و سياست، مثل ساير مردم است، مثلاً پيامبر(ص) و امامان(ع) منافقان را خوب مى شناختند و مى دانستند که آن‌ها ايمان واقعى ندارند، ولى هرگز با آن‌ها مانند کفار برخورد نمى کردند، بلکه از نظر معاشرت و ازدواج و ديگر احکام با آن‌ها مانند ساير مسلمانان رفتار مي کردند.
هم چنين هنگامي که در مسند قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم مى نشستند، مطابق قوانين قضايى اسلام حکم مى کردند و از علم خدادادى خود استفاده نمى کردند. در موردى که دليل شرعى مثلاً بر قاتل بودن متهمى وجود نداشت، امام يا پيامبر با تکيه بر علم غيب، حکم قصاص صادر نمى کرد.
قضاى کلى الهى بر اين است که معصومين در زندگي، مانند ساير مردم عمل نمايند. از اين رو وقتى مريض مى شدند، به طبيب مراجعه مي کردند و از دارو استفاده مى نمودند و درد را تحمل مى کردند و در بستر بيمارى مي افتادند.
گرچه امامان(ع) از علم خدادادى برخوردار بودند و گاهي از گذشته و آينده خبر مى دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولى مؤظف نبودند طبق علمشان عمل کنند، بلکه در همه موارد (مگر مصلحت ايجاب کند) مطابق آن چه علم و دانش از راه عادى اقتضا مى کرد، عمل مى نمودند. همان گونه که خداوند مى توانست در تمام برخوردهاى بين کفر و توحيد، پيامبران و امامان و اولياى الهى و رهروان راه حق را پيروز گرداند و کفر و کافران را مغلوب نمايد، اما اين کار را جز در موارد خاص انجام نداد، چرا که سنت الهى بر اين است که جريان امور دنيوى به طور عادى و طبيعى پيش رود. در غير اين صورت دنيا بستر آزمايش براي بشر نخواهد شد.
امام صادق(ع) فرمود:
خداوند از جريان و تحقق اشيا جز از راه اسباب و علل ابا دارد. (1)
رهبران الهي اگر زندگى شان بر مبناى علم لدنى (دانش خدادادي) و اعجاز بود، عمل و زندگى شان سر مشق و قابل پيروى نمى گرديد. بدين خاطر امير مؤمنان(ع) با اين که مي‌تواند در شناسايى افراد و قبايل، از علم غير عادى خود استفاده کند، ولى اين کار را نمي کند. در ماجراى ازدواج با ام البنين (مادر حضرت ابوالفضل(ع)) به برادرش عقيل -که در نسب شناسى وارد بود- مي‌فرمايد: از قبيله ايى شجاع براى من دخترى خواستگارى کن تا فرزندي دلاور از وى متولد شود. (2)
نتيجه: گرچه امير مؤمنان شهادت خود را مي‌دانست و قاتل خويش را مى شناخت، اما اين علم افاضى (خدادادي) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نمايد و به مسجد نرود. ابن ملجم تصميمش مبنى بر شهادت علي(ع) را مخفى نگه داشته بود و از اين امر کسى غير از همدستانش با خبر نبود. موقعى که علي(ع) به مسجد تشريف برد، در ظاهر مطلبى که دلالت کند فردى در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از اين رو حضرت مثل ساير روزها براى اقامه نماز جماعت به مسجد تشريف برد،‌ و بر اساس علم عادى خود رفتار نمود،‌ چنان که در قضاوت و حکومت و تدبير امور و انجام ساير تکاليف، طبق راه ها و علم هاى معمولى عمل مى فرمود، نه طبق علم غيب. مثلا اگر در ظاهر آب نبود، ولى از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تکليفش مثل ديگران تيمم بود. (3)
امام حسين طبق تکليف الهى عمل کرد. از بيعت سر باز زد و دعوت کوفيان را اجابت نمود، و همان گونه که روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي کرد ، پيش از حرکت سفيراني را به کوفه فرستاد و سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.
بنا بر اين آنها وظيفه داشتند که در زندگي خود از دانش ظاهري استفاده کنند و طبق آن عمل نمايند و علم غيب و دانش برتر را در راه بيان احکام الهي و هدايت مردم به کار مي بردند، نه براي نفع و سود شخصي.
در کتاب شريف اصول کافي، بابي با عنوان« الائمة إذا شاووا أن يعلموا علموا» وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع آوري شده که بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش چيزي مي نمايند، بر آن آگاه مي شوند .
از بيان اين گونه روايات به دست مي آيد که علم ائمه(ع) به امور ماوراي حس و عالم غيب به صورت فعلي نبوده است؛ بلکه حقيقت وجودي آنان در مرتبه اي قرار داشت که چون اراده دانش خاصي (مانندغيب) مي نمودند، به اذن الهي آگاه مي شدند و در امور عادي زندگي، تکليف آنان بر اساس علم عادي بود و مکلف بودند که بر اساس علم و نشانه‌هاي عادي عمل نمايند.
بنابراين آنها برخلاف تکليف الهي عمل نمي کردند و در اين سلسله امور از علم غيب استفاده نمي کردند. اگر در مواردي خداوند نخواهد که آنها از علم غيب آگاه شوند، تابع خواست خداوند هستند و در آن موارد اراده علم غيب نمي کنند تا آزمون الهي که در مورد همه انسان ها جاري است ، در مورد آنان نيز جاري باشد و به اجر و پاداشي که خداوند براي پذيرفته شدگان در آزمايش هاي بزرگ و سخت مقرر داشته ، نائل شوند؛ هم چنين الگو و نمونه اي براي تمام انسان ها قرار گيرند.
علاوه بر اين وقتى امام با لطف و اذن الهى به مرتبه اعلاى کمال و علو وجودى مى‏رسد و با منبع علم الهى تماس پيدا مى‏کند، در اوج مقام فناى در ذات الهى است. او در اين مقام، خود را نمى‏بيند و خود را نمى‏پسندد. فقط خدا را مى‏بيند و فقط مشيت الهى را مى‏پسندد. خواسته‏اى غير از خواست و مشيت الهى ندارد. در اين مقام وقتى اراده و مشيت الهى را (بر اساس نظام علت و معلولى و قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده‏هاى هستى به دنبال علت کامل شان مى‏يابد، خواسته‏اى بر خلاف آن ندارد. «پسندد آنچه را جانان پسندد» به همين جهت تلاش براى تغيير اين حوادث از جمله شهادت خود با قطع نظر از اين که تأثيرى ندارد، با مقام فنا و رضا و حب لقاء الله هم سازگار نيست.
پس: علم ائمه به آينده مانند علوم عادى ما نيست، بنابراين اقدام به امورى که منجر به شهادت مى‏شود، خود را در هلاکت انداختن و خودکشي نيست و درجات و کمالاتى براى ائمه مقدر شده بود که راه رسيدن به آن از طريق تحمل اين بلاها و مصائب است.

پي نوشت:
1. بحارالانوار، ج 2، ص 90، حديث 13.
2. مصطفى حسينى دشتي، معارف و معاريف، ج 4، ص 414.
3. لطف الله صافي، معارف دين، ص 118 ـ 123؛ موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع), در راه حق، بيست پاسخ، ص 113؛ ابراهيم اميني، مسايل کلى امامت، ص 324؛ بحارالأنوار، ج 42، ص 258 و 259.

با سلام، امام علی (علیه السلام) در یکی از نامه هایش به یکی از فرماندارانش می فرماید "سابقه ی نیکوی پدر تو مرا به اشتباه انداخت" آیا با این جمله عصمت ایشان زیر سؤال نمی رود؟

پاسخ:
براي رسيدن به پاسخ توجه به نكاتي ضروري مي باشد:
1- عصمت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام دارای دلیل و برهان عقلی است که طبق آن برهان هر پیامبری ( اعم از رسول و غیر رسول ) و هر وصی پیامبری باید معصوم از گناه و خطا و اشتباه و سهو و نسیان باشد.
مبنای این مساله اعتمادی است که باید وجود داشته باشد تا مردم بر اساس آن اعتماد بتوانند هدایت الهی را از آنان دریافت کنند .اگر خللی در اعتماد به واسطه گناه یا خطا یا اشتباه یا سهو و نسیان ، وارد شود ، مردم از آنان تبعیت نمی کنند. اگر هم تبعیت کنند، با شک و تردید خواهد بود. بنابراین در عمل به راهنمائی ها و هدایت های آن ها دچار سستی می شوند، و این به معنی از بین رفتن هدف برانگیخته شدن انبیا و تعیین ائمه علیهم السلام می باشد.
2- هر عبارتی که ظاهر آن موهم این باشد که گناه یا خطا یا اشتباهی متوجه یکی از انبیا و اوصیا گردیده است، توان مقابله با آن دلیل عقلی که در نکته اول بیان شد ندارد و باید به معنای صحیحی تاویل شود.
بنابر آن دلیل عقلی یقین پیدا می کنیم که پیامبران و اوصیای آن ها معصوم می باشند. پس هر آیه یا روایتی که معنای ظاهرش خلاف این مطلب را برساند ، در مقابل دلیل عقلی و یقینی تاب مقاومت ندارد و باید به معنای غیر ظاهری خود تاویل و تفسیر شود.
این مطلب در موارد دیگر نیز جریان دارد.
با دلیل و برهان عقلی و یقینی ثابت می کنیم که خدای متعال جسم نیست و دست و چشم و پا ندارد، اما در آیه ای از دست خدا سخن گفته است: « ید الله فوق ایدیهم » .(1)
نمی توانیم « یدالله» را به معنای دست ظاهری همان گونه که انسان ها دارند معنا کنیم چرا که معنای ظاهری خلاف دلیل و برهان عقلی و یقینی است که خدا مجرد است و جسم ندارد؛ بنابراین به معنای غیر ظاهری آن تاویل و تفسیر می کنیم و می گوئیم که منظور و مراد از دست، قدرت و سیطره خدای متعال است. همان گونه که در موارد دیگر هم ما دست را به این معنا به کار می بریم، مثل اینکه می گوئیم « کشور در دست فلانی است » و ما یقین داریم که این جا دست به معنای ظاهری آن نیست ، چرا که هیچ دستی به آن بزرگی نیست تا بتواند کشوری را در خود جای دهد. این جا دست به معنای قدرت است و معنای صحیح چنین است که کشور تحت قدرت و سیطره فلانی است و او کشور را اداره می کند.
3- پیامبران و ائمه اطهار علیهم السلام در زمان حیات خود، اعم از زندگی شخصی و اجتماعی ، مامور به ظاهر بوده اند.
یعنی ایشان در رفتار و حکومت بر مردم مامور بودند که به ظاهر حال افراد توجه کنند.
اگر کسی را پیش پیامبر و یا امامی می آورند و اتهام خلافی را می دهند ، پیامبر یا امام وظیفه دارد که برای اثبات یا نفی اتهام از شخص از امور ظاهری که در شرع مقدس اعلام شده، استفاده نماید، نه از علم غیب خود.
باید از اتهام زننده برای ادعای خود دلیل و مدرک بخواهد . از او بخواهد برای ادعای خود شاهد بیاورد. اگر توانست شاهد بیاورد ،به نفع او حکم می کند و اگر نه ، به نفع متهم حکم خواهد کرد.
در این جا امام اگر چه بداند که در واقع حق با کیست، ولی تا ضرورت اقتضا نکند، به علم خود استناد نمی کند و به ظاهر عمل می کند.
در این مورد امام علیه السلام به ظاهر حال منذر و نیز پیشینه خوب خانوادگی او نگاه کرده ، طبق ظاهر شایسته گرفتن این مقام دیده است، ولی وقتی خلافی از او سر زد، بلافاصله عکس العمل نشان داد و او را بازخواست نمود.
اگر امام به خود اشتباهی نسبت می دهد ،به خاطر همین ظاهر است که ممکن است با واقع مطابق باشد و ممکن است نباشد . ائمه هم مامورند به ظاهر عمل کنند، نه علم خود به واقع.
برای همین در ادامه این ماجرا در تاریخ نقل شده است که وقتی امام او را بازخواست کرد و صعصعه یکی از یاران خاص امام خواست شفاعت او را بکند، امام فرمود: اگر سوگند بخورد که من این کار را نکرده ام ، او را آزاد خواهم کرد.
این همان عمل به ظاهر است که باید پیامبران و ائمه علیهم السلام از آن تبعیت می کردند.(2)

پی نوشت ها:
1. فتح (48) ، آیه 10.
2. ناصر مکارم شیرازی ، پیام امیرالمومنین علیه السلام ، ج 11، نامه 71.

صفحه‌ها