حديث

آیا مبحثی به نام "اقتصاد اسلامی" وجود دارد؟
در درجه اول بايد گفت كه مقوله اقتصاد اسلامي وجود دارد و مباحث زيادي هم اطراف آن مطرح شده است. به طور كلي نظام اقتصاد اسلامی عبارت است از مجموعه قواعد كلّی ...

1- آیا مبحثی به نام "اقتصاد اسلامی" وجود دارد؟ (چون ظاهرا تعدادی اساتید اقتصاد دانشگاه این مطلب رو رد كردند- و اگر وجود دارد چرا ما چیز خاصی از آن را جز اسم-مثلا بانكداری اسلامی كه آن هم به عقیده تعدادی از مراجع بانكداری فعلی ما آلوده به رباست- نشنیده ایم؟)

2- اقتصاد كمونیستی دارای چه اشكالاتی از نگاه اسلامی است؟

در درجه اول بايد گفت كه مقوله اقتصاد اسلامي وجود دارد و مباحث زيادي هم اطراف آن مطرح شده است. به طور كلي نظام اقتصاد اسلامی عبارت است از مجموعه قواعد كلّی ارائه شده در اسلام در زمینه روش تنظیم حیات اقتصادی و حلّ مشكلات اقتصادی، در راستای تامین عدالت اجتماعی. اقتصاد اسلامي براساس آيات و روايات داراي قواعدي كلي است (اين قواعد در ابواب فقهي اقتصاد اسلامي به تفصيل بيان شده است) كه با كمك گرفتن از دانش اقتصاد نوين و تلفيق آن با اين قواعد، نظام اقتصادي مورد تاييد اسلام به دست مي آيد. اصول روش اسلام در توزيع ثروت، در درجه اول، صیانت از عدالت اجتماعی، حفظ حقوق مردم، تقسیم مالكیت به سه بخش (ملی، خصوصی و دولتی) است. در این راستا، به تحريم راههای نامشروع مانند ربا میپردازد و حل مشكلات اقتصادی را در چهار چوب قوانینی مانند استفاده از عقود اسلامی میداند. برخی از این قوانین در ابواب مضاربه، مزارعه، مساقات، بیع، اجاره، جعاله و امثال آن بیان گردیده است.(1)

لازم به تذكر است كه بر روي اين مساله كار بسيار زيادي صورت گرفته كه تعداد زياد كتابهاي نوشته شده در اين باب گواه بر اين مساله است.(2) اما هنوز جاي كار فراواني در اين بحث باقي است كه اقتصاددانان و دولت مردان متعهد بايد در اين زمينه كمر همت به ميان بسته و اين قواعد را گسترش داده و اجرا نمايند. توجه داشته باشيد كه كشور ما متاسفانه چه قبل  و چه بعد از انقلاب متاثر از روشهاي اقتصادي غرب بوده است و لذا در مرحله عمل اقتصاد اسلامي تا حد زيادي مهجور مانده است. بسياري از مشكلات اقتصادي موجود هم ناشي از اين تقليد كوركورانه از مدلهاي غربي است كه مشخصا ناكارآمدي آن ثابت شده است.

اما در مورد اقتصاد كمونيستي؛ اين مدل اقتصادي هم امتحان شده و كاملا در اين مسير شكست خورده است. دليل ما هم بر اين مدعا از بين رفتن كشورهاي بزرگ كمونيستي و در راس آنها شوروي در سالهاي گذشته است. اقتصاد دولتي كه در آن حق مالكيت فقط و فقط بر عهده دولت باشد مدلي مطرود و بي ثمر مي باشد و در دراز مدت مشكلات فراوني را به دنبال دارد چنانكه كشورهاي كمونيستي سابق هنوز از مشكلات ناشي از اين نظام اقتصادي در رنج بوده و ضعيف ترين اقتصادها  را در دنيا دارند.

 نظر اسلام در زمينه مالكيت به اين گونه است كه هر كس بر اساس توانايي هاي خود بتواند از امكانات و موهبت ها استفاده كند. در نظام اقتصادي اسلام هر كس مي تواند هر كالايي را كه بخواهد، با سودي معقول خريد و فروش نمايد. حكومت تنها وظيفه نظارت دارد. در برخي موارد معدود مثل بروز بحران در بازار و يا بعضي از كالاهاي خاص وظيفه مداخله مستقيم در اين زمينه را دارد.

همانطور كه مي بينيد اين نظريه با نظريه اقتصادي كمونيستي تفاوت فاحش دارد. در نظام هاي كمونيستي كه دولت تمام اموال را در كشور مالك بوده، فروشنده و خريدار و وارد كننده و صادر كننده است، از نظر تمامي اقتصاد دانان مخصوصا متخصصان اقتصاد اسلامي مطرود و به دور از بازدهي مناسب مي باشد. تنها در كشور كره شمالي و كوبا هنوز از اين مدل آن هم با تغییرات زیاد پيروي مي كنند كه مشكلات آنها به قدري زياد است كه ديگر نيازي به ذكر نيست.

البته چين كه ادعاي حكومت كمونيستي دارد امروزه تنها به اسم يك كشور كمونيستي است. سال هاست كه در چين مالكيت خصوصي به رسميت شناخته شده و اصلي ترين گزينه اقتصاد كمونيستي در آن از بين رفته است.

 

پي نوشت ها:

1. دانشنامه آزاد ويكي پديا http://fa.wikipedia.org.

2. ر.ك: صدر، سيدمحمدباقر، اقتصاد ما - منصور شفیعزاده. نگاهی دوباره به اندیشههای اقتصادی حضرت امام خمینی(س). نشر مدرس - محمود روزبهان. اقتصاد اسلامی، نشر قلم - یدالله دادگر كرمانجی. نگرشی بر اقتصاد اسلامي، نشر مدرس.

اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟
درباره شخصیت مختار و انگیزه قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود...

شنیده شده كه در روایات آمده است مختار با وجود آن كه قاتلان امام حسین و یاران با وفای ایشان را به درك واصل كرد ، خود در قعر دوزخ قرار گرفت. اگر صحت دارد، به چه دلیل است؟

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

درباره شخصیت مختار و انگیزه  قیامش روایات و احادیث فراوانی وارد شده است كه در برخی از آن مختار را تایید و می ستایند . در برخی دیگر او را سخت سرزنش و فردی خود خواه و جهنمی می داند. بر همین اساس در باره وی اظهار نظر های گوناگونی ارائه شده است؛تا آن­ جا كه بعضی دانشمندان طبقه اوّل و دوم شیعه در باره او نظر مساعدی ندارند. چون از سال 67 تا سال 72 به خاطر حاكمیت عبدالله زبیر تاریخ را آنان می نوشتند .هر كسی را كه موافق زبیریان بود ،از او به نیكی یاد می شد . هر كس كه با آنان مخالف بود ، از او به بدی و احیانا خائن و جهنمی یاد می شد . مختار از این قبیل افراد است به خاطر اینكه با آنان همكاری نكرد . به طور مستقل در كوفه قیام كرد . بیشتر كشندكان امام حسین (ع) را كشت .درسال 71مختار به دست ناپاك مصعب برادر عبدالله زبیر شهید شد. از این رو دانشمندانی از متأخران او را به نیكویی و خوبی ستوده‏اند.

به هر حال مختار پس از قیام نافرجام سلیمان بن صرد (رهبر نهضت توابین) شیعیان را آماده ساخت. او می­دانست اگر بخواهد جنبش شیعه به نتیجه برسد، باید یكی از اعضای خاندان پیامبر آن را رهبری كند یا لااقل جنبش به نام او آغاز شود. چه كسی برای این كار مناسب است؟ علی بن الحسین ـ (ع) فرزند شهید آل محمد ـ و اگر او نپذیرد، محمد فرزند علی بن ابی طالب عموی علی بن الحسین (ع).

مختار به هر دو نامه نوشت.امام  كه بی وفائی عراقیان و رنگ پذیری آنان را دیده بود و می‏دانست به گفته پدر بزرگوارش این مردم «دین را تا آن جا می‏خواهند كه زندگانی خود را بدان سرو سامان دهند و هنگام آزمایش پای پس می‏نهند» به مختار پاسخ مساعد نداد . تنها تا آن جا كه كار او با كیفر قاتلان پدرش مربوط می‏شد، كردار او را تصویب نمود. چون مختار سر عبید الله بن زیاد و عمر بن سعد را نزد او فرستاد، امام به سجده رفت و گفت: «الحمد لله الذی ادرك لی ثاری من أعدائی و جزی الله المختار خیراً».(1)

یعقوبی می­نویسد: مختار سر عبید­الله بن زیاد را نزد علی بن الحسین (ع) به مدینه فرستاد . فرستاده خود را گفت: بر در خانه او بنشین، همین كه دیدی در خانه گشوده شد و مردم به درون خانه رفتند، بدان كه هنگام غذا خوردن اوست، تو هم به درون خانه برو!

فرستاده چنان كرد، و چون داخل خانه شد، بانگ برداشت: ای خانواده نبوت و معدن رسالت و فرود آمدنگاه فرشتگان و منزل وحی! من فرستاده مختار پسر ابو عبیده هستم . این سر پسر زیاد است، برای شما آورده‏ام. با شنیدن این بانگ، فریاد از زنان بنی هاشم برخاست .چون امام سر عبیدالله را دید، گفت دوزخ جای او باد! بعضی گفته‏اند: علی بن الحسین (ع) را پس از مرگ پدرش جز آن روز خندان ندیدند.(2)

ابن عبدربه نوشته است: سر عبید الله را هنگامی نزد علی بن الحسین (ع) آوردند كه نیم روز بود . او ناهار می‏خورد. چون سر را دید گفت: سبحان الله، كسی فریفته دنیا نمی‏شود مگر آن كه حق نعمت خدا در گردنش نباشد.

وقتی سر پدرم را نزد ابن زیاد آوردند، غذا می­خورد.(3)

مسعودی نوشته است: مختار نامه‏ای به علی بن الحسین (ع) السجاد نوشت. در آن نامه او را امام دانست و خواست تا با حضرت بیعت كند . از او رخصت خواست تا دعوت خویش را آشكار سازد.پول فراوانی هم با نامه فرستاد.علی بن الحسین (ع) پول را نپذیرفت .نامه او را پاسخ نداد .در مسجد پیامبر او را ناسزا گفت.(4) ممكن است قسمت اخیر را ناخشنودان از مختار افزوده باشند، ولی آن­چه مسلّم است. امام در مورد دعوت برای رهبری شیعیان، روی خوش به مختار نشان نداد.(5)

در روایتی كه از منهال بن عمرو است گوید: سالی به حج رفتم و علی بن الحسین (ع) را دیدم .پرسید:

ـ حرمله بن كاهل چگونه به سر می‏برد؟

ـ او را در كوفه زنده دیدم. امام دست­های خود را بالا برد و گفت:

خدایا گرمی آهن را بدو بچشان! خدایا گرمی آتش را بدو بچشان! چون به كوفه ‏رسیدم ،حرمله را نزد مختار آوردند. وی فرمود تا دست و پای او را بریدند، سپس او را با آتش سوزاندند.(6)

 

پی‏نوشت‏ها:

1. رجال كشی، ص 84.؛ المختار الثقفی، ص 124 .

2.تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6 .

3. عقد الفرید، ج 5، ص 143.

4. مروج الذهب، ج 2، ص 98.

5.  تاریخ تحلیلی اسلام، ص 173 به بعد.

6. مناقب، ج 4، ص 133؛ سید جعفر شهیدی، زندگانی علی بن الحسین (ع)، ص 92.

اگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد و توضیح دهید
از مجموع متون فقهي و روايي به دست مي‌آيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديده‌اي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده...

در همين ماه رمضان امسال،مجلس سخنراني هرشب ميرفتم كه خطيب ان بسيار مرد معتبر بودند وتمام حرف هايشان را باسندوحديث ومدرك ميزدنند.

يك شب مطلبي رابيان كردند كه خيلي غير معقول بود.گفتند: كشتن حيوانات ظلم است وحتي اگر براي درس باشد يعني اگر رشته من تجربي باشد وبراي تكميل دروسم بايد تشريحاتي را پشت سر بگذارم مثل كشتن وتشريح موش وگربه اشكال دارد.وگفتند:باكشتن حيوانات درزندگي مشكلات زيادي پيدا ميكنيد و نميتوانيد در زندگي رشد كنيد و....

...........

من بااين حرف كه كشتن حيوانات ظلم است موافقم ولي مهم ترين چيز در زندگي پيشرفت وكمال انسان وعلم اوست. واگر براي پيشرفت خود مجبور به كشتن برخي از حيوانات شود،كشتن ان حيوان مگر بلامانع نيست؟!ولي چند حديث اوردند كه فراموش كرده ام.

اگرميشود هم بگوييد ايا اين مسئله اي كه ان خطيب گفتند درست است واگر درست است لطفا چند حديث معتبر باادرس ان برايم بياوريد وكمي برايم توضيح دهيد.

از مجموع متون فقهي و روايي به دست ميآيد كه تعرّض به حيوانات و كشتن آنها كار پسنديدهاي نيست و همان طور كه اسلام حق حيات خدادادي را براي انسانها محترم شمارده و تعدّي به آن را جايز نمي داند، به فراخور حال حيوانات نيز، همين حق را براي آنها محترم شمرده است.  لذا در روايات متعددي از كشتن بيهدف حيوانات نهيشده و آن را موجب عذاب الهي معرفي كرده است. در تأييد ممنوعيت كشتن حيوانات، ميتوان به روايات متعددي اشاره كرد كه در آنها به صراحت از كشتن حيوانات نهي شده است و حتي در برخي از آنها اين كار را موجب عذاب الهي و مؤاخذه در روز قيامت معرفي كرده است. به عنوان نمونه در روايتي از رسول خدا (ص) مي خوانيم:« اطلعت ليلة اسري بي علي النار فرأيت أمرأة تعذّب، فسألتُ عنها، فقيل: انّها ربطت هرّة و لم تطعمها و لم تسقها و لم تدعها تأكل من حشاحش الأرض حتي ماتت فعذّبها بذلك» (1) «پيامبر اعظم (ص) در حديث معراج نقل ميفرمايند: زماني كه در شب معراج بر آتش جهنم گذر ميكردم زني را ديدم كه عذاب ميشد. از علّت آن جويا شدم و سؤال كردم در پاسخ گفته شد: او زني بود كه گربهاي را بسته و محبوس كرده و به او غذا و آب نمي داد و رهايش هم نكرد. (تا براي خود غذا تهيه كند) و از آب و علف زمين چيزي بخورد تا اينكه مرد و جان باخت، پس عذاب او بدين سبب است.»

در روايتي ديگر مي خوانيم:«من قتل عصفورا بغير حقّ سأله اللَّه عنه يوم القيامة»(2)

هر كه گنجشكي را بدون دليل بكشد، خداوند در روز قيامت از آن سؤال و مؤاخذه ميكند. قريب به همين مضمون، روايت ديگري پيرامون همۀ حيوانات وارد شده است.

بر اين اساس فقهاي بزرگوار، كشتن بي دليل حيوانات را جايز نميدانند.(3)

چنانكه از روايات مذكور و ساير روايات استفاده مي شود آنچه مذموم است كشتن بي هدف و بي دليل حيوانات است. اما آنجا كه دليل و هدف معقول و مشروعي وجود داشته باشد مانعي ندارد. مانند آنجا كه حيوان مذكور موذي باشد يا كشف قوانين پزشكي متوقف بر اين امر باشد.

پي نوشت ها:

1.  شيخ طوسي، المبسوط في فقه الإمامية، تهران، المكتبة المرتضوية لإحياء الآثار الجعفرية، 1387ق، ج، ص 47.

2. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلي الله عليه و آله)، تهران، دنياي دانش، 1382ش، ص 751.

3. ر.ك: مقيمي حاجي، ابوالقاسم، مقاله «حقوق حيوانات در فقه اسلامي»، فصلنامه فقه اهل بيت، زمستان 1385 - شماره 48،  از ص از 138 تا 195.

چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست؟
ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

من چند پرسش در مورد حدیث داشتم: 1.این حدیث كه در ابتدای اصول كافی می فرماید كه عقل و دین و حیا بر آدم عرضه شدند وآدم عقل را انتخاب كرد: الف)اگر حضرت آدم(ع) عقل را نداشت، با چه چیز قرار بود انتخاب بفرماید؟ ب)چگونه ممكن است كه دین و حیا را موجوداتی زنده و ناطق دانست(كه حتی جواب جبرئیل را نیز می دهند می گویند خدا به ما گفته هر جا عقل بود، شما هم همانجا باشید)؟

ابتدا باید گفت آن عقلی كه به عنوان قوّه مدركه نزد ما آدمیان معروف است. قوه تشخيص و ادراك و وادار كننده انسان به نيكي و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد مي باشد.

البته آدم ابوالبشر(ع) به طور كامل (البته در جایگاه انسانی و مطابق با شأنش) این عقل را در اختیار داشت كه بتواند با آن،بد و خوب را تشخیص دهد، زیرا حكمت خدای متعال براین تعلق گرفت كه در جهان آفرینش موجود ممتاز و برتر و كامل و بدون نقص خلق كند و وجود شعور و عقل، نشانه برتری انسان بر تمام موجودات شد، و به جز این، فرض نمی توان تصور دیگری كرد.

علاوه بر این، عرضه عقل بر حضرت آدم و انتخاب آن،می تواند به نوعی اعتراف و یا نمایش سمبلیك برای مشاهده و عبرت نسل آدم باشد. عقلی كه منشأ آن علم،اراده و قدرت الهی است. 

اصولا اگر انسان عقل انتخاب گر را نداشت،انسان نبود و هدف خلقتش زیر سوال می رفت، پس حضرت آدم كامل خلق شد و از عقل انتخاب كننده و قوه اختیار برخور دار بود.

 نتیجه این كه:عقلی كه بر آدم عرضه شد، همان عقل، اما در مرتبه عالیه اش بود، عقلی كه جایگاه والا و عظیمی نزد خدای متعال دارد این عقل سمبلیك است كه می تواند به عنوان موجودی زنده در ساحت الهی حاضر شده و به مقام خود اعتراف كند این عقل، "مادر" همه عقل ها است. در پناه چنین عقلی دین و حیا و هر چه خوبی و خیر است جمع می شود. با این عقل البته تنزل یافته آن كه به آدم(ع) افاضه و به تناسب مقام و موقعیت هر انسانی از نسل آدم به آن ها اعطا می شود، می توان معارف الهی را درك، خدای متعال را پرستش و بهشت را كسب كرد، آن چنان كه در احادیث بسیاری از معصومان (ع) از جمله امام صادق(ع) وارد شده است كه راوی در مورد عقل از حضرت سوال می كند كه عقل چیست؟ حضرت عقل را چنین توصیف می كند:" مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏"(1) عقل آن است كه به وسيله آن خداي رحمان پرستش و بهشت كسب شود.

امام باقر(ع) فرمود. وقتی خدای متعال عقل را آفرید از او استنطاق كرد (یعنی او را به حرف آورد )و به او دستوراتی داد و عقل آن را اجرا كرد ...."

 "قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ..."(2)  امام باقر(ع) فرمود: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسي كرده به او گفت پيش آي،عقل پيش آمد،گفت بازگرد،عقل بازگشت، فرمود به عزت و جلالم سوگند مخلوقي كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي كيفر و پاداشم متوجه تو است.

این همان عقلی است كه در روایت اول اصول كافی (روایت مورد پرسش) بیان شده است كه اصبغ بن نباته از علي (ع) روايت مي كند كه جبریيل بر آدم نازل شد و گفت: اي آدم من مأمور شده ‏ام كه ترا در انتخاب يكي از سه چيز مخير كنم، پس يكي را برگزين و دوتا را وا گذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين، آدم گفت عقل را برگزيدم، جبریيل به حياء و دين گفت شما باز گرديد و او را وا گذاريد، آن دو گفتند: اي جبرئيل ما مأموريم هرجا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.(3)

از مجموع اين روايت چنين استفاده مي‏ شود كه عقل با حياء و دين لازم و ملزوم اند و از يك ديگر جدا نمی شوند، پس خدای متعال به هر كس عقل عنايت كند، حياء و دين هم عنايت كرده است و كسي را كه با حياء و متدين يافتيم، بايد او را عاقل هم بدانيم.

اما این كه چگونه می توان دین و حیا را موجوداتی زنده دانست تا آن جا كه وادار به سخن شدند و جواب جبرئیل را دادند، همان طور كه در حدیث قبل عقل نیز به سخن وادار شد؛ می توان گفت: جدای از این كه واقعیت هایی چون عقل و دین و حیا و ... در ساحت الهی دارای جایگاه والایی هستند و ملكوتی فعال و توانا دارند و می توانند به نطق در آیند؛ نزد خدای متعال این قدرت به آسانی بر هر موجود دیگری نیز تعلق می گیرد و حتی سنگ به ظاهر بی جان هم به حرف می آید، زیرا نزد خدای متعال همه موجودات دارای شعور و حتی حركت اند، پس در موقع لازم می توانند سخن هم بگویند و این امری عجیب نیست چنان كه در مورد شهادت اعضا و جوارح و پوست انسان بر علیه انسان در قرآن استشهاد شده است: خدای متعال فرمود:

"حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ"(4) یعنی: به خاطر بياوريد روزي را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوي دوزخ مي‏برند، و صفوف پيشين را نگه مي‏دارند (تا صف هاي بعد به آنها ملحق شوند!) وقتي به آن مي‏رسند، گوش ها و چشم ها و پوست هاي تنشان به آنچه مي‏كردند گواهي مي‏دهند. آن ها به پوست هاي تنشان مي‏گويند: چرا بر ضدّ ما گواهي داديد؟ آنها جواب مي‏دهند: همان خدايي كه "هر موجودي را به نطق درآورده" ما را گويا ساخته و او شما را نخستين بار آفريد، و بازگشت تان به سوي اوست!

دقت كنیم ترجمه آیه خود گویای همه چیز است كه در قیامت حتی پوست انسان نیز سخن می گوید و شهادت می دهد و جالب تر این كه در ادامه آیه شریفه به این نكته بر می خوریم كه"اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ" خدایی كه هر موجودی را وادار به سخن گفتن می كند"كُلَّ شَيْ‏ءٍ" كل شی شامل هر موجودی بدون استثنا می شود. در نتیجه اگر وقتی بنا شد همه اشیاء به اراده خدای متعال به نطق و سخن در آیند،به طریق اولی سخن گفتن دین و حیا، نشانه حق بوده و زبان آن ها به نطق گویا تر و به سخن باز تر خواهد بود.

ممكن هم است اين حديث اشاره به وقوع خارجي نداشته باشد. بلكه زبان حال آدم باشد نه زبان قال او.

(پی نوشت ها:

1.شیخ كلینی،الكافي،تهران،انتشارات دار الكتب اسلامیه،سال 1362 ه.ش،چاپ دوم، ج‏1،ص 12.

2. همان، ص 11.

3.همان.

4.سوره فصلت، آیه 20 و 21.

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟
در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند..

در حدیثی از پیامبر اسلام،حضرت محمد(ص) آمده است: یك ساعت تفكر ، از هفتاد سال عبادت بدون تفكر ارزشمندتر است سوال بنده این است كه آیا میتوان نماز را(كه یك نوع عبادت است) رها كرد و در عوض آن،تفكر و تامل كرد؟

منظور از تفكر،چه نوع تفكری است؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مركز

در پاسخ به سئوال اول شما ابتداء عرض می كنیم در این زمینه روایات مختلفی وجود دارد كه بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از قیام یك شب برای نماز شب بیشتر دانسته اند (1) و بعضی از روایات یك ساعت تفكر را از عبادت یك سال برتر دانسته اند (2) و برخی هم به شصت سال اشاره كرده اند كه در ذیل می آید. ولی اصل روایت كه به هفتاد سال اشاره كرده باشد وجود ندارد؛ فقط شهرت بیانی دارد و در بعضی از تفاسیر  مطرح شده است. (3) ولی جوابی كه به شما خواهیم داد شامل همه این روایات خواهد بود :

 «تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة؛ یك ساعت تفكر از شصت سال عبادت بهتر است».

علامه مجلسی در ادامه می گوید :

«قال بعض‏الأكابر إنما كان الفكر أفضل لأنه عمل القلب و هو أفضل من الجوارح فعمله أشرف من عملها أ لا تري إلي قوله تعالي أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي فجعل الصلاة وسيلة إلي ذكر القلب و المقصود أشرف من الوسيلة ؛ (4) فكر كردنی كه منجر به انجام كامل تر عبادات گردد مثل نماز كه بدون توجه به خدا و رعایت تمام مسایل صورت گیرد با فضیلت تر است؛ چرا كه عمل قلبی است و عمل قلبی از عمل بدنی و جوارحی برتر است و نماز هم چون وسیله ای برای ذكر قلب است  اگر توجه و دقت و تفكر واقعی در آن نباشد، شرعا صحیح خواهد بود؛ ولی مقبول نخواهد بود، اینجا مراد این نیست كه نماز و اعمال عبادی دیگر انجام نگیرد؛ بلكه هر چیزی در جای خودش نیكو است و به عنوان وظیفه لازم است و ما به انجام آن ماموریم و مراد آن است كه اصل تفكر از عبادت بی تفكر برتراست و آثار بیشتری دارد

اما در پاسخ سوال دوم شما : از نظر اسلام هر تفكری عبادت نیست ، بلكه تفكری كه در احادیث اسلامی برای آن فضیلت بسیار وارد شده، تفكری است كه در مسیر تكامل معنوی انسانی باشد . تفكری كه انسان درباره مسائل مادی بدون هیچ گونه ارتباطی با مسائل معنوی داشته باشد، از آن خاصیت برخوردار نیست. مثلاً انسان بیندیشد كه هدف از آفرینش وی چیست و این كه خلقت او بیهوده نمی‏باشد و ارزش او به چیست؟ این تفكر كه انسان را به هدف خلقت، كه  رشد آدمی و در بستر عبادت خدا است ، متوجه می‏سازد و عبادت ارزشمند انسان در طول عمر می‏تواند معلول چنین تفكری باشد.

پس تفكر حقیقی به ارتباط و عبودیت واقعی خداوند منتهی می‏شود. اما عبادت بدون تفكر آن اهمیت را نخواهد داشت.

خدا به انسان نیروی فكر و تعقل داد كه ابتدا خود را بشناسد تا بعد از آن در احوال هستی تدبّر و تفكر كند، زیرا حاصل چنین تفكری، انسان ساز است و راه عبودیت و بندگی را به بهترین شكل می نمایاند.

آن چه در آیات و روایات  راجع به تفكر آمده اشاره به تفكری دارد كه از ظلمت به نور رهنمون كند! تفكری كه انسان را از حالت ایستایی بازستاند و به حركت و پویایی درآورد.

به نظر شما تصميمي كه «حر» در كربلا گرفت و نتيجه تفكر چند دقيقه اي او بود ارزش چند سال عبادت را دارد ؟

پی نوشت:

1. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر، ج68 ، ص 329 .

2. همان، ج68 ،ص 327 .

3. آملي سيد حيدر، تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم،ناشر سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامي‏،چاپ تهران‏،سال1422 ق‏،نوبت سوم،‏ ،ج‏4، ص 209 .

4. علامه مجلسی ، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشراسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال چاپ: مختلف،‏ نوبت چاپ: مكرر  ، ج‏66، ص 294 .

باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست؟
در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه: ...

لطفا حديث منقول از امام علي عليه السلام كه مي فرمايندانا نقطه بسم الله الرحمن الرحيم را توضیح دهید  باتوجه به اين كه خط كوقي نقطه نداشته منظور امام از نقطه چيست.

منبع حدیث را هم بیان فرمایید

پاسخ پرسش اول:

قرآنهاي قرون اوليه هجري به خط كوفي و روي پوست نوشته ميشد. به مدت پنج قرن كتابت منحصر به خط كوفي بود. قرآنهاي اوليه فاقد نقاط و حركات بودند. از جمله ويژگيهاي اين قرآنها:

نوع خط همه قرآنهاي اين قرون كوفي است. اين قرآنها بر روي پوست نگارش شدهاند. اندازه قطع اين قرآنها متنوع است. بعضي از خط كوفي اين قرآنها با نقطه و بعضي بدون نقطهاست. تزئينات سر سوره به صورت مستطيل است و اسم سوره با خط كوفي محرر نگارش شدهاست.

1- اگر هم نقطه نبوده علاماتي وجود داشته كه نشانه نقطه امروزي بوده و به عنوان نقطه خوانده مي شده است. بالاخره عرب چطور فرق «جَرَّ» با «خَرَّ» و «حَرَّ» را متوجه مي شد ؟

2- در يك برداشت عرفاني شايد بتوان گفت: اشاره حضرت امير(ع) به نقطه تحت«با»، خود نقطه معروف فعلي نيست، بلكه بدين معناست كه:

فاتحة الكتاب چكيده قرآن و بسم الله الرحمن الرحيم چكيده فاتحة الكتاب است و من محو بسم الله الرحمن الرحيم و محو فاتحة الكتاب و محو قرآن هستم.

 3- انسان كامل قرآن تكويني است(1) و از طرفي عالم هستي تفصيل انسان كامل است (چرا كه انسان، عالم صغير است و عالم، انسان كبير است) (2)، بنابر اين معناي سخن آن حضرت را مي توان اين گونه بيان كرد كه: منم آن انسان كامل كه قلب من آينه نقطه وحدت حقيقيه خداوند و مركز قرآن تكويني است. چرا كه  آن حضرت  نقطه باء در بسم الله الرحمن الرحيم هستند و بسم الله الرحمن الرحيم در بر دارنده كل قرآن است.

اما در مورد تحت الباء بودن نقطه بايد گفت كه تحت الباء اشاره به تنزل نقطه (كه در اصطلاحي ديگر از آن تعبير به حقيقت محمديه مي شود) در قوس نزول دارد(3).

سيد حيدر آملي در مورد «نقطه » چنين مي گويد:

«از اين جهت،اين حقيقت را نقطه ناميده اند كه اين حقيقت، اولين وجود متعين در عالم هستي است كه به خاطر تعين خود، پيدايش تعينات ديگر را به دنبال داشته است. مانند نقطه باء كه اولين نقطه اي است كه الف را كه هيچ اسم و رسم و حدي نداشت، به شكل باء متعين ساخت. «باء» همان «الف» است كه به وسيله نقطه، تعين «بائي» يافته است. اين سخن اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه عليه- كه فرمود: «انا النقطه تحت الباء»، به همين مطلب اشاره دارد. همان گونه كه نقطه باء سبب تعين الف و پيدايش باء شده است ، امير مؤمنان نيز، همانند آن نقطه در عالم هستي است كه سبب تعين وجود شده است. و نيز اين بيان آن حضرت كه فرمود: «لو شئت لا و قرت سبعين بعيراً من باء بسم الله الرحمن الرحيم» و نيز مي فرمايد: «لو شئت لاوقرت سبعين بعيراً من تفسير فاتحه الكتاب» به همين نكته اشاره دارد. به همين معناست سخن ديگر آن حضرت كه فرمود: «العلم نقطه كثرها جهل الجهلاء» و به همين معاني اشاره دارد سخن عارفان كه گفته اند: ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحيم».(4)

جهت مطالعه بيشتر به اين منابع مراجعه نمائيد:

سيدمحمدباقر حجتي. پژوهشي در تاريخ قرآن كريم: كاوشهاي مربوط به علوم قرآني.چاپ تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي؛

مرتضي پاكسرشت، خوشنويسي در خدمت كتابت قرآن مجيد. معاونت فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي. قدياني.

پاسخ پرسش دوم:

«ان كل ما في العالم في القرآن و كل ما في القرآن بأجمعه في فاتحة الكتاب، و كل ما في الفاتحة في البسملة، و كل ما في البسملة في الباء، و أنا النقطة تحت الباء» (5)؛ تمام آنچه در عالم است در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است در سوره حمد و آنچه در سوره حمد است در بسم الله الرحمن الرحيم جمع شده است، و آنچه در بسم الله الرحمن الرحيم است در باء آن است و من نقطه تحت الباء هستم.

در اين روايت به اين مطلب اشاره شده است كه كل آنچه در عالم است در حقيقتِ قرآن جمع شده و بسم الله الرحمن الرحيم در بردارنده كل قرآن است.

اين حديث و احاديثي شبيه اين، گرچه در منابع دست اول ما وجود ندارد، ولي به چند نكته توجه نمائيد:

1-استفاده از يك حديث در غير از فروع فقهي محتاج به سند نيست. زيرا سند در مسائل اعتقادي دردي دوا نميكند چون ادله حجيت خبر مخصوص مسائل عملي و فرعي است و دليلي بر حجيت ظن در عقائد نيست و لذا اگر خبري قطعي بود خيلي خوب است و الا اگر ظني بود، بودن و نبودن سند معتبر تاثيري ندارد و در هر دو حال فقط به عنوان مؤيد ارزش دارد نه بيشتر و به عنوان تبرك و تاييد نيز نقل ميشود.

2- ارزش حديث هميشه به سند آن نيست. بسياري از مواقع متن يك حديث ميتواند قرينه بر صدور آن باشد. مثلاً حديثي كه بسيارعاليالمضمون است و در فضائي نقل شده كه غير از معصوم كسي نبوده كه آن حديث با آن مفاد عالي از وي صادر شود طبيعةً از معصوم ميباشد. بسياري از بزرگان از متن حديث حدس ميزنند كه از معصوم صادر شده است يا نه.

3-مسلماً بزرگان معاصري  كه اين احاديث آورده اند سندي غير از همين كتبي كه ما ميشناسيم نداشتهاند و بر اساس بلندي مفاد اين احاديث و يا مطابقت مضمونش با ديگر احاديث آن را آوردهاند ولي در ميان بزرگان عصر صفويه و قبل از آنان ممكن است كه منابعي بوده است كه در دسترس ما نباشد مانند منابعي كه در دست مجلسيين و...بوده است

4- نبودن اين احاديث در منابع دست اول شيعي نيز دليل بر صادر نشدن اين احاديث از معصوم نيست. چون ميدانيم كه اصحاب در قرن سوم تا ششم هر حديثي را كه بوي غلو ميداده سانسور نموده اند تا ميراث حديثي شيعي را از هر گونه تحريف حفظ كنند. اين كار سبب شده كه بسياري از احاديث صحيح كه مفاد عالي داشتند و در آن روزگار قابل فهم نبود از جوامع حديثي اصلي حذف شود.

پي نوشت:

1. در مورد «قرآن تكويني» و «قرآن تدويني» مي توانيد به آثار علامه حسن زاده مراجعه كنيد.

2. مهدي رضوانيپور، اصول و مباني تأويل قرآن از ديدگاه امام خميني.

3. مستنبط، سيد احمد، القطرة، ج 1، ص 177.

4. آملي سيد حيدر، نقد النقود، وزارت فرهنگ و آموزش عالي‏، چاپ اول 1368ش، ص 695.

5. بروجردي سيد حسين‏، تفسير الصراط المستقيم،موسسه انصاريان‏، قم، 1416 ق‏، ج‏3، ص118. في شرح توحيد الصدوق، للقاضي سعيد القمي، ص 32 ما في معناه بتفاوت يسير.

از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرماید:
تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين ...

در مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، ج‏21، ص: 74 مي خوانيم:

وقتي از امام رضا عليه السلام راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد

تمام احكام اسلامي كه در كتاب خدا و هم چنين روايات موجود است، بر مبناي حكمتي صادر و بر اشخاص مكلف لازم شده است كه گاهي ممكن است علت وضع حكم از سوي معصومين سلام الله عليهم اجمعين بيان شده و گاهي به فلسفه اي پنهان گره خورده باشد.

به هر حال آشكاري علت تكاليف يا پنهاني آن، نبايد تاثيري در پيروي ما از امر و نهي الهي بگذارد.

و اما آن چه در روايات و نيز تجربيات بشري راجع به علت حرام بودن گوشت خوك بيان شده است، به دلايل زير مرتبط است.

1.در روايات آمده است: يكي از علت هاي تحريم گوشت خوك مسخ شدن انسان هايي است كه به دليل عصيان از بندگي خدا به شكل چنين حيواني در آمده اند و حتما اين حيوان از نظر طبيعي خباثت خاصي دارد كه تابلويي براي مسخ شده است.

راوي مي گويد: از امام باقر(ع) در باره علت تحريم خون و مردار و گوشت خوك و شراب سوال كردم كه حضرت در باره گوشت خوك فرمود:

"وَ أَمَّا لَحْمُ الْخِنْزِيرِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مَسَخَ قَوْماً فِي صورة [صُوَرٍ] شَتَّي مِثْلِ الْخِنْزِيرِ وَ الْقِرْدِ وَ الدُّبِّ ثُمَّ نَهَي عَنْ أَكْلِ مِثْلِهِ... "(1)                     

و اما گوشت خوك چون خداي متعال قومي را به شكل هاي مختلف حيواناتي چون خوك و ميمون و خرس مسخ نمود، به همين دليل از خوردن گوشت مثل چنين حيواناتي نهي كرد...

2. و اما در باره پرسش كه مصرف گوشت خوك موجب از بين رفتن غيرت مي شود، ثابت شده علاوه بر اين كه گوشت خوك داراي ميكربي است كه به سادگي حتي در دماي بالا از بين نمي رود و به بدن انسان صدمات جدي مي زند كه نوشته اند:

در اين باره اگر چه برخي از ميكروب‏ها را با پيشرفت علمي و با ابزارهاي مختلف بتوان از بين برد، اما اطمينان خاطر نسبت به  نابودي تمامي موارد ضرر رسان مشكل است چنان كه همين احتمالات در مورد گوشت خوك داده شده. (2) بر فرض صحت اين ادعا يكي از دلايل حرمت مصرف اين گوشت مي تواند احتمال بروز اين صدمات جسمي باشد؛ البته همه اين امور تنها در حد احتمال است. چه بسا اصلا از نگاه شرع مساله ضررهاي جسمي يا اموري نظير مورد ذكر شده مد نظر در حكم حرمت استفاده از گوشت اين حيوان نباشد.

از نظر روحي و رواني نيز مصرف اين گوشت زيان بار بوده موجب مي شود كه صفت غيرت از وجود مصرف كننده رخت بر بندد.

در مورد گوشت خوك، بر فرض كه تمامي آلودگي‏هاي ظاهري آن از بين برود، خوردن گوشت خوك، چه بسا تأثيرات منفي روحي و معنوي داشته باشد. زيرا آن طور كه گفته شده است خوك از فضولات و پس‏ مانده‏ها تغذيه مي‏كند و ميان حيوانات به عنوان حيوان بي‏غيرت! از آن ياد مي‏شود كه هيچ حمايتي از ماده خود نشان نمي‏دهد. در صورتي كه از شتر به عنوان حيوان با غيرت ياد مي‏شود، به طوري كه نمي ‏توان شتر ديگري را در مقابل او كشت. گوسفند حيوان رام و آرامي است. چه بسا به تناسب تغذيه از اين گونه حيوانات، آثار رواني و روحي آن نيز به انسان منتقل شود. اگر چه به ميزان محدود و ناشناخته باشد. امروزه در علوم  تأثير غذاها بر روح و روان مورد توجه قرار گرفته و مسأله اي ثابت شده است.

علاوه اگر به نوشته شهيد مطهري دقت كنيم ايشان نيز با اشاره به آثار منفي مصرف گوشت در كشورهاي ديگر اشاره كرده است و نيك مي دانيم مسئله غيرت در كشورهاي كه مصرف كننده گوشت خوك اند، امري فراموش شده است.

ايشان نوشته است:

از جمله صفات خوك اين است كه خيلي كثيف است. در حديث است كه يكي از خصايص روحي اين حيوان اين است كه (غيرت ندارد و خوردن گوشت او) غيرت را از بين مي‏برد. البته مي ‏دانيد هركدام از حيوانات خصايص روحي مخصوص به خود دارند، مثلًا وفا در سگ زياد است (سگ در مقابل احساني كه به او مي‏شود آن احسان را ناديده نمي‏گيرد، ولي گربه اين‏ طور نيست) و يا غيرت ناموس در خروس زياد است و حيواني كه اصلًا اين خاصيت در او نيست خوك است. وقتي از امام رضا(ع) راجع به حرمت گوشت خوك سؤال مي‏كنند مي‏فرمايد: لِانَّهُ يُذْهِبُ الْغيرَةَ براي اينكه غيرت را از بين مي‏برد. بعد در آنجا گفتم اين حالتي كه شما الآن در اروپا مي‏بينيد، اثر گوشت خوك است كه حاصلش را بروز داده است.(3)‏

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، أمالي الصدوق، لبنان، بيروت، انتشارات اعلمي، سال 1400 ه ق، چاپ پنجم، ص 666.

2. احمد امين شيرازي، اسلام پزشك بي دارو، انتشارات موسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت (ع) بي تا و بي جا، ص52 و53.

3. مطهري مرتضي، مجموعه‏ آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج‏21، ص 74.

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟
در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد: ...

سلام

آیا فقر خوب است یا بد است دیدگاه روایات درباره فقرچیست؟

آيا اين حديث از فرمايشات گهربار امام علي (ع) است؟

از دري كه فقر وارد شود از در ديگر ايمان بيرون مي رود

تشكر

در اسلام "مال" به خودي خود يك وسيله براي آباد كردن دنيا و آخرت است و ارزشمند و خير مي باشد:

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقين (1)

بر شما نوشته شده: «هنگامي كه يكي از شما را مرگ فرا رسد، اگر چيز خوبي [مالي‏] از خود به جاي گذارده، براي پدر و مادر و نزديكان، بطور شايسته وصيت كند! اين حقّي است بر پرهيزكاران!»

اما فقر يا فقر به خدا است كه خصيصه همه موجودات و انسان ها است. زيرا هيچ موجودي از خود چيزي ندارد و هر چه دارد از خداست و فقير محض به درگاه خدا مي باشد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ (2)

اي مردم، همه شما به خدا نيازمنديد. اوست بي‏نياز و ستودني.

درك و باور اين فقر خود از ارزشمند ترين چيزها است و انساني كه خود را فقير درگاه خدا بداند، از غير خدا احساس بي نيازي مي كند و اين از ارزشمند ترين چيزها و از بالاترين درجات ايمان و بندگي است و سزاوار است كه به چنين فقري افتخار شود و پيامبر اسلام اين فقر را در بالاترين درجه اش درك مي كرد و به آن افتخار مي نمود:

الفقر فخري(3)

فقر افتخار من است.

اما فقر مادي گرچه به خودي خود خوب نيست، اما براي افراد با ايمان كه به غناي روحي و نفسي رسيده اند، مشكل نيست و آن را يك ابتلا مي دانند كه بايد بر آن صبر كنند و از آن، نردبان تكامل بسازند. ولي همين فقر براي افراد سست ايمان خيلي بد و خطرناك است و ممكن است. سبب هلاكت آنان شود و اين كه در روايات هم فقر به عنوان همسايه ديوار به ديوار كفر و ... معرفي شده، ناظر به اين مورد است. رسول خدا فرمود:

كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً (4)

روايات در مذمت فقر مادي فراوان است و طبيعي است كه يكي از زمينه هاي فساد، ظلم، گناه و ناامني فقر مادي افراد جامعه است.

البته ثروت هم چون به انسان احساس توانمندي مي دهد، او را به طغيان مي كشاند و هم چنان كه فقر زمينه گناه و فساد و نامني اجتماعي است، ثروت هم زمينه ظغيان و گناه و عياشي و فساد است:

كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغي‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني (5)

حقا كه آدمي نافرماني مي‏كند، هر گاه كه خويشتن را بي‏نياز بيند.

پس هم فقر انسان ضعيف الايمان را به كفر، گناه و ظلم سوق مي دهد و هم ثروتمندي و از اين رو بود كه پيامبر به امتش تعليم مي داد كه از خداوند "كفاف" بخواهند تا هم از مضرات فقر در امان باشند و هم به پيامد هاي بد ثروتمندي مبتلا نشوند:

اللَّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ أَحَبَّ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْعَفَافَ وَ الْكَفَافَ وَ ارْزُقْ مَنْ أَبْغَضَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ الْمَالَ وَ الْوَلَدَ (6) 

اما اگر فرد به درجات بالاي ايمان برسد، هم از فقر براي رسيدن به كمال، مركب مي سازد و هم از غنا و توانگري. اگر فقر به او رو آورد، با تحمل و تعفف با آن مواجه مي شود و آن را تقدير و ابتلاي خداوند مي شمارد و اگر با غنا و ثروت مواجه شود، آن را براي خدمت به خلايق براي رضاي خدا به كار مي گيرد و با آن رضاي خدا را تحصيل مي نمايد.

اما روايتي به اين مضمون "از دري كه فقر وارد شود، از در ديگر ايمان خارج مي شود" نيافتيم و ظاهر اين ضرب المثلي باشد كه با توجه به روايات مذمت فقر مشهور شده است.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 180.

2. فاطر (35) آيه 15.

3. مجلسي، بحار الانوار، بيروت، الوفا، 1403 ق، ج 19، ص 30. 

4. كليني، كافي، تهران، اسلاميه، 1367 ش، ج2، ص 307.

5. علق (96) آيه 6-7.

6. كليني، همان، ص 140.

حدیث معتبری در موردش داریم؟
1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية‌، 1407 ه‍ق‌، ج‏2، ص 648. 2. شيخ صدوق‏، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسین، 1404ق، ج‏3، ص 469.

چند وقتی پیش یه بنده خدایی گفتن كه در تلوزیون آقای قرائتی گفتن كه "سلام نكردن به خانمهای جوان از سنت حضرت علی بوده" می خواستم بدونم این قضییه چقدر می تونه حقیقت داشته باشه ؟آیا ما روایت یا حدیث معتبری در موردش داریم؟

البته این نظر شخصی منه كه عرض می كنم كه اگر حضرت علی می خواستن به خانمهای جوان سلام نكنن كه باید موقع راه رفتن توی بازار یا خارج از منزل توی صورت تك تك خانمها نگاه می كردن كه این در شان آن حضرت نبود و یا اینكه خانمهای جوان به ایشان سلام می كردم و ایشان از صدای اون خانم تشخیص می دادن جوانن و جواب سلامشو نمی دادن كه باز این هم دور از شخصیت و شان آن حضرته

ممنون می شم اگه به این سوالم جواب بدید؟

پرسشگر گرامی، با سلام و سپاس از ارتباط تان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی و مذهبی.

در حدیث معتبری از امام صادق (ع) نقل شده كه حضرت فرمودند:« كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يُسَلِّمُ عَلَي النِّسَاءِ وَ يَرْدُدْنَ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) يُسَلِّمُ عَلَي النِّسَاءِ وَ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يُسَلِّمَ عَلَي الشَّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ يَقُولُ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُعْجِبَنِي صَوْتُهَا فَيَدْخُلَ عَلَيَّ أَكْثَرُ مِمَّا أَطْلُبُ مِنَ الْأَجْرِ»؛ (1)

« رسول خدا (ص) بر زنان سلام مي‏كرد، و پاسخ سلام آنان را مي‏داد، امير المؤمنين (ع) نیز به زن ها سلام مي‏كرد و به آنان جواب مي‏داد، ولي از سلام كردن به زن هاي جوان كراهت داشت، و مي‏فرمود: مي‏ترسم صدايش در من حالتي ايجاد كند، و ضرري بيش از اجري كه مي‏خواستم نصيبم گردد».

از این روایت استفاده می شود كه سلام نمودن به زنان جوان مكروه است و حضرت، علت این كراهت را هم ذكر نموده و چنانكه شیخ صدوق (ره) ذیل این روایت متذكر شده باید بگوییم كه سخن معصومین (علیهم السلام) وجوه گوناگونی دارد و استنباط و كشف مراد واقعی امام (ع) به راحتی برای همه افراد ممكن نیست و درباره این جمله حضرت علی (ع) كه فرموده « ترس دارم كه ...» نیز وجوه مختلفی محتمل است؛ یعنی ممكن است منظور حضرت از اینكه فرموده: «مي‏ترسم صدايش در من حالتي ايجاد كند» فهماندن این حقیقت به دیگران باشد تا آن ها متوجه این مسئله باشند یا این كه ترس حضرت از این جهت بوده كه با سلام نمودن به زنان جوان ممكن است برخی گمان كنند كه امیرالمؤمنین (ع) از صدای زن های جوان خوشش می آمده و با دیدن این صحنه گمراه شوند (2) و خلاصه آنچه مسلم است این است كه حضرت علی (ع) از درجه عصمت بهره مند است و وجوهی كه با عصمت ایشان در تضاد باشد مطرود است.

اما درباره اینكه حضرت از كجا تشخیص می داده كه آن زن جوان است یا غیر جوان باید بگوییم:

 راه تشخیص این مسئله منحصر به نگاه كردن به چهره افراد نیست؛ بلكه ممكن است از طرز لباس پوشیدن، سرعت و كندی حركت و ... نیز متوجه این مسئله شد. علاوه بر اینكه افتادن نگاه به صورت افراد هم إشكالی ندارد و منافاتی با شأن و جایگاه حضرت ندارد.

اما درباره این فرض كه گفته اید: «ممكن است خانم های جوان به ایشان سلام می كردند و ایشان از صدای آن خانم تشخیص می دادند كه جوان است و جواب سلام ایشان را نمی دادند»  باید بگوییم كه در این روایت نیامده كه حضرت جواب سلام زن های جوان را نمی دانند؛ زیرا جواب سلام واجب است؛ بلكه آمده كه سلام نمی كردند و از انجام این امر مستحب و خیر به سبب خوف از إحتمالات مذكور خودداری می كردند و روشن است كه اگر زنان جوان، سلام می دادند با جواب سلام گفتن خوفی در كار نبود.

پی نوشت ها:

1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 هق، ج‏2، ص 648.

2. شيخ صدوق‏، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسین، 1404ق، ج‏3، ص 469.

جزء علما محسوب ميشه؟
در حقيقت علم واقعي هم "نور" است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

كسي كه در دانشگاه رشته مهندسي ميخونه مشمول احاديث واياتي كه راجع به فضيلت عالم گفتن ميشه ؟جزء علما محسوب ميشه؟

در بيان پاسخ ابتدا به اين نكته اشاره مي كنيم كه البته علم و آگاهي در نگاه كلي وجه تمايز با جهل  بوده و خود، فضيلت است، ولي فضيلت گاهي عام و گاهي خاص است. در اين باره به شواهدي اشاره مي شود.

 اما در حقيقت علم واقعي هم "نور"  است و هم "نافع و سود مند"، و نيز به عنوان ابزاري براي "تفقه" و آگاهي به مسايل دين معرفي شده است.

 در مورد جايگاه علم به طور كلي مي توان گفت:

اين واقعيت غير قابل انكار است تفاوت(فضيلت) بشر از يكديگر به امتيازهايي وابسته است كه در راس هرم آن، علم است يعني ويژه ترين امتيازي كه انسان ها در اجتماع از يكديگر خواهند داشت و موجب نزديكي يا دوري فاصله ها به هم يا از هم مي شود، علم است. آگاهي و دانشي كه موجب مي شود فرد ميان مردم خوش بدرخشد و همه توجه ها را به سوي خود جلب يا جهلي كه او را از سايرين طرد كند.

علم آن اندازه اهميت دارد كه در كتاب خدا و روايات بسياري وجه امتياز معرفي شده است اين علم شاقول كرامت و تراز شخصيت بشر است.

خداي متعال فرمود:

"أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ "(1)

يعني: آيا آن كس كه در همه ساعات شب به عبادت پرداخته، يا در سجود است يا در قيام، و از آخرت بيم ناك است و به رحمت پروردگارش اميدوار است، با آن كه چنين نيست يكسان است؟ بگو: آيا آن هايي كه مي ‏دانند با آن هايي كه نمي‏ دانند برابرند؟ تنها خرد مندان پند مي ‏پذيرند.

در اين آيه شريفه به وضوح ميان كساني  كه مي دانند و كسي كه نمي دانند تفاوت وجود دارد! در اين حالت سوال گونه قرآن بار معنايي خاصي وجود دارد.

 هر كسي اين آيه را بخواند متوجه مي شود كه ميان علم و جهل و دانا و نادان فاصله ها است كه جز با دانستن پر نمي شود.

با اين حال بايد دانست چه نوع علمي مورد اشاره و مقصود آيه شريفه است.

با مراجعه به تفاسير اين نكته را در مي يابيم كه مراد از ظاهر مطلق گونه علم در اين آيه و ديگر آياتي كه به فضيلت دانش اشاره مي كند،علمي است كه انسان را به خداي متعال نزديك كند! علمي كه آفاق تاريك را در نوردد و از مرزهاي ناداني عبور كند! علمي كه معناي توحيد را به آدمي بچشاند! علمي كه موجب شكوفايي حق شود! اين علم بر جهل غلبه مي كند و موجب امتياز و فضيلت مي شود.

در توضيح آيه شريفه " قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ " نوشته اند:

 در اين آيه شريفه علم داشتن و نداشتن هر دو مطلق آمده، و نفرموده، علم به چه چيز، و ليكن مراد از آن بر حسب مورد آيه، علم به خدا است، چون علم به خدا است كه آدمي را به كمال مي ‏رساند و نافع به حقيقت معناي كلمه است، و نيز نداشتنش ضرر مي ‏رساند، و اما علوم ديگر مانند مال هستند، كه تنها در زندگي دنيا به درد مي‏خورد و با فناي دنيا فاني مي‏گردد.

" إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ" يعني از اين تذكر تنها كساني متذكر مي ‏شوند كه صاحبان عقل اند، و اين جمله در مقام تعليل مساوي نبودن دو طايفه است، مي‏فرمايد: اين كه گفتيم مساوي نيستند، علت اش آن است كه اولي به حقايق امور متذكر مي‏ شود و دومي نمي ‏شود، پس برابر نيستند، بلكه آن ها كه علم دارند بر ديگران رجحان دارند.(2)

 روايتي از معصوم(س) وجود دارد كه علم را "نور" خوانده است و مي بايست خداي متعال آن را در قلب و دل كسي كه در پي آن است، قرار دهد.

"العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء"(3)                     

پس، هر علمي كه انسان را به خدا نزديك كند، نور است همان نوري كه در كلام معصوم مورد توجه ويژه قرار گرفته است كه آن را خداي متعال در قلوب كساني كه بخواهند و لياقت اش را پيدا كنند، قرار مي دهد.

حال اين علم از هر مسيري به دست آيد و هر چيزي بهانه اش باشد خيلي فرق نمي كند. مثلا دانشمندي از راه معادلات رياضي حقايقي برايش كشف مي شود كه اين كشف مي تواند او را در طاعت و عبادت اش ياري كند،به حتم چنين علمي داراي فضيلت است، زيرا پلي براي عبور و رسيدن به حقيقت شده است.

هم چنين ساير علوم مثل علوم تجربي روز (علم پزشكي،علم نجوم،علم فيزيك، علم شيمي،علوم مربوط به مهندسي و رياضي)هر كدام كه راه رسيدن به كمال و پلي براي عبور و دريافت مقصد باشد، به طور حتم داراي فضيلت است.  

با اين حال در روايات و در باره يكي از شاخه هاي علوم الهي كه همان "تفقه" در دين است به طور ويژه تعريف شده است.

رسول خدا(ص) فرمود:

"إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّين"‏(4)

يعني هر گاه خداوند خير بنده‏اي را بخواهد او را در دين دانا مي‏كند.

در طول پاسخ اشاره شد كه عالمان به احكام دين، داراي فضيلتي ويژه اند.

 ثمره چنين علمي، بندگي خداي متعال است. به حق چنين انسان هايي به طور شايسته خداي را بندگي مي كنند.

البته همان طور كه بيان شد، نمي توان فضيلت ساير علوم را انكار كرد به شرط آن كه آفاق حقايق را در دل انسان آشكار كند.

اين يك قاعده كلي، كاربردي و پذيرفته شده در همه زمان ها است و مي بايست مورد توجه بشر قرار گيرد كه علمي نافع است كه علم واقعي باشد. علمي كه در كشف حقايق او را ياري كند، پس براي دست سودن به چنين علمي نبايد از پاي نشست.

انسان در اين مسير مي تواند از هر نوع علمي كه موجب تعالي اش شود، بهره گيرد. حال اين علم علم روز و بر خاسته از بستر تجربه و مربوط به رشته هاي مختلف باشد، يا كه نه، اين علم علم دين، علم شناخت به تكليف براي انجام وظيفه شرعي و در يك كلمه علم عبوديت باشد، زيرا كه اگر همان علم را به نيت كشف حقايق در يابد، به طور حتم نشانه هاي فراوان خدا شناسي را در تمام زواياي آن خواهد ديد و معرفت الهي را خواهد چشيد. علومي چون فيزيك، شيمي، رياضي، جغرافيا، تاريخ، طب .....و ساير علوم از اين دست هم مي تواند فضيلت باشد، به شرطي كه در مسير رسيدن به دنيا خرج نشود و او را زمين گير نكند.

 مثلا دانشمنداني كه از معادلات فيزيك و رياضي واز ساير علوم روز براي رفتن به فضاي لا يتناهي مدد مي گيرند،بي شك بيشتر از ما به اسرار هستي پي مي برند و اين يعني فضيلت! 

اضافه بر اين، شهيد مطهري در بحث فريضه علم، بدون تعصب و جانب داري از علمي خاص در باره حدود  علم و انواع آن مطالب جالبي بيان كرده است.

ايشان نوشته:

در قرآن راجع به تفكر و تعقل، مطلب زياد داريم.

اما مسئله ديگر مسئله علم و تعلّم است كه اين ديگر فراگيري است كه افراد از يكديگر فرا بگيرند. خيال نمي‏ كنم نيازي باشد كه راجع به دعوت اسلام به تعليم و تعلّم بحثي بكنيم، زيرا امر واضحي است. بايد در حدود علم اسلامي و تعليمات اسلامي بحث كنيم كه آن علمي كه اسلام دعوت مي‏كند چه علمي است، و الّا همين كه در اولين آيات وحي مي فرمايد:

"اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ. خَلَقَ الْانْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْاكْرَمُ. الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْانْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ "سوره قلم،آيات اول تا پنجم.

بهترين شاهد است بر عنايت فوق العاده اسلام به تعليم و تعلّم...

پس در اين جهت كه اسلام به ‏طور كلي دعوت به تعليم و تعلّم كرده است، يعني هدف اسلام و جزء خواسته‏هاي اسلام عالم بودن امت اسلامي است بحثي نيست....

در مسئله تعليم و تعلّم، عمده اين است كه ما ببينيم حدود اين مطلب چيست؟ من در يك سخنراني به نام "فريضه علم" ... بحثي را طرح كردم كه بعضي علم ها واجب عيني است؛ يعني خود آن علم به عنوان يك اعتقاد بر هر مسلماني لازم و واجب است، مثل معرفة اللَّه...

گذشته از واجب هاي عيني يك سلسله واجب هاي كفايي داريم، يعني واجب هايي كه بايد براساس تقسيم كار صورت بگيرد. نظير اين كه وجود پزشك(يا مهندس و...) لازم است، پس علم پزشكي واجب كفايي است، يعني واجب است به‏ طور وجوب كفايي كه در ميان مردم به قدر كفايت پزشك باشد كه بيماران به آن ها مراجعه كنند. پزشك كه بدون علم نمي‏شود و يا همين جور از زمين نمي ‏رويد، از آسمان هم كه نمي‏افتد...

پس ما تا اين جا به دو مسئله اشاره كرديم: يكي اينكه در تعليم و تربيت اسلامي به مسئله رشد فكري و تعقل اهميت فراوان داده شده، و ديگر اينكه به خود تعليم [نيز اهميت داده شده است‏] و تعليم هم يك حدود مشخص ندارد كه بگوييم علم كلام چطور؟ علم تفسير چطور؟ علم اخلاق چطور؟ فيزيك چطور؟ رياضيات چطور؟ اسلام نيامده كه علوم را مشخص كند و بگويد فيزيك بياموزيد يا نياموزيد، رياضيات بياموزيد يا نياموزيد، فلسفه بياموزيد يا نياموزيد. يك چيزهايي گفته     

كه آن ها را بايد انجام داد و آن ها توقف دارد به آموختن اين ها، پس بايد اين ها را آموخت.

در نتيجه و با نگاه كلي مي توان همه علوم را از هر نوع آن چون كه پرده هاي جهل را به كناري مي زند، فضيلت دانست و اين فضيلت وقتي در قاعده "نور" قرار مي گيرد كه انسان را به اوج ببرد، اما فضيلت خاص، مربوط به تفقه در دين و آگاهي از آن است.

پي نوشت ها:

1. سوره زمر، آيه 9.

2. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏17، ص371

3. ملاصدرا، شرح أصول الكافي، تهران، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي،سال 1366ه ش، چاپ ا ول، ج‏4، ص 425.

4. شيخ مفيد،كتاب الأمالي،قم،انتشارات كنگره شيخ مفيد، سال 1413 ه ق، چاپ  اول، ص 158.

5. ر ك، مطهري مرتضي، مجموعه ‏آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ مكرر، ج‏22، از ص 530 تا ص 537. 

صفحه‌ها