كلام

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟
مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و...

نقش عاشورا در بهداشت رواني جامعه چيست؟

نرم افزار كشتی نجات

عاشورا و قيام سيدالشهدا(ع) داراي ابعاد و فوائد زيادي است كه با دقت و مطالعه در فرمايشات اهل بيت(ع) و اهداف امام حسين(ع) در عاشورا مي توان به آنها پي برد. يكي از مهمترين اهداف قيام امام حسين(ع) اصلاح در دين و حفظ دين پيامبر(ص) بود آنجا كه فرمود: إِ نَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّه جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)(1)

خروج و قيام من فقط براي اصلاح در امت جدم بود اراده كرده ام امر به معروف و نهي از منكر كنم و به سيره جد و پدرم عمل كنم.

به عبارت بهتر مفاهيم ديني با قيام عاشورا زنده نگه داشته شد. مفاهيمي مانند امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با ظلم و استكبار و... اين ديني كه قيام عاشورا او را احيا كرد آرامش و بهداشت رواني جامعه را تضمين مي كند.

بسياري از انديشمندان معاصر غربي نيز به اين حقيقت دست يافته اند كه مشكل زير بنايي انسان معاصر اساساً به نياز وي به دين و ارزش هاي معنوي برمي گردد.

مورخ معروف "توين بي" مي گويد: "بحراني كه اروپاييان در قرن حاضر به آن دچار شده اند، اساساً به فقر معنوي آن ها باز مي گردد. تنها راه درمان اين فرو پاشيدگي اخلاقي، كه غرب از آن رنج مي برد، بازگشت به دين و ارزش هاي ديني است. اصولاً ايمان، تأثير بسزايي در نفس انسان دارد، زيرا اعتماد به نفس، قدرت او را بر صبر و تحمل سختي هاي زندگي افزايش مي دهد. احساس امنيت و آرامش را در نفس او مستقر مي سازد. در درونش آسودگي خاطر به وجود مي آورد. بدين سان، انسان غرق در احساس خوش بختي مي شود. "(2)

نياز به دين و نيايش با خدا و نقش مثبت آن در بهداشت و سلامت فرد و جامعه از نگاه برخي از روان شناسان غربي نيز مخفي نمانده است. "يونگ" معتقد است كه دين و ارتباط با خدا به انسان آرامش و به وجودش معنا مي بخشد و راه هاي تحمل مشكلات را به وي مي آموزد. (3)

بنابراين، يكي از مهم ترين گام ها به سوي سلامت نفس و بهبودي از بيماري هاي روحي و رواني انسان و رسيدن به آرامش و اطمينان دروني، ياد خداوند است كه اين ياد خدا در دينداري نهفته هست. قرآن كريم نيز ذكر خدا را سبب آرمش دل ها و روح و روان انسان معرفي فرموده است:

الا بذكر الله تطمئنّ القلوب(4) دوري از ذكر خدا را سبب ناآرامي و اضطراب رواني دانسته است: من اعرض عن ذكري فانّ له معيشه ضنكا؛(5) هر كه از ياد خدا دوري گزيند، دچار زندگي سختي مي شود.

زندگي تنگ سبب سرگرداني، اضطراب و چه كنم چه كنم مي شود. آرامش رواني را از وي مي گيرد. هنگامي كه بهداشت روان انسان به خطر افتاد، فشار و استرس به او دست داد، اگر جلوي آن گرفته نشود، درجه فشار و استرس بالا مي رود.

علاوه بر دستاورهاي عاشورا، ذكر مصائب اهل بيت و نوحه و گريه براي آن حضرت و مظلوميت آن بزرگوار خود يكي از مصاديق ذكر است كه انسان را آرام مي كند و به بهداشت و آرامش رواني جامعه كمك مي كند. لذا اهل بيت به ما توصيه كردند كه در هر مصيبتي ياد مصيبت امام حسين(ع) باشيم و مصيبت هاي كم خود را با مصيبت بزرگ ايشان مقايسه كنيم آنگاه مصيبت خود را فراموش خواهيم كرد. امام رضا(ع) به ابن شبيب فرمود: إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي(6)؛ اگر مي خواهي برچيزي گريه كني براي حسين(ع) گريه كن (و بعد مصيبت هاي بزرگ حضرت را شمردند).

بنابر اين ذكر مصيبت امام حسين(ع) نيز چون مصداق ذكر است و ذكر موجب آرامش فردي و به تبع آرامش اجتماعي است به بهداشت رواني جامعه كمك خواهد كرد.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسه الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه. ق، ج 44، ص 329.

2. يوسف القرضاوي، ايمان و الحياه، ص 335.

3. كارل گوستا ويونگ، فرد در جامعه هاي امروزي، ص78.

4. رعد(13) آيه 28.

5. طه(20) آيه 124.

6. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت(ع) قم، 1409 ه. ق، ج 14، ص 502.

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست؟
مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟

ناراضی شدن رعیت از امام معنایش خروج از بیعت و خروج از جماعت نیست، فرض را بر این میگذاریم كه حضرت فاطمه از حكم امیر المومنین ابوبكر ناراضی شد و تا آخر عمر ناراضی ماند، این معنایش این نیست كه او را امام قبول نداشته البته اگر بر امام خروج میكرد و جنگ می نمود آن وقت می توانیم بگوییم كه بیعت ابوبكر را نداشت

خروج بر امام به چه معنا است؟ اگر بیعت نكردن و اطاعت ننمودن و خلیفه را باطل خواندن و مردم را به انكار بیعت او فراخواندن و ... خروج نیست، پس خروج چیست؟ نكند انتظار دارید فوری مانند طلحه و زبیر علیه خلیفه شمشیر بگیرد و مردم مسلمان را به خاك و خون بكشد؟

مگر امام حسین بر علیه یزید خروج نكرد؟ خروج او چه بود؟ آیا جز نپذیرفتن بیعت او و اعلام بی صلاحیتی او و هجرت از مدینه به سوی مكه بود؟ اگر یزید و مأمورانش امام را مجبور به دفاع نكردند، او قصد جنگ نداشت و می خواست با سخن و برهان و آگاهی دادن مردم را بیدار كرده و امور جامعه را سامان دهد؛ ولی یزیدیان او را از ورود به كوفه و باز گشت به مدینه یا مكه و ... مانع شدند و به كربلا كشاندند و در آنجا محاصره كرده و بین بیعت با یزید یا چشیدن شمشیر یزیدیان مخیر ساختند: 

«ألا وإن الدعي بن الدعي ، قد خيرنا بين اثنتين : السلة أو الذلة ، وهيهات منا الذلة ! يأبي الله ذلك لنا ورسوله والمؤمنون ، وحجور طابت ، وحجز طهرت  ، وأنوف حمية ، ونفوس أبيه؛ (1) آگاه باشید حرامزاده پسر حرامزاده ما را بین دو امر مخیر كرده است: شمشیرهای كشیده آنان یا ذلت و خواری ما (با پذیرش بیعت با یزید ) و دور است از ما ذلت و خدا و رسول و مؤمنان و دامن های پاك و نفسهای سرافراز و با غیرت از پذیرش ذلت از جانب ما ابا دارند».

پس امامان و پیروانشان و شخصیتی مانند حضرت زهرا در صدد شمشیر كشیدن و برادر كشی راه انداختن و جامعه اسلامی را نا امن كردن و ... نیست؛ بلكه می خواهند با برهان و آگاهی دادن و ارائه آیات و بینات مردم را به پاخاستن برای اقامه قسط و پذیرش امام عادل و انكار امام ظالم فرابخوانند:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط؛ (2) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسماني) و ميزان (شناسايي حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند».

و این ظالمان هستند كه در مقابل منطق قوی و بیدار كننده آنان به شمشیر و زور و سركوب متوسل می شوند و آنان را به دفاع و دست بردن به شمشیر ، ناچار می سازند.

پی نوشت ها:

1. ابن ابی الحدید معتزلی ، شرح نهج البلاغه ،  قم ، اسماعیلیان (افست) ، ج 3 ، ص 249.

2. حدید (57) آیه 25.

نیازی نیست كسی به ما بگوید چكار بكنیم یا نكنیم ...
عقل ارزش بسيار بالا و والائي در زندگي انسان دارد اما توان اداره همه زمینه هاي زندگي انسان را ندارد ...

ما خودمان عقل داریم و خوب وبد را تشخیص می دهیم دیگر نیازی نیست كسی به ما بگوید چكار بكنیم یا نكنیم و این عبادات و قید وبند ها معنا ندارد؟

عقل  ارزش بسيار بالا و والائي در زندگي انسان دارد. دين هم بر استفاده از آن در زندگي تاكيد كرده است. هر كس را كه از عقل استفاده نكند ،نكوهش كرده است اما توان اداره همه زمینه هاي زندگي انسان را ندارد . بايد مكمل و يار و ياوري در كنار آن به اسم دين الهي از طرف سازنده انسان و عقل وجود داشته باشد تا انسان با استفاده از دو بال عقل و دين به سمت  رشد و شكوفائي و سعادت پرواز كند.

شهید مطهری در باب احتیاج به دین می فرمایند:

دين یك رسالتي دارد كه اين رسالت از غير دين ساخته نيست؛ يعني از عقل و علم و فكر بشر اين رسالت ساخته نيست. اگر در حدود علم و عقل بشر مي‏بود ، به همان عقل و علم بشر اكتفا می شد و ديگر، پیامبران مبعوث نمي‏شدند. اسلام براي عقل بشر و تفكر او فوق‏العاده ارزش قائل است، براي علم و مطالعه و آزمايش و مشاهده موجودات و- به تعبير خود قرآن- براي سير در آيات آفاق و انفسْ فوق‏العاده ارزش قائل است، ولي اين چنين نيست كه عقل و فكر و استدلال و علم و مشاهده و آزمايش، هر اندازه ترقي كند، بتواند آن نشانه‏هايي را كه دين از انسان يا از جهان داده است، ارائه كند. اين تنها ،رسالت دين است، (به قول ويليام جيمز) بعد از راهنمايي دين بوده، يعني بعد از آن بوده كه دين حقايقي را ارائه داده، علم دو مرتبه رفته است ببيند قضيه از چه قرار است و نشانه‏هايي هم بر صدق و تأييدش پيدا كرده است.(1)

موجودات جهان، مانند جهان نبات و حيوان با هدايت تكويني و در پرتو غرايز، به كمال خود مي‏رسند، ولي انسان با اين‏كه با دو قوه نيرومند به نام «فطرت» و غريزه و «عقل» و خرد مجهز است، نمي‏تواند از طريق اين دو ابزار به كمال مطلوب خود برسد . گواه آن تاريخ طولاني بشر است كه پيوسته در منجلاب انحراف از توحيد و معرفت حق دست و پا زده ؛ هنوز هم متجاوز از يك ميليارد انسان با پرستش بت‏هاي گوناگون از جماد و حيوان دست به گريبان هستند. روي اين اساس لازم است در هر عصر و زماني كه بشر قابليت پذيرش دعوت‏هاي الهي را داشته است، پيامبراني برانگيخته شوند كه آنان را با اين هدف كه كمال انسان در آن نهفته است، آشنا سازند . در غير اين صورت هدف آفرينش جامه عمل نپوشيده و انسان به آمال خود نرسيده است.

وانگهي، هر چند انسان از طريق عقل مي‏تواند حقايق را درك كند و بخش مهمي از بايدها و نبايدها را (كه از مستقلات عقليه و ادراكات ضروري است؛ مانند خوبي انواع احسان و نيكوكاري، زشتي انواع ظلم و فساد ) درك كرد، ولي در  امور مسلم از سوي شياطين و وسوسه گران ايجاد شك و ترديد مي‏شود، اين‏جاست كه انبيا (ع) به ياري انسان‏ها مي‏آيند و بر  ادراكات عقلي صحه مي‏گذارند . وسوسه‏ها را خنثي مي‏كنند . به تعبير ديگر يادآوري مجددي نسبت به اين امور دارند.

 انسان آفريده شده است تا با اختيار خود راهي را بپيمايد كه موجب سعادت ابدي او در آخرت مي شود.  دنيا محل عبور و خودسازي است تا انسان نتيجه عملكرد خود را در عالم ابدي ببيند.  دنيا محل امتحان و پرورش است و انسان بايد در  دنيا خود را بسازد.

نمي دانيم كه چه چيزي براي جهان آخرت مناسب و مطلوب است و چگونه بايد خود را بسازيم كه براي آن عالم مفيد باشد؟ اگر كسي از ميان انسان ها به دنياي ديگر رفته و مدتي در آن جا زندگي كرده بود و مي دانست كه چه چيزي براي آن جا مناسب است، و به ما خبر مي داد، شايد مي توانستيم در زمينه خودسازي و آمادگي براي رفتن به دنياي ديگر تصميم بگيريم.

 اگر قصد سفر به محلي را داشته باشيد، از كساني كه قبلا به آن جا مسافرت كرده اند، سؤال مي كنيد كه چه لوازمي براي سفر به آن محل و اقامت در آن، مورد نياز است، چه نوع لباس هايي را بايد با خود ببريد و سؤالاتي از اين قبيل. حتي گاهي براي سفر از يك شهر به شهر ديگر، در مورد وضعيت هواي آن جا سؤال مي كنيد، تا بدانيد چه لباس ها و لوازمي را بايد با خود ببريد. حال، قرار است ما به عالم ديگري سفر كنيم و براي هميشه در آن جا اقامت داشته باشيم، آيا نبايد بدانيم چه اموري براي آن جا مورد نياز است و چه كارهايي را بايد انجام دهيم كه در آن عالم سعادتمند باشيم؟ بر چه اساسي مي توانيم پاسخ  را بيابيم؟  در اين زمينه تجربه اي نداريم، كسي هم از عالم ديگر باز نگشته است كه از آن جا براي ما خبر بياورد تا ما بر اساس آن بدانيم چه كارهايي ثواب دارد و چه كارهايي موجب عذاب خواهد بود.

كسي كه بر دنيا و آخرت احاطه داشته باشد، مي داند كه انسان در اين عالم چه كارهايي را بايد انجام دهد كه براي دنياي ديگر مطلوب باشد و چه كارهايي را نبايد انجام دهد كه در آن دنيا به عذاب گرفتار نشود. بنابراين، خدا بايد به انسان نشان دهد كه راه رسيدن به سعادت ابدي چيست. خداوند چگونه اين كار را انجام مي دهد؟ آيا بايد خود خدا با يكايك ما انسان ها صحبت كند و راه را به ما نشان دهد؟ تمام انسان ها، چنين لياقتي را ندارند كه خدا با آن ها سخن بگويد. بنابراين، راه انجام اين كار اين است كه بعضي از بندگان شايسته خود را كه چنين لياقتي را دارند، انتخاب كند تا آن ها سخن خدا را دريافت كنند و به ديگران برسانند:

 « وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ؛

 لكن خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند ".(2) اين همان وحي و نبوت است.

بنابراين، نياز ما به دين تنها براي پاسخگويي به نيازهاي مادی نيست.  دين براي اين گونه امور نيست. مشكل و سؤال ما اين است كه چگونه بايد رفتار كنيم تا براي زندگي ابدي ما مفيد و سعادت آفرين باشد. پاسخ را نمي دانيم.

آنچه انسان را به سعادت ابدي راهنمايي مي كند، وحي الهي و دين است. اين نياز هميشه وجود دارد. هر چه تمدن ها تكامل يا تنزل پيدا كنند، اين نياز به قوت خود، باقي است. زندگي ابدي، زندگي حقيقي انسان و زندگي دنيا مقدمه حيات اخروي است و دنيا دوران جنيني است:

 « وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان؛ زندگي واقعي سراي آخرت است "(3) .حيات حقيقي در جهان ديگر است و اين جا گذرگاه است. راهي كه ما را به سعادت ابدي برساند، تنها دين به ما معرفي مي كند. بنابراين، به دين احتياج داريم، چون هنوز با عقل خودمان نمي توانيم راه سعادت خود را در آخرت بشناسيم.

 دين حق كه ضامن نجات و رستگاري و سعادت انسان است ، سخن هر كسي نيست ،بلكه سخن و دستورات خداي متعالي است كه ما را با علم و قدرت خود خلق كرده است . به صلاح و فساد ما ، بهتر از هر كس ديگري حتي خود انسان ، آشنائي و علم دارد . با فرستادن دين و وضع قوانين زندگي ، ضمانت رسيدن انسان به صلاح و دوري او از شقاوت و فساد را تامين كرده است.

وضع قانون براي ايجاد قيد و بند نيست، بلكه براي استفاده بهتر از نعمتي است كه در دستان انسان قرار گرفته است. حيات نعمتي است كه خداي متعال در اختيار او قرار داده است تا با استفاده بهينه از آن موجبات خوشبختي و سعادت دنيا و آخرت خود را فراهم سازد. حال اگر اين نعمت ، بدون نشان دادن راه استفاده از آن و شرائط درست استفاده كردن از آن ، در اختيار انسان قرار بگيرد ، از بين خواهد رفت و انسان نخواهد توانست استفاده لازم را از آن ببرد ، اما اگر استفاده آن قانونمند و همراه با ارائه راهكار شد ( دين و دستورات و قوانين آن ) اين نعمت قابل استفاده خواهد بود و وسيله اي براي رسيدن به خوشبختي و سعادت مي تواند قرار گيرد.

البته فوائد و كاركردهاي دين در اين موارد خلاصه نمي شود . جهت رعايت اختصار به همين اندازه اكتفا مي كنيم . شما را به مطالعه برخي از كتبي كه در اين زمينه به رشته تحرير در آمده است ، دعوت مي كنيم:

1-ضرورت عقلاني دين ، عظيم عابديني

2-انتظار بشر از دين ، عبدالله نصري

 

پي نوشت ها:

1.مرتضي مطهري ، مجموعه آثار ، قم ، نشر صدرا ، ج 26 ، ص524.

2.آل عمران (3) ‌‌آيه 179.

3.عنكبوت (29) آيه 64.

معاد مربوط به چه موجوداتی است؟
از آيات و روايات بر مي آيد كه علاوه بر انسان، ديگر موجودات نيز داراي حشر و معاد هستند.

معاد مربوط به چه موجوداتی است؟

آنچه مسلم است، معاد انسان است كه از خلال هزاران آيه و روايت قابل دريافت است. دلايل عقلي بر لزوم معاد نيز همين امر را ثابت مي نمايد؛ اما از آيات و روايات بر مي آيد كه علاوه بر انسان، ديگر موجودات نيز داراي حشر و معاد هستند. در مورد جنیان نیز گفته شده است كه آن ها به واسطه اختیار ذاتی، موظف به حسابرسی و بررسی اعمال دنیایی خود خواهند بود. برخی از آن ها به بهشت خاص خود و برخی به جهنم خواهند رفت؛ چنان كه در قرآن ذكر شده: «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛ (1) «و وعده پروردگارت [چنین‏] تحقّق پذیرفته است [كه:] البتّه جهنّم را از جنّ و انس یكسره پر خواهم كرد.»

اما به غیر از جنیان، آیاتی در قرآن كریم به حشر حیوانات نیز اشاره دارد، از جمله: «ما من دابة فی الارض ولا طائر یطیر بجناحیه الاّ امم امثالكم ما فرطنا فی الكتاب من شیء ثم الی ربّهم یحشرون»؛ (2) «هیچ جنبندهای در زمین و هیچ پرندهای كه با دو بال خود پرواز میكند نیست، مگر این كه امتهایی مانند شما هستند. ما هیچ چیز را در این كتاب فرو گذار نكردیم. سپس همگی به سوی پروردگارشان محشور میشوند».

«و اذا الوحوش حشرت»؛ (3) «و زمانی كه حیوانات وحشی محشور شوند». وحوش، جمع وحش است. وَحش، حیوانی است كه هرگز با انسانها انس نمیگیرد. ظاهر آیه از این جهت كه در سیاق آیات توصیف كننده قیامت قرار دارد، بیانگر این است كه حیوانات وحشی هم در روز قیامت مانند انسانها محشور خواهند شد.

اصولاً ملاك حشر در انسان، جز وجود نوعی از زندگی ارادی و شعوری نیست. با تفكر عمیق در مراحل زندگی حیوانات و در نظر گرفتن حالات مختلفی كه هر نوع از حیوانات در مسیر زندگی به خود میگیرند، روشن میشود كه حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازه ای از موهبت اختیار برخوردارند. همچنین آن ها دارای سطحی از فهم و شعورند. در روایات نیز میتوان مطالبی را یافت كه برخی از آنها از درجاتی از تكلیف برخوردارند. (4)

در جمع بندي مي توان گفت كه معيار و ميزان حشر و معاد و حضور در عالمي ديگر، برخورداري از روح مجرد و غير مادي است. این روح، عامل بقا و ادامه حيات بعد از فناي جسم است. ضمن این كه لازمه عقلي معاد، داشتن نوعي اختيار و حق انتخاب است تا در نتيجه آن، نوعي حسابرسي و رقم خوردن سرنوشت براي فرد وجود داشته باشد.

البته بايد دانست كه آگاهی و اطلاعات ما از مسئله معاد و كم وكیف آن، بسیار اندك است. نمی توان به درستی و دقت در خصوص این امر و تفاوت معاد و حشر انسان و دیگر موجودات، اظهار نظر نمود؛ اما در جمع بندی می توان به این نكته رسید كه مهم ترین تفاوتی كه ممكن است در بین موجودات دارای حشر و معاد وجود داشته باشد، به حقیقت درجات اختیار و ادراك آن ها بر می گردد؛ یعنی اگر سطح اراده و ادراك و اختیار انسان بالاتر از دیگر موجودات در نظر گرفته شود، او معادی متعالی تر و دقیق تر و دارای محاسبه ای عمیق تر در پیش رو خواهد داشت. اين مطلب، به معناي عدم برخورداري ديگر موجودات مختار، از حشر و معاد نيست.

پینوشتها:

1.  هود (11) آیه 119.

2. انعام (6) آیه 38.

3. تكویر (81) آیه 5.

4. عروسي حويزي، علي بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، اسماعيليان، 1415ه.ق، ج 1، ص 715 و 716.

پس از اثبات امامت امیرالمومنین(ع) امامت ائمه دیگر چگونه ثابت می شود؟
معتبرترین دلیل شیعه بر اثبات امامت این بزرگواران روایاتی است كه توسط امامان پیشین و یا از خود رسول خدا ص در مورد تك تك ایشان نقل شده ...

 پس از اثبات امامت امیرالمومنین علی (ع) امامت ائمه دیگر چگونه ثابت می شود؟

همان گونه كه در مورد نحوه اثبات حقانيت پيامبران الهي بيان مي شود در مورد اثبات امامت هریك از امامان نيز، یا باید معجزه ای مشخص برای مخاطبان خاص اظهار شود و یا نص امامت او از جانب پیامبر یا امام قبلی كه امامت او ثابت شده به دست ما برسد و از آنجا كه این امر جنبه نقلی دارد علاوه بر جنبه صحت سندی باید اطمینان بخش نیز باشد همانند نقل وقوع معجزات انبیاء برای نسل های بعد.

اما در خصوص امامت سایر ائمه غیر از امام علی (ع)، بحث و جدال چندانی همانند امامت امير المؤمنين مطرح نیست. زيرا اثبات امامت اولين امام خود به خود اصل ولايت دیگر افراد اهل بيت را نيز اثبات مي نمايد و نادرستی مسیر انتخاب بشری امامان را مشخص می سازد و به همین جهت مسير براي اثبات ولايت و امامت ساير ائمه باز مي شود، اما به هر حال معتبرترین دلیل شیعه بر اثبات امامت این بزرگواران روایاتی است كه توسط امامان پیشین و یا از خود رسول خدا ص در مورد تك تك ایشان نقل شده كه مجموعه این روایات از حد روایت واحد خارج شده و تواتر یا استفاضه اطمینان بخش می رسند.

بسیاری از این روایات از منابع شیعی در اصول كافی، ج1، كتاب الحجه ذكر شده است تا جایی كه در این باب از كتاب شریف كافی برای هریك از امامان فصل جداگانه ای تنظیم شده و ادله امامت هر امام به طور مستقل مطرح شده است. (1)

اما فارغ از این دسته از روایات خاص، ما مجموعه ای از روایات را نیز داریم كه در آن ها تصریحا یا تلویحا به امامت ائمه دوازده گانه شیعه اشاره شده است و حتی روایات متعددی از اهل سنت نیز در همین مورد وجود دارد كه اطمینان عمیقی را در این خصوص حاصل می كند، زیرا به وضوح یا اجمال بر تفسیر خاص شیعی از مصادیق ائمه صحه می گذارد. بد نیست به برخی از این روایات  اشاره مختصری داشته باشیم:

 1ـ احمد حنبل در مسند كه از معتبر‏ترین كتب مسانید و جوامع اهل سنت و معروف‏ترین كتب حدیث  است، سی ‏و پنج حدیث با سندهائی عالی، از پیغمبر روایت كرده است كه همه دلالت دارند بر این كه جانشینان و رهبران امت بعد از آن حضرت دوازده نفرند. از جمله سند را به جابر بن سمره صحابی معروف می‏رساند كه گفت: شنیدم پیغمبر(ص) فرمود:«یَكُونُ لِهذِهِ الْأَمَّةِ اِثْنا عَشَرَ خَلیفَةً» (2)برای امت دوازده نفر خلیفه است .

2ـ طبرانی از ابن مسعود روایت كرده كه پیامبر خدا(ص) فرمود: «یَكُونُ مِنْ بَعْدی اِثْنی عَشَرَ خَلیفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَیْشٍ» (3) بعد از من دوازده نفر خلیفه‏اند كه همه از قریش می‏باشند.

3- فاضل قندوزی از ابولفضیل عامر بن واثله از علی(ع) از پیغمبر(ص) روایت كرده: یا علی تو وصی منی، جنگ تو، جنگ من و سازش تو، سازش من است،  تو امام و پدر امام و پدر یازده امامی كه پاك و معصومند و از ایشان است مهدی كه زمین را از قسط و داد پر كند. (4)

4ـ نیز قندوزی روایت كرده كه پیغمبر فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند. اول ایشان یا علی توئی و آخر ایشان قائم است كه خدا به دستش مشارق و مغارب زمین را می‏گشاید. (5)

5ـ خوارزمی در «مقتل الحسین» و «مناقب» و همدانی در «مودة القربی» از سلمان روایت كرده‏اند: بر پیغمبر(ص)  وارد شدم در حالی كه حسین بر زانوی او بود. چشم ها و دهانش را می‏بوسید و می‏فرمود: تو آقا، پسر آقایی. تو امام پسر امام، برادر امام، پدر امامانی، تو حجت خدا پسر حجت خدایی و پدر نه حجتی كه از صلب تو هستند و نهمین ایشان قائم آنها است. (6)

نكته قابل تامل در مجموعه این روایات - هرچند به طور صریح به اثبات امامت تك تك امامان نمی پردازد - آن است كه از مجموع این روایات این جمع بندی به دست می آید كه حقیقت مد نظر حضرت تنها و تنها همان تصویر مصداقی امامان شیعه اثنی عشری است. زیرا هیچ یك از فرقه های اسلامی در هیچ دوره ای امامان دوازده گانه ای به این شكل و با این مصادیق كه منطبق بر اشارات این دسته از روایات باشند ذكر نكرده اند و بدان معتقد نشده اند. این حقیقتی است كه برخی از علمای اهل سنت نیز بدان معترف شده اند؛ مثلا سلیمان قندوزی می نویسد:

« احادیثی كه دلالت میكند جانشینان پیامبر(ص) دوازده نفرند، از طرقمختلف نقل شده و به حد شهرت رسیده؛ با گذشت زمان دانسته شد كه مقصود رسول خدا از این سخن، امامان دوازدهگانه از اهل بیت و عترت اویند، زیرا نمیتوان این حدیث را بر جانشینان پس از او از اصحابش حمل كرد، چرا كه تعداد آن ها از دوازده نفر كم تر است. هم چنین نمیتوان آن را بر حكام اموی تطبیق كرد، زیرا آنان از دوازده نفر بیش ترند. غیر از عمر بن عبدالعزیز همه آن ها مرتكب ظلم آشكار بودند، نیز آنان از بنیهاشم نیستند در حالی كه پیامبر(ص) فرمود: آنان همگی از بنی هاشم هستند،نیز نمیتوان آن را به حكّام بنی عباس حمل نمود، زیرا تعداد آنان نیز از دوازده نفر بیش تر است،بنابر این راهی جز این نیست كه آن حدیث بر ائمه دوازدهگانه یعنی اهل بیت حمل شود، به خصوص آن كه آن ها داناترین، بزرگوارترین و با تقواترین مردم اهل زمان خود بودند. نَسَب آنان از همه برتر و نزد خدا گرامیتر بودند.» (7)  

ناگفته نماند در كنار اخباری كه نقل شد، در منابع شیعی روایاتی است كه در آنها اسامی مبارك دوازده امام از حضرت علی(ع) تا حضرت حجة‏ ابن‏حسن العسكری، امام دوازدهم، مهدی منتظر(عج) نام برده شده‏اند كه شارح روایاتی می‏باشند كه در آنها فقط عدد ائمه ذكر شده است و موجب اطمیمنان بیشتر می شود، مانند این روایت :

« جابر بن عبدالله انصاری می گوید زمانی كه آیه شریفه " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ" (8) نازل شده به رسول خدا (ص) عرض نمودم : یا رسول الله خدا و رسولش را شناختیم، اما اولوالامری كه خداوند طاعتشان را قرین طاعت شما قرار داد چه كسانی هستند حضرت فرمودند:

«هم خلفائي- يا جابر- و أئمّة المسلمين من بعدي؛ أوّلهم عليّ بن أبي طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ عليّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّ المعروف في التوراة بالباقر- و ستدركه يا جابر، فإذا لقيته فاقرأه منّي السلام- ثمّ الصادق جعفر بن محمّد، ثمّ موسي بن جعفر، ثمّ عليّ بن موسي، ثمّ محمّد بن عليّ، ثمّ عليّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن عليّ، ثمّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في أرضه و بقيّته في عباده ابن الحسن بن عليّ ...»(9)

آن ها جانشینان من و امامان مسلمین بعد از من هستند، اول ان ها علی بن ابیطالب است و سپس حسن و آن گاه حسین سپس علی بن حسین سپس محمد بن علی كه در تورات به باقر معروف است - تو ای جابر او را درك می كنی پس هرگاه او را ملاقات نمودی سلام مرا به او برسان -  سپس صادق جعفر بن محمد، سپس موسی بن جعفر سپس علی بن موسی، سپس محمد بن علی سپس علی بن محمد سپس حسن بن علی، سپس هم نام و هم كنبه من حجت خداوند در زمین و بقیه الله در بین بندگان فرزند حسن بن علی ... » 

 

 

 پی نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش، ج 1، ص 298-300 .

2. نقل از: لطف الله صافی، منتخب الاثر، نشر موسسه المعصومه، قم، 1419 ق، ص 12.

3. علی المتقی، كنز العمال،نشر موسسه الرساله  بیروت 1401 ق، ج1، ص338، ج 6، ص 201.

4. حافظ سلیمان قندوزی، ینابیع الموده، نشر مكتبه الحیدریه، نجف 1411 ق، ص 5.

5. همان، ص493.

6. همان، ص258 و 492.

7. حافظ سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، نشر مطبعة العلمیة، قم، بی تا، ص328 .

8. نساء (4) آیه 59 .

9. شيخ طبرسي‏، الإحتجاج‏،  نشر المرتضي، مشهد 1403 ق، ج 1، ص 69 .

دلايلي بر وحياني بودن قرآن بدون استفاده از آيات ذكر كنيد
بهترين دليل در اين زمينه مبارز طلبي خود قرآن است.

لطفا دلايلي بر وحياني بودن قرآن بدون استفاده از آيات ذكر كنيد. همچنين چه دلايلي وجود دارد كه قران فعلي تحريف نشده باشد (بدون استفاده از آيات قرآن)

بهترين دليل در اين زمينه مبارز طلبي خود قرآن است. در قرآن اعلام شده، اگر در خدايي بودن قرآن شك داريد و مرا ساخته بشر از جمله پيامبر مي دانيد و معتقديد و مدعي هستيد كه بشر را توان انشاي چنين كتابي هست، پس يك سوره مثل سوره هاي من بياوريد و به جامعه عرضه كنيد و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهيد. (1)

با وجود آن كه دشمنان از صدر اسلام در صدد بودند كه آسماني بودن قرآن را انكار كنند و آن را ساخته ذهن پيامبر يا ديگران معرفي كنند، ولي نتوانستند به مبارزه طلبي قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست. در حال حاضر سرسخت ترين دشمن اسلام، يهوديان صهيونيست هستند كه از تمام امكانات شان براي نابودي اسلام استفاده مي كنند، ليكن تاكنون نتوانستهاند حتي يك سوره مثل قرآن را بنويسند.

قرآن مجيد از جهات گوناگون معجزه است و خدايي بودن خود را فرياد مي زند. چند نمونه را ذكر ميكنيم:

الف) از جنبه هاي اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آن است. قرآن از فصاحت و بلاغتي برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از اين رو عرب جاهلي كه در فصاحت و بلاغت و شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتي در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پي برد و اظهار عجز و ناتواني نمود. به سبب اعجاز فصاحتي قرآن، عدهاي از آنان وحي بودن قرآن را پذيرفته و نبوت پيامبر اسلام را تصديق نمودند.

بقيه نيز گر چه ايمان نياوردند، ولي هماوردي نكردند و عجز خود را از آوردن حتي سوره اي كوچك فرياد زدند و اين خود بزرگ ترين دليل بر آسماني بودن قرآن است و ثابت ميكند كه آوردن كتابي مثل قرآن از دايره قدرت بشر بيرون است. 

ب) همه قبول دارند كه رسول خدا (ص) امي يعني درس نخوانده بود ، ولي با وجود اين، كتابي آورد كه پر است از معارف عقلي و دقايق علمي و فلسفي، به طوري كه اين كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحير ساخته است.

امي و درس ناخوانده بودن پيامبر و بيگانه بودن ايشان و محيط زندگي شان از دانش روز و ناتواني او از مراحل ابتدايي خواندن و نوشتن كه معلوم همگان بود، بهترين دليل بر اين است كه قرآن محصول فكر و فهم ايشان يا تعليم گرفته از ديگران نبوده است. پيامبر پيش هيچ كسي زانوي شاگردي به زمين نزده است. از هيچ كس تعليم نگرفته و قبل از بعثت هيچ سخن و كلامي شبيه قرآن از او شنيده نشده و اين معارف و آيات به ناگاه بر زبان او جاري شد.

قرآن نيز بر اين موضوع تكيه كرده و آن را يكي از نشانه هاي آسماني بودن خود شمرده است:

«وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَ لَا تخَُطُّهُ بِيَمِينِكَ  إِذًا لاَّرْتَابَ الْمُبْطِلُون؛ پيش از نزول قرآن هيچ نوشته اي را نمي خواندي و با دست راست خود (كه وسيله نوشتن است)نمي نوشتي. اگر قبلا مي خواندي و مي نوشتي، ياوه گويان شك و تهمت به وجود مي آوردند.» (2)

اما در مورد سوال دوم مي توانيم از دو دليل مناسب بهره بگيريم:

1. گواهي تاريخ: بنا به گواهي غير قابل ترديد تاريخ، امكان تحريف و دستكاري قرآن وجود نداشته؛ زيرا قرآن كتابي است كه از روز اوّل مورد عنايت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن براي مسلمانان همه چيز بوده است: قانون اساسي، دستور عمل زندگي، برنامه حكومت، كتاب مقدس آسماني و رمز عبادت و بندگي. قرآن كتابي بود كه مسلمانانِ همواره در نماز و مسجد و خانه و ميدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانيت مكتب، از آن استفاده مي كردند.

از تواريخ اسلامي استفاده مي شود كه تعليم قرآن را مِهر زنان قرار مي دادند. اصولاً تنها كتابي كه در همه محافل مطرح بود و هر فردي را از آغاز عمر با آن آشنا مي كردند و هر كس مي خواست درسي از اسلام بخواند، آن را به او تعليم مي دادند، قرآن مجيد بود.

با توجه به اين كه قرآن به صورت يك مجموعه، با همين شكل فعلي در عصر پيامبر جمع آوري شده بود،(3) و مسلمانان سخت به ياد گرفتن و حفظ آن اهميت مي دادند. اصولاً شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادي به اين شناخته مي شد كه چه اندازه از آيات را حفظ كرده باشند. شمار حافظان قرآن به اندازه اي زياد بود كه در تواريخ مي خوانيم در يكي از جنگها كه زمان ابوبكر واقع شد، چهارصد نفر از قاريان قرآن به قتل رسيدند. در داستان "بئر معونه"(يكي از آباديهاي نزديك مدينه) و جنگي كه در آن منطقه در زمان حيات پيامبر(ص) اتفاق افتاد، مي خوانيم كه جمع كثيري از قاريان در حدود هفتاد نفر شربت شهادت نوشيدند.(4)

از اين مطالب روشن مي شود كه حافظان و قاريان و معلّمان قرآن آن قدر زياد بودند كه تنها در يك جنگ اين تعداد شهيد شدند، چرا كه قرآن فقط قانون اساسي براي مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آنها بود، مخصوصاً در آغاز اسلام كه هيچ كتابي جز آن نداشتند و تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلّم مخصوص قرآن بود. قرآن يك كتاب متروك در گوشة خانه و يا مسجد كه گَرد و غبار فراموشي روي آن نشسته باشد نبود تا كسي از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.

حفظ قرآن به عنوان يك سنت و عبادت بزرگ هميشه ميان مسلمانان مطرح بوده و هست، نيز بعد از پيدا شدن صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب به عنوان پرتيراژترين كتاب در كشورهاي اسلامي چاپ و نشر گردد، باز حفظ قرآن به عنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ، موقعيت خود را حفظ كرد، به طوري كه در هر شهر و ديار هميشه جمعي حافظ قرآن بوده و هستند. اكنون در بعضي كشورهاي اسلامي مدرسههايي وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجة اوّل حفظ قرآن است. سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر(ص) و به دستور و تأكيد آن حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنين سنت قرائت قرآن در شبها و روزهاي متعدد و ثواب بسياري كه براي قرائت ذكر شده است. با چنين وضعي اصولاً تحريف قرآن امكان پذير نبوده است.

2. وجود كاتبان وحي: علاوه بر همه، پديدة نويسندگان وحي نبايد فراموش شود، يعني كساني كه بعد از نزول آيات بر پيامبر آنها را يادداشت مي كردند. بنا به نقل ابوعبدالله زنجاني در كتاب "تاريخ قرآن" پيامبر(ص) نويسندگان متعددي داشت كه وحي را يادداشت مي كردند و آنها چهل و سه نفر بودند كه بيش از همه "زيدبن ثابت" و امير مؤمنان علي بن ابيطالب(ع) در امر كتابت قرآن ملازم پيامبر در اين رابطه بودند".(5)

آنها در برخي موارد آنچه را كه نوشته بودند، براي پيامبر ميخواندند تا هر گونه اشتباه احتمالي رفع شود. كتابي كه اين همه نويسنده داشته، چگونه ممكن است تحريف شود؟

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 23.

2. عنكبوت(29)،آيه 48.

3. آيت الله مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج1، ص 8 - 10.

4. تفسير نمونه، همان، ج11، ص 23.

5. ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، انتشارات افشار، تهران، بي تا، ص 24.

آیا پیامبر اكرم (ص) دچار فراموشی می شدند؟
با مراجعه به مصادر حديثي شيعه، تعداد اندكي از روايات سهو النبي وجود دارد كه در مقابل آن ها، روايات فراواني بر عدم سهو النبيّ (ص) وارد شده است ...

آیا پیامبر اكرم (ص) دچار فراموشی می شدند؟ ظاهرا روایاتی در این زمینه داریم كه یكی هم در سنن النبی آمده

چون سخن از موضوعی حساس به میان آمد، به ناچار لازم است توضیحاتی هر چند مختصر ارائه شود و خود به خود پاسخ سؤال نیز داده خواهد شد.

اول این كه: عصمت نقد پذیر نیست، زیرا عصمت حریم خاصی دارد و اگر قرار باشد نقدی حتی كم اهمیت بر آن وارد شود و این حریم تخطئه شود، آن واژه معنایی دیگر پیدا خواهد كرد( اگر چه مطابق با مذاق غیر شیعه، بروز بعضی از رفتار ها كه منافات با مقام عصمت دارد در غیر باب نبوّت پیامبر، امری پذیرفتنی است). 

دوم این كه: اگر بخواهیم در مقام عصمت، آن هم عصمت پیامبر اسلام (ص) تألیفی اظهار كنیم، قلم ناتوان ما، آن توان را نخواهد داشت، زیرا در این مقام، قلم باید از خامه عصمت مركّب گیرد و معصوم به سواد قلم، صفحه عصمت را بیاراید. چه برسد كه بخواهیم این جرئت را در باب نقد آن اظهار كنیم. با این حال چون در این باره وجود بعضی از آیات را بهانه ای برای ورود به این بحث بسیار حساس و دقیق كردند و اظهار داشته اند كه وقوع فراموشی و سهو در مورد پیامبر (ص) امكان دارد و این آیه از جمله موارد استشهادشان بوده است.

به شكل مختصر بیان كنیم كه به عقیده علمای بزرگ شیعه، عصمت دارای دو شاخه است و هر دو شاخه باید وجود داشته باشد تا معنای كامل آن معلوم شود:

1. عصمت از كلیه گناهان، چه كبیره و صغیره، به گونه ای كه حتی تصور گناه و خطا در مورد معصوم امكان ندارد و سریان این موضوع مختص دوره نبوت و یا امامت آن ها نیست؛

2.عصمت از فراموشی و یا سهو و خطا كه معصوم در این مورد نیز باید كاملا در حریم باشد.

بعضی از مفسران در تفسیر آیه شریفه ای كه به آن استشهاد شد، نوشته اند:

"دو قسم عصمت در مورد معصوم وجود دارد:

1. معصوم از كليه معاصي چه كبيره و چه صغيره( دور است و) حتي خيال معصيت در دل های پاك آن ها خطور نمي كند، چه قبل از رسیدن به مقام نبوت و امامت، چه بعد از وصول؛ از ابتداي تولد تا وقت مرگ، و اين جزء اعتقادات یقینی شيعه است؛

 2،عصمت از خطا و سهو و نسيان و شك كه معصوم از این نوع خطاها نیز دور است. البته  بعضي منكر شدند و كتاب سهو النبي را نوشتند و آن را به ظواهر بعض آيات و اخبار مستند كردند و بعضي تفصيل قائل شدند كه عصمت در باب احكام و تبليغ  است ولي در  غير از این امور، سهو و نسیان بر ایشان  ممكن است. ولی مذهب حق موافق با مشهور شيعه و محققان از علماي اعلام، معتقد است اولیاي خدا و شخص پیامبر (ص) از كليه سهو و نسيان و خطا و شك معصوم بودند و دليل بر اين مطلب چند وجه است:

وجه اول: اگر عروض اين نحوه عوارض بر آن ها ممكن باشد قطع به سخنان آن ها پيدا نمي شود و حجت بر خلق تمام نمي گردد و اين موجب نقض غرض مي شود و بر خدا محال است.

وجه دوم: مسلّما اگر پیامبر از اين عوارض (سهو...) محفوظ باشند به صلاح امت و خالي از مفسده است و فعلي كه عين صلاح باشد و هيچ گونه مفسده‏اي در او نباشد بر خداوند لازم است و تركش قبيح و به مقتضاي عدل، فعل قبيح از خدا صادر نخواهد شد.

وجه سوم: اين گونه عوارض از تصرفات شيطان است و منشأ آن، اخلاق رذيله و ملكات سيّئه و صفات قبيحه است كه راه هاي شيطاني است و كساني كه متخلق به جميع اخلاق حميده و منزّه از جميع صفات رذيله هستند، شيطان راهي به دل های پاك آن ها ندارد و درهای آن بسته است و از اين عوارض مصون و محفوظ هستند.

وجه چهارم: نصّ آيه شريفه در خطاب به شيطان است، خدای متعال فرمود:«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ»؛(2) «إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلي‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ«؛(3)«إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ». (4) و ... و می دانیم كه  فرد اعلای بندگان خدا  و مؤمنان و متوكّلان، پیامبران  هستند ... .(5)  

  خدای متعال در این آیات به شیطان خطاب می كند كه هیچ سلطه ای روی بندگان (خاص) من نداری و او را از این كار منع كرده و می دانیم هر گونه خطای بزرگ و كوچك و حتی هر گونه سهو و فراموشی كه از انسان سر می زند،كار شیطان است.

مطلب ديگر در مورد احادیثی است كه درباره سهو النبی در منابع شیعه آمده است؛ پاسخ این سؤال و اين مطلب كه در مورد پیامبر (ص) امكان سهو وجود ندارد، خود به خود روشن است:

با مراجعه به مصادر حديثي شيعه، تعداد اندكي از روايات سهو النبي وجود دارد كه در مقابل آن ها، روايات فراواني بر عدم سهو النبيّ (ص) وارد شده است، كه هم تعدادشان از آن ها بيش تر و هم سندشان قوي‏تر است. اينك به برخي از آن ها اشاره مي‏كنيم:

1- شيخ طوسي (ره) به سند خود از امام صادق (ع) نقل مي‏كند كه:«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) سَهَا فَسَلَّمَ فِي رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ ذَكَرَ حَدِيثَ ذِي الشِّمَالَيْنِ فَقَالَ ثُمَّ قَامَ فَأَضَافَ إِلَيْهَا رَكْعَتَيْنِ». (6)

 رسول خدا (ص) سهو كرد و بعد از نماز دو سجده سهو به‏ جاي آورد.

2- و نيز از امام صادق (ع) نقل شده كهفرمودند:«صَلَّي عَلِيٌّ(ع) بِالنَّاسِ عَلَي غَيْرِ طُهْرٍ وَ كَانَتِ الظُّهْرَ فَخَرَجَ مُنَادِيهِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع صَلَّي عَلَي غَيْرِ طُهْرٍ فَأَعِيدُوا وَ لْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ».(7)

 علي عليه السلام بدون طهارت با مردم نماز ظهر به‏جاي آورد ... منادي حضرت وارد شد و صدا داد: اميرالمؤمنين نماز را بدون طهارت به‏جاي‏آورده، نمازهاي خود را اعاده كنيد.

3- كليني (ره) به سند خود از سماعة بن مهران نقل مي‏كند كه از امام (ع) درباره شخصي پرسيدم كه نماز صبح را فراموش نمود تا اين‏كه فجر طلوع كرد، حضرت (ع) فرمود: هرگاه يادش آمد نمازش را به‏جاي آورد. آن‏گاه فرمود:«فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَقَدَ عَنْ صَلَاةِ الْفَجْرِ حَتَّي طَلَعَتِ الشَّمْسُ ثُمَّ صَلَّاهَا حِينَ اسْتَيْقَظَ ».(8)

رسول خدا (ص) در وقتي نماز صبح از او فوت شد تا اين‏كه خورشيد طلوع كرد، بعد از بيدار شدن از خواب، نمازش را قضا نمود.

4- ابن‏بابويه به سند خود از عبدالسلام بن صالح هروي نقل مي‏كند:

«قُلْتُ لِلرِّضَا ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّ فِي سَوَادِ الْكُوفَةِ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّ النَّبِيَّ ص لَمْ يَقَعْ عَلَيْهِ السَّهْوُ فِي صَلَاتِهِ فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللَّهُ إِنَّ الَّذِي لَا يَسْهُو هُوَ اللَّه».(9)‏

 به امام رضا (ع) عرض كردم: در اطراف كوفه كساني هستند كه گمان مي‏كنندپيامبر (ص) در نمازش سهو نمي‏كرده است. حضرت  فرمود: دروغ مي‏گويند، خدا آنان را لعنت كند، تنها كسي كه سهو نمي‏كند خداوندي است كه جز او معبودي نيست.

از اين روايات مي‏توان جواب ‏هاي مختلفي داد، از آن‏ جمله:

الف) اين روايات، معارض با ظواهر قرآن است. آياتي كه قبلًا به آن اشاره شد و خود اهل‏بيت عليهم السلام دستور داده‏اند كه روايات ما را به قرآن عرضه بداريد؛ آن چه را كه موافق با قرآن است عمل كرده و مخالف با آن را ترك نماييد.

ب) اين روايات مخالف با اجماع و اتفاق شيعه است و مخالف معلوم‏النسب، ضرري به اجماع وارد نمي‏كند.

ج) سندهاي اكثر روايات سهوالنبي (ص) ضعيف است.

د) معارض با احكام عقلي است كه قبلًا به آن اشاره شد.

ه) در متن رواياتِ سهوالنبي، اضطراب و تناقض فراوان وجود دارد.

و) بسياري از راويان اين‏گونه احاديث، از كساني هستند كه عقيده‏اي فاسد دارند.

ز)راویان آنها كسانی هستند كه حداقل مجهول الحال هستند.

ح) از همه مهم تر، این گونه روایات بر فرض صحت سند، خبر واحدند و خبر واحد در فروع دین، حجت است نه اصول و اعتقادات.

ط) اين‏گونه روايات، مخالف احاديث صحيح ‏السندي است كه با اجماع اماميه تقويت شده است؛ رواياتي كه دلالت بر نفي سهو از پيامبر (ص)دارد:

شيخ طوسي به سند خود از محمد بن علي بن محبوب، از احمد بن محمد، از حسن بن محبوب، از عبداللَّه بن بكير، از زراره نقل مي‏كند: از امام باقر (ع) سؤال كردم: آيا رسول خدا (ص) سجده سهو بجاي ‏آورد؟ فرمود: خير .

ح) روايات سهوالنبيّ، موافق با احاديث عامه است و مطابق دستور اهل‏بيت عليهم السلام هرگاه دو دسته روايت با يكديگر تعارض كردند به رواياتي عمل مي‏كنيم كه مخالف با عامه است.(10)

نتیجه این كه: مطابق با اعتقاد اجماع علمای شیعه، هیچ گونه سهو و یا فراموشی در مورد رسول خدا (ص) و نیز امامان معصوم صلوات الله علیهم اجمعین، پذیرفتنی نیست، زیرا اگر بخواهیم در چنین مواردی چشم پوشی كنیم، موضوع هدایت و راهنمایی ایشان را بر بشر، زیر سؤال برده ایم  و اگر در این مورد نوشته و كتابی به چشم می خورد،(از جمله آن چه در سنن النبی آمده است) می توان آن را با موادری كه به عنوان مقیاس بیان شد، سنجید و  قضاوت كرد. با این حال كتاب سنن النبی علامه طباطبایی،با اضافاتی همراه شد كه بعضی از موارد آن به شدت نقد و انكار شد، پس توجه در این مسئله هم لازم است.

پی نوشت ها:

1. مثل آیه شریفه «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛(1) و زماني كه ديدي كساني را كه به سخريه و استهزاء در آيات ما تكلّم مي كنند پس اعراض فرما از آن ها تا اين كه در موضوع هاي ديگري وارد شوند و اگر شيطان تو را به نسيان انداخت پس از تذكر، با قوم ستمكاران هم‏مجلس نشو »؛ انعام(6) آیه 68

2.  حجر( ) آيه 43

3. نحل(16) آيه 102

4. اسراء(17) آيه 67

5.طیب عبد الحسین، أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات اسلام، ج‏5، ص 107 ، با اقتباس و تلخیص و ویرایش محدود.

6.شیخ طوسی، تهذیب الاحكام،تهران، انتشارات اسلامیه، سال 1365 هجری شمسی، ج 2 ،ص 180

7. شیخ طوسی،استبصار،تهران، انتشارات اسلامیه، سال 1390 هجری قمری، ج 1 ،ص 433

8.شیخ كلینی،الكافي،تهران، انتشارات اسلامیه،چاپ دوم، سال 1362 هجری شمسی، ج‏3، ص 294

9. شیخ صدوق،‏عیون اخبار الرضا (ع)،تهران، انتشارات نشر جهان،چاپ اول، سال 1378 هجری شمسی، ج 2 ،ص 203

10.علی اكبر رضوانی، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، تهران، انتشارات نشر مشعر،چاپ دوم، سال 1384 هجری شمسی  ج‏1، ص 256

چرا خداوند پیامبران و امامان را از ثروتمندان قرار نداده است؟
البته در بين انبياء یا اولیاء الهي افراد معدودي مثل حضرت ذوالقرنين، حضرت داوود و سليمان و حضرت يوسف خداوند به آنها ثروت و حكومت و قدرت ويژه اي عطا نموده است.

چرا خداوند پیامبران و امامان را از ثروتمندان قرار نداده است؟

1.در منظر ديني اگر چه ثروت و به دنبال آن قدرت و دارائي هاي ديگر  از زينت هاي عالم دنيا محسوب مي گردند.(1) اما ارزش آنها ذاتي نبوده و در سعادت و رستگاري انسان تاثير سرنوشت سازي ندارد. بلكه بسته به اينكه از چه طريقي به دست آمده و در چه راهي از آن استفاده شود ارزش گذاري مي شود ،لذا همانطور كه داشتن ثروت فضيلتي معنوي و حقيقي محسوب نمي گردد، نداشتن آن نيز عيب و يا نقصاني ذاتي نيست كه با شان انبياء الهي ناسازگار باشد.

2. البته در بين انبياء یا اولیاء الهي افراد معدودي مثل حضرت ذوالقرنين، حضرت داوود و سليمان و حضرت يوسف بوده اند كه متناسب با شرايط بعثت و رسالت آنها و اقتضاء ويژگي عصر زندگي شان، خداوند به آنها ثروت و حكومت و قدرت ويژه اي عطا نموده است.(2) لكن غالب انبياء الهي به لحاظ مادي و بهره مندي هاي دنيوي از سطح معمولي و يا پائيني برخوردار بوده اند كه جهت آن اشاره مي شود.

3. معمولا مفاسد و طغيانگري ها و عصيانهاي افراد ستمگر در طول تاريخ نتيجه داشتن ثروت و قدرت بوده است كه حاكي از اين است كه غالب افراد به جهت نداشتن ظرفيت كافي با داشتن ثروت فراوان كمتر زمينه هدايت و رشد را خواهند يافت و از سوي ديگر حتي انسانهاي معمولي نيز عامل سعادت و خوشبختي خود را در داشتن ثروت فروان و قدرت زياد مي دانند. لذا خداوند متعال به عنوان هدايت گر انسانها به سوي سعادت ابدي، لازم است براي ايجاد زمينه هدايت بيشتر در بين افراد و اصلاح نگرش انسانها به دنيا و تبيين جايگاه  صحيح ثروتهاي  مادي، الگوهاي موفق زندگي از بين انبياء را از اقشار ضعيف و بدون ثروت قرار داده تا به عنوان اسوه اي عملي و از جنس خود آنها پيشواي عموم مردم  قرار گيرد.

4. هدف خداوند، هدایت انسان ها با نیت های خالص و پاك است. (3) حتی یكی از اهداف آزمایش الهی در قرآن، همین مسئله دانسته شده كه آزمایش برای جدایی انسان های مومن و پاك از انسان های به ظاهر مومن است.

خداوند در سوره عنكبوت می فرماید: «آیا مردم گمان كردند به حال خود رها می‏شوند و آزمایش نخواهند شد؟! كسانی را كه پیش از آنان بودند آزمودیم، (و این ها را نیز امتحان می‏كنیم) تا راستگویان و دروغگویان شناخته شوند.»(4) با توجه به اين هدف، لازم است براي شناخته شدن هدايت يافتگان از فريب خوردگان همواره زمينه آزمايش و امتحان فراهم باشد تا خلوص افراد در ايمان به خدا و انبياء الهي مورد سنجش قرار گيرد و ثروتمند بودن انبياء الهي چنين زمينه اي را از بين مي برد، زيرا در صورت ثروتمندی و یا قدرت و حكومت پیامبران، پذیرش و ایمان مردم خالصانه نبوده، یا انسان های مومن با نیت های خالص با دیگران كه به انگیزه های مادی ایمان خود را ابراز می كردند، شناخته نمی شد.

 این مطلب در یكی از جملات امیرمومنان به صراحت بیان شده است.

 حضرت می فرماید:« اگر خداوند اراده می‏فرمود، به هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج‏ها و معدن‏های جواهرات و باغ‏های سرسبز را روی پیامبران می‏گشود. پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حركت در می‏آورد، اما اگر این كار را می‏كرد، آزمایش از میان می‏رفت، پاداش و عذاب بی اثر می‏شد، بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شدگان لازم نمی‏شد، ایمان آورندگان ثواب نیكوكاران را نمی‏یافتند، واژه‏های (ایمان، كفر، خوب، بد و...) معانی خود را از دست می‏داد... . اگر پیامبران الهی، دارای چنان قدرتی بودند كه مخالفت با آنان امكان نداشت... مستكبران در برابرشان سر فرود می‏آوردند . تظاهر به ایمان می‏كردند، از روی ترس یا علاقه‏ای كه به مادیات داشتند. در آن صورت، نیت‏های خالص یافت نمی‏شد. اهداف غیر الهی در ایمانشان راه می‏یافت. با انگیزه‏های گوناگون (غیر الهی و خالص) به سوی نیكی‏ها می‏شتافتند».(5)

پینوشتها:

1. كهف(18) آيه 46.

2. سيد هاشم رسولي محلاتي، قصص انبياء، انتشارات علميه اسلاميه،1361ش، ج 2، ص 204

3. اعراف(7) آيه 29.

4. عنكبوت (29) آیه 2 و 3.

5. سيد رضي، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 192، ص 389 - 387.

خدا وآفرينش خدا چگونه بوده؟ يعني زمان نبود؟
زمان محصول حركت ماده است و به تعبير فيزيكي بعد چهارم ماده مي‏باشد؛ يعني آن كه زمان، خود از محصولات ماده و حركت است ...

خدا وآفرينش خدا چگونه بوده؟ يعني زمان نبود، درحالي كه ما مي گوييم خدا آفريد، كي آفريد؟ آيا آفرينش نخستين خدا را مي شود بدون زمان تصور كرد؟

زمان محصول حركت ماده است و به تعبير فيزيكي بعد چهارم ماده مي‏باشد؛ يعني آن كه زمان، خود از محصولات ماده و حركت است، نه چيزي سابق بر ماده. بشر به دليل زندگي در زمان براي هر چيزي زمان مي‏طلبد و تصور اين كه چيزي باشد كه در زمان نباشد، براي او دشوار است. گفته‏اند: مورچه خدا را داراي دو شاخك مي‏داند؛ چرا كه خود به وسيله شاخك‏ها مي‏شناسد، مي‏بويد، و.... حال انسان نيز به دليل ماهيت زماني خود، هر چيزي را داراي زمان مي‏داند. حال آن كه حقيقت فراتر از اين است. در حقيقت زمان نيز از مخلوقات الهي است و معنا ندارد كه «خداوندِ خالق زمان» در محدوده مخلوق خويش، اسير باشد. اما اين كه خدا در فراتر از زمان از كجا آمده است، گفتني است كه اگر قدري در علت نخستين جهان انديشه كنيد، اين حقيقت بر شما آشكار خواهد شد كه علت نخستين، علتي است كه خود نيازمند علت ديگر نباشد و گرنه با تسلسل بي‏نهايت علت‏ها روبه‏رو مي‏شويم؛ يعني آن كه پاسخي كه مورد قبول خرد باشد، پيدا نمي‏كنيم. ازاين‏رو بايستي موجودي باشد كه او نيازمند نباشد و آن موجود، خدا است كه هستي محض است و نيازي به علت ندارد (وگرنه خدا نبود بلكه او نيز موجودي همانند مخلوقات ديگر بود). معناي واجب الوجود نيز همين است؛ يعني: «موجودي كه وجودش واجب است و آن را وامدار موجودي ديگر نيست». در اين مقوله حتي مادي‏گراها نيز قائل به ازليت ماده و بي‏نيازي او از علت‏اند وگرنه در تسلسلي هولناك گرفتار خواهند شد.

اما در مورد آفرينش خداوند بايد گفت: ذات خداي متعال، با افعال و صفات فعلي او يكسان نيست. و در مباحث خداشناسي، هميشه بحث صفات ذاتي از صفات فعلي را جدا مي سازند. اگر چه افعال الهي مي تواند، نشانه هايي براي شناخت ذات باشد، اما معناي آيه و نشانه بودن، عينيت و يك چيز بودن فعل و ذات نيست. ذات خداي متعال، غير از افعال اوست. و صفات فعل را نمي توان به خود خدا نسبت داد. مثل مادي بودن عالم ما، كه دليل مادي بودن خدا نيست. و در بين مخلوقات كه از افعال خدا هستند، نيز همه زمان دار نيستند؛ بلكه تنها قسمتي از آن ها، موجود زمان دار هستند. مثل آسمان و زمين كه تدريج و تغيير جزئي از ذات آن هاست.

براي توضيح بيشتر در اين زمينه ر.ك:

1- علل گرايش به مادي‏گري‏شهيد, مطهري

2- به سوي آفريدگارلطف اللَّه صافي

3- مقالات فلسفي، ج 2، شهيد مطهري

4- اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 3، علامه طباطبايي.

5- حركت و زمان در فلسفه اسلامي، ج 1، شهيد مطهري‏.

شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) و تناقض با تهلكه در قرآن را بيان كن
دانش و آگاهي پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:1ـ علم هايي كه از راه هاي عادي فراهم مي آيد، 2ـ علومي كه از راه هاي ماوراي طبيعي حاصل می شود.

شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع) و تناقض با تهلكه در قرآن را بيان كنيد

 دانش و آگاهي پيامبران و امامان(ع) بر دو قسم است:

1ـ علم هايي كه از راه هاي عادي فراهم مي آيد، كه در اين دانش ها با مردم ديگر تفاوت زيادي ندارند.

2ـ علومي كه از راه هاي ماوراي طبيعي (علم لدني = وحي و الهام) حاصل مي گردد.

در كتاب كافي بابي (فصلي) وجود دارد با عنوان: ان الائمة اذا شاؤوا ان يعلموا علموا، يعني امامان هر گاه مي خواستند كه چيزي را بدانند، از آن آگاه مي شدند. در اين باب روايات بسياري جمع آوري شده است. (1)

اما گرچه در بسياري از موارد امامان(ع) از علم خدادادي برخوردار بودند و از گذشته و آينده خبر مي دادند و از نحوه شهادت خود با خبر بودند، ولي مؤظف نبودند طبق علم شان عمل كنند، بلكه در همه موارد (مگر مصلحت ايجاب كند) مطابق آن چه علوم عادي اقتضا مي­كرد، عمل مي­نمودند. همان گونه كه خداوند مي توانست در تمام برخوردهاي بين كفر و توحيد، پيامبران و امامان و اولياي الهي و رهروان راه حق را پيروز گرداند و كفر و كافران را مغلوب نمايد. اما اين كار را جز در موارد استثنايي انجام نداد، چرا كه سنت الهي بر اين است كه جريان امور دنيوي به طور عادي و طبيعي پيش رود. در غير اين صورت دنيا بستر آزمايش براي بشر نخواهد شد.

 امام حسين (ع) بر اساس علم عادي خود و در پي نامه هاي گوناگون شيعيان كوفه و اضطرار خروج از مدينه و بر حسب مساعد ديدن اوضاع عراق به سمت كوفه حركت مي نمايند، هر چند به علم امامت مي دانند كه اين سفر به داستان كربلا منجر خواهد شد.

همان طور كه براي علي (ع) بر اساس علم عادي بشري شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري مانند ساير شب هاست. به همين جهت به سمت مسجد حركت مي‏كند. علم غيبي كه به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، براي ايشان تكليفي ايجاد نمي‏كند. او مأمور است كه بر اساس علم عادي عمل نمايد.

 البته اگر از راه طبيعي كسي به ايشان خبر مي داد كه امشب بنا است شما را در مسجد ترور نمايند، حضرت از رفتن خودداري مي نمود، يا احتياط بيش تري به خرج مي داد، چنان كه وقتي چنين خبري به امام حسن (ع) داده شد، حضرت زير لباس خود زره پوشيدند.

دليل اين نوع سلوك و رفتار مي تواند امور و دلايل مختلفي باشد، از جمله :

1- عمل بر اساس علم غيب با حكمت بعثت انبيا و نصب ائمه منافات دارد، زيرا در اين صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظايف فردي و اصلاحات اجتماعي به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادي از وظيفه خود سرباز خواهند زد .

2- عمل بر اساس علم غير عادي موجب اختلال در نظام عالم هستي است، زيرا مشيت و اراده خداوند به جريان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعي و علم عادي نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمه (ع) براي شفاي بيماري خود و اطرافيان خويش از علم غيب استفاده نمي‏كردند.

در نتيجه: گرچه امير مؤمنان علي(ع) شهادت خود را مي دانست و قاتل خويش را مي شناخت، ليكن اين علم افاضي (خدادادي) بود و بر حضرت لازم نبود طبق آن عمل نمايد و به مسجد نرود، بلكه وظيفه آن بود كه طبق علم عادي رفتار نمايند. ابن ملجم هم تصميمش مبني بر شهادت علي(ع) را مخفي نگه داشته بود. از اين امر كسي غير از همدستانش با خبر نبود.

 در نتيجه موقعي كه علي(ع) به مسجد تشريف بردند، در ظاهر مطلبي كه دلالت كند فردي در مسجد مصمم بر قتل حضرت است، وجود نداشت. از اين رو حضرت مثل ساير روزها براي اقامه نماز جماعت به مسجد تشريف برد، و بر اساس علم عادي خود رفتار نمود، و به علم غير عادي خود ترتيب اثر نداد، چون مكلف و مأمور نبود به علم غيبي خود عمل كند. حركت حضرت هم خودكشي نبود.

چنان كه در قضاوت، و حكومت و تدبير امور و انجام ساير تكاليف، طبق راه ها و علم هاي معمولي عمل مي فرمود، نه طبق علم غيب. اگر در ظاهر آب نبود، ولي از راه علم غيب از وجود آب اطلاع داشت، تكليفش مثل ديگران تيمم بود. (2)

امام حسين طبق تكليف الهي عمل كرد. از بيعت سر باز زد و دعوت كوفيان را اجابت نمود. همان گونه كه روش طبيعي و مرسوم اقتضا مي كرد قبل از حركت سفيراني را به كوفه فرستاد . سپس دست به جهاد با دشمن زد و شهيد شد.

با توجه به معناي اخير انداختن در هلاكت و خودكشي هم مورد ندارد، چون در امور عادي خود، علم و آگاهي غيبي به ماجرا نداشتند يا در اين امور، اراده علم غيب نمي كردند تا از آن آگاه شوند و يا اگر علمي هم داشتند، مأمور بودند كه به علم عادي رفتار كنند .در حالي كه خودكشي و هلاكت ،به از بين بردن جان خود با اسباب عادي و از طريق علم عادي و طبيعي است .   

اما در عين حال بايد دانست كه اصولا معناي آيه مورد نظر (3) آن نيست كه تحت هيچ شرايطي خود را به خطر نيندازيد، زيرا همان گونه كه قرآن از به هلاكت انداختن خود نهي كرده، دستور به جهاد و امر به معروف و مبارزه با ظلم هم داده؛ حتي همين آيه مورد نظر در خصوص دستور به انفاق و كمك كردن در راه خدا است . خداوند كساني را كه از انفاق در راه او كوتاهي مي كنند، تذكر مي دهد كه با اين كار خود را به هلاكت حقيقي نيندازيد ؛ پس منظور تنها گرفتار كردن خود به خطرات جاني نيست.

به علاوه در داستان امام حسين (ع) امر به معروف و نجات اسلام نقشي اساسي داشت ؛ قرآن ميفرمايد:« مسلمانان !بهترين امتي هستيد (يا بوديد) كه خدا براي مردم جهان نمايان فرمود، زيرا امر به معروف و نهي از منكر ميكنيد و ايمان به خدا داريد».(4)

البته وجوب امر به معروف و نهي از منكر نيز شرايطي دارد. امر به معروف و نهي از منكر با وجود چهار شرط بر انسان واجب ميشود:

أ ) علم و آگاهي به معروف و منكر.

ب) احتمال اثر كردن امر يا نهي.

ج) اصرار داشتن مرتكب معصيت بر تكرار و استمرار گناه.

د) ضرر و مفسدهاي متوجه مال، آبرو و جان آمر و ناهي و يا يكي از مؤمنان نشود.(5)

فقها در توضيح شرط چهار (عدم ضرر و مفسده) ميفرمايند:

واجبات و منهيات الهي از نظر درجة اهميت يكسان نيستند. بعضي از معروفها و منكرها از نظر شارع مقدس اسلام به اندازهاي با اهميت است كه براي حفظ آن واجب، يا نهي از آن منكر، بايد بذل جان كرد، ولي در برخي موارد حفظ جان بر وجوب امر به معروف و نهي از منكر مقدّم است.

اين كه در كدام مورد امر به معروف و نهي از منكر بايد تا حد بذل جان پيش رفت و در كدام مورد بايد حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگي به موضوع امر به معروف و نهي از منكر دارد. اگر موضوع از احكام جزئي و در سطح محدود، باشد،حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است. اما اگر موضوع در درجة بالاي اهميت است، بايد امر به معروف و نهي از منكر كرد، گرچه انسان در اين راه كشته شود.

امام خميني(ره) ميفرمايد: «اگر معروف و منكر از موضوعاتي باشد كه از نظر اسلام بسيار مهم است و  امر به معروف و نهي از منكر در چنين موضوعي، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است».(6)

امام حسين(ع) نيز در چنين موقعيتي بودند . «معروف» اصل اسلام و سنت پيامبر بود كه در حال از بين رفتن يا تحريف بود.حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ديدند اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصي كه بر جامعه اسلامي حاكم بود، امر به معروف و نهي از منكر نكند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده ميشود؛ نيز زحماتي كه جدّ بزرگوارش براي اسلام كشيده  و جان فشاني شهيداني كه خون شان را در راه اسلام نثار كردند، در معرض بي اثر شدن است. از اين رو بر خود لازم دانست كه قيام كند،گرچه جان خود و بستگانش را در اين راه فدا كند.  حضرت فرمودند :

«ألا ترون أنّ الحق لا يُعمَل به و أنّ الباطل لا يتناهي عنه،ليرغب المؤمن في لقاء اله محقا؛

آيا نميبيند به حق عمل نميشود؟ آيا نميبيند قوانين الهي پايمال ميشود؟ آيا نميبيند اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نميكند؟ در چنين اوضاعي، مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاي پروردگار را در نظر بگيرد».(7)

در نتيجه هم عمل حضرت مصداق عملي امر به معروف و نهي از منكر بود ؛ هم در نتيجه بخشي آن نياز به آن همه جان فشاني و سختي وجود داشت ، به علاوه اين عمل عين تكليف حضرت محسوب مي شد . در نتيجه تلاش در اين مسير به هلاكت انداختن خود به حساب نمي آيد ، همان گونه كه جهاد به عنوان يك تكليف ديني منافاتي با آيه مورد نظر ندارد .در عين حال با واجب شدن امر به معروف، آن هم در سطح هجرت، رفتن به جاي ديگر، چيزي جز فرار از وظيفه نبود.

 

پي نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش ، ج1، باب ان الائمة اذا شاؤوا ان يعلموا علموا.

2. علامه مجلسي، بحارالأنوار،نشر اسلاميه، تهران، بي تا، ج 42، ص 258 و 259.

3. بقره (2) آيه 195.

4. آل عمران(3) آيه 109.

5. شهيد مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374ش .ج17، ص 267.

6.  امام خميني، تحريرالوسيله، مؤسسه دار العلم‏، قم، چاپ اول، ج1، ص 472.

7. بحار الأنوار، ج42، ص 192.

صفحه‌ها