كلام

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم؟
بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم

آیا خدا همان نیرویی است كه در فیزیك از آن صحبت می كنیم. همانی كه همیشه بوده و هست؟

بحث ما از موجودی به نام خدا یا همان واجب الوجود، بحثی فرضی و ذهنی نیست و ما با موجودی افسانه ای سر و كار نداریم تا بتوانیم آن موجود را بر امور مختلف تطبیق بدهیم، بلكه منظور فلاسفه و علمای ادیان از خدا موجودی معین با شرایط و ویژگی هایی خاص است ،یعنی موجودی كه عقل حضورش را در مجموعه عالم هستی ضروری می بیند و دارای ویژگی هایی است كه تنها با فرض دارا بودن آن ویژگی ها می توان نام خدا یا واجب الوجود را بر او اطلاق نمود .

در غیر این صورت و بدون وجود ویژگی ها و شرایط او دیگر واجب الوجود نخواهد بود، بلكه ممكن الوجود است .حال اگر در ویژگی ها اندكی تامل كنیم ،در می یابیم كه به هیچ وجه چنین شرایطی قابل تطبیق بر ماده یا انرژی نخواهد بود .

در واقع ماده یا انرژی هرچه باشند و هرقدر در مجموعه عالم فرایند تبدیل و تبدل بین آن ها رخ داده و میزان و مقدار آن ها هر چه باشد، باز به دلایل گوناگون وجودی امكانی هستند كه دارای نقص، نیاز، تغییر ، محدودیت، جزء، تركیب و دیگر خصوصیات ممكناتند .

هر ممكنی در هر شكل و شمایلی به دلیل عقل نیازمند علتی است كه وجود او را رقم زده باشد و خود دارای نیازمندی و نقص ومحدودیت و دیگر خواص امكانی نباشد؛ یعنی در حقیقت «واجب» باشد .

 استاد مصباح یزدی در خصوص شبهه خدا بودن ماده و انرژی می فرمایند :

«  اولا : قانون بقا ماده و انرژی به عنوان یك قانون علمی و تجربی , تنها در مورد پدیده های قابل تجزیه , معتبر است و نمی توان بر اساس آن , این مساله فلسفی را حل كرد كه آیا ماده و انرژی, ازلی و ابدی است یا نه؛

دوم : همیشگی بودن و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژی , به معنای بی نیازی از آفریننده نیست , بلكه هر قدر عمر جهان , طولانی تر باشد، نیاز بیش تری به آفریدگار خواهد داشت، زیرا ملاك احتیاج معلول به علت , امكان و وابستگی ذاتی آن است , نه حدوث و محدودیت زمانی آن .

ماده و انرژی علت مادی جهان را تشكیل می دهند , نه علت فاعلی آن را , و خودشان نیز محتاج به علت فاعلی هستند.

سوم : ثابت بودن مقدار ماده و انرژی , مستلزم نفی پیدایش پدیده های جدید و افزایش و كاهش آن ها نیست و پدیده هایی از قبیل روح و حیات و شعور و اراده و... از قبیل ماده و انرژی نیستند تا افزایش و كاهش آن ها منافاتی با قانون بقا ماده و انرژی داشته باشد.» (1)

 

پی نوشت :

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید،چاپ و نشر بین الملل ، تهران 1381 ش، ص 108.

از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟
این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت ..

آیا این مطلب صحیح است كه از منظر فلسفه اسلامی شناخت ذات خدا ممكن نیست؟

این مطلب در جای خود دیدگاهی صحیح و قابل قبول است و منشا نهی برخی روایات در مورد تفكر در ذات الهی نیز چیزی جز همین مساله نیست؛ البته این نهی اشاره به یك حقیقت روشن عقلی دارد. زیرا از آنجا كه ذات خداوند، حقیقتی نامحدود و غيرمتناهي بوده و از طرفي ديگر موجودات ديگر همگي محدود مي باشند و طبيعي است كه ما مخلوقات در شناخت خداوند نیز محدود بوده و قادر به درك حقيقت ذات و صفات خداوند نباشیم.

 از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود"ِ: إِيَّاكُمْ وَ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ فِي اللَّهِ لَا يَزِيدُ إِلَّا تَيْهاً..."(1) مبادا در باره خدا انديشه كنيد كه انديشه در خدا جز گمراهي نيفزايد..."

 بنابراين طبيعي است كه حقیقت ذات الهی بر ما مخفی بماند و به علاوه به دلیل عینیت ذات الهی با صفات خداوند درك دقیق و كامل صفات الهی نیز برای ما مقدور نخواهد بود و بسياري از حقائق صفات خداوند مانند كيفيت علم خداوند و...بر ما مخفي بوده و انسان قادر به درك حقيقت آن نباشد.

اما در عین حال باید دانست كه اين امر به معناي تعطيل كردن عقل از هرگونه شناخت حتي اجمالي از خداوند و صفات او نيست. بلكه عقل به ميزان توان خود ،قادر به درك بخشي از آن حقیقت مي باشد؛ در واقع نفس اثبات وجود خداوند از طریق براهین فلسفی ملازم است با اثبات پاره ای صفات خداوند و در واقع ما در اثبات خداوند به عنوان برترین موجود در عالم هستی هرچند نتوانیم دقیقا بفهمیم كه خداوند چیست و دقیقا صفات ذات او چگونه است، اما می توئانیم بفهمیم كه خداوند چگونه نیست و چه صفات و ویژگی هایی را ندارد.

این امر یقینا حقیقتی فراتر از اصل اثبات خداوند است و در نتیجه هركس به اندازه قدرت معرفتی خود می تواند شناختی از خداوند و صفات او داشته باشد و به یقین وجود اصل این صفات كمالیه در مورد خداوند به اثبات می رسد.

پي نوشت :

1. شيخ صدوق، امالي، ترجمه كمره اي، محمد باقر، چ اسلاميه، تهران، 1376 ه ش، ص 417 .

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟
در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و ...

آيا وجود مجرد الهي نيازي به مكان مجرد ندارد؟

آنچه كه به نظر مي رسد در سئوال شما بايد به آن توجه ويژه شده و مفهوم آن به درستي برايتان مشخص شود، مفهوم مكان است. واژه مكان در كاربرد گفتگوهای عرفی معنايی متفاوت از مفهوم عقلی و فلسفی آن دارد. در عرف عوام معمولاً از مكان معنای محل كه پدیده مادی و جای برای قرار گرفتن اجسام است، تعبير مي شود، مثل محل كتاب، محل دوات و .... چون مكان بدین معنا مورد نظر پرسشگر محترم نیست، باید سراغ مفهوم فلسفی مكان رفت. درباره ماهیت مكان دیدگاههای بسیار مطرح شده كه دو نظریه مهم و قابل ذكر است:

نظریه اول از آن افلاطون است كه مورد قبول و تأكید صدرالمتألهین قرار گرفته، در این نظریه مكان بُعد جوهری مجردی شده است كه مساوی با حجم جهان میباشد. درباره این نظریه جای سخن بسیار است، ولی خلاصه مطلب این است كه مراد از مكان  حجم جهان است.

اما نظریه دیگر از آن ارسطو است كه فارابی و بوعلی آن پذیرفته اند. در این نظریه آمده كه مكان عبارت است از سطح داخلی جسمی كه مماس با سطح خارجی جسم دیگر باشد، مانند سطح داخلی لیوان كه مماس با سطح خارجی آب است كه در آن ریخته شده است.(1)

 مكان پدیده محدود و متناهی است چون بالاخره مكان موجود ممكن و دارای ماهیت است. هر موجود ممكني محدود است چون چیزی كه ماهیت دارد، نمیتواند نامحدود باشد، زیرا ماهیت به معنای حد وجودی شیء است.

 اگر مكان طبق دیدگاه افلاطون و صدرا بُعد جوهری مجرد دانسته شد، مراد از لفظ مجرد معنای اصطلاحی آن نیست كه در مقابل مادی است، بلكه مراد حجم جهان است. (2)

و به فرض مراد از مجرد همان تجرد مقابل ماده باشد، باز مكان نامحدود نیست، چون معلول و دارای ماهیت است. هرچه ماهیت دارد، محدود است.

لذا خداوند كه نا محدود و بي نياز مطلق است نمي تواند داراي مكان باشد. زيرا سبب محدود شدن خداوند و نقصان در وجود كامل و بي نقص او مي گردد، حتي اگر مفهومي مجرد با توجه به آنچه در بالا آمد براي آن فرض كنيم.

 در آخر و براي توضيح بيشتر درباره صفت ممكن الوجود بودن مكان باید گفت:

غیر از  محدودیت مكان كه در محور قبل بیان شد، فناپذیری آن و این كه منشأ انتزاع مكان حجم اجسام است، همه دلیل بر ممكن الوجود بودن آن است، چون موجود به طور كلی یا واجبالوجود است كه تنها حق تعالي چنین وجودی دارد و یا ممكن الوجود است كه همه جهان خلقت این گونه هستند. مكان از عوارض ماده است ،از این رو ممكن الوجود است. پس در نهايت چيزي به نام مكان مجرد وجود ندارد .

 

پینوشتها:

1. مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش فلسفه، اميركبير(بين الملل)، تهران، 1388ه.ش، ج 2 ،ص 135.

2. همان، ج 2، ص 135.

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟
اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

آیا خداوند خودش، خودش را خلق كرده است؟

اين تعبير از اساس نادرست است و خداوند آفريده نشده تا بگوييم آفريدگار او خود اوست؛ اما اگر منظور آن است كه ازلي بودن و آفريده نبودن خداوند به چه معناست بايد گفت:

انسان در تفكر فلسفي پس از پذيرش اصل وجود و هستي، بالوجدان مي يابد كه همه آنها در اصل وجود، محتاج غير بوده و معلول ديگري مي باشند به عبارتي ديگر، همه آنها موجوداتي بوده كه وجود و عدم آنها مساوي است. لذا زماني نبوده و بعدها با علتي خاص  بوجود آمده اند كه خود آن علت، از علت خاص ديگري به وجود آمده است و نيز آن علت از علتي ديگر و.... در نتيجه عقل به ناچار در اين سلسله به علتي مي رسد كه خود علتي نداشته و معلول غير نمي باشد و آن خداست. لذا در اين سلسله تنها موجودي كه مستقل بوده و در وجود و آثار به ديگري نياز ندارد، همان وجود خداوند است و غير آنها از تمامي ممكنات از جمله نظم مشهود در اين عالم، همگي محتاج ديگري مي باشند.

بنابراين نكته اساسي آن است كه بين خداوند كه پديده و ايجاد شده از جانب غير نبوده با موجودي كه پديده و محتاج غير بوده،اشتباه شده است يعني غير خدا همگي معلول و نياز به آفريننده دارند و حال آنكه وجود خدا ذاتي او بوده و نيازي به آفريننده ندارد نه آنكه خداوند آفريننده دارد و خود آفريننده خود است.

تبيين اين امر را مي توان از دقت در برخي مثال ها به دست آورد؛ اگر كسي سؤالات ذيل را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد: رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟ شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟ پاسخ اين است كه رطوبت آب يا شوري نمك از خود آن است.

هم چنين هنگامي كه سؤال شود :هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ ميدهيم :هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست به اين معنا كه اساساً نيازي به آفريننده ندارد. آن چنانكه نمك براي شوري نيازي به چيزي ندارد يا آب براي رطوبت نيازي به چيزي ندارد.

 پس همان گونه كه برخي از حقايق براي برخي موجودات جنبه ذاتي و بدون انفكاك دارند، وجود نيز براي خداوند اين گونه است. خداوند بوده و وجود داشته است و نيازي به آفريننده ندارد.

براي خواندن فلسفه اسلامي پيش نياز چيست؟
پيش نياز طبيعي فلسفه منطق است . معمولا براي فهم صحيح براهين و استدلالات فلسفي ابتدا منطق به خوبي خوانده مي شود ؛ براي مطالعه منطق و فلسفه چند كتاب معرفي مي شود

براي خواندن فلسفه اسلامي پيش نياز چيست؟ چندين كتاب خوب براي آموزش فلسفه در حد ساده متوسط و خوب معرفي كنيد.

پيش نياز طبيعي فلسفه منطق است . معمولا براي فهم صحيح براهين و استدلالات فلسفي ابتدا منطق به خوبي خوانده مي شود ؛ براي مطالعه منطق و فلسفه چند كتاب معرفي مي شود :

منطق :

1-آشنائی با منطق  ، شهید مرتضی مطهری

2-آموزش منطق  ، استاد غرویان

3-منطق صوری ، محمد خوانساری

فلسفه :

آشنایی با فلسفه  ، شهید مرتضی مطهری

آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح

فلسفه و روش رئالیسم، علامه طباطبائی و شرح مطهری مجموعه آثار، ج6

فلسفتنا، محمد باقر صدر(عربي )

بدايه الحكمه و نهايه الحكمه، علامه طباطبايي( عربي )

شرح فارسی نهايه الحكمه، محمد تقی مصباح یزدی.

البته ترجمه كتاب هاي اخير هم موجود است .

اهل كتاب مثل مسیحیان بعد از مردنشان حساب و كتابشان چگونه است؟
به حكم عقل، هر فردی چه مسلمان و چه غیر مسلمان، وظیفه دارد به دنبال یافتن حقیقت و پاسخ دادن به سؤالات مهم معرفتی خود و در نهایت، یافتن دین حق در روزگار خود باشد

اهل كتاب مثل مسیحیان بعد از مردنشان حساب و كتابشان چگونه است؟

به حكم عقل، هر فردی چه مسلمان و چه غیر مسلمان، وظیفه دارد به دنبال یافتن حقیقت و پاسخ دادن به سؤالات مهم معرفتی خود و در نهایت، یافتن دین حق در روزگار خود باشد؛ حقیقتی كه عقل هر انسانی در هر زمان و مكانی معمولاً این ضرورت را به نوعی درك می كند. بنابراین، پیروان سایر ادیان الهي یا بی دینان در هر كجای عالم كه متولد شوند هم به طور طبیعی با این سؤالات مواجه می شوند كه آیا خدایی در عالم وجود دارد؟ آیا دین حقی در این زمان وجود دارد ؟ و... . پس همه افراد وظیفه دارند درباره دین خود و دین اسلام یا هر دین دیگری كه احتمال حقانیت آن می رود، تحقیق كنند و دستورهاي ادیان را با هم مقایسه كنند و لااقل به مقتضای حكم عقل خود در مورد این امور عمل نمایند.

حال اگر فرض كنیم كه شرایط تحقیق از اسلام برای آن ها فراهم نبوده، یا نتوانستند به منابع واقعی اسلام مراجعه نمایند، یا اصلاً مسئله تحقیق از دین برایشان مطرح نشد، یا پس از تحقیق (بدون هیچ غرض، عناد و انگیزه شخصی) به این نتیجه رسیدند كه دین خودشان درست است و از طرفي، به محتواي دین خود عمل كردند و بر كسي ظلم نكردند، چون حجت و دلیل بر اعتقاد خود دارند، خداوند آنان را عذاب نمي‏كند و چه بسا به مرتبه ای نایل شوند كه اهل بهشت شوند؛ ولي اگر تحقیق نكردند و با لجاجت، بر دین خود پا فشاري كردند و با این كه احتمال دادند دین اسلام دین حقي باشد، به دنبال آن نرفتند، در وظیفه خود كوتاهي كرده، در نتیجه، مورد مواخذه قرار می گیرند. بنابراین، اصل در حق طلبی انسان ها و تسلیم در مقابل آن، یا انكار حقیقت است.

شهید مطهري (ره) در این باره مي‏گوید: «اگر كسي در روایات دقت كند، مي‏یابد كه ائمه (ع) تكیه‏شان بر این مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مي‏آید، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و یا لااقل در شرایطي باشد كه مي‏بایست تحقیق و جستجو كند، اما افرادي كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و یا به علل دیگر، در شرایطي به سر مي‏برند كه مصداق منكر و یا مقصر به شمار نمي‏روند، آنان در ردیف منكران و مخالفان نیستند.

ائمه اطهار بسیاري از مردم را از این طبقه مي‏دانند. این گونه افراد، داراي استضعاف و قصور هستند و امید عفو الهي درباره آنان مي‏رود. ایشان در نهایت، از مرحوم علامه طباطبایي نقل مي‏كند: «همان طوري كه ممكن است منشأ استضعاف، عدم امكان تغییر محیط باشد، ممكن است این جهت باشد كه ذهن انسان متوجه حقیقت نشده باشد و به این سبب، از حقیقت محروم مانده باشد». (2)

بنابراین، این امكان وجود دارد كه غیر مسلمانان نیز اهل سعادت شوند و این ها گروهی هستند كه به عنوان مستضعفان فكری شناخته می شوند؛ هرچند محاسبه  اعمال آنان، بر پایه عدل خداوندي است و بر اساس عقل و فطرت و كردارشان، همچنین اعتقادات و باورهایشان (اگر صحیح و مطابق با فطرت انساني باشد)، مورد حساب قرار مي‏گیرند.

جهت مطالعه بیش تر در این موضوع، به كتاب «عدل الهی» (بخش اعمال خیر غیر مسلمانان)  اثر استاد شهید مطهری مراجعه نمایید.

پينوشت ‏ها:

1. رعد (13)، آیه 29.

2. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374 ش،  ج 1، ص 320 به بعد.

آیا صحيح است رهبر را با لفظ امام خطاب كنيم؟
امام، واژه‌اي عربي و به معناي پيشوا، سرپرست و مقتداست.(1) راغب اصفهاني مي‌نويسد:"امام كسي است كه به او اقتدا مي‌شود، چه شي‌مورد اقتدا انسان باشد كه به گفتار ...

امام شناسي؛ما معتقديم امام زمان(عج) وجود دارد، از طرفي هم دوازده امامي هستيم و لفظ امام را براي ايشان بكار مي بريم. آيا صحيح است به رهبر كبير انقلاب؛حضرت آيةالله سيد علي خامنه اي؛را با لفظ امام خطاب كنيم؟ مگر ما تنها يك امام زنده نداريم؟ مگر امام به معصوم نمي گويند؟

امام، واژهاي عربي و به معناي پيشوا، سرپرست و مقتداست.(1) راغب اصفهاني مينويسد:"امام كسي است كه به او اقتدا ميشود، چه شيمورد اقتدا انسان باشد كه به گفتار و كردارش اقتدا شود يا كتابي باشد يا شيديگري، چه اقتدا حق و صواب باشد و چه باطل و ناصواب».(2) بنابراين معناي لغوي واژه امامت آن است كه مورد تبعيّت و پيروي قرار گيرد؛ يعني رئيس باشد. از آن جهت كه در مفهوم امامت تبعيّت و اقتدا نهفته است، به كسي كه نماز جماعت را برگزار ميكند، امام گويند؛ زيرا مردم در قيام و ركوع و سجده و تشهّد به وي اقتدا كرده و از او تبعيت ميكنند، بنابراين كلمه امام به معناي رهبر و پيشوا است،(3) كه در موارد گوناگون استعمال مي شود- از جمله –به برخي عالمان ديني هم امام اطلاق مي شود. چون پيش قراول آن علم يا رهبر سياسي جامعه هستند، مانند: امام محمد غزالي ... بدينسان اطلاق آن بر غير ائمه(ع) با توجه به همين معنا مانعي ندارد؛ گرچه بديهي است امام به مفهوم خاص كلامي اختصاص به دوازده امام دارد.(4)

ازآنجا كه مقام معظم رهبري عالم ورهبر سياسي جامعه است، واژه امام بر ايشان نيز اطلاق مي گردد.

پينوشتها:

1. لسان العرب، ابن منظور ،ج 12، ص24 ، 1405، ناشر: نشر أدب الحوزة - قم - ايران.

2. راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن في غريب القرآن، تحقيق نديم مرعشي، ص 20.

3. سيد مصطفي دشتي، معاريف و معاريف نشر دانش قم 1376ش، ج 2، ص 328.

4. همان، ص390.

اگر نداشتند، تکلیف کسانی که در آن دوران بودند، چیست؟
قرآن كریم فرموده: «... لئلا یكون للناس علی الله حجه بعد الرسل؛ تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد».

 آیا  مردم در همه  عصر ها حجت یا پیامبر داشتند؟ اگر نداشتند ، تکلیف کسانی که در آن دوران بودند ، چیست ؟

قرآن كریم در این باره با اشاره به حكمت بعثت انبیا فرمود: «... لئلا یكون للناس علی الله حجه بعد الرسل؛ (1) تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران در مقابل خدا بهانه و حجتی نباشد».

 در نهج البلاغه آمده: «لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا معمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته...؛ (2) زمین هیچ گاه از حجت خالی نیست كه برای خدا با برهان روشن قیام كند یا آشكار و شناخته شده، یا بیمناك و پنهان تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود».

در روایتی دیگر ‌‌آمده: «ان الارض لا تخلو من حجه؛ (3) زمین هیچ گاه بدون حجت الهی نخواهد بود».

در حدیث دیگر حجت به امام معنا شده و آمده: «لو بقیت الارض بغیر امام لساخت؛ (4) اگر زمین بدون امام باقی بماند ، از هم متلاشی میشود».

بنابراین مطالب زمین همیشه دارای حجت بوده است، و هیچ قومی بدون حجت نبوده اند اگرچه خبرشان به ما نرسیده باشد.

پی نوشتها:

1. نساء (4)، آیه 165.

2. حكمت 147.

3. كافی، ج 1، ص 179 ، نشر دارالكتب الاسلامیه ، تهران 1388 ق.

4. همان .

آيا خدا را مي توان ديد ؟
قرآن ‌مجيد ديدن‌خدا را غير ممكن ‌مي‌داند و مي‌فرمايد:« چشم‌ها هرگز خدا را درك‌نمي‌كند.»، علاوه ‌بر اين‌دلايل‌عقلي ‌نيز رؤيت‌خدا را امكان ‌پذير نمي‌داند؛ زيرا...

آيا خدا را مي توان ديد ؟

قرآن مجيد ديدنخدا را غير ممكن ميداند و ميفرمايد:« چشمها هرگز خدا را دركنميكند.» (1)؛ علاوه بر ايندلايلعقلي نيز رؤيتخدا را امكان پذير نميداند؛ زيرا لازمهرؤيتو ديدهشدنيك چيز امورياستكههيچيكاز آنها در مورد خداوند ممكن نيستمانند جسمبودن، مكانداشتن، جهتداشتن؛ زيرا ميدانيمهر جسميداراياجزايياست. بهعلاوههمةاجسامدستخوش دگرگونيو تغييرند و دارايعوارضي مانند رنگ و حجمو ابعاد هستند در حالي كهخداوند نهجزء دارد و نهتغيير ميپذيرد و نهدر معرض حوادثاست.

علامهطباطباييميگويد: « رؤيتبا چشمخواهبههمينكيفيتيباشد كه امروز استو يا تحول بهشكلديگري پيدا كند، بههر حاليكامر ماديو طبيعياستكهبا اندازهو شكلو رنگو عمق سر و كار دارد و اينها همهاموريماديو طبيعيهستند و محالاست بهذاتپاك پروردگار چهدر دنيا و چه در آخرتارتباطي پيدا كند.» (2)

البتهگروهياز دانشمنداناهلتسننطرفدار رويتاند. گاهبا صراحتميگويند كهخداوند با  چشمظاهر ديدهميشود، ولينهدر دنيا بلكهدر آخرت. آنان به آيه: صورتهاييدر آنروز شاداب استو بهسوي پروردگارش مينگرد.» (3) استدلالكردهاند در حاليكهتعبير "ناظرة" همبهمعناي نگاهكردنآمدهو همانتظار كشيدن. بهقرينهآياتيكهنفيرويت ميكند بايد معناي انتظار كشيدنرا پذيرفت. وقتي رؤيتخدا از نظر عقليو نقليمحالشد فرقينميكند رؤيتدر دنيا باشد يا در آخرت.

گفتني است رؤيت خداوند با چشم حسي محال است، ولي مشاهدة فراحسي و قلبي او ممكن است. لذا در كلام امير المونين آمده است:

«لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، ولكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان؛(4) چشمها او را آشكار نبيند، لكن دلها به حقيقتهاي ايمان دركش كند».

اما اين كه اين رؤيت قلبي و ايماني خدا براي همه انسانهاي ميسور است، در دعاي عرفه امام حسين(ع) به طور مطلق دربارة رؤيت قلبي خداوندآمده است:

«عَمِيَت عينٌ لا تراك عليها رقيباً؛(5 ) كور است چشمي كه تو را در عالم و جهان هستي نميبيند».

 پي نوشت ها:

1. انعام (6) آية 103.

2. ناصر مكارم، پيام قرآن، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران بيروت، ج 4، ص 233.

3. قيامت (75) آية 22 و 23.

4. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين قم 1375 ش، خطبه 179.

5. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، نشر بلاغت قم 1375 ش، دعاي امام حسين(ع) در روز عرفه، ص452.

اگر خدا جسم نيست پس چگونه خلق ميكند؟ ...
در ابتدا بايد گفت: اين سوال با همه شقوق آن از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجودي نياز به علت دارد، در حالي كه ...

 هر معلولي علتي دارد، علت خداوند چيست؟

 اگر خدا جسم نيست پس چگونه خلق ميكند؟

 اگر ذهن ما محدود است، پس چگونه بايد ايمان بي آوريم؟

چرا بايد خدايي وجود داشته باشد؟

در ابتدا بايد گفت: اين سوال با همه شقوق آن از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجودي نياز به علت دارد، در حالي كه مطلب صحيح اين است كه هر پديده اي به علت نياز دارد، يعني چيزي كه نبوده و وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد. پس هر موجودي نياز به آفريدگار ندارد تا بگوييم خدا هم يكي از موجودات است، پس آفريدگار او كيست؟، بلكه هر آفريده‏اي آفريدگار ميخواهد و خدا آفريده نيست تا به حكم اين قانون آفريدگار بخواهد. كاملاً روشن است كه اگر موجودي فرض شود كه هميشه بوده و هيچ گاه معدوم نبوده تا به وجود آيد، نياز به آفريننده و علت نيز نخواهد داشت.وسوال ازكجا آمده هم در موردش بي معني است.

پاسخ سؤال را به بيان ساده‏تر ميتوان بيان كرد:

اگر كسي سؤالات زير را از شما بپرسد، چه پاسخي به آن ميدهيد:

رطوبت هر چيز از آب است، رطوبت آب از چيست و از كجا است؟

چربي همه غذاها از روغن است، چربي روغن از چه و از كجا است؟

شوري همه چيز از نمك است، شوري نمك از چيست؟

وقتي به اتاق كار خود يا منزل مسكوني خود نگاه ميكنيد و ميبينيد روشن است، از خود ميپرسيد آيا روشنايي از خود اتاق است؟ فوراً به خود پاسخ منفي ميدهيد، زيرا اگر روشني اتاق از خود ميجوشيد، نبايد هيچ وقت تاريك بشود، در حالي كه پاره‏اي از اوقات تاريك و گاهي روشن است. پس روشني آن از جاي ديگر است. به اين نتيجه ميرسيم كه روشني اتاق و خانه ما در اثر ذرات يا امواج نور است كه به آن تابيده است. آن گاه از خود سؤال ميكنيم روشني خود نور از كجا است؟ پاسخ اين است كه روشني نور از خود آن است.

نيز به سؤال‏هاي قبلي پاسخ ميدهيم كه رطوبت آب، چربي روغن و شوري نمك از چيز ديگري نيست.

اين خاصيت طبيعي و ذاتي آن‏ها است. آب ذاتاً مرطوب است. روغن ذاتاً چرب است و نمك ذاتاً شور است. نيز نور ذاتاً روشن است. در هيچ نقطه جهان نميتوانيم نوري پيدا كنيم كه تاريك باشد و چيز ديگر آن را روشن كرده باشد. ذرات نور هر جا باشند، روشن اند و روشني جزء ذات آن‏ها است.

روشنايي ذرات نور از چيز ديگر و عاريتي نيست. ممكن است ذرات نور از بين برود، ولي ممكن نيست موجود باشند، ولي تاريك! بنابراين اگر كسي بگويد روشنايي هر محوطه‏اي از جهان، معلول نور است، پس روشنايي خود نور از كجا است، فوراً ميگوييم روشنايي نور جزء ذات آن است.

هم چنين هنگامي كه سؤال شود هستي هر موجودي از خدا است، پس هستي خدا از كيست، پاسخ ميدهيم هستي خدا ذاتي او و از خود او است و از جاي ديگر نيست، مانند اين كه بپرسيم اصل وجود و هستي از چه چيزي به وجود آمده؟ مبدأ اصل وجود چيست؟ معلوم است كه اصل وجود و هستي از چيزي به وجود نميآيد، چون هر چيز ديگر غير از وجود، عدم و نيستي است و وجود و هستي از عدم و نيستي به وجود نميآيد.

به عبارت ديگر وجود حق تعالي، اصل و حقيقت وجود است . همان گونه كه بي معنا است كه سوال كنيم، اصل و حقيقت وجود چگونه به وجود آمده يا مبدأ آن چيست؟ بي معنا است كه بگوئيم كه خدا چگونه به وجود آمده؟ چون فرض چنين سوالي اين است كه خدا نبوده و بعد به وجود آمده است و حالا در مورد چگونگي وجود خدا سوال ميكنيم. اما وقتي كه وجود خداوند ازلي و ابدي و مساوي با حقيقت و اصل وجود و هستي باشد، فرض اين كه خدا زماني نبوده، نيز اشتباه است، پس ديگر نوبت به سوال از چگونگي واز كجا به وجود آمدن اصلا نميرسد.

در مورد مثالهاي زده شده نيز بايد توجه داشت كه منظور از ذاتي بودن رطوبت براي آب، شوري براي نمك، چربي براي روغن و... هرگز اين نيست كه مثلاً رطوبت آب چون ذاتي آن است، پس آفريدگاري ندارد، بلكه منظور اين است كه آفريدگار جهان، آب را طبعاً و ذاتاً مرطوب آفريده است، به طوري كه هرگز نميتوان رطوبت را از آب جدا كرد. همان گونه كه وجود و هستي را نميتوان از خداوند جدا فرض كرد. اين مثال‏ها براي نزديك كردن مطلب به ذهن زده ميشود وگرنه بين اين مثال‏ها و موضوع مورد بحث، تفاوت زيادي است، زيرا وقتي ميگوييم وجود همه چيز از خدا است و وجود خدا از او است، يعني آفريده كسي نيست و وجود و هستي، ذاتي او است.

اما وقتي ميگوييم روشنايي همه چيز از نور است و روشنايي نور از خود او است، معنايش اين نيست كه نور آفريدگاري ندارد، بلكه معنايش اين است كه آفريدگار جهان نور را اين طور آفريده است كه روشنايي جزء ذات او باشد و روشنائي از نور جدا نيست، همان گونه كه وجود و هستي از خداوند جدا نيست.

در نتيجه روشن است كه طبق براهين اثبات خدا، خدايي را در عالم ثابت مي دانيم كه نبودن به صورت مطلق براي او محال است هيچ يكي از فروض ياد شده در باره او مطرح نيست. حال به چند نكته اشاره مي شود:

اما اينكه چگونه از خدايي كه جسم نيست، موجود جسماني خلق شد؟  نظرات مختلفي ارائه شده است، اما همه اين نظرات مختلف در يك نكته با هم اتفاق دارند و آن اينكه اين نوعآفرينش با واسطه است. در واقع جسمانيت نه اقتضاي ذات الهي، بلكه از ناحيه واسطه اي است كه فيض از آن جريان مي يابد.بنابر اين اگر خداوندي كه خود جسماني نيست، مخلوقات جسماني را آفريده، بالواسطه آفريده، در عالم نظام علل  مطرح است و واسطه فيض باعث آن هاست.

خداوند متعال هستي و وجود موجودات جسماني را افاضه كرده، ولي جسمانيت آن ها لازمه وجود خود آنان است، از همين رو معروف است كه حكيم بوعلي گفته است:

ما خلق الله مشمشة،مشمشة بل أوجدها، خداوند زردآلو را به عنوان زردآلو خلق نكرد، تنها به آن هستي و وجود داد. به دليل ساختار وجودي آن زردآلو شد. پس آنچه از خداوند است، افاضه وجود است، ولي هر موجود بر اساس اقتضاي وجودي خود نوع خاص ميشود. تفصيل اين بحث را در منابع ذيل جويا شويد.(1)

ترديد نيست كه ذهن ما انسان ها محدود است، ولي مي تواند وجود نامحدود خدا را به طور غير مستقم تعقل كند  مثلا ذهن ما مي تواند اين را تصور كند كه آيا فضا متناهي است يا غير متناهي ودر مجموع گرچه درك مستقيم وجود نامتناهي خدا براي انسان محدود ومتناهي دشوار است، ولي از طريق مفاهيم كلي و عقلي مي توان آن را شناخت وبه آن ايمان آورد. تفصيل مسله در منبع ذيل مراجعه نمايد. (2)

 چه اين كه در كلام نوراني امير مومنان(ع) در باره راه كار شناخت خدا وند آمده:

«دلت عليه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصير، فلا عين من لم يره تنكره و لا قلب من اثبته يبصره.... فهو الذي تشهد له اعلام الوجود علي اقرار قلب ذي الجحود؛ (3) نشانههاي آشكاري در سراسر هستي بر وجود او شهادت ميدهند، هرگز برابر چشم بينندگان ظاهر نميگردد، نه چشم كسي كه او را نديده ميتواند انكارش كند. نه قلبي كه او را شناخت ميتواند مشاهدهاش نمايند. پس اوست كه همه نشانههاي هستي بر وجود او گواهي ميدهند. دل هاي منكران را به قرار به وجودش واداشته است.

اما اين كه  دليل ضرورت وجود خداچيست؟ بايد اشاره نمود كه در نگاه فلسفي نه تنها وجود آدميان بلكه وجود عالم و آدم (تمام غير الله) وجودشان نسبت به حضرت حق تعالي، عين ربط، فقر، نياز و وابستگي است. اگر لحظهاي عنايت حق از آن سلب شود، از هستي ساقط ميشوند.

وقتي آفتاب طلوع ميكند، تمام نيم كره زمين روشن ميشود. اين روشني با اين كه تحقق يافته و موجود است اما عين ربط و وابستگي به خورشيد است و هيچ استقلالي از خود ندارد. اگر لحظهاي خورشيد چهره در نقاب كند، ديگر روشنايي در عالم وجود ندارد.

وقتي منظرة زيبايي را در ذهن و قوة خيال خود ميسازيد و تصور ميكنيد، آن منظره چنان به توجه نفس شما وابسته است كه اگر لحظهاي توجه نفس از آن گرفته شود، آن منظرة زيبا محو و نابود ميشود و ديگر وجود و تحقق در ذهن شما ندارد.

عالم و آدم نيز وجودشان نسبت به خداوند شبيه اين مثال است، گرچه وابستگي جهان به حق تعالي فراتر از اين مثالها است. تفصيل اين بحث را در منبع ذيل جويا شويد (4)

پينوشتها:

1. صدرا، اسفار، نشر دار الاحيا التراث العربي بيروت. 1415 ق، ج 3، ص 138، ص 68 و 135. و نيز امام خميني، آداب الصلوه، نشر  موسسه آثار  امام خميني بيروت، 1378ش، ص 135.

2. مطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا 1377ش،  ص1011.

3. نهج البلاغه، نشر موسسه امير المومنين، قم 1375 ش ، خطبه 49.

4. صادقي، نتايج كلامي حكمت صدرايي، نشر بوستان  كتاب 1389 ش، ص 231.

صفحه‌ها