كلام

فلسفه ی اصلی قیامت چیست؟
قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد:«كتب علي نفسه الرّحمة ليجمعنّكم الي يوم القيامة لا ريب فيه»

فلسفه ی اصلی قیامت چیست؟

قيامت تجلّي‏گاه رحمت، حكمت و عدل الهي است. قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد:

«كتب علي نفسه الرّحمة ليجمعنّكم الي يوم القيامة لا ريب فيه» (1) خداوند رحمت را بر خود لازم نموده است، به تحقيق در روز قيامت كه ترديدي در آن نيست، شما را جمع خواهد نمود.

 

رحمت از صفات كمال الهي است و مفاد آن اين است كه خداوند بر آورنده‏ي نياز موجودات است، و هر يك از آنها را به سوي كمال كه شايستگي آن را دارد هدايت كرده و به آن نايل مي‏سازد.(2) آفرينش انسان با ويژگي‏هايي كه دارد به روشني بر شايستگي انسان نسبت به حيات ابدي دلالت مي‏كند. پس بايد سراي ديگري وجود داشته باشد كه حيات ابدي، انسان در آن تحقق يابد.

 

قيامت مقتضاي حكمت الهي نيز هست، زيرا اگر جهان طبيعت كه ملازم با تغيير و حركت است، به نقطه‏اي نرسد كه قرار و ثبات بر آن حكم فرماست، جهان به غايت خود نخواهد رسيد، و فعل بدون غايت از خداوندي كه حق مطلق و حكيم است، محال است. چنان كه مي‏فرمايد: «أفحسبتم أنّما خلقنا كم عبثا و انّكم الينا لا ترجعون؛ آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم، و بسوي ما باز نمي‏گرديد؟(3)»

 

در جاي ديگر، پس از بيان اين كه خداوند آسمان‏ها و زمين و آنچه در آنها است را بيهوده نيافريده است، از قيامت سخن گفته و فرموده است «انّ يوم الفصل كان ميقاتهم اجمعين؛ روز جدايي (حق از باطل) وعده‏گاه همه آنهاست!».(4)

 

فلسفه‏ي ديگر قيامت اين است كه عدل الهي در مورد نيكوكاران و بدكاران و مؤمنان و كافران به طوركامل تحقق يابد، چرا كه در هم آميختگي و به هم پيوستگي زندگي افراد بشر در دنيا مانع از تحقق كامل عدل الهي در مقام جزا و مكافات است، از اين روي، لازم است سراي ديگر باشد، كه زمينه‏ي تحقّق عدل جزايي و كيفري الهي به طور كامل فراهم گردد. قرآن كريم در اين باره مي‏فرمايد:

«ام نجعل الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات كالمفسدين في الأرض، ام نجعل المتّقين كالفجّار»(5) آيا مؤمنان و صالحان را با مفسدان در زمين، و پرهيزگاران را با تبهكاران يكسان قرار خواهيم داد؟ نيز مي‏فرمايد: «أفنجعل المسلمين كالمجرمين مالكم كيف تحكمون»(6) آيا تسليم شوندگان در برابر فرامين الهي را چون مجرمان قرار خواهيم داد، چگونه داوري مي‏كنيد؟

 

بنابراین می توان گفت كه از آن جایی كه دنیا قابلیت و شأنیت امور برشمرده شده در بالا را ندارد و شرایط برای تحقق آن كافی نیست، قیامت تحقق می یابد تا به این امور به طور كامل رسیدگی شده و حق مطلب چنان كه شایسته و بایسته است ادا شد.

 

 

پي‏نوشت‏ها:

1. انعام(6) آیه١٢.

2. علامه طباطبایی، سيدمحمدحسين، تفسیر المیزان، دارالكتب الاسلاميه،1379ق، ج٧،ص25.

3. مؤمنون(23)آیه ١١٥.

4. دخان(44)آیه ٤٠.

5. ص(38) آیه ٢٨.

6. قلم(68) آیه ٣٥-٣٦

تفاوت امامت با انتخاب نظامهای دیكتاتوری چیست؟
بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد كه اسلام با نظام موروثی، كاملاً در تضاد و است.

امامت با انتخاب نظامهای دیكتاتوری كه شاه فرزند خود را برای پادشاهی بعد از خود می گزیند چه تفاوتی دارد ؟

تطبيق مساله امامت با سيستم انتخاب حاكم در برخي از نظام ها مانند نظام هاي سلطنتي صحيح به نظر نمي رسد؛  موروثی بودن در مقام و منصب اجتماعی مانند : سلطنت یا حكومت به معنای آن است كه به دور از هر گونه معیار اساسی و صحیح، حكومت، از كسی به بازماندگان خاندان وی منتقل شود. در بسیاری از نظام های شاهنشاهی و سلطنتی این شیوه حكمفرما است و بر اساس آن صلاحیت های لازم جهت اداره جامعه و حكومت، به كلی از نظر دور مانده، فقط  بقای قدرت و سلطنت در یك خانواده، اصل حاكم بر همه ارزش ها و معیارها تلقّی می شود.

بدیهی است موروثی بودن به این معنا، از نظر منطقی كاملاً نادرست و باطل می باشد. بهترین گواه بر بطلان این روش، نظام های موروثی حاكم بر جهان در طول تاریخ است كه موجب سقوط و انحطاطات بسیاری از آنها گردیده است.

بررسی معیارهای اساسی امامت و رهبری در اسلام به خوبی نشان می دهد كه اسلام با نظام موروثی، كاملاً در تضاد و چالش است و به هیچ وجه چنین شیوه ايی را بر نمی تابد. چنان كه یكی از اهداف امام حسین (ع) از قیام خود، مبارزه با همین شیوه و تفكر بوده است.

اما با دقت و تامل در حقیقت مسئولیت امامت كه رسالتی بسیار سنگین و با اهمیت است، می توان دریافت كه اصولا این مسئولیت چیزی مانند حكومت و سلطنت و مانند آن نیست و احراز این مقام نه مقامی اجتماعی است و نه حكومتی ظاهری؛ بلكه نوعی توانمندی برای ارتباط با عالم غیب و تلاش در مسیر حفظ حقیقت و هویت دین و هدایت باطنی انسان ها به سوی كمالات و سعادت ابدی و - اگر زمینه مساعد بود - تلاش برای برقراری حكومت دینی و اجرای دستورات دین در جامعه است.

بر این اساس كسی كه امام می شود، نیازمند بهره مندی از كمالات و برخورداری از قابلیت هاي عظیمي است و این امر نه قابل درك از طرف افراد عادی است و نه امكان انتخاب و تعیین از جانب توده جامعه در آن ممكن است؛ در نتیجه تنها راه این امر انتخاب الهی و برگزیده شدن از جانب عالم غیب است (1) كه به همین نحو  هر امام از جانب پیامبر یا امام قبلی به مردم معرفی می شد.

اما چرا در سلسله امامان معمولا امامت در یك نسل باقی ماند و امام از بین افراد دیگر برگزیده نشد؟

در اين رابطه بايد گفت كه جزییات این امر دقيقا براي ما روشن نیست و فقط خداوند است كه از این امر آگاه است، چنان كه خود فرموده است : «الله أعلم حیث یجعل رسالته ؛ (2) خداوند بهتر میداند رسالتش را كجا قرار دهد».

اما با اندكی تامل روشن می شود كه مسئولیت خطیر امامت، به شرایط و لوازم متعددی نیاز دارد؛ بخش مهمی از آن ها، قابلیت ها و ظرفیت های والای روحی است كه هر چند برخی اكتسابی است، اما برخی دیگر وابسته به طهارت نسلی و شرافت معنوی، و نیز تهذیب، خلوص و صفای باطن پدر و مادر و بلكه همه نیاكان است كه این امر به معنای كامل كلمه، تنها در خاندان پیامبر - كه منتهی به خاندان حضرت ابراهیم علیه السلام می شد - محقق بود . اگر چه اين امر در سلسله انبياء گذشته نيز مشهود است.

بنا بر این اگر انتخاب امامان را در نسل واحدی شاهدیم، این امر از یك جهت به خاطر وجود تمام شرایط لازم معنوی به ارث رسیده از حضرت آدم (ع) تا آخرین امام در این خاندان شریف است؛ هر چند از سوی دیگر انتخاب امامان وابسته به كنش های اختیاری آنان است كه در تمام لحظات عمرشان از هر گونه آلودگی دوری كرده و همواره جزء بندگان شایسته خدا بوده اند.

اما در هر حال به یقین انتخاب هر فرد به عنوان امام فقط به خاطر شایستگی های ذاتی او بوده و هیچ ضرورتی بر انتخاب فرزند امام قبلی نیست.

همین امر در خصوص امام حسن علیه السلام  اتفاق افتاد؛ بعد از شهادت حضرت به جای فرزندانش، برادر بزرگوارش امام حسین علیه السلام به عنوان امام معرفی شد؛ اگر ما فرزندان امام حسین عليه السلام را امام می‏دانیم، به خاطر این است كه امامت آنان توسط خدا تعیین شده، نه بدین لحاظ  است كه امامت، امری موروثی است و پس از یك امام باید به فرزند وی منتقل گردد.

اگر خداوند، پس از امام حسین، فرد دیگری را امام قرار داده بود، بر ما لازم بود كه امامت وی را بپذیریم و اصراری بر بقای امامت در این خاندان نداشتیم.

در میان فرزندان امامان نیز پسرانی وجود داشتند كه انسانهای نیك بودند؛ مانند: حضرت ابوالفضل، اما عهدهدار مقام امامت نبودند؛ زیرا از تمامی شرایط لازم برای برعهده گرفتن این مقام برخوردار نبودند. آن ها خود بر این حقیقت آگاه بودند و هیچ گاه هم ادعای امامت نداشتند، یا به عنوان این كه ارثی از پدر باشد، مانند فرزندان پادشاهان به نزاع برنمیخاستند؛ اگر هم كسی چون جعفر كذاب، ادعای امامت كرد، از طرف شیعیان ، كذب او آشكار شد! زیرا نشانههای امامت را در او نمیدیدند، اگر چه فرزند امام بود، و امام قبلی هم بر امامت او تصریح نكرده بود.

در نتیجه امامت، انتخابی از پیش تعیین شده است؛ امام قبلی هم تنها مسئولیت معرفی امام بعدی را داشت، نه این كه بعد از فوت امام قبلی، امامت همچون منصبی اجتماعی به فرزند او اعطا و او دارای این مقام می شد.

در جمع بندي نهایی بايد گفت :

نقطه ضعف موروثي بودن يك مقام آن است كه اين مسئوليت قابل انتقال به افراد گوناگوني باشد و توده جامعه يا نخبگان جامعه بتوانند چنين فردي را انتخاب نمايند؛ اما بي دليل اين حق از ديگران سلب شود و مقام تنها به خاطر نسب و نژاد خانوادگي در اختيار فرد معيني يا خاندان خاصي قرار داشته باشد، نه در مواردي كه اصولا چنين امكان و زمينه انتخابي براي مردم وجود ندارد و اين انتخاب از جانب خداوند صورت پذيرفته و امامان قبلي تنها واسطه معرفي فرد منتخب خداوند به توده جامعه باشند .

 

 پی نوشت ها:

1. محسن خرازی، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقائد الامامیه، ج 2، ص 111ـ 113 ، انتشارات مركز مديريت حوزه علميه قم ، 1411 ه ق .

2. انعام (6) ، آیه 124.

چرا بعد پيامبر به امام معصوم نياز داريم كه مورد تاييد خدا و پيامبر (ص)
بنابراين همانگونه كه براي ابلاغ و بيان وحي نياز به پيامبر است, براي تبيين وتفسير خطاناپذيري از اصول و فروع دين به انسان عالم به علم نيازمند است.

چرا بعد پيامبر به امام معصوم نياز داريم كه مورد تاييد خدا و پيامبر (ص) باشد؟

خداوند حكيم غرض از بعثت وارسال پيامبران الهي را هدايت مردم به سوي سعادت و كمال قرارداده است. در صورتي اين هدف تامين مي شود كه افزون به وجود برنامه و دستورالهي, مجري و مفسر خطا ناپذير هم داشته باشد و الا بعد از رحلت پيامبران الهي دين الهي بدست مردم مي افتاد و در مرور زمان دچار كمبودي و كاستي يا افزايش و انحراف خواهد مردم بعد از انحرافات ايجاد شده قادر نيست كه راه حق و راستين سعادت را از راه دروغ وانحرافي باز شناسد.

بنابراين همانگونه كه براي ابلاغ و بيان وحي نياز به پيامبر  است, براي تبيين وتفسير خطاناپذيري از اصول و فروع دين به انسان  عالم به علم نيازمند است و الا موجب مي شود كه هدف از بعثت پيامبران الهي تامين نشود.

در واقع آيين پاك و شريعت ناب پيامبر براي زمان محدودي نيامده، بلكه تا روز قيامت ضامن سعادت و رستگاري پيروان و رهروان خود است. لذا حفظ اين آيين واجب است. از سوي ديگر، پاسداري از شريعت در صورتي امكان پذير است كه حافظ و نگهبان و پاسدار آن، شرايط لازم و كافي براي حفظ آن را داشته باشد; يعني كسي كه مسئوليت حفظ شريعت را به عهده دارد، بايد بتواند شريعت را بدون كم ترين تغيير و تحريف حفظ نمايد و براي مكلفان بيان كند.

در نتيجه بايد گفت:

1. شريعتي كه پيامبر آورده است بر عموم مكلفان تا روز قيامت واجب است; پس پيوسته به حافظي نياز دارد كه بدون هرگونه تغيير و تحريفي آن را براي مكلفان بازگويد; زيرا در غير اين صورت، تكليف به ما لا يطاق لازم خواهد آمد.

2. آن ناقل و حافظ بايد معصوم باشد; زيرا در غير اين صورت احتمال تغيير و تحريف در شريعت وجود دارد; لذا براي مصون ماندن آن از تغيير و تحريف، چاره اي جز اين نيست كه حافظ آن مصون از هر خطا و گناه و اشتباه باشد و او كسي جز معصوم نيست.(1)

البته براي ضرورت عصمت در امام دلائل ديگري وجود دارد كه براي رعايت اختصار از ذكر آنها خود داري مي كنيم. و از آنجا كه عصمت امري دروني است شناخت فرد معصوم جزء از راه غيب امكان پذير نيست و كسي مي تواند معصوم را شناخته و معرفي كند كه خود آگاه به باطن افراد باشد لذا خداوند فرد را شناخته و براي ابلاغ به پيامبر معرفي مي كند.

پي نوشت ها :

1. بحراني، ابن ميثم، قواعد المرام، چ كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، چ 2، ص 178

آیا در قرآن صراحتا به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام (ص) اشاره شده است؟
علاوه بر اينكه بر خاتميت پيامبر (ص) در آيات قرآن كريم تصريح شده است آيات متعددي وجود دارد كه مي توان خاتميت پيامبر (ص) را از آنها برداشت نمود.

آیا در قرآن صراحتا به خاتمیت پیامبر گرامی اسلام-صلی الله علیه و آله وسلم- اشاره شده است؟ و اگر پاسخ مثبت است لطفا آیات مربوطه را نیز ذكر كنید.اگر هم صریح مطرح نشده است و این مطلب از بعضی از آیات نتیجه می شود آن آیات را با استدلالی كه برای نتیجه گیری به كار می رود برایم بنویسید. پیشاپیش از راهنمایی شما سپاسگزارم

علاوه بر اينكه بر خاتميت پيامبر (ص) در آيات قرآن كريم تصريح شده است آيات متعددي وجود دارد كه مي توان خاتميت پيامبر (ص) را از آنها برداشت نمود.

يكي از آياتي كه به صراحت به اصل خاتميت اشاره دارد اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

« ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً »(1)

«محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است»

هر چند اين آيه در مقام تبيين جواز ازدواج پيامبر (ص) با همسر مطلقه فرزند خوانده اش، زيد، است اما در ضمن، مسأله خاتميت را نيز مطرح كرده است. يكي از عادات رايج قبل از اسلام خودداري شخصي از ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده خويش بود. خداوند براي آنكه اين رسم نادرست منسوخ گردد به پيامبر (ص) امر كرد كه با همسر طلاق داده شده زيد ازدواج كند. سپس در این آيه به اين مطلب اشاره مي شود كه هيچ يك از مردان زمان پيامبر (ص) فرزند حقيقي او نيستند و زيد نيز صرفا پسر خوانده - و نه فرزند حقيقي- پيامبر (ص) است و از اين رو ازدواج با همسر او پس از طلاق مانعي ندارد.

بنابراين ابتداي آيه مربوط به مباحث فقهي و تاريخي است اما تعبير «خاتم النبيين» كه در ذيل آيه آمده تصريح به خاتميت پيامبر (ص) دارد. مطابق قرائت مشهور «خاتم» به فتح تاء و به معناي انگشتر است ولي چرا براي انگشتر واژه اي از ريشه ختم ساخته شده است.

دليل اين مطلب آن است كه در گذشته معمولا پايانِ نامه ها يا درپوش طومارها را با انگشتر مهر مي كردند و از آن رو به آن خاتم مي گفتند . به قول اديبان «خاتم» به معناي «ما يختم به» است يعني چيزي كه بوسيله آن ختم مي شود بر اين اساس خاتم النبيين يعني «من يختم به النبوه» يعني كسي كه نبوت به او  پايان مي پذيرد.

پس مفاد اين بخش از آيه شريفه اين است كه سلسله انبياء با آمدن پيامبر اسلام (ص) خاتمه يافته است.

علاوه بر اين آيه از آيات متعددي كه دلالت بر جهاني بودن دعوت پيامبر (ص) دارند جاودانگي و خاتميت رسالت ايشان را مي توان برداشت نمود.

به عنوان مثال در يكي از اين آيات مي خوانيم:

« تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً » (2)

 «زوال ناپذير و پر بركت است كسي كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا بيم‏دهنده جهانيان باشد.»

از اين آيه خاتميت اسلام را مي توان برداشت نمود زيرا تعبير «عالمين» اختصاص به زمان خاصي ندارد بنابراين تا زماني كه عالم دنيا بر قرار است هر امتي كه در هر جا ظهور يابند جزء عالمين خواهند بود و پيامبر (ص) نذير و هشدار دهنده آنها نيز خواهد بود.

آيه ديگري كه مي توان بدان استناد نمود اين آيه است كه خداوند متعال مي فرمايد:

«... وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغ...»(3) « اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم»

عموميت و شمول لفظ «من بلغ» شامل همه انسان هاي موجود در زمان پيامبر (ص) و همچنين همه انسان هايي كه در آينده  مي آيند مي شود و اين معنا، همان خاتميت دين اسلام و رسالت پيامبر اسلام (ص) مي باشد.

البته ناگفته نماند كه طرح مسأله خاتميت به قرآن اختصاص ندارد بلكه روايات متعددي بر اين مسأله دلالت دارد كه در منابع روايي نقل شده است. به عنوان نمونه در يكي از اين روايات به نقل از رسول خدا خطاب به حضرت علي (ع) مي خوانيم:

 « يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‏ » (4)

« ‏اي علي منزلت تو نسبت به من همانند جايگاه و منزلت هارون است نسبت به موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد بود».(5)

پي نوشت ها:

1. أحزاب(33) آيه 40.

2. فرقان(25) آيه 1.

3. أنعام(6) آيه 19.

4. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362 ش، ج2، ص 572.

5. براي مطالعه تفصيلي بحث خاتميت ر.ك: شهيد مطهري، كتاب ختم نبوت، انتشارات صدرا و آيت الله مصباح يزدي، معارف قرآن، بخش راهنما شناسي، انتشارات موسسه امام خميني، از ص 177 تا ص 189

آیا پیامبران وجود داشته اند یا ساخته ذهن بشرند؟
وجود پيامبران از مواردي است كه تاريخ به آن گواهي داده، قرائن و دلائل فراواني براي آن وجود دارد.

آیا پیامبران وجود داشته اند یا ساخته ذهن بشرند؟

وجود پيامبران از مواردي است كه تاريخ به آن گواهي داده، قرائن و دلائل فراواني براي آن وجود دارد حال با اين دليل و قرائن  متعدد تاريخي،شك در اصل آن معنا ندارد لذا در بسياري از موارد به شواهد و قرائن موجود از جمله اخبار گذشته اعتماد كرده و يقين حاصل مي كنيم آنچنانكه بسياري از از امور تاريخي مثل جريان مغول ها را انسانهاي اين دوره درك نكرده اند. اما به وجود آن يقين دارند

اگر خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید نوعی تبعیض نیست؟
این سوال منحصر در مساله هدایت نیست، بلكه در طرف مقابل یعنی ضلالت هم مطرح است،

آیا اگر خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید نوعی تبعیض و تفاوت گرایی پیش نمی آید؟

این سوال منحصر در مساله هدایت نیست، بلكه در طرف مقابل یعنی ضلالت هم مطرح است، زیرا در نگاه اولیه به برخی از آیات قرآن این گونه برداشت می شود كه اسباب هدایت و ضلالت به دست خدای متعال است . اوست كه طبق تشخیص خود ، هر كه را بخواهد در مسیر  هدایت و یا ضلالت  قرار می دهد، در نتیجه دیگر تكلیف انسان ها معنایی ندارد، یا در هدایت برخی به راه راست نوعی تبعیض و بی عدالتی رقم خورده است ؛ اما در واقع چنین نیست  . رمز كار در تبیین درست حقیقت هدایت و ضلالت و اقسام آن است .

 هدایت و گمراه كردن الهی بر دو قسم است:

1. ابتدایی.

 2.  جزایی (پاداشی و كیفری).

هدایت ابتدایی از اوصاف حضرت حق می‏باشد. امری عمومی و همگانی است و شامل همه بندگان می شود؛ همان طور كه خداوند می‏فرماید:

 "ما راه را به او (انسان) نشان دادیم، خواه شاكر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس!"(1) خدا راه راست و مسیر صحیح را به انسان نشان می‏دهد . به اصطلاح "ارائه طریق" می‏كند. بر این اساس وقتی خداوند از روی لطف و مهربانی خود درمقام هدایت همه است ، اضلال ابتدایی (گمراه كردن بی دلیل بندگان) نمی‏تواند در حق او صحیح باشد.

منظور از گمراه كردن ابتدایی آن است كه خدا با وضع قوانین بد و باطل و عدم بیان حقیقت و رها كردن آدمی به حال خود، زمینه گمراهی انسان در طول حیاتش را فراهم كند. بر این اساس می توان دریافت كه یقینا اضلال ابتدایی از جانب خداوند وجود ندارد . خدا انسان را در مسیر سعادت راهنمایی كرده و راه خوشبختی و كمال را به او نشان داده و می دهد(هدایت ابتدایی) .

اما قسم دوم از هدایت و ضلالت ،هدایت و گمراهی جزایی (پاداشی و كیفری) است. هدایت پاداشی آن است كه بنده بعد از هدایت ابتدایی كه از خداوند دریافت كرد،  با حسن اختیار، حق را پذیرفته و به آن عمل كرده و ضمن ایمان به خدا، در مسیر بندگی قدم بردارد. در مورد این شخص خدا هدایتی ویژه با نام "هدایت پاداشی" دارد كه به معنای رساندن به هدف و مقصد نهایی می‏باشد.

پس در حقیقت بنده با ایمان خود زمینه این نوع هدایت را با اعمال صالح فراهم می‏سازد. با این توضیح منافاتی بین این نحوه از هدایت الهی و اختیار انسان یافت نمی‏شود. خدا می‏فرماید: "كسی كه اهل تقوا و پرهیزگاری باشد و جزای نیك (الهی) را تصدیق كند، ما او را در مسیر آسانی قرار می‏دهیم".(2)

در مقابل اضلال كیفری آن است كه انسان بعد از هدایت ابتدایی الهی و فرستادن كتب آسمانی و پیامبران و امامان، باز كفر ورزیده و در راه الهی قدم برندارد و به حق رهنمون نشود. در این صورت با اضلال كیفری الهی از این شخص سلب توفیق شده و رحمت خاص الهی كه ویژه صالحان است، از او منع شده و به حال خود رها می شود و این دقیقاً معنای "یضلّ من یشاء" می‏باشد. خدا می‏فرماید: "اما آن كس كه بخل ورزد و بی نیازی طلبد و پاداش (نیك) الهی را انكار كند، به زودی او را در مسیر دشواری قرار می‏دهیم". (3)

در حقیقت این اشخاص با اختیار خود زمینه شقاوت و دوری از عنایت های ویژه برای هدایت و رسیدن به مطلوب را برای خود فراهم ساخته‏اند. (4)  به مرتبه اي رسيده اند كه در اصطلاح  مرتبه انكار مطلق و عناد و لجاج محض و غير قابل برگشت يا همان« طبع» (مهر خوردن بر قلب) خوانده مي شود .

در آیات زیر دقت كنید :

 "فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا(5)؛در دل های شان مرضي است و خدا بر مرض شان افزود" .

 "یضل به كثیرا و یهدی به كثیرا و ما یضل به الا الفاسقین(6)؛[خدا] بسیاري را با آن گمراه و بسیاري را با آن راهنمایي مي‏كند  [ولي] جز نافرمانان را با آن گمراه نمي‏كند" .

  "كذالك یضل الله من هو مسرف مرتاب؛(7)این گونه خدا هر كه را افراط گر شكاك است، بي راه مي‏گذارد" .

  "یضل الله الكافرین(8) ؛ خدا كافران را بي‏راه مي‏گذارد ".

  "فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم(9)؛پس چون [از حق] برگشتند ، خدا دل های شان را برگردانید و خدا مردم نافرمان را هدایت نمي‏كند " .

در همه آیات فوق اول گمراهی اختیاری خود كافران ذكر شده، بعد گمراهی كیفری خداوند یادآوری گردیده  . در مورد هدایت نیز همین گونه است . اول هدایت اختیاری خود افراد و بعد هدایت پاداشی خداوند ، دقت كنید:

  "یزید الله الذین اهتدوا هدی(10)؛ خداوند كساني را كه هدایت‏یافته‏اند، بر هدایت شان مي‏افزاید" .

  "و من یؤمن بالله یهد قلبه(11)   ؛ كسي كه به خدا بگرود، دلش را به راه آورد" .

  "یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتكم كفلین من رحمته و یجعل لكم نورا تمشون به؛(12)اي كساني كه ایمان آورده‏اید!  از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا از رحمت‏ خویش شما را دو بهره عطا كند و براي شما نوري قرار دهد كه به [بركت] آن راه سپرید"  .

  "یثبت الله الذین امنوا بالقول الثابت(13)؛خدا كساني را كه ایمان آورده‏اند در زندگي دنیا و در آخرت با سخن استوار ثابت مي‏گرداند" .

بنا بر این خدا خواسته همه انسان ها به اختیار خود ایمان بیاورند و همه را به راه ایمان هدایت كرده است . آنان كه راه گمراهی پیش بگیرند ، عنایات خود را از آنان دریغ می دارد . آنان به كفر بیش تر فرو می روند . دریغ داشتن هدایت پاداشی نتیجه سرپیچی از فرمان خداست،  اما آنان كه به دعوت خدا لبیك بگویند، به عنایات خدا نایل شده و بر ایمان شان افزوده گردیده و هدایت پاداشی دریافت خواهند داشت.

بعضی از مفسران در توضیح این موضوع گفته‏اند: همیشه اعمال و كردار انسان، نتایج و ثمرات و بازتاب خاصی دارد، از جمله این كه اگر عمل نیك باشد، نتیجه آن، روشن بینی و توفیق و هدایت بیش تر به سوی خدا و انجام اعمال بهتر است. اگر دنبال زشتی‏ها برود، تاریكی و تیرگی قلبش افزون می‏گردد و به سوی گناه بیش تر سوق داده می‏شود و گاه به سرحد انكار خدا می‏رسد ؛ بنابراین انتخاب راه خوب یا بد، از اول در اختیار ما  است. (14)

 با توجه به مطالب ذكر شده هدایت الهی قراردادن راه سعادت و خوشبختی و كمال در مسیر كسانی است كه به دنبال هدایت‏اند . ضلالت، رها كردن و به حال خود واگذاشتن و محروم كردن از توفیقات و هدایت های خاص  از طرف خداوند، برای كسانی كه به دنبال ضلالت‏اند . چون هر چه در ملك الهی جریان دارد، به اراده خداوند است، پس ضلالت و هدایت كسانی كه راه هدایت و ضلالت را انتخاب نموده‏اند، به اراده خداوند تحقق می‏یابد.

 

پی‏نوشت‏ها:

1. انسان(76) آیه 3.

2. لیل (92) 5 و 7.

3.همان، 8 و 10.

4. آیه الله جوای آملی، تفسیر تسنیم ، انتشارات اسراء ، قم ، ج‏2، ص 520. 

5. بقره(2)آیه 10.

6.همان،آیه26.

7. غافر(40)آیه34.

8. همان،آیه 74.

9. صف(61)آیه 5.

10. مریم(19)آیه76.

11. تغابن(64)آیه11.

12. حدید(57)آیه28.

13. ابراهیم(14)آیه 27.

14.  مكارم شیرازي ، تفسیر نمونه ، دار الكتب الإسلامیه ، تهران، چاپ اول، 1374 ش، ج 1 ص 151

كاری كه خدا انجام می دهد عدل است؟ یا عدل را خدا انجام می دهد؟
عدل الهی از مهم ترین مباحثی است كه پیوسته مورد توجه متكلمان اسلامی بوده است.

كاری كه خدا انجام می دهد عدل است؟ یا عدل را خدا انجام می دهد؟

عدل الهی در دو حوزه تكوین(استواری نظام آفرینش بر اساس عدل و داد و توازن در تر كیب اجزا ) و تشریع(استواری دستورات و تكالیف الهی براساس عدل و داد و عدالت در داوری در روز جزا)، از مهم ترین مباحثی است كه پیوسته مورد توجه متكلمان اسلامی بوده است. عظمت آن، به گونه ای است كه خداوند آن را پشتوانه ای بزرگ برای شهادت به وحدانیت خویش دانسته و فرموده است:

" شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط؛(1)

خدا خود شاهد است بر اينكه معبودي جز او نيست. ملائكه و صاحبان علم نيز شهادت مي‏دهند به يگانگي او و اينكه همواره به عدل قيام دارد" چنان كه در سخن رسول اكرم(ص) آمده است:

 "بالعدل قامت السموات و الارض؛(2)آسمان ها و زمين (به طور كلي هستي) بر اساس عدالت استوار شده است" .

حال آنچه در این میان روشن و مورد توافق همه فرقه های اسلامی است  آن است كه افعال الهی نیكو بوده و دارای نقص و خلل

 نمی باشد. اما اختلاف در تفسیر هر یك از آن هاست،یعنی از آن جا كه  اشاعره، حسن و قبح عقلی را قبول نداشته، بر این باورند هر آنچه خداوند انجام دهد،نیكو است.هر فعلی به خودی خود نه ظلم است ،نه عدل، بلكه ملاك و معیار عدل و ظلم بودن اعمال بستگی به عمل شارع مقدس دارد، هر كاری را خداوند انجام دهد، عین عدل است، هر چند خداوند به افراد مطیع ،كیفر و به گنه كاران، پاداش دهد. از منظر این گروه حسن و قبح افعال ذاتی نیست، بلكه شرعی بوده، اصل عدل نیز شرعی می باشد، نه عقلی.اما امامیه و معتزله در مقابل، بر اساس قاعده حسن و قبح عقلی معتقدند هر آنچه نیكوست، خدا انجام می دهد، یعنی پاره ای از افعال از نظر ذاتی حسن بوده و برخی دیگر نیز قبیح و ناپسند هستند. عقل آدمی با قطع نظر از حكم شارع به صورت مستقل می تواند حسن و قبح برخی افعال را درك نماید; همانند حكم عقل به حسن عدالت و قبح ظلم، از این رو، خداوند امر نمی كند مگر به كارهایی كه حسن و شایسته باشند. نهی نمی كند مگر از كارهایی كه قبیح و ناشایست باشند. احكام شرعی نیز دایر مدار مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری می باشند كه در متعلقات آن ها موجودات است .روی همین اصل هر چیزی كه در واقع دارای مفسده باشد، شارع نهی می كند ،چون كار قبیح و ناپسند از او سر نمی زند. بنا بر این معتقدیم خداوند عادل بوده و "عدل را خدا انجام

 می دهد. برای اختصار  پاسخ به برخی از دلائل امامیه در این زمینه اشاره می كنیم:

1- همه ما انسان ها با صرف نظر از تعاليم شرعي و ديني به روشني درمي يابيم كه برخي از افعال زشت و بد هستند و بعضي نيكو و خوب؛ مانند حسن عدل و راستگويي و قبح ستم و دروغگويي. در اين مسأله بين پيروان اديان آسماني و منكران آن هيچ اختلافي نيست. بدين ترتيب روشن مي گردد كه درك كننده حسن و قبح افعال، عقل عملي انسان ها است، كه در پيروان شرايع و منكران آن مشترك است. 

2- انكار حسن و قبح عقلي افعال، انكار حسن و قبح شرعي نيز هست؛ زيرا اگر حسن و قبح افعال را نشناسيم ،حكم به قبح دروغ گويي و حسن راستگويي نمي كنيم، بنابراين نمي توانيم به راستي و مطابق با واقع بودن وعده و وعيدهاي خداوند حكم كنيم. وجود بهشت و ثواب نيكوكاران و جهنم و عذاب بدكاران را باور كنيم. چرا كه ممكن است اين اخبار دروغ باشد . دروغ بودن آن ها نزد شارع مقدس، نيكو بوده است.اما اگر حسن و قبح افعال را عقلي بدانيم، هيچ گونه نتيجۀ نادرستي را همراه نخواهد داشت؛ چون صدق كلام خداوند متوقف بر قبح عقلي كذب است و با اثبات كلام خداوند صدق آن نيز ضرورتاٌ اثبات مي شود.

 چنانچه حسن و قبح عقلي را نپذيريم، اگر پيامبري بگويد: دروغگويي قبيح و زشت است، نمي توان سخنش را باور كرد، زيرا چه بسا دروغ مي گويد حتي پيامبري او را نيز نمي توان باور كرد، چون بر اساس نفي حسن و قبح عقلي، خلاف حكمت بر خداوند ناپسند نيست . تصديق دروغگو نيز قبيح نيست. بعيد نيست كسي به دروغ ادعاي پيامبري كند و خداوند معجزات را بر دست او جاري سازد و او را تصديق كند. او نيز بسياري چيزها را كه خدا منع نكرده ،براي مردم حرام كرده و چيزهايي را كه به آن امر نكرده ، واجب گرداند. پس با نفي حسن و قبح عقلي همه اين احتمالات ممكن است.          

3-اگر حسن و قبح عقلي صحيح نباشد، لازمهاش آن است كه بتوان عكس قضيه را نيز در موارد حسن و قبح شرعي جايز دانست؛ يعني اگر ستم كردن شرعاٌ قبيح است، ميتواند حسن و نيكو نيز باشد؛ زيرا ذاتاٌ قبيح نيست تا نتوان آن را حسن دانست، بلكه ميتوان به وسيله اعتبار كننده و شارع جايگاهش را عوض كرد و ظلم را نيكو و عدل را زشت شمرد، با اين كه در همه اين موارد، خردمندان به ثبات اين امور حكم ميكنند؛ پس روشن ميشود كه حسن عدل و احسان و زشتي ستمگري و بدكاري و..به دست اعتبار كننده نيست . اگر شارع مقدس هم در اين موارد حكم كند ،حكمش در واقع ارشاد و راهنمايي به آنچه عقل حكم مي كند

 می باشد.

به علاوه آن كه در قرآن كريم و احاديث اسلامي شواهد و دلايل بسيار بر حسن و قبح عقلي يافت مي‎شود كه برخي را يادآور مي‎شویم:

1. قرآن كريم آشكارا بيان كرده است كه مشركان عصر رسالت با اين كه به شريعت اسلام ايمان نداشتند،به زشتي برخي از كارهايي كه انجام مي دادند، اعتراف مي كردند. هرگاه مورد اعتراض قرار می گرفتند، به عمل نياكان خود كه به زعم آنان مطابق امر الهي بوده است، اعتذار می جستند. قرآن در رد پندار آنان مي فرمايد: خداوند به كار ناروا دستور نمي دهد. چرا چيزي را كه نمي دانيد ،به خدا نسبت مي دهيد:

"وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَي اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون؛(3)

و چون كاري زشت كنند گويند :پدران خود را چنين يافتيم و خداي مان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتي دستور نمي‏دهد. آيا به خدا چيزي نسبت مي‏دهيد كه نمي‏دانيد". دلالت آيه بر اين كه برخي از افعال در نفس الأمر متصف به قبح مي باشند، و عقل بشر قبح و زشتي آن ها را درك مي كند، آشكار است.

2. قرآن كريم به اين دليل معاد را لازم مي داند كه نفي آن مستلزم عبث بودن آفرينش انسان است. يعني قبح فعل عبث را امري مسلم دانسته و براساس اين كه خداوند از فعل عبث منزه است، بر ضرورت معاد استدلال مي كند:أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُون؛(4)آيا چنين پنداشتيد كه ما شما را به عبث و بازيچه آفريده‏ايم و هرگز به ما رجوع نخواهيد كرد؟!

در میان روایات هم روایات فراوانی وجود دارد كه دلالت می كنند بر اینكه ملاك،همان حسن و قبحی است كه در خود افعال یافت می شود و عقل انسان می تواند برخی از آن ها را درك نماید ،مثلاً  امام علی(ع) خطاب به فرزند خود امام حسن (ع)فرمود:

لم یأمرك الاّ بحسن و لم ینهك الاّ عن قبیح؛(5) خدا تو را جز به نيكوكاري فرمان نداده، و جز از زشتي‏ها نهي نفرموده است.

 امام صادق(علیه السلام)در ضمن حدیثی می فرماید: «فباالعقل عرف العباد خالقهم... و عرفوا به الحسن من القبیح؛(6)با عقل است كه بندگان خالق خود را مي شناسند...و با عقل خوبي و بدي را مي شناسند».

 

پی نوشتها:

1. آل عمران (3)آیه 18.

 2. عوال اللالي، ابن ابي جمهور احسايي، چ سيد الشهداء، قم 1405 ه ق، ج 4، ص 102.   

3. اعراف(7)آیه 28.

4. مومنون(23)آیه 115.

5. سيد رضي ،نهج البلاغه،ترجمه دشتي،چ مشهور،قم 1379،نامه 31 ص 527.

6.  ثقة الاسلام كلینی، اصول كافی، چ دار الكتب الاسلامیة، تهران،  1365 ه ش،ج 1، ص29

چرا شریعت دین اسلام از باقی ادیان سخت تر است؟
بر خلاف تصور رایج برخی از افراد اسلام دینی ساده و آسان است؛ این موضوع را هم در احكام و تكالیف فردی و هم در احكام اجتماعی آن می توان یافت.

چرا شریعت دین اسلام از باقی ادیان سخت تر است؟ آیا می توان مسلمان بود ولی مثلا نماز نخواند؟

بر خلاف تصور رایج برخی از افراد اسلام دینی ساده و آسان است؛ این موضوع را هم در احكام و تكالیف فردی و هم در احكام اجتماعی آن می توان یافت. به طور كلی اسلام  نسبت به ادیان ابراهیمی از تكالیف ساده تر و آسان تری برخوردار است؛ به همین خاطر پیامبر در پاسخ رفتار عده ای كه برای رسیدن به كمال و مقام قرب الهی، راه رهبانیت مسیحی را پیشه گرفتند و خود را از كامجویی دنیوی محروم كردند، فرمود :

 «لم یرسلني اللّه بالرهبانیة و لكن بعثني بالحنیفةالسهلة السمحة؛ خداوند مرا به گوشه گیري و انزوا برای رسیدن به سعادت و كمال و ملكوت مبعوث نكرد، بلكه به آییني پاك و آسان و با گذشت برانگیخت ». (1)

 استاد مطهری می نویسد: اسلام ـ به تعبیر رسول اكرم ـ شریعت سمحه و سهله است. در این شریعت به حكم این كه(سهله) است، تكالیف دست و پاگیر و شاق و حرج آمیز وضع نشده و به حكم این كه(سمحه) است، هر جا كه انجام تكالیفی، توأم با مضیقه و در تنگنا واقع شدن گردد، تكلیف ملغی می شود. (2)

در آیات قرآن نیز بر این مسئله تأكید شده كه تكالیف انسان ها در اسلام بر اساس توانایی و قدرت آن ها تعیین می­شود و عسر و حرج در آن وجود ندارد: " لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها(3)خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش، تكليف نمي‏كند.» در جاهای دیگر نیز می فرماید كه خداوند در دین برای شما سختی قرار نداده است: « َ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَج(4)  در دين (اسلام) كار سنگين و سختي بر شما قرار ندارد.»

آنچه به نظر می­رسد كه احكام دین اسلام را در نسبت با ادیانی مانند مسیحیت سخت جلوه داده، آن است كه متأسفانه مسیحیت امروزی با مسیحیت اصیل بسیار فاصله گرفته ،بخش احكام و تكالیف در دین مسیحیت بسیار كمرنگ و حتی حذف شده و یا عده كمی مانند راهبان به آن ها عمل می كنند.

آنچه در نگاه  مردم از آئین­های دیگر مانند مسیحیت وجود دارد، رفتار و اعتقادات پیروان این آئین­ها است، نه آنچه در متن شریعت آن ها وجود دارد. در متن شریعت و دین آن ها اعمال عبادی سخت و قوانین مشكلی وجود دارد كه بسیاری از آن ها امروز اصلا قابل اجرا نیست و با اوضاع اجتماعی جهان معاصر همخوانی نمی­كند؛ به همین خاطر  بسیاری از آن ها یا به مرور زمان از متون دینی حذف شده، یا برای عده خاصی مانند كشیشان و راهبان باقی مانده و پیروان دیگر، بسیاری از آن ها را به كنار نهادند كه می­توان از جمله به موضوع حجاب و سخت بودن شرایط توبه اشاره كرد. 

اما در مورد نماز باید عرض كنیم كه ماهیت اسلام مجموعه ای از اعتقادات و باورها است در كنار دستوراتی عملی كه هم حوزه اخلاقیات و روابط اجتماعی و حوزه شریعت و عملكرد انسان در قبال خود و خدا و دیگران را در بر می گیرد.

در این میان برخی دستورات و تكالیف جنبه ریشه ای و پایه ای دارند كه در ماهیت دین داری بر آن ها تاكید بسیاری شده است كه یكی از مهمترین موارد در این خصوص نماز است؛ تا جایی كه گفته شده شرط قبولی سایر اعمال قبولی نماز است. امام محمد باقر(ع)می فرماید: «اول ما یحاسب به العبد الصلاه، ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها؛ (5) اولین چیزی كه بنده در مورد آن مورد محاسبه قرار می گیرد، نماز است؛ اگر پذیرفته شد، سایر اعمال نیز پذیرفته می شود. اگر مردود شد، سایر اعمال نیز مردود می گردد ».

 اما به طور كلی نماز نخواندن شخصی كه می خواهد مسلمان باشد، به دو نحو است:

گاهی وجوب نماز را منكر است با اینكه می دانیم نماز از ضروریات دین است. بر این اساس این فرد منكر ضروری دین است و منكر ضروری دین كافر است. اما اگر كسی با اینكه معترف به وجوب نماز است، سستی و كاهلی می كند و نماز نمی خواند یا گاهی می خواند و گاهی نمی خواند چنین فردی می تواند مسلمان فرض شود. اما مسلمانی كه گناهی بسیار بزرگ یعنی ترك نماز را بر دوش می كشد و چه بسا بواسطه همین گناه همه اعمال نیك دیگرش را نیز فنا نماید.

دلیل این امر آن است كه در چندین آیه قرآن، مهم‏ترین مسئله پس از شناخت خداوند و ایمان به او، برپا داشتن نماز شمرده شده است‏. (6)

امام صادق (ع) نیز می‏فرماید: پس از شناخت خداوند هیچ عملی نیست كه با نماز برابری كند. (7) برخی از احادیث بر این نكته تأكید ورزیده‏اند كه نماز اساس و پایه اصلی دین و ایمان است؛ پایه‏ای مركزی كه در وسط خیمه قرار می‏گیرد و اگر برداشته شود، خیمه فرو می‏ریزد. (8)

 ریشه همه روایات را می توان در همین حقیقت یافت كه نماز در عین اینكه عامل پایداری ایمان واستمرار بندگی در وجود انسان است، عامل برقراری دین و حفظ نمادهای دینی در متن جامعه و بقای دین در طول تاریخ است.

هشام بن حكم از امام صادق(ع) پرسید: چرا نماز واجب شد، در حالی كه هم وقت میگیرد و هم انسان را به زحمت میاندازد؟ امام فرمود: "پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت نمودند. عده ای هم دین آنان را پذیرفتند، امّا با مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان رفت. خداوند اراده فرمود كه اسلام و نام پیامبر زنده بماند و این از طریق نماز امكان پذیر است"، (9) یعنی علاوه بر آن كه نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مكتب و احیای دین هم هست.

شاید به همین دلیل بود كه پیامبر ص در ابتدای اسلام در مقابل درخواست عده ای كه گفتند حاضریم به تو ایمان بیاوریم به شرطی كه نماز نخوانیم حضرت نپذیرفت و فرمود :«إِنَّهُ لَا خَيْرَ فِي دِينٍ لَا رُكُوعَ فِيهِ وَ لَا سُجُود (10) خیری در دینی كه در آن ركوع و سجود در آن نباشد نیست».

 

 پی­نوشت­ها:

1. كافی، ج 5، ص 494.

2. شهید مطهری، مجموعه آثار، نشر صدرا تهران 1374ش، ج 2، ص 241 با تلخیص.

3. بقره(2) آیه 286 .

4. حج (22) آیه 78.

5 محمد مهدی ری شهری، میزان الحكمه، نشر دار الحدیث قم 1416ق، ج5 ، ص374 .

6.  بقره (2) آیه 3؛ نساء (4) آیه 162؛ توبه (9) آیه 18.

7.  محمد باقر مجلسی  بحارالانوار، نشر دار الاحیا التراث العربی بیروت 1403 ق، ج 82، ص 225.

8.  همان، ص 218 و 223 و 227.

9.  شیخ صدوق  علل الشرایع، نشرموسسه دار الحجه، قم  131 ق ج 2، ص 10.

10. بحار الانوار همان ، ج 18، ص 203

چرا مسیحی ها مسلمان نشدند؟
در مورد دلایل عدم پذیرش اسلام از جانب پیروان سایر ادیان نكات متعددی قابل طرح است.

با توجه به برتری دین مبین اسلام ، چرا مسیحی ها مسلمان نشدند؟

 در مورد دلایل عدم پذیرش اسلام از جانب پیروان سایر ادیان نكات متعددی قابل طرح است. مانند این احتمالات:

1. بسیاری از مسیحیان همانند پیروان سایر ادیان های آسمانی از این حقیقت بی اطلاع هستند كه می بایست پیرو پیامبر الهی بعدی گردند. یا گزینه ای به عنوان پیامبر اسلام به عنوان پیامبر بعدی بر ایشان وجود دارد. در واقع به دلیل انحراف و تحریف در منابع مسیحی این عقیده غلط در بسیاری از مسیحیان وجود دارد كه عیسی مسیح به طور مجدد باز خواهد گشت و در نتیجه تا زمان بازگشت مسیح آنان تصور وجود دین و پیامبر جدید را هم ندارند.

 علائم ظهور عیسی مسیح در آخرالزمان یا آیات خبر دهنده آمدن دوم مسیح، در كتاب مقدس مسیحیان به طور مكرر آمده است؛ مثلا در انجیل مرقس باب 13 آیة 6 و همچنین در انجیل لوقا باب 21، آیة 8 آمده است، آنجا كه عیسی می فرماید: «بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت من مسیح هستم، ولی دنبال آنها نروید»

در كتاب مقدس در مورد آینده جهان آمده: «عیسی به شاگردانش گفت: مواظب باشید كسی شما را گمراه نكند! بسیاری بنام من آمده، خواهند گفت من مسیح هستم و بسیاری را گمراه خواهند كرد، جنگ ها و اخبار جنگ ها را خواهید شنید، مضطرب نشوید، زیرا كه وقوع این همه لازم است، لیكن هنوز انتها نیست، قومی با قومی، مملكتی با مملكتی جنگ خواهند كرد. قحطی ها، وباها، زلزله ها پدید خواهند آمد؛ اما همة اینها آغاز دردهاست» . (1)

روشن است وقتی چنین آیاتی به بازگشت مجدد مسیح تعبیر می شود و این عقیده در زمره عقیده قطعی مسیحیان ترویج می گردد، توده افراد در جامعه مسیحی هیچ انگیزه ای برای مطالعه و مراجعه به پیامبران احتمالی بعدی و تامل در معجزات و شواهد و قرائن درستی یا نادرستی ادعای آنان ندارند.

2 - برخی ممكن است به حقانیت دین اسلام آگاه باشند، لیكن به جهت عناد و لجاجت حاضر به پذیرش آن نیستند ؛ قرآن در مورد این دسته از افراد به صراحت در قرآن فرموده است:

« الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون (2) كساني كه كتاب آسماني به آنان داده‏ايم، او [پيامبر] را همچون فرزندان خود مي‏شناسند (ولي) جمعي از آنان، حق را آگاهانه كتمان مي‏كنند! »

این آیه نشان می دهد كه عده ای از اهل كتاب و پیروان ادیان دیگر در زمان رسول خدا نیز به درستی حقانیت و نبوت آن حضرت را می دانستند و نشانه های پیامبر آخرالزمان را در آن حضرت می دیدند، اما در عین حال عالمانه و ازروی عناد و لجاج با این عقیده مخافت كرده و به آن حضرت ایمان نمی آوردند. همین قاعده امروز نیز می تواند جریان داشته باشد و البته طبیعی است كه وقتی كسی سال ها به عقیده ای معتقد بوده و نسل در نسل بر اساس درستی آن عقیده اندیشیده و عمل نموده است، نمی تواند به آسانی از آن عقیده دست بكشد.

3 - برخی با وجود اعتقاد به حقانیت دین اسلام، بر این باورند كه پیروی از هر یك از پیامبران الهی و متدین شدن به هر یك از آیین آسمانی مایه رستگاری است؛ این عقیده همان تفكر تكثر گرایی یا پلورالیسم دینی است.

عقیده پلورالیسم دینی هرچند سابقه ای كهن دارد. اما در در دهههای اخیر در جهان مسیحیت و با تبیین دانشمندی به نام "جانهیك" بالا گرفت و به عنوان بك نظریه تدوین گشت. ایشان میدید كه بسیاری از غیر مسیحیها وجود دارند كه تحت تأثیر ادیان دیگر، انسانهایی پاك و بیآزار بار آمدهاند، بنابراین گفت نگوئیم كه مسیح خداست و فقط به وسیله او میتوان به بهشت رسید! چرا كه اگر قرار باشد تنها گروه مسیحیان به بهشت بروند، پس عمل خیر بقیه چه میشود؟

وی تصریح می كند : « اديان كليت هايي هستند كه اشكالي چند بعدي در زمينه ي تجربه ي ديني ، اعتقادات ، متون مقدس ، مناسك ، شيوه هاي زندگي و غيره دارند، اما همه ي آنها متناسب با تاءثيري كه ذات غايي بر حيات انساني دارد، شكل مي گيرند.» (3)

به همین دلیل تفكرات پلورالیستی امروزه در همه جای جهان و بخصوص در جهان مسیحیت رواج یافته و روشن است كه با چنین ایده ای فرد هیچ نیازی به تغییر دین خود نمی بیند، هر چند حقانیت و ارزشمندی و آسمانی بودن دینی جدید برای او مسلم گردد.

4 - البته عمده افراد در جوامع مسیحی به طور كلی روال زندگی خود را به گونه ای قرار داده اند كه در پی یافتن دین بر حق نیستند و تلاش در این زمینه را لازم و مفید ندانسته بلكه از ورود در این عرصه و درگیر كردن ذهن و زندگی پرهیز دارند ؛ این عده به پیروی از پدران و مادران خود به دین اجداد و آبائشان گرایش پیدا می كنند و به آن چه كه اعتقاد دارند، عادت كرده اند و به خاطر تبعات محتمل در تحقیق و تغییر دین حاضر به ورود در این عرصه نیستند.

5 - این نكته را نیز نباید از نظر دور داشت كه تبلیغاتی كه امروزه علیه اسلام و مسلمانان در جریان است، مانند آنكه اسلام دین شمشیر و ترور و خشونت و بی فكری معرفی می شود ، نیز یكی از عوامل مهم در رویگردانی مردم سایر ادیان در تامل و تدبر در مورد اسلام است و البته عوامل مختلف دیگر مانند وضعف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مسلمانان در این موضوع نیز می تواند نقش هایی را داشته باشد.

پی نوشت ها :

1.  انجیل متّی باب 24 آیة 5 و انجیل مرقس باب 13 آیة 6 و انجیل لوقا باب 21 آیه 8 .

2. بقره (2) آیه 146.

3.  مجله معرفت، ش 23، ص 71، مصاحبه اي با جان هيك و سيد حسين نصر

خدا فرموده دين نزد من فقط اسلام است
قرآن می‏گوید:ان الدین عند الله الاسلام؛ (2) دین نزد خدا اسلام است

 خدا فرموده دين نزد من فقط اسلام است و اديان ديگر بعد از پيامبر مورد قبول نمي باشد لطفا دراين باره توضيحي دهيد؟

از نظر اسلام، دین خدا از آدم تا خاتم یكی است و اختلاف در دین وجود ندارد. همه پیامبران به یك مكتب دعوت می‏كرده‏اند. اصول مكتب انبیا كه دین نامیده می‏شود، یكی بوده است.

تفاوت شرایع آسمانی در یك سلسله مسایل فرعی و شاخه‏ای بود، كه به حسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگی‏های فكری و فرهنگی مردمی كه دعوت شده‏اند، متفاوت می‏شد. اما در واقع همه این ادیان و شرایع مختلف، شكل‏ها و صورت های متفاوت از یك حقیقت و در مسیر یك هدف و مقصود بوده اند . 

 تفاوت اساسی ادیان در سطح تعلیمات شان بوده كه پیامبران بعدی به موازات تكامل بشر در سطح بالاتری تعلیمات خویش را القا كرده‏اند؛ مثلاً تعلیمات اسلام در مورد مبدا و معاد و جهان و معارف پیامبران پیشین از نظر سطح تكالیف و عمق معارف نسبت به ادیان قبل تفاوت بسیاری دارد. به تعبیر دیگر بشر در تعلیمات انبیا مانند یك دانش‏آموز بوده كه او را از كلاس اول تا آخرین كلاس بالا بردند.

 از نظر قرآن همه آن چه وجود داشته و پیامبران عرضه كرده‏اند، دین بوده ، نه ادیان، كه نام آن " اسلام" است. البته مقصود این نیست كه در همه دوره‏ها دین خدا با این نام خوانده می‏شد، بلكه مقصود این است كه حقیقت دین، دارای ماهیت تسلیم و عبد محض بودن در برابر خدا است كه بهترین معرف آن لفظ « اسلام» است. (1) از این رو قرآن می‏گوید:

 "ان الدین عند الله الاسلام؛ (2) دین نزد خدا اسلام است".

یا می‏گوید: "ابراهیم نه یهودی و نه نصرانی، بلكه حقجو و تسلیم فرمان خدا (مسلمان )بود". (3)

پس دین خدا كه از طرف پیامبران الهی عرضه شده، یكی بوده است، با آن خصوصیتی كه گفته شد و مردم در دوران‏های پیامبران موظف بوده‏اند از شریعت پیامبر زمان خود كه بر اساس رشد فكری و ظرفیت های انسانی تكامل یافته پیروی نمایند، به لحاظ این كه در آن زمان دین به شكل كامل تر از زمان گذشته عرضه می‏شود تا آن كه این مسیر به دوران خاتمیت و ارائه كامل ترین شریعت و دستور عمل نهایی برای بشر منتهی گردد .

در هر حال با پایان دوران عمل و توجه به تعالیم یك دین به امر خداوند و آمدن پیامبر و شریعت جدید ، دیگر عمل به آن دستورات قبلی عین مخالفت با اراده خداوند و ضد عبودیت و تسلیم در برابر اوست ، در نتیجه در هر مقطع زمانی پیروی از یك دستور عمل مصداق تسلیم و تعبد و بندگی مطلق در برابر خداوند - كه عامل اصلی كمال و سعادت بشر محسوب می شود - است .

پس می توان نتیجه گرفت همه پیروان راستین ادیان آسمانی گذشته در زمان انبیای خود - و حتی كسانی كه با برهان و دلایل قابل قبول نزد عقل و خرد بر دین انبیای گذشته باقی ماندند و از ادیان جدید مطلع نشده یا زمینه تحقیق  برای شان فراهم نشد، ولی در دین خود و پیروی از فرامین شریعت خود صادق بودند -، مسلمان محسوب می شوند و دین و دینداری آن ها در قیامت مورد قبول قرار خواهد گرفت  .هرچند  یهودی یا مسیحی و...بودند.

 با آمدن دین جدید وكامل تر ، هر مومن خداپرستی باید به دین جدید گرویده، لااقل در مورد ادیان احتمالی به بررسی و تحقیق بپردازد. اصرار بر باقی ماندن بر دین گذشته، درجا زدن و مخالفت با دستور الهی وسفارش انبیای پیشین و لجاجت و خلاف تسلیم بودن است .

پس همه ادیان آسمانی برحق هستند؛ اما تنها در زمان خودشان یعنی قبل از ظهور پیامبرِ صاحب شریعت بعدی، دین حق و برگزیده خداوند برای انسان های همان عصر و زمان محسوب می شوند؛ اما در زمان كنونی كه ادیان مختلفی وجود دارند نمی توان همه را بر حق دانست و باید به دنبال دین حق در زمان كنونی ، آن هم به مدد عقل و برهان گشت .

این تحقیق و بررسی دارای لوازم و شرایطی است كه اكنون در مقام بیان آن نیستیم ، اما بعد از تحقق این شرایط و ایجاد بستر مناسب برای این تحقیق، باید به شكلی برابر و مساوی به آموزه های اصیل و مبنایی همه ادیان مراجعه نمود . آن ها را یك به یك بررسی نموده و با هم سنجید ؛ در واقع مهم ترین راهكار در این مسیر مراجعه به منابع اصیل ادیان موجود برای داوری است .

 

پي‏نوشت‏ها:

1. مرتضی مطهری، وحی و نبوت، ص 165، مجموعه آثار انتشارات صدرا ،تهران، 1374 ش ، ج 2 ،ص 181 .

2. آل عمران (3) آیه 19.

3. همان، آیه 67

صفحه‌ها