فهم و تفسير قرآن

قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه...

1. قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه يا ... از اين رو نظم قرآن با نظم كتاب هاي قصه، تاريخ يا ... همساني ندارد و نظم منحصر به فردي است كه قابل تقليد نيست و خداوند در راستاي هدايتگري آيات و سوره ها را با نظم خاصي كه خودش مي داند، نازل كرده است. در اين كتاب در راستاي هدايتگري به مسائل اخلاقي، سياسي، اجتماعي، تاريخي و ... گريزهايي زده و در هر گريزي هدفي منظور بوده كه در گريز ديگر منظور نبوده است از اين رو نظم خاصي يافته است.

2. غالب سوره هاي قرآن بدون شأن نزول خاص از جانب خدا بر قلب پيامبر نازل شده اند تا بر مردم تلاوت كند و آنان را به بينش و اخلاق و رفتار مورد نظر خدا تربيت نمايد و فقط مقدار كمي از آيات احكام و آيات سياسي - اجتماعي و ... شأن نزول دارند كه در كتاب هايي همه اين شأن نزول ها جمع آوري شده است. 

سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآني واقعه يا رويداد يا پرسشي است كه در زمان نزول آيات رخ داده يا مطرح شده و آيه، آيات يا سوره‏اي از قرآن كريم همزمان يا در پي آن نازل شود.

سبب نزول علت تامه براي نزول قرآن نيست بلكه زمينه ساز نزول است.

بنابراين وقوع يك حادثه يا يك سوال خاص، موقعيت مناسب براي نزول آياتي را كه مي بايست نازل شود و در لوح محفوظ بود، فراهم مي ساخت.

البته همه آيات قرآن اين گونه نيست كه به سبب وقوع يك حادثه يا سؤال نازل شده باشد، زيرا بسياري از حوادث و پرسش ها در زمان پيامبر رخ داده، ولي آيه اي در خصوص آن نازل نشده و غالب آيات و سوره ها ابتدا از جانب خدا بر پيامبر براي ابلاغ به امت نازل شده بدون اين كه حادثه خاص يا سؤال معيني پيش آمده باشد.

بنا بر اين نبايد بگوييم اگر حوادث زمان پيامبر(ص) بيش تر بود يا عمر پيامبر كم و زياد مي شد، آيات قرآن هم كم و زياد مي شد، زيرا اين گونه نبوده كه براي هر حادثه اي آيه اي نازل شده باشد.

اين گونه نبود كه در تمام لحظات عمر پيامبر، قرآن و آيه اي بر وي نازل شده باشد، بلكه خداوند معارف خود را ابتداءا يا در پس حوادث و سؤالاتي كه پيش مي آمد و طبق حكمت و مصلحت خود مناسب مي ديد، نازل نموده است. هر آنچه مورد نياز بشر بوده و در سعادت وي نقش داشته، در قرآن كريم نازل شده است. اگر پيامبر مدت بيش تري هم زنده مي ماند و يا حوادث بيش تري هم در زمان پيامبر اتفاق مي افتاد، باعث كم يا زياد شدن آيات قرآن نمي شد زيرا عمر پيامبر يا وقوع يك حادثه، علت تامه براي نزول قرآن نبود و خداوند ميزان آيات و زمان آن ها را انتخاب مي نمود.

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ(1)

آنچه را از كتاب پروردگارت به تو وحي شده، تلاوت كن! هيچ چيز سخنان او را دگرگون نمي‏سازد.

زمينه ساز بودن يك حادثه يا واقعه براي نزول يك آيه، نه در تضاد با لوح محفوظ است و نه در تضاد با اختيار انسان، زيرا آنچه در لوح محفوظ ثبت شده، نشأت گرفته از علم نامحدود الهي به افعال اختياري انسان ها است، مثلا خداوند مي‌دانست كه ابولهب در آينده با اختيار خود اين كارها را انجام مي‌دهد. ابولهب را مصداق بارز و قالب مناسبي براي بيان عاقبت شرك و كفر دانسته و در اين قالب معارف خود را نازل كرده است. اين منافاتي با اختيار انسان ندارد چون آنچه در لوح محفوظ است، سبب انجام فعل، توسط انسان نيست، بلكه همچون خبر دادن از فعل است، منتهي خبري كه قبل از وقوع حادثه است، نه بعد از آن. علت آن هم علم نامحدود الهي است، چرا كه علم خداوند مانند علم ما انسان ها محدود به زمان يا مكان خاصي نيست.

بنابراين مجبور بودن كافران زماني معنا دارد كه آنچه در لوح محفوظ بوده، علت انجام افعال توسط كافران باشد، در حالي كه آنچه در لوح محفوظ بوده، خبر دادن از انجام افعالي است كه كافران در آينده با اختيار خود انجام مي دهند. اگر كافران هم مؤمن مي شدند، آنچه در لوح محفوظ بود، ايمان اين افراد بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. انعام(6) آيه 19.

ظاهرا مراد شما آيه 11 سوره نور است (1) كه به آيه افك معروف شده است.

مسئله إفك در آيات11 تا 16 سوره نور بيان شده و از ظاهر اين آيات و قراين و شواهد استفاده مي‏شود كه در عصر پيامبر (ص) تهمت ناروايي (در مورد عمل منافي عفت) به شخصي زده شده بود كه در جامعه‏ آن روز مدينه آبروي او از اهميت ويژه‏اي برخوردار بوده است به طوري كه گروهي از منافقان تلاش كردند به اين تهمت و شايعه دامن بزنند و به نفع خويش و به زيان جامعه‏ اسلامي از آن بهره ببرند.

مفسران قرآن در مورد اين آيات شأن نزول‏هايي حكايت كرده و گفته‏اند اين تهمت به يكي از زنان پيامبر (ص) وارد شده بود. معمولًا اهل سنت اين حكايت را در مورد عايشه حكايت مي‏كنند به اين صورت كه وي در جنگ بني المصطلق همراه پيامبر (ص) بود و از لشكريان جدا افتاد و روز بعد به همراه يك نفر به لشگرگاه رسيد و منافقان هم‏چون عبداللَّه بن ابي‏سلول در اين مورد شايعاتي ساختند و سبب ناراحتي پيامبر(ص) و اختلاف در جامعه شدند و عايشه بيمار شد و در نهايت اين آيات فرود آمد و او را مبرا دانست.(2)

 و در برخي احاديث شيعه نيز آمده است كه اين آيات در مورد ماريه‏ي قبطيه است كه عايشه در مورد فرزندش ابراهيم گفت كه اين فرزند از جريح قبطي است و پيامبر (ص) علي (ع) را به سراغ او فرستاد و معلوم شد كه جريح آلت مردانگي ندارد.(3)

 البته متن هر دو شأن نزول اشكالاتي دارد كه با شأن پيامبر (ص) و عصمت او ناسازگار است. (4)

در هر صورت و بر فرض كه اين تهمت به عايشه زده شده باشد باز هم اين آيه فضيلتي را براي عايشه اثبات نمي كند. زيرا آيات فوق مي گويد كه عايشه زنا نكرده است. آيا اين امتيازي براي وي به حساب مي آيد؟

 مگر ساير همسران پيامبر  به اين گناه آلوده بودند كه آلوده نبودن عايشه براي او امتيازي محسوب شود؟!

از سوي ديگر وي همسر پيامبر اسلام (ص) بوده و به سبب لزوم حفظ شان پيامبر (ص) لازم بوده كه اين آيات نازل شود و از انتساب اين تهمت هاي ناروا به بيت پيامبر (ص) جلوگيري شود چرا كه حفظ آبروي پيامبر (ص) حفظ آبروي اسلام در طول تاريخ است.

به مناسبت اين بحث لازم است متذكر شويم كه دشمنان اسلام و حاميان تفرقه همانطوري كه هميشه نيت شان به هم زدن وحدت مسلمين و در نتيجه از بين بردن اسلام بوده است، در اين داستان نيز سعي نموده اند كه با ساخته و پرداخته نمودن تهمتي، اجتماع مسلمين را بر هم زنند و شيعيان را متهم كنند به اينكه العياذ بالله به عايشه همسر پيامبر نسبت زنا مي دهند. در حالي كه در هيچ كتابي از كتب معتبر شيعه چنين چيزي به چشم نمي خورد و اين حرف دروغي  بيش نيست چنانچه آلوسي از مفسرين معروف اهل سنت از اين حقيقت پرده برمي دارد و مي نويسد:

« ونسب للشيعة قذف عائشة رضي الله تعالي عنها بما براها الله تعالي منه وهم ينكرون ذلك اشد الانكار وليس في كتبهم المعول عليها عندهم عين منه ولا اثر اصلا.»(5)

«به شيعه نسبت مي دهند كه به عايشه تهمت فحشا مي زنند در حالي كه شيعيان اين امر را شديدا انكارمي كنند و چنين نسبتي را قبول ندارند و كوچكترين اثري از چنين تهمتهايي ( نسبت به عايشه و... ) در كتب معتبر و مورد قبول شيعه يافت نمي شود.»

پي نوشت ها:

1. «إِنَّ الَّذينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظيمٌ» «مسلّماً كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند گروهي (متشكّل و توطئه‏گر) از شما بودند. امّا گمان نكنيد اين ماجرا براي شما بد است، بلكه خير شما در آن است آنها هر كدام سهم خود را از اين گناهي كه مرتكب شدند دارند و از آنان كسي كه بخش مهمّ آن را بر عهده داشت عذاب عظيمي براي اوست.»

2. ر.ك: سيوطي، جلال الدين، الدر المنثور، قم، كتابخانه آية الله مرعشي نجفي، 1404ق، ج‏5، ص 24.

3. ر.ك: بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج‏4، ص 52 .

4. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏14، ص391.

5. آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق، ج‏9، ص 318.

براي روشن شدن مطلب و اين كه هيچ گونه اختلافي ميان اين دو آيه وجود ندارد و هر كدام از اين دو آيه براي مقصودي نازل شده است، مناسب مي باشد هر دو آيه را ذكر و از هر كدام تحليلي كوتاه ارائه و در مورد نكته مورد سوال مطلبي بيان كنيم.

خداي متعال در سوره بقره فرمود:

1."وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابرينَ" (1) سوره بقره،آيه 155

قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها، آزمايش مى‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان!

و در سوره مائده فرمود:

2."إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى‏ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ"(2) سوره مائده،آيه 69

آنها كه ايمان آورده‏اند، و يهود و صابئان و مسيحيان، هر گاه به خداوند يگانه و روز جزا، ايمان بياورند، و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آن ها است، و نه غمگين خواهند شد و اما در مورد آيه اول مطابق با شان نزول و تفاسير مربوطه بايد گفت، مخاطبين آيه همه مسلمانان خصوصا مومنان هستند و اين آيه اولا  مربوط به آزمايش مسلمانان هنگام برخورد با سختي ها  و ابلاغ تكليف به ايشان است كه  در اين جا آيه شريفه ناظر به  جنگ و مشكلات خاص آن مي شود كه هنگام جنگ با كافران بسياري از چيزها از دست مي رود اما به جاي آن بايد صبر كرد تا خداي متعال پاداش صبر را به شيريني بدهد.

(خداي متعال)در اين آيه به مساله" آزمايش به طور كلى" و چهره‏هاى گوناگون آن اشاره مى‏كند و به عنوان يك امر قطعى و تخلف‏ ناپذير مى ‏فرمايد:" به طور مسلم ما همه شما را با امورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ‏ها آزمايش مى‏كنيم" وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ".

و از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى‏فرمايد:" و بشارت ده صابران و پايداران را" وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ".

آن ها هستند كه از عهده اين آزمايش هاى سخت به خوبى بر مى‏آيند و بشارت پيروزى متعلق به آن ها است، اما سست عهدان بى استقامت، از بوته اين آزمايش ها سيه‏ روى درمى‏آيند.(1)

در اين آيه شريفه خداي متعال به صابران در مقابل بلايا و سختي ها، مژده داده است مژده اي كه پاسخ آن را هم در دنيا كه همان آرامش روحي است مشاهده و هم در آخرت سعادت و آرامش ابدي را دريافت كرد.

و البته چنين است كه خداي متعال انسان هاي مومن را از براي دادن پاداش و جزاي بيشتر به انواع امتحان هاي سخت مي آزمايد تا آبديده تر و خالص تر شوند اين مطابق با مفاد آيه سوره بقره است، اما مي دانيم كه نتيجه چنين امتحان براي مومن و محصول آن، ترس نيست، بلكه مقاومت و بردباري و نيز اميد بيشتري است و مژده به صابران به همين معنا است.

و اما در آيه مربوط به سوره مائده ملاحظه كنيم كه اين آيه در وصف مومناني است كه وقتي عمل صالح انجام مي دهند و به خدا و روز جزاء ايمان دارند در نتيجه از هيچ چيزي جز خداي متعال نمي ترسند و ترس از خدا هم ترس از خدا نيست بلكه ترس از مواجهه با حق متعال با حالت شرمندگي از انجام گناه و سياه رويي است.

 و اين مطابق با مفاد سوره مائده است و همه مي دانيم انسان هايي كه مومن واقعي اند در دنيا به انواع امتحان ها آزموده مي شوند و آناني كه در اين گونه امتحان ها سر بلند بيرون مي آيند از غير خدا نمي ترسند و اگر ترسي هم دارند از ترس غلبه هواي نفس و معصيتي است كه ممكن است در اثر نسيان و غفلت انجام دهند و آناني كه عمل صالح انجام مي دهند دلي پر اميد دارند و خداي متعال آنان را در مقابل مشكلات توانا كرده و ترس و غم را از دل هاشان مي زدايد.

در نتيجه مفاد آيه سوره  بقره، رويا رويي انسان با امتحان هاي سخت الهي است كه هنگام مواجهه با سختي ها، تكليف انسان صبر و برد باري است  و مفاد آيه سوره مائده  عدم ترس است كه آن هم از  نتيجه ايمان و تقويت آن در باور دروني ناشي مي شود ،يعني مومني كه از عهده امتحان هاي الهي سر بلند بيرون آمد، اين مومن با ايمانش كه خداي متعال به او داده در مقابل حوادث دنيا مقاوم شده نه غمي او را مي گيرد و نه از چيزي مي ترسد چون به ايمانش اميد دارد و مي داند كه هنگام ترس ايمانش به دادش خواهد رسيد.

و اما اين كه آرامش دنيا فقط براي مومنان صالح است بايد بگوييم آري آرامش واقعي مختص مومنان صالح است و البته اين آرامش مطابق با درجات ايمان،بيشتر و كمتر مي شود و مطابق با وعده الهي آرامش و آسايشي كه در آيه مد نظر است، نصيب مومن صالح مي شود، اما همين آسايش مراتب و درجاتي دارد.

اين يك واقعيت است و به تجربه در همين دنيا هم ثابت شده است كه در مسير زندگي هر مقدار تلاش كنيم، نصيب بيشتري از بهره دنيا خواهيم برد و به همين نسبت انسان هاي مومن در پي بهره آخرت اند، بهره اي ابدي اگر چه در در پرتو ايمان در همين دنيا هم به نوعي آرامش خواهند رسيد كه از هيچ چيز جز خدا نخواهند ترسيد.

انسان مومن با تمسك به ايمان و عمل صالح، براي رسيدن به هدف الهي هر سختي را به  جان مي خرد تا به آرامش و رفاهي كه در مقصد وجود دارد برسد خصوصا آرامشي كه ابدي و الهي باشد، پس در اين راه طبق وعده الهي هيچ ترسي به خود راه نمي دهد و مثل انساني است كه با چراغ در شبي تاريك راه بيابان به پيش مي گيرد و هر مقدار نور چراغ بيشتر باشد، چون محيط بيشتري را روشن مي كند در نتيجه ترس صاحبش كمتر و آرامشش بيشتر خواهد شد و اين آرامش او را در مسير يافتن و رسيدن به هدف  ياري مي كند. ايمان همان چراغ است و مومن صالح هر مقدار نور ايمانش بيشتر باشد، به همان اندازه آرامشش بيشتر خواهد شد اين پيام و وعده الهي است.

نتيجه اين كه دريافت آرامش روحي و رحمت خدا امري نسبي است و به اندازه درجات ايمان و عمل، آرامش نصيب انسان مي شود و اين معناي عدل خداوندي است.

پي نوشت:

1.مكارم شيرازي، تفسير نمونه،تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، سال 1374 ه.ش، چاپ اول، ج‏1، ص 525.

 

هر گاه به مناسبت جرياني درباره شخص و يا حادثه اي، خواه در گذشته يا حال...

هر گاه به مناسبت جرياني درباره شخص و يا حادثه اي، خواه در گذشته يا حال يا آينده و يا درباره فرض احكام، آيه يا آياتي نازل شود، همه اين موارد را شان نزول آن آيات مي گويند، مثلا مي گويند كه فلان آيه تبت يدا ابي لهب و تب در سوره مسد راجع به ابولهب نازل شده است.

اصطلاح ديگري در علوم قرآن وجود دارد، به نام سبب نزول كه بيش تر مفسران ميان اين دو ( شان نزول و سبب نزول ) فرقي قائل نيستند. اما شان نزول اعم و سبب نزول اخصّ است .

تعريف سبب نزول به حادثه يا پيش آمدي مي گويند كه متعاقب آن، آيه يا آياتي نازل شده باشد. آن پيش آمد، موجب نزول گرديده است.(1)

اما به اين نكته توجه داشته باشيد كه غالب سوره هاي قرآن بدون شأن نزول خاص از جانب خدا بر قلب پيامبر نازل شده اند تا بر مردم تلاوت كند و آنان را به بينش و اخلاق و رفتار مورد نظر خدا تربيت نمايد. بلكه تعداد محدود و كمي از آيات نسبت به كل قرآن شان نزول يا سبب نزول دارد. بيش تر آيات بدون اين كه واقعه خاصي پيش آمده باشد، بر پيامبر اسلام (ص) نازل شده اند.

داستان هاي پيامبران هم هر مقطعش در يك زمان براي آثار تربيتي رفتاري اخلاقي كه داشته، بر پيامبر نازل شده، چون قرآن كتاب تاريخ محض نبوده، همه آن را در يك جا و به ترتيب از اول تا آخر شرح نداده، بلكه در هر مقطعي بدان اشاره كرده است.

اگر بگوئيم تفسير قرآن فقط به وسيله شان نزول صورت مي گيرد به يقين با نبود شان نزول خيلي از قرآن از تفسير و تبيين خالي خواهد بود پس چاره كار چيست و قرآن چگونه براي مردم تفهيم و تبيين و تفسير گردد؟

در اين كه قرآن كتابي قابل فهم است و به زبان عربي روشن بيان شده و يادآور فطريات و عقليات است و با بيان موعظه گونه و نصيحت وار و با وعده و وعيد به هدايت آدميان همت گمارده، هيچ شكي نيست.

قرآن كتاب معما نيست كه فقط معما شناسان بتوانند آن را بفهمند و كتاب تخصصي علمي هم نيست كه عموم مردم و غير متخصصان با مراجعه مستقيم به او هيچ بهره اي نگيرند و جز مراجعه به اهل تخصص براي فهم آن راهي نداشته باشند.

قرآن براي هدايت عموم مردم نازل شده و عموم مردم مي توانند با مراجعه مستقيم به آن، از سفره گسترده معارفش بهره گيرند و به بسياري از پيام هاي هدايتي اش آگاه شوند و اين گونه نيست كه بهره عموم فقط تلاوت آيات و ثواب بردن باشد بدون اين كه با آياتش ارتباط برقرار كرده و چيزي بفهمند.

اما اين به اين معنا نيست كه همه انسانها همه مطالب قران را بفهمند ،قرآن كتاب معارف است و داراي معارفي بالا ست كه فهم آن معارف بالا كار همگان نيست و فهم آن براي عده خاصي است كه ديگران از روزنه وجودي آنها به معارف قرآن دسترسي مي يابند چه اين كه خود نيز مي توانند با تلاش و كوشش و بالا بردن سطح علم و معنوي خود جزء خواص گشته و از اين كتاب آسماني بهره بيشتري ببرند.

مگر خدا نفرموده آيات قرآن دو دسته اند: آيات محكم و متشابه، آيا همه افراد توان ارجاع محكمات به متشابهات و درك معناي صحيح متشابهات را دارند؟

مگر قرآن داراي آيات ناسخ و منسوخ نيست؟ آيا همه افراد توان درك و شناخت آيات ناسخ و منسوخ را دارند؟

آيا قرآن داراي مطلق و مقيد نيست و همه افراد توان شناخت اين ها را دارند؟

خداوند مي فرمايد:"«كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ؛ (2)  چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست؟».

به همين خاطر است كه خداوند در كنار نزول قرآن پيامبر(ص) را براي تفسير و تبيين قرآن مبعوث كرده است تا علاوه بر ارسال قرآن براي مردم وظيفه تبين و تفسير آن را هم به دوش بگيرد و از اين محضر استفاده مردم از قرآن كامل گردد.

در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم و حفظ آنان از گمراهي معرفي شده است: يكي  آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود و دوم رسول خدا كه در بين آن هاست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر و به تنهايي براي در امان نگه داشتن آن ها از كفر، كافي نيست؛ زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.

«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ؛ (3) اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم، تا براي مردم آنچه را به سوي ايشان نازل شده است توضيح دهي، و اميد كه آنان بينديشند».

در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است اين ربطي به شان نزول ندارد و چه بسا برخي شان نزولها اعتبار و سند معتبري هم ندارند .

در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:

«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛ (4) در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و شما را پاك مي‏گرداند».

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ؛ (5) پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وكتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاكشان گرداند».

معلوم است كه منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است؛ زيرا آنان عرب بودند و هم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند و تعليم خواندن و نوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود؛ بلكه تعليم خواندن و نوشتن بود. پس منظور از تعليم كتاب، يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.

و مگر رسول خدا هنگام وفات نفرمود:

من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم و اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم.(6)

اين بيان مشابه همان آيه 101 آل عمران است كه سبب صيانت از گمراهي را كتاب خدا و رسول خدا معرفي كرده بود. علاوه بر اين روايات فراوان ديگري دلالت دارد.

بنا بر اين قرآن به زبان عربي مبين و براي هدايت عموم نازل شده و فهم آن در هيچ دسته و گروهي منحصر نشده و همه مي توانند با كسب مقدمات لازم از سفره مواهب بيكران قرآن طعام هاي معرفتي و هدايتي بگيرند. ولي چون افراد در معرض بدفهمي و غلط فهمي هستند و چون درك همه معارف قرآن از توان غالب انسان ها خارج است، خداوند پيامبر و اهل بيتش را به بيان و تفسير قرآن گمارده و ما بايد فهم خود را به آنان ارجاع داده و در صورت تاييد آن ها، به فهممان عمل كنيم و براي فهم معاني متعالي قرآن بايد از پيامبر و اهل بيت و شاگردان مكتب آن ها كمك بگيريم.

شما مي توانيد در اين زمينه از كتاب تفسيري براي آگاهي شان نزول آيات استفاده كرد. از جمله تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي ذيل آيات خصوصا شروع سوره ها مراجعه نمائيد. بسيار مناسب است. كتاب هاي غير تفسيري هم در اين زمينه قابل استفاده وجود دارد:

1- اسباب النزول ،نوشته دكترسيد محمد باقر حجتي.  2- اسباب النزول واحدي ،ترجمه اسلامي.

پي نوشت ها:

1. علوم قرآني، محمد هادي معرفت، ص87.

2. آل عمران (3) آيه 101.

3. نحل(16)آيه 44.

4. بقره(2)آيه 151.

5. همان، آيه 129.

6. محمد قمي، حديث ثقلين، مصر دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.

آياتي از قرآن كريم که شخص پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده، أقسام مختلفي دارند:

1. آياتي كه پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده و حكم آيه مختص پيامبر(ص) است و شامل ساير افراد نمي شود مانند اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:

"يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللاَّتي‏ آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمينُكَ. . . . "(1) "اي پيامبر! ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته‏اي براي تو حلال كرديم، و همچنين كنيزاني كه از طريق غنايمي كه خدا به تو بخشيده است مالك شده‏اي و. . . "

در اين آيه موارد هفتگانه ‏اي كه ازدواج با آنها براي پيامبر(ص) مجاز بوده، شرح داده شده است و روشن است كه گرچه برخي از اين موارد عمومي است و براي ساير مسلمانان نيز جايز است. اما برخي از اين موارد هفتگانه مختص پيامبر(ص) است كه اين موارد طبق مصلحت هاي سياسي و تبليغي براي پيامبر(ص) مجاز شده است.

2. آياتي كه گرچه در ظاهر پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده، اما در واقع مخاطب آن پيروان پيامبر(ص) و مسلمانان هستند و قطعا شامل خود پيامبر(ص) نمي شود مانند اين آيه كه خداوند متعال مي فرمايد:

" فَإِنْ كُنْتَ في‏ شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرين"(2)

" و اگر در آنچه بر تو نازل كرده ‏ايم ترديدي داري، از كساني كه پيش از تو كتاب آسماني را مي‏خواندند بپرس، به يقين، "حق" از طرف پروردگارت به تو رسيده است بنا بر اين، هرگز از ترديدكنندگان مباش"

ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه آيه حكايت از اين دارد كه پيامبر(ص) در حقانيت آياتي كه بر او نازل مي‏شد، ترديد داشت و خداوند از طريق فوق ترديد او را زايل كرد ولي با توجه به اينكه پيامبر(ص) مساله وحي را با شهود و مشاهده دريافته بود، چنان كه آيات قرآن حاكي از همين معنا است، شك و ترديد در اين مورد معنا نداشت، به علاوه اين تعبير رائج است كه براي تنبيه دور دستان، افراد نزديك را مخاطب مي‏كنند و سخني را القا مي‏نمايند، اين همان است كه عرب با ضرب المثل معروف "اياك اعني و اسمعي يا جاره"(بتو مي‏گويم ولي همسايه تو بشنو) از آن ياد مي‏كند كه نظير آن را نيز در فارسي داريم، و اين گونه سخن در بسياري از موارد تاثيرش از خطاب صريح بيشتر است.(3)

3. آياتي كه گرچه در خصوص پيامبر(ص) نازل شده و قطعا مخاطب اصلي آن پيامبر(ص) است، اما محتواي آن به گونه اي است كه قابليت شامل شدن نسبت به همه مؤمنان را دارد مانند آيات سوره انشراح. در اين سوره گرچه از إعطاء شرح صدر به پيامبر(ص) و رفع بار سنگين از دوش ايشان سخن به ميان آمده، اما اين إعطاء شرح صدر مختص به پيامبر(ص) نيست. بلكه ساير مؤمنان نيز با تسليم در مقابل اوامر و دستورات الهي، شرح صدر مي يابند چنانكه در يكي از آيات قرآن مي خوانيم:

" فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ"(4) "آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه‏اش را براي(پذيرش) اسلام، گشاده مي سازد و آن كس را كه بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سينه‏اش را آن چنان تنگ مي‏كند كه گويا مي‏خواهد به آسمان بالا برود اين گونه خداوند پليدي را بر افرادي كه ايمان نمي‏آورند قرار مي‏دهد. "

پي نوشت ها:

1. أحزاب(33) آيه 50.

2. يونس(10) آيه 94.

3. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏8، ص 382.

4. أنعام(6) آيه 125.

بسياري از مردم معتقدند در بعضي چشم­ها اثر مخصوصي است ...

بسياري از مردم معتقدند در بعضي چشم­ها اثر مخصوصي است كه وقتي با اعجاب به چيزي بنگرند، ممكن است در آن تحولاتي منفي و مخرّب ايجاد كند. گر چه اين مسئله از نظر عقلي امر محالي نيست، ولي توجيه علمي معتبري تا كنون براي آن ذكر نشده . البته روايت " العين حق"  گر چه در كتب درجه يك حديثي نيامده ولي در كلمات قصار امير مؤمنان در نهج البلاغه و در بعض كتب روايي ديگر هم آمده (1) و روايات ديگري به اين مضمون كه همه مي تواند به اين معنا حمل شود كه چشم زخم زدن افراد حسود حق است زيرا وقتي زيبايي و نعمت و خوبي ديگري را ببينند ، نمي توانند تحمل كنند و حسد و كينه و عداوتشان آنان را به توطئه چيني وامي دارد كه چه بسا تا ريشه كني فرد پيش مي روند و اين حقيقتي است انكار ناپذير و به همين جهت هم دعا و تعويذ و استعاذه براي اين موارد به وفور وارد شده است اما اين روايات دلالت صريح و قطعي بر تاثير خود چشم و نيروي فوق العاده و ضربه زننده در بعض چشم ها ندارند.

در روايتي آمده: جبرئيل "رقيه" و تعويذي براي رسول خدا آورد كه اين جمله بود: "بِسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ مِنْ كُلِّ عَيْنِ حَاسِدٍ اللَّهُ يَشْفِيك"= به نام خدا تو را در پناه خدا قرار مي دهم از شر هر چشم حسود تا خدا از آن شفا و امنت بدهد. (2)‏

رسول خدا فرمود : استعينوا علي اموركم بالكتمان فان كل ذي نعمه محسود (3)با كتمان و پوشاندن نعمت هايتان (از آدم هاي بي ظرفيت و كم ظرفيت) كارتان را پيش بريد زيرا هر نعمت  داري مورد حسادت است.

حضرت يعقوب به تعليم خدايي مي دانست وقتي افراد بخصوص آدميان كم ظرفيت 11 برادر قوي هيكل و خوش فرم و...را با هم ببينند ، حسادتشان گل مي كند و آنها را چشم زخم مي زنند و براي از بين بردن وحدت و اجتماع آنها توطئه مي نمايند و... از اين رو فرزندان را سفارش كرد كه به گونه اي عمل كنند كه از اين مهلكه در امان باشند.

محسود بودن فرد نعمت دار و مورد توطئه و حقد قرار گرفتن او ، در روايات تصريح شده و به پناه بردن به خدا و تلاوت سوره هاي "معوذتين"(قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس) و ذكر هاي "لا حول و لا قوه الا بالله"  و دعاهايي ديگر توصيه شده است(4).

نوشتن اين اذكار و سوره ها و همراه داشتن آنها نيز مؤثر است (5)

در بعض روايات اهل سنت  آمده كه افرادي مي خواستند پيامبر را چشم كنند و از كساني كه به چشم كردن معروف بودند براي اين مقصود كمك بگيرند كه آيه " و ان يكاد ..." نازل شد و پيامبر را امان داد (6).

با توجه به اين روايات و روايات گذشته ، چه چشم زخم به معناي مشهور (تأثير مرموز چشم ها)وجود داشته باشد و چشم هايي بتوانند چنين ضررهايي بزنند يا نه ، معنايش چشم هاي حسود باشد كه به توطئه چيني مي پردازند ، در هر دو حال نوشتن اين آيه و همراه داشتن آن براي در امان ماندن از چشم زخم معمول شده است و اگر با اعتقاد به قرآن و توسل به آن باشد ، خوب مي باشد .

پي نوشت ها:

1.سيد رضي ، نهج البلاغه ، اول ، قم ، هجرت ، 1414 ق ، ص 546 ؛ طبرسي ، مكارم الأخلاق ، چهارم ، شريف رضي ، 1370 ش ، ص 386 ؛ ابن سابور زيّات ، طب الأئمة ، دوم ، قم ، امير ، 1411 ق ،  ص 121.

2. علامه مجلسي ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج‏60، ص: 7

3. ابن شعبه حراني ، تحف العقول ، دوم ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1404 ق ، ص 48.

4. علامه مجلسي، همان ، ج6 ، ص 18 - 26.

5. همان ، ج 60 ، ص 26.

6.بيضاوي ، أنوار التنزيل و أسرار التأويل ، اول ، بيروت ف دار احياء التراث ، 1418 ق ، ج ‏5 ، ص 238.

در شأن نزول سوره فلق و ناس كه به "معوّذتين" مشهورند آمده كه رسول خدا را كسالت و تب و سردردي حاصل شد...

در شأن نزول سوره فلق و ناس كه به "معوّذتين" مشهورند آمده كه رسول خدا را كسالت و تب و سردردي حاصل شد و جبرئيل به ايشان خبر داد كه مردي يهودي شما را سحر كرده و سحر او در فلان چاه است و رسول خدا علي بن ابي طالب را در پي آن سحر فرستاد و آن سحر كه در قوس مانندي بود كه يازده گره داشت و به دستور خدا آيات دو سوره فلق و ناس را بر آن خواندند و با هر آيه يك گره باز شد و كسالت رسول خدا دفع گرديد. (1)

علامه طباطبايي رواياتي بر اين معنا از درالمنثور سيوطي و از طب الائمه نقل مي كند و ادامه مي دهد:

به اين دسته روايات اشكالي كرده‏اند كه با مصونيت رسول خدا (ص) از تاثير سحر نمي‏سازد، و چگونه سحر ساحران در آن جناب مؤثر مي‏شده با اينكه قرآن كريم مسحور شدن آن جناب را انكار نموده، فرموده:" وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا" (2)؛ ليكن اين اشكال وارد نيست، براي اينكه منظور مشركين از اينكه آن جناب را مسحور خواندند اين بوده كه آن جناب بي عقل و ديوانه است. آيه شريفه هم اين معنا را رد مي‏كند و اما تاثير سحر در اينكه مرضي در بدن آن جناب پديد آيد و يا اثر ديگري نظير آن داشته باشد، هيچ دليلي بر مصونيت آن جناب از چنين تاثيري در دست نيست. (3)

در بعض نقل ها دارد كه علاوه بر امام علي زبير و عمار را هم با امام فرستاده است. (4) اما جايي صحبت از سلمان نشده است.

صاحب مجمع البيان هم مي نويسد:

سحر رسول خدا از جانب شياطين ممكن نيست. زيرا وقتي كسي مسحور خوانده مي شود بدين معنا است كه عقلش گرفته شده و تعادل فكري خود را از دست داده و خدا اين را از پيامبر نفي مي كند. بله ممكن است كه آن فرد يهودي به خيال خود در مقام سحر رسول خدا برآمده و تلاش خود را كرده و طلسم را به خيال خود در جايي دست نايافتني پنهان ساخته، ولي نتوانسته رسول خدا را تسخير كند و فكر و عقل او را در اختيار بگيرد و خدا از جايگاه طلسم او را خبر داده تا آن را بيرون كشيده و نشان از صداقت پيامبرش باشد. اگر ساحران جن و انس مي توانستند پيامبر را مريض كنند و ... ، با توجه به دشمني شديدي كه با پيامبر و پيروانش دارند ، پيامبر و مسلمانان را مي كشتند و ... . (5)

اين خبري بود كه در مورد سحر رسول خدا وارد شده، اما روايتي كه از سحر رسول خدا خبر داده باشد كه ايشان 15 روز در بستر بوده اند و حضرت علي و سلمان در آن دخالت داشته و به قبرستان يهود رفته باشند و ... ، چنين خبري نيافتيم.

پي نوشت ها:

1. بحراني،  البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416 ق ، ج‏5، ص 814.

2. اسراء (17) آيه 47-48.

3. طباطبايي، الميزان، ترجمه موسوي همداني، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ، ج‏20، ص 683.

4. طباطبايي، همان.

5. طبرسي، مجمع البيان، بيروت، اعلمي ، 1415 ق ، ج 10، ص 492.

 

در مورد شان نزول سوره تحريم اختلاف است.

بعضي گفته اند كه رسول خدا با كنيزش (ماريه قبطيه) خلوت كرده بود و حفصه ديد. رسول خدا براي اين كه به اطلاع عايشه نرساند و غيرت عايشه را تحريك نكند، از او قول گرفت كه اگر به كسي نگويد، ماريه بر او حرام باشد و ديگر با او همبستر نشود.

يا گفته اند ايشان در منزل يكي از همسرانش با شربتي از عسل پذيرايي مي شد  و بعضي ديگر خوش نداشتند كه ايشان به همسران ديگر علاقه مند شود. از اين رو كاري كردند كه ايشان نوشيدن اين شربت را بر خود حرام كرد و ... . (1)

البته با توجه به اين كه اين سوره  دامن دو نفر از همسران پيامبر را مي گيرد و بر آنان تعريض هاي تندي دارد، دو همسري كه بعد ها در جامعه مورد توجه خاص واقع شدند و بخصوص يكي از آن ها از اركان مذهب حاكم (مذهب اهل سنت) شد و مبناي بسياري از باورها و احكام آن ها، رواياتي گرديد كه از طريق ايشان نقل شده بود، با توجه به اين مطلب در شأن نزول ها  به احتمال زياد دست برده شده و كم و زياد گرديده و شأن نزول سازي شده و اختلاف موجود در شأن نزول اين سوره، نتيجه همين دست بردن ها است.

ولي قدر جامع همه شأن نزول هاي نقل شده اين است كه پيامبر كار حلالي را انجام مي داده و از نعمتي كه خدا بر وي حلال كرده،استفاده مي نموده، اين كار به دلايلي غير منطقي و از سر خودخواهي و ظلم به مذاق بعضي همسران خوش نمي آمده است و اظهار ناراحتي مي كرده اند.

رسول خدا كه به خاطر مصلحت هايي سعي بليغ در جلب رضايت همسرانش داشته، با حرام كردن عمل حلالي بر خود با قسم (كه اين كار هم جايز است و ممنوع و حرام نمي باشد)، سعي در جلب رضايت آنان داشته؛ خدا هم  ظلم همسران در حق رسولش را نپسنديده و به دفاع از رسولش برخاسته، او را امر كرده كه قسم خود را بشكند و كفاره قسم بدهد و از حلال خدا استفاده كند.

بنا بر اين آنچه پيامبر انجام داد ( هر چه بوده چه همبستري با كنيزش يا خوردن عسل در خانه يكي از همسران و ...) و در پي آن سوره تحريم نازل شد، قسم بر ترك حلال براي جلب رضاي همسرانش بود كه كاري جايز مي باشد.

خلاصه آن كه اولا  اين قضيه يك مساله كاملا شخصي بوده و مربوط به دين و شريعت نبوده تا رسول خدا حلالي را در شريعت اسلام حرام كنند.

ثانيا : اگر ما نظري كوتاه بر آيات قرآن داشته باشيم ده ها آيه بيان مي كند رسول اكرم (ص) معصوم بودند، تابع هوي و هوس كسي نبودند، كار لغو و بيهوده انجام نمي داند؛ مصلحت حقيقي و رضاي الهي را فداي رضايت افراد نمي كردند. پس در اين كار هم حتما مصلحت و رضايت الهي بوده است.

ثالثا: پيامبر به خاطر اخلاق بزرگي كه داشت بنا نداشت تا خلافي را از ديگران ديدند برملا كنند و آبروي شخص را ببرند؛ مخصوصا در اينجا كه آشكار كردن اين قضيه باعث كدورت و كينه ميان همسران مي شد. از اين رو صبر مي كردند تا زمان افشاي آن فرا رسد. لذا در اين اينجا هم بعد از مدتي كه آيه نازل گرديد، دسيسه پنهان اين همسران بر ملا شد. و ... .

پي نوشت ها:

1. اسباب النزول، واحدي، 459 - 462.

 

إِنَّ اللَّهَ لا يَستَحْي أَن يَضرِب مَثَلاً مَّا بَعُوضهً فَمَا فَوْقَهَا

توجه به شأن نزول اين آيه مي تواند راهگشاي ما در دريافت پاسخ مناسب به اين سؤال باشد.

 در شأن نزول اين آيه آمده كه هنگامي كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين، دو مثال براي آن ها بيان كرد: «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً». (1)  و «أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ ». (2) منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثال هايي بزند، و از اين راه در وحي بودن قرآن اظهار ترديد كردند، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آن ها پاسخ گفت. بعضي ديگر گفته‏ اند:

هنگامي كه در آيات قرآن، مثل هايي به «ذباب» (مگس) و «عنكبوت» نازل گرديد، جمعي از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحي آسماني است كه سخن از «عنكبوت» و «مگس» مي‏گويد؟ آيه فوق نازل شد و به آنها جواب داد. (3)

با توجه به شأن نزول فوق بايد بگوييم كه يكي از روش‏هاي تعليم و تربيت، استفاده از مثال‏هاي مناسب است.

قرآن كريم مكرر از اين روش براي بيان حقايق و تربيت و هدايت مردم استفاده كرده است.

مثال مناسب چند فايده و نتيجه دارد:

اول آن ‏كه حقايق نامحسوس و علمي را به صورت محسوس مجسّم مي‏كند، در نتيجه، مطالبي را كه دانش‏پژوهان به سختي درك مي‏كنند براي آنان زودفهم و آسان‏فهم مي‏سازد، و نيز مطالب علمي پيچيده را براي عموم مردم ساده مي‏سازد.

دوم آن‏كه مثال‏هاي جالب و زيبا تأثير زيادي بر روح و روان انسان دارد و او را به عمل تشويق مي‏كند و گاهي بهانه ‏تراشي‏هاي افراد لجوج را خاموش مي‏سازد.

قرآن كريم، براي نشان دادن ناتواني مشركان از مثال مگس، و براي نشان دادن ضعف تكيه‏گاه‏هاي بت‏پرستان از مثال خانه‏ي عنكبوت استفاده كرده  و براي نشان دادن حيرت و سرگرداني منافقان، به شب تاريك و رعد و برق و رگبار مثال زده است و ...

از اين روست كه در آيه‏ي فوق مي‏فرمايد: خدا شرم ندارد كه هر گونه مثالي بزند و حتي به حيوان كوچكي مثل پشه يا ريزتر از آن يا بزرگ‏ تر از آن، تا حقايق را روشن سازد.

آري بيان حقايق به وسيله‏ي مثال‏هاي حق، نه تنها شرم ندارد، بلكه نوعي هنرنمايي در سخن گفتن است.

در اين آيه بيان شده كه مؤمنان مي‏دانند مثال‏هاي الهي، حق و از طرف پروردگار است. حق بودن مثال به آن است كه حقايق را به‏ خوبي روشن‏ مي‏سازد و مثال دروغين و غيرمنطبق با واقع نيست، بلكه اگر در آن دقت شود، انسان را به حق مي‏رساند.

مثال‏هاي قرآن جلوه‏اي از «ربوبيت» خداست؛ يعني وسيله‏اي براي پرورش و هدايت و راه‏نمايي انسان‏هاست.

اما كافران كه افرادي بهانه‏جو و بهانه‏تراش‏اند، به جاي آن‏كه در مثال‏هاي حقّ خدا دقت كنند و مقصود را دريابند، ايراد مي‏گيرند و ترديد مي‏كنند و مي‏گويند: مقصود خدا از اين مثال‏ها چيست؟ اين مثال‏ها براي گروهي هدايت‏گر و براي گروهي گمراه كننده است.

در اين آيه اشاره شده كه هدايت و گمراهي به خود انسان و مسيري كه انتخاب مي‏كند بستگي دارد؛ يعني كردار و عقايد و مسير فكري و عملي انسان زمينه‏ساز پذيرش هدايت يا گمراهي است وگرنه كسي در پيمودن راه گمراهي مجبور نيست. اگر انسان مسير ايمان و حق را انتخاب كند، در اثر توجه به آيات قرآن، هدايت بيش‏تري مي‏يابد ولي اگر نافرماني نمايد و مسير فسق و كفر را انتخاب كند و به كژراهه برود، هر چه بيش‏تر آيات الهي را بشنود لجاجت بيش‏تري مي‏كند و گمراه‏تر مي‏شود. (4)

چنانكه شاعر مي گويد:

          باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست             در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

بنا بر اين معناي اينكه خداوند متعال فاسقان را گمراه مي كند اين نيست كه خداوند متعال از ابتدا اراده گمراه نمودن آن ها را داشته باشد؛ بلكه اراده اوليه خداوند بر هدايت همه موجودات تعلق گرفته است؛ اما اگر كسي خودش را از صراط مستقيم  گمراه نمود و با لجاجت و تكبر راه فسق و فجور را در پيش گرفت، خداوند متعال هم به عنوان مجازات وي، توفيق نجات و هدايت را از وي سلب مي نمايد و رحمت خود را از وي قطع مي كند و شخص فاسق در فسق و فجور خود غرق مي شود (5) چنانكه در يكي ديگر از آيات خداوند متعال مي فرمايد:« فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم؛ (6) پس چون [از حق‏] برگشتند، خدا دل هايشان را برگردانيد».

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 17.

2. همان، آيه 19.

3. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏1، ص 145.

4. رضايي اصفهاني، محمد علي و جمعي از پژوهشگران‏ ، تفسير قرآن مهر، قم، انتشارات  تفسير و علوم قرآن، 1387ش، ج1، ص 207.

5. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق ، ج‏12، ص 53.

6. صف (61) آيه 5.

صفحه‌ها