فهم و تفسير قرآن

یهودیان خود را قوم برگزیده خدا می دانند که حتما به بهشت می روند و دیگران را جهنمی می پندارند اما قرآن با استدلالی ساده، دروغ بودن ادعایشان را اثبات می کند.
قرآن و ادعای برگزیده بودن قوم یهود

پرسش:
 شبهه: در آیه 94 و 95 سوره بقره به یهود و نصارا می‌گوید اگر راست می‌گویید از خدا درخواست مرگ کنید! این چه استدلالی برای اثبات نظریه خویش است؟ اگر آیینی بر حق باشد باز هم چنین تقاضایی و طلب مرگ معقول نیست. 
دوما به فرض که اهل کتاب تقاضای مرگ کردند اگر می مردند پیامبر می‌گفت چون بر خطا بودند خدا آن‌ها را کشت. اگر نمی‌مردند پیامبر می‌گفت چون بر خطا بودند خدا دعایشان را مستجاب نکرد. لذا در چه صورتی ادعای پیامبر ثابت می‌شد؟ 
سوم اینکه اهل کتاب می‌توانستند همین استدلال را به پیامبر برگردانند و بگویند اگر بر حق هستی از خدای طلب مرگ کن. 
به نظر این استدلال منطقی و عاقلانه‌ای نیست و اگر قرآن کلام خدا بود چنین استدلالی مطرح نمی‌کرد؟ 
 

پاسخ:
مردی خدمت امام حسن مجتبی علیه‌السلام عرض کرد: چرا ما از مرگ بدمان می‌آید و آن را دوست نداریم؟ حضرت فرمودند: به خاطر این‌که شما دنیایتان را آباد و آخرتتان را ویران کرده‌اید و طبیعی است که دوست نداشته باشید از آبادی به خرابه بروید. (۱) اگر کسی مدعی باشد که بین او و بهشت تنها مرگ فاصله است، نه‌تنها نباید از مرگ بدش بیاید، بلکه باید آن را نیز دوست داشته باشد؛ چراکه مرگ مقدمه رسیدن او به بهشت است؛ بنابراین، اگر ثابت شود که این مدعی نه‌تنها مرگ را دوست ندارد، بلکه از آن بدش می‌آید، مشخص می‌شود که او برخلاف ادعایش، خودش را بهشتی نمی‌داند!

مخاطب آیه‌های 94 و 95 سوره بقره
توجه به آیه‌های قبل و بعد این دو آیه به ما کمک می‌کند که بفهمیم خداوند در این دو آیه چه کسانی را مورد خطاب قرار داده است. در آیه 92 خطاب به آنان آمده است که حضرت موسی علیه‌السلام با آن ‌همه معجزه برای شما آمد، اما شما گوساله‌پرست شدید. سپس در آیه 93 به ماجرای کوه طور اشاره می‌شود. در آیه 97 موضوع دشمنی با جبرئیل علیه‌السلام بیان‌شده است. همان‌طور که مشخص است همه این قضایا مربوط به یهودیان است؛ بنابراین، به قرینه سیاق و همچنین به قرینه موضوع این دو آیه که حرص شدید به زنده ماندن است، متوجه می‌شویم که مخاطب این دو آیه فقط بنی‌اسرائیل یا همان یهودیان هستند و نه مسیحیان. (2)

چرا خداوند از یهودیان می‌خواهد که آرزوی مرگ کنند؟
یهودیان مدینه برای فریب مسلمانان مدام ادعا می‌کردند که فقط ما 
هدایت‌شده هستیم (۳) و درنتیجه تنها ما بهشتی می‌شویم. از نگاه آنان مابقی مردم ـ ازجمله مسلمانان ـ هرگز وارد بهشت نخواهند شد و همگی جهنمی می‌شوند!(۴) یهودیان مدعی بودند که پسران خدا و دوستان او هستند و به خاطر همین، خداوند آنان را عذاب نخواهد کرد!(5) یهودیان ادعا می‌کردند: ما هر گناهی که انجام دهیم، حتی تحریف کتاب مقدس، یا اصلاً جهنمی نمی‌شویم یا اگر هم جهنمی شویم، تنها چند روز محدود و کوتاه در آنجا خواهیم بود و بعد خیلی زود وارد بهشت می‌شویم. (6)
خدا در مقام رد این ادعاهای یهودیان از پیامبرش می‌خواهد که به آنان بگو: ﴿ قُلْ إِنْ کٰانَتْ لَکُمُ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ عِنْدَ اَللّٰهِ خٰالِصَهً مِنْ دُونِ اَلنّٰاسِ فَتَمَنَّوُا اَلْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ﴾؛ (۷) بگو: اگر سرای آخرت نزد خدا ویژه شماست نه مردم دیگر، پس چنانچه راستگویید مرگ را آرزو کنید.
در حقیقت، خداوند به یهودیان می‌گوید: اگر واقعاً راست می‌گویید که شما پسران و دوستان من هستید و به خاطر همین، شما هر گناهی هم که مرتکب شوید، من شما را به جهنم نمی‌برم، اگر در ادعای خود صادق هستید که تنها شما هدایت‌شده‌اید، سرای آخرت ویژه و خاص شما است و غیر از شما کسی وارد بهشت نمی‌شود و سایر مردم (دون الناس) همگی جهنمی هستند، پس چرا از خدا برای خود مرگ نمی‌خواهید تا هرچه زودتر وارد بهشت شوید؟ مگر می‌شود کسی مطمئن باشد که بلافاصله پس از مرگ وارد بهشت می‌شود اما برای مردن شتاب و آرزوی مردن نداشته باشد؟(۸) 
بعد خداوند خطاب به مسلمانان می‌فرماید: ﴿ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِالظّٰالِمِینَ ﴾؛ (۹) و آنان به سبب گناهانی که مرتکب شده‌اند، هرگز مرگ را آرزو نمی‌کنند؛ و خدا به ستمکاران داناست.
یهودیان هرچند در مقابل شما مسلمانان ادعا می‌کنند که بندگان ویژه خدا هستند و به خاطر همین، خداوند آنان را به جهنم نمی‌برد و حتماً بهشتی خواهند شد، اما خودشان بهتر از همه می‌دانند که این ادعاهایشان دروغ است و خداوند آنان را به دلیل گناهانی همچون تحریف کتاب مقدس و کتمان حقایقی همچون نبوت حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله (در حالی که به خاطر بشارت‌های پیامبران بنی‌اسرائیل ایشان را همچون پسرانشان می‌شناسند، (۱۰)) حتماً عذاب خواهد کرد و به همین دلیل، نه‌تنها برای مردن عجله ندارند بلکه هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد. (11)
مطابق آیه بعدی، یهودیان به خاطر علم به اینکه مردن همانا و گرفتار عذاب الهی و جهنم شدن هم همانا، حریص‌ترین مردم به زنده ماندن هستند: ﴿ وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ اَلنّٰاسِ عَلىٰ حَیٰاهٍ وَ مِنَ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ وَ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ اَلْعَذٰابِ أَنْ یُعَمَّرَ وَ اَللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ ﴾؛ (۱۲) و یقیناً آنان را حریص‌ترین مردم به زندگی [درازمدت] خواهی یافت و [حتی حریص‌تر] از مشرکان. هر یک از آنان آرزومند است که ای کاش هزار سال عمرش دهند، ولی آن عمر طولانی دورکننده او از عذاب نیست؛ و خدا به آنچه انجام می‌دهند، بیناست.
آنان حتی نسبت به مشرکانی که منکر معاد هستند (و معتقدند جهان دیگری وجود ندارد و درنتیجه، مردن همانا و نیستی و نابودی برای همیشه هم همانا و مرگ را پایان همه‌چیز می‌دانند، (۱۳)) نسبت به زنده ماندن و نمردن حریص‌تر هستند. 
خداوند در ادامه به علت این حرص یهودیان به زنده ماندن اشاره می‌کند و می‌گوید: آنان چون می‌دانند که مردن همانا و جهنمی شدن نیز همانا دوست دارند که همیشه زنده باشند، اما حتی اگر هزار سال نیز زندگی کنند، این زندگی طولانی نمی‌تواند آنان را از عذاب الهی نجات دهد و بالاخره به سزای اعمال بدشان خواهند رسید.
پس هدف این نبود که یهودیان آرزوی مرگ بکنند و بعد اگر مردند، حقانیت دین اسلام و اگر نمردند، حقانیت دین یهود ثابت شود؛ بلکه هدف این بود که مسلمانان بفهمند که یهودیان در این ادعا که مردن آنان همانا و وارد بهشت شدنشان هم همانا، صادق نیستند و حتی خودشان نیز واقعاً به چنین چیزی باور ندارند؛ نشان به این نشان که مگر می‌شود کسی خودش را قطعاً بهشتی بداند و مرگ را دروازه بهشت بداند اما حرص شدیدی نسبت به دنیا داشته باشد و از مرگ بدش بیاید؟(14)

حال پاسخ این قسمت از سوال هم مشخص می شود که آیا یهودیان نیز می‌توانند استدلال آرزوی مرگ را علیه مسلمانان مطرح کنند؟
پاسخ منفی است؛ چراکه مسلمانان مدعی نیستند که به‌ محض مردن مستقیماً وارد بهشت می‌شوند تا یهودیان بخواهند به آنان بگویند: اگر واقعاً به بهشتی بودن خود یقین دارید، پس آرزوی مرگ کنید. البته این عدم اطمینانِ مسلمانان به بهشتی بودن، بدین معنا نیست که آنان معتقد به حقانیت دین اسلام نیستند؛ چراکه مسلمانان به‌خوبی می‌دانند صرف داشتن اعتقاد صحیح و ایمان به دین حق، باعث این نمی‌شود که شخص حتماً بهشتی شود؛ بلکه افزون بر ایمان درست، افعال آدمی نیز در سعادت یا شقاوت و درنتیجه بهشتی یا جهنمی شدن شخص، مؤثر است. به همین دلیل، در هیچ آیه‌ای از آیات قرآن نیامده است که کسی به‌صرف ایمان داشتن، بهشتی می‌شود؛ بلکه همیشه اموری همچون رعایت تقوا و انجام عمل صالح در کنار ایمان قرارگرفته‌اند: ﴿ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّهِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ﴾؛ (۱۵) و کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، اهل بهشت‌اند و در آن جاودانه‌اند.

نتیجه:
اولاً مخاطب آیه‌های 94 و 95 سوره بقره یهودیان هستند و نه مسیحیان؛ 
ثانیاً بحث بر سر حق بودن یا نبودن دین اسلام نیست تا گفته شود چه ارتباطی بین حقانیت دین اسلام و آرزوی مرگ نکردن یهودیان است؟ بلکه بحث بر سر مدعای یهودیان ـ مبنی بر بهشتی بودن خود و اینکه هر گناهی که بکنند یا اصلاً به جهنم نمی‌روند یا اگر بروند چند روز بیشتر طول نخواهد کشید ـ است.
قرآن در مقام نقد این مدعای یهودیان می‌گوید: اگر واقعاً یقین دارید که مردن همانا و وارد بهشت شدن هم همانا، پس چرا نه‌تنها  از خدا آرزوی مرگ نمی‌کنید، بلکه حریص‌ترین مردم نسبت به زنده ماندن هستید؟ چرا به‌شدت از مرگ می‌ترسید و دوست دارید هزار سال زندگی کنید؟ مگر می‌شود کسی مرگ را دروازه ورود به بهشت بداند اما از مرگ متنفر باشد؟(16)
بنابراین، آیه اصلاً در مقام بیان این نکته نیست که اگر یهودیان آرزوی مرگ بکنند، حتماً می‌میرند! بلکه می‌خواهد بگوید چون شما یهودیان از مرگ متنفر هستید، هیچ‌گاه آرزوی مرگ نمی‌کنید و این آرزو نکردن شما بهترین دلیل مبنی بر این است که شما خودتان هم به‌خوبی می‌دانید که به خاطر کارهای بدی که از پیش فرستاده‌اید، حتماً جهنمی خواهید شد و به خاطر همین، از مرگ متنفر هستید.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، ‏معانی الأخبار، محقق: علی‌اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ اول، 1403 ق، ص 390.
2. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، محقق: عبدالله محمود شحاته، بیروت، دارإحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏1، ص 124؛ سمرقندى، نصر بن محمد، بحر العلوم، محقق: عمر عمروی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1416 ق، ج‏1، ص 75.
3. سوره بقره، آیه 135.
4. سوره بقره، آیه 111.
5. سوره مائده، آیه 18.
6. سوره بقره، آیه‌های 79 و 80.  ثعلبى، احمد بن محمد، الکشف و البیان المعروف تفسیر الثعلبی، محقق: نظیر ساعدی، بیروت، دارإحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1421 ق،‏ ج‏1، ص 237.
7. سوره بقره، آیه 94.
8. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دارالکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م،  ج‏1، ص 209.
9. سوره بقره، آیه 95.
10. سوره بقره، آیه 146؛ سوره انعام، آیه 20.
11. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج‏1، ص 124؛  طبرانى، التفسیر الکبیر: 
تفسیر القرآن العظیم، ج‏1، ص 209.
12. سوره بقره، آیه 96.
13. سوره جاثیه، آیه‌ 24.
14. ماتریدى، محمد بن محمد، تأویلات أهل السنه (تفسیر الماتریدى)، محقق: مجدی باسلوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، چاپ اول، 1426 ق، ج‏1، ص 513.
15. سوره بقره، آیه 82.
16. طبرسى، فضل بن حسن‏، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، محقق:
 فضل‌الله یزدی طباطبایی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج‏1، ص 320.
 

دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟
منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، ...

چرا در آيه ولایت، در قسمت اول، «أُوْلِي الأَمْرِ» آمده و بيان می‌دارد از خدا و رسول و صاحبان امر (که شيعه آنان را امامان معصوم می‌داند) اطاعت کنيد، ولی در قسمت دوم و بعد از «فَإِن تَنَازَعْتُمْ»، می‌گوید در صورت اختلاف در امر دينی آن را به خدا و رسولش عرضه بداريد و دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اهلّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ‏ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌اید! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر [اوصياى پيامبر] را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آن‌ها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ایمان‌دارید! اين (كار) براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است‏. (1)

 

مسئله‌ای که مطرح فرموديد، در قالب پرسش و پاسخ در تفسير «نمونه» چنين آمده است:

«اگر منظور از "اولوالأمر الامر" امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان می‌کند می‌گوید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا»؛ اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است.

همان‌طور كه می‌بینیم در اینجا سخنى از "اولوالأمر" به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (كتاب اهلّه، قرآن) و پيامبر (سنت) معرفی‌شده است.

در پاسخ اين ايراد بايد گفت:

اولاً اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز باکمی دقت متوجه می‌شود و ثانیاً شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين، زيرا در اين مسائل مسلماً بايد از "اولوالأمر " اطاعت كرد (همان‌طور كه در جمله اول آيه تصریح‌شده).

بنابراین؛ منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، نه قانونى وضع می‌کند و نه نسخ می‌کند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است و لذا در احاديث اهل‌بیت (علیهم‌السلام) می‌خوانیم كه اگر از ما سخنى برخلاف كتاب اهلّه و سخن پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى برخلاف كتاب اهلّه و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) بگویيم.

بنابراین؛ نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است كه بر او وحى می‌شود و اگر امامان معصوم بيان حكم می‌کنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب اهلّه و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) به آن‌ها رسيده است؛ و به‌این‌ترتیب علت عدم ذكر "اولوالأمر " در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن می‌گردد.»(2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 4/ 59.

2. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 442-441.

در ایه ای از قرآن كریم برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده
آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

در ایه ای از قرآن كریم علو و برتری جویی نهی و در ایه ای دیگر بدان امر شده است، آیا این تناقض نیست؟

در آیات قرآن مجید و داستان های فراوانی كه در آن نقل شده است از علو و برتری جویی بر دیگران نهی جدی شده است.

اما آیاتی در قرآن وجود ندارد كه امر به علو و برتری جویی شده باشد لذا اصلا تناقضی در میان نیست.

 به چند آیه ای كه از برتری جویی و علو نهی شده است اشاره می كنیم :

- تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً ؛ (1) اين سراي آخرت است، كه آن را براي كساني قرار مي‏دهيم كه اراده برتري جويي در زمين و فساد ندارند.          

مثلا قرآن مجید انگيزه انكار فرعونيان را دو چيز مي‏شمرد: يكي" ظلم" و ديگري" برتري جويي" كه برتري جويي اشاره به تفوق ‏طلبي آنها نسبت به بني اسرائيل، يعني آنها مي‏ديدند. اگر در برابر آيات و معجزات موسي سر تسليم فرود آورند هم منافع نامشروعشان به خطر مي‏افتد، و هم بايد هم رديف بردگانشان بني اسرائيل قرار گيرند، و هيچ يك از اين دو براي آنها قابل تحمل نبود. (2)                  

2-أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ؛ (3) توصيه‏ام به شما اين است برتري جويي در برابر من نكنيد، و به سوي من آئيد و تسليم حق شويد.

البته انسان نبايد خود را در برابر دشمن خوار و ذليل جلوه دهد بلكه ادعاي علو و برتري جويي در برابر دشمن امري پسنديده است

پی نوشت:

1. قصص(27 ) آیه83.

2. مكارم شیرازی، تفسير نمونه، ناشر دار الكتب الإسلامية ،چاپ تهران، سال 1374 ش، نوبت اول، ج‏15، ص 413.

3. نمل(27)آیه 31.

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟
براي فهم بیش تر و بهتر قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود

براي فهم بيشتر قرآن چه كارهایي بايد كرد؟

براي فهم بیش تر و بهتر  قرآن، علاوه بر مقدماتي كه لازم است و در جاي خود بيان شده، روش هايي بايد لحاظ شود ،از جمله:

1.بايد براي فهم صحيح آيات، آيه را در مجموعه قرآن ديد و مطالعه كرد ،زيرا قرآن يك مجموعه به هم پيوسته است كه بعض آن مفسر بعض ديگر است . همه آيات در يك راستا و همساز با هم مي باشند .هيچ آيه اي با آيات ديگر ناهمخواني ندارد . تناقض و تنافي در آن نيست.

2. بايد بر سنت كلامي و تفسيري پيامبر و امامان احاطه خوبي داشت .پيامبر و امامان در كلام و عمل مفسر و مبين و معلم قرآن هستند . بدون مراجعه به سنت معصومين، مراجعه كننده به قرآن در معرض نافهمي و بد فهمي است. 

3. همراستا دانستن قرآن و عقل در معارف و حقايق، زيرا هر دو از جانب خدا هستند و مؤيد و مصدق يكديگرند.

4. در قرآن آياتي محكم و مرجع و اصل و اساس هستند . بقيه آيات را كه بيش تر متشابهات هستند، بايد با ارجاع به محكمات فهميد و اين از روش هاي اصولي در فهم قرآن است.

5. روايات زيادي در بيان مصاديق وارد شده و براي فهم درست قرآن بايد اين اصل اساسي را مدنظر داشت كه روايات از باب تطبيق و جري است . نبايد كليت آيه را فراموش كرد و آن را در مصاديق محدود نمود.

براي آگاهي بیش تر از روش هاي فهم قرآن به كتاب هاي زير مراجعه كنيد:

مباني و روش هاي تفسيري، محمد كاظم شاكر.

روش شناسي تفسير قرآن.

كليد هاي فهم قرآن.

تفسير و مفسران.

مقدمه ترجمه الميزان از آيت الله جوادي آملي.

مقدمه تفسير تسنيم از آيت الله جوادي آملي.

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟
براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه ...

چرا قرآن طوري نازل شده كه احتياج به تفسير داشته باشد؟

تفسير در لغت كشف وآشكار كردن معناي لفظ است. (1) نيز به معناي برگرفتن نقاب از چهره و پرده برداري و اظهار كردن و بيان كردن معناي لفظ .

 قرآن نور و هدايت و عربي آشكار و هدايتگر است. كتاب معما نيست كه  از فهم آن عاجز باشيم و بيان آن به عهده معما شناسان واگذار شده باشد، با اين وجود به چند دليل عموم مردم از فهم همه معاني قرآن ناتوانند. براي فهم مفاهيم آن به تفسير كنندگان محتاجند.

مفاهيم قرآن از عمق و ژرفاي بي نهايت برخوردار است ،همچنان كه اوج بي نهايت دارد. عموم مردم گرچه به هنگام مراجعه به قرآن از سفره گسترده آن طعام هايي ارزشمند بر مي گيرند، ولي درك و فهم شان از رسيدن به اوج و ژرفاي قرآن عاجز است. بايد غواصان ماهر و عقابان تيز پرواز را به مدد بطلبند و به كمك آنان مرواريد ها شكار كنند.

قرآن به زبان قوم و مردم نازل شده، براي بيان مفاهيم متعالي، راهي جز به كار گيري همين الفاظي كه براي مفاهيم محسوس  وضع شده اند، نداشته، پس به ناچار براي بيان بسياري از مفاهيم چاره نبوده جز اين كه  همين الفاظ را با كنايه و قرينه در آن معاني برتر از حس به كار گيرد. ما انسان هاي مانوس با معاني حسي وقتي آن آيات را تلاوت مي كنيم، معاني محسوس به ذهن مان مي آيد.

از طرف ديگر چون انسان ها از لحاظ سطح درك و آگاهي ها و انگيزه ها و ...اختلاف دارند، آگاهانه يا ناآگاهانه گرفتار اختلاف برداشت و بد فهمي و اشتباه مي شوند. اختلاف و بدفهمي و اشتباه ها كم كم عميق مي شود. با گذشت مدت كوتاهي كتابي كه براي رفع اختلاف آمده، خود منشا و منبع اختلاف مي گردد.

براي اين كه از بدفهمي ها و نافهمي ها و اختلاف برداشت ها در امان باشيم، بايد معلمان قرآن يعني ابتدا پيامبر و بعد از ايشان جانشينانش يعني امامان معصوم كه از جانب خدا تعليم يافته اند، آيات را براي ما بيان كنند.

به آيات زير توجه كنيد:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ؛(2)

چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست».

در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم و حفظ آنان از گمراهي معرفي شده است:

يكي آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود.

 دوم رسول خدا كه در بين آن ها ست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آن ها از كفر، كافي نيست. زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.

«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3)

در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است.

در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:

«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ؛(4)

در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و تعليم مي دهد و شما را پاك مي‏گرداند».

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ؛(5)

پروردگارا !در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاك شان گرداند».

 منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است. زيرا آنان عرب بودند. هم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند. تعليم خواندن ونوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلكه تعليم خواندن و نوشتن عربي بود. پس منظور از تعليم كتاب يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.

از آن جا كه رسول خدا در مدت كوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين و تفسير كند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نمي‏شدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش مي‏آمد و مذاهب مختلف رخ مي‏نمود و حجيت و حقانيت هيچ كدام از آن ها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي مي‏افتادند، همان حكمت و لطفي كه ارسال رسول را اقتضا مي‏كرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع كنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:

«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم. اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:كتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6)

اين بيان مشابه همان آيه 101 آل عمران است كه سبب صيانت از گمراهي را كتاب خدا و رسول خدا معرفي كرده بود. علاوه بر اين روايات فراوان ديگري دلالت دارد كه اهل بيت مفسران رسمي قرآن هستند و قول و فعل آنان مانند قول و فعل رسول خدا حجت قطعي و مطابق حق است.

بنا بر اين همان قرآني كه خود را "نور"، "هدايت"،"عربي مبين" و "آسان براي فهم و يادآوري" معرفي كرده، همان قرآن هم مي گويد پيامبر وظيفه دارد آيات اين كتاب را براي شما تبيين و روشن كند و به شما ياد دهد و شما موظفيد فهم خود را به او و جانشينان معصومش ارائه دهيد و بعد از تاييد يا اصلاح، به آن فهم پايبند باشيد و شما در معرض نافهمي و بد فهمي هستيد.

مطلب مهم ديگر اين كه آيات قرآن منسوخ و ناسخ، مطلق و مقيد، محكم و متشابه ، مجمل و مبين و خاص و عام دارد و بسياري آيات شان نزول هايي دارند كه با توجه به آنها معناي واقعي آيه روشن مي شود و عموم مردم كه از اين موارد اطلاع ندارند از درك و فهم معناي بسياري از آيات محرومند و كسي مي تواند قران را خوب بفهمد و بفهماند كه از اين موارد اطلاع كامل و متقن داشته باشد.

بنا بر اين قرآن در عين نور و هدايت و قابل فهم بودن براي عموم، داراي معاني و مراحل و مراتبي فراتر از فهم و درك عموم است و براي فهم همه معاني آن(در حد مقدور) و براي در امان ماندن از بدفهمي و نافهمي چاره اي جز مراجعه به مفسران خدايي قرآن يعني پيامبر و جانشينان معصومش و بعد از آنان، عالمان رباني تربيت شده در اين مكتب نيست.

نكته ديگر اين كه بيان و تفسير قرآن تا آنجا كه از زبان معصوم يعني پيامبر و امامان نقل مي شود، اگر سند روايت معتبر باشد، حجت است و مثل قرآن از طرف خود خدا نازل شده است.

اما مفسران و مترجمان غير معصوم گر چه ممكن است اشتباه كنند يا فهم و درك غلط خود را در تفسير و ترجمه راه دهند، اما آنان  هم آزاد نيستند كه به دلخواه خود قرآن را ترجمه و تفسير كرده و به قول شما بر جهل آورنده و ... سرپوش بگذارند و آن را ماست مالي كنند و ...

ترجمه و تفسير بايد مستند به روايت معتبر يا اصول عقلي و برهاني و نقل عالمان لغت و ... باشد.

مگر شاهنامه يا گلستان يا غزليلات حافظ توسط اهل فن ترجمه و تفسير نمي شود؟ آيا آنان هر طور بخواهند آن اشعار و مطالب را تفسير مي كنند؟ آيا هيچ ضابطه و چارچوبي بر كار آنان حاكم نيست؟

تفسير و ترجمه هم چارچوب دارد و هر متن تخصصي و علمي براي استفاده عموم بايد ترجمه و شرح و تفسير شود و ترجمه و شرح و تفسير هم اصول و قاعده و ضابطه دارد و بي در و پيكر نيست تا هر كس هر طور خواست متن را ترجمه كند.

پي نوشت:

1. مجمع البحرين، ج1، ص 401.

2. آل عمران(3)آيه101.     

3. نحل(16)آيه44.

4. بقره(2)آيه151.

5. همان، آيه129.

6. محمد قمي، حديث ثقلين مصر: دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.

غالب آيات و سوره هاي قرآن ابتدا و بدون اين كه واقعه خاصي اتفاق افتاده باشد، بر پيامبر نازل شده اند...

چون خداوند پيامبر را مبعوث كرد تا وحي خود را براي هدايت بشر بر او نازل كند و او هم وحي خداوند را بر مردم تلاوت كند.

اما بعض آيات و سوره ها در پي واقعه خاصي نازل شده يا در باره و راجع به شخص، قبليه يا جريان خاصي است كه به اينها اسباب نزول (يعني واقعه اي كه سبب شده آيه نازل شود) يا شأن نزول (يعني آيه در شأن او و راجع به او است) گفته مي شود. (1)

در مورد شان و سبب نزول اين آيه ، واحدي از عالمان اهل سنت چند قول آورده:

1. صهيب رومي از اصحاب رسول خدا براي هجرت به سوي مدينه  رهسپار شد كه چند نفر از قريش به پي او آمدند كه مانع شوند و صهيب از مركب پياده شد و كمان برگرفت و تيرها را جلوي خود گذاشت و خطاب به آنان گفت: مي دانيد كه من در تيراندازي مهارت فوق العاده دارم و اگر بخواهيد ادامه دهيد با شما مي جنگم و قبل از اين كه به من برسيد ، همه شما را از پا در مي آورم و با ضرب شمشير به درك واصل مي سازم و تا جان دارم با شما مي جنگم. ديگر خود دانيد. آنان گفتند مال و خانه ات در مكه را به ما بده تا ما هم دست از تو برداريم و بر اين با هم پيمان بستند و خانه و مال را به آنان نشان داد و خود جان سالم به در برد و وقتي به محضر پيامبر رسيد، حضرت خطاب به او فرمود: در معامله سود كردي و اين آيه در شأن او نازل شد. (2)

2. بنا به نقل ديگر مشركان صهيب را به شكنجه گرفتند و او به آنان گفت: من پير مردي هستم كه براي شما ضرري ندارم  و با شما يا بر شما بودنم يكسان است و قبول داريد مال مرا بگيريد و مرا با دينم رها كنيد؟ آنان قبول كردند و شرط كرده بودند مركب و هزينه راه به او بدهند و او هم به طرف مدينه رهسپار شد و هنگام ورود به مدينه ابوبكر و عمر را با افرادي ملاقات كرد و ابوبكر او را به معامله اش با مشركان تبريك گفت و خبر داد كه اين آيه در شأن او نازل شده است. (3)

3. در مورد مسلماني كه با مشركي مواجه شده و او را به اسلام دعوت كند و كافر ايمان نياورد  پس با او بجنگد و جان خود را به خدا بفروشد و در اين قتال كشته شود. (4) 

4. گفته شده در مورد كسي نازل شده كه به امر به معروف و نهي از منكر قيام كند و در اين راه كشته شود. (5)

5. غالب شيعيان و جمعي از اهل سنت اين آيه را در شأن امام علي مي دانند كه در شب هجرت در بستر پيامبر خوابيد و خود را در معرض كشته شدن قرار داد و جان خود را براي محفوظ ماندن پيامبر به خطر انداخت. (6)

البته منافاتي ندارد كه اين آيه ابتدا در شأن علي بن ابي طالب نازل شده باشد و بعد آمر به معروف و ناهي از منكر و افرادي كه براي رسيدن به خدا و پيامبر از مال و زندگي خود گذشته اند، مصداق اين آيه شمرده شوند.

متاسفانه با اين كه اقدام امام علي در خوابيدن در بستر پيامبر برترين مصداق جانفشاني و فروش جان به خداست و اين آيه ابتدا در شأن ايشان نازل شده، ولي غالب عالمان اهل سنت اين حقيقت را كتمان كرده اند و اصلا از آن سخني به ميان نياورده اند.

ابوحيان اندلسي اين را به عنوان يك احتمال ذكر كرده است. (7)

حاكم حسكاني در شواهد التنزيل نزول اين آيه در شأن علي بن ابيطالب را بر اساس روايات اهل سنت نقل مي كند. (8)

فخر رازي نزول اين آيه در شأن امام علي را به عنوان روايت سوم نقل مي كند. (9)

و از تاسف اين كه نه تنها نزول اين آيه در شأن علي بن ابيطالب را كتمان كردند كه سعي نمودند اين آيه را در شأن ابن ملجم يعني قاتل علي و آيه قبل را كه در مذمت منافقان بود : "و من الناس من يعجبك قوله في الحياه الدنيا..." در شأن علي معرفي كنند. صاحب الغارات از ابن ابي الحديد نقل مي كند كه معاويه به سمره بن جندب آن قدر پول داد تا روايت بر مضمون بالا جعل كند. (10) و ازارقه از خوارج هم اين عقيده را دارند. (11)

خود ابن ابي الحديد تصريح مي كند كه همه مفسران نزول اين آيه را در شأن علي بن ابي طالب روايت كرده اند. (12)

پي نوشت ها:

1. راميار، تاريخ قرآن، تهران، امير كبير، 1369، ص 625. در اين كه سبب نزول و شأن نزول به يك معنا است يا تفاوت دارد، غالبا آنها را هم معنا دانسته اند ولي بعضي شأن نزول را عام گرفته و سبب نزول را خاص دانسته اند و گفته اند هر گاه به مناسبت جرياني در باره شخص يا حادثه اي در گذشته، حال يا آينده آيه يا آياتي نازل شده باشد ، آن را شأن نزول گويند مثلا فلان آيه در شأن فلان كس يا در شآن فلان گروه است و سبب نزول حادثه اي است كه سبب شده متعاقب آن آيه يا آياتي نازل شود . (معرفت، علوم قرآني، قم، تمهيد، 1384 ش، ص 87)

2. واحدي، اسباب النزول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411 ق، ص 67.

3. همان.

4. همان. 

5. همان، ص 68؛ فيض كاشان، الاصفي، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1418 ق، ج 1، ص 100 (بنا بر يك روايت)

6. بحراني، البرهان، تهران، بنياد بعثت، 1416 ق، ج 1، ص 442- 445.

7. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط ، بيروت، دار الفكر، 1420 ق، ج 2، ص 334. 

8. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1411 ق، ج 1، ص 122- 132.

9. فخر رازي، مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420 ق، ج 5، ص 350.

10. ثقفي، الغارات، ج 2، ص 840؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، اسماعيليان، ج 4، ص 73.

11. ايجي، مواقف، بيروت، دار الجيل، 1417ق، ج3، ص 398.

12. ابن ابي الحديد، همان، ص 262.

ايشان حلال خدا را اعتقادا حرام نشمرد و به عنوان عبادت و براي رسيدن به قرب خدا، استفاده از حلال خدا را بر خود حرام نكرد

ايشان حلال خدا را اعتقادا حرام نشمرد و به عنوان عبادت و براي رسيدن به قرب خدا، استفاده از حلال خدا را بر خود حرام نكرد؛ ( آن گونه كه بعضي مؤمنان داغ انجام دادند و آيه 87 مائده نازل شد و كارشان را محكوم كرده و تجاوزگري به حريم تشريع كه مختص خداست، ناميد) بلكه عملا حلالي را بر خود حرام كرد و قسم خورد از آن حلال استفاده نكند تا همسرانش را راضي كند و دل آن ها را كه به ناحق از ايشان كدورت يافته بودند، به دست آورد. (تبتغي مرضاه ازواجك)خداوند هم اين مشقت و محروميت را بر ايشان روا ندانست و پايبندي به اين قسم را لازم نشمرد و  راه نجات از اين قسم را با دادن كفاره قسم، به ايشان نماياند و  وعده داد كه پيامدهاي ناگواري كه براي اين شكستن قسم ممكن است تصور شود. جبران و تدارك خواهد نمود.

بنا بر اين نهي در اين جا نهي ارشادي است، نه نهي مولوي. كاري كه انجام شده بود (قسم بر ترك حلال)، گناه نبود. بلكه اقدامي بود كه پيآمد ناگواري براي پيامبر داشت و او را از حلالي محروم مي نمود.

دقت كنيد كه بر اساس ده ها آيه قرآن پيامبر معصوم بودند، كار لغو را انجام نمي دادند چرا كه قرآن مي فرمايد: مومنان كساني هستند كه از كارهاي لغو پرهيز مي كنند (1) و مصداق اكمل اين آيه خود رسول خداست، او رضايت الهي را فداي رضايت اشخاص نمي كرد،و ... پس در اين قضيه هم حتما حكمتي نهفته بوده است.

پي نوشت:

1. سوره مومنون (23) آيه 3.

 

چه تناسبي بين مسأله ولايت و امامت و جانشيني پيامبر (ص)، با مسأله گوشتهاي حرام و حكم اضطرار و ضرورت وجود دارد؟

گاه پرسيده مي شود ابتداي آيه سوم سوره مائده پيرامون گوشتهاي حرام  و در انتهاي آن، سخن از اضطرار و ضرورت و حكم آن سخن مي‏گويد  و در وسط اين دو مطلب، سخن از ولايت و امامت به ميان آمده است. چه تناسبي بين مسأله ولايت و امامت و جانشيني پيامبر (ص)، با مسأله گوشتهاي حرام و حكم اضطرار و ضرورت وجود دارد؟ آيا اين خود شاهدي نمي‏شود كه جملات مورد بحث از آيه، ارتباطي به بحث ولايت نداشته و مطلب ديگري را تعقيب مي‏نمايد؟

پاسخ اين است كه آيات قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده است، بلكه به همان شكلي كه نازل مي‏گشت  به دستور پيامبر (ص). ثبت مي‏شد، بنابراين ممكن است صدر آيه مورد بحث در پاسخ به سؤالاتي كه از پيامبر اكرم (ص) در مورد گوشتهاي حرام شده، و پيش از واقعه غدير نازل شده باشد، و پس از مدّتي واقعه غدير پيش آمده و آيه مورد بحث نازل گشته و كُتّاب و نويسندگان وحي آن را به دنبال حكم گوشتهاي حرام ثبت كرده باشند.

سپس مسأله اضطرار يا مصداقي از مصاديق آن رخ داده و به دنبالش حكم آن نازل شده و ذيل آيه را كه حاوي حكم اضطرار است به دنبال قسمت وسط آيه ثبت كرده باشند، بنابراين،، لازم نيست آيات تناسب خاصّي با هم داشته باشند (1)و ممكن است هر قسمت از آيه در بر دارنده حكم خاص و مستقلي باشد.

علامه طباطبائي ره مي نويسد:

در باره جمله اليوم ....روايات زيادي هست كه متعرض شان نزول جمله مورد بحث شده و نامي از اصل آيه نياورده و اين مويد آن است كه جمله اليوم ... مستقل و جداي از صدر و ذيل آيه نازل شده و قرار گرفتن آن در وسط آيه مذكور يا به دستور رسول خدا بوده و يا به تاليف مولفين بعد از رحلت آن حضرت .

چنان كه از شعبي نقل شده كه گفت : وقتي كه آيه شريفه اليوم ...بر پيامبر ص نازل شد آن جناب در عرفه بود و چون آن حضرت از هر آيه اي كه خوشش مي آمد دستور مي داد در آغاز سوره اش جاي دهند، اين آيه را در اول سوره قرار دادند . شعبي مي افزايد : جبرئيل به آن جناب مي آموخت كه هر آيه را در كجا جاي دهد. (2)

پي نوشت ها :

1. آيات ولايت در قرآن، آيت الله مكارم، ص 61 .

2. علامه طباطبائي، ترجمه الميزان، انتشارات اسلامي، ج 5، ص 272.

                   

 

اين آيه مشتمل بر دو بخش است كه بخش اول مربوط به زنان پبامبر (ص) ...

اين آيه مشتمل بر دو بخش است كه بخش اول مربوط به زنان پبامبر (ص) و بخش دوم كه به آيه تطهير مشهور شده گرچه در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر(ص) آمده، اما دلايل و شواهدي كه در خود آيه وجود دارد و رواياتي كه در شأن نزول اين آيه وارد شده دلالت بر اين دارد كه آيه تطهير در شأن زنان پيامبر (ص)‌نازل نشده است.

از جمله دلايلي كه از خود آيه مي توان استفاده نمود به موارد زير مي توان اشاره نمود:

1. ضمايري كه در آيه تطهير بكار برده شده به صورت جمع مذكر ذكر شده (عنكم، يطهركم) در حالي كه اگر ادامه آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) بود بايد همانند آن آيات (وَ قَرْنَ،‏ بُيُوتِكُنَّ،َ لا تَبَرَّجْنَ، أَقِمْنَ، آتينَ، أَطِعْنَ) ضمايرش به صورت جمع مونث ذكر مي شد. بنابراين اين تغيير سياق به همراه قراين روايي حكايت از جدايي اين بخش از بخش هاي ديگر دارد. به همين دليل حتي كساني كه آيه را مخصوص به پيامبر (ص) و علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) ندانسته‏اند معناي وسيعي براي آن قائل شده‏اند كه هم اين بزرگواران را شامل مي‏شود و هم همسران پيامبر (ص) را.

2. تعبير به «انما» كه در ابتداي آيه تطهير بكار برده شده دلالت براي حصر و اختصاص دارد و استعمال اين كلمه در اينجا،  دليل بر اين است كه اين موهبتي ويژه اهل بيت مذكور در آيه است و روشن است كه از حيث تشريع و قانون گذاري، خداوند متعال اراده نكرده كه فقط اهل بيت پاك باشند بلكه اراده تشريعي خداوند بر طهارت همه انسان ها تعلق گرفته است. بنابراين منظور از اراده طهارت در اين آيه، اراده تكويني و در اصل خلقت اهل بيت است كه خداوند متعال به سبب آگاهي نسبت به لياقت ايشان، آنها را معصوم و پاك قرار داده است.

بنابراين اهل بيت مورد نظر در آيه به صورت تكويني و در اصل خلقت (به سبب لياقتي كه خداوند متعال از آن خبر داشت) معصوم هستند در حالي كه برخي از همسران پيامبر (ص) در طول زندگي خود به كارهايي دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست، مانند ماجراي جنگ جمل كه قيامي بود بر ضد امام وقت و سبب خونريزي  افراد فراواني گرديد و به گفته بعضي از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مي‏شد.

علاوه بر اين دلايل و شواهدي كه از خود آيه برداشت مي شود و بيانگر جدايي آيه تطهير از آيات قبل و بعد دارد شواهد و قرائي روائي متعددي در دست داريم كه نشان مي‏دهد آيه مخصوص پنج تن آل عباست، و همسران پيامبر(ص) مشمول حكم اين آيه نيستند.

 اينك به بخشي از آن روايات اشاره مي كنيم.

الف: رواياتي كه از خود همسران پيامبر (ص) نقل شده و مي‏گويد:

هنگامي كه پيامبر (ص) سخن از اين آيه شريفه مي‏گفت، ما از او سؤال كرديم كه جزء آن هستيم فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد!

از آن جمله روايتي است كه «ثعلبي» در تفسير خود(1) از «ام سلمه» نقل كرده كه پيامبر (ص) در خانه خود بود كه فاطمه (س) پارچه حريري نزد آن حضرت آورد، پيامبر (ص) فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن، آنها را آورد، سپس غذا خوردند بعد پيامبر (ص) عبايي بر آنها افكند و گفت:

«اللهم هؤلاء أهل بيتي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا»

«خداوندا اينها خاندان منند، پليدي را از آنها دور كن، و از هر آلودگي پاكشان گردان»

 و در اينجا آيه «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ» نازل شد ... من گفتم آيا من هم با شما هستم اي رسول خدا!، فرمود: «انك الي خير» «تو بر خير و نيكي هستي» (كنايه از اينكه در زمره اين گروه نيستي)

ب: روايات بسيار فراواني در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه آنها استفاده مي‏شود، پيامبر (ص) علي و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند- و يا به خدمت او آمدند- پيامبر (ص) عبايي بر آنها افكند، و گفت:

خداوندا! اينها خاندان منند، رجس و آلودگي را از آنها دور كن، در اين هنگام آيه إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ نازل گرديد.

دانشمند معروف حاكم حسكاني نيشابوري در «شواهد التنزيل» اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفي گرد آوري كرده است.(2)

ج: در روايات فراوان ديگري مي‏خوانيم: بعد از نزول آيه فوق، پيامبر (ص) مدت شش ماه، هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه فاطمه (سلام اللَّه عليها) مي‏گذشت صدا مي‏زد:

«الصلاة يا اهل البيت؛ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(3)

«هنگام نماز است اي اهل بيت؛ خداوند مي‏خواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد»

چنانكه ملاحظه مي نمائيد ما شيعيان مطابق شواهد و قرائني كه در خود آيه وجود دارد و روايات متعددي كه خود اهل سنت نيز نقل نموده اند معتقديم كه آيه تطهير درشأن پنج تن آل عبا نازل شده است.

در پايان سؤالي كه قابل طرح است اين است كه چرا آيه‏ي تطهير در لابه‏لاي آيات مربوط به زنان پيامبر قرار گرفته است و به وسيله‏ي ضماير و روايات از جملات قبل و بعد متمايز شده است؟

مفسران در پاسخ به اين پرسش چند مطلب بيان كرده‏اند:

الف) به گفته‏ي تفسير مجمع البيان، رسم فصيحان و شاعران و اديبان عرب اين بوده كه در لابلاي مطالب معمولي حرف جديد و مهمّي مطرح مي‏كنند تا تأثيرش بيشتر باشد. چنان كه در ميان اخبار صدا و سيما، اگر گوينده يك مرتبه بگويد: به خبري كه هم اكنون به دستم رسيد توجّه فرماييد، اين گونه سخن گفتن يك شوك رواني و تبليغاتي ايجاد مي‏كند.(4)

ب) قرآن با بيان «آيه‏ي تطهير» مي‏خواهد به زنان پيامبر گوش‏زد كند كه شما در كنار افرادي معصوم قرار داريد؛ پس مراقب اعمال خود باشيد؛ به عبارت ديگر عصمت اهل بيت پيامبر را به رخ همسران پيامبر مي‏كشد، تا آنان را براي پذيرش دستورات قبل و بعد اين آيه بيش‏تر آماده كند، و لازمه‏ي اين مطلب آن بوده كه آيه‏ي تطهير در كنار آيات مربوط به همسران پيامبر(ص) آورده شود.(5)

ج: مفسر بزرگ علامه طباطبائي در تفسير الميزان پاسخ ديگري بر آن افزوده كه خلاصه‏اش چنين است: ما هيچ دليلي در دست نداريم كه جمله إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ... همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبي استفاده مي‏شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، امام به هنگام جمع آوري و تأليف آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.(6)

پي نوشت ها:

1. ثعلبي، الكشف و البيان عن تفسير القرآن، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422ق، ج‏8، ص 42.

2. حسكاني عبيد الله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامي، 1411ق، ج‏2، ص 18.

3.  همان.

4.  قرائتي، محسن، تفسير نور، مركز فرهنگي درسهايي از قرآن، 1383ش، ج‏9، ص362.

5. آيت الله مكارم شيرازي ، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، چاپ اول، سال 1374، ج‏17، ص 295.

6. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج‏16، ص 311.

قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه...

1. قرآن كتاب هدايت است نه كتاب تاريخ يا قصه يا ... از اين رو نظم قرآن با نظم كتاب هاي قصه، تاريخ يا ... همساني ندارد و نظم منحصر به فردي است كه قابل تقليد نيست و خداوند در راستاي هدايتگري آيات و سوره ها را با نظم خاصي كه خودش مي داند، نازل كرده است. در اين كتاب در راستاي هدايتگري به مسائل اخلاقي، سياسي، اجتماعي، تاريخي و ... گريزهايي زده و در هر گريزي هدفي منظور بوده كه در گريز ديگر منظور نبوده است از اين رو نظم خاصي يافته است.

2. غالب سوره هاي قرآن بدون شأن نزول خاص از جانب خدا بر قلب پيامبر نازل شده اند تا بر مردم تلاوت كند و آنان را به بينش و اخلاق و رفتار مورد نظر خدا تربيت نمايد و فقط مقدار كمي از آيات احكام و آيات سياسي - اجتماعي و ... شأن نزول دارند كه در كتاب هايي همه اين شأن نزول ها جمع آوري شده است. 

صفحه‌ها