۱۳۸۹/۰۶/۰۱ ۲۳:۵۷ شناسه مطلب: 17374
نام های اسحق ، اسماعیل و ابراهیم چند بار در قرآن آمده است ؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اسحاق 17 بار و اسماعيل 12 بار و ابراهيم 69 بار

نام های اسحق ، اسماعیل و ابراهیم چند بار در قرآن آمده است ؟
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اسحاق 17 بار و اسماعيل 12 بار و ابراهيم 69 بار
با سلام وخسته نباشید خدمت شما می خواستم درباره حل شدن مشکل مالیه قبل ازدواج در بعد ازدواج آیا حدیث وآیه هایی وجود دارد اگر وجود دارد لطفا آنها بیان کتید. با تشکر
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر منظور شما اين است که آيا مشکل مالي فقير با ازدواج حل مي شود؟ بايد عرض کنيم که در قرآن و روايات پيامبر و معصومين چنين توصيه اي مي بينيم و اين توصيه با عقل و منطق هم جور در مي آيد زيرا خداوند مال و روزي را در تلاش و کوشش معقول و صحيح قرار داده و انسان با ازدواج احساس تعهد بيشتر مي کند و براي کسب روزي حلال بيشتر تلاش مي نمايد و مال خود را با دقت بيشتري مصرف مي کند و از ريخت و پاش هاي بي حساب خودداري مي ورزد و احتمال توانمند شدن او از نظر مادي بيشتر مي شود علاوه بر اين که عوامل ناپيداي خلقت هم به امر خدا در جهت به سامان رسيدن انسانهاي صالح اند و ازدواج از اعمال صالح مي باشد.
در قرآن مي فرمايد:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليم(1)
عَزبهايتان را و غلامان و كنيزان خود را كه شايسته باشند همسر دهيد. اگر بينوا باشند خدا به كرم خود توانگرشان خواهد ساخت، كه خدا گشايشدهنده و داناست.
رسول خدا فرمود: هر کس از ترس فقر ازدواج نکند، به خدا بدگماني کرده بعد آيه فوق را تلاوت کرد.(2)
در روايت ديگري راوي گويد امام صادق فرمود: . فردي نزد رسول خدا رسيد و از فقر و نداري شکايت کرد و پيامبراو را به ازدواج امر کرد . او هم ازدواج نمود و گشايش روزي يافت. .(3)
اسحاق بن عمار گويد:به امام صادق عرض کردم: مردم از رسول خدا روايت کنند که مردي نزد ايشان شکايت ناداري آورد و ايشان وي را امر به ازدواج کرد و او ازدواج کرد و سال بعد هم شکايت ناداري آورد و باز هم رسول خدا او را به ازدواج امر کرد و او هم ازدواج نمود و سال سوم هم که از همين ناداري شکايت آورد، باز هم رسول الله ايشان را به ازدواج امر کرد. آيا اين حديث درست است؟ امام صادق فرمود: آري اين حق است و رزق و روزي با زن و عيال است.(4)
پي نوشت ها:
1. نور(24)آيه32.
2. البرهان ،ج4،ص63.
3. کنز الدقائق،ج9،ص290.
4.همان.
سلام و خسته نباشید. در مورد جنین در قرآن چنین وصف شده است: «آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان ساختيم و سپس بر استخوانها گوشت پوشانيديم (و پيكرى كامل كرديم) پس از آن (به دميدن روح پاك مجرد) خلقتى ديگرش انشا نموديم آفرين بر (قدرت كامل) خداى كه بهترين آفرينندگان است.»(سوره مؤمنون:آیه 14) ولی چنین چیزی را علم پزشکی تأیید نمیکند؟ لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید. به امید ظهور
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در مورد اين آيه چند نکته را به اجمال عرض مي کنيم، شايد براي شما راهگشا باشد.
1. قرآن کتاب علمي نيست . براي شرح و تفسير علمي مسائل نازل نشده است. قرآن کتاب هدايت است . براي تحقق اين هدف به تناسب، از حقايق علمي استفاده کرده و گاهي نقبي به مسائل علمي زده است.
البته شک نيست که اشارات علمي قرآن مطابق حق و واقعيت خارجي است، زيرا «أنزله الذي يعلم السرّ في السموات و الارض؛(1) خداي عالم به پنهان آسمانها و زمين قرآن را نازل کرده» ولي مهم اين است که حقايق علمي در جامعه اي نازل شده که در جاهليت علمي بودند . از دانش بهرهاي نداشتند. قرآن هم اين حقايق را به گونهاي گفته که ضمن حق بودن، براي آنان مفيد و آموزنده و به زبان آنان باشد، از اين رو حقايق به صورت اشاره و کنابه مطرح شدهاند.
هر جا اين مطالب مجمل توسط عالمان مسلمان (نه پيامبر و معصومان) شرح و تفسير شده، به طور طبيعي آن ها از فهم و علم خود براي تفسير آيات مجمل و اشارهاي استفاده کرده، آيات را بر فهم علمي خود تطبيق کرده اند . چه بسا بعدها معلوم شده تفسير آنان مطابق واقع نبوده، مقصود و منظور آيات چيز ديگري بوده است. اين ايراد از قرآن نيست بلکه ناشي از فهم علمي ناقص بشر است.
2ـ مراحل تکوين بشر مطابق آيات مطرح شده عبارت است از: نطفه، علقه، مضغه، عظام، لحم کسو العظام، التسويه و التصوير و التعديل (خلقاً آخر) و نفخ روح.
منظور از نطفه سلول اوليهاي است که از ترکيب سلول جنسي نر و سلول جنسي ماده به دست ميآيد . به آن «نطفة امشاج» هم گفته ميشود.
مطابق تحقيقات علمي اين ترکيب (که معمولاً در لولههاي رحمي و لولههايي که تخمکها را به رحم وصل ميکند، صورت ميگيرد) بعد از مدت حدود يک هفته که تکثير ميشود و يک سلول به دو قسمت و هر کدام نيز به دو قسمت و به همين صورت زياد ميشود، به اندازه يک کرة ربع ميليمتري درميآيد .به جداره رحم ميچسبد . با تغذيه از جداره رحم به رشد خود ادامه ميدهد، تا مدت بيش از سه هفته.
اين مدت (از آخر هفته اوّل بعد از ترکيب تا روز بيست و چهارم تقريباً) را علقه گويند.
آنچه از نظر بعضي مورد اشکال قرار گرفته، نامگذاري اين مرحله به عَلَقه است. علقه به خون بسته يا «خون خشک شده يا غليظ يا لخته شده» ترجمه شده است.
اما اينکه بسياري علقه را به خون بسته ترجمه و تفسيرکرده اند، هيچ قطعيت و الزامي ندارد، زيرا واژههاي عربي داراي معاني مختلفي هستند . علقه در لغت به معناي خون بسته يا خون خشک هم هست . تا زماني که معصوم عليه السلام آن هم مطابق نقل قطعي چنين تفسيري نکرده باشد، نميتوان گفت که اين تفاسير عين حقاند.
در لغت عرب «علقه» را از قديم به موجودي شبيه زالو که به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند،معنا کردهاند. به کتاب مجمع البحرين از فقيه حديث شناس فخرالدين طريحي که در 1085 هجري قمري از دنيا رفته است، مراجعه کنيد.
او در ترجمه علقه آورده:
«العلقه القطعه الجامده من الدم بعد ان کانت منيّاً؛ علقه قطعه خون جامد است که قبلاً مني بود».
«العلق الدم الغليظ؛ علقه يعني خون سفت و غليظ».
بعد در ادامه آورده: «العَلَق شيءٌ اسود مثل الدود يکون في الماء. الواحده علقه و في حياه الحيوان هو دود اسود احمر يکون في الماء يعلق في البدن و يمصّ الدم؛ علق چيزي شبيه کرم که در آب زندگي ميکند و به يکي از آن علقه گفته ميشود و در حيات الحيوان آمده: کرم .......... سياه و قرمزي است که در آب است و به بدن (علق) ميچسبد و خون را ميمکد».(2)
پس علقه ناميدن نطفهاي که به ديوارة رحم چسبيده و از آن تغذيه ميکند، معناي لغوي اين کلمه بوده و هست و مطابق يافته هاي علمي روز هم مي باشد.
علقه ناميدن نطفه چسبيده به ديواره رحم يا به اين جهت است که شکل ظاهري آن با زالو يکي است يا ممکن است به سبب شباهت عملي آن دو باشد که مثل زالو به بدنه رحم مي چسبد و از آن تغذيه مي کند و يا شباهتي ديگر که آن را علقه ناميدهاند.
3. در آيه مرحله بعد از نطفه و علقه ، "مضغه" ناميده شده، يعني مثل قطعه گوشتي له و جويده شده ، در مرحله بعد اين موجود که مثل قطعه گوشت جويده شده اي بود، به صورت استخوان در مي آيد و محکم مي گردد و بر روي آن گوشت مي رويد.
جالب اين است كه علم جنين شناسي، امروز ثابت كرده كه وقتي جنين مرحله علقه و مضغه را پشت سر گذاشت، تمام سلول هاي آن تبديل به سلول هاي استخواني مي شود، بعد از آن تدريجاً عضلات و گوشت روي آن را مي پوشاند. اين دقيقاً همان چيزي است كه در آيه فوق آمده : «مضغه را تبديل به استخوان مي كنيم، سپس لباس گوشت بر استخوان ها مي پوشانيم» . اين يكي از معجزات علمي قرآن مجيد است، چرا كه در آن روز چيزي به نام علم «تشريح جنين» وجود نداشت، مخصوصاً در محيط جزيره عربستان كه از ساده ترين مسائل علمي نيز خبري نبود. (3)
اين توضيحي از آيه بود که دقيقا کشفيات امروز علم پزشکي مؤيد آن و خود از معجزات علمي قرآن است. حالا اگر غير از اين تعارضي مي دانيد و مي بينيد، مطرح کنيد تا به بررسي بگذاريم.
پينوشتها:
1.فرقان(25) آيه 6.
2. اسد الغابه، ج 1، ص 345.
3. مجمع البحرين،ج3،ص232.
في ظلال، سيد قطب،ج6،ص16.
با عرض سلام. در مورد معجزات علمی قرآن دو پرسش داشتم: 1.علم بشر همواره در حال تحول است، و ممکن است آیه ای که ما با یک گزاره صحیح علمی سازگار میدانیم، فردا با گزاره های علمی ناسازگار باشد، پس چگونه باید مطمئن باشیم که این آیه معجزه علمی در بر دارد؟ 2.آیا این نگرش که قرآن را بخواهیم یک کتاب علمی فرض کنیم، ممکن نیست باعث شود روزی با دانشمندان آن برخوردی بشود که کلیسا با گالیله کرد؟ موفق باشید. به امید ظهور
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
براى بررسى رابطه علم و وحى که آيا ممکن است با هم معارض در آيند يا اين که هميشه هم راستا هستند، چند مقدمه لازم است:
مقدمه اول ـ منظور ما از علم در اين جا علم تجربى است. علم و شناخت به حقايق جهان هستى كه در اثر تجربه، استقرا، تفكر و تعميم عقلانى به دست مىآيد.
مقدمه دوم ـ معارف و مطالبى كه در كتاب و سنت راجع به جهان آفرينش و رشته هاى مختلف علوم مطرح شده، غالبا اشارهاى، گذرا و نمادين مىباشند. قرآن كتاب هدايت است، نه كتاب زمينشناسى، زيستشناسى، كيهانشناسى، فيزيك، شيمى و... از اين رو مطالب مطرح شده در قرآن و حديث همه بر محور هدايت چيده شده اند . اگر مطلبى راجع به زمين شناسى، كيهانشناسى و غير آن در كتاب و سنت آمده، از باب استفاده اى است كه در زمينه هدايتگرى از آن مدنظر بوده است. البته آنچه در كتاب و سنت راجع به جهان و كيفيت خلقت و... مطرح شده، قطعا حق و مطابق واقع است ، زيرا متون وحى سخن خالق جهان هستى هستند . خالق جهان هستى به خلقت خود علم مطلق دارد . سخنش نيز طبق علم مطلق او و مطابق واقع است. ولى
چون خالق هدف اصلى اش بيان چگونگى خلقت يا ديگر مسائل پيرامون آن نبوده، بلكه هدفش هدايت انسان بوده وبيان چگونگى خلقت را براى هدايتگرى مناسب ديده، ريز ومفصل و واضح پيرامون جهان خلقت و ريزه كاري هاى تجربى در زمينههاى مختلف، سخن نگفته، بلكه به اجمال اشارهاى كرده ، در حالي كه مثلاً در زمينه توحيد و صفات خدا يا نبوت و معاد، به تفصيل و وضوح و صريح سخن گفته است ؛ بسيارى از برداشتهاى ما از متون وحيانى در زمينههاى توحيد و نبوت و معاد و احكام و اخلاق قطعى و صددرصد است، ولى بسيارى از برداشت هاى ما از آيات مربوط به خلقت يا آيات مربوط به علوم تجربى، ظنى و احتمالى است. خداوند در قرآن به آسمانهاى هفتگانه، به خلقت جهان آفرينش در شش روز و... اشاره كرده و از آن ها به اجمال سخن گفته و هنوز به طور قطع نمىدانيم منظور از خلقت جهان در شش روز چيست؟ اگر منظور دوره است، هر دورهاى چقدر طول كشيده و در هر دورهاى چه اندازه از خلقت جهان شكل گرفته است؟
مقدمه سوم ـ گفتيم كه علوم تجربى ـ كه اصطلاح علم برآن اطلاق مىشود ـ در زمينه معارف اعتقادى و احكام اخلاقى و عملى سخنى ندارد . سخن آن در باب خلقت مادى و اسرار آن است .سخن قرآن و حديث در اين باب، سخن فرعى و تبعى است.
البته چون قرآن به زبان قومـ عرب هزار و چهار صد سال پيش ـ نازل شده و پيامبر و امامان نيز به زبان همان قوم و متناسب فهم آنان سخن گفتهاند، حقايق مربوطه به عالم خلقت از جمله مربوط به جهان مادى را با زبان آن ها بيان كردهاند. اگر آن بزرگواران امروز مىخواستند سخن بگويند ،مطابق فهم مردم امروز سخن مىگفتند. مثلاً وقتى معصوم در آن زمان مىخواهد در باب بهداشت سخن بگويد و مردم را به نظافت و بهداشت ترغيب كند و از آلودگى بپرهيزاند، بايد از مفهومهاى قابل درك آنان استفاده كند .چارهاى ندارد جز اينكه بفرمايد مثلاً زير ناخنهاى شما آشيانه شيطان است . با وضو گرفتن و شستن دست ها و زير ناخنها شيطان را فرارى مىدهيد. اگر در آن روز معصوم مىفرمود كه زير ناخن شما ميكروبهاى خطرناك است و با مواد شوينده ضد عفونى كننده مثلاً با صابون آن ها را خوب بشوييد يا با خمير دندان، دندان هاي تان را مسواك بزنيد، مخاطبان مىگفتند: ميكروب چيست؟ مواد شوينده ضد عفونى كننده چيستند و كجايند؟ خمير دندان چيست و از كجا بايد تهيه كرد؟ آن گاه پيامبر بايد كلاس زيستشناسى مىگذاشت و ميكروب را معرفى مىكرد و كارخانه توليد كننده مواد پاك كننده درست مىكرد و...! در حالي كه نه پيامبر براى اين كار آمده بود و نه اين كار ممكن بود. پيشرفت علمى بشر بايد به طور طبيعى در گذر زمان و اندك اندك حاصل شود.
بنابراين پروردگار و پيامبران سخن خود را در اين زمينه مطابق فهم روز گفته اند. حالا كه علم تجربى پيشرفت كرده و بشر بسيارى از مسائل را درك نموده ، بايد بداند كه آن نحوه سخن گفتن ناشى از جهل گوينده نبوده ، بلكه گوينده مخاطبانى داشته كه بيش از آن نمىفهميده اند. امروز بايد از لاك آن الفاظ بيرون آمد و روح سخن را فهميد كه در آن صورت خواهيم ديد كه نه تنها با علم هيچ گونه تعارضى نداشته، بلكه علم، روز به روز بهتر آن ها را مىفهمد و رموز آن را مىيابد .
مقدمه چهارم ـ گفتيم كه كتاب و سنت در باب مسائل علوم تجربى، بيانى راز گونه دارند. اگر معصوم امروز حضور محسوس و ملموس داشت، سخن وحى را در همه زمينه ها و از جمله در اين زمينه تفسير مىكرد و ما مىديديم كه هيچ گونه تعارضى بين علوم قطعى تجربى با متون وحيانى وجود ندارد ، ولى امروز دست ما در اين زمينه از دامن معصوم كوتاه است . چاره اى نداريم جز اينكه به كمك عقل خود به محضر متون وحيانى مشرف شويم و پيامهاى آن ها را در زمينه هاى مختلف از جمله در زمينه علوم
تجربى دريابيم . پيامهاى معقول و در زمينه هاى اعتقادى و اخلاقى و احكام حجت اند . در زمينه هاى ديگر راهگشا و معرفت زا.
سخن وحى در باب مسائل طبيعى و علوم تجربى با واقعيت خارجى كاملاً با هم مطابق اند . محال است متن وحى يا تفسير معصوم از وحى با حقيقت و واقعيت خارجى مخالف باشد. اگر ره آورد علمى ما با تفسير معصوم يا سخن قطعى وحى در اين زمينه مخالف است، معلوم مىشود ما در مراحل كسب آن ره آورد، دچار خطا و اشتباه شدهايم، زيرا ممكن نيست واقعيت خارجى را جز آن گونه كه معصوم تفسير كرده، بيابيم.
اما بين استنباط و فهم ما از كتاب و سنت در زمينه مسائل تجربى با علوم تجربى ممكن است تعارض پيش آيد كه در اين صورت تعارض وحى با علم نيست. بلكه بين برداشت عقلانى ما از متون وحيانى با علم تجربى تعارض حاصل شده است.
سخن از تعارض بين علم و وحى بلاموضوع است. زيرا باب وحى بعد از نبوت رسول خدا (ص) بسته شده است . مفسر معصوم وحى نيز حضور محسوس ندارد تا تفسير قطعى وحى را در زمينه هاى مربوط به علوم تجربى بيان كند _گر چه اگر معصوم حضور داشته باشد و تفسير آيات را بگويد و بين تفسير معصوم با رهآورد علوم تجربى تعارض باشد، خود تفسير معصوم دليل بر اشتباه و علم نبودن رهآورد تجربه است . معلوم مىشود در مراحل كسب آن ره آورد خطايى رخ داده است _آنچه امروز در اين زمينه وجود دارد، تفسير معقول ما از متون وحيانى است كه ممكن است با تفسير معقول متكى بر تجربه ما از جهان طبيعت منافات داشته باشد.
با توجه به مقدمات مذكور اگر بين برداشت معقول ما از متن وحيانى با علم تجربى و برداشت معقول ما از كتاب طبيعت، تنافى و تعارض افتاد ،نمىتوان حكم به تقدم مطلق يكى از آن ها داد. هم آنان كه در اين مورد به طور مطلق برداشت عقلانى از متون وحيانى را بر رهآورد علوم تجربى مقدم مىشمارند، بر خطا هستند و هم آنان كه به طور مطلق رهآورد علوم تجربى را بر برداشت عقلانى از متون وحيانى ترجيح داده وحكم به تأويل نصوص مىدهند. در اين جا چند فرض است كه هر كدام حكم جداگانه دارد:
1ـ ممكن است متن وحيانى در آن مورد صريح باشد و ما به نحوقطع و يقين مطلبى را از آن برداشت كنيم. در چنين زمانى فرض كنيم كه داده هاى تجربى به مرحله يقين رسيده و فرضيه ها اثبات شده و مطلبى خلاف آنچه از متن وحيانى برداشت كرديم، به ما ارائه دهند. در اين فرض دو علم با هم تعارض كردهاند. چنين فرضى محال است زيرا كتاب وحى را همان كاتبى نوشته كه كتاب خلقت را ايجاد كرده ، ممكن نيست در كتاب وحى تصويرى خلاف آنچه خلق كرده، ارائه دهد يا خلاف تصويرى كه در كتاب وحى ارئه داده، خلق كرده باشد. بنابراين محال است بين يك علم تجربى قطعى و يقينى با برداشت عقلانى قطعى و يقينى از متن وحى تعارض پيش آيد . وجود چنين تعارضى حكم به فساد عقل يا شرع است . هر دو محال. اين فرض مانند فرض وجود دو خدا است كه قرآن مىفرمايد:
«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتَا؛(1)
اگر در آسمان و زمين جز خدا، خدايانى وجود داشت، قطعا تباه مىشدند».
2ـ ممكن است متن وحيانى صريح و فهم معقول ما از آن قطعى و يقينى باشد ، ولى رهآورد تجربه عالمان و متخصصان، فرضيه و تئورى باشد . بين فهم قطعى ما از وحى صريح با فرضيه ارائه شده، منافات وجود داشته باشد. در اين فرض وجود اين منافات
دليل بر بطلان اين فرضيه است ، زيرا مدلول قطعى متن صريح وحيانى، مطابق با واقع است . فرضيه خلاف آن، فرضيه اى خلاف واقع مىباشد.
3ـ ممكن است متن وحيانى صريح نباشد و فهم ما نيز قطعى نباشد، ولى ازظاهر متن وحيانى چنان برداشتى كرده باشيم اما ره آورد علمِ قطعى و اثبات شده مخالف آن باشد.
در چنين صورتى اين ره آورد قطعى علمى به ما مىفهماند كه آن برداشت معقول غير قطعى ما از متن وحى، صحيح نبوده ، بايد دست از آن شسته ، وحى را طورى تفسير و تأويل كنيم كه با اين داده قطعى علم منافات نداشته باشد.
4ـ نه متن وحيانى صريح است و نه داده علمى قطعى است. در اين جا هيچ كدام از دو طرف، علمى و قطعى و يقينى نيستند تا مقدم باشند . دليل قطعى مخالف هيچ كدام هم نداريم تا از آن دست بشوييم. بنابراين در اين جا بايد بدون نفى يكى از دو طرف به انتظار بنشينيم تا آينده علم پيشرفت كند و فرضيه را ابطال كند يا اثبات نمايد.
اگر ابطال كرد كه ما مىمانيم و برداشت عقلانى از متن وحى .اگر اثبات كرد كه مىفهميم برداشت ما از وحى صحيح نبوده و بايد برداشت خود را تصحيح و تعديل كنيم.
پي نوشت :
1.انبياء(21)آيه22.
عرض سلام و خسته نباشید. پرسش من این است که: 1. نظر به اینکه قران در یونس:64 و انعام:34 میفرماید که تبدیلی برای کلام خدا ممکن نیست، آیا این امر با وجود ناسخ و منسوخ در قران ناسازگار نیست؟ 2.در ضمن اگر ممکن است بفرمایید آیا وجود ناسخ و منسوخ به معنای این نیست که خدا نظرش را تغییر داده است؟
پرسش 1:
ناسخ و منسوخ در قرآن شرح :
1. نظر به اينکه قران در يونس:64 و انعام:34 مي فرمايد که تبديلي براي کلام خدا ممکن نيست، آيا اين امر با وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ناسازگار نيست؟
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در آيه 64 يونس مي فرمايد:
لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ؛
بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت. سخن خدا دگرگون نمىشود.
در آيه 34 انعام مي فرمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ؛
پيامبرانى را هم كه پيش از تو بودند تكذيب كردند، ولى آن ها بر آن تكذيب و آزار صبر كردند تا يارى ما فرا رسيدشان. و سخنان خدا را تغييردهندهاى نيست.
در اين آيات تصريح مي کند که سخن خدا در وعده اي که مي دهد و معارف و حقايقي که بيان مي کند، تغيير پذير نيست . خطا يا خلف وعده در آن نيست، بر خلاف غير خدا که در خبر دادن از حقايق و معارف ممکن است خطا کند و بعد اصلاح نمايد يا وعده اي بدهد و بعد نتواند به آن وفا کند يا از وفاي به آن منصرف شود .
اما در باب احکام و دستور عمل ها خداوند نفي نسخ و تغيير و تبديل را نکرده ، زيراتغيير و تبديل در اين عرصه طبيعي و لازم است. احکام و امر و نهي ها براي تربيت است . در مراحل تربيت، در هر مرحله اي اقتضائاتي هست که بايد لحاظ شود.
مثلا در ابتدا که بشر زندگي ساده روستايي داشته، فقط به يک سري دستور هاي ساده محتاج بوده ، بعد که به زندگي گسترده و پيچيده شهر نشيني رو آورده، به دستور عمل هاي جديد محتاج شده است. دستور عمل ها تبديل شده و يا امتي به دليل کفران ها و طغيان ها مورد کيفر واقع شده ، تکاليف سخت يافته، حلال هايي بر آن ها حرام شده و حالا که آن امت منقرض و امت مطيع و مؤمني جايگزين آن ها شده، ديگر نبايد آن تکاليف سخت و محروميت هاي کيفري ادامه يابد . در ابتداي کار مردم ايمان قوي و محکم دارند . بار تکاليف سنگين را مي توانند حمل کنند، ولي با گذر زمان و زياد شدن مؤمنان، نوعي سستي و به دوش هم انداختن حاصل مي گردد . در اين جا ديگر توان و طاقت حمل بار سنگين مسؤوليت از غالب افراد سلب مي شود . لازم است تخفيفي صورت گيرد يا در باب تحريم چيزي به خاطر علاقه شديد و عادت گسترده بدان حرام است، اگر به سرعت و يکباره و با قاطعيت حرام بودنش اعلام شود، بسياري به سرپيچي سوق داده مي شوند و بايد تحريم با زمينه سازي و به تدريج اعلام گردد و...
موارد فوق عوامل و اقتضائاتي است که نسخ به معناي عام (تغيير حکم اول) را لازم مي کند .اين گونه تغيير، تغيير نفي شده در آيات بالا نيست . موضوع اين ها غير از موضوع آن آيات است.
آنچه در آيات بالا نفي شد، تغيير در سنت هايي بود که خدا قرار داده ،مثل سنت پاداش و کيفر و سنت امتحان و ابتلا و سنت ياري مؤمنان و سنت استدراج و مهلت دادن به کافران و...، اين سنت ها تغيير ناپذيرند ،ولي نسخ در باب احکام و شريعت است که با تغيير و تبديل عجين مي باشد.
پرسش 2:
آيا وجود ناسخ و منسوخ به معناي اين نيست که خدا نظرش را تغيير داده است؟
پاسخ: معناي واقعي نسخ يعني حکم دائمي به وسيله حکم ديگر برداشته شود.
اگر حکمي موقت باشد و موقت بودن بيان شده باشد،بعد از تمام شدن مدت، خود به خود رفع مي شود و آن را نسخ نمي گويند، زيرا با تمام شدن وقت، ديگر حکمي نيست تا نسخ شود.
بنا بر اين حکم بايد حداقل در ظاهر دائمي بنمايد تا در مورد آن نسخ معنا پيدا کند.
اما نسخ واقعي و برداشتن حکم دائمي در مورد خداوند محال است، زيرا معنايش اين است که خدا در قانون اولي که نسخ شده ،مصلحت را لحاظ نکرده است يا اين که نمي دانسته عمل به اين حکم چه عواقب ناگواري پيش خواهد آورد و بعد که عواقب ناگوار آشگار شده، آن را نسخ کرده است.
بله اگر خدا حکمي را که به بيان دائمي و ثابت و مطلق اعلام کرده، براي اجراي دائمي وضع کرده باشد و بعد آن حکم را نسخ کند، يکي از اين دو اشکال وارد است.
اما گاهي حکمي که به بيان دائمي و مطلق و ثابت بيان شده، براي اجراي دائمي وضع نشده يا اصلا براي اجرا وضع نشده بلکه هدف ديگري از آن حکم ، در نظر است مثلا خداوند به بنده اش دستور ذبح فرزند مي دهد .هدفش اين نيست که بنده فرزندش را ذبح کند و فرزند ذبح شود ،بلکه فقط اقدام بنده به ذبح کردن و روشن شدن اطاعت او مدنظر است. از اين رو به صورت مطلق و بدون قيد و شرط امر به ذبح فرزند مي کند . وقتي بنده اش به ذبح فرزند اقدام کرد و از فرزند دل بريد و کارد بر گلوي فرزند نهاد و براي بريدن کشيد، مي فرمايد: ديگر لازم نيست ادامه دهي . منظور از حکم همين بود که تسليم و اطاعت تو معلوم شود و تو به امر عمل کردي.
گاهي نيز به صورت مطلق و ثابت امر مي کند و مثلا مي فرمايد: براي نجوا و سخن گفتن درگوشي با رسول خدا بايد اول صدقه بدهيد تا معلوم کند چه کساني براي نجوا و سخن گفتن و استفاده بردن از رسول خدا واقعا اشتياق دارند .چه کساني نجوا کردن شان براي خودنمايي و کسب وجهه مي باشد . بعد از مدت کمي که چهره ها آشکار مي گردد، مي فرمايد ديگر لازم نيست براي نجوا کردن صدقه بدهيد . حکم وجوب اولي که دائم و مطلق و بدون قيد و شرط بود، نسخ مي کند.
بنا بر اين اگر حکمي دائمي براي عمل شدن وضع شود و بعد نسخ گردد، معنايش اين است که مصلحت عملي يا از اول وجود نداشته و مفسده داشته و خدا جاهل بوده يا از حالا به بعد مصلحت عملي ديگر وجود ندارد و خدا نمي دانست که از اين زمان به بعد مصلحت عملي ندارد و حالا که مي بيند ديگر مصلحت عملي ندارد، آن را نسخ مي کند اما نبايد در خدا براي جهل راهي بدانيم.
اما حکم را به لسان دائمي گفت تا بندگان را بيازمايد و پذيرش و عمل آنان را روشن گرداند . بعد از روشن شدن پذيرش و عمل آنان حکم را برداشتن ،نسخ است . بر خدا هم محال نيست بلکه خدا در شريعت چنين نسخي دارد و هيچ عيب و محذوري هم ندارد.
گاهي نيز حکمي که بر مبناي مصلحت واقعي تشريع شده، پس از مدتي نسخ مي شود . در اين جا نسخ يعني آشکار شدن اين که حکم از اول موقت بوده ،ولي ما آن را دائم تصور مي کرديم و با نسخ ، خدا اعلام مي کند که اين حکم تا به حال مصلحت داشته ، ولي از حالا ديگر مصلحت ندارد. از اين رو نسخ مي شود.
براي توضيح بيش تر به "بيان در علوم و مسائل کلي قرآن" از آيت الله خويي ترجمه محمد صادق نجمي و هاشم زاده هريسي،ج2،ص470 به بعد مراجعه کنيد.
با سلام نحوه بروز و ظهور رحمت خداوند چگونه است؟ به عبارت واضح تر رحمت عام و رحمت خاص خدا در چه قالبی ظهور پیدا می کند؟ مثلا قالب های مادی دنیوی یا قالب های اخروی. به عبارت دیگر از کجا می توان فهمید گروهی مورد رحمت خدا قرار گرفته اند؟ در صورت امکان منبعی برای تحقیق کاملتر معرفی کنید. با تشکر
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
اگر معناي رحمت عام و خاص روشن گردد ،جواب کاملا معلوم خواهد شد، از اين رو بايد گفت:
خداوند متعالي دو صفت به نام الرحمن و الرحيم دارد. در اولين آيه قرآن يعني بسم الله الرحمن الرحيم، بيان شده. صفت رحمان اشاره به رحمت عام خدا است که شامل همگان ميشود، مومن، کافر، نيکوکار، بدکار همه و همه از آن بهره منداند، حتي حيوانات و ساير موجودات زمين و آسمان از آن برخوردارند. بر اساس همين رحمت همه شوون وجودي شان تامين ميشود، همه بندگان از مواهب گوناگون حيات بهره مندند . روزي خود را از سفره گسترده نعمت هاي بي پايان او بر ميگيرند. اين همان رحمت عام خداوند است که قلمرو آن همه هستي را در برگرفته و قالب ظهوري آن روشن است، مثلا به همگان وجود داده و همگان را به کمال لايق شان ميرساند . روزي ميدهد و نعمت هاي گوناگون براي همگان فراهم ساخته و مانند آن .
همه اين ها در واقع قالب ظهور اين رحمت گسترده و عمومي خداوند است، راه فهميدن اين نوع رحمت نيز روشن است . همه ميفهمند که وجود يافته، نعمت داده شده، روزق و روزي دريافت ميکنند و مانند آن. اما رحمت خاص عبارت از رحمت رحيمي خداوند است که صفت الرحيم بدان اشاره دارد، اين نوع رحمت ويژه بندگان مطيع و صالح و مومن و پرهيزگار است، زيرا به دليل ايمان و عمل صالح، شايستگي اين را يافتهاند که از رحمت و بخشايش و احسان خاصي که بسياري از مردم از آن بهرهاي ندارند برخوردارند. قالب ظهور اين نوع رحمت نيز روشن است، يعني در قالب نعمت هاي خاصي نظير ايمان، توفيق عمل صالح، نماز شب، روزه ماه رمضان، علم و معرفت و مانند آن براي خوبان ظهور يافته است . اگر توجه ويژه از رهگذر رحمت خاص الهي نبود، معلوم نبود کسي به آن کارهاي پر ارزش که مايه سعادت ابدي انسان است دست يابد. از اين رو در قرآن کريم در سپاس از اين نوع رحمت آمده:
«الحمدالله الذي هدنا لهذا و ما کنا لنهتدي لولا ان هدانا الله؛(1) سپاس خدايي را که ما را بر اين مقام راهنمايي کرد. اگر هدايت و لطف او نبود ،خود به اين مقام راه نمييافتيم».
راه تشخيص و فهميدن اين نوع رحمت که نصيب انسان مي شود، آسان است، چون هر کسي که به علم و معرفت و ايمان و عمل صالح و مانند بار مييابد، به خوبي مي داند که در پي توفيق الهي آن مواهب نصيب او شده و اين همان نکته اي است که در آيه ياد شده اشاره گرديده. (2) امام صادق درباره تفاوت رحمت عام و خاص فرمود:
«و الله اله کل شي الرحمان بجميع خلقه، الرحيم بالمومنين خاصه» (3)
براي مطالعه بيش تر اين بحث کتاب هاي زير بسيار مفيد است:
1- الميزان، علامه طباطبايي، ج 1 ،تفسير بسم الله
2- تفسير سوره حمد امام خميني
پي نوشتها:
1. اعراف (7) آيه 43.
2. تفسير نمونه، ج 1 ،ص 22.
3. همان .
پرسش: چطور ممکن است دو آيه "ملاک برتري به تقواست"و اينکه "الرجال قوامون علي النسا"با هم تناقض نداشته باشند؟
پاسخ: پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز
اين دو آيه در دو ميدان مختلف وارد شده اند.
آيه اول ملاک برتر بودن نزد خدا را بيان مي کند. اين که چه کسي در قيامت جايگاه بالاتري دارد ، بستگي به درجه تقواي افراد دارد.
آيه دوم مربوط به تعيين مدير در خانواده است(قوام به معناي قيام کننده به امر و مدير و سرپرست مي باشد) .خانواده جامعه اي است کوچک که از زن و مرد تشکيل شده ، در هر اجتماع، براي نظم و سامان يافتن امور بايد مدير وجود داشته باشد. حالا در اجتماع خانواده چه کسي مدير باشد؟
براي مديريت خانواده بايد ملاکي متناسب با مديريت در نظر گرفت. طبيعي است که درخانواده نمي توان گفت: مدير خانواده فرد با تقوا ترباشد ،زيرا تقوا امري دروني است .غير خدا کسي از ميزان آن آگاهي ندارد . براي ما محسوس و قابل اندازه گيري نمي باشد .چه بسا که با تقواتر اصلا صلاحيت اداره خانواده را نداشته باشد.
در اين جا بايد ملاکي قابل ارائه و مفيد و اجرايي تعيين کرد . کسي را که قوه عقل و حسابگري و تدبير مادي بيش تري دارد ،به عنوان مدير تعيين نمود .در بين زن و مرد که ارکان تشکيل دهنده خانواده هستند، معمولا مردها در عقل معاش و تدبير و مديريت، قوي ترند. از اين رو در آيه، مرد را به عنوان مدير خانواده معين کرده است.
منظور از مردان در اين آيه شوهران و منظور از زنان همسران است، نه اين که به طور کلي مردان را بر زنان سرپرستي داده باشد.
آيا اگر براي تعيين رياست بيمارستان شرط گذاشتند که بايد پزشک متخصص باشد، با آيه ملاک برتري بودن تقوا در نزد خدا مخالفت کرده اند؟
خير، زيرا اين دو حوزه متفاوت است. آنچه انسان را به خدا مي رساند، تقوا و بندگي است، ولي صرف باتقوا بودن، انسان را شايسته تصدي پست ها نمي سازد . بايد ملاک تصدي آن پست ها را داشته باشد.
با سلام و عرض خسته نباشید خدمت دست اندر کاران سایت کارامدتون آیا بعد از روز قیامت کره ی زمین به حیات خود ادامه میدهد؟ این پرسش با خواندن آیه 107 سوره هود در ذهنم ایجاد شده است
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما در اين ماه عزيز؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
طبق بيان قرآن کريم در چندين جا قيامت با فروپاشي نظام کيهاني آغاز ميگردد. زمين و آسمان و منظومه شمسي و نظام موجود جهان به هم ميخورد. (1)
قرآن فرموده: «يوم تبدل الارض و السموات و بر... الله الواحد القهار؛ (2) روزي که زمين عوض شود به زمين ديگري و آسمانها نيز و همه براي خداي واحد قهار آشکار گردند».
طبق اين آيه مفهوم آيه که در پرسش اشاره شده روشن ميگردد، زيرا اگر در آيه 107 سوره هود سخن از بقاي بهشت و دورخ و اهل آن دو به مدت بقاي آسمان و زمين به ميان آمده، از اين جهت است که معناي اين دو اسم از حيث آسمان و زمين بودن هيچ وقت از بين نميرود. آن که از بين ميرود ،يک نوع آسمان و زمين است . آن آسمان و زمين دنيايي است که اين نظام مشهود را دارد، اما آسمانها و زميني که مثلا بهشت در آن هاست، و به نور پروردگار روشن ميشود ،به هيچ وجه از بين نميرود. جهان همواره آسمانها و زمين دارد.
در آخرت نظام دنيائيش را از دست ميدهد و با اين وضع ديگر هيچ اشکالي باقي نميماند. (3)
طبق اين بيان معلوم ميشود مراد از آيه سوره هود آسمان و زمين اخروي است، چون بالاخره در آن عالم نيز يک نظام و شرايطي وجوددارد که آدميان در آن شرايط به زندگي ابدي خود ادامه دهند. قرآن از آن شرايط با آسمان و زمين که مانوس آدمي است و معناي آن را ميفهمد تعبير نموده است يا به گفته برخي تعبير سوره هود، از اين باب است که در زبان عرب از خلود و ابديت با اين تعبير ياد ميکنند که تا اسمان و زمين باقي است، فلان کار ادامه دارد.مراد کنايه از جاودانگي است. (4) در هرصورت قطعي است که نظام موجود جهان در پي بر پايي قيامت برچيده ميشود. آسمان و زمين موجود متلاشي شده و فرو ميپاشد. در قرآن کريم بدين حقيقت تاکيد و تصريح شده است. (5)
پينوشتها:
1- انبيا (21) آيه 104، واقعه (56) آيه 6
2- ابراهيم (14) آيه 48
3- الميزان، ج 11، ص 30
4- تفسير نمونه، ج 9، ص 239
5- انبيا (21) آيه 104
کلیه حقوق این سایت متعلق به مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است. ©
