حديث

من طلب شيئا و جدّ وجد و من قرع بابا و لجّ ولج.

امام علي (ع):«من طلب شيئا و جدّ وجد، و من قرع بابا و لجّ ولج»(1). هر كس چيزي بخواهد و تلاش كند مي يابد و هر كس دري را بكوبد و اصرار ورزد، در گشوده گردد.

من طلب شيئا و جدّ وجد،(2) و آن را نيز چنين نظم كرده‏اند:

«گر گران و گر شتابنده بنده بود            عاقبت جوينده يابنده بود»

 پي نوشت:

1. شيخ جواد كربلائي‏، الأنوار الساطعة في شرح الزيارة الجامعةناشر دار الحديث‏، قم‏، ج‏2، ص317.

2. آقا جمال خوانساري محمد بن حسين، شرح بر غرر الحكم و درر الكلم، 7جلدي، دانشگاه تهران - تهران، چاپ چهارم، 1366ش، ج‏4، ص494.

الأمالي للشيخ الطوسي الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ عَمِّ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّمَا سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ‏ مَنْ‏ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.پيامبر(ص) فرمود: دخترم فاطمه ناميده شد براي آن كه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش دور نموده است.(1)

پي نوشت:

1. مجلسي، محمد باقر بن محمد تقي، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ دوم، 1403 ق. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏43، ص15.

اين حديث در منابع شيعه توسط شيخ صدوق (ره) در كتاب خصال (1) نقل شده و در آنجا اسامي روايان اين روايت ذكر شده است.

هر چند اين حديث از نظر بررسي هاي علم رجال و درايه ضعيف محسوب مي شود اما از آنجا كه ناظر به مسائل أخلاقي است علماء نسبت به سند آن چندان حساسيتي نشان نمي دهند.

بسياري از مستحبات و مكروهات داراي دليل و روايتي قوي و قطعي نيستند. ولي در عين حال فقهاء به استحباب يا كراهت آنها فتوا داده اند و دليل اين مطلب هم اين است كه فقهاء در ادله مستحبات تسامح به خرج مي دهند و آن دقت هايي كه در كشف حكم الزامي به خرج مي دهند را در امور استحبابي لازم نمي دانند و علت اين تسامح هم روايات متعددي است به «اخبار من بلغ» مشهور شده است.

در يكي از اين أحاديث در حديث صحيحي هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود:« مَنْ سَمِعَ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ عَلَي شَيْ‏ءٍ فَصَنَعَهُ كَانَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَلَي مَا بَلَغَهُ»(2) «يعني كسي كه ثوابي را بر عملي بشنود و آن را بجا آورد، ثواب آن را ببرد. گر چه چنان كه به او رسيده نباشد.»

از سوي ديگر بايد توجه داشت كه ضعف حديث به معناي جعلي بودن حديث نيست و نبايد اين دو (ضعيف بودن و جعلي بودن) را با هم خلط كنيم زيرا حديث ضعيف، حديثي است كه صدور آن از معصوم اثبات نشده، (گرچه ممكن است در واقع صادر شده باشد) ولي حديث جعلي حديثي است كه عدم صدور آن از معصوم اثبات شده است و نمي تواند از معصوم صادر شده باشد.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش،ج‏1، ص: 165.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، اسلاميه، 1362ش، ج‏2، ص 87.

 

اين حديث به همين شكل در آثار شهيد مطهري بدون استناد محكمي موجود است.

ايشان در فايده هاي موعظه نوشته است:

هيچ فردي از موعظه بي‏نياز نيست. ممكن است فردي از تعليم شخص ديگري بي ‏نياز باشد، اما از موعظه او بي‏نياز نيست؛ زيرا دانستن يك مطلب است و متذكر شدن و تحت تأثير تلقين ... واعظ مؤمن متقي قرار گرفتن، مطلب ديگر است.              

مي‏گويند علي عليه السلام به يكي از اصحابش مي‏فرمود: عِظْني مرا موعظه كن، و مي‏فرمود:

در شنيدن اثري هست كه در دانستن نيست.(1) مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج‏25، ص 345.

 

پي نوشت:

1. مطهري مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج 25، ص 345.

 

در كتاب هاي حديثي اهل سنت حديثي از رسول خدا به مضمون فوق نقل شده و عالمان شيعه هم اين حديث را نقل كرده و نقد و رد نموده اند.

در صحيح بخاري حديث مورد نظر به شرح زير آمده است :

عن المسور بن مخرمة قال سمعت رسول الله (ص)يقول وهو علي المنبر ان بني هشام بن المغيرة استأذنوا في أن ينكحوا ابنتهم علي بن أبي طالب فلا آذن ثم لا آذن ثم لا آذن الا ان يريد ابن أبي طالب ان يطلق ابنتي وينكح ابنتهم فإنما هي بضعة مني يريبني ما أرابها ويؤذيني ما آذاها (1)

راوي گويد از رسول خدا شنيدم كه بر منبر فرمود: بني هشام بن مغيره از من اجازه خواستند دخترشان را به علي تزويج كرده و به همسري بدهند. به آنان اجازه نمي دهم، اجازه نمي دهم، اجازه نمي دهم (و علي حق ندارد. چنين كاري بكند ) مگر اين كه دخترم را طلاق دهد و دختر آنان را بگيرد چه اين كه فاطمه پاره تن من است و آنچه او را بيازارد، مرا آزار مي دهد.

دقت در مضمون و محتوا و سند اين حديث و احاديث ديگري كه به اين مضومن با اندكي اختلاف است، جعلي بودن آن را كاملا آشكار مي كند. چند نكته كوتاه در باره اين نقل:

1. اين نقل از "ابو علي حسين بن علي بن يزيد بغدادي كرابيسي كه از شاگردان و اطرافيان امام شافعي و متوفاي 245 يا 248 ق بوده ، نقل شده است.

ابن نديم وي را از "جبرگرايان" شمرده كه "كتاب الامامه" را در ايراد بر امام علي (ع) و در دفاع از طرف هاي او در امر خلافت نوشته است. (2)

گذشته از رجال سند، اين قطعي است كه دشمنان در زمان رسول خدا دروغ هاي فراواني به ايشان نسبت دادند به گونه اي كه آن حضرت اعلام كرد با توجه به دروغ هاي فراوان كه به عنوان سخن پيامبر رواج داده اند، اگر سخني منسوب به من شنيديد، آن را به قرآن عرضه كنيد و اگر با قرآن منافات داشت، بدانيد آن سخن من نيست و به دروغ به من نسبت داده شده است.

اندكي دقت در اين روايت نشان مي دهد كه جعل كننده به فكر خود در صدد انهدام شخصيت امام علي است تا به خيال خود او را غضبناك كننده حضرت زهرا نشان دهد و بعد نتيجه بگيرد كه اگر خليفه اول و دوم هم حضرت زهرا را غضبناك كرده اند، به كرامت آنان خدشه اي وارد نيست. زيرا آنان اقدام صحيحي انجام دادند و اين حضرت زهرا بود كه بي جهت صحيح ، غضبناك شد. همچنان كه بنا به اين نقل امام علي در صدد ازدواج دوم و مشروع بود و حضرت زهرا بي جهت صحيح ،خشمگين شد.

1. جعل كننده اين روايت توجه ندارد كه قبل از تخريب امام علي ، حضرت پيامبر را تخريب كرده و شخصيت او را خدشه دار ساخته است.

اين ازدواج دوم امام علي يا منع شرعي داشته يا نداشته است. اگر منع شرعي داشته مثلا زوجه كافر بوده يا ... ، قطعا امام بدان اقدام نمي كرد و خودش قبل از پيامبر جواب رد مي داد و خانواده دختر ديگر لازم نبود به پيامبر مراجعه كنند و اجازه بگيرند.

2. اگر منع شرعي داشت، پيامبر لازم نبود آن را غضبناك كننده فاطمه بشمرد. بلكه به منع شرعي اش اشاره كرده و آن را ممنوع مي شمرد. پس اين كه به پيامبر مراجعه كرده اند و پيامبر هم منع شرعي نكرده، معلوم مي شود اين ازدواج خيالي منع شرعي نداشته است.

3. كاري كه شرعا جايز است را به چه دليل پيامبر براي خود و خانواده اش نمي پسندد؟ مگر ازدواج هاي دوم ديگر، غالبا باعث ناراحتي همسر يا همسران قبلي فرد نمي شود، پس چگونه پيامبر آنها را اجازه مي دهد و اين كار جايز را در حق دختر خود اجازه نمي دهد؟ آيا اين فاميل بازي و مخالفت با عدالت نيست؟

4. قطعا پيامبران در پذيرش و عمل به احكام دين از همه پيش قدم بوده اند و اين سخن قرآن از زبان پيامبران است:

ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ (3)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

مخالفت با اقدام شرعي و مباح وجهي ندارد و محال است پيامبر و پاره تنش با اين اقدام شرعي بر فرض وقوع ، مخالفت كنند و از آن ناراحت گردند و پيامبر نتواند نارحتي خود را كتمان كرده و بر فراز منبر پيش خاص و عام اين ناراحتي را ابراز كند. اينها از شأن پيامبر به فاصله عرش تا بي نهايت دور است.

5. اگر اين اتفاق افتاده بود ، مخالفان امام و دختر پيامبر كه ايشان را به خشم آوردند و معاويه و بني اميه كه در صدد بد نام كردن امام علي (ع) بودند ، در توجيه اقدام خود و لكه دارساختن امام علي (ع) ،به اين اقدام امام استناد مي كردند.

6. اين روايت با روايت معتبري كه از امام علي رسيده، مخالف است. بنا بر آن روايت امام علي مي فرمايد:

فوالله ما أغضبتها ، ولا أكرهتها علي أمر حتي قبضها الله عز وجل ، ولا أغضبتني ، ولا عصت لي أمرا (4)

به خدا قسم در طول دوران زندگي فاطمه را غضبناك نكردم و بر كاري ناخواسته وادار ننمودم و او هم مرا خشمناك نساخت و در كاري نافرماني ننمود.

اين روايت دوم به سيره آن دو بزرگوار و به اخلاق و ايمان آنها سزاوار است .

با توجه به اين موارد يقين مي يابيم كه اين حديث جعلي بوده و به هدف شيطاني روشني جعل گرديده است.

پي نوشت ها:

1. بخاري، صحيح ، بيروت، دارالفكر ، 1401 ق ، ج 6 ، ص 158.

2. احمد رحماني همداني، فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي ، ترجمه افتخار زاده سيزاواري ، تهران ، انتشارات بدر ، 1373 ش ، ص 701.

3. هود (11) آيه 88.

4. خوارزمي ، مناقب ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1414 ق ، ص 353.

مراد از اين كه گفته مي شود  به هنگام  خلقت پيامبر واهلبيت (ع) حضور داشته اند، حضوري فيزيكي نيست. بلكه حضور وجود نوري آنان است بدين معنا كه وجود نوري آنان قبل از عا لم و آدم آفريده شده اند(خلقت نوري قبل و جداي از خلقت مادي است). چه اين كه  مسله دوم كه آنها هدف و غايت خلقت است نيز در رورايات متعدد بيان گرديده است در اين باره  گرچه جاي سخن بسيار است، ولي به تناسب پرسش بدين نكته بايد توجه شود كه بر اساس روايات، عالم براي آدمي و عالم و آدم براي انسان كامل آفريده شده. مثلاً در حديث قدسي آمده:

«يابن آدم خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي؛(1) اي فرزند آدم، همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خودم».

از اين حديث شريف معلوم مي‌شود كه جهان براي انسان و او براي خدا خلق شده . از اين رو مقام آدمي مقام خلافت الهي است و انسان خليفه خدا در عالم است.

 برخي روايات ناظر به اين است كه عالم و آدم طفيل وجود انسان كامل است، خداوند خطاب به پيامبر فرمود:

«و عزّتي و جلالي لولاك لما خلقت الأفلاك؛(2) به عزت و عظمتم سوگند !اگر نبودي، عالم را خلق نمي‌كردم».

 خداوند خطاب به قلم فرمود:

«بنويس: لا اله إلاّ الله محمد رسول الله، آن گاه قلم از خداوند پرسيد: او كيست كه نامش را قرين نام خود قرار داده‌اي؟ خداوند فرمود: فولاه لما خلقتك و لا خلقت خلقي إلاّ لأجله؛(3) اگر محمد نبود، تو را خلق نمي‌كردم و عالم را جز براي او نيافريدم».

 رسول خدا(ص) خطاب به امير مؤمنان(ع) فرمود:

«يا عليّ لولا نحن ما خلق الله آدم و لا الحواء و لا السماء و لا الأرض؛(4) اگر ما نبوديم، خداوند آدم و حوا و آسمان و زمين را خلق نمي‌كرد».

بر اساس اين گونه روايات معلوم مي‌شود كه اولا نور وجود انسان كامل  قبل از جهان  خلقت آفريده شده است . ثانيا   غايت خلقت عالم و آدم، انسان كامل است. همه عالم خلقت طفيل وجود پر بركت انسان كامل است. بنابر اين گرچه غايت آفرينش  عالم و آدم وجود نازنين انسان كامل است،  ولي به عنوان  طفيل وجود او خداوند عالم و آدم را نيز فيض وجود داده است. 

 در اين مورد با رويكرد فلسفي و عرفاني جاي سخن بسيار است كه تفصيل آن را در جاي خود بايد مطالعه نمود.(5) ولي در اين جا تنها بدين روايت نوراني اشاره مي‌شود، جابر بن عبدالله انصاري مي‌گويد:

از رسول الله(ص) پرسيدم، اولين چيزي را كه خدا خلق كرد چه بود؟  فرمود: «نور پيامبرت بود كه خدا اول او را آفريد. بعد همه چيز را از نور وجود او خلق نمود، آن گاه نور او را چند قسمت كرد. عرش، كرسي، حاملان عرش و ساكنان كرسي را آفريد، سپس نور او را مدتي كه خود مي‌داند، در مقام حبّ نگاه داشت، بعد از آن قلم، لوح، بهشت را آفريد، سپس مدتي آن نور را در مقام خوف نگاه داشت، آن گاه ملائكه، خورشيد،‌ ماه را از و آفريد، بعد آن نور را در مقام حيا نگاه داشت، بعد با هيبت خود به آن نور نگاه كرد. از تجليات آن ارواح انبيا، اوليا،‌شهدا و صالحان را خلق نمود».(6) از مجموع آن چه بيان گرديد هم فراز اول وهم فراز دوم آنچه در پرسش اشاره شده نه تنها  با تعاليم اسلام منافات ندارد. بلكه خاستگاه اين گونه آموزه هاي متعالي همان رو ايات واگر سخني در جاي ديگر در اين باب گفته شده در حقيقت از همان روايات گرفته شده.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. محسن فيض كاشاني، علم اليقين، نشر بيدار، قم 1385ش.ج 1، ص 381.

2. محمد باقر مجلسي، بحار الانوارنشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ق، ج 15، ص 28.

3. همان، ص 29.

4. صدوق، عيون اخبار الرضا، نشر دار العلم، قم، 1377 ش.ج 1، ص 237.

5. امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر موسسه آثار  امام خميني، 1387 ش.ص 313.

6. محمد باقر مجلسي ، بحار الانوار، نشر  دار الاحيا التراث العربي  بيروت 1403 ق ، ج 25، ص 21.

اين روايت كه در نهج البلاغه آمده و كتب روايي ديگر مثل وسايل الشيعه و بحار الانوار هم آن را آورده اند از لحاظ سندي ضعيف است. زيرا در سند آن نصر بن مزاحم است كه از ضعفا روايت مي كند و اين حديث را هم از عمر بن سعد نقل كرده است.(1)

اما آيه شريفه اي كه امام به آن استناد كردند دلالت دارد كه علم به اين علوم مخصوص خداوند است. اما اينكه ما در تواريخ و روايات متعددي مي‏خوانيم كه ائمه اهل بيت (ع) و حتي بعضي از اولياء اللَّه غير از امامان، از مرگ خود خبر دادند، و يا محل دفن خود را بيان كردند، از جمله در حوادث مربوط به كربلا، بارها در روايات خوانده‏ايم كه پيامبر يا امير مؤمنان (ع) و انبياي سلف كه از وقوع شهادت امام حسين (ع) و يارانش در اين سرزمين خبر داده‏اند و در كتاب اصول كافي بابي در زمينه آگاهي ائمه از زمان وفاتشان ديده مي‏شود.

پاسخ اين است كه: آگاهي بر پاره‏اي از اين امور به صورت علم اجمالي- آن هم از طريق تعليم الهي- هيچ منافاتي با اختصاص علم تفصيلي آنها به ذات پاك خداوند ندارد.

و تازه همين اجمال نيز ذاتي و استقلالي نيست، بلكه جنبه عرضي و تعليمي دارد، و از طريق تعليم الهي است، به مقداري كه خدا مي‏خواهد و صلاح مي‏داند.

لذا در حديثي از امام صادق (ع) مي‏خوانيم كه يكي از يارانش سؤال كرد: آيا امام علم غيب مي‏داند؟

« قال: لا، و لكن اذا اراد ان يعلم الشي‏ء اعلمه اللَّه ذلك»

" فرمود: نه، امام علم غيب را (ذاتا) نمي‏داند، ولي هنگامي كه اراده كند چيزي را بداند خدا به او تعليم مي‏دهد."(2)

پي نوشت ها:

1. نرم افزار دراية النور و كتب رجالي.

2. آيت الله مكارم ،تفسير نمونه،انتشارات اسلاميه، ج‏17، ص: 100.

 

متن عربي عبارت مذكور بدين شرح است:

«قال أمير المؤمنين(ع): و ستأتي اليهود من الغرب لانشاء دولتهم بفلسطين. قال الناس: يا أبا الحسن أني تكون العرب؟ أجاب: آنذاك تكون مفككة القوي مفككة العري غير متكاتفة و غير مترادفة. ثم سئل (ع):

أ يطول هذا البلاء؟ قال: لا حتي إذا أطلقت العرب أعنتها و رجعت إليها عوازم احلامها عندئذ يفتح علي يدهم فلسطين و تخرج العرب ظافرة و موحدة، و ستأتي النجدة من العراق كتب علي راياتها القوة، و تشترك العرب و الإسلام كافة لتخلص فلسطين معركة و أي معركة في جل البحر تخوض الناس في الدماء و يمشي الجريح علي القتيل. ثم قال (ع): و ستفعل العرب ثلاثا و في الرابعة يعلم اللّه ما في نفوسهم من الثبات و الايمان فيرفرف علي رءوسهم النصر: ثم قال: و ايم اللّه يذبحون ذبح النعاج حتي لا يبقي يهودي في فلسطين.»

«اميرمؤمنان (ع) فرموده: يهود براي تشكيل دولت خود در فلسطين، از غرب خواهند آمد.

عرضه داشتند: يا اباالحسن! پس عربها در آن موقع كجا خواهند بود؟

فرمود: در آن زمان عربها نيروهايشان از هم پاشيده و ارتباط آنها از هم گسيخته، و متّحد و هماهنگ نيستند.

از آن حضرت سؤال شد: آيا اين بلا و گرفتاري طولاني خواهد بود؟

فرمود: نه، تا زماني كه عربها زمام اُمور خودشان را از نفوذ ديگران رها ساخته و تصميم هاي جدّي آنان دوباره تجديد شود آنگاه سرزمين فلسطين به دست آنها فتح خواهد شد، و عربها پيروز و متّحد خواهند گرديد، و نيروهاي كمكي از ـ طريق ـ سرزمين عراق به آنان خواهد رسيد كه بر روي پرچم هايشان نوشته شده:«القوّة»و عربها و ساير مسلمانان همگي مشتركاً براي نجات فلسطين قيام خواهند كرد ـ و با يهوديان خواهند جنگيد ـ و چه جنگ بسيار سختي كه در وقت مقابله با يكديگر در بخش عظيمي از دريا روي خواهد داد كه در اثر آن مردمان در خون شناور شده و افراد مجروح بر روي اجساد كشته ها عبور كنند.

آنگاه فرمود: و عربها سه بار با يهود مي جنگند، و در مرحله چهارم كه خداوند ثبات قدم و ايمان و صداقت آنها را دانست هماي پيروزي بر سرشان سايه مي افكند.

بعد از آن فرمود: به خداي بزرگ سوگند كه يهوديان مانند گوسفند كشته مي شوند تا جايي كه حتّي يك نفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند.»

روايت مذكور را در هيچ يك از كتابهاي روايي شيعه نيافتيم و تنها منبعي كه اين روايت نقل شده كتاب «عقائد الإمامية الإثني عشرية» تأليف «سيد ابراهيم موسوي زنجاني‏ متوفاي 1378ش» است. مولف قبل از نقل روايت مي نويسد كه اين روايت  در جزء دوم كتاب« من كنت مولاه فهذا مولاه» تأليف عبد المنعم الكاظمي، به نقل از مجلة العرفان لبناني  به نقل از كتاب «الجفر» چاپ شده در 1340 از «راشد حدرج» ساكن داكار سنگال نقل شده است.

پي نوشت ها:

1. موسوي زنجاني، سيد ابراهيم، عقائد الإمامية الإثني عشرية، بيروت، اعلمي، 1413ق، ج‏1، ص 270.

اصولا كتك زدن انسان هاي ديگر مخصوصا اگر از روي ظلم و عمدي باشد، گناه است

اصولا كتك زدن انسان هاي ديگر مخصوصا اگر از روي ظلم و عمدي باشد، گناه است و حتي در فقه اسلامي كسي كه ديگري را از روي ظلم بزند، مجازات دارد و بايد ديه بپردازد. اما زدن دختري كه نامش فاطمه يا زهرا است را امام صادق(ع) در روايتي نهي نموده اند به خاطر احترام به حضرت زهرا(ع):

«عن السكوني قال: دخلت علي أبي عبد الله  وأنا مغموم مكروب، فقال لي: يا سكوني ما غمك؟ فقلت: ولدت لي ابنة، فقال: يا سكوني علي الأرض ثقلها، وعلي الله رزقها، تعيش في غير أجلك و تأكل من غير رزقك، فسري والله عني، فقال ما سَميْتَها؟ قُلْتُ: فاطِمَةَ. قالَ: آهْ آهْ ثُم وَضَعَ يَدَهُ عَلي جَبْهَتِهِ وَ كَاني بِهِ قَدْ بَكي وَ قالَ: اِذا سَميْتَها فاطِمَةَ فَلاتَسُبها وَلا تَضْرِبْها وَلاتَلْعَنْها. هذَا الاِسْمُ مُحْتَرَمٌ عِنْدَالله‏ِ عَزوَجَل وَ هُوَ اِسْمٌ اِشْتَق مِنْ اِسْمِهِ لِحَبيبَتِهِالصديقة»(1)؛ سكوني مي‏گويد: نزد امام صادق(ع) رفتم در حالي كه غمگين و ناراحت بودم. امام صادق (ع) فرمود:اي سكوني چرا ناراحتي؟ گفتم: خداوند فرزند دختري به من داده (از اين كه فرزندم پسر نبوده و دختر است ناراحتم) پس حضرت فرمود: اي سكوني، سنگيني دخترت را زمين بر مي‏دارد و روزي او بر خداوند است و بر غير اجل شما زندگي مي‏كند و از رزق شما نمي‏خورد. سكوني مي‏گويد: (با كلمات امام صادق (ع) غمم رفت. آن گاه فرمود: چه نامي بر او گذاردي؟ گفتم: فاطمه: فرمود:آه آه. سپس دست خود را بر پيشاني‏اش گذاشت و گويا گريه مي‏كرد و فرمود: حال كه او را فاطمه ناميدي به او ناسزا نگو؛ او را (كتك) نزن و نفرينش نكن (چرا كه) اين نام در نزد خداوند با عظمت محترم است؛ و آن نامي است كه خداوند از اسم خود براي حبيبه خود صديقه گرفته است.

 

پي نوشت ها:

1. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج6، ص49 ؛ محدث قمي، شيخ عباس، بيت الاحزان، ص125.

احاديث مربوط به بشارات ظهور و علائم ظهور، چون حجت تعبدي و مانند احاديث باب احكام نيستند كه...

احاديث مربوط به بشارات ظهور و علائم ظهور، چون حجت تعبدي و مانند احاديث باب احكام نيستند كه مربوط به تكليف و حلال و حرام و پاكي و نجاست باشد و در صورت معتبر بودن سند، بايد حجت شمرده شده و بدان ها عمل شده و ملاك قرار گيرند. اين احاديث به اجمال از اخبار آينده خبر داده، از اين رو از طرف عالمان حديث شناس مورد كنكاش دقيق واقع نشده اند. راجع به سند آن ها بررسي دقيق و سخت گيري نشده است.

از طرف ديگر اين احاديث از اتفاقاتي كه در آينده مي افتد، به اجمال خبر داده و دقيق و واضح نيستند. تطبيق آن ها بر حوادث خارجي كه اتفاق افتاده و مي افتد،  ظني و گماني است. چه بسا بر اتفاقاتي تطبيق داده شده اند، ولي گذر زمان معلوم كرده كه منظور آن وقايع نبوده است.

در قرآن هم تصريح شده كه يهود در آخر الزمان مقهور مسلمانان واقع مي شود. بعد از اين كه قدرت و شوكتي يافتند، به وسيله مسلمانان منكوب مي شوند (1). آخر الزمان كي هست، معلوم نيست. به احتمال هايي كه داده مي شود، نمي توان اعتنا كرد.

احاديث مربوط به ظهور بيش تر براي اين است كه اميد در دل مسلمانان زنده بماند و به يأس نرسند و خود را براي ظهوري كه هر آن ممكن است اتفاق بيفتد، آماده كنند.

حديث مورد نظر شما را در بحار و معاني الخبار و. .. مشاهده كرديم. مختصر بود اما حديث مفصلي كه ذكر كرده ايد، به شرح زير نقل شده است:

قال أمير المؤمنين (ع): و ستأتي اليهود من الغرب لانشاء دولتهم بفلسطين. قال الناس: يا أبا الحسن أني تكون العرب؟ أجاب: آنذاك تكون مفككة القوي مفككة العري غير متكاتفة و غير مترادفة. ثم سئل (ع):

أ يطول هذا البلاء؟ قال: لا حتي إذا أطلقت العرب أعنتها و رجعت إليها عوازم احلامها عندئذ يفتح علي يدهم فلسطين و تخرج العرب ظافرة و موحدة، و ستأتي النجدة من العراق كتب علي راياتها القوة، و تشترك العرب و الإسلام كافة لتخلص فلسطين معركة و أي معركة في جل البحر تخوض الناس في الدماء و يمشي الجريح علي القتيل. ثم قال (ع): و ستفعل العرب ثلاثا و في الرابعة يعلم اللّه ما في نفوسهم من الثبات و الايمان فيرفرف علي روسهم النصر: ثم قال: و ايم اللّه يذبحون ذبح النعاج حتي لا يبقي يهودي في فلسطين.(2)

اين حديث از سند قابل اعتنايي برخوردار نيست زيرا نويسنده آن را از جزء دوم كتاب "من كنت مولاه فهذا مولاه" تأليف عبد المنعم الكاظمي، ص 296 به نقل از مجلة العرفان لبناني شماره 53، ص 954/ 955 ماه ذي القعدة 1385 موافق 1966ق به نقل از كتاب " الجفر" چاپ شده در 1340 از "راشد حدرج" ساكن داكار سنگال نقل كرده است. (3) روايت به اين صورت در هيچ كدام از كتب حديثي معتبر و سابقه دار يافت نشد. معلوم نيست نويسنده  آن را از كجا گرفته ؛ چه بسا نويسنده قسمت هايي از چند روايت را گرفته و كنار هم نقل كرده است.

در هر حال  روايت معتبر نيست.

پي نوشت ها:

1. اسراء(17) آيه 4-7.

2. سيد ابراهيم موسوي زنجاني، عقائد الإمامية الإثني عشرية، بيروت، اعلمي، ج‏1، ص 270 .

3. همان. 

صفحه‌ها