حديث

بنا بر روايات با طواف بعد از سعي صفا و مروه كه از اركان حج است...

بنا بر روايات با طواف بعد از سعي صفا و مروه كه از اركان حج است، تلذذ و بهره گيري از جنس مخالف بر حج كننده حلال نمي شود و حج كننده بايد يك طواف ديگر به جا بياورد و هفت شوط ديگر دور خانه خدا طواف كند كه در بعضي روايات آن را "طواف النساء" و در بعض ديگر "طواف وداع" خوانده اند:

عن أبي عبد الله(ع) قال: لولا ما من الله عز وجل علي الناس من طواف النساء لرجع الرجل إلي أهله ليس يحل له أهله(1)

اگر خدا بر مردم منت نمي نهاد و طواف نساء را واجب نمي كرد، مردم به خانه هايشان باز مي گشتند در حالي كه اهل آنان بر آنان حلال نبود.

عن أبي عبد الله(ع) قال: لولا ما من الله به علي الناس من طواف الوداع لرجعوا إلي منازلهم ولا ينبغي لهم أن يسموا نسائهم (2)

اگر خدا با طواف وداع بر مردم منت نمي نهاد، به خانه هايشان بر مي گشتند در حالي كه حق نداشتند زنانشان را صدا كنند.

اهل سنت هم دو طواف در حج قائل هستند، يكي كه حاجي هنگام ورود به مكه به جا مي آورد و آن را طواف قدوم مي گويند و دوم طوافي كه در آخر اعمال و قبل از خروج انجام مي دهد و آن را طواف وداع مي گويند.(3)

بعض ديگر از اهل سنت سه طواف شمرده اند: طواف القدوم كه نزد مشهور مستحب است، طواف الافاضه كه از اركان حج است و طواف الوداع كه نزد غالبشان واجب است.(4)

بنا بر اين كساني كه طواف وداع را انجام مي دهند، همسرانشان بر آنان حلال شده و مشكلي ندارند.

پي نوشت ها:

1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، تهران، اسلاميه، ج9 ص389.

2. همان.

3. ملا حويش آل غازي، عبد القادر، بيان المعاني، دمشق، مطبعه الترقي، 1382ق، ج6، ص170.

4. زحيلي، وهبه بن مصطفي، تفسير المنير، بيروت، دارالفكر، 1412ق، ج17، ص203. 

اين حديث را اهل سنت براي حجيت اجماع به آن استناد كرده اند و به طرق مختلف و با مضمون هاي متفاوت آن را آورده اند.

آيت الله مكارم در مورد اين حديث مي گويند اين حديث هم از ناحيه سند و هم از حيث دلالت مشكل دارد. در مورد سند پس خود اهل سنت هم در آن خدشه كردند مثلا بعضي شارحان سنن ابن ماجه در ذيل اين حديث گفته اند: در سند آن ابو خلف اعمي است كه ضعيف است.

اما از حيث دلالت اين حديث بر اجماع هم بايد بگوييم كه تعبير به ضلالت ظاهر است در ضلالت و گمراهي در اصول دين چون متبادر از ضلالت همين است. پس بوسيله اين حديث حجيت اجماع در احكام فرعي ثابت نمي شود.(1)

همچنين آيت الله سبحاني در مورد اين حديث مي گويند :

اين حديث ضعيف است و بر فرض صحت سند هم متواتر نيست و مفيد علم نيست بنابراين با اين حديث نمي شود بر مساله اصولي استناد كرد اين در مورد سند آن اما دلالت آن هم داراي اشكال است بنابراين اين حديث بر بر فرض ثبوت و صحتش به مسائل عقائدي مربوط مي شود كه مدار هدايت و ضلالت مي باشد اما در مورد مسائل فقهي كسي را كه درست بفهمد يا خطا كند را به هدايت يا ضلالت وصف نمي كنند.(2)

علاوه بر اينكه معنا و محتواي حديث با آيات قرآن و رواياتي كه دلالت مي كنند بر اينكه بعد از پيامبر اكرم امت دچار اشتباه و خطا شدند و از صراط مستقيم منحرف شدند ، تناقض دارد و به همين علت بايد آن را كنار گذاشت.

در اينجا  يك نمونه از آيات و روايات را مي آوريم :

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلي‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلي‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ؛ (3)

جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بودند آيا اگر بميرد يا كشته شود شما به آيين پيشين خود باز مي گرديد هر كس كه باز گردد هيچ زياني به خدا نخواهد رسانيد خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

اين آيه اشاره دارد به انحراف و تخلف عده اي از صحابه پيامبر در جنگ احد كه از جنگ فرار كردند و به فرمان پيامبر گوش ندادند.

«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ ...»؛ (4)

امام باقر عليه السلام فرمودند: همه مردم مرتد شدند بجز سه نفر سلمان و ابوذر و مقداد ... !!

ارتداد همان ضلالت و گمراهي در دين است؛ بنا بر اين اين حديث دلالت مي كند كه امت بعد پيامبر بر ضلالت و خطا اجتماع كردند.

پي نوشت ها:

1. «وقد نوقش فيه تارةً من ناحية السند...»؛ آيت الله مكارم ،انوار الأصول، مجموعه آثار ، ج‏2، ص 363.

2.« و قد ألّفنا رسالة في بيان حال الحديث و أوضحنا انّ أكثرها ضعيف، و علي فرض صحة السند فهو خبر غير متواتر فلا يفيد العلم...»؛ آيت الله سبحاني،   الإنصاف في مسائل دام فيها الخلاف، انتشارات مدرسه امام صادق ، ج‏2، ص 593.

3. آل عمران (3) آيه 144.

4. علامه مجلسي ، بحار الانوار ، چاپ بيروت ، ج22 ، ص 440.

 

اين عبارت، حديث نيست...

اين عبارت، حديث نيست؛ بلكه مطلبي است كه از آيات و روايات استفاده شده است و مي خواهد بگويد همه روزها عاشورا است؛ يعني روز جنگ حق و باطل است. هميشه جبهه حسينيان و يزيديان در هر زمان، روز يا ماه (يوم) و در هر مكان (ارض)، مثل روز عاشورا در زمين كربلا در ماه محرم صف كشيده اند و هر كدام از اين دو صف تو را به سوي خود مي خواند. اين تويي كه بايد انتخاب كني و برگزيني در جبهه حسينيان بودن را يا در جبهه يزيديان بودن را.

آيات ابتلا كه هر زمان و هر مكان انسان را در معرض آزمايش مي شمارد و آياتي كه در آن ها شيطان بزرگ ترين دشمن انسان معرفي شده كه كمر به گمراه كردن بني آدم بسته و يك لحظه هم از انسان غافل نيست و نيز آيات جنگ ادامه دار حق و باطل از ابتداي خلقت تا آخرين روز آفرينش، همگي اين حقيقت را فرياد مي زند كه هر روز و ماه و زميني، در حقيقت عاشورا و محرم و كربلايي است كه تو بايد در جبهه حق يا باطل حضور خود را ثبت كني.  

من طلب شيئا و جدّ وجد و من قرع بابا و لجّ ولج.

امام علي (ع):«من طلب شيئا و جدّ وجد، و من قرع بابا و لجّ ولج»(1). هر كس چيزي بخواهد و تلاش كند مي يابد و هر كس دري را بكوبد و اصرار ورزد، در گشوده گردد.

من طلب شيئا و جدّ وجد،(2) و آن را نيز چنين نظم كرده‏اند:

«گر گران و گر شتابنده بنده بود            عاقبت جوينده يابنده بود»

 پي نوشت:

1. شيخ جواد كربلائي‏، الأنوار الساطعة في شرح الزيارة الجامعةناشر دار الحديث‏، قم‏، ج‏2، ص317.

2. آقا جمال خوانساري محمد بن حسين، شرح بر غرر الحكم و درر الكلم، 7جلدي، دانشگاه تهران - تهران، چاپ چهارم، 1366ش، ج‏4، ص494.

الأمالي للشيخ الطوسي الْفَحَّامُ عَنِ الْمَنْصُورِيِّ عَنْ عَمِّ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ إِنَّمَا سَمَّيْتُ ابْنَتِي فَاطِمَةَ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَطَمَهَا وَ فَطَمَ‏ مَنْ‏ أَحَبَّهَا مِنَ النَّارِ.پيامبر(ص) فرمود: دخترم فاطمه ناميده شد براي آن كه خداوند عزوجل او و دوستانش را از آتش دور نموده است.(1)

پي نوشت:

1. مجلسي، محمد باقر بن محمد تقي، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ دوم، 1403 ق. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏43، ص15.

اين حديث در منابع شيعه توسط شيخ صدوق (ره) در كتاب خصال (1) نقل شده و در آنجا اسامي روايان اين روايت ذكر شده است.

هر چند اين حديث از نظر بررسي هاي علم رجال و درايه ضعيف محسوب مي شود اما از آنجا كه ناظر به مسائل أخلاقي است علماء نسبت به سند آن چندان حساسيتي نشان نمي دهند.

بسياري از مستحبات و مكروهات داراي دليل و روايتي قوي و قطعي نيستند. ولي در عين حال فقهاء به استحباب يا كراهت آنها فتوا داده اند و دليل اين مطلب هم اين است كه فقهاء در ادله مستحبات تسامح به خرج مي دهند و آن دقت هايي كه در كشف حكم الزامي به خرج مي دهند را در امور استحبابي لازم نمي دانند و علت اين تسامح هم روايات متعددي است به «اخبار من بلغ» مشهور شده است.

در يكي از اين أحاديث در حديث صحيحي هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت فرمود:« مَنْ سَمِعَ شَيْئاً مِنَ الثَّوَابِ عَلَي شَيْ‏ءٍ فَصَنَعَهُ كَانَ لَهُ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَلَي مَا بَلَغَهُ»(2) «يعني كسي كه ثوابي را بر عملي بشنود و آن را بجا آورد، ثواب آن را ببرد. گر چه چنان كه به او رسيده نباشد.»

از سوي ديگر بايد توجه داشت كه ضعف حديث به معناي جعلي بودن حديث نيست و نبايد اين دو (ضعيف بودن و جعلي بودن) را با هم خلط كنيم زيرا حديث ضعيف، حديثي است كه صدور آن از معصوم اثبات نشده، (گرچه ممكن است در واقع صادر شده باشد) ولي حديث جعلي حديثي است كه عدم صدور آن از معصوم اثبات شده است و نمي تواند از معصوم صادر شده باشد.

پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، خصال، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش،ج‏1، ص: 165.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، اسلاميه، 1362ش، ج‏2، ص 87.

 

اين حديث به همين شكل در آثار شهيد مطهري بدون استناد محكمي موجود است.

ايشان در فايده هاي موعظه نوشته است:

هيچ فردي از موعظه بي‏نياز نيست. ممكن است فردي از تعليم شخص ديگري بي ‏نياز باشد، اما از موعظه او بي‏نياز نيست؛ زيرا دانستن يك مطلب است و متذكر شدن و تحت تأثير تلقين ... واعظ مؤمن متقي قرار گرفتن، مطلب ديگر است.              

مي‏گويند علي عليه السلام به يكي از اصحابش مي‏فرمود: عِظْني مرا موعظه كن، و مي‏فرمود:

در شنيدن اثري هست كه در دانستن نيست.(1) مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج‏25، ص 345.

 

پي نوشت:

1. مطهري مرتضي، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، بي تا، ج 25، ص 345.

 

در كتاب هاي حديثي اهل سنت حديثي از رسول خدا به مضمون فوق نقل شده و عالمان شيعه هم اين حديث را نقل كرده و نقد و رد نموده اند.

در صحيح بخاري حديث مورد نظر به شرح زير آمده است :

عن المسور بن مخرمة قال سمعت رسول الله (ص)يقول وهو علي المنبر ان بني هشام بن المغيرة استأذنوا في أن ينكحوا ابنتهم علي بن أبي طالب فلا آذن ثم لا آذن ثم لا آذن الا ان يريد ابن أبي طالب ان يطلق ابنتي وينكح ابنتهم فإنما هي بضعة مني يريبني ما أرابها ويؤذيني ما آذاها (1)

راوي گويد از رسول خدا شنيدم كه بر منبر فرمود: بني هشام بن مغيره از من اجازه خواستند دخترشان را به علي تزويج كرده و به همسري بدهند. به آنان اجازه نمي دهم، اجازه نمي دهم، اجازه نمي دهم (و علي حق ندارد. چنين كاري بكند ) مگر اين كه دخترم را طلاق دهد و دختر آنان را بگيرد چه اين كه فاطمه پاره تن من است و آنچه او را بيازارد، مرا آزار مي دهد.

دقت در مضمون و محتوا و سند اين حديث و احاديث ديگري كه به اين مضومن با اندكي اختلاف است، جعلي بودن آن را كاملا آشكار مي كند. چند نكته كوتاه در باره اين نقل:

1. اين نقل از "ابو علي حسين بن علي بن يزيد بغدادي كرابيسي كه از شاگردان و اطرافيان امام شافعي و متوفاي 245 يا 248 ق بوده ، نقل شده است.

ابن نديم وي را از "جبرگرايان" شمرده كه "كتاب الامامه" را در ايراد بر امام علي (ع) و در دفاع از طرف هاي او در امر خلافت نوشته است. (2)

گذشته از رجال سند، اين قطعي است كه دشمنان در زمان رسول خدا دروغ هاي فراواني به ايشان نسبت دادند به گونه اي كه آن حضرت اعلام كرد با توجه به دروغ هاي فراوان كه به عنوان سخن پيامبر رواج داده اند، اگر سخني منسوب به من شنيديد، آن را به قرآن عرضه كنيد و اگر با قرآن منافات داشت، بدانيد آن سخن من نيست و به دروغ به من نسبت داده شده است.

اندكي دقت در اين روايت نشان مي دهد كه جعل كننده به فكر خود در صدد انهدام شخصيت امام علي است تا به خيال خود او را غضبناك كننده حضرت زهرا نشان دهد و بعد نتيجه بگيرد كه اگر خليفه اول و دوم هم حضرت زهرا را غضبناك كرده اند، به كرامت آنان خدشه اي وارد نيست. زيرا آنان اقدام صحيحي انجام دادند و اين حضرت زهرا بود كه بي جهت صحيح ، غضبناك شد. همچنان كه بنا به اين نقل امام علي در صدد ازدواج دوم و مشروع بود و حضرت زهرا بي جهت صحيح ،خشمگين شد.

1. جعل كننده اين روايت توجه ندارد كه قبل از تخريب امام علي ، حضرت پيامبر را تخريب كرده و شخصيت او را خدشه دار ساخته است.

اين ازدواج دوم امام علي يا منع شرعي داشته يا نداشته است. اگر منع شرعي داشته مثلا زوجه كافر بوده يا ... ، قطعا امام بدان اقدام نمي كرد و خودش قبل از پيامبر جواب رد مي داد و خانواده دختر ديگر لازم نبود به پيامبر مراجعه كنند و اجازه بگيرند.

2. اگر منع شرعي داشت، پيامبر لازم نبود آن را غضبناك كننده فاطمه بشمرد. بلكه به منع شرعي اش اشاره كرده و آن را ممنوع مي شمرد. پس اين كه به پيامبر مراجعه كرده اند و پيامبر هم منع شرعي نكرده، معلوم مي شود اين ازدواج خيالي منع شرعي نداشته است.

3. كاري كه شرعا جايز است را به چه دليل پيامبر براي خود و خانواده اش نمي پسندد؟ مگر ازدواج هاي دوم ديگر، غالبا باعث ناراحتي همسر يا همسران قبلي فرد نمي شود، پس چگونه پيامبر آنها را اجازه مي دهد و اين كار جايز را در حق دختر خود اجازه نمي دهد؟ آيا اين فاميل بازي و مخالفت با عدالت نيست؟

4. قطعا پيامبران در پذيرش و عمل به احكام دين از همه پيش قدم بوده اند و اين سخن قرآن از زبان پيامبران است:

ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ (3)

من هرگز نمي‏خواهم چيزي كه شما را از آن باز مي‏دارم، خودم مرتكب شوم!

مخالفت با اقدام شرعي و مباح وجهي ندارد و محال است پيامبر و پاره تنش با اين اقدام شرعي بر فرض وقوع ، مخالفت كنند و از آن ناراحت گردند و پيامبر نتواند نارحتي خود را كتمان كرده و بر فراز منبر پيش خاص و عام اين ناراحتي را ابراز كند. اينها از شأن پيامبر به فاصله عرش تا بي نهايت دور است.

5. اگر اين اتفاق افتاده بود ، مخالفان امام و دختر پيامبر كه ايشان را به خشم آوردند و معاويه و بني اميه كه در صدد بد نام كردن امام علي (ع) بودند ، در توجيه اقدام خود و لكه دارساختن امام علي (ع) ،به اين اقدام امام استناد مي كردند.

6. اين روايت با روايت معتبري كه از امام علي رسيده، مخالف است. بنا بر آن روايت امام علي مي فرمايد:

فوالله ما أغضبتها ، ولا أكرهتها علي أمر حتي قبضها الله عز وجل ، ولا أغضبتني ، ولا عصت لي أمرا (4)

به خدا قسم در طول دوران زندگي فاطمه را غضبناك نكردم و بر كاري ناخواسته وادار ننمودم و او هم مرا خشمناك نساخت و در كاري نافرماني ننمود.

اين روايت دوم به سيره آن دو بزرگوار و به اخلاق و ايمان آنها سزاوار است .

با توجه به اين موارد يقين مي يابيم كه اين حديث جعلي بوده و به هدف شيطاني روشني جعل گرديده است.

پي نوشت ها:

1. بخاري، صحيح ، بيروت، دارالفكر ، 1401 ق ، ج 6 ، ص 158.

2. احمد رحماني همداني، فاطمه الزهراء بهجه قلب المصطفي ، ترجمه افتخار زاده سيزاواري ، تهران ، انتشارات بدر ، 1373 ش ، ص 701.

3. هود (11) آيه 88.

4. خوارزمي ، مناقب ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1414 ق ، ص 353.

مراد از اين كه گفته مي شود  به هنگام  خلقت پيامبر واهلبيت (ع) حضور داشته اند، حضوري فيزيكي نيست. بلكه حضور وجود نوري آنان است بدين معنا كه وجود نوري آنان قبل از عا لم و آدم آفريده شده اند(خلقت نوري قبل و جداي از خلقت مادي است). چه اين كه  مسله دوم كه آنها هدف و غايت خلقت است نيز در رورايات متعدد بيان گرديده است در اين باره  گرچه جاي سخن بسيار است، ولي به تناسب پرسش بدين نكته بايد توجه شود كه بر اساس روايات، عالم براي آدمي و عالم و آدم براي انسان كامل آفريده شده. مثلاً در حديث قدسي آمده:

«يابن آدم خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي؛(1) اي فرزند آدم، همه چيز را براي تو آفريدم و تو را براي خودم».

از اين حديث شريف معلوم مي‌شود كه جهان براي انسان و او براي خدا خلق شده . از اين رو مقام آدمي مقام خلافت الهي است و انسان خليفه خدا در عالم است.

 برخي روايات ناظر به اين است كه عالم و آدم طفيل وجود انسان كامل است، خداوند خطاب به پيامبر فرمود:

«و عزّتي و جلالي لولاك لما خلقت الأفلاك؛(2) به عزت و عظمتم سوگند !اگر نبودي، عالم را خلق نمي‌كردم».

 خداوند خطاب به قلم فرمود:

«بنويس: لا اله إلاّ الله محمد رسول الله، آن گاه قلم از خداوند پرسيد: او كيست كه نامش را قرين نام خود قرار داده‌اي؟ خداوند فرمود: فولاه لما خلقتك و لا خلقت خلقي إلاّ لأجله؛(3) اگر محمد نبود، تو را خلق نمي‌كردم و عالم را جز براي او نيافريدم».

 رسول خدا(ص) خطاب به امير مؤمنان(ع) فرمود:

«يا عليّ لولا نحن ما خلق الله آدم و لا الحواء و لا السماء و لا الأرض؛(4) اگر ما نبوديم، خداوند آدم و حوا و آسمان و زمين را خلق نمي‌كرد».

بر اساس اين گونه روايات معلوم مي‌شود كه اولا نور وجود انسان كامل  قبل از جهان  خلقت آفريده شده است . ثانيا   غايت خلقت عالم و آدم، انسان كامل است. همه عالم خلقت طفيل وجود پر بركت انسان كامل است. بنابر اين گرچه غايت آفرينش  عالم و آدم وجود نازنين انسان كامل است،  ولي به عنوان  طفيل وجود او خداوند عالم و آدم را نيز فيض وجود داده است. 

 در اين مورد با رويكرد فلسفي و عرفاني جاي سخن بسيار است كه تفصيل آن را در جاي خود بايد مطالعه نمود.(5) ولي در اين جا تنها بدين روايت نوراني اشاره مي‌شود، جابر بن عبدالله انصاري مي‌گويد:

از رسول الله(ص) پرسيدم، اولين چيزي را كه خدا خلق كرد چه بود؟  فرمود: «نور پيامبرت بود كه خدا اول او را آفريد. بعد همه چيز را از نور وجود او خلق نمود، آن گاه نور او را چند قسمت كرد. عرش، كرسي، حاملان عرش و ساكنان كرسي را آفريد، سپس نور او را مدتي كه خود مي‌داند، در مقام حبّ نگاه داشت، بعد از آن قلم، لوح، بهشت را آفريد، سپس مدتي آن نور را در مقام خوف نگاه داشت، آن گاه ملائكه، خورشيد،‌ ماه را از و آفريد، بعد آن نور را در مقام حيا نگاه داشت، بعد با هيبت خود به آن نور نگاه كرد. از تجليات آن ارواح انبيا، اوليا،‌شهدا و صالحان را خلق نمود».(6) از مجموع آن چه بيان گرديد هم فراز اول وهم فراز دوم آنچه در پرسش اشاره شده نه تنها  با تعاليم اسلام منافات ندارد. بلكه خاستگاه اين گونه آموزه هاي متعالي همان رو ايات واگر سخني در جاي ديگر در اين باب گفته شده در حقيقت از همان روايات گرفته شده.

 

پي‌نوشت‌ها:

1. محسن فيض كاشاني، علم اليقين، نشر بيدار، قم 1385ش.ج 1، ص 381.

2. محمد باقر مجلسي، بحار الانوارنشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ق، ج 15، ص 28.

3. همان، ص 29.

4. صدوق، عيون اخبار الرضا، نشر دار العلم، قم، 1377 ش.ج 1، ص 237.

5. امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر موسسه آثار  امام خميني، 1387 ش.ص 313.

6. محمد باقر مجلسي ، بحار الانوار، نشر  دار الاحيا التراث العربي  بيروت 1403 ق ، ج 25، ص 21.

اين روايت كه در نهج البلاغه آمده و كتب روايي ديگر مثل وسايل الشيعه و بحار الانوار هم آن را آورده اند از لحاظ سندي ضعيف است. زيرا در سند آن نصر بن مزاحم است كه از ضعفا روايت مي كند و اين حديث را هم از عمر بن سعد نقل كرده است.(1)

اما آيه شريفه اي كه امام به آن استناد كردند دلالت دارد كه علم به اين علوم مخصوص خداوند است. اما اينكه ما در تواريخ و روايات متعددي مي‏خوانيم كه ائمه اهل بيت (ع) و حتي بعضي از اولياء اللَّه غير از امامان، از مرگ خود خبر دادند، و يا محل دفن خود را بيان كردند، از جمله در حوادث مربوط به كربلا، بارها در روايات خوانده‏ايم كه پيامبر يا امير مؤمنان (ع) و انبياي سلف كه از وقوع شهادت امام حسين (ع) و يارانش در اين سرزمين خبر داده‏اند و در كتاب اصول كافي بابي در زمينه آگاهي ائمه از زمان وفاتشان ديده مي‏شود.

پاسخ اين است كه: آگاهي بر پاره‏اي از اين امور به صورت علم اجمالي- آن هم از طريق تعليم الهي- هيچ منافاتي با اختصاص علم تفصيلي آنها به ذات پاك خداوند ندارد.

و تازه همين اجمال نيز ذاتي و استقلالي نيست، بلكه جنبه عرضي و تعليمي دارد، و از طريق تعليم الهي است، به مقداري كه خدا مي‏خواهد و صلاح مي‏داند.

لذا در حديثي از امام صادق (ع) مي‏خوانيم كه يكي از يارانش سؤال كرد: آيا امام علم غيب مي‏داند؟

« قال: لا، و لكن اذا اراد ان يعلم الشي‏ء اعلمه اللَّه ذلك»

" فرمود: نه، امام علم غيب را (ذاتا) نمي‏داند، ولي هنگامي كه اراده كند چيزي را بداند خدا به او تعليم مي‏دهد."(2)

پي نوشت ها:

1. نرم افزار دراية النور و كتب رجالي.

2. آيت الله مكارم ،تفسير نمونه،انتشارات اسلاميه، ج‏17، ص: 100.

 

صفحه‌ها