حديث

در فرهنگ اسلامي تمام دانش هاي مورد نياز براي زندگي بشري داراي اهميت است و علم مفيد محسوب شده و توصيه شده به مقدار لازم و نياز جامعه، مردم براي فراگيري آن اقدام كنند، حتي از يادگيري اين علوم به عنوان «واجب كفايي» نام برده شده است.

اصولا در يك نگاه دقيق براي يافتن مفيد يا غير مفيد بودن يك علم بايد معناي روشني از فائده در اين عنوان ارائه داد و روشن نمود كه مراد از مفيد در اين بخش چيست، از نظر قرآن و روايات، علم وسيله است، نه هدف؛ آن هم وسيله‏اي كه انسان را به كمال مي‏رساند و دنيا و آخرت او را آباد مي‏كند؛ با اين بيان علمي مفيد خواهد بود كه چنين هدفي را تامين كند و علم غير مفيد نيز علمي خواهد بود كه انسان را از دستيابي به اين هدف بازدارد .

در اين مسير علل و عوامل مختلفي مي توانند موثر باشند و حتي هدف وانگيزه انسان از تعليم يك علم نيز مي تواند الهي يا نفساني بودن آن يا مفيد و غير مفيد بودن آن علم را رقم بزند، چون همين جهت گيري مي تواند انسان را به خدا برساند يا او را از خدا دور نمايد.

 البته در  نگاه اولي ارزش هر علم به ارزش موضوع آن علم است ،در اين جهت علوم الهي و ديني - با توجه به موضوع آن - از ساير علوم اشرف و برترند؛ ولي اين بدين‏ معنا نيست كه علوم ديگر بي‏اهميت و بدون ارزش است و علم مفيد نيستند به خصوص كه اهدافي بلند و حساب گرانه و در خدمت دين و جامعه ديني در پس آن وجود داشته باشد.

 در يك نگاه كلي مي توان گفت هر علمي كه انسان را به دنياپرستي سوق دهد، به چنگال ماديات بسپرد، فهم و شعور او را به طرف خواب و عيش و نوش بكشاند ، هدف نهايي او را تنها وصول به ماديات قرار دهد، چيزي جز ضلالت و گمراهي نيست. حال چه اين علم از علوم تجربي باشد و چه از علوم ديني و حتي توحيدي.

 اما اگر اين گونه نبود و جهت گيري به سمت سعادت حقيقي بشري بود ، حتي علوم تجربي بشري نيز مي‏تواند نقش‏آفرين بوده و موجبات سعادت آدمي را فراهم كند. اين در صورتي است كه اين علوم و تحصيل و پژوهش در آن ها هدف تلقي نشود، بلكه وسيله پيشرفت و رسيدن به كمال باشد.  

البته بايد پذيرفت بعضي از علوم و رشته ها به اين هدف نزديك تر و كم واسطه ترند و علت اينكه برخي ازبزرگان و اوليا به اين علوم روي آورده اند، همين شاخصه هاست؛ اما هر علمي‌ كه‌ به‌ حال‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ نافع‌ باشد و دردي‌ را دوا كند، تحصيل‌ اين‌ علم‌ اگر براي‌ خدمت‌ و همراه‌ با اخلاص‌باشد، داراي‌ ثمره‌ بزرگ‌ اُخروي‌ است‌، و مشمول‌ اجر و ثواب‌هايي‌ است‌ كه‌ در تحصيل‌ علم‌ وارد شده‌ است‌. رسول‌خدا (ص‌) فرمود:

 " ان‌ الملائكة‌ لتضع‌ أجنحتها لطالب‌ العلم‌ ؛ فرشتگان‌ زير پاي‌ طالبان‌ دانش‌ پر و بال‌ خود را مي‌نهند.(1)

باز حضرت‌  فرمود: " طلب‌ العلم‌ فريضه‌ علي‌ كل‌ مسلم‌، ألا انّ الله‌ يحب‌ بغاة‌ العلم‌ ؛ طلب‌ علم‌ بر هر مسلماني‌ واجب‌ است‌. خدا دانش‌ جويان‌ را دوست‌ دارد."(2) مسلما نمي توان همه اين روايات را حمل بر علوم ديني كرد. زيرا در رواياتي به ما دستور تحصيل علم و حكمت حتي از منافقان و مشركان و مانند آن ها داده اند (3) ؛ معلوم است علم و حكمتي كه از فرد مشرك به دست مي آيد ، در زمره علوم ديني نخواهد بود ، پس علوم ديگري ممكن است حتي از طريق مشركان و غير موحدان به دست بيايد كه به حال ما و سعادت ما مفيد باشد .

پي نوشت ها:

1.علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق ، ج‌ 1، ص‌ 164.

2. ثقة الاسلام كليني، الكافي،  دار الكتب الإسلامية تهران، 1365 ه ش، ج‌ 1، ص‌ 30، حديث‌ 1، از كتاب‌ فضل‌ العلم‌.

3. سيد رضي ، نهج البلاغه، نشر هجرت‏ ، قم‏، 1414 ق ، كلمات قصار ؛ كلمه 79-80 .

شبيه به اين سخن، سخن ديگري است:

«قال بعض ارباب القلوب: النّاس كلّهم موتي إلّا العالمين. و العالمون كلّهم نائمون. إلّا العاملين. و العاملون كلّهم معذورون، إلّا الخائفين. و الخائفون كلّهم هالكون، إلّا المخلصين و المخلصين علي خطر عظيم.»(1)

بعضي از اهل دل گفته اند:همه مردم مرده اند مگر علما و همه علما خواب هستند مگر عمل كنندگان و همه عمل كنندگان عذر مي آورند مگر كساني كه مي ترسند و همه خائفين هلاك مي شوند مگر مخلصين و مخلصين در خطر بزرگ قرار دارند.

اما " مغترون " به معناي " مغرور شوندگان " است يعني همه عمل كنندگان به عمل خود مغرور مي شوند و دچار عجب مي شوند مگر كساني كه در عمل اخلاص داشته باشند.

چون اين كلمه از غرور گرفته شده است:

« يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ »(2)

 اي مردم وعده خداوند حق است، مبادا زندگي دنيا شما را مغرور كند، و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به (كرم) خدا مغرور سازد.

« إِنِ الْكافِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ»(3)

 اي ما الكافرون الا مغترّون بغرور الشّيطان غير متمسّكين بحجّة و برهان.(4)

يعني كافران با فريب و غرور شيطان مغرور شده اند و به دليل و برهان تمسك نمي كنند.

پي نوشت:

1. كاشاني محمد بن مرتضي‏،تفسير المعين،انتشارات كتابخانه آية الله مرعشي نجفي‏، ج‏3، ص 1703.

2. فاطر(35) آيه 5.

3. ملك(67) آيه20.

4. رشيدالدين ميبدي احمد بن ابي سعد،كشف الأسرار و عدة الأبرار، انتشارات امير كبير، ج‏10، ص176.

جهت رفع شدن ابهامات به وجود آمده، به چند نكته توجه نماييد:

الف) در مورد روايات اهل بيت (ع)  كه اكنون به عنوان گنجينه اي از معارف دين و به عنوان منبعي جهت كشف احكام و معارف الهي و تفسير آيات قرآن در اختيار ما قرار دارد و شما نيز برخي از آن ها را مطالعه نموده ايد، به اين نكته توجه كنيد كه بر خلاف تصور  عموم مردم كه با مراجعه به كتاب هاي روايي خيلي ساده به مطالعه اين روايات مي پردازند و از آن بهره مي گيرند، اما ورود به چنين درياي پر گهري در عين آسان بودن، پيچيدگي ها و ملاحظات و ظرافت هاي خاصي دارد كه گاهي عدم دقت به آن ها فهم مطلب را با مشكل مواجه مي كند و يا در نگاه اوليه متعارض با آيات قرآن و يا ساير روايات ديده مي شود و حتي در برخي مواقع، باعث فهم غلط مي شود. از اين رو، جهت استفاده هر چه بهتر و مفيدتر شما از اين گنجينه ارزشمند، به برخي از اين ملاحظات اشاره مي شود؛ اما اجمالاً اشاره مي نماييم كه به جهت وجود همين پيچيدگي ها در طول تاريخ عالمان ديني جهت به دست آوردن وظايف و تكاليف الهي از روايات، قبل از ورود به اين كار، علمي را مي آموزند كه طي آن روش برداشت و فهم روايات بيان مي شود و بدون آن، امكان چنين بهره اي وجود ندارد؛ اما ملاحظات يادشده به شرح ذيل است:

1. مخاطب شناسي: اگر چه غالب آيات قرآن به جهت داشتن ويژگي منحصر به فرد، نظير معجزه الهي و ابدي  بودن، مخاطب  عمومي دارند؛ اما روايات، متناسب با نياز  مخاطب در هر زمان  و حتي درك و فهم  پرسشگري كه از امام معصوم سؤال نموده است، پاسخ هايي متفاوت دارد. اگر چه همه پاسخ ها متناسب با نياز مخاطب خود درست و به جا هستند، ولي براي ديگران زماني معنا و جايگاه و سطح جواب مشخص مي شود كه مخاطب امام را شناسند؛ دقيقاً نظير نسخه اي كه پزشك براي بيمار خود تجويز مي نمايد؛ اما در بسياري از موارد اگر بدون توجه به مخاطب، روايت را نگاه كنيد، دچار ابهام مي شويد؛ مثلاً در برخي موارد كه  امام با علما سخن مي گويد و آن ها را مورد خطاب قرار مي دهد و جهت درمان بيماري برخي از آن ها و يا پيشگيري از گرفتار شدن آن ها، از عذاب عالمان بي عمل مي گويد و از بدي گرفتار شدن در دنيا و طمع مادي داشتن علما از دين و يا امرار معاش از راه خرج كردن دين و از زشتي كار عالمان درباري و ... مي گويد و بسيار از پرتگاه هاي و لغزشگاها سخن مي گويد؛ اما زماني كه با عموم مردم سخن مي گويد، متناسب با نياز مخاطب از وجوب احترام و اكرام نسبت به عالمان ديني و حتي فضيلت نظر كردن به چهره آن ها و لزوم مراجعه به عالمان ديني و فضيلت داشتن قلم آن ها و ... سخن مي گويد. اگر چه هر دو گروه روايات درست و صحيح و عين حقيقت مي باشند، اما بي توجهي به يك گروه و يا برخورد سليقه اي با آن، افراد را از هدف امام دور مي كند. در اين صورت، اگر فرد عالمي بدون در نظر گرفتن روايات گروه اول، صرفاً به روايات گروه دوم مراجعه نمايد، دائماً توقع احترام و عزت ويژه از طرف مردم دارد و از كم  توجهي آن ها به شدت ناخرسند مي گردد و از آن طرف، اگر فرد بي سوادي صرفاً روايات ذم عالمان فاسد و درباري و دنياپرست و... را بخواند، ديگر به هيچ عالمي مراجعه نكرده و همه را فاسد تلقي مي كند. بنابراين، يكي از نكات مهم در فهم دقيق يك روايت و هدف و منظور امام در يك روايت، شناخت مخاطبي است كه از معصوم سؤال نموده است و يا مخاطب حضرت مي باشد.

2. معناشناسي الفاظ: برخي از كلمات كه در روايات بيان شده، اگر چه در زبان محاوره امروز ما معناي خاصي دارد، ولي نمي توان بدون توجه به قواعد دلالي الفاظ و قرائن موجود در كنار آن و بدون توجه به كاربرد و معناي آن لفظ در زمان امام معصوم، مراد و منظور و معناي كامل مطلب را درك نمود. بنابراين، هميشه در معنا نمودن يك روايت بايد به معناي آن لفظ و قرائن موجود در زماني كه امام آن را به كار برده است، توجه شود؛ مثلاً كلمه «غني» و يا «اغنياء» كه به معناي «ثروتمند» مي باشد و اكنون مي توان درمورد افراد سرمايه دار اعم از مؤمن و كافر به كار برد، ولي در برخي مواقع، در يك مكان خاص كه افراد ثروتمند همه غير مؤمن و بي توجه به احوال فقرا و اهل ظلم و فساد بوده اند، ممكن است امام خطاب به آن ها خبر از عذاب الهي در حق  اغنيا دهد؛ اما به قرينه ظلم و فساد فراگيري كه در آن زمان وجود دارد و يا قرائن ديگر مشخص مي گردد كه ثروتمندان براي ثروت شان عذاب نمي شوند؛ بلكه به جهت كسب آن ثروت از راه حرام و يا ظلم به ديگران و ... مورد عذاب هستند.

3. دلالت الفاظ: در روايات اهل بيت و در كلمات معصومان، همان طور كه در كلام رايج ساير افراد و حتي در قوانين بشري ديده مي شود، گاهي جهت روشن شدن اصل مطلب و حكم، ابتدا كلامي به صورت عام و يا مطلق و بدون قيد و شرط بيان مي شود و سپس در موضع خود و در قالب تبصره ها، قيود و يا شرايط آن و يا موارد استثناي آن حكم كلي بيان مي شود. بنابراين، مواردي نظير عموم و خصوص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ و... فراوان در روايات يافت مي شود كه براي رسيدن به معنا و منظور حقيقي يك روايت لازم است دقت شود كه آيا در جاي ديگر امام معصوم قيد و يا شرط و يا توضيح ديگري بيان نموده يا نه. اگر فردي به صرف ديدن يك روايت و بدون دقت در ساير روايات بخواهد از آن برداشت كند، در بسياري از موارد دچار خطا مي شود؛ مثلاً در جايي بيان مي شود همه انسان ها مورد احترام هستند؛ ولي در جايي ديگر بيان مي شود كه افراد ظالم و يا فاسد و يا متجاوز احترامي ندارند و اين نشان مي دهد كه در كلام اول افراد فاسد و ... منظور نبوده اند.

ب) در تبيين احكام تكليفي (واجب، مستحب، حرام، مكروه، و مباح) شايان توجه است كه با توجه به نقشي كه هر عمل در مسير هدايت انسان به سوي كمال و رسيدن به سعادت دارد، خداوند متعال از طريق آيات قرآن و سنت و كلام پيامبر و اهل بيت او، آن را بيان نموده است؛ مثلاً هر عملي را كه براي انسان انجامش ضروري باشد، واجب نموده است و ترك آن، باعث عذاب در قيامت مي شود؛ ولي اعمالي كه اگر چه مطلوب خداوند بوده و در رشد انسان تأثير مثبت داشته، ولي تأثير آن سرنوشت ساز و ضروري نبوده است، خداوند آن را مستحب اعلان مي نمايد؛ يعني ترك آن عذابي ندارد. بر عكس نيز در مورد حرام و مكروه بيان مي شود. پس ترك حرام، لازم است؛ اما عمل مكروه اگر چه مورد نفرت و مبغوض خداوند مي باشد؛ ولي نه در حدي كه براي انجام آن فرد را عذاب كند. اگر در برخي روايات مشاهده مي كنيد عملي مثل پرخوري كه حقيقتاً مكروه مي باشد، به عنوان منفور خداوند معرفي مي گردد، درست است و  منافاتي وجود ندارد؛ زيرا هر عمل منفوري ضررش در حدي نيست كه خداوند آن را حرام كند. به همين جهت،  تشخيص بين عمل حرام و مكروه و همچنين تشخيص بين واجب و مستحب از روي يك روايت، بسيار مشكل است و نياز به مهارت هاي خاصي دارد كه به آن اجتهاد گويند و بدون داشتن چنين مهارتي، امكان كشف احكام تكليفي وجود ندارد. اگر در روايتي منفور بودن عملي نزد خداوند بيان مي شود و حتي از انجامش نهي مي شود، هميشه  نبايد حمل بر حرمت نماييد.

ج) منظور از عذاب الهي، هميشه عقوبت اخروي عمل از جانب خداوند نيست؛ گاهي منظور از عذاب الهي در روايات، همان نتيجه مستقيم عمل در دنيا است كه گريبانگير فرد مي شود؛ زيرا همه اتفاقات در نظام عالم، به صورت غير مستقيم تحت اراده خداوند و منسوب به او مي شود؛ هر چند مسبب اصلي و عامل مستقيم خود فرد باشد. به همين دليل، امراض و گرفتاري هاي ديگري كه در اثر پرخوري و ساير اعمال مكروه نسيب فرد مي شود، در روايات به عنوان گرفتار عذاب شدن بيان مي شود؛ نه اين كه عمل حرام است و عذاب اخروي دارد. پس يكي از دلايلي كه برخي روايات به عنوان اخلاقي قلمداد مي شوند، همين دسته روايات هستند كه هدف روايت اصلاح رفتار فرد و توجه دادن فرد به آثار وضعي و دنيوي عمل خود در صورت اصرار بر انجام آن است و فرد معصوم نمي خواهد بيان كند كه عمل حرام است و عذاب اخروي دارد؛ وگرنه چنانچه عملي عذاب اخروي داشته باشد، قطعاً حرام بوده است.

د) در مورد روايتي كه از پيامبر اسلام بيان فرموديد نيز توجه كنيد كه نه پيامبر شوخي دارد و نه كلام حضرت دلالت بر حرمت پول دار شدن مي كند؛ بلكه بيان كنايي است كه افراد را توجه به يك حقيقت مي دهد كه انسان در مقابل اموالي كه كسب مي كند و راه هايي كه آن را خرج مي كند، به دقت حسابرسي خواهد شد. استفاده از مثال و يا كنايه، يكي از مؤثرترين روش هاي تربيتي است و غالباً از بيان صريح رساتر مي باشد. از اين رو، معروف است كه «الكنايه ابلغ من البيان؛ كنايه، گوياتر از بيان است». در مثال و در كنايه، نه گوينده قصد تطبيق همه جوانب را بر واقع دارد و نه شنونده چنين برداشتي از كلام او مي كند؛ مثلا از كلام پيامبر در مورد حسابرسي قيامت و تشبيه آن به رفتن روي سنگ داغ، كسي برداشت نكرد كه در قيامت افراد را روي سنگ داغ نگه مي دارند؛ بلكه همه فهميدند كه منظور پيامبر، بيان سختي حسابرسي از اموال و سرمايه ها مي باشد و بيان اين كه هر كس خداوند در دنيا امكانات بيش تري در اختيارش قرار مي دهد، تكليف بيش تري دارد و حسابرسي او مشكل تر خواهد بود و اين دقيقاً مطابق بيان قرآن كريم است؛ «لا يكلف الله الا وسعها؛ (1) خداوند هيچ كس را بيش تر از توانش تكليف نمي دهد»؛ يعني به هر كس به اندازه توانش تكليف مي دهد. اگر گفته مي شود برخي روايات جنبه اخلاقي دارد، منظور همين قبيل روايات مي باشد كه بيش تر ناظر به اصلاح رفتار فرد است؛ نه خبر دادن از آنچه واقع مي شود.

 

پي نوشت:

1. بقره (2)، آيه 286.

سوال:

دوروایتی که درذیل می آید گریه وعزاداری را در مصیبت ها نهی می کند ،چه جوابی برای آنها دارید؟

1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا الْجَزَعُ قَالَ أَشَدُّ الْجَزَعِ الصُّرَاخُ بِالْوَيْلِ وَ الْعَوِيلِ وَ لَطْمُ الْوَجْهِ وَ الصَّدْرِ وَ جَزُّ الشَّعْرِ مِنَ‏ النَّوَاصِي وَ مَنْ أَقَامَ النُّوَاحَةَ فَقَدْ تَرَكَ الصَّبْرَ وَ أَخَذَ فِي غَيْرِ طَرِيقِهِ وَ مَنْ صَبَرَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ حَمِدَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِيَ بِمَا صَنَعَ اللَّهُ وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَي اللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يَفْعَلْ ذَلِكَ جَرَي عَلَيْهِ الْقَضَاءُ وَ هُوَ ذَمِيمٌ وَ أَحْبَطَ اللَّهُ تَعَالَي أَجْرَهُ.

2- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْمِيثَمِيِّ عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الصَّبْرَ وَ الْبَلَاءَ يَسْتَبِقَانِ‏ إِلَي الْمُؤْمِنِ فَيَأْتِيهِ الْبَلَاءُ وَ هُوَ صَبُورٌ وَ إِنَّ الْجَزَعَ وَ الْبَلَاءَ يَسْتَبِقَانِ إِلَي الْكَافِرِ فَيَأْتِيهِ الْبَلَاءُ وَ هُوَ جَزُوعٌ. 

پاسخ:

روايات فوق دعوت به ترك جزع و فزع و بي تابي و اعتراض به قضاي خدا و ... كارهاي ديگري است كه در جاهليت رواج داشته و با صبر جميل و راضي بودن به قضاي خدا منافات دارد. در عين حال با اظهار غم و اندوه و گريه بر مصيبت فقدان و از دست دادن عزيزان كه خالي از بي تابي و اعتراض به تقديرهاي خدا و نوحه پردازي هاي باطل باشد ، منافات ندارد و از آن نهي نمي كند و درقران و روايات فراواني اين نوع عزاداري كه همراستا با صبر جميل است ، مجاز شمرده شده و نشانه انسانيت مي باشد.

مگر درسوره يوسف (آيه 84) بيان نشده كه حضرت يعقوب بر اثر گريه براي فراق يوسف نابينا شد

همان گونه كه نوشته ايد شيعه روايات فراواني از پيامبر ارائه مي دهد كه غالب آنها در كتب روايي خود اهل سنت ثبت است كه عزاداري و گريه و اظهار غم در مصيبت خويشاوندان جايز است و در مصيبت اهل بيت رسول خدا از اعمال پسنديده است. بعضي از اين احاديث به شرح زير است:

شمس الدين ذهبي كه از استوانه‌هاي علمي اهل سنت به حساب مي‌آيد ، در كتاب تاريخ الإسلام(1) مي‌نويسد:

احمد بن حنبل در مسندش گفته است كه  رواي همراه علي مي رفت و ظرف آب حضرت را همراه داشت . پس وقتي به نينوا رسيد (در حالي كه به صفين مي رفت ) پس صدا زد : اي ابا عبد الله (نام رواي ) در شط فرات صبر كن . گفتم اين چه معني دارد ؟ فرمود:  نزد رسول خدا رفتم و حال آن كه دو چشم ايشان (مانند چشمه) مي جوشيد. پس به من فرمود كه جبرئيل در كنار من ايستاد و گفت كه حسين در كنار شط فرات كشته مي شود . گفت: آيا مي خواهي كه بوي تربت وي را احساس كني ؟ گفتم: آري ، پس كفي از خاك وي را گرفته، به من داد ، پس نتوانستم كه جلوي اشك چشم خود را بگيرم ...

همچنين حاكم نيشابوري از علماي اهل سنت در كتاب المستدرك علي الصحيحين (2)مي نويسد :

ام الفضل دختر حارث روزي حضور رسول خدا شرفياب شده ، عرضه داشت: ديشب خواب وحشتناكي ديدم .  در خواب ديدم مانند آن كه قطعه از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد . رسول خدا فرمود : خواب بسيار خوبي ديدي . به زودي فاطمه فرزندي خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسين متولد شد، حضرت در دامن من قرار گرفت .

روزي همچنان كه حسين در دامن من بود ، خدمت ر رسول خدا  وارد شدم . حضرت نگاهي به حسين نمود و ديدگانش اشك آلود شد . عرضه داشتم: چرا گريستيد ؟ فرمود :  اكنون جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد: امت من به زودي همين فرزند مرا شهيد مي‏كنند و خاكي از خاك سرخ رنگ او براي من آورد .

 طبراني در معجم كبير و هيثمي در مجمع الزوائد و متقي هندي در كنز العمال (3)مي نويسند:

«از ام سلمه نقل شده است: در يكي از روزها كه پيغمبر در منزل من نشسته بود ، به من فرمود: مواظب باش احدي بر من وارد نشود. مراقب بودم كه ناگهان حسين وارد شد و صداي گريه رسول خدا به گوشم رسيد. ديدم حسين در دامان پيغمبر ـ يا در كنار حضرت ـ قرار گرفته بود و حضرت رسول گريه‏كنان دست بر سر او مي‏كشيد. پوزش خواستم و گفتم : به خدا سوگند ! متوجه ورود او به اتاق نشدم . رسول خدا فرمود: از اين كه گفتم مواظب باش تا كسي بر من وارد نشود ،به اين دليل بود كه جبرئيل در اين جا حضور داشت. همين كه حسين  را مشاهده كرد پرسيد : آيا او را دوست مي‏داري؟ گفتم : آري !  جبرئيل گفت : امّتت او را در سرزميني به نام‏ كربلا شهيد مي‏كنند .

ام سلمه مي‏گويد: آن گاه از خاك كربلا مشتي برداشت و به حضرت رسول نشان داد . هنگامي كه لشكر دشمن ، حسين را محاصره كردند و خواستند او را به شهادت برسانند، پرسيد: اين زمين چه نام دارد ؟ گفتند :كربلا . حسين فرمود: رسول اكرم راست فرمود كه اين زمين ، «كرب» و «بلا» است.

روايات متعدد ديگري هم نقل شده است . براي مطالعه و دريافت متن عربي و اسناد و روايات ديگر مي توانيد به سايت «موسسه تحقيقاتي ولي عصر (عج)»(4) مراجعه نماييد.

درباره عزاداري عايشه و زنان مدينه در سوگ نبي مكرم،  احمد بن حنبل ( امام حنبلي ها) در مسند خود ( كه از كتاب‌هاي معتبر اهل سنت است و معتقدند كه هر چه در اين كتاب است، صحيح است ) از قول عايشه نقل مي‌كند:

 «و قمت ألتدم مع النساء و اضرب وجهي؛(5) وقتي پيامبر از دنيا رفت،با زنان عزاداري كرديم و به سينه و صورتمان مي زديم.»

 البته اظهار جزع و بيتابي و نوحه سرايي به ناحق و  لطمه زدن بر خود در عزاداري كه با صبر جميل منافات دارد ، نهي شده است.

براي اطلاع بيشتر به كتب زير مراجعه كنيد:

راه و روش ما ، راه و روش پيامبر ما ،

تاريخ النياحة الامام الشهيد الحسين بن علي

.سياهپوشي در سوگ ائمه نور

و ...

پي نوشت ها:

1. ذهبي ، تاريخ الإسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407 ق، ج 5 ، ص102.

2. حالكم نيشابوري،  المستدرك، ج 3 ، ص 176 - 177 ؛ ابن عساكر ، تاريخ مدينة دمشق ، بيروت ، دار الفكر ، 1415 ق ، ج 14، ص 196 - 197؛ ابن كثير ، البدايه والنهايه ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1408 ق ، ج 6 ، ص 258 و ...

3.  الطبراني ،المعجم الكبير، بيروت ، دار احياء التراث العربي، ج 23 ، ص 289 - 290 ؛ الهيثمي ، مجمع الزوائد ، بيروت ، دار الكتب العلميه ف 1408 ق ، ج 9 ، ص 188 - 189؛ المتقي الهندي ، كنز العمال ،لبنان ، الرساله ، 1409 ق ، ج 13 ، ص 656 - 657 و ... .

4.

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?frame=1&bank=maghalat&id=86

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=4087

5. احمد بن حنبل، مسند، بيروت، دار صادر، ج6، ص274؛ أبو يعلي، مسند، دار مأمون، ج8، ص63 ؛ و ...

 

اين روايتي كه نقل شده كاملا درست است و اين به اهميت ولايت اهل بيت اشاره دارد. البته برخي در مصداق بخشيدن معني اين روايت، روايات ديگري را اضافه كردند و گفته اند كه فقط چهارنفر مصداق معني ولايت هستند و مابقي همه مرتدند.

مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَةٌ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ. (1)  

ارتداد بعد از پيامبر(ص) به معناي استمرار نبخشيدن بر دفاع از ولايت اميرالمومنين علي (ع) بوده است و ارتداد در اين روايات به معناي عدم شناخت و معرفت اميرالمومنين و ولايت ايشان بود و به معناي خروج از دين نيست. كه مي توان به روايتي كه به اين مضمون وارد شده است در اين خصوص اشاره نمود كه در اين روايت فوق، اميرالمومنين به كساني كه خاطره ي غدير را در ياد داشتند دستور مي دهد كه صبح فردا موي سر را تراشيده و به نزد او بيايند كه فقط سه نفر فوق الذكر(ابوذر، سلمان، مقداد) اطاعت كردند و به همان حالت فردا حاضر شدند و عمار هم بعد از ظهر آن روز آمد ولي سرش را نتراشيده بود كه اميرالمومنين وي را عتاب كرده و فرمود شما كه در تراشيدن سر از من اطاعت نمي كنيد چگونه مي خواهيد مقابل كوه هاي آهن بايستيد، برويد كه مرا به شما حاجتي نيست.(2)

ولي بايد گفت كه:

اولا: سند روايات دسته دوم (ارتداد) بخاطر روايان غير ثقه و مجهول، ضعيف است:

نجاشي در رجال نسبت به سهل بن زياد صراحت دارد:

كان ضعيفاً في الحديث، غير معتمد فيه و كان احمد بن محمد بن عيسي يشهد عليه بالغلوّ و الكذب و أخرجه من قم الي الريّ:(3) در حديث ضعيف و غير قابل اعتماد است و احمد بن محمد بن عيسي ـ رئيس قميّين و از فقهاء مشهور زمان امام هادي و امام عسكري ـ شهادت به غالي بودن و دروغ‌گو بودن او مي‌داد و او را از قم به ري تبعيد كرد.

لذا اين افراد روايتي را به رخ شيعه مي‌كشيد كه بزرگان ما درباره سندش چنين گفته‌اند. پس از نظر سند، اين روايت ضعيف است.

ثانيا:

بر فرض صحت روايت ارتداد ولي باز عرض مي كنيم كه در معناي خروج از دين نيست كه اين سني چنين خيال كرده است و متعجب شده است كه همه مردم جز چهار نفر مرتد از دين هستند در حالي كه معناي آن مثل اصل روايت اين است كه مردم در حد معرفت پائيني قرار دارند.

ثالثا:

روايات در اين زمينه دسته اول (والولاية، ولم ينادَ بشيء كما نودي بالولاية، فأخذ الناس بأربع وتركوا هذه – يعني الولاية -) متضافر و در سلسه ي رواة آنها افراد موثقي مانند ابن ابي عمير وجود دارد كه موجب تقويت اين احاديث مي شود.

پس:

ولايت در اين نوع احاديث يعني باقي ماندن بر بيعت بدون چون و چرا و اين مخصوص اين چهارنفر است و ديگران در اين حد و شناخت نيستند.

پي نوشت:

1. علامه مجلسي، بحارالأنوار، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏ ، سال چاپ; مختلف‏، نوبت چاپ مكرر، ج 22، ص 353 و ص 441؛ ج 28، ص 259.

2. همان.

3. رجال النجاشي، ناشر انتشارات اسلامي، قم، سال 1416ق، ص185، رقم490. 

در ابتدا بايد اشاره شود  اين كه حضرت در وقت شستن دست راست فرمودند:

« اَللّهُمَّ اَعْطِني كِتابي بِيَميني وَ الْخُلْدَ فِي الْجَنانِ بِيَساري وَ حاسِبْني حِساباً يَسيراً؛(1)پروردگارا! كتاب و نامة اعمالم را در روز قيامت به دست راستم و جاودانگي در بهشت را در دست چپم قرار ده و محاسبة مرا سهل و آسان نما.»

 به گفته مرحوم مجلسي اين نقل دچار اضطراب است. يعني در روايات متعدد يا اختلاف زياد در تعبير ذكر شده، (2) و ممكن است. تغييري در اصل نقل آن رخ داده باشد. ولي در هر صورت در باره فراز اول اين آموزه بايد گفت:دادن  نامه عمل در دست راست  كه در كلام  ياد شده آمده  ناظر  به نكته ي است كه در قرآن كريم بدان اشاره شده (3) و چون خداوند فرموده نامه اعمال بهشتيان به دست راستشان داده مي شود. حضرت نيز از خدواند خواسته كه نامه عمل او را به دست راستش بدهد. چون دست راست نوعي  يمن و بركت به همراه دارد.

 در باره فراز دوم پرسش بايد گفت در اين باره مرحوم مجلسي چند  گزينه مطرح نموده است:

 اولا : ممكن است مراد ظاهر همان جمله باشد و حضرت از خدا خواسته است كه سند و نوشته مشتمل بر جاودانگي در بهشت را به دست چپ او بدهد.

 ثانيا: ممكن است مراد اين باشد كه خداوند با سهولت وآساني و بدون تقدم عذاب جاودانگي بهشت را نصيب او نمايد و از باب اين آيه باشد كه فرمود: (( فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري‏ ))(4) ما او را در مسير آساني قرار مي‏دهيم!

ثالثا: واژه يسار ممكن است مقابل اعسار و فقدان عبادات باشد

ومراد از آن اين باشد كه  جاودانگي را به سبب كثرت عبادات و آساني انجام آن نصيب او نمايد. (5)

پي نوشت ها :

1. حر عاملي، وسائل الشيعه، نشر درا الاحيا التراث العربي بيروت 1412 ق، ج 1، ص 282 و 297؛ و نيز: مجلسي، بحارالانوار، نشر دار الحيا التراث العربي بيروت 1403 ق، ج 77 ، ص 319 ‌.

2. مجلسي، بحار الانوار ،نشر  دار الاحياء التراث العربي، بيروت  1403 ق، 77، ص320 .

3. الحاقه (69) آيه 19.

4. الليل (97) آيه 7.

5. بحار الانوار همان، ص325.

قبرستان "وادي السلام" در شهر نجف اشرف در قسمت شمالي حرم امام علي(ع) واقع است ...

همچنین يكي از  بزرگترين قبرستان هاي جهان محسوب مي باشد كه محل دفن بسياري از پيامبران بزرگ الهي و شخصيتها و علماي بزرگ است.(1)

اما فارغ از مكان و موقعيت جغرافيايي و محل دنيايي اين قبرستان از امام صادق (ع) روايت شده كه هيچ مؤمن در شرق يا غرب زمين نميرد جز اينكه روح وي را خداوند در وادي السلام محشور سازد . يكي از ياران امام صادق (ع) گويد : به امام عرض كردم برادري دارم كه هم اكنون در بغداد ساكن است و مي ترسم در آنجا بميرد . حضرت فرمود : از چه مي ترسي هر آنجا كه خواهد بميرد ، هر مؤمن كه در شرق يا غرب زمين بميرد خداوند روح او را در وادي السلام محشور سازد . گفتم : وادي السلام كجا است ؟ فرمود : پشت كوفه ، گوئي مي بينم كه آنها حلقه حلقه به دور هم نشسته و با يكديگر سخن مي گويند . (2)

البته در مورد رفتن در وقت غروب و بازگشت شان و اموري از اين دست توضيحي در روايات بيان نشده و بعيد است چنين تصوراتي صحيح باشد زيرا انتقال ارواح به عالم برزخ بعد از مرگ رخ مي دهد و در آن وضعيت ارواح مومنين به وادي السلام منتقل مي شود ؛ در نتيجه بازگشت از آن مكان معنا ندارد مگر بر اساس آزادي هايي كه به برخي از ارواح داده مي شود كه به طور محدود به بازماندگان خود سر بزنند .

 

پي نوشت ها ‌:

1. اماكن زيارتي و سياحتي عراق محمّد رضا قمي، ص27،نشر مشعر.

2. الكافي - الشيخ الكليني - ج 3 - ص 243 ،تصحيح وتعليق : علي أكبر الغفاري ، چاپ سوم ، سال چاپ :1367 ناشر: دار الكتب الإسلاميه - طهران.

سگ، از حيوانات نجس است. دليل نجاست سگ، روايات است؛ اما در قرآن، آيه اي نداريم كه بر نجاست سگ دلالت كند

البته بايد توجه داشت كه تمام احكام ديني در آيات قرآن بيان نشده است؛ بلكه برخي احكام، در روايات از پيامبر و امامان معصوم (ع) آمده است كه از جمله آن ها حكم نجاست سگ مي باشد. روايات نيز آن را به طور مطلق بيان كرده‌اند كه شامل همه سگ ها مي شود. (1) فرقي بين انواع سگ‌ها نگذاشته اند.

البته منظور شما از روايات بدون واسطه روشن نيست؛ چون همه روايات ما در طول تاريخ به واسطه روات و محدثان به دست ما رسيده و بدون راوي بودن روايت، نشانه ضعف روايت است؛ اما مهم آن است كه روايتي داراي راويان موثق و مشهور و مورد اعتماد باشد و تعدد روايت بر درستي مضمون آن، شهادت دهد كه چند نمونه از اين روايات ذكر مي شود:

1. «سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْكَلْبِ فَقَالَ رِجْسٌ نِجْسٌ لَا يُتَوَضَّأْ بِفَضْلِهِ وَ اصْبُبْ ذَلِكَ الْمَاءَ وَ اغْسِلْهُ بِالتُّرَابِ أَوَّلَ مَرَّةٍ ثُمَّ بِالْمَاءِ»؛ (2) «از امام صادق (ع) در مورد سگ پرسيده شد. حضرت فرمود: آن، پليد و نجس است و از باقيمانده آبي كه خورده نمي توان وضو گرفت. چنين آبي را دور بريز و ظرف را اول با خاك و آن گاه با آب بشوي».

2. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْكَلْبِ يُصِيبُ شَيْئاً مِنْ جَسَدِ الرَّجُلِ قَالَ يَغْسِلُ الْمَكَانَ الَّذِي أَصَابَهُ»؛ (3) «راوي مي گويد از امام صادق - عليه السلام - در مورد سگ پرسيدم كه به بدن انسان برخورد مي كند؟ حضرت فرمود: همان قسمت برخورد را بشويد».

3. «سُئِلَ عَنْ سُؤْرِ الْكَلْبِ يُشْرَبُ مِنْهُ أَوْ يُتَوَضَّأُ قَالَ لَا قُلْتُ أَ لَيْسَ سَبُعٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ لَا وَ اللَّهِ إِنَّهُ نَجَسٌ»؛ (4) «از امام صادق - عليه السلام - در مورد باقيمانده آب سگ سؤال شد كه آيا مي توان آن را خورد يا با آن وضو گرفت؟ حضرت فرمودند: خير. راوي پرسيد: آيا سگ همانند ساير حيوانات درنده نيست؟ (كه مي توان باقيمانده آبشان را خورد) حضرت فرمود: به خدا قسم نه، او نجس است. به خدا قسم نه، او نجس است».

4. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْكَلْبِ السَّلُوقِيِّ فَقَالَ إِذَا مَسِسْتَهُ فَاغْسِلْ يَدَكَ»؛ راوي گويد از امام در مورد سگ شكاري پرسيدم. حضرت فرمود: هر گاه به او دست زدي، دستت را بشوي».

5. «تَنَزَّهُوا عَنْ قُرْبِ الْكِلَابِ فَمَنْ أَصَابَ الْكَلْبَ وَ هُوَ رَطْبٌ فَلْيَغْسِلْهُ»؛ (5) «امام علي - عليه السلام - فرمودند: از نزديكي با سگ ها دوري كنيد. پس هر كس با سگ برخورد داشت، در حالي كه بدنش خيس بود، بايد بدنش (محل برخورد) را بشويد».

اما در مورد دلايل علمي، مطلب قطعي و صد در صدي در اين زمينه وجود ندارد. بعيد است كه اين نوع حرمت ها مربوط به جنبه هاي ظاهري و مشكلات طبيعي باشد. از ظاهر روايات هم برمي آيد كه منظور از لزوم پرهيز از سگان، پليدي باطني و معنوي است؛ هر چند زمينه ظاهري هم مي تواند مد نظر باشد؛ چنان كه مثلاً گفته شده: در روده سگ كِرم كوچكي به طول چهار ميلي متر به نام «تينيا ايكينوسكوس» است. وقتي اين كرم از طريق مدفوع سگ بيرون مي آيد، تخم هاي زيادي از اين كرم همراه مدفوع خارج مي شود و به اطراف مقعد سگ مي چسبد. سگ به وسيله زبانش آن تخم ها را به قسمت هاي ديگر بدنش منتقل نموده و همه جا را آلوده مي كند. اگر يكي از اين تخم ها به معده انسان وارد شود، مرض هاي گوناگوني توليد مي كند. (6)

 

پي­ نوشت­ ها:

1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج 3، باب 12، از ابواب نجاسات، ص 415، مؤسسه آل البيت عليهم‏السلام، قم، 1409 هجري قمري.

2. همان، ص 416.

3. همان.

4. همان.

5. همان، ص 417.

6. مجله المنار، سا ل ششم، ص 307.

گفتن گناه به ديگران يك نوع اشاعه فحشا است كه از آن نهي شده است و باعث جرأت بر گناه مي شود:

َ «عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ يَعْدِلُ سَبْعِينَ حَسَنَةً وَ الْمُذِيعُ بِالسَّيِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِهَا مَغْفُورٌ لَه»‏(1)

ٍ از امام رضا (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود:نهان داشتن حسنه برابر هفتاد حسنه است و فاش‏كننده گناه مخذول است و نهان‏كننده آن آمرزيده است.

اما اعتراف و اقرار به گناه نزد خدا و پيامبر و معصومين كه واسطه فيض الهي هستند نه تنها اشكال ندارد بلكه يكي از راههاي توبه است. البته اگر توبه پنهاني باشد و حتي پيش معصومين هم اقرار نكنيم بهتر است. در روايت آمده كه « ان التوبه فيما بينه و بين الله تعالي افضل من الاقرار عند الحاكم»(2) اگر بنده بين خود و خدايش توبه كند بهتر از اين است كه نزد حاكم اقرار به گناه كند.

ِّ« عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْجُو مِنَ الذَّنْبِ إِلَّا مَنْ أَقَرَّ بِهِ‏ وَ قَالَ كَفَي بِالنَّدَمِ تَوْبَة»(3)

 امام باقر عليه السلام فرمود: سوگند به خدا، كسي از گناه نجات پيدا نكند. مگر اينكه (نزد خدا) به گناهش اعتراف كند. و مي‏فرمود: پشيماني كفايت از توبه مي‏كند.

مراجعه به ائمه (ع) براي اعتراف به گناهان بر يكي از دو وجه بوده است:

1- از نظر تكميل توبه و تحمل حد و تعزير شرعي چون رسم بوده كه گنهكاران براي توبه به پيغمبر اكرم (ص) مراجعه مي‏كردند و به گناهِ خود نزد آن حضرت اعتراف مي‏كردند و از او مي‏خواستند كه آنها را با اقامه حد و تعزير الهي تطهير كند و از عذابِ آخرت نجات دهد.

 2- از نظر اينكه اعتراف به گناه در برابر ائمه (ع) كه مصادر امر الهي و مظاهر اويند مايه بخشش و مغفرت است.

در داستان ابولبابه كه پيامبر مي فرمايند اگر نزد من آمده بود و اقرار مي كرد برايش استغفار مي كردم ، چون گناهي كه ابولبابه كرده بود حد نداشت و اما در مورد آن زن كه امام علي مي فرمايند اگر نزد خدا توبه كرده بود توبه اش پذيرفته مي شد. چون با اقرار او نزد امام بايد حد بر او جاري مي كردند، امام خواسته اند حد را از آن زن دور كنند و آبروي اورا حفظ كنند. پس اگر گناهي مرتكب شديد كه با اقرار بايد حد بر آن جاري كنند براي اينكه آن حد از شما دفع شود. اگر نزد خدا توبه واقعي كنيد گناه شما بخشيده مي شود. بدون اينكه حد بر شما جاري شود و آبروي شما نزد ديگران برود. اما اگر گناهي باشد كه حد ندارد اگر پيامبر يا امامان را واسطه قرار دهيم خداوند بخاطر آنها زودتر توبه ما را قبول مي كند.

اما جواب سوال ديگر شما: خدا كه ستار العيوب است گناهان بندگان را نزد بندگان ديگر مي پوشاند. اما پيامبر و امامان هم طبق آيات قرآن و روايات ناظر بر اعمال ما هستند و اين منافاتي با ستاريت خدا ندارد. چون هدف از پوشاندن گناه حفظ آبروي گناهكار در جامعه است كه اين با علم امامان به گناه شخص هم ميسر است. آيه اي از قرآن كه دلالت دارد كه پيامبر و امامان ناظر اعمال ما هستند:

 «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ»(4)" و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد"

اشاره به اينكه كسي تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملي را انجام مي‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفي و پنهان مي‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.

در ميان پيروان مكتب اهل بيت (ع) با توجه به اخبار فراواني كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر(ص) و امامان از اعمال همه امت آگاه مي‏شوند، يعني خداوند از طرق خاصي اعمال امت را بر آنها عرضه مي‏دارد.

رواياتي كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه يك روايت را نقل مي‏كنيم:

از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:

«تعرض الاعمال علي رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت»(5)

" تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مي‏شود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد"

اما در قيامت اگر كسي واقعا از گناه خود توبه كرده باشد و ديگر مرتكب آن نشده باشد. گناهان او كه در دنيا مرتكب شده بود بر ديگران پوشيده مي شود. ولي گناهاني را كه در دنيا انجام داده و توبه نكرده يا حق ديگران را پايمال كرده و ادا نكرده در دنيا نزد ديگران رسوا مي شود: «يوم تبلي السرائر »(6)روزي كه اسرار نهان آشكار مي شود.  

 در آن روز كه" يوم البروز" و" يوم الظهور" است اسرار درون آشكار مي‏شود، اعم از ايمان و كفر و نفاق، يا نيت خير و شر، يا ريا و اخلاص، و اين ظهور و بروز براي مؤمنان مايه افتخار و مزيد بر نعمت است، و براي مجرمان مايه سرافكندگي و منشا خواري و خفت، و چه دردناك است كه انسان عمري زشتيهاي دروني خود را از خلق خدا مخفي كرده باشد، و با آبرو در ميان مردم زندگي كند. ولي در آن روز كه همه اسرار نهاني آشكار مي‏گردد در برابر همه خلايق شرمسار و سرافكنده شود كه گاه درد و رنج اين عذاب از آتش دوزخ دردناكتر است.(7)

اما جواب سوال آخر شما: 

اماميه عقيده دارند كه پيامبران (ع) از ارتكاب گناهان صغيره و كبيره، پيش از نبوت و پس از آن، عمدي و سهوي و از هر گونه رذيلت  و هر آنچه كه دليل بر خسّت و پستي است، منزه‏اند.(8)

و اينكه مي گوييم 14 معصوم منظور معصومين در دين اسلام است كه 12 امام و پيامبر و حضرت زهرا سلام الله عليهم هستند.

پي نوشت ها:

1. مرحوم كليني ،اصول كافي،انتشارات اسلاميه، ج2 ، ص 428

2. آيت الله گلپايگاني، كتاب الفقه، ج 7،ص229.

3.اصول كافي ، ج2، ص 427.

4.توبه(9)آيه105.

5.اصول كافي جلد 1،صفحه 171 (باب عرض الاعمال).

6.طارق(86)آيه9.

7.آيت الله مكارم،تفسير نمونه،انتشارات اسلاميه، ج‏26، ص: 369.

8. محمد سپهري، ترجمه دلائل الصدق،انتشارات امير كبير، ج‏1، ص: 448.

اين جمله، سخن امام حسين (ع) است

هنگامي كه بعضي بزرگان قومش از جمله برادرش محمد بن حنفيه او را از همراه بردن زن و فرزن نهي كردند، ،حضرت فرمود: "ان الله شاء ان يراهن سبايا؛ (2) خداوند اراده فرموده است كه آنان را اسير ببيند".

در حكمت اين كار نوشته اند كه امام مي دانست كه بني اميه بر هدم اسلام و انسانيت كمر همت بسته اند و اين كار را زير نقاب مزورانه دفاع از دين و وحدت امت و به عنوان مبارزه با "مخالف خليفه رسول خدا و اختلاف افكن در امت" انجام مي دهند و بايد اين نقاب تزوير و ريا را از چهره بني اميه برانداخت و چهره واقعي آنان را به امت نماياند و در تاريخ ثبت كرد. از اين رو، حركتش بايد به گونه اي باشد كه به هيچ وجه نتوان اتهام جنگ طلبي و حكومت خواهي را بدان چسباند. با توجه به اين نكته مهم، امام از روز حركت از مدينه تا روز كشته شدن، به صورت هاي گوناگون به فرجام حركت خود اشاره و تصريح مي كرد و به همه اعلام مي نمود كه نهاين اين حركت، مرگ و كشته شدن است تا كسي به هواي حكومت و غنيمت، سياهي لشكر او نشود و خانواده و اهل بيت رسول خدا را با خود همراه كرد تا رفتار ددصفتان اموي بعد از كشته شدن مظلومانه ايشان و يارانش با ذريه و زنان و دختران خاندان پيامبر نمايان گردد و همه جهانيان آشكارا ببينند كه مدعيان دفاع از دين رسول خدا و سنت پيامبر و وحدت امت و ...، نه تنها از دين اسلام رنگي ندارند، بلكه از انسانيت و جوانمردي هم بويي نبرده اند. ايشان آگاهانه آنان را در معرض اسارت قرار داد تا رفتار وحشيانه شيعيان بني اميه براي جهانيان در تاريخ ثبت گردد و ديگر نتوان اين چهره زشت را زير نقاب تزوير و ريا پوشاند. در ضمن، اهل بيت هم بتوانند پيام ايشان را از كربلا به كوفه و شام و مدينه (مراكز فرهنگي و سياسي جهان اسلام در آن روز) ببرند تا در تاريخ ثبت شود و دشمنان نتوانند آن را مانند جسد شريفش در كربلا دفن كنند. (2)

پي نوشت ها:

1. سيد شرف الدين، مجالس الفاخره، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1421 ق، ص 105.

2. همان، ص 96.

 

صفحه‌ها