جهان

آيات زيادي از قرآن درباره عجايب جهان و موجودات مي باشد

زيرا اين قرآن در زماني نازل شد كه بشر هنوز به راز و رمز هاي بسياري در خلقت آگاهي نيافته بود و اين آيات در جامعه اي نازل شد كه از قافله علم و تمدن زمان بسيار عقب و تقريبا در جاهليت مطلق بودند. در آن زمان و در چنان جامعه اي قرآن راز و رمز هاي بسياري از خلقت را بيان كرد كه جز خداي عالم مطلق را بدان راه نبود.

آياتي كه بر نيروي جاذبه دلالت دارند كه مثل ستون هاي نامرئي جهان را بر اين نظم و ترتيب نگه داشته است:

اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها(1)

خدا همان كسي است كه آسمانها را، بدون ستونهايي كه براي شما ديدني باشد، برافراشت.

آياتي كه بر زوجيت گياهان و حيوانات و زوجيت عمومي موجودات دلالت دارد:

وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فيها زَوْجَيْن (2)

و در آن از تمام ميوه‏ها دو جفت آفريد.

وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْن(3)

و از هر چيز دو جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد!

آياتي كه بادها را لقاح دهنده گياهان و درخت ها و ابرها مي شمارد:

وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ (4)

ما بادها را براي بارور ساختن (ابرها و گياهان) فرستاديم.

و آيات فراوان ديگر كه با مراجعه به معجزات علمي قرآن در اينترنت مي توانيد موارد بيشتري ببينيد.

پي نوشت ها:

1. رعد (13) آيه 2.

2. همان آيه 3.

3. ذاريات (51) آيه 49.

4. حجر (15) آيه 22.

بحث از آفرينش جهان در شش روز در آيات 154اعراف, 3يونس, 7هود, 59فرقان, 4سجده و 38ق آمده است .

كلمه يوم در قرآن همه جا به معناي روز (شبانه روز معمولي ) نيست , بلكه به معناي دوران نيز به كار رفته است ( مانند يوم القيامه - يوم الدين - ) خواه اين دوران يك سال, صدسال, ميليون و يا ميليارد‌ها سال باشد. همان گونه كه در يكي از آيات مي‌خوانيم: «يك روز در نزد پروردگارت، مانند هزار سال است كه مي‌شماريد.» (1)

باعنايت به معناي ديگر (يوم ) مي‌توانيم بگوييم كه خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران  متوالي آفريده است، گرچه اين دوران ميليارد‌ها سال طول كشيده باشد.

علم امروز مي‌گويد : ميلياردها سال طول كشيد تا زمين و آسمان به وضع كنوني درآمد.

ممكن است دوران‌هاي شش گانه را به ترتيب ذيل بيان كرد:

1ـ روزي همه جهان به صورت توده گازي بود كه بعد در اثر گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات آسماني تشكيل شد;

2ـ كرات تدريجاً به صورت توده مذاب نوراني , يا سرد و قابل سكونت درآمد; يعني كرات نخست همه با هم بودند و در مقطعي از هم جدا شدند;

3- دور بعد منظومه شمسي تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد;

4- در مرحله ديگر زمين سرد شد و آماده حيات گرديد;

5- مقطع ديگر گياهان و درختان در زمين آشكار شدند;

6- سرانجام حيوانات و انسان در روي زمين پديدار شدند.(2)

پي‌نوشت‌ها:

1.  حج (22)، آيه 47

2. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج6، ص 202 - 200.

 

سلام علیکم،

یکی از براهین معروف برای اثبات وجود خدا، که بین عوام نیز بسیار مطرح است، برهان نظم است. برهان نظم از نظم هدفمند جهان، استدلال به وجود ناظم می کند و این ناظم را خدا می خواند. حالا پرسش من:

اثبات ناظم برای نظم جهان، چگونه می تواند دلیل بر وجود خدا باشد و یا در واقع چگونه می توان ثابت کرد که این ناظم، خالق جهان است؟

توضیح اینکه، ما وجود کسی را در برهان نظم ثابت می کنیم که به جهان نظم می دهد، ولی ثابت نمی کنیم که این ناظم کسی است که مواد اوّلیه این جهان را خلق کرده است. در واقع این برهان، وجود خدا را قطعی نمی کند، چون این «احتمال» را می دهد که این ناظم فقط بین مواد اوّلیه جهان نظم ایجاد کرده است. لطفاً در این مورد توضیح بفرمایید.

به امید ظهور

پرسشگرگرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني
رسالت برهان نظم در معنای رایج آن بیش از این نیست که ثابت کند جهان طبیعت، معلول و مخلوق است. بر اساس طرح و تدبیر آگاهانه و حکیمانه پدید آمده است. اما این که صفات آفریدگار و ناظم جهان چیست، از نظر کمالات وجودی متناهی است یا غیر متناهی، بسیط است یا مرکب، ماهیت دارد یا ندارد، صفاتش عین ذاتش می باشد یا زائد بر ذاتش، از برهان نظم به دست نمی آید. باید از استدلال های دیگر بهره گرفت.
ارزش برهان نظم در این حد است که ما را تا مرز ماوراء الطبیعه سوق می دهد. این برهان همین قدر ثابت می کند که طبیعت، ماورایی دارد. اما این که آن ماورا واجب است یا ممکن، حادث است یا قدیم، واحد است یا کثیر، محدود است یا نامحدود، علم و قدرتش متناهی است یا نامتناهی، از حدود این برهان خارج است. این ها مسائلی است که بر عهده فلسفه الهی است که با براهین دیگری اثبات می کند». (1)
راه دیگری برای اثبات نظم جهان آفرینش وجود دارد که آن بعد از اثبات وجود بسیط الحقیقه و این که آن ذات عین علم نامحدود و قدرت نامحدود و حیات سرمدی و مانند آن می باشد چنین ثابت می شود که اثر او جز نظام احسن چیز دیگری نخواهد بود. (2)
البته با یک بیان دقیق می توان از برهان نظم به علت هستی بخش نیز رسید.
توضیح مطلب:
نظم را می توان به لحاظ های گوناگون در نظر گرفت: گاه نظم و هماهنگی در پیوند و ربط بین فعل و فاعل است به این معنا که سلسله حوادث به گونه ای یکنواخت تکرار می شود. مانند آتش که همواره آب را گرم می کند و این نوع از نظم را " نظم علی" گویند. گاه غایت و هدف واحدی است که اعضای مختلف در جهت آن سازمان می یابند که از این به " نظم غایی" یاد می کنند .
حال یکنواختی افعالی که از هر فاعلی سر می زند اگر به مسانخت و همگون بودن فعل با فاعل باز گشت کند از جمله احکام علیت خواهد بود و اگر در تحلیلی عمیق تر ناظر به غایتی مشخص باشد که هر فعل ناگزیر از آن است حکایت از علت غایی برای هر فعل دارد و همانگونه که سلسله علل فاعلی با کمک از امکان ماهوی (موجود ممکن الوجود در وجود نیازمند به علت است و وجود مستقلی از خود ندارد) و یا با کمک استحاله تسلسل در علل ( محال است سلسله علت های موجود امکانی، به علتی که خود نیاز مند به علت است ختم شود؛ بلکه به ناچار باید به علتی که بی نیاز از علت است منتهی شود که همان واجب الوجود است) به علت العلل ختم می شود و علت العلل که همان علت حقیقی و بالذات است به عنوان موجودی که از ضرورت ازلی بهره مند بوده و بی نیازی او عین ذات اوست که همان واجب است سلسله علل غایی نیز در نهایت به غایت بالذات ختم خواهد شد و آن عین واجب است.
برهان نظم اگر به غایتی بازگشت نماید که در هر فعل بالضروره آن غایت یافت شود در سلسله غایات ناگزیر به غایتی ختم خواهد شد که به ذات خود غایت بوده و عین ذات فاعل است و در این حال برهان نظم، واجبی را اثبات خواهد کرد که هم اول و هم آخر است و در واقع همه وابسته به اویند و او علت العلل و خالق دیگر موجودات خواهد بود. (3)
در برهان نظم بر مدار علت غایی اینگونه بحث پی گیری می شود که:
درصورتی که مقدمه اول حسی نباشد به این صورت خواهد بود که هر فعل علاوه بر آن که نیازمند به علت فاعلی است محتاج غایت هم می باشد به عبارت دیگر "هر فعل را غایتی است"مقدمه دوم عبارت است از اینکه "غایت هر فعل، بالفعل موجود است " حال غایتی که بدین ترتیب برای یک فعل اثبات می شود اگر غایت بالذات نباشد و خود فعلی باشد که دارای غایتی دیگر است حتما سلسله غایات به غایت بالذات منتهی خواهد شد. زیرا تا غایت بالذات بالفعل موجود نباشد دیگر غایات که در ربط با او هستند فعلیت نخواهند یافت و حال اینکه طبق فرض، دیگر غایات از جمله غایت فعل مورد نظر، بالفعل موجود است(4)

پی نوشتها:
1. مرتضی مطهری. مجموعه آثار. صدرا. تهران .1370. ص550.
2. عبد الله جوادی آملی. تبیین براهین اثبات خدا. نشراسراء. قم . چاپ اول. ص41 .
3. همان.ص228-229.
4. همان.ص240-242.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.