پرسش:
زمان شکلگیری مسیحیت و به رسمیت شناختنش توسط امپراتوری روم، هنوز اسلام ظهور نکرده بود. بعد از ظهور اسلام و کشورگشاییهایش، فلسطین به دست مسلمانان اشغال شد و طبیعی است که سدههای بعد، مسیحیان بخواهند آن را از دست مسلمانان خارج کنند. از این منظر، جنگهای صلیبی، جنگ دفاعی است و مسیحیان میخواستند فلسطین اشغالی را آزاد کنند. آیا با این تحلیل موافقید؟
پاسخ:
در این مطلب، یک بیدقتی تاریخی و یک مغالطه وجود دارد که اگر اصلاح شود، پاسخ سؤال روشن خواهد شد. برای توضیح مطلب، به چند نکته باید توجه شود:
1 ـ برفرض که فلسطین اشغالشده باشد، بازهم جنگهای صلیبی را نمیتوان اینگونه توجیه کرد؛ زیرا اولاً همه مردم آن سرزمین مسیحی نبودند و در میانشان یهودی و پیروان دیگر ادیان هم بودهاند. ثانیاً آنکسی که قانوناً حق دارد سرزمینی را پس بگیرد، فقط همان فردی است که مالک آن بوده و یا وارثان او. پس اینکه مردم اروپا که هیچ قرابت و نسبتی با ساکنان فلسطین نداشتهاند، مدعی مالکیت بر آن منطقه شوند و بخواهند آن را تصرف کنند، توجیه منطقی و حقوقی ندارد.
2- اساساً بعد از اسلام، فلسطین به دست مسلمانان «اشغال» نشد، بلکه «فتح» شد؛ به این معنا که مسلمانان پس از درگیری نظامی با حاکمان آنجا، پیروز شدند و سپس مردم ساکن در آن منطقه را مخیّر کردند که یا مسلمان شوند و همانند دیگر مسلمانان، حقوق و مزایا و تکالیف مسلمانی شامل حالشان شود و یا بر دین خود باقی بمانند و به حکومت اسلامی جزیه بپردازند.
به این گزارش طبری درباره فتح بیتالمقدس بنگرید: وقتى عمر به جابیه آمد،… یک دسته سوار را دید که مىآمدند و… چون پیش آمدند، معلوم شد از مردم ایلیا هستند و با عمر صلح کردند که جزیه بدهند و شهر را بر او گشودند. … مردم ایلیا بودند که مطیع وى شدند و نامهاى درباره ایلیا و اطراف و رمله و اطراف آن گرفتند و مردم فلسطین دو گروه شدند: گروهى با مردم ایلیا بودند و گروه دیگر با مردم رمله بودند که جمله ده ولایت بود و فلسطین بهاندازه همه شام بود … و سبب رفتن عمر به شام آن بود که ابوعبیده بیتالمقدس را محاصره کرده بود و مردم آنجا از او خواستند که با شرایط شهرهاى شام با آنها صلح کند و پیمان صلح بهوسیله عمر بن خطاب بسته شود. ابوعبیده قضیه را براى عمر نوشت که از مدینه حرکت کرد. …وقتى سپاه شام از عمر درباره فلسطین کمک خواست، على را جانشین خود کرد و به کمک آنها برونشد.… عمر در جابیه با مردم ایلیات صلح کرد و براى آنها نامه صلح نوشت.
بهجز مردم ایلیا براى هر ولایت نامهاى جداگانه نوشت به این مضمون: این نامه امانى است که عمر امیر مؤمنان به مردم ایلیا مىدهد: «خودشان و اموالشان و کلیساهایشان و صلیبهایشان، سالم و بیمارشان و دیگر مردمشان را امان مىدهد که کلیساهایشان مسکون نشود و ویران نشود و از آن نکاهند و حدود آن را کم نکنند، از صلیب و اموالشان نیز و در کار دینشان مزاحمت نبینند؛ و کسىشان زیان نبیند و کسى از یهودیان در ایلیا با آنها مقیم نشود. مردم ایلیا باید جزیه دهند چنانکه مردم [دیگر] شهرها مىدهند و باید رومیان و دزدان را ازآنجا بیرون کنند. کسانى که بروند جان و مالشان در امان است تا به امانگاهشان برسند و هر که بماند، در امان است و او نیز باید چون مردم ایلیا جزیه بدهد و کسانى از مردم ایلیا که بخواهند با اموال خود همراه رومیان بروند و کلیساها و صلیبها را رها کنند جان و کلیساها و صلیبهایشان در امان است تا به امانگاهشان برسند. زمیندارانى که پیش از کشته شدن فلان در آنجا بودهاند، هر کس از آنها که بخواهد، بماند و باید چون مردم ایلیا جزیه دهد و هر که خواهد با رومیان برود و هر که خواهد سوى زمین خود بازگردد و از آنها چیزى نگیرند تا وقت درو برسد...».(1)
همانطور که میبینید، در این عبارات بهوضوح تصریحشده است که وقتی مسلمانان بر فلسطین تسلط یافتند، مردم آن سرزمین را اخراج نکردند تا بعدها بخواهند به آنجا برگردند؛ و آنجا را اشغال (به معنای غصب زمین دیگران) نکردند تا بعدها مالکان اصلی بخواهند آن را پس بگیرند. این دقیقاً همان چیزی است که در ایران و دیگر سرزمینهای فتحشده نیز رخ داد. مردمِ مناطق فتحشده، ساکن سرزمین خود بودند، ولی اگر مسلمان نمیشدند، میبایست جزیه بپردازند.
البته ممکن است در تعابیر عرفی گفته شود «فلان سرزمین اشغال شد»؛ ولی این تعبیر دقیق نیست و منظور از آن، ورود اسلام به منطقه و حکومت مسلمانان در آنجا است و نه اخراج ساکنان اصلی آن سرزمین.
3- اساساً اگر این منطق را بپذیریم، باید زرتشتیان نیز ایران را از آنِ خود بدانند و با اینکه تعدادشان بسیار بسیار کم است، باید سرزمین پهناور ایران را به آنها بسپارند! درحالیکه خودشان نیز چنین ادعایی ندارند. آری؛ اسلام وارد ایران شد و دین زرتشتی ازآنجا رخ بربست؛ ولی نه به این شکل که مسلمانان مردم ایران را اخراج کنند و خودشآنجای ایرانیان را بگیرند؛ بلکه به این معنا که همان مردم، بهمرور تغییر دین دادند و مسلمان شدند.
مثال دیگر، سرزمین اندلس (اسپانیای کنونی) است که تا هشت قرن جزو سرزمینهای اسلامی شمرده میشد و مسلمانان بر آنجا حکم میراندند تا اینکه در قرن پانزدهم میلادی / نهم هجری قمری (سال 897 ھ.ق) مسیحیان بهطور کامل بر آن چیره شدند و بهمرور، اسلام ازآنجا برچیده شد. آیا امروزه مسلمانان حقدارند مدعی مالکیت بر تمام این سرزمین شوند؟ پاسخ منفی است؛ زیرا مردمی که آنجا زندگی میکردند، عمدتاً همان ساکنان قبلی بودند که بهمرور، دست از اسلام شستند و ساکنان فعلی هم قاعدتاً وارثان همان افراد هستند. بله؛ گروهی از یهودیان و مسلمانان که ازآنجا اخراج شدند، بعدها حق داشتند برای پس گرفتن سرزمین خود اقدام کنند.
نتیجه:
مردمی که هنگام جنگهای صلیبی ساکن فلسطین بودند، همان ساکنان پیش از اسلام بودند که اکثرشان مسلمان شدند و برخی نیز بهشرط پرداخت جزیه، بر دین خود باقی ماندند. آری فلسطین از دست مسیحیان خارجشده بود؛ ولی به این معنا که دیگر مسیحیت در آنجا حاکم نبود؛ نه اینکه ساکنان آنجا اخراج شده باشند؛ و اگر هم برفرض اخراج شده بودند، خودشان یا وارثانشان میبایست برای پس گرفتن آن اقدام کنند و نه مردم اروپا.
پی نوشت:
1. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص 607 ـ 610؛ همو، ترجمه تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج 5، ص 1787 ـ 1791.