نقد قرآن،

الهی‌بودن قرآن و نظریۀ زمین‌مرکزی
آیات قرآن بر اساس نظریه زمین‌مرکزی بنا نشده است؛ بنابراین در موارد متعددی با آن مخالفت کرده است؛ برای نمونه، قرآن زمین را متحرک می‌داند، نه ثابت.

پرسش:

اگر آیات قرآن بر اساس نگاه زمین مرکزی باشد، آیا با الهی‌بودن قرآن منافات دارد؟ آیات قرآن بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی است یا خورشیدمحوری؟

پاسخ:

نظریۀ غالب در روزگاران گذشته، «زمین‌مرکزی» بود. بر اساس این دیدگاه، زمین در مرکز جهان به شکل ثابت قرار داشت و اجرام آسمانی گرد زمین می‌چرخیدند. در آن زمان گمان می‌شد دلیل پدیدآمدن شب‌و‌روز، حرکت خورشید گرد زمین است؛ اما از قرن شانزدهم میلادی به بعد، نظریۀ «خورشیدمرکزی» غالب شد. بر اساس این دیدگاه، حرکت زمین به دور خودش سبب پدیدآمدن شب‌و‌روز می‌شود. برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند قرآن به حرکت خورشید و ماه اشاره می‌کند، اما هیچ سخنی از حرکت زمین به میان نیاورده است و این یعنی نگاه‌ آورندۀ قرآن مطابق نظریۀ «زمین‌مرکزی» بوده است که امروزه نادرستی آن ثابت شده است. چنان‌که قرآن حرکت روزانۀ خورشید را به گونه‌ای توصیف می‌کند که انگار خورشید خودش به محلی برای استراحت می‌رود و دوباره بازمی‌گردد که این مسئله نیز با ثابت‌بودن زمین سازگار است: «لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا». در نوشتار پیش‌رو، این مدعا بررسی و نقد خواهد شد.

چرایی لزوم مخالفت‌نکردن قرآن با نظریۀ صحیح علمی

«قرآن» کتاب هدایت است؛ بنابراین کتابی علمی نیست که هدفش بیان نظریه‌های علمی باشد؛ اما هنگامی ‌که در راستای راهنمایی بشر به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، اشارات آن نباید با یافته‌های قطعی علوم در تضاد باشند؛ زیرا قرآن و جهان هستی هر دو مخلوق خداوند هستند و نباید هیچ تضادی میان کلام خالق و خلقت او وجود داشته باشد؛ چراکه هیچ‌کس همچون خالق از مخلوق خود باخبر نیست.

چرا قرآن مطابق نظریه زمین مرکزی نیست؟

«قرآن» اساساً کتابی برای هدایت بشر و تبیین اصول بنیادین هدایت و سعادت اوست، نه کتابی علمی؛ ازاین‌رو نباید انتظار داشته باشیم در مسائل علمی صریح و جزئی اظهارنظر کند. با وجود این، ازآنجاکه گاهی قرآن برای اثبات عظمت و قدرت بی‌انتهای الهی و دعوت انسان‌ها به پرستش او، به پدیده‌های طبیعی و کیهانی اشاره می‌کند، همین اشارات موجز و بلیغ، نه‌تنها با حقایق علمی سازگارند، بلکه گاه دربردارنده اشاراتی دقیق و شگرف به واقعیت‌هایی هستند که در زمان نزول ناشناخته بوده‌اند. در این بخش برخی از اشارات دقیق قرآنی که نشان می‌دهند این کتاب مطابق نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست، بیان می‌شود.

الف) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن است؛ اما بر پایۀ دیدگاه قرآن، زمین متحرک است. خداوند در آیۀ 88 سورۀ «نمل» بیان می‌کند کوه‌ها هرچند بی‌حرکت به ‌نظر می‌رسند، در حقیقت همانند ابر در حال حرکت‌اند: ﴿وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ﴾؛ یعنی حرکت کوه‌ها، حرکت زمین است که آنها را حمل می‌کند. آیۀ 10 سورۀ «زخرف» نیز از «مَهد: گهواره»‌بودن زمین خبر داده است: ﴿اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً﴾؛ یعنی گهواره با اینکه محل آرامش و آسایش کودک است، متحرک است و تکان می‌خورد. در آیۀ 15 سورۀ «مُلک» از زمین با عنوان «ذَلُول: رام و مطیع» یاد شده است: ﴿هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً﴾؛ توصیف زمین در جایگاه موجودی رام، با حرکت آن سازگار است و درباره موجود ساکن و ثابت این تعبیر به کار نمی‌رود.

ب) در نظریۀ زمین‌مرکزی، جهان نُه فلک دارد که همانند لایه‌های پیاز بر روی‌ هم تکیه دارند؛ اما قرآن از هفت آسمان خبر می‌دهد. جالب آنکه مفسران قدیم برای تطبیق و هماهنگ‌سازی قرآن با نظریه زمین‌مرکزی رایج در زمان خود، عرش و کرسی را در جایگاه فلک‌های هشتم و نهم مطرح می‌کردند.

ج) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، هر کدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن دلیل نیفتادن آسمان‌ها بر روی زمین را نیروهایی نامرئی دانسته است: ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا﴾ (1).

د) در نظریۀ زمین‌مرکزی، افلاک چون حرکت دارند، اجرام آسمانی متصل به آنها نیز حرکت می‌کنند؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن، اجرام آسمانی در مدارهای خود حرکت می‌کنند: ﴿وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ (2).

هـ) قائلان به نظریۀ زمین‌مرکزی گمان می‌کردند حرکت از فلکی به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن، حرکت از آسمانی به آسمان دیگر امکان‌پذیر است: ﴿یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ﴾ (3) و (4).

معنای آیۀ ﴿وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا﴾

آیۀ 38 سورۀ «یس» را دوگونه می‌توان معنا کرد:

1. مطابق قرآن، حرکت خورشید و ماه همیشگی نیست و تنها تا قیامت ادامه دارد: ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ (5)؛ ازاین‌رو آیۀ 38 در مقام بیان این نکته است که خورشید تا زمانی که در قیامت به «مستقرّ» و محل توقف خود برسد، حرکت می‌کند و سپس از حرکت می‌افتد. این معنا اولاً ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد؛ ثانیاً موافق با علم نیز است؛ چراکه مطابق یافته‌های علمی، عمر خورشید روزی به پایان خواهد رسید.

2. حرف جر «لام» در این آیه به‌ معنای «فی» و منظور از «مستقرّ»، مدار دایره‌واری است که خورشید در آن استقرار دارد و از آن خارج نمی‌شود؛ بنابراین منظور آیه این است که خورشید همواره در مدار خود در حال جریان و حرکت است. این معنا نیز اولاً موافق با علم است؛ ثانیاً نه‌تنها ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد، بلکه مخالف آن است؛ چراکه بر اساس دیدگاه زمین‌مرکزی، افلاک حرکت می‌کنند، نه اجرام آسمانی متصل به آنها (6).

نتیجه:

قرآن بر اساس نظریۀ نسخ‌شدۀ زمین‌مرکزی نیست و بارها با آن مخالفت کرده است. نمونه‌هایی از مخالفت قرآن با نظریۀ زمین‌مرکزی عبارت‌اند از:

الف) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ساکن است؛ اما قرآن، زمین را متحرک می‌داند.

ب) در نظریۀ زمین‌مرکزی، جهان نُه فلک دارد؛ اما قرآن از هفت آسمان خبر می‌دهد.

ج) بر اساس نظریۀ زمین‌مرکزی، اجرام آسمانی به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کنند؛ اما قرآن، دلیل این امر را نیروهایی نامرئی می‌داند.

د) در نظریۀ زمین‌مرکزی، حرکت اجرام بر اثر حرکت افلاک است؛ اما مطابق قرآن، اجرام آسمانی در مدارهای خود حرکت می‌کنند.

هـ) در نظریۀ زمین‌مرکزی، حرکت از یک فلک به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما بر اساس دیدگاه قرآن ممکن است. آیۀ ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ به ‌معنای حرکت خورشید تا زمان قیامت باشد یا حرکت خورشید در مدار خود، ارتباطی با نظریۀ زمین‌مرکزی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. لقمان: 10.

2. انبیاء: 33.

3. الرحمن: 33.

4. سیدعیسی مسترحمی؛ نجوم‌شناسی در قرآن؛ قم: مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46 ـ 53.

5. لقمان: 29.

6. حسین رضایی؛ عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)؛ قم: پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 123 ـ 124.

زمین های هفتگانه و یافته های علمی
ممکن است عدد هفت دال بر کثرت و منظور از «أرض» بخشی از زمین باشد. برفرض پذیرش این قول، آیه بدین معناست که زمین از بخش‌های فراوانی تشکیل شده که کاملاً صحیح است.

پرسش:

منظور قرآن از هفت زمین چیست و آیا مطالب قرآن در این زمینه با علم روز مطابقت دارد؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در حالی می‌گوید که هفت زمین وجود دارد که یک زمین بیشتر وجود ندارد و اثری از شش زمین دیگر نیست».

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

ارض در قرآن

«ارض» در زبان عربی یعنی «پایین» و این واژه در قرآن برای مصادیق مختلفی به‌کاررفته است:

1. کره زمین: ﴿وَ إِلَى اَلْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ﴾؛ (1) و [آیا نمی‌نگرند] به زمین که چگونه گسترده شده؟ ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ ...﴾؛ (2) آسمان‌ها و زمین را به‌حق آفرید ...؛

2. بخشی از زمین: ﴿اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ ...﴾؛ (3) [یکی گفت:] یوسف را بکشید و یا او را در سرزمین نامعلومی بیندازید تا توجه و محبت پدرتان فقط معطوف به شما شود ...؛ ﴿وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَى اَلْأَرْضِ اَلَّتِی بٰارَکْنٰا فِیهٰا لِلْعٰالَمِینَ﴾؛ (4) و او و لوط را [از آن سرزمین پر از شرک و فساد] نجات داده و به‌سوی سرزمینی که در آن برای جهانیان برکت نهاده‌ایم، بردیم؛

3. دنیا در مقابل آخرت: ﴿وَ لَوْ شِئْنٰا لَرَفَعْنٰاهُ بِهٰا وَ لٰکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى اَلْأَرْضِ وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ ...﴾؛ (5) و اگر می‌خواستیم [درجات و مقاماتش را] به‌وسیله آن آیات بالا می‌بردیم، ولی او به امور ناچیز مادی و لذت‌هایِ زودگذرِ دنیایی تمایل پیدا کرد و از هوای نفسش پیروی نمود ...؛

4. محل جمع‌شدن انسان‌ها در قیامت: ﴿وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ﴾؛ (6) و زمین به نور پروردگارش روشن می‌شود و کتاب [اعمال] را می‌نهند و پیامبران و گواهان را بیاورند و میانشان به حقّ و راستی داوری شود و آنان مورد ستم قرار نمی‌گیرند؛

5. بهشت: ﴿وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّهِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ﴾؛ (7) می‌گویند: همه ستایش‌ها ویژه خداست که درباره ما به وعده‌اش وفا کرد و زمین [بهشت] را به ما میراث داد که هر جای از بهشت را بخواهیم، جای خود قرار می‌دهیم. چه نیکوست پاداش عمل‌کنندگان.(8)

 

تعداد زمین در قرآن

آسمان در قرآن هم به‌صورت مفرد «سماء» و هم به شکل جمع «سماوات» به‌کار رفته و آشکارا گفته شده که هفت‌ آسمان داریم: «سَبع سَماوات» یا «السَّماوات السَبع؛» اما زمین همیشه و همه‌جا در قرآن به‌صورت مفرد «أرض» به‌کاررفته و جمع آن در قرآن نیامده است. تنها آیه‌ای که برخی احتمال داده‌اند بر هفت‌تا بودن زمین دلالت کند، آیه 12 سوره طلاق است:

﴿اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ...﴾؛ خداست که هفت‌آسمان و نیز مثل آن‌ها زمین را آفرید ... .

مطابق این آیه، خداوند زمین را نیز مانند هفت‌آسمان آفریده است. درباره «مِثْلَهُنَّ» و این‌که زمین از چه جهت مثل هفت‌آسمان خلق شده، اختلاف است. برخی احتمال داده‌اند منظور این است که زمین نیز مانند آسمان، هفت‌تا است؛ اما برخی دیگر بر این باورند که زمین از جهت پیچیدگی و عظمت آفرینش، متحرک بودن، ماندگاری در فضا بدون ستون یا ... مثل هفت‌آسمان است؛ نه از جهت تعداد؛ اما حتی اگر احتمال اول صحیح باشد و آیه بخواهد بگوید زمین نیز مانند آسمان هفت‌تا است، از جهت علمی مشکلی متوجه قرآن نمی‌شود؛ زیرا اگر عدد هفت دال بر کثرت نباشد و خود عدد هفت قصد شده باشد، ممکن است مراد از زمین‌های هفت‌گانه قاره‌های هفت‌گانه (آسیا، آفریقا، آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، جنوبگان، اروپا و اقیانوسیه)، هفت لایه و طبقه زمین یا حتی زمین‌های مسکونی در سایر سیارات باشد (9) و اگر منظور از عدد هفت، کثرت و فراوانی باشد و خود این عدد مقصود نباشد، ممکن است منظور از «أرض» بخش و قسمتی از زمین باشد و این نیز با واقع و علم موافق است؛ زیرا کره زمین از قسمت‌های فراوانی تشکیل شده است. (10)

نتیجه:

واژه «ارض» در قرآن کاربردهای معنایی متعددی همچون کره زمین، بخشی از خشکی، دنیا در مقابل آخرت، محل گردهمایی در قیامت و حتی بهشت دارد. «أرض» همواره در قرآن مفرد آمده که ظهور در یگانگی دارد. بااین‌حال، برخی معتقدند آیه ﴿اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ اَلْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ...﴾ بر زمین‌های هفت‌گانه دلالت می‌کند. برفرض صحت این قول، باز در قرآن مطلبی که خلاف علم باشد، وجود ندارد؛ زیرا منظور از هفت زمین می‌تواند قاره‌های هفتگانه، لایه‌های زمین یا زمین سیارات دیگر باشد. چنانکه ممکن است عدد هفت دال بر کثرت و منظور از «أرض» بخشی از زمین باشد. برفرض پذیرش این قول، آیه بدین معناست که زمین از بخش‌های فراوانی تشکیل شده که کاملاً صحیح است.

برای مطالعه بیشتر:

نجفی، روح‌الله، مقاله «بررسی انگاره "زمین‌های هفت‌گانه" در قرآن»، دوفصلنامه علوم قرآن و حدیث، دوره 51، ش 1، صص 249-262.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره غاشیه، آیه 20.

2. سوره تغابن‏، آیه 3.

3. سوره یوسف‏، آیه 9.

4. سوره انبیاء، آیه 71.

5. سوره اعراف‏، آیه 176.

6. سوره زمر، آیه 69.

7. سوره زمر، آیه 74.

8. تفلیسی، حبیش، وجوه قرآن، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1386 ش، 14-15؛ مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 143-145.

9. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 145-148؛ رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 139-141؛ ایروانی، جواد، درس‌نامه نقد شبهات قرآنی، مشهد، حوزه علمیه خراسان، چاپ اول، 1401 ش، ص 209.

10. نجفی، روح‌الله، مقاله «بررسی انگاره "زمین‌های هفت‌گانه" در قرآن»، دوفصلنامه علوم قرآن و حدیث، دوره 1، ش 1، صص 249-262.

رو به قبله بودن و کرویت زمین
در آیات متعددی قرآن به کروی‌بودن زمین اشاره شده است؛همچنین روبه‌قبله ایستادن در نماز، با مسطح‌بودن زمین ملازمه‌ای ندارد و با کروی‌بودن زمین نیز سازگار است.

پرسش:

برخی مدعی‌اند دستور قرآن به نماز خواندن به‌سوی کعبه حاکی از این است که از نگاه آورنده قرآن زمین مسطح بوده است؛ چراکه با توجه به کروی‌بودن زمین هر فردی که روبه‌قبله بایستد، در همان لحظه پشتش هم به قبله است یا کسی که در نقطه مقابل کعبه قرار گرفته، می‌تواند به هر جهتی که دوست داشت نماز بخواند. آیا تعیین قبله بر اساس مسطح‌بودن زمین است و چنین حکمی که در قرآن آمده، با کروی‌بودن زمین سازگار نیست؟

پاسخ:

برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: علت این‌که کعبه به‌عنوان قبله مشخص شده، این بوده که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله گمان می‌کرده زمین مسطح است؛ چراکه با توجه به کروی‌بودن زمین، وقتی اشخاصی که از کعبه دور هستند روبه‌قبله بایستند، در حقیقت رو به آسمان هستند!

 در این نوشتار این ادعا بررسی و نقد خواهد شد.

کروی‌بودن زمین در قرآن

قرآن کتاب هدایت است نه کتابی علمی، اما چون در راستای اهداف هدایتی خود به توصیف پدیده‌های مرتبط با زمین پرداخته، بررسی دقیق واژگان و اصطلاحات آن، نشان می‌دهد که از نگاه آورنده این کتاب، زمین کروی است. برای نمونه، قرآن از حرکت پیوسته شب‌وروز خبر داده (1) که تنها بر روی کره‌ای دَوّار قابل تصور است. یکی از گویاترین تعابیر قرآنی، استفاده از واژه «یکوِّرُ» (2) است، یعنی چیزی به گِرد چیز دیگری که کُروی است، دایره‌وار بچرخد و همانند بستن «عمامه» بخش‌هایی از آن روی بخش‌های دیگر قرار بگیرد. با توجه به‌این‌که از یک‌سو، جوّ زمین به دور زمین پیچیده شده و نور خورشید با برخورد به مولکول‌های هوا در جوّ، روز را ایجاد می‌کند و از سوی‌دیگر، گردش زمین به دور خود و تغییر وضعیت آن نسبت به خورشید باعث پدیدآمدن شب‌وروز می‌شود، اگر زمین کروی نبود شب و روز در هم پیچیده نمی‌شدند. (3) چنانکه سوگند خداوند به «مشرق‌ها و مغرب‌ها» (4) نشان می‌دهد که نقاط طلوع و غروب خورشید در مکان‌های مختلف، متفاوت است. این پدیده تنها بر روی کره‌ای گردان قابل تصور است. کاربست واژه «یُولِجُ» (5) برای شب‌وروز به معنای داخل‌کردن تدریجی و آرام این دو در هم است. ورود تدریجی شب به روز و روز به شب تنها زمانی رخ می‌دهد که زمین کروی و در حال چرخش باشد، به‌گونه‌ای‌که نور و سایه به‌آرامی بر روی سطح آن حرکت کنند. (6)

نسبت‌سنجی تعیین کعبه به‌عنوان قبله با کروی‌بودن زمین

خداوند در قرآن مسجدالحرام را به‌عنوان قبله مسلمانان مشخص کرده و از آنان خواسته در هرکجا که هستند نمازشان را به‌سوی آن بخوانند:

«﴿وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ...﴾؛ (7)

 [آری] و از هرجا بیرون شدی، رویت را [در حال اقامه نماز] به‌سوی مسجدالحرام بگردان؛ و [شما ای مؤمنان!] هرجا که باشید، رویتان را [در حال اقامه نماز] به‌سوی آن بگردانید ... .»

در رابطه با قبله‌بودن مسجدالحرام به سه نکته مهم اشاره می‌شود که نشان می‌دهند تعیین کعبه به‌عنوان قبله به معنای مسطح دیدن زمین نیست:

1. انسان موجودی مادی است و ناگزیر باید رو به جهتی نماز بخواند و اگر قرار بود هر کس به هر سمتی که دوست داشت نماز بخواند، تفرقه و بی‌نظمی پیش می‌آمد؛ ازاین‌رو، باید جایی به‌عنوان قبله مشخص می‌شد و چه جایی بهتر از کعبه (8) که قدیمی‌ترین مرکز توحید (9) است؛

2. محاذات و روبه‌رویی با قبله در نماز، به معنای عرفی آن است، نه محاذات دقیق هندسی یا ریاضی. به‌عبارت دیگر، نمازگزار باید طوری بایستد که مردم عرفاً بگویند رو به کعبه ایستاده است. انحنا و خمیدگی سطح زمین مانعی برای این نوع رو به قبله‌بودن ایجاد نمی‌کند و کروی‌بودن زمین نیز با این مفهوم عرفی سازگار است. هرچند هرکه در هر نقطه از نقاط کره‌ زمین روبه‌قبله بایستد، پشتش هم به قبله است، اما عرفاً اگر به‌سوی جهتی که فاصله‌اش تا کعبه کمتر است بایستد، می‌گویند روبه‌قبله ایستاده؛ نه زمانی که به‌سوی جهتی ایستاده که فاصله‌اش بیشتر است. چنانکه مثلاً در رفتن از تهران تا مکه نیز همین مسئله صدق می‌کند؛ لذا اگر شخصی فاصله دورتر را انتخاب کند و بخواهد با دور زدن کره‌زمین به مکه برود، عرفاً نمی‌گویند به‌سمت مکه حرکت کرد. در نقطه مقابل کعبه (10) اگر همه جهات از جهت فاصله تا مکه با هم مساوی بود، به هر طرف می‌توانست نماز بخواند؛ اما با توجه به‌این‌که زمین به شکل کُره است، نه دایره، همه جهات با هم مساوی نیستند و باید به‌سمت جهت کوتاه‌تر بایستد؛ (11)

3. بر اساس احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام که مبیّن قرآن هستند، (12) قبله تنها به خانه کعبه محدود نمی‌شود، بلکه امتداد آن به‌سمت بالا تا آسمان‌ها و به‌سمت پایین تا بی‌نهایت نیز قبله محسوب می‌شود؛ (13) بنابراین، ایستادن رو به امتداد کعبه، همانند ایستادن مقابل خود آن، برای قبله کافی است؛ بنابراین، وقتی اشخاصی که از مکه دور هستند رو به کعبه بایستند، در حقیقت رو به امتداد کعبه ایستاده‌اند؛ نه آسمان. چنانکه فضانورد نیز اگر به‌سمت کره‌زمین یا امتداد آن نماز بخواند، ایستادن او روبه‌قبله صدق می‌کند و همین برای صحت نمازش کافی است.

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی به کروی‌بودن زمین اشاره کرده؛ ازاین‌رو، نمی‌توان با توجه به یک دستور عملی همچون «ایستادن روبه‌قبله در حال نماز» مدعی شد که از نگاه قرآن زمین مسطح است! به‌ویژه‌که آن دستور عملی نیز اختصاصی به فرض مسطح‌بودن زمین ندارد و با کروی‌بودن زمین نیز کاملاً سازگار است. هر مسلمانی باید در حال نماز روبه‌قبله بایستد و ملاک، عُرف مردم است نه دقت‌های هندسی و ریاضی؛ لذا جهت کوتاه‌تر به کعبه ملاک است، نه جهت طولانی‌تر. چنانکه چون امتداد کعبه از دو طرف بالا و پائین نیز قبله است، ایستادن به‌سوی کعبه حتی از فاصله بسیار زیاد، ایستادن روبه‌قبله است؛ نه ایستادن رو به آسمان.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف، آیه 54.

2. سوره زمر، آیه 5.

3. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 208 - 211.

4. سوره معارج، آیه 40.

5. سوره حدید، آیه 6.

6. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 129-137 و 271-274؛ آقامحمد شیرازی، زهرا، «قرآن و دانش: شکل کروی زمین»، بشارت، ش 56، 1385 ش.

7. سوره بقره، آیه 150؛ همچنین آیه‌های 114 و 149: ﴿... فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ...﴾ و ﴿وَ مِنْ حَیْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ ...﴾

8. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، ‏وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، چاپ اول، 1409 ق، ج‏4، ص 304: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْکَعْبَهَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الْمَسْجِدِ- وَ جَعَلَ‏ الْمَسْجِدَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الْحَرَمِ- وَ جَعَلَ الْحَرَمَ قِبْلَهً لِأَهْلِ الدُّنْیَا؛ خداوند کعبه را برای کسانی که در مسجدالحرام هستند و مسجدالحرام را برای کسانی که در حرم هستند و حرم را اهل دنیا قبله قرار داد

9. شیخ حر عاملى، ‏وسائل الشیعه، ج‏4، ص 299.

10. اگر از مرکز زمین خطی مستقیم از کعبه به سمت دیگر زمین رسم کنیم، آن نقطه مقابل کعبه خواهد بود.

11. بنی‌هاشمی، سید محمدحسن، توضیح‌المسائل (مراجع)، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. دفتر انتشارات اسلامی، چاپ هشتم، 1381 ش، ج 1، ص 441.

12. سوره نحل، آیه 44.

13. شیخ صدوق ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ دوم، 1413 ق، ج‏2، ص 246: «وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه‌السلام أَسَاسُ الْبَیْتِ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَهِ السُّفْلَى إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَهِ الْعُلْیَا

رجم شیاطین با شهاب‌سنگ
رجم شیاطین توسط شهاب‌سنگ نه خلاف عقل است و نه با علم منافات دارد؛ زیرا: طبق قرآن، جنیان مادی هستند و ازاین‌رو، امکان برخورد فیزیکی شهاب‌سنگ با آن‌ها وجود دارد

پرسش:

 منظور قرآن از رجم شیاطین با شهاب‌سنگ چیست؟ مگر شیاطین مادی هستند که امکان طرد آنان با شهاب مادی وجود داشته باشد؟ آیا رجم شیاطین با شهاب‌سنگ با یافته‌های علمی سازگار است؟

پاسخ:

قرآن از رجم شیاطین با شهاب‌سنگ خبر داده است؛ (1) در این راستا برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: «در آیات قرآن درباره شهاب‌سنگ دو غلط فاحش وجود دارد. اول اینکه ستارگان را همان شهاب‌های ثاقب دانسته است و دوم اینکه این شهاب‌های ثاقب تیرهایی هستند که به‌سوی شیاطینی پرتاب می‌شوند که قصد استراق سمع از عالم بالا را دارند؛ اما امروزه ما می‌دانیم ... نه ستارگان شهاب‌اند و نه شهاب برای زدن شیطان پرتاب می‌شود. جالب است بدانید که این باور خرافی در دوره جاهلیت در نزد اهل کهانت عربستان هم وجود داشته است.»

 در این نوشتار این نقد، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

 

آیا مطابق قرآن شهاب همان ستاره است؟

خداوند در دو سوره مختلف قرآن کلمه «ثاقب» را به‌کاربرده است:

﴿إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ اَلْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ﴾؛ (2) «مگرآن‌که شیطانی خبری را [دزدانه و] با سرعت برباید [و فرار کند] که دراین‌صورت گلوله‌ای آتشین و شکافنده او را دنبال می‌کند

﴿اَلنَّجْمُ اَلثّٰاقِبُ﴾؛ (3) «همان ستاره درخشانی است که پرده ظلمت را می‌شکافد

واژه «ثاقب: نفوذکننده» در آیه اول صفت برای «شهاب» و در آیه دوم صفت برای «نجم: ستاره» است و به همین دلیل، برخی دچار این توهم شده‌اند که قرآن شهاب را همان ستاره دانسته است! این در حالی است که کاربرد صفت واحد برای دو چیز، به‌معنای اتحاد و یکی بودن آن دو باهم نیست. مثلاً اگر کسی یک‌بار بگوید: «گل زیبا» و بار دیگر بگوید: «اسب زیبا» آیا می‌توان گفت چون او هر دو را با وصف «زیبا» توصیف کرده، پس از نگاه او گُل همان اسب است! (4)

منظور قرآن از رجم شیاطین با شهاب‌سنگ چیست؟

مطابق قرآن، شیاطین وجنیان تلاش می‌کنند تا به سخنان فرشتگان در آسمان گوش بدهند، اما توسط شهاب‌های آسمانی هدف قرار می‌گیرند و از این هدف خود بازمی‌مانند. علت این‌که قرآن به این اتفاق اشاره می‌کند این است که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرمود قرآن توسط فرشته خداوند بر من وحی می‌شود؛ اما در نقطه مقابل، برخی از مشرکان مدعی شدند که قرآن ارتباطی با خدا و فرشتگان ندارد، بلکه محصول الهام شیاطین و جنیان بر حضرت است.(5) قرآن در مقام نقد این مدعا می‌گوید جنیان و شیاطین به‌واسطه شهاب‌سنگ از شنیدن اخبار آسمان منع شده‌اند و بنابراین، قرآن نمی‌تواند از آن‌ها گرفته شده باشد.(6)

مگر شیاطین مادی هستند که امکان طرد آنان با شهاب مادی وجود داشته باشد؟

مطابق قرآن «ابلیس» از اجنّه است (7) و از قول ابلیس نقل شده که خداوند او را از آتش آفریده است.(8) قرآن نه‌تنها این گفته ابلیس را تکذیب نکرده، بلکه در آیات دیگری به خلقت اجنه از آتش اشاره کرده است.(9) چنانکه مطابق آیه دیگری، جن نیز همانند انس قابل‌رؤیت هستند.(10) افزون بر این، مطابق آیات، جنیان «ذریّه» (11) و «رابطه زناشویی» (12) دارند که هر دو از خواص مادیات هستند؛ بنابراین، جنّ مادی و برخورد شهاب مادی با او ممکن است.

آیا رجم شیاطین با شهاب‌سنگ با یافته‌های علمی سازگار است؟

اولاً اموری همچون فرشتگان و جنیان و کارهای آنان، همگی فراطبیعی و خارج از حیطه علوم تجربی و طبیعی که مبتنی بر «حسّ» و محدود در طبیعت هستند، می‌باشند و این علوم درباره آن‌ها سکوت کرده‌ و تأیید و یا ردّ نمی‌کنند؛ ثانیاً شهاب ازنظر علمی معمولاً  ذره کوچکی به‌اندازه دانه‌ی شن است که به دور خورشید در حال گردش است، اما در اثر جاذبه زمین، وارد جو زمین می‌شود و در اثر اصطکاک با جوّ، جرقه می‌زند. اغلب شهاب‌ها در جوّ نابود می‌شوند، اما برخی از آن‌ها از جوّ گذر کرده و بر روی زمین می‌افتند. توضیحات علمی درباره شهاب‌ها صرفاً به علل طبیعی پیدایش آن‌ها می‌پردازد و قرآن هرگز این علل طبیعی را انکار نکرده است. در حقیقت، قرآن نمی‌گوید که همه شهاب‌ها برای «راندن شیاطین» هستند؛ بنابراین، بخش عمده‌ای از شهاب‌ها ممکن است هیچ ارتباطی با شیاطین نداشته باشند. حتی در مورد شهاب‌هایی که برای راندن شیاطین به‌کارمی‌روند این ویژگی باعث نمی‌شود که علل طبیعی پیدایش آن‌ها نفی شود.

نکته پایانی هم این‌که اطلاع اهل کهانت در زمان جاهلیت از چیزی لزوماً به معنای خرافه بودن آن نیست؛ چراکه این امکان وجود دارد که آنان این عقاید را از ادیان و پیامبران گذشته، به‌ویژه حضرت ابراهیم علی‌نبینا‌و‌آله‌و‌علیهم‌السلام به ارث برده باشند.(13)

نتیجه‌گیری:

قرآن نمی‌تواند محصول الهام جنیان باشد؛ زیرا هرگاه جنیان اراده کنند از فرشتگان استراق سمع کنند، خداوند با شهاب آنان را دور و مانع نهان‌گوشی آن‌ها می‌شود. هرچند گزاره رجم شیاطین با شهاب‌سنگ برای ذهنیت مدرن عجیب است، اما اولاً جنیان مطابق قرآن مادی هستند و بنابراین، برخورد شهاب‌سنگ با آنان ممکن است؛ ثانیاً اموری همچون فرشتگان و جنیان و افعال آنان فراطبیعی و بیرون از گستره علوم تجربی و طبیعی هستند و این علوم درباره آن‌ها ساکت هستند و نه موافق‌اند و نه مخالف؛ ثالثاً این آموزه قرآنی با تبیین علمی پیدایش شهاب‌های آسمانی و دلایل طبیعی آن‌ها تناقض منطقی ندارد و آن دلایل را نیز نفی نمی‌کند.

برای مطالعه بیشتر:

نجفی، روح‌الله، مقاله «بازکاوی گزاره قرآنی "رجم شیاطین با شهاب‌ها"،» مجله علوم قرآن و حدیث، 1390 ش، ش 86، صص 135-164.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره حجر، آیه 18: ﴿إِلاّٰ مَنِ اِسْتَرَقَ اَلسَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِینٌ﴾؛ سوره صافات، آیه 10: ﴿إِلاّٰ مَنْ خَطِفَ اَلْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ ثٰاقِبٌ﴾؛ سوره جن، آیه 9: ﴿وَ أَنّٰا کُنّٰا نَقْعُدُ مِنْهٰا مَقٰاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ اَلْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهٰاباً رَصَداً﴾؛ سوره ملک، آیه 5: ﴿وَ لَقَدْ زَیَّنَّا اَلسَّمٰاءَ اَلدُّنْیٰا بِمَصٰابِیحَ وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّیٰاطِینِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهُمْ عَذٰابَ اَلسَّعِیرِ﴾.

2. سوره صافات، آیه 10.

3. سوره طارق، آیه 3.

4. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 209.

5. «آنچه مشرکان را بر این اتهامات وا‌می‌داشت مبهوت ماندن آنان در برابر اعجاز قرآن کریم بود چراکه مشرکان ازیک‌طرف عظمت قرآن را چنان احساس می‌کردند که توانایی انکار فرابشری بودن آن را نداشتند، اما از طرف دیگر نمی‌خواستند به الهی بودن قرآن و رسالت پیامبر اعتراف کنند، به‌همین‌جهت ناچار شدند با ایراد اتهام کهانت، قرآن را منتسب به جنیان معرفی کرده و پیامبر را کاهن بخوانند». (شریفی‌نسب، حامد و سید محمود طیب‌حسینی، مقاله «واکاوی مقصود مشرکان از ایراد اتهام کهانت به پیامبر اکرم و تبیین پاسخ زیربنایی قرآن کریم به آن»، فصلنامه کلام اسلامی، 1395 ش، ش 25(98)، صص 69-92)

6. نجفی، روح‌الله، مقاله «بازکاوی گزاره قرآنی "رجم شیاطین با شهاب‌ها"»، مجله علوم قرآن و حدیث، بهار و تابستان 1390 ش، ش 86، صص 135-164، ص 156.

7. سوره کهف، آیه 50: ﴿وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکَهِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ کٰانَ مِنَ اَلْجِنِّ ... ﴾

8. سوره ص، آیه 76: ﴿قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ﴾

9. سوره حجر، آیه 27: ﴿وَ اَلْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ اَلسَّمُومِ﴾

10. سوره فصلت، آیه 29: ﴿وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا رَبَّنٰا أَرِنَا اَلَّذَیْنِ أَضَلاّٰنٰا مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ ...﴾

11. سوره کهف، آیه 50.

12. سوره الرحمن، آیه‌های 56 و 74.

13. نجفی، مقاله «بازکاوی گزاره قرآنی "رجم شیاطین با شهاب‌ها"»، ص 159 و 161، رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 210.

 

خلقت آسمان و زمین در شش روز و یافته های کیهان شناسی
کاربرد واژه یوم در آیات آفرینش، به معنای روز معمولی که با چرخش زمین به دور خودش در مقابل خورشید پدید می‌آید، نیست؛ بلکه منظور از آن، دوران و زمانه است.

پرسش:

مطابق قرآن زمین و آسمان در شش روز شکل گرفته‌اند. این در تضاد شدید با یافته‌های کیهان‌شناسی مدرن است. مفسران برای فرار از این مشکل، شش روز را شش دوران معنا کرده‌اند. آیا خدا خودش ناتوان بود که به‌جای روز مفهوم دوران زمانی را به کار ببرد؟ مگر در زبان عربی کلمه‌ای به معنای «دوره» نداریم که خدا مجبور شده به‌جای دوره بگوید روز؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «مطابق قرآن زمین و آسمان در شش روز شکل گرفته‌اند. این در تضاد شدید با یافته‌های کیهان‌شناسی مدرن است که نشان می‌دهد زمین حدود ۹ میلیارد سال پس از آغاز جهان شکل‌ گرفته است. امروزه مشخص شده که عمر منظومه شمسی که نسبتاً جوان است چندین میلیارد سال هست نه 6 روز. مفسران جدید و روشن‌فکران دینی برای نجات از این خطای واضح، معنی روز را تغییر داده و گفته‌اند که منظور از روز، دوران زمانی است.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

«یوم» در قرآن

«یوم» در قرآن در معانی مختلفی به‌کاررفته است:

1. معنای مادی

1.1. از طلوع تا غروب: ﴿... سِیرُوا فِیهٰا لَیٰالِیَ وَ أَیّٰاماً آمِنِینَ﴾ (1) ... «شب‌ها و روزها با امنیت در آن‌ها مسافرت کنید

2.1. زمانه و روزگار: ﴿... وَ تِلْکَ اَلْأَیّٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَیْنَ اَلنّٰاسِ ...﴾ (2) «و ما این روزها را در میان مردم می‌گردانیم ...»

3.1. بخشی از روز: ﴿لَقَدْ نَصَرَکُمُ اَللّٰهُ فِی مَوٰاطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ ...﴾ (3) «بی‌تردید خدا شما را در عرصه‌های بسیار یاری کرد و [به‌ویژه] روز [نبرد] حنین ... .»

4.1. هنگام (حین): ﴿... وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصٰادِهِ ...﴾ (4) ... «و حقِّ [الهیِ] آن را هنگام دروکردنش [که به تهیدستان اختصاص داده شده] بپردازید ...»

2. معنای غیرمادی: ﴿یَسْئَلُ أَیّٰانَ یَوْمُ اَلْقِیٰامَهِ﴾ (5) «می‌پرسد: روز قیامت چه وقت است؟» (6)

همان‌طور که پیداست کلمه «یوم» در قرآن همیشه به معنای روز معمولی یا شبانه‌روز نیست، بلکه معانی دیگری همچون زمانه، دوران یا روزگار نیز دارد. چنانکه واژه «یوم» در روایات نیز به معنای روزگار و دوران به‌کار رفته است. برای نمونه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

 «وَ الدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْک فَاصْبِرْ فَبِکِلَیْهِمَا تُمْتَحَن‏؛ روزگار به دو روز تقسیم شده است: روزی به سود تو و روزی به زیان تو، پس صبور باش، زیرا در هر دو روز آزمایش خواهی شد».(7)

 منظور از «یوم» در حدیث، روز معمولی نیست و به معنای بخشی از مدت زندگی است. مصطفوی نیز درباره معنای «یوم» در قرآن گفته است: «یوم» برای تعبیر از زمان محدود، چه کوتاه و چه بلند، چه مادی و چه غیرمادی، استفاده می‌شود. (8) بنابراین، به معنای «دوران» دانستن «ایّام» در «سته ایام» منحصر به این مورد نیست و در آیات دیگر و همچنین روایات نیز سابقه دارد.

یوم در آیات آفرینش آسمان و زمین به چه معناست؟

از یک‌سو، شب‌وروز محصول حرکت زمین به دور خود در مقابل خورشید است؛ بنابراین، پیش از آفرینش زمین و خورشید شب‌وروزی نبوده تا «یوم» در «سته ایام» به معنای روز در مقابل شب یا شبانه‌روز باشد. ازسوی‌دیگر، «یوم» در قرآن و حتی در روایات، بارها به معنای «دوران» یا «مرحله‌ای از زمان» به‌کاررفته است؛ بنابراین، منظور از «سته ایام» شش دوره یا مرحله از آفرینش است که هریک می‌توانند شامل میلیون‌ها یا میلیاردها سال باشند. این معنا با یافته‌های علمی در مورد روند شکل‌گیری جهان و اجرام آسمانی مخالفتی ندارد. مطابق علم مدرن، کیهان در بازه‌های زمانی بسیار طولانی و در مراحل مختلف ایجاد شده و تکامل یافته است.(9)

واژگان به معنای دوران در قرآن

اولاً «دوره» عربی و به معنای گردش، چرخه و... است؛ البته در قرآن نیامده و معنایش در فارسی با عربی متفاوت است؛ ثانیاً در قرآن برای تعبیر از دوران و روزگار از واژگانی همچون «دهر» و «عصر» استفاده شده است. «دهر» مفهومی فراگیر دارد و به کل گستره زمانی از ابتدا تا انتهای خلقت اطلاق و شامل تمامی موجودات می‌شود. «عصر» به دوره‌ای خاص و برجسته از زمان اشاره دارد که گویی از گذشته «عصاره‌کشی» شده و خلاصه‌ای ممتاز و متمایز از آن است. عصر مفهومی کیفی دارد و به برهه‌ای از زمان با ویژگی‌ها یا اهمیت خاص اطلاق می‌شود، نه به هر زمان یا دوره‌ای به‌صورت مطلق. درباره چرایی انتخاب «یوم» به‌جای «عصر» یا «دهر» شاید بتوان گفت: قرآن قصد دارد مراحل خلقت را به‌صورت مقاطع مشخص و شمارش‌پذیر (شش مرحله) بیان کند. «یوم» به‌دلیل انعطاف‌پذیری در اشاره به بازه‌های زمانی محدود، مناسب این منظور است؛ اما «دهر» به کل گستره زمان از آغاز تا پایان خلقت اشاره دارد و مفهومی بسیار کلی و غیرمحدود است و نمی‌تواند مفهوم مراحل مشخص و محدود خلقت را منتقل کند. چنانکه «عصر» به دوره‌ای خاص با ویژگی‌های ممتاز و عصاره‌مانند اشاره دارد. اگرچه خلقت آسمان‌ها و زمین دوره‌ای ممتاز است، اما تأکید قرآن در اینجا بر تقسیم‌بندی خلقت به شش مرحله مشخص است و این کلمه نمی‌توانست حس شمارش‌پذیری و مراحل مجزا را به‌خوبی «یوم» منتقل کند. کلمه «وقت» نیز در قرآن معمولاً برای زمان‌های مشخص مرتبط با رویدادهای خاص استفاده شده و کمتر برای مفاهیم کلی و مراحل زمانی به‌کارمی‌رود. افزون بر این، واژه «یوم» در زبان عربی و فرهنگ قرآنی، واژه‌ای آشنا و رایج برای بیان بازه‌های زمانی است. استفاده از «سته ایام» به‌جای «سته عصور»، «سته دهور» یا «سته اوقات» ازنظر بلاغی و موسیقایی نیز هماهنگ‌تر و روان‌تر است و برای مخاطب عرب‌زبان قابل‌فهم‌تر بوده است.(10) در متون دینی پیش از قرآن، مانند تورات نیز برای توصیف خلقت آسمان‌ها و زمین در شش «روز» توصیف شده است. استفاده از «یوم» در قرآن با این سنت زبانی هماهنگ است و برای مخاطب آشنا با این متون، مفهوم را بهتر منتقل می‌کند.

نتیجه‌گیری:

واژه «یوم» در عربی مشترک لفظی و دارای معانی مختلفی همچون روز و دوره است. معنای مشترک لفظی با قرینه معین می‌شود و استفاده از این واژه برای پیش از آفرینش خورشید قرینه خوبی است که آن در آیات خلقت آسمان و زمین به معنای روز معمولی که با خورشید پدید می‌آید، نیست و منظور از آن، دوره و زمانه است. «یوم» برخلاف واژه «دهر» توانایی بیان بازه‌های زمانی محدود و قابل‌شمارش را دارد، چنانکه برخلاف واژه «عصر» برای اشاره به مراحل مختلف خلقت سازگارتر است. ازنظر زبانی و بلاغی نیز برای مخاطب عرب‌زبان مناسب‌تر است؛ اما «دهر» به دلیل گستردگی بیش‌ازحد و «عصر» به دلیل تأکید بر تمایز کیفی، برای این منظور مناسب نبودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره سبأ، آیه 18.

2. سوره آل‌عمران، آیه 140.

3. سوره توبه، آیه 25.

4. سوره انعام، آیه 141.

5. سوره قیامت، آیه 6.

6. تفلیسی، حبیش، وجوه قرآن، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1386 ش، ص 316؛ مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 66.

7. ابن‌شعبه حرانى، حسن‏، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404 ق، ص 95.

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏14، ص 280.

9. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 154 و 155.

10. این مقایسه بر اساس کتاب التحقیق است. (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ج 3، ص 257، ج 8، ص 146، ج 14، ص 280)

قرآن کتاب هدایت است نه کتاب علم جانورشناسی تا در مقام ارائه طبقه‌بندی علمی جامع باشد. چنانکه هدف قرآن، نمایش قدرت و حکمت خالق از طریق تنوع آفرینش اوست .

پرسش:

قرآن بیان می کند که موجودات بیابان یا با استفاده از شکم (مار) یا دو‌پا (انسان) یا چهارپا (گاو، بز و …) حرکت می‌کنند. بااین‌حال، از گنجاندن حشراتی مانند هزارپا که هزارپا دارند خودداری می‌کند. چرا تقسیم‌بندی قرآن جامع همه موجودات نیست؟ آیا این نقصی برای قرآن به شمار نمی‌آید؟

پاسخ:

قرآن می‌گوید جنبندگان با شیوه‌های مختلف حرکت می‌کنند: بعضی بر روی شکم می‌لغزند (مانند مار)، برخی با دو پا حرکت می‌کنند (انسان‌ها) و گروهی دارای چهار پا هستند (مانند گاو، بز و…)؛ اما قرآن به حشراتی با تعداد زیادی پا مانند هزارپا اشاره نمی‌کند. پرسش این است که آیا این دسته‌بندی ناقص، عیب و نقص قرآن به‌شمار نمی‌آید؟

 

دسته‌بندی موجودات زنده از جهت تعداد پا

موجودات زنده ازنظر تعداد پا در چند دسته مختلف قرار می‌گیرند:

 1. صفر پا: مانند مارها، کرم‌های خاکی و بسیاری از حلزون‌ها که پا ندارند؛ 2. دو پا: بسیاری از پرندگان و انسان‌ها؛

 3. چهارپا: سگ‌ها، اسب‌ها و سایر چهارپایان؛

 4. شش پا: اکثر حشرات؛

 5. هشت‌پا: عنکبوت‌ها، کَنِه‌ها و سایر بندپایان دارای هشت‌پا؛

 6. ده پا: سخت‌پوستان ده‌پا مانند خرچنگ‌ها و میگوها؛

 7. بیش از ده پا: هزارپاها و برخی دیگر از بندپایان که تعداد پاهایشان خیلی بیشتر است. هرچند برخی از هزارپاها بیش از هزار پا دارند، اما تعداد پا در اکثر آن‌ها، بسیار کمتر از هزار عدد است.

 

چرایی عدم اشاره به هزارپا در آیه 45 سوره نور

خداوند در قرآن در مقام واداشتن مخاطبانش به تأمل در قدرت الهی به انواع موجودات از جهت راه رفتن اشاره کرده است:

«﴿وَ اَللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛﴾ (1) و خدا هر جنبده‌ای را از آبی آفرید، پس گروهی از آن‌ها بر شکمشان راه می‌روند و برخی از آن‌ها به روی دو پا حرکت می‌کنند و بعضی از آن‌ها به‌روی چهارپا راه می‌روند. خدا آنچه را بخواهد می‌آفریند؛ مسلماً خدا بر هر کاری تواناست

همان‌طور که مشخص است آیه شامل موجوداتی که بیشتر از چهار پا دارند نمی‌شود، (2) اما ازاین‌جهت اشکالی متوجه قرآن نیست و به این معنا نیست که این موجودات از قلم افتاده‌اند؛ چراکه اولاً قرآن در مقام دسته‌بندی نبوده تا اشکال شود که چرا همه اقسام را ذکر نکرده است؛ بلکه کلمه «مِنْهُمْ» به معنای «برخی از آن‌ها» نشان می‌دهد که خداوند فقط در مقام مثال زدن بوده و در مقام ذکر نمونه و مثال به مصادیق رایج و شایع اشاره می‌کنند؛ (3) ثانیاً قرآن کتاب علم جانورشناسی نیست که هدفش ارائه طبقه‌بندی جامع و کاملی از همه گونه‌های زیستی و شیوه‌های حرکت آن‌ها باشد. وقتی قرآن به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، این اشارات برای نشان دادن قدرت، حکمت و عظمت خالق است و این هدف با ذکر همین اقسام محقق می‌شود و نیازی به بیان همه انواع نیست؛ (4) ثالثاً به باور برخی از مفسران، جمله پایانی آیه یعنی ﴿یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ؛﴾ (خداوند آنچه را بخواهد می‌آفریند) همه موجوداتی که در دسته‌بندی‌های قبلی ذکر نشده‌اند را نیز تحت پوشش قرار می‌دهد و بیان می‌کند که موجودات محدود به این سه دسته ذکرشده نیستند و آفرینش خداوند بسیار وسیع‌تر و متنوع‌تر از آن است که در چند دسته خلاصه شود. (5)

نتیجه:

اولاً قرآن در مقام مثال زدن بوده، نه در مقام تقسیم‌بندی و در مقام مثال به مصادیق بارز و شایع اشاره می‌کنند؛ ثانیاً قرآن کتاب هدایت است و نه کتاب علمی و با توجه به هدف قرآن که اشاره به قدرت خداوند است و حاصل شدن این غرض با ذکر تنها برخی از اقسام، نیازی به ذکر همه اقسام نیست؛ ثالثاً جمله پایانی آیه، «خداوند آنچه را بخواهد می‌آفریند،» بر گستردگی و بی‌نهایت بودن خلقت الهی تأکید می‌کند و همه انواع دیگر را در‌بر می‌گیرد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 45.

2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دار الکتاب، 1404 ق، ج‏2، ص 107.

3. طیب، عبدالحسین،‏ اطیب‌البیان فى تفسیر القرآن، تهران، نشر اسلام، چاپ دوم، 1369 ش، ج‏9، ص 544.

4. طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ اول، 1372 ش، ج‏7، ص 234؛ طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج‏15، ص 137: «اقتصر سبحانه على هذه الأنواع الثلاثه - و فیهم غیر ذلک - إیجازا لحصول الغرض بهذا المقدار.»

5. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏14، ص 509.

6. برخی در مقام پاسخ به این اشکال گفته‌اند: حیواناتی که بیشتر از چهار پا دارند نادرند و «النادر کالمعدوم»! (فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏24، ص 407) برخی دیگر گفته‌اند: فلاسفه معتقدند که حتی اگر حیوانی پاهای زیادی داشته باشد، در عمل برای حفظ تعادل و حرکت، از چهار نقطه اصلی یا چهار سمت بدن خود برای اتکا استفاده می‌کند و گویا بر روی چهار پا راه می‌رود. (طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج‏7، ص 234: «قال البلخی إن الفلاسفه تقول کل ما له قوائم کثیره فإن اعتماده إذا سعى على أربعه قوائم فقط.»)

تعبیر طباق و تکویر آسمان و زمین و یافته های علمی
«طباق»‌ بودن «هفت‌آسمان» یا به معنای برفرازهم‌قرارگرفتن آن‌هاست یا همانندی و مشابهت آن‌ها باهم مقصود است.

پرسش:

در قرآن برای آسمان از تعبیر «طبقات» و برای شب‌وروز از تعبیر «جمع و پیچیده شدن» استفاده شده است. برخی مدعی‌اند این امور ریشه در باورهای گذشته داشته و امروزه نادرستی آن‌ها ثابت شده است. منظور از تعابیری همچون طبقات و تکویر زمین چیست و آیا علم روز نیز چنین اموری را تائید می‌کند؟

پاسخ:

قرآن برای هفت‌آسمان از تعبیر «طباق» و برای شب‌وروز از اصطلاح «تکویر» استفاده کرده است. برخی مدعی شده‌اند طبقه‌طبقه‌بودن آسمان‌ها و همچنین درهم‌پیچیدن شب‌وروز در یکدیگر بر اساس باورهای گذشته و هیئت بطلمیوسی است.

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

مخالفت قرآن با هیئت بطلمیوسی

مطابق هیئت بطلمیوسی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن بود؛ اما مطابق قرآن زمین متحرک است. (1) در نظریه زمین‌مرکزی، جهان نُه‌فلک داشت که همانند لایه‌های پیاز برروی‌هم تکیه داشتند؛ اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. به باور بطلمیوس هرکدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود، بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن علت نیفتادن آن‌ها بر روی زمین را ستون‌های ناپیدا دانسته است. (2) در هیئت بطلمیوسی چون افلاک حرکت می‌کردند، اجرام آسمانی متصل به آن‌ها نیز حرکت می‌کردند، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند. (3) بطلمیوس گمان می‌کرد که حرکت از فلکی به فلک دیگر غیرممکن است؛ اما قرآن حرکت از آسمانی به آسمان دیگر را ممکن می‌داند. (4)، (5)

طبقات آسمان

مطابق قرآن، خداوند آسمان‌های هفت‌گانه را به شکل طبقه‌طبقه آفریده است:

﴿أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اَللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً؛﴾ (6)

«آیا ندانسته‌اید که خدا هفت‌آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر آفرید؟»

«طِباق»‌ بودن آسمان به یکی از این دو معناست:

 1. هر آسمان بر فراز آسمان دیگری قرار گرفته؛

 2. هر آسمان همانند آسمان‌های دیگر و با آن‌ها هماهنگ است. (7) هرکدام از این دو معنا که مراد باشد ادعای ناسازگاری این آیه با علم نادرست است؛ زیرا تاکنون فقط آسمان دنیا برای علم ثابت شده و علم دلیلی برای اثبات یا ردّ سایر آسمان‌ها ندارد و به‌همین‌دلیل، درباره بودونبود سایر آسمان‌ها ساکت است و اظهارنظر نمی‌کند.

تکویر روز و شب

آیه پنجم سوره زمر از «تکویر» روزوشب خبر داده است:

﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّیْلِ ...؛﴾ «آسمان‌ها و زمین را به‌حق آفرید. شب را به روز در می‌پیچید و روز را به شب در می‌پیچید، ... .»

«تکویر» در عربی از ریشه «کور» به معنای گرداندن است. پیچیدن عمامه و دستار به دور سر، نمونه‌ای از «تکویر» به‌شمار می‌رود. پیچیدن شب‌وروز بر یکدیگر درباره زمین و هر کُره گِردی که نورش ذاتاً از خودش نیست، صادق است. اگر کُره‌ای گِرد و دارای حرکت وضعی باشد، در هر حرکت، نور یا تاریکی تجدید می‌شود؛ این دو همواره جایگزین هم شده و بر آن کُره گردش دارند. (8) تکویر بدین‌معنا نه‌تنها با علم ناسازگار نیست، بلکه کاملاً مطابق است؛ پس اگر کسی از خارج کره‌زمین به آن بنگرد، گویی پیوسته نواری سیاه‌رنگ از شب بر روشنایی روز و در ادامه، نواری سفیدرنگ از روز بر تاریکی شب می‌پیچد. (9)

نتیجه:

اولاً قرآن در موارد مختلفی با هیئت بطلمیوسی مخالفت کرده است؛ ازاین‌رو، ادعای تأثیرپذیری قرآن از این مدل زمین‌مرکزی درست نیست؛ ثانیاً خواه «طباق»‌ بودن آسمان‌ها به معنای برفرازهم‌بودن آن‌ها باشد و خواه هماهنگی آن‌ها باهم منظور باشد، قرآن با علم تعارضی ندارد؛ چون علم نسبت به غیر آسمان دنیا ساکت است و در تأیید یا رد آن چیزی نمی‌گوید. همچنین، توصیف شب‌وروز به «تکویر»، در کروی‌بودن زمین و حرکت وضعی آن‌که علت پدید آمدن شب‌وروز است، ریشه دارد. این مسئله نیز با علم روز سازگار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نمل، آیه 88؛ سوره زخرف، آیه 10؛ سوره ملک، آیه 15

2. سوره رعد، آیه 2

3. سوره یس، آیه 40؛ سوره انبیاء، آیه 33

4. سوره الرحمن، آیه 33

5. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46 - 53

6. سوره نوح‏، آیه 15

7. نجفی، روح‌الله، در جستجوی «هفت‌آسمان» قرآن، کتاب قیم، 1397 ش، ش 7، صص 29-52، ص 46 و 47

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏10، ص 135

9. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏2، ص 493 و ج‏19، ص 376.

پیراستگی آفرینش از عیب و ایراد و وجود بلایای طبیعی
مطابق آیات قرآن، آفرینش خدا نقص ذاتی ندارد. اگر با مواردی از بلایای روبه‌رو می‌شویم، زیانباری این‌ها از اقدامات خواسته یا ناخواسته انسانی ناشی می‌شوند.

پرسش:

نویسنده قرآن بیان می کند که هیچ عیب و نقصی در هیچ چیزی نیست (ارجع البصر هل تری من فطور)؛ امّا از ذکر عیوب و نقص‌های متعدد مادرزادی در همه گونه‌های موجودات امتناع می‌کند. منظور از تفاوت در این آیه چیست؟ باوجود این‌همه عیب و ایراد و بلاهای طبیعی در جهان طبیعت، چگونه قرآن مدعی است که در آفرینش هیچ فطور و ناهماهنگی وجود ندارد؟ آیا این آیات از بدیهی‌ترین خطاهای علمی قرآن نیستند؟ اگر قرآن از طرف خدا بود چنین نبود.

پاسخ:

به باور برخی ادعای قرآن درباره نبود عیب و نقص در آفرینش نادرست است و با وجود بیماری‌های مادرزادی یا بلایای طبیعی نقض می‌شود.

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معنای نبود «تفاوت» و «فُطُور» در آفرینش

قرآن در مقام بیان فراگیری ربوبیت خداوند به آفرینش مرگ و زندگی و همچنین آسمان‌های هفت‌گانه، اشاره و بر نبود هیچ‌گونه «تفاوت» و «فُطُور» در آفرینش خداوند تأکید کرده است:

«﴿اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ﴾؛ (1) آنکه هفت‌آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید. در آفرینش [خدای] رحمان، تفاوت [خلل و نابسامانی و ناهمگونی] نمی‌بینی، پس بار دیگر بنگر آیا هیچ خلل و نابسامانی و ناهمگونی می‌بینی؟ سپس بار دیگر بنگر تا دیده‌ات درحالی‌که خسته و کم‌سو شده [و از یافتن خلل، نابسامانی و ناهمگونی فرو مانده] و درمانده گشته است، به سویت بازگردد.»

کلمه «تفاوت» از ریشه «فوت» به معنای «نبودن چیزی از ابتدا» یا «فقدان ذاتی یک خصوصیت» است، برخلاف «انعدام»، «موت» یا «فناء» که به نیستی پس از وجود اشاره دارند. این یعنی یک کمال یا ویژگی لازم، از همان آغاز در چیزی «فوت» شده است. «تفاوت» به معنای صرف «اختلاف» نیست. بلکه به «فقدان مستمر و ذاتی یک خصوصیت» در یک شیء، در مقایسه با شیء دیگر دلالت دارد؛ یعنی یکی از آن‌ها به‌طور ذاتی و مستمر، فاقد کمالی است که دیگری داراست؛ بنابراین، نبود «تفاوت» در آفرینش خداوند، یعنی هیچ‌یک از مخلوقات خداوند در هنگام آفرینش، نقص ذاتی نداشته و از کمالی که لازم داشته خالی نبوده (2) و همه‌چیز به نحو احسن خلق شده است. واژه «فُطُور» نیز از ریشه «فطر» به معنای ایجاد تحولی است که موجب نقض حالت اولیه شیء در زمان خلقتش شود؛ ازاین‌رو، نبود «فطور» در آفرینش یعنی پس از آفرینش اولیه، حالتی که با آن تعارض داشته باشد و نظم و تقدیر اولیه را نقض کند، از سوی خداوند رخ نداده است؛ (3) بنابراین، منظور آیه این است که نه در هنگام خلقت اولیه خداوند نقص و عیبی وجود دارد و نه پس از آفرینش، خداوند کاری می‌کند که خلقت کامل و سالم اولیه خود را ناقص و معیوب کند.

نسبت نبود «تفاوت» و «فطور» در آفرینش با بیماری‌های مادرزادی و بلاهای طبیعی

آیه در مقام بیان این است که نه خلقت اولیه خدا نقص داشته، (نقص ذاتی) و نه خدا بعداً کاری انجام داده که آن خلقت اولیه بی‌نقص، ناقص شود، (نقص عارضی از سوی خدا) و از سوی دیگر، بررسی اموری همچون بیماری‌های مادرزادی و بلاهای طبیعی همچون زلزله و سیل نشان می‌دهد که خود این امور یا زیانباری آن‌ها از عوامل محیطی، ژنتیکی یا انسانی ناشی شده‌اند، (نقص عارضی از سوی غیر خدا). برای نمونه، خدا فرایند دقیقی را برای تولد بچه خلق کرده و بعداً هم این فرآیند بی‌عیب را معیوب نکرده است و اکثر بچه‌ها سالم به‌دنیا می‌آیند؛ اما گاهی در اثر دخالت عمدی یا سهوی بیرونی این فرایند تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و درنتیجه، بچه مشکل مادرزادی پیدا می‌کند. چنانکه سیل (4) و زلزله (5) به‌خودی‌خود، نه‌تنها بد نیستند، بلکه باعث تداوم حیات بر روی کره زمین و منشأ آثار خیر فراوانی هستند، اما اموری همچون ساخت خانه غیرمقاوم یا در مسیر سیل یا جنگل‌زدایی و تخریب پوشش گیاهی و... ، باعث زیان‌رسانی آن‌ها به انسان می‌شود.

نتیجه:

مطابق آیه‌های سوم و چهارم سوره ملک، آفرینش الهی از هرگونه نقص ذاتی و همچنین نقص عارضی از جانب خداوند مبراست. پدیده‌هایی مانند بیماری‌های مادرزادی و بلایای طبیعی، نه به دلیل نقص در طراحی اولیه هستند و نه ناشی از دخالت الهی در راستای معیوب کردن آن خلقت اولیه. این امور یا زیانباری آن‌ها از اقدامات خواسته یا ناخواسته انسانی ناشی می‌شوند. برای نمونه، زلزله و سیل ذاتاً مفید و برای حیات کره زمین ضروری هستند؛ اما سوءمدیریت انسانی و دخالت‌های نادرست، آن‌ها را به مصائب ویرانگر تبدیل می‌کند؛ بنابراین، ایرادات و آسیب‌ها، به خدا برنمی‌گردد، بلکه معلول عوامل انسانی است. چکیده سخن این‌که هر چه قدر در آفرینش نگاه کنیم نقصی که ناشی از خلقت خداوند باشد، نخواهیم دید و نقص‌های موجود ارتباطی با خلقت خداوند ندارند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره ملک، آیه‌های 3 و 4.

2. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏9، ص 150

3. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏9، ص 114.

4. عوامل انسانی متعددی در شکل‌گیری و تشدید سیل نقش دارند. جنگل‌زدایی و تخریب پوشش گیاهی با کاهش جذب آب، سرعت آب‌گرفتگی را بالا می‌برند. شهرنشینی و ساخت‌وساز نامناسب، با ایجاد سطوح نفوذناپذیر و تجاوز به حریم رودخانه‌ها، ظرفیت طبیعی عبور آب را مختل می‌کنند. مدیریت نادرست منابع آب شامل سدسازی بی‌برنامه و لایروبی نکردن رودخانه‌ها، به تشدید سیلاب می‌انجامد. تخریب اراضی بالادست و مدیریت ضعیف پسماند نیز با فرسایش خاک و انسداد مسیرها، فاجعه‌بار می‌شوند. در نهایت، تغییرات اقلیمی ناشی از انسان، با افزایش شدت بارندگی‌ها، نقش کاتالیزور و شتاب‌دهنده را ایفا می‌کند.

5. زلزله به‌خودی‌خود پدیده‌ای طبیعی و دارای مزایای گوناگونی برای زمین است. این پدیده، با جابه‌جایی صفحات زمین، به شکل‌دهی عوارض زمینی مانند کوه‌ها و دره‌ها کمک کرده و تنوع زیستی را ممکن می‌سازد. همچنین، زلزله‌ها به غنی‌سازی خاک از طریق جابه‌جایی مواد معدنی و فعال‌سازی آتش‌فشان‌ها یاری رسانده و مهم‌تر از همه، با آزادسازی انرژی انباشته‌شده در پوسته زمین، از زلزله‌های فاجعه‌بارتر جلوگیری می‌کنند. تشکیل منابع معدنی جدید نیز از دیگر مزایای زلزله است؛ اما فاجعه انسانی ناشی از زلزله، عمدتاً ریشه در انتخاب‌ها و اقدامات نادرست انسان در برابر این پدیده طبیعی دارد. اگر انسان‌ها با شناخت صحیح از خطر زلزله، اصول ایمنی را در ساخت‌وساز و برنامه‌ریزی شهری رعایت کنند و آمادگی لازم را داشته باشند، می‌توانند آسیب‌های ناشی از آن را به حداقل برسانند.

انتساب اندیشه به قلب و یافته های علمی
نسبت‌دادن تعقل به قلب در قرآن با علم پزشکی امروز هم‌سو است، اما حتی اگر نبود، دلیل بر غیر الهی بودن قرآن نبود؛ چراکه اولاً قرآن کتاب هدایت است، نه آناتومی.

پرسش:

قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند و در هیچ جایی حتی اشاره‌ای به مغز به‌عنوان محل ادراک نشده است که این غلط فاحشی است. آیا پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است؟ دیدگاه قرآن درباره قلب چیست و این دیدگاه تا چه میزان با یافته‌های علمی سازگار است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند. این خطا در گذشته تاریخ بشری در تمام ملل شایع بوده است. در گذشته، بشر نمی‌دانسته که مغز درون جمجمه چه‌کاره است و تمامی درک و احساس را به قلب نسبت می‌داد درحالی‌که قلب یک پمپ ساده عضلانی است. پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است.» در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

تاریخچه اطلاع بشر از کارکرد مغز

برخلاف آنچه در سؤال آمده انسان‌ها از دوران باستان نه‌تنها با کارکرد مغز آشنا بودند، بلکه حتی این دانش و توانایی را داشته‌اند که اقدام به جراحی مغز کنند. سابقه جراحی مغز دستکم به پنج هزار سال پیش می‌رسد؛ (1) بنابراین، نسبت‌دادن تعقل به قلب لزوماً ناشی از بی‌خبری عرب عصر نزول از عملکرد مغز نیست و علت آن می‌تواند تعابیر مرسوم در زبان عربی باشد؛ چنان‌که کاربرد مَثَل «شصتم خبردار شد» در زبان فارسی بدین معنا نیست که اهالی این زبان معتقدند که خبردارشدن، کار انگشت شصت است!

چرایی سکوت قرآن درباره باورهای پزشکی نادرست مردم

حتی اگر فرض کنیم اولاً مردم زمان و مکان نزول قرآن از کارکرد مغز خبر نداشته‌اند و به‌اشتباه گمان می‌کرده‌اند که تعقل و تفکر کار قلب موجود در قفسه سینه است و ثانیاً قرآن نیز مطابق فهم و دانش مردم زمانه نزولش قلب را به‌عنوان قوه عاقله معرفی کرده است، باز اشکالی متوجه قرآن و الهی بودن آن نمی‌شد؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است و برای رساندن انسان به سعادت نازل شده است؛ نه یک کتاب علمی آن‌هم از نوع طبی تا به دنبال آموزش مردم درزمینة آناتومی و کارکرد اعضای بدن ازجمله قلب، مغز و ... باشد. فرض کنید قرآنی که برای هدایت مردم نازل شده است، برخلاف تصور اشتباه مردم که گمان می‌کنند تعقل کار قلب است، تعقل را به مغز نسبت می‌داد، آیا در این صورت مردم نمی‌گفتند: این قرآن هنوز خبر ندارد که تعقل کار قلب است و بعد می‌خواهد ما باور کنیم از طرف خدا نازل شده است؟! آیا همه توان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خرج این موضوع نمی‌شد که به مردم زمانه خودش ثابت کند تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا پیامبر راهی برای اثبات این موضوع به مردم زمانه‌اش داشت و می‌توانست به آنان ثابت کند که تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا در این صورت اصلاً برای پیامبر فرصتی برای بیان مباحث هدایتی باقی می‌ماند؟ بنابراین، در فرض بیان‌شده، بهترین کار همانی است که قرآن انجام داده و به‌جای طرح مباحثی که او را از هدف اصلی‌اش بازمی‌داشتند، به سراغ اهداف اصلی‌اش رفته است.

قرآن و سخن گفتن بر پایه لسان قوم

آیا وقتی شما در مقام بیان قصه برای کودکی خردسال می‌گویید: «خورشید خانم،» این لزوماً بدین معناست که از نگاه شما خورشید، خانم است؟ آیا اگر در کتاب قصه‌ای، دیدیم که نوشته است: «خورشید خانم،» می‌توانیم بگوییم نویسنده این کتاب به مؤنث بودن خورشید معتقد است؟ آیا شاعر شعر «خورشید خانم دوباره / مهمون خونه ماست» گمان می‌کند خورشید، خانم است؟ پاسخ همه این سؤال‌ها منفی است و مشخص است که نه شما و نه آن نویسنده و شاعر هیچ‌کدام معتقد به خانم بودن خورشید نیستید؛ اما چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و توصیف انسان‌وار سایر موجودات یکی از راه‌های زیبا کردن قصه‌ها و جذب بچه‌ها است، کاملاً قابل‌قبول است. ماجرای قرآن نیز دقیقاً به همین شکل است و چون به زبان عربی نازل ‌شده و در این زبان، تعقل را به قلب نسبت می‌دادند، از لسان قوم (2) تبعیت کرده و به‌گونه‌ای سخن گفته که مخاطبانش متوجه منظورش شوند. برای قرآن مهم این بوده که مخاطبانش اهل تعقل و اندیشه بشوند و این‌که نگاه آنان درباره قوه عاقله درست بوده یا نبوده، اهمیتی نداشته است. مثل این‌که شما به کودکتان می‌گویید: دندانت را مسواک بزن تا کِرم آن‌ها را نخورد! آیا شما واقعاً هنوز معتقدید که کرم باعث خرابی دندان‌ها می‌شود؟ یا این‌که چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و هدف شما مسواک‌کردن کودکتان است، از همین تعبیر استفاده می‌کنید؟

نقش قلب در ادراک انسان

تا بدین‌جا مشخص شد که حتی اگر نسبت‌دادن تعقل به قلب نادرست باشد، باز وجود چنین نسبتی در قرآن به معنای الهی نبودن آن نیست؛ اما نکته مهم و بلکه جواب اصلی ما این است که برخلاف تصور سؤال‌کننده، قلب فقط یک عضو گوشتی که خون را در بدن پمپاژ می‌کند، نیست؛ بلکه آخرین تحقیقات علمی آشکارا نشان می‌دهند که همین عضو مخروطی در شناخت و ادراک آدمی نیز نقش دارد. نشان‌به‌این‌نشان‌که وقتی قلب فردی را به فرد دیگر پیوند می‌زنند، اموری همچون علایق و سلایق او در زمینه غذا، موسیقی، هنر، شغل و ... عوض و همانند شخصی اهدا کنندة قلب می‌شود. (3) قلب با تولید و ترشح بسیاری از هورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی مشابه میزان تولیدی آن‌ها در مغز تأثیری گسترده بر کل بدن دارد. این مولکول‌ها افزون بر تأثیر بر جسم انسان، بر حالت‌های روانی مانند شادی، رضایت، ناراحتی، افسردگی و ناامیدی و نیز بر توانایی‌های شناختی مانند یادگیری، حافظه، انگیزه و قدرت تصمیم‌گیری نیز تأثیرگذارند.(4)

نتیجه:

نسبت‌دادن تعقل و ادراک به قلب در قرآن نه‌تنها با آخرین یافته‌های علم پزشکی منافاتی ندارد، بلکه کاملاً هماهنگ است؛ اما حتی اگر این نسبت صحیح نبود، لزوماً به معنای الهی نبودن قرآن نبود؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی تا برای آموزش آناتومی اعضای بدن نازل و صادر شده باشند. چنان‌که بیان چنین مطالبی در قرآن نه‌تنها باعث اصلاح نگاه مخاطبانشان نمی‌شد، بلکه روی‌گردانی آنان را به دنبال می‌داشت و درنتیجه، با درگیرشدن به مسائل غیرمرتبط، از هدف اصلی خود که هدایت است، دور می‌شد. افزون بر این قرآن به لسان قوم نازل شده و چون در زبان عربی تعقل به قلب نسبت داده می‌شود، طبیعتاً در قرآن نیز باید شاهد همین تعبیر باشیم تا مخاطب متوجه منظور قرآن بشود.

برای مطالعه بیشتر:

مقاله «قلب در قرآن و ادبیات عرب: حقیقت یا مجاز؟» از یحیی معروف در مجله علمی انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی (فصلنامه)، دوره 5، شماره 13، بهمن 1388 ش، صص 129-154.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 233.

2. سوره ابراهیم، آیه 4.

3. ر.ک: مقاله «Changes in Heart Transplant Recipients That Parallel the Personalities of Their Donors» به معنای «تغییرات در گیرندگان پیوند قلب که به‌موازات شخصیت اهداکنندگان آن‌هاست» از Paul Pearsall و ... منتشرشده در مجله Journal of NearDeath Studies, 20(3), Spring 2002 C 2002 Human Sciences Press, Inc.

4. ریاضی، غلامحسین و منیره‌سادات موسوی، مقاله «نقش قلب در آگاهی و کارکردهای شناختی»، نشریه نشاء علم، سال هفتم، شماره دوم، خردادماه 96، صص 116-121، ص 119 و 129.

اختلاف مفسران نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست، بلکه اختلاف مفسران عمدتاً ریشه در دو عامل اصلی دارد: اخود مفسران و ماهیت متن و زبان.

پرسش:

آیا اختلاف فراوان مفسران در معنای آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در قرآن نیست؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است:

 «﴿أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلاٰفاً کَثِیراً﴾؛ آیا به قرآن نمی‌اندیشند؟ چنانچه از سوی غیر خدا بود، همانا در آن اختلاف و ناهمگونی بسیاری می‌یافتند

 برخی در مقام نقد این آیه گفته‌اند: «مسلمانان در حالی مدعی‌اند که در قرآن اختلافی نیست که تورق کوتاه تفاسیر قرآن مسلمانان برای مشاهده اختلاف فراوان مفسران باهم در فهم آیات قرآن کفایت می‌کند»!

 در این نوشتار نسبت بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

نسبت‌سنجی بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن

بررسی موارد اختلاف مفسران باهم حاکی از این است که این اختلاف‌ها بیشتر ریشه در دو عامل انسانی و غیرانسانی دارند:

1. عامل اصلی اختلاف مفسران در تفسیر قرآن خود مفسران هستند. این عامل را نیز می‌توان به دودسته خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرد:

مفسران قرآن، غالباً متعلق به مکتب‌ها و مذاهب مختلف هستند. هر مکتب و مذهب، تفاسیر و برداشت‌های خاص خود را از آیات قرآن دارد. این تفاوت در مکتب‌ها و مذاهب، از مهم‌ترین علل اختلاف مفسران باهم بوده و هست. چنانکه مفسران با اهداف و انگیزه‌های متفاوتی به تفسیر قرآن می‌پردازند. برخی به‌دنبال فهم دقیق و بی‌طرفانه معنای آیات بوده‌اند، درحالی‌که برخی دیگر تثبیت و ترویج دیدگاه‌های خاص خود (مثلاً کلامی، فقهی، یا سیاسی) را از طریق تفسیر قرآن دنبال کرده‌اند.

مفسران در تفسیر قرآن از روش‌های مختلف و مبانی متفاوتی استفاده می‌کنند. این تنوع مبانی، اصول و روش‌ها به تفاوت در برداشت‌ها منجر می‌شود. برخی بر ظاهر آیات تمرکز می‌کنند (تفسیر ظاهری)، برخی به معانی باطنی می‌پردازند (تفسیر باطنی) و برخی از روش‌های ادبی، کلامی یا فلسفی استفاده می‌کنند. برخی بیشتر به روایات توجه دارند، برخی به جنبه‌های ادبی و بلاغی، برخی به جنبه‌های فقهی یا اخلاقی.

میزان دانش و تخصص مفسران در زمینه‌های مختلف، مانند زبان عربی، علوم قرآنی، تاریخ اسلام و اصول فقه، در تفسیر آیات تأثیرگذار است. آنان با توجه به دانش، تجربه و زمینه‌های علمی، فرهنگی و تاریخی خود، تفاسیر متفاوتی ارائه می‌دهند. مفسران متخصص‌تر، غالباً به تفسیرهای دقیق‌تر و جامع‌تری می‌رسند. برای نمونه، قرآن از زبان عربی فصیح استفاده می‌کند و برخی مفسران عرب‌زبان و برخی دیگر غیر عرب‌زبان بوده‌اند. چنانکه برخی در ادبیات عرب قوی و برخی دیگر چنین نبوده‌اند. تفاوت احاطه و اطلاع مفسران از زبان عربی و ادبیات آن، باعث تفاوت آرای مفسران در فهم آیات قرآن شده است. زبان عربی قرآن بسیار غنی و بلیغ است. یک کلمه یا یک عبارت در قرآن ممکن است دارای لایه‌های مختلف معنایی، کنایات، استعارات و اشارات باشد. هرکدام از مفسران با توجه به تخصص‌ها، دانش‌ها و زاویه دید خود، تنها متوجه برخی از این جنبه‌ها می‌شوند و از مابقی مطلع نمی‌شوند.

 نمونه دیگر، مسئله فضای نزول، سبب نزول و شأن نزول آیات قرآن است. توضیح آنکه آیات قرآن در بستر تاریخی خاصی نازل شده‌اند و شناخت دقیق شأن نزول، شرایط اجتماعی و مخاطبان اولیه می‌تواند بر تفسیر تأثیر بگذارد. تفاوت مفسران در دسترسی و اطلاع از این امور به برداشت‌های متفاوت منجر می‌شود.

افزون بر همه این امور، شرایط زمانی و مکانی مفسر نیز بر درک او اثر می‌گذارد. هر مفسر ممکن است بر اساس نیازهای زمان خود، توجه بیشتری به برخی جنبه‌های قرآن داشته باشد.

2. عامل دیگر اختلاف مفسران در تفسیر قرآن، طبیعت متن و زبان است. هر متنی، به‌ویژه متون تاریخی و ادبی، ظرفیت بالایی برای معانی مختلف دارد. چنانکه زبان عربی نیز مانند هر زبان دیگری، دارای اموری همچون کلمات مشترک (یک لفظ و چند معنا) و معنای حقیقی و مجازی و... است و انتخاب معنای صحیح در این موارد به زمینه، قراین و شواهد لغوی و نحوی بستگی دارد. این امر یکی از منابع اصلی اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن است. افزون بر این، آیات قرآن دارای لایه‌های معنایی متعدد هستند که امکان برداشت‌های مختلف را فراهم می‌کند، بدون اینکه این برداشت‌ها با یکدیگر تناقض داشته باشند.

نتیجه‌گیری:

قرآن به‌عنوان کلام الهی، متنی منسجم و عاری از هرگونه تناقض و مطالب ضدونقیض است. اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست و ناشی از شرایط تفسیر، عوامل خودآگاه و ناخودآگاه انسانی (ویژگی‌های مفسران) و همچنین طبیعت متن و زبان است؛ پس چنین امری اختصاص به قرآن ندارد و در هر متن دیگری نیز چنین است. فهم انسان از هر کلامی ازجمله کلام الهی، محدود به ظرفیت‌های شناختی، دانش و تجربه‌های اوست و این محدودیت ذاتی انسان، منجر به برداشت‌های گوناگون می‌شود. چنانکه برخی از اختلافات تفسیری، ریشه در تعصب، پیش‌داوری یا سوءاستفاده از قرآن یا به تعبیر بهتر «تفسیربه‌رأی» یا «تحریف معنوی» دارند.

صفحه‌ها