پرسش وپاسخ

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود

آنچه از قرآن كريم استفاده مي شود، اين است كه نسل موجود از انسان، به حضرت آدم و همسرش منتهي مي شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگري در انتشار اين نسل دخالت نداشته است؛ ولي اين مسئله منافاتي با آن ندارد كه نسل ديگري از انسان ها قبل از حضرت آدم وجود داشته باشند؛ زيرا قرآن كريم نسبت به نفي يا اثبات نسل هاي قبلي اظهار نظر نكرده و عدم اظهار نظر درباره يك مسئله، به معناي نفي آن نيست. بنابراين، نمي توان نسبت تناقض به قرآن كريم داد.

البته در بعضي از روايات وارده از ائمه (ع)، مطالبي آمده كه وجود ادواري براي بشر را قبل از دوره حاضر اثبات مي كند.

شيخ صدوق در كتاب خصال از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت فرمود: «خداي بلندمرتبه از روزي كه زمين را آفريده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هيچ يك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبوده اند و خداي تعالي همه آن ها را از پوسته روي زمين آفريد و نسلي را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براي هر يك، عالمي بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بيافريد و ذريه اش را از او منشعب ساخت». (1)

بر اين اساس، اگر از آثار به جاي مانده از انسان هاي پيشين پي برده شود كه تاريخ آن به ميليون ها سال پيش برمي گردد، بايد گفت كه اين آثار به جاي مانده، مربوط به انسان هاي نسل كنوني نيست. انسان هايي كه قرآن از آن ها سخن به ميان آورده، مربوط به نسل حضرت آدم هستند كه در قرآن از آن ها به «بني آدم» تعبير شده است. از اين رو، تناقضي بين قرآن و يافته هاي تجربي وجود ندارد.

 

پي نوشت:

1. شيخ صدوق، خصال، ج ‏2، ص 359، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1362ش.

 

جهان هستي نظامي هدفمند و هدف‌گرا است،‌ چون آفريننده آن خداوند حكيم است

جهان هستي نظامي هدفمند و هدف‌گرا است،‌ چون آفريننده آن خداوند حكيم است. حكيم كسي است كه كار و قول و عملش بدون حكمت نيست. از سويي مي‌دانيم بر اساس «توحيد افعالي» فاعل و علت همه فعل و انفعالات جهان،‌خداوند حكيم است.
بنا بر اين لباس هستي يا نيستي،‌ وجود يا عدم به تن چيزي پوشانده نمي‌شود مگر به اراده حق تعالي. هيچ حادثه و اتفاقي نمي‌افتد،‌ و هيچ سالمي بيمار نمي‌شود و بيماري شفا نمي‌يابد مگر آن كه مقرون به حكمت و علتي باشد. البته حكمت و علت پيدايش پديده‌ها و حوادث مادي است و برخي غير مادي.
حق تعالي به مقتضاي حكمت خويش براي پيدايش هر پديده‌اي، علتي مادي يا معنوي و يا هر دو قرار داده است.
پيش از بيان حكمت‌ها در بلاها و مصيبت‌ها، ذكر اين نكته لازم است كه نعمت‌ها، خوشي‌ها و لذت‌هاي دنيا از يك سو و سختي‌ها و بلاها و مصيبت‌ها از ديگر سو امور نسبي هستند و به نوع واكنش انسان در برابر آن ها بستگي دارد.
بلاها براي كساني كه در برابر آن، راه بي‌خبري پيش مي‌گيرند و ناله و شكوه سر مي‌دهند و اظهار عجز و ناتواني مي‌كنند، واقعاً بلاست، ولي آدم‌هايي كه از آن بهره‌برداري مثبت مي‌كنند و با صبر و استقامت در رويارويي با مشقت‌ها روح خود را كمال مي‌بخشند،‌ نردبان ترقي و كمال و نعمت بزرگي است . آدمي بايد با مشقت‌ها و سختي‌ها رو به رو گردد و آن را تحمل كند تا هستي و كمال لايق مقام انساني را بيابد و به آسايش و رفاه حقيقي برسد.
قرآن كريم براي بيان پيوستگي سختي‌ها و آسايش‌ها مي‌فرمايد: «فإنّ مع ‌العسر يسراً إنّ مع ‌العسر يسراً؛ پس حتماً با سختي، آسايشي است و حتماً با سختي آسايشي است.» نه آن كه بعد از سختي آساني است،‌ بلكه آساني همراه و در متن سختي است. از اين رو وقتي خدا نسبت به بنده‌اي لطف مخصوصي دارد،‌ او را گرفتار سختي‌ها مي‌كند.
امام صادق (عليه السلام) مي‌فرمايد: «خدا زماني كه بنده‌اي را دوست بدارد، او را در درياي شدائد غوطه‌ور مي‌سازد».
بنا بر اين سختي‌ها و بلاها را از نگاه‌هاي متفاوتي مي‌توان بررسي كرد.
از ديدگاه قرآن و حديث بايد گفت كه: در گرفتاري‌ها حكمت‌ها و فلسفه هاي مختلفي وجود دارد كه مهم ترين آن ها عبارتند از:
1. آزمون الهي:
وسيله‌اي است جهت آزمايش و امتحان انسان‌ها،تا ماهيت و جوهر حقيقي خويش را آشكار سازند، نيز براي پرورش و تكامل جان‌ها است.
2. بالا بردن درجه:
بلاها و مشقت‌ها و مصيبت‌ها براي بندگان خاص (انبيا و اولياي الهي و پيروان صادق آنان) هديه حق تعالي و نردبان رحمت است تا از اين طريق صعود و عروج كنند و به او نزديك تر شوند. همچنين در جوار قرب الهي به آسايش و آرامش مطلق نايل گردند.
3. كفارة گناهان: (البته براي غير معصومين )
پاداش و كيفر بيش‌تر بازتاب طبيعي و تكويني اعمال انسان‌ها است كه دامن آنها را مي‌گيرد. قرآن مجيد بين عمل و جزا رابطه تكويني قائل است و مي‌فرمايد: «هر مصيبتي كه به شما مي‌رسد،‌ به خاطر كارهايي است كه انجام داده‌ايد». (1)
گاهي مصائب جنبة دسته جمعي دارد، چون محصول گناهان جمعي است. از اين رو مي‌فرمايد: «فساد در خشكي و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد تا نتيجه بعضي از اعمالي را كه انجام داده‌اند، ‌به آنان بچشاند، شايد بازگردند». (2)
البته هر چند ظاهر آيه عام است و همه گرفتاري‌ها را در بر مي‌گيرد، ولي مثل ديگر آيات استثنا دارد، مانند مشكلات پيامبران و اوليا و مؤمنان واقعي، زيرا با اين كه گناه نكرده‌اند، ولي به خاطر آزمايش يا ترفيع درجه به گرفتاري مبتلا مي‌شوند،‌ ولي مي‌توان گفت بيشتر مصيبت‌ها و ناراحتي‌ها معلول گناه است. امير المومنين (ع) مي‌فرمايد:
«هيچ بلايي و كم شدن روزي نيست مگر به واسطه گناه،‌حتي خراش‌ها و زخم‌هاي بدن و افتادن روي زمين و هر مصيبتي ديگر». (3)
در يك روايت جامع امام علي (ع) در مورد فلسفه بلاها مي‌فرمايد: «بلاها براي ظالم تـأديب و براي مؤمنان امتحان و براي پيامبران درجه و براي اوليا كرامت و مقام است». (4)
پي‌نوشت:
1. شوري (42) آيه 30.
2. روم (30) آيه 41.
3. شيخ صدوق ، خصال، ترجمه كمره‏اي،‏ انتشارات كتابچي، چاپ تهران،‏‏ سال 1377 ش،‏ نوبت چاپ اول،‏ ج 2، ص 616.
4. علامه مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏،‌ ج 78، ص 198.

اين بيان كلي براي همه انسان ها است كه بدانيم اين نوع در عالم خلقت تربيت پذير است

اين بيان كلي براي همه انسان ها است كه بدانيم اين نوع در عالم خلقت تربيت پذير است و در مكتبي خاص به اشاره و رمز همه آن چيزي كه محتاج به آن است را خواهد يافت.اين نوع، تحمل آن را دارد كه به او الهام شود كه خوبي يا بدي چيست، زيرا آيه قبل محمل استشهاد اين آيه و معرف آن است"وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها"(2) قسم به جان آدمي و آن كس كه آن را (آفريد و) و منظّم كرد،اين يك نظم معمولي نيست! اين يك نظم در بهترين شكل و قواره است كه بدون هيچ سابقه و مقدمه اي، فطرتا تعليم پذير است.
خداي متعال وقتي از روح خود در اين پيكره دميد،"فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدين(3) هنگامي كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگي براي او سجده كنيد! از همان ابتدا؛ هر آن چه لازم داشت (از فهم خير و شرّ) به دست آورد.
مفسرين در تفسير اين آيه نوشته اند:
1.و اما(خداي متعال) در خصوص هدايت انسان فرمود" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها،فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" كه به حكم اين آيه فجور و تقواي انسان ها براي آن ها معلوم و به الهامي فطري و خدايي مشخص شده است، هر كسي مي‏داند چه كارهايي سزاوار است انجام دهد،تا رعايتش كند، و چه كارهايي سزاوار انجام نيست، ... و شايد به همين جهت فجور و تقوا را به نفس نسبت داد.(4)
2.اين آيه به يكي از مهم ترين مسائل مربوط به آفرينش انسان پرداخته مي‏افزايد:" پس از تنظيم قوي و جسم و جان آدمي،" فجور" و" تقوي" را به او الهام كرد" "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها".
آري هنگامي كه خلقتش تكميل شد، و" هستي" او تحقق يافت، خداوند" بايدها و نبايدها" را به او تعليم داد، و به اين ترتيب وجودي شد از نظر آفرينش مجموعه‏اي از" گل بد بو" و" روح الهي" و از نظر تعليمات" آگاه بر فجور و تقوي" و در نتيجه وجودي است كه مي‏تواند در قوس صعودي(وقتي كه خدا شناس مي شود) برتر از فرشتگان گردد ... و در قوس نزولي(وقتي كه دنيا آرزو و آمالش مي شود) از حيوانات درنده نيز پست مي گردد گردد و به مرحله" بَلْ هُمْ أَضَلُّ" برسد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخاب گري خويش، كدام مسير را برگزيند.(5)
3.لازم به يادآوري است كه معني اين آيه "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" اين نيست كه خداي متعال عوامل فجور و تقوي را در درون جان آدمي ايجاد كرد، عواملي كه او را به فجور و آلودگي و دريدن پرده‏هاي حيا دعوت مي‏كند، و عواملي كه او را به خيرات و نيكي ها مي ‏كشاند، آن چنان كه بعضي پنداشته، و آيه را دليلي بر وجود تضاد در درون وجود انسان دانسته ‏اند، بلكه مي ‏گويد اين دو حقيقت را به او الهام و تعليم كرد، يا به تعبير ساده- تر راه و چاه را به او نشان داد، همان گونه كه در آيه 10 سوره بلد آمده است.
... به تعبير ديگر: خداوند آن چنان قدرت تشخيص و عقل و و جدان بيدار، به او داده كه" فجور" و" تقوي" را از طريق" عقل" و" فطرت" در مي‏يابد.
بنا بر اين، بعضي از مفسران گفته‏اند اين آيه در حقيقت اشاره به مساله" حسن و قبح عقلي" است كه خداوند توانايي درك آن را به انسانها داده است.(6)
قابل توجه اينكه خداوند نعمت هاي فراواني در اختيار بشر گذارده، ولي از ميان تمام اين نعمت ها در اينجا روي مساله الهام" فجور" و" تقوي" و درك حسن و قبح تكيه كرده، چرا كه اين مساله سرنوشت ‏سازترين مسائل زندگي بشر است.(7)
تفسير آيه شريفه در روايات:
في تفسير علي بن إبراهيم قال: أخبرني ابي عن سليمان الديلمي عن أبي بصير عن ابي عبد الله عليه السلام قال: سألته عن قول الله عز و جل: ... "فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" قال: بين لها ما تأتي و ما تترك.(8)
نتيجه:
خداي متعال هرگز گناه را به انسان الهام نمي كند،او راه خوب و بد و تشخيص آن را به انسان مي آموزد. اين آموزش فطري همراه با اراده در اختيار انسان قرار مي گيرد، پس در مسيري گام بر مي دارد كه خوب و بدش به او الهام شده با اختيار تن به قبيح (فجور) يا حسن(تقوا) مي دهد.
پي نوشت ها:
1.سوره مومنون،آيه 24.
2.سوره شمس، آيه 7.
3. سوره حجر،آيه 29.
4.طباطبايي محمد حسين،تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر،قم،انتشارات اسلامي،سال 1374 ه ش،چاپ پنجم، ج‏2، ص 175.
5.مكارم شيرازي ناصر،تفسير نمونه،تهران،انتشارات دار الكتب الاسلاميه،سال 1374 ه ش،چاپ اول، ج‏27، ص 46.
6.همان.
7.همان،صفحه 47.
8.عروسي حويزي عبد علي بن جمعه،تفسير نور الثقلين،قم،انتشارات اسماعيليان،سال 1415ه ق،چاپ چهارم، ج‏5، ص 586.

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده و هر آنچه براي سعادت ابدي وي لازم است به صورت تفصيلي يا إجمالي در آن بيان شده است چنانكه خداوند متعال فرموده:«... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء...»(1) « ...و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است...»

از جمله اين سؤالات، خودشناسي است يعني إنسان براي شناخت حقيقت خود نيازمند راهنما است و بهترين راهنمايي كه مي تواند به طور كامل حقيقت إنسان را به وي بشناساند خداوند متعال است زيرا مبدأ و خالق إنسان خداوند است و هر صانعي، صنع و فعل خود را بهتر از ديگران مي شناسد.

آيات و روايات متعددي بر لزوم خودشناسي إنسان ها تأكيد دارد و در قرآن كريم يكي از مهمترين أثرات فسق و فجور  همين گمراهي إنسان ها از خود  و خود فراموشي دانسته شده چنانكه مي فرمايد:« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (2) « و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشي» گرفتار كرد، آنها فاسقانند. »

إنساني كه حقيقت خود را نمي شناسد و از آغاز و أنجام خود بي خبر است در حقيقت خود را در حد يك حيوان تنزل داده و همّ و غم خود را إرضاء تمايلات حيواني قرار مي دهد و از آنجا إنسان از قوه عقل نيز بهره مند است عقل خود را در مسير إرضاء تمايلات و شهوات حيواني پيش مي برد تا آنجا كه از حيوانات نيز درنده تر و شهوت ران تر مي شود چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون» (3) «به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)»

إنساني كه قرآن ترسيم مي كند تركيبي از روح و جسم است نه اينكه إنسانيت إنسان در جسم وي خلاصه شده باشد حتي طبق آيات الهي حقيقت إنسان همين روح وي مي باشد و هنگام مرگ، روح إنسان از بدن دنيوي وي جدا و در عالم ديگري به حيات خود إدامه مي دهد و لذا در قرآن كريم درباره مرگ تعبيراتي همچون نابود شدن و معدوم شدن و... بكار برده نشده، بلكه تعبير «توفي» بكار برده شده است.

توفّي يعني دريافت كردن و پس گرفتن. كسي كه طلبكار است وقتي طلبش را پس گرفت، مي‌گويند توفي كرده است. در مورد مرگ هم يعني جاني را كه خدا به بنده داده است از او پس مي‌گيرد.

با توجه به مطالب مذكور اهميت خودشناسي آشكار مي گردد و لازم است هر فرد مسلماني در آيات قرآن تدبر نموده و آياتي كه إشاره به حقيقت إنسان دارد را به طور كامل بررسي نمايد و ما براي اين كار مطالعه تفاسير موضوعي را پيشنهاد مي كنيم. زيرا در تفاسير موضوعي همه آيات مربوط به يك موضوع به صورت يك جا و كامل بيان شده است.

يكي از اين تفاسير، تفسير موضوعي «معارف قرآن» تأليف آيت الله مصباح يزدي است كه بخش سوم آن مربوط به إنسان شناسي است.

همچنين كتاب «تفسير إنسان به إنسان»، هدايت در قرآن ، فطرت در قرآن  و.. تأليف آيت الله جوادي آملي نيز مي تواند مفيد باشد.

 پي نوشت ها:

1. نحل(16) آيه 89.

2. حشر(59) آيه 19.

3. أعراف(7) آيه 179.

 

ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست

 ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست بدين معنا كه از خدا چيزي جدا شده و به انسان دميده شود؛ اگر در اينجا روح به خدا نسبت داده شده براي دلالت بر عُلّو و شرافت اين روح و تقدس آن است يعني خداوند متعال در روند خلقت انسان علاوه بر جسم مادي بشري، شئ ارزشمند ديگري نيز خلق نموده است كه ما همان تعبير روح يا نفس را درباره آن بكار مي بريم چنانكه خداوند متعال فرموده:« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين» (3)« سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته‏]، و علقه را بصورت مضغه [چيزي شبيه گوشت جويده شده‏]، و مضغه را بصورت استخوانهايي درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازه‏اي داديم پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است»

بعد از اينكه حقيقت انتساب روح به خدا روشن شد و فهميديم كه معناي نفخ روح اين نيست كه روحي و شيئي از خدا جدا شده و به إنسان ملحق شده پاسخ سؤال شما نيز روشن مي شود يعني همانطور كه نفس مطمئنه چيزي نيست كه از خدا جدا شده و به انسان ملحق گشته نفس اماره هم چيزي نيست كه از دم خداوند بر انسان وارد شده باشد چرا كه اساسا دم و بازدمي در كار نيست. بلكه خداوند متعال روح شريفي را براي انسان خلق نموده كه اين روح و نفس به سبب تعلق گرفتن به بدن مادي داراي شئون و مراتبي است كه علماي أخلاق طبق برداشتي كه از آيات قرآن داشته اند نام اين مراتب را نفس اماره (4) و لوّامه (5)  و مطمئنه (6)گذاشته اند.

 پي نوشت ها:

1. شيخ انصاري، فرائدالأصول، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا، ج 1، صفحه 137.

2. علامه مظفر، أصول‏الفقه، قم، اسماعيليان، بي تا، ج 2، صفحه 82

3. مؤمنون(23) آيه 14.

4. « وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي...». (يوسف(12) آيه 53) « من هرگز خودم را تبرئه نمي‏كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مي‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند...».

5. « وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قيامت(75) آيه2) « و سوگند به (نفس لوّامه و) و جدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حقّ است)».

6. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ »(فجر(89) آيه27 ) « تو اي روح آرام‏يافته».

سوال:

من بعضي شب ها قبل از خواب وضو گرفته و با دعا و قرائت سوره هايي كوتاه از جمله چهار قل و ديگر اذكار راهي رختخواب مي شوم اما متأسفانه پس از بيدار شدن متوجه خواب هايي بي مورد و بيهوده مي شوم كه واقعا برايم سؤال است كه چرا من با رعايت اين مقدمات قبل از خواب دچار اين خواب هاي الكي مي شوم

پاسخ:

خواب خوب يا بد ديدن عوامل متعددي دارد كه پاره ای  از آنها وابسته به خصوصيات روحي و عقيدتي انسان و بعضي باز تاب اعمال و رفتار انسان و گاهي ناشي از شرايط محيط و اوضاع و خوراك و پوشاك مورد استفاده او است و گاهي نيز وراي اينها بنا براين نمي شود براي همه يك نسخه نوشت لازم است اول در عواملي كه ذكر شد دقت كنيد. اگر ريشه مساله پيدا نشد به يك عالم تعبير مراجعه كنيد و از راهنماييها او استفاده نماييد

جهت اطلاع بيشتر به كتاب روياهاي صادقه نوشته موسي خسروي بخش دهم "چه كنيم روياهاي خوب ببينيم(1) مراجعه نماييد.

پي نوشت ها :

1 . خسروي موسي. روياهاي صادقه و روش تعبير از امام صادق (ع) .نشر الف. 

« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ

 « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (1)

 اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند.

اين آيه شريفه كه به آيه تبليغ معروف است آيه اي است كه پيامبر را مأمور مي سازد تا خلافت و جانشيني علي بن ابي طالب را به مردم برساند(2) و براي تاكيد مطلب مي فرمايد اگر اين كار را انجام ندهد انگار رسالت و پيامبري خود را كه بخاطر آن مبعوث شده بود را انجام نداده است. و اين بخاطر اهميت مسئله امامت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر است كه آنقدر مهم است كه در اين آيه پيامبر مأمور ابلاغ آن به مردم مي شود.

 

پي نوشت:

1. مائده (5)آيه67.

2. آيت الله مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن ،انتشارات نسل جوان،ج9،ص 181.

وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين

خداي متعال در قرآن فرمود: وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ(1) (به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من به ستم كاران نمي‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند). مفهوم "عهد" به قرينه خود آيه معلوم است كه به معناي "امامت" و "نبوت" و "رسالت" است كه همگي از يك سنخ و وساطت بين خدا و بندگان خدا مي باشد . خداوند مي فرمايد من براي نبوت ، رسالت و امامت افراد پاك از هر گونه شرك و ظلم را بر مي گزينم و نبي ، رسول و امام قرار مي دهم. آيات زيادي اين معنا را تاكيد مي كند از جمله: اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (2) خداوند از فرشتگان رسولاني برمي‏گزيند، و همچنين از مردم خداوند شنوا و بيناست! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ (3) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان (بن تبوت و رسالت) برگزيد. وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (4) و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها (ي نيرومند) و چشمها (ي بينا)! ما آنها را با خلوص ويژه‏اي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود! و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند! و به خاطر بياور «اسماعيل» و «اليسع» و «ذا الكفل» را كه همه از نيكان بودند و حضرت يوسف هم كه از نوادگان ابراهيم است در مورد خود و پدران برگريده اش مي فرمايد : وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ء (5) و از دين و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كرده‏ام ما (خانواده) را نسزد كه هيچ چيزي را شريك خدا سازيم. وقتي كه خداي متعال ابراهيم را با آزمايش هاي دشوار به مقام امامت رساند، حضرت عرض كرد آيا اين پيمان پر بها يعني "امامت" به ذريه و نسل من نيز خواهد رسيد؟ كه خداي متعال فرمود: عهد من(نبوت و امامت) به ظالمين از ذريه تو نمي رسد. حضرت ابراهيم امامت را براي "ذريه" يعني نسل خود خواست نه فقط فرزندان بلا فصل خودش اسحاق و اسماعيل و خداوند فرمود اين عهد فقط به ذريه صالح تو كه هيچ گاه شرك نورزيده باشند ، مي رسد . اين كه حضرت اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف و ... به امامت و نبوت رسيدند ، نشان مي دهد كه آنان هيچ گاه كفر نورزيده اند. خداوند نمي خواهد در اين آيه ظالمان از فرزندان و نسل ابراهيم را معرفي كند تا ما آنها را نام ببريم بلكه فقط در صدد اين است كه بفرمايد عهد امامت مثل نبوت و رسالت هيچ گاه به ظالمان و كساني كه براي لحظه اي شرم ورزيده باشند ، نمي رسد. نسل ابراهيم از آن روز تا به حال و تا قيامت بي شمار بوده و خواند بود و فقط محدودي از آنها بوده اند كه به هيچ وجه به هيچ شركي مبتلا نشده اند و بقيه به انواع شرك مبتلا شده و بر شرك از دنيا رفته يا قبل از مرگ توبه كرده اند . از آن تعداد محدود هم فقط تعداد محدودي در قرآن و روايات نام برده شده اند و بسياري از آنان را ما نمي شناسيم. به عبارتي: "مردم به حكم عقل از يكي از چهار قسم بيرون نيستند : يا در تمامي عمر ظالم اند يا در هيچ لحظه اي از تمامي عمر ظالم نبوده اند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه ‏كارند يا به عكس، در اول صالح، و در آخر ظالم اند ابراهيم عليه السلام هم شأنش اجل از اين است كه از خداي متعال درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذريه‏اش بدهد. باقي مي‏ماند دسته دوم و سوم يعني آن كساني كه در هيچ لحظه اي از تمامي عمرشان ظلم نكرده اند و آن كساني كه اگر در اول عمر ظالم بوده و در آخر توبه كرده اند. از اين دو قسم هم خدا قسم دوم را نفي كرده، باقي مي ‏ماند كساني كه در تمامي عمرشان هيچ ظلمي مرتكب نشده اند.(6) پي نوشت ها: 1. سوره بقره،آيه 124. 2. حج (22) آيه 75. 3. آل عمران (3) آيه 33. 4. ص (38) ايه 45-48. 5. يوسف (12) آيه 38. 6.طباطبايي محمد حسين، الميزان،ترجمه موسوي همداني ،قم،انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج‏1، ص 415.

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد (شوری9)

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد : «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير؛ (1) آيا آنها غير از خدا را وليّ خود برگزيدند؟! در حالي كه «وليّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مي‏كند، و اوست كه بر هر چيزي تواناست!». وليّ يعني متولي امر و اداره كننده و جلب كننده سود و دفع كننده ضرر ، فقط خداست و غير خدا به خودي خود و مستقلا مالك هيچ چيزي نيست و قدرتي ندارد تا بتواند متولي امر و مالك نفع و ضرري باشد. اما خداوند قادر مطلق است و مي تواند به افرادي قدرت و توان اداره و هدايت و تدبير بدهد و آنان را به عنوان "وليّ" بندگانش برگزيند و خدا چنين كرده و علاوه بر اين كه خودش ولي بالذات و حقيقي است ، پيامبر و اوليايش را به ولايت بر مؤمنان برگزيده است : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ (2)سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند». «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (3) پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم؛ (4) و تو مسلّماً به سوي راه راست هدايت مي‏كني». «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛ (5) آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد». و مؤمنان را هم بر پذيرش اين ولايت و سرپرستي امر كرده است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون؛ (6) و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است». بنا بر اين خدا ولي بالذات است و پيامبر و اهل بيت او و منصوبان خاص و عام آنان به امر و اراده خدا اولياي ما هستند كه هدايت مي كنند و ولايت دارند و ما به امر خدا موظف به پذيرش ولايت آن ها كه همان تجلي ولايت خدا است، مي باشيم. پي نوشت ها: 1. شوري (42) آيه 9. 2. مائده (5) آيه 55. 3. احزاب (33) آيه 6. 4. شوري (42) آيه 52. 5. آل عمران (3) آيه 164. 6. مائده (5) آيه 56.

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد و حال آنكه روايت به روشني بيان كرده است كه اگر فرزند بزرگتر امام نقصي كه مانع امامت است داشته باشد امام نيست و نمي توان به فرزند بزرگتر بودن بر امامت او بسنده كرد. بلكه بايد امام را از راههاي ديگر و نشانه هاي ديگر شناخت نه اين كه منحصر در فرزند بزرگتر باشد و راه شناخت امام در روايات، متعدد است كه از جمله آن وجود نص از امام پيشين و امتحان و آزمايش علمي توسط عالمان است.(1) بنا بر اين از راههاي متعدد مي شود امام را شناخت.

پي نوشت ها: 

1. ر.ك، محمد بن محسن، فيض كاشاني، الوافي، كتابخانه امير المومنين علي(ع)، ج2، ص 131.

صفحه‌ها