پرسش وپاسخ

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده

قرآن كريم براي پاسخ گويي به اساسي ترين سؤالات و نيازهاي إنسان نازل شده و هر آنچه براي سعادت ابدي وي لازم است به صورت تفصيلي يا إجمالي در آن بيان شده است چنانكه خداوند متعال فرموده:«... وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء...»(1) « ...و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است...»

از جمله اين سؤالات، خودشناسي است يعني إنسان براي شناخت حقيقت خود نيازمند راهنما است و بهترين راهنمايي كه مي تواند به طور كامل حقيقت إنسان را به وي بشناساند خداوند متعال است زيرا مبدأ و خالق إنسان خداوند است و هر صانعي، صنع و فعل خود را بهتر از ديگران مي شناسد.

آيات و روايات متعددي بر لزوم خودشناسي إنسان ها تأكيد دارد و در قرآن كريم يكي از مهمترين أثرات فسق و فجور  همين گمراهي إنسان ها از خود  و خود فراموشي دانسته شده چنانكه مي فرمايد:« وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (2) « و همچون كساني نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشي» گرفتار كرد، آنها فاسقانند. »

إنساني كه حقيقت خود را نمي شناسد و از آغاز و أنجام خود بي خبر است در حقيقت خود را در حد يك حيوان تنزل داده و همّ و غم خود را إرضاء تمايلات حيواني قرار مي دهد و از آنجا إنسان از قوه عقل نيز بهره مند است عقل خود را در مسير إرضاء تمايلات و شهوات حيواني پيش مي برد تا آنجا كه از حيوانات نيز درنده تر و شهوت ران تر مي شود چنانكه خداوند متعال فرموده:« وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون» (3) «به يقين، گروه بسياري از جن و انس را براي دوزخ آفريديم آنها دلها [عقلها] يي دارند كه با آن (انديشه نمي‏كنند، و) نمي‏فهمند و چشماني كه با آن نمي‏بينند و گوشهايي كه با آن نمي‏شنوند آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه‏گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)»

إنساني كه قرآن ترسيم مي كند تركيبي از روح و جسم است نه اينكه إنسانيت إنسان در جسم وي خلاصه شده باشد حتي طبق آيات الهي حقيقت إنسان همين روح وي مي باشد و هنگام مرگ، روح إنسان از بدن دنيوي وي جدا و در عالم ديگري به حيات خود إدامه مي دهد و لذا در قرآن كريم درباره مرگ تعبيراتي همچون نابود شدن و معدوم شدن و... بكار برده نشده، بلكه تعبير «توفي» بكار برده شده است.

توفّي يعني دريافت كردن و پس گرفتن. كسي كه طلبكار است وقتي طلبش را پس گرفت، مي‌گويند توفي كرده است. در مورد مرگ هم يعني جاني را كه خدا به بنده داده است از او پس مي‌گيرد.

با توجه به مطالب مذكور اهميت خودشناسي آشكار مي گردد و لازم است هر فرد مسلماني در آيات قرآن تدبر نموده و آياتي كه إشاره به حقيقت إنسان دارد را به طور كامل بررسي نمايد و ما براي اين كار مطالعه تفاسير موضوعي را پيشنهاد مي كنيم. زيرا در تفاسير موضوعي همه آيات مربوط به يك موضوع به صورت يك جا و كامل بيان شده است.

يكي از اين تفاسير، تفسير موضوعي «معارف قرآن» تأليف آيت الله مصباح يزدي است كه بخش سوم آن مربوط به إنسان شناسي است.

همچنين كتاب «تفسير إنسان به إنسان»، هدايت در قرآن ، فطرت در قرآن  و.. تأليف آيت الله جوادي آملي نيز مي تواند مفيد باشد.

 پي نوشت ها:

1. نحل(16) آيه 89.

2. حشر(59) آيه 19.

3. أعراف(7) آيه 179.

 

ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست

 ابتدا بايد بگوييم كه معناي نفخ روح و دميدن روح، دميدن محسوس و مادي نيست بدين معنا كه از خدا چيزي جدا شده و به انسان دميده شود؛ اگر در اينجا روح به خدا نسبت داده شده براي دلالت بر عُلّو و شرافت اين روح و تقدس آن است يعني خداوند متعال در روند خلقت انسان علاوه بر جسم مادي بشري، شئ ارزشمند ديگري نيز خلق نموده است كه ما همان تعبير روح يا نفس را درباره آن بكار مي بريم چنانكه خداوند متعال فرموده:« ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقين» (3)« سپس نطفه را بصورت علقه [خون بسته‏]، و علقه را بصورت مضغه [چيزي شبيه گوشت جويده شده‏]، و مضغه را بصورت استخوانهايي درآورديم و بر استخوانها گوشت پوشانديم سپس آن را آفرينش تازه‏اي داديم پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است»

بعد از اينكه حقيقت انتساب روح به خدا روشن شد و فهميديم كه معناي نفخ روح اين نيست كه روحي و شيئي از خدا جدا شده و به إنسان ملحق شده پاسخ سؤال شما نيز روشن مي شود يعني همانطور كه نفس مطمئنه چيزي نيست كه از خدا جدا شده و به انسان ملحق گشته نفس اماره هم چيزي نيست كه از دم خداوند بر انسان وارد شده باشد چرا كه اساسا دم و بازدمي در كار نيست. بلكه خداوند متعال روح شريفي را براي انسان خلق نموده كه اين روح و نفس به سبب تعلق گرفتن به بدن مادي داراي شئون و مراتبي است كه علماي أخلاق طبق برداشتي كه از آيات قرآن داشته اند نام اين مراتب را نفس اماره (4) و لوّامه (5)  و مطمئنه (6)گذاشته اند.

 پي نوشت ها:

1. شيخ انصاري، فرائدالأصول، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي تا، ج 1، صفحه 137.

2. علامه مظفر، أصول‏الفقه، قم، اسماعيليان، بي تا، ج 2، صفحه 82

3. مؤمنون(23) آيه 14.

4. « وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي...». (يوسف(12) آيه 53) « من هرگز خودم را تبرئه نمي‏كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مي‏كند مگر آنچه را پروردگارم رحم كند...».

5. « وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (قيامت(75) آيه2) « و سوگند به (نفس لوّامه و) و جدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حقّ است)».

6. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ »(فجر(89) آيه27 ) « تو اي روح آرام‏يافته».

سوال:

من بعضي شب ها قبل از خواب وضو گرفته و با دعا و قرائت سوره هايي كوتاه از جمله چهار قل و ديگر اذكار راهي رختخواب مي شوم اما متأسفانه پس از بيدار شدن متوجه خواب هايي بي مورد و بيهوده مي شوم كه واقعا برايم سؤال است كه چرا من با رعايت اين مقدمات قبل از خواب دچار اين خواب هاي الكي مي شوم

پاسخ:

خواب خوب يا بد ديدن عوامل متعددي دارد كه پاره ای  از آنها وابسته به خصوصيات روحي و عقيدتي انسان و بعضي باز تاب اعمال و رفتار انسان و گاهي ناشي از شرايط محيط و اوضاع و خوراك و پوشاك مورد استفاده او است و گاهي نيز وراي اينها بنا براين نمي شود براي همه يك نسخه نوشت لازم است اول در عواملي كه ذكر شد دقت كنيد. اگر ريشه مساله پيدا نشد به يك عالم تعبير مراجعه كنيد و از راهنماييها او استفاده نماييد

جهت اطلاع بيشتر به كتاب روياهاي صادقه نوشته موسي خسروي بخش دهم "چه كنيم روياهاي خوب ببينيم(1) مراجعه نماييد.

پي نوشت ها :

1 . خسروي موسي. روياهاي صادقه و روش تعبير از امام صادق (ع) .نشر الف. 

« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ

 « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ» (1)

 اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده‏اي و خداوند تو را از (خطرات احتمالي) مردم نگاه مي‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمي‏كند.

اين آيه شريفه كه به آيه تبليغ معروف است آيه اي است كه پيامبر را مأمور مي سازد تا خلافت و جانشيني علي بن ابي طالب را به مردم برساند(2) و براي تاكيد مطلب مي فرمايد اگر اين كار را انجام ندهد انگار رسالت و پيامبري خود را كه بخاطر آن مبعوث شده بود را انجام نداده است. و اين بخاطر اهميت مسئله امامت و ولايت و جانشيني بعد از پيامبر است كه آنقدر مهم است كه در اين آيه پيامبر مأمور ابلاغ آن به مردم مي شود.

 

پي نوشت:

1. مائده (5)آيه67.

2. آيت الله مكارم شيرازي و همكاران، پيام قرآن ،انتشارات نسل جوان،ج9،ص 181.

وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين

خداي متعال در قرآن فرمود: وَ إِذِ ابْتَلي‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ(1) (به خاطر آوريد) هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم! ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!) خداوند فرمود: پيمان من به ستم كاران نمي‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند). مفهوم "عهد" به قرينه خود آيه معلوم است كه به معناي "امامت" و "نبوت" و "رسالت" است كه همگي از يك سنخ و وساطت بين خدا و بندگان خدا مي باشد . خداوند مي فرمايد من براي نبوت ، رسالت و امامت افراد پاك از هر گونه شرك و ظلم را بر مي گزينم و نبي ، رسول و امام قرار مي دهم. آيات زيادي اين معنا را تاكيد مي كند از جمله: اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصيرٌ (2) خداوند از فرشتگان رسولاني برمي‏گزيند، و همچنين از مردم خداوند شنوا و بيناست! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ (3) خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان (بن تبوت و رسالت) برگزيد. وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ وَ اذْكُرْ إِسْماعيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ الْأَخْيارِ (4) و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، صاحبان دستها (ي نيرومند) و چشمها (ي بينا)! ما آنها را با خلوص ويژه‏اي خالص كرديم، و آن يادآوري سراي آخرت بود! و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند! و به خاطر بياور «اسماعيل» و «اليسع» و «ذا الكفل» را كه همه از نيكان بودند و حضرت يوسف هم كه از نوادگان ابراهيم است در مورد خود و پدران برگريده اش مي فرمايد : وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْ‏ء (5) و از دين و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروي كرده‏ام ما (خانواده) را نسزد كه هيچ چيزي را شريك خدا سازيم. وقتي كه خداي متعال ابراهيم را با آزمايش هاي دشوار به مقام امامت رساند، حضرت عرض كرد آيا اين پيمان پر بها يعني "امامت" به ذريه و نسل من نيز خواهد رسيد؟ كه خداي متعال فرمود: عهد من(نبوت و امامت) به ظالمين از ذريه تو نمي رسد. حضرت ابراهيم امامت را براي "ذريه" يعني نسل خود خواست نه فقط فرزندان بلا فصل خودش اسحاق و اسماعيل و خداوند فرمود اين عهد فقط به ذريه صالح تو كه هيچ گاه شرك نورزيده باشند ، مي رسد . اين كه حضرت اسحاق و اسماعيل و يعقوب و يوسف و ... به امامت و نبوت رسيدند ، نشان مي دهد كه آنان هيچ گاه كفر نورزيده اند. خداوند نمي خواهد در اين آيه ظالمان از فرزندان و نسل ابراهيم را معرفي كند تا ما آنها را نام ببريم بلكه فقط در صدد اين است كه بفرمايد عهد امامت مثل نبوت و رسالت هيچ گاه به ظالمان و كساني كه براي لحظه اي شرم ورزيده باشند ، نمي رسد. نسل ابراهيم از آن روز تا به حال و تا قيامت بي شمار بوده و خواند بود و فقط محدودي از آنها بوده اند كه به هيچ وجه به هيچ شركي مبتلا نشده اند و بقيه به انواع شرك مبتلا شده و بر شرك از دنيا رفته يا قبل از مرگ توبه كرده اند . از آن تعداد محدود هم فقط تعداد محدودي در قرآن و روايات نام برده شده اند و بسياري از آنان را ما نمي شناسيم. به عبارتي: "مردم به حكم عقل از يكي از چهار قسم بيرون نيستند : يا در تمامي عمر ظالم اند يا در هيچ لحظه اي از تمامي عمر ظالم نبوده اند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه ‏كارند يا به عكس، در اول صالح، و در آخر ظالم اند ابراهيم عليه السلام هم شأنش اجل از اين است كه از خداي متعال درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذريه‏اش بدهد. باقي مي‏ماند دسته دوم و سوم يعني آن كساني كه در هيچ لحظه اي از تمامي عمرشان ظلم نكرده اند و آن كساني كه اگر در اول عمر ظالم بوده و در آخر توبه كرده اند. از اين دو قسم هم خدا قسم دوم را نفي كرده، باقي مي ‏ماند كساني كه در تمامي عمرشان هيچ ظلمي مرتكب نشده اند.(6) پي نوشت ها: 1. سوره بقره،آيه 124. 2. حج (22) آيه 75. 3. آل عمران (3) آيه 33. 4. ص (38) ايه 45-48. 5. يوسف (12) آيه 38. 6.طباطبايي محمد حسين، الميزان،ترجمه موسوي همداني ،قم،انتشارات اسلامي ، 1374 ش ، ج‏1، ص 415.

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد (شوری9)

خداوند تنها كسي است كه بر مخلوقات ولايت بالذات دارد و غير خدا نه بر خود و نه بر غير خود ولايت ذاتي ندارد : «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي‏ وَ هُوَ عَلي‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير؛ (1) آيا آنها غير از خدا را وليّ خود برگزيدند؟! در حالي كه «وليّ» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده مي‏كند، و اوست كه بر هر چيزي تواناست!». وليّ يعني متولي امر و اداره كننده و جلب كننده سود و دفع كننده ضرر ، فقط خداست و غير خدا به خودي خود و مستقلا مالك هيچ چيزي نيست و قدرتي ندارد تا بتواند متولي امر و مالك نفع و ضرري باشد. اما خداوند قادر مطلق است و مي تواند به افرادي قدرت و توان اداره و هدايت و تدبير بدهد و آنان را به عنوان "وليّ" بندگانش برگزيند و خدا چنين كرده و علاوه بر اين كه خودش ولي بالذات و حقيقي است ، پيامبر و اوليايش را به ولايت بر مؤمنان برگزيده است : «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ؛ (2)سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند همانها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند». «النَّبِيُّ أَوْلي‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ (3) پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». «إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقِيم؛ (4) و تو مسلّماً به سوي راه راست هدايت مي‏كني». «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة؛ (5) آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد». و مؤمنان را هم بر پذيرش اين ولايت و سرپرستي امر كرده است: «وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُون؛ (6) و كساني كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد باايمان را بپذيرند، پيروزند (زيرا) حزب و جمعيّت خدا پيروز است». بنا بر اين خدا ولي بالذات است و پيامبر و اهل بيت او و منصوبان خاص و عام آنان به امر و اراده خدا اولياي ما هستند كه هدايت مي كنند و ولايت دارند و ما به امر خدا موظف به پذيرش ولايت آن ها كه همان تجلي ولايت خدا است، مي باشيم. پي نوشت ها: 1. شوري (42) آيه 9. 2. مائده (5) آيه 55. 3. احزاب (33) آيه 6. 4. شوري (42) آيه 52. 5. آل عمران (3) آيه 164. 6. مائده (5) آيه 56.

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد

اشكال شما روشن نيست كه از چه جهت ابهام داريد و حال آنكه روايت به روشني بيان كرده است كه اگر فرزند بزرگتر امام نقصي كه مانع امامت است داشته باشد امام نيست و نمي توان به فرزند بزرگتر بودن بر امامت او بسنده كرد. بلكه بايد امام را از راههاي ديگر و نشانه هاي ديگر شناخت نه اين كه منحصر در فرزند بزرگتر باشد و راه شناخت امام در روايات، متعدد است كه از جمله آن وجود نص از امام پيشين و امتحان و آزمايش علمي توسط عالمان است.(1) بنا بر اين از راههاي متعدد مي شود امام را شناخت.

پي نوشت ها: 

1. ر.ك، محمد بن محسن، فيض كاشاني، الوافي، كتابخانه امير المومنين علي(ع)، ج2، ص 131.

ولايت علي بن ابي طالب (ع)به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد

ولايت علي بن ابي طالب به دلايل فراوان از جانب خداست و جز از جانب خدا نمي تواند باشد؛ اما اگر انتظار داريد كه ما آيه اي بياوريم كه در آن با نام بردن از امام علي بن ابي طالب ، ما را بعد از پيامبر به اطاعت از ايشان فراخوانده باشد، اين انتظاري است كه برآورده شدني نيست و چنين آيه اي وجود ندارد .

اما از شما مي پرسيم:

آيا خدا بايد همه چيز را با تمام جزئيات در قرآن بگويد تا اگر ما در قرآن نيافتيم ، بگوييم خدا در اين زمينه هيچ چيزي نفرموده و ما تكليفي نداريم؟

آيا بسياري از مسائل وحي غير قرآني نبوده و بر پيامبر وحي نشده است؟ آيا ما بايد اين موارد را از وحي و از خدا ندانيم؟

يك مثال براي شما مي زنيم :

بعد از هجرت مسلمانان به مدينه و شكل گرفتن "مدينه النبي" به عنوان مركز اسلام ، پيامبر در اولين قدم ، اقدام به ساخت مسجد كرد. مسجد پيامبر ابتدا يك چهار ديواري بود كه گوشه اي از آن را با شاخه هاي نخل پوشانده بودند تا سرپناهي براي مهاجران بي خانمان باشد.

مهاجران بي خانمان كم كم در كنار اين مسجد چهار ديواري هايي براي خود ساختند و براي اين كه راحت به مسجد رفت و آمد داشته باشند، درهايي از آنجا به مسجد باز كردند. از خداوند به پيامبر وحي رسيد كه همه درها جر در خانه علي را ببندد . وقتي پيامبر براي بستن درها اقدام كرد ، اقدام ايشان مورد اعتراض واقع شد و ايشان در جواب اعتراض ها فرمودند كه: نه من آن درها را بستم و نه من در خانه علي را باز گذاردم؛ بلكه همه دستور خدا بود. (1)

قطعا دستور خدا جز از طريق وحي و  ملك وحي نمي رسد و قطعا اين دستور در قرآن نيست. حالا آيا صحيح بود و حق داشتند مسلمان ها بگويند در كدام آيه اين دستور آمده است ؟ و بگويند چون اين دستور در قرآن نيست ، پس وحي نيست و ما قبول نداريم؟

مگر خدا در قرآن نفرموده :

َ«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛(2) آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده ، خودداري نماييد.»؟

مگر اين آيه به ما دستور نمي دهد كه هر چه رسول امر كرد ، قبول و اجرا كنيد و هر چه نهي كرد، از آن دوري گزينيد؟!

مگر اطاعت از خدا عين اطاعت از رسول خدا نيست كه:

«مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا؛ (3) كسي كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسي كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستي)».

مگر رسول خدا ذيل آيات ولايت (55 مائده ) و اولي الامر(59 نساء ) و ... و در حديث متواتر ثقلين و حديث متواتر يا نزديك به متواتر غدير امام علي را به عنوان جانشين بعد از خود معرفي نكرده؟! پس چگونه بايد فقط دنبال آيه باشيم؟

آيا اگر خدا مصلحت نبيند نام امام را در قرآن ببرد يا مصلحت ببيند در قرآن نام نبرد، ما نبايد بپذيريم؟

اين نوع عمل با مسائل ديني ، ايستادن در برابر خدا و رسول است كه براي دين دو منبع قرآن و سنت را قرار داده است و ما نمي دانيم كه كدام مسائل را بايد در قرآن بگويد و كدام را در سنت و خدا خودش بهتر مي داند كه كدام را در سنت و كدام را در قرآن ، بيان كند و ما بايد تابع قرآن و سنت ياشيم و كساني كه فقط قرآن را سند مي دانند همان حرف خليفه دوم و پيروانش را تكرار مي كنند كه براي نفي وصيت رسول خدا گفت :

"حسبنا كتاب الله" (4)كتاب خدا ما را كفايت است.

ولي خود كتاب خدا ، مردم را به مراجعه به كتاب و سنت (سخن و تفسير بياني و عملي رسول خدا و عترت ايشان از قرآن) دعوت مي كند:

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُه‏ ؛ (5)

و چگونه كافر مي شويد، با اين كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟».

بنا بر اين ما موظفيم مسائل قرآن را از قرآن و سنت بيابيم و فقط قرآن را به عنوان سند پذيرفتن ، دست رد به سينه قرآن زدن است كه سنت را به عنوان مبين و مفسر خود معرفي كرده است.

در آخر چند سئوال از حضرتعالي مي پرسم :

آيا كسي كه طبق آيه مباهله (61 آل عمران ) نفس پيامبر (ص) است؛ احق و سزاوار به جانشيني رسول خداست يا كسي كه ....؟)

آيا كسي كه طبق آيه 33 احزاب و بنا بر تصريح شيعه و سني پاك و مطهر است سزاوار خلافت و جانشيني است يا .....؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 مائده خداوند او را ولي و سرپرست معرفي كرده احق و......است يا ..؟

آيا كسي كه بر اساس آيه 55 نساء مصداق اولي الامر است، شايسته خلافت ......يا ديگران ؟

اگر قرآن براي هدايت انسان ها نازل شده بايد از اجمال خارج شود؛ حال چه كسي بايد اين اجمال را روشن و شفاف سازد ؟

طبق آيات قرآن پيامبر بايد آيات را تبيين و تفسير كند . پيامبر اسلام مصداق آيات مورد نظر را چه كسي معرفي كردند ؟

بر آگاهي بيشتر مي توانيد به كتاب امامت و ولايت در قرآن تاليف آيت الله مكارم كه سند هاي زيادي در ذيل آيات مذكور از كتب اهل سنت و شيعه داده اند، مراجعه بفرماييد.

پي نوشت ها:

1. مجلسي محمد باقر ، بحار الانوار ، هشتم ، بيروت ، الوفا ف 1403 ق ، ج 42 ، ص 155.

2. حشر (58) آيه 7.  

3. نساء (4) آيه 80.

4. بخاري ، صحيح ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1401 ق ، ج5 ، ص 138.

5. آل عمران (3) آيه 101.

 

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است

درقرآن به صراحت و به صورت تفصيلي به معيارهاي انتخاب أنبياء توسط خداوند متعال تصريح نشده است و خداوند متعال به صورت اجمالي فرموده كه:« وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتيَ‏ نُؤْتيَ‏ مِثْلَ مَا أُوتيِ‏َ رُسُلُ اللَّهِ  اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يجَْعَلُ رِسَالَتَهُ...»(1) «و هنگامي كه آيه‏اي براي آنها [كفار قريش] بيايد، مي‏گويند: «ما هرگز ايمان نمي‏آوريم، مگر اينكه همانند چيزي كه به پيامبران خدا داده شده، به ما هم داده شود!» خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.»

در اين آيه به صورت سربسته اشاره شده كه دريافت وحي الهي و نبوت مستلزم داشتن معيارها و ملاك هايي است كه خود خداوند متعال اين معيارها را بهتر مي داند و لذا مي داند كه چه كسي را به مقام نبوت و رسالت مبعوث نمايد.

 البته با توجه به برخي آيات و روايات مي توان برخي معيارها را به صورت اشاره وار كشف نمود؛ به عنوان نمونه خداوند متعال در خصوص حضرت ابراهيم مي فرمايد:

« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كاَنَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِرًا لّأَِنْعُمِهِ  اجْتَبَئهُ وَ هَدَئهُ إِليَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ(1)

«ابراهيم (به تنهايي) امّتي بود مطيع فرمان خدا، خالي از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود شكرگزار نعمت هاي پروردگار بود، خدا او را برگزيد و به راهي راست هدايت نمود!»

خداوند متعال در اين آيات بعد از ذكر صفات متعدد و برجستگي هاي حضرت ابراهيم(ع) مي فرمايد كه خداوند متعال وي را برگزيد و لذا مي توان گفت كه اين صفات و ويژگي ها در انتخاب و إجتباء وي تأثير داشته است.

 يكي از صفات بارز كه در اين آيه اشاره شده همين شكر گزار بودن حضرت ابراهيم است چنانكه در خصوص حضرت نوح(ع) نيز مي خوانيم كه:« إِنَّهُ كاَنَ عَبْدًا شَكُورًا» (2) « او بنده شكرگزاري بود»

همچنين پيامبران الهي در بالاترين مراتب كمالات اخلاقي بوده اند چنانكه خداوند متعال در وصف پيامبر (ص) مي فرمايد:«وَ إِنَّكَ لَعَليَ‏ خُلُقٍ عَظِيم»(3) «و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اي داري.»

در خصوص حضرت موسي (ع) نيز در منابع روايي مي خوانيم كه:« خداوند به حضرت موسي (ع) فرمود: «بار ديگر كه براي مناجات آمدي، بدترين مخلوق مرا به همراه بياور!» موسي (ع) هنگام بازگشت در فكر فرو رفت كه چه كسي را ببرد؟ به هركس كه مي انديشيد با خود مي گفت: شايد خدا او را دوست داشته باشد. سرانجام موسي (ع) سگي را يافت كه دچار بيماري گال (گري) بود. با خود گفت: شايد اين منفورترين موجود نزد خدا باشد؛ لذا بر گردنش ريسماني انداخت و او را با خود كشيد، اما در ميان راه ريسمان را گشود و آن سگ را هم رها كرد. هنگامي كه به ميقات رفت، ندا رسيد: « اي موسي! كجاست آنچه كه ما به تو امر كرديم؟ گفت: پروردگارا! آن را نيافتم.» ندا رسيد: « به عزت و جلالم قسم! اگر أحدي را مي‏آوردي، نام تو را از ديوان «نبوّت» پاك مي‏كردم‏»(4)

1. نحل(16) آيه 120- 121.

2. إسراء(17) آيه 3.

3. قلم(64) آيه 4.

4. ابن فهد حلي، عدة الداعي و نجاح الساعي‏، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1407ق، ص 218.

چند نكته بايد مورد توجه قرار گيرد :

اول. قرآن منبع اصلي معارف و احكام اسلام است.

دوم. پيامبر مفسر، مبين و معلم قرآن است (1) . تفصيل جزئيات احكام و معارف را در سخنان و رفتار ايشان (سيره)بايد يافت . اين منصب بيان و تفسير و تعليم به امر خدا بعد از ايشان به خلفاي ايشان واگذار شده است.

سوم. عقل نور خدايي و پيامبر باطني است (2). دريافت هاي عقل در زمينه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تاييد خداست  .

بنا بر اين با توجه به توضيحات بالا منبع احكام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است . نبايد انتظار داشت همه احكام و معارف و جزئيات آن ها را در قرآن يافت.

لزوم حكومت از نگاه عقل بديهي است . قرآن شرايط حاكم را بيان كرده از جمله :

شرط اول : اسلام و ايمان.

خداوند مي فرمايد : 

لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا"؛(3) خداوند هرگز كافران را بر مومنان سلطه نمي دهد، 

لايتخذ المومنون الكافرين اولياء  من دون المومنين و من يفعل ذالك فليس من الله في شي ؛(4) مومنان نبايد كافران را به جاي مومنان  ولي و سرپرست خود بگيرند . هر كس چنين كند، از لطف و ولايت خدا بي بهره است .

شرط دوم : عدالت . 

ولاتركنوا الي الذين ظلموا فتمسكم النار؛(5) به ستم پيشگان گرايش نيابيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد ، 

 ركون در روايات به دوستي و اطاعت تفسير شده است ،

قال اني جاعلك للناس اماما"(6) قال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين‌؛

 خدا فرمود :  تو را پيشواي مردم گماردم گفت : و از فرزندان من ؟ فرمود : عهد من به ستمكاران نمي رسد.

شرط سوم : فقاهت .

حاكم اسلامي بايد عالم به احكام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا كند و اهداف را محقق سازد. در زمان پيامبر ( ص ) و امام معصوم (ع ) اين علم از سوي خداوند به آنان داده شده است . در زمان غيبت امام معصوم ( ع ) داناترين مردم به احكام و معارف و اهداف قرآن بايد متصدي اين مقام باشد.

قرآن درباره شرط علم مي فرمايد :

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لايهدي الا ان يهدي فمالكم كيف تحكمون ؛ (7)

 آيا كسي كه به راه حق هدايت مي كند ، سزاوارتر است . از او پيروي شود يا كسي كه راه نمي يابد ، مگر آن كه راه برده شود ، شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟ 

فقيه كسي است كه با تخصصي كه سال ها در تحصيل آن كوشش كرده ، مي تواند احكام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد . غير فقيه كسي است كه اين تخصص را ندارد . بايد  اسلام را از فقيه و اسلام شناس بياموزد .

فقيه و اسلام شناس عادل و توانمند شبيه ترين فرد به معصوم است . در نبود معصوم به حكم شرع و عقل بايد منصب زعامت سياسي جامعه را به كسي سپرد كه صلاحيت بيش تري دارد . فقيه عادل و توانمند صلاحيت دارترين فرد است.

قرآن مي فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلي‏ أَهْلِها؛ (8) خدا امر مي كند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحيت بدهيد.

كسي كه مي خواهد در راس حكومت در جامعه اسلامي باشد، بايد هم دين جامعه را به خوبي بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد ؛ هم توان اداره جامعه و تدبير امور را داشته باشد . اگر واجدين اين شرايط متعدد هستند ، به حكم عقل و شرع بايد صلاحيت دارترين فرد براي تصدي اين مسئوليت شناخته شود.

بنابراين در قرآن واژه "ولايت فقيه" نيامده و تفصيل اين امر به بيان امامان واگذار شده است. "

پي نوشت ها :

1. نحل (16) آيه 44.

2. كافي ،ج1 ،ص 25. 

3. نساء (4) آيه 141.

4. آل عمران (3) آيه 28.

5. هود (11) آيه 124.

6. بقره (2) آيه 35.

7. يونس (10) آيه 35.

8. نساء (4) آيه 58.

 

صفحه‌ها