كلام

رابطه آن با خدا شناسی چگونه تبیین می شود؟
آنچه كه در آموزه های دینی به عنوان «خود شناسی» مطرح می گردد، یك توصیه ضروری دینی است كه در صورت محقق شدن آن نتیجه اش «خداشناسی » خواهد بود...

خود شناسی چیست و رابطه آن با خدا شناسی چگونه تبیین می شود؟

آنچه كه در آموزه های دینی به عنوان «خود شناسی» مطرح می گردد، یك توصیه ضروری دینی است كه در صورت محقق شدن آن نتیجه اش «خداشناسی » خواهد بود. در روایات متعدد می خوانیم:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»(1) یعنی هر كس خود را بشناسد، خدا را خواهد شناخت ،یا به بیان دقیق تر هر كس خود را حقیقتا بشناسد،  خدا را شناخته است.

 در منظر دینی خود شناسی و خداشناسی در یك راستا بوده و باعث شناخت حقائق عالم می گردد. در هدایت و سعادت انسان تاثیر سرنوشت سازی خواهند داشت. تا انسان خود را نشناسد و از استعدادها و لیاقتهای روحی و جسمی خود آگاه نشود و موقعیت خود را در جهان آفرینش و نسبت به خداوند و خالق خود نشناسد و نداند كه برای چه هدفی خلق شده، نمیتواند به شخصیت و ارزش وجود  خود پی ببرد . تا زمانی كه نداند  چگونه می تواند به آن هدف نهائی برسد ،طبیعتا در رسیدن به هدف نهایی از آفرینش خویش  موفق نخواهد بود.

در مورد معنای خود شناسی و ارتباط آن با خداشناسی چند نكته می توان اشاره نمود:

اول:توجه به این مطالب كه انسان از یك نطفه ناچیز خلق شد . با پشت سر گذاشتن مراحل گوناگون و با هماهنگی شگفت انگیزی  به رشد و نمو و  كمال می رسد. با شناخت چنین رشد و تكاملی در مراحل زندگی خود خالق خود را كه ایجاد كننده این تغییرات می باشد ، دقیق تر می شناسد .(2)

دوم :انسان وقتی خود را می شناسد ،می فهمد كه نفس او با گذر زمان و تغییر مكان و  همراه با  رشد جسمش تغییر نمی كند . در حالت های مختلف مثل بیداری و خواب و كودكی و جوانی و پیری یك شخصیت و نفس و روح ثابت  را برای خود درك می كند .می فهمد كه برخلاف جسم او كه با گذر زمان تغییر می كند و عوض می شود، نفسش یك حقیقت مجرد و مستقل از زمان و مكان و و عالم دنیا و ثابت  می باشد . به همین نحو درك می كند كه وقتی گفته می شود خداوند متعال دیدنی نیست و حقیقتی است مجرد از  صفات جسم ،یعنی چه و ...

سوم:وقتی انسان با شناخت خود مشاهده می كند كه خداوند او را موجودی زنده و دارای علم و قدرت و با توان شنیدن و دیدن و توان سخن گفتن خلق نموده كه در زندگی از آن ها بهره می برد ،می فهمد خداوند كه خود خالق این صفات است، قطعا حیات و علم و قدرت و بینائی و شنوائی و ... بالاتری دارد. از سوی دیگر وقتی می بیند اگر چه در حال بیداری برای شنیدن و دیدن نیاز به گوش  و چشم دارد ،ولی در حالت خواب بدون استفاده از گوش و چشم  می تواند بشنود و ببیند. متوجه تفاوت بین دیدن خداوند  و دیدن انسان در حالت عادی می شود . می فهمد كه تفاوت عالم دنیا و عالم آخرت در نحوه ادراكات چگونه امكان پذیر است . همچنین وقتی با ملاحظه نحوه تصمیم گیری های انسان در مورد افعال اختیاری خود و تاثیر اراده ناقص، خود را بر سرنوشت خود احساس می كند و می فهمد كه چگونه می تواند فاعل و انجام دهده كارهای ارادی خویش باشد ،درك می كند خدا  كه اراده ای بالاتر از اراده انسان دارد ،چگونه می تواند مبدا و منشا تاثیر در عالم هستی كه مخلوق هست باشد ...(3)

 2.اما در مورد اینكه برای رسیدن به  شناخت چگونه باید اقدام نمود و از كجا باید شروع  كرد، می توان چند مرحله عملی را بیان نمود:

مرحله اول:

شناخت جسم خود و ظرافت ها و عجائبی كه خداوند در خلقت آن ایجاد كرده است. می توانید از طریق مطالعة كتابهایی كه در مورد خصوصیات جسمی انسان و شناخت: چشم، گوش، پوست، مغز، اعصاب، قلب، سلولها، استخوانها و... نوشته شده،به   شناخت برسید.

 با توجه به ساختار پیچیده و شگفت انگیز چشم و شیوه عملكرد آن در عین ظرافت و كوچكی سلول های بینائی كه نقش تشخیص نور و جدایی رنگ ها را از یكدیگر بر عهده دارند و با قدرتی عجیب اشیا را به تصویر می كشند و با ارسال داده های دریافتی به مركز تحلیل تصاویر در مغز باعث تشخیص و شناسائی اجسام رؤیت شده می شوند و...  به همین ترتیب و با توجه به نحوه شكل گیری این جسم با عظمت از نطفه ای ناچیز به تدریج عظمت و زیبائی خلقت خویش را خواهید شناخت. زمینه شناخت عمیق تر خالق خود را خواهید یافت.(4)

 مرحله دوم:

شناخت روح و نفس خویش و ظرفیت ها و توانائی هائی كه خداوند در وجود شما به ودیعه گذاشته است كه می توانید خود را با هر شرایطی كه اتفاق می افتد، وفق دهید . می توانید به هر نحو كه اراده می نمائید، نفس خود را تغییر داده و تربیت نمائید.در این صورت مختار بودن خود را در امور زندگی و تعیین سرنوشت خود باور خواهید نمود. درك خواهید كرد همان گونه كه خداوند بیان فرمود، زمانی به نتیجه مطلوب خواهید رسید كه خود برای رسیدن به آن تلاش لازم را داشته باشید. به اندازه ای برداشت می كنید كه تلاش نمائید.(5)

 مرحله سوم:

توجه به اطراف خود و موجودات پیرامون و توجه به نقش و جایگاه هر موجود در  عالم هستی . توجه به این مطلب كه انسان در بین این همه موجودات چه نقش و جایگاهی دارد. درك این حقیقت كه نقش محوری در عالم به عهده انسان می باشد. در همین مطلب نشانه ها و راهنمائی های زیادی  در جهت شناخت حقیقت برای انسان وجود دارد. خداوند متعال می فرماید:

«وَ فِی خَلْقِكُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِن دَآبَّةٍ ءَایَـَتٌ لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ ;

در آفرینش شما و جنبندگانی كه (در سراسر زمین) پراكنده ساخته، نشانههایی است برای جمعیتی كه اهل یقینند». (6)

 به دنبال  شناخت  درك این مطلب لازم است كه معنای خلیفه الله بودن انسان روی زمین و اشرف مخلوقات بودن چیست. هدف از خلقت انسان چه می باشد. به چه مقامی باید برسد. در مقابل چنین خالقی چه وظیفه ای بر عهده دارد .از سوی دیگر با درك و شناخت نظم حاكم بر عالم هستی، قدرت و علم و جمال خالق آن برای شما روشن تر خواهد گشت.

 می توانید در این زمینه از كتب انسان شناسی كه   معرفی می گردد كمك بگیرید. همچنین می توانید با مراجعه مستقیم به آیات الهی  و كلمات نورانی قرآن كریم، روز به روز معرفت خود را در این زمینه افزایش دهید. به چند نمونه از آیات  قرآن و روایات  در این زمینه اشاره می گردد:

-هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ; (7):

-إِنَّ الاْ نسان خُلِقَ هَلُوعًا ; (8)

-خُلِقَ الانسان مِنْ عَجَلٍ; (9)

-لَقَدْ خَلَقْنَا الاْ نسان فِیَّ أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ; (10) (11)

در یكی از اشعار منسوب به امیرالمؤمنینآمده است:

« أتزعم انك جرم صغیر  و فیك انطوی العالم الاكبر؛ای انسان! گمان میكنی  جسم كوچكی هستی، در حالی كه این گونه نیست، بلكه  درونت عالم بزرگی نهفته است».(12)  می توانید از این طریق شناخت عمیقی نسبت به خود و خدا به دست آورید.(13)

مرحله چهارم :

كسب معرفت و شناخت  از راه عرفان و شهود و ارتباط مستقیم با عالم معنی كه انسان به وسیلة تقوا، تزكیه نفس و سیر و سلوك عملی می تواند به آن نائل گردد.

 یكی از راه های خود شناسی، اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملكات والای انسانی است. انسان از این طریق  به كرامت نفس و عظمت خلقت بزرگ الهی و اهمیت روح آدمی كه پرتوی از انوار الهی است، پی میبرد. از همین راه خالق خویش را شناخته و مسیر عبودیتش را طی مینماید . 

جهت آگاهی بیش تر می توانید به كتاب  مبانی خداشناسی، محمدی ری شهری، ص 91 - 154،چ دارالحدیث مراجعه كنید.

پی نوشت ها:

1.عبدالواحدبن محمد تميمي آمدي، غرر الحكم ، ج 5 ، ص 194 ، انتشارات دفتر تبليغات، قم، 1366 ش.

2.صدرالمتالهین ،شرح أصول الكافي ، ج‏1، ص 294،مؤسسه مطالعات فرهنگی،1366ش.

3.همان، ج‏3، ص 395.

4.انسان (76) آیه 1الی 3.

5.نجم (53) آیه 39.

6.جاثیه(45) آیه 4.

7.غافر(40)آیه  67.

8.معارج(70)آیه 19.

9.انبیأ(21) آیه 37.

10.تین(95)آیه  4.

11.نظیر : نحل،آیه78/ مؤمنون، آیه  12 - 16/ حج، 5/ روم، 54/واقعه، 57 - 62/ یس، 77/انسان، 1 - 3/ نبأ، 8/ عبس، 18 - 24/ انفطار، 7 - 19.

12. الشیخ الماحوزی،الاربعین، تحقیق: سید مهدی رجائی، ص 281، چ امیر،بی تا.

13. استاد محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن،ص 321ـ442، مؤسسة در راه حق، بی تا.

مگر او لذّت می برد كه ما او را می پرستیم؟
لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی كه وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است ...

خدا كیست ؟ و چرا ما باید او را بپرستیم ؟ مگر او لذّت می برد كه ما او را می پرستیم؟

لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی كه وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است . موجود دیگری به او وجود نداده است، ولی با توجه به مشابهات آن مانند ناخدا (ناو خدا)  و كد خدا میتوان گفت معنای لغوی آن شبیه به معنای صاحب و مالك و معنایی كه در عرف از آن فهمیده میشود، نظیر خالق و آفریدگار است. (1) بر همین اساس در زبان فارسی به جای مفاهیم واجب الوجود، «خدا» گفته میشود.

پس مهم ترین حقیقت وجودی خداوند از اسم او درك می شود و آن این كه هیچ موجودی به او وجود نبخشیده و خداوند معلول هیچ علتی نیست، پس كلمه «خدا »كاملا متناسب با حقیقت وجود خداوند است.

در مورد حقیقت وجود او باید توجه داشت كه رهیافت به درك حقیقت ذات نامحدود الهی برای ما موجودات محدود ممكن نیست . تنها در خصوص او می دانیم كه موجودی است در نهایت كمال؛ یعنی هرگونه كمال وجودی كه به تصور درآید ،در ذات او به كامل ترین وجه و بالاترین درجه موجود است. هر نوع نقص و زشتی و نادرستی در كوچك ترین حدود و پایین ترین درجات از ذات او به دور است؛ از همین روست كه می توانیم به شناختی اجمالی از صفات خداوند كه عین ذات او هستند برسیم و تصور خود را ازخداوند در مراتب نازل تر شكل بدهیم.

به علاوه نشانه هایی از صفت و حقایق وجودی او در قرآن و روایات بیان شده كه تا حدی به كامل تر شدن این ادراك اجمالی كمك می كند ؛ بر این اساس می دانیم خداوند غنی و بی نیاز از همه چیز است، چون غیر از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نیازمند به او  : «ای مردم!  همگی نیازمند به خدایید. تنها خداوند است كه بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است»(2)  . بنابر این خداوند بی نیاز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اویند. او است كه همه نیازهای مخلوقاتش را بر طرف میكند .

 ما انسانها كه یكی از مخلوقات خداییم، سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و. .. كه با نبود یكی از اینها قادر به ادامه حیات نیستیم. چند دقیقه یا چند ثانیه نمیتوانیم بدون هوا زنده بمانیم. همه این نیازمندی ها به وسیله آب و هوا و غذا و. .. بر طرف میشود كه خدای مهربان با خلق آن نیاز ما را برطرف كرده است. خدای حكیم ومهربان است كه به هنگام تولد بچه، خون را تبدیل به شیر میكند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذیه مینماید.

یكی از نیازهای ما نیازهای روحی است ،مثل احتیاج به محبت. از این رو بچههایی كه در خانواده خود احساس كمبود محبت كنند، دچار اختلالات روحی و روانی میگردند. یكی از نیازهای واقعی و اساسی روح بشر  عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را برای تكامل آفریده است . تكامل جز از راه عبادت و بندگی به دست نمیآید .

بنابر این خداوند نیاز به عبادت ما ندارد، بلكه ما محتاج به عبادت هستیم كه با بندگی او به نعمتهای جاودان نایل شویم: « هر كسی كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زیان رسانده است. خداوند از همه جهانیان بی نیاز است».(3)

در آیه دیگر فرمود : «كسی كه جهاد و تلاش كند ، برای خود جهاد میكند؛ چرا كه خداوند از همه جهانیان بی نیاز است». (4)

در جای دیگر میفرماید: « كسی كه عمل صالحی به جا آورد ، به سود خود به جا آورده، و كسی كه كار بدی انجام دهد ، به زیان خود او است. سپس همه شما به سوی پروردگارتان باز میگردید».(5)

در آیه دیگر فرمود: «كسی كه پاكی گزیند، به نفع خود او است».(6)

پس خداوند نیازی به پرستش ما ندارد . عبادات ما فایده ای به حال او نخواهد داشت چنان كه ترك عبادت ما هیچ زیانی به او وارد نمی سازد ؛ بلكه فوائد ظاهری و باطنی عبادات مستقیم و غیر مستقیم به خود ما می رسد  و غیر راهكار معین عبادت و پرستش خداوند، رسیدن به كمال حقیقی و سعادت ابدی ممكن نخواهد بود.

 

پینوشت‏ها:

1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، نشر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1380 ش ، ص21.

2. فاطر (35) آیه15.

3. آل عمران (3) آیه97.

4. عنكبوت (28) آیه 6.

5. فجر (89) آیه 27-30.

6. ذاریات (51) آیه 56.

چرا پیامبر اكرم (ص) بت های كعبه را شكستند؟
در نماز و عبادت به سوى كعبه دو ويژگى مهم وجود دارد كه اين ويژگى به هيچ عنوان قابل مقايسه با بت پرستى قابل مقايسه نمى باشد تا گفته شود كه نماز به سوى كعبه ...

چرا پیامبر اكرم (ص) بت های كعبه را شكستند با وجود این كه بت پرستان آنها را به عنوان خدا نمی پرستیدند بلكه به عنوان شفیع خودشان نزد خدا می پرستیدند، مانند مسلمانان كه به طرف كعبه سجده می كنند و كعبه را نماد خدا می دانند نه خود خداوند؟

در نماز و عبادت به سوى كعبه دو ويژگى مهم وجود دارد كه اين ويژگى به هيچ عنوان قابل مقايسه با بت پرستى قابل مقايسه نمى باشد تا گفته شود كه نماز به سوى كعبه بت پرستى است.

اول: پرستش و ستايش خداوند:

اولين و مهمترين ويژگى نماز بسوى كعبه اين است كه انسان در نماز خالق هستى را به عنوان پروردگار خود مورد پرستش و ستايش قرار مى دهد برخلاف بت پرستى انسان، بت را به عنوان «پروردگار» خود دانسته و آن را مورد پرستش و ستايش قرار مى دهد لذا اگر قرار بود در نماز خواندن به سوى كعبه نوعى بت پرستى وجود داشته باشد بايد مسلمانان از نظر اعتقادى، به اين مسئله خود را ملتزم بدانند و حال آنكه تمامى مسلمانانى كه به سوى كعبه نماز مى خوانند «كعبه» را به عنوان پروردگار خود قبول ندارند،.

به علاوه با بررسى محتواى نماز معلوم مى شود در نماز از كعبه هيچگونه سخن و ستايشى مطرح نشده؛ بلكه همه آنها، كعبه را تنها به عنوان قبله و جهت نماز خود قبول داشته و در نماز نيز تنها خداوند و خالق هستى خود را مورد ستايش قرار مى دهند نه با كعبه را در حالي كه بت پرستان بت ها را مي پرستيدند و از اين عبادت تقرب به خدايب بزرگ را اراده مي كردند.

دو. دستور الهى:

دومين ويژگى نماز خواندن به سوى كعبه اين است كه بر خلاف بت پرستى با دستور الهى صورت مى پذيرد. خداوند متعال به تمامى مسلمانان دستور داده در هر جاى دنيا كه هستند به سوى مسجد الحرام نماز بخوانند چه كسانى كه نزديك خانه خدا مى باشند و چه آنها كه فرسنگ ها از آن دور هستند و اين گونه فرموده اند كه:

«وَ مِنْ حَيثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّك ». از هر جا(و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى، (به هنگام نماز) روى خود را به جانب«مسجد الحرام» كن! اين دستور حقى از طرف پروردگار توست!» (1) و اين دستور مانند دستور خداوند مبنى بر سجده ملائك بر آدم(ع) مى باشد كه در آن سجده كردن به سوى آدم از آن جهت كه فرمان الهى بود، نه تنها شرك محسوب نمى شد بلكه عين توحيد بود و حتى هنگامى كه شيطان. اين نكته بايد يادآورى شود در قرآن راجع به شيطان آمده:

« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِن»؛»به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم:« براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه از جن بود». (2)

همانگونه كه تصريح شده شيطان از ملائك نبوده بلكه از جن بود كه به دليل عبادت خداوند، مقرب درگاه الهى گرديده بود اما در اين امتحان الهى مردود شده و كافر گرديد. از اين عمل سرپيچى كرد مطرود درگاه الهى شد و به تعبير قرآن از كافرين گرديد.. خداوند متعال مى فرمايد» وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ»؛» و تكبر ورزيد، (و به خاطر نافرمانى و تكبرش) از كافران شد». (3)

پي نوشت ها:

1.بقرة (2) آيه 149.

2.الكهف (18) آيه 50.

3.بقرة (2) آيه34.

چرا به جای قبول خداوند ازلی، نمی توان گفت جهان ماده از اول وجود داشته؟
اين بيان از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور مي‌شود كه هر موجودي نياز به علت دارد و اگر خداوند مي تواند بي علت باشد پس چرا موجودات ديگر و مجموعه ...

چرا به جای قبول خداوند ازلی، نمی توان گفت جهان ماده از اول وجود داشته است؟

اين بيان از يك فرض اشتباه ناشي شده است و آن اين كه تصور ميشود كه هر موجودي نياز به علت دارد و اگر خداوند مي تواند بي علت باشد پس چرا موجودات ديگر و مجموعه عالم اين گونه نباشند؟ در حالي كه اصل عليّت كه مبناي اين برهان محسوب مي شود اين نيست؛ اصل عليت مي گويد "هر «پديده» اي به علت نياز دارد "، يعني هر چيزي كه قبلا نبوده و بعدا وجود يافته است، وجودش نياز به علت دارد.

در نتيجه وقتي مي گوييم خدا نيازي به بوجود آورنده ندارد، يعني خداوند در زمره پديده ها نيست و طبيعتا داخل در قانون عام عليّت نمي شود، اما جهان به يقين پديده است و داراي سابقه عدم و نيستي است، پس نمي توان در مورد او گفت" نيازي به بوجود آورنده ندارد و هميشه بوده است ".

 در واقع يك موجود پديده يا حادث داراي ويژگي ها و صفاتي است كه شناخت او از غير پديده را آسان مي سازد و بزرگي و عظمت عالم نه تنها عاملي در عدم اثبات پديده بودن نيست، بلكه وجود ميلياردها پديده در اين مجموعه بزرگ بهترين مويد بر پديده بودن كل مجموعه است. پس ما مشكلي با ازلي و بي علت بودن عالم نداريم ، اما صفات و خصوصيات اين عالم به روشني نشان مي دهد كه اين عالم پديده و حادث است و نمي تواند فاقد علت باشد.

جایگاه خدا كجاست وعرش و كرسی كجاست؟
خداوند واجب الوجود و بي نياز مطلق است. مكان و نيز زمان ندارد. زيرا مكان داشتن از خواص جسم است. مكان براي چيزي تصور مي شود كه داراي حجم و امتداد و محدودیت باشد..

جایگاه خدا كجاست وعرش و كرسی كجاست؟

خداوند واجب الوجود و بي نياز مطلق است. مكان و نيز زمان ندارد. زيرا مكان داشتن از خواص جسم است. مكان براي چيزي تصور مي شود كه داراي حجم و امتداد و محدودیت باشد ( يعني داري طول و عرض و ارتفاع باشد). پس نمي توان براي خداي متعال مكان در نظر گرفت. هيچ موجود مكان داري واجب الوجود نخواهد بود.

جسم با تحقق خود خلأیي را كه مكان مي‏نامند، پر مي‏كند، بنابراين هيچ جسمي خالي از مكان نبوده و بي‏نياز از آن نيست. اگر خدا جسم باشد، وجود او همراه با مكاني خواهد بود كه در آن جاي گيرد و به مكان نياز خواهد داشت، اما نياز، با خدايي، سازگار نيست.

 هر جسمي مركب از اجزاست. هر مركبي به اجزاي خود نيازمند است. پس اگر خدا جسم باشد، بايد او را مركّب و نيازمند بدانيم، در حالي كه گفته شد نياز و احتياج، با خدا بودن و دارا بودن همه كمالات، سازگار نيست.

علاوه بر این ادراك عقلی، پيشوايان بزرگ اسلام با بيان‏هايي محكم، جسم بودن را از خدا نفي كرده‏اند.(1)

امام صادق ( عليه السلام) مي‏فرمايد:

«سبحان من لا يعلم كيف هو ليس كمثله شي‏ء و هو السميع البصير لا يحد و لا يحس... و لا يحيط به شي‏ء و لا جسم؛(2)

منزه است خدايي كه كسي جز او نمي‏داند كه ذات او چگونه است، هيچ چيز مانند او نيست، شنوا و داناست، محدود و محسوس نيست،كمالات او حد و انتها ندارد... با حواس درك نمي‏شود، جسم نيست».

 حكايت زيبايي از حضرت علي (ع) نقل شده كه ذكر آن خالي از لطف نيست:

 در زمان خلافت ابوبكر، روزي يكي ازدانشمندان يهودي پيش او آمد و پرسيد: خليفه پيامبر اسلام هستي؟

ابوبكر گفت: آري. دانشمند يهودي پرسيد: در تورات خواندهايم كه جانشينان پيامبران، از تمام پيروان او داناتر هستند. بفرماييد كه خداوند در آسمان است يا در زمين؟ ابوبكر پاسخ داد: خدا در آسمان است بر عرش.

دانشمند گفت: بنابراين، زمين ازخدا خالي است و خداوند در يك جا هست و در يك جا نيست؟ ابوبكر برآشفنه و در پاسخ گفت: اين حرف افراد بي دين است؛دور شو، وگرنه تو را خواهم كشت.

مرد يهودي با شگفتي از جاي برخاست و در حالي كه اسلام را مسخره ميكرد، از پيش ابوبكر بازگشت. بين راه با حضرت علي(ع(برخورد كرد، امام به او فرمود: فهميدم كه از ابوبكر چه پرسيدي و به تو چه پاسخي داد، ولي بدان كه ما معتقديم كه خداوند مكان را به وجود آورده و بنابراين نميتواند مكان داشته باشد. برتر از آن است كه مكاني او را در خود جا دهد، ولي با اين وصف، خدا همه جا هست، بدون اين كه با چيزي تماس پيدا كند، يا در كنار چيزي واقع شود. از نظر علمي، به تمام مكان ها احاطه دارد و هيچ يك از موجودات از تدبير او خالي نيست. اگر از كتابهاي خودتان مطلبي را نقل كنم كه به درستي آن چه گفتم گواهي دهد، مسلمان ميشوي؟

دانشمند گفت: آري. امام فرمود: در يكي از كتاب هاي مذهبي شما اين مطلب است كه: موسي بن عمران روزي نشسته بود كه ناگاه فرشتهاي از طرف مشرق آمد، موسي از او پرسيد: از كجا آمدي؟ فرشته گفت: از پيش خدا. فرشته ديگري از غرب آمد، موسي پرسيد: از كجا آمدي؟ گفت: از پيش خدا. فرشته ديگري آمد، موسي پرسيد: از كجا آمدي؟ پاسخ داد: از زمين هفتم و از پيش خدا. موسي با ديدن اين منظره با شگفتي گفت: پاك و منزّه است خدايي كه هيچ جا از او خالي نيست و به جايي نزديك تر از جاي ديگر نميباشد.

پس از نقل اين داستان، دانشمند يهودي گفت:گواهي ميدهم كه آن چه گفتي ،كاملاًً صحيح است و تو به جانشيني پيامبرت سزاوارتري.(3)

قسمت دوم سوال

 در لغت، عرش به معنای چیزی است كه دارای سقف است.(4) به تخت‏های بلند نیز عرش می‏گویند. در داستان سلیمان می‏خوانیم:

«ایكم یایتنی بعرشها؛(5) كدام یك از شما می‏توانید تخت او (بلقیس) را برای من حاضر كند». روشن است كه منظور از عرش خداوند تخت معیّن و در مكان خاصی نیست، زیرا برای خداوند غیر جسمانی جایگاه جسمانی بی معناست .

 هنگامی كه در مورد خداوند عرش را به كار می‏بریم، منظور از آن مجموعه جهان هستی است. عرش، به طور استعاره ای تخت حكومت پروردگار محسوب می‏شود. در تفاسیر آمده كه منظور از عرش خدا این است كه خداوند تسلط كامل بر امور هستی و مخلوقات خویش دارد. خداوند می‏فرماید:

«إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي‏ عَلَي الْعَرْش؛(6) پروردگار شما خداوندی است كه آسمان‏ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید، سپس به تدبیر جهان هستی پرداخت».

 علی(ع)  فرمود:

«ان الملائكه تحمل العرش و لیس العرش كما تظن كهیئْة السریر ولكنه شئ محدود مخلوق مدّبر و ربك مالكه لا انه علیه ككون الشئ علی الشئ؛ (7) ملائكه عرش را حمل می‏كنند. معنای عرش آن چه كه گمان می‏كنید نیست، بلكه عرش شئ محدودی است كه خداوند آن را خلق كرده و مالك آن خداوند است، نه این كه عرش روی زمین است؛ مانند بودن چیزی روی چیزی».

  كرسی از نظر ریشه لغوی از" كرس" (بر وزن ارث) گرفته شده كه به معنای اصل و اساس می‏باشد. (8) گاهی نیز به هر چیزی كه به هم پیوسته و تركیب شده است گفته می‏شود. به همین دليل به تخت های كوتاه" كرسی" می‏گویند. نقطه مقابل آن" عرش" است كه به معنای چیز" مسقف" یا خود سقف و یا تخت پایه بلند می‏آید.

 از آن جا كه استاد و معلم هنگام تدریس و تعلیم بر كرسی می‏نشیند، گاهی كلمه كرسی كنایه از علم می‏باشد. نظر به این كه" كرسی" تحت اختیار و زیر نفوذ و سیطره انسان است، گاهی به صورت كنایه از" حكومت" و" قدرت" و فرمانروایی بر منطقه‏ای به كار می‏رود.

به همان دلیلی كه عرش به معنای متعارف از خداوند نفی شد كرسی هم از خداوند نفی می شود و در نتیجه كرسی خداوند، جسمی محسوس در مكانی معیّن نیست.

 اما در استناد كرسی به خداوند چند معنا می‏تواند مراد باشد:

ا) منطقه قلمرو حكومت‏:

یعنی خداوند بر همه آسمان ها و زمین حكومت می‏كند. منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته؛ به این ترتیب كرسی خداوند مجموعه عالم ماده، اعم از زمین و ستارگان و كهكشان هاست.

ب) منطقه نفوذ علم‏:

 علم خداوند به جمیع آسمان ها و زمین احاطه دارد. چیزی از قلمرو نفوذ علم او بیرون نیست، زیرا كرسی گاهی كنایه از علم می‏باشد. در روایات متعددی روی این معنا تكیه شده است؛ از جمله حفص بن غیاث از امام صادق نقل می‏كند كه از حضرت پرسیدم: منظور از« وَسِعَ كُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ چیست؟فرمود: منظور علم او است».(9)

ج) موجودی وسیع‏تر از تمام آسمان ها و زمین‏ كه از هر سو آن ها را احاطه‏كرده است. به این ترتیب معنای آیه چنین می‏شود: كرسی خداوند همه آسمان ها و زمین را در بر گرفته و آن ها را احاطه كرده است. در حدیثی از امیر مؤمنان این تفسیر نقل شده:

« الكرسی محیط بالسماوات و الارض و ما بینهما و ما تحت الثری؛ (10)كرسی، احاطه به زمین و آسمان ها و آن چيزي است كه بین آن ها و زیر اعماق زمین قرار گرفته است ».

از پاره‏ای از روایات استفاده می‏شود كه كرسی به مراتب از آسمان ها و زمین وسیع‏تر است به طوری كه مجموعه آن ها در برابر كرسی، همچون حلقه‏ای است كه در وسط بیابانی قرار داشته باشد. از امام صادق نقل شده :« ما السماوات و الارض عند الكرسی الا كحلقة خاتم فی فلاة و ما الكرسی عند العرش الا كحلقة فی فلاة؛(11) آسمان ها و زمین در برابر كرسی همچون حلقه انگشتری است در وسط بیابان. كرسی در برابر عرش همچون حلقه‏ای است در وسط  بیابان».

معنای اول و دوم كاملاَ مفهوم و روشن است، ولی هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از معنای سوم پرده بردارد، زیرا وجود چنان عالمی كه آسمان ها و زمین را در بر گرفته باشد و به مراتب وسیع‏تر از جهان ما باشد، هنوز به طور روشن ادراك نشده است.

 

پی نوشت ها:

1. جعفر سبحاني، عقايد اسلامي در پرتو قرآن، قم، بوستان كتاب، 1387ش، ص189.

2. شيخ صدوق، التوحيد، قم، انتشارات جامعه مدرسين،  1357ش،ص 98.

3.  علامه طبرسي، الاحتجاج، مشهد،نشر مرتضي، 1403ق، ج2 ،ص313.

4. راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن ، دمشق بيروت‏، انتشارات دارالعلم الدار الشامية،  1412 ق ، ج 1،ص 558، ماده عرش .

5. نمل (27) آیه 38.

6. یونس (10) آیه 3.

7. علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان، مؤسسة الوفاء،  1404 ه ق ، ج 55، ص 9.

8.المفردات همان، ج 1 ،ص 706

9. علي بن جمعهعروسي حويزي،تفسیر نورالثقلین، اسماعيليان، 1415ه.ق، ج1، ص 259 .

10. همان، ج1،ص260 .

11. علامه طبرسی، مجمع البیان، تهران، انتشارات اسوه، 1384ش، ج 1و2، ص 362.

آیا این پندار صحیح است؟
وقتی عنوان خدا را به كار می بریم، از موجودی خیالی و ذهنی یاد نمی كنیم، بلكه خداوند را نام و عنوانی می دانیم برای برترین موجود عالم كه خلقت همه موجودات به دست...

برخی عقیده دارند كه خداوند تلقین است و چنین تلقینی باعث به وجود آمدن آثار معنوی و روحانی می گردد، آیا این پندار صحیح است؟

وقتی عنوان خدا را به كار می بریم، از موجودی خیالی و ذهنی یاد نمی كنیم، بلكه خداوند را نام و عنوانی می دانیم برای برترین موجود عالم كه خلقت همه موجودات به دست اوست. هیچ نقص و قصوری در ذات او راه ندارد. در نهایت كمال است، چنان كه می توان او را "كامل مطلق" خواند .البته وجود چنین موجودی ثمرات و اثرات گوناگونی می تواند داشته باشد. ارتباط با او حتی توهم وجودش و توجه بیش از پیش با او و تداوم و تكرار نامش می تواند اثرات واقعی یا وهمی و روانی را به دنبال داشته باشد ، اما همه این امور با حقیقت اصلی وجود خداوند (كه لازمه استدلالات عمیق و دقیق فلسفی در مورد ضرورت وجود چنین موجود برتری در راس هرم هستی است )تفاوت بسیار دارد .

گیرم همه باورهای خداباوران و آثار پیدا و پنهانی كه از ارتباطات معنوی و دینی و عبادی در رابطه با خداوند برای خود تصور می كنند ، توهماتی كودكانه یا نتایجی طبیعی و پزشكی یا روانی  باشد و در نهایت و با همه این باورها و نتایج و فوائد باز نتوان برای عالم خدایی را ثابت نمود ، اما مگر ضرورت وجود خداوند در نظر ادیان تنها به  آثار و نتایج منحصر می شود ؟ مگر خداباوران صاحب اندیشه و فكر چون با ذكر نام خدا حال خوشی به دست می آوردند، به خدا معتقد شدند ؟

ماهیت گرایش به خداوند در حقیقت ریشه در ضرورت وجود موجودی برتر در نظام عالم دارد. بشر از هزاران سال پیش با این موضوع سر در گریبان بوده و در مورد چگونگی آن به تلاش های بی مثالی در حوزه فكر و اندیشه دست زده است . در نهایت به این جمع بندی رسیده كه در عالم نمی توان جایگاهی برای یك موجود بی نهایت و كامل مطلق در نظر نگرفت . بدون وجود او ،وجود هر موجود دیگری بی معنا است .

اتفاقا بعدها با آمدن انبیا بشر دید كه آنچه ادیان آسمانی از خداوند تصویر می كنند، همخوان بر همان موجود برتر كامل است . در نتیجه بسیاری از فلاسفه بزرگ در طول تاریخ یكتاپرست بوده و به ادیان آسمانی ایمان داشتند . بسیاری از مومنان به ادیان نیز در طول زمان بر تلاش های فكری اندیشمندان و فلاسفه عالم صحه گذارده اند .

البته  انكار نمی كنیم كه ممكن است برخی از رفتارهای سنتی دینی در باورمندی توده  جامعه به برخی از باورهای اعتقادی موثر  باشد ، اما جایگاه خداوند در مجموعه فكر بشری و آنچه تحت عنوان خداوند در عالم تصور می شود، ارتباطی با  امور روانی یا پزشكی ندارد . نمی توان از اثبات و یا انكار یكی به اثبات و انكار دیگری پرداخت ، مثلا دیده نمی شود كه اگر فردی بعد از سال ها درخواست شفای بیماری خود از خداوند و نرسیدن به مقصود، اصل وجود خدا را انكار كند ، بلكه حداكثر از حكمت نتیجه نگرفتن می پرسد ،نه از تردید در اصل وجود خدا .

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است
آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را ...

با توجه به این كه تغییر و دگرگونی در مورد خداوند محال است، منظور از غضب و بخشش خداوند چیست؟

آنچه مقابل غضب مي آيد محبت است و اشكال وجود تغيير در اوصاف الهي - كه در سئوال شما آمده است - در وصف محبت واضح تر و روشن تر از بخشش است. به همين سبب پاسخ را طبق دو واژه غضب و محبت خواهيم داد. 

صفاتي كه براي خداوند بكار مي روند، گاه براي انسان هم استعمال مي شوند؛ اما نبايد فراموش كرد كه معناي بكار رفته براي ذات باري تعالي هيچ جهت نقصي را نبايد داشته باشد؛ چرا كه در جاي خود ثابت شده است خداوند متعال صفات را بطور تمام و كمال داراست و هيچ گونه نقص و عدمي در او راه ندارد. حال براي بررسي واژه غضب و محبت بايد گفت:

غضب در انسان حالتي است كه در اثر عوامل مخصوصي به فرد عارض مي‏شود و آن توأم با تأثر و تغيير حالت است. مي دانيم كه ذات باري تعالي ثابت و نامتغير است. پس بايد ديد مراد از غضب خدا - كه در بسياري از آيات آمده است - چيست؟

تدبر در آيات قرآني مخصوصا آيه شريفه: «وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي- طه: 81 (و در مورد آن طغيان مكنيد كه غضب من به شما مي‏رسد)»، نشان مي‏دهد كه غضب خدا همان انتقام و بلا و عذاب است كه در اثر بدكاري در دنيا و آخرت بر شخص وارد مي‏شود و محققين گويند: چون غضب در خدا بكار مي‏رود، مراد از آن فقط انتقام است. در اصول كافي، ج 1، ص 10، در پاسخ امام باقر (ع) به سؤال عمر بن عبيد كه از غضب الهي در آيه فوق الذكر پرسيده بود، آورده است كه امام فرمود:

غضب خدا عقاب اوست، اي عمرو هر كه پندارد خدا از حالي به حالي در مي‏آيد، او را با صفت مخلوق وصف كرده، خدا را چيزي تحريك نمي‏كند تا او تغيير كند. (1)

به عبارت ديگر:

فرق بين غضب انسان و غضب الهي اين است كه:

خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگي دروني است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مي‏شود، و نيروهاي وجود انسان را براي دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مي‏كند، ولي در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد، بلكه خشم الهي به معني برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كساني است كه مرتكب اعمال زشتي شده‏اند. (2)

 اماپيرامون محبت ويا بخشش خداوند بايد گفت:               

 در سوره بروج آيه 14 چنين آمده است: «وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ» (و او آمرزنده دوستدار (بندگان) است) با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مي‏شود كه مفهوم دوست داشتن و محبت (و يا بخشش بندگان) در مورد پروردگار به چه معناست؟

ناگفته پيدا است مفهوم محبت در خدا و انسان ها متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبي و جاذبه روحي است، در حالي كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنا بر اين محبّت در مورد او به معني انجام كارهائي است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.

محبّت هنگامي كه در مورد خداوند به كار مي‏رود به معني آثار خارجي آن است، و تنها در اينجا نيست كه به سراغ چنين تفسيري بايد رفت، در بسياري از اوصاف و افعال الهي، عين اين مطلب وجود دارد، مانند آنچه كه براي غضب الهي گفتيم كه خداوند، گنهكاران را «غضب» مي‏كند، به معناي اين است كه همچون يك شخص غضبناك با آن ها رفتار مي‏نمايد، وگرنه خشم و غضب كه به معني هيجان و برآشفتگي نفس آدمي است، در مورد خدا هرگز صادق نيست. (3)

 

 پي نوشتها:

1. احمد خاتمي. فرهنگ علم كلام. نشر صبا. ص17.

2. ناصر مكارم شيرازي. تفسير نمونه. تهران. دارالكتب الاسلاميه. 1374 . ج18. ص284.

3. همو. يك صد و هشتاد پرسش و پاسخ. دارالكتب الاسلاميه.ص72.

خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه مسخره كردن كار خوبی نیست؟
استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد: ...

با توجه به این آیه "اللَّهُ یَستهْزِئُ بهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی طغْیَنِهِمْ یَعْمَهُونَ‏ "خداوند برخی را مسخره كرده است در صورتی كه می دانیم مسخره كردن كار خوبی نیست پس چرا خداوند چنین كاری می كند؟

مفسرین در تفسیر چگونگی تمسخر خدای متعال اذعان دارند كه تمسخر خدای متعال در مورد افراد منافق مشرك به معنای تمسخری كه گاهی بعضی از انسان ها نسبت به یك دیگر روا می دارند، نیست و استهزاء خدای متعال استهزائی خاص می باشد:

در این باره مناسب است به چند تفسیر از معنای استهزای الهی توجه كنیم:

در تفسیر آیه شریفه "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" نوشته اند:

الف:استهزاء به معني مصطلح بر خداوند روا نيست، زيرا ذات خداوند از عيوب و قبايح منزّه و مبرّا است. بنا بر اين، مراد از استهزاء ممكن است يكي از چهار چيز باشد:

1- جزاء و عقوبت عمل آنها كه معني اللَّه يستهزئ بهم، يجازيهم و يعاقبهم باشد و تعبير به لفظ استهزاء از باب مشابهت در لفظ است مانند: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ (1) يعني يجازيهم علي مكرهم یعنی به خاطر مكرشان مجازات می شوند.

 2- استهزاء مؤمنين و ملائكه از آنها در قيامت، و اين عقوبتي است كه خداوند براي آنها مقرر داشته چنانچه اين معني از آيه شريفه: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (2) (امروز مؤمنين به كفار مي خندند) استفاده مي شود و در مجمع البيان بر طبق اين مضمون حديثي از ابن عباس روايت شده كه گفت:

 "انه يفتح لهم و هم في النار باب من الجنة فيقلبون من النار اليه مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم و فتح لهم باب آخر في موضع آخر فيقلبون اليه من النار مسرعين حتي اذا انتهوا اليه سد عليهم فيضحك المؤمنون منهم".

  یعنی: وقتي مؤمنين داخل بهشت و كافرين داخل جهنم شدند دري از بهشت بروي كفار باز مي شود و از آتش شتابان بسوي آن مي روند وقتي رسيدند درب بروي آنان بسته مي شود و از جاي ديگر دري از بهشت باز مي شود باز به سرعت به طرف آن مي روند و وقتي رسيدند، مجددا درب بسته مي شود، سپس مؤمنان بر آنان مي خندند.

 3- مراد از استهزاء، استدراج باشد كه خداوند آنان را مهلت دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و اينان گمان مي كنند خدا خير آنان را خواسته و سپس به عذاب سخت گرفتار كند  بنا بر اين، جملة "وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ" تفسير و بيان آن است

 4- مراد از استهزاء الهي مكافات عمل آنها در دنيا باشد كه همين طور كه اين منافقان مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنان را به استهزاء و سخريه ديگران مبتلا و گرفتار خواهد نمود، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و بالاخره دست مكافات گلوي او را به دست ظالم ديگر مي فشارد و نسبتش به خداوند از جهت اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست. (3)

ب:معناي استهزاء خدا سزا دادن حق تعالي به استهزاء آنان مي باشد، زيرا در ميان اعراب مرسوم است كه سزاي عمل را به نام عمل نام مي برند چنانكه در قرآن مي فرمايد جزاي سيئة سيئة است با اينكه جزاي سيئة و سزاي عمل زشت عدل است، اما از اين عدل تعبير به سيئه شده زيرا عمل را به نام آن مي خواند. (4) 

ج:مراد از استهزاء خداوند، مكافات و پاداش اعمال منافقين در دنيا است يعني همين طور كه منافقين مؤمنان را استهزاء مي كنند خداوند آنها را به استهزاء و سخريه ديگران گرفتار مي كند، مانند ظلم كه نتيجه آن در دنيا دامن گير ظالم مي شود و اما نسبتش به خدا به خاطر اين است كه تمام امور در تحت مشيت و اراده اوست.

به عقيده بعضي از مفسرين معني استهزاء در آيه مزبور اين است كه خداوند آنها را در دنيا مهلت مي دهد تا در معصيت و طغيان ازدياد كنند و آنها گمان ميكنند كه خدا خير آنان را خواسته سپس بعذاب سخت گرفتارشان ميكند و جمله يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ نيز در بيان و تفسير اين مطلب است و در حقيقت مراد از استهزاء در آيه مباركه استدراج است.

 د: مراد از استهزاء خدای متعال، همان حقارت و خواري پيش خدا است كه مترتب بر استهزاء آنان مي باشد و مجازا ت لازم استهزاء را استهزاء ناميده‏اند. (5) 

ذ:ابن بابويه در كتاب توحيد از علي بن حسن بن فضال روايت كرده گفت از حضرت رضا عليه السّلام در مورد تفسير قول خداوند كه مي فرمايد: "اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ" سوال كردم: فرمود: خداوند آن‏ها را استهزاء نمي كند. بلكه آنان را  مجازات و كيفر نمايد و مراد از استهزاء خداوند، كيفر بخشيدن به منافقين باشد. (6)

نتیجه:

از مجموع این بیانات این مطلب به دست می آید كه شخص منافق و كافر در اثر نفاق و كفری كه مرتكب می شود، در اصل خودش را خوار و ذلیل كرده و مورد تمسخر قرار داده است و این تمسخر از طرف خدای متعال به وقت خودش آشكار خواهد شد. و چنین نیست كه معنایی كه ما از تمسخر می فهمیم، همان معنا را در مورد خدای متعال به كار بریم تا بعد قضاوت كنیم كه آیا این گونه تمسخر كردن در مورد خدای متعال اشكالی دارد یا نه!

پی نوشت ها:

1. سوره آل عمران آيه 54.

2. سورة مطففين آيه 34.

3. طیب سید عبد الحسین،أطيب البيان في تفسير القرآن،تهران،انتشارات اسلام،سال 1378 هجری شمسی،چاپ دوم، ج‏1، ص 403.

4. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات صدر،سال 1375 هجری شمسی،چاپ اول، ج‏1، ص 270.

5. همان، ص 271.

6. بروجردی سید محمد ابراهیم، تفسير جامع،تهران، انتشارات صدر،سال 1366 هجری شمسی،چاپ ششم، ج‏1، ص118.

آیا خداوند دیكتاتور است؟
ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و ...

با توجه با آیه شریفه «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ... » (انعام ،57) آیا خداوند دیكتاتور است؟

پرسشگر محترم اول باید معنای "دیكتاتور" و "جبّار" را دقت كرد تا بعد ببینیم چنین معنایی در باره خدا صادق است و آیا حاكمیت و مالكیت مطلق خداوند مصداق دیكتاتوری و جباریت است؟

ظاهرا معنایی كه از دیكتاتوری و جباریت به ذهن ما می رسد خودكامگی، تحمیل سلطه ظالمانه خود بر دیگران و آنان را بر خلاف میلشان در خدمت خواسته های خود گرفتن و به زور و با سركوب و توسل به قوه قهریه آنان را رام كردن، بدون این كه بر آنان حق آقایی كردن داشته و آنان را  مرهون منت و خدمت خویش كرده باشد.

دهخدا در تعریف  واژه دیكتاتوری  می نویسد: خودرایی، استبداد مطلق العنانی، حاكمیت مطلقه فرد یا گروه بدون این كه ملازم رضایت مردم باشد. و در تعریف دیكتاتور می نویسد: خودكامه، خودرای، مستبد، مطلق العنان. (1)

بنا بر این در دیكتاتوری چند عامل هست از جمله:

1.  مطلق العنانی مبتنی بر خواست آزاد و رهای فرد. طبیعی است كه منظور خواست فطری، معقول و پسندیده منظور نیست. زیرا حكومتی كه بر عقل و منطق و فطرت استوار باشد ، حكومت عدل است نه دیكتاتوری. اینجا خواست نفسانی و شهوانی منظور است كه افراد را در خدمت امیال نفسانی به بندگی می گیرد و حق و حقوقی برای آنان قائل نمی شود.

2. نه حق حكومت دارد و نه به رضایت محكومین حاكمیت یافته است.

3. حاكمیت خود را با زور تحمیل می كند و سركشان را سركوب می نماید.

4. خودرایی او نه به جهت علم مطلق و آگاهی او بر مصالح محكومین و رعایت آنها است بلكه بر اساس حاكمیت خواست مطلق خودش است بدون این كه علم و آگاهی داشته باشد.

با توجه به مؤلفه های بالا به حاكمیت خدا بر می گردیم.

بله، حاكمیت خدا مطلقه است و خداوند خودرأی است و نه برای خلقت و نه برای حكم و شریعت و نه برای داوری از كسی اجازه نمی گیرد و مشورت نمی طلبد. اما این مطلقه بودن و خودرایی مبتنی بر علم مطلق و آگاهی مطلق او بر مصالح است. كسی كه علم مطلق دارد و از همه مصالح با خبر است، نیازی به مشورت ندارد و با او كسی نبوده و نیست كه از او مشورت بگیرد. او در مرتبه یكتایی و یگانگی است و غیر او همه به اراده او وجود یافته اند و با او نبوده اند تا از آنان مشورت بگیرد و نیازی به مشورت نیست.

آری، خداوند حاكم مطلق است. اما بر اساس عدل و احسان نه ظلم و بیداد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ (2)

خدا ذره‏اي هم ستم نمي‏كند.

وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً (3)

 پروردگار تو، به كسي ستم نمي‏كند.

او در حكومتش یا به احسان می دهد یا به عدل می گیرد. نه كسی را طلب و استحقاقی است تا به دادن طلب و استحقاقش موظف باشد و در اثر عمل نكردن به وظیفه ، ظالم باشد و نه به ظلم و بدون دلیل از كسی می گیرد یا كسی را محروم می كند .

اساس كار خدا بر رحمت و فضل و بخشش است یعنی بر افاضه ؛ نه گرفتن و حال آن كه اساس استبداد بر  ظلم، بیداد و گرفتن است.

خدا بی نیاز مطلق و مالك مطلق است و كمبود و نیازی ندارد كه بخواهد با گرفتن از دیگران، نیازش را رفع كند.

غیر خدا نه وجود دارد و نه مالكیت و دارایی ای كه خدا بخواهد از او بگیرد. غیر خدا ، هم وجود و هم همه دارایی اش را از خدا گرفته است و خدا در عین این كه به او داده، اما مالكیت خودش پابرجا است و او و دارایی اش ملك خدایند و در ید قدرت خدا، پس خدا به بخشش هم مالكیتش كم نمی شود و نقص بر نمی دارد تا بخواهد رفع نقص كند.

بنای خدا بر فضل است از این رو به بندگان وجود می دهد و به آنان می بخشد و بعد از آنان قرض می گیرد و هزینه كردن آنان برای خودشان را قرض به خدا می شمارد و چندین برابر پاداش می دهد:

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً (4)

كيست كه به خدا «قرض الحسنه‏اي» دهد، (و از اموالي كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براي او، چندين برابر كند؟

استبداد بر تحمیل است در خالی كه خداوند با وجود قدرت، تحمیل نمی كند. خدا راه نشان می دهد و عاقبت اعمال و رفتار و راه ها را بیان می كند و افراد را آزاد می گذارد تا خواستند بیایند و نخواستند نیایند:

ِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي‏ لاَ انْفِصامَ لَها (5)

راه درست از راه انحرافي، روشن شده است. بنا بر اين، كسي كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمي چنگ زده است، كه گسستن براي آن نيست.

كیفر دادن خدا هم در حقیقت كیفر دادن و شلاق زدن خدا نیست. بلكه خدا فقط به سان امانت دار امین، اعمال و عقاید و دستاوردهای خود ما را در دوره زندگی جمع كرده و بعد از مرگ و در آخرت به ما می دهد آن هم با لطف و كرمش ، بسیاری از دستاوردهای بد ما را كتمان می كند و نادیده می گیرد و ما را از تحمل آثار و نتایج دردآور آنها معاف می سازد و دستاوردهای خوبمان را زیاد كرده و تحویل می دهد.

آتش و كژدم و مار جهنم همین دروغ و غیبت و تهمت و ظلم و ستمی است كه از ما صادر شده است كه صورت ملكوتی آنها در قیامت آتش و كژدم و ... می شود.

با این خلاصه به خوبی روشن می شود مطلق العنانی خدا مطلق العنانی مستبدانه نیست. بلكه ناشی از مالكیت ، علم و رحمت مطلق اوست . خداوند چون خالق است و همه جهان ها و موجوداتشان مخلوق اویند و در جهل و نادانی غوطه وار و محتاج علم، رحمت وتدبیر او ؛ پس همه ملك اویند و او به جهت خالقیت و تدبیر،  مالك آنها است و در ملك خود تصرف می كند آن هم به احسان و عدل نه این كه بدون این كه مالكیت و صلاحیت داشته باشد بر اساس قهر و ظلم حكومت كند:

ِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاس (6)

پروردگار مردم, مالك مردم و خدا و خالق مردم

پس هیچ كدام از مشخصه های دیكتاتوری در خداوند نیست. بلكه به عكس خداوند، در نهایت عدل و احسان بندگان را آفریده و نعمت داده و هدایت كرده و دعوت نموده و آزاد گذارده است.

اما آیات مورد نظر:

قُلْ إِنِّي عَلي‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ  (7)

بگو:«من دليل روشني از پروردگارم دارم و شما آن را تكذيب كرده‏ايد! آنچه شما در باره آن (از نزول عذاب الهي) عجله داريد، به دستِ من نيست! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! حق را از باطل جدا مي‏كند، و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است.»

در این آیه خداوند از زبان پیامبرش به انسان ها می گوید: من از جانب خدا بر نبوت بینه و دلیل واضح دارم و ارائه كرده ام و شما مرا دروغگو می شمارید و از من می خواهید اگر راست می گویم بر شما عذاب ببارم. ولی بدانید امر عذاب به دست من نیست و حاكمیت مطلق جهان به دست خداست و اوست كه بین حق و باطل جدایی خواهد انداخت و به حق بهترین جدایی اندازندگان است.

آیا غیر خدا را بر نازل كردن عذاب قدرتی هست؟ آیا این اعلام دیكتاتوری خداوند است یا اعلام حقیقتی كه وجود دارد و عین عدل است؟

ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون (8)

اين معبودهايي كه غير از خدا مي‏پرستيد، چيزي جز اسمهايي (بي‏مسمّا) كه شما و پدرانتان آنها را خدا ناميده‏ايد، نيست خداوند هيچ دليلي بر آن نازل نكرده حكم تنها از آن خداست فرمان داده كه غير از او را نپرستيد! اين است آيين پابرجا ولي بيشتر مردم نمي‏دانند!

در این آیه حضرت یوسف خطاب به مشركان كه برای خدا در خالقیت و ربوبیت و الوهیت شریك تراشیده بودند، می فرماید اینان كه شما شریك خدا گرفته اید، اسم های بی مسما و حقیقتی اند كه نه قدرتی دارند و نه می بینند و نه می شنوند و نه توانی دارند و حاكمیت مطلق جهان فقط از آن خدا است.

آیا این بیان حقیقت است یا اعلام دیكتاتوری خداوند؟

 قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني‏ عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (9)

و (هنگامي كه مي‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد. بلكه از درهاي متفرّق وارد گرديد (تا توجه مردم به سوي شما جلب نشود)! و (من با اين دستور،) نمي‏توانم حادثه‏اي را كه از سوي خدا حتمي است، از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست! بر او توكّل كرده‏ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند!»

در اینجا  حضرت یعقوب به فرزندان سفارش می كند كه از در های متعدد وارد شوید تا حسودان متوجه جمع شما نشوند و چشم های حسود شما را نبیند و برای شما نقشه بد نكشد ، بعد ادامه می دهد كه این سفارش های من تأثیر مستقل ندارد و اگر تاثیری بگذارد به خواست و امر خداست كه او حاكم مطلق جهان است و همه جهان در ید قدرت اوست و من و همه مؤمنان متوكل ، بر او تكیه داریم. 

ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ (10)

سپس (تمام بندگان) به سوي خدا، كه مولاي حقيقي آنهاست، بازمي‏گردند. بدانيد كه حكم و داوري، مخصوص اوست و او، سريعترين حسابگران است.

این آیه هم به حاكمیت مطلق خداوند كه در قیامت ظهور و بروز آشكار دارد و همه بدان معترف می شوند، اشاره دارد.

آیات مورد نظر هیچ كدام جز حاكمیت مطلق خداوند، بر مطلب دیگری كه دلیل بر دیكتاتوری خدا باشد، دلالت نداشت و این حاكمیت مطلق هم حقیقتی است فوق همه حقایق و عین عدل و داد است.

پی نوشت ها:

1. دهخدا، لغت نامه، تهران، دانشگا تهران، 1373 ش، ص 10028.

2. نساء (4) آیه 40.

3 كهف (18) آیه 49.

4. بقره (2) آیه 245.

5. بقره (2) آیه 256.

6. ناس (114) آیه 1-3.

7. انعام(6) آیه 57.

8. یوسف(12) آیه 40.

9. همان، آیه 67. 

10. انعام (6) آیه 62.

برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟
بر هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال، باورهای دینی خود را عقلانی نماییم و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم و بررسی و دقت كنیم تا از خطر شبهات ...

اعتقاد به خدا و امور اخروی چگونه حاصل می شود و برای محكم شدن پایه های ایمان چه كار باید كرد؟

در ابتدا باید اشاره شود كه  در باره چگونگی  حصول ایمان و  اعتقادات یاد شده در پرسش وراه های تقویت  ومحكم نمودن آن باورها  جای سخن بسیار است ولی قبل از همه باید گفت :

بر  هر یك از ما لازم است با عقل و استدلال،  باورهای دینی خود را عقلانی نماییم  و در باره آن پرسش و جو كنیم ، فكر نماییم  و بررسی و دقت كنیم  تا از خطر شبهات و تردیدهای ناگهانی نجات یابیم .

البته در مراحل عالی و بالا ، اعتقاد به یك دین در معنای حقیقی آن، باور و ایمان و عقیده درونی به درستی مبانی فكری و معرفتی و دستورعمل های مرتبط با آن دین است ؛ اصولا عقیده از ماده عقد ( گره) است، یعنی چیزی كه به جان انسان گره می خورد؛ در نتیجه اعتقاد  كامل به یك دین علاوه بر ایمان درونی و فطری و باور قلبی كه انسان به شكل عادی دارد ، نیازمند تلاشی مضاعف و رسیدن به برهان و دلیل قطعی در خصوص آن است كه ایمان قلبی انسان را به درجات بالاتر و عالی تری می رساند .

 در واقع شیوه درست ورود در این عرصه آن است كه انسان با در اختیار داشتن ابزار و شرایط مناسب تحقیق ، به شكلی منطقی و صحیح و در بستری مناسب به جستجوی بی تعصب حقیقت بپردازد تا به نتیجه مطلوب برسد .

مهم ترین ابزار در این مسیر و به جهت رسیدن به این هدف مهم ، استفاده از قوه عقل كه از مهم ترین عنایات و نعمات خداوند به بشر است می باشد .به همین جهت تفكر و تامل عمیق و صحیح در بسیاری از اصول و مبانی دینی برای نتیجه گیری در این باره بسیار مهم است ؛ پس كیفیت درست اندیشیدن و چگونه اندیشیدن و موضوعاتی كه باید در آن ها تفكر كرد ،برای نتیجه گیری در این راه بسیار اهمیت دارد .چه این كه  بر اساس  اندیشه شیعی باید در اصول دین تحقیق شود . اصول دین باید براساس تعقل و تفكر و استدلال باشد؛ زیرا اصول دین زیربنای فكری مسلمان را تشكیل می­دهد. باید  زیربنا، مبتنی بر تفكر باشد. بر همین اساس خداشناسی تعبدی نیست، بلكه خدا باوری و معادشناسی، براساس منطق و عقل و استدلال می باشد. در آیات متعددی از قرآن، خداوند انسان ها را دعوت به تفكر كرده  حتی به آن فرمان  می دهد . مهم ترین موضوع تفكر نیز همان اصول و پایه های اصلی دین است. خداوند انسان را به تفكر در نظام آفرینش فراخوانده است تا با تعقل پی به اثبات خدا پی ببرد.

  مباحثی كه در آغاز رساله  توضیح المسایل آیت الله وحید خراسانی آمده ، برای پرسشگر محترم بسیار مفید و آموزنده و موثر است  (1) 

گفتنی است كه  عقل و آموزه های وحیانی اعم از قران و روایات  صحیح  حجت خدا است.  خداوند برای شناخت خود  و تامین زندگی سعادتمندانه  بشر دو راه قرار داده  یكی راه وحی و دیگری راه عقل.  در روایتی آمده:

«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(2)  خداوند بر مردم دو حجت دارد: یكی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».

 از این رو برخی از اندیشوران بزرگ تصریح كرده اند: در برخی امور عقل معیار،  در برخی مصباح و چراغ، در بعضی دیگر مفتاح و كليد است . در مجموع عقل را در همه محورهای سه گانه معتبر است. معیار و میزان بودن عقل نسبت به برخی از امور و اصول و عقاید به گونهای است كه انسان به كمك آن ها ضرورت شریعت وحی را اثبات میكند، ولی عقل با تدبر در چشمه سار زلال وحی از تمام غبارهایی كه او را تیره و تار نماید ، پاك میشود.

بنابراین حضور عقل در دامن شریعت همانند وجود چراغ است كه آدمی را به جریان جاودان رسالت و سرچشمه جوشان شریعت هدایت میكند. با تمسك به این چراغ است كه احكام شریعت مشخص میگردد. مفتاح و كلید بودن عقل نسبت به شریعت به این معناست كه عقل بعد از آن كه به عنوان چراغ وظیفه خود را نسبت به قوانین و مقررات شریعت انجام داد و احكام شریعت را در افق هستی خود به صورت مفاهیم كلی اظهار نمود ، نیاز خود را به شریعت اذعان میكند. (3) بنابر این آنچه از راه عقل  وحی به دست می آید ، معتبر و حجت است  و انسان را به صحت آن رهنمون می كند .

پس اعتقاد  وایمان  به آموزه های یاد شده در پرسش از دو راه عقل و نقل  برای انسان حاصل می شود و  ایمان نیز  دو جنبه دارد : نظري و عملي . هر یك از آن داراي درجات و مراتبي است . اولین درجهء ایمان نظري شناخت و معرفت خدا و اعتقاد به وحدانیت او و عقیده بر این كه نظام هستي قائم به تدبیر و ارادهء او و متحرك به قدرت قیّومي او است و همهء موجودات در پیدایش و بقاء و هستي خویش به او نیازمندند. پس از آن  عقیدهء به وحي و نبوت همهء انبیا از حضرت آدم تا حضرت خاتم النّبیّین و اعتقاد به عالم برزخ وقیامت كبري و حساب و كتاب ، حشر و نشر و بهشت و جهنم از شعبه هاي ایمان نظري است .

ایمان عملي : ایمان عملي ثمرهء ایمان نظري و میوهء شناخت و آگاهي از حقیقت است وبا اموری تقویت می شودكه عبارتند از:

1- توبه :اولین مرحله از مراحل سیر به سوي خدا وتقرّب و نزدیكي به او توبه است . بدون توبه حقیقي ایمان در قلب استفرار پیدا نمي كند. حقیقت توبه ، پشیماني و ندامت ازخطاها و گناهان و كاهلي و سستي هاي گذشته است و علامت پشیماني آه و حسرت و سوز و ناله اي است كه فضاي جان و روح توبه كننده را احاطه نموده باشد، به گونه اي كه گناهانش تلخ ترین خاطرهء ذهني او و ضجر آورترین موضوعي است كه هرگاه به یاد آن مي افتد، روحش آزرده مي گردد. بنابراین ، منظور از توبه صرف گفتن ذكر نیست . تا وقتي كه شیریني و حلاوت گناه در خاطر او است استغفرالله گفتن ، نعوذ بالله ـ استهزاء نمودن خدا ـ(4)و ذكر او است . كسي كه حقیقتاً از گناه پشیمان باشد عزمي راسخ بر ترك گناه دارد. بعد از توبه ، نخستین گام و اولین شرط براي حركت و سیر به سوي خدا ترك گناه است.

2 - انجام واجبات و اطاعت از اوامر الهي: پیامبر اكرم (ص)فرمود: ریشه و اساس دین و دینداري ورع و اجتناب از گناهان است ، و ساقه و سر آن اطاعت از خداست.

ایمان به وسیله تقواي الهي و دوري از گناهان و انجام اعمال صالح تقویت مي‏گردد.

امام صادق(ع) فرمود: "ورع و پرهیز از گناه، ایمان را ثابت نگه مي‏دارد و طمع، ایمان را بیرون مي‏برد".(5)

نیز فرمود: "هر كس عملش موافق گفتارش باشد، اهل نجات است اما هر كس عملش با گفتارش (كه مي‏گوید به خدا و قیامت و... ایمان دارم) مطابقت نكند، ایمانش عاریه‏اي و مصنوعي است".(6)

3- معرفت و شناخت چهارده معصوم و توسل و ارتباط با آنان ؛ زیرا ائمه :سبیل اللّه یعني راه خدا و باب الله به معناي درب ورود به مقام الوهیت و تقرب به ذات خدا هستند. همان كه قرآن دستور مي دهد برای رسیدن به خدا از وسیله كمك بگیرید

امیرالمؤمنین (ع)در مقام تبیین آیهء مذكور فرمودند: ما اهل البیت همان خانه هایي هستیم كه خداوند دستور داده از راه درب هاي آن وارد شوید. ما اهل البیت ، هم ـ خانه هاي خداـ هستیم و هم ـ دربهاي خانه ءخدا ـ.(7)

بنابراین ، هر كس مي خواهد خدا را بشناسد و به خدا تقرّب جوید و به كمال نهایي عبودیّت و انسانیت نایل گرددباید با احادیث و معارف بلند ائمه : آشنا شود و با آن زندگي نماید و برنامهء دنیا و آخرت خویش را بر اساس تنظیم كند و بداند بدون شناخت و ارتباط و اطاعت از امامان نیل به قرب الهي میسر نیست .

 گفتنی است همان گونه كه ایمان نظري داراي درجات و مراتب است ، ایمان عملي نیز درجات و مراتب دارد. لذا امام صادق (ع)فرمود: خداوند تبارك و تعالي ایمان را به هفت شعبه تقسیم كرده است :

1 یرّ و نیكوكاري ؛ 2 صدق و راستگویي ؛ 3 رسیدن به درجه یقین ؛ 4 نیل به مقام رضا و خشنودي خدا؛ 5وفا (وفاي به عهد و پیمان هاي الهي و بیعت با پیامبر و ائمه : و قول و تعهدات مشروعي كه با انسان ها دادیم )؛ 6علم و معرفت ؛ 7 حلم و بردباري و صبر و شكیبایي .(8)

براي تقویت ایمان باید پایه هاي آن را محكم كرد. امام علی(ع) ایمان را بر چهار پایه استوار مي داند: صبر و یقین و جهاد و عدل.(9)

به طور كلي هواهاي نفساني و رذایل اخلاقي از آفات ایمان محسوب مي شوند.

بنابراین انجام واجبات و ترك محرمات و آراسته بودن به صفات خوب مثل: شكر، صبر، خوش اخلاقي، احسان، سخاوت، راست گویي، بردباري و پاك بدن از صفات رذیله مانند: تكبر،حسادت، بداخلاقي، عصبانیت و... موجب تقویت و پایداري ایمان مي‏گردد. برای مطالعه بشتر  كتاب های ذیل معرفی می شود :

 1_مهدوی كنی، نقطه های آغازین در اخلاق عملی .انتشارت فرهنگ اسلامی تهران  1376 ش

2_ محمدتقی مصباح . آموزش فلسفه  نشر سازمان تبلیغات  اسلامی  1364 ش 

3_ قرائتی، اصول عقاید، نشر موسسه فرهنگی درس هایی از قران، 1384 ش،

پی نوشت ها:

1.  شیخ حسین  وحید خراسانی  ،توضیح المسایل ، نشر مدرسه امام باقر،  قم، 1419 ق، ص21.

2. كلینی، كافی، نشر دار الكتب ا لاسلامیه، تهران،1380 ق، ج 1، ص 19.

3.  جوادی آملی،  معرفت در آینه شریعت،  نشر الزهرا، تهران، 1378 ش ، ص 211.

4.  كلیني ، اصول كافي ، نشر دار الكتبالاسلامیه تهران 1380 ق  ج 2 ص 504.

5. محمد محمدي ري شهري، میزان الحكمة،نشر دار الحدیث ، قم 1373 ش  ج 1، ص 200، ماده ایمان، شماره 1359 و 1360.

6.  همان، شماره 1356..

7.  سید هاشم بحراني ، البرهان ،نشر  دار الاحیا التراث الربی بیروت  1412 ق  ج 1 ص 190

8.  كلیني ، اصول كافي ، ج 3 ص 55 همان .

9.  نهج البلاغه،نشر موسسه امیر المومنین قم 1375 ش ،قصار 30.

صفحه‌ها