پاسخ ارائه شده به سؤالِ یک پرسشگر با مشخصات خاص است. در صورتی که سؤال یا ابهامی برای شما ایجاد شده از طریق درگاه های پاسخگویی پیگیری فرمائید.
آيا صرف اسلام داشتن موجب بهشتي شدن می‌گردد؟
درباره نسبت عمل و اعتقاد گفتني است که ما انسان‌ها مختاريم يعني می‌توانيم کارهايي را انجام دهيم يا ترک کنيم که خودمان آن‌ها را می‌پسندیم و يا از آن‌ها متنفريم...

چطور جهان‌بینی و اصول دين منبع و منشأ صدور احکام عملي می‌شود؟! مثال بزنيد. چطور عمل من نتیجه‌ی اصول و جهان‌بینی و ارزش‌های من است؟ يعني يک کافري هم که به معاد و خدا اعتقاد ندارد يا مسلمان نيست طبق اصولش دارد خوبي و نيکي می‌کند؟ پس این‌طوری فرق يک مسلمان با کافر چيست؟ چطور است که يک مسلمان ممکن است هزاران گناه کند اما جهنم نرود اما يک کافر هزاران گناه و کار نيک می‌کند اما جهنم می‌رود فرقشان چيست؟ آيا صرف اسلام داشتن موجب بهشتي شدن می‌گردد؟

به نام خدا با سلام و آرزوي قبولي عبادات و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني.

 

براي پاسخ به پرسش مذکور، توجه شما را به اين نکات جلب می‌کنیم:

نکته اول:

درباره نسبت عمل و اعتقاد گفتني است که ما انسان‌ها مختاريم يعني می‌توانيم کارهايي را انجام دهيم يا ترک کنيم که خودمان آن‌ها را می‌پسندیم و يا از آن‌ها متنفريم. مثلاً من می‌توانم راست بگويم و از دروغ‌گویی پرهيز کنم چون مختارم؛ و به همين جهت، گاهي ممکن است دروغ بگويم و گاهي راست بگويم. اراده و خواست ما نسبت به انجام يا ترک کاري، ناشي از افکار و اميال ما است؛ يعني وقتي من کاري را انجام می‌دهم و يا تصميم می‌گیرم آن را انجام بدهم، به اين فکر می‌کنم که آيا اين کار، کار درست و مفيدي هست يا نه. اگر معتقد باشم اين کار براي من يا ديگران مفيد است آن را انجام می‌دهم وگرنه آن را ترک می‌کنم.

البته گاهي هم پيش می‌آید که اميالم بر افکارم غالب می‌شوند و به تعبيري من اسير شهواتم می‌شوم و با این‌که می‌دانم کاري نادرست است بازهم آن را انجام می‌دهم. مثلاً با این‌که می‌دانم کشيدن سيگار برايم مضر است. اما بازهم سيگار می‌کشم. شاهدش این‌که مکرر دیده‌ایم پزشکاني را که معتقدند سيگار بد است. اما خودشان سيگار می‌کشند و يا دیده‌ایم کساني را که دزدي را بد می‌دانند. اما در کارگري و کارمندي درست‌کار نمی‌کنند و اصطلاحاً از کار می‌دزدند و کم‌کاری می‌کنند. (1)

کوتاه‌سخن این‌که اعتقاد بر عمل تأثیرگذار است مشروط به این‌که من تصميم بگيرم کارهايم را منطبق بر اعتقاد درست و عقلاني تنظيم کنم و زندگي کنم؛ وگرنه مکرراً دیده‌ایم کساني را که برخلاف اعتقاداتشان و صرفاً بر اساس اميالشان، کارهاي نادرستي انجام می‌دهند. منشأ چنين آزادي عملي، ويژگي «اختيار» است که آدمي واجدش است. اختيار آدمي به او اين امکان را می‌دهد که تصميم بگيرد عقلاني و بر اساس اعتقاداتش زندگي کند و يا صرفاً بر اساس اميالش. انساني که عاقل و مدبّر است، می‌کوشد تا اميالش را در چارچوب عقلانيت و اعتقادات درست تنظيم نمايد. آري، يک انسان عاقل، متمايل به لذات شهواني است؛ اما چون عاقل است، معتقد است که بايد اين ميل را در چارچوب درست تأمین کرد و مثلاً آن را در چارچوب ازدواج ارضا نمود و به ولنگاري و هرزگي دچار نشد.

 بر همين اساس، جهان‌بینی و اعتقادات اصولي انسان، در سرنوشت او مؤثر است. البته اين اعتقادات نقش اجباري در تعيين اعمال ما ندارند، بلکه نهایتاً ما مختاريم که بر اساس آن‌ها عمل کنيم و يا آن‌ها را ناديده بگيريم.

 

نکته دوم:

اما کسي که کافر است نيز اگر حقیقتاً به اصول اعتقادي خودش معتقد باشد و واقعاً به خدا و معاد اعتقاد نداشته باشد، و درعین‌حال، ملتزم به اخلاق و عقل و حقيقت باشد، معذور و ايمن از عذاب است چراکه او نيز بر اساس توان و دانشي که داشته عمل کرده و خداوند عادل، از هیچ‌کسي انتظاري بيش از طاقتش ندارد: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»(2).

 اما اگر کسي کافر عنادي باشد، به سرنوشت ديگري دچار می‌شود. چنين شخصي چون به حقانيت اسلام معتقد است و بااین‌حال، آن را از رويِ دشمني ناديده گرفته است، نهایتاً به عذاب دچار می‌شود.

در همين راستا، استاد مطهري می‌فرمایند: «اگر کسي داراي صفت تسليم باشد و به عللي حقيقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او دراین‌باره بی‌تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذّب نمی‌سازد، او اهل نجات از دوزخ است.»(3) آنچه مهم است، تسليم در برابر حقيقت است؛ يعني هرکسی که در مقابل حق و حقيقت عناد ندارد، اگرچه مسلمان نباشد، از دايره نجات خارج نيست؛ به‌عبارت‌دیگر، خارج شدگان از اين دايره کساني­اند که لجاجت در برابر حقيقت دارند؛ آن‌هایی که به قول شهيد مطهري مبتلابه آفت جهود، يعني حالت «ستيزه گري» با حقيقت هستند(4). این‌ها کساني­اند که حقيقت را می‌فهمند و در دل به آن اعتراف می‌نمایند؛ ولي درواقع با آن به مخالفت می‌پردازند؛ يعني عقل و دل آن‌ها تسليم است؛ ولي از روي تکبر و خودخواهي و... در عين شناختِ حقيقت با حقيقت به مبارزه برمی‌خیزند. در اين زمينه مرحوم مطهري روايت جالبي از امام باقر علیه‌السلام نقل می‌کند: «هر چيزي که نتيجه اقرار و تسليم و روح پذيرش حقيقت باشد ايمان است و هر چيزي که نتيجه روح عناد و سرپيچي از حقيقت باشد کفر است.»(5)

 

نکته سوم:

اما درباره مسلماني که به حقانيت اسلام معتقد است و شريعت را قبول دارد. اما به آن بی‌اعتنا است و اصطلاحاً فاسق می‌شود، گفتني است که او نيز مستحق عذاب و عقوبت است و این‌طور نيست که سرنوشتش لزوماً بهشت و رهايي از جهنم است. اعتقادات صحيح در صورتي راهگشا و سعادت بخشند که در عمل آدمي ظهور و بروز داشته باشند؛ وگرنه فایده‌ای ندارند. مثلاً کسي را در نظر بگيريد که به‌درستی می‌داند در اين دوراهه، راه درست راه سمت راست است. اما بااین‌حال، او لجاجت بورزد و از مسير سمت چپ حرکت کند. روشن است که او در اين صورت، اعتقادش برايش مفيد واقع نشده است چراکه به آن بی‌توجهی کرده و برخلافش عمل کرده است. بنابراين، صرف مسلمان بودن براي سعادتمند شدن کافي نيست. به ديگر سخن، اگرچه شهادتين منجر به مسلمان شدن می‌شود و احکام حقوقي و فقهي اسلام را بر آدمي مترتب می‌سازد، اما براي دستيابي به سعادت اخروي، صرف شهادتين و ايمان کافي نيست بلکه بايد ايمان را به عمل نيز آراسته نمود: « وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(6)؛ يعني: « به عصر سوگند، كه انسان‌ها همه درزیان‌اند؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، و يكديگر را به‌حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده‏اند». بنابراين، اعتقاد و ايمان به‌تنهایی کافي نيست.

 

نتيجه:

کوتاه‌سخن این‌که اعتقادات می‌توانند در تعيين عمل مؤثر باشند؛ نه این‌که هر اعتقادي لزوماً عملي را متعين سازد؛ گاهي می‌شود که کسي به حقيقتي آگاه است اما نسبت به آن بی‌توجهی می‌کند و صرفاً بر اساس اميالش رفتار می‌کند. مستفاد از متون ديني اين است که با این‌که دين اسلام دين حق است، اما این‌طور نيست که هرکسی ادعاي مسلماني کند، به سعادت برسد؛ و يا هرکسی که به حقانيتش معتقد نبود، به شقاوت می‌رسد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1.براي مطالعه بيشتر، رک: مطهري، اصول فلسفه و روش رئاليسم ، صص611-625؛ Bunnin, The Blackwell Dictionary of Western Philosophy, p:123, 270-271.

2.بقره، آيه 286.

3.مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص269.

4.مطهري، مرتضي، عدل الهي، صص289-290.

5.مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص291.

6.عصر، آيات 1-3.