پرسش وپاسخ

بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است.

پرسش: 
چه  پرستار تا چه حدي در برابر بيمار وظيفه دارد؟ بعضي بيماران واقعا پرتوقع هستند. توي اين وضعيت کار مي کنيم و با تاخير حقوق مي گيريم! با اين وضعيت اقتصادي، نمي توانيم مخارجمان را تامين کنيم! گاهي واقعا انگيزه و حوصله کار نداريم. چه بايد کرد؟ آيا مديون مي شويم و حق الناسي به عهده ماست؟ ممنون که کامل توضيح ميدهيد.

 

پاسخ: 
مقدمه:
پزشکي و پرستاري يکي از حرفه‌هاي محبوب و ارزشمند در معارف اسلامي است که با خاطر حفظ جان انسان‌ها ارزش بالايي دارد. اين حرفه نيز مانند ساير شغل‌ها اصول و قوانين اخلاقي دارد که اگر رعايت شود مي‌تواند ارزش و تقدس آن را بالاتر ببرد که در ادامه به بخشي از آن‌ها اشاره مي‌کنيم:
1. بر اساس آموزه‌هاي ديني دلسوزي و محبت به بيماران که خود را در پرستاري و مراقبت و انواع رسيدگي‌ها نشان مي‌دهد، بسيار ارزشمند است و ثواب‌هاي زيادي دارد. پيامبر خدا صلي‌الله ‏عليه و ‏آله و سلّم: «هر کس يک شبانه‌روز بيمارى را پرستارى کند، خداوند، او را همراه با ابراهيم خليل، برمى‏انگيزد و به‌سان برقى پُر درخشش، از صراط مى‏گذرد.»(1) هم‌چنين از امام على عليه‏السلام نقل است که پيامبر خدا فرمود: «هر کس در برآوردن نياز بيمارى بکوشد، خواه آن را برآورد و خواه برنياورد، از زير بار گناه خويش بيرون مى‏رود، به‌سان آن روز که از مادر، زاده شده است، در اين هنگام، مردى از انصار گفت: اى پيامبر خدا، پدر و مادرم به فدايت! اگر بيمار از خانواده شخص باشد، آيا درصورتي‌که در برآوردن نياز خانواده خويش بکوشد، اين کار، پاداش بيشترى ندارد؟ فرمود: چرا دارد.»(2) بنابراين پرستاري يکي از باارزش‌ترين کارهاي اخلاقي است که براي سلامتي ديگران تلاش مي‌شود و حفظ جان يک انسان و زنده کردن او مساوي با زنده کرده همه عالم در قرآن دانسته شده است (3).
2. در بعد اصول اخلاقي پزشکي بسيار زياد مي‌توان نوشت و در اين زمينه کتب و مجله‌هاي اختصاصي براي اخلاق پزشکي تدوين‌شده است. مهم‌ترين اصول اخلاق پزشکي را مي‌توان در اين اصول خلاصه کرد:
الف: اصل تخصص در کار: پزشک و پرستار کارآزموده و کاردان مي‌تواند بيماري مراجعه‌کنندگان را به نيکي تشخيص بدهد و از شيوه درمان آن‌ها نيز آگاه باشد. در غير اين صورت، پي آمدهايي چون به خطر افتادن سلامتي و جان بيمار، اتلاف وقت و بازماندن فرد بيمار از کار و زندگي، پرداخت هزينه‌هاي سنگين و مصرف داروهاي بي‌اثر، در انتظار بيمار است.
ب: اصل تعهد و فداکاري: پزشکان و پرستاران همواره در معرض بيماري هستند و فداکاري و حفظ جان ديگران است که ارزش و تقدس به کار آنان مي‌بخشد؛ بنابراين اگر فداکاري و ايثار نباشد و خداي‌نکرده سود و منافع مالي در اولويت باشد از اصول اخلاقي دور شده‌ايم.
ج: اصل رازداري: پزشک و پرستار به‌نوعي محرم راز بيماران هستند و اين رازداري باعث ايجاد آرامش و حتي تلقين مثبت در بيمار مي‌شود. به همين دليل سزاوار است، پزشک و پرستار با بيمار خود، رفيق و نگه‌دار اسرار وي باشند؛ زيرا رفتار دوستانه، مايه آرامش و راحتي روان بيمار مي‌شود.
د: اصل عدالت: يعني مسائل مربوط به توزيع منابع بهداشتي درماني کمياب و تصميم‌گيري در مورد اينکه چه کسي چه درماني را دريافت مي‌کند، در اين مورد عدالت و انصاف و برابري رعايت گردد. به همه بيماران به‌صورت مساوي و بر اساس کرامت انسان امکانات و سرويس داده شود و فرقي بين فقير و غني و پولدار و تهي‌دست در خدمت‌رساني نباشد.
و: اصل سودرساني و عدم ضرر رساني: يعني فرد شاغل در اين حوزه بايد به نفع بيمار و سود او عمل کند؛ و تلاش کند که به فرد آسيبي وارد نشود.
اصول ديگري نيز مي‌توان بيان کرد مانند اصل احترام به بيمار، اصل صداقت در مورد بيماري با بيمار و...
3. در مورد سختي و فشار کار که نوشتيد حق با شماست. گاهي انسان حوصله وتوانش محدود مي‌شود، ولي لزوماً اين به معناي کم‌کاري نيست. اين طبيعي است که هر انساني در سختي‌ها و فشارها توانش محدود مي‌شود و کم مي‌آورد، ولي تا زماني که اصول را زير پا نگذاشته‌ايد و کاري عمداً خلاف سلامت بيمار انجام نداده باشيد مديوني ندارد و حق‌الناسي نيست. هرکسي ازجمله پرستار در حد توانش مسئوليت دارد. بلکه برعکس؛ کسي که در اوج سختي و فشار مالي و کاري، دست از خدمت و پرستاري و تلاش برنمي‌دارد اجر و ثواب بيشتري براي او منظور مي‌شود؛ بنابراين قدر کار و خدمت خود را بدانيد و سعي کنيد درهرحال از اصول و وظايف مقررشده براي خودتان کم نگذاريد. در اين صورت اصلاً مديون نيستيد، بلکه مأجور هستيد.
نتيجه:
پرستاري و پزشکي يکي از ارزشمندترين شغل‌هاي دنياست چراکه حفظ جان يک انسان برابر بازنده کردن تمام انسان‌هاست. در اين راستا اصولي براي اين حرفه وجود دارد مانند اصل تخصص، تعهد و فداکاري، رازداري، عدالت، سودرساني، عدم ضرر رساني، احترام و صداقت و ... که با رعايت انسان ارزش اين حرفه بالاتر مي‌رود. بي‌حوصلگي براثر فشار کاري و مالي طبيعي است و تا زماني که به کم‌کاري يا ضرر رساندن به بيمار نشود حق‌الناس نيست، بلکه کار در فشار کاري و مالي جهادي بالاتر است و ارزشي بيشتر دارد.
کليدواژه‌ها:
پزشکي، پرستاري، اصول پزشکي، حق‌الناس.
منابع بيشتر براي مطالعه:
-ده مورد در اخلاق پزشکي، اطهر معين.
-درآمدي بر اخلاق پزشکي در اسلام، محمود متوسل.
-اخلاق پزشکي، نعمت‌الله يوسفيان.
-درس‌نامه اخلاق پزشکي، مهرداد نقي زاده و همکاران.
پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، دار الشريف الرضي، چاپ دوم، 1406 ق، ص 289.
2. شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، 1413 ق، ج 4، ص 16.
3. سوره مائده، آيه 32.

 

مراد از علم، علوم الهی و ربانی است. آن هم نه تنها علم بلکه علم با عمل. آن علمی که انسان را به خداشناسی و خداپرستی رهنمون شود و از جهل و گمراهی انسان دور کند.

پرسش:
در مورد یک روایت از پیامبر(ص) که فرمود: "مردم دو دسته ‏اند: دانشجو و دانشمند و بقیه فرو مایگانند و فرومایگان در جهنم خواهند بود" توضیح دهید. آیا هر کس که علم نداشته باشد اهل دوزخ خواهند بود؟

پاسخ:
این روایت از امام صادق(ع) است: "الناس اثنان، عالم و متعلم و سائر الناس همج و الهمج فی النّار؛ (1) مردم دو دسته ‏اند: دانشمند و دانش ‏آموز و بقیه مردم همج الرعاع هستند"؛ یعنی افرادی که از خود اراده ‏ای ندارند و تابع آن دو قشر هستند و کسی که همج الرعاع باشد در آتش خواهد بود.
به مضمون این روایت از امام صادق علیه السلام نقل شده است: "یا عالِم باش یا دانش ‏آموز و یا با اهل علم دوست باش و جزء دسته چهارمی نباش تا هلاک شوی".(2)
شاید معنای این دو روایت در فرمایش امیرالمؤمنین (ع) به کمیل واضح ‏تر شود. حضرت فرمود: "الناس ثلاثه: عالِم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه و همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کلّ ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجاؤوا الی رکن وثیق؛(3) مردم سه گروهند: اوّل علمای الهی، دوم دانش طلبانی که در راه نجات، دنبال تحصیل علم اند و سوم: نادانانِ بی سر و پا که دنبال هر صدایی می دوند و با هر بادی حرکت میکند (باد به هر طرف بوزد به همان طرف میروند و از خود اراده ندارند) همان‏ ها که با نور علم روشن نشده ‏اند و به ستون محکمی پناه نبرده ‏اند" از مجموعه این کلمات معلوم میشود:
1 - مراد از علم، علوم الهی و ربانی است. آن هم نه تنها علم بلکه علم با عمل. آن علمی که انسان را به خداشناسی و خداپرستی رهنمون شود و از جهل و گمراهی انسان دور کند. این علم دارای ارزش است و کسانی که به یادگیری این علم مشغول اند نیز اهل نجاتند.
2 - مراد از علم و عالم و دانش‏ آموز، معنای مرسوم نیست که مثلاً کلاس درسی باشد و مدرسه ‏ای و استادی... بلکه معنای وسیع آن مراد است مثلاً مردم عامی که پای سخنرانی یک عالم می نشینند، یا از عالمی سؤال می کنند یا به خانه وی می روند و از اخلاق و منش او درس می گیرند، این ‏ها همه دانش‏ آموز و طالب عمل محسوب می شوند. بنابر این، بسیاری از مردم که به اصطلاح دانش ‏آموز و دانشجو و اهل درس و بحث نیستند به این معنا طالب علم محسوب میشوند. فقط عده‏ ای باقی می مانند که همج الرعاع هستند و سر در گریبان خود فرو برده و هیچ توجهی به علم و یادگیری ندارند، در نتیجه استقلالی ندارند و گاهی تحت تأثیر سارقان انسان‏ ها قرار می گیرند و در نهایت به هلاکت و جهنم مبتلا می شوند. البته ممکن است این گونه افراد در جامعه بشری فراوان باشند که اصلاً به معنویت و هدایت بی توجهند و غرق در مادیات و شهوات هستند.

پی نوشت:

1. ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم‏، ج‏1، ص 39.
2. كلينى، محمد بن يعقوب،الكافي (ط - الإسلامية)، دار الكتب الإسلامية، تهران، ج‏1، ص34.
3. ابن بابويه، محمد بن على‏، الخصال، جامعه مدرسين‏، قم‏، ج‏1، ص 186.

با تفسیر صحیح از آیه تگرگ مشخص خواهد شد که این آیه نمونه‌ای از آیات اعجازین قرآن است و نه‌فقط با علوم تجربی در تعارض نیست.

پرسش:

عجیب است هنوز گروهی از مردم، مسلمان‌اند و کتابی را معجزه می‌دانند که تگرگ را نازل‌شده از کوه‌های آسمان می‌داند!(سوره نور، آیه 43) در روزگاری که علم از حقایق خبر می‌دهد، جایی برای خرافات دینی باقی نمی‌گذارد؛ چه رسد به این‌که آن‌ها را معجزه بنامیم!

پاسخ:

مقدمه:

قرآن، کلام خدا برای هدایت بشر است که توسط پیامبر (ص) دریافت و به مردم ابلاغ‌شده است. رسالت قرآن، توضیح حقایق فیزیکی و زیستی و غیره نیست اما بااین‌حال، به مناسبت، به برخی از این حقایق اشاره داشته و از این طریق، اعجاز خود را نمایان ساخته است. بااین‌حال، برخی از منتقدان قرآن، به آیاتی استناد می‌کنند که به باور آن‌ها در تقابل با حقایقی است که در علوم تجربی کشف‌شده است؛ ازاین‌رو، قرآن را نادرست می‌دانند و بر این باور اصرار می‌کنند که علم ما را از قرآن بی‌نیاز می‌سازد. یکی از آیاتی که موردنقد منتقدان قرارگرفته، آیه 43 سوره مبارکه نور درباره منشأ نزول تگرگ است. در ادامه، در قالب چند نکته به‌نقد و بررسی این ادعا خواهیم پرداخت.

نکته اول:

ابتدا باید تصویر درستی از قرآن داشته باشیم تا اعجازین بودنش را درک کنیم. قرآن کتاب هدایت است نه کتاب زیست‌شناسی یا کتاب نجوم یا کتاب روانشناسی و غیره. قرآن به دنبال ارائه اصول فکری و رفتاری است تا انسان‌ها با پذیرش این اصول، از گمراهی در زندگی نجات یابند و به مسیر درست رهنمون گردند. شبیه به نقشه راه یا قانون اساسی که باید در چارچوب آن قدم برداشت وزندگی کرد تا به هدف نهایی دست‌یافت. قرآن به دنبال توضیح روابط پیچیده اشیای میکروسکوپی و ماکروسکوپی نیست؛ قرآن کتاب زندگی است و به انسان نگرش و بینش می‌دهد. قرآن، هم به دنبال تعلیم است و هم به دنبال پرورش. قرآن هم یکسری نادانسته‌ها را به ما می‌آموزاند و هم یکسری دانسته‌ها را تأیید می‌کند و هم عقل و خرد انسان را پرورش می‌دهد و هم انجام اخلاقیات را تضمین می‌کند و هم بر یکسری نکات تأکید می‌کند و اهمیت آن‌ها را متذکر می‌شود و غیره؛ بنابراین، نه قرآن، جای علم را می‌گیرد و نه علم جای قرآن را؛ چنانکه نه هنر جای علم را می‌گیرد و نه علم جای هنر را. هر یک از آن‌ها رسالتی دارند که دیگری قادر به انجامش نیست. (1)

نکته دوم:

بعدازآن که تصویر درستی از قرآن به دست آوردیم، به وجوه اعجازین قرآن می‌پردازیم:

قرآن دارای وجوه اعجازین متنوعی است که وقتی به مجموعه آن‌ها می‌نگریم، متوجه می‌شویم که محال است از جانب بشر باشد و حتماً در ارتباط با عوالم غیبی و خواست خداوند، محقق شده است؛ یعنی وقتی به این ویژگی‌ها می‌نگریم، متوجه می‌شویم که یک انسان درس نخوانده و معمولی (حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله) نمی‌تواند گوینده آن باشد و حتماً نیروی برتر آن را به وجود آورده است.

یکی از جنبه‌های اعجازین قرآن، اشاره به حقایقی است که سال‌ها بعد توسط علم کشف می‌شود. برای درک این مطلب، باید به این نکته دقت بفرمایید که قرآن کتاب علمی درزمینه نجوم و زیست و غیره نیست، اما برای آنکه ارتباطش با غیب را مشخص کند، گاهی به مناسبت از حقایق علمی سخن می‌گوید تا قرن‌های بعد، با اکتشافات جدید، انسان‌ها حقانیت قرآن و انتساب آن به علم الهی را دریابند. در روزگار قدیم، هیچ‌یک از این حقایق، کشف نشده بود تا شخصی درس نخوانده (حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله) آن را از مردم زمانه خودش شنیده باشد. برای نمونه به این آیات بنگرید:

کیهان‌شناسی: دودی‌شکل بودن جهان در ابتدای خلقت (2)؛ انفجار بزرگ در ابتدای پیدایش جهان (3)؛ انبساط جهان پس از انفجار (4)؛ جاذبه عمومی (5)؛ تاریکی مطلق در فضا (6) و ...

زمین‌شناسی: کروی بودن زمین (7)؛ حرکت‌های مختلف زمین (8) و ...

زیست‌شناسی: نقش حیاتی آب در همه‌چیز (9)؛ زوجیت (10)؛ تاریکی اعماق دریا (11)؛ لقاح در ابرها (12) و ...(13)

نکته سوم:

بعد از توضیح رسالت قرآن و جنبه‌های اعجازین قرآن، به چگونگی نزول تگرگ در قرآن می‌پردازیم تا مشخص شود که این آیه در تقابل با حقایق علمی و واقعیات تجربه‌شده نیست.

در آیه 43 سوره مبارکه نور آمده «وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فيها مِنْ بَرَدٍ». این آیه عمدتاً به این شکل تفسیر شده که «از کوه‌های در آسمان که از جنس تگرگ هستند، تگرگ را فرو فرستادیم»؛ درحالی‌که در علم جدید آمده تگرگ یکی از شکل‌های بارندگی است که از ابر نازل می‌شود نه از کوه‌های تگرگی در آسمان. در این صورت، میان گفته خداوند و علم جدید، به‌ظاهر، تعارض است. برای رفع این تعارض ظاهری و ارائه تفسیر صحیح از این آیه، سه دیدگاه مطرح‌شده است:

دیدگاه اول: کوه‌های در آسمان، همان ابرهای متراکم‌اند که چون حجیم و بزرگ هستند، خداوند از آن‌ها با عنوان کوه یادکرده است. به‌بیان‌دیگر، چون ابرها همانند کوه‌ها، بزرگ و حجیم هستند، به آن‌ها نیز مَجازاً کوه گفته می‌شود. در این صورت، معنای آیه این می‌شود که خداوند از ابرهای متراکم و حجیم، تگرگ را نازل می‌کند. (14)

پس تعارضی میان علم و دین نیست چون خداوند نیز با زبان مجاز و کنایه، همان مطلبی را گفته که علم جدید کشف کرده است. از آن جایی که زبان قرآن، زبان عرفی و عامیانه است و از اسلوب ادبیات عرب استفاده می‌کند و از کنایه و مجاز بی‌بهره نیست، به‌ظاهر با آموزه‌های علمی که زبانشان عمدتاً خالی از کنایه و مجاز است، تعارض یافته است؛ اما اگر به این تفاوت ظاهری و زبانی ملتفت باشیم، متوجه می‌شویم که حقیقتاً میانشان تعارضی نیست.

دیدگاه دوم: کوه‌های در آسمان، به معنای قطعات تگرگ متراکم است که همچون کوه هستند. کوه بودن قطعات تگرگ، کنایه از تراکم و کثرت تگرگ‌ها است. در این دیدگاه، به‌جای آن‌که کوه‌های تگرگی را کنایه از ابرهای حجیم بدانیم، آن‌ها را کنایه از کثرت و تراکم تگرگ (چیزی که از ابر نازل‌شده) می‌دانیم.(15)

در این صورت نیز تعارض میان علم و دین، تعارض ظاهری می‌شود؛ یعنی وقتی ادبیات قرآنی را موردتوجه قرار می‌دهیم و کنایی بودنش را در نظر می‌گیریم، متوجه می‌شویم که حقیقتاً میان علم و دین تعارض نیست؛ چون دین همان چیزی را می‌گوید که علم می‌گوید اما چون زبانش کنایی و مَجازی است، قطعات تگرگ متراکم و حجیم را همچون کوه دانسته است و به همین جهت، آن را با عنوان «جبال»(کوه‌ها) ذکر کرده است.

دیدگاه سوم: در این دیدگاه، به‌جای آن‌که جبال را مَجاز از ابرهای حجیم (دیدگاه اول) یا تگرگ‌های متراکم (دیدگاه دوم) بدانیم، جبال را بر معنای خودش حفظ کرده و در عوض، معنای «بَرَد» را مورد دقت قرار می‌دهیم. توضیح مطلب این‌که در لغت، «بَرَد» به دو معنا آمده: یکی تگرگ و دیگری ابرهای شدیداً سرد.(16) در دو دیدگاه اول و دوم، «بَرَد» را به معنای تگرگ در نظر گرفتیم و سعی کردیم «جبال» را به شکل کنایی و مجازی توضیح دهیم؛ اما در دیدگاه سوم، «بَرَد» را به معنای ابرهای شدیداً سرد در نظر می‌گیریم. در این صورت، معنای آیه این می‌شود که خداوند از کوه‌هایی که از جنس ابرهای شدیداً سرد است، باریدنی‌ها (که گاهی به شکل قطرات باران است و گاهی به شکل تگرگ) را نازل می‌کند. در این صورت، معنای جبال را تغییر نداده‌ایم، بلکه معنای جدیدی برای «بَرَد» را در نظر گرفتیم و از این طریق بر مشکل غلبه یافتیم. مشکل زمانی پیش آمد که «بَرَد» را به معنای تگرگ گرفتیم؛ اما حالا که آن را به معنای ابرهای شدیداً سرد گرفتیم، معنای آیه این می‌شود که خداوند از کوهی از ابرهای شدیداً سرد، باریدنی فرو می‌فرستند.

کوهی از ابرهای سرد، استعمالی عرفی است و محدود به زبان دین نیست و حتی خودمان نیز از همین ادبیات استفاده می‌کنیم؛ مثلاً وقتی گفته می‌شود من با کوهی از مشکلات زندگی می‌کنم، منظورمان این نیست که مشکلات من کوه هستند یا از کوه ناشی شده‌اند، بلکه منظورمان این است که آن‌قدر زیاد و عظیم هستند، همچون کوه می‌باشند. (17)

با این توضیحات مشخص می‌شود که آیه تگرگ، نه‌فقط با حقایق علمی در تعارض نیست، بلکه به شکل اعجازین درصدد اشاره به حقیقتی بود که در روزگار قدیم هنوز کشف نشده بود؛ اما اینک به‌واسطه اکتشافات جدید، متوجه تفسیر صحیح از این آیه می‌شویم؛ بنابراین، نه‌فقط این آیه در تعارض با علم نیست بلکه حکایت از جنبه اعجازین قرآن دارد.

نتیجه:

کوتاه‌سخن این‌که قرآن کتاب الهی برای هدایت مردم است و رسالتی ممتاز از علوم تجربی دارد و در عصر پیشرفت علوم تجربی، از قرآن بی‌نیاز نمی‌شویم؛ چنانکه از هنر و اخلاق و غیره بی‌نیاز نشده‌ایم.

قرآن برای اثبات اعجازش برای نسل‌های بعد، گاهی به حقایقی اشاره‌کرده که در آن دوره هنوز کشف نشده بود. با تفسیر صحیح از آیه تگرگ مشخص خواهد شد که این آیه –در کنار بسیاری از آیات دیگر که شرحش در پاسخ گذشت- نمونه‌ای از آیات اعجازین قرآن است و نه‌فقط با علوم تجربی در تعارض نیست، بلکه در آگاهی دادن از این حقیقت، بر علوم تجربی تقدم یافته است.

با این توضیحات، مشخص می‌شود چرا دین‌داران و مسلمانان در عصر حاضر نیز همچنان از قرآن دفاع کرده و آن را نه خرافات، بلکه کتاب هدایتگر و الهی قلمداد می‌کنند.

کلمات کلیدی:

علم و دین، قرآن، معجزه، تگرگ.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، نقد و بررسي ديدگاه مفسران در تفسير آيه 89 سوره مبارکه نحل، مجله دانشگاه قم، بهار و تابستان 1395 ش.
2. سوره فصلت، آیه 11.
3. سوره انبیاء، آیه 30.
4. سوره ذاریات، آیه 47.
5. سوره رعد، آیه 2.
6. سوره حجر، آیات 14-15.
7. سوره معارج، آیه 40.
8. سوره نازعات، آیات 27-33.
9. سوره انبیاء، آیه 30.
10. سوره رعد، آیه 30.
11. سوره نور، آیات 39-40.
12. سوره روم، آیه 48.
13. جواهری، محمدحسن، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397 ش، ص 104-105.
14. آلوسی، شهاب‌الدین محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الفکر، 1417 ق، ج 18، ص 278؛ صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الوفاء، 1397 ق، ج 18، ص 192.
15. طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1392 ق، ج 15، ص 137؛ شبّر، عبدالله، تفسیر القرآن الکریم، قم، دار الهجره، 1425 ق، ص 356.
16. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، [بی‌تا]، ج 3، ص 84.
17. برای مطالعه بیشتر، رک: نجفی، روح‌الله، بررسی سه نمونه از دعاوی ناسازگاری قرآن و علم، مجله پژوهش‌های علم و دین، 1392 ش.

، قرآن به دنبال توضیح تفصیلی حقایق علمی نیست و اگر گاهی به مناسبت، به‌اختصار، به برخی از حقایق علمی اشاره می‌کند، یا برای اظهار جنبه اعجازین خود است.

 

پرسش:

انتظار ما از قرآن این است که درباره حقایق علمی به شکل دقیق صحبت کنه، اما وقتی آیه 14 سوره مؤمنون درباره مراحل شکل‌گیری جنین رو خوندم، تعجب کردم که قرآنی که قرار بود معجزه جاودان و جامع همه علوم و فنون باشه، چطور این‌قدر ناقص و غلط، مباحث علمی رو توضیح داده! بیخود نیست می‌گویند با آمدن علم، جایی برای دین باقی نمی‌ماند.

پاسخ:

مقدمه:

نسبت علم و دین، از دیرباز ذهن متفکران را به خود مشغول ساخته است. این بحث، از سویی با مسئله انتظار بشر از دین مرتبط است و از سویی با شیوه تفسیر متون دینی. با عنایت به این‌که پرسش حاضر ناظر به دیدگاه قرآن درباره مراحل شکل‌گیری جنین است، در ادامه سعی می‌شود با تأکید بر این مطلب، در قالب چند نکته به بررسی این مباحث بپردازیم.

 

 

نکته اول:

در تفسیر و ارزیابی آیات قرآن و داوری درباره نسبت علم و دین، ابتدا لازم است انتظار خود از قرآن را مشخص کنیم. تنظیم انتظار خود از قرآن، به شیوه‌های مختلفی انجام می‌شود. یکی از آن‌ها، استفاده از رویکرد پدیدارشناسانه و مراجعه به خود قرآن است تا از این طریق، مشخص شود می‌بایست چه انتظاری از قرآن داشت.

در برخی از آیات قرآن، به این مطلب اشاره‌شده که قرآن «تبیان هر چیز»(1) و «تفصیل هر چیز»(2) است. بر همین اساس، گروهی از مفسران و محققان، به این باور رسیدند که قرآن جامع همه علوم و فنون است و ما می‌توانیم با مراجعه به قرآن، تمامی نیازهای علمی خویش را برآورده سازیم. (3)

اما مسئله اینجاست که اگر قرآن جامع همه علوم و فنون است، چرا این‌قدر مختصر است و ناگفته‌های فراوان دارد؟ آیا این انتظار از قرآن، انتظار موجهی است و آیا نمی‌شود تفسیر دیگری از تبیان و تفصیل هر چیز ارائه کرد؟ بر همین اساس، گروهی از محققان و مفسران به این باور رهنمون شدند که قرآن، کتاب هدایت است و منظور از بیان و تفصیل هر چیز، هر چیز لازم الذکر در حوزه هدایت است؛ نه هر چیز به شکل مطلق. بی‌جهت نیست که در همین آیات، به این نکته تصریح‌شده که این کتاب، مایه هدایت است و در چارچوب هدایت، گفتنی‌ها را گفته است.

بنابراین، قرآن هیچ‌گاه چنین ادعا نکرده که جامع همه علوم و فنون و بی‌نیاز از علوم تجربی است.(4) در بسیاری از آیات قرآن، این مطلب گوشزد شده که خداوند در قرآن، درصدد بیان هر حقیقتی نبوده است و بسیاری از حقایق را باآن که خدا می‌دانسته، اما بازگو نکرده است. به این نمونه‌ها بنگرید:

با این که خداوند از داستان برخى از پيامبران خبر داده و حتی برخی از آن‌ها را چندین بار در قرآن تکرار می‌کند، اما از بیان داستان انبیای دیگر، خودداری می‌کند.(5)

 با این‌که خداوند به اسرار منافقان آگاه است، اما بااین‌حال، آن‌ها را افشا نمی‌کند.(6)

خداوند تصریح می‌کند که به‌تمامی پرسش‌ها پاسخ نمی‌دهد و در حوزه علم، معارف محدودی به ما عطا کرده است.(7)

نتیجه آن‌که دیدگاه صحیح ازاین‌قرار است که قرآن، تبیان و تفصیل امور هدایتی است و گفتنی‌ها در این حوزه را به شکل کامل و جامع بیان کرده است؛ نه این‌که جامع همه علوم و فنون باشد. نه دین و قرآن، ما را از علوم تجربی بی‌نیاز می‌سازند؛ نه بالعکس.

نکته دوم:

این مطلب، به معنای آن نیست که قرآن، درباره حقایق مربوط به نجوم، زیست، جنین و غیره، هیچ سخنی نگفته است. در بسیاری از آیات قرآن، خداوند در راستای بیان امور هدایتی، به این حقایق اشاره‌کرده است. مثلاً برای بیان نظم و تدبیر در آفرینش، به مراحل شکل‌گیری جنین می‌پردازد یا برای بیان قدرت خویش، به پیچیدگی و گستردگی خلقت زمین و آسمان اشاره می‌کند.

همچنین، گاهی نیز بیان این حقایق در عصر جاهلیت -که هنوز این حقایق پنهان بودند- به‌منظور اثبات اعجاز قرآن و الهی بودنش، برای نسل‌های بعدی است. بیان حقایق پنهان از سوی شخص امّی (درس نخوانده) در عصری که این حقایق برای عالمان آن دوره نیز مجهول بود، دلیل و گواه موجهی است بر این‌که آنچه او می‌گوید، کلام خودش نیست، بلکه کلام خدا است.(8)

در هر دو صورت، مشخص می‌شود چرا قرآن به بیان حقایق علمی نمی‌پردازد و اگر گاهی به مناسبت، به این حوزه ورود می‌کند، اختصار و اجمال را مراعات کرده و تفصیلاً به توضیح آن‌ها نمی‌پردازد.

نکته سوم:

نکته بعدی که مرتبط با نکات سابق است، ازاین‌قرار است که:

با توجه به اینکه بیانات قرآن درزمینهٔ حقایق علمی، مختصر است، در تفسیر و توضیح تفصیلی آن، پیش داشته‌ای ذهنی مفسران، نقش بسزایی ایفاء می‌کند. به همین جهت، ممکن است در دوره‌ای، برخی از حقایق علمی مندرج درآیات قرآن، به شکلی تفسیر شود که در دوره‌های بعدی، این تفسیر برخلاف علوم تجربی باشد؛ ازاین‌رو، تجدیدنظر در آن تفسیر و متناسب‌سازی آن با نظریه‌های علمی جدید، لازم می‌گردد.

 با عنایت به این نکته، در ادامه، به تفسیر و توضیح بیشتر مراحل شکل‌گیری جنین در آیه 14 سوره مؤمنون می‌پردازیم تا از این طریق، روشن شود، این آیه اگرچه مختصر است، اما غلط و نادرست نیست: «سپس نطفه را به‌صورت علقه‏ و علقه را به‌صورت مضغه‏ و مضغه را به‌صورت استخوان‌هایی درآورديم؛ و بر استخوان‌ها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازه‏اى داديم؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»

مرحله اول: نطفه

نطفه به معنای آب کم است و به همین جهت، به منی آب گفته می‌شود. درآیات متعددی -ازجمله آیه 13 سوره مؤمنون یا آیه 37 سوره قیامت و یا آیه 77 سوره یس و غیره- به این مرحله اشاره‌شده است.

نطفه اولین مرحله از سیر تکاملی انسان و نقطه آغازین پیدایش انسان‌ها است که ماحصل ترکیب آب مرد و زن و یا به‌اصطلاح علمی سلول‌های جنسی زن و مرد است که در فرآیندی بیولوژیکی در بدن هر یک از زن و مرد پدید آمده است.

مرحله دوم: تشکیل جنین انسان از علقه

علقه به معانی مختلفی استعمال شده ازجمله آویزگاه، چیز چسبان، خون، لخته خون و ... (9)

بسیاری از مفسران قدیم و جدید، علقه را به معنای خون بسته در نظر گرفتند (10) و به همین جهت، این تفسیر از قرآن، با دستاورد علم جدید در حوزه جنین‌شناسی، در تعارض قرار گرفت. در علم جدید اثبات‌شده که تخمکی که با اسپرم مرد لقاح یافته، فاقد سلول خونی است. این تخمک در طول هفته دوم بارداری، به دیواره رحم آویزان می‌شود و غشاهای جنینی به‌تدریج تشکیل می‌شود و تخمک مذکور را به جسم مادر مرتبط می‌سازد تا عمل تغذیه از خون مادر آغاز شود.(11)

به همین جهت، برخی از مفسران معاصر، متوجه این حقیقت شده و درنتیجه، معنای دیگر علقه را پیش کشیدند که باریشه لغوی علقه نیز تناسب بیشتری دارد؛ اما سابقاً مغفول مانده بود: چیزی که آویخته می‌شود (12). در این صورت، میان علم و تفسیر مشهور از دین، تعارض شکل‌گرفته نه علم و حقیقت دین. درواقع، خطا در معرفت ما از دین راه‌یافته، نه در خودِ دین.

با عنایت به معنای دیگری که علقه دارد و علم جدید به آن نظر دارد، نه‌فقط تعارض میان علم و دین مرتفع می‌شود، بلکه جنبه اعجازین قرآن نیز مشخص می‌شود چراکه قرآن در عصری از علقه بودن و آویز بودن تخمک بعد از لقاح سخن می‌گوید که هیچ ابزاری برای مشاهده با چشم مسلح نبود و این حقیقت از همگان پنهان بود.

 

 

مرحله سوم: تشکیل مضغه

مضغه به معنای گوشت جویده (13) یا خون غلیظ است (14) که در دو آیه آمده است: یکی آیه 14 سوره مؤمنون که به‌صورت مطلق آمده و دیگری آیه 5 سوره حج که به دو صورت ذکرشده است: «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَۀ».

در علم جنین‌شناسی آمده که گوشت و استخوان و چشم و گوش و اندام جنسی، از هفته سوم بارداری شروع به شکل‌گیری می‌کنند و تا ماه ششم تکمیل می‌گردند؛ یعنی از وقتی‌که علقه شکل گرفت و در جداره رحم آویزان شد، مرحله مضغۀ شروع می‌شود و تا چند ماه طول می‌کشد. از هفته سوم تا پایان هفته چهارم، هیچ تمایزی میان اعضا و اندام نیست و به همین جهت، می‌شود به آن مضغه غیرمخلّقۀ (نامتمایز) گفت. بعد از مدتی آرام‌آرام اندام از هم متمایز می‌شوند که می‌توان به آن مضغۀ مخلّقۀ (متمایز) گفت.

مرحله چهارم: تشکیل استخوان

از اواخر هفته ششم، یعنی همان زمانی که گوشت در حال تمایز اندام است اما هنوز به کمال نرسیده است (مضغه مخلّقۀ)، استخوان نیز شکل می‌گیرد و مضغه به سلول‌های استخوانی تبدیل می‌شود؛ چنانکه خداوند در آیه 14 سوره مؤمنون به این حقیقت اشاره دارد که «ً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً».

مرحله پنجم: پوشاندن گوشت بر استخوان

در مرحله بعد، همین استخوانی که از مضغه (گوشت جویده) ایجادشده، توسط گوشت و عضلات پوشیده می‌شود. این گوشت، غیر از گوشت سابق است و به همین جهت، قرآن به گوشت سابق، مضغۀ می‌گوید اما به گوشت لاحق که بر استخوان می‌آید، لحم می‌گوید. آیا اشاره به این حقیقت در قرآن، غیرازآن است که از جانب خداوند نازل‌شده و متکی به علم الهی، از حقایق پرده برمی‌دارد؟!

مرحله ششم: دمیدن روح در جنین

درآیات متعددی از قرآن، به دمیدن روح در بدن اشاره‌شده است؛ ازجمله درآیات 28 و 29 سوره حجر یا آیات 7 تا 9 سوره سجده. همچنین در آیه 14 سوره مؤمنون به این نکته اشاره‌شده که بعد از مراحل سابق، خداوند خلقت دیگری ایجاد می‌کند که به دمیدن روح و از سنخ دیگر بودنش اشاره دارد.(15)

بنا بر آن چه گذشت، روشن می‌شود که نه‌فقط قرآن و اسلام با علم تعارضی ندارند، بلکه علم به‌خوبی از اعجازین بودن قرآن پرده برمی‌دارد چراکه علم حقایقی را برملا می‌سازد که قرن‌ها پیش، قرآن به آن حقایق به‌اختصار اما صحیح و دقیق، اشاره داشت.

نتیجه:

در تفسیر قرآن، ابتدا باید انتظار معرفتی خود از قرآن را مشخص نمود. اگرچه گروهی از مفسران، قرآن را جامع علوم و فنون دانستند، اما به باور صحیح، قرآن بیان و تفصیل امور هدایتی است و درزمینه  هدایت بشر، جامع همه نکات لازم الذکر است. از این منظر، قرآن به دنبال توضیح تفصیلی حقایق علمی نیست و اگر گاهی به مناسبت، به‌اختصار، به برخی از حقایق علمی اشاره می‌کند، یا برای اظهار جنبه اعجازین خود است یا برای ابلاغ پیام هدایتی مرتبط. همین اختصار، سبب می‌شود که در دوره‌هایی، مفسران متناسب با ذهنیت و پیش داشته‌ای علمی خود، تفسیری از قرآن را ارائه کنند که در دوره‌های بعدی توسط علم، نقض شود. در چنین مواردی، آنچه نقض و نقد شده، تفسیر و معرفت بشری مفسران از قرآن بوده، نه خود آیات قرآن که متصل به علم بیکران و خطاناپذیر خدا است؛ بنابراین، نه دین و قرآن، ما را از علوم تجربی بی‌نیاز می‌سازند؛ نه بالعکس.

کلمات کلیدی:

مراحل رشد جنین، قرآن، علم و دین.

پی‌نوشت‌ها:

  1. سوره نحل، آیه 89.
  2. سوره یوسف، آیه 111.
  3. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، نقد و بررسي ديدگاه مفسران در تفسير آيه 89 سوره مبارکه نحل، مجله دانشگاه قم، بهار و تابستان 1395 ش.
  4. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه موسوی، دفتر انتشارات اسلامی، 1374 ش، ج 12، ص 469.
  5. سوره نساء، آیه 164.
  6. سوره توبه، آیه 101.
  7. سوره اسراء، آیه 85.
  8. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: جواهری، سید محمدحسن، پاسخ به شبهات اعجاز و تحدی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397 ش، ص 104-105.
  9. . ابن منظور، محمد، لسان العرب، انتشارات دار صادر، 1414، ج 10، ص 261-267؛ فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، انتشارات هجرت، 1410، ج 2، ص 1296.
  10. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، 1374 ش، ج 14، ص 18.
  11. وی سادلر، توماس، جنین‌شناسی لانگمن، انتشارات ارجمند، 1385 ش، ص 89.
  12. بوکاوی، موریس، مقایسه‌ای بین تورات انجیل قرآن و علم، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1357 ش، ص 273.
  13. شاذلی، سید بن قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1412 ق، ج 5، ص 581.
  14. شاذلی، سید بن قطب، فی ظلال القرآن، دارالشروق، 1412 ق، ج 6، ص 16.
  15. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مجموعه نویسندگان، «مقایسه مراحل تکامل جنین انسان از دیدگاه قرآن، حدیث و علم جنین‌شناسی»، مجله پژوهش‌های علم و دین، پاییز و زمستان 1389 ش.
    برگرفته از: https://api.pasokhgoo.ir/books/files/SdapCo6vn3cgdwPdqVN5SYNDgZkrwfhBWez...

مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کردند.

پرسش:

درکتابی خواندم موسی مبرقع فردی فاسدولاابالی بوده وامام هادی برای حفظ آبروی خودبه ایران فرستاد.آیادرست است؟

پاسخ:

ابوجعفر، معروف به «موسي مبرقع»، از رجال عالي نسب شيعه و از بزرگان سادات رضوي، فرزند امام جواد عليه السلام و برادر امام هادي عليه السلام از طرف پدر و مادر، مادرش ام ولد (کنيز) بود و «سمانه مغربيه» نام داشت. ولادت او معلوم نيست، اما به سال 296 ه در قم وفات کرد. درباره ميزان علم و دانايي او چيزي در منابع نيامده، اما از پرسش هايي که يحيي بن اکثم، قاضي مأمون، از وي داشته است، به دست مي آيد که وي به احکام دين و فقه آشنا بوده است. بنابر گزارشي هنگامي که متوکّل سعي داشت امام هادي عليه السلام را به دربار خود بکشاند، اما موفق نشد، به پيشنهاد بعضي از درباريان، او را، که همچون برادرش امام هادي عليه السلام معروف به «ابن الرضا» بود، به دربار فراخواند. هدف متوکّل از اين کار، تخريب چهره خاندان امام رضا عليه السلام بود. امام هادي عليه السلام ، که از اين موضوع مطّلع شد، وي را از رفتن منع کرد، اما او نپذيرفت و سه سال در خدمت متوکّل بود و از نديمان وي به شمار مي آمد. پس از آن، در سال 256 ه از کوفه وارد قم شد، اما اهل قم، يعني طايفه جليل القدر «اشعريه» وي را نشناختند و او را بيرون کردند و او بناچار به کاشان منتقل شد و در آنجا مورد تکريم احمد بن عبدالعزيز بن دلف العجلي (م 280 ق) قرار گرفت. پس از چندي اهل قم قدر او را دانستند و وي را به قم بازگرداندند و از اموالشان براي او خانه خريدند و بخشي از سهم باغات و مزارع خويش را به وي اختصاص دادند. سپس خواهران او زينب (م. ح 260 ق)، ام محمّد و ميمونه (از دختران امام جواد عليه السلام) نزد وي به قم آمدند و پس درگذشت آنان، در کنار مرقد مطهّر فاطمه معصومه عليهاالسلام، دختر امام موسي کاظم عليه السلام ، مدفون شدند. وي تا آخر عمر در قم اقامت داشت تا اينکه در شب چهارشنبه هشتم ربيع الثاني سال 296 ه وفات کرد و فرماندار قم، عبّاس بن عمرو الغنوي، بر او نماز گزارد و سپس در منزل خودش و به قولي در منزل محمّد بن ابي خالد اشعري ملقّب به «شنبوله» دفن شد. پس از مرگ او، همسرش بريهيه وفات کرد و در کنار شوهرش مدفون گشت.

علاّمه نوري طبرسي (م 1320 ق) درباره احوال وي و همچنين ذريّه اش، کتاب جامعي با عنوان البدر المشعشع في احوال ذرّيّة موسي المبرقع نوشته است که شرح حال کامل او در آنجا آمده است. همچنين کتاب ديگري به زبان فارسي با نام ترجمة موسي المبرقع تأليف شيخ محمّد کجوري طهراني (م 1353 ق) نوشته که حجم آن بيش از کتاب سابق است.(1)

بنا براين مطلبي که نوشته ايد صحت ندارد ،واز وي به خوبي ونيکي ياد شده و علما در باره فرزندان او وفضل انان ،کتاب  ها نوشته ا ند..

وروايتي که نقل شده که موسي مبرقع چند سال در دربار متوکل بود براساس نظريه حديث شناس بزرگ محدث نوري سندش ضعيف است وقابل پذيرش نيست (2) در همين کتاب امده که مردم چون موسي مبرقع را نشناختند او را از قم بيرون کردند که بعدا با راهنمائي دو نفر از بزرگان، مردم قم به کاشان رفته ،اورا به قم اورده واز وي عذر خواهي کرده واورا مورد احترام وتکريم قرار دادند وهداياي زيادي به اوبخشيدند (3) که همين جريان نيز مويد ان است که موسي مبرقع ،از خط امامت و مکتب پدر وبرادر خود خارج نشده بود ،بايد توجه داشت که به مجرد نقل روايتي بر عليه  فرزند بلا فصل امام معصوم، نمي توان نظر داد ،بلکه بايد روايت را بررسي کرد که ايا معتبراست ياخير ،همچنين بايد زندگي اورا نيز مورد بررسي قرارداد .مخصوصا با توجه به اين که بزرگاني چون محدث نوري ومحدث قمي فبه عظمت از وي ياد کرده اند.

پی نوشت:

  1. برگرفته از سايت حوزه نت.
  2. سفينه البحار ،محدث قمي ،ج 2 ص652 واژه موسي.
  3. همان ،ص 6539.

تمام ادیان آسمانی از بین توده‌ها برخاسته است و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است.

پرسش:

مهمترین دستاورد دفاع مقدس از نظر امام خمینی ره چیست؟

پاسخ:

بیان اوج و منزلت دفاع و جهاد، چه در قالب تشویق و تحریض به حضور و سبقت در آن و ذکر فضیلت مجاهدان و رزم آوران و زمینه سازان حرکت آنان و ترسیم درجات خاص و استثنایی برای شهیدان و چه در قالب نکوهش و ذمّ از سستی کنندگان، بهانه تراشان و فراریان از جنگ و جهاد، در کتاب و سنت و در کلام و مواضع امام (ره) آنقدر زیاد است که در این نوشتار تنها به ذکر مختصری از آن اکتفا نمودیم.

در زمینه ضرورت دفاع امام (ره) معتقدند که: «نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهان خواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می‌کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همۀ هویت‌ها و ارزش‌های معنوی الهی¬مان نمی‌‌ شناسند. به گفته قرآن کریم هرگز دست از مقابله با ستیز با شما بر نمی‌‌ دارند مگر این که شما را از دینتان برگردانند ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیست‌ها و آمریکا و ش و روی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبیمان را لکه دار نمایند» (1).

«پس راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان ابرقدرت‌ها و خصوصاً آمریکا را شکست و الزاماً یکی از دو راه را انتخاب نمود: یا شهادت، یا پیروزی، که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است که انشاءالله خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاست‌های حاکم و ظالم جهان خواران و نیز جسارات ایجاد داربست‌هایی بر محور کرامت انسانی را به همه مسلمین عطا فرماید، و همه را از افول ذلت به صعود عزت و شکوت همراهی نماید» (2).

امام خمینی (ره) دربارۀ دفاع از اهداف اسلامی و دستاورهای نهضت اسلامی می‌فرماید: «ما الان که با قدرت‌های بزرگ دنیا مواجه هستیم، حال دفاعی داریم یعنی ما مدافع از آن چیزهایی که نهضت ما، قیام ما برای ما هدیه آورده است و از اهداف اسلامی و از کشور اسلامی خودمان و از تمام چیزهایی که مربوط به اسلام و مربوط به کشور است در حال دفاع هستیم و در حال دفاع، بسیج باید عمومی باشد . یعنی قضیه جهاد یک قضیه است، قضیه دفاع قضیه دیگر. قضیه جهاد یک شرایطی دارد ، برای اشخاص خاصی هست، برای گروه معینی هست با شرایطی، لکن قضیه دفاع، عمومی است، مرد، زن، بزرگ، کوچک، پیر و جوان همان طوری که عقل انسان هم حکم می‌کند که اگر کسی هجوم آورد برای منزل یک کسی، اهالی آن منزل، هر یک که هست دفاع می‌کنند از خودشان» (3).

حضرت امام (ره) به استقلال فرهنگی و بازگشت به اسلام ناب سفارش زیادی می‌فرمود، چرا که بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت دارد فرهنگ آن جامعه است و فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در ابعاد اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و میان تهی خواهد  بود. امام (ره) بارها فرهنگ منحطی که در گذشته بر جامعه حاکم بوده را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌داد و سعی در معرفی فرهنگ اصیل داشت. امام (ره) می‌فرمود:

«در صدد باشید که از غرب زدگی بیرون بیایید و گمشدۀ خود را پیدا کنید. شرق، فرهنگ اصیل خود را گم کرده است و شما که می‌خواهید مستقل و آزاد باشید باید مقاومت کنید و باید همه قشرها بنای این را بگذارند که خودشان باشند» (4).

بنیانگذار نهضت، همانند بازیگران سیاسی جهان امروز نبوده‌اند که به صورت ظاهری و مصلحت اندیشی و سوپاپ اطمینان به دفاع از محرومین و مستضعفین بپردازند بلکه به قدری برای این قشر ارزش قائل بوده‌اند که موفقیت و پیشرفت انبیاء و اولیای خدا را ناشی از حضور و حمایت مستضعفین از آنها در طول تاریخ یاد می‌کنند:

«تمام ادیان آسمانی از بین توده‌ها برخاسته است و با کمک مستضعفین بر مستکبرین حمله برده است. مستضعفین در همۀ طول تاریخ به کمک انبیاء برخاسته‌اند و مستکبرین را به جای خود نشانده اند. در اسلام پیغمبر اکرم از بین مستضعفین برخاست و با کمک مستضعفین، مستکبرین زمان خودش را آگاه کرد یا شکست داد. مستضعفین بر تمام ادیان حق دارند، مستضعفین به اسلام حق دارند. زیرا در طول تاریخ 1400 ساله این جمعیت بودند که کمک کردند دین اسلام را، ترویج کردند از دین اسلام... نهضت ما هم با مستضعفین پیش رفت» (5).

 سازش ناپذیری در مقابل دشمن: یکی از آفات خطرناک مبارزۀ سیاسی و پیکار نظامی، کشانده شدن جریان مبارزه به سمت خط سازش و تسلیم است. یعنی: دست کشیدن از اصول و آرمان‌ها و فدا کردن آن برای رسیدن به مسائل فرعی و کم اهمیت که معمولاً با توطئه‌های حساب شده و از قبل تعیین شدۀ دشمن، چنین خطری بر سر راه مبارزات اصولی وجود دارد . امام (ره) ضمن محکوم کردن خط سازش با دشمن، قاطعانه هشدار می‌دهند: «سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است، سازش با ابرقدرت‌ها ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما می‌گویند: سازش کنید، آن‌ها یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم، یعنی: این که دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست» (5).

بنا براین می‌توان گفت: که مهمترین دستاورد دفاع مقدس ،همانا توانمند شدن دفاع در برابر متجاوزان است که با تجریات عملی که در صحنه جنگ به وجود آمدوبا آگاهی از نیازهای دفاعی مانند فراهم نمودن یا ساختن ادوات دفاعی ،در موقیت مناسبی قرار داریم که دشمن ،از تجاوز به ما اجتناب ورزد .روشن است که اگر ما از نظر دفاعی قوی باشیم، می‌توانیم در زمینهای مختلف به استقلال برسیم که استقلال در زمینه‌های فرهنگی، اقتصادی علمی و...می تواند را ه پیشرفت ورفاه و خود کفائی را در جامعه ایجاد نماید.

 برای آگاهی بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید.

مرندی، مهدی، تبیان، دفتر بیست و چهارم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378.جنگ و دفاع در اندیشه امام خمینی

شبانی، محمدرضا، اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره)، ، تهران، سازمان عقیدتی سیاسی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، چاپ اول، 1376.مجموعه مقالات چهارمین گردهمایی تبیین اندیشه‌های دفاعی حضرت امام خمینی(ره)

 آیین انقلاب اسلامی، گزیده‌ای از اندیشه و آرای امام خمینی (ره)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1374.

پی نوشت:

  1. امام خمینی، 1368،صحیفه نور، ج20: 245- 227.
  2. همان، ج20: 245- 227.
  3. همان، ج12: 44.
  4. همان، ج11: 186.
  5. امام خمینی، آیین انقلاب اسلامی، 1374: 291
  6. همان،  393

پرسش:

درباره اینکه چرا امام دهم و یازدهم عسکری می‌گویند و چرا فقط امام یازدهم به این لقب شهرت یافتند توضیح دهید و اینکه آیا عسکر به سامرا گفته می‌شد یا نام محله‌ای در سامرا بود؟

مقدمه:

امامان (علیهم السلام) القاب متعدّدی داشته‌اند که هر کدام به مناسبتی برای آنان به کاررفته است. برخی القاب نیز بعد از درگذشت آنان برایشان به کار رفته است؛ مانند لقب سید الشهداء برای امام حسین (علیه السلام)؛ اما از آن میان، برخی القاب به مرورشهرت یافته، برخی شهرت کم‏تری دارد و برخی نیز فراموش شده اند.

مورّخان و محدثان برای امام دهم القاب متعدّدی نوشته اند؛ هم چون: هادی، نقی، نجیب، مرتضی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکل، عسکری، فقیه عسکری، ابن الرضا، ناصح، فتّاح، دلیل، رشید، موضّح، شهید، وفیّ، متّقی و خالص.(1) در برخی از روایات به جای «عسکری»، تعبیر «صاحب العسکر» برای آن حضرت به کار رفته است.(2) برای امام یازدهم نیز القابی چون عسکری، صامت، رفیق، زکیّ، سراج، هادی، مُضیء، شافی، مرضیّ، مهتدی، نقیّ و خالص به ثبت رسیده است.(3) بنابراین ، برخی از¬القاب ازجمله «هادی» و «عسکری» مشترک بوده و برای هر دو امام ثبت شده است. ولی به مرورزمان، لقب «هادی» برای امام دهم و لقب «عسکری» برای امام یازدهم شهرت یافت.

سبب اشتهار لقب «عسکری»

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم ممکن است تأکید شخص امام یا امام بعدی، تأثیرگذار بوده باشد ؛ چنان‏که به نقل اربلّی، مشهورترین لقب امام هادی (علیه السلام) «متوکّل» بود؛ ولی آن حضرت به یارانش توصیه می‌فرمود که این تعبیر را برای ایشان به کار نبرند؛ چرا که برای حاکم وقت (جعفر بن معتصم عباسی که بین سال‌های 232 تا 247 بر مسند خلافت بود) به کار می‌رفت و لقب او شمرده می‌شد.(4) گاهی نیز شرایط اجتماعی و سیاسی می‌تواند تأثیر بگذارد؛ کما این‏که به نظر می‌رسد اشتهار لقب «رضا» برای امام هشتم، متأثر از ماجرای ولایت عهدی آن حضرت بوده است.

این احتمال نیز دور نیست که بگوییم: لقب عسکری بدین سبب برای امام هادی (عایه السلام) غلبه پیدا نکرد که آن حضرت سال‌ها قبل از کوچ کردن به عسکر سامرا نیز امام بود و به هادی شهرت یافته بود؛ ولی فرزندش امام حسن چنین پیشینه‌ای نداشت و در همان سال‌های آغازین زندگی همراه پدر به سامرا رفته بود و گویی از همان آغاز امامت، با لقب «عسکری» شناخته می‌شد و از این رو، همین لقب برای ایشان غلبه یافت.

 معنا و ریشه لقب «عسکری»

به هرحال، لقب «عسکری» که برای دو امام دهم و یازدهم به کاررفته، اسم منسوب به «عسکر» است. کلمه «عسکر» «معرّب» است و از کلمه فارسی «لشکر» گرفته شده است. (5) این واژه در عربی، اسم جمع است و به معانی مختلفی ازجمله «گروهی از افراد یا اسب ‏‏‏ها یا حیوانات» و نیز به معنای «پادگان یا لشکرگاه» (مُجْتَمَعُ الجیش) به کار¬رفته و حتی از آن فعل (به معنای جمع شدن در یک مکان) نیز ساخته شده است. (6) شایان توجه است که نگارش و خوانش این کلمه به صورت «عسگر» غلط است؛ (7) هرچند به دلیل مجاورت سین ساکن و کاف، در زبان محاوره فارسی، حرف «ک» معمولاً با صدایی شبیه «گ» شنیده می‌شود.(8)

 آیا عسکر همان سامرا است یا بخشی از آن بوده است؟ برخی گفته اند: «عسکر» عنوان نامشهودی برای سامرا بوده (9) (به همه شهر «عسکر» می‌گفتند)؛ ولی به کار بردن ترکیب اضافی «عسکر سامرا» در متون تاریخی و جغرافیایی، نشان می‌دهد که عسکر بخش یا محلی خاص از شهر سامرا بوده و بر همه شهر اطلاق نمی‌‌ شده است. از برخی گزارش ‏ها نیز می‌توان برداشت کرد که عسکر سامرا، محل زندگی و استقرار لشکریان بوده و این‏که محل زندگی امام هادی (علیه السّلام) «عسکر» دانسته شده، (10) اشاره به همین محل است. شیخ صدوق می‌گوید:

مشایخ (/استادان) ما می‌گویند: محلّه‌ای که امام هادی و فرزندش امام حسن در آن جا زندگی می‌کردند، «عسکر» نامیده می‌شد و به همین سبب به هر یک از آن دو، «عسکری» گفته می‌شود. (11)

آن گونه که از جمع بندی گزارش‌های مختلف تاریخی به دست می‌آید، سامرا شهری کهن و باستانی بوده است. بعد از اسلام توجه چندانی به آن نمی‌‌ شد تا این‏که در دوران خلافت عباسیان، برخی کارهای عمرانی در آن انجام شد؛ ولی از هنگامی شهرت و اعتبار یافت که نیروهای نظامی و سربازان معتصم در بغداد زیاد شدند و رفت و آمدشان باعث مزاحمت مردم بود. پس معتصم به ناچار، لشکریان را از بغداد خارج کرد و به سامرا برد. خودش نیز ساکن سامرا شد و در سال 221 ھ. آن جا را پایتخت خود قرار داد. اطرافیانش نیز هر کدام برای خود، بنایی در آن منطقه ساختند. (12) سکونت لشکریان در سامرا چهره آن را دگرگون کرد و شهر کوچک باستانی، چهره نظامی به خود گرفت. از همین زمان، نام «عسکر» به عنوان محل استقرار لشکریان معتصم، به کار رفت.

 بعد از مرگ معتصم در سال 232 ھ، فرزندش متوکل به خلافت رسید و در سال 233 ھ.(13) امام هادی را به سامرا فراخواند و در همین محل موسوم به عسکر، سکنا داد. گویا هدف معتصم از انتخاب آن محل، این بوده که بهتر بتواند رفت و آمدها و فعالیت‌های امام را زیر نظر داشته باشد . آن حضرت تا هنگام شهادتش در سال 254، بیش از بیست سال در آن محلّه سکونت داشت. فرزندش امام حسن عسکری (علیه السّلام) نیز که از کودکی همراه پدر به آن جا آمده بود، (14) در همان محل و همان خانه اقامت داشت و در همان خانه نیز بدرود حیات گفت. از این رو، به ایشان نیز لقب «عسکری» دادند و در هنگام یادکرد از هر دو امام، تعبیر «عسکریَّین» را به کاربردند؛ یعنی «دو فرد منسوب به عسکر». حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) نیز در همان محل و همان خانه به دنیا آمدند و آن خانه دقیقاً همان جایی است که امروزه حرم عسکریّین (علیهماالسلام) در سامرا شناخته می‌شود.

ناگفته نماند که کلمه «عسکر» غیر از سامرا، به عنوان اسم برای شهرها یا محلّه‌های دیگری نیز به کاررفته؛ (15) چنان که یاقوت حموی غیر از«عسکر سامرا» از هشت شهر یا محلّه دیگر به نام «عسکر» در عراق و مصر شام و ایران یاد کرده است. (16) ولی آنچه در لقب دو امام بزرگوار شیعه مدّ نظر است، همان «عسکر سامرا» است و البته غیر از این دو امام، بزرگان دیگری نیز به این محل منسوب شده اند. (17)

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، «عسکر» نام محلی در سامرا بوده که از سال 233 به بعد، منزل امام دهم و یازدهم (علیهماالسلام) در آن قرار داشته است. از این رو، هر دو امام به «عسکری» شناخته می‌شدند؛ ولی به مرورزمان، لقب «عسکری» برای امام یازدهم غلبه یافت و از امام دهم بیش‏تر با عنوان «هادی» یاد شد؛ لقبی که قبل از استقرار ایشان در عسکر سامرا نیز برای آن حضرت به کار می‌رفت.

کلیدواژه:

القاب و نام‌های امام هادی، القاب و نام‌های امام عسکری، القاب اهل بیت، لقب عسکری، عسکر سامرا.

پی نوشت ‏ها:

1. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 500؛ مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان (علیهم السلام)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 482.

2. برای نمونه: کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 1، ص 230 (روایتی از محمد نوفلی) و 401 (روایت محمد بن احمد عن بعض اصحابنا) و ج 4، ص 577 (روایت محمد بن اورمه عن بعض اصحابنا) و … .

3. جعفریان، همان، ص 536؛ مقدّسی، همان، ص 516.

4. اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 374.

5. معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، دوره 6 جلدی، چاپ هشتم، 1371 ھ.ش، ج 2، ص 2300 (مدخل «عسکر»).

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 4، صفحه 567 (ذیل مادّه «عسکر»).

7. نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم؛ فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم (با تجدیدنظر)، 1370 ھ.ش، ص 269 (مدخل «عسکر»).

8. ر.ک: همان، ص 27 (مدخل «اشک»).

9. جعفریان، همان، ص 536.

10. مانند گزارش ادریس بن زیاد کفرتوثائی که می‌گوید: برای دیدار با امام ابو محمد (ع) به «عسکر» رفتم... . (ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ش، ج 4، ص 428)

11. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، مکتبه الداوری (عکس برداری شده از نسخه مکتبه الحیدریه، نجف اشرف، 1386 ھ.ق)، ج 1، ص 241.

12. ر.ک: حموی، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیه، 1995 م، ج 3، ص 173 ـ 176.

13. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 484 ـ 485. شیخ مفید احضار امام هادی به سامرا را در سال 243 دانسته؛ ولی این سخن اشتباه است. ر.ک: جعفریان، همان، ص 503.

14. مقدسی، یدالله، همان، ص 516.

15. ابن منظور می‌گوید: «العسکر و المعسکر: موضعان» (لسان العرب، ج 4، ص 568) همو از شهری معروف به نام «عسکر مکرّم» نیز یاد کرده که مرحوم دکتر معین آن را یکی از شهرهای قدیم خوزستان دانسته است. (فرهنگ معین، ج 5، ص 1175).

16. ر.ک: حموی، همان، ج 4، ص 123 ـ 124.

17. حموی، همان، ج 4، ص 123.

بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند.

پرسش:
تفسیر آیه 32 سوره نور چیست؟ با ازدواج، مشکلات و نیازهای مالی چندین برابر می‌شود، چگونه قرآن می‌گوید اگر هم فقیر هستید ازدواج کنید؟ آیا عاقلانه است کسی که فقیر است و توان اداره مالی خود را ندارد، خانواده تشکیل بدهد و مسئولیت فرد یا افراد دیگری را هم بر عهده بگیرد؟ عقل انسان و واقعیت‌های جامعه چیز دیگری می‌گویند.
 

پاسخ:
مقدمه:
یکی از بهانه‌هایی که امروزه موجب فرار جوانان از ازدواج می‌شود و پدر و مادرها را از اقدام به تشکیل خانواده برای فرزندانشان باز¬می‌دارد، فقر و نداری است. شاید بتوان گفت از بزرگ‌ترین موانع روانی ازدواج، تأمین مخارج عائله‌مندی و ترس از آینده معیشتی است، درحالی‌ که اسلام درمان  نداری و فقر را در ازدواج قرار داده است. در ادامه به صورت مستند به این بحث پرداخته خواهد شد.
ازدواج و رفع فقر:
خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ مردان و زنان بى‏همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را، اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى‏نیاز مى‏سازد خداوند گشایش دهنده و آگاه است. (1) 
بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند و در ادامه برای اطمینان بخشی بیشتر فرموده: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ یعنی خدا وسعت دهنده و داناست؛ به عبارت دیگر آیه شریفه در صدد بیان این نکته است که اگر خدای متعال میفرماید ازدواج کنید و از فقر نترسید به دلیل این است که وسعت رزق، دست من خداست نه دست کسی دیگر، اصلاً خداست که تنها روزی دهنده است: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ»؛ (2) و بقیه انسان‌ها مانند پدر و مادر، صاحب‌ کار، حکومت و ... واسطه‌اند.
متأسفانه یکی از دردهای معنوی بشر امروز، عدم اعتماد و توکّل به خداوند متعال است، درحالی ‌که بنا بر نص صریح قرآن کریم، خداوند متعال روزی دهنده تمام انسان‌ها و موجودات دیگر¬¬ است: «وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها» لذا هر کس که روزی می‌جوید، باید از خداوند بخواهد و نه غیر او. (3)
 این مسئله در روایات حضرات معصومین (علیهم‌السلام) نیز مورد تأکید قرارگرفته است که به چند مورد اشاره می‌شود:
1. جوانی از انصار نزد پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از فقر و نیازمندی خود به آن حضرت شکایت کرد. پیامبر به او فرمود: ازدواج کن. پس از خارج شدن جوان از محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله)، مردی از انصار، خود را به آن جوان رساند و گفت: مرا دختری زیبا روی است. سپس آن دختر را به همسری او در آورد. خداوند نیز به سبب این عمل، در رزق و روزی او توسعه داد و آن جوان به نزد رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از حال خود خبر داد و پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: ای گروه جوانان، بر شما باد به ازدواج کردن. (4)
2. وقتی از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد صحت داستان بالا سؤال شد حضرت فرمودند:  [بله] این حق است؛ رزق و روزی با زنان و نان خوران می‌باشد. (5)
3. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: رزق را در ازدواج جستجو کنید. (6)
4. و در کلام دیگر فرمودند: تشکیل خانواده دهید که آن برای شما رزق رسان تر است. (7)
5. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) یک تلنگر اساسی را به افرادی که از ترس فقر ازدواج نمی‌کنند وارد می‌کنند و می‌فرمایند: هر کس ازدواج را به دلیل ترس از تنگدستى ترک کند، گمان بد به پروردگارش برده، زیرا خدا در قرآن فرموده است: اگر فقیر باشند خدا از فضل خودش آن‌ها را بی‌نیاز خواهد کرد. (8)
البته همه این آیات و روایات به این معنا نیست که انسان با نشستن و تنبلی کردن روزی‌اش تأمین می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده است: «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»؛ بهره‌ای برای انسان جز سعی و تلاش او نیست؛ (9) پس درعین ‌حالی که باید به رازق بودن خداوند متعال اعتماد کرد، نباید دست از تلاش و کسب روزی نیز برداشت.
هم ‌چنین این آیات و روایات بدین معنا نیست که حالا که خداوند متعال رازق است، پس می‌توان ریخت ‌و پاش کرد؛ چرا که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) فرمودند: «تَرْکُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَهِ یُورِثُ الْفَقْرَ»؛ اندازه ‌گیری نکردن مخارج، فقر به بار می‌آورد. (10) یا امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ضَمِنْتُ لِمَنِ اقْتَصَدَ أَنْ لَا یَفْتَقِرَ»؛ برای کسی که میانه ‌روی کند ضامن شده‌ام که فقیر نگردد. (11) البته عوامل دیگری مانند قطع رحم نیز می‌تواند موجب فقر شود. (12) پس باید با نگاهی جامع به آیات و روایات نگریست و عوامل رزق و فقر را از آن‌ها استخراج کرد.
صرف ‌نظر از امدادهای الهی در بحث ازدواج، گسترش دایره تقوا برای همسرداران نیز موجب ازدیاد رزق برای آن‌ها می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»؛ کسی که تقوا پیشه کند، خداوند گشایشی برای او قرار می‌دهد و از جایی که گمان ندارد، به او روزی می‌بخشد (13) یا فرموده: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»؛ و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را به روی آن‌ها می‌گشودیم. (14)
البته اسباب علمی متعددی نیز در موضوع ازدواج وجود دارد که می‌تواند موجب توانگری مالی اشخاص ازدواج کرده شود مانند: رونق گرفتن احساس مسئولیت و سعی و تلاش بیشتر که درجای خود قابل بررسی است.
به بیان دیگر«عنایت الهى جلوه‌های گوناگون دارد و توانگرى مردان پس از ازدواج از راه‌های گوناگون حاصل می‌شود؛ ازجمله این ‌که:
انسان مجرد معمولاً در مسائل اقتصادى احساس مسئولیت کم‌تری می‌کند و از تمام نیرو و استعداد خود براى کار استفاده نمی‌کند، اما کسى که مسئولیت خانواده را به دوش می‌گیرد، خدا به او عشقى می‌دهد که تمام نیروى خود را بسیج کند و درآمد بیش‌تری کسب نماید.
انسان ازدواج‌ کرده، داراى شخصیت اجتماعى و مسئول حفظ آبروى خانواده‏ خویش و تأمین آینده‏ فرزندان می‌شود؛ ازاین‌رو با صرفه‌جویی، ابتکار و تلاش بیش‌تر در مدت کوتاهى بر فقر غلبه می‌کند.
مردم به انسان ازدواج‌ کرده، اعتماد بیش‌تری می‌کنند و او را در مورد کارهاى حساس استخدام می‌کنند و همه‏ خویشان و دوستان به او کمک می‌کنند تا بتواند هزینه زندگى خود را تأمین کند و همه‏ این‌ها با لطف و عنایت الهى است». (15)
البته ازدواج به خودی خود یکی از¬عوامل معنوی و مادّی رونق گرفتن رزق و روزی انسان است، اما گاهی عوامل دیگری نیز وجود دارد که مانع این رونق گرفتن می‌شود مانند:
1. عدم توکّل به خداوند متعال و در مقابل، اعتماد به داشته‌های خود و عقلانی پنداشتن این نوع اعتماد. درحالی که عقل ایجاب می‌کند انسان به قدرتمندترین موجودات تکیه کند نه به موجودات ضعیف و ناتوان.
2. عدم رعایت تقوا و ترک ارتباط با خداوند متعال، بخصوص در قالب ترک نماز.
3. قطع رحم بخصوص با والدین.
4. بداخلاقی و بد رفتاری زن و شوهر در خانه و مراعات نکردن حقوق طرفین.
و...
دو نکته پایانی:
1-علی‌القاعده کسی که می‌خواهد ازدواج کند و خانواده تشکیل بدهد بایستی برای رسیدن به این هدف، برنامه‌ریزی و درایت لازم را داشته باشد؛ یعنی توکل کردن بر خداوند به معنای دست روی دست گذاشتن و انتظار معجزه داشتن نیست، بلکه باید تلاش و کوشش کرد و در کنار آن توکل هم داشت. این کاملاً منطقی و معقول است.
2-این ‌که گفته می‌شود واقعیت جامعه این است که کسی که ازدواج می‌کند، وضع مالی‌اش بدتر می‌شود؛ باید گفت این آمار دقیق و درستی نیست زیرا بسیار بیشتر از آن، افرادی هستند که با ازدواج، وسعت رزق و روزی پیداکرده و ازنظر مالی رشد کرده‌اند؛ این واقعیت جامعه است.
البته موارد اندکی هم هست که زندگی مشترک به مشکلات مالی خورده، ولی باید آسیب‌شناسی و عیب‌یابی شود زیرا هر مشکل مالی که در آن زندگی ایجاد می‌شود که به خاطر توکل کردن نیست، بلکه چه ‌بسا به خاطر سوء مدیریت خود افراد یا ... است، لذا ایراد را باید در جای دیگر جستجو کرد.
نتیجه:
1. خداوند متعال در قرآن کریم قول داده است که با امدادهای غیبی خود، اوضاع مالی ازدواج کنندگان را سروسامان ببخشد.
2. روایات متعددی از حضرات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در تأیید امدادهای الهی در ازدواج وارد شده است تا جایی که ترس از فقر در ازدواج را بدگمانی به خداوند متعال تلقی کرده‌اند.
3. عوامل معنوی و مادی دیگری در ازدواج می‌تواند موجب گسترش رزق در ازدواج شود مانند تقوا، احساس مسئولیت، سعی و تلاش بیشتر.
4. همان‌ گونه که عوامل معنوی مانند امدادهای الهی و تقوا می‌توانند موجب ازدیاد رزق شوند، عوامل معنوی دیگری چون قطع رحم نیز می‌توانند موجب فقر شوند.
5. رازق بودن خداوند متعال به معنای تنبلی و دست از کار کشیدن نیست.
6. آمار موفقیت و رشد مالی در کسانی که ازدواج کرده‌اند، بسیار بیشتر است از مواردی که بعد از ازدواج به مشکل مالی خورده‌اند.
7. مشکل مالی در زندگی مشترک، به خاطر توکل نیست، بلکه علت را باید جای دیگر جستجو کرد، ازجمله سوء مدیریت خود فرد.
کلمات کلیدی:
ازدواج، یغنهم الله من فضله، امدادهای الهی در ازدواج، فقر، تقوا.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نور، آیه 32.
2. سوره ذاریات، آیه 58.
3. سوره هود، آیه 6.
4. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش، ج 5، ص 330.
«أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَابٌّ مِنَ الْأَنْصَارِ فَشَکَا إِلَیْهِ الْحَاجَهَ فَقَالَ لَهُ تَزَوَّجْ فَقَالَ الشَّابُّ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی أَنْ أَعُودَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَحِقَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ إِنَّ لِی بِنْتاً وَسِیمَهً فَزَوَّجَهَا إِیَّاهُ قَالَ فَوَسَّعَ اللَّهُ عَلَیْهِ [قَالَ‏] فَأَتَى الشَّابُّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ عَلَیْکُمْ بِالْبَاهِ»؛
5. همان. «[نَعَمْ‏] هُوَ حَقٌّ ثُمَّ قَالَ الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِیَالِ»
6. نوری، مستدرک ‏الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1408 ق، ج 14، ص 16. «اِلْتَمِسُوا الرِّزْقَ بِالنِّکَاحِ»
7. الکافی، پیشین، ج 5، ص 329. «اِتَّخِذُوا الْأَهْلَ فَإِنَّهُ أَرْزَقُ لَکُمْ»
8. همان، ص 331. «مَنْ تَرَکَ التَّزْوِیجَ مَخَافَهَ الْعَیْلَهِ فَقَدْ أَسَاءَ ظَنَّهُ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»؛
9. سوره نجم، آیه 39.
10. حر عاملی، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، ج 15، ص 347.
11. الکافی، پیشین، ج 4، ص 53.
12. وسایل الشیعه، پیشین، ج 15، ص 347.
13. سوره طلاق، آیه 2-3.
14. سوره اعراف، آیه 96.
15. رضایی اصفهانی، تفسیر قرآن مهر، قم، پژوهش‌های تفسیر و علوم قرآن، 1387 ش، ج 14، ص 165.
 

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد اگر هم دعا شود، اثر ندارد.

پرسش:
با توجه به آیات قرآن، آیا می‌شود برای غیرمسلمان دعا و طلب مغفرت داشت؟ اگر بله این با تولی و تبری چگونه سازگار است؟ و اگر خیر، چرا و به چه دلیل؟ مگر آن‌ها مخلوق خدا نیستند و خدا آن‌ها را برای هدایت نیافریده؟
 

پاسخ:

مقدمه:

خداوند متعال خالق هستی است و رحمت عامه‌اش شامل همه مخلوقاتش می‌شود. انسان مؤمن نیز به ‌حسب ظرفیت وجودی‌اش، اگر­می‌خواهد مظهر­اسماء و­صفات الهی باشد بایستی نسبت به سایر مخلوقات الهی خیرخواه و مهربان باشد. ازاین‌رو مؤلفه­ ایمان صحیح، یکی از مؤلفه‌های مهم و بسیار پررنگ در نظام دینی است و لذا ممکن است سؤال ایجاد شود که آیا این خیرخواهی و مهربانی انسان بایستی همه مخلوقات الهی اعم از مؤمن و کافر را در بربگیرد و یا محدود به دایره ایمان و مؤمنان باشد؟ در ادامه به این موضوع پرداخته می‌شود.

قرآن و نهی از استغفار برای کافر:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «ما کان لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى»؛ براى پیامبر و کسانى که ایمان آورده‌اند، شایسته نیست که براى مشرکان طلب آمرزش کنند و گرچه از نزدیکان (شان) باشند (1)، اما در ادامه همین آیه آمده است: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیم»؛ بعد ازآن که برایشان روشن گردید که آنان اهل دوزخ‌اند.

بنابراین شایسته نبودن استغفارِ برای کفّار بعد از آنی است که برای مسلمانان روشن می‌شود که آن‌ها اهل دوزخ‌اند. مفهوم این عبارت این است که قبل از تبیّن، استغفار کردن برای کفّار جایز است.

مؤید این سخن، سیره حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) است. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) تا مدّتی برای عموی کافرش آرزوی سلامتی و از خداوند متعال برای او طلب آمرزش می‌کرد و این در حالی بود که در این مدّت، عمویش بدترین برخوردها را با وی داشت: «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا * قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا»؛ (آزر) گفت: آیا تو از­معبودهاى من روى برمی‌تابی؟! اى ابراهیم، اگر (به این کار) پایان ندهى، حتماً تو را سنگسار می‌کنم و­ براى مدّتى طولانى از­من دور شو! (ابراهیم) گفت: سلام بر تو باد، به ‌زودی از پروردگارم براى تو طلب آمرزش می‌کنم چرا که او نسبت به من نیکوکارى مهرورز است؛ (2) اما بعد از آن‌ که روشن شد هیچ امیدی به هدایت عمویش نیست دیگر برای او­ استغفار نکرد؛ خداوند متعال دراین‌باره می‌فرماید: «وَ­ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیم»؛ و طلب آمرزش ابراهیم براى عمویش نبود، جز به خاطر وعده‌ای که آن را به او وعده داده بود و­[لى‏] هنگامی‌ که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، نسبت به او، وعده (اش) را کنار گذاشت؛ قطعاً ابراهیم بسیار غمخوار (و) بردبار بود. (3)

در «تفسیر نمونه» آمده: «... طبق این معنا مسلمانان می‌توانند برای دوستان و بستگان مشرکشان مادام که در قید حیات‌اند و امید هدایت آن‌ها می‌رود استغفار و دعا کنند، ولی پس از­آن که دانسته شد که امیدی به هدایت آن‌ها نیست و در حال کفر و شرک از دنیا رفتند، دیگر نباید برای آن‌ها دعا و استغفار کرد». (4)

آن چه از آیات بالا در جریان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) و پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و مؤمنین، به دست می‌آید این است که جایز نبودن استغفار، برای کفّاری است که دشمن خدا بودن و جهنّمی بودنشان روشن‌ شده، نه همه کفار؛ هم‌چنین می‌توان گفت، از بین مصادیق دعا، طلب استغفار برای آنان ممنوع شده، نه این‌ که همه موارد و مصادیق دعا برای آن‌ها ممنوع باشد.

در مورد دعا کردن با مصادیق دیگر برای کفّار، سفارش خاصی نداریم جز این ‌که در ماه مبارک رمضان دعایی بعد از­هر­نماز وارد شده است که اکثر عبارات آن عامّ است و شامل مسلمان و کافر می‌شود؛ این دعا چنین است: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ ... اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ ...»؛ خدایا شادی را بر اهل قبور داخل کن، خدایا هر فقیری را غنی کن، خدایا هر گرسنه‌ای را سیر کن، خدایا هر برهنه‌ای را بپوشان، خدایا دِین هر صاحب دِینی را ادا کن، خدایا هر غمگینی را دل‌شاد کن، خدایا هر غریبی را به وطن بازگردان، خدایا هر اسیری را آزاد کن، خدایا هر مریضی را شفا بده. (5)

هرچند ممکن است قراینی بر حمل اختصاصی این «کُلّ» بر مسلمانان، اقامه شود، ولی به نظر می‌رسد آن قرائن به ‌گونه‌ای نیستند که بتوانند عمومیت را از حدیث سلب کنند. البته این دعا مخصوص ماه مبارک رمضان است و چه ‌بسا این موقعیت زمانی دارای ویژگی‌هایی بوده که بر اساس آن، خداوند متعال به مسلمانان اجازه داده است تا برای همه انسان‌ها اعم از موحِّد و کافر دعا کنند.

نکات قابل توجه:

1. کافران متفاوت هستند، برخی می‌توانند مستضعف باشند یعنی حرف حق به آن‌ها نرسیده و حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت نشده و به عبارتی حجت بر آن‌ها تمام نشده است؛ برخی نیز معاند هستند یعنی با این‌که حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت‌ شده و حجت بر ایشان تمام است، با این ‌حال، بر کفر خود پافشاری و اصرار دارند. آن دعای خیری که نهی و ممنوع شده است، برای کافر معاند است.

2. اگرچه در دعا کردن محدویت چندانی نیست، اما استجابت دعا دارای شرایطی است که ازجمله آن قابلیت فردی است که برای او می‌خواهیم دعا کنیم. هرچند می‌توان برای کافر­ در ­زمان حیات و­زندگی او دعا کرد، ولی درصورتی که در حال کفر­از­دنیا بروند، خود زمینه استجابت دعا را از بین برده‌اند و دعای ما در حق آنان مستجاب نمی‌شود. از­این جهت دعا کردن در­حق آنان معنا ندارد و اسلام آن را اجازه نداده است.

3. دعای خیر و­استغفار کردن برای کفار و مشرکین تا زمانی که امید هدایت در مورد آن‌ها برود اشکال ندارد، اما پس از­آن که یقین حاصل شد که افراد مذکور، عامداً با حق مخالفت می‌کنند و پس از اتمام ‌حجت، ایمان نمی‌آورند، در این صورت نباید برای آنان دعا و استغفار کرد.

در روایتی امام کاظم (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مانعی ندارد که برای طبیبی نصرانی دعا کنید؛ دعای شما برای او نفعی ندارد و خداوند آن را مستجاب نمی‌کند». (6)

این روایت ناظر به همان قاعده کلی است که تا زمانی که امید هدایت در­ او باشد، دعا کردن برای او اشکالی ندارد، ولی اگر او­عامداً و آگاهانه با حق و­حقیقت مخالفت می‌کند، دیگر دعا برای او فایده ندارد و مستجاب نمی‌شود.

با توجه به همین ‌که کافران و فاسقان، قابلیت هدایت را در خود از بین برده و با علم و آگاهی، بر کفر و فسق شان اصرار دارند، خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) می فرماید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین‏»؛ چه براى آن‌ها استغفارکنی و چه نکنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آن‌ها استغفارکنی، هرگز خدا آن‌ها را نمی‌آمرزد! چراکه خدا و پیامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نمی‌کند. (7)

4. ممکن است تصور شود که چگونه جایز است من برای کافر دعا کنم، درصورتی‌ که با دعای من او قدرت پیدا می‌کند و بر مسلمان مسلط می‌شود و ظلم می‌کند؟ در این جا باید گفت درجایی که دعا جایز دانسته شده، دعا برای کافر بودن او و یا تقویت کفرش نیست، بلکه فقط برای این است که او زمینه هدایتش فراهم شود و هر مسلمانی هم برای غیرمسلمان، مثل یهودی و مسیحی و... دعا می‌کند (خصوصاً در مناطقی که باهم زندگی می‌کنند و همسایه هستند و...) قطعاً منظور تقویت کفرش نیست، بلکه حیث انسانی و فرصت هدایتش منظور است.

نتیجه:

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد و در مسیر گمراهی پا فشاری کنند و یا در حال کفر بمیرند، در این صورت دیگر مجوّزی برای طلب آمرزش آن‌ها وجود ندارد و اگر هم دعا شود، اثر و فایده‌ای ندارد.

کلمات کلیدی:

دعا برای کفّار، دعا برای کافر، طلب استغفار­ برای غیرمسلمان، استغفار ابراهیم برای عمویش، استغفار، تبری.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره توبه، آیه 113.

2. سوره مریم، آیه 46-47.

3. سوره توبه، آیه 114.

4. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 8، ص 160.

5. مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 95، ص 120.

6. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 2، ص 650، ح 7 و 8.

7. سوره توبه، آیه 80.

هرمقدار مرد و زن از جهت ایمانی و اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند.

پرسش:
تفسیر آیه الخبیثون للخبیثات... . چیست؟ یعنی آدم‌های خوب با هم ازدواج می‌کنند و آدم‌های بد باهم؟ ولی خیلی از آدم‌ها را می‌بینیم که زن یا مرد خوب است، ولی دیگری آدم خوبی نیست؛ و یا همسر برخی امامان مثل امام حسن یا امام جواد که زنی خائن و ناشایست است. این‌ها با این آیه چگونه سازگار هستند؟ آیه ناظر به تکوین باشد یا تشریع، با این موارد خلاف، چگونه قابل ‌جمع است؟
 

پاسخ:

مقدمه:

یکی از­مسائلی که در بحث ازدواج مطرح بوده و­ هست، کفویت و هم‌طرازی بین زن و شوهر­است، بدین معنا که هرمقدار مرد و زن از­جهت ایمانی و­اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند، اما در ­این کفویت حداقل‌هایی هم وجود دارد که به‌عنوان خط قرمز ­مطرح است و­مؤمنین نمی‌توانند پا را فراتر ­از ­آن قرار­ دهند.

کفویت زوجین در قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»؛ زنان پلید سزاوار­مردان پلیدند و­مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک براى مردان پاک‌اند و­مردان پاک براى زنان پاک. آنان از­آن چه درباره‌­شان می‌گویند منزّه‌اند و ­براى آنان مغفرت و روزى نیکویى است. (1)

در «تفسیر نور» در­ذیل این آیه شریفه چنین آمده است:

کلمه‏ «طیب» به معناى دلپسند و مطلوب است و در­قرآن در توصیف مال، ذرّیه، فرزند، کلام، شهر، همسر، غذا و رزق، باد، مسکن، فرشته، درخت و تحیّت آمده است و در مقابل آن کلمه‏ «خبیث» است که آن‌هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل و شجره به ‌عنوان وصف مطرح‌ شده است.

این آیه یک اصل کلّى را مطرح می‌کند و­معنایش این نیست که اگر­مردى یا زنى خوب بود حتماً همسرش نیز خوب و­مشمول مغفرت و رزق کریم و اهل بهشت است؛ زیرا قرآن ملاک را ایمان و تقوا و عمل صالح می‌داند و لذا با این‌که حضرت نوح و لوط، طیب بودند، همسرانشان از خبیثات و دوزخی‌اند، (2) [هم‌چنین همسر بعضی از ائمه‌ای که در پرسش بدان‌ها اشاره ‌شده است].

این آیه را چند نوع می‌توان معنا کرد:

1. با توجّه به آیات قبل که درباره‏ تهمت به زنان پاک‌دامن و­ماجراى افک بود و با توجّه به جمله‏: «مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ»، معناى آیه آن است که کلمات خبیث مثل تهمت و افترا، شایسته افراد خبیث و سخنان پاک شایسته‏ افراد پاک است.

2. ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعى باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه اوّل همین سوره که می‌فرمود:­«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً»؛ مرد زناکار جز زن زناکار را به همسرى نگیرد، (3) همان‌گونه که در­روایتى امام باقر (علیه‌السلام) این معنا را تأیید می‌کند.

3. ممکن است مراد آیه همسویى فکرى، عقیدتى، اخلاقى و­به ‌اصطلاح هم‏شأن و هم‏کفو بودن در­انتخاب همسر باشد. یعنى هر­کس به‌طور طبیعى به سراغ همفکر خود می‌رود. (4)

بررسی و تحلیل:

درباره احتمال اول با توجه به قرائنی (5) می‌توان گفت که مراد از «طیب» پاک‌دامنی و­مراد از «خبیث» بی‌عفتی و ناپاکی دامن است، یعنی آیه شریفه به خود افراد پاک و­ناپاک، ناظر است نه به سخنان و اعمال پاک و ناپاک.

با توجه به ‌احتمال دوم باید بگوییم مراد از «خبیثات» زنان زانی و مراد از «خبیثون» مردان زانی‌اند؛ یعنی خداوند متعال به ‌صورت تشریعی و تکلیفی به اهل زنا دستور داده که با زناکار یا مشرک ازدواج کنند و­اهل ایمان هم با مؤمنین. البته مراد از زناکار در این آیات کسانی اند که مشهور­به زنا هستند یا حدّ به آن‌ها جاری‌شده است، ولی توبه نکرده‌اند. (6) در این صورت هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد (علیهم‌السلام) وارد نمی‌شود زیرا همسران آن‌ها درعین‌ حالی که خباثت اخلاقی و­ایمانی داشته‌اند، اما زانی نبوده‌اند.

درباره احتمال سوم هم باید گفت همسویی و گرایش به همنوع را نمی‌توان تکوینی و به معنای غیر­اختیاری بودن دانست یعنی این‌گونه نیست که خداوند متعال بدون اراده و اختیار انسان، افراد خوب را برای خوب و افراد بد را برای بد به‌عنوان همسر برگزیند، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌کفو خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود یعنی کسی را انتخاب بکند که فکر می‌کرده با او همسان است، ولی بعدها روشن شود که این‌گونه نبوده است. یا شخص انتخاب‌ شده ابتدا خوب بوده، ولی بعدها بنای ناسازگاری را بگذارد و­از­کفویت با همسرش فاصله بگیرد.

در صورت قبول این احتمال و­تفسیر آن با سیره پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و­امام جواد (علیهماالسلام) باید گفت:

اولاً: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند به تمام معنا کفو­انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی که ازدواج می‌کردند نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها قرار بگیرد.

ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌ نظر­از­ملاحظات سیاسی، مانند بعضی از ازدواج‌های پیامبر­اکرم (صلی‌الله علیه و­آله) و فشارهای حکومتی، مانند ازدواج امام جواد (علیه‌السلام) سعی می‌کردند در این امور­بر­اساس ظواهر امور عمل کنند واین‌گونه نبوده که برای هر کاری از­علم غیب خود کمک بگیرند و این‌گونه نبوده که علم غیبشان همیشه در نزد آن‌ها حاضر بوده باشد، بلکه طبق روایات «هرگاه می‌خواستند چیزی را بدانند می‌دانستند». (7)

نتیجه:

1. آیه 26 سوره نور را می‌توان به سه صورت تفسیر­کرد:

الف) کلمات خبیث، مثل تهمت، شایسته افراد خبیث و­سخنان پاک، شایسته افراد پاک است.

ب) ازدواج پاکان با ناپاکان از جهت شرعی ممنوع است.

ج) هرکسی به‌طور طبیعى به سراغ هم‌کفو خود مى‏رود.

2. احتمال اول از محدوده پرسش خارج است؛ بنا بر احتمال دوم که تکلیفی است هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و امامانی چون امام حسن (علیهم‌السلام) وارد نیست زیرا همسران آن‌ها زانی نبودند؛ احتمال سوم نیز به معنای تکوینی و­غیر اختیاری نیست، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌ کفو­خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود.

3. در صورت قبول این احتمال سوم اولاً: هیچ شخص­غیر­معصومی نمی‌تواند به ‌تمام‌ معنا کفو انسان معصوم باشد. ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌نظر از­ملاحظات سیاسی و فشارهای حکومتی سعی می‌کردند در این امور بر اساس ظواهر امور­عمل کنند و­همسران ایشان در­ابتدا خائن یا ناشایست نبودند و­بعداً به انحراف کشیده شدند.

کلمات کلیدی:

تفسیر آیه 26 نور، الخبیثات للخبیثین، الخبیثون للخبیثات، الزانی لا ینکح، کفویت.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 26.

2. محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168.

3. سوره نور، آیه 3.

4. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168-169.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 14، ص 422 و 423.

6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407، ج 5، ص 355.

7. همان، ج 1، ص 258.

صفحه‌ها